بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ره توشه راهیان نور, ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     MMMM0001 -
     MMMM0002 -
     MMMM0003 -
     MMMM0004 -
     MMMM0005 -
     MMMM0006 -
     MMMM0007 -
     MMMM0008 -
     MMMM0009 -
 

 

 
 

next page 

fehrest page 

back page 

14 مرداد: صدور فرمان مشروطيت شيخ فضل الله نورى و مشروطيت ( سيد مجيد حسن زاده )
مقدمه  
عالمان و فقيهان ، وارثان پيامبران و استمراربخش راه امامان عليهم السلام مى باشند،هدايت و رهبرى جامعه اسلامى در عصر غيبت بر عهده آنان است . آنان پاسداران جان بر كفبراى مبارزه با دشمنان دين هستند و براى حفظ و حراست از شريعت اسلام همواره آماده قيام ومبارزه اند؛ مبارزه با ظلم ، شرك ، بدعت ، خودكامگى و سلطه بيگانگان . اين مبارزه بابعثت رسول خاتم صلى اللّه عليه و آله آغاز شد و تا قيام قائم(عجل الله تعالى فرجه ) ادامه خواهد داشت .
يكى از اين چهره هاى مظلوم روحانيت شيعه ، مرد علم وعمل و فقاهت و قيام ، شهيد آية الله حاج شيخفضل الله نورى است كه با مقاومت اعجاب انگيز و مرگ آگاهانه خويش ،فضل الله نورى است كه با مقاومت اعجاب انگيز و مرگ آگاهانه خويش ،فصل زرينى بر تاريخ مقاومت و ظلم ستيزى تشيع افزود.
شيخ فضل الله عالم ترين ، هوشيارترين و مقام ترين چهره مبارزات مشروطه بود. زيرادوست و دشمن به اعلميت او بين فقهاى هم طرازش در تهران گواهى داده اند و انحرافحكومت مشروطه پس از پيروزى ظاهرى ، هوشيارى ، و نبوغ سياسى او را تاءكيد مى كند وشهادت مظلومانه اش ، مقاومت ، قاطعيت و سازش ناپذيرى او در دفاع از آرمانهاى تشيعتفسير مى كند. نگاهى اجمالى به زندگى شيخ شهيد، اين ادعاها را اثبات خواهد كرد.
نگاهى كوتاه به زندگى شيخ شهيد  
آية الله شيخ فضل الله نورى در سال1259 ق . در روستاى لاشك از توابع كجور مازندران و در يك خانواده روحانى متولد شد.(451) وى تحصيلات خويش را در زادگاهش آغاز كرد و پس از چندى براى ادامهتحصيل به تهران و سپس به نجف و سامرا مهاجرت كرد. او نزد استادان بزرگى چونميرزاى شيرازى ، شيخ حبيب الله رشتى و شيخ راضى بهتحصيل علوم و معارف اسلامى پرداخت و پس ازنيل به مقام اجتهاد، در سال 1303 ق . به تهران بازگشت .(452)
در تهران به اقامه نماز جماعت و تبليغ و تدريس علوم اسلامى و حوزوى پرداخت . تبحراو در فقه ، اصول و ساير علوم اسلامى و شناختش ازمسايل جامعه موجب شد تا خيلى زود مورد استقبال روحانيون قرار گيرد. مجلس ‍ درس شيخدر تهران داراى اعتبار و اهميت فوق العاده اى بود و بسيارى از روحانيون به شركت دردرس او مباهات داشتند و مجتهدان بسيارى در حوزه درس او حاضر (مى شدند) و اغلب علماىتهران از افادات علمى او بهره مى برده اند.(453)
حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى مؤ سس حوزه علميه قم ، حاج آقا حسين قمى ، سيد محمودمرعشى (پدر آية الله شهاب الدين مرعشى )، سيداسماعيل مرعشى (شريف الاسلام )، ملاعلى مدرس ، ميرزا ابوالقاسم قمى ، شيخ حسنتهرانى و علامه محمد قزوينى از شاگردان اويند.(454)
شيخ فضل الله علاوه بر علوم اسلامى ، از دانش هاى روز ومسايل جامعه و مقتضيات زمان بهره مند بود. از اين رو، در آشفته بازار رواج فرهنگ هاىاستعمارى ، از توطئه ها و نيرنگ هاى روشنفكران غربى و شرقى تاءثير نپذيرفت .ناظم الاسلام كرمانى ، يكى از مخالفان شيخفضل الله مى نويسد:
نگارنده روزى كه مشاراليه (شيخ فضل الله ) در خانه آقاى طباطبايى بود، در مجلس درضمن مذاكره گفت : ملاى سيصد سال قبل به كار امروز نمى خورد. شيخ در جواب گفت :خيلى دور رفتى ؛ بلكه ملاى سيصد سال قبل به درد امروز نمى خورد. ملاى امروز بايدعالم به مقتضيات وقت باشد.بايد مناسبات دول را نيز بداند.(455)
ديگرى مى نويسد: مراتب علمى شيخ را هيچ كس از دوست و دشمن منكر نبود و لكن گمان مىكردند كه فقط معلومات او منحصر به همان فقه واصول است . نگارنده در چند جلسه فهميدم كه قطع نظر از جنبه فقاهت از بقيه علوم هماطلاع كافى دارد؛ از آن جمله ، علم تاريخ و جغرافيا و... در اين اواخر نزد مرحوم ميرزاجهان بخش منجم مشغول خواندن علم نجوم و اسطرلاب بود.(456)
فريدون آدميت نيز مى نويسد:
متفكر مشروطيت مشروعه ، شيخ فضل الله نورى بود. از علماى طرازاول كه پايه اش را در اجتهاد اسلامى برتر از طباطبايى و بهبهانى شناخته اند.(457)
قاتل شيخ شهيد، يپرم خان ارمنى در يادداشت هاى خصوصى خود نوشته است :
شيخ فضل الله نورى روحانى عاليقدرى بود و گفته او براى توده خلق وحىمنزل محسوب مى شد.(458)
شيخ فضل الله نورى علاوه بر فعاليت هاى اجتماعى و سياسى و مذهبى ، داراى آثارعلمى ارزنده اى است .
آغاز مبارزات سياسى  
آغاز فعاليتهاى سياسى - اجتماعى شيخ فضل الله نورى ، مقارن با نهضت تحريمتنباكو بود.
وى نقش فعالى در اين نهضت داشت و فرد معتمد و نماينده ميرزاى شيرازى ، مبلغ و مروجافكار و انديشه هاى استاد خويش ، و در مسايل اجتماعى و سياسى كشور از ياران و همكارانميرزاى آشتيانى - يكى از رهبران نهضت اسلامى عدالت خانه به رهبرى روحانيانبزرگى چون سيد عبدالله بهبهانى و سيدمحمد طباطبايى ، شيخفضل الله نورى نيز به اين نهضت پيوست . شيخفضل الله نورى در گفتگو با آية الله بهبهانى ، درباره حمايت از نهضتاصيل عدالت خانه گفت :
من راضى به بى احترامى به روحانيت و توهين به شريعت نيستم و شما را تنها نمىگذارم . هر زمان كه اقدامى انجام داديد، من با شما حاضرم ؛ ولى بايد مقصود، اسلام وشرع باشد و طورى رفتار نشود كه اسباب توهين به شرع و علما فراهم شود.(459)
شيخ فضل الله كه در آغاز، به دليل شك و ترديد در اصالت نهضت عدالت خانه واسلاميت آن ، از همراهى خوددارى كرده بود، پس از گفتگو با آية الله بهبهانى و با شرطاسلاميت نهضت ، پاى در ميدان مبارزه نهاد و به همراه عده اى از مردم محله سنگلج تهران ،به يارى نهضت برخاست و در تحسن مسجد شركت كرد.
انحراف نهضت عدالت خانه و القاى مشروطيت  
از مهم ترين خواسته هاى مبارزان نهضت عدالت خانه ، اجراى قوانين اسلام درباره تماممردم به طور يكسان و مهم تر از همه ، ايجاد عدالت خانه اى بود كه در آن به شكاياتمردم رسيدگى شود و با همه به عدالت رفتار شود. از اين رو، در قسمتى از فرمانمظفرالدين شاه به عين الدوله براى رسيدگى به خواسته هاى متحصنان در حرم حضرتعبدالعظيم عليه السلام آمده است :
ترتيب و تاءسيس عدالت خانه دولتى براى اجراى احكام شرع مطاع و آسايش رعيت از هرمقصود مهمى واجب تر است .(460)
به دنبال عملى نشدن خواسته هاى مبارزان ، بار ديگر مبارزه با شاه و رژيم اوج گرفت وعلما و روحانيان در اعتراض به وضع موجود به قم هجرت كردند و در حرم حضرتمعصومه عليهاالسلام متحصن شدند. تا اين زمان هيچ هدفى جز اجراى احكام اسلام و ايجادعدالت خانه در ميان نبود؛ اما اين زمان به بعد بود كه با راهنماى عده اى از روشنفكران وغرب زدگان ، مردم در سفارت انگلستان متحصن شدند.
القاى انديشه حكومت مشروطه و مبارزه براى مشروطيت از اين جا آغاز شد. روشنفكرانغربگرا و فراماسون ها با حمايت دولت انگلستان ، حكومت مشروطه به سبك كشورهاىغربى را مطرح كردند و در غياب عالمان و رهبران اصلى نهضت ، نهضت عدالت خانهمسيرى ديگر را آغاز كرد و نطفه مشروطيت در سفارت انگلستان منعقد شد. سفارت انگليس ‍دستور داده بود اعضا و كارمندان سفارت به متحصنان كمك كنند.
اجتماع بزرگى در سفارت تشكيل شد و شمار تحصن كنندگان به حدود 000/13 نفررسيد.
مواد غذايى براى تاءمين خوراك اصلى تحصن كنندگان باگارى بهداخل سفارت حمل مى شد و هنگام ظهر و شب ديگ هاى پلو و خورش در سفارت طبخ مى شد. درنامه يكى از تحصن كنندگان در سفارت آمده است :
نهار و شام بى نهايت ، شربت ، چاى و عصرانه و ميوه جات فراوان كهمحل تماشا و حيرت شده است .(461)
علاوه بر خوراك ، گاهى تحصن كنندگان پول تقسيم مى شد.(462)
هدف انگلستان از اين حاتم بخشى ، سلطه كامل بر مملكت ايران بود و چون با حضوراسلام و روحانيت در جامعه ، همواره اميدش به ياءسمبدل مى شد، اين بار در غياب روحانيان و عالمان كوشيد تا از اين موقعيت بهتر استفاده كندو نهضت عدالت خانه را در مسير اهداف خويش حمايت نمايد.
مخالفت با مشروطيت  
شيخ فضل الله نورى ، نخستين كسى بود كه آشكارا روياروى غرب زدگى اين دوران كهعدالت خواهى را به مشروطيت تبديل مى كرد، ايستاد. پى برد كه آن چه در پى عرضه واجراى آن هستند، مشروطه برخاسته از بينش و فكر غربى است و در نهاد اسلامى ريشه اىندارد.(463)
او بيش از ديگر رهبران روحانى در تهران و نجف ، به سياست هاى ناهماهنگ مشروطه بااحكام شرع آگاهى داشت و مخالفان وى كه لياقت مذهبيون را در چهره او و قدرت روحانىاش مى ديدند، با او به مخالفت برخاستند.(464)
شيخ فضل الله نورى در هجرت به قم (هجرت كبرى ) حضور داشت ، با شنيدن خبرتحصن در سفارت انگلستان به توطئه ها و اهداف روشنفكران و فراماسون ها پى برد ودريافت كه خطر عظيمى را تهديد مى كند. از اين رو،خطاب به روحانيان و رهبران نهضتپرسيد: شما چه اقدامى مى خواهيد و هدف شما چيست ؟
در پاسخ به سؤ ال آگاهانه و هوشيارانه شيخفضل الله نورى ، همهمه و گفتگو بالا گرفت . سيدمحمد طباطبايى با تاءثيرپذيرىاز افكار روشنفكران ، در پاسخ گفت : مراد ما مشروطه است و مجلس شوراى ملى . شيخفضل الله به مخالفت با مشروطه پرداخت و ضديت اين نوع حكومت را با احكام شرع بيانكرد.
طباطبايى در پاسخ گفت : حال كه كارها به خوبى پيشرفت كرده است ، بعد از اين هم بامشورت رفتار خواهد شد و بدون رضايت شما رفتار نخواهيم كرد.(465)
مظفر الدين شاه طى پيامى موافقت خود را با خواسته هاى مبارزان اعلام كرد و مهاجران ازقم به تهران بازگشتند؛ اما تحصن كنندگان در سفارت با مبهم خواندن پيام ، حاضرنشدند از سفارت خانه خارج شوند. از اين رو، فرمان ديگرى صادر شد كه در قسمتى ازآن آمده بود:
در تكميل دست خط سابق خودمان مورخه 14 جمادى الثانى 1324 ق . كه امر و فرمانصريحا در تاءسيس مجلس منتخبين ملت فرموده بوديم ، مجددا براى آن كه عموم اهالى وافراد ملت از توجهات كامله همايون ما واقف باشند، امر و مقرر مى داريم كه مجلس مزبوررا به شرح و دست خط سابق صريحا داير نموده ، بعد از انتخاب اجراى مجلس ،فصول و شرايط نظام مجلس شوراى اسلامى را موافق تصويب و امضاى منتخبين ، به طوريكه شايسته ملت و مملكت و قوانين شرع مقدس باشد، مرتب نمايند.(466)
تحصن كنندگان با تاءثيرپذيرى از افكار و انديشه هاى سفارت نشينان ، حاضر بهخروج از سفارت نشدند و با عنوان مجلس شوراى اسلامى مخالفت كردند و بهدنبال آن ، عنوان مجلس شوراى اسلامى به مجلس شوراى ملى تغيير يافت .(467)
پس از آن ، نمايندگان انتخاب شدند و مهم ترين كار مجلس تدوين قانون اساسى بود.روشنفكران و فراماسون ها اكثريت مجلس را در اختيار گرفتند؛ به طورى كه در بين 16نماينده مردم تهران ، 13 نفر فراماسون وجود داشت .(468)
مجلس با چنين افرادى مشغول تهيه و تصويب قانون اساسى شد و چون لژ فراماسونىايران در نوشتن قانون اساسى نظر ويژه داشت و مى خواست چند ماده از قانون اساسىفراماسونى را نيز در قانون اساسى بگنجاند، جلسات را طولانى كه از لژ بيدارىايران ماءموريت پيدا كرده بودند، شروع به نوشتن قانون اساسى نمودند. (469)
شيخ فضل الله كه به توطئه هاى فراماسون ها وابسته به بيگانه پى برده بود،به آية الله طباطبايى تذكر داد و به همراه آنان در جلسات مجلس شركت كرد تا ازتصويب قوانين ضداسلامى جلوگيرى كند؛ اما نمايندگان اهداف خويش رادنبال مى كردند و به تذكرات روحانيان اعتنايى نمى كردند. آنها قوانين كشورهاىاروپايى - مخصوصا كشور بلژيك - را با اندك تصرفاتى ، به عنوان قانونىاساسى طرح و تصويب كردند و عنوان رژيم را مشروطه قرار دادند.
گرچه آخوند خراسانى ، شيخ عبدالله مازندارنى ، ميرزا حسين تهرانى و عده اى ازروحانيان مشروطيت دفاع كردند، اما تصور آنها از مشروطيت حكومتى كه در آن ، قدرتاستبدادى شاه و درباريان محدود شود و در طريق امر به معروف و نهى از منكر و دفعتعدى و تجاوز باشد.
شيخ فضل الله كه ديد علماى نجف به علت شناخت نادرست از اوضاع مجلس و واقعيت ها بهحمايت از مجلس برخاستند، در برابر وضع موجود مقاومت نمود و براى اصلاح امور تلاشكرد و پيشنهادهايى را به مجلس ‍ ارائه كرد؛ ار آن نمونه ، ذكر مذهب جعفرى به عنوان مذهبرسمى كشور و اصل نظارت فقيهان بر قوانين مجلس شوراى اسلامى . با مخالفتنمايندگان ، نظرات شيخ فضل الله راه به جايى نبرد وسيل تهمت و افترا و بدگويى درباره شيخفضل الله جارى شد.
وى به نشان اعتراض ، مجلس را ترك و از شركت در جلسات آن خوددارى كرد، اما هرگزحملات ناجوانمردانه روشنفكران وابسته و فراماسون ها نتوانست او را از هدف مقدس خودبازدارد. او نظرات خود را با مردم در ميان نهاد و آنان را از توطئه هايى كه نهضت وكشور را تهديد مى كرد، آگاه ساخت . مشروطه طلبان هر اجتماعى را كه شيخفضل الله و اطرافيان او براى بيان اهداف خويش ترتيب مى دادند، بر هم مى زدند. مطرحشدن بحث آزادى بيان و مطبوعات در مجلس ، دستاويزى براى استفاده نارواى مشروطهخواهان از موقعيت شد.
آنان به مخالفان خود نسبت ناروا مى دادند و آنها را تحقير مى كردند. يكى از نمايندگاندر مذاكرات مجلس ، درباره شيخ فضل الله نورى گفت :
چون او در اين ميانه رياستى پيدا نكرده ،... راه مخالفت پيش گرفت تا شايد از اين راهرياستى پيدا كند.(470)
اين عوامل موجب هرج و مرج و ناامنى در جامعه شد. خودسرى و لجام گسيختگى عمومى بهزودى به مطبوعات نيز اثر نمود. دفعتا ده ها روزنامه منتشر شد كه مديران آنها هيچگونه حدى براى آزادى مطبوعات قائل نبودند و براى ارضاى مطامع نامشروع خود مقالاتتند افتراآميزى درج كرده ، اولياى امور را مورد ناسزا و تهمت قرار مى دادند. روزنامه هابه شيخ فضل الله حمله كرده ، او را مورد اهانت قرار دادند. روزنامه ها به اين بسندهنكرده ، مقدسات دينى را نيز مورد حمله قرار دادند. روزنامه كوكب درى در شماره 13سال اول خود، با دادن نسبت هاى ناروا و دروغ به امام حسين عليه السلام و حضرتابوالفضل عليه السلام نوشت :
شما مردم نادان چرا اين قدر اعتقاد به اين اشخاص داريد كه در 1300سال قبل به يزيدبن معاويه ياغى شدند و قشون فرستادند و خود و همراهانشان را كشتندو حالا اين مردم روضه خوانى مى نمايند و خرج مى دهند ومال خود را بى جهت مصرف مى كنند. يك جماعتى به خاك كربلا اعتقاد دارند. اين خاك چهمزيت و برترى بر خاك هاى ديگر دارد.(471)
شيخ فضل الله كه نهضت و قيام را از دست رفته و ثمره خون هاى مجاهدان شهيد راپايمال شده و كشور را در حلقوم استعمار انگلستان مى ديد، غريبانه فرياد زد و مى گفت:
دين اسلام ، اكمل واتم شرايع است و اين دين دنيا را بهعدل و شورا مى خواند. آيا چه اتفاق افتاده است كه امروز بايد دستورعدل ما از پاريس ‍ برسد و نسخه شوراى ما از انگليس بيايد. مى خواهند مجلس شوراى ملىايران را پارلمنت پاريس بسازند.(472)
شيخ فضل الله نورى در ادامه تلاش هايش ،اصل پيشنهادى خود را درباره نظارت فقيهان بر قوانين مجلس در روزنامه صبح صادقمنتشر كرد، (473) اما مشروطه طلبان كه آزادى را تنها براى خود محترم مى شمردند،به دفتر روزنامه حمله كرده ، اموال آن را غارت ...، نسخه هاى روزنامه را پاره كردند ومدير روزنامه را وادار كردند تا با عذرخواهى و اظهار بى اطلاعى از چاپ اين مطلب ،روزنامه شماره 48 را باطل و با همان تاريخ ، شماره ديگرى را منتشر كند. اين تهديدات، شيخ فضل الله نورى و يارانش را از هدف بازنداشت . آناناصل نامبرده را به اطلاع عالمان نجف رساندند و بهدنبال آن ، آخوند خراسانى و شيخ عبدالله مازندرانى نيز طى پيامى به مجلس نوشتند:
اصل پيشنهادى جناب حجة الاسلام نورى دامت بركاته كه قوانين و متوقف به موافقت باشريعت دانسته است ، از مواد لازم و حافظ اسلاميت اين اساس است .(474)
مجلس نيز چاره اى جز پذيرش نداشت و مجبور شد آن را با تغييراتى به عنواناصل دوم متمم قانون اساسى به تصويب برساند.(475)
مشروطه و مشروعه  
شيخ فضل الله كه مى ديد هنوز قانون آزادى مطبوعات تصويب نشده ، روزنامه ها بهانبيا و ائمه و مقدسات حمله و توهين مى كنند و روشنفكران ضددين و فراماسون هاىوابسته به بيگانه ، گردانندگان امور مى باشند، دريافت كه هيچ تضمينى براىاصل نظارت فقيهان وجود ندارد و اگر امروز براى اين امر چاره اى انديشيده نشود، فردابسيار دير خواهد بود. او در مورد علت موافقت مشروطه و سپس مخالفت با آن گفت :
من والله با مشروطه مخالفت ندارم ، با اشخاص بى دين و فرقه ضاله و مضله مخالفمكه مى خواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بياورند. روزنامه ها را كه لابد خوانده ايد كهبه انبيا و اوليا توهين مى كنند و حرف هاى كفرآميز مى زنند. من عين همين حرف ها را دركميسيون هاى مجلس از بعضى نمايندگان شنيدم و از اين مى ترسم كه بعدها قوانينمخالفت شريعت اسلام وضع كنند. خواستم از اين كار جلوگيرى كنم ، آن لايحه را نوشتمو تمام دشمنى ها و فحاشى ها از همان لايحه سرچشمه گرفته است . علماى اسلامماءمورند براى اجراى عدالت و جلوگيرى از ظلم چگونه من مخالف با عدالت و مروج ظلممى شوم ؟ من در همين جا قرآن را از بغل خود درآورده ، قسم خوردم و قرآن را شاهد عقيده امقرار دادم كه مخالفت مشروطه نيستم . معاندين گفتند: اين نكنم ! چگونه بى طرف شوم وسخنى نگويم !(476)
شيخ فضل الله نورى نسبت به موضوع مشروطيت مخالفتى نداشت و بحث او در كيفيت ايننوع از حكومت در جامعه اسلامى بود. انتقاد او به قانون اساسى و قوانين جزايى و حقوقىو ساير قوانين وزارت خانه ها و ادارات بود.
او معتقد بود قانون اساسى ايران بايد قانون اسلام باشد و به هميندليل پيشنهاد كرد كه جاى مشروطه ، عنوان حكومت مشروطه مشروعه قرار داده شود؛ تامشروعيت حكومت مانع از تصويب قوانين ضداسلامى شود. او با حضور عده اى ازنمايندگان فراماسون و ضدمذهب و وابسته به بيگانه مخالف بود و خواهان اخراج اينعده از مجلس شد. او معتقد بود نظرات همه عالمان دين همين است و اين ديدگاه هاى اسلام وقرآن است .
مشروطه خواهان فراماسون و وابستگان به انگليس كه تحقق اهداف شيخفضل الله نورى را مساوى با از بين رفتن مقام و موقعيت خويش مى ديدند، او را به يادتهمت و ناسزا گرفتند.
شيخ فضل الله و يارانش براى پيشبرد اهداف خود، در حرم حضرت عبدالعظيم عليهالسلام تحصن كردند و با انتشار روزنامه اى به نام لايحه ، به بيان ديدگاه ها واهداف و انديشه هاى خود پرداختند.
آية الله بهبهانى و آية الله طباطبايى نزد شيخفضل الله رفتند و از او خواستند به تحصن خود پايان دهد. او در پاسخ آقاى بهبهانىگفت : جناب آقا! اگر از من مى شنوى ، شما اين جا بمانيد و بعد سه مرتبه فرمود: والله، والله ! مسلم بدان كه هم مرا مى كشند و هم تو را، اين جا بمانيد تا يك مجلس شوراى ملىاسلامى درست كنيم و از اين كفريات جلوگيرى كنيم . سيد گفت : نه چنين نيست . شيخ گفت: اكنون باشد، معلوم شما خواهد شد.(477)
سرانجام پس از گفتگوى فراوان ، تحصن كنندگان به تهران بازگشتند، هر چند وعدههاى پوچ اعتقادى نداشتند. شيخ فضل الله در تهران تدريس علوم اسلامى را ادامه داد وهمچنان در موضع مخالفت و در سنگر مبارزه با مشروطيت غربى ايستاد. پس از فتح تهراناز سوى مشروطه طلبان ؛ محمدعلى شاه و درباريان به سفارت روسيه پناهنده شدند.به شيخ فضل الله نورى پيشنهاد شد به سفارت انگلستان يا روسيه پناهنده شود. اوبا تبسم فرمود:
من از كشته شدن خود بى اطلاع نيستم و به هيچ كس غير از خداوند پناهنده نمى شوم .
سعدالدوله به منزل شيخ فضلالله نورى آمد و گفت :
حفظ جان آقا بر تمام افراد علاقه مند واجب است و من چون مى دانستم كه آقا به اين سفارتخانه ها پناهنده نمى شود، با يك سفارت بى طرف يعنى سفارت هلند تماس گرفتم تادر صورتى كه آقا اجازه بفرمايند، پرچم سفارت هلند را روى بام خانه نصب كنيم تاايشان در امان باشند.
شيخ تبسمى استهزاء گونه فرمود:
آقاى سعدالدوله ! پرچم ما را بايد روى سفارت بيگانه نصب كنند. چطور ممكن است صاحبشريعت به من كه از مبلغين احكام آن هستم اجازه فرمايد، پناهنده به خارج از شريعت شوم !مگر قرآن نخوانده ايد كه مى فرمايد: لنيجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا (478) من راضى هستم كه صد مرتبهزنده بشوم و مسلمين و ايرانيان مرا مثله كنند و بسوزانند، ولى پناهنده به اجنبى نشوم وبر خلاف شرع اسلام عملى انجام ندهم .

جان فداى نفس نادره مردانى باد
كه كم و بيش نگردند به هر بيش و كمى
بربالاى دار  
پس از دستگيرى شيخ فضل الله نورى ، با يك محاكمه فرمايشى او را محكوم به اعدامكردند.
هنگامى كه به طرف محل اعدام حركت مى كرد، نگاهى به جمعيت كرد و بعد رو به آسمانكرد و گفت :
افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد .(479)
دست حق در دست مى آمد روان برپاى دار
تا بلند آوازه سازد از آن آواى دار
آن كه در آيينه انديشه مى بيند خداى
كى كند انديشه از رنج توان فرساى دار
شيخ فضل الله را بر روى چهارپايه دار قرار دادند. او از روى چهارپايه ، آخرينسخنان خود را بيان كرد. سخنان او تاءكيدى بر مواضع مكتبى و اصولى گذشته اشبود. وى خطاب به جمعيت تماشاچى گفت :
خدايا! تو، خودت شاهد باش كه من براى اين مردم به قرآن تو قسم ياد كردم ، گفتندقوطى سيگارش بود، خدايا! تو، خودت شاهد باش كه در اين دم آخر، باز هم به اين مردممى گويم كه مؤ سسان اين اساس ، بى دين هستند و مردم را فريب داده اند. اين اساس ،مخالف اسلام است . محاكمه من و شما بماند پيش پيغمبر اسلام .(480)
او با وجود ضعف پيرى و بيمارى ، آخرين خطابه اش را با شجاعت و شهامت كم نظيرىبيان كرد. تنها با عشق و ايمان به هدفى متعالى مى توان اين گونه در برابر مرگ وشهادت ايستاد. گويى اين دار بود كه از هيبت و عظمت او مى لرزيد.(481)
او ز عشق سراپا و شور و جذبه بود
دارد انديشه از او، او نه در پرواى دار
هيبت مردانه مرد خدا را ديده است
گر به خود مى لرزند از اين جذبه سرتاپاى دار
در آخرين لحظات ، از طرف مشروطه طلبان برايش پيام آوردند كه شما مشروطه را امضاكنيد و خود را از كشتن رها سازيد. او در پاسخ گفت : من ديشب پيامبر اكرم صلى اللّه عليهو آله را در خواب ديدم و به من فرمود: فردا ميهمان من هستى . من چنين امضايى نخواهم كرد.پس از آن طناب به گردنش انداختند.(482)
گاه خورشيد است از عشق خدا بر نيزه ها
گاه از شوق خدا خورشيد بر بالاى دار
پرتو خورشيد فضل الله نورى تافته است
جاودان از مشرق خونين و خون بالاى دار
باد شديدى شروع به وزيدن كرد و گرد و خاك فضا را پر كرد. مشروطه طلبان بهشادى و كف زدن مشغول بودند و ميرزا مهدى ، فرزند شيخفضل الله نورى در ميان آنان فرياد مى زد: زنده باد مجازات ، زنده باد مجازات !
به سر دار اگر رفت سر حق طلبان
بيش تر ياد دهد درس سرافرازى را
پاى كوبان سر جان در ره جانان دادم
تا بدانند كسان معنى جان بازى را
فصل پنجم :پرسش ها و پاسخ ‌ها 
1. حق و باطل ، پرسش : ما چگونه حق را ازباطل تشخيص دهيم ؟
آية الله جوادى آملى :
ما هر مشكلى كه داشته باشيم مشكل اصلى خود را نبايد فراموش كنيم . مشكلات فرعى دركوتاه مدت حل مى گردد. خواه مشكل عملى باشد خواه علمى ؛ اما بعضى امور است كه به اينآسانى حل نمى شود، تا انسان نميرد و نشئه عوض نشود و وارد ملكوت و عالم برزخنگردد مشكل براى او حل نمى شود. زمانى هم حل مى شود كه ديگرقابل علاج نيست .
بنابراين ما درباره دو مطلب بايد بينديشيم و بحث كنيم ؛ يكى مطالب فرعى كه دركوتاه مدت يا دراز مدت حل مى شود، و ديگرى مطالب اساسى كه در اين مورد اگر ما بهمشكلى برخورد كرديم نه تنها به آسانى حل نمى شود بلكه بعد از مرگ تازهمشكل روشن مى شود كه ديگر راه براى معالجه نيست .
در جريان هاى فكرى كه نمى دانيم چه كسى درست مى گويد چه كسىباطل ، پس از مدتى مشاوره فكرى ، بالاخره مى فهميم چه كسى حق است چه كسى حق استچه كسى باطل . در قرآن كريم فرمود:
ام حسب الذين فى قلوبهم مرض ان لم يخرج الله اءصغانهم (483)

آيا كسانى كه قلبشان بيمار است نمى ترسند كه به وسيله زبان خود، قلم خود، دستخود فكر خود و... خود را لو دهند و ديگران بفهمند. بعضى هانسبت به حق كينه دارند. هرقدر هم قدرتمند باشند نمى توانند اين كينه را بيش از چندسال مخفى كنند، بالاخره روشن مى شود.
خلد گر به پاى خارى آسان برآرم
چه سازم به خارى كه در دل نشيند
اگر خارى يا تيغى به دست يا پا يا حتى فرو رفتقابل علاج است . اما اگر خار در دل نشست چه بايد كرد؟ ما تا زمانى كه قدرت فهمداريم مى توانيم تفهميم كدام گروه حق است كدامباطل ، ولى دستگاه فهم ما آسيب ديد چه كنيم ؟ اگر ما هر چيزى را با ساعت تشخيص مىدهيم ، حالا اگر ساعت خراب شود چه كنيم ؟
ما هميشه با دو امر مواجه هستيم ، يكى اين كه بفهميم كدام جريان حق و كدامباطل است .
دوم اين كه بفهميم خودمان كجاييم و اين دومى نسبت به مورداول بسيار بااهميت تر است .
يعنى بايد مراقب باشيم ترازويى كه افراد،اعمال و عملكردها را با آن مى سنجيم خراب نشود.
در اوايل انقلاب براى بعضى معلوم نبود چه كسى درست مى گويد و چه كسى غلط؛انفجارها و ترورهايى پيش آمد، ده ها نفر به شهادت رسيدند، آن وقت خون هاى پاك شهدامشخص كرد حق با كيست و خيلى از اشخاص ‍ آمدند طرف امام و انقلاب . بعضى ها، حتى باانفجار دفتر حزب جمهورى اسلامى ، نخست وزيرى و دادستانى هم نيامدند و هنوز هم كههنوز است نمى فهمند و نيامده اند. سرش اين است كه در وجود آن ترازوى حقيقت سنج خرابشده است . ترازوى خراب ، كاه و آهن را مساوى نشان مى دهد.حال مطلب اساسى اين است كه ما چه كنيم ترازو و ساعت وجودمان به هم نخورد، قرآنكريم ، صريحا از ذات اقدس اله نقل مى كند كه علما امكان به هم خوردن ترازوى وجوداشخاص هست و عملا هم ما ديده ايم و مى بينيم .
قل هل ننبئكم بالاخسرين اءعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهميحسنون صنعا (484): عده اى به طرف فساد مى روند و درحال انجام كار بد هستند و خيال مى كنند كار خوب انجام مى دهند.
جريان كربلا مصداق بارز همين اشخاص است . 30 هزار نفرى كه از كوفه و اطرافكوفه آمدند همان هايى بودند كه ساليان متمادى پاى منبر حضرت امير عليه السلامبودند. اين ها به زعم خود براى رضاى خدا آمدند و امام حسين عليه السلام را در كربلاشهيد كردند: كل يتقربون الى الله بدم الحسين عليه السلام فقط سران آنها كه مىدانستند چه خبر است ، براى حكومت رى و امثال آن آمده بودند و گرنه اين جمعيت عظيم فقطبراى رضاى خدا و رفتن به بهشت ، امام حسين عليه السلام و يارانش را شهيد كردند. دروجود اين ها ترازو به هم خورده بود، يعنى واقعا قدرت تشخيص حق ازباطل را از دست داده بودند.
مطلب دوم اين است كه محور جنگ ما با شيطان كجاست ؟ در جنگ ما با اهريمن درون ، خاكريزمقدم كجاست ؟ چه كسى با ما مى جنگد و او از ما چه مى خواهد؟ كسى به جنگ ما مى آيد كه دربين مخلوقات خدا از او عصبانى تر و خشمگين تر نيست . خشم هيتلر و چنگيز و امثالهم مشخص‍ است . اين ها يك ميليون نفر يا دوميليون نفر را بيشتر نكشته اند، به هرحال به چهار نفر هم رحم كرده اند. همين صدام ملعون ، گرچه نسبت به ايران تهاجموحشيانه داشت ولى نسبت به خيلى از خودى ها ترحم داشت ، نسبت به خود (بهخيال خام خودش ) رحم داشت . هيچ چنگيزى ، هيچ صدامىمثل شيطان نيست .
وجود مبارك اميرالمومنين عليه السلام فرمود: شيطان شش هزارسال خدا را پرستش مى كرد و در رديف فرشته ها بود و كان قد عبد الله ستة آلافسنة لا يدرى امن سنى الدنيا ام سنى الاخرة (485) معلوم نيست كه اين شش هزارسال از سال هاى دنياست (كه روزش 24 ساعت بوده ) يا ازسال هاى آخرت (كه هر روزش 50 هزار سال دنيا است . فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة (486) اگر حداقل از سال هاى دنيا باشد حساب كنيد چقدر مى شود.
شيطان با يك چنين خوى استكبارى كه در جريان امتحان سجده بر آدم ظهور كرد، شش هزارسال عبادت خود را سوزاند، يك چنين موجود عصبانى با چنين خشم و عصبانيت با ما چه خواهدكرد؟!
شيطان سوگند ياد كرده است كه من فرزندان آدم را احتناك مى كنم .
لئن اءخرتن الى يوم القيامة لاءحتنكن ذريته الا قليلا (487)
احتناك يعنى زير گلوى كسى را گرفتن ، سواركار مسلط كه بر اسب سوار مى شود وزمام و حنك اسب را در اختيار مى گيرد، اين را گويند احتناك .
شيطان گفت : من بر فرزندان آدم سوار مى شوم و بر حنك آنها افسار مى زنم و لجام آنهارا به دست مى گيرم . كسى كه محصول شش هزارسال عبادت خود را آن طور به آتش كشيده با ما چه مى كند؟ شيطان نه جان از ما مى خواهدنه خاك ، جان و خاك گرفتن كار شدنى بيرونى و مربوط به جهاد اصغر است . شيطاناز ما ايمان و آبرو مى خواهد. تمام تلاش او اين است كه اولا انسان را اسير بگيرد و ايمانرا از كف او بربايد تا كافر شود. ثانيا او را بى آبرو و بى حيثيت كند. بالاخره انسانكافر آبرويى هم دارد و با آن آبرو زندگى مى كند. شيطان مى خواهد اين آبرو را هم ازبين ببرد.
شيطان براى آنكه دين و آبرو را از ما بگيرد. يعنى انسان قدرت تشخيص ‍ حق ازباطل را از دست بدهد. تمام تلاش او اين است كه به جاى اصلى ما بنشيند و هر چه خواستانجام دهد.
انبيا و اولياء در صددند كه خودشان بيايند و جاى اصلى را بگيرند و حرف هاى الهى رابه زبان ما جارى كنند تا ما را سخن گوى فرشته ها قرار دهند، شيطان را خارج كنند،اين است كه به ما گفته اند هميشه مراقب باشيد.(488)
2. حكومت ولايت ، پرسش : در مورد ولايت و نحوه ى حكومت اسلامى زياد صحبت شده است ،مى خواستيم از نظر حضرتعالى مطلع مى شويم كه ولايت چطورحكومتى است ؟ و حاكم درچنين حكومتى چه جايگاهى دارد؟
مقام معظم رهبرى :
ولايت ، آن حكومتى است كه شخص حاكم با آحاد مردم داراى پيوندهاى محبت آميز و عاطفى وفكرى و عقيدتى است . آن حكومتى كه زوركى باشد؛ آن حكومتى كه با كودتا همراهباشد؛ آن حكومتى كه حاكم ، عقايد مردمش را مورد اعتناء قرار ندهد؛ آن حكومتى كه حاكمحتى در عرف خود مردم - مثل حكومتهاى امروز دنيا - از امكانات خاص و از برخورداريهاىويژه برخوردار باشد و براى او، منطقه ى ويژه يى براى تمتعات دنيوى وجود داشتهباشد، هيچكدام به معناى ولايت نيست و ولايت ، يعنى آن حكومتى كه در آن ، ارتباطات حاكمبا مردم ، ارتباطات فكرى ، عقيدتى ، عاطفى ، انسانى و محبت آميز است ؛ مردم به اومتصل و پيوسته اند؛ به او علاقه مندند و او منشاء همه ى اين نظام سياسى و وظايف خود رااز خدا مى داند و خود را عبد و بنده ى خدا مى انگارد. استكبار در ولايت وجود ندارد. حكومتىكه اسلام معرفى مى كند، از دموكراسيهاى رايج دنيا مردمى تر است ؛ با دلها و افكار واحساسات و عقايد و نيازهاى فكرى مردم ارتباط دارد؛ حكومت در خدمت مردم است .
از جنبه ى مادى ، حكومت براى شخص حاكم و ولى و تشكيلات حكومتى ، به عنوان يك طعمهنبايد محسوب بشود؛ و الا ولايت نيست . اگر آن كسى كه در راءس حكومت اسلامى است ،براى حكومت ، براى خود، براى اين شاءن و مقامى كه به او نرسيده است يا مى خواهد بهاو برسد، كيسه ى مادى يى دوخته باشد، آن شخص ، ولى نيست ؛ آن حكومت هم ولايت نيست .در حكومت اسلامى ، آن كسى كه ولى امر است - يعنى كار اداره ى نظام سياسى به اوسپرده شده است - از لحاظ قانون با ديگران يكسان است ؛ او حق دارد بسيارى از كارهاىبزرگ را براى مردم و كشور و اسلام و مسلمين انجام دهد؛ اما خود او محكوم قانون است .
از روز اول تا امروز و بخصوص بعد از تشكيلجمهورى اسلامى ، در معناى ولايت تحريف كردند؛ بدروغ ولايت را چيزى غير از آنچه كههست ، معرفى كردند؛ گفتند ولايت معنايش اين است كه مردم محجورند؛ به سرپرست و قيماحتياج دارند؛ آدمهاى نام و نشان دار، اين را صريحا در كتابها و مطبوعاتشان نوشتند!دروغ محض ، تهمت به اسلام ، تهمت به ولايت !
در غدير، مساءله ى ولايت ، به عنوان يك امر رسمى از سوى پيامبر مطرح شد واميرالمومنين به عنوان مصداق آن تعيين گرديد؛ كه البتهتفاصيل زيادى دارد و شما آن را مى دانيد؛ و اگر كسانى هم ازتفاصيل آن اطلاعى ندارند - بخصوص جوانان - بهتر اين است كه در نوشته ها و كتابهاىاستدلالى و علمى آن را دنبال كنند؛ كه كتابهايى هم در اين زمينه نوشته شده و مفيد است.(489)
3. اسلام و آزادى ، پرسش : از جمله مسائلى كه امروز مطرح شده و مباحث مختلفى رابرانگيخته است ، مساءله ى آزادى است . در اين زمينه سؤالاتى داريم كه با اجازه ىحضرتعالى مطرح مى كنيم . آيا آزادى مقوله اىاست كه اسلام بر آن تاءكيد كرده باشد؟به تعبير ديگر آزادى مقوله اىاست اسلامى يا مساءله اى است صرفا غربى ؟
مقام معظم رهبرى :
مساءله ى آزادى يكى از مقولاتى است كه در قرآن كريم و در كلمات ائمه عليهم السلامبه طور مؤ كد و مكرر روى آن تاءكيد شده است . البته تعبيرى كه در اين جا از آزادى مىكنيم ، مرادمان آزادى مطلق نيست كه هيچ طرفدارى در دنيا ندارد. فكر نمى كنم كسى در دنياباشد كه به آزادى مطلق فكر بكند. مرادمان ، آزادى معنوى هم كه در اسلام و بخصوص درسطوح راقى معارف اسلامى هست ، نيست ؛ آن محل بحث ما نيست . منظور از آزادى كه در اين جابحث مى كنيم ، آزادى اجتماعى است ؛ آزادى به مثابه ى يك حق انسانى براى انديشيدن ،گفتن ، انتخاب كردن و از اين قبيل ، همين مقوله ، در كتاب و سنت موردتجليل قرار گرفته است . آيه ى شريفه ى 157 سوره ى اعراف مى فرمايد:
الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة والانجيل ياءمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر ويحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم والاءغلال التى كانت عليهم .
خداوند يكى از خصوصيات پيامبر را اين قرار مى دهد كهغل و زنجيرها را از گردن انسانها بر مى دارد؛ اصر را، يعنى تعهدات تحميلى برانسانها را از آنها مى گيرد؛ مفهوم خيلى عجيب و وسيعى است . اگر وضع جوامع دينى وغيردينى در آن دوره را در نظر داشته باشيد، مى دانيد كه اين اصر - اين تعهدات وپيمانه هاى تحميلى بر انسانها - شامل بسيارى از عقايدباطل خرافى ، و بسيارى از قيود اجتماعى غلطى كه دستهاى استبداد يا تحريف يا تحميقبر مردم تحميل كرده بود، مى شود. اغلال هم كهغل و زنجيرهاست ، معلوم است .
اين آقاى جرج جرداق ، نويسنده ى كتاب نامدار صوت العداله - كه درباره اميرالمومنين است- بين دو جمله يى كه يكى از اميرالمومنين عليه الصلوة و السلام صادر شده است ، يكى هماز جناب عمر - خليفه دوم - مقايسه يى مى كند. يك وقت چند نفر از استانداران يا ولادت زمانجناب عمر پيش ايشان آمده بودند، و چون گزارشى عليه آنها آمده بود، خليفه را خشمگينكرده بود. خليفه خليفه خطاب به آنها جمله ى ماندگارى را گفته است :
استعبدتم الناس و قد خلقهم الله احرارا: مردم را به بردگى گرفته ايد؛ در حالى كهخدا مردم را آزاد آفريده است ؟
جمله ديگرى اميرالمومنين فرموده است كه در نهج البلاغه آمده است ، و آن اين است :
لا تكن عبد غيرك و قد خلقك الله حرا: بنده ى غير خودت مباش ؛ خدا تو را آزاد آفريده است.
جرج جرداق بين اين دو جمله مقايسه مى كند و مى گويد جمله ى اميرالمومنين به مراتببرتر از جمله ى عمر است ؛ زيرا عمر به كسانى اين خطاب را مى كرد كه آزادى و حريت ،در دست آنها هيچ تضمينى نداشت ؛ چون خود آنها كسانى بودند كه عمر مى گفت :
استعبدتم الناس : مردم را به بردگى گرفته ايد؛
حالا به آنها آزادى بدهيد. اين يك طور حرف زدن است ؛ يك طور ديگر آن است كهاميرالمومنين به خود آن مردم خطاب مى كند و در حقيقت ضمانت اجرا در خود كلام مى آورد:
لا تكن عبد غيرك و قد خلقك الله حرا: بنده ى غير خودت مباش ، خدا تو را آزاد آفريده است.
در اين هر دو كلام ، دو خصوصيت براى آزادى هست - كه البته كلام اميرالمومنين ، اينبرجستگى و امتياز را دارد كه ضمانت اجرايى هم دارد - يكى اين دو خصوصيت ، همين است كهحريت جزء فطرت انسانى است ؛ و قد خلقك الله حرا؛ كه من حالا در مقايسه ى بين تفكراسلامى و تفكر غربى و اشاره يى به آن خواهيم داشت .(490)
4. اسرار و آثار صلوات ، پرسش : سر سلام كردن به اهلبيت عليهم السلام چيست ؟
آية الله جوادى آملى :
شايد به عرضتان رسيده باشد كه يكى از آداب مجلس علم آن است كه معلم به متعلمان ومخاطبان درود بفرستد و سلام كند. اين ادبى است كه ذات اقدس اله در سوره مباركه انعامبه ما آموخت ، فرمود:
و اذا جاءك الذين يؤ منون باياتنا فقل سلام عليكم (491): يعنى وقتى مؤ منينبراى فراگيرى علوم الهى به محضر تو آمدند بگو سلام عليكم .
مخاطبانى كه در مجلس رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله شرف حضور داشتند دو گروهبودند. متوسطين آنها سلام را از خود پيغمبر و برخى از آنها سلام را از خدا دريافت مىكردند. البته سلام خدا همان اعطاى سلامتى است . اين طور نيست كه خدا لفظا به كسىسلام كند، و مهمترين نوع سلامتى هم ، سلامتىدل است .
اگر دلى از ياد غيرخدا خالى بود چنين دلى سالم است . وقتى ظرفدل سالم بود جا براى مظروف وجود دارد و آنگاه است كه علوم و معارف را چنين ظرفى مىريزند. بنابراين ذات اقدس اله اول به انسان ظرف مى دهد بعد ظرفيت و در نهايتمظروف عطا مى كند.
از طرف ديگر سلامت دل در شكستن دل است و لذا اگر انسان حالى پيدا كرد كه دلش شكستبايد شاكر باشد، اگر مطالبى فرا گرفت بايد شاكر باشد چون همه ى اين ها ازعطاياى الهى است . به هر حال سلامت دل نيمى از راه است براى اينكه ظرف سالم ، مادامىكه تهى از مظروف باشد سودى ندارد.
اينكه ما در عرض ادب به پيشگاه معصومين عليهم السلام در زيارت ها عرض مى كنيمالسلام عليكم و رحمة الله و بركاته اين سلامت مربوط به سلامت قلب و ظرف است و آنرحمتى كه مسئلت مى كنيم ناظر به مظروف است يعنى در واقع از خدا دو چيز طلب مى كنيميكى سلامت ظرف سلامت دل و دوم داشتن مظروف خوب ، يعنى از خدا مى خواهيم كه رحمت وبركات خود را بر قلب ما، نازل كند و قلب ما را از ياد غير خود تطهير نمايد.(492)
پرسش : فايده صلوات بر خاندان پيامبر چيست ؟ آنها نيازى به درود و صلوات ماندارند.

next page 

fehrest page 

back page