بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چـهـل حدیث, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     StartFrm -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     FOOTNT07 -
     IStart -
     Fehrest -
     VAADEH01 -
     VAADEH02 -
     VAADEH03 -
     VAADEH04 -
     VAADEH05 -
     VAADEH06 -
     VAADEH07 -
     VAADEH08 -
     VAADEH09 -
     VAADEH10 -
     VAADEH11 -
     VAADEH12 -
     VAADEH13 -
     VAADEH14 -
     VAADEH15 -
     VAADEH16 -
     VAADEH17 -
     VAADEH18 -
     VAADEH19 -
     VAADEH20 -
     VAADEH21 -
     VAADEH22 -
     VAADEH23 -
     VAADEH24 -
     VAADEH25 -
     VAADEH26 -
     VAADEH27 -
     VAADEH28 -
     VAADEH29 -
     VAADEH30 -
     VAADEH31 -
     VAADEH32 -
     VAADEH33 -
 

 

 
 

 

next page شرح اربعين حديث امام خميني رحمةالله عليه

back page

در هـر حـال ، بـحـقـيـقت صبر (نگاهدارى نفس از شكايت بر) جزع كامن است . و آنچه دربارهائمـه هـدى يـا انبياء عظام وارد شده كه توصيف شدند به صبر، تواند كه صبر بر آلامجـسـمـانـيـه بـوده كـه بـه مقتضاى طبايع بشريه باعث تاءثر است ، يا صبر بر فراقمـحـبـوب بـوده كـه از مـقامات محبين است ، و پس از اين ذكرى از آن مى شود، و الا صبر برطاعات و معاصى و بليات غير آنچه ذكر شد درباره آنها، بلكه شيعيان آنها، معنى ندارد.
عـارف مـعـروف ، كـمـال الديـن عـبـدالرزاق كـاشـانـى ،(486) در شـرحمـنـازل گـويـد: مراد شيخ كه فرمايد صبر خوددارى از شكايت است ، شكايت به مخلوقاسـت ، و الا شـكـايت به حق تعالى و اظهار جزع در درگاه قدس او با صبر منافات ندارد،چـنانچه حضرت ايوب عرض شكونى به حق نمود: اءنى مسنى الشيطان بنصب و عذاب(487) بـا آنـكه حق تعالى او را مدح فرمايد: بقوله : اءنا وجدناه صابرا نعمالعـبـد انـه اءواب .(488) و حـضـرت يـعـقـوب عرض مى كند: انما اءشكوابثى وحـزنـى الى الله (489) بـا آنـكـه او از صـابـران بـود. بلكه ترك شكايت بهسوى حق اظهار تجلد و ظهور به دعوى است . ـ انتهى .(490)
از سيره انبياء عظام و حضرات ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين ، نيز چنان ظاهر مىشـود كـه با آنكه مقامات آنها بالاتر از صبر (و) رضا و تسليم بوده ، مع ذلك هيچ گاهاز دعـا و عـجـز و تـضـرع در درگاه معبود خوددارى نمى كردند، و عرض حاجات خود را بهحـضـرت حـق تـعالى مى نمودند. و اين مخالف با مقامات روحانيه نيست ، بلكه تذكر حق وانـس و خـلوت بـا مـحـبـوب و اظـهـار عـبـوديـت و ذلت در پـيـشـگـاه عـظـمـتكامل مطلق غايت آمال عارفين و نتيجه سلوك سالكين است .
فصل ، در نتايج صبر است
بـدان كـه از براى نتايج بسيار است ، كه از جمله آنها ارتياض و تربيت نفس است . اگرانـسـان مـدتـى در پيشامدهاى ناگوار و بليات روزگار و در مشقت عبادات و مناسك و تلخىتـرك لذات نـفـسـانـيـه ، بـه واسـطـه فـرمـان حـضـرت ولى النـعـم ، صـبـر كـنـد وتـحـمـل مشاق را گرچه سخت و ناگوار باشد بنمايد، كم كم نفس عادت مى كند و مرتاضمـى شـود و از چـمـوشـى بـيـرون مـى آيـد و سـخـتـىتـحـمـل مـشاق بر آن آسان مى شود، و از براى نفس ملكه راسخه نوريه پيدا مى شود كهبـه واسـطـه آن از مـقـام صـبـر تـرقـى مـى كـنـد و بـه مـقـامـات عـاليـه ديـگـرنـايل مى شود. بلكه صبر در معاصى منشاء تقواى نفس شود، و صبر در طاعات منشاء انسبـه حـق گـردد، و صـبـر در بـليـات مـنـشـاء رضا به قضاى الهى شود. و اينها از مقاماتبـزرگ اهـل ايـمـان ، بـلكـه اهـل عـرفـان ، اسـت . و در احـاديـث شـريـفـهاهل بيت عصمت (ستايش ) بليغ از صبر گرديده ، چنانچه در كافى شريف سند به حضرتصادق ـ سلام الله عليه ، ـ رساند:
قال : الصبر من الايمان بمنزلة الراءس من الجسد، فاذا ذهب الراءس ، ذهب الجسد، و كذلكاذا ذهب الصبر، ذهب الايمان .(491)
فـرمود: صبر نسبت به ايمان به مثابه سر است نسبت به بدن . پس وقتى رفت سر،جسد برود، و همينطور وقتى كه صبر رفت ، ايمان برود.
و در حـديـث ديـگـر سـنـد بـه حـضـرت سـجـاد، عـلى بـن الحسين ، عليهما السلام ، رساند:قـال : الصـبـر مـن الايـمـان بـمـنـزله الراءس مـن الجـسـد، و لا ايـمـان لمـن لا صـبـرله.(492)
و احـاديـث بـسـيـار در ايـن بـاب است كه ما پس از اين به مناسبت به ذكر بعضى از آن مىپردازيم .
صـبـر كـليـد ابـواب سعادات و سرمنشاء نجات از مهالك است . بلكه صبر بليات را برانسان آسان مى كند و مشكلات را سهل مى نمايد و عزم و اراده را قوت مى دهد و مملكت روح رامـسـتقل مى نمايد. و جزع و بيتابى علاوه بر عارى كه خود دارد و كاشف از ضعف نفس است ،انـسـان را بـى ثـبات و اراده را ضعيف و عقل را سست مى كند. جناب محقق خبير خواجه نصير،قـدس الله سـره ، فـرمايد: و هو (اءى الصبر) يمنع الباطن عن الاضطراب ، و اللسانعـن الشـكـايـة ، و الاعـضـاء عـن الحـركـات الغـيـر المـعـتـاده .(493) يـعـنى صبرجـلوگـيـرى كـنـد بـاطـن را از بيتابى ، و زبان را از شكايت ، و اعضا را از كارهاى خلافعـادت . و بـه عـكـس انـسـان غـيـر صابر باطن قلبش مضطرب و وحشتناك است و دلشلرزان و مـتـزلزل اسـت . و ايـن خـود بـليـه اى است فوق بليات و مصيبتى است بالاترينمـصيبت ها كه سربار انسان مى شود و راحتى را از انسان سلب مى كند. اما صبر تخفيف مىدهـد مصيبت را، و قلب غالب مى شود بر بليات و اراده قاهر مى شود بر مصيبات وارده . وهمين طور انسان غير صابر و بى شكيب زبانش به شكايت پيش هر كس و ناكس باز شود،و ايـن علاوه بر رسوايى پيش مردم و معروفيت به سست عنصرى و كم ثباتى و افتادن ازنـظـر خـلق ، پـيـش مـلائكـة الله و در درگـاه قدس ربوبيت از ارزش مى افتد. بنده اى كهنـتـوانـد يـك مـصـيـبـت كـه از حـق و مـحـبـوب مـطـلق بـه او مـى رسـدتـحـمـل كـنـد، و انـسـانـى كه از ولى نعمت خود، كه هزاران هزار نعمت ديده و هميشه مستغرقنـعـمـتـهـاى اوسـت ، يك بليه ديد زبان به شكايت پيش خلق گشود، چه ايمانى دارد و چهتـسـليمى در مقام مقدس حق دارد؟ پس ‍ درست است كه گفته شود كسى كه صبر ندارد ايماننـدارد. اگـر تـو بـه جـنـاب ربـوبى ايمان داشته باشى و مجارى امور را به يد قدرتكـامـله او بـدانـى و كـسـى را مـتـصـرف در امور ندانى ، البته از پيشامدهاى روزگار و ازبـليـات وارده شـكـايـت پـيـش غـيـر حـق تـعـالى نـكـنـى ، بـلكـه آنـهـا را بـه جـان ودل بخرى و شكر نعم حق كنى .
پس ، آن اضطرابهاى باطنى و آن شكايتهاى زبانى و آن حركات زشت غير معتاد اعضا همهشهادت دهند كه ما از اهل ايمان نيستيم . تا نعمت در كار است ، صورتا شكرى مى كنيم . و آننيز مغزى ندارد، بلكه براى طمع ازدياد است . وقتى كه يك مصيبت پيشامد كرد، يا يك دردو مـرضـى رو آورد، شكايتها از حق تبارك و تعالى پيش خلق مى بريم و زبان اعتراض وكـنايه گويى را باز كرده پيش كس و ناكس شكوه ها مى كنيم . كم كم اين شكايتها و جزعو فـزعها در نفس تخم بغض به حق و قضاى الهى مى كارد، و آن بتدريج سبز مى شود وقـوت مى گيرد تا آن كه ملكه مى شود، بلكه خداى نخواسته صورت باطن ذات صورت(بـغـض ) بـه قـضاى حق و دشمنى ذات مقدس شود. آن وقت عنان از كف گسيخته شود و مهاراخـتـيـار از چـنـگ رهـا شـود و انـسـان بـه هـيـچ وجـه نـتـوانـد ضـبـطحـال و خـيـال نـمايد و ظاهر و باطن رنگ دشمنى حق تعالى گيرد، و با يك پارچه بغض وعـداوت مـالك النـعـم از ايـن عالم منتقل گردد و به شقاوت ابدى و ظلمت هميشگى دچار شود.پناه مى برم به خدا از بدى عاقبت و ايمان مستودع . پس ، صحيح است كه مى فرمايد وقتيكه صبر برود ايمان مى رود.
پـس اى عـزيـز، مـطـلب بـس مـهـم و راه خـيـلى خـطـرنـاك اسـت . از جـان ودل بـكـوش و در پـيـشـامـدهـاى دنـيـا صـبـر و بـردبـارى را پـيـشـه خـود كـن ، و درمقابل بليات و مصيبات مردانه قيام (كن )، و به نفس بفهمان كه جزع و بيتابى علاوه برآن كه خود ننگى بزرگ است ، براى رفع بليات و مصيبات فايده اى ندارد، و شكايت ازقضاى الهى و اراده نافذه حق پيش ‍ مخلوق ضعيف بى قدرت و قوه مفيد فايده نخواهد بود.چنانچه اشاره به آن در حديث شريف كافى فرمايد: محمد بن يعقوب باسناده عن سماعةبـن مـهـران ، عـن اءبـى الحـسـن ، عـليـه السـلام ، قـال :قـال لى : مـا حـسـبـك عن الحج ؟ قال قلت : جعلت فداك ، وقع على دين كثير و ذهب مالى ، وديـنـى الذى قـد لزمـنـى هـو اءعظم من ذهاب مالى ، فلولا اءن رجلامن اءصحابنا اءخرجنى ماقدرت اءن اءخرج . فقال لى : ان تصبر تغتبط، و الا تصبر ينفذ الله مقاديره ، راضيا كنتام كارها.(494)
سماعه گفت : فرمود ابوالحسن كاظم ، عليه السلام ، به من : چه چيز مانع شد ترا ازحـج ؟ گـفـت گـفـتـم : فدايت شوم ، واقع شد بر من قرض بسيارى ، و مالم رفته است ، وقـرضـى كه لازم شده بزرگتر است از رفتن مالم . اگر نبود مردى از رفقاى ما كه خارجكـرد مـرا، قـدرت نداشتم كه خارج شوم . پس فرمود به من : اگر صبر كنى ، مورد غبطهشـوى ، و اگـر صـبـر نـكـنـى ، اجرا مى كند خدا تقديرات خود را، خشنود باشى يا كراهتداشته باشى .
پس معلوم شد كه جزع و بى تابى مفيد فايده نيست ، بلكه ضررهاى بس هولناك دارد وهـلاكـتـهـاى بـس ايـمـان سـوز در دنـبـال آن اسـت ، و صـبـر و بـردبـارى خود داراى ثوابجـزيـل و اجـر جـمـيـل و صـور بـهـيـه و تـمـثـال شـريـف بـرزخـى اسـت ، چـنـانـچـه درذيـل حـديـث شـريـف كـه مـا بـه شـرح آن پـرداخـتـيـم فـرمـايد: و كذلك الصبر يعقب خيرا،فاصبروا و وطنوا اءنفسكم على الصبر توجروا. پس صبر را عاقبت خير است در اين عالم ،چـنـانـچـه از تـمـثيل به حضرت يوسف ، عليه السلام ، معلوم مى شود، و موجب اجر است درآخرت .
و در حـديـث شـريـف كـافـى سـنـد بـه ابـوحـمـزه ثـمـالى ، رحـمـه الله ، رسـانـد.قال : قال اءبو عبدالله عليه السلام : من ابتلى من المؤ منين ببلاء فصبر عليه ، كان لهمـثـل اءجـر اءلف شهيد.(495) فرمود حضرت صادق ، عليه السلام ،: "كسى كهمبتلا به بليه اى شود و صبر كند، براى او اجر هزار شهيد است ."
و احـاديـث كـثـيـره در ايـن بـاب وارد اسـت كـه مـا بـعـضـى آنـهـا را درفـصـل بعد ذكر مى كنيم . اما اينكه از براى صبر صورت بهيه برزخيه است ، علاوه براينكه مطابق قسمتى از برهان است ، در احاديث شريفه نيز از آن ذكر شده است ، چنانچه دركـافـى شـريـف سـنـد بـه حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، رسـانـد،قـال : اذا دخـل المـؤ مـن (فـى ) قـبـره ، كـانت الصلاة عن يمينه و الزكاة عن يساره و البرمـطـل عـليـه و يـتـنـحـى الصـبـر نـاحيه ، فاذا دخل عليه الملكان اللذان يليان مساءلته ،قـال الصـبـر للصـلاة و الزكـاة و البـر: دونكم صاحبكم ، فان عجزتم عنه فاءنا دونه.(496)
فرمود: وقتى داخل شود مؤ من به قبرش ، مى باشد نماز از راست او و زكات از چپ او ونـيـكـى و احـسـان مـشـرف بـر او، و دور شـود (صـبـر) بـر طـرفـى . پـس وقـتـى كـهداخل شوند بر او دو ملكى كه كارگزار مسئلت از او هستند، گويد صبر به نماز و زكاتو نـيـكـويـى : "بـگيريد رفيق خود را. (يعنى همراهى كنيد او را.) پس اگر شما از او عاجز(يد)، من او را مى گيرم ."
فصل ، در درجات صبر
بدان كه از براى صبر، به حسب آنچه از احاديث شريفه معلوم مى شود، درجاتى است ، واجر و ثواب آن به حسب درجات آن مختلف است . چنانچه در كافى شريف ، سند به حضرتمولاى متقيان ، امير مؤ منان ، عليه السلام ، رساند.
قال : قال رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، الصبر ثلاثة : صبر عند المصيبة ، وصبر على الطاعة ، و صبر عن المعصية . فمن صبر على المصيبة حتى يردها بحسن عزائها،كـتـب الله له ثـلا ثـمـاءة درجـة مابين الدرجة الى الدرجة ، كما بين السماء و الارض . و منصـبـر عـلى الطـاعـة ، كـتب الله له ستماءة درجة ما بين الدرجة الى الدرجة ، كما بين تخومالارض الى العرش . و من صبر عن المعصية ، كتب الله له تسعماءة درجة ما بين الدرجة الىالدرجة ، كما بين تخوم الارض الى منتهى العرش .(497)
فـرمـود حـضـرت امـيـر، عـليـه السـلام ، كـه فـرمـودرسول خدا، صلى الله عليه و آله :"صبر سه گونه است : صبر نزد مصيبت است ، و صبربـر طـاعت است ، و صبر از معصيت . پس كسى كه صبر كند بر مصيبت تا آنكه برگرداندمـصـيـبـت و شـدت آن را بـه نـيـكـويـى عـزاى آن (يـعـنـى بـا صـبـرجـمـيل شدت مصيبت را رد كند)، بنويسد خدا براى او سيصد درجه ، مابين هر درجه تا درجهمثل مابين آسمان و زمين . و كسى كه صبر نمايد بر اطاعت ، بنويسد خدا از براى او ششصددرجه ، ميانه درجه تا درجه مثل ميانه قعر زمين تا عرش . و كسى كه صبر كند بر معصيت ،بـنـويـسـد خـداونـد بـراى او نـهـصـد درجـه ، مـيـانـه درجـه تـا درجـهمثل ميانه منتهاى زمين تا منتهاى عرش ."
و از ايـن حـديـث شـريـف مـعـلوم مـى شـود كـه صـبـر در مـعـصـيـتافـضـل است از ساير مراتب صبر، چه كه هم درجات آن بيشتر است ، و هم سعه بين درجاتبـسـيـار زيـادتـر اسـت . و نـيـز مـعـلوم شـود كـه سعه بهشت بيش از آن است كه در اوهام مامـحـجـوبـين و مقيدين است . و آنچه در تحديد بهشت وارد است كه عرضها كعرض السمواتوالارض .(498) شـايـد راجـع بـه بـهـشـت اعـمال باشد. و اينكه در حديث شريف است ،بـهـشـت اخـلاق اسـت ، و مـيـزان در بـهـشـت اخـلاق قـوت وكمال اراده است ، و آن را محدود به حدى نبايد كرد.
بـعـضـى فـرموده اند كه اينجا مقصود ارتفاع است ، و در آيه شريفه عرض .(499) وتـنـافـى نـيـسـت : ممكن است در عرض برابر و در ارتفاع مختلف باشند. و اين بعيد است .زيـرا چـنـيـن نـمـايـد كـه مـقـصـود از عـرض مـيـزان سـعـه بـاشـد نـه عـرضمـقـابـل طـول . چـنـانـچـه سـمـاوات و ارض نـيـز عـرضمقابل طول به معناى متفاهم عرفى و لغوى ندارند، گرچه عرض به معناى بعد ثانى بهاصطلاح طبيعيين دارند، و كتاب الهى مشى بر طبق اصطلاح نمى فرمايد.
و در كـافـى شـريـف سـنـد بـه حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، رسـانـد:قـال : قـال رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ، سـيـاءتـى عـلى النـاس زمـان لايـنـال فـيـه المـلك الا بـالقـتـل و التـجـبـر، و لا الغـنـى الا بـالغـصـب والبـخـل ، و لا المـحـبـة الا باستخراج الدين و اتباع الهوى . فمن اءدرك ذلك الزمان فصبرعـلى الفـقر و هو يقدر على الغنى و صبر على البغضة و هو يقدر على المحبة و صبر علىالذل و هو يقدر على العز، آتاه الله ثواب خمسين صديقا ممن صدق بى .(500)
فـرمـود جـنـاب صـادق ، عـليـه السـلام ، كـه فـرمـودرسـول خـدا، صلى الله عليه و آله و سلم :"زود است كه مى آيد بر مردم زمانى كه رسيدهنشود در آن سلطنت ، مگر به كشتن و جور كردن ، و نه بى نيازى ، مگر به غصب نمودن وبـخـل ورزيدن ، و نه محبت و جلب قلوب ، مگر (به ) خروج از دين و متابعت هواى نفس . پسكـسـى كـه ادارك كـنـد آن زمـان را، پـس صـبـر كـنـد بـر بـى چـيـزى وحـال آنـكـه تـوانـا بـاشـد بـر تـوانـگـرى ، و صـبـر كـنـد بـر بـغـضـاى مـردم وحـال آنـكـه او قـادر بـاشـد بـر مـحـبـت و جـلب آنـهـا، و صـبـر كـنـد بـر ذلت وحـال آنـكـه تـوانـا باشد بر عزت ، بدهد او را خداوند ثواب پنجاه صديق از كسانى كهتصديق مرا كردند."
و قـريـب بـه اين مضمون نيز حديثى از جناب اميرالمؤ منين ، عليه السلام ، وارد شده است .بالجمله ، احاديث در اين باب بسيار است ، ما اكتفا نموديم به همين چند حديث شريف .
فصل ، در بيان درجات صبر اهلمعرفت
بـدان تـا ايـن مـقـام آنـچـه ذكـر شـد، راجـع بـه حـال عـامـه و مـتـوسـطـيـن بود، چنانچه دراول اين فصول اشاره به آن نمودم كه صبر را از مقامات متوسطين به شمار آوردند. ولىاز بـراى صـبـر درجـات ديـگـرى اسـت كـه راجـع بـهاهـل سـلوك و كـمـل و اوليـاسـت ، چنانچه از آن صبر فى الله است . و آن ثبات درمـجـاهـده اسـت ، و ترك ماءلوفات و ماءنوسات ، بلكه ترك خويشتن است در راه محبوب . واين راجع به اهل سلوك است .
و مـرتـبـه ديـگـر صـبـر مـع الله اسـت . و آن راجـع بـهاهـل حـضـور و مـشـاهـده جـمـال اسـت در وقـت خـروج از جـلبـات بـشـريـت ، و تـجرد از ملابسافعال و صفات ، و متجلى شدن قلب به تجليات اسماء و صفات ، و توارد واردات انس وهيبت ، و حفظ نفس از تلونات و غيبت از مقام انس و شهود.
و درجـه ديـگـر صـبـر عـن الله اسـت . و آن از درجـات عـشـاق و مـشـتـاقـيـن اسـت ازاهـل شـهـود و عـيـان ، در صـورتـى كه رجوع به عالم خود كنند و به عالم كثرت و صحوبـرگـردنـد. و ايـن اشـق مـراتـب صـبـر و مـشـكلترين مقامات است . و به اين مرتبه اشارهفـرمـوده مـولاى سـالكـان و پـيشواى كاملان و امير مؤ منان ، عليه السلام ، در دعاى شريفكميل : وهبنى صبرت على عذابك ، فكيف اءصبر على فراقك (501)
و روى اءن شـابـا مـن المـحـبـيـن سـاءل الشـبـلى عـن الصـبـرفـقـال : اءى الصـبـر اشـد؟ فـقـال : الصـبـر لله .فـقـال : لا. فـقـال : الصـبـر بـالله . فـقـال : لا. فـقـال : الصـبـر عـلى الله .فـقـال : لا. فـقـال : الصـبـر فـى الله . فـقـال : لا.فـقـال : الصـبـر مـع الله . فـقـال : لا. فـقـال : و يـحـك فـاى ؟فقال : الصبر عن الله . فشهق الشبلى و خر مغشيا عليه (502)
و درجـه ديـگـر صـبـر بـالله اسـت . و آن از بـراىاهـل تـمكين و استقامت است . كه بعد از حال صحو و بقاء بالله ، و پس از تخلق به اخلاقالله ، براى آنها رخ دهد. و از آن جز كمل را نصيبى نيست . و چون از اين مراتب ما را نصيبىو حـظـى نـمـى بـاشـد، از ايـن جـهـت مـبـنـاى ايـن اوراقتفصيل در اطراف آن نيست . والحمدلله اولا و آخرا و صلى الله على محمد و آله الطاهرين .
الحديث السابع عشر
حديث هفدهم
بـالسـنـد المـتـصـلالى الامام الاقدم ، حجة الفرقة و رئيس الامة ، محمد بن يعقوب الكلينى ، رضى الله عنه ،عـن مـحـمـد بن يحيى ، عن احمد بن محمد بن عيسى ، عن الحسن بن محبوب ، عن معاوية بن وهب ،قـال سـمعت اباعبدالله ، عليه السلام ، يقول : اذا تاب العبد توبة نصوحا، اءحبه الله ،فـسـتـر عـليـه فـى الدنـيـا و الاخـرة . فـقـلت : و كـيـف يـسـتـر عـليـه ؟قال : ينسى ملكيه ما كتبا عليه من الذنوب ، ثم يوحى الى جوارحه : اكتمى عليه ذنوبه .و يـوحـى الى بـقـاع الارض ، اكـتـمـى عـليـه مـا كـانيـعـمـل عليك من الذنوب . فيلقى الله حين يلقاه و ليس شى يشهد عليه بشى ء من الذنوب(503)
ترجمه :
مـعـاويـة بـن وهـب گـفـت شنيدم از حضرت صادق ، عليه السلام ، مى فرمود: "وقتى كهتـوبـه كـنـد بـنده اى توبه خالص ، دوستدار شود او را خداوند، پس ستر كند بر او دردنـيـا و آخـرت . پـس گـفـتـم : و چگونه بپوشاند بر او؟" گفت :"به فراموشى اندازد دوفـرشته او را آنچه را نوشته اند بر او از گناهان . و وحى مى فرمايد به سوى اعضاىاو: كـتـمـان كـنـيـد بـر او گـنـاهـان او را. و وحـى مـى فـرمـايـد بـه سوى بقعه هاى زمين :بـپـوشـانـيـد بـر او آنـچـه را عمل مى كرد بر شما از گناهان . پس ‍ ملاقات مى كند خدا رازمانى كه ملاقات مى كند او را و حال آنكه نيست چيزى كه شهادت بدهد بر او به چيزى ازگناهان ."
در حقيقت توبه است
شرح بدان كه توبه يكى از منازل مهمه مشكله است . و آن عبارت است از رجوع ازطـبيعت به سوى روحانيت نفس ، بعد از آنكه به واسطه معاصى و كدورت نافرمانى نورفطرت و روحانيت محجوب به ظلمت طبيعت شده .
و تـفـصـيـل ايـن اجـمـال اجـمـالا ايـن اسـت كـه نـفـس در بـدو فـطـرت ، خـالى از هـر نـحـوكـمـال و جمال و نور و بهجت است ، چنانچه خالى از مقابلات آنها نيز هست . گويى صفحهاى اسـت خـالى از مـطلق نقوش : نه داراى كمالات روحانى ، و نه متصف به اضداد آن است .ولى نـور اسـتـعـداد و ليـاقـت بـراى حـصـول هـر مقامى در او وديعه گذاشته شده است ، وفـطرت او بر استقامت و خميره او مخمر به انوار ذاتيه است . و چون ارتكاب معاصى كند،به واسطه آن در دل او كدورتى حاصل شود. و هر چه معاصى بيشتر شود، كدورت و ظلمتافـزون گـردد تـا آنـكـه يكسره قلب تاريك و ظلمانى شود و نور فطرت منطفى گردد وبـه شـقـاوت ابـدى رسـد. اگـر در بـيـن ايـن حـالات ،قـبـل از فـرا گـرفـتـن ظـلمـت تـمـام صـفـحـه قـلب را، از خـواب غـفـلت بيدار شد و پس ازمـنـزل يـقـظـه بـه مـنـزل تـوبـه وارد شـد و حـظـوظ ايـنمـنـزل را بـه شـرايـطـى ، كه اجمالى از آن در اين اوراق انشاءالله ، ذكر مى شود، استيفاكـرد، از حـالات ظـلمـانـيـه و كـدورات طـبـيـعـيـه بـرگـشـت مـى نـمـايـد بـهحـال نـور فـطـرت اصـلى و روحـانيت ذاتيه خود. گويى صفحه اى مى شود باز خالى ازكـمـالات و اضـداد آن . چـنـانـچه در حديث شريف مشهور است : التائب من الذنب كمن لا ذنب له.(504) رجوع كننده از گناه مثل كسى است كه گناه نداشته باشد.
پس ، معلوم شد كه حقيقت توبه رجوع از احكام و تبعات طبيعت است به سوى احكامروحانيت و فطرت . چنانچه حقيقت انابه رجوع از فطرت و روحانيت است به سوىخـدا و سـفـر كـردن و مـهـاجـرت نـمـودن از بـيـت نـفـس اسـت بـه سـوى سـرمـنـزل مـقـصـود. پـس مـنـزل تـوبـه مـنـزل مـقـدم بـر مـنـزل انـابـه اسـت . وتفصيل آن در اين اوراق مناسب نيست .
فصل ، دشوارى توبه و جبران معاصى
بر سالك طريق نجات و هدايت لازم است تنبه به يك نكته مهمه . و آن اين است كه توفيقبه توبه صحيحه كامله با حفظ شرايط آن ، چنانچه ذكر مى شود، از امور مشكله است ، وانـسـان كـمـتـر مـيـتـوانـد نـايـل بـه ايـن مـقـصـد شـود، بـلكـهدخـول در گـنـاهـان ، خصوصا كبائر و موبقات ، باعث مى شود كه انسان را از ياد توبهبـكـلى غـافـل مـى كـنـد. و اگـر درخـت مـعـاصـى در مـزرعـهدل انـسـانـى بارمند و برومند گرديد و ريشه اش محكم شد، نتايجى بس ناهنجار دهد، كهيـكـى از آنـهـا آن اسـت كه انسان را از توبه بكلى منصرف مى كند، و اگر گاهگاهى نيزمـتذكر آن شود، بتسويف و امروز و فردا و اين ماه و آن ماه كار را مى گذراند، و با خود مىگـويـد كـه در آخـر عـمـر و زمـان پـيـرى تـوبـه صـحـيـحـى مـى كـنـم .غافل از آنكه اين مكر با خدا است ، والله خير الماكرين .(505)
گـمـان نـكـن كـه پـس از مـحـكـم شـدن ريـشه گناهان انسان بتواند توبه نمايد، يا آنكهبـتـوانـد بـه شـرايـط آن قـيام نمايد. پس ‍ بهار توبه ايام جوانى است كه بار گناهانكـمـتـر و كـدورت قـلبـى و ظـلمـت بـاطـنـى نـاقـص تـر و شـرايـط تـوبـهسـهـل تـر و آسـانـتـر اسـت . انـسـان در پـيـرى حـرص و طـمـع و حـب جـاه ومـال و طـول امـلش بيشتر است . و اين مجرب است ، و حديث شريف نبوى (506) شاهد برآن اسـت . گـيـرم كـه انـسـان بتواند در ايام پيرى قيام به اين امر كند، از كجا به پيرىبرسد و عجل موعود او را در سن جوانى و در حالاشـتـغـال بـه نـافـرمـانـى نـربـايـد و بـه او مـهـلت دهـد؟ كـمـيـاب بـودن پـيـراندليـل اسـت كـه مـرگ به جوانان نزديكتر است . در يك شهر پنجاه هزار نفرى ، پنجاه نفرپير هشتاد ساله نمى بيند.
پـس اى عـزيـز از مـكـايد شيطان بترس و در حذر باش ، و با خداى خود مكر و حيله مكن كهپـنـجـاه سال يا بيشتر شهوت رانى مى كنم و دم مرگ با كلمه استغفار جبران گذشته مىكـنـم . ايـنـهـا خـيـال خـام اسـت . اگـر در حـديـث ديـدى يـا شـنيدى كه حق تعالى بر اين امتتـفـضـل فـرمـوده و تـوبـه آنـهـا را تـا قـبـل از وقـت مـعـايـنـه آثـار مـرگ يـا خـود آنقبول مى فرمايد،(507) صحيح است ، ولى هيهات كه در آن وقت توبه از انسان متمشىشـود. مگر توبه لفظ است ! قيام به امر توبه زحمت دارد، برگشت و عزم بر برگشتنـكـردن ريـاضات علميه و عمليه لازم دارد و الا خود به خود انسان نادر اتفاق مى افتد كهدر فـكـر تـوبـه بـيـافتد يا موفق به آن شود، يا اگر شد بتواند به شرايط صحت وقـبـول آن ، اجل مهلت ندهد، و انسان را با بار معاصى سنگين و ظلمت بى پايان گناهان ازايـن نـشـئه مـنـتـقـل نـمايد. آن وقت خدا مى داند كه به چه گرفتاريها و بدبختيها دچار مىشـود. جـبـران مـعاصى در آن عالم ، فرضا كه اهل نجات و عاقبت امرش سعادت باشد، كارسـهـلى نـيـسـت . فـشـارهـا و زحـمـتـهـا و سـوخـتـنـهـايـى دردنبال است تا انسان لايق شفاعت شود و مورد رحمت ارحم الراحمين گردد.
پـس اى عزيز، هر چه زودتر دامن (همت ) به كمر بزن و عزم را محكم و اراده را قوى كن ، واز گـنـاهـان ، تا در سن جوانى هستى يا در حيات دنيايى مى باشى ، توبه كن ، و مگذارفرصت خداداد از دستت برود، و به تسويلات شيطانى و مكايد نفس اماره اعتنا مكن .
نكته مهمه
و نـيـز بـه يك نكته مهمه بايد توجه داشت . و آن اين است كه شخص تائب پس از توبهنـيـز، آن صـفـاى بـاطـنى روحانى و نور خالص فطرى برايش باقى نمى ماند. چنانچهصـفـحـه كـاغـذى را اگـر سياه كنند و باز بخواهند جلا دهند، البته به حالت جلاى اولىبـرنـمـى گـردد، يـا ظـرف شـكـسـتـه را اگـر اصـلاح كـنـنـد، بـاز بـه حـالت اولىمشكل است عود كند، خيلى فرق است ميانه دوستى كه در تمام مدت عمر با صفا و خلوص باانـسـان رفتار كند، يا دوستى كه خيانت كند و پس از آن عذر تقصير طلب نمايد. علاوه برآن كـه كـم كـسـى است كه بتواند درست قيام به وظايف توبه بنمايد. پس ، انسان بايدحـتـى الامكان داخل در معاصى و نافرمانى نشود كه اصلاح نفس پس از افساد از امور مشكلهاست . و اگر خداى نخواسته گرفتارى پيدا كرد، هر چه زودتر در صدد علاج برآيد كههم فساد كم را زود مى شود اصلاح كرد، و هم كيفيت اصلاح بهتر مى شود.
اى عـزيـز، بـا بـى اعـتـنـايـى و سـرسـرى از ايـن مـقـام مـگـذر. تـدبـر و تـفـكـر درحـال خـود و عـاقبت امر خويشتن كن ، و به كتاب خدا و احاديث خاتم انبياء و ائمه هدى ، سلامالله عليهم اجمعين ، و كلمات علماى امت و حكم عقل وجدانى رجوع نما، و اين باب را، كه مفتاحابـواب اسـت ، بـه روى خـود بـگـشـا، و در ايـن مـنـزل ، كـه عـمـدهمـنـازل انـسـانيت است نسبت به حال ماها، وارد شو و اهميت به آن بده و مواظبت از آن كن . و ازخـداونـد تـبـارك و تـعـالى تـوفـيـق حـصـول مـطـلوب بـخـواه ، و از روحـانـيـترسـول اكـرم و ائمـه هـدى سـلام الله عـليـهـم ، استعانت كن ، و به ولى امر و ناموس دهر،حـضـرت امـام عـصـر، عجل الله فرجه ، پناه ببر، البته آن بزرگوار دستگيرى ضعفا وبازماندگان را مى فرمايد و بيچارگان را دادرسى مى نمايد.
فصل ، در اركان توبه
بـدان كـه از بـراى تـوبـه كـامـله اركـان و شـرايطى است كه تا آنها محقق نشود، توبهصحيحه حاصل نشود. و ما به ذكر عمده آنها كه لازم است مى پردازيم .
يـكى از آنها، كه ركن ركين اوست ، ندامت و پشيمانى است از گناهان و تقصيرات گذشته ،و ديـگـر، عـزم بـر بـرگـشـت نـنـمـودن بـر آن اسـت هـمـيـشـه . و ايـن دو در حـقـيـقـت مـحـقـقاصـل حـقـيـقـت تـوبـه و بـه مـنـزله مـقـومـات ذاتـيـه آن اسـت . و عـمـده در ايـن بـابتـحـصـيـل ايـن مـقام و تحقق به اين حقيقت است . و آن ، چنان صورت پذيرد كه انسان متذكرتـاءثـيـر مـعـاصـى در روح و تـبـعـات آن در عـالم بـرزخ و قـيـامـت بـشـود از وجـهمـعـقـول و مـنـقـول . چـنـانـچـه پـيـش اصـحـاب مـعـرفـت مـبـرهـن و در اخـبـاراهـل بـيـت عـصـمـت ، عـليـهـم السـلام ، وارد است كه از براى معاصى در عالم برزخ و قيامتصـورتـهـايـى اسـت به مناسبت آنها، كه در آن عالم داراى حيات و اراده هستند و انسان را ازروى شـعـور و اراده انـسان را مى سوزاند، زيرا كه آن نشئه نشئه حيات است . پس ، در آنعالم صورتهايى نتيجه اعمال حسنه يا قبيحه ماست كه با ما محشور مى گردد. و در احاديثشـريـفـه و قـرآن كـريم تصريحاً و تلويحاً ذكر اين مطلب بسيار شده ، و مطابق است بامـسـلك حكماى اشراق و ذوق و مشاهدات اهل سلوك عرفان . و همينطور از براى هر معصيتى درروح اثـرى حـاصـل شـود، كـه آن را در احـاديث شريفه به نقطه سوداء(508)تعبير فرمودند، و آن كدورتى است كه در قلب و روح پيدا شود و كم كم افزون مى شودو انسان را منتهى مى كند به كفر و زندقه و به شقاوت ابدى مى رساند، چنانچه پيش ازاين تفصيل اين جمله داده شد.(509)
پـس ، انـسـان عـاقـل اگر تنبه بر اين معانى پيدا كرد، و به فرموده هاى انبياء و اولياءعـليـهـم السـلام ، و عـرفـا و حـكـمـا و عـلمـا، رضـوان الله عـليـهـم ، بـه قـدرقـول (يـك ) نـفـر طـبـيـب مـعـالج اعتنا كرد، لابد از معاصى پرهيز مى كند و گرد آنها نمىگردد. و اگر خداى نخواسته مبتلا شد، بزودى از آن منزجر مى شود و پشيمان مى گردد،و صورت ندامت در قلبش ظاهر مى شود. و نتيجه اين پشيمانى و ندامت خيلى بزرگ است . وآثـار آن خـيـلى نـيـكـو اسـت ، و عـزم بـر تـرك مـخـالفـت و مـعـصـيـت بـر اثـر نـدامـتحـاصـل شود. و همين كه اين دو ركن توبه حاصل شد، كار سالك طريق آخرت آسان شود وتـوفـيـقـات الهـيـه شـامـل حال او شود، و به حسب نص آيه شريفه ان الله يحب التوابين.(510) و اين روايت شريفه محبوب حق تعالى شود اگر در اين توبه خالص باشد.
و بـايـد انـسـان بـا رياضات علمى و عملى و تفكرات و تدبرات لايقه لازمه در تخليصتـوبـه بـكـوشـد، و بفهمد كه محبوبيت پيش حق تعالى به ميزان حساب در نيايد. خدا مىدانـد. صورت حب حق در آن عوالم چه انوار معنويه و تجليات كامله اى است و خداوند تباركو تعالى با محبوب خود چه معامله مى فرمايد.
اى انسان چه قدر ظلوم و جهولى و قدر نعم ولى النعم را نمى دانى . سالها در نافرمانىو سـتـيـزه بـا چـنين ولى نعمى كه تمام وسايل آسايش و راحت تو را فراهم فرموده بدونآنـكـه بـراى او، نـعوذ بالله ، فايده و عايده اى تصور شود، به سر بردى و هتك حرمتكردى و بيحيايى و سرخودى را به آخر رساندى ، اكنون كه نادم شدى و برگشت نمودىو تـوبـه كردى ، حق تعالى تو را محبوب خود گرفت . اين چه رحمت واسعه و نعم وافرهاى است !
خداوندا، ما عاجزيم از شكر نعم تو، لسان ما و همه موجودات الكن است از حمد و ثناى تو،جـز آنكه سر خجلت به پيش افكنيم و از بيحياييهاى خويش عذر بخواهيم چاره نداريم . ماچه هستيم كه لايق رحمتهاى تو باشيم ، ولى سعه رحمت و عموم نعمت تو بيش از آن است كهدر حوصله تقرير آيد. اءنت كما اءثنيت على نفسك .(511)
و نـيـز بـايـد انـسـان بـكـوشـد تـا آنـكـه صـورت نـدامـت را دردل قـوت دهـد تـا انـشـاءالله بـه بـيـت احـتـراق وارد شود. و آن چنان است كه بهواسـطـه تـفـكـر در تـبـعـات و آثـار مـوحـشـه مـعـاصـى نـدامـت را دردل قـوت دهـد، و نـمـونـه نـار الله المـوقـده (512) را خـود بـه اخـتـيـار خـود دردل خـود روشـن كـنـد و قـلب را بـه آتـش نـدامـت محترق كند تا آنكه همه معاصى از آن آتشبسوزد و كدورت و زنگار قلب مرتفع شود. بداند كه اگر اين آتش (را) در اين عالم خودبـراى خـود روشن نكند، و اين در جهنم را، كه خود باب الابواب بهشت است ، به روى خودمفتوح نكند، از اين عالم كه منتقل شد، ناچار در آن عالم آتش سخت سوزناكى براى او تهيهشود و ابواب جهنم به روى او باز گردد و ابواب بهشت و رحمت به روى او منسد گردد.
خـداونـدا، سينه سوزناكى به ما عنايت فرما، و از آتش ندامت جذوه ندامت در قلب ما بيفكن وآن را بـه ايـن آتـش ‍ دنيايى بسوزان و كدورت قلبيه ما را بر طرف فرما، و ما را از اينعـالم بـى تـبـعـات مـعـاصـى بـبـر. انـك ولى النـعـم و عـلىكل شى ء قدير.
فصل ، در شرايط توبه است
آنـچـه در فـصـل سـابـق ذكـر شـد، اركـان تـوبـه بـود. و از بـراى آن شـرايـطقبول و شرايط كمالى است ، كه آنها را به ترتيب مذكور مى داريم . عمده شرايط دو امراسـت ، چـنـانـچه عمده شرايط كمال نيز دو امر است . و ما در اين باب مى پردازيم به ذكركـلام شـريف حضرت مولى الموالى ، زيرا كه آن در حقيقت از جوامع كلم و كلام ملوك و ملوككلام است .
روى فـى نـهـج البـلاغـة ان قـائلا قـال بـحـضـرتـه ، عـليـه السـلام : اسـتغفرالله .فقال له : ثكلتك امك ! اتدرى ما الاستغفار؟ ان الاستغفار درجة العليين ، و هو اسم واقع علىسـتـه مـعـان : اولهـا النـدم عـلى مـا مـضى . و الثانى العزم على ترك العود اليه ابدا. والثالث ان تؤ دى الى المخلوقين حقوقهم حتى تلقى الله سبحانه املس ليس عليك تبعة .و الرابـع اءن تـعـمـد الى كل فريضة عليك ضيعتها فتؤ دى حقها. و الخامس اءن تعمد الىاللحم الذى نبت على السحت ، فتذيبه بالاحزان حتى تلصق الجلد بالعظم و ينشاء بينهمالحـم جـديـد. و السـادس اءن تـذيـق الجـسـم الم الطـاعـة كـمـا اءذقـتـه حـلاوة المـعـصـيـه.(513)
جـنـاب سـيـد جـليـل القـدر، السيد الرضى ،(514) رضى الله عنه ، در نهج البلاغهروايـت فـرمـود كـه هـمـانـا گـويـنـده اى در مـحـضر حضرت امير، عليه السلام ، گفت :استغفرالله ."پس فرمود به او: "مادرت در عزايت گريه كناد، آيا مى دانى چيست استغفار؟هـمـانـا اسـتـغـفـار درجـه عـليـيـن اسـت . و آن اسـمـى اسـت كـه واقع مى شود بر شش معنى .اول آنـهـا پـشـيـمـانـى بر گذشته است . دوم ، عزم بر برگشت ننمودن است به سوى آنهميشگى . سوم ، ادا كنى به سوى مخلوق حق آنها را تا ملاقات كنى خداى سبحان را پاكيزهكه نبوده باشد بر تو دنباله اى . (يعنى حقى از كسى به عهده تو نباشد.) چهارم ، آنكهروى آورى بـه سوى هر فريضه كه بر تو است كه ضايع كردى آن را، پس ادا كنى حقآن را. پـنـجـم ، روى آورى به سوى گوشتى كه روييده شده است بر حرام ، پس آب كنىآن را بـه انـدوهـهـا تا بچسبد گوشت به استخوان و روييده شود بين آنها گوشت تازه .ششم ، آنكه بچشانى جسم را درد فرمانبردارى ، چنانچه چشاندى آنرا شيرينى نافرمانى."
ايـن حديث شريف مشتمل است اولا بر دو ركن توبه كه پشيمانى و عزم بر عدمعـود اسـت . و پـس ‍ از آن ، بـر دو شـرط مـهـمقـبـول آن كـه رد حـقوق مخلوق رد حقوق خالق است . انسان به مجرد آنكهگفت توبه كردم ، از او پذيرفته نمى شود. انسان تائب آن است كه هر چه از مردم بناحقبـرده رد بـه آنـها كند، و اگر حقوق ديگرى از آنها در عهده اوست ، و ممكن است تاءديه ياصاحبش را راضى نمايد، قيام به آن كند. و هر چه از فرايض الهيه ترك كرده ، قضا كنديـا تـاءديـه نـمـايـد؛ و اگـر تمام آنها را ممكنش نيست ، قيام به مقدار امكان كند. بداند كهايـنـهـا حـقـوقى است كه از براى يك از آنها مطالبى است ، و در نشئه ديگر از او به اشقاحـوال (مـطـالبـه ) مـى كـنـنـد، و در آن عـالم راهـى بـراى تـاءديـه آنـهـا نـدارد جـز آنـكهحـمـل بـار گناهان ديگران را كند و رد اعمال حسنه خود را نمايد. پس ، در آن وقت بيچاره وبدبخت مى شود و راهى براى خلاص و چاره براى استخلاص ندارد.
اى عزيز، مبادا شيطان و نفس اماره وارد شوند بر تو و وسوسه نمايند و مطلب را بزرگنـمـايـش دهـند و تو را از توبه منصرف كنند و كار تو را يكسره نمايند. بدان كه در اينامـور هـر قدر، ولو به مقدار كمى نيز باشد، اقدام بهتر است . اگر نمازهاى فوت شده وروزه ها و كفارات و حقوق خدايى بسيار است و حقوق مردم بيشمار است ، گناهان متراكم استو خـطـايا متزاحم ، از لطف خداوند ماءيوس مشو و از رحمت حق نااميد مباش كه حق تعالى اگرتـو بـه مـقـدار مـقـدور اقـدام كـنـى ، راه را بـر تـوسـهـل مـى كند و راه نجات را به تو نشان مى دهد. بدان كه ياءس از رحمت حق بزرگترينگـنـاهـى است كه در نفس گمان نمى كنم هيچ گناهى بدتر و بيشتر از آن تاءثير نمايد.انسان ماءيوس از رحمت چنان ظلمتى قلبش را فرا بگيرد و چنان افسارش گسيخته شود كهبـا هـيـچ چـيـز اصـلاحـش نـمـى تـوان نـمـود. مـبـادا از رحـمـت حـقغـافـل شـوى و گناهان و تبعات آن در نظرت بزرگ آيد. رحمت حق از همه چيز بزرگتر وبـه هـر چـيـز شـامـل اسـت : داد حـق را قـابـليـت شـرط نـيـسـت (515) تـو ازاول چـه بـودى ؟ در ظـلمـت عـدم قـابـليـت و اسـتـعـدادى نـيـسـت ، حـقجـل و عـلا بـى اسـتحقاق و استعداد و بدون سئوال و سابقه دعا تو را نعمت وجود و كمالاتوجود بخشيد؛ بسط بساط نعم غير محصوره و رحمتهاى غير متناهيه فرمود، و تمام موجوداتمسخر تو كرد؛ اكنون هم از عدم صرف و از نابودى محض حالت بدتر نشده . خداوند وعدهرحمت داده ، وعده مغفرت فرمود، تو يك قدم پيش بيا و به سوى درگاه قدس او قدم گذار،او خود از تو با هر وسيله اى هست دستگيرى مى فرمايد. و اگر نتوانستى تاءديه حقوق اوكـنـى ، از حـقوق خود مى گذرد، و حقوق ديگران را اگر نتوانستى تاءديه نمايى ، جبرانمـى فـرمـايـد. قـضـيـه جـوان نـبـاش (516) را، كـه در عـهـدرسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، بود، شنيدى .

next page شرح اربعين حديث امام خميني رحمةالله عليه

back page