|
|
|
|
|
|
| اخلاق كارگزاران در كلام و پيام امام خمينى قدس سره الشريف |
| اگر با ملت اينها رفتار خوب كرده بودند، همه قدرتها مى خواستند اخراجش كنند نمىتوانستند. اگر ملت پشتيبان او بود و مردم مى خواستند او را، فرض كنيد كه دولت هاىبزرگ مى خواستند او را بيرونش كنند، قدرت ملت او را نگهش مى داشت ، نمى توانستندكارى با او بكنند. چنانكه عكسش هم همين طور بود كه همه خواستند باشد، ملت گفت نه ،تمام شد. ملت ها و دولت ها بايد با هم تفاهم داشته باشند يعنى دولت جورى باشد،ارتش جورى باشد، شهربانى جورى باشد، ژاندارمرى جورى باشد كه مردم به آنهامحبت داشته باشند، احساس دوستى و محبت بكنند نه اينكه وقتى كه شهربانى بيايد يامامور شهربانى بيايد توى بازار، مردم از او بترسند و از او تنفر داشته باشند.چنانكه در اين نقاط اينطور بود بلكه در طول سلطنت اينطور بوده است . در سلطنتى كه(يعنى در حكومتى كه ، سلطنت كه نبايد گفت ) در حكومتى كه در اسلام هست اينطور است كهآن كه راس است با آن كه در لشگر واقع شده است و در ارتش واقع شده است و آن كه درادارات واقع شده ، همه اينها با ساير ملت فرقى ندارند كه از هم جدا باشند، همين ملتهستند كه يك مقدارى از آنها ارتش شده و يك چند تا از آنها هم حكومت را اداره مى كنند و اينها.و وقتى كه رئيس شان بيايد توى جمعيت ، هيچ باكى از اين ندارد كه مردم با او چه مىكنند، هيچ ، براى اينكه با آنها خوبى كرده است ، وقتى خوبى كرد مردم هم با او خوبهستند. شما ديديد كه يك روز نمى توانست ، يك ساعت نمى توانست محمدرضا بيايد توىمردم ، اگر مى خواست از اين خيابان عبور كند،قبل از اينكه بيايد از اين عبور كند، آنطور كه مى گفتند تمام منازلى كه در سر راه اوبود كنترل مى شد، سازمان امنيت مى فرستاد تمام اينجاها را مى گرفتند وكنترل مى كردند، براى چه ؟ براى اينكه خوف اين را داشتند كه از اينجاها يك كسى سوءقصد بكند كه حسن قصد اسمش بود اما يك حكومتى كه براى مردم باشد، مردم او رابخواهند اين نمى ترسد از اينكه توى بازار مردم بيايد، توى جمعيت ها بيايد و با آنهابنشيند صحبت كند، هيچ از اينها باكى ندارد چنانكه صدر اسلام اينطور بوده است كه آنكه راس هم بوده هم توى مسجد مى آمده مى نشسته و منبر مى رفته و مى نشسته و با مردمصحبت مى كردند. بلى ، وقتى كه بساط مثل معاويه شد، آنوقت او هم ديگر نمى توانست ،او مى آمد نماز، اما برايش يك محفظه اى درست كردند و درش راقفل مى كردند كه او توى آنجا نماز مى خواند و مردم بيرون به او اقتدا مى كردند و با اونماز مى خواندند يعنى آنهايى كه بايد با او نماز بخوانند، او نمى توانست بيايد توىصفوف بايستد، او را قواى انتظامى مى آوردند و مى كردندش توى آن سوراخ و در آن رامى بستند. آنجا دربسته نماز مى خواند و بعد هم مى آمدند در را باز مى كردند و با قواىانتظامى مى رفت ، براى اينكه پايگاه نداشت در بين مردم اما آن كه حكومتعدل مى كرد آن توى مردم بود و باهم بودند و عرض بكنم كه رفاقت داشتند و نه خوفآنها از او داشتند و نه آنها از او. چرا بايد مردم از ارتش بترسند؟ چرا بايد مردم از قواىانتظامى بترسند؟ از ژاندارمرى بترسند؟ از شهربانى بترسند؟ خوب ، اينها بر حسبقاعده بايد شهربانى بايد شهر را حفظ كند، بايد مردم او را اينطور ببينند كه حافظجانشان هست ، نه دشمن جانشان . ارتش بايد مملكت را حفظ كند نه اينكه مردمخيال كنند كه اين ارتش مى خواهد با مردم چه بكند و مى خواهد مردم را اذيت بكند. حكومتاسلامى كه ما مى خواهيم ، يك چنين چيزى ما مى خواهيم كه آن كسى كه در راس است ، او همبا مردم رفيق باشد و بنشيند و خودش را نگيرد، در بين مردم بنشيند با آنها صحبت بكند،هر كس حاجتى دارد به او بگويد، وقت داشته باشد با او صحبت بكند، آن هم كه رئيسارتش است و آن هم كه رئيس شهربانى است و آن هم كه رئيس ژاندارمرى است ، آن هم دربين مردم همانطور باشد، وارد بشود بين مردم ، نه او از مردم وحشت كند، نه مردم از اووحشت بكنند، اين بايد دستور باشد براى همه حكومت ها و ملت ها. وقتى يك حكومت اينطورشد، ملت دنبالش است ، ملت حافظش است همانطور كه او حافظ ملت است ، ملت هم حافظ اوهستند و ما مى خواهيم يك چنين چيزى پيدا بشود كه ملت حافظ دولت به همه جهات باشد. ودولت هم حافظ منافع ملت به همه جهات باشد اگر يك چنين چيزى شد، يك مملكت آرامىاست كه هيچ كس هم نمى تواند در آن تصرف بكند. تا خيانت بزرگان نباشد، دولت هاىخارج نمى توانند تصرف بكنند. خيانت هست كه اسباب اين مى شود كه اينها راهشان راباز مى كنند، مستشار مى آورند نمى دانم كارشناس مى آورند، از اين بساطها درست مىكنند. اين خيانت است كه راه آنها را باز مى كنند. اگر يك دولت غير خائن باشد، راه بازنمى شود بر آنها كه بيايند منافع ما را ببرند و حالائى كه مملكت رسيده به خودمانببينيم كه يك مملكت آشفته و از بين رفته و همه چيزش از بين رفته و بايد همه با هم كمككنند تا اينكه اصلاح بشود. 340 حكومت حضرت امير (ع ) درس عبرتى براى همه معذلك اين چند صباحى كه حضرت امير سلام الله عليه حكومت كردند و برنامه حكومتىخودشان را تعيين كردند، همين چند صباح هم براى مسلمين و براى اسلام يك درس عبرتىشد، يك مطلبى شد كه فهميدند كه اسلام يعنى چه ، تا اندازه اى ، همين چند صباح اگرگذاشته بودند كه در پناه حكومت اسلامى و در پناه اسلام حكومتتشكيل بشود و مردم در پناه حكومت اسلامى باشند، اين همه گرفتارى هايى كه از براىماها الان هم پيش آمده ، اينها هم شايد پيش نمى آمد حاكمى كه از طرف خداى تبارك وتعالى تعيين شد از براى امت ، آن شخصى بود كه وقتى كه به حكومت رسيد، وقتى كهبا او جمع شدند و بيعت كردند بعد از آن خرابكارى هايى كه شده بود تا آن روز و بعداز آن مصيبت هايى كه براى اسلام پيش آوردند و تا حالا هم فساد آن باقى مانده است ، آنشخصى بود كه وقتى كه به حكومت رسيد درحال حكومتش زندگيش از جميع زندگى امثال ماها و شماها طلاب علوم دينيه ياامثال اين بقال ها و اين كاسب ها، زندگى او پست تر بود، يك تكه نان جو بود كه در آخرعمر مباركشان از قرارى كه گفته شده است از بس خشك بود حضرت با دستشان نمىتوانستند بشكنند، با زانو مى شكستند آن نان را، با آبتناول مى كردند، اين حكومت اسلام بود مى فرمود كه به طورى كهنقل شده است من مى ترسم كه در يكى از حوالى مملكت من يك وقت يك گرسنه اى باشد، يكوقت باشد كه گرسنه در كار باشد، چطور من بخوابم سير و رعيت من يك نفرشان ولودر بعضى از اجزاء مملكت ، اينها گرسنه باشد. 341 دول سابق به دليل كيفيت عملشان به آن روزها افتادند من يك مطلب راجع به آقايان استاندارها كه تشريف دارند و عموم استاندارها و عموم اداراتدولتى و عموم كسانى كه در جمهورى اسلامى دست اندركار هستند چه لشگرى ، چهكشورى من از زمان احمد شاه تا حالا اين رژيم زمان احمدشاه را ديده ام ، اواخر آن رژيم را اززمان رضا شاه و پسرش را تمامش را تا منتهى شده به حالا آن چيزى كه اسباب ضعفدولت و جدائى مردم از آن دولت هستند آن عبارت از كيفيت مسلمان هاست ، كيفيتعمل همه دستگاه هاست ، يعنى يك حكومتى كه در يك جايى مى رود، در مركز كارهايش رادرست كرده بود و رشوه هايش را به آنهايى كه بايد بدهد، داده بود، آنها هم اجازه اينكههر كارى مى خواهد بكند داده بودند و هر كارى در آنجا مى كرد يا كسى جرات نمى كردصحبت كند يا اگر مى كرد اثر نداشت . اين منحصر به آن رده بالا نداشت همه رده ها تاآخر وضع اينطورى بود. در بعضى از اوقات ، در بعضى از جاها يك حكومتى كه آنوقتمى خواست برود، كه حالا استاندار بوده ، از فرض كنيد خراسان مى خواست يك كسىبرود به حسب اختلاف درآمد در آنجا براى استاندار و براى حكومت ، او اجاره مى كرد آنجارا، تيول بود خراسان ، تيول مثلا فلان شاهزاده بود و چقدر به شاه يا به دستگاه مىداد و آنجا را تيول مى كرد و بعد هم آنجا هر كارى مى خواست مى كرد بايد آن چيزى را كهداده است در آورد و مضاعف بر او، زياد براى خودش و دوستانش ذخيره كند و همين طورنظامى ها، ژاندارمرى مثلا فرض كنيد كه كلانترى ها يا، همه باب اين باب بوده است .اگر كسى آن مسائل آنوقت را درست بررسى بكند و بنويسد، يك كتاب قطورى خواهد شدكه چه مى كردند اينها با مردم و از صدر تاذيل وضع همين طور بود. زمان رضاشاه از باب اينكه همه دزدى ها منحصر به خودش بود،انحصار دست خودش بود، حكومت ها به اين قدرت نبودند، زمان احمدشاه اينطور نبود كهخود آنها بتوانند همه برداشت ها را براى خودشان بكنند، اين بود كه دارودسته هائى كهمى فرستادند اين بساط را درست مى كردند زمان رضاشاه همه دزدى ها از گردنه هارفته بود تهران ، همه زلى ها از همه جا متمركز شده بود در خود دستگاه دولتى و ازهمه بالاتر خود رضا شاه و امثال اينها و اين اسباب اين شده بود كه مردم با دستگاه هاىدولتى مطلقا مخالف بودند منتها جرات نمى كردند حرف بزنند، بعضى وقت ها هم مىكردند جرات . من يادم است بچه بودم كه حكومت خمين يك نفر از خان ها را گرفته بودبعد از دو سه شب ، سه چهار شب ريختند خان ها و حكومت را گرفتند و حبسى هاى خودشانرا بيرون آوردند و حكومت را به اسيرى بردند، واحدى از مردم هيچ ، همچو نبود كه چرابگويند، خوشحال هم بودند، شايد بعضى شان هممنزل حكومت را آمدند تتمه را غارت كردند. من شاهد قضيه بودم كه آن خانه اى كه حكومت رااز آن بردند، من بچه بودم پشت يك درى ايستاده بودم و نگاه مى كردم به وضع آنها كهآنها حمله كرده بودند و حكومت هم مرد قلدرى بود، او هم باز آنوقت ده تيرى داشت او، او همحمله مى كرد و يك نفر را هم ظاهرا از آنها كشته بود لكن بعد اسير شد. اين وضع حكومتبود در آنجا كه شرح طولانى دارد و زمان رضاشاه را هر كه يادش باشد مى داند چهقضايا واقع شد و زمان محمدرضا هم كه همه يادتان هست . اين اسباب اين شد كه دولتمقابل ملت ، ارتش مقابل ملت ، همه هم مقابل ملت بودند، يعنى هر چه مى توانستند اينكلانترى ها و اين ارتش و اين ژاندارمرى و اينها هر چه مى توانستند از مردم اخاذى مىكردند به زور، به ارعاب شايد يادتان باشد، كه اين را گفتم ، نمى دانم ، در مطبوعاتلابد نبوده ، رضاخان يك وقتى كه وارد شده بود در ژاندارمرى ، دست هايش را در جيبشگذاشته بود، وقتى كه وارد شده بود. گفته بود مى ترسم از جيبم بدزدند. اين ممكناست كه اولا راه نشان دادن به آنها باشد كه بايد دزديد ولو از من ، و ممكن است معرفىآنها باشد به اينكه وضع اينطورى است ، همه ملت هم دستشان در جيبشان بايد باشد كهخود اعليحضرت ندزدند، مساءله اين است . 342 بايد لفظا و عملا به مردم حالى كنند كه ما خدمتگزاريم دولت و همه ارگان هاى دولتى كه شما آقايان هم در هر استانى در راس هستيد، بايدفكر اين مسائل را، اين تاريخ آخر اين زمان ها را يك قدرى مطالعه كنيد نه آن تاريخى كهبراى شاه نوشتند آنها تاريخ نيستند، آنها دروغ هستند، مشاهده كنيد و كارهاى اينها راببينيد و ببينيد كه چرا ملت از اينها جدا بود چرا كارشكنى مى كرد ملت ؟ من يادم است اينرا، شايد خيلى شما يادتان است اينها هم خيلى هايتان يادتان است كه وقتى اين متفقين ازاطراف ريختند به ايران و زمان رضاخان ريختند به ايران و آن مردم آنقدر خوف داشتند ازاينها كه آيا چه خواهند كرد لكن خوشحال بودند از اينكه رضاخان را بردند، يكى ازبركات اين هجوم را با اينكه همه اشكالات را مردم درنظرشان اين بود كه چه خواهد شد وچه خواهند كرد، لكن اين معنا مثل اينكه يك هديه اى بود آسمانى براى اينها رسيده بود كهرضاخان رفت و مع الاسف آنوقت اشخاصى كه خود ملت يك راسى كه بتواند آنها را جمعبكند، نبود كه پسر رضاخان را آنها گذاشتند اينجا و در صورتى كه اگر آنوقت در دوسه تا شهر تظاهر مى شد به ضد، نميگذاشتند او را، لگن هيچ كس حرف نزد تا اينكهآن خوف سابق بود و ريخته نشده بود آن خوف ، از اين جهت مردم جرات نمى كردند، كسىهم نبود كه آنها را وادار كند به يك همچو مسائلى ، شايد اگر مرحوم مدرس در آنوقت بود،آن كار را ميكرد لكن كسى نبود كه اين كارها را بكند. 343 تنبه از عاقبت فساد من اميدوارم كه ديگر آسيبى براى اين مملكت واقع نشود براى اينكه ما براى خدا مى خواهيمانجام وظيفه كنيم و خدا را همه در نظر داشته باشيد. خدا حاضر است ، ناظر است ،اعمالتان را مى بيند. شما تنبه پيدا كنيد از اينهائى كه در اين مملكت آن قدرت ها را بهخرج دادند و آن فسادها را، حالا هم در بستر بيمارى افتاده اند الان برايشان مرگ عروسىاست . توجه داشته باشيد به اينكه يك عالم ديگرى در كار است . ما مسؤول هستيم پيش خداى تبارك و تعالى . ما امانت داريم الان ، اسلام و كشور اسلامى امانت استپيش ما، اين امانت را هر يك از ما اگر بخواهيم يك خلافى در آن بكنيم خيانت است و جواببايد بدهيم . در پيش اسلام اين نباشد كه هر كدام ديگرى را بكشيم ، هر كدام مفسدهديگرى را، فساد ديگرى را بگوئيم . بايد همه ما دست به دست هم بدهيم ، هم پاكسازىبا كمال قدرت و هم دوستى و مهربانى با كمال قدرت . 344 19 - انتقاد و انتقادپذيرى انسان بايد به دنبال يافتن عيوب خود باشد لكن هيچ كس و هيچ دستگاهى و هيچ فردى نمى تواند ادعا كند كه من نقص هيچ ندارم . اگركسى ادعا كرد اين را، اين بزرگترين نقصش همين ادعاست . كسى نيست كه بتواند بگويدكه من ديگر بى عيب هستم . اگر بعضى اشخاص پيدا بشوند كه خوب ، بسيارى از عيوبرا ندارند، لكن بى عيب ما نداريم در دنيا و ما بايد هميشه توجه مان به آن عيوب خودمانباشد. عيوب احتمالى ، نمى گويم عيوب دارند، عيوب احتمالى و انسان كه بخواهد براىخدا كار بكند و به مقام انسانيت برسد، بايد هميشهدنبال اين باشد كه ببيند چه عيبى دارد، دنبال اين نباشد كه ببيند چه حسنى دارد، براىاينكه دنبال اينكه چه عيبى دارد، مى شود كه انسان درصدد رفع آن برآيد ودنبال اينكه چه حسنى دارد، پرده مى شود در چشم انسان و نمى تواند عيوب خودش راببيند. 345 انتقاد براى اصلاح امور لازم است آقايان در يك محيط آرام مسائلى كه دارند با آرامش بيان كنند، اختلافاتى كه در ديدهادارند، در سليقه ها دارند اينها را با يك آرامش خاطر بيان كنند وحل و فصل كنند و راجع به مسائل كشور هم كه در آنجا مى آيد باز هم با يك محيط آرام ،كه در محيط آرام است كه عقل ها مى توانند كار بكنند. آن روزى كه غضب توى كار آمدعقل كنار مى رود. قوه غضبيه هر وقت به راه افتاد، عاقله را كنار مى زند و به روى بىعقلى صحبت مى كند. قاضى اگر چنانچه در حال غضب باشد، نبايد حكم بدهد براى اينكهحكم در حال غضب حكمى است كه از منشاء عقلى و شرعى صادر نمى شود. شما مسائلى كهداريد فرض كنيد كه يك نفر مى رود و مسائل خودش را مى گويد، انتقاد هم دارد، انتقاداتآزاد است به اندازه اى كه نخواهند يك كسى را خفيف كنند يا يك گروهى را خفيف كنند و ازصحنه خارج كنند انتقاد براى ساختن ، براى اصلاح امور، اين لازم است . هر مجلس بايداين انتقادات را داشته باشد لكن اگر اين انتقادات ، آن كه انتقاد مى كند با آرامش خاطر وبا نظر صحيح انتقاد بكند، آن كه جواب مى دهد آن هم اگر با نظر صحيح و بدون اينكهغضب در آن راه داشته باشد جواب بدهد، آنوقت منطق درمقابل منطق است و اگر چنانچه با هياهو و جار وجنجال بخواهيد شما يك مساءله را حل بكنيد و هر كسى در نظر داشته باشد كه طرفمقابل خودش را مثل يك دشمن بكوبد، عقل ها كنار مى رود و قوه غضبيه كه بدترين قوههاست اگر مهار نشود، آنها در كار مى افتند ومسائل را علاوه بر اينكه حل نمى كنند مشكل تر مى كنند. 346 حق هر جا كه هست بايد دنبالش رفت سه جور نظر انسان ناچار دارد: يك نظرى كه نظر بيطرف است ، اين يك نظر است ، يكىهم نظر طرفدارى از يك روش ، از يك جريان ، يك نظرى هم مخالف با يك روش و يكجريان . نظر بيطرف و نظر طرفدارى از يك مساءله و نظر طرفدارى از يك مساءلهديگر. نظرى كه نظر حب باشد به يك جريانى يا بغض باشد به يك جريانى ، ايننظر نمى تواند يك نظر سالم باش حب الشى ء يعمى و يصم بغض هم همين طوراست نور عقل را خاموش مى كند. حب مفرط به يك روشى اسباب اين مى شود كه خود آن كسىكه حب دارد توجهى به اين ندارد كه از مبداء حب دارد اين مطلب صادر مى شود و اين مطلبحق نيست ، مطلبى است كه از راه حب است و بايد، خواه يا ناخواه اين نظر، نظر صائب نيست. و انسان خودش را نمى تواند بشناسد به اين زودى ها، انسان تا آخر عمرش ، تاآنوقتى كه از اين دنيا خارج مى شود گرفتار يك مسائلى در باطن خودش هست كه خودشهم نمى تواند بفهمد و بايد عرضه كند خودش را انسان به كسانى كه بى نظر هستند.اگر نظر از راه حب شد، هميشه دنبال اين مى رود كه آن مطلبى را كه مربوط به آنروشى است كه اين دوست دارد آن روش را، آن مطلب را، به هر عنوانى كه هست ثابت كندولو اينكه اين عنوانى كه هست عنوان خلاف باشد، خلاف اخلاق باشد، خلاف منطق باشد.آنى هم كه بغض به يك روشى دارد آن هم نظرش نظر سالم نيست ، آن همدنبال اين است كه آن طرفى كه مورد بغض اوست و آن روشى را كه نمى پسندد با هرتوجيهى كه باشد آن را تصحيح كند و لهذا مى بينيد كه يك مطلب ، يك امر از يكى صادرمى شود و همين امر با يك وقت و يك محيط، يك مطلب از يك كسى صادر مى شود، يكعمل از يكى صادر مى شود، اين دو طايفه اى كه يكى شان اين را خوب مى دانند و دوست مىدارند و يك طايفه اين را بد مى دانند و دشمن مى دانند، آن مطلب واحدى كه زمانش واحد وهمه جهات واحد است وقتى كه پيش آنها مى رود كه مورد محبت هست آن آدم ، تمام مطالب او راولو مخالف با عقل باشد، ولو مخالف با منطق باشد مى پذيرند و تاييد مى كنند وشروع مى كنند به اينكه خير، مطلب همين است و آن دسته اى كه با اين خوب نيستند اگريك مطلب خوبى هم اين بگويد، آنها دنبال اين هستند كه نه ، اين حرف صحيح نيست . ايندو نظر را انسان مبتلا به آن هست نظر بيطرف بسيار كم است يعنى نظر بيطرف باشد،خود آدم هيچ وقت نمى تواند بيطرف بيطرف باشد، لكن در نظر دادن حق را ببيند، حقتحت تاثير حق واقع بشود، اين حق اگر چنانچه از دشمن من هم صادر شد، من او را تمجيدكنم به عنوان اينكه حق است و باطل اگر از دوست من هم صادر شد، آن را تكذيب كنم بهعنوان اينكه باطل است ولو در باطن فرض كنيد يكى يك روشى را دوست دارد و يكى روشديگر را، لكن در مقام نظر دادن ، در مقام مصلحت انديشى براى كشور يا براى اشخاص آننظر حب و بغض خودش را كنار بگذارد برود دنبال حق وباطل . حق هر جا كه هست بايد دنبالش رفت و او را با آغوش باز پذيرفت ولو برخلافنظر خود من هست و باطل را هر چه هست و از هر كسى صادر بشود بايد نپذيرفت به عنواناينكه باطل است . 347 انتقاد نبايد از قوه عاقله خارج باشد اشخاص و گروه ها و اينها را بايد كنار گذاشت و حق وباطل را ملاحظه كرد. آنوقت هم براى اثبات حق وابطال باطل اگر - گرفتار - انسان گرفتار بشود به عصبانيت و - عرض مى كنم -غيض و غضب كردن ، نه مى تواند حق را به دست بياورد و نه مى تواندباطل را ردش كند. مهم در همه افراد و خصوصا شما آقايان كه در مجلس هستيد و مجلس مبداءهمه چيزهايى است كه در كشور واقع مى شود مهم اين است كه در مقام بيانمسائل ورود مسائل ، انتقاد و تكذيب به آنجا نرسد كه از قوه عقليه كنار و با قوه غضبيهانسان وارد ميدان بشود. اگر يك كسى هم فرض كنيد - يك - از زبانش يك مطلبىبرخلاف شما صادر شد اگر شما برويد و مطلب را منطقى صحبت كنيد، با داد و فرياد وخداى نخواسته حرف زشت زدن كار درست نمى شود جز اينكه اگر خداى نخواسته اين امورتكرار بشود در مجلس ، كم كم ، هيچ امر فاسدى يكدفعه سراغ آدم نمى آيد، شيطانباطنى انسان بسيار استاد است و - اين - همچو نيست كه ابتدا انسان را به فساد بكشد.ابتدا قدم كوچكى را وا مى دارد كه انسان بردارد، اين قدم كه برداشت فردايش يك قدم يكقدرى بلندترى ، انسان را يواش يواش به فساد مى كشد. 348 جامعه بدون انتقاد اصلاح نمى شود من اميدوارم انشاءالله تا شما اين روزنامه اى كه در دستتان است و عهده دار مسؤ وليت آنهستيد درصدد باشيد كه اولا افرادى كه مى خواهند به اين جمهورى صدمه بزنند اگريكدفعه نمى توانيد آنها را ارشاد كنيد به تدريج اين كار را بكنيد وقتى تدريجى شدكار درست مى شود. اما راجع به محتوا و ديگر چيزها، شما هيچ كس را دشمن خودتان حسابنكنيد، نمى گويم صدام را هم حساب نكنيد، نه ، اما اينهائى كه الانمتكفل امور كشور هستند هيچ كدام دشمن با شما نيستند سليقه هاى مختلفى با هم دارند. اينسليقه هاى مختلف در نفس انسان روى انگيزه هايى است كه به صورت مخاصمه در مى آيددر صورتى كه نبايد اينطور باشد. روزنامه ها بايد با كسى صورت مخاصمه نداشتهباشند بلكه صورت ارشاد داشته باشند، مطالب را بگويند. انتقادها بايد باشد زيرايك جامعه تا انتقاد نشود اصلاح نمى شود عيب هم در همين جاست چون سرتاپاى انسان عيباست و بايد اين عيب ها را انتقاد كرد تا جامعه اصلاح بشود. 349 با موعظه حسنه خطاكاران را تربيت كنيد از عموم ملت عظيم الشاءن و خصوص دولتمردان مى خواهم كه از تجربه تلخى كه ازاختلاف بعد از اتحاد اول پيروزى كه در ماه هاى اخير به اوج خود رسيد و روزگار را برهمه تاريك و تلخ كرد، عبرت بگيرند و بر آن باشند كه مدتى هم تجربه برادرى واتحاد را به كار برند و با محبت و رحمت همكارى و همفكرى را اگر چه با تكليف همباشد، پيشه خود قرار دهند و به كمك هم براى ساختن كشور بشتابند و نسبت به يكديگربا عفو و اغماض رفتار نمايند. اگر خداى نخواسته از آن بد ديدند، فرصت فراوان استو ميدان باز، ولى مطمئن باشند كه وعده خداوندمتعال بر آن است كه اخوت ايمانى و دوستى و محبت با يكديگر موجب نجات است . از عموم علماى عظيم الشاءن و ائمه جمعه و جماعات تقاضا دارم كه با ديده رحمت و عطوفتبه جمهورى اسلامى و متصديان امور نظاره كنند و با ارشاد و موعظه حسنه ، خطاكاران راتربيت كنند و كجى ها را راست فرمايند كه اين شيوه انبياء عظام و اولياء خداوند است وتاثير موعظه حسنه در نفوس بسيار زيادتر است از عيب جوئى و بدگوئى و ممكن استقلمها و زبان هاى عيب جو در بعضى از نفوس عصيان بياورد و به جاى اثر مثبت و نيكواثر منفى و بد به جا گذارد و به جاى اصلاح ، موجب افساد شود. بايد حضرات اعلامبدانند كه با وجود اشتباه و خطا در متصديان امور آثار نيك و مثبتى كه در كشور به دستمتصديان و به كمك ملت عزيز انجام گرفته بسيار بيشتر است از اشتباهات و خطاها وچنانچه تمام قلم ها و زبان ها به ارشاد آنان به كار افتد و با ديده رحمت و سنت انبيا(عليهم صلوات الله ) با آنان رفتار شود، به زودى با تاييد خداوند رحمان ، اموراصلاح و نقيصه ها مرتفع مى شود. 350 انتقاد بايد انتقاد برادرى و مصلحت گويى باشد شما بايد توجه داشته باشيد كه هر قشرى از اين كشور تضعيف بشود، هر شخصى كهدر اين كشور مسؤ ول كارى است تضعيف بشود، هر ارگانى كه در اين كشورمشغول خدمت هست تضعيف بشود، اين تضعيف ، تضعيف همه هست و اين انتحار است ، بدوناينكه گوينده و نويسنده توجه داشته باشد. اين روزنامه هائى كه هر كدام به جان همافتاده اند و يك راهى را دارند باز مى كنند براى انتقاد از كشور، براى انتقاد از جمهورىاسلامى ، براى انتقاد از گروه ها يا اشخاص ، اينها شياطينى هستند و قلم ها در دستشياطين است و خودشان توجه ندارند، روزنامه ها و مطبوعاتى كه بايد در خدمت اين ملت ودر خدمت اسلام باشند، بايد همه با هم به طور برادرى رفتار كنند و اگر انتقاد دارندانتقاد برادرى داشته باشند مصلحت گوئى باشد. اگر روزنامه ها، تبليغات ، همه اينهادر اين معنا با هم متحد بشوند كه قلم هايشان را و گفتارشان گزنده نباشد،مثل عقرب نباشد، شما بدانيد كه زبان هاى انسان اگر گزنده شد و از عقرب گزنده ترشد، در آن عالم به صورت يك عقرب گزنده بيرون مى آيد و آنهائى كه ديگران راتضعيف مى كنند و غيبت ديگران را مى كنند، زبانهايشان در روز قيامت به قدرى بلند ميشودكه مردم از روى آن زبان ها مى گذرند. امروز هم مطلب اين است كهمثل مار و عقرب هم را مى گزند و خودشان نمى فهمند يا مى فهمند و مى خواهند بگزند.خدا نكند كه بفهمند، خدا نكند كه دانسته اينها تضعيف كنند اين كشور را، خدا نكند كه روزىپيش بيايد كه من احساس وظيفه بكنم . من به آنها نصيحت مى كنم كه آرام باشيد، به آنهانصيحت مى كنم كه يكديگر را نگزند، پنجه به روى هم نزنيد، همه با هم اين كشور رابه پيش ببريد، اختلاف سليقه ها را در يك محيط خوب ، برادرانهحل كنيد. 351 انتقاد غير انتقامجويى است به همه آقايان من مى گويم با هم جنگ نكنيد، روزنامه ها را پر نكنيد دوباره از بدگويىاز هم و از انتقاد از هم . انتقاد غير انتقامجوئى است . انتقاد، انتقاد صحيح بايد بشود. هركس از هر كس مى تواند انتقاد صحيح بكند اما اگر قلم كه دستش گرفت انتقاد كند براىانتقام جوئى ، اين همان قلم شيطان است . اگر روى مصالح عامه يك كسى به كسىاشكال مى كند و همچون است كه اگر خودش را بردارند يك كسى ديگر را اينجا بنشانند وهمين حرف ها را بزند خودش ناراحت نشود، اين ميزان دستش باشد كه قلم دست شيطان استمى نويسد يا دست رحمان است ، زبان ، زبان شيطان است يا زبان رحمان است . 352 چماق زبان و چماق قلم بالاترين چماق هاست كه فسادش صدها برابر چماق هاى ديگراست . آنهائى كه مى خواهند صحبت بكنند و خصوصا در اين چند روز زياد هم هستند، بايدتوجه بكنند به اينكه قبل از اينكه مى خواهند صحبت بكنند بنشينند و با خودشان فكربكنند ببينند كه اين زبان چماق است و مى خواهد به سر يك دسته ديگر كوبيده بشود يااينكه اين زبان ، زبان رحمت است و براى وحدت ؟ اگر چنانچه مالك نفس خودشان هستند واين امر مهم را كه مالكيت شخص بر نفس خودش است و حضرت موسى سلام الله عليه يكهمچو ادعائى كرد و او بحق بود كه به خداى تبارك و تعالى عرض كرد كه من مالك هيچكس نيستم الا مالك خودم و برادرم . اين يك ادعاى بزرگ است كه شايسته پيغمبران است .ماها مالك خودمان نيستيم ، مالك برادرهايمان هم نيستيم ، مالك فرزندانمان هم نيستيم ، مالكدوستانمان هم نيستيم ، عمده مالكيت خودش است از خودش كه انسان وقتى كه مى خواهدصحبت بكند زبان مملوك او باشد و او سلطنت بر زبان خودش داشته باشد نه اينكهشيطان بر نفس او و بر زبان او تسلط پيدا بكند و حرف ها و چماق ها و اسلحه هائىباشد كه از اسلحه صدام برنده تر است . 353 كمال بزرگ انسان اين است كه حق را براى حق بخواهد بايد اشخاصى كه مى خواهند صحبت كنند، ببينند كه آيا حق را مى خواهند براى حق ؟بزرگتر چيزى كه انسان اگر آن را داشته باشدكمال بزرگ دارد اين است كه حق را براى حق بخواهد، از حق خوشش بيايد براى اينكه حقاست و از باطل متنفر باشد براى اينكه باطل است . اگر حق از دست دشمنش هم اجرا شد، اينمالكيت داشته باشد براى نفس خودش كه آن حق را تعريف كند و اگرباطل از فرزندش يا دوستانش وجود پيدا كرد، اين مالكيت را داشته باشد كه از او تنفرداشته باشد و اظهار تنفر كند. كسانى كه حق را براى حق مى خواهند، اندكند و بسيار اندك، كسانى كه باطل را براى باطل بودنش بغض بر آن دارند و تنفر از آن دارند، اندكند وبسيار اندك . انسان خودش هم نمى تواند بفهمد كه چكاره است . انسان بايد يك كسى كهدشمن او هست پيش او برود ببيند قضاوت او نسبت به اين چه هست تا عيب هاى خودش رابتواند بفهمد. انسان نمى تواند از دوستان خودش تعليم بگيرد، انسان بايد از دشمنانخودش تعليم بگيرد، وقتى كه يك صحبتى مى كند ببيند دشمن ها چه مى گويند و تفكركند كه عيب ها را دشمن ها مى فهمند. دوست ها هر چه هم شما عيب داشته باشيد و ما عيب داشتهباشيم براى اينكه حق را براى حق نمى خواهند وباطل را براى اينكه باطل است دشمن ندارند، به ما مى آيند و به شما مى آيند و مىگويند كه چقدر خوب صحبت كردى و چه مقاله خوبى نوشتى ، چه مقاله كوبنده اى بوداين ، چطور حريف خودت را منزوى كردى ، چطور حرف هاى حريف خودت را ولو هم صحيحبود باطل كردى . دوستان انسان دشمنان واقعى انسانند و دشمنان انسان دوستان واقعىانسانند. انسان بايد از كسانى كه به او خرده مى گيرند، از آنها ياد بگيرد، كسانى كه از اوتعريف مى كنند، بداند كه اين زبان ، زبان تعريف خصوصا در يك امورى كه جاى انتقاداست تعريف مى كنند، اين همان زبان شيطانى است و آن هم تاييدش تاييد شيطانى است .گويندگان ما، نويسندگان ما، كسانى كه در اين موقع مى خواهند صحبت ها بكنند توجهداشته باشند كه آيا مالك خودشان هستند؟ 354 لسان بايد، لسان نصيحت باشد اشكال امر آسانى است ، انسان مى تواند يك جائى بنشيند و فكر خودش را جمع بكند واشكال بكند، آنچه مشكل است حل اشكال است . 355 و من بايد اين را عرض بكنم كه گاهى اشخاص با اين كه ممكن است كه آدم هاى خوبىباشند، لكن يك چيزهايى در نفوس انسان هست كه انسان از آن غفلت مى كند؛ مثلا يك پدر ومادرى كه بچه شان را خيلى دوست دارند، اين هر چه مى بيند خوبى مى بيند از او، اصلاغفلت مى كند از اين كه در اين بدى باشد: حب الشى ء يعمى و يصم آن ور هم همينطور است ، وقتى انسان در قلبش دشمنى يا مخالفت با يك كسى داشت يا با جمعى داشت ،هر چه خوبى ببيند، بدى مى بيند، اصلا خوبى ها محو مى شود. من به همه اشخاصى كهقلم در دستشان است ، زبان گويا دارند مى خواهم سفارش كنم كه متوجه باشند كه قلمآنها، زبان آنها در حضور خداست ، فردا مواخذه دارد، صحبت سر دولت و رياست جمهور واينها نيست ، صحبت سر نظام است ، نظام اسلام است ؛ آقاى خامنه اى سلمه الله باشندرئيس جمهور يا يك كس ديگر، آقاى موسوى نخست وزير باشند يا يك كس ديگرى ، اينمطرح نيست ، مطرح نظام جمهورى اسلامى است ، ما مكلفيم به حفظ او، همه نويسنده هامكلفند به حفظ نظام وقتى كه انسان فرض كنيد از يك كسى گله دارد يا مى بيند نقيصهاى در كار هست ، اين نصيحت مى تواند بكند و بايد بكند، اما لسان نصيحت غير لسان لجنكردن و ضايع كردن است . من راجع به افراد هم عقيده ام هست يعنى شارع هم همين طور است، ما تابع او هستيم كه اگر انسان يك مسلمانى را براى خاطر هواى نفسشلگدمال كند، اين در آن دنيا شايد مجازاتش بدترين مجازات باشد و در اين دنيا هم موفقنخواهد شد. ما لسانمان بايد لسان نصيحت باشد و انسان مى بيند كه گاهى وقت هالسان ها، لسان نصيحت نيست . قلم ها قلم هاى نصيحت نيست مطرح دولت نيست ، مطرحجمهورى اسلامى است گاهى وقت ها انسان مى بيند كه به واسطه يك قلمى ، به واسطهيك نوشته اى ممكن است كه در بازار يك مطلبى واقع بشود، يك زيادى قيمتى بشود، يككسر قيمتى بشود، اين طور چيزها، اين كسى كه قلم دستش مى گيرد بايد توجه به اينمعنا بكند كه مساءله ، مساءله فرد نيست ، مساءله اسلام است و نظام اسلامى و ما مكلفيم ايننظام را حفظ كنيم . همچو نباشد كه وقتى قلم دستمان آمد، اگر من با آقاى نخست وزيرمخالفم يا با آقاى خامنه اى مخالفم ، ديگر فكر اين نباشم كه قلمم كجا مى رود، هر جارفت بنويسم ، هر چه شد بكنم ، اين در حضور خداست ، در حضور ملائكه الله است ، ثبتمى شود اينها و/ من / ممكن است كه اشخاص هم خوب باشند، اما اين چيزهايى كه در نفسانسان است نمى تواند انسان به اين زودى بر آن مكايد شيطان و مكايد نفس اماره /انسان /تسلط پيدا كند، انبيا هم دنبال اين بودند كه يك وقت خداى نخواسته گرفتار يك همچومسايلى نشوند. 356 اثرات نفسانيت و حب و بغض در انتقادات انسان اگر بخواهد حكم بكند به يك مطلبى ، تصديق كند در باطن يك مطلبى را،اول برود سراغ خودش ، خودش ببيند چكاره است . انسان آن كنار بنشيند و نظرش را بهعيوب مردم بيندازد يا محسنات ديگران را عيبجوئى بكند يا بديهاى ديگران را تحسينبكند، خوب اين يك امرى آسان است ، انسان وارد هيچ معركه اى نمى شود، آنهائى كه درسرحدات دارند جنگ ميكنند هى اشكال مى كند به آنها، وارد هيچ اداره اى نمى شود، آنهايىكه وارد هستند اشكال مى كند، وارد هيچ مركزى كه بايد اصلاح بكند امور را نمى شود،اين كنار مى نشيند و شروع مى كند هى مناقشه كردن و عيب تراشيدن . اين كار آسان هست وخيلى هم رايج شايد باشد اما اگر انسان اول نشست و پيشدل خودش نشست ، پيش افكار خودش نشست ، ببيند خودش چكاره هست ، امتحان كند خودش را،اگر يك پيروزى از دشمن حاصل شد، براى اسلام و به صلاح اسلام بود، ببيند اينخوشحال مى شود از اين و تبريك به حسب قلبش مى گويد به اين دشمن يا نه بدش مىآيد از پيروزى اسلام كه به دست اين واقع شده است ، مى خواهد اسلام پيروز نباشد كهمبادا اين آدم پيروز بشود. اگر انسان پيش دل خودش بنشيند و فكر اين را بكند كه اگراين پيروزى كه به دست او حاصل شده بود براى اسلام ، به دست منحاصل شده بود، فرقى مى كند در قلب من بين اين و او؟ اين اسلامخواه است ؟! اين اسلام رامى خواهد؟! آن كه اسلام را مى خواهد، اگر به دست كافر همحاصل بشود خوشش مى آيد. اگر پيروزى به دست يك كافر براى اسلامحاصل بشود، اين از كافر به ما اينكه كافر است خوشش نمى آيد، از آن عملش خوشش مىآيد، و از اين به اعتبار اين كه پيروز شده است و اسلام را پيروز كرده خوشش مى آيد، واگر چنانچه كارشكنى از يك نفر آدمى كه دوست او هست ، محبت به او دارد اينحاصل بشود يا از خودش حاصل بشود، ببيند در قلبش اين اثرى مى گذارد يا نه اثرنمى گذارد. يك كار خارجى كه در خارج واقع مى شود (هر كارى مى خواهد باشد) انسانوقتى مى خواهد قلم دستش بگيرد و راجع به اين كار يك چيزى بنويسد يا مى خواهد بروددر مرجع مردم ، در محضر ملت راجع به اين مساءله يك مطلبى بگويدقبل از اينكه مى رود و اين مساءله را مى گويد، ببيند كه آيا اين حب نفس كه تابع او حببه علائق خودش هست ، حب به دوستان خودش هست او را همچو كور كرده است كه نمى تواندواقعيت را بگويد و واقعيت را فداى خودش مى كند يا نه اينطور نيست و فداى خودش نمىخواهد بكند چيزى را. آنوقت اگر ديد آنطورى است ، بداند كه قلممال شيطان است و به دست اوست و زبان مال شيطان است و در قدرت اوست ، و اگر ديد كهنه ، كار خوب را هر كس بكند اين خوب است ، چون خوب است ، هر كس بكند اين كار را،تحسين مى كند. كار، خود كار را ببيند، صدور كار از فلان ، اين است كه انسان را مبتلا مىكند. خود كار را وقتى مى بيند، نگاه بكند بدون صدورش از اين و آن ، انسان مى تواندحكم بكند، مى تواند حكم بكند كه مجلس شوراى اسلامى ما، اين مجلس چطور است ، مىتواند حكم بكند اگر خود مجلس را نگاه كند، نه افراد را در نظر بگيرد، يك چيزى كه ازمجلس مى گذرد خود او را نگاه كند كه اين چيزى كه از مجلس گذشته است اين چطور است ،اينجا مى تواند قضاوت كند، براى اينكه اين بسته به افراد نيست اما اگر پاى افرادپيش آمد به مجردى كه پاى افراد پيش مى آيد همين معنائى كه قبلا وقتى كه بدونافراد، بدون توجه به افراد حكم به خوبيش يا بديش كرده بود حالا وقتى كه توجهبه افراد كرد عوض ميشود، حكم عوض ميشود در باطن انسان . 357 بينش از روى دوستى و عداوت در انسان تاءثير مى گذارد اكثرا هم خودشان غفلت دارند يعنى بينش از روى دوستى و بينش از روى عداوت يك چيزىاست كه در انسان تاثير مى گذارد، ممكن است كه اين آدم هم مطلب راخيال كند به اينكه خيلى هم خوب است ، اين نفهميده خود مطلب را اين بينشش از باب اينكهاز كانال محبت به اين آدم رفته سراغ او، اين بينش ، بينش خطاست . ازكانال بغض بر اينكه اين عمل را مى كند برود طرف او، اين بينش ، بينش خطاست . ما بايدخودمان را اول امتحان كنيم و بعد كه امتحان كنيم ، آنوقت برويم سراغ اينكه فلانعمل چطور بوده ، فلان عمل خوب بوده فلان عمل بد بوده . آنهائى كه در يك عملى با همدشمنى دارند، يك عملى كه صادر مى شود، مى روند سراغ آن جهات ضعفش ، جهات قوتشرا اصلا نمى گويند، ساكت ميشوند، وقتى هم خيلى خوب آدمى باشد جهات قوتش را ساكتمى شود، و اگر اعوجاج داشته باشد و آدم شيطانى باشد جهات خوبش هم بد مى كند، مىرود سراغ اينكه اين جهت خوبش است اين هم بد بود. 358 بالاترين آزادى ها، آزادى از خود است اگر چنانچه نظر، نظر ساده باشد يعنى نظر آزاد باشد بالاترين آزادى ها اين آزادى ازخود است ، از حب و بغض است و بالاترين گرفتارى ما همين گرفتارى است گرفتارى حبنفس است ، گرفتارى حب جاه است ، گرفتارى حب شهرت است ، من مى خواهم اينعمل از من صادر بشود تا مردم براى من دست بزنند.عمل خوب از يكى صادر شده اين بدش مى آيد كه از او صادر شده ، اين مى خواهد از خودشصادر بشود كه مردم بايستند و براى او هورا بكشند. اگر يكعمل بدى مثلا صادر شد از او به نظرش مى آيد كه نه اينعمل هم بايد برايش چه باشد، براى اينكه خودش كور است از اينكه ببيند حب الشىيعمى و يصم هم آدم را كر مى كند هم آدم را كور مى كند خوب ها را نمى بيند، بدها رامى بيند، يك جا هم بدها را نمى بيند، خوبها را مى بيند، اگر آدم فضولى هم باشد كهخوبها را مى كشد طرف بدى ، بدى ها را هم مى كشد طرف خوبى . با آن كه خوب است هركار بدى بكند اين دنبال اين است كه اين كار بد را خوبش بكند، با يك كسى كه خوباست هر كار بدى بكند دنبال اين است كه اين كار بد هم بكشد طرف خوبى . اين برخلافانسانيت است و برخلاف صراط مستقيمى است كه نبى اكرم و همه انبياء بشر براى همين آمدهاند. اگر موفق بشوند كه اين اسارت را، اين اسارتى كه من در خودم دارم ، و هواهاى نفسبر من مسلطند، اگر اين را از بين ببرند موفق شده اند و اگر قدرت بر اين نباشد ازباب اينكه هيچ موعظه اى تاثير نمى كند، هيچ گفته اى تاثير نمى كند، هيچ نوشته اىتاثير نمى كند، هيچ استدلالى تاثير نمى كند، ادله فلسفى هم در يك همچو موجوداتىكه دلشان بسته است به يك طرف ، برهانهاى فلسفى هم تاثير نمى كند. آنى كهدشمن دارد رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را، هر چه برهان هم اقامه بشود كهاين روى اين مبادى - و چيز - درست مى گويد، آن اين مبادى را همه اشاشكال مى كند. در يك حديثى است كه اهل جهنم مى بينند كه يك خنكىحاصل شد، مى پرسند - قريب به اين ، حالا من نزد يكى نديدم اين را - كه چه شد؟ميگويند كه پيغمبر اسلام از اينجا دارد عبور ميكند، ميگويد ببنديد درها را، ببنديد كه ماعذاب را ميخواهيم و اين را نميخواهيم . اين نفسانيت اينطور است و از چيزهائى كه براى انسان به واسطه اين نفسيت پيش مى آيداگر انسان علائقش شديد باشد به دنيا و علائقش شديد باشد به زن و فرزند ومال و حيثيت و رياست و امثال ذلك ، از مصيب هائى كه هست در اينكه احتمالش هم انسان راناراحت مى كند و كمر انسان را مى شكند، اين است كه در آن نزديكى كه مى خواهند او رامنتقلش كنند به يك عالم ديگرى ، برايش كشف مى شود كه اين به دست خداى تبارك وتعالى است و اين آدم براى اينكه خدا او را از اين چيزهائى كه حب به او دارد، دارد جدا مىكند، دشمن خدا مى شود. يكى از محترمين قزوين ، ملاهاى خيلى عابد قزوين خداوند رحمتشكند ايشان ظاهرا گفت كه ما رفتيم عيادت يك نفر آدم كه نزديك هاى فوتش بود، اين آدمگفت كه آن ظلمى را (نعوذ بالله ) آن ظلمى را كه خدا به من كرده است به هيچ كس نكرده، من اين بچه هايم را چطور تربيت كردم چطور حالا مى خواهد مرا ببرد. مساءله اين استآنكه كمر انسان را مى شكند اين است كه حب انسان به خودش و حب انسان به رياستش و حبانسان به همه چيزهايى كه موجب حب است ، انسان را برساند به آنجائى كه اگر نبىاكرم هم از او بگيرد دشمن او ميشود، و آنوقت هم كه مى فهمد خدا دارد مى گيرد دشمن اوميشود. 359 انسان دنبال اين نباشد كه فقط ضعف پيدا كند و بنويسد
| اخلاق كارگزاران در كلام و پيام امام خمينى قدس سره الشريف |
| |
|
|
|
|
|
|
|