بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب انتظار, بنیاد فرهنگى حضرت مهدى موعود ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ENTEZA01 -
     ENTEZA02 -
     ENTEZA03 -
     ENTEZA04 -
     ENTEZA05 -
     ENTEZA06 -
     ENTEZA07 -
     ENTEZA08 -
     ENTEZA09 -
     ENTEZA10 -
     ENTEZA11 -
     ENTEZA12 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

12 - توطئه
يوسف با توطئه هاى گوناگونى رو به رو گشت ؛به چاه افكندن ، به بردگى رفتن، تهمت ناپاكى شنيدن و زندان . با اين حال ، مشيت الهى بر آن بود كه همه ى توطئه هاو نقشه ها ناكام گردد. دشمنان براى يوسف زهرا عليه السّلام نيز توطئه هاى فراوان ونقشه هاى شومى برنامه ريزى كرده بودند، ولى اراده ى الهى بر رهايى او از همه ىفتنه ها و تجلّى نور خداوندى تعلق گرفته است .
امام صادق عليه السّلام مى فرمايند:
كذلك بنواميه و بنو العباس لمّا ان وقفوا على ان بهزوال مملكة الامراء الجبابرة منهم على يرى القائم منا ناصبونا للعداوة و وضعوا سيوفهمفى قتل اهل بيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و ابارة نسله طمعا منهم فىالوصول الى قتل القائم عليه السّلام فابى اللّه ان يكشف امره لواحد من الظلمة الا ان يتمنوره ولوكره المشركون .(206)
بنى اميه و بنى عباس چون دريافتند كه گردن كشان آنان به دست مهدى ما از ميان مىروند، با ما بناى دشمنى نهادند. آنان براى كشتناهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و نابودىنسل او، شمشيرهاى خود را از نيام در آوردند تا مهدى (عج ) را بكشند، ولى خداوند، امر او رااز ستم كاران ، پنهان كرد و نورش را گستراند، هرچند مشركان از آن بيزار بودند.
13 - هدايت
يوسف ، هنگام غيبت - زندان - نيز از رسالتى كه در برابر مردم بر عهده داشت ،غافل نشد. هنگامى كه دو يار زندانى يوسف ، خواب خود را براى او بيان كردند و تعبيرآن را از او خواستند، يوسف از فرصت به دست آمده استفاده كرد و پيش از بيان تعبير چنينگفت :
يا صاحبى السجن ءارباب متفرقون خيرٌ ام اللّه الواحد القهار ما تعبدون من دونه الا اسماءًسميتموها انتم و اباؤ كم ما انزل اللّه بها من سلطان ان الحكم الا اللّه امر الا تعبدوا الا اياهذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لايعلمون .(207)
اى همراهان زندانى من ! آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداوند يكتاى پيروز؟ اينمعبودهايى كه غير از خدا مى پرستيد، چيزى جز اسم هايى (بى مسمّا) كه شما و پدرانتان آن ها را (خدا) ناميده ايد، نيست . خداوند هيچ دليلى بر آننازل نكرده است . حكم تنها از آنِ خداست . او فرمان داده است كه جز او را نپرستيد. اين استآيين پابرجا، ولى بيشتر مردم نمى دانند.
هر چند يوسف زهرا عليه السّلام نيز در پس پرده ى غيبت است ، امّا لحظه اى از انجامرسالت خود (هدايت مردم ) غفلت نمى ورزد و مردم از فيض او بهره مند مى شوند.
اولياى الهى از كوشش براى تحقق اهداف آسمانى خود هرگز دست نمى كشند؛ زيرا وظيفهى حركت به سوى خداوند و تكامل ، هيچ گاه از دوش مردمان برداشته نمى شود. اگر درزمانى و جايى ، وظيفه ى حركت به سوى كمال از دوش كسى برداشته شود، آن گاه بههمان ميزان ، رسالت هدايت نيز از عهده ى متوليان هدايت برداشته شده است . البته هرگزچنين چيزى رخ نمى دهد؛ زيرا در اين صورت ، آفرينش آدمى بيهوده مى شود. از اين رو،ممكن است ولىّ خدا ساكت باشد، امّا هرگز ساكن نمى ماند. هم چنان كه ممكن است غايبباشد، امّا هيچ گاه قاعد نمى ماند. امام هميشه درحال هدايت ، سازندگى و پرورش است ؛ گاه مخفيانه و گاه آشكارا. در كتاب هاى روايى ،نمونه هاى فراوانى از هدايت هاى ويژه ى حضرت مهدى (عج ) آمده است . براى نمونه بهيكى از آن ها اشاره مى كنيم .
در عصر سفارت محمّد بن عثمان ، گروهى از شيعه درباره ى اين مساءله اختلاف كردند كهآيا خداوند، آفرينش موجودات و روزى دادن به آن ها را به ائمه ى معصومين عليهم السّلامواگذار كرده است يا نه ؟ گروهى ، آن را محال مى دانستند و گروهى ديگر بر اين باوربودند كه ائمه ى معصومين عليهم السّلام از جانب خداوند، موجودات را مى آفرينند و روزىمى دهند. اختلاف اين دو گروه پايان نيافت تا اين كه به محضر محمّد بن عثمان آمدند وپاسخ درست را از او جويا شدند. به سفارش او، نامه اى به امام عصر (عج ) نوشته شد.حضرت نيز در پاسخ چنين مرقوم فرمودند:
ان اللّه تعالى هو الذى خلق الاجسام ... امّا الائمة عليهم السّلام فانهم يساءلون اللّهتعالى فيخلق ويساءلونه فيرزق ايجابا لمسئلتهم واعظاما لحقهم .(208)
خداوند، آفريننده ى اجسام است ... ولى ائمه عليهم السّلام از خداوند درخواست مى كنند. اونيز مى آفريند و روزى مى دهد. اين به دليل اجابت دعاى آنان و تكريم مقام ايشان است .
14 - گواه
هنگامى كه پادشاه مصر، تعبير خوابش را خواست ، هم بند پيشين يوسف ، او را براى اينمهم معرفى كرد؛ زيرا در زندان ، محاسن اخلاق و دانش تعبير خواب او را كه نوعى از علمغيب است ، ديده بود.
ما نيز در برابر مدعيان مهدويّت يا مدعيان ارتباط با حضرت مهدى (عج ) بايد هوشيارباشيم و بى دليل به افراد اعتماد نكنيم . ادعاى افراد را بايد تنها پس از ديدندليل قطعى بپذيريم . سيره ى عملى حضرت مهدى (عج ) و سفيران ايشان نشان مى دهد كهآنان هميشه ديگران را تشويق مى كردند تا از مدعيان ،دليل بخواهند. نمونه هاى فراوانى از اين حقيقت در كتاب هاى حديثى به چشم مى خورد. ازجمله ، حسين بن على بن محمّد معروف به ابن على بغدادى مى گويد: در بغداد، زنى از منپرسيد: مولاى ما كيست ؟ يكى از اهالى قم پاسخ داد: ابوالقاسم بن روح ،وكيل حضرت است . پس ‍ نشانى او را به زن داد. وى نزد ابوالقاسم آمد و به او گفت : اىشيخ ! همراه من چيست ؟ شيخ فرمود: هرچه با خود دارى ، در دجله بيانداز. آن گاه نزد منبيا تا به تو باز گويم . زن رفت و آن چه با خود داشت ، در دجله انداخت و بازگشت .ابوالقاسم به خدمت كار خود دستور داد كه آن جعبه را بياورد. سپس به آن زن گفت : اينهمان جعبه اى است كه با تو بود و تو در دجله انداختى . من به تو بگويم در آن چيست ياتو مى گويى ؟ زن گفت : شما بگوييد. شيخ گفت : يك جفت دست بند طلا، يك حلقه ىبزرگ گوهردار، دو حلقه ى كوچك كه هر كدام يك گوهر دارد و دو انگشتر فيروزه و عقيقدر اين جعبه هست . سپس ‍ جعبه را گشود و هر چه را در آن بود، نشان داد، زن به آن هانگريست و گفت : اين همان است كه من آوردم و در دجله انداختم . آن گاه از تعجب بى هوششد!
اين كه ابوالقاسم بن روح ، پرسش زن را انكار نكرده و پاسخ گفته است ، نشان مى دهدكه مردم موظف بوده اند كه سخن كسى را بىدليل نپذيرند. سفيران حضرت مهدى (عج ) نيز با دادن پاسخ مثبت به خواسته ى آنان ،اين روش را امضا كرده اند. هنگامى كه چنين روشى در رويارويى با مدعيان با مدعياننيابت و وكالت ، پسنديده و بلكه لازم است ، به طريق اولى ، در برابر مدعيان مهدويّت، چنين خواهد بود.
15 - قدرشناسى
خدمت عزيز مصر و همسرش به يوسف - رها كردن او از بردگى و پرورش دادن وى دردامان مهر و محبت خود - سبب شد تا كه يوسف هنگام گرفتارى و قحطى ، به كمك آنانبشتابد و از او بهره برند:
و قال الذى اشتراه من مصر لامراءته اكرمى مثواه عسى ان ينفعنا.(209)
و آن كس كه او را از سرزمين مصر خريد (عزيز مصر) به همسرش ‍ گفت : مقام وى راگرامى دار، شايد براى ما سودمند باشد.
به يقين ، خدمت گزارى به آستان يوسف زهرا عليه السّلام كه برجسته ترينشكل آن ، زمينه سازى براى ظهور و تحقق بخشيدن به اهداف و آرمان هاى ايشان است ،برخوردارى از عنايت هاى ويژه ى آن عزيز را در پى خواهد داشت . آيا مى توان پنداشتكه يوسف زهرا عليه السّلام در بخشش به اندازه ى يوسف يعقوب نباشد؟ هرگز!
يكى از علماى اصفهان مى گويد: در ايام جوانى براى سخن رانى به جلسه اى دعوتشدم . ميزبان به من گفت : در همسايگى ما، منزلى است كه چند خانواده ى بهايى در آنزندگى مى كنند، پس در سخن رانى ، مراعات فرماييد. من بى توجه به گفته ى او، دهشب درباره ى بطلان مرام بهاييت سخن رانى كردم . شب آخر پس از سخن رانى ، هنگامىكه به سوى مدرسه به راه افتادم ، چند نفر نزد من آمدند و با احترام و پافشارى بهمنزل خود بردند. پس از بستن در، صحنه عوض شد. آنان بر من آشفتند و با تندى ، بهمن گفتند كه چرا عليه ما سخن گفتى و مى خواستند مرا بكشند. هر چه تلاش كردم ، ازقصد خود چشم نپوشيدند. ناگزير اجازه خواستم تا براى آخرين بار، وضو بگيرم ونمازى بخوانم . به نماز ايستادم و قصد كردم در سجده ى آخر، هفت مرتبه ذكر المستغاثبك يا صاحب الزمان را بگويم . در اين هنگام ، در خود به خود باز شد و مردى سوار براسب به اندرون آمد. بى آن كه آنان بتوانند كارى بكنند، آن مرد، دست مرا گرفت ، ازخانه بيرون برد و به مدرسه رساند. پس از رفتن آن مرد، تازه به خود آمدم كه : اينشخص كه بود؟ ولى ديگر دير شده بود. فرداى آن شب ، آن گروه بهايى نزد من آمدند وشهادتين گفتند.(210)
16 - دفع بلا
يوسف ، سپر دفع بلاى برادران خود و اهل مصر شد. هرچند برادران يوسف در حق وى ستمكردند و شرط برادرى را به جا نياوردند، ولى يوسف از كمك و دستگيرى آنان فروگذارنكرد. يوسف زهرا عليه السّلام نيز سپر دفع بلا از شيعيان هستند.
قال ظريف ابونصر الخادم :
قال لى صاحب الزمان (عج ): اتعرفنى قلت : نعم .قال : من انا؟ فقلت : انت سيدى وابن سيدى . فقال ليس عن هذا ساءلتك .قال ظريف فقلت جعلنى اللّه فداك فسَّرلى .فقال انا خاتم الاوصياء وبى يدفع اللّه البلاء عن اهلى وشيعتى .
ظريف مى گويد:
به محضر امام عصر (عج ) وارد شدم . ايشان فرمودند: آيا مرا مى شناسى ؟ عرض كردم :آرى . فرمودند: من كه هستم ؟ عرض كردم : شما آقاى من و فرزند آقاى من هستيد. فرمودند:منظورم اين نبود. عرض كردم : فدايت شوم منظورتان چيست ؟ فرمودند: من آخرينِ اوصياهستم و خداوند براى وجود من ، بلا را از اهلم و شيعيانم ، برطرف مى كند.(211)
براى نمونه ، عنايت حضرت مهدى (عج ) به شيعيان بحرين را از زبان محدّث نورى مىشنويم :
در روزگار گذشته ، فرمانروايى ناصبى بر بحرين حكومت مى كرد، كه وزيرش دردشمنى با شيعيان آن جا، گوى سبقت را از او ربوده بود. روزى وزير بر فرمانروا واردشد و انارى را به دست حاكم داد، كه به صورت طبيعى اين واژه ها بر پوست آن نقشبسته بود: (لا اله الا اللّه ، محمّد رسول اللّه و ابوبكر و عمر و عثمان و على خلفاءرسول اللّه ). فرمانروا از ديدن آن بسيار در شگفت شد و به وزير گفت : اين ، نشانهاى آشكار و دليلى نيرومند بر بطلان مذهب تشيع است . نظر تو درباره ى شيعيانبحرين چيست ؟ وزير پاسخ داد: به باور من ، بايد آنان را حاضر كنيم و اين نشانه رابه ايشان ارايه دهيم . اگر آن را پذيرفتند كه از مذهب خود دست مى كشند وگرنه آنان راميان گزينش سه چيز مخيّر مى كنيم :
1 - پاسخى قانع كننده بياورند.
2 - جزيه بدهند.
3 - يا اين كه مردان شان را مى كشيم ، زنان و فرزندان شان را اسير مى كنيم . واموال شان را به غنيمت مى بريم .
فرمانروا، راءى او را پذيرفت و دانشمندان شيعه را نزد خود فراخواند. آن گاه انار رابه ايشان نشان داد و گفت : اگر براى اين پديده ، دليلى روشن نياوريد، شما را مىكشم و زنان و فرزندان تان را اسير مى كنم يا اين كه بايد جزيه بدهيد. دانشمندانشيعه ، سه روز از او مهلت خواستند. آنان پس از گفت وگوى فراوان به اين نتيجهرسيدند كه از ميان خود، ده نفر از صالحان و پرهيزگاران بحرين را برگزينند. آن گاهاز ميان اين ده نفر نيز سه نفر را برگزيدند و به يكى از آن سه نفر گفتند: تو امشببه سوى صحرا برو و به امام زمان (عج )استغاثه كن و از او، راه رهايى از اين مصيبت رابپرس ؛ زيرا او، امام و صاحب ماست .
آن مرد چنين كرد، ولى پاسخى از حضرت نديد. شب دوم نيز نفر دوم را فرستادند. او نيزپاسخى دريافت نكرد. شب آخر، نفر سوم را كه مردى پرهيزگار بود، به بيابانفرستادند. او به صحرا رفت و با گريه و زارى از حضرت ، درخواست كمك كرد. چونآخر شب شد، شنيد مردى خطاب به او مى گويد: اى محمّد بن عيسى ! چرا تو را به اينحال مى بينم و چرا به سوى بيابان بيرون آمده اى ؟ محمّد بن عيسى از او مى خواهد كه اورا رها كند و به حال خود واگذارد. آن مرد مى فرمايد: اى محمّد بن عيسى ! منم صاحب الزمان. حاجت خود را بازگو. محمدبن عيسى گفت : اگر تو صاحب الزمانى ، داستان مرا مى دانىو به گفتن من نياز نيست . آن مرد فرمود: راست مى گويى . تو بهدليل آن مصيبتى كه بر شما وارد شده است ، به اين جا آمده اى . عرض كرد: آرى ، شما مىدانيد چه بر ما رسيده است و شما امام و پناه ما هستيد. پس آن حضرت فرمود: اى محمدبنعيسى ! در خانه ى آن وزير - لعنة اللّه عليه - درخت انارى است . هنگامى كه درخت تازهانار آورده بود، او از گِل قالبى به شكل انار ساخت . آن را نصف كرد و در ميان آن ، اينجمله را نوشت . سپس ‍ قالب را بر روى انار كه كوچك بود، گذاشت و آن را بست . چونانار در ميان آن قالب بزرگ شد، آن واژه ها بر روى آن نقش بست . فردا نزد فرمانروامى روى و به او مى گويى كه من پاسخ تو را در خانه ى وزير مى دهم . چون به خانهى وزير رفتيد، پيش از وزير به فلان جا برو. كيسه ى سفيدى خواهى يافت كه قالبگِل در آن است . آن را به فرمانروا نشان ده . نشانه ى ديگر اين كه به فرمانروا بگو:كه معجزه ى ديگر ما اين است كه چون انار را دو نيم كنيد، جز دود و خاكستر چيزى در آننيست .
محمدبن عيسى از اين سخنان بسيار شادمان گشت و به نزد شيعيان بازگشت . روز ديگر،آنان پيش فرمانروا رفتند و هر آن چه امام زمان (عج ) فرموده بود، آشكار گشت .
فرمانرواى يمن با ديدن اين معجزه به تشيع گرويد و دستور داد وزير حيله گر را بهقتل رساندند.(212)
17 - مجازات
برادران يوسف كسانى بودند كه با تكبّر، قدرت بازوى خود را به رخ پدر مى كشيدندو مى گفتند:
و نحن عصبةٌ.(213)
ما گروه نيرومندى هستيم .
با اين حال ، چون در حق يوسف ، ستم كردند به جايى رسيدند كه ذليلانه ، كاسه ىگدايى به دست گرفتند. آن گاه باگردن هايى فرو افتاده ، سر بر آستان يوسفساييدند و به وى ، اظهار عجز و نياز كردند:
يا ايها العزيز مسّنا واهلنا الضّر وجئنا ببضاعة مزجاة فاوف لناالكيل وتصدق علينا ان اللّه يجزى المتصدقين .(214)
اى عزيز! ما و خاندان ما را ناراحتى فرا گرفته است و متاع اندكى (براى خريد موادغذايى ) با خود آورده ايم . پيمانه ى ما را كامل كن و بر ما تصدّق و بخشش فرما؛ زيراخداوند، بخشندگان را پاداش ‍ مى دهد.
بشر امروزى را مصيبت ها و دردهاى كشنده اى مانند فقر فاحش ، فاصله ى طبقاتى ، جنگ هاىخانمان سوز، خون ريزى هاى بى پايان ، احساس پوچى ، بى هويتى و سردرگمىو...فراگرفته است . دليل پيدايش اين ها چيزى نيست جز ستم آدميان به ولىّ خدا، يوسفزهرا عليه السّلام ، كه در راءس همه ى اين ستم ها، فراموشى ياد او و آماده نكردنشرايط ظهور اوست .
به اميد آن كه روزى انسان ، كاسه ى گدايى به بارگاه كسى بَرد و بر آستان كسىسر بسايد كه او، منجى واقعى است .
18 - محنت
ديدار با يوسف رخ نداد، مگر پس از رنج ها و محنت هاى فراوانى كه برادران اش به جانكشيدند و خون دل هايى كه يعقوب در فراق يوسف خورد و اشك هايى كه بر هجران اوفرو ريخت .
خورشيد يوسف زهرا عليه السّلام نيز طلوع نخواهد كرد، مگر پس ‍ از محنت هاى فراوانوسيل هاى مصيبتى كه بر دل شيعيان فرو خواهد ريخت .
امام على عليه السّلام مى فرمايد:
ما يجيى ءُ نصر اللّه حتى تكونوا اهون على الناس من الميتة وهوقول ربى عزّوجل فى كتابه فى سورة يوسف (حتى اذا استيئس ‍الرسل وظنّوا انّهم قد كذبوا جائهم نصرنا) وذلك عند قيام قائمنا عليه السّلام .(215)
يارى خداوند به سوى شما نخواهد آمد، مگر هنگامى كه در چشم مردم از مرده ، پست ترشويد و اين ، همان سخن خداوند در سوره ى يوسف است كه فرمود: (تا آن گاه كه رسولاننااميد شدند و (مردم ) گمان كردند كه به آنان دروغ گفته شده است . در اين هنگام ، يارىما به سراغ آنان آمد). آن گاه ، هنگام قيام قائم ما، مهدى (عج ) است .
19 - نياز
نياز برادران به آذوقه ، زمينه ساز ديدار آنان با يوسف شد. هنگامى كه بار قحطى وتنگى معيشت بر دوش برادران فشار آورد، آنان به اميد يافتن آذوقه ، ره سپار مصرگشتند و اين مقدمه ى ديدار آنان با يوسف گرديد.
شكل گرفتن احساس نياز به امام مهدى (عج ) در ژرفاى جان انسان ها نيز زمينه ساز ظهوريوسف زهرا عليه السّلام است . امام مهدى (عج ) در توقيعى خطاب به اسحاق بن يعقوبمى فرمايند:
...واكثروا الدعاء بتعجيل الفرج ....(216)
...براى فرج من ، بسيار دعا كنيد....
افزون بر روايت ياد شده ، در روايت هاى فراوانى به شيعيان دستور داده شده است كهبراى فرا رسيدن ظهور دعا كنند؛ زيرا يكى از زمينه هاى دعا، احساس نياز است . دعا دربستر نياز مى رويد. آدمى تا كمبودى نداشته باشد و در وجودش ، احساس نياز به آن چهندارد، شكل نگيرد، دست به دعا بر نمى دارد. ما نيز اگر بخواهيم كه براى ظهورحضرت مهدى (عج ) دعا كنيم ، بايد احساس نياز به وجود ايشان را در درون خود سامان دهيم. تنها در اين صورت است كه دعا خواهيم كرد. بنابراين ، دستور به دعا كردن ، در واقعدستور به برانگيختن احساس نياز به امام (عج ) در وجود خويش است .
برادران يوسف ، تاب تحمل او را نداشتند؛ زيرا به او احساس نياز نمى كردند و نمىدانستند كه وجود يوسف به چه كار آنان مى آيد؛ از اين رو، او را از خود راندند و آواره ىديار غربتش كردند.
براى وصال يوسف مى بايست زمان بگذرد تا برادران با دشوارى هاى روزگار دست وپنجه نرم كنند، سختى ها را بچشند و فراز و نشيب ها را ببيند. آن گاه كم كم احساس نيازبه يوسف در وجودشان شكل بگيرد؛ نياز به كسى كه دردهاى آنان را تسكين بخشد و غبارمحنت از رُخ ‌شان بزدايد. اين احساس چيزى نبود كه بتوان آن را يك شبه به آنان تزريقكرد، بلكه در گذر زمان مى بايست اين احساسشكل بگيرد. اين ميوه اى بود كه بايد به طور طبيعى مى رسيد. به هميندليل ، يوسف با اين كه مى دانست پدر و برادران او در كنعانند، ولى هيچ اقدامى نكرد. اومى توانست به كنعان برود يا دست كم ، نامه اى براى پدر بنويسد و از او بخواهد كهبه نزدش ‍ بيايند، ولى اين چنين نكرد. زيرا چه بسا اگر برادران ، پيش از فراهم شدنزمينه ، به ديدار او مى آمدند، سودى نداشت ؛ زيرا انگيزه هاى دشمنى پيشين هنوز وجودداشت و تحولى كه آن عامل را از بين ببرد، هنوز رخ نداده بود.
به راستى ، هنگامى كه برادران ادعا كردند يوسف ، طعمه ى گرگ شده است ، چرا يعقوباز آنان نخواست كه باقى مانده ى جسد يا دست كم استخوان هايش را بياورند؟ اين بداندليل بود كه مى دانست اگر چنين بگويد، برادران براى اثبات ادعاى شان ، يوسف راخواهند كشت و جسدش را خواهند آورد. چرا هنگامى كه كاروان ، يوسف را يافت ، يوسف بهآنان نگفت كه من فرزند يعقوب و اهل كنعانم . مرا به خاندانم باز گردانيد؟ آيا به ايندليل نبود كه مى دانست اگر او را باز گردانند، سرانجام به دست برادرانش كشته خواهدشد؟! چرا كه ظرفيتِ با يوسف بودن هنوز در آنان پديد نيامده بود و اين ظرفيت مىبايست به صورت طبيعى و در گذر زمان و كشاكش حوادث ،شكل مى گرفت . بر همه ى اين ها مقام الهى يعقوب را نيز بيافزاييد. او پيامبر بود و بااعجاز الهى مى توانست كارى كند كه برادران نتوانند يوسف را بكشند و او در كنار يوسفبماند، ولى چنين نكرد؛ زيرا سنت الهى بر اين است كه جريان امور روند طبيعى و عادىخود را بپيمايد و مردم با اختيار و انتخاب خود، سعادت يا شقاوت را برگزينند و در ميداننفس گير زندگى به آن برسند. به همين خاطر - گرچه در اين ميان ، يعقوبى نيز وجوددارد كه زمينه ى ملاقات براى او كاملا مهياست و او خود را كاملا آماده ىوصال كرده است - هرچند يوسف خود نيز از غربت و تنهايى ، غمگين ودل آزرده است ، ولى لب فرو مى بندد و منتظر مى ماند، تا برادران آماده شوند و خود قدمبه راه گذارند و به سويش بيايند. تنها در اين صورت است كه قدر او را خواهند دانستو از او بهره خواهند برد.
و اين ، حكايت حال يوسف زهراست . نااهلان و كم خردانى كه تابتحمل او و ظرفيت با او بودن و در كنار او زيستن را نداشتند، او را به چاه غيبت افكندند.در آمدن او از چاه غيبت نيز به فراهم شدن زمينه بستگى دارد. بايد مردم به خود آيند، اورا بخواهند و به او احساس ‍ نياز كنند. شكل گرفتن چنين احساس نيازى ، نيازمند گذر زماناست . بايد زمان سپرى شود تا بشريت در كوران حوادث دريابد كه گره گشاىمشكلاتش ، كس ديگرى است . بايد خود اين ميوه برسد؛ چيدن آن پيش از موعد، تباه كردنآن است . آمدن مهدى (عج ) بدون فراهم آمدن زمينه وشكل گيرى احساس نياز به او و پديد آمدن ظرفيتتحمل او، چيزى جز تباه كردن او نيست . آرى ، او مى تواند به اعجاز الهى ، همه ى مانع هارا برطرف كند، امّا سنت الهى جز اين است . بايد، مردم خود بخواهند و در راه ، گام نهند.هرچند وى از اين غربت و فراق ، غمگين و دل خسته است ، اما لب فروبسته و براى آمدنمردم به سوى خويش ، هم چنان چشم به راه نشسته است ؛ زيرا راهى جز اين نيست . آياكسى هست كه او را از اين انتظار به در آورد؟ در اين ميان ، شيعيان يعقوب گونه اى نيزهستند كه دل هاى شان ، از عطر محبت او سرشار است و خود را براى سيراب شدن از چشمهسار حضورش كاملا آماده كرده اند، امّا افسوس كه اين دسته نيز بايد در غم فراقبسوزند؛ زيرا براى آمدن او، بايد همه آماده باشند.
20 - تنها پناه
آن چه يوسف داشت ، نزد ديگران يافت نمى شد. از اين رو با اين كه ميان يوسف وبرادرانش 18 روز فاصله بود،(217) آنان براى تهيه ى آذوقه ، اين مسير طولانى راپيمودند. اگر آذوقه در جاى ديگرى نيز يافت مى شد، هرگز سختى اين راه طولانى رابه جان نمى خريدند.
گم شده ى بشر امروزين - عدالت ، معنويت و در يك كلام ، رشد انسان - (218) نيز تنهانزد يوسف زهرا(عج ) است وبس . او تنها كسى است كه مى تواند نيازهاى بشريت رابرآورده سازد و او را در همه ى ابعاد به كمال برساند. تا اين باور در انسان هاشكل نگيرد، او ظهور نخواهد كرد.
امام صادق عليه السّلام فرمودند:
لايكون هذا الامر حتى لايبقى صنف من الناس الا و قد ولّوا على الناس حتىلايقول قائل انا لو ولّينا لعدلنا. ثم يقوم القائم بالحق والعدل .(219)
ظهور رخ نخواهد داد مگر هنگامى كه همه ى گروه ها بر مردم حكومت كردند و كسى نگويد:اگر ما، حاكم بوديم ، به عدالت رفتار مى كرديم . پس از اين وضعيت ، قائم (عج )همراه با حق و عدالت ، قيام خواهد كرد.
اين حديث بدين معناست كه مردم بايد دريابند كه خود، توان هدايت ، رهبرى و رسيدن ورسانيدن به آرمان هاى خويش را ندارند. پس بايد در پى منجى واقعى باشند، كه هماناحضرت مهدى (عج ) است .
21 - دلدادگى
برادران يوسف ، آذوقه ى او را مى خواستند:
اوف لنا الكيل .(220)
پيمانه ى ما را كامل كن .
و يعقوب ، وصال يوسف و سيراب شدن از چشمه سار حضور او رامى خواست ؛ زيرا يوسف، خواستنى و دوست داشتنى بود:
يا بنىّ اذهبوا فتحسسوا من يوسف .(221)
پسرانم ! برويد و يوسف را بجوييد.
منتظران ظهور يوسف زهرا عليه السّلام نيز دو دسته اند: برخى ظهور او را براىسرسبزى ، خرّمى ، فراوانى نعمت ، ارزانى اجناس ‍ و... مى خواهند و برخى ديگر، او رابراى خودش مى خواهند.
هميشه در طول تاريخ ، دو دسته شيعه وجود داشته اند: شيعيانى كه امام را براى رسيدنبه هدف ها و منافع شخصى خود مى خواسته اند و كسانى كه شيفته ى امام بوده اند تنهابه اين دليل كه او، امام است ، خليفه ى خداست . آنان ، امام را آيينه ى تمام نماى اسما وصفات الهى و موجودى سرشار از معنويت و روحانيت مى دانستند.
نگاه بسيارى از شيعيان به امام - هرچند به صورت ناخودگاه - به گونه ى نخست است .به همين دليل ، هنگامى كه مصيبت ها بر ما فرو مى ريزد، ارتباط،توسل و توجه مان به امام بيشتر مى شود و چون در خوشى و نعمت فرو مى رويم ، ازميزان توسل و توجه مان كاسته مى گردد. همين نكته ، يكى از آسيب هاى بزرگ و ظريفاعتقاد به امامت است .
آن كه امام را براى رسيدن به آمال و آرزوهاى خود مى خواهد و از او، به عنوان ابزارىبراى رسيدن به منافع شخصى خود بهره مى گيرد، ارتباط و توسلى پايدار وهميشگى ندارد. چه بسا اگر روزگار به او روى خوش نشان دهد، هيچ گاه به ياد امام خودنيافتد؛ زيرا به او نيازى ندارد و اين ، يعنى تباهى و از دست دادن سرمايه ى زندگى .كسى كه با اين نظر به امام خويش مى نگرد، اگر در گرفتارى به امام پناه ببرد و امامبه مقتضاى مصلحتى ، دعايش را مستجاب نكند، از امام خود مى گسلد؛ زيرا او، امام را تنهابراى رسيدن به منافع خود مى خواهد. امامى كه او را به منافعش نرساند، به چه كارآيد! البته اين سخن درست است كه گفته اند: همه چيز را از آنان بخواهيم ، امّا شايستهاست كه از آنان ، جز خودشان را نخواهيم . بياييم يعقوب وار، يوسف زهرا عليه السّلام رابراى خودش بخواهيم ؛ زيرا، سرچشمه ى همه ى خوبى ها، كمالات و زيبايى هاست .
22 - دميدن روح اميدوارى
يعقوب افزون بر آن كه خود از رحمت الهى ووصال يوسف نااميد نبود، پسران خويش را نيز از نوميدى باز مى داشت و روح اميدوارى رادر دل هاى آنان مى دميد.
يا بنىّ اذهبوا فتحسسوا من يوسف واخيه ولا تاءيئسوا من روح اللّه ....(222)
پسرانم ! برويد و يوسف و برادرش را بجوييد و از رحمت خدا نااميد نشويد.
شيعيان يوسف زهرا عليه السّلام نيز افزون بر آن كه بايد اميدوار باشند، وظيفه دارندروح اميد به ظهور مهدى موعود عليه السّلام را در ديگران بدمند و ياد و خاطره ى او در ذهنمردم ، زنده نگاه دارند.
اميد، آدمى را از سستى و خمودگى بيرون مى آورد و به بالندگى و سازندگى مىرسد. آن كه از خورشيد جهان افروزى كه فردا بر مى آيد و همه جا را روشن مى كند،غافل است ، هرگز شور و نشاطى براى پويايى و سازندگى ندارد. او به شام تيره وتار نوميدى ، ايمان آورده است . او خود را در برابر ظلمت شبانه ، هيچ مى انگارد و نيروىاراده ى خويش را باور ندارد. روح اميد در چنين شخصى ، مرده است . درمقابل ، با اميد به آينده ، سراسر وجود آدمى از روح حيات سرشار مى شود. آن كه بهآمدن منجى ايمان و اميد دارد، و آمدن او بسته به آماده شدن مقدمات و فراهم آمدن انسان هايىاست كه او را بخواهند و او را در رسيدن به اهدافش يارى كنند، هميشه مى كوشد ظرفيتبا او بودن را در خود پديد آورد و انسان هايى را بپروراند كه بتوانند مانند بازوانىنيرومند، حضرت مهدى (عج ) را در رسيدن به اهدافش يارى دهند. و اين ، همان حيات واقعىو بالندگى و سازندگى است .
23 - اقبال همگانى
برادران يوسف آن گاه از جام حضور و ديدار يوسف سيراب شدند كه همگان به صورتدسته جمعى به سوى او رفتند و به او، اظهار نياز كردند. قرآن مى فرمايد:
و جاء اخوة يوسف .(223)
برادران يوسف (در پى مواد غذايى به مصر) آمدند.
براى دميدن آفتاب جمال يوسف زهرا عليه السّلام نيز راهى نيست جز درخواست همگانى .مردم بايد همگى دعا كنند و آمدنش را از خداوند بخواهند. تاءثير گذارى دعاى برخى - ونه تمام مردم - چندان معلوم نيست .
حضرت مهدى (عج ) در توقيع شريف خود به شيخ مفيد قدّس سرّه مى فرمايد:
و لو اءن اشياعنا وفقهم اللّه لطاعته على اجتماع فى الوفاء بالعهد عليهم لما تاءخرعنهم اليمن بلقائنا ولتعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا....(224)
اگر همه ى شيعيان ما - كه خداوند، آنان را در فرمان بردارى يارى دهد - بر وفاى بهعهد و پيمانى كه با ما بسته اند، با هم يك دل مى شدند، بركت زيارت و ديدار ما براىشان به تاءخير نمى افتاد و از سعادت ديدار ما بهره مند مى گشتند....
نويسنده ى (مكيال المكارم ) به نقل از يكى از دوستان خود مى گويد: شبى در رؤ يا يامكاشفه ، مولاى مان امام حسن مجتبى عليه السّلام را ديدم . ايشان مطالبى فرمودند كهمضمونش اين بود: بر منبرها به مردم بگوييد كه توبه كنند و براى فرج حضرت ولىّعصر عليه السّلام و تعجيل ظهور ايشان دعا كنند. اين دعا كردن مانند نماز ميت ، واجب كفايىنيست كه اگر برخى مردم انجام بدهند، از ديگران ساقط شود. بلكه همانند نمازهاىپنجگانه ى شبانه روزى بر همه ى مكلفان واجب است .(225)
24 - ميهمان نوازترين
يوسف بهترين ميزبان بود، زيرا برادران جفاكارش را از عطاى خويش محروم نكرد.
و انا خيرالمنزلين .(226)
و من بهترينِ ميزبانانم .
يوسف زهرا عليه السّلام نيز بهترينِ ميزبانان است . با اين كه بسيارى از مردم ، او رانمى شناسند و بسيارى نيز با او به دشمنى برخاسته اند يا در حقش ، جفا و ستم مىكنند و قدرش را نمى شناسند يا فراموشش كرده اند، ولى هم چنان بر سر سفره ى رحمتاو نشسته اند و به بركت او، روزى مى خورند. (بيمنه رزق الورى ).
25 - پيروزى
يوسف پس از پشت سر نهادن فراز و نشيب هاى فراوان ، در پايان ، به اوج شكوه رسيد.آن گاه بود كه همه در برابر وى كرنش كردند و برادران و پدر و مادر در برابرشكوهش به خاك افتادند.
و رفع ابويه على العرش وخرّوا له سجدا.(227)
و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگى براى او به سجده افتادند.
يوسف زهرا عليه السّلام نيز پس از سپرى كردن دوران جان كاه غيبت ، افزون بر شكوهمعنوى هميشگى به شكوه ظاهرى خواهند رسيد. آن گاه جهان و جهانيان در برابر شكوه وجلالش ، سر تعظيم فرو خواهند آورد.
و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض ونجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثين .(228)
ما مى خواستيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمينگردانيم .
نجواهايى با يوسف زهرا عليه السّلام
(1) هنگامى كه برادران يوسف نزد وى آمدند، از گذشته ى خود، اظهار پشيمانى كردند.يوسف نيز اشتباه آنان را فرايادشان نياورد، بلكه بى درنگ آنان را بخشيد و از خداوندبراى ايشان ، بخشش ‍ خواست .
قال لاتثريب عليكم اليوم يغفراللّه لكم و هو ارحم الراحمين .(229)
(يوسف ) گفت : امروز ملامت و توبيخى بر شما نيست . خداوند، شما را مى بخشد و اومهربان ترينِ مهربانان است .
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! ما نيز در حق شما، ستم هاى فراوانى كرده ايم . ناسپاسىها و قدر ناشناسى هاى ما از شمارش بيرون است . با اينحال ، بر اين باوريم كه بزرگوارى شما از كرم يوسف افزون تر است . پس عاجزانهاز شما مى خواهيم در روز موعود، آن گاه كه به محضر مبارك شما آمديم ، ستم هاى ما رافراموش كنيد. ناسپاسى هاى ما را به دل نگيريد و ما را ببخشاييد. از خداوند نيز براىمان آمرزش بخواهيد.
(2) برادران يوسف با متاعى اندك و ناچيز براى خريد آذوقه به بارگاه يوسف آمدند؛متاعى كه در برابر شوكت و شكوه آستان يوسف ، چيزى جز شرمندگى براى برادراننداشت . شايد آنان به متاع خود مى نگريستند و نگاهى نيز بهجلال و جبروت يوسف مى افكنند. آن گاه از متاع ناچيز خود، شرمنده مى شدند.
يا ايها العزيز مسنا واهلنا الضرّ وجئنا ببضاعة مزجاة فاوف لناالكيل وتصدق علينا ان اللّه يجزى المتصدقين .(230)
اى عزيز! ما و خاندان ما را ناراحتى فراگرفته است و متاع اندكى (براى خريد موادغذايى ) با خود آورده ايم . پيمانه ى ما را پر كن و بر ما تصدّق و بخشش فرما؛ زيراخداوند، بخشندگان را پاداش ‍ مى دهد.
با اين حال ، يوسف كريمانه ايشان را پذيرفت و پيمانه ى آنان را پر كرد.
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! ما نيز خريدار مهر شماييم ، ولى براى بار يافتن بهآستان بلند شما، چيزى نداريم . اگر هم داشته باشيم ، بضاعتى است ناچيز كه نگاهبه آن و يادآورى آن ، عرق شرمندگى بر جبين مان مى نشاند. با اينحال ، عاجزانه از شما مى خواهيم كه يوسف گونه ما را بپذيريد و كريمانه بر ما نظركنيد و پيمانه ى ما را پر سازيد.
(3) يوسف نه به تقاضاى پدر، بلكه از جانب خود، پيراهنش را فرستاد تا پدر بدانشفا يابد و چشمانش بينا شود.
اذهبوا بقميصى هذا فالقوه على وجه ابى ياءت بصيرا.(231)
اين پيراهن مرا ببريد و بر صورت پدرم بكشيد تا بينا شود.
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! چشمان بصيرت ما بهدليل گناهان و نافرمانى ها نابينا شده اند و اگر چنين نبودند هيچ گاه از افتخار روشنشدن به چهره ى دل رباى شما محروم نمى گشتند. آيا چشمى كه هزاران آلودگى بر آننشسته است ، شايستگى دارد كه تصوير آن عزيز مه پيكر را در آغوش بگيرد؟ پرده اىكه بر ديدگان ما افتاده ، آن قدر ضخيم است كه دستان ما از زدودن آن ناتوانند و تنهايد بيضاى شما مى تواند آن را فرو افكند.
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! ما يعقوب نيستيم ، امّا شما از يوسف ، كريم تر و بخشندهتريد. بر ديدگان نابيناى ما نظرى افكنيد تا شايستگى ديدار چهره ى زيباى شما رابيابد و از نگريستن به آن ، مست و سرشار شود.
(4) خشك سالى ، هفت سال مصر را فرا گرفت . آن چه مصر را از گرداب بلا بهساحل امن رساند، حسن تدبير و حكومت يوسف بر آن سامان بود.
قال اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم .(232)
(يوسف ) گفت : مرا سرپرست گنجينه هاى سرزمين (مصر) قرار ده ؛ زيرا نگه دارنده وآگاهم .
او بود كه بر مصر حكم راند و به سرانگشت تدبير خود، آن جا را از خشك سالى ،رهايى بخشيد.
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! در دل هاى ما، نه هفتسال ، كه عمرى است خشك سالى ، حكم مى راند. در ايندل هاى خشكيده و تفتيده ، نه گل محبتى مى رويد، نه شكوفه ى حضورى به بار مى نشيندو نه شقايق وصالى مى شكفد. آن چه اين دل هاى قحطى زده را از نعمت و خرّمى ، سرشارمى كند، سرانگشت تدبير شماست . بيا و بردل هاى ما حكومت كن ؛ كه اين ديار جز به تدبير شما به سامان نمى رسد.

رواق منظر چشم من آشيانه ى توست
كرم نما و فرودآ كه خانه ، خانه ى توست
(5) يوسف مشتاق ديدار برادر خويش ، بنيامين بود. از اين رو، خود، زمينه ىوصال را فراهم كرد.
فلّما جهّزهم بجهازهم قال ائتونى باخٍ لكم من ابيكم ...فاءن لم تاءتونى بهفلاكيل لكم عندى .(233)
و هنگامى كه (يوسف ) بارهاى آنان را آماده ساخت ، گفت : (بار ديگر كه آمديد) آن برادرىرا كه از پدر داريد، نزد من آوريد... و اگر او را نزد من نياوريد، پيمانه اى (از غلّه ) نزدمن نخواهيد داشت .
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! سرگذاردن بر گام هاى مبارك شما و بوسيدن آن ، رؤ ياىشيرين ما و آرزوى ديرين ماست .
اگر به دامن وصل تو دست ما نرسد
كشيده ايم در آغوش آرزوى تو را
و اين آرزو، بلند است و دست نايافتنى ؛ زيرا ما كجا و آستان بلند شما كجا! اما كريمانهميشه بزرگى خود را مى بينند، نه خردى نيازمندان را.
آخر چه زيان افتد سلطان ممالك را
كو را نظرى ، روزى بر حال گدا افتد؟
اگر شما منتظريد كه ما، خود، در اين راه ، گام نهيم و شايستگىوصال را در خويش فراهم آوريم ، به يقين بدانيد كه ما را پاى آمدن اين راه نيست . شمايوسف گونه ، كرم كنيد و زمينه ى اين وصال را فراهم آوريد.
(6) چون شام تار فراق به سر رسيد و صبح روشنوصال دميد، يوسف رو به برادران كرد و گفت : به سوى كنعان روانه شويد و همه ىخاندان تان را همراه خود بياوريد. او نيكان را از بدان جدا نكرد و همه را به محضر خويشفراخواند.
و اءتونى باءهلكم اجمعين .(234)
و همه ى نزديكان خود را نزد من آوريد.
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! درست است كه يوسف ، همه ى خاندان برادرانش رافراخواند، ولى امام رضا عليه السّلام نيز فرموده است :
الامام الوالد الشفيق .(235)
امام همان پدر مهربان است .
شايد ما فرزندان نافرمانى باشيم ، ولى مگر برادران يوسف چنين نبودند؟ مانيزعاجزانه از شما مى خواهيم آن گاه كه روز موعود فرا رسيد، همه ى ما را بدون جدا كردنبدان از نيكان ، با بزرگوارى به بارگاه خود بپذيريد و از لطف خويش بهره مندسازيد.
خدايا! مى دانيم مهر اولياى تو، متاع گران قدرى است كه آن را در هر دلى نمى نشانى ؛زيرا هر سينه اى را گنجايش آن نيست ، ولى مگر فراخى سينه ها به دست تو نيست ؟
بارالها! مى دانيم كه اين گوهر درخشان تنها در صدف هاى پاك مى رويد، ولى مگرسيل رحمت تو از زدودن آلودگى هاى دل هاى ما ناتوان است ؟
پروردگارا! بسيارى خدمت گزار بارگاه اويند. آيا اگر نان خور ديگرى به آنانافزوده شود، به آستان او زيانى مى رسد؟
يارب ! اندر كنف سايه ى آن سرو بلند
گر منِ سوخته ، يك دم بنشينم ، چه شود؟
پروردگارا! مهر يوسف را در دل عزيز مصر و همسرش نشاندى ، مهر يوسف زهرايت را نيزتو در دل ما بنشان . عشقى دِه جان سوز كه از سوز آن ، جهانى بسوزد و از آن سوزش ،شعله اى فراهم آيد تا چراغ راه مشتاقان گردد. آمين .
زهى خجسته زمانى كه يار باز آيد
به كام غم زدگان غم گسار باز آيد
در انتظار خدنگش همى تپد دل صيد
خيال آن كه به رسم شكار باز آيد
مقيم بر سر راهش نشسته ام چون گرد
بدان هوس كه بدين رهگذار باز آيد
به پيش خيل خيالش كشيدم ابلق چشم
بدان اميد كه آن شهسوار باز آيد
چه جورها كه كشيدند بلبلان از دى
به بوى آن كه دگر نوبهار باز آيد
زنقش بند قضا هست اميد آن حافظ
كه هم چو سرو به دستم نگار باز آيد
بررسى افسانه ى جزيره ى خضراء (1)
مجتبى كلباسى
تاريخ جهان اسلام و عقايد و افكارى كه در بستر آن ظهور و بروز كرده ، اقيانوسىمتلاطم و بى كران و عرصه اى بسيار گسترده است . حركت در امواج متلاطم و بعضاظلمانى اين اقيانوس ، نيازمند وسيله اى مطمئن و راهنمايى درياديده است . در غير اينصورت ، در شب تاريك دريا و امواج سهمگين آن ، نمى توان راهى بهساحل نجات يافت .
عقايد، اخبار و احاديثى كه در بستر اين فرهنگ نيازمند بررسى و نقد هستند، كم نيستند.فقهاى اسلام از عصر غيبت تاكنون سعى بر حراست اخبار و احاديث از نفوذ خطاها، تحريفها و انحرافات داشته اند. اگر زحمات آن بزرگواران نبود، سرنوشت اسلام و تشيعدستخوش مخاطرات عظيم فكرى مى گشت و راه كشف حقيقت بر همگان مسدود مى شد.
از جمله داستان هايى كه تحت تاءثير حوادث زمان خودشكل گرفته و پس از مقدارى تحريف ، تطبيقى بى جا در مورد آن صورت گرفته ، و دربرخى مجامع روايى شيعه نفوذ كرده است ، داستانى است به نام (جزيره ى خضراء). ازآن جا كه در دو دهه ى گذشته با قلم فرسايى برخى افراد بى اطلاع از تاريخ ، اينداستان منتشر شده و به علاوه ، در تكلفى ناشيانه ، آن را بر مثلث برمودا تطبيق كردهاند، لازم شد در اطراف اين واقعه ، كنكاش بيشترى صورت گيرد تا اذهان ارادتمندان بهحضرت ولىّ عصر (عج ) از اين گونه خطاها پيراسته شود.(236)
مباحثى كه در اين بررسى بدان پرداخته خواهد شد، عبارتند از:
خلاصه ى داستان جزيره ى خضرا
داستان اول
بررسى داستان اول از نظر سند
بررسى داستان اول از نظر متن
بررسى داستان اول از نظر تاريخى
خلاصه ى مباحث
داستان دوم
بررسى داستان از نظر سند
بررسى داستان از نظر متن
بررسى داستان از نظر تاريخى
ارتباط دو داستان
نتيجه و خلاصه ى مباحث

next page

fehrest page

back page