بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب معاشرت, استاد حسین انصاریان ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - معاشرت
     02 - معاشرت
     03 - معاشرت
     04 - معاشرت
     05 - معاشرت
     06 - معاشرت
     07 - معاشرت
     08 - معاشرت
     09 - معاشرت
     10 - معاشرت
     11 - معاشرت
     12 - معاشرت
     13 - معاشرت
     14 - معاشرت
     FEHREST - معاشرت
 

 

 
 
قبلفهرستبعد

حفظ دين در طوفان بى دينى

ام كلثوم دختر عقبة بن ابى معيط در خاندانى به دنيا آمد كه در تاريخ اسلام خاندانى ننگين و رسواست .

درباره سه تن از اعضاى اين خانواده آيه نازل شده است ، پدرش عقبه ، برادرش وليد ، وخودش .

نكته جالب اين است كه اين بانوى قهرمان كه قهرمان مبارزه در برابر تمايلات مادى و امواج طوفان بى دينى است ، در مقابل پدر و برادرش كه از عناصر كثيف و نادرست بوده اند ، زنى داراى ايمان استوار و از تربيت شدگان و شاگردان برجسته مكتب رسالت و مدرسه وحى است !

بهتر است اين خانواده تا حدى معرفى شوند ، شايد شخصيت و عظمت انسانى و ايمانى اين بانو ، روشن تر گردد .

پدرش از كسانى است كه در شهر مكه از هيچ گونه آزار و جسارتى نسبت به رهبر بزرگوار اسلام (صلى الله عليه وآله) فروگذار نمى كرد و حتى در حادثه اى با كمال وقاحت حاضر شد آب دهان به روى مبارك پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)اندازد ! !

به همين خاطر خداى متعال اين آيه را درباره او و رفيقش نازل كرد :

 وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَالَيْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً  .

و روزى كه ستمكار ، دو دست خود را  از شدت اندوه و حسرت به دندان  مى گزد  و  مى گويد : اى كاش همراه اين پيامبر راهى به سوى حق برمى گرفتم .

وليد فرزند همين عقبه و برادر مادرى عثمان است ، هنگامى كه حمزه عموى پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) به شهادت رسيد ، او و عمرو بن عاص شراب خوردند و جشن گرفتند ، اگر چه وى بعداً مسلمان شد ولى هيچ گونه تحولى در اخلاق و رفتارش پيدا نشد ، در دوره خلافت عثمان حاكم كوفه شد و نماز صبح را در حال مستى چهار ركعت خواند و هنگامى كه گزارش او به مدينه رسيد احضار شد و به رغم بى ميلى عثمان ، اميرالمؤمنين على (عليه السلام) حدّ مى خوارگان را بر او جارى ساخت .

يك بار پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) به او مأموريت داد كه به سوى قبيله بنى المصطلق برود و به جمع آورى زكات بپردازد ، از آنجا كه ميان او و قبيله مذكور در عصر جاهليت دشمنى بود ، هنگامى كه مردم با هلهله و شادى به استقبالش آمدند ، گمان كرد كه قصد كشتنش را دارند ! از اين جهت به مدينه بازگشت و گزارش داد كه آنهااز دادن زكات ، خوددارى كردند .

پيامبر خدا خشمگين شد و تصميم گرفت با آنان كارزار كند ولى خداى متعالى پيش از اينكه به گزارش وليد پليد ترتيب اثرى داده شود ، اين آيه را نازل فرمود :

 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهَالَة فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ .

اى اهل ايمان ! اگر فاسقى خبرى برايتان آورد ، خبرش را بررسى و تحقيق كنيد تا مبادا از روى ناآگاهى گروهى را آسيب و گزند رسانيد و بر كرده خود پشيمان شويد .

به اين ترتيب قرآن كريم لقب زشت فاسق را براى هميشه براى وليد به يادگار گذاشت . او از دشمنان سر سخت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) بود .

ولى ام كلثوم از زنانى است كه در اوايل بعثت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)مسلمان شد ، او به سوى دو قبله بيت المقدس و كعبه نماز گزارد و با پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) بيعت كرد و پياده به مدينه مهاجرت نمود .

برادرانش وليد و عماره كه نه تنها با نور اسلام زواياى قلب خود را روشن نكرده بودند بلكه سرسختانه با اسلام به مبارزه برخاسته ، دست به هر جنايتى مى زدند ، تصميم گرفتند كه او را از مهاجرت بازدارند .

مهاجرت ام كلثوم پس از انعقاد قرار داد صلح حديبيه بود ، بر طبق اين پيمان مسلمانان متعهد بودند كه هر كس از مكه به مدينه برود ، او را به وطن نزد قومش بازگردانند ، پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) بر اساس اين تعهد حتى مسلمانانى كه از مكه فرار مى كردند و به مدينه مى رفتند ، به مكه بازمى گرداند و اين يكى از شاهكارهاى آن بزرگوار است كه براى پيشرفت اسلام نتايجى درخشان داشته است ولى اين تعهد شامل زنان نمى شد زيرا از اول در قرار صلح تصريح شده بود كه اگر مردى از مكه به مدينه رود او را بازگردانند ، از اين جهت ملزم نبودند كه زنان مهاجر را به مكه بفرستند ، ام كلثوم از اين موقعيت استفاده كرد و در مدينه باقى
ماند . در مورد ام كلثوم و زنانى كه وضعى مشابه او داشتند قرآن مجيد فرمود :

 يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا جَاءَكُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَات فَامْتَحِنُوهُنَّ اللهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَات فَلاَ تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لاَ هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَلاَ هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ . . ..

اى مؤمنان ! هنگامى كه زنان باايمان  با جدا شدن از همسرانشان  هجرت كنان  از ديار كفر  به سوى شما مى آيند ، آنان را  از جهت ايمان  بيازماييد ، البته خدا خود به ايمان آنان داناتر است . پس اگر آنان را باايمان تشخيص داديد ، آنان را به سوى كافران  كه همسرانشان هستند  باز مگردانيد ، نه اين زنان بر كافران حلال اند ، و نه آن كافران بر اين زنان حلال اند . . .

ام كلثوم كه انگيزه اى در مهاجرتش جز گرايش به حق نداشت ، به حكم حق در مدينه ماند و به همين جهت برادرانش از تعقيب وى طرفى نبستند و به مكه بازگشتند .

پس از آن كه در مدينه استقرار يافت ، با زيد بن حارثه كه يكى از قهرمانان برجسته تاريخ اسلام است ، ازدواج كرد اما مدت اين ازدواج و همسرى آن زوج قهرمان ديرى نپاييد و با شهادت افتخارآميز زيد در جنگ موته به پايان رسيد .

ام كلثوم پس از شهادت شوهرش با مردان ديگرى ازدواج كرد ولى هيچ يك ازآنان از لحاظ ايمان و جهاد و فداكارى در راه اهداف عاليه اسلام به مقام زيد نمى رسيدند .

صرف نظر از اين كه اين بانوى قهرمان در راه گرايش به اسلام و اطاعت از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ، چشم از وطن و خانواده و بستگان نزديك همچون برادر ، پوشيد و على رغم كوشش هاى آنان براى بازگرداندنش ، با پاى پياده فاصله ميان مكه و مدينه را طى كرده ، از هيچ مانعى نهراسيد . وى بانوئى است كه از پيامبر خدا حديث روايت كرده است ، حديث زير از اوست :

سمعت النبى (صلى الله عليه وآله) يقول : « لَيْسَ بِالكَاذِبِ مَن أصلَحَ بَينَ النَّاسِ فَقَالَ خَيراً ».

كسى كه به منظور اصلاح ميان مردم به دروغى سخنى نيكو بگويد دروغگو نيست.

 

مادرى چون بهترين مربّى

عوف بن محلم شيبانى داراى دخترى به نام اياس بود ، اين دختر در خانه پدر و مادر و زير نظر مستقيم آنان بزرگ و تربيت شد .

مردى به نام عمر بن حُجْر الكندى از او خواستگارى كرد ، مراسم نامزدى و عقدكنان به پايان رسيد و اين دوران سپرى گشت ، عروس آماده رفتن به خانه شوهر شد ، آنگاه كه مى خواستند عروس را به خانه شوهر ببرند شب بود ، در همان شب مادر دختر به نزد او آمد و به عنوان سفارش به او گفت :

دخترم ! تو در خانه پدر و مادرت زندگى كردى و هم اكنون بايد آهنگ خانه شوهر كنى بايد از لانه اى كه روزگارى در آن زيست كردى ، چشم بپوشى و راه خانه مردى را بپيمايى كه او را درست نمى شناسى و با اخلاقش آشنايى ندارى ، تو از كسانى كه با آنان همدم و همنشين بودى مفارقت مى كنى و بايد با كسى كه با او مأنوس نيستى همدل گردى ، پس بايد در برابر او فروتن باشى تا برايت فروتنى كند و اندرزهايى كه به تو مى دهم انجام دهى تا پشتيبان و يار و ياورت باشد ، اندرزهاى من اين است :

1 ـ به قناعت رضايت داشته باش .

2 ـ به خوبى دستوراتش را بشنو و اوامرش را انجام ده .

3 ـ در برابرش خود را بياراى تا آنگاه كه به تو مى نگرد ناراحت نشود .

4 ـ خود را با عطر و بوى خوش معطر كن تا شامه اش از تو بهترين بوى را ببويد .

5 ـ در هنگام غذا از او پذيرايى كن چه اين كه در هنگام گرسنگى در هيجان و ناراحتى است .

6 ـ در هنگام استراحت او را يارى كن چه اين كه در بى خوابى ممكن است خشمناك شود .

7 ـ در نبودش از مالش حفاظت كن .

8 ـ از خدم و حشمش پذيرايى كن .

9 ـ او را در كارهايش نافرمانى مكن .

10 ـ اسرارش را فاش مكن اگر اسرار او را حفظ نكردى و او را نافرمانى نمودى ، مطمئناً از مكر و آزارش در امان نخواهى ماند .

11 ـ متوجه باش ، خوب به ياد داشته باش ، در آن هنگامى كه اندوهناك است ، خنده و خوشحالى مكن و در هنگام خوشحالى اش ، غمگين مباش .

اگر اين اندرزها را گوشواره گوش خود كنى و برنامه زندگى خود قرار دهى مسلماً زندگى هر دوى شما زندگى بهشتى خواهد شد.

سلامت و كرامت و اصالت اين زن را كه همچون معلمى دلسوز براى استوارى بنيان زندگى دخترش بهترين سفارشات و موعظه ها را به او دارد ، با زنان امروز غربى و دست پرودگان تمدّن منهاى دين بسنجيد تا معلومتان شود كه زندگى در سايه دين و ديندارى و بر اساس نقشه هاى قرآنى زندگى بهشتى است و بدون قرآن بى ترديد زندگى دوزخى است .

 

مسؤوليت عظيم مربيان

نياز به دوستى

معاشرت و رفاقت در خيمه حيات و زندگى انسان از مسائل بسيار مهم و قابل توجه است تا جايى كه صورت مثبت آن سبب خوشبختى در دنيا و آخرت و چهره منفى آن علت تيره بختى در اين جهان و آن جهان است .

دوستى و دوست يابى ، حقيقتى است كه فطرت و طبيعت همه انسان ها نسبت به آن كشش دارد و مايه آن در وجود انسان به اندازه اى قوى است كه گروهى آن را جزء غرائز و اميال طبيعى انسان مى دانند .

اين غريزه طبيعى و كشش فطرى به خاطر اين است كه خداى مهربان انسان را مدنى الطبع و اجتماعى آفريده است و تأمين بخشى از نيازهاى مادى و معنوى او را به عهده ديگران قرار داده است .

مايه آفرينش انسان به گونه اى است كه نمى تواند تنها و بدون ديگران زندگى كند و از جامعه كناره گرفته ، در گوشه اى به عزلت و بى ارتباط با ديگر انسان ها به زندگى سر و سامان دهد .

انسان گر چه به ظاهر تنهايى را انتخاب كند ولى باز بر پا بودن زندگى اش در گرو كوشش و زحمات ديگران است و نهايتاً در تنهايى هم اجتماعى زندگى مى كند .

تمايل به زندگى با ديگران و غريزه دوست خواهى ، از زمان اولين پيامبر تا هنگام ظهور اسلام به عنوان يك مسأله حياتى همواره مورد توجه اسلام كه تنها فرهنگ خدا از ابتداى آفرينش انسان تا قيامت است بوده و در اين زمينه با طرح مسائل و قوانينى بسيار ثمر بخش به هدايت اين غريزه و تمايل انسانى برخاسته تا از بركت آن هدايت ، درخت دوستى و معاشرت ، محصولات و ثمرات اساسى براى دنيا و آخرت به بار آورد .

 

مربيان ، باغبانان گلستان زندگى

قرآن كريم و روايات از انسان تعبير به نبات و نهال كرده است و اين تعبير نشان دهنده عظمت مسؤوليت مربيان به ويژه پدران و مادران در جهت دهى صحيح همه شؤون وجودى انسان است .

آگاهى از عمل و كار باغبان كه با نبات و نهال به صورت روزمرّه سر و كار دارد ، ما را به حقيقت تربيت كاملاً آشنا مى سازد .

كار يك باغبان چيست ؟ او هرگز در نهال و درخت ايجاد قابليت و شايستگى نمى كند و نهال خشكيده اى كه فاقد استعداد و لياقت باشد ، از حوزه كار باغبان خارج است بلكه باغبان جز فراهم ساختن زمينه هاى گوناگون براى رشد و نمو درخت چيز ديگرى نيست . كار باغبان را مى توان در امور زير خلاصه نمود :

 

1 ـ آگاهى كامل از خصوصيات نهال يا بذر .

بدون آگاهى صحيح از خصوصيات موجودِ در حال رشد ، فعاليت هاى او بى ثمر خواهد بود زيرا هر نهالى در شرايط ويژه اى رشد

و نمو مى كند و شايستگى هاى خود را نشان مى دهد ، چه بسا شرايطى براى نهالى و بذرى مفيد و براى نوعى ديگر مضرّ و زيان بخش است .

2 ـ فراهم آوردن زمينه هاى رشد و نمو .

اين عمل جهت آن است كه نهال و بذر لياقت و شايستگى خود را نشان دهد كه غالباً با برداشتن موانع صورت مى پذيرد .

لذا باغبان به شخم زدن زمين و نرم كردن محل ريشه هاى نهال و برچيدن سنگ و كلوخ مى پردازد ، باغ و باغچه را براى رشد و فعاليت بذر آماده مى سازد و گاهى براى رسيدن به اين هدف شاخه هاى كج و معوج را مى زند تا درخت رشد و نمو كند .

 

3 ـ كمك رسانى لازم براى رشد و نمو .

پرورش يك واحد « نبات » علاوه بر قدرت و نيروى داخلى به كمك هاى خارجى نيز نياز دارد تا واحد نبات در پرتو استعداد از اشعه حيات بخش خورشيد و مواد قندى زمين و آب هاى شيرين و ديگر مواد لازم بهره مند شود و به كمال مطلوب خود برسد و استعداد و لياقت خود را از طريق برگ و گل و ميوه نشان دهد ، در اين مورد چه بسا باغبان ناچار مى شود تغييراتى در واحد نباتى پديد آورد و جهت او را با زدن پيوندهاى مناسب تغيير دهد .

 

4 ـ مراقبت پى گير از واحد نباتى در حال رشد .

هيچ واحد نباتى ـ كه براى رشد آن جهت خاصى در نظر گرفته شده است ـ از شرط ياد شده بى نياز نيست ، چه بسا غفلت مربى سبب مى شود موجود نباتى از مسير و جهت خاص خود بيرون رود و به كمال مطلوب نرسد .

تصوير كوچكى است از وضع كارهاى يك مربّى ساده در مورد واحدى نباتى كه هرگز از نظر لطافت و ظرافت و لزوم به كار بستن شيوه هاى مختلف تربيت به پايه يك هزارم واحد انسانى نمى رسد .

هرگاه تربيت و پرورش يك نهال از يك چنين برنامه گسترده و پر اهميت و موقعيت شايان توجهى برخوردار است ، بايد مربيان واحدهاى انسانى به ويژه پدران و مادران از عظمت مسؤوليتى كه درباره آنان دارند آگاه شوند و به اصطلاح از اين مجمل حديث مفصّلى بخوانند .

عين همان تصوير را كه درباره پرورش يك واحد نباتى يادآور شديم ، بايد در مقياس بسيار وسيع ترى درباره پرورش انسان كه به صورت نهايى گام در اجتماع مى نهد تطبيق كنيم .

نخستين مرحله پرورش ، آگاهى از خصوصيات جسمى و روحى و شرايط مفيد و زمينه هاى مضر كودك است ولى متأسفانه نوع مربيان مخصوصاً پدران و مادران ، فاقد اين شرط اساسى تربيت هستند و با اين كه به هيچ وجه كودك را نمى شناسند از او انتظارات عجيبى دارند .

شگفت انگيز است كه امروز به مهندسى انسانى ـ آن انسان كه آفريننده و رهبر ماشين است ـ كمتر از مهندسى ماشين ـ كه مصنوع فكر انسان است ـ توجه مى شود ! !

براى شناختن كار يك ماشين ساده يا يك ماشين تحرير و يا رانندگى اتومبيل بايد چندين ماه وقت صرف درس هاى نظرى و تمرين هاى عملى نمود ولى انسان ها هنگامى كه به عنوان پدر و مادر مى خواهند كودكى را بپرورانند هيچ گونه آموزشى نمى بينند ، نوع پدر و مادرها تقصير را متوجه كودكان مى كنند و كمتر از خود مى پرسند كه شايد تربيت آنان نادرست بوده است .

انسان ها داراى قوانين و يا مكانيسم ها و فعل و انفعال هاى اختصاصى هستند كه اگر بخواهيم با آنها كار كنيم ، بايد مكانيسم و قوانين حاكم بر رفتار آنها را بشناسيم .

انسان ها مانند صندوق رمز دارند ، گشودن كتاب روح و قلب آنان و همكارى با آنها ، پيش از هر چيز آگاهى و ظرافت مى خواهد نه زور .

قوانين رفتار انسانى را بايد مانند قوانين فيزيك و شيمى و فيزيولوژى كشف كرد و نه وضع .

وضع پاره اى از مقررات براى رهبرى انسانى اگر با قوانين اصل فطرت و خواسته هاى آفرينش منطبق نباشد ، در خور استقبال و هضم نيست

 

و گر نه با هيچ قدرت و زورى نمى توان قوانين را بر خلاف سنت معمول بر انسان تحميل كرد.

هرگاه عمل نخست درباره پرورش انسان انجام گرفت يعنى مربى خصوصيات كودك و مكانيسم آفرينش او را درك كرد و معلوم شد كه درباره جهات فردى كودك مانند رشد تن ، پرورش مغز ، نمو شخصيّت و پيدايش اعتماد به نفس چه شيوه و برنامه اى ضرورت دارد و درباره پرورش جهات اجتماعى او چه كارهايى بايد انجام داد تا عضو مؤثر و مفيد براى جامعه شود در اين موقع نوبت سه گام ديگر ـ كه در تربيت واحد نباتى يادآور شديم ـ فرا مى رسد .

تكامل صحيح آن است كه در تمام شؤون فردِ مورد تربيت ، آن تكامل صورت گيرد ، زيرا تكامل در يك جهت و عقب ماندگى در جهات ديگر مايه نابودى فرد است ، مثلاً هرگاه در تكامل جسمى و مادى كودك تنها قلب او رشد كند ولى اعضاى ديگر او اصلاً رشد نكنند و يا رشد آنها متناسب با رشد قلب كودك نباشد ، چنين تكامل يك بُعدى مايه مرگ مى شود . عين همين مطلب در مجموع شؤون انسان نيز حكم فرماست .

هرگاه فشار رشد و نمو روى جنبه هاى مادى و غرايز نفسانى قرار گيرد و جهات ديگر زندگى او مورد غفلت واقع شود ، نام اين تكامل ، تكامل يك بُعدى و تكامل ناهماهنگ خواهد بود و تنها آن تكامل ،

صحيح و ضامن بقاست كه در تمام جوانب و جهات موجودِ در حال رشد صورت پذيرد و همه جهات با نظام خاصى رو به جلو گام نهد .

نقطه ضعف مكتب اخلاقى غرب اين است كه تنها به يك بُعد از ابعاد روح انسان تكيه مى كند و ابعاد ديگر روح انسان را ناديده مى گيرد ، مثلاً هر نوع مكتب تربيتى كه بر اساس روانشناسى « فرويد كه از همه زواياى وجود انسانى جز زاويه شهوت و غريزه جنسى ناآگاه بود » استوار شود ، شخصيت انسان را از طريق غرائز ، تجربه و تحليل كرده و از ميان غرائز به شهوت و تمايلات جنسى تكيه مى كند و در نتيجه ، شخصيت و منش واقعى انسان در شهوت و امور جنسى خلاصه مى شود و ديگر ابعاد روح انسان كه روان شناسى روز بر آنها دست يافته مورد غفلت قرار مى گيرد .

اين گروه از علماى روان شناس و متخصصان امور تربيتى ، انسان را از ديده شهوت و عينك تمايلات جنسى بررسى مى كنند و بر اثر محدوديت شيوه بحث ، از ديگر كرانه هاى وجود او غافل و بى خبرند و زيان اين گروه از كارشناسان امور تربيتى بسيار سهمگين و هولناك است !

برخى ديگر از كارشناسان امور تربيتى كه تمايلات ماترياليستى و ماديگرى دارند و زير بناى افكار آنان را اصالت ماده و انكار ماوراى آن تشكيل مى دهد ، در روش بحث خود غالباً به پرورش تن اهميت مى دهند نه روح و روان و به جاى تعديل غرائز و رهبرى آن ، به ارضا

و اشباع هر چه بيشتر آن مى پردازند و در سايه اين گونه كارشناسى غلط و محدود با سوادانى مى پرورانند كه زمين و فضا و دريا را جولانگاه خود قرار مى دهند و با روشن كردن جرقه اى جهان را به آتش مى كشند ، نه انسان هاى كاملى كه به فضايل انسانى آراسته شوند و نوع پرورى و تفاهم را پيشه خود سازند .

 

مربيان و پنج دوره حيات انسان

اسلام نه تنها براى غريزه دوست يابى تدبير و نقشه استوار ارائه نموده است بلكه براى همه غرائز و اميال و كشش هاى درونى و فطرى و نهايتاً براى همه دوره هاى حيات و كشش هايى كه در آن دوره ها نسبت به امور زندگى ظهور مى كند ، راهنمايى هايى محكم و متين و ثمر بخش پيش بينى كرده است .

به آيه شريفه سوره مباركه حديد با كمال دقت توجه كنيد ، آيه اى كه زندگى انسان را به پنج دوره تقسيم كرده است بدين گونه :

 

 اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِى الاَْمْوَالِ وَالاَْوْلاَدِ كَمَثَلِ غَيْث أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرّاً ثُمَّ يَكُونُ حُطَاماً وَفِى الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللهَ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ.

بدانيد كه زندگى دنيا  يى كه دارنده اش از ايمان و عمل تهى است ،  فقط بازى و سرگرمى و آرايش و فخرفروشيتان به يكديگر ، و افزون خواهى در اموال و اولاد است ،  چنين دنيايى  مانند بارانى است كه محصول  سبز و خوش منظره اش  كشاورزان را به شگفتى آورد ، سپس پژمرده شود و آن را زرد بينى ، سپس ريز ريز و خاشاك شود ! !  كه براى دنياپرستان بى ايمان  در آخرت عذاب سختى است و  براى مؤمنان كه دنياى خود را در راه اطاعت حق و خدمت به خلق به كار گرفتند  از سوى خدا آمرزش و خشنودى است ، و زندگى دنيا جز كالاى فريبنده نيست .

 

يقيناً اگر مربيان آگاه و دلسوز به ويژه پدران و مادران اين دوره هاى پنج گانه را هماهنگ با نقشه هاى قرآنى و معارف الهى و روايات و احاديث اسلامى جهت دهند و همه اين امور را ابزار و عناصرى براى پرورش شخصيت انسان و رشد روحى او و تربيتش به كار گيرند ، نتيجه و محصول زندگى در آخرت ، آمرزش و خوشنودى حق است و اگر به اين دوره هاى پنج گانه جهت صحيح و اسلامى داده نشود پس از شادابى و طراوت اوليه به خشك شدن نهال انسانيت مى انجامد و از آدمى موجودى بى شخصيت ، بى تريبت ، شرور ، حسود ، حريص ، زورگو ، متجاوز به حقوق ديگران بار مى آيد و براى ارضاى غرائز بى مهار و اميال بى جهتش دست به هر فسادى و هر گناهى مى زند و آخرتش را با عذاب سخت و آتش سوزنده دوزخ كه فروزنده اش خود اوست روبه رو مى كند .

انسان در دنيا براى بهرهورى از كالاها و نعمت ها و عناصر مادى ، حق مسلّم دارد ولى اين حقّ بايد به زلف هدايت و راهنمايى خدا و پيامبران و امامان گره بخورد و با ريسمان ملكوتى قناعت كه از فضايل اخلاقى است مهار شود .

نياز انسان به خوراك و پوشاك و مسكن و مركب و نوشيدنى و آشاميدنى و تهيه آنها از طريق كسب و تجارت مشروع و ابزار و وسائل ، نيازى طبيعى و فطرى است و هر انسانى ـ چنانكه در معارف الهى آمده ـ بايد به بر پاكردن زندگى و زمينه سازى آسايش و آرامش براى خود و اهل و عيال و هم نوعانش تا جايى كه قدرت دارد بكوشد و از دنبال كردن اين امور دريغ نورزد .

كوشش در راه تأمين نيازمندى هاى زندگى به اندازه لازم و استفاده و بهرهورى از نعمت ها به قدر حاجت و دستگيرى از ديگران به وسيله مازاد بر درآمد اقتداى به پيامبران و امامان (عليهم السلام) و اولياى خداست .

يقيناً اين گونه زيستن علاوه بر اين كه عامل پاك ماندن همه جوانب زندگى و مايه آسايش و آرامش است ، سبب آمرزش و خوشنودى حق براى انسان در قيامت است و زندگى جداى از هدايت حق و ناهماهنگ با فرهنگ اسلام ، مايه سيه روزى در دنيا و عذاب سخت در آخرت است .

مربيان به ويژه پدران و مادران با توجه به اين كه فرزندان ، نهال سرزمين پاك انسانيت هستند ، بايد با آگاهى از شؤون اين نهال و قوانين جامعى كه آن را به رشد و تكامل صحيح مى رساند ، پنج دوره زندگى دنيا را به دقت زير نظر داشته باشند و در هر دوره تلاش كنند اين نهال را با ظرافت خاص و هزينه كردن محبت و در فضايى آرام با قوانين الهى و انسانى و نقشه هاى عاقلانه و سازنده و روشى حكيمانه رهبرى كنند و حركات نهال سرزمين انسانيت را جهت مثبت و صحيح دهند .

 

دوره اوّل ( لَعِبٌ ) :

كتاب خدا از دوره اول حيات و زندگى تعبير به لعب و بازى كرده است .

در اين دوره كودك به بازى و به همبازى با همه وجود عشق مىورزد و به انوع وسائل و ابزار بازى علاقه نشان مى دهد و در اولين برخورد با همسال خود چنان او را براى همبازى شدن جذب مى كند كه گويا از يك پدر و مادرند و از اين كه او را از بازى منع كنند به نفرت مى نشيند و منع مانعان براى او عقده مى شود ، و به روان لطيفش فشار وارد مى كند .

 

بازى كودكانه

مربيان به خصوص پدران و مادران لازم است كودك را در اصل بازى آزاد بگذارند ، زيرا كشش او نسبت به بازى امرى طبيعى و فطرى است و حقيقتى است كه خالق او در نهاد او نهاده است .

در حديثى از حضرت امام صادق (عليه السلام) روايت شده است :

« الغُلامُ يَلْعَبُ سَبْعَ سِنِينَ ».

پسر بچه بايد هفت سال بازى كند .

بازى مسأله اى طبيعى است ولى كيفيت و كميت آن بايد آگاهانه مراقبت شود و به بازى كودك و انتخاب همبازى و نوع اسباب بازى جهت داده شود تا اين دوره به صحت و سلامت بگذرد و به صورتى نظام داده شود كه در رشد شخصيت كودك مؤثر باشد .

كودك را اگر در انتخاب بازى و همبازى و اسباب بازى آزاد بگذارند چون طبع نفسش مايل به لجام گسيختگى و راغب به بى مهارى است ، حالت شرارت گرچه به صورتى اندك در او پديد مى آيد و به تدريج به سوى لج بازى و امتناع از شنيدن پند و زورگويى و جبهه گرفتن در برابر خانواده و ديگران پيش مى رود .

بايد فضاى بازى كودكان را سالم نگاه داشت و از رفت و آمد با خانواده هاى لا ابالى و بى تربيت كه حتى كودكانشان بدآموزى دارند پرهيز كرد كه از اين راه و از طريق اين همبازى شخصيت كودك تخريب نشود .

 

لجام گسيختگى كودك

حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در رابطه با نفس انسان و اين كه طبعش مايل به لجام گسيختگى است مى فرمايد :

« النَّفْسُ مَجْبُولَةٌ عَلى سُوءِ الأَدَبِ وَالعَبْدُ مَأمُورٌ بِمُلازِمَةِ حُسْنِ الأَدَبِ وَالنَّفْسُ تَجرى بِطَبْعِهَا فى مَيْدانِ المُخَالَفَةِ وَالعَبْدُ يَجْهَدُ بِرَدِّهَا عَن سُوءِ المُطالَبَةِ فَمَتى أطلَقَ عِنانَهَا فَهُوَ شَريكٌ فِى فَسَادِها وَمَنْ أعَانَ نَفْسَهُ فِى هَوى نَفْسِهِ فَقَدْ أشْرَكَ نَفْسَهُ فِى قَتْلِ نَفْسِهِ ».

نفس انسان به طور طبيعى راغب به لجام گسيختگى و بى مهارى و خُلقيات زشت است ، و انسان مكلف است خود را به حسنات اخلاقى و ادب و تربيت صحيح آراسته كند ، نفس انسان به طبع خود در ميدان مخالفت با فضائل و مصالح حيات مى تازد و انسان آگاه و الهى مى كوشد تا راه او را از تمنيات ناروا ببندند . كسى كه عنان نفس سركش خود را رها كند و در ارضاى تمايلات و شهوات انحرافى و افراطى آزاد گذارد ، به تباهى و فساد نفس خود كمك نموده ، كسى كه نفس متجاوز خويش را در خواسته هاى نابجايش يارى دهد خود را شريك كشتن انسانيت خود كرده است .

كودك در رغبت به لجام گسيختگى و ارضاى خواسته هاى درونى در حدى نيست كه به مهار نفس سركش برخيزد و خود را به حسنات بيارايد و قاتل شخصيت خود نشود بنابراين در سنّ بازى و انتخاب همبازى و كشش به سوى وسائل بازى ، مسؤوليت عظيم كنترلش و آراسته شدنش به حالات خوب و انسانى ـ البته در حد ظرفيت و امكانش ـ بر عهده پدر و مادر است ، پدر و مادرى كه آگاهانه و با علم به قوانين رشد شخصيت همه جانبه كودك با او برخورد منطقى و حكيمانه كنند .

آرى ; در دوران لعب و بازى ، جهت دادن به غريزه و ميل به بازى و انتخاب معاشر و همبازى وظيفه اى الهى و انسانى بر عهده پدران و مادران است كه كوتاهى و تقصير در اين زمينه ; آينده كودك را با خطرات و زيان هاى غير قابل جبرانى رو به رو خواهد كرد .

 

داستانى عبرت آموز

مشهور است كه جوانى به خاطر شرارت و قتل و دزدى به وسيله قاضى شهر محكوم به اعدام شد .

هنگام اجراى حكم از او خواستند اگر وصيتى دارد بنويسد يا بگويد در جواب گفت : تنها وصيتم اين است كه مادرم را در كنار چوبه دار حاضر كنيد تا در اين آخرين لحظات حيات او را ببينم .

مأموران به خانه مادرش مراجعه كردند و او را براى ديدار فرزند اعدامى اش كنار چوبه دار آوردند ، فرزند به مادر گفت : در اين آخرين لحظات حيات بسيار بسيار مايلم زبانت را در دهان من بگذارى ، و مرا رهين منت خودسازى ، مادر هنگامى كه زبان به دهان فرزند گذاشت ، فرزند با تمام توان خود با دندان هايش زبان مادر را گاز گرفت به طورى كه زبان دچار زخم عميق شد و دهان مادر پر از خون گشت ، وقتى به جوان به خاطر اين عمل ناروايش اعتراض كردند ، گفت : اين چوبه دار محصول تشويق مادرم در ايام كودكى ام به تخم مرغ دزدى بود كه نهايتاً به شتر دزدى و شرارت و قتل انجاميد .

حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در جمله اى حكيمانه خطاب به انسان مى گويد :

« فِكْرُكَ يَهْدِيْكَ إلَى الرَّشَادِ ».

انديشه هاى خردمندانه ات و افكار اساسى و عاقلانه ات تو را به راه هدايت و مصلحت واقعى راهنمائى مى كند .

چه سرمايه اى در اين جهان براى يك پدر و مادر بالاتر و برتر از فرزند است ؟

آيا پدر و مادر وظيفه و مسؤوليت خطيرشان نسبت به فرزند اقتضا نمى كند كه در راه تربيت و رشد و تكامل صحيح او فكر و انديشه خود را به كار بگيرند تا در باره او تصميمات حكيمانه و روش هاى استوار انتخاب نمايند ؟

تعقل صحيح و انديشه حكيمانه هنگامى كه در روش و منش پدر و مادر به صورت عمل ظهور كند و نتيجه آن به فرزند انتقال يابد ، البته فرزند تبديل به منبع و خير و ادب و تربيت مى شود و براى جامعه در آينده از عمرش ، بسيار مفيد خواهد شد .

 

دوره دوّم ( لَهْوٌ ) :

دوره دوم زندگى و حيات به تعبير قرآن دوره سرگرمى و مشغوليت است .

بى ترديد سرگرمى و اشتغال به امورى كه به رشد و شخصيت انسان كمك مى كند و انسان را به حركت براى ورود به ميدان هاى مثبت ديگر وامى دارد ، از نظر اسلام نه اين كه مانعى ندارد بلكه حقيقتى قابل قبول و پسنديده است .

كودكى كه از دوران لعب به دوران لهو وارد شده و با تيغ و قيچى و مقوا و مدادهاى رنگى و ماژيك سر و كار پيدا كرده و با يارى گرفتن از فكر خود و ديگران سرگرم كشيدن طرح ها و نقشه هاى جالب مى شود و سپس با تيغ و قيچى بخش بخش آن نقشه ها را از هم جدا مى كند و روى صفحه ديگر با نظمى خاص به هم پيوند مى دهد و نهايتاً ماكتى از باغ و گلستان ، گلزار ، خانه و كاشانه ، ابزار صنعتى ، انواع اتومبيل هاى سوارى به وجود مى آورد يا قطعاتى از پارچه هاى رنگارنگ را كنار هم گذارده با نخ و سوزن لباس هاى زيباى عروسكى مى سازد و از طرف والدين و اهل خانه نسبت به اين گونه سرگرمى ها و مشغوليت ها تشويق مى شود و استعدادش پرورش مى يابد ، بى ترديد در آينده به صورت فردى مخترع ، صنعت كار ، كشاورز ، مهندس ، خياط تجلى خواهد كرد و مردم را از منافع سرشار وجود خود بهره مند خواهد ساخت .

 

اوقات فراغت

بر مربيان به ويژه پدران و مادران است كه آگاهانه كودك را در اين زمينه تشويق كرده ، وسايل لازم را براى سرگرمى در اوقات فراغتش در اختيار او بگذارند و خانه را براى حركات زيباى او و پنجه هنرمندش محلّ امن قرار دهند و حتى محصولات او را بخرند و از خريد دست رنج او ، ديگر وسائل را در اختيارش بگذارند .

يقيناً سرگرمى كودك در زمانى گسترده و وسيع و مجالى فراوان به پاسور ، شطرنج ، قمار ، موسيقى ، سى دى هاى ناباب ، فيلم هاى مخرّب ، سريال هاى زيان بخش و وقت گذرانى با بچه هاى سبك مايه بى تربيتِ بى خانواده ، مشغوليت به كتاب هاى داستانى مضر و كتاب هاى پليسى و جنايى و رمان هاى آلوده به مسائل ناهنجار و عكس ها و نوارهاى مبتذل ، علاوه بر اين كه چرخ عقل و فكر و هوش و استعداد او را از كار مى اندازد ، به احتمال زياد در آينده از او فردى عاصى ، خطاكار ، فاسق ، فاجر ، ظالم و خائن به وجود آورد .

روانشناسان معتقدند كه فيلم هاى جنايى و جنسى در گسترش فحشا و افزايش حجم جنايات كاملاً مؤثرند و بسيارى از مجرم ها در برابر هيأت هاى داورى صريحاً اعتراف مى كنند كه كارهاى زشت و ناپسند آنان عكس العمل تماشاى فيلم هاى سينمايى و سريال هاى بدآموز تلويزيونى است كه درس جنايت و خيانت در آن ها تعليم مى دهند .

 

عقل تعديل كننده غريزه

ترديدى در اين حقيقت وجود ندارد كه هر كدام از قواى نفسانى و غرائز انسانى براى خود هدف خاص و مشخصى دارد .

اگر انسان با اين غرائز مجهز نبود ، زندگى برايش امكان نداشت ، چنانچه انسان روزى فاقد غضب و شهوت و يا ميل به ثروت و مقام و علاقه به همسر و فرزند . . . شود ، زندگى در نظرش پوچ گشته و گامى براى حيات برنمى دارد .

و نيز شكى در اين مطلب نيست كه قواى عقلى و فكرى ، تعديل كننده اين غرائز و تاحدى راهنماى انسان در بهره دارى از اين نيروهاى درونى طبيعى است .

غرائز انسان مانند موتور ماشين به او قدرت و نيرو و حركت و جنبش مى دهد ، در حالى كه قواى عقلى و فكرى انسان بسان ترمز ماشين از تحرك هاى بيجا جلوگيرى نموده و حافظ سلامت جان و ضامن بقاى اوست .

عقل و خرد همانند چراغ هاى ماشين مسير را براى انسان روشن مى كند و راه و چاه را مشخص مى سازد .

در نظام روحى ، عقل مقامى بس ممتاز دارد و بايد از عواملى كه مايه دگرگونى دستگاه عقلى و فساد نظام فكرى و ضعف شنوايى و بينايى خرد است ، به شدت جلوگيرى نمود ، زيرا حيات معنوى و مادى بدون رهبرى صحيح عقل ممكن نيست .

اسلام براى حفظ مقام و موقعيت خرد ، از عواملى كه مايه فساد
عقلى و انحراف دستگاه رهبرى انسان مى گردد به شدت جلوگيرى كرده ، انواع مواد مخدر ، شراب ، سرگرمى هاى مخرّب ، مشغوليت هاى بازدارنده از رشد و تكامل ، قمار ، همنشينى ها و شب نشينى هاى زيان بخش را ممنوع و حرام اعلام نموده است و بالعكس در تربيت و پرورش عقل فطرى كوشيده است تا انسان عقل فطرى را با عقل به وجود آمده از تجارب و عبرت ها و پندها و به تعبير علمى « عقل مكتب » همراه سازد .

علم و دانش ، مطالعه و بررسى آثار دانشمندان ، تحقيق در قوانين آفرينش ، مايه شكفتگى عقل و خرد مى گردد ، چنانكه ممارست گناه و همنشينى با بدكاران ، ديدن مناظر معصيت ، مايه ضعف شنوايى و بينايى خرد مى شود و زشتى بسيارى از كارها را از ميان برمى دارد .

 

انحرافات فكرى

بدترين انحراف ، انحراف فكرى است ، انحرافى كه سبب مى گردد كه انسان خوب و بد را به طور صحيح تشخيص ندهد بلكه بالاتر ، باطل در نظرش حق و حق در ديدش باطل جلوه كند .

روايت زير نشان دهنده انحراف فكرى و غلط تشخيص دادن حقايق است .

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) روزى به ياران خود فرمود :

« كَيْفَ بِكُمْ إذَا فَسَدَتْ نِسَاؤُكُمْ ، وَفَسَقَ شَبَابُكُمْ وَلَمْ تَأمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَلَمْ تَنْهَوا عَنِ المُنْكَرِ ؟ فَقِيلَ لَهُ : وَيَكُونُ ذَلِكَ يَا رَسُول اللهِ ؟ فَقَالَ : نَعَمْ وَشَرٌّ مِن ذَلِكَ ، كَيْفَ بِكُم إذَا أمَرْتُمْ بِالمُنْكَرِ وَنَهَيْتُمْ عَنِ المَعرُوفِ ؟ فَقِيلَ لَهُ : يَا رَسولَ اللهِ وَيَكُونُ ذَلِكَ ؟ قَالَ : نَعَمْ وَشَرٌّ مِنْ ذَلِكَ ، كَيْفَ بِكُمْ إذَا رَأيْتُمُ المَعْرُوفَ مُنكَراً وَالمُنْكَرَ مَعْرُوفاً ؟ ! ».

روزگارى فرا مى رسد كه زنان و جوانان شما فاسد و فاسق مىوشند و امر به معروف و نهى از منكر متروك مى ماند .

ياران با تعجب پرسيدند چنين چيزى ممكن است ؟ فرمود : بدتر از اين هم انجام مى گيرد ، زمانى فرا مى رسد كه شما را به بديها وادارند و از خوبى ها بازدارند !

به حضرت گفتند : آيا چنين كارى واقع مى شود ؟ فرمود : بدتر از اين هم پيش مى آيد و آن اين كه خوبى ها در نظر مردم بد جلوه مى كند و بدى ها خوب به نظر مى آيد ! !

جمله پايانى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ناظر به اين حقيقت است كه تشخيص مردم دگرگون خواهد شد ، مردم بر اثر كثرت گناه و فراوان شدن زشتى ها و گرفتار آمدن مردم به آلودگى ها ، خوبى ها و بدى ها را از هم تميز نخواهند داد بلكه رذائل اخلاقى جاى فضايل اخلاقى را خواهد گرفت .

متاسفانه محيط بسيارى از خانه ها براى سرگرمى ها مخرّب ، محيطى رها و بى در و پيكر است .

آنچه را كودكان و به ويژه نوجوانان از راه ديدن و شنيدن ياد مى گيرند ، گمراه كننده است . اكثر فيلم ها ، ويدئوها ، سى دى هاى تصويرى و گفتارى و بخصوص ماهواره ها ، بيشترين چيزى كه نشان مى دهند از ماجراهاى عشقى و گانگستر بازى مايه گرفته و دختران و پسران را به وادى گمراهى و تخريب شخصيت و از كار افتادن عقل و خرد و تخدير هوش و حواس سوق مى دهد .

براى اين كه به تأثير اين ابزار سرگرمى و وسائل مشغوليت و عناصر لهوى و اثرات آن در فكر انسان پى ببريم ، كافى است روحيات كودكانى را كه چند بار به تماشاى فيلم هاى جنايى و خشن رفته اند مورد مطالعه قرار دهيم .

اكثر اين كودكان در وقت فراغت و بيكارى به تقليد از آرتيست هاى فيلم ها در كوچه و خيابان و خانه و دبستان به جان هم مى افتند و با مشت ، سر و صورت يكديگر را مى كوبند و با لگد ، به يكديگر حمله مى كنند و در هنگام زد و خورد نام آرتيست هاى فيلم و سينما را روى خود مى گذارند و برخى اوقات كار به جاهاى بالاتر مى كشد .

 

گزارش هاى تكان دهنده

در گزارشات آمده بود : چند كودك از خانه هاى خود فرار كرده و به جنگل هاى شمال رفته بودند تا تارزان وطنى باشند ، مدير يكى از مدارس مى گفت : يكى از شاگردان مدرسه او كه فيلم . . . را ديده بود به تقليد از آن ، چند نفر از هم شاگردهاى خود را فريب داده و يك باند دزدى در دبستان تشكيل داده بود كه طبق نقشه اثاثيه شاگردان را مى دزديدند .

روزنامه كيهان در شماره 732 مى نويسد :

پسر بچه چهارده ساله اى كه در فرانسه كودكى را پس از ربودن به قتل رسانده بود ، اعتراف كرد كه اين جنايت را بعد از تماشاى يك فيلم جنايى تلويزيونى انجام داده است ! ! وى به مأموران گفت : من چند شب پيش از قتل ، برنامه اى از تلويزيون پاريس تماشا كردم ، در اين فيلم ، قاتل يك جوان بيست و يك ساله بود كه بخاطر مجازات ، آدم مى كشت ، من هم هوس كردم ببينم اعدام شدن چه مزه اى دارد ، روى اين فكر به دنبال « امانوئل » كوچولو رفتم و او را به عنوان بازى كردن با خود به خارج شهر بردم .

« امانوئل » خيلى خوشحال بود و من از خوشحالى او رنج مى بردم و حتى تا آخرين لحظه هم به خيالش من با او بازى مى كنم و مى خنديد و خوشحالى مى كرد !

اين نتيجه شوم سرگرمى هاى زيان بار و مشغوليت هايى كه نهايتاً خسارت هاى غير قابل جبرانى ببار مى آورد .

با توجه به اين واقعيات است كه مسؤوليت عظيم پدران و مادران نسبت به كودكان در دوره دوم كه دوره لهو و سرگرمى است ، روشن مى شود و اين كه اگر به اين دوره بى توجهى شود و ناآگاهانه با آن برخورد كنند ، فاجعه عظيمى ببار مى آيد كه دودش ابتدا به چشم خود پدران و مادران سپس به چشم جامعه و ملت و دولت خواهد رفت .

 

دوره سوم ( زِينَةٌ ) :

در اين دوره كه از مهم ترين دوران عمر است سنّ جوانى با چهره زيبا و پر نشاطش از راه مى رسد و ظرف وجود انسان از شور و مستى لبريز مى شود ، و اميال و غرائز به تدريج در اوج نهايى اش شكوفا مى گردد و غريزه زينت خواهى و تجمل گرايى و عشق به آرايش به فعاليت مى افتد و هر جوانى چه پسر و چه دختر با كمال ميل به زيباترين كفش و لباس و مركب و مسكن و وسايل و ابزار مى انديشد و هر روز و هر ساعت مى كوشد با آرايش چهره و مو و حفظ اندامى مناسب خودنمايى كند و هر لحظه به شكلى زيباتر از گذشته جلوه نمايد .

قبلفهرستبعد