بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ارتباط با ارواح, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     a01 - ارتباط با ارواح / ص 1 ـ ص 37
     a02 - ارتباط با ارواح / ص 38 ـ ص 64
     a03 - ارتباط با ارواح / ص 65 ـ ص 87
     a04 - ارتباط با ارواح / ص 88 ـ ص 113
     a05 - ارتباط با ارواح / 114 ص ـ ص 139
     a06 - ارتباط با ارواح / ص 140 ـ ص 161
     a07 - ارتباط با ارواح / ص 162 ـ ص 183
     FEHREST - فهرست
 

 

 
 
back pagefehrest page 


راستى انسان نمى داند اسم اين عمل را چه بگذارد؟! آيا من (مكارم) گفته ام زمينى كه روى آن راه مى رويم خداست؟ اقيانوسها و بارانهاخدا هستند؟... آيا شما راست مى گوييد و

[162]

اينها عين عبارت من است؟ پس اجازه بدهيد عين عبارت خود را از همان صفحه بنويسم و تعيين نام اين عمل شما را به وجدان بيدار خوانندگان بگذارم و بگذرم:
«آنچه از كلمه طبيعت در موارد ديگر مى فهميم، چيزى جز همين اتمها و ملكولها، همين موجودات مادّى بسيط و تركيبات گوناگونى كه از آن ساخته شده، چيزى جز همين زمين كه روى آن راه مى رويم، همين هوايى كه استنشاق مى كنيم، همين آبى كه مى نوشيم، همين طوفانها، و بالاخره همين سيّارات و كواكب كهكشانها نيست. آيا آنها هستند كه اين قدر باهوش و باهدف و باتدبيرند و مطّلع؟ مسلّماً نه! پس منظور آنان (مادّيها كه مى گويند اينها آثار طبيعت است) از كلمه طبيعت، در حقيقت نيرويى است مافوق اينها همان نيرويى كه جمعى او را «اللّه» و عدّه اى «خدا» و اينها هم «طبيعت» مى نامند!»
توجّه مى فرمائيد مطلبى را كه ايشان به من نسبت داده، درست ضدّ مطلبى است كه من گفته ام، و مطلبى را كه من به او نسبت داده ام، عين گفته اوست. اكنون بگوييد كداميك جاعل هستيم؟

[163]


چرا فرضيّه كهنه عود ارواح از نو زنده شد؟


سؤال: اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه چرا پاره اى از محافل روحى غرب، در يكى دو قرن اخير، اصرار دارند فرضيّه كهنه و خرافى عود ارواح و تناسخ را از نو زنده كنند و روح تازه اى در كالبد آن بدمند؟ مگر آنها هم به خرافات علاقه اى دارند؟!
آيا هنگامى كه مى بينيم در ميان دانشمندان غرب، همان غربى كه كره ماه را براى نخستين بار فتح كرد و تكنيك و صنعت خيره كننده او به طرز شگفت آورى پيشرفته است، افرادى پيدا مى شوند كه طرفدار «كارما» و «عود ارواح» هستند، نبايد حدس بزنيم لابد در اين موضوع اسرارى است و مطالبى بر آنها كشف شده كه بر ما مخفى مانده است؟! در اين باره چه مى گوييد؟

[164]

پاسخ: در پاسخ اين گونه سؤالات با صراحت بايد گفت:
اوّلاً، اگر تعجّب نكنيد، خرافات در ميان غربى ها اگر گسترده تر از شرق نباشد، كمتر نيست; و تعداد طالع بينها و فالگيرها ـ منتها به سبك مدرن و با آب و رنگ نو ـ در مراكزى همچون «پاريس» بسيار زياد است و تكنيك و صنايع پيشرفته، نه دليل بر خرافى نبودن است، و نه مانع آن; و حتّى حساب صنعت و فلسفه هم بكلّى از هم جدا است.
ثانياً، از آنجا كه مسأله اعتقاد به عود ارواح يك جنبه استعمارى قوى دارد، و از طرفى روح استعمار آنچنان با زندگى و افكار جمعى از مردم غرب آميخته است كه حتّى در فلسفه، ادبيّات، و بحث هاى علمى آنها ـ تا چه رسد به مسائل تبليغاتى ـ نفوذ كرده، اين سوءظن براى انسان پيش مى آيد كه نكند گسترش دامنه عقيده به تناسخ و عود ارواح نيز مربوط به افكار استعمارى باشد.
اكنون به توضيح زير توجّه فرماييد:
اعتقاد به «كارما» و عود ارواح از آن نظر جنبه استعمارى دارد كه اقوام محروم و استثمار شده را به پذيرش اين طرز زندگى ملالت بار، به عنوان اين كه ممكن است كفّاره گناهان زندگى پيشين آنها باشد، تشويق مى كند، و آن را قابل تحمّل مى سازد.

[165]

عقيده به تناسخ، يك نوع حالت تسليم و رضا در افراد ايجاد مى كند، و آنها رابه استقبال انواع ناملايمات و محروميّت ها به عنوان يك وسيله تكامل و شست و شوى روح دعوت مى نمايد.
بى جهت نيست كه بعضى از مطّلعين نقش مؤثّر عقيده به كارما را در استعمار هندوستان و حكومت طبقاتى بر مردم هند قابل انكار نمى دانند.
در پاورقى كتاب مشرق زمين گاهواره تمدّن (جلد دوّم، صفحه 735) چنين مى خوانيم:

عقيده به كارما و تناسخ، بزرگترين مانع نظرى در راه اجراى نقشه برچيدن دستگاه فرقه اى در هند است; زيرا هندوهاى متديّن عقيده دارند كه اختلافات طبقاتى، حاصل سلوك روح در طىّ حياتهاى گذشته و جزئى از نقشه الهى است كه بر هم زدن آن به منزله هتك حرمت دين و مقدّسات است!!(1)

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 . نه تنها هندوها، ساير اقوام و ملل هم اگر چنين اعتقادى پيدا كنند، مسلّماً راه را براى استعمارگران هموار خواهند ساخت و شرنگ استعمار را همچون شهد شيرين و دلپذير و گوارايى تا آخرين جرعه سرمى كشند سهل است، از استعمارگران هم كه وسيله پاكى آنها را از گناهان پيشين فراهم ساخته اند، ممنون خواهند شد!

[166]


[167]


ما، هم با بت سازى مخالفيم، و هم با حق كشى و خودباختگى


هر كس كمترين اطّلاع از تاريخ فلسفه داشته باشد، مى داند كه پس از غروب آفتاب فلسفه در يونان، و پايان دوران فلسفه پيشين، آفتاب فلسفه بار ديگر از شرق، مخصوصاً از كشورهاى اسلامى برخاست.
آلفرد گيوم مدير دانشكده «كلهم» انگلستان با اين كه بايد او را از دانشمندان متعصّبى به شمار آورد كه نسبت به علوم شرق با نظر منفى مى نگرد، در پايان مقاله اى كه در زمينه فلسفه شرق نگاشته و در كتاب «ميراث اسلام» به همراه مقالات دوازده تن ديگر از اساتيد و مستشرقين انگلستان چاپ شده، چنين مى نويسد:

[168]

هنگامى كه تمام كتب و آثار گرانبهاى كتابخانه ها و موزه هاى اروپا را با چراغ معرفت مطالعه كنيم، آن وقت خواهيم دايد كه نفوذ عرب (مسلمانان) كه هنوز هم در ما هست در تمدّن قرون وسطى (از قرن پنجم تا پانزدهم ميلادى) خيلى بيش از آن است كه تاكنون تشخيص داده اند.(1)
اين سخن، با گفتار كسى كه مى گويد: «به جاى توجّه به فلسفه قديم، به سراغ فلسفه غرب برويد كه زنده و سيّال و پرتحرّك است; نه مثل فلسفه شرق جامد و يخ بسته و راكد و تكرار مكرّر...!» (شماره 1500) چقدر فاصله دارد!
اين گفتار كه غرب زدگى بصورت تنفّرآميزى از آن مى بارد، مسلّماً در برابر شهادت كسانى كه اين نويسنده به وكالت از طرف آنها حرف مى زند، نمى تواند ارزش داشته باشد.
اصولاً اين نياز به بحث و استدلال ندارد كه «كانون فلسفه» شرق بوده و هست. فلسفه از شرق برخاسته و هم اكنون اصيل ترين افكار فلسفى در شرق است.

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ميراث اسلام، صفحه 262.

[169]

مطالعه افكار فلسفى افرادى همچون فيلسوف شهير «دكارت فرانسوى»، «برتراند راسل» فيلسوف معاصر انگليسى يا «مترلينگ بلژيكى» و مقايسه آنها با آثار فلسفى «فلاسفه شرق»، ما را به عمق فلسفه شرق، و سطحى بودن آن فلسفه (در بسيارى از مباحث) آگاه مى سازد.
مثلاً برتراند راسل براى اين كه دليل عدم اعتقاد خود را به خدا روشن سازد، مى گويد:
دليل اساسى خداشناسى، برهان علّة العلل است و من به همين دليل در جوانى به خدا ايمان داشتم، ولى بعد از اين عقيده برگشتم; زيرا فكر كردم اگر هر چيز علّتى داشته باشد، پس خدا را نيز علّتى لازم است!
به خاطر دارم در كلمات مترلينگ (و انديشه هاى يك مغز به اصطلاح بزرگ!) نيز همين ايراد را در بحث خداشناسى ديده ام.
اين ايراد، يكى از ساده ترين ايرادهايى است كه هر شاگرد درس فلسفه در شرق پاسخ آن را مى داند; با اين حال همين اشكال ساده، فردى همچون راسل را به الحاد كشانيده است!
هر شاگرد درس فلسفه در شرق مى داند كه اگر مى گوييم:

[170]

«هر موجودى نيازمند به آفريننده اى است» منظور از «هر موجود» موجوداتى است كه هستى و وجود آنها از درون ذاتشان و از خودشان نباشد; چنين موجوداتى مسلّماً نيازمند به آفريننده هستند; ولى موجودى كه هستى آن از خود اوست و عين وجود و هستى است و به اصطلاح فلسفه شرق «واجب الوجود» است، نيازى به آفريننده ندارد.
خدا يك وجود ازلى و هميشگى است; بدون آغاز و انجام، و چنين وجودى، علّت لازم ندارد.
اگر آقاى «راسل» يا «مترلينگ» خدا را قبول نكنند، بالاخره وجود «مادّه نخستين» را قبول دارند يا نه؟ بگوييد ببينم اين «مادّه نخستين» از كجا پيدا شد؟ اگر قانون عليّت، يك قانون عمومى و همگانى است، چرا مادّه نخستين از آن مستثنا است؟
لابد خواهند گفت: «مادّه اوّليّه» ازلى بوده و نياز به آفريننده و علّتى نداشته است. خوب، عين همين سخن را خداپرستان درباره خدا مى گويند. (دقّت كنيد!)
خلاصه اين كه، يك مسأله فلسفى به اين روشنى براى آقاى راسل و مترلينگ مخفى مانده، و اين نشان مى دهد كه

[171]

آنها در فلسفه (مخصوصاً مباحث فلسفه الهى) چقدر عقب هستند!
استدلالات سه گانه دكارت فيلسوف معروف فرانسوى را درباره اثبات وجود خدا، بسيارى از دانش پژوهان ديده اند. دكارت اين استدلالات سه گانه را كه اين جا جاى شرح آن نيست، شاهكار علمى خود مى شمارد با اين كه در نظر ما لااقل مطالب مهمّى محسوب نمى شود، و بعضى از آن سه دليل قابل ايراد است.
يا اين كه جمله معروف دكارت «فكر مى كنم، پس هستم» كه زيربناى اصلى فلسفه او را تشكيل مى دهد، در نظر ما سطحى و بى پايه است; زيرا كسى كه مى گويد: «فكر مى كنم» در همين جمله اوّل به وجود خودش اقرار و اعتراف كرده و ديگر نيازى ندارد كه به وسيله فكر كردن وجود خود را اثبات كند.
نظير اين مطالب، در نوشته هاى فلاسفه غرب زياد است.
آيا با اين حال، بى انصافى نيست كه كسى بگويد: «سراغ فلسفه غرب برويد كه زنده و سيّال است، نه مثل فلسفه شرق كه جامد و يخ بسته و راكد و تكرار مكرّر...»

[172]

به عقيده ما بايد گفت: طرز تفكّر چنين كسى جامد و راكد و يخ بسته است!...

* * *

در اينجا يك نكته هست كه بايد كاملاً مورد توجّه قرار گيرد تا از هرگونه سوءتفاهم و اشتباهى در اين زمينه پيشگيرى شود و آن اين كه فلسفه شرق مركّب از مباحث مختلفى است كه مى توان آن را در دو بخش خلاصه كرد:
بخش اوّل: مباحث امور عامّه و الهيّات
بخش دوم: طبيعيّات و فلكيّات
در بخش اوّل كه اساس فلسفه را تشكيل مى دهد بحث از كلّى ترين قوانين هستى مى شود، و آن اصول كلّى كه بر سراسر عالمِ وجود حكومت مى كند، مورد بررسى قرار مى گيرد.
در بخش دوم، بحث از يك سلسله مباحث علوم طبيعى و فلكى به ميان مى آيد.
جاى انكار نيست كه بخش دوم، دستخوش دگرگونى زيادى شده و افلاك نه گانه بطلميوسى جاى خود را به هيئت جديد كه پايه گذار آن «كپلر» و «گاليله» بودند، داده و عناصر چهارگانه آب و باد و خاك و آتش، بكلّى از ميدان بيرون رفته

[173]

و همه «مركّب» از آب درآمده اند و جاى آنها را بيش از يكصد عنصر گرفته است. «اتمِ نشكن» شكسته شده و عللى كه براى رعد و برق و زلزله و صاعقه مى شمردند، در پرتو تفسيرهاى نوين علمى كه بر اساس تجربيّات يا مشاهدات يا آزمايشهاى روشنى قرار گرفته، كمرنگ و محو شده است.
ولى همه مى دانيم اينها همه مربوط به بخش دوم فلسفه شرق است و در واقع جزو فلسفه محسوب نمى شود و امروز هم آن را به نام «علوم» مى نامند، در مقابل «فلسفه».
علوم، بحث از موضوعات و اشياء مخصوص مى كند; در حالى كه فلسفه، بحث از قوانين و اصول كلّى مى نمايد. قسمت اوّل فلسفه شرق كه اساس فلسفه است، به ارزش خود همچنان باقى است.
بنابراين كسى كه مسأله افلاك بطلميوسى يا مانند آن را بهانه اى براى كوبيدن فلسفه شرق مى كند، بدرستى معنى فلسفه و فرق آن را با علم درنيافته و رسالت فلسفه شرق را نمى داند.

[174]

هيچ كس مانع انتقاد نيست; امّا...
موضوع ديگر كه توجّه به آن لازم است، اين است كه هيچ دانشمند و دانش پژوهى نمى گويد بايد در برابر تمام افكار فلان فيلسوف ـ هرقدر عاليقدر و نابغه باشد ـ تسليم شد. اصولاً تسليم بلاشرط در مباحث علمى مفهوم ندارد و با روح تحقيق هرگز سازگار نيست.
علم و فلسفه بايد مرتّباً به پيش بروند و راه پيشرفت و تكامل آن، چيزى جز تحقيق و بررسى و انتقاد نيست.
ما نه «ابن سينا» را معصوم مى دانيم و نه تمام افكار او را صحيح و مطابق با واقع. ما دائماً به منطق و استدلالات آنها مى نگريم و از افكار بلند آنها احياناً الهام مى گيريم، و آنچه را با فكر خودمان صحيح يافتيم، مى پذيريم و الاّ رد مى كنيم.
اين سخن خيلى عوامانه است كه كسى بگويد: چون گفتار مستدلّ «ابن سينا» را در بحث ابطال عود ارواح، پذيرفته اى، بايد همه سخنان او را بپذيرى.
و از آن عوامانه تر اين كه كسى تمام افكار شخصى همچون «ابن سينا» را به خاطر اين كه نظريّه اش در فلان مسئله، مردود شناخته شده، يكجا كنار بزند و تمام آراءِ عميق

[175]

فلسفى او را بى ارزش بداند.
انتقاد نه تنها جايز است; بلكه براى يك اجتماع يا يك رشته علمى و فكرى زنده، لازم و ضرورى است; امّا كدام انتقاد؟ انتقاد از طرف كسانى كه صلاحيّت علمى براى انتقاد دارند; يعنى، در آن رشته، صاحب نظر و صاحب تخصّصند; نه از افرادى كه الفباى آن فن را هم نمى دانند.
وانگهى، انتقاد را نبايد هرگز به معنى توهين، تحقير، هتّاكى، حق كشى، و يا مانند اينها تفسر كرد; اين طرز فكر بسيار نادرست است.
عجيب است در كشورى كه براى بوعلى سينا جشن هزاره مى گيرند و صدها تن از دانشمندان و شخصيّت هاى بنام جهان در آن مراسم شركت مى كنند و سخنرانى هاى پردامنه از طرف آنها در شخصيّت «ابن سينا» ايراد مى گردد و دهها مؤسّسه بزرگ به نام او ناميده مى شود و در غرب بيش از شرق براى او احترام قائلند، كسى پيدا شود كه حملات تند و بى منطق و دور از ادب به چنين شخصيّتى را به گمان خود، وسيله اى براى شهرت طلبى خود قرار دهد و عباراتى كه هر كس به آن مى خندد، بگويد; مثلاً، بگويد: «ابن سينا اصلاً

[176]

فيلسوف به معنى واقعى اين كلمه نبود و مكتب خاصّ منظم نداشت... آنچه به نام فلسفه ابن سينا شهرت يافته، جز يك آش شله قلمكار نيست!» (اطّلاعات هفتگى، شماره 1498، مقاله اسرار زندگى و مرگ)
خوب، آقاى نويسنده! اگر ابن سينا كه غربيها او را فيلسوف عرب (اسلام) نام نهاده اند، فيلسوف نباشد، پس چه كسى فيلسوف است؟ شما كه به گفته خودتان چهل سال است با آثار او وداع گفته ايد و معلوم نيست اصولاً آثار او را خوانده ايد يا نه، چگونه با نهايت جسارت مى خواهيد يك قلم سرخ روى فلسفه ابن سينا بكشيد؟!
آيا اين طرز تفكّر، با هيچ منطقى سازگار مى باشد؟!

[177]


ميزگرد در خدمت تناسخ و عود ارواح


سؤال: مى گويند: بوسيله ارتباطهايى كه با ارواح گرفته ايم، بر ما ثابت شده كه روح به زندگى جديد برمى گردد و اين يك امر حسّى براى ماست، شما در برابر اين دليل چه مى گوييد؟
پاسخ: مَثَل معروفى است: از روباه پرسيدند شاهدت كيست؟ گفت دمم!
اين هم شد دليل، كه از من بپرسند: از كجا مى گويى فلان مطلب حقيقت دارد، بگويم: ارواح در گوش من چنين گفته اند! آيا در هيچ جاى دنيا، ادّعاى مدّعى را مى توان دليل شمرد؟!
جالب توجّه اين كه همين ادّعاى آنها خود يك سند بر بطلان عقيده آنهاست; زيرا مطالبى از قول ارواح به هم

[178]

مى بافند كه راستى مضحك است; اگر باور نداريد به داستان زير توجّه كنيد! نويسنده مزبور مى نويسد:

آقاى ناصر مكارم
عود ارواح را ما با حرف قبول نكرده ايم; عملاً ديده ايم. شما از مشهودات بنده و ديگران خبر نداريد; بارها ديده ايم يك روح كه در عالم ارواح بوده، اطّلاع داده است من بزودى عود مى كنم; بعد از چندى كه گذشته، گفته است من در شكم فلان زن به دنيا برمى گردم!
مدّتى كه گذشته، يك شب گفته اين آخرين دفعه است كه آمدم; ديگر با شما ارتباط نخواهم گرفت; چون تا يكى دو روز ديگر بر جسم جنينى كه در شكم آن زن است (همان زنى كه چند ماه قبل اطّلاع داده بود) القاء خواهم شد; پسر يا دختر بودنش را هم اطّلاع داده است; بعداً همان شده كه او قبلاً گفته است!
عجيب تر اين كه يكى از آن زنها كه خودم ديدم، از حامله شدن نااميد بود، به علّت يك جرّاحى كه قبلاً انجام شده بود، يا به علّت ديگر كه دقيقاً به خاطرم نيست; امّا خوب به يادم هست وقتى به او گفتيم: روح ابراهيم (كه از خويشاوندان نزديك آن زن بود) گفته است قريباً در شكم تو عود مى كند، خنديد و آن را شوخى دانست; امّا هنوز يك ماه نگذشته بود، آثار

[179]

حامله بودن در او نمايان گرديد!!(1)
باز خيلى خوب به خاطر دارم از همان ماههاى اوّل و دوم حاملگى، چه آن زن وچه شوهرش و چه اقوامش كه يكى از آنها، پدر ابراهيم، كه در زندگى سابقش، از معتقدين اسپريتيسم بود، و در فرانسه با اين اصول آشنا شده بود، عموماً يقين داشتند نوزاد پسر خواهد بود كه همان ابراهيم است.
وقتى مى خواست موضوعى را تأييد كند و قسم بخورد به شكم خودش اشاره مى كرد و مى گفت: به جان ابراهيم! تا اين اندازه به پسر بودن نوزاد و اين كه او همان ابراهيم است، براى آنها قطعى بود.(2) چون مى دانستند نوزاد همان ابراهيم است كه چندى پيش از دنيا رفته است.
اسم او را در زندگى جديدش و حتّى پيش از اين كه متولّد گردد، ابراهيم گذاشته بودند كه حالا گمان مى كنم بيست و دو سه سال داشته باشد; يكى دو سال كمتر يا بيشتر.
تا شش هفت سال پيش كه با خانواده اش از ايران رفت، غالباً او را مى ديدم و به شوخى ابراهيم ثانى مى گفتم. (شماره 1500 ـ اطّلاعات هفتگى)

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 چه دروغ شاخدارى!
2 تو را به جان همان ابراهيم قسم! راست بگو! اين داستان ساختگى نيست.

[180]

اين داستان كه سرتاپا زاييده اوهام و تخيّلات يا دروغ پردازى است، نمونه اى از طرز استدلالات طرفداران اين مكتب است.
صحنه سازى خاصّى كه در آخر آن به كار رفته، به صورت دم خروسى است كه بيرون مانده; آنجا كه مى گويد:
«شش هفت سال پيش با خانواده اش از ايران رفت» (و حتماً در فرانسه مجهول المكان است); يعنى، مبادا به فكر اين بيفتيد كه آدرس و نام و نشانى او را بگيريد و با او مصاحبه كنيد; زيرا چندين سال است از ايران رفته; رفته كه رفته و هيچ كس هم او را پيدا نخواهد كرد!

چيزى شبيه رمّالى و جن گيرى!


چون سخن از مسئله ارتباط با ارواح مجدّداً به ميان آمد، ناچاريم اين نكته را اضافه كنيم كه فعلاً مسئله ارتباط با ارواح يا احضار ارواح، به صورت يك دكّان خطرناك درآمده و درست بساطى همانند بساط جن گيرها و رمّالها درست كرده اند; تا مردم بينوا را سرگردان كنند.
درست است كه اصل مسئله ارتباط از نظر علمى و

[181]

فلسفى قابل قبول است; ولى مطمئن باشيد شايد در ميان هزاران مدّعى، يكى آگاه به اصول اين علم نيست.
توسعه ناراحتى هاى روانى مردم از يك سو، و رجزخوانى ها و ادّعاهاى پرطمطراق دروغين بعضى از اين مدّعيان از سوى ديگر، سبب شده كه جمعى از ساده لوحان حتّى براى درمان بيماريهاى روانى خود به آنها رو آورند، و آنها هم از اين وضع حدّاكثر سوءاستفاده را بكنند.
همين تازگى، جوانى كه ناراحتى مختصر روانى داشت و به دنبال اينها چهار ماه سرگردان شده بود، داستان رقّت انگيز خود را براى من نقل كرد; داستانى كه اگر شما هم مى شنيديد مسلّماً متأثّر مى شديد.
در بعضى كشورها هنگامى كه اين خيمه شب بازيها به راه مى افتد، فوراً جمعى از دانشمندان به فكر مى افتند جلسه اى تشكيل دهند و اين مدّعيان را حاضر نمايند و وضع آنها را از نزديك بررسى كنند و آنگاه نظر نهايى خود را اعلام دارند.
براى نمونه گزارش زير را ملاحظه فرماييد:

در سال 1875، انجمن فيزيك وابسته به دانشگاه سن پترزبورگ بنا به پيشنهاد مندليف هيأتى را مأمور

[182]

كرد تا درباره احضار ارواح به مطالعه بپردازد و نتايج تحقيقات خود را اعلام كند.
جز مندليف يازده دانشمند ديگر نيز در كميسيون شركت داشتند و سرانجام پس از تشكيل جلسات عديده و مذاكرات فراوان، نتايج كار هيئت به شرح ذيل اعلام گشت:
پس از تحقيقات و مطالعات و مشاهدات بسيار، به اين نتيجه رسيديم كه پديده هاى مربوط به ارواح، به علّت حركات ناخودآگاه يا اشتباه ضميرى مى باشد و احضار ارواح جز موهومات، چيز ديگرى نيست، به اين ترتيب مكانيسم اعمال محرّك فكر، نه تنها انتقال انديشه را باعث مى شوند; بلكه بعضى از پديده هاى روحى را نيز ايجاد مى كند. ضمناً در آغاز قرن ما يك فيزيكدان آمريكايى به نام روبرت وود به كمك اشعّه ماوراء بنفش، تقلّبات جلسات احضار ارواح را برملا كرد.(1)

البته تحقيقات بالا در مورد مدّعيان دروغين كه بسيار زيادند، به عمل آمده بود; اى كاش در محيط ما هم اين موضوع عملى مى شد!

ــــــــــــــــــــــــــــ
1 . روانشناسى، تأليف ك. پلاتونف، صفحه 38.

[183]

ما بارها دعوت علنى كرديم كه مدّعيان بيايند و در مجمعى از اهل فضل ـ اگر راست مى گويند ـ نشان دهند; ولى ناتوانى خود را با عدم پاسخ به اين دعوتهاى مكرّر اثبات نمودند.


back pagefehrest page 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation