بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ارتباط با ارواح, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     a01 - ارتباط با ارواح / ص 1 ـ ص 37
     a02 - ارتباط با ارواح / ص 38 ـ ص 64
     a03 - ارتباط با ارواح / ص 65 ـ ص 87
     a04 - ارتباط با ارواح / ص 88 ـ ص 113
     a05 - ارتباط با ارواح / 114 ص ـ ص 139
     a06 - ارتباط با ارواح / ص 140 ـ ص 161
     a07 - ارتباط با ارواح / ص 162 ـ ص 183
     FEHREST - فهرست
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

لذا، از همان آغاز سخن، افراد مطّلع قضاوت خود را كردند و شكست طرف را در اين بحث، به وسيله نامه ها يا گفتگوهاى حضورى، اعلام داشتند و از اين شاخه به آن شاخه پريدن و هتّاكى به بزرگان كردن و فرار از مسائل اصلى را نشانه آشكار اين شكست مى دانستند; حتّى بعضى از خوانندگان ما خودشان جواب سفسطه هاى اين نويسنده را در نامه هاى خود نوشته و براى ما ارسال داشتند.

[140]

ما نه از كسى بدگوئى مى كنيم; نه از پاسخ فرار مى كنيم; نه دست به سفسطه و مغالطه مى زنيم; زيرا نه چنين تعليماتى به ما داده اند و نه با داشتن منطق قوى، نيازى به اينها احساس مى كنيم، و صدهزار صفحه از اين بدگوئيها و سخنان متفرّقه و پراكنده را با يك جو منطق مبادله نمى كنيم. اصولاً بحث علمى نياز به اين نيرنگها ندارد و اين كارها دون شأن افراد حقيقت جو است و خدا گواه است اگر طرف مخالف، بدگوئى و هتّاكى به بزرگان نكرده بود، همين قدر هم به خود اجازه نمى داديم.

طفره رفتن از حقايق هم اندازه اى دارد!


سؤال: به عقيده شما چرا آنها از مطالب اساسى طفره مى روند؟
پاسخ: به عقيده ما چون آنها منطق روشن و تحصيلات منظّمى ندارند، مرتّباً از مطالب اساسى طفره مى روند; بطورى كه در چندين مقاله، كه صدها سطر از مجلّه مزبور را اشغال كرده بود، بطور قطع جز چند جمله كه اشاره خواهيم كرد و جواب خواهيم داد، ابداً به بحث ما مربوط نيست. او

[141]

پيوسته سعى مى كند با كوچكترين مناسبتى از بحث فرار كند و در بيراهه ها سرگردان گردد.
به عنوان نمونه، در شماره 1497، به مناسبت مختصر ذكر خيرى كه از مرحوم جدّشان به ميان مى آورند، يك مرتبه جلو قلم را شل كرده و مطلب را به جاهاى مضحكى مى كشاند; او مى نويسد:

پدرِ مادرم صد و بيست و چند سال با راحتى و خوشى و احترام فراوان در جامعه و ثروت قابل توجّه زندگى كرد، و در راه اصفهان چون هم «كشاورز مسلمان» دارد و هم «كشاورز زردشتى»، براى آب انبارى كه ساخته، از دو سمت پلّه و شير گذاشته است; يك سمت براى مسلمان و يك سمت براى زردشتى كه به رسم معمول يزد با گچ سفيد شده است...
گذشته از چند مسجد يزد كه ديده ام زيلو انداخته، وقتى به سفر حج مى رفته، براى خيلى از مساجد و امامزاده ها زيلو و قالى تهيّه كرده كه زيلوها فكر مى كنم 200 سال عمر كند!
يك روز در راه كاشان، اتومبيل جلو قهوه خانه اى توقف كرد كه امامزاده اى نزديك آن بود، داخل امامزاده كه شدم، ديدم دو زيلو جلو درگاهها آويخته است كه در حاشيه آنها اسم او را بافته اند.

[142]

در نه گنبد ميان يزد و اصفهان كه در دل كوير مركزى است و از هر طرف چند فرسنگ نه آب است و نه يك برگ سبز، بطورى كه چندسال پس از فوت او بر حسب تصادف مطّلع شدم از دو فرسنگى از دامان كوه با مخارج زياد، آب براى آب انبارى كه در زمان صفويّه در آنجاست و خشك بوده آب تهيّه كرده است; از نكات ديگر مى گذريم فقط يادآور مى شوم خوب به خاطرم هست يك شب در ضمن صحبت به كسانى كه در منزلش بودند، گفت: من در همه عمرم يك آخ نگفته ام! اين حقيقت داشت(1) در عمر صد و بيست ساله اش هرگز بيمار نشده بود. بنيه بسيار قوى و اندام رشيد و نيرومند يكى ديگر از نعمت هايى بود كه نصيب او شده بود. در سالهاى آخر عمرش هم دچار مرضى كه باعث ناراحتى گردد نشد; فقط گاهى فشار خونش بالا مى رفت و دچار نسيان مى گشت.(2) سراسر عمرش را به آسايش و سعادت گذرانده بود...

شما را به خدا قسم! اين مطالب چه ربطى به بحث ما دارد؟ شما بگو كسى را مى شناسم كه آدم خوبى بود و پس از

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 البتّه حقيقت(؟) داشت و حقيقت بودنش را الان خواهيم فهميد.
2 اين هم كه باعث ناراحتى نيست؟!

[143]

عود به اين جهان هم زندگى خوبى خواهد داشت; ديگر زيلوى 200 ساله و آب انبار نه گنبد اصفهان، آب انبار دوطرفه يزد، و اين مطالب متفرقّه و بى ارتباط را بگذاريد كنار! و اين آقا از اين قبيل سخنان، ماشاءاللّه فراوان دارد، فراوان! از قبيل داستان ترياك و اين كه در قهوه خانه ها ترياكيها به ترياك، كنايتاً «بنزين»! مى گويند و تركها «تيرياك»! مى گويند و چرا ترياكيها به ترياك، بنزين مى گويند و مانند اينها! (شماره 1498)
از همه جالبتر اين كه همين داستان مرحوم جدّ بزرگوار را در 16 شماره قبل نقل كرده و صريحاً مى نويسد:
چند سال بود فلج شده بود; بطورى كه غالباً (نه گاهى!) دچار نسيان مى شد و گاهى هم به حال اغماء مى افتاد. (شماره 1482)
و البتّه صد البتّه، كسى كه چند سال باشد فلج باشد و فشار خون او خيلى بالا باشد و به حال اغماء و دم مرگ بيفتد، هيچ گونه كسالت و عارضه و ناراحتى ندارد و يك آخ هم نخواهد گفت!!
كسى كه در نقل سرگذشت مرحوم جدّش، اين چنين ضدّ

[144]

و نقيض بگويد، ارزش سرگذشتهاى ديگرى را كه نقل مى كند ـ و قسمت عمده بحثهايش نقل سرگذشتهاست ـ ناگفته پيداست.

چه كسى با الفاظ بازى مى كند، ما يا شما؟


سؤال: مى گويند شما با الفاظ بازى كرده ايد؟
پاسخ: راستى مضحك است; شما كه اسم «تناسخ» را «عود ارواح» گذاشته ايد و بر خلاف همه دانشمندانى كه كلمه تناسخ را به كار برده اند و آن را عين عود ارواح (اعم از صعودى و نزولى) دانسته اند، مى گوييد اينها دوتاست ـ و به گمان خود با اين تغيير نام از ضربات خردكننده اى كه فلسفه و دلايل نقلى بر اين مسلك خرافى زده، مصون مى مانيد ـ آيا شما با الفاظ بازى مى كنيد يا ما؟!
ما مدارك زيادى از دانشمندان مختلف در دست داريم كه همه آنها «تناسخ» را با «عود ارواح به جسد انسان ديگر در اين جهان» يكى دانسته اند، شما اگر راست مى گوييد، مدركتان بر اين بازى لفظى چيست؟ (به شرط اين كه از اين شاخه به آن شاخه نپريد; صريحاً بگوييد دركتان چيست؟)

[145]

شما مى گوييد: اگر روح به جسمى كه سطح تكامل آن بالاتر باشد، برگردد «عود ارواح» نام دارد و صحيح است، و اگر به جسمى برگردد كه مساوى يا پائين تر باشد «تناسخ» است و باطل است; اين تقسيم بندى بى دليل را كه بر خلاف گفته همه دانشمندان در معنى تناسخ است، از كجا آورده ايد؟ تناسخ يك كلمه خارجى نيست; يك كلمه عربى است كه در تمام كتب دسترس ما هست; نوشته هاى خواجه نصيرالدّين طوسى در شرح اشارات; علاّمه حلّى در شرح تجريد العقائد; صدرالمتألّهين در اسفار; ميرداماد; و شيخ الرّئيس بوعلى سينا; و ملاّعبدالرّزّاق لاهيجى در گوهر مراد; سعد بن عبداللّه قمى در كتاب المقالات و الفرق; و محمّد فريد وجدى در دائرة المعارف قرن بيستم; و ملاّهادى سبزوارى در شرح منظومه و بسيارى ديگر، همه گواه اين مدّعاست.

اطّلاعات سرشار(؟)


جالب توجّه اين كه اين آقا كه به اصطلاح مى خواهد درباره نوشته هاى فلاسفه بزرگ و يا مسائل اسلامى نظر دهد، اطّلاعاتش در مسائل فلسفى و اسلامى بسيار ضعيف

[146]

است; او تصوّر مى كند با يادگرفتن نام چند كتاب و تكرار كلمه «اسپريت» و جار و جنجال و رجزخوانى مى تواند به جنگ فلاسفه بزرگ برود.
اكنون با كمال معذرت، گوشه اى از اطّلاعات اين نويسنده را منعكس مى كنيم، ببينيم كسى كه همه فلاسفه شرق را لجن مال كرده، اطّلاعات او در چه پايه است. او ميان «جوهر» و «عَرَض» فرق نمى گذارد و مى گويد فلاسفه ما، در «جوهر يا عَرَض بودن صورت» اختلاف كرده اند (شماره 1497) در حالى كه هر كس از فلسفه مختصر اطّلاعى داشته باشد مى داند صورت (به اصطلاح فلسفى) از اقسام جوهر است و ربطى به عرض ندارد.
2ـ مى گويد: «قرائت اقلاًّ يك سوره از قرآن در نماز واجب است» (در شماره 1495) در حالى كه اگر يك رساله عمليّه ساده را مطالعه فرمايند، مى دانند در هر نماز لااقل (اقلاًّ كه ايشان با تنوين ذكر كرده غلط است) چهار سوره بعقيده شيعه واجب است و بعقيده اهل تسنّن دو سوره از قرآن (دومرتبه سوره حمد و مقدارى از آيات).
3ـ در ايرادى كه به گمان خود در مسئله زمان به ابن سينا

[147]

كرده، مى گويد: «بى آغاز يعنى چه؟ آيا اين تعريف غير از قديم بودن است» (شماره 1499) اين سخن او گواهى مى دهد كه ايشان فرق ميان «قديم زمانى» و «قديم ذاتى» را نمى داند، در حالى كه هر كس به الفباى فلسفه آشنا باشد، فرق ميان اين دو را مى داند.
4ـ در جاى ديگر مى گويد: «فلاسفه 900 سال در اين كه در زمان بُعد مفطور است يا مقطور نزاع كرده اند و هنوز معلوم نشده با "قاف" است يا با "ف"!»
آقاى عزيز! بحث زمان يكى از مهمترين مباحث فلسفى است و صفحات زيادى از تمام كتب فلسفه ما را اشغال مى كند و فلاسفه ما پيش از «اينشتاين» ارتباط آن را با مسئله «حركت» كشف نمودند. بگوئيد چه كسى 900 سال در اين كلمه دعوا كرده (اصولاً بعد مقطور مربوط به مكان است نه زمان); لااقل به مباحث زمان و مكان در شرح منظومه، اسفار و اشارات يك نگاه بكنيد!
تازه كسى در مسئله «ف» و «ق» دعوا نكرده است; درست «داستان خسن و خسين» است!
5ـ اطّلاعات تفسيرى او بقدرى زياد(؟) است كه از ترجمه

[148]

يك آيه عاجز است; مثلاً، آيه «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيْراًيَرَهُ ...» را اين طور معنى مى كند: «هركس ذرّه ومثقال كار خير كند، آن را مى بيند و هر كس يك ذرّه و يا يك مثقال! كار بد كند آن را خواهد ديد.» (شماره 1391)
اين آقا خيال كرده «مثقال» در آيه و در لغت عرب، مانند همان كلمه مثقال دكّان عطّارى است كه در فارسى امروز به كار مى بريم، در حالى كه چنين نيست; مثقال به معنى وزن است; يعنى به اندازه سنگينى يك ذرّه; و ذرّه هم در اصل، به معنى مورچه است كه به اشياء ريز هم اطلاق مى شود. (رجوع شود به قاموس اللّغة)
ولى اين علاّمه بحرالعلوم(؟) مثقال را به همان معنى رايج فارسى و دكّان عطّارى تفسير فرموده!
مطمئن باشيد اگر كسى اطّلاعات كافى داشته باشد، به علماء و نوابغ بزرگ خود بد نمى گويد; هميشه دانشمند و عالم، قدر عالم را مى داند; قدر زر زرگر شناسد...
6ـ مى گويد آنچه من درباره عود ارواح مى گويم تناسخ نيست بلكه نسخ است! اينك عين عبارت او: «ما اسپريت ها تناسخ را باطل و پوچ مى دانيم و با تناسخى ها كاملاً مخالفيم;

[149]

تناسخى ها نيز مخالف ما هستند; يعنى، عود ارواح را به صورتى كه ما معتقديم مردود مى دانند ولى نسخ تا حدّى با عقيده ما در عود ارواح نزديك است...»
آقاى نويسنده! آنچه شما مى گوئيد، عين تناسخ است و تناسخ و نسخ هردو از يك مادّه مشتق شده و فرقى ميان اينها نيست. كلمه عود ارواح نيز با آنها يك معنى دارد; تنها گاهى تناسخ را بر معنى وسيع آن اطلاق مى كنند كه هم شامل بازگشت روح انسان به انسان ديگر مى شود و هم شامل بازگشت روح انسان به حيوان.

* * *


خلاصه، شما با تغيير نام تناسخ به نسخ، در واقع «كره» را «ياق» كرده ايد! اينها هر دو يكى است.
آخرين چيزى كه شما مى گوييد اين است كه بازگشت روح انسان را به انسان فقط قبول داريد نه به حيوان، ولى اين به معنى انكار تناسخ نيست بلكه يك قسم آن را پذيرفته ايد و يك قسم آن را رد كرده ايد و بطور مسلّم شما با اين عقيده، تناسخى هستيد; پس چرا از اسم آن وحشت داريد؟!

[150]


[151]


عقيده عود ارواح زاييده جهل و نادانى انسانها بوده است


سؤال: مى گويند عقيده به عود ارواح كه ريشه تاريخى دارد، زاييده فلسفه خاصّى است و اگر اسپريت ها امروز از آن دفاع مى كنند، به خاطر اين است كه حل كننده مشكلاتى است.
پاسخ: پديده هاى مبهمى كه در گذشته، سرچشمه پيدايش فرضيه تناسخ و عود ارواح بود، خوشبختانه امروز در پرتو پيشرفتهاى علوم مختلف، روشن شده و ديگر نيازى به اين فرضيّه هاى خرافى نيست.
توضيح اين كه: تاريخ عقائد و مذاهب نشان مى دهد كه عقيده به تناسخ و عود ارواح، از قديمى ترين عقايدى است

[152]

كه در جهان وجود داشته و تاريخ آن به عصر «افسانه ها» منتهى مى گردد.
زادگاه اصلى آن به احتمال قوى «هند» و «چين» بوده است و هم اكنون اين عقيده در ميان بت پرستان هند رواج دارد، و با زندگى آنها چنان آميخته شده كه تفكيك ميان اين دو مشكل است.
احترام خاصّى كه هندوها به حيوانات و حتّى حشرات مى گذارند، در حقيقت از همين جا سرچشمه مى گيرد; رواج «گياهخوارى» در هند و مخالفت با خوردن گوشت حيوانات نيز با اين عقيده ارتباط دارد.
مورّخ مشهور غربى «ويل دورانت» در كتاب تاريخ خود مى گويد:
هندوهاى واقعى اگر بتوانند، حتّى الامكان از كشتن حشرات خوددارى مى كنند; حتّى كسانى كه چندان علاقمند به فضيلت نيستند، با حيوانات همچون برادران زبون و زبان بسته رفتار مى كنند نه مانند مخلوقات پستى كه بر طبق فرمان خدا بر آنان تسلّط پيدا كرده اند!(1)

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 . تاريخ ويل دورانت، جلد دوم، صفحه 735.

[153]

هندوها تناسخ و عود ارواح را اعم از اين كه در بدن انسان ديگر باشد يا حيوان، «كارما» مى نامند.
اين عقيده مانند بسيارى از خرافات ديگر، مولود جهل و ناتوانى انسان از تفسير پديده هاى مختلف طبيعى يا اجتماعى بوده است.
به عبارت روشنتر، پيشينيان، مانند بسيارى از مردم امروز، غالباً به حوادثى برخورد مى كردند كه از تفسير صحيح علمى يا فلسفى آن عاجز مى ماندند، و از آنجا كه طبع كنجكاو بشر به او اجازه نمى دهد كه سؤالى را در ذهن خود بدون جواب بگذارد، ناچار دست به دامان تخيّلاتى مى زدند و يك تفسير خيالى براى آن درست مى كردند، و بسيارى از خرافات از اين رهگذر به وجود آمده است.
مثلاً، اين جمله را شايد بسيارى از ما شنيده باشيم كه بعضى از «عوام» عقيده داشته اند: اين كه مى بينيم شبها به هنگام دويدن اسبها، گاه برقى از زير سم آنها مى درخشد، به خاطر اين است كه جن ها زير پاى آنها چراغ روشن مى كنند! حالا اين كار چه فايده اى به حال جنها دارد و آيا اصولاً جن ها بى كارند كه چراغ زير پاى اسبها روشن كنند، براى آنها مطرح

[154]

نبود. آنها اين پديده طبيعى را مى ديدند و از تفسير آن عاجز بودند; لذا دست به دامان اين تخيّل مى زدند.
و يا آتش سوزيهاى بظاهر بى دليل را در پاره اى از خانه ها، معلول اعمال جن ها مى دانستند.
ولى امروز ما بخوبى مى دانيم كه پيدايش يك جرقّه الكتريكى بر اثر برخورد شديد دو جسم با يكديگر، امرى است كاملاً طبيعى، نه اختصاص به سمّ اسبها دارد و نه شبها، و تفسير علمى آن نيز كاملاً روشن است; و يا اين كه مى دانيم بعضى از موادّ شيميايى هستند كه در شرايط خاصّى خود به خود آتش مى گيرند و سبب آتش سوزى مى شوند، و اگر اشيايى را عمداً يا اشتباهاً به آن آلوده كنند، خود به خود مى سوزند.
در پرتو آن كشف فيزيكى، يا اين كشف شيميايى، اين مسئله از صورت خرافى سابق درآمده است. البتّه وجود موجوداتى را به نام جن (جن در اصل به معنى موجود ناپيدا است) انكار نمى كنيم ولى جن به معنى صحيح آن، كه علم و فلسفه نيز آن را تأييد مى كند و در قرآن مجيد آمده، با جن دُم دارِ سُم دارِ خرافى و مخلوق فكر عوام، فرق بسيار دارد كه

[155]

اين جا جاى بحث آن نيست; مسئله تناسخ و عود ارواح عيناً از همين قماش است; زيرا: در گذشته، بسيارى از مردم، افراد معلول و ناقص الخلقه مادرزاد را به چشم خود در اجتماع ديده بودند; ديده بودند، كه بعضى افراد در تمام عمر رنج مى كشند، بعكس بعضى كاملاً مرفّه هستند، يكى بقدرى ثروت دارد كه حساب آن از دستش بيرون است، ديگرى نيازمند به نان شب است; يكى در فعّاليّتهاى زندگى دائماً پيروز مى گردد و ديگرى غالباً مواجه با شكست مى شود.
چون از علل جسمانى و روانى و اجتماعى اين امور آگاه نبودند و نمى توانستند از طرق واقعى اين بى عدالتى ها را (به گمان خودشان) تفسير كنند، فوراً به سراغ «تناسخ ارواح» و «كارما» مى رفتند، و مى گفتند: اين افراد معلول و ناقص و محروم و ستمديده، در گذشته نيز به اين جهان آمده اند و لابد در زندگى سابق خود مرتكب خلافكاريهايى شده اند كه براى جبران آنهابايد اين رنجها را ببينند تا پاك شوند، و اين عين عدالت است!
ويل دورانت در جلد دوّم تاريخ خود «مشرق زمين گاهواره تمدّن» مى گويد:

[156]

اصل كار ما براى مردم هند بسيارى از حقايق مبهم يا امور غيرعادلانه را توجيه و تفسير مى كند...
انواع مصيبتها كه زمين را تيره و تاريك و تاريخ را خونين مى كند; همه آن رنجها و دردها كه با تولّد آدمى در رگ و پى حيات مى دود، و تا منزلگاه مرگ همراه با روندگان، راه مى پويد; بر هندوهايى كه اصل كارما را مى پذيرند، هموار و آسان مى گشت.
اين مصيبتها و بى عدالتيها، اين اختلاف بين نبوغها و بلاهتها، تهيدستى ها و توانگريها، همه نتايج حياتهاى پيشين و زاده قهرى آن كهنه ناموسى بوده است كه در ترازوى عمر كوتاه آدمى، يا لحظه اى از ابديّت، بيدادگرانه (و غيرعادلانه) به نظر مى رسيده، امّا در پايان كار، همه دادگرانه بوده است.
كارما از جمله آن ابداعات بى شمارى است كه انسان خواسته است به يارى آن شرّ و مصيبت را با بردبارى تحمّل كند.(1)

اگر مردم هند يا ديگر مردم پيشين، فرضيّه عود ارواح را براى توجيه اين پديده ها ساخته بودند، امروز با پيشرفت «علم پزشكى» و «روانشناسى» و «روانكاوى» و «علوم

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 . تاريخ ويل دورانت، جلد دوم، صفحه 735.

[157]

اجتماعى» ديگر هيچ نيازى به آن فرضيّه هاى خرافى براى تفسير اين گونه پديده ها نيست; چه اين كه مى دانيم:
اگر دستورهاى بهداشتى در مورد جسم انسان درست به كار بسته شود و پدر و مادر با راهنمايى هاى لازم، دستورهاى بهداشتى را در مورد «جنين» خود رعايت كنند، كودكان ناقص به دنيا نخواهند آمد.
به عبارت ديگر، وجود افراد معيوب و ناقص، الزامى نيست. دستگاه آفرينش انسان چنان دقيق است كه با مراقبت هاى لازم و استفاده از قوانين آفرينش، محصول آن صد در صد سالم خواهد بود.
سابق بر اين بسيارى از كشاورزان تصوّر مى كردند قسمتى از محصولات زراعتى يا ميوه هاى درختان حتماً ناقص و كرم خورده خواهند بود، و اين از لوازم وجود آنهاست، و مى گفتند: «كرم درخت از خود درخت است»; ولى مطالعات علمى نشان داد كه چنين نيست; كرم درخت از خود آن نيست، و الان مزارع نمونه اى با استفاده از قوانين آفرينش به وجود مى آورند كه تمام محصولات آن سالم و حتّى يك سيب كرم خورده در تمام آن وجود ندارد.

[158]

بنابراين، يا پدر و مادر مقصّرند و يا اجتماعى كه آنها در آن زندگى مى كنند، چون كه حدّاقلّ آموزش صحيح يا بهداشت، يا وسايل زندگى آنان را فراهم نساخته، تا فرزندان آنها به اين روز نيفتند; و همانطور كه اگر انسانى حمله به انسان ديگرى كند، و چشم او را مثلاً معيوب سازد، او مقصّر است، نه دستگاه آفرينش; در موارد كورمادرزاد نيز با نظر دقيق بايد همينطور قضاوت كرد; اجتماع يا افراد را مقصّر دانست، نه دستگاه خلقت را.
و امّا در موارد ثروت اندوزى بعضى، و تهيدستى بعضى ديگر، اين موضوع امروز جاى ترديد نيست كه نظامات غلط اجتماعى و سيستم هاى ناسالم اقتصادى است كه سرچشمه اين افراط و تفريط هاست، نه مسئله عود ارواح و كارما. شايد اين طرز استنباط براى هندوهاى قديم كه از اصول «جامعه شناسى» و «اقتصاد جديد» بى خبر بودند، آب و رنگى داشت; امّا امروز براى ما كاملاً بى ارزش است.

عامل اصلى شكست هاى اجتماعى:


توجّه به وضع روانى افراد، و طرز تربيت خانوادگى و

[159]

اجتماعى آنها نيز بخوبى مى تواند پرده از روى علل موفّقيّت و عدم موفّقيّت افراد بردارد و نقاط ضعف روانى و تربيتى آنها را كه سرچشمه اين شكستها شده روشن سازد، ديگر نيازى به پناه بردن به خرافات و كارما و عود ارواح نيست.
نويسنده بحث «اسرار روح و زندگى» در مجلّه اطّلاعات هفتگى مى گويد:
موفقّيّت يا عدم موفّقيّت يك اثر علمى يا ادبى و هنرى يا يك اختراع صنعتى، يك نوع پاداش و كيفر اعمال انسانى است (در زندگانى هاى پيشين) و دخالت ارواح در اينگونه جريانات تا آنجا كه قدرت داشته باشند نيز قطعى است... (اين امور) به صورت ظاهر، عادلانه نيست... يگانه راه حلّ معمّا همان است كه از بركت اسپريتيسم كشف شده; يعنى، يك نوع كيفر و پاداش و تا حدّى دخالت ارواح!(1)
با توجّه به حقايق بالا كاملاً روشن شد كه نه ارواح بى كارند كه بى جهت در كار خلق اللّه دخالت كنند، و نه زندگانى پيشينى بوده كه اينها پاداش آن باشد; بلكه همه اينها علل خاصّ روانى و اجتماعى و تربيتى و جسمانى دارد، و

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مجلّه اطّلاعات هفتگى، شماره 1493.

[160]

نيازى به فرضيّه هاى نادرست نيست.
عجيب اين است كه نويسنده مزبور با تصريح به اين كه اين حوادث يك نوع كيفر و پاداش است، و با تصريحى كه در شماره هاى گذشته كرده (از جمله در شماره 1461) آن جا كه مى گويد: «شما اى پدران و مادران! بدانيد تبعيض قائل شدن ميان فرزندان گناهى است بزرگ كه كيفرش دامن گيرتان خواهد شد; چه در اين دنيا، و چه پس از مرگ در عالم ارواح و حتّى در زندگى آينده تان كه به اين جهان برمى گرديد.»
مى گويد: چرا «آقاى مكارم» مطلب زير را به من نسبت داده:
«روح پس از جدائى از بدن، اگر نيازمند تكامل باشد، به بدن انسان ديگرى برمى گردد و دوره جديدى از زندگى را شروع مى كند. گاهى اين دوره جديد زندگى، آميخته به رنجها و ناراحتى هاست تا اعمال بد گذشته را جبران كند و گاهى آميخته با شادكاميها، تا جبران محروميّت هاى گذشته گردد.»
سپس مى گويد: «من كدام مطلبى را نوشته ام كه يك در هزار! با اين حرف غلط كه شما به من نسبت داده ايد، تناسب داشته باشد... اين عمل شما كارى است كه عرف و شرع و قانون، اسمش را گذاشته است جعل. بله جعل!!» (شماره 1497)

[161]

شما را به وجدانتان سوگند! آيا اين سخن كه ما به او نسبت داده ايم، عين چيزى نيست كه در بالا نقل شد؟ اگر جعل اين است، پس هر حقيقتى جعل است. چرا شما گفته خودتان را به اين زودى فراموش مى كنيد: «خودشكن! آئينه شكستن خطاست!»

كداميك جعل كرده ايم؟!


جالبتر از همه اين كه در شماره 1498 مى گويد:
«در مجلّه مكتب اسلام در شماره 113 صفحه چهارم فرموده اند:
"زمينى كه روى آن راه مى رويم خدا است! اقيانوسها و بارانها خدا است! همين ستارگان و كهكشانها كه جلو چشم ماست، خدا است." از خودم جعل نكردم عين عبارت ايشان است!»

* * *


back pagefehrest pagenext page
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation