ابن اثير و ديگران گفته اند: عبدالملك مروان حجاج را براى جنگ با ابن زبير ماءمور كرد. حجاج در ذى قعده سال 72 هجرى وارد مدينه شد و كارگزار عبدالله زبير را از آنجا بيرون كرد. و مردى از اهالى شام را به نام ثعلبه به فرماندارى آنجا بگماشت . ثعلبه براى اينكه مردم مدينه را به خشم آورد بر منبر پيغمبر خدا (ص ) مى نشست و مغز قلم استخوان ، و خرما مى خورد. (315) دينورى مى نويسد: حجاج به يارانش گفت كه براى اداى حج آماده شويد. او اين سخن را در ايام موسوم به ايشان گفت . پس از طائف حركت كرد تا اينكه وارد مكه شد و منجنيقهاى خود را بر كوه ابوقبيس و مشرف به مسجد الحرام نصب كرد. در اين مورد اقيشر اسدى چنين سرود:
(ف ) لم اءر جيشا غر بالحج مثلنا |
و لم اءر جيشا مثلنا غير ماخرس |
دلفنا لبيت الله نرمى ستوره |
باءحجارنا ز فن الولائد فى العرس |
دلفنا له يوم الثلاثا من منى |
بجبش كصدر الفيل ليس بذى راءس |
فالا ترحنا من ثقيف و ملكها |
نصل لايام السباسب و النحس |
نديدم سپاهى كه چون ما به نيرنگ عزم حج كند. و نديدم سپاهى چون كه ما خاموش و بى سر و صدا باشد. ما، آرام و سبك خود را به خانه خدا رسانديم تا پرده اش را با سنگهايمان چون پايكوبى كودكان در عروسى در هم بكوبيم . سپاه ما از منى در روز سه شنبه نرم و سبك مانند سينه پيلى بى سر به جلو مى خزيد. و گرنه ، از ثقيف و شوكتش به غم مى نشستيم و به روزگار دشنام و نحسى باز مى گشتيم .
چون اين اشعار به گوش حجاج رسيد، امر باحضار او كرد، ولى اقشير بگريخت . پس حجاج آهنگ فرزند زبير كرد و عبدالله نيز در مسجدالحرام متحصن شد؛ به اين اميد كه به احترام كعبه در امان خواهد بود. پس حجاج ، ابن خزيمه خثعمى را ماءمور منجنيق كرد. او هم مردمان مسجد را به زير رگبار گلوله هاى منجنيق گرفت و مى گفت :
نرمى بها عواذ اءهل المسجد (316) |
مسعودى ميگويد كه حجاج موضوع به محاصره كشيدن عبدالله زبير و تسلطش را بر كوه ابوقبيس (مشرف بر مسجد الحرام ) به عبدالملك مروان گزارش كرد. چون نامه حجاج به عبدالملك رسيد و از مضمون آن آگاه شد، تكبير گفت و هر كس هم كه در خانه او بود، به تبعيت از وى تكبير گفت . اين صدا در جامع دمشق موجب شد تا مردمان در آنجا تكبير بگويند و همين طور مردم كوچه و بازار، كه از همه جا بى خبر بودند بانگ تكبير سر دادند! آنگاه در مقام پرس و جو برآمدند كه به آنها گفته شد: حجاج ، عبدالله زبير را در مكه محاصره كرد و به كوه ابوقبيس دست يافته است ! با شنيدن اين خبر آنها گفتند: رضايت نمى دهيم مگر وقتى كه او را دست بسته و كلاه بوقى بر سر نهاده اينجا بياوريد و اين ترابى لعنتى را در بازارهاى ما بگردانيد. (317)
ابوتراب ، كنيه اى بود كه رسول خدا (ص ) به على (ع ) داده بود. اين كينه را بنى اميه به عنوان سركوفتى براى امام گرفته ، شيعه آن حرات را ترابى مى ناميدند.
و اين لقب در عرف خاندان بنى اميه و پيروانشان به عنوان طعنه اى در حق ابن زبير نيز به كار برده شده است .
ابن اثير مى گويد كه حجاج احرام بسته به نيت در ماه ذى قعده به جانب مكه حركت كرده و در بئر ميمون فرود آمد و در همان سال با همراهانش حج بگزارد.
اما چون ابن زبير از ورودش به مسجد الحرام جلوگيرى كرد، طواف خانه و سعى بين صفا و مروه به جا نياورد.
او در جاى ديگر مى نويسد: ابن زبير و يارانش در آن سال حج به جا نياوردند.
زيرا وقوف در عرفات و رمى جمرات نكردند. سپس مى نويسد: آنگاه كه حجاج ، ابن زبير و مكه را در محاصره خود گرفت . منجنيق بر كوه ابوقبيس نصب كرد و با آن كعبه را سنگ باران نمود؛ در حالى كه عبدالملك خود به روزگار يزيد از سنگ باران كعبه سخت بيزار بود. اما چون خودش به حكومت نشست به اين كار فرمان داد و بر اثر آن مردمان گفتند كه او به بى دينى گراييده است . (318)
ذهبى گفته است حجاج ، فرزند زبير را از هر سو، از راه منجنيق و جنگ ، به طور پياپى در هم مى كوبيد و زير فشار گذاشت . راه و رود خوراكى و آذوقه را بر او بسته بود تا اينكه به گرسنگى افتادند و آب آشاميدنى ايشان تنها از زمزم بود و محل تجمعشان در آنجا، و همچنان سنگ منجنيق بود كه در كعبه فرود مى آمد. (319)
ابن كثير مى گويد حجاج با پنج دستگاه منجنيق كه با خود داشت ، از هر سو كعبه را زير سنگ باران خود گرفته بود. او سپس سخن ذهبى را تكرار كرده است . (320)
به آتش كشيده شدن كعبه و نزول صاعقه
در تاريخ خميس آمده است : حجاج كعبه را با سنگ و آتش زير ضربات خود گرفت ، تا اينكه آتش به پرده كعبه افتاد و شعله از هر سو زبانه كشيد. در اين هنگام ابرى از سوى جده نمايان گشت كه با رعد و برق پيش مى آمد، تا اينكه بالاى كعبه و محدوده مطاف آن قرار گرفت و بسختى باريد. سرانجام آب از ناودان سرازير شد و آتش خاموش گشت . پس از آن به جانب كوه ابوقبيس رفت و برقى شديد از آن برجهيد و منجنيق را چون كوره در خود بگداخت و چهار مرد خدمه آن را هم به آتش كشيد و بكشت .
چون حجاج چنان ديد، بانگ برداشت : از اين پيشامد نگران و مضطرب نشويد كه اينجا سرزمين رعد و برق است ! ناگاه برقى ديگر بجست و منجنيق ديگر را با چهل تن پاك بسوزانيد. (321)
ذهبى مى گويد حجاج پشت سر هم به يارانش بانگ مى زد: اى مردم شام ! خداى را، خداى را در اطاعت و فرمانبردارى - از خليفه - در نظر بگيريد! (322)
طبرى و ديگران از قول يوسف بن ماهك آورده اند كه گفت : من خود مى ديدم كه منجنيق مشغول سنگ پرانى بود كه آسمان به خروش آمد و برقى برجست . و صداى غرش آن ، خروش بمبهاى سنگى را كه بر كعبه فرو مى ريخت تحت الشعاع خود قرار داد. اين پيشامد در نظر شاميان سخت بزرگ آمد و آنها نيز دست از كار بداشتند. چون حجاج چنان ديد، دامان قباى خود به كمر زد و به تن خود خم مى شد و سنگها را در بازوى منجنيق قرار مى داد و فرمان مى داد كه پرتاب كنند، و خود نيز با ايشان به سنگ باران كردن پرداخت .
راوى مى گويد: صبحگاهان بار ديگر برقى برجهيد و دو از ده تن از ياران حجاج را بكشت كه شاميان به وحشت افتاده آثار شكست در روحيه آنها پديد آمد.
حجاج خطاب به ايشان گفت : اى مردم شام ! نگران نباشيد، من خود اهل تهامه و اهل اين ديار هستم و اين صاعقه ها، صاعقه هاى تهامه است و فتح و پيروزى دروازه خود را به روى شما گشوده است . شادمان باشيد كه آنها هم ديروز گرفتار صاعقه گرديه ، مانند شما به صدمات آن مبتلا شده اند و عده اى از ياران ابن زبير نيز بر اثر آن كشته شده اند. نمى بينيد كه آنها هم به بلا گرفتار آمده اند، با اين تفاوت كه شما بر سر فرمانبردارى خود هستيد و آنها بر سر خلاف و نافرمانى . (323)
در تاريخ ابن كثير پس از اين مطلب چنين آمده است : با اين سخن ، شاميان به رجزخوانى پرداختند و در حين سنگ پرانى خود مى گفتند: خطارة مثل الفنيق المزيد، نرمى بها اعواد هذا المسجد! ناگهان آذرخشى فرود آمد و منجنيق ايشان را بسوزانيد. با اين پيشامد شاميان دست از سنگ پرانى و محاصره بداشتند و ناگزير حجاج به سخنرانى برخاست و گفت : واى بر شما! مگر نمى دانيد كه آتش آسمانى پيش از ما نيز فرود مى آمده و قربانى را اگر مورد قبول خداوند واقع مى شده ، مى سوزانيده است ؟ اينك اگر اين كار شما (سنگ باران كعبه ) مورد رضايت و قبول خداوند نبود، آتش از آسمان نمى آمد و منجنيق شما را نمى سوزانيد! (324)
در فتوح اعثم آمده است كه حجاج فرمان داد تا يارانش از همه جانب ، از ناحيه ذى طوى و پايين مكه و ناحيه ابطح پراكنده شده پيش بروند و دايره محاصره را بر اين زبير و يارانش تنگ تر كنند.
از اين طرف هم منجنيقها نصب كرده ، بيت الله الحرام را زير ضربات سنگ باران خود گرفتند. رجز مى خواندند و اشعار مى سرودند و سنگهاى بزرگ ، مانند باران ، در مسجد الحرام فرو مى افتاد، و ماءموران منجنيقها اگر ساعتى استراحت مى كردند و دست از سنگ پرانى بر مى داشتند، حجاج به ايشان پيغام مى فرستاد و دشنامشان مى داد و به مرگ تهديدشان مى كرد، اما برخى از ايشان نيز چنين مى سرودند:
لعمر ابى الحجاج لو خفت ما اءرى |
من الامر ما اءمست تعذلنى نفسى (325) |