بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب زندگانی سفیر حسین (ع ) مسلم بن عقیل (ع), محمدعلى حامدین ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     MOSLEM01 -
     MOSLEM02 -
     MOSLEM03 -
     MOSLEM04 -
     MOSLEM05 -
     MOSLEM06 -
     MOSLEM07 -
     MOSLEM08 -
     MOSLEM09 -
     MOSLEM10 -
     MOSLEM11 -
     MOSLEM12 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

ايرادهايى چند بر دو نامه 
1 - چگونه نامه رسان - قيس بن مسهر صيداوىحامل نامه مسلم و پاسخ امام - به مكه رفت و سپس بازگشت ؟ و چگونه فرستاده وفرستنده با اطمينان ، خواستار طى طريقى شدند كه راهنمايان حرفه اى در آن راه جانباخته بودند؟
2 - با توجه به اين كه امام حسين - عليه السلام - آن دو راهنما را براى تعيين مسير باهياءت نمايندگى همراه نساخته بود و از وجود آنان در ضمن سفر نيز بى خبر بود،انگيزه در ميان گذاشتن رويداد مرگ آن دو و ماجراى گم شدن آنها با امام چه بود؟مخصوصا كه ادامه اين سفر مشروط به سلامتى كسى از همراهان يا راهنمايان نبود.
3 - لحن نگارنده نامه (مسلم ) در نامه خود، به علاقه و گرايش شديد وى به بازگشتاز اين سفر و جايگزين شدن ديگرى به جاى خود اشعار دارد و صاحب چنين لحنى - طبقاشعار خود نامه - بايستى شخصا به مكه مراجعت مى كرد و موضوع را با امام در ميان مىگذاشت ؛و اين حركت شايسته اين موقعيت است ، نهارسال نامه و پيك .
4 - اين آن چيزى نيست كه از آن بر جان خود ترسان باشم .
اين جمله اى است كه - طبق روايت دو راهنما- پس از قراءت نامه امام بيان كرد پس وى از چهبيمناك بود و چه چيز او را مطمئن ساخت ؟
اگر مسلم با دريافت پاسخ امام حسين - عليه السلام - بر درستى راه خود مطمئن گشت قبلاخود امام - نه ديگرى - بود كه وى را بدين سفارت گماشته بود و نيازى به نظرخواهى مجدد از حضرت نبود.
به هر حال اين جمله منسوب به مسلم ، غامض باقى مى ماند مخصوصا كه توقف و از حركتباز ايستادن وى براى استعفا از اين مسؤ وليت بود، نه نظرخواهى .
5 - چگونه اين هياءت بقيه راه را طى كردند و از كجا مى دانستند كه چقدر مسافت ديگربايد طى شود؟ در حالى كه باقى مانده مسير، طولانى تر از فاصله مكه تا حادثه مرگآن دو راهنما بوده است ؟ آيا شايسته تر نبود كه آنان راهنماى جديدى برگزينند؟ و ياآنكه خود امام يك راهنماى حرفه اى آگاه به تمام كوره راهها را براى تضمين سلامترسيدن آنان به كوفه معين سازد؟ ولى اين انتخاب اتفاق نمى افتد.
و اگر همراهى اين سه يار سفير را كافى بدانيم ، ما پيشاپيش از ارزش حضور اين سهتن دلاور ياد كرديم .
6 - اما محل وقوع حادثه ؛يعنى تنگه الخبت كه بايستى طبق داستان ، ميان مدينه وكوفه باشد، خلاف واقع است ؛زيرا حموى تصريح مى كند كه :خبت ، دشتىاست در منطقه حره ، و نام صحرايى است ميان مكه و مدينه (119)
7 - درباره مدت زمان قطع اين مرحله بايد گفت :مسافرت بطورمعمول ، بيست روز بطول مى انجاميده است و با فرض سحت داستان - هلاكت دو راهنما - زمانطى مسافت ، طولانى تر شده است ،(120) به زمان فوق بايستى مدت زمان توقف مسلمبراى دريافت پاسخ نامه را نيز بيفزاييم .
ليكن روايات تاريخى تاءكيد دارند بر اينكه اين مسافت همان مدت زمانمعمول آن روز به طول كشيده است و اين مطلبى اجماعى است .(121)
8 - اين داستان در صدد تصوير سفير به عنوان مردى پايبند بهفال نيك و بد زدن است و اين تصوير با مفاهيم بنيادى ريشه دار در خاندان نبوت متضاداست و خلاف گفتارهاى پيامبر- صلى الله عليه و آله - به مسلمانان ، در جهت بازداشتنآنان از اعتقاد به شوم بودن اشيا و حوادث ، و تلاش در راستاى درك مفهومقضا و قدر مى باشد.
خاندان نبوت نه تنها ديگران را از اعتقادات نادرست ، نهى مى كردند بلكه خود آنانمثل اعلاى ثبات شخصيت و درك روشن قضا و قدر و بى اعتقادىكامل به تطير و مانند آن بودند.
9- اين داستان بطور ضمنى حركت سفير، (مسلم ) را اسير عواطف و انفعالات نفسانى وىمعرفى مى كند و انگيزه وى را آميخته اى از ترس ، ترديد و تلاش در جهت دست به كارىزدن و اقدام كردن مى نماياند.
مسلم گاهى فال بد مى زند و گاهى فال نيك و به هنگامفال بد زدن ظاهرا احساسش به وى راست مى گويد و او ديگر امكان ادامه سفر و پيش روىرا ندارد.
و هنگامى كه فال نيك مى زند و با ديدن مردى كه آهويى را مى كشد، دشمن خود را از پاىدرآمده فرض مى كند، در احساس خود دچار اشتباه مى گردد - آن چنانكه عامه از اينفال زدن درك مى كنند - زيرا اين دشمن است كه مسلم را مى كشد، نه آنكه مسلم دشمن خود رااز پا در مى آورد.
و اين چنين است كه به صرف يك داستان برخاسته در ضمن انديشه اى ناصواب با مفاهيمبنيادى و اعتقادى بازى مى شود و در اذهان مسلمانان كوهى از شك و ترديد سست انديشىمى آفريند و با القاى گمانهاى واهى ، و از كار انداختن يقين در جهت از ميان برداشتنتكليف آنهم تكليف اصيل از آبشخورى پاكيزه از منبعى معصوم و آلوده نشده ، تلاشناجوانمردانه اى آغاز مى كند.(122)
اما حقيقت امر آن است كه اين گروه مكتبى محمدى ، به درستى كار خود يقين داشت و سرشاراز ايمان و خير ديدن تمام امور بود؛زيرا پايبندى حيرت انگيزى به تكليف الهى داشت ،و هراسى از كشته شدن و مردن در راه خدا، مبداء و امت مسلمان نداشت .
مسلم نيز در تكليف حسينى خود در بالاترين درجه هاى يقين بود و در خروج خود كمتريناضطرابى از خود نشان نمى داد، و در پيش رفتن استوار بود؛زيرا او از خاندان مكتب استو از گروه معتقدان كه براى عظمت هستى ، پديد آمدند و از كسانى است كه زندگى وشهادتشان هر دو پيروزى و رستگارى مى باشد.
ليكن متاءسفانه اين داستان بدون توجه به نتايج آن ، ورد زبان بسيارى از خطيبان ومسطور در كتب اكثر نويسندگان مى باشد و اهل قلم و بيان - آگاهانه يا با ناآگاهانه-به مردم و جوانانى كه ذهنى بكر و دست نخورده دارند تلقين مى كنند كه :بعضى ازفال بد زدن ها به حقيقت مى پيوندد و برخى از بهفال نيك گرفتن ها نادرست از آب درمى آيد! و مردم گمان مى كنند مسلم اين سفير بزرگ ،به اتكاى اين فال زدن ها راه مى سپرد و با اين چراغ ظلمانى مسير خود را روشن مى كرد!
ما فكر مى كنيم اين داستان از ثمرات و دستاوردهاى بزرگان دروغ پرداز و پيشوايانفريب و نيرنگ ساز بوده است ؛ زيرا مى دانيم كه اين داستان و مشابه آن در دورانسياستهاى آميخته با تزوير و نيرنگ ، و رطب و يابس بهم پيوستن ساخته شده است .
كوفه در التهاب  
قهرمان خاندان ابواطالب و سواران همراه وى ، بر پشت اسبهاى راهوار خود به سوىكوفه در شمال عربستان مى تازند، و شتابان به شهرى نزديك مى گردند كه دراشتياق ديدار رهبر قيام مى سوزد.
كوفه همچنان نگران نتيجه نامه هاى خود است ، و توده هاى شهر منتظر قدوم منجى بزرگخود؛سبط پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - نفسها را در سينه حبس كرده اند.
انتظار توده مظلوم له شده و ستمديده به طول انجاميده است چه چيز مانع از اجابت درخواستآنان توسط فرزند رسول خدا گشته است ؟
مگر مردم شهر واقعيت موجود را انكار نكرده اند؟ آنان براى آمدن شخص ‍ رهبر به شهرشانلحظه شمارى مى كنند و اين آرزو همه وجودشان را تسخير كرده است پس چرا قهرمان وپيشاهنگ ابدى انكار نظام سياسى اموى ، سبط گرامى ، امام حسين ، روى گردان از تن دادنبه حكومت بنى اميه ، به نداى اين محرومين پاسخ نمى دهد؟
در اين لحظات حساس و دردناك انتظار است كه نويد اجابت امام حسين - عليه السلام -گوشهاى آنان را نوازش مى كند و خبردار مى گردند كه سفير شخصى امام ، در راستاىپاسخ مثبت به اهل شهر به سوى آنان پيش مى آيد و مردم مشتاقانه به كوى و بر زنريخته ، خود را آماده استقبال نماينده بيت محمدى مى كنند و فرستاده امام - قهرمان انكاربنيادى نظام باطل سفيانى - را با اشكهاى گرم شادى در آغوش مى كشند.
بخش سوم : آمادگى و بسيج ، تحت نظارت سفير 
آمادگى و بسيج ، تحت نظارت سفير: 
با رسيدن سفير به كوفه ، فعاليت انقلابى ، با جديت بيشترى شروع گشت و سطحتحرك ، تحت نظارت وى ارتقاء يافت ، تا جايى كه متمردين كوفه در بيشترين تجمعخود ظاهر گشتند(فصل اول ...)
و تجليات ديگرى از گسترش اين فعاليت ها را درفصل سوم خواهيم خواند. رهبرى سفير حسينى درمراحل اوليه جنبش بر آن قرار گرفته بود تا جانب هوشيارى و احتياط را از دست ندهد ودشمن را برنگزيند و برخوردارى ناخواسته وقبل از موعد، با وى پيش نيايد؛زيرا وظيفه اصلى سفير در اين شهر صرفا آمادگى وبسيج مردم بود تا زمينه هاى قيام و درگيرى بخوبى فراهم شود و سفير تلاش وسيعىآغاز كرده بود تا مبادا از اين چهار چوب خارج گردد.
آمادگى و بسيج ، نياز به وقت فراوان و آرامشى داشت كه مانورهاى هواداران حكومت ، آن رابه هم نزند.
مسلم اين سياست را به خوبى پيش مى برد و كمترين درگيرى ميان شيعيان برگزيده وعموم اهل كوفه و والى آن روز كوفه - نعمان بن بشير - روى نمى دهد هر چند نعمان درسخنرانى خود مردم كوفه را به اطاعت از امويان فرا مى خواند(فصل دوم ).
اين سخنرانى درپى درخواست اعمال فشار از طرف حزب هواداران امويان در كوفهصورت گرفته بود. اگر چه برخورد ملايم نعمان و مسالمت جويانه وى در اينسخنرانى آنان را ناراحت ساخت ؛زيرا آنان خواستار به كار بردن سياست سركوب نظامىبودند.
فصل اول : بيعت و تشكل 
...به خدا سوگند! از تصميم قبلى و آنچه بر آن خود را آماده ساخته ام شما را خبرخواهم داد...
سوگند به خدا! اگر مرا بخوانيد اجابت خواهم كرد و در كنار شما با دشمنانتان نبردخواهم كرد و در دفاع از شما آنقدر شمشير خواهم زد تا خداوند را ملاقات كنم و از اين كارفقط آنچه را كه نزد خداوند است خواهانم
.
(قهرمان مكتبى ، عابش شاكرى )
مقر سفير 
مردم كوفه - خاص و عام - از سفير حسينى استقبال بى نظيرى بهعمل مى آورند و او را با احترامى شايسته شخصيت خود و نيابت از طرف ريحانهرسول خدا - صلى الله عليه و آله - در ميان همراهان سه گانه خود، در تاريخ روز پنجمشوال به شهر، وارد مى گردد(123)
اولين نشانه دورانديشى سفير بزرگ ؛مسلم بنعقيل ، حسن انتخاب وى براى محل استقرار و استراحت است كه بزودى مقر كارهاى مربوط بهسفارت و رفت و آمد عامه مسلمانان و مجمع بزرگان شيعه و خود بخود مركز بيعت خواهدشد، بشمار مى رود.
طبق معمول ، تاريخ و مورخين درباره اولين خانه اى كه مسلم آن را برگزيد و در آنسكونت اختيار كرد، اختلاف نظر دارند در تعيين اولينمنزل سه روايت وجود دارد:
نخستين روايت مى گويد:مسلم به خانه مسلم بن عوسجه - كه از استوارترين مجاهدانكوفه است - درآمد (124)
دومين روايت مدعى است كه :مسلم خانه هانى بن عروه (125) را برگزيد.
ليكن ما در آينده بيان خواهيم كرد كه سفير خانه مجاهد دلير؛هانى بن عروه رابعدا و به عنوان دومين منزل اختيار كرد نه اولين بار.
اما سومين و آخرين روايت با صراحت مى گويد:
مسلم از همان آغاز به خانه مجاهد بزرگ ؛مختار بن عبيده ثقفى درآمد، و آنمنزل را مقر خود قرار داد(126)
خانه مختار بعدها به تملك مسلم بن مسيب درآمد و به نام وى خوانده مى شد.(127)
اين نامگذارى ظاهرا تا زمان طبرى و مفيد كه اوايل قرن چهارم مى زيستند، ادامه داشته است .
و با توجه به سفارش امام به مسلم كه :هنگام ورود به كوفه نزد موثق ترين مردمان آنشهر منزل اختيار كن ، بايستى اين سه تن از معتمدترين و موثقترين مردم كوفه دانست .
هر كدام از آنان از مزاياى ويژه و اعتماد خاصى برخوردار بود و همتارى خوبى محسوب مىگشت ، ليكن مسلم خانه ابن عوسجه را مقر خود قرار نداد، مگر اينكه خانه وى راناشى از دعوت او از مسلم براى آمدن به خانه در آغاز ورود به شهر كوفه بدانيم يابگوييم كه سفير براى احترام به شخصيت ابن عوسجه كه از افرادجليل و صالحين بزرگ كوفه و از مردان جهاد و اجتهاد بوده است - و بعدها نيز نايب مسلمبن عقيل در اخذ بيتعت از مردم شد - چند روز اول آمدن به كوفه را در خانه ابن عوسجهبسر برده است .
آرى ، ميهمان بزرگ بر منزل قهرمان بخشنده مختار ثقفى (128) فرود آمد وخانه آن كوه تنيده در ايمان خود رابه دلايل اعتقادى و موقعيت اجتماعى وى در انقلاب شهرهاانتخاب كرد.
به نظر مى رسد مهمترين دليل انتخاب خانه مختار، مصونيت سياسى خاصى بود كهمختار از آن بهره داشت ، وديگرى جز او از چنين امتيازى برخوردار نبود؛زيرا مختار دامادوالى كوفه از طرف معاويه ، نعمان بن بشير بود و همين ويژگى مصالح متعددىبراى فعاليتهاى انقلابى در استفاده از زمان - يا پاره اى از زمان - در برداشت و عملا هميكى از دلايل ملايمت و آسانگيرى و احيانا تجاهل نعمان درقبال مسائل خطيرى كه در خانه مختار روى مى داد همين بود.
يا آنكه او ديگر توانايى تغيير موقعيت موجود را نداشت . سفير به عنوان ميهمان به خانهمختار وارد مى شود، و آنجا را مقر فعاليت خود قرار مى دهد.
از خاص و عام هر كه خبر ورود سفير را مى شنود و شتابان براى ديدار و عرض ادب سوىمقر، مى شتابد.
مسلم جلسه وسيعى تشكليل مى دهد و در آن هوادارن خاندان نبوت حضور به هم مى رسانندو مسلم ، خردمند فرزانه و رايزن انديشمند، برخود لازم مى بيند تا با مؤمنان سخنگويد و سخن آغاز كرده ، وظيفه مقدس خود را اعلام كند.
نماينده امام حسين - عليه السلام - از جا برخاسته ، نامه امام را مى خواند پيام اما م ، وگوشهاى حاضرين را نوازش مى دهد. كلمات آخر نامه طنين خاصى پيدا مى كند:
... به جانم سوگند! تنها كسى امام است كهعامل به كتاب خدا، پايبند به قسط و عدالت و متدين به دين حق ، و واقف نفس خود در راهخداوند باشد والسلام .
هر بار كه اين كلمات و ديگر فرازهاى نامه خوانده مى شود و در صفحات ذهن حضار نقشمى بندد شور و ولوله اى بپا مى خيزد، پلكها مى لرزد، اشك در حدقه چشمان حلقه مىزند، و مردم شروع به گريستن مى كنند.
اين نامه ، محبت بى شائبه سبط پيامبر را برايشان آشكار مى كند و آنان را به ياد حكومتپدرش ؛اميرالمؤمنين - عليه السلام - كه همين مردم بهترين خاطره ها را از آن دارند، مىاندازد.
گويا آنان با شنيدن نامه ، كابوس حكومت معاويه ، دشمن على را بهتر درك كرده ،جنايات وى را احساس مى كنند و دلهايشان فشرده مى گردد و مى گريند. مسلم از بهپايان رساندن نامه امام در اولين جلسه فارغ گشت و نامه را پيچيد.
در اين هنگام اولين اشخاص مخلص - كه بعدا آنان را ياد خواهيم كرد - براى بيعت بپاخواستند. مسلم از هيچ كس از مؤمنين و مسلمانان درخواست بيعت نكرد، بلكه او فقط نامه وصداى امام را به گوش آنان رساند و نامه را در پيچيد.
اما اين اهل كوفه بودند كه با شور و هيجان و آروزمندى شديدى به سوى نمايندهبزرگوار امام شتافته ، به عنوان بيعت با امام ، دستهاى پسر عم ، برادر، و فرد مورداعتماد از خانواده حسين - عليه السلام - را سخت فشردند.
بيعت براى چه ؟ 
وقتى جنبش به مراحل جدى نزديك مى شود، مساءله بيعت كردن ، موضوعيت پيدا مى كند وهمگى آماده مى گردند تا تن به آن داده ، پيمان استوارى را به گردن گيرند. اما بر چهاساسى اين بيعت بايد صورت گيرد؟ و مردم بر كدامين مبنا بيعت نمايند؟
در اينجاست كه سفير والاى حسينى چهارچوب بيعت را بطور روشن و دقيق مشخص ساختهاست اين بيعت همانند بيعتى مى باشد كه پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - از قبيلهاوس و خرزج در عقبه دوم مى گيرد(129) و به تعبير دقيقتر اين بيعت:
دعوت به سوى كتاب خدا، سنت رسولش ،جهاد با ستمگران ، دفاع از مستضعفان ، بخششبه محرومان ، تقسيم عادلانه دستاوردهاى جنگى ميان مسلمانان رد مظالم به صاحبان آنها،يارى خاندان نبوت در برابر دشمنان كينه توز وپايمال كنندگان حق آنها، صلح با هر كه اهل بيت با او صلح كند، جنگ با هر كهاهل بيت با او پيكار كند، اطاعت محض از اين خاندان ، بدون كمترين اهمالى در انجامدستورات آنان و بدون تضعيف آراء و نظرات آنان بود
(130)
بر مبناى فوق - مبنايى بزرگ و مضمونى حساس - مردم بدون كمترين اعتراضى نسبت بهمفاهيم و مواد آن بيعت كردند.
بيعت عهد و پيمانى است كه شرعا الزام آور است ، هرگز گسسته نخواهد شد مگرپس از پايان مدت آن - در صورت مدت دار بودن - يا پيش آمدن موردى كه فرد بيعت كنندهرا در فسخ و انحلال بيعت خود آزاد گذارد - در صورتى كه بيعت مشروط باشد.
فرد مسلمان با بيعت كردن ، تكليفى دينى و شرعى به گردن خود مى گيرد، و متعهد مىشود تا طبق مواد بيعت ، عمل كند؛يعنى :سرنوشت خود را با آينده بيعت ، گره زده ، تمام همو غم خود را در راه تحقق مواد آن و منافع امت و مصالح دين در برخوردهاى سخت و خطرآفرين به كار برد.
عواطف متراكم ، شورى روزافزون ، آروزهاى درونى و رؤ ياهاى طلايى براى فردايى اميدبخش ، توده هاى كوفه را به حركت درآورد و آنان حريصانه براى ديدار طلعت نايب سبطمحمدى ، سفير حسين - عليه السلام - و در يعت كردن با خدا ورسول وى و ريحانه پيامبر بر يكديگر پيشى گرفته ، رقابتى سخت در فشردن دستنايب حسين آغاز كردند.
فراموش نمى كنيم كه ما در برابر مردمى قرار داريم كه رنج و محروميت آنان به جايىرسيده بود كه بدون در نظر گرفتن توانايى واقعى خود، امكاناتبالفعل ، تنهابا شورى براى پيروزى بر بنى اميه و احساسى كوبنده از ظلم و ستماين شجره خبيثه ، به حركت درآمدند.
آنان شايد پنداشته بودند در راه خود، با لشكريان شام درگير نخواهند شد يا آن كهگمان برده بودند نقش آنان با بيعت كردن پايان مى يابد و انجام ديگر نقشها و ايفاىآنها به عهده امام يا سفير وى خواهد بود!
و يا بر اين باور بودند كه تطبيق كتاب خدا و سنترسول وى همان شيوه لفاظى رايجى كه قبلا از ديگر حكام وعمال جور شنيده بودند، مى باشد.
جمهور كوفه از يك نكته را فراموش كرده بودند؛ آنان از ياد برده بودند كه مسلم ازخاندانى است كه گفتار و كردار آنان بر يكديگر منطبق است ، و اگر بگويندعمل خواهند كرد و اگر اين مردم دعوت وى را پاسخ عملى ندهند، آينده ، آنان رالگدمال خواهد كرد، و زبونى آنان را پراكنده خواهد ساخت .
شكى نداريم كه اين مردم مسلم را به چشم ديگرى نگريسته ، و سفير حسين را از هر سفيرديگرى تفكيك مى كردند و حكام مستبد والى و غيره را از نماينده شيطان مى دانستند، و مسلمرا سفيرى رحمانى .
ليكن اين شناخت ، ناقص بود و آنان در همين مرحله تفكيك مانده بودند. شناخت آنان راموانعى چند، تيره مى ساخت و از بذل تلاشهاى ارزنده و ضرورى باز مى داشت .
آنان به اهميت بيعت خود و مسؤ وليتهاى ناشى از آن توجيهى نداشتند آنان را ترسىدهشتناك از لشكريان معاويه - كه وحشتناك ترين جنايات را نسبت بهاهل كوفه در ساليان قبل از مرتكب شده بودند - فرا گرفته بود و اين ترس ‍ صفوفآنان را دچار تشتت مى ساخت .
كوفيان را شناختى مجدد، اراده اى آهنين و درمانى تازه لازم بود تا آماده پايبندى به بيعتخود شوند.
با توجه به مشكلات فوق ، كميت بالاى بيعت كنندگان در آن شرايط - همان طور كهبعضى از بيعت كنندگان آگاه و مكتبى مانند:عابس ، حبيب و سعيد اشاره كرده بودند و ما درآينده سخنان آنان را ياد خواهيم كرد - معيارى براى نيرومندى اين جنبش به حساب نمى آيد.
با اين همه تعداد بيعت كنندگان به شكلتصاعدى بالا مى رفت . و تنها در يك ماه تعداد آنان از ده هزار تن گذشته ، قريب بهبيست هزار بيعت كننده رسيد. البته رقم چهل هزارتن (131) سى هزارتن (132)دوازدههزارتن (133) و هيجده هزار تن (134)؛يعنى به تعداد نامه هاى فرستاده شده براىامام حسين - عليه السلام - در روايات مختلف نيز ذكر شده است .
و به تعبير دقيقتر و آمارى روشنتر اين هيجده هزارتن همان تعداد افراد امضاكننده نامه هامى باشند كه مسلم بن عقيل پس از حدود 35 روز از ورود خود به كوفه ، طى نامه اى بهامام از آنان ياد كرده و موقعيت موجود را تشريح مى كند.
نخستين بيعت كنندگان 
هميشه آگاهى و ذكاوت در ميان برگزيدگان هر قوم و ديارى متجلى و آشكار بوده است ،و درك شرايط موجود به گونه اى عميق در اختيار افراد ممتاز بوده و هست و در هنگامضرورت يكى از اين فرزانگان از ميان قوم برخاسته ، زبان گوياى ديگران مى گردد،و مسائلى راكه در عين روشنى نياز به گفتن دارد، بيان مى كند.
مطالبى وجود دارد كه مخفى نيستند، اما بايستى حتما به زبان آورده شوند و اين هجوممردم براى بيعت با وى به عنوان نماينده و دست امام ، قهرمان پرسطورت ؛شيرشيران -آنچنان كه مردم آشنان با وى در ميدان كارزار اين گونه او را ناميده اند - به پامى خيزدتا سخنانى متواضعانه در پاسخ نامه امام و در برابر نماينده حضرت ، ادا نمايد.
مجاهد استوار عابس بن شبيب شاكرى همدانى نستوه وصف شكن ،مقابل سفير بزرگوار قرار گرفته ، سخن آغاز مى كند:
سپاس خداى را سزاست و ثناى من شايسته او باد... (بعد مى گويد:) اما بعد:من از مردمبه تو چيزى نخواهم گفت و نمى دانم چه در دل دارند، و چگونه فريفته آنان گشته اى ،اما من ، به خدا قسم ! تو را از آنچه در دل دارم خبر خواهم داد، و تصميم قلبى خود راآشكار خواهم ساخت ... سوگند به خدا! كه اگر مرا بخوانيد، شما را اجابت خواهم كرد ودر كنار شما با دشمنانتان پيكار خواهم كرد، و در راه دفاع از شما آنقدر شمشير خواهم زدتا خداوند را ملاقات نمايم و در اين كار تنها آنچه را كه نزد خداوند است خواهانم(135)
اين بيانات از سخنان جاويدانى است كه ياور بزرگ حسينى آنها را به زبان مى آورد.
وى نتوانست ساكت بنشيند و بر آنچه در دلش مى گذشت و در سينه اش ‍ خلجان داشتسرپوش بگذارد. او برخاست و از خود استوارى و پايدارى درونى را نشان داد، اما درهمان حال با اشاره اى كم نظير، نظر خود را درباره مردم آن ديار بيان داشت :
من تو را از مردم خبر نخواهم داد و نمى دانم دردل آنها چه مى گذرد، و چگونه فريفته آنان گشته اى ...
وى در سخنان خود بيش از آنكه توانايى و بى باكى خود را به نمايش ‍ بگذارد،نگرانى و هراس خود را از اين توده نامتناجس بيان داشت .
آيا وى مى خواست از انگيزه هاى متضاد و علايق مختلف اين مردم هزار رنگ سخن بگويد؟ و ياآنكه مى خواست آن روى سكه اين جمعيت متراكم را به مسلم نشان دهد؟ و يا آن كه در صددبود جوهره خود را بيان كره ، ميان خود و توده هاى عاطفى كم ثبات تفكيك كند؟
همه احتمالات بالا درست است و اين مرد با جملات صريح و كوتاه به قلب هدف مى زند، ومقصود درونى خود را بيان مى كند.
البته شايسته ذكر است كه مسلم ، گوشه هاى سخن خطيب را درك مى كند و مقصودهاىچندگانه وى را درمى يابد؛زيرا پس از اندك مدتى - كه بعدا ذكر خواهيم كرد - همينعابس همدانى است كه از ميان ديگران برگزيده مى شود و مسلم او را با نامه اى خطىبراى ملاقات امام به مكه مى فرستد. اين انتخاب دقت نظر و دركاصيل سفير حسين را به بهترين وجهى نمايان مى سازد.
عابس آنقدر صميمى سخن گفت ، و بيانش چنان سرشار از صميميت و اخلاص بودكه حبيب بن مظاهر اسدى - از حواريان و ياران نزديك امام على امير المؤمنين (عليه السلام )- همان شيوه را به كار بست ، و با عمل خود گوينده و گفتار او را ستايش كرد.
حبيب بن مظاهر پس از عابس از جا برخاست و رو به عابس كرده و گفت :
خداوند تو را رحمت كند به نيكى آنچه را كه دردل داشتى با سخنان گزيده و استوار بيان داشتى ... وى سپس متوجه مسلم گشته ، اظهارداشت :
اما من به خداوندى كه جز او خدايى نيست ، بر همان تصميم و انديشه ام كه عابس مىباشد
(136)
حبيب ، كمترين سخنى بر گفتار عابس نيفزود... و آن را زبانحال خود قرار داد و همين بهترين تقدير از سخن و سخنور است .
سومين فرد برگزيده اين قوم ، مجاهد نستوه سعيد بن عبدالله حنفى بود كهپاجاى پاى دو يار پيشين خود نهاد و همان روش را براى بيان درونى خود كافى دانست واظهارات دو سخنور قبلى را تاءييد كرد.(137)
اين سه تن نمونه اى از مؤمنين برجسته كوفه بودند كه راست گفتند، صبر، پيشهساختند و پيوند با يكديگر را حفظ نمودند، و لحظه اى به گفتار بىعمل نينديشيدند. آنان پايبند سخن خود بوده آن را در جرياناعمال خود به كار بستند و مصداق سخن خدايشان گشتند كه :
و من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه ... (138)
از مؤمنان گروهى هستند كه به عهد با خداعمل كرده ، بر آنچه پيمان بسته بودند، استوار ماندند...
در مرحله آغاز بيعت مردان زيادى حاضر بودند؛يكى از اين حاضران محمد بن بشيرنام دارد و راوى ماجراى عابس ، حبيب و سعيد مى باشد.
حجاج به على راوى ديگرى است كه مى گويد:
به محمد بن بشير گفتم :آيا تو نيز مانند عابس و دوستانش ، سخنى بر زبان آوردى؟
گفت : من دوست داشتم خداوند ياران كوفى مرا با پيروزى معزز دارد، ليكن دوست نداشتمكه كشته شوم و از دروغ گفتن پرهيز گردم .(139)
چه بسيار مانند محمدبن بشير در كيان بيعت كنندگان قرار داشتند! كسانى كه خواهانپيروزى بودند، ليكن نمى خواستند خودشان قربانى گردند!.
و چه بسيار كسانى كه از دروغ گفتن باكى نداشتند و بر كشتن و كشته شدن با مسلمبيعت كردند!.
انبوه بيعت كنندگان را كه خواستار پيروزى بدون دردسر بودند و موفقيت بدون تلاشرا در ضمير داشتند و بدون نيرو گذاشتن و كاشتن ، خواهان برداشت بودند، نمى توانيممنكر گرديم .
آينده تبعيت اين گرايش دومى را به خوبى نشان داد؛ زيرا چه بسيار كسانى كه در حالتانفعال قرار گرفته از موضع ضعف بيعت كردند، و كسانى كه از موضع قدرت وآگاهانه بيعت نمودند كم بودند.
آگاهى و خيزش عمومى اهل كوفه نتيجه حركت و رهبرى گروه فعالى بود كه هماهنگ بوده، توده ها را متشكل مى ساختند.
در اين ميان بيعت به عنوان آخرين مرحله حركت و پايان جنبش براى عامه كوفيان مطرحبود، در حالى كه خود بيعت ، آغازى است براىمراحل دشوارتر و عملى پس از خود. و بيعت كننده را آگاهانه در برابر وضع پيچيدهحال و آينده قرار مى دهد تا وى با هوشيارى در برابرتزلزل و درنگ بايستد و هنگام گرم شدن تنور جنگ و انجام تعهدات ناشى از بيعت ،نلغزد و محكم به پيش برود.
مردم كوفه شب و روز با سفير بيعت مى كنند و تعداد آنان مرتبا درحال افزايش است ... اما رهبر حسينى ، تيزبينانه آن روى سكه را مى نگرد، و واقعيت امر راآنچنان كه هست در مى يابد، ليكن وضعيت را با صبرىجميل و پايدار تحمل مى كند.
فصل دوم : موضع امور حكومت محلى 
مختار در بازداشتن نعمان از اتخاذ تدابير سخت و دور انديشانه عليه جنبشكوفه ، تلاشهاى مفيدى به عمل آورد تا شر وى را از فعاليتهاى مشروعاهل آن ديار، باز دارد .گويا مختار- با شناختى كه ازآمال و سوداى حاكم داشت - وى را نسبت به آينده حكومت يزيد مردد ساخته ، به از اميدهايىداده بود.
گرداننده امور حكومتى كيست ؟ 
معاويه پيش از مرگ و پس از ساليان درازى كه سياستهاى ارعاب و وحشت را در كوفهبه وجود آورده بود و اين سياستها را حكام دست آموزى چون زياد و مغيره به كار بسته وبدين ترتيب نفس همه اهل آن ديار را بريده بودند، براى تثبيت حكومت وليعهد خود يزيد،و جلب قلوب ، در صدد دلجويى كوفيان بر آمد ، و در راستاى اجراى اين سياستنعمان بن بشير را كه فردى ملايم و آسانگير به شمار مى رفت و جزء صحابهبود، بر كوفه گماشت ، تا مردم خاطرات تلخ آن سالهاى سياه ، و كابوس حكمرانىزياد و مغيره را فراموش كنند.
نعمان بن بشير در ليست انصار جاى داشت و آرزومند حكومت و خلافت پس از معاويهو خواستار مناصب سياسى بود.معاويه نيز با درك اين ويژگى نعمان ، او را براى اجراىسياست حسن نيت و آشتى ملى ! از طرف خود بر كوفه فرمانروايى مى دهد تا مردم از وىو بنى اميه راضى گردند.
ليكن اين سياست عوام فريبانه همه مردم خشمگين و انتقام جو را به خواب فراموشى نمىبرد. مردم كوفه نعمان را مى شناختند، اگر چه تمام حقايق را در باره وى نمى دانستند.اين فرماندار مسالمت جو! همان كسى استكه در عين التمر(140). بر مردم آرام وغير نظامى آنجا به دستور معاويه شبيخون مى زند و با يورش نظامى خود بى گناهانرا از پا در مى آورد.
نعمان ، همان است كه به شهروندان مناطق تحت حاكميت امير المؤمنين - عليه السلام - حملاتنظامى پى در پى مى كند و بدون كمترين عذاب وجدانى - اگر وجدانى داشته باشد- وانديشه اى از قرآن و سنت پيامبر- درباره عدم تجاوز به غير نظاميان و غير آن - تنها درراستاى تحقق سياست معاويه مبنى بر ايجاد هراس دردل اهالى ، دست به كشتار و چپاول مى زند. لذا صحابه پيامبر- صلى الله عليه و آله -از چنين فردى و امثال او بيزار هستند.
خواص ، فراموش نمى كنند كه نعمان در مخالفت با امام على عليه السلام و نقض بيعتىكه به دستور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در غدير خم با امام كرده بود، پيش قدمگشته بود.
اين نعمان است كه مزدور زن عثمان گشته ، پيراهن عثمان و انگشتان بريده همسرش را باخود نزد معاويه مى برد. تا به نام پيراهن و ادعاى خونخواهى عثمان خونها بريزد...نعمان همچنان در اختيار معاويه قرار گرفته ، دستورات وى را انجام مى دهد. معاويه مىداند چگونه هر قدرت طلبى مقام دوستى را به كار بگيرد و از او استفاده كند.
در جريان صفين تنها دو تن از انصار در كنار معاويه قرار داشتند: يكى همين نعمان است وديگرى مسلمه بن مخلد! اما ديگر انصار و بخصوص صحابه از آنها همگى در كنار علىعليه السلام قرار مى گيرند. و با گروه متجاوز(فئه باغيه ) كه پيامبر اكرمصلى الله عليه و آله بارها به بغى و حق كشى آن اشاره و تصريح كرده بود، تا آنجاكه اصحاب هراسان بودند كه مبادا در كنار اين متجاوزان قرار گيرند و به لعنت ابدىگرفتار شوند حتى آنان كه با امام در صفين نبودند بعدها به شدت اظهار ندامت كردند ؛مثلا عبدالله بن عمر در اواخر عمر خود بارها چنين از پشيمانى خود پرده بر مى داشت :
برمسائل گذشته كمترين تاءسفى ندارم ، تنها اندوه و تاءسف من آن است كه چرا در كنار علىعليه السلام با فئه باغيه پيكار نكردم (141)، مى جنگيد.
ليكن نعمان از اينكه در پيشاپيش اين گروه متجاوز و حق كش ، قرار دارد شادمان است .كوفه هرگز فراموش نمى كند كه چگونه نعمان در حضور معاويه و در برابر علىعليه السلام به گناه خود افتخار مى كند و با ادعاى اينكه خود، يك صحابى انصارىاست ، تمام انصار رسول خدا را صلى الله عليه و آله كه در يك صف استوار در كنار علىعليه السلام قرار دارند، محكوم مى كند، و بودن آنان را در جبهه حق نديده گرفته مدعىمى شود آنان بر باطل هستند!.
وى به خود جراءت مى دهد و در ميان دو لشكر در صفين فرياد زده ، قيس ‍ بن سعد بن عبادهرا مخاطب قرار داده مى گويد:
(... اى قيس بن سعد! آيا آن كس كه براى شما همان را مى خواهد كه براى خود خواستهاست - مقصودش معاويه است -، با شما به انصاف رفتار نكرده است و منصف ترين شمانيست ؟! اى گروه انصار! در سرنگون كردن عثمان در يوم الدار خطا كرديد و ياران وى رادر جنگ جمل به قتل رسانديد و در حمله به شاميان در جنگ صفين نيز خطا كرده ايد. شما كهعثمان را مخذول كرديد اگر على را نيز از پا در مى آورديدعمل قبلى شما جبران مى شد و خونى در برابر خونى تصفيه مى گشت ! (منطق سادهلوحانه و عوامفريبانه را بنگريد)، ليكن شما حقى را زير پا نهاده باطلى را يارىكرديد!... بعد هم نخواستيد مانند ديگر مردمان باشيد، ليكن آتش جنگ را روشن كرده ،خواستار پيكار شديد. و به خدا قسم ! ديديد مردان جنگىاهل شام ، شتابان در خواست جنگ شما را پاسخ داده ، به سويتان روانه شدند( سپس وىسخنان خود را متوجه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در جبهه على عليه السلام مىكند). به خدا قسم ! شما هميشه در جنگ زبون خواهند بود، مگر آن كهاهل شام با شما باشند.
بنگريد كه جنگ از ما و شما كشته هايى برگرفته است . و نتيجه آنرا ديديد، اينك مابهترين باقى ماندگانيم ، و به پيروزى نزديكتر. پس از خدا در باره اين باقى ماندهبپرهيزيد(142).
در پاسخ اين ترهات ، سرور و بزرگ انصارقيس بن سعد بن عباده مى خندد.قيس از شنيدن چنين سخنانى از درمانده اى چون نعمان ، كه كمترين نقشى در پيروزى نداردو دستش از معالى و مكارم اخلاق و اصالت تهى است ، شگفت زده مى گردد.
قيس او را بيش از ما مى شناسد، لذا او را براى تملق گفتن به معاويه مسخره مى كند...سپس براى اينكه سخنان وى در اذهان ساده و افراد بى خبر شبهاتى ايجاد نكند، پاسخوى را به گونه اى دقيق و روشنگر به او بر مى گرداند و پايبند نبودن او به دين واخلاق را عيان مى سازد. و ثابت مى كند كه وى تا چه حد از ديانت و انسانيت و شرفاخلاقى به دور است .
پس قيس خنديد و گفت : به خدا سوگند! فكر نمى كردم چنين گستاخى كند و در اين موقعيتاين گونه سخن بگويى . اما شخص منصف پايبند حق ، هرگز برادرش را فريبكارانهنصيحت نمى كند، و ديگرى را به همان ترتيب كه خود فريب خورده است فريب نمى دهد،ليكن تو به خدا سوگند خود را فريب داده اى و بهباطل ، ديگرى را پند مى دهى .
اما سخنانى كه در درباره عثمان ادا مردى ؛ اگر مختصر بخواهى ، مختصر خواهم گفت :عثمان را كسى كشت كه تو از او بهتر نيستى ، و كسى مخذولش ‍ ساخت كه از تو بهتر مىباشد. و اما با اصحاب جمل ؛ به دليل پيمان شكنى پيكار خواهند نمود( منطق افراد مكتبىرا ملاحظه بفرمائيد). اما اينكه ، ما چون ديگر مردم نيستيم ، بايد بگويم كه ما در اين جنگهمان گونه ايم كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم ، و چهره هايمان را سپرشمشير كفار مى ساختيم و گلوله يمان را آماج نيزه هاى دشمنان ، و آنقدر پايدارى از خودنشان داده بوديم :
سلطنت الهى على رغم كراهت كفار در زمين مستقر گشت (143).
ليكن تو اى نعمان ! بنگر: آيا با معاويه كسى را جز اعراب بيابانگر آزاد شده و يااهل يمن فريب خورده ، مى بينى ؟!
و نيز بنگر: مهاجرين ، انصار و تابعين نيك آنان را كه خداوند از آنها خشنود است در كجاقرار دارند؟ (يعنى همه اين برجستگان در سمت حق و در كنار على مى باشند).
و همچنين بنگر: آيا در كنار معاويه جز تو و يار حقى را(مسلمه بن مخلد) كه نه در عقبهاولى و ثانيه بوده ايد و نه در بدر حضور داشته ايد، نه شما را سابقه اى در اسلاماست و نه آيه اى از قرآن در شاءن شما نازل گشته است ، كسى حضور دارد؟(144)،
آيا با اين سوابق نورانى ! از مسلمين بايد خواست تا به او و مانند او تاءسى شود؟! وبه پيامبر عظيم الشاءن اين سخن را نسبت دهند كه :
اصحابى كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم .
يارانم چنان ستارگان هستند كه با هر يك راهيابى كنيد، هدايت خواهيد شد.
درست است كه اهل كوفه نيازمند رهايى از سياست وحشت و سنگدلى مى باشند و بهفرمانروايى نرمخو و آسانگير احتياج دارند... ليكن آنان نعمان بن بشير را مى شناسند.و انحرافات و مواضع گذشته وى را اجمالا مى دانند.
موضع نعمان در قبال رويدادها 
فرمانروايى جديد، بايستى در قبال سه رويداد تازه موضع گرفته ، حوادث راپيگيرى كند:
1- مرگ معاويه و مخالفت مردم با يزيد.
2- تحركات تازه اهل كوفه در زمينه نگارش نامه وارسال آن براى سبط رسول خدا صلى الله عليه و آله و دعوت از وى .
3- آمدن سفير امام عليه السلام به كوفه و بيعت گسترده مردم با وى .
حاكم در برابر اين سه پيشامد چه سياستهايى بايد اتخاذ كند؟.
در باره اولين رويداد، نعمان بن بشير سياست منفعلانه و بى تفاوتى پيش ‍ مى گيرد واز پرداختن جدى به اين مساءله رويگردان مى شود ؛ زيرا وى بخاطرميل شديدش به خلافت و ولايت عهدى ، با يزيد روابط بشدت تيره اى دارد. و هر يك كينهديگرى را در دل مى پروراند.
يزيد نهمان را بارها تحقير كرده است . و زمانى نيز به اشارهاواخطل شاعر مسيحى ، انصار را كه نعمان خود را از آنان مى دانست هجو كرد.
نعمان از اين هجو برآشفت و نزد معاويه شمايت كرد. و اين از مضحك ترين دعاوى تاريخاست كه فردى شكايت خود را نزد مدعى عليه ببرد وليعهد را چه رسد كه انصاررسول خدا صلى الله عليه و آله را دشمن بدارد؟.
اما شكايت نعمان به انگيزه غيرت و حميت دينى نبود ؛ زيرا همين فرد در ماجراى حره كهيزيد با انصار و فرزندانشان جنگيد، و نواميس آنان را در مدينه بر لشكريان شام مباحكردت سكوت كرده ، سر در لام بزدلى فرو برد ؛ با آنكه در آن زمان زنده و از جريانمطلع بود.
مورخين حرص وى را به خلافت افشا كرده ، يادآور شده اند كه وى براى رسيده بهمقصود خود دست به هر كارى مى زد. و هر شيوه اى را به كار مى بست . و در راه قدرتطلبى جان خود را از دست داد(145).
اما در مقابل دومين رويداد نيز، نعمان كوشش و تلاش از خود نشان نمى دهد، و اهميتى براىاين حادثه قائل نمى شود و موضع صريحى از وىنقل نمى گردد.
اين سكوت با توجه به اينكه عمليات مكاتبه وارسال دعوت ، پنهان و مخفى نبود البته در آغاز مخفى بود ليكن بعدها بر همگان آشكارگشت . و يا آنكه از همان آغاز هدف ، فقط مخفى نگهداشتن مراسلات سليمان بن صرد ويارانش بود. دليلش جهل ، نسبت به اصل مساءله دعوت با ندانستن نتايج و پيامد اين كار،يا عدم درك سطح فعاليت انقلابيون ، و يا حجم نامه ها بود.
و يا اينكه نعمان مى پنداشت ، امام دعوت كوفيان را لبيك نخواهد گفت . و يا خود وىديگران را بر خلع يزيد تشويق مى كرد.
به هر حال سكوت وى به يكى ، يا همه دلايل بالا بر مى گردد.
در برابر سومين پيش آمد نيز، نعمان موضعگيرى نمى كند ؛ زيرا مى دانيم سفير حسينعليه السلام پس از ورود به كوفه منزل مختار بن عبيده ثقفى را به عنوان مقرفعاليتش و پايگاه كوششهاى خود قرار داد.
مختار تيز، داماد نعمان بود و دختر وى عمره (146) بنت نعمان بن بشير را بههمسرى اختيار كرده بود. اين پيوند سببى در موضعگيرى نعمان بى اثر نبود.
نعمان كمترين موضعى در برابر بيعت مردم با امام و خلع يزيد نگرفت . وى مدتها ازآينده كار يزيد بى خبر است ، و تكليف خود را در اين شرايط حساس نمى داند. او آنقدر درموضعگيرى درنگ مى كند كه هواداران حكومت اموى سكوت وى را محكوم كرده ، خواستاراتخاذ مواضع صريح و قاطع مى گردند ؛ مثلا عبدالله حضرمى بر او تاخته از او مىخواهد در برابر حوادث موضع جدى بگيرد. او نيز كه ازتفصيل وقايع بى خبر است ، به پرخاشگر، چنين پاسخ مى دهد:
رازى را كه خداوند پنهان كرده است آشكار نخواهم كرد. و آنچه را كه در پرده استعيان نخواهم ساخت (147).
نعمان ، با خونسردى سكوت پيشه مى سازد و دردل از آنچه عليه يزيد در اين شهر مى گذرد خشنود است .
ما فكر مى كنيم با توجه ره دركى كه مختار از انگيزه هاى قدرت طلبى پدر زن خود داشت، در بى طرف نگه داشتن وى و اتخاذ سياست صبر و سكوت ، نقش تعيين كننده اى ايفاكرد.
شايد وى از آينده نا مشخص يزيد و بر عكس از پيروزى انقلابيون تصاويرى براىوالى پير ترسيم كرده بود. و بدين ترتيب بو را از اتخاذ هر نوع سياست سخنى عليهفعاليت هاى انقلابيون باز داشته ، شد او را از مردم كم كرده بود.
ما سكوت نعمان را چنين تفسير مى كنيم ، نه آن طور كه گفته شده است :
... وى سياست مدارا پيشه ساخته بود، تا با رسيدن شخصى كه بر تمام امور شهربخونى مسلط گردد، جبهه امويان تقويت گردد(148).
اين مساءله و آمدن حاكم جديد خونخوارى چون ابن زياد نتيجه سياست برديد و تحير نعمانبود، نه علت آن .
البته نقل شده است كه زمانى نعمان گفته بود: دخترزادهرسول خدا نزد ما از فرزند بجدل (يزيد) محبوبتر است (149) ليكن اين تصريح بهاين معنا نبست كه وى با امام توسط سفير وى بيعت كرده باشد، و يزيد را مخلوع بداند...
در هر حال امويان از اين سياست نگران بودند و خواستار موضع صريحى بودند؛ درراستاى محبت و خدمت ابدى به بت و طاغوت .
اجراى سياست نوين و نتايج آن 
امويان در كوفه اقليت نيرومندى را تشكيل مى دادند، بخصوص آنكه حكومت در دست آنانبود، و خود را نيرومندتر حس مى كردند. لذا به حاكم شهر فشار آوردند تا موضعمناسبى اتخاذ كند. و از لاك سكوت و بى تفاوتى بيرون آيد. حاكم شهر هر قدر ملايم ونرمخو باشد، شايسته نيست دست به دامان خاموشى زده ، نظاره گر جريانات باشد.
امير تيز مهيا مى گردد تا حضور خود را پس از غيبت سياسى اعلام كند، و رداى صولت ومسئوليت را بر دوش افكند، لذا از جا برخاسته روانه مسجد جامع كوفه مى گردد. و برمنبر مى رود و به سبك ديگر امرا خداوند را سپاس ‍ و ثنا مى گويد. و بهدنبال آن مى گويد:
اما بعد: اى بندگان خدا! از خدا بترسيد و به سوى فتنه و تفرقه مشتابيد كه درپى اين دو، مرگ مردان ، ريختن خونها و به غارت رفتناموال است . من با كسى كه سر جنگ نداشته باشد نمى جنگيم . و هر كه بر من نتازد بر اونخواهم تاخت . و به شما دشنام نمى دهم . و متعرضشان نمى گردم . و كسى را به دروغ ،گمان و تهمت ، مجازات نمى كنم ؛ - يعنى شيوه حكام پيش از وى - ليكن اگر شما رو دررويم بايستد و بيعت شكند كنيد و با امام خود(مقصودش يزيد است اما نام نمى برد)مخالفت نماييد، به خدايى كه جز او خدايى نيست ، تا آنجا كه نيرو در بدن دارم وشمشير در كفم باشد با شما خواهم جنگيد، اگر چه هيچيك از شما مرا يارى نكند. اما من اميدوارم حق شناسان شما بيش از گمراهان و از پا در آمدگانباطل باشند(150).
در فقرات زير مختصرا ويژگيها و نتايج اين سخنرانى را بيان خواهيم كرد:
1- نعمان در سخنان خود كمترين اشاره اى به آمدن سفير حسينى و فعاليتهاى وى نكرد، ونامى از رهبران نهت نبرد ؛ لذا اين اتخاذ موضع ، را ياران خاص و پيشاهنگان قيام اثرىنگذاشت . و موضع آنان را تغيير نداد. آنان حاكم و سياستهاى او را به خوبى مىشناختند، و درستى تهديدهاى وى را درك مى كردند و درجه پيوند ميان گفتار و كردار اورا مى دانستند. نعمان اگر چه سخنان خود را متوجه جريان خاصى نگرد، و مقصود خود راصراحتا بر زبان نياورد ؛ ليكن نفس اين موضع گيرى جديد، يك حادثهقابل تاءمل تلقى مى گشت و رهبران جنبش آن را با دقت مورد ارزيابى قرار مى دادند.
2- ليكن اين سخنرانى بر عامه مردم تاءثيرقابل اهميتى نگذاشت ؛ زيرا كار آنان از اين مراحل گذشته بود. و نه تنها از زير بارحكومت شانه خالى كرده بودند بلكه با مكاتبات و مراسلات خود با سبط پيامبر صلىالله عليه و آله و استقبال از نايب رشيد وى ، عملا يزيد را خلع كرده بودند.
جالب توجه آنكه سحنرانى از مزدم مى خواهد از وى و يزيد اطاعت كنند و خروج كنندگانبر خلافت يزيد را تهديد مى كند. اما مردم شبانه روز خود را تقديم امام حسين عليهالسلام مى كنند و اين كار را به معناى خلع يزيدبن معاويه و هر كس ديگرى است .
البته عجيب نيست مه بينش مردم در برابر منطق حاكم را متفاوت ببينيم ؛ مثلا گروهى سخناناو را از موضع ضعف و صرفا هشدارهايى از باب اسقاط تكليف ، تصور مى كنند. وگروهى پا فراتر گذاشته ، او را تحقير مى كنند، و سخنانش را سبك مى شمارند.
و عده اى تيز او را احمق دانسته گفته هايش را مسخره مى كنند و در كنار آنها گروه ديگرىنيز بيمناك گشته ، خود را از وسط معركه بيرون مى كشند.اما همه اين گروهها در يك نكتهمشترك هستند، آنان مى پندارند آخرين تير در تركش نعمان همين است و مرحله دشوارترى درپيش رو نخواهد داشت ؛ لذا مسئله را ساده انگاشته ، سستى و فتور در آنان ريشه مى دواند.
و شايد بخاطر در نظر نگرفتن بدترين احتمالات اين درگيريها و رودررويى با حكومت ،بطور غيرمستقيم ، انديشه ها و معنويات آنان متاءثر گشته ، مشكلات و خطرهاى مبارزه رادست كم گرفته باشند.
3- باند اموى از اين سخنان سرد و بدون تدبيرات نظامى به جوش آمده ، موضع تندىرا از حاكم خواستار مى گردد.
هم پيمان بنى اميه عبدالله بن مسلم حضرمى پس از پايان سخنرانى حاكم ، وپيش از آنكه وى از منبر فرود آيد، از جا برخاست ، مى گويد:
شرايط دشوار كنونى را تنها با زور مى توان پشت سر گذاشت ؛ و سياستى را كهتو ميان خور و دشمنت پيش گرفته اى ، سياست ضعيفان و ناتوانان است (151).
حاكم چنين پاسخ مى دهد: در راه طاعت خداوند ضعيف به حساب بيايم بهتر از آن است كهدر راه معصيت خداوند نيرومند و توانا به شمار آيم (152).
ليكن اين مجادله تمام آن چيزى نيست كه به دنبال اين سخنرانى اتفاق مى افتد. بسيارواضح است كه نعمان هر قدر از سياست مسالمت جويانه خود براىحل مشكل شورش مردم كوفه دفاع كند، توانايى قانع ساختن هواداران تندرو بنى اميه راكه موقعيت خوب فعلى خودشان را مديون اين شجره خبيثه مى دانند، نخواهند داشت .
در شهر كوفه كشانى وجود دارند كه در صدد نزديك شدن به پادشاه جديد، و منتظرفرصت طلايى انجام خدمتى شايسته براى يزيد مى باشند.
در راستاى تقويت بنيه حكومت ، وليعهد تازه به قدرت رسيده ، كسانى چون حضرمى كهبا نعمان مجادله مى كند عماره بن ابى معيط و عمرسعد، از تغيير دادم سياست نعمانماءيوس گشته اند، و تنها مخالفت با او را كافى نمى دانند، راهحل مشكل را مكاتبه با شام مى دانند. و عبدالله بن مسلم بن سعيدحضرمى ، پيشقدم شده ،براى اداى نقش مخلصانه خود نامه اى چنين به يزيد مى نگارد:
اما بعد: مسلم بن عقيل به كوفه آمده است ، و شيعيان با وى به عنوان نماينده حسين بيعتكرده اند. پس اگر كوفه را خواهانى ، مرد نيرومندى را به سوى اين ديار بفرست ، تاحكومت تو را در اين شهر تثبيت كند. و با دشمنان تو مانند خودت بر خورد نماند. اما نعمانبن بشير مردم است ضعيف و ناتوان . يا آنكه خود را به ناتوانى زده است (153).
دومين نامه را شخص دوستدار امويان ، به نام عماره بن عقبه بن ابى معيط(154)به يزيد مى نويسد. و اين عمره از كسانى است كه خود، پدر و برادرانش مغضوب پيامبراكرم صلى الله عليه و آله واقع شدند. و هنگامى كه پدر مشرك و محاربش را نزد حضرارسول آوردند، فرمود: تا او را به هلاكت رسانند. پس گفت : اى محمد! پس سرپرستى فرزندانم را چه كسى به عهده مى گيرد؟ فرمود آتش (155).
و در گفتگويى ، عمرو بن حجاج زبيدى با تحقير به او گفت : تو بكى از همانفرزندانى و تو در دوزخ خواهى بود، پس اين زياد بخنديد(156)... اين سابقهاختصاص به عماره ندارد، عبدالله بن مسلم حضرمى نيز دست پرورده قومى است كه باپيامبر و قرآن ، چه بر سر نبوت وى و چه بخاطر وصايت و به تعبيد ديگر برتنزيل و تاءويل ، با اسلام و مسلمين جنگيدند.
سومين نامه از طرف سومين فرد باند امويان عمر بن سعد بن وقاص كه درمخالفت با على عليه السلام و اهل بيت ، دست كمى از پدرش ندارد و هموست كه پيشقراولان لشكر ابن زياد را براى كشتن ريحانهرسول خدا صلى الله عليه و آله رهبرى مى كند(157) به سوى يزيد فرستاده مىشود.
منابع تاريخى ، متن نامه عمر، و عماره را ضبط نكرده اند و تنها گفته اند اين دو نيزمانند حضرمى به يزيد نامه نوشته اند. پس مضمون نامه هاى اين دو تن نيز، بايد درمحدوده هشدار دادى به يزيد پيرامون آنچه كه در كوفه مى گذرد و مخالفت با سياستنعمان ، و بى كفايتى وى خواستار عزل وى شدن ، و اعزام يك فرد نيرومند بايد باشد.
حاكم توانايى كه مجددا سياست وحشت و تصفيه هاى فيزيكى را مانندقبل بر قرار سازد. و افراد را با گمان ، دروغ و تهمت بهقتل برساند... و مانند تو با دشمنانت رفتار كند.
اين نامه پراكنان ، از جمله مخالفين سبط پيامبر صلى الله عليه و آله بودند. وهواخواهان بت و طاغوت كه طبق معتقدات قبلى خود رفتار كردند:

مه فشاند نور و سگ عوعو كند
هر كس بر طينت خود مى تند
آنان با انگيزه دنيا خواهى به حركت در آمدند و اعتقادات خود را چنان عيان كردند:
وانطلق الملاء منهم ان امشوا واصبروا على الهتكم ان هذا لشى ء يراد .
بزرگان كفر پيشه گفتند: همچنان طريق شرك و كفر رادنبال كنيد. و خدايان خود را حفظ نماييد كه اين وظيفه اصلى ماست (158).

next page

fehrest page

back page