| نهج البلاغه - كلمات قصار حضرت عليه السلام | |
|
إِذَا اءَضَرَّتِ النَّوَافِلُ بِالْفَرَائِضِ فَارْفُضُوهَا.
و فرمود (ع ): اگر مستحبات به واجبات زيان رسانند، مستحبات را ترك گوى .
مَنْ تَذَكَّرَ بُعْدَ السَّفَرِ اسْتَعَدَّ.
هر كه دورى سفر را در نظر آورد، خود را براى آن مهيا دارد.
لَيْسَتِ الرَّوِيَّةُ مَعَ الْإِبْصَارِ فَقَدْ تَكْذِبُ الْعُيُونُ اءَهْلَهَا وَ لاَ يَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ.
انديشيدن همانند ديدن به چشم نيست . چه بسا چشم در ديدن خطا كند وحال آنكه ، عقل به كسى كه از او نصيحت خواهد، خيانت نكند.
بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ الْغِرَّةِ.
ميان شما و اندرز پرده اى است از غفلت .
جَاهِلُكُمْ مُزْدَادٌ، وَ عَالِمُكُمْ مُسَوِّفٌ.
نادان شما به عبث در كار بيفزايد و دانايتان كارها را به تاءخير افكند.
قَطَعَ الْعِلْمُ عُذْرَ الْمُتَعَلِّلِينَ.
علم راه بهانه جويان را مى بندد.
كُلُّ مُعَاجَلٍ يَسْاءَلُ الْإِنْظَارَ وَ كُلُّ مُؤَجَّلٍ يَتَعَلَّلُ بِالتَّسْوِيفِ.
از همه مى خواهند كه شتاب كنند ولى آنها مهلت مى خواهند و براى هر يك مدتى معين نهاده اند وآنها بهانه آورند و كار به تاءخير اندازند.
پمَا قَالَ النَّاسُ لِشَيْءٍ: طُوبَى لَهُ، إِلا وَ قَدْ خَبَاءَ لَهُ الدَّهْرُ يَوْمَ سَوْءٍ.
مردم چيزى را نگفتند خوشا، مگر آنكه روزگار براى آن روز بدى را پنهان داشته است .
وَ قَدْ سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ، فَقَالَ ع :
| طَرِيقٌ مُظْلِمٌ فَلاَ تَسْلُكُوهُ، وَ بَحْرٌ عَمِيقٌ فَلاَ تَلِجُوهُ، وَ سِرُّ اللَّهِ فَلاَ تَتَكَلَّفُوهُ.
او را از قدر پرسيدند و فرمود (ع ):
| راهى است تاريك ، بدان گام منهيد و دريايى است ژرف ، بدانداخل مشويد. راز خداوند است ، در آشكار كردن آن خود را به رنج ميفكنيد.
إِذَا اءَرْذَلَ اللَّهُ عَبْدا حَظَرَ عَلَيْهِ الْعِلْمَ.
هرگاه خداوند بنده اى را خوار خواهد، او را از فرا گرفتن دانش باز دارد.
كَانَ لِي فِيمَا مَضَى اءَخٌ فِي اللَّهِ، وَ كَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ، وَ كَانَخَارِجا مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ، فَلاَ يَشْتَهِي مَا لاَ يَجِدُ وَ لاَ يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ، وَ كَانَ اءَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتا،فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ، وَ نَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ، وَ كَانَ ضَعِيفا مُسْتَضْعَفا، فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّفَهُوَ لَيْثُ عَادٍ وَصِلُّ وَادٍ، لاَ يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِيا، وَ كَانَ لاَ يَلُومُ اءَحَدا عَلَى مَا يَجِدُالْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ، وَ كَانَ لاَ يَشْكُو وَجَعا إِلا عِنْدَ بُرْئِهِ، وَ كَانَ يَفْعَلُ مَايَقُولُ وَ لاَ يَقُولُ مَا لاَ يَفْعَلُ، وَ كَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْكَلاَمِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّكُوتِ، وَ كَانَعَلَى مَا يَسْمَعُ اءَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى اءَنْ يَتَكَلَّمَ، وَ كَانَ إِذَا بَدَهَهُ اءَمْرَانِ نَظَرَ اءَيُّهُمَا اءَقْرَبُ إِلَىالْهَوَى فَخَالِفُهُ، فَعَلَيْكُمْ بِهَذِهِ الْخَلاَئِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِيهَا، فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَافَاعْلَمُوا اءَنَّ اءَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْكِ الْكَثِيرِ.
پيش از اين مرا برادرى بود، در راه خدا كه خرد بودن دنيا در نظرش او را در چشم من بزرگداشته بود، هرگز بنده شكم نبود. چيزى را كه نمى يافت ، آرزو نمى كرد و چون مى يافت ،بسيار به كار نمى برد. بيشتر روزگارش در خاموشى مى گذشت و اگر سخن مى گفت برديگر گويندگان غلبه مى يافت . و عطش پرسندگان را فرو مى نشاند. مردى افتاده بود وهمه ناتوانش مى انگاشتند. چون زمان كوشش فرا مى رسيد، شير بيشه را مى ماند و مار بيابانرا. تا نزد قاضى نمى رفت ، حجت نمى آورد. كسى را كه خطا مى كرد و مى دانست عذرى دارد، تاعذرش را نمى شنيد، ملامتش نمى كرد. از درد شكوه نمى نمود، مگر آنگاه كه بهبود يافته بود.اگر كارى را مى كرد، مى گفت و اگر نمى كرد، نمى گفت . اگر در سخن مغلوب مى شد، درخاموشى مغلوب نمى شد. همواره به شنيدن حريصتر بود تا به گفتن . هرگاه دو كار براى اوپيش مى آمد مى نگريست كه كدام يك از آن دو به هواى نفس نزديكتر است تا خلاف آن كند. برشما باد به اين خويها، آنها را فرا گيريد و در فراگرفتنشان با يكديگر رقابت نماييد.اگر نتوانستيد به همه آنها برسيد، بر گرفتن اندك بهتر از ترك كردن همه است .
لَوْ لَمْ يَتَوَعَّدِ اللَّهُ عَلَى مَعْصِيَتِهِ لَكَانَ يَجِبُ اءَنْ لا يُعْصَى شُكْرا لِنَعمِهِ.
اگر خداوند، به سبب نافرمانيش ، مردم را بيم نمى داد باز هم فرمانبرداريش واجب بود تاسپاس نعمتش را بگزاريم .
وَ قَدْ عَزَّى الْاءَشْعَثَ بْنَ قَيْسٍ عَنِ ابْنٍ لَهُ: يَا اءَشْعَثُ، إِنْ تَحْزَنْ عَلَى ابْنِكَ فَقَدِ اسْتَحَقَّتْمِنْكَ ذَلِكَ الرَّحِمُ، وَ إِنْ تَصْبِرْ فَفِي اللَّهِ مِنْ كُلِّ مُصِيبَةٍ خَلَفٌ. يَا اءَشْعَثُ، إِنْ صَبَرْتَ جَرَى عَلَيْكَ الْقَدَرُ وَ اءَنْتَ مَأْجُورٌ، وَ إِنْ جَزِعْتَ جَرَى عَلَيْكَ الْقَدَرُ وَاءَنْتَ مَأْزُورٌ. يَا اءَشْعَثُ، ابْنُكَ سَرَّكَ وَ هُوَ بَلاَءٌ وَ فِتْنَةٌ، وَ حَزَنَكَ وَ هُوَ ثَوَابٌ وَ رَحْمَةٌ.
در تعزيت به اشعث بن قيس كه پسرش مرده بود چنين فرمود:
| اى اشعث ، اگر بر پسرت اندوهگين هستى ، سزاوارى ، زيرا جگر گوشه توست . اگر صبركنى ، خداوند به هر مصيبتى پاداشى دهد. اى اشعث ، اگر در اين مصيبت صبر كنى ، تقديرخداوند بر تو رفته است و تو را مزدى است و اگر بيتابى كنى ، تقدير خداوند بر تورفته و تو گناهكارى . اى اشعث ، پسر تو شادمانت مى داشت ، پس براى تو بلا و آزمايش بوداكنون تو را محزون داشته و آن ثواب است و رحمت .
وَ قَالَ ع : عَلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص سَاعَةَ دَفْنَ:
| إِنَّ الصَّبْرَ لَجَمِيلٌ إِلا عَنْكَ، وَ إِنَّ الْجَزَعَ لَقَبِيحٌ إِلا عَلَيْكَ وَ إِنَّ الْمُصَابَ بِكَ لَجَلِيلٌ، وَ إِنَّهُقَبْلَكَ وَ بَعْدَكَ لَجَلَلٌ.
هنگام به خاك سپردن رسول الله (صلى الله عليه و آله ) بر سر قبر آنحضرت ، چنينفرمود:
| صبر نيكوست ، مگر بر مرگ تو و بيتابى زشت است ، مگر در فراق تو اندوهى كه از مرگتو رسد بزرگ است و هر اندوه ديگر، چه پيش از آن و چه پس از آن ، خرد است و بيمقدار.
لاَ تَصْحَبِ الْمَائِقَ فَإِنَّهُ يُزَيِّنُ لَكَ فِعْلَهُ، وَ يَوَدُّ اءَنْ تَكُونَ مِثْلَهُ.
با احمق همنشين مباش كه كردار خويش در چشم تو بيارايد و دوست دارد كه تو را همانند خودسازد.
وَ قَدْ سُئِلَ عَنْ مَسَافَةِ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ، فَقَالَ ع :
| مَسِيرَةُ يَوْمٍ لِلشَّمْسِ.
از او فاصله مشرق و مغرب را پرسيدند، فرمود:
| به قدر يك روز سير خورشيد.
اءَصْدِقَاؤُكَ ثَلاَثَةٌ، وَ اءَعْدَاؤُكَ ثَلاَثَةٌ؛ فَاءَصْدِقَاؤُكَ: صَدِيقُكَ، وَ صَدِيقُ صَدِيقِكَ، وَ عَدُوُّ عَدُوِّكَ؛ وَاءَعْدَاؤُكَ: عَدُوُّكَ، وَ عَدُوُّ صَدِيقِكَ وَ صَدِيقُ عَدُوِّكَ.
دوستان تو سه كس اند و دشمنان تو نيز، سه كس . اما دوستان تو دوست تو و دوست دوست توو دشمن دشمن توست و اما دشمنان تو دشمن تو و دشمن دوست تو و دوست دشمن تو.
وَ قَالَ ع : لِرَجُلٍ رَآهُ يَسْعَى عَلَى عَدُوِّلَهُ بِمَا فِيهِ إِضْرَارٌ بِنَفْسِهِ:
| إِنَّمَا اءَنْتَ كَالطَّاعِنِ نَفْسَهُ لِيَقْتُلَ رِدْفَهُ.
به مردى كه براى زيان رسانيدن به دشمن سعى مى كرد ولى به گونه اى كهبه خودزيان مى رسانيد، فرمود:
| تو مانند كسى هستى كه نيزه اى در تن خود فرو كند تا كسى را كه پشت سرش بر اسب سوارشده ، بكشد.
مَا اءَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ اءَقَلَّ الاِعْتِبَارَ!
چه بسيار است پندها و چه اندك اند، پند پذيرندگان .
مَنْ بَالَغَ فِي الْخُصُومَةِ اءَثِمَ، وَ مَنْ قَصَّرَ فِيهَا ظُلِمَ، وَ لاَ يَسْتَطِيعُ اءَنْ يَتَّقِيَ اللَّهَ مَنْخَاصَمَ.
كسى كه دشمنى را از حد بگذراند، گناه كرده است و هر كه در آن كوتاهى كند، ستم كرده وكسى كه همواره با ديگران نزاع كند، نمى تواند از خدا بترسد و پرهيزگار باشد.
مَا اءَهَمَّنِي ذَنْبٌ اءُمْهِلْتُ بَعْدَهُ حَتَّى اءُصَلِّيَ رَكْعَتَيْنِ وَ اءَسْاءَلَ اللَّهَ الْعَافِيَةَ.
اندوهگينم نكند، گناهى كه پس از مهلت به جاى آوردن دو ركعت نماز را داشته باشم .
وَ سُئِلَ ع : كَيْفَ يُحَاسِبُ اللَّهُ الْخَلْقَ عَلَى كَثْرَتِهِمْ؟
| فَقَالَ : كَمَا يَرْزُقُهُمْ عَلَى كَثْرَتِهِمْ. فَقِيلَ : كَيْفَ يُحَاسِبُهُمْ وَ لاَ يَرَوْنَهُ؟ فَقَالَ : كَمَا يَرْزُقُهُمْ وَ لاَ يَرَوْنَهُ.
در پاسخ كسى كه از او پرسيد كه چگونه خداوند از مردم حساب مى كشد با وجودبسيارىآنها، فرمود:
| همانگونه كه آنان را با وجود بسيار بود نشان روزى مى دهد. پرسيد : چگونه از آنها حساب مى كشد، در حالى كه مردم نمى بينندش ؟ فرمود : همانگونه كه روزيشان مى دهد و حال آنكه نمى بينندش .
رَسُولُكَ تَرْجُمَانُ عَقْلِكَ، وَ كِتَابُكَ اءَبْلَغُ مَا يَنْطِقُ عَنْكَ.
فرستاده اى كه نزد كسى مى فرستى ، ترجمانعقل توست و نامه تو رساتر چيزى است كه از سوى تو سخن مى گويد.
مَا الْمُبْتَلَى الَّذِي قَدِ اشْتَدَّ بِهِ الْبَلاَءُ بِاءَحْوَجَ إِلَى الدُّعَاءِ مِنَ الْمُعافَى الَّذِي لاَ يَأْمَنُ الْبَلاَءَ.
كمتر به دعا نيازمند است ، مبتلايى كه سخت گرفتار بلا شده ، از تندرستى كه از بلا ايمنىندارد.
النَّاسُ اءَبْنَاءُ الدُّنْيَا، وَ لاَ يُلاَمُ الرَّجُلُ عَلَى حُبِّ اءُمِّهِ.
مردم ، فرزندان دنيا هستند و آدمى را به سبب دوست داشتن مادرش سرزنش نمى كنند.
إِنَّ الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ فَمَنْ مَنَعَهُ فَقَدْ مَنَعَ اللَّهَ، وَ مَنْ اءَعْطَاهُ فَقَدْ اءَعْطَى اللَّهَ.
بينوايى كه از تو چيزى مى طلبد، فرستاده خداست . كسى كه او را چيزى ندهد، گويى حق خدارا ادا نكرده است و هر كه او را چيزى دهد، حق خدا را ادا كرده است .
مَا زَنَى غَيُورٌ قَطُّ.
غيرتمند هرگز زنا نمى كند.
كَفَى بِالْاءَجَلِ حَارِسا.
مدت مقرر عمر، نگهبانى را كافى است .
يَنَامُ الرَّجُلُ عَلَى الثُّكْلِ، وَ لاَ يَنَامُ عَلَى الْحَرَبِ! قال الرضى : وَ مَعْنى ذلِكَ اءَنَّهُ يَصْبِرْ عَلى قَتْلِ الا وْلادِ وَ لا يَصْبِرُ عَلى سَلْبِ الا مْوالِ.
مردى كه فرزندش را كشته اند به خواب تواند رفت ، ولى مردى كه مالش را برده اند خواببه چشمش نرود شريف رضى گويد : يعنى بر كشته شدن فرزند صبر تواند كرد و از ربوده شدنمال صبر نتواند.
مَوَدَّةُ الْآبَاءِ قَرَابَةٌ بَيْنَ الْاءَبْنَاءِ، وَ الْقَرَابَةُ اءَحْوَجُ إِلَى الْمَوَدَّةِ مِنَ الْمَوَدَّةِ إِلَى الْقَرَابَةِ.
دوستى پدرها سبب خويشاوندى ميان فرزندان شود. پس خويشاوندى را به دوستى بيشتر نيازاست تا دوستى را به خويشاوند.
اتَّقُوا ظُنُونَ الْمُؤْمِنِينَ، فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَ الْحَقَّ عَلَى اءَلْسِنَتِهِمْ.
از گمانهاى مؤ منان بپرهيزيد، زيرا خداوند حق را بر زبانهاى ايشان نهاده است .
لاَ يَصْدُقُ إِيمَانُ عَبْدٍ حَتَّى يَكُونَ بِمَا فِي يَدِ اللَّهِ سَبْحانَهُ اءَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِي يَدِهِ.
ايمان بنده خدا صادق نباشد تا آنگاه كه ، به آنچه در دست خداوند است ، اعتمادش بيشترباشد، از آنچه در دست خود اوست .
َدْ كَانَ بَعَثَهُ إِلَى طَلْحَةَ وَالزُّبَيْرِ لَمَّا جَاءَ إِلَى الْبَصْرَةِ يُذَكِّرُهُمَا شَيْئا مِمَّا سَمِعَهُ مِنْ رَسُولِاللَّهِ ص فِي مَعْنَاهُمَا، فَلَى عَنْ ذَلِكَ فَرَجَعَ إِلَيْهِ، فَقَالَ: إِنِّي اءُنْسِيتُ ذَلِكَ اءلْاءَمْرَ :
| إِنْ كُنْتَ كَاذِبا فَضَرَبَكَ اللَّهُ بِهَا بَيْضَاءَ لاَمِعَةً لاَ تُوَارِيهَا الْعِمَامَةُ. قال الرضى : يعني البرصَ، فاءصاب اءنَساْ هذا الداءُ فيما بَعْدُ في وجهه ، فكانَ لا يُرَى إ لا مُبرقا.
هنگامى كه به بصره آمد، انس بن مالك را نزد طلحه و زبير فرستاد تا چيزىرا كه ازرسول الله (صلى الله عليه و آله ) درباره آنها شنيده است بهيادشان آورد. انس بن مالك ازدادن آن گواهى خوددارى كرد و چون نزد او بازگشت، گفت :
| آن سخن فراموش كرده ام . حضرت به او فرمود: اگر دروغ بگويى ، خدا تو را به آن سپيدى درخشان دچار نمايد كه عمامه نتواندش پوشاند. شريف رضى گويد : (مرادش بيمارى پيسى بود و انس به اين بيمارى دچار شد و چهره اش را لكه هاى سپيد فراگرفت و از آن پس ، بى نقاب ديده نشد).
إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَ إِدْبَارا، فَإِذَا اءَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَى النَّوَافِلِ، وَ إِذَا اءَدْبَرَتْفَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَى الْفَرَائِضِ.
دلها را شوق روى آوردن به كارى است يا ميل روى برگرداندن از آن اگردل را شوق روى آوردن بود آن را به مستحبات وادار و اگرميل روى برگردانيدن بود به همان واجبات بسنده كن .
فِي الْقُرْآنِ نَبَأُ مَا قَبْلَكُمْ، وَ خَبَرُ مَا بَعْدَكُمْ، وَ حُكْمُ مَا بَيْنَكُمْ.
در قرآن خبرهاى پيشينيان شماست و خبرهاى آنها كه پس از شما مى آيند و نيز در آن است ، حكمروابط ميان شما.
رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ، فَإِنَّ الشَّرَّ لاَ يَدْفَعُهُ إِلا الشَّرُّ.
سنگ را به همانجا كه از آن آمده است ، باز گردانيد. زيرا بدى را جز بدى دفع نكند.
لِكَاتِبِهِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ اءَبِي رَافِعٍ: اءَلِقْ دَوَاتَكَ، وَ اءَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِكَ، وَ فَرِّجْ بَيْنَ السُّطُورِ، وَ قَرْمِطْ بَيْنَ الْحُرُوفِ، فَإِنَّ ذَلِكَاءَجْدَرُ بِصَبَاحَةِ الْخَطِّ.
به كاتب خود، عبيد الله بن ابى رافع ، فرمود:
| در دواتت ليقه بگذار و ميدان تراش قلمت را وسعت بده و ميان سطرها فاصله بينداز و حروف رابه هم نزديك نويس اينها براى زيبايى خط شايسته است .
اءَنَا يَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِينَ، وَ الْمَالُ يَعْسُوبُ الْفُجَّارِ. قال الرضى : وَ مَعْنى ذَلِكَ اءنَّ المُؤ مِنينَ يَتَّبعُونَني ، والْفُجَّارُ يَتَّبِعُون المَالَ، كما يَتَّبِعْ النَّحْلُيَعْسُوبَها، وَ هُوَ رَئيسُها.
من پيشواى مؤ منان هستم و ثروت پيشواى تباهكارا. شريف رضى گويد : مراد اين است كه مؤ منان پيروان من هستند و تباهكاران از پى ثروت مى روند، همانگونه كهزنبوران از پى ملكه (يعسوب ) خود روند و او رئيس آنهاست .
وَ قَالَ لَهُ ع : بَعْضُ الْيَهُودِ:
| مَا دَفَنْتُمْ نَبِيَّكُمْ حَتَّى اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ. فَقَالَ لَهُ : إِنَّمَا اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لاَ فِيهِ؛ وَ لَكِنَّكُمْ مَا جَفَّتْ اءَرْجُلُكُمْ مِنَ الْبَحْرِ حَتَّى قُلْتُمْ لِنَبِيِّكُمْ:اجْعَلْ لَن ا إِل ها كَم ا لَهُمْ آلِهَةٌ فق الَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ.
يكى از يهوديان گفت هنوز پيغمبرتان را دفن نكرده بوديد كه در او اختلاف نموديددر پاسخاو فرمود:
| ما درباره جانشينى او اختلاف كرديم نه درباره او. ولى شما هنوز پاهايتان از آب دريا خشكنشده بود كه به پيغمبرتان گفتيد (همانطور كه آنها را خدايانى است براى ما هم خدايىبساز. گفت شما مردمى بى خرد هستيد.)(17)
وَ قِيلَ لَهُ ع : بِاءَيِّ شَيْءٍ غَلَبْتَ الْاءَقْرَانَ؟ فَقَالَ:
| مَا لَقِيتُ اءحدا إِلا اءَعَانَنِي عَلَى نَفْسِهِ. قال الرضى : يُومىٌ بِذَلِكَ إ لَى تَمُكِّنِ هَيْبَتِهِ في الْقُلُوبِ.
از او پرسيدند كه چگونه بر اقران و هماوردان غلبه يافتى ؟ فرمود:
| در كارزار با مردى روياروى نشدم ، جز آنكه دردل او چيزى پديد مى آمد كه مرا بر ضد او يارى مى داد. (اشارت است به ايجاد وحشت در دلها).
وَ قَالَ ع : لاِبْنِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ:
| يَا بُنَيَّ إِنِّي اءَخَافُ عَلَيْكَ الْفَقْرَ، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنْهُ، فَإِنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدِّينِ، مَدْهَشَةٌلِلْعَقْلِ، دَاعِيَةٌ لِلْمَقْتِ.
به فرزند خود، محمد بن حنيفه ، فرمود:
| اى فرزند بيم دارم كه تو فقير شوى ، پس به خدا پناه ببر از فقر. زيرا فقر سبب نقص دردين است و سرگردانى عقل و ايجاد كننده دشمنى است .
وَ قَالَ ع : لِسَائِلٍ سَاءَلَهُ عَنْ مُعْضِلَةٍ:
| سَلْ تَفَقُّها، وَ لاَ تَسْاءَلْ تَعَنُّتا، فَإِنَّ الْجَاهِلَ الْمُتَعَلِّمَ شَبِيهٌ بِالْعَالِمِ، وَ إِنَّ الْعَالِمَالْمُتَعَسِّفَ شَبِيهٌ بِالْجَاهِلِ الْمُتَعَنِّتِ.
به كسى كه از او مشكلى پرسيد، فرمود:
| براى فهميدن بپرس ، نه به قصد جدل . زيرا نادانى كه چيزى مى آموزد، همانند داناست ودانايى كه پاى از دايره انصاف بيرون مى نهد به نادان مى ماند.
وَ قَالَ ع : لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ وَ قَدْ اءَشَارَ إِلَيْهِ فِي شَيْءٍ لَمْ يُوَافِقْ رَاءْيَهُ:
| لَكَ اءَنْ تُشِيرَ عَلَيَّ وَ اءَرَى ، فَإِنْ عَصَيْتُكَ فَاءَطِعْنِي .
به عبد الله بن عباس در مورد راءيى كه داده بود و موافق نظرش بود، فرمود:
| بر تو است كه راءى خود را با من در ميان نهى . در آن مى نگرم ، اگر نپذيرفتم ، بايد تو ازراءى من اطاعت كنى .
وَ رُوِيَ اءَنَّهُ ع لَمَّا وَرَدَ الْكُوفَةَ قَادِما مِنْ صِفِّينَ مَرَّ بِالشِّبَامِيِّينَ، فَسَمِعَ بُكَاءَالنِّسَاءِ عَلَىقَتْلَى صِفِّينَ، وَ خَرَجَ إِلَيْهِ حَرْبُ بْنُ شُرَحْبِيلَ الشِّبَامِيِّ وَ كَانَمِنْ وُجُوهِ قَوْمِهِ، فَقَالَ ع لَهُ:
| اءَ تَغْلِبُكُمْ نِسَاؤُكُمْ عَلَى مَا اءَسْمَعُ؟ اءَ لاَ تَنْهَوْنَهُنَّ عَنْ هَذَا الرَّنِينِ؟ وَ اءَقْبَلَ حَرْبٌ يَمْشِي مَعَهُ وَ هُوَ ع رَاكِبٌ، فَقَالَ له : ارْجِعْ فَإِنَّ مَشْيَ مِثْلِكَ مَعَ مِثْلِي فِتْنَةٌ لِلْوَالِي وَ مَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ.
گويند هنگامى كه از صفين باز گرديد و وارد كوفه شد بر شباميان (18) گذشت، صداىگريه زنانشان را بر كشتگان نبرد صفين شنيد. دراينحال ، حرب بن شر حبيل شبامى ، كه از بزرگان قوم خود بود، بهسوى او آمد. امام به اوفرمود:
| چنانكه مى شنوم زنان شما بر شما چيره شده اند. چرا آنان را از ناله و زارى نهى نمى كنيد؟ حرب همراه او به راه افتاد. على (ع ) سواره بود و او پياده . پس به او فرمود: بازگرد، پياده رفتن چون تويى در ركاب چون منى موجب فريب والى و مذلت و خوارى مؤ منانشود.
وَ قَالَ ع : وَ قَدْ مَرَّ بِقَتْلَى الْخَوَارِجِ يَوْمَ النَّهْرَوَانِ:
| بُؤْسا لَكُمْ! لَقَدْ ضَرَّكُمْ مَنْ غَرَّكُمْ. فَقِيلَ لَهُ: مَنْ غَرَّهُمْ يَا اءَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ؟ فَقَالَ: الشَّيْطَانُ الْمُضِلُّ، وَ الْاءَنْفُسُ الْاءَمَّارَةُ بِالسُّوءِ؛ غَرَّتْهُمْ بِالْاءَمَانِيِّ، وَ فَسَحَتْ لَهُمْبِالْمَعَاصِي ، وَ وَعَدَتْهُمُ الْإِظْهَارَ، فَاقْتَحَمَتْ بِهِمُ النَّارَ.
در روز نهروان بر كشتگان خوارج گذشت . فرمود:
| اى شوربخت مردمى كه شماييد آنكه فريبتان داد به شما زيان رسانيد. او را گفتند يا اميرالمؤ منين ، چه كسى فريبشان داد فرمود: شيطان گمراه كننده و نفس فرمان دهنده بر بدى آنان را فريفته آرزوها ساخت و راه نافرمانىرا برايشان بگشود و به پيروزى وعده داد و به آتش سرنگون نمود.
اتَّقُوا مَعَاصِيَ اللَّهِ فِي الْخَلَوَاتِ، فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِمُ.
از نافرمانى خداى در نهانجاى بترسيد. زيرا آنكه شاهداعمال است ، همو داورى كند.
وَ قَالَ ع : لَمَّا بَلَغَهُ قَتْلُ مُحَمَّدِ بْنِ اءَبِي بَكْرٍ رَضَى اللّهُ عنهُ:
| إِنَّ حُزْنَنَا عَلَيْهِ عَلَى قَدْرِ سُرُورِهِمْ بِهِ، إِلا اءَنَّهُمْ نَقَصُوا بَغِيضا؛ وَ نَقَصْنَا حَبِيبا.
چون خبر قتل محمد بن ابى بكر (رضى الله عنه ) به او رسيد، فرمود:
| اندوه ما در كشته شدن او ،به قدر شادمانى آنهست ، جز آنكه ، آن ها از دشمنى رستند و ما دوستىمحبوب را از دست داديم .
الْعُمُرُ الَّذِي اءَعْذَرَ اللَّهُ فِيهِ إِلَى ابْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَةً.
مدت عمرى كه خداوند عذر فرزند آدم را در آن مى پذيرد، شصتسال است .
مَا ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ الْإِثْمُ بِهِ، وَ الْغَالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوبٌ.
پيروزى نيافت ، آنكه گناه بر او پيروز شد و كسى كه به پايمردى شر پيروز شود، شكستخورده است .
إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِي اءَمْوَالِ الْاءَغْنِيَاءِ اءَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ، فَمَا جَاعَ فَقِيرٌ إِلا بِمَا مََعَ بِهِغَنِيُّ، وَ اللَّهُ تَعَالَى سَائِلُهُمْ عَنْ ذَلِكَ.
خداوند سبحان روزى فقرا را در اموال توانگران مقرر داشته . پس هيچ فقيرى گرسنه نماند،مگر آنكه ، توانگرى حق او را باز داشته است و خداى تعالى توانگران را، بدين سبب ، بازخواست كند.
الاِسْتِغْنَاءُ عَنِ الْعُذْرِ، اءَعَزُّ مِنَ الصِّدْقِ بِهِ.
بى نيازى از عذر آوردن ، بهتر از عذر آوردن از روى راستى است .
|
اءَقَلُّ مَا يَلْزَمُكُمْ لِلَّهِ سُبْحانَهُ اءَنْ لا تَسْتَعِينُوا بِنِعَمِهِ عَلَى مَعَاصِيهِ.
كمترين حقى كه خداى سبحان را بر عهده شماست ، اين است كه از نعمتهايش در راه نافرمانيشيارى نخواهى .
إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الطَّاعَةَ غَنِيمَةَ الْاءَكْيَاسِ عِنْدَ تَفْرِيطِ الْعَجَزَةِ.
خداى سبحان طاعت خود را غنيمت زيركان قرار داد، هنگامى كه ناتوانان در انجام دادن آن قصورمى ورزند.
السُّلْطَانُ وَزَعَةُ اللَّهِ فِي اءَرْضِهِ.
حاكمان پاسبانان خداوند هستند، در روى زمين .
| نهج البلاغه - كلمات قصار حضرت عليه السلام | |
| |