بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حکایت پارسایان, رضا بابایى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     Fehrest -
     93704500 -
     93704501 -
     93704502 -
     93704503 -
     93704504 -
     93704505 -
     93704506 -
     93704507 -
     93704508 -
     93704509 -
     93704510 -
     93704511 -
     93704512 -
     93704513 -
     93704514 -
 

 

 
 
ابوحنيفه از عالمان بزرگ و نامى اهل سنت است و يكى از چهار امام آنان. در سال 80 هجرى به دنيا آمد و هفتاد سال بعد، يعنى در سال 150 هجرى درگذشت . وى مؤسس مذهب حنفى، يكى از مذاهب چهارگانه اهل سنت در فقه است .
نوشته‏اند: روزى از جايى مى‏گذشت . كودكى را ديد كه پا در گل فرو كرده و ايستاده است . ابو حنيفه به آن كودك گفت: ((مراقب باش كه در گل فرود نيايى و نيفتى .)) كودك گفت: ((افتادن من چندان مهم نيست، كه اگر بيفتم، فقط خوود را گلى و خاك آلود خواهم كرد . اما تو خود را نگه دار كه اگر پاى تو بلغزد و بيفتى، مسلمانان نيز بلغزند و بيفتند و گناه همه بر تو است . )) ابوحنيفه از زيركى آن كودك به شگفت آمد و بگريست . -برگرفته از: گزيده تذكرة الاولياء، محمد استعلامى، ص 160 . ?
گويند: صاحب دلى، براى اقامه نماز به مسجدى رفت . نمازگزاران، همه او را شناختند؛ پس، از او خواستند كه پس از نماز، بر منبر رود و پند گويد . پذيرفت .
نماز جماعت تمام شد . چشم‏ها همه به سوى او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست . بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت: ((مردم!هر كس از شما كه مى‏داند امروز تا شب خواهد زيست و نخواهد مرد، برخيزد!)) كسى برنخاست . گفت: (( حالا هر كس از شما كه خود را آماده مرگ كرده است، برخيزد!)) باز كسى برنخاست . گفت: ((شگفتا از شما كه به ((ماندن)) اطمينان نداريد؛ اما براى ((رفتن )) نيز آماده نيستيد!)) - برگرفته از: گزيده تذكرة الاولياء، دكتر محمد استعلامى، ص 147 . ?
حاتم اصم، عارف و زاهد مشهور خراسان در قرن سوم هجرى بود . در زهد و حكمت، سخنان دل انگيزى دارد، و مردم را به قرائت قرآن، بسيار تشويق مى‏كرد . حاتم، خواندن قرآن و حكايت پارسايان را در تزكيه نفس بسيار مؤثر مى‏دانست .
نقل است كه چون به بغداد آمد ، خليفه را خبر كردند كه زاهد خراسان آمده است . او را طلب كرد و چون حاتم از در درآمد، خليفه را گفت: ((اى زاهد!)) خليفه گفت: من، زاهد نيستم كه همه دنيا، زير فرمان من است . زاهد تويى كه به اندك قناعت مى‏كنى و چيزى از دنيا براى خود جمع نكرده‏اى . )) حاتم گفت: (( نه؛ زاهد تويى كه به كمترين چيز و بى‏ارزش‏ترين متاع كه دنيا باشد، قناعت كرده‏اى . مگر قرآن نفرموده است كه متاع دنيا اندك است و تو بيش از اين ((اندك)) براى خود گرد- قل متاع الدنيا قليل. (سوره نساء، آيه 77) ? نياورده‏اى . نصيب من از نعمت‏هاى خدا، بسى بيش از آن است كه تو دارى. پس زاهد تويى؟ )) -برگرفته از: گزيده تذكرة الاولياء، محمد استعلامى، ص 202 201 و شرح تعرف، ج 1، ص 53 . ?
محمد بن سيرين، مشهور به (( ابن سيرين )) فقيه، محدث و خوابگزار (معبر) بزرگ قرن اول و دوم هجرى است . در بصره به دنيا آمد و در همان شهر به سال 110 ه.ق درگذشت. در تعبير خواب، شهرت جهانى دارد و مادرش (صفيه ) كنيز ابوبكر بود .وى با بعضى آداب صوفيان، مثل پشمينه پوشى مخالف بود.
ابن سيرين، كسى را گفت: ((چگونه‏اى؟ )) گفت: (( چگونه است حال كسى كه 500 درهم بدهكار است، عيالوار است و هيچ چيز ندارد؟ ))
ابن سيرين به خانه خود رفت و 1000 درهم با خود آورد و به وى داد و گفت: (( پانصد درهم به طلبكار ده و باقى را خرج خانه كن، و لعنت بر من اگر پس از اين حال كسى را بپرسم!)) گفتند: (( مجبور نبودى كه قرض و خرج او را دهى . )) گفت: ((وقتى حال كسى را بپرسى و او حال خود بگويد و تو چاره‏اى براى او نينديشى، در احوالپرسى منافق باشى . )) - برگرفته از: غزالى، كيمياى سعادت، ج 1، ص 440 و ... ?
روزى رسول (ص) با اصحاب نشسته بود . جوانى نيرومند، صبح زود، بر ايشان بگذشت. يكى پرسيد: (( در اين وقت صبح به كجا مى‏روى؟ )) گفت: (( به دكانم در بازار . )) گفتند: ((دريغا!اگر اين صبح خيزى او در راه خداى تعالى مى‏بود، نيك‏تر بود . )) رسول (ص) گفت: ((چنين مگوييد، كه اگر براى آن باشد كه خود را از خلق بى‏نياز كند و يا معاش پدر و مادر خويش يا زن و فرزند را تأمين كند، او در همين حال، در راه خدا گام بر مى‏دارد . ))
و عيسى (ع) مردى را ديد، گفت: (( تو چه كار مى‏كنى؟ )) گفت: ((عبادت مى‏كنم . )) گفت: (( قوت و غذا از كجا مى‏خورى؟ )) گفت: ((مرا برادرى است كه قوت مرا فراهم مى‏آورد.)) عيسى (ع) گفت: (( پس برادر تو از تو عابدتر است . )) -برگرفته از: غزالى، كيمياى سعادت، ج 1، ص 325 . ?
در صحرا مى‏گشت . تشنگى بر جانش چنگ انداخته بود . از دور كاروانى را ديد كه مى‏آيد . نزديك آنان شد. گفت: آيا شما را آبى هست كه بنوشم. گفتند: مشك‏هاى ما نيز خالى شده است . با ما باش تا ساعتى ديگر به آبادى رسيم. مرد گفت در ميان اسباب و اثاثيه شما جامى مى‏بينم؛ آيا آن نيز تهى است؟ گفتند: آن جام، پر است؛اما از زهر . گفت: زهر از كجا و براى كه مى‏بريد؟ گفتند: در آن شهرى كه ما بدان سو مى‏رويم، حاكمى است كه دشمنانى دارد . برخى را به شمشير نتوانست كشت . از ما زهرى خواست تا دشمنان پنهان را با آن بكشد . چه، همه را با تيغ نمى‏توان از ميان برداشت . مرد، گفت: آن را به من دهيد كه من را نيز دشمنى است كه به تيغ شمشير از پاى در نمى‏آيد . اميد كه اين زهر بر آن دشمن خونى كه در درون من است، كارگر افتد . جام را گرفت و خواست كه بنوشد. گفتند: اگر خواهى كه بنوشى، قطره‏اى تو را كفايت كند، كه اين جام براى كشتن لشكرى است . گفت: (( از قضا اين دشمن كه در درون من است، به عدد لشكرى است . بسا مردان كه از پاى درآورده، و بسا خون‏ها و آبروها كه ريخته و بسا آدميان كه از دشمنى او به هلاكت افتاده‏اند . )) جام را از او گرفتند و گفتند: (( آن دشمن كه تو مى‏گويى، به اين حيلت و ضربت، از پاى در نمى‏آيد .)) - برساخته از: فيه مافيه، ص 118. ?
ابوعثمان حيرى، از عارفان قرن سوم و ساكن حيره نيشابور بود . از او كرامات بسيارى نقل مى‏كنند. در خانه‏اى مرفه و ثروتمند، به دنيا آمد؛ اما دل به اسباب و آسايش دنيوى نداد و به عرفان گراييد.
نقل است كه روزى مى‏رفت.يكى از بام، طشتى خاكستر بر سر او ريخت. اصحاب و ياران، در خشم شدند و خواستند تا آن مرد را از بام به زير آورند و زخم زنند.
ابوعثمان گفت: (( بايستيد!خدا را هزار بار شكر مى‏بايد كه بر سر ما خاكستر ريخت؛ كه ما سزاوار آتشيم، و آن كس كه سزاوار آتش است، از خاكستر روى در نكشد . )) - گزيده تذكرة الاولياء، ص 325 324 .
اين حكايت زيبا و درس‏آموز را به بايزيد بسطامى نيز نسبت داده‏اند . از جمله سعدى در ((بوستان )) اين ماجرا را درباره بايزيد نقل مى‏كند
?

ابو الحسن بوشنجى، از جوانمردان خراسان و بسيار عالم و عابد بود . مدتى او را از شهر خود راندند و به نيشابور آمد . بوشنج يا پوشنگ، نام منطقه‏اى است در خراسان آن روز . درگذشت وى در سال 348 ه.ق .اتفاق افتاد.
نوشته‏اند در نيشابور، مردى، درازگوش خود را گم كرد . هر چه گشت، نيافت. دانست كه خرش را ربوده‏اند . از مردم پرسيد كه اكنون در نيشابور، پارساترين مرد كيست؟ همه گفتند: ((ابوالحسن )) .
جست و ابوالحسن را يافت . نزدش آمد و گفت (( خر من را تو برده‏اى . اكنون آن را بازده .))
ابو الحسن گفت: ((اى جوانمرد!اشتباه مى‏كنى . من تاكنون تو را نديده‏ام و خر تو را نيز نمى‏دانم كجا است . )) مرد روستايى گفت: (( خير؛ تو برده‏اى و اگر همين الان آن را باز ندهى، بانگ بر مى‏آرم و مردم را عليه تو مى‏شورانم.)) ابوالحسن درماند و از سر درماندگى دست برداشت و گفت: (( خدايا!مرا از دست اين مرد روستايى نجات ده. ))
ناگاه مردى از دور پيدا شد؛ با خود خرى را مى‏آورد .مرد روستايى خر خويش را شناخت و به استقبال آن رفت .
چون درازگوش خود را بازگرفت، به ابوالحسن گفت: ((اى شيخ!مرا ببخشا. من از اول مى‏دانستم كه تو را حاجتى به خر من نيست و تو آن را نبرده‏اى؛ اما با خود گفتم كه من به درگاه خدا، آبرويى ندارم تا دعا كنم و او اجابت فرمايد . با خود انديشيدم كه بايد صاحب دلى را به دعا وادارم تا به بركت دعاى او، خر من پيدا شود. پس چنان كردم تا درمانى و به دعا التجا برى . خداوند، دعاى تو را اجابت كرد و خر من پيدا شد . )) -برگرفته از: تذكرة الاولياء، ذكر ابوالحسن بوشنجى و گزيده، ص 357 356 . ?
پيرهنى نو بر تن داشت . خواست كه با آن نمازى خواند . وضو بايد مى‏ساخت . نخست به بيت الخلاء رفت .در آن جا به اين فكر افتاد كه‏- بيت الخلاء: مستراح . ? پيرهن نو را صدقه دهد . همان جدا درآورد و بر در مستراح آويزان كرد . سپس يكى از همراهان خود را كه در بيرون ايستاده بود، صدا زد . آمد و گفت:اى شيخ چه مى‏فرمايى؟ از درون آواز داد كه اين پيراهن را كه بر در انداخته‏ام، بردار و ببر و به نيازمندى هديه ده . گفت:اى شيخ!نمى‏توانستى كه صبر كنى تا از آن جا بيرون آيى و سپس آن را صدقه دهى!؟ گفت: (( مى‏ترسم، تا بيرون آيم شيطان مرا از اين نيت خير بگرداند . تا او در نيت من دست نبرده و مرا پشيمان نكرده است، ببر و به حاجتمندى بده . )) - برگرفته از: گزيده تذكرة الاولياء، ذكر ابوالحسن بوشنجى. ?


next page

fehrest page

back page


 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation