بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چـهـل حدیث, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     StartFrm -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     FOOTNT07 -
     IStart -
     Fehrest -
     VAADEH01 -
     VAADEH02 -
     VAADEH03 -
     VAADEH04 -
     VAADEH05 -
     VAADEH06 -
     VAADEH07 -
     VAADEH08 -
     VAADEH09 -
     VAADEH10 -
     VAADEH11 -
     VAADEH12 -
     VAADEH13 -
     VAADEH14 -
     VAADEH15 -
     VAADEH16 -
     VAADEH17 -
     VAADEH18 -
     VAADEH19 -
     VAADEH20 -
     VAADEH21 -
     VAADEH22 -
     VAADEH23 -
     VAADEH24 -
     VAADEH25 -
     VAADEH26 -
     VAADEH27 -
     VAADEH28 -
     VAADEH29 -
     VAADEH30 -
     VAADEH31 -
     VAADEH32 -
     VAADEH33 -
 

 

 
 

 

next page شرح اربعين حديث امام خميني رحمةالله عليه

back page

سـفـيـان از حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، نـقـل كند در تفسير فرموده خداى تعالىليبلوكم اءحسن عملا. (تا امتحان كند شما را كداميك نيكوتريد از حيث عملها.)
فـرمـود: "قـصـد نـكـرده بـيـشـتـر شـمـا را از حـيـث عـمـل ، وليـكـن درسـت تر شما را از حيثعـمـل . و جـز ايـن نـيـست كه اين درستى ترس از خدا و نيت راست است با ترس ." پس از آنگـفـت : "مـراعـات كـردن عـمـل را تـا خـالص شـود سـخـت تـر ازعـمـل اسـت . و عـمـل خـالص (آن اسـت ) كـه نـخـواهى كه ثنا كند تو را بر آن كس مگر خداىتـعـالى ، و نـيـت بـرتـر از عـمـل اسـت . آگـاه بـاش ، هـمـانـا نـيـتعـمـل اسـت ." پـس از آن تـلاوت كـرد قـول خـداى عـزوجـل را:قـل كـل يـعـمـل شـاكـلتـه . (بـگـو هـر كـسـى عـمـل مـى كـنـد بـرشكل خود) يعنى بر نيت خود.

شـرح بلاء به معنى امتحان و تجربه است . چنانچه در صحاح گويد: بلوتهبـلوى ، جـربته و اختبرته . و بلاه الله بلاء، و اءبلاه ابلاء حسنا. و ابتلاه ، اءى اختبره.(589)
و ايـكـم مـفـعـول دوم اسـت از براى ليبلوكم به تضمين معناى علم بنا به فرمودهمـجـلسـى . و ايـن درسـت نـيـايـد. زيـرا كـه اى اسـتـفـهـامـيـهفعل را معلق مى كند از عمل .
وصـواب آن اسـت كـه ايـكـم اءحـسـن عـمـلا جـمـله مـبـتـدا و خـبـر اسـت ، و در مـعـنـاىمـفـعـول فـعل بلوى است . و اگر اءى را موصوله بگيريم ، براى كلاممـرحـوم مـجـلسـى وجهى است ، ولى استفهاميه بودن آن اظهر است . و صواب نقيضخطا است ، چنانچه جوهرى گويد.
و خشيه دوم در بعضى از نسخ ، چنانچه مجلسى فرمايد، نيست .(590) و اگرباشد احتمالاتى دارد كه اظهر آن اين است كه واو به معنى مع باشد.
و از اسـرارالصـلوة شـهـيـد ثـانـى ، رحـمـه الله ،منقول است كه النية الصادقة الحسنة .(591)
و ابـقـاء بـر عمل مراعات و محافظت آن است . چنانچه جوهرى گويد: اءبقيت علىفلان . اذا اءرعيت عليه و رحمته
و شـاكلة به معنى طريقه و شكل و ناحيه است ، چنانچه در قاموس و صحاح است .فعن القاموس : الشاكلة ، الشكل ، و الناحية ، و النية ، و الطريقة .
و ما بيان آنچه شرح دادنى است در حديث شريف در ضمن فصولى چند به رشته تحريردر مى آوريم انشاءالله
فصل : معناى ابتلاء و امتحان حقتعالى
ليـبـلوكـم اشـاره اسـت بـه قـول خـداى تـعـالى : تـبـارك الذى بـيـده المـلك و هـو عـلىكـل شـى ء قـديـر. الذى خـلق المـوت و الحـيـوة ليـبـلوكـم اءيـكم اءحسن عملا.(592) فـرخـنـده اسـت آنكه به دست اوست ملك و سلطنت . و او بر هر چيز تواناست . آن كس كهآفـريـد مـردن و زنـدگـانـى را تـا امـتـحـان كـنـد شـمـا را كـدامـيـك نـيـكـوتـريـد درعمل .
مـحـقـق مـجـلسـى ، قـدس سـره ، فـرمايد: اين آيه شريفه دلالت دارد بر آنكه موت امروجـودى اسـت . و مـراد از آن يـا موت طارى بر حيات است ، يا عدم اصلى است . ـ انتهى.(593)
دلالت نمودن آيه شريفه مبنى بر آن است كه خلق متعلق به آن باشد بالذات . و اما اگربالعرض مورد تعلق باشد، دلالتى ندارد، چنانچه محققين گويند. و بر فرض دلالت ،احـتـمـال آنـكـه مـوت عـدم اصلى باشد وجهى ندارد. زيرا كه وجودى بودن عدم اصلى جمعنقيضين است ، با آنكه موت را به معنى عدم اصلى دانستن خود فى حد ذاته صحيح ننمايد.
بـالجـمـله ، تـحـقـق آن اسـت كـه مـوت عـبـارت اسـت ازانـتـقـال از نـشئه ظاهره ملكيه به نشئه باطنه ملكوتيه . يا آنكه موت عبارت است از حياتثـانـوى مـلكوتى بعد از حيات اولى ملكى . و بر هر تقدير، امر وجودى است ، بلكه اتماز وجود ملكى است ، زيرا كه حيات ملكى دنيوى مشوب به مواد طبيعيه ميته است و حيات آنهاعـَرَضِ زايـل اسـت ، بـه خـلاف حـيـات ذاتـى مـلكـوتـى كـه در آنـجـا از بـراى نـفـوساسـتـقـلال حـاصـل شـود. و آن دار دارِ حيات و لوازم حيات است ، و ابدان مثالى برزخى قيامصدورى به نفوس دارند، چنانچه در محل لايق مقرر است . بالجمله ، حيات ملكوتى ـ كه ازآن تـعـبـيـر بـه مـوت شـود تـا بـه سـمـع شـنـونـدگـان سـنـگـيـن نـيـايـد ـ مـتـعـلقجعل و خلقت ، و در تحت قدرت ذات مقدس است .
در اشاره به توجيه نسبت ابتلا به حق تعالى
و مـعـنـى اخـتـبـار و امـتـحـان و كـيـفـيـت نـسـبـت آنـهـا را بـه حـق تـعـالىجـل جـلاله پـيـش از ايـن در شـرح بـعـضـى احـاديـث مذكور داشتيم (594) به طورى كهجـهـل بـر ذات مقدس لازم نيايد، و محتاج به تكلفات و تاءويلات نباشد به طريق اشارهمذكور مى داريم . و آن اين است كه نفوس انسانيه در بدو فطرت و خلقت جز محض استعدادو نـفـس قابليت نيستند، و عارى از هر گونه فعليت در جانب شقاوت و سعادت هستند، و پساز وقـوع در تـحـت تـصـرف حـركـات طـبـيـعـيـه جـوهـريـه و فعليه اختياريه ، استعداداتمـتبدل به فعليت شده و تميزات حاصل گردد. پس ، امتياز سعيد از شقى و غث از سمين بهحيات ملكى پيدا شود. و غايت خلقت حيات امتياز و اختبار نفوس است . پس ، ترتب امتحان برخـلق مـعـلوم شـد. و امـا خـلق مـوت نـيز دخيل در اين امتيازات هست ، بلكه جزء اخير علت است ،زيـرا كـه مـيـزان در فـعـليـات صـور اخـيـره اسـت كـه انـسـان بـا آن صـورتمـنـتـقـل (شـود). و بـالجـمـله ، مـيـزان امـتـيـازات صـور اخـرويـه مـلكـوتـيـه اسـت ، وحـصـول آنـهـا بـه حـركـات جـوهريه و اختياريه دنيويه ملكيه است . پس ، ترتب امتحان واخـتـبـار بـر خـلقـت مـوت و حـيـات مـعـلوم شـد بـدونجـهـل . و تـفـصـيل در اين باب تا رفع اشكال بكلى شود منوط است به بيان علم ذاتى قبل الايجاد و علم فعلى مع الايجاد. و آن از حوصله اين اوراق خارج است .
و ايـنـكـه فـرمـوده اسـت : اءيـكـم اءحـسـن عـمـلا. و امـتـحـان را كـه راجـع بـه نـيـكـوتـرىاعـمال قرار داده ، آن نيز برگشت به همين معنى كه ذكر شد كند، بنابراين حديثشـريـف ، زيـرا كـه احسنيت را تفسير به اصوبيت فرموده و اصوبيت رابـه خـشـيت و نيت صادقه ارجاع نموده ، و اينها صور باطنيه نفس و موردامتيازات واقعيه ارواح اند، يا آنكه مظاهر امتيازات غيبيه ذاتيه هستند، بلكه بنابر تاءثرقـلب بـاطـن از اعـمـال ظـاهـريـه ، كـه پيش از اين ذكر شد،(595) اين امتيازات نيز بهواسطه اعمال واقع شود، پس ، امتحان اعمال امتحان ذاتيات نيز هست .
و اگـر چـنـانـچـه آيه شريفه را بر ظاهر خود حمل كنيم و قطع نظر از تفسير امام ، عليهالسـلام ، كـنـيـم ، نـيـز امـتـحـان بـه هـمـان مـعنى مذكور خواهد بود، زيرا كه نفسحـصـول در نـشـئه دنـيـا و خـلقـت مـوت و حـيـات ، مـوجـب امـتـيـازاتاعـمـال حسنه و سيئه است : اما خلقت حيات ، معلوم است . و اما موت ، زيرا كه با علم به عدمثـبـات حـيـات دنـيـايـى و حـصـول انتقال از اين نشئه فانيه ، البته اعملا انسان فرق مىنمايد و امتيازات حاصل مى گردد.
فـــصـــل ، در بـــيـــان آنــكـه خـشـيـت و نـيـت صـادقـه مـوجـبصـوابعمل است
بـدان كـه در ايـن حـديـث شـريـف صـواب و نـيـكـويـىعـمـل را مـبـتـنـى بـر دو اصـل شـريـف قـرار داده اسـت ، و مـيـزان دركـمـال و تـمـاميت آن را اين دو اصل قرار داده : يكى خوف و خشيت از حق تعالى ، و ديگر نيتصـادقـه و اراده خـالصـه . و بـر ذمـه مـاسـت كـه ارتـبـاط ايـن دواصل را با كمال عمل و صواب و درستى آن بيان نماييم .
پس ، گوييم كه خوف و ترس از حق تعالى موجب تقواى نفوس و پرهيزگارى آنها است ،و آن بـاعـث شـود كـه قـبـول آثـار اعـمـال را بـيـشـتـر نـمـايـد. وتـفـصيل اين اجمال آن است كه ما پيش از اين در شرح بعضى از احاديث سالفه ذكر كرديم(596) كـه هـر يـك از اعـمـال حـسـنـه يـا سـيـئه را در نفس تاءثيرى است ، پس اگر آنعـمـل از سـنـخ عـبـادات و مـناسك باشد، تاءثيرش آن است كه قواى طبيعيه را خاضع قواىعـقـليـه كـنـد و جـنـبـه مـلكوت نفس را بر ملك قاهر نمايد و طبيعت را منقاد روحانيت نمايد تابـرسد به آن مقام كه جذبات روحيه دست دهد و به مقصود اصلى رسد. و هر عملى كه اينتـاءثـيـر را بـيـشـتـر كـنـد و ايـن خـدمـت را بـهـتـر انـجـام دهـد، آنعـمـل مـصـابـتـر و مـقـصـود اصـلى بـر آن بـهـتـر مـتـرتـب اسـت ، و هـر چـيـزى كـهدخـيـل در ايـن تـاءثـيـر بـاشـد، مـكـفـل اصـابـه عـمـل اسـت . و غـالبـا افـضـلتاعـمـال را مـيـزان هـمـيـن اسـت . و تـوان حـديـث مـعـروفاءفضل الاعمال اءحمزها(597) را نيز به همين نكته منطبق نمود.
پس از معلوم شدن اين مقدمه ، بايد دانست كه تقوا نفوس را صاف و پاك كند از كدورات وآلايـش ، و البـتـه اگـر صـفـحـه نـفـوس از حـجـب مـعـاصى و كدورات آنها صافى باشد،اعـمـال حسنه در آن مؤ ثرتر و اصابه به غرض بهتر نمايد، و سر بزرگ عبادات ، كهارتياض طبيعت و قهر ملكوت بر ملك و نفوذ اراده فاعله نفس است ، بهتر انجام گيرد. پس ،خـشـيـت از حـق را، كـه مـؤ ثـر تـام در تـقـواى نـفـوس اسـت ، يـكـى ازعـوامـل بـزرگ اصـلاح نـفـوس و دخـيـل در اصـابـهاعـمـال و حـسن و كمال آنها بايد شمرد، زيرا كه تقوا علاوه بر آنكه خود يكى از مصلحاتنـفـس اسـت ، مؤ ثر در تاءثير اعمال قلبيه و قالبيه انسان و موجب قبولى آنها نيز هست ،چـنـانـچـه خـداى تعالى فرمايد: انما يتقبل الله من المتقين .(598) خداوند ازپرهيزگاران قبول مى كند و بس .
و دوم عـامـل بـزرگ در اصـابـه و كـمـال اعـمـال ، كـه فـى الحـقـيـقـه بـهمـنـزل قـوه فـاعـله اسـت ، (چـنـانـچـه خـشـيـت و تـقـوىحـاصـل از آن بـه مـنـزله شـرايـط تـاءثـيـر (اسـت ) و در حـقـيـقـت تـصـفـيـهقـابـل نـمـايـد و رفـع مـانـع كـنـنـد) نـيـت صـادقـه و اراده خـالصـه اسـت كـهكـمـال و نـقـص و صـحت و فساد عبادات كاملا تابع آن است ، و هر قدر عبادات از تشريك وشـوب نـيـات خـالصـتر باشند كاملترند. و هيچ چيز در عبادات به اهميت نيت و تخليص آننـيـسـت ، زيـرا كـه نـسبت نيات به عبادات ، نسبت ارواح به ابدان و نفوس به اجساد است ،چنانچه پيكره آنها از مقام ملك نفس و بدن آن صادر شود و نيت و روح آنها از جنبه باطن نفسو مـقـام قـلب صـادر شـود ـ و هـيـچ عـبـادتـى بـى نـيـت خـالصـهمـقبول درگاه حق تعالى نيست ، الا آنكه اگر خالص از ريا و شرك ظاهرى ملكى نباشد ـ وآن ريـايـى اسـت كـه فقها، رضوان الله عليهم ، ذكر فرمودند ـ موجب بطلان و عدم اجزاىظـاهـر اسـت ، و اگـر خـالص از تـشريك باطنى نباشد، گرچه به حسب ظاهر شرع و حكمفـقـهـى صـحـيـح و مجزى است ، ولى به حسب باطن شرع و حقيقت و اسرار عبادات ، صحيحنـيـسـت و مـقـبـول پـيـشـگـاه مـقـدس نـمـى بـاشـد. پـس ، مـلازمـه نـيـسـت بـيـن صحت عبادت وقبول آن . چنانچه در اخبار نيز ذكر اين مطلب بسيار است .(599)
و تـعـريـف جـامـع شـرك در عـبـادت ، كـه تـمـام مـراتـب آن راشـامل گردد، ادخال رضاى غير حق است در آن ، چه رضاى خود باشد يا غير خود، الا آن كهاگر رضاى غير خود از ساير مردم باشد، شرك ظاهر و رياى فقهى است ، و اگر رضاىخـود بـاشـد، آن شـرك خـفـى بـاطـنـى اسـت ، و در نـظـراهل معارف باطل و ناچيز است و مقبول درگاه حق نيست . مثلا كسى كه نماز شب بخواند براىوسـعـت روزى ، يـا صـدقـه دهـد بـراى رفـع بـليـات ، يـا زكـات دهـد بـراى تـنـمـيـهمـال ، يـعـنـى ايـنـهـا را بـراى حق تعالى بكند و از عنايت او اين امور را بخواهد، اين عبادتگـرچـه صحيح و مجزى و با اتيان به اجزا و شرايط شرعيه اين آثار نيز بر او مترتبشـود، لكن اين عبادت حق تعالى نيست ، و داراى نيت صادقه و اراده خالصانه نخواهد بود،بـلكـه ايـن عـبـادت بـراى تـعـمير دنيا و رسيدن به مطلوبات نفسانيه دنيويه است ، پسعـمـل او مـصـاب نـيست . چنانچه اگر عبادات براى ترس از جهنم و شوق بهشت باشد، نيزخالص براى حق نيست و نيت صادقانه در آن ندارد. بلكه توان گفت كه اين عبادات خالصبـراى شـيـطـان و نـفـس اسـت ، و انـسـان داراى اين نحو عبادات ، رضاى حق را به هيچ وجهداخل در آنها نكرده تا تشريك باشد، بلكه فقط بت بزرگ را پرستيده ـ مادر بتها بتنفس شماست .(600)
ايـن گـونـه از عبادات را حق تعالى به واسطه ضعف ما و رحمت واسعه خود به يك مرتبهقـبـول فـرمـوده ، يـعـنـى ، آثـارى بـر آنـهـا مـتـرتـب فـرمـوده و عـنـايـاتـى درمـقـابـل آنـهـا قـرار داده كـه اگـر انـسـان بـه شـرايـط ظـاهـريـه واقـبـال قلب و حضور آن و شرايط قبول آنها قيام كند، تمام آن آثار بر آنها مترتب شود وتمام وعده ها انجاز گردد.
ايـنـهـا حـال عـبـادت عبيد و اجراء. و اما عبادت احرار كه براى حب حق تعالى و يافتن آن ذاتمـقـدس را اهـل عـبـادت واقـع مـى شود، و خوف از جهنم و شوق بهشت محرك آنها در آن نيست ،اول مقام اوليا و احرار است . و از براى آنها مقامات و معارج ديگر است كه به بيان نيايد واز حـوصله خارج است . مادامى كه نفس توجه به عبادت و عابد و معبود دارد، خالص نيست ،بـايـد دل خـالى از اغـيـار گـردد و در آن غـيـر حـق راهـى نـداشته باشد تا خالص باشد.چـنـانـچـه در حـديـث شـريـف كـافـى وارد اسـت : قـال : سـاءلتـه عـنقـول الله عـزوجـل : الا مـن اءتـى الله بـقـلب سـليـم .قـال : القـلب السـليـم الذى يـلقـى ربـه و ليـس فـيـه اءحـد سـواه .قـال : و كـل قـلب فـيـه شرك اءو شك فهو ساقط. و انما اءراد بالزهد فى الدنيا لتفرغقلوبهم لاخرة .(601)
سـفـيان بن عيينة ، راوى حديث سابق ، گفت سؤ ال كردم از حضرت صادق ، عليه السلام ،از فـرمـوده خـداى عـزوجـل كـه در وصـف روز قـيـامـت مـى فـرمـايـد: يـوم لا يـنـفـعمـال و لا بـنـون . الا مـن اءتـى الله بـقـلب سـليـم .(602) (روزى كـه نفع نمى دهدمـال و نـه اولاد، مـگـر كـسـى كـه بيايد با قلب سالم ) فرمود: قلب سليم آن است كهملاقات مى كند پروردگار خود را و حال آنكه نيست در آن احدى سواى او. فرمود: وهر قلبى كه در آن شرك يا ترديد باشد، ساقط است آن . و جز آن نيست كه اراده فرمودهخـدا زهـد را در دنيا تا فارغ شود دلهاى آنها براى آخرت . البته قلوبى كه بر آنغـير حق راه داشته باشد و دستخوش شرك و شك باشد، چه شرك جعلى و چه شرك خفى ،از درجـه اعـتـبـار در مـحـضـر قدس پروردگار ساقط است . و از شرك خفى است (603)اعـتـمـاد بـر اسـبـاب و ركـون بـر غـيـر حـق . حـتـى در روايـت وارد اسـت كـهتـحـويل انگشترى براى ياد ماندن مطلبى در خاطر از شرك خفى است . و راه داشتن غير حقدر دل از شـرك خـفى به شمار مى رود. و اخلاص نيت اخراج غير حق است از منزلگاه آن ذاتمـقـدس . چـنانچه براى شك نيز مراتبى است كه بعض از آن را شك جعلى و بعضى را شكخـفـى بـايـد دانـسـت كـه از ضـعـف يـقـيـن و نـقـصـان ايـمـانحـاصل شود. مطلق اعتماد بر غير حق و توجه به مخلوق از ضعف يقين و سستى ايمان است ،چـنانچه تزلزل در امور نيز از آن است . و مرتبه اخفاى شك ، حالت تلوين و عدم تمكين درتـوحـيـد اسـت . پـس ، تـوحيد حقيقى اسقاط اضافات و تعينات و كثرات است ، حتى كثراتاسـمائى و صفاتى ، و تمكين در آن خلوص از شك است . و قلب سليم قلب خالىاز مطلق شرك و شك است .
و در ايـن حديث شريف كه مى فرمايد: و انما اءراد بالزهد... اشاره به آن است كهغـايـت زهد در دنيا (آن است كه ) كم كم قلب از آن منصرف شود و متنفر گردد، و توجه بهمقصود اصلى و مطلوب واقعى پيدا كند.
و از صدر حديث ظاهر شود كه مقصود از آخرت غايت القصواى دايره وجود و نهايترجوع است ، و آخرت به قول مطلق همان است . بنابراين ، دنيا تمام دايره ظهور، و زهد درآن مـسـتلزم خلوص قلب است از غير حق تعالى . پس ، هر كس كه در قلب او غير حق باشد وتوجه به اغيار داشته باشد، چه از امور ملكى مادى باشد يا امور معنوين چه صور اخروىيـا كـمـالات و مـدارج ، بـالجـمـله هـر چـه غـيـر حـق اسـت ، ازاهل دنياست و زاهد نيست در دنيا، و محروم از آخرت حقيقى و بهشت لقاء، كه اعلى مراتب بهشتاسـت ، مـى بـاشـد، گـرچـه داراى مـراتـب ديـگر از كمالات معنوى و بهشتهاى عالى مرتبهبـاشـد، چـنـانـچـه اهـل دنـيـا در امـوال دنـيـوى و مـقـامـات آن مـخـتـلفـنـد. و آن مـقـامـات ازاهل الله بودن بسى دور است .
فصل ، در تعريف اخلاص
بـدان كـه از بـراى اخـلاص تـعريفهايى كردند كه ما ذكر بعضى از آنها را كهپـيـش اصـحـاب سـلوك و مـعـارف مـتـداول (اسـت ) مـى كـنـيـم بـه طـريـقاجمال .
جناب عارف حكيم سالك ، خواجه عبدالله انصارى ، قدس سره ، فرمايد:
الاخـلاص تـصـفـيـة العـمـل مـن كـل شـوب .(604) اخـلاص صـافـى نـمـودنعمل است از هر خلطى . و اين اعم است از آن كه شوب به رضاى خود داشته باشد، ياشوب به رضاى مخلوقات ديگرى .
و از شـيـخ اجـل بـهـائى مـنـقـول اسـت كـه اصحاب قلوب از براى آن تعريفاتى كرده اند:قيل : تنزيه العمل اءن يكون الغير الله فيه نسيب . گفته شده است كه آن پاكيزهنـمـودن عـمـل است از اينكه از براى غير خدا در آن نصيبى باشد. و اين نيز قريب بهتـعـريـف سابق است . و قيل : اءن لا يريد عامله عليه عوضا فى الدارين (605) وگـفـتـه شـده كه آن اين است كه اراده نكند عامل آن عوضى براى آن در دو دنيا. و ازصـاحب غرائب البيان نقل شده است كه مخلصان آنها هستند كه عبادت خدا كنند به طورىكـه نـبينند خود را در عبوديت او و نه عالم و اهل آن را، و تجاوز نكنند از حد عبوديت در مشاهدهربـوبيت . پس ، وقتى كه ساقط شد از بنده حظوظ او از خاك تا عرش ، راه دين را سلوككـرده . و آن طـريـق بـندگى و عبوديتى است كه خالص باشد از ديدن حوادث به واسطهشـهـود روح جـمال پروردگار را. و اين است دينى كه حق تعالى اختيار فرموده است براىخـود و از غـير حق تخليص فرمود آن را و فرمود: الا الله الدين الخالص .(606) و دينخالص نور قدم است پس از متلاشى شدن حدوث ، در بيابان نور عظمت و وحدانيت . گويىخـداى تـعـالى دعـوت فـرمـوده بـنـدگـان خـود را بـرسـبـيـل تـنـبـيـه و اشـاره بـه سـوى تـخـليـص ‍ نـمـودن سـر خـود را از اغـيـار دراقبال آنها به سوى او.
و از شـيـخ مـحـقـق ، مـحـيـى الديـن عـربـى ،(607)نـقـل اسـت كـه گفته است : اءلا، لله الدين الخالص عن شوب الغيرية و الاءنانية ، لاءنكلفـنـائك فـيـه بـالكـليـة فـلا ذات لك و لاصـفـة ولافعل و لا دين و الا لما خلص الدين بالحقيقة فلا يكون لله .(608)
تـا رسـوم عـبـوديت و غيريت و عنانيت باقى است و عابد و معبود و عبادت و اخلاص و دين دركـار اسـت ، شـوب بـه غـيـريـت و عـنانيت است . و اين شرك است پيش ارباب معارف . عبادتاهـل خلوص نقشه تجليات محبوب است ، و در قلب آنها جز ذات حق واحد راه ندارد. و با آنكهافـق امـكـان به وجوب متصل و تدلى ذاتى و دنو مطلق حقيقى براى آنها پيدا شده و رسومغيريت بكلى مرتفع شده ، با اين وصف ، به تمام وظايف عبوديت اقدام و قيام مى نمايند. وعبوديت آنها بالرويه و بالتفكر نيست ، بلكه عبوديت بالتجلى است ، چنانچه اشاره بهاين معنى دارد نماز شب معراج رسول الله ، صلى الله عليه و آله .
فصل ، در بيان اخلاص بعد از عملاست
بـدان كـه آنـچـه در حـديـث شـريـفـه اسـت كـه الابـقـاء عـلىالعـمـل حـتى يخلص اءشد من العمل تحريص بر آن است كه انسان از اعمالى كه مى كندبـايد مراعات و مواظبت نمايد، چه در حين اتيان آن و چه بعد از آن . زيرا كه گاه شود كهانـسـان در حـال اتـيـان عـمـل آن را بـى عـيـب و نـقـصتـحـويـل دهـد و خـالى از ريـا و عـجـب و غـيـر آن بـاشـد، ولى بـعـد ازعـمـل بـه واسطه ذكر آن به ريا مبتلا شود. چنانچه در حديث شريف كافى وارد است : عنابـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ، انـه قـال : الابـقـاء عـلىالعـمـل اءشـد مـن العـمـل . قـال : و مـا الابـقـاء عـلى العـمـل ؟قـال : يـصـل الرجـل بـصـلة و يـنـفق نفقة لله وحده لا شريك له ، فكتب له سرا، ثم يذكرهافتمحى ، فتكتب له علانية ، ثم يذكرها فتمحى ، فتكتب له رياء.(609)
از حـضـرت بـاقـرالعـلوم ، عـليـه الصـلاة و السلام ، روايت شده كه فرمود: "مراعاتعـمـل سـخـت تـر اسـت از عـمـل ". راوى گـفـت : "مـراعـاتعـمـل چـيـسـت ؟" فـرمود: "مرد صله مى كند يا انفاقى مى نمايد براى خداى واحد بى شريك(يـعـنـى ريـا در عـمـل نـمـى كـنـد.)، پـس نـوشـتـه شـود آنعـمـل بـراى او پـنـهـانـى و ثـواب پـنـهـانـى بـه او دهـنـد، پـس از آن ذكـر مـى كـنـد آنعمل را، پس محو شود آن و نوشته شود براى او آشكارا. (يعنى ثواب عبادت آشكارا به اودهند.) پس از آن ذكر كند آن را، پس محو شود آن و نوشته شود براى او ريا".
انـسـان تـا آخر عمرش هيچ گاه از شر شيطان و نفس ماءمون نيست . گمان نكند كه عملى راكـه بـه جـا آورد بـراى خـدا و رضـاى مـخـلوق را در آنداخل نكرد، ديگر از شر نفس خبيث در آن محفوظ ماند، اگر مواظبت و مراقبت از آن ننمايد، ممكناسـت نـفـس او را وادار كـنـد بـه اظـهـار آن . و گـاه شود كه اظهار آن را به كنايه و اشارهنـمـايـد. مثلا نماز شب خود را بخواهد به چشم مردم بكشد، با حقه و سالوس از هواى خوبيـا بـد سـحـر و مـنـاجـات يـا اذان مـردم ذكـرى كـنـد، و بـا مـكـايـد خـفـيـه نـفـسعـمـل خـود را ضـايـع و از درجـه اعـتـبـار سـاقـط كـنـد. انـسـان بـايـدمثل طبيب و پرستار مهربان از حال خود مواظبت نمايد، و مهار نفس سركش را از دست ندهد كهبـه مـجـرد غـفـلت مـهـار را بـگـسـلانـد و انـسـان را بـه خـاك مـذمـت و هـلاكت كشاند، و در هرحال به خداى تعالى پناه برد از شر شيطان و نفس اماره . ان النفس لاءمارة بالسوء الاما رحم ربى .(610)
و بـبايد دانست كه تخليص نيت از تمام مراتب شرك و ريا و غير آن ، و مراقبت و ابقاء برآن ، از امـور بـسـيـار مـشـكل و مهم است ، بلكه بعض مراتب آن جز براى خلص اولياء اللهمـيـسـر و مـيـسـور نـيـسـت ، زيـرا كـه نـيـت عـبـارت اسـت از اراده بـاعـثـه بـهعمل ، و آن تابع غايات اخيره است ، چنانچه اين غايات تابع ملكات نفسانيه است كه باطنذات انـسـان و شـاكـله آن را تـشـكـيل دهد. كسى كه داراى حب جاه و رياست است و اين حب ملكهنـفـسـانـيـه و شـاكـله روح او شـده اسـت ، غـايـت آمـال او رسـيـدن بـه آن مـطـلوب اسـت ، وافـعـال صـادره از او تـابـع آن غـايـت اسـت و داعـى و مـحـرك او همان مطلوب نفسانى است واعـمـال او بـراى وصول به آن مطلوب از او صادر گردد. مادامى كه اين حب در قلب اوست ،عـمـل او خـالص نتواند شد. و كسى كه حب نفس و خودخواهى ملكه و شاكره نفس اوست ، غايتمـقـصـد و نـهـايـت مـطـلوب او رسـيـدن بـه مـلايـمـات نـفـسـانـيـه اسـت و محرك و داعى او دراعمال همين غايت است ، چه اعمال او براى وصول به مطلوبات دنيويه باشد، يا مطلوباتاخـرويـه از قبيل حور و قصور جنات و نعم آن نشئه . بلكه مادامى كه انانيت و خودخواهى وخـودبـيـنـى در كـار اسـت ، اگـر بـراى تـحـصـيـل مـعـارفتحصيل و كمالات روحيه نيز اقدامى كند يا قدمى زند، براى خود و نفسانيت خويش است ، وآن نـيـز خـودخواهى است نه خداخواهى . و معلوم است خودخواهى و خداخواهى باهم جمع نشود.بلكه اگر خدا را خواهد، براى خود خواهد و غايت مقصد و نهايت مطلوب خود و نفسانيت است .
پـس ، مـعـلوم شـد كـه تـخـليـص نـيت از مطلق شرك كار بسيار بزرگى است كه از هركسنيايد، و كمال و نقص اعمال تابع كمال و نقص نيات است ، زيرا كه نيت صورت فعليه وجـنـبـه مـلكـوتيه عمل است ، چنانچه اشاره به آن نموديم . و در حديث شريف اشاره به همينمـطـالب مـى نـمـايـد آنـجـا كـه فـرمـايـد: والنـيـة اءفـضـل مـنالعـمـل . اءلا، و ان النـيـة هـى العـمـل . نـيـت ازعـمـل افـضل است ، بلكه نيت تمام حقيقت عمل است . و اين مبنى بر مبالغه نيست ، چنانچهبـعـضـى احـتـمـال داده انـد، بـلكـه مـبـنـى بـر حـقـيـقـت اسـت ، زيـرا نـيـت صـورت كـامـلهعـمـل و فـصـل مـحـصـل او اسـت ، و صـحـت و فـسـاد و كـمـال و نـقـصاعـمـال به آن است . چنانچه عمل واحد به واسطه نيت گاهى تعظيم و گاهى توهين است ، وگـاهـى تـام و گـاهـى نـاقـص اسـت ، و گـاهـى از سـنـخ مـلكوت اعلى ، و گاهى از ملكوتاسـفـل و صـورت مـوحـشه مدهشه دارد. ظاهر نماز على بن ابى طالب ، عليه السلام و نمازفـلان مـنـافـق در اجـزاء و شـرايـط (و) صـورت ظـاهـرىعـمـل هـيـچ تـفـاوتى ندارد، ليكن آن يك بار آن عمل معراج الى الله كند و صورتش ملكوتاعـلى اسـت ، و ديـگـرى بـا آن عـمـل بـه جـهـنـم سـقـوط كـنـد و صـورتـش مـلكـوتاسفل است و از شدت ظلمت شبيه ندارد. بواسطه چند قرص نان جوين كه خانواده عصمت (ع )در راه خـدا مـى دهـنـد، چـنـديـن آيـه خـداى تـعـالى در مـدح آنـها فرو مى فرستد.(611)جـاهـل گمان مى كند دو سه روز گرسنگى و غذاى خود را به فقرا دادن امر مهمى است . بااين كه صورت اين قبيل اعمال از هر كس مى شود صادر شود و چيز مهمى نيست ، اهميت آن بهواسـطـه قـصـد خـالص و نـيـت صـادقـانـه اسـت . روحعمل قوى و لطيف و از قلب سليم صافى صادر است كه داراى اين قدر اهميت است . صورتظـاهـر نـبى اكرم ، صلى الله عليه و آله ، و ساير مردم فرقى نداشت ، و لهذا بعضى ازاعـراب غـريـب كه به حضور مباركش مى رسيدند و آن حضرت با جمعى نشسته بودند، مىپرسيدند: كدام يك پيغمبر هستيد؟(612) و آنچه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) را ازغير ممتاز مى كند، روح بزرگ قوى لطيف آن سرور است ، نه جسم مبارك و بدن شريفش . ودر علوم عقليه مقرر است كه شيئيت شى ء به صورت آن است نه ماده آن . بلكه تحديد بهفـصـل حـد تـام است ، و به جنس و فصل ناقص است ، زيرا كه اختلاط به غرايب و اجانب ومعرفى به منافى شى ء، مضر به حقيقت و تعريف و تماميت آن است ، و ماده و جنس از غرايبو اجـانـب اسـت نـسـبـت بـه حـقـيـقـت شـى ء كـه عـبـارت از صـورت و فـعـليـت وفصل است . پس ، تمام حقيقت اعمال همان صور اعمال و جنبه ملكوتيه آنها است كه نيت است .و از ايـن بـيـان مـعـلوم شـد كـه حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، در ايـن حـديـث شـريـفاول نـظـر بـه صـور اعـمـال و مـواد آنـهـا فـرمـوده ، و فـرمـوده اسـت جـز صـورىافـضـل از جـزء مـادى و نـيـت افـضـل از عـمـل اسـت ، چـنـانـچـه گـويـيـم روحافـضـل از بـدن اسـت . و لازم نـيـايـد كه عمل بى نيت صحيح باشد، و بدن بى روح بدنبـاشـد، بـلكـه بـه تـعـلق نـيـت بـه عـمـل و روح بـه بـدن آن يـكعـمـل و ايـن يـك بـدن گـردد. و ايـن مـعـجـون مـخـتـلط از نـيـت وعـمـل و روح و بـدن ، جـزء صـورى مـلكـوتـى هـر يـكافـضـل از جـزء مـادى مـلكـى آن اسـت . و ايـن معنى حديث مشهور است : نيه المؤ من خير من عمله.(613) و در ثـانـى آن حـضـرت نـظـر فـرمـوده بـه فـنـاىعـمـل در نـيـت و مـلك در مـلكـوت و مـظـهـر در ظـاهـر، و فـرمـوده اسـت : الا، و ان النـيـة هـىالعـمـل . عـمـل هـمـان نـيـت اسـت ، و غـيـر نـيـت چـيـزى در كـار نـيـسـت . و تـمـاماعـمـال در نـيـات فـانـى هـستند و از خود استقلالى ندارند. پس از آن ، استشهاد فرمود بهقـول خـداى تـعـالى : قـل كـل يـعـمـل عـلى شـاكـلتـه . هـركـس بـر شـاكـله خـودعـمـل مـى نـمـايـد، و اعمال تابع شاكله نفس ‍ است . و شاكله نفس گرچه هيئت باطنى روح ومـلكـات مـخـمـره در آن است ، لكن نيات شاكله ظاهريه نفس اند. توان گفت كه ملكات شاكلهاوليـه نـفـس ، و نـيـات شـاكـله ثـانـويـه آن هـسـتـنـد، واعـمال تابع آنهاست ، چنانچه حضرت فرموده است : شاكله نيت است . و از اينجا ظاهر شود

در ضـمـير ما نمى گنجد به غير دوست كس
هر دو عالم را به دشمن ده كه مارا دوست بس

والسلام
الحديث الحادى و العشرون
حديث بيست و يكم
بالسند المتصل الى حجة الفرقة و امامهم ، محمد بن يعقوب الكلينى ، كرم الله وجه ،عن حميد بن زياد، عن الحسن بن محمد بن سماعة ، عن وهيب بن حفص ، عن ابى بصير، عن ابىجعفر، عليه السلام ، قال : كان رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، عند عائشة ليلتها،فـقـالت : يـا رسـول الله لم تـتـعـب نـفـسك و قد غفر الله لك ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر؟فـقـال : يـا عـائشـة ، الا اءكـون عـبـدا شـكـورا؟ قـال : و كـانرسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ، يـقـوم عـلى اءطـراف اءصـابـع رجـليـه ،فانزل الله سبحانه و تعالى : طه . ما انزلنا عليك القرآن لتشقى (616)
ترجمه :
از ابـى بـصـيـر نـقـل شـده كـه فـرمـود حـضـرت بـاقـر، عـليـه السـلام : بـودرسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله ، پـيـش عـايـشـه در شـب او، پـس گـفـت : اىرسـول خـدا چـرا بـه زحـمـت مـى انـدازى جـان خـود را وحـال آنـكـه آمـرزيده است خداوند براى تو آنچه پيش بوده است از گناه تو و آنچه پس ازايـن آيـد؟ فـرمـود: اى عـايـشـه آيـا نـبـاشم بنده سپاسگزار! فرمود حضرت باقر، عليهالسـلام : و بـود رسـول خـدا، صلى الله عليه و آله ، كه مى ايستاد بر سر انگشتهاى دوپـاى خـود، پـس فـرو فـرسـتـاد خدا سبحانه و تعالى : طه . ما اءنزلنا القرآن لتشقى.(617) (يـعـنـى مـحمد ـ يا اى طالب حق هادى ـ ما فرو نفرستاديم بر تو قرآن راتا به مشقت افتى .)
شرح قد غفرالله لك اشاره است به قول خدا تعالى در سوره فتح : انا فتحنالك فـتـحـا مـبـيـنا. ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر.(618) ما گشوديمبـراى تو گشودنى آشكارا، تا بيامرزد براى تو و آنچه پيشى گرفته از گناه تو وآنچه پس از اين آيد.
بـدان كـه عـلمـا، رضـوان الله عليهم ، توجيهاتى در آيه شريفه فرموده اند كه منافاتنـداشـتـه باشد با عصمت نبى مكرم و ما به ذكر بعضى از آنها كه مرحوم علامه مجلسى ،رحـمـه الله تـعـالى ، نـقـل فـرمـودنـد(619) مـى پـردازيـم ، و پـس از آن آنـچـهاهل معرفت به حسب مسلك خود بيان كردند مجملا بيان مى نماييم .
مـرحـوم مجلسى فرموده از براى شيعه در تاءويل اين آيه اقوالى است : يكى آنكه مقصوداز گناه گناه امت است كه به شفاعت حضرت آمرزيده شود. و نسبت گناهان امت به آن حضرتبـراى اتـصـالى اسـت كـه بـيـن آن حـضـرت و امـت اسـت . و مـؤ يـد ايـناحتمال است آنچه روايت كرده مفضل بن عمر از حضرت صادق ، عليه السلام :
قال : ساءله رجل عن هذه الاية ، فقال : والله ، ما كان له ذنب ولكن الله سبحانه ضمن لهاءن يغفر ذنوب شيعه على ما تقدم من ذنبهم و ما تاءخر.(620)
و روى عـمـر بـن يـزيـد عـنـه ، عـليـه السـلام ،قال : ما كان له ذنب ، و لا هم بذنب ، ولكن الله حمله ذنوب شيعته ثم غفرها له . فرمود:نبود از براى او گناهى ، و نه اراده گناهى كرد، وليكن خداى تعالى ذنوب شيعه او رابر او تحميل كرد، پس از آن آمرزيد آن را براى او.
نـويسنده گويد از براى اين توجيه در مشرب عرفان وجيهى است كه اشاره به آن (به )طـريـق اجـمـال خـالى از فـائده نـيـسـت . بـايـد دانـسـت كـه درمـحـل خـود مـقرر است كه عين ثابت انسان كامل مظهر اسم الله الاعظم ، كه امام ائمهاسـمـاء اسـت ، مـى بـاشـد، و اعـيـان سـايـر مـوجـودات درظـل عـيـن انـسان كامل در علم و عالم اعيان مقرر، و در عين و عالم تحقق موجود است . پس ، اعيانجـمـيـع دايـرة وجـود مـظـهـر عـيـن انـسـان كـامـل اسـت در عـالم اعـيان ، و جميع موجودات مظاهرجـمـال و جلال او هستند در عالم ظهور. و از اين جهت ، هر نقص كه در عالم تحقق واقع شود وهـر ذنـبى كه از مظاهر بروز كند، چه ذنوب تكوينى يا تشريعى باشد، به حكم ظاهر ومـظـهـر بـه ظـاهـر مـنسوب است حقيقتا و بى شاعبه مجاز. گرچه ما اءصابك من سيئة فمننـفـسـك ،(621) و لكـن قـل كـل من عندالله .(622) و اشاره به اين مطلب در اخباربسيار، چنانچه فرمايد: نحن السابقون الآخرون .(623) و فرمايد: آدم و مندونـه تـحـت لوائى يـوم القـيـامـة .(624) و فـرمـايـد:اءول مـا خـلق الله روحـى ـ يـا ـ نـورى (625) و فـرمـايـد: سـبـحـنا فسبحتالمـلائكـة ،(626) قـدسـنـا فـقـدسـت المـلائكة . و فرمايد: لولانا ما عرف الله(627) و فـرمـايـد: لو لاك لما خلقت الافلاك .(628) و فرمايد: نحن وجه الله.(629) و در حـديـثـى اسـت كـه رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، به منزله ساقهشـجـر اسـت ، و ائمـه هـدى ، عـليهم السلام ، به منزله شاخه هاى آن ، و شيعيان به منزلهبـرگ آن درخـت هـسـتـنـد.(630) پـس زينت شجرة طيبه ولايت به مظاهر است ، و هر يك ازمظاهر كه نقصانى يابد، در شجرة طيبه نقصانى واقع گردد. پس ، ذنوب جميع موجوداتذنـوب ولى مـطـلق اسـت ، و حـق تـعـالى بـه رحـمـت تـامـه خـود بـه غـفـرانشامل خود رحمت بر نبى اكرم ، صلى الله عليه و آله ، فرموده مى فرمايد آنچه گناه استاز پيشينيان و آنچه پس از اين گناهى واقع شود، در تحت مغفرت تامه واقع گردد، و بهشـفـاعـت تـو تـمـام دايـرة تحقق به سعادت كامله خود رسند، و آخر من يشفع اءرحم الراحمين.(631)
و بـر ايـن مـسلك آيه شريفه در عداد آن آيه است كه مى فرمايد: و لسوف يعطيك ربكفـتـرضـى .(632) كـه فـرمـودنـد: ارجـى آيـة فـى القرآن (633) وبـنابراين مسلك ، ذنوب مقدمه ممكن است ذنوب امم سالفه باشد، زيرا كه جميع امم امت اينذات مـقـدس انـد، و جـمـيـع دعـوت انـبيا دعوت به شريعت ختميه و مظاهر ولى مطلق هستند، وآدم و من دونه از اوراق شجره ولايت هستند.
توجيه دوم آن است كه سيد مرتضى (634) رضى الله عنه ، ذكر فرمودند كه ذنب مـصـدر اسـت ، و جـايـز اسـت اضـافـه آن بـهفاعل و به مفعول ، و در اينجا اضافه به مفعول شده و مراد آن است كه آنچه گذشته استاز گـنـاه كـردن آنـهـا تـو را در مـنـع نـمـودن آنـهـا تـو را از مـكـه و جـلوگـيـرى نمودن ازمـسـجـدالحـرام . و مـعـنـى مـغـفـرت بـنـابـرايـنتـاءويـل ازاله و نـسـخ احكام اعداء آن سرور است از مشركين بر آن حضرت ، يعنى ازاله مىفـرمايد خدا آن را نزد فتح ، و ستر مى فرمايد بر تو آن عار را به فتح مكه ، پس زوداست كه داخل مكه شوى بعد از اين . و از اين جهت قرار داده است غفران را جزاى جهاد و فايدهفتح .(635)
فـرمـوده اسـت سـيـد، رحـمـة الله ، اگـر مراد مغفرت ذنوب باشد معناى معقولى ازبـراى آيـه نـتـوان نـمـود، بـراى اينكه مغفرت ذنوب تعلقى (به فتح ) ندارد و غرض وفـايـده آن نـمى باشد. و اما قوله : ما تقدم و ما تاءخر مانعى ندارد كه مراد اين باشد كهآنـچـه در زمـان سـابـق گـذشـتـه از افـعـال قـبـيـحـى كـه نـسـبـت بـه تـو و بـه قوم توكردند.(636)
سـوم آنـكـه مـعـنـى چـنين است كه اگر گناهى براى تو باشد در قديم يا پس از اين ، هرآينه آمرزيدم تو را. و قضيه شرطيه مستلزم صدق و وقوع طرفين نيست .
چهارم آنكه مراد به گناه ترك مستحب باشد، زيرا كه واجبات از آن حضرت ترك نشده . وجايز است كه به واسطه علو قدر و رفعت مقام آن حضرت آنچه از ديگران گناه نيست نسبتبه آن حضرت گناه شمرده شود.
پـنـجـم آنـكـه اين آيه براى تعظيم آن حضرت وارد است و در مقام حسن خطاب است ، چنانچهگويى مثلا: غفرالله لك .
مـجـلسـى فـرمـوده : و قد روى الصدوق فى العيون باسناده عن على بن محمد بن الجهمقـال : حـضـرت مـجـلس ‍ المـاءمـون و انـه الرضـا، عـليـه السـلام وقـال له المـاءمـون : يـا ابـن رسـول الله اءليـس مـن قـولك اءن الاءنـبـيـاء مـعـصـومـون ؟قـال : بلى . قال : فما معنى قول الله ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخرقـال الرضـا، عـليـه السـلام : لم يـكـن اءحـد عـنـد مـشـركـى مـكـة اءعـظـم ذنـبـا مـنرسول الله ، صلى الله عليه و آله ، لاءنهم كانوا يعبدون من دون الله ثلا ثمائة و ستينصنما، فلما جاءهم ، صلى الله عليه و آله ، بالدعوة اءلى كلمة الاخلاص ، كبر ذلك عليهمو عـظـم و قالوا:
اءجعل الالهة الها واحدا ان هذالشى ء عجاب . الى قوله : ان هذاالا اختلاق .(637) فلما فتح الله تعالى على نبيه ، صلى الله عليه و آله ، مكة، قـال له : يـا محمد، اءنا فتحنا لك فتحا مبينا. ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر.عـنـد مشركى اءهل مكة بدعائك الى توحيد الله فيما تقدم و ما تاءخر، لان مشركى مكة اءسلمبـعـضـهم ، و خرج بعضهم عن مكة ، و من بقى منهم لم يقدر على انكار التوحيد عليه اذا دعاالن اس اليـه ، فـصـار ذنـبـه عـنـد هـم فـى ذلك مـغـفـورا بـظـهـوره عـليـهـم .فقال الماءمون : لله درك يا اءبا الحسن (638)

next page شرح اربعين حديث امام خميني رحمةالله عليه

back page