364 وصيت امام على (ع ) به حسين (ع ) در نقل ديگر آمده : على (ع ) در بستر بود نگاهش به حسين (ع ) و فرمود: محمد بن يعقوب كلينى در كافى از حسن بن جهم روايت كرده كه گفت : به حضرت رضا(ع) عرض كردم : اميرالمؤ منين (ع ) قاتل خود را مى شناخت ، و شبى را كه در آن كشته مىشود، و جاى قتل را مى دانست و نيز گفتارش وقتى كه صيحه مرغابيان را در خانه شنيد:(اينان ) صيحه زنانى اند كه نوحه گرانى پشت سر دارند، و گفتار ام كلثوم : اى كاشامشب در خانه نماز مى گذاشتى و ديگرى را مى فرمودى با مردم نماز بخواند (اينهادليل اين است كه مطلب را نيكو مى دانست )، و در آن شب بدون حربه بسيارداخل و خارج مى شد، و مى دانست كه ابن ملجم او را با شمشير خواهد كشت ، و (با ايناوصاف ) جايز نبود خود را در معرض قتل در آورد؟ فرمود: آنچه گفتى همه بود ولى اودر آن شب (از جانب خدا) مخير شد (بين حيات و شهادت ؛ و شهادت را اختيار كرد) تاتقديرات الهى جارى شود.(429) صعصعة بن صوحان از اصحاب اميرالمؤ منين (ع ) و از عارفين به حق آن جناب و ازبزرگان اهل ايمان بوده است و چندان فصيح و بليغ بوده كه اميرالمؤ منين (ع ) او را خطيبشحشح گفته و به مهارت در سخنرانى و فصاحت در لسان او را ثنا فرموده و هم او رابه كم خرج بودن و خدمت زياد كردن مدح نموده است . محمد بن الحنفيه گفت : به خدا سوگند كه من مى ديدم كه جنازه آن حضرت را بر هر ديوارو عمارت و درختى كه مى گذشت ، آنها خم مى شدند و خشوع مى كردند نزد جنازه آنحضرت بعضى از مردم خواستند كه با جنازه بيرون آيند امام حسين (ع ) ايشان رابرگردانيد امام حسين (ع ) مى گريست مى گفت : لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم ، انا لله و انا اليه راجعون ، اى پدربزرگوار پشت ما را شكستى ، و به سوى خدا شكايت مى كنيم مصيبت تو را. چون روح مقدس حضرت اميرالمؤ منين (ع ) از جسد مطهرش مفارقت نمود، از خانه حضرتصداى شيون بلند شد مانند روزى شد كه رسول خدا (ص ) از دنيا رفته بود. چون شبتاريك شد، آفاق آسمان متغير شد، زمين لرزيد، صداهاى تسبيح و تقديس از ميان هوا بهگوش مردم رسيد، مى دانستند كه صداهاى ملايكه است . صداى گريه و نوحه و مرثيهجنيان را مى شنيدند. در كتاب مشارق الانوار از امام حسن (ع ) روايت كرده است كه حضرت اميرالمؤ منين با حسن وحسين (ع ) گفت كه : وقتى مرا به قبر گذاشتيد،قبل از آن كه خاك را بر من بريزيد دو ركعت نماز به جا آوريد، بعد از آن در قبر من نظركنيد. چون آن حضرت را در ضريح مقدس گذاشتند و از نماز فارغ شدند، ديدند كه پردهاى سبز از جنس سندس روى قبر كشيده شد، امام حسن (ع ) آن پرده را از بالاى سر آنحضرت دور كرد و در قبر نظر كرد ديد كه حضرت رسالت (ص ) و حضرت آدم و حضرتابراهيم با حضرت اميرالمؤ منين (ع ) سخن مى گويند پس امام حسين (ع ) پرده را از پيشپاى آن حضرت دور كرد ديد كه فاطمه زهرا و حوا و آدم و آسيه بر آن حضرت نوحه وزارى مى كنند.(433) در كتاب فرحة الغرى به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق (ع ) روايت كرده است كهحضرت اميرالمؤ منين (ع ) بعد از آنكه ضربت خورد، به حضرت امام حسن و امام حسين (ع )گفت : چون من از دنيا بروم ، مرا غسل دهيد، كفن كنيد و حنوط كنيد، چون مرا بر جنازه نهيد،جلوى جنازه را ملايكه بلند مى كنند، شما عقب آن را برداريد، و به هر طرف كه جلوىجنازه مى رود از عقبش برويد تا آنكه خواهد رسيد به قبر كنده اى و لحد ساخته اى وخشتى چند مهيا كرده ، پس مرا در لحد گذاريد و خشت بر من بچينيد، پس يك خشت از بالاىسر من برداريد و در قبر نظر كنيد. ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه ام كلثوم روايت كرد: آخر سخنى كه پدرم به دوبرادرم حسن و حسين گفت آن بود كه : اى فرزندان من ! چون از دنيا رحلت كنم مراغسل دهيد، پس خشك كنيد بدن مرا به آن پارچه اى كه بدنرسول خدا و فاطمه را بعد از غسل به آن خشك كردم ، پس مرا به حنوط جد خود حنوط كنيد،و بر روى تخت بخوابانيد و عقب تخت را برداريد به هر طرف كه جلوى تخت مى رودشما از عقب برويد. بعضى نقل كرده اند: امام على (ع ) ساعاتى قبل از شهادت به حسن و حسين (ع ) چنين وصيتكرد: پس از آن كه از دنيا رفتم ، مرا در ميان تابوت بگذاريد سپس از خانه بيرونآوريد عقب تابوت را بگيريد ولى جلو تابوت خود به خودحمل مى شود، مرا به سرزمين غرى (نجف ) حركت دهيد، در آنجا سنگ سفيد بسيار درخشانىمى بينيد، همان جا را حفر كنيد، لوحى مى بينيد، آن را برداريد و مرا در آن جا دفن كنيد. حضرت اميرالمؤ منين (ع ) وصيت كرد حضرت امام حسن و حسين (ع ) را كه چون از دنيا بروم ،نزديك سر من خواهيد يافت حنوطى از بهشت پيدا مى كنيد و سه كفن از استبرق بهشت پسمرا غسل دهيد و حنوط و در آن جامه ها كفن كنيد، حضرت امام حسن (ع ) فرمود: كه چون آنحضرت از دنيا رفت طبقى از طلا نزديك سر آن حضرت يافتيم كه پنج شمامه از كافوربهشت و چند برگ از سدر بهشت در آن طبق بود.(437) به سند ديگر روايت كرده اند كه آن حضرت وصيت نمود كه وقتى از دنيا رفتم در زاويهراست خانه لوحى خواهيد يافت مرا بر روى آن لوح بخوابانيد هر جامه كه حاضر شودبراى من مرا در آن كفن كنيد، بعد از وفات آن حضرت لوح را در زاويه آن خانه ديدند، درآن لوح نوشته بود: حيان عنزى گويد: خادم اميرالمؤ منين (ع ) به من گفت : هنگامى كه زمان وفات على (ع )رسيد به حسن و حسين (ع ) فرمود: چون من از دنيا رحلت كردم مرا روى تابوت گذاردهطرف پاهاى تابوت را به دوش بگيريد جلو آن حركت مى كند، آن گاه جنازه را به جانبغريين ببريد در آن جا سنگ سفيد درخشانى به چشم شما مى خورد، همان جا آرامگاهى براىمن حفر نماييد قبر ساخته اى خواهيد ديد مرا در آن جا به خاك بسپاريد. هنگامى كه امام حسن و امام حسين (ع ) از دفن پدر باز مى گشتند، نزديك دروازه شهر كوفهكنار ويرانه اى ، بينواى بيمار و نابينايى را ديدند كه خشتى زير سر نهاده و ناله مىكند از او پرسيدند: كيستى و چرا اين گونه گريه و ناله مى كنى ؟ قطب راوندى و ابن شهر آشوب و على بن عيسى اربلى از ابن وفا روايت كرده اند كه گفت: روزى من در مسجد الحرام بودم مردم را ديدم كه بر دور مقام ابراهيم جمع شده بودند ازعلت اجتماع مردم پرسيدم ، گفتند كه : راهبى مسلمان شده است چون به نزديك مقام آمدم ، مردپيرى ديدم با جثه عظيم جبه پشمينه پوشيده بود كلاه پشمينه بر سر داشت در برابرمقام ابراهيم (ع ) نشسته شنيدم كه مى گفت : وقتى ابن ملجم به قصد كشتن حضرت على (ع ) وارد كوفه شد، (قطام ) با او هم دستشد و دو نفر به نام هاى وردان و شبيب بن بجره را دستيار ابن ملجم نمود، پس از شهادتعلى (ع ) و به خاك سپارى او، در همان روز بيست و يكم ماه رمضان هنگامى كه امام حسن وامام حسين (ع ) و ساير فرزندان على (ع ) در كوفه اجتماع كردند، ام كلثوم (س ) بهحضور برادرش امام حسن (ع ) آمد و او را قسم داد كه ابن ملجم ملعون را حتى يك ساعت نگذاردزنده بماند، با توجه به اين كه آن حضرت تصميم داشت اعدام او را تا سه روز تاءخيربيندازد. چون على (ع ) رحلت فرمود و اسلام و اسلاميان را داغدار نمود و كسان او از دفنشبازگشتند حضرت امام حسن (ع ) به جاى پدر رفت و دستور داد پسر مرادى را به حضورآوردند چون برابر آن جناب رسيد فرمود: اى دشمن خدا، اميرالمؤ منين (ع ) را كشتى و فسادبزرگى در دين پديد آوردى سپس فرمان داد تا سر از بدنش جدا كردند و جسد كثيف او رابه خواهش ام الهيثم دختر اسود نخعى به وى سپرد تا آن را بسوزاند. سراينده اى دربارهقطامه و قتل على (ع ) چنين مى سرايد: در بعضى از كتب معتبره از حضرت امام جعفر صادق (ع ) روايت كرده است كه حضرتمحمد(ص ) فرمود: چون مرا به معراج بردند به آسمان پنجم رسيدم صورت على بنابى طالب را در آن جا ديدم گفتم : اى حبيب منجبرييل اين چه صورتى است ؟ على (ع ) فرمود: رسول خدا (ص ) را در خواب ديدم كه غبار از صورت من پاك مى كرد، ومى فرمود: (آن چه كه قرار بود در مورد تو بشود انجام پذيرفت ). بعد از سه روزحضرت ، ضربت خورد. عبدالله حازم گويد: روزى همراه هارون الرشيد به عنوان شكار از كوفه خارج شديم بهغريين و ثويه رسيده چند آهو ديديم ، بازها و سگ ها را به طرف آنها فرستاديم بهاندازه يك ساعت آنها را دنبال كردند آخرالامر حيوانات بى چاره شده خود را در پناه پشتهدر آورده بازها به طرفى رفته و سگ هاى شكارى به جانب ما آمدند. هارون از اين پيشآمدبه شگفت آمده فاصله نشد آهوان از آن به زير آمدند دو مرتبه بازها و سگ ها بدان ها حملهكردند باز آنها كه خود را بيچاره ديدند، به همان پشته پناه بردند تا سه مرتبه همينعمل مكرر شد و آن روز از شكار باز ماندند. روزى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) از كوفه بيرون آمد، چون نظرش به صحراى نجف افتادفرمود: چه نيكوست منظر تو و چه خوشبوست قعر تو، خداوندا قبر مرا در اين زمين قرار ده.(449) صفوان شتردار (جمال ) گفت : در خدمت امام صادق (ع ) به غرى (نجف ) رفتم و او مىخواست به ديدار منصور برود، به من فرمود: اى صفوان ، شتر را نگاهدار؟ زيرا اين جاحرم جدم اميرالمؤ منين (ع ) است ؟ امام صادق (ع ) فرمود: هر كه زيارت على (ع ) را ترك كند، خداوند به او توجه نمىكند، آيا زيارت نمى كنى كسى را (على (ع ) كه ملايكه و انبياء به زيارتش مى آيند، وعلى (ع ) بالاتر از همه ائمه (ع ) است و ثواباعمال همه آنان را دارد. رسول خدا(ص ) به امام على (ع ) فرمود: به خدا قسم در سرزمين عراق كشته مى شوى وقبرت در همان جا خواهد بود. در احاديث معتبره از حضرت صادق (ع ) منقول است كه زمانى كه حضرت نوح (ع ) بهكشتى نشست ، كشتى آمد تا به خانه كعبه و هفت شوط بر دور خانه طواف كرد، پس حقتعالى وحى نمود به او كه از كشتى به زير رو و جسد مبارك آدم (ع ) را بيرون آور وداخل كشتى كن ، پس نوح به زير آمد، آب تا زانوى او بود، تابوتى كه جسد آدم در آنبود بيرون آورد به كشتى برد، چون كشتى به مسجد كوفه رسيد در آنجا قرار گرفت، حضرت نوح به امر الهى جسد آدم (ع ) را در نجف دفن كرد و در پيش روى حضرت آدمقبرى براى خود ساخت ، و صندوقى براى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) تراشيد و براى دفنآن حضرت در پيش سينه خود قرار داد.(456) زينب (س ) حدود سى و پنج سال داشت كه نوبت داغ پدر، فرا رسيد. شخصى به ابن ملجم گفت : اى دشمن خدا شاد مباش كه اميرالمؤ منين (ع ) حالش بهبود مىيابد. آن ملعون گفت : پس چرا صداى گريه ام كلثوم مى آيد، آيا او بر من گريه مىكند يا بر على سوگوارى مى نمايد؟ به خدا سوگند اين شمشير را با هزار درهم خريدهام و هزار درهم داده ام آن را زهرآگين كنند و همه نقايص آن را رفع كردم و چنان ضربتىبر سر آن حضرت زدم كه اگر بين مردم مشرق و مغرب تقسيم شود، همه مردم خواهندمرد.(459)
|