|
|
|
|
|
|
پيشگامان عزت / 3 - امام موسى صدر ( حجة الاسلام عبدالرحيم اباذرى ) يك نگاه امام موسى صدر در سال 1307، در شهر قم ، درمنزل آية الله العظمى سيد صدرالدين صدر ديده به جهان گشود. وى تحصيلات دورهدبستان و دبيرستان را در قم به پايان رساند و همزمان با آن ، مقدمات علوم اسلامى رادر حوزه علميه قم آموخت . وى همزمان با فراگيرى دروس حوزه در محضر آيات : سلطانىطباطبايى ، عبدالجليل عاملى ، علوى اصفهانى و محقق داماد، در دانشكده حقوقمشغول به تحصيل شد و در رشته حقوق اقتصادى موفق به اخذ مدرك ليسايس گرديد. او در درس خارج فقه و اصول آيات عظام : سيد احمد خوانسارى ، حجت سيد صدرالدينصدر، محقق داماد شركت و به درجه اجتهاد نايل آمد. وى فلسفه را نزد برادرش ، آقا رضاصدر و علامه طباطبايى فراگرفت . امام موسى صدر درسال 1332، بعد از رحلت پدر، به نجف رفت و چهارسال در حوزه علميه آن شهر، در درس آيات عظام : حكيم ،آل ياسين ، خوئى ، شاهرودى ، شيخ حسين حلى ، شيخ صدر بادكوبه اى و سيدعبدالهادىشيرازى شركت كرد. امام موسى صدر در سال 1337 به قم بازگشت و با همكارى دوستان و همفكرانش ، مجلهمكتب اسلام را در قم بنيان نهاد. او يك سال بعد، به دعوت رسمى مردم و علماى برجستهلبنان به آن كشور سفر كرد. وى در لبنان ماندگار شد و با فعاليت هاى فرهنگى ،مذهبى و سياسى خود منشاء تحولات عظيمى در اين كشور شد. او شيعيان آن جا را به اوجقله عزت ، شرافت و سربلندى رساند و اين در حالى بود كهقبل از ورود او به لبنان ، جوانان شيعى مذهب خود را كتمان مى كردند تا مورد تحقير وسرزنش مسيحيان و اهل سنت قرار نگيرند. برخى از آنان حتى مردگان خودشان را درقبرستان مسيحيان دفن مى نمودند. امام موسى صدر با تشكيل مجلس اعلاى شيعيان تاريخ و هويت فراموش شده شيعيانلبنان را به آنان بازگرداند و با تاءسيس حركة محرومين و جنبشامل ، به دفاع از حريم كشور لبنان و فلسطين پرداخت و براى اولين بار، ابهتپوشالى و ساختگى آمريكا و اسرائيل را در اذهان مردم شكست و آنها راقابل شكست و نابودى معرفى كرد. او جراءت ، شجاعت و شهامت را دردل تحقيرشده شيعيان دميد و كادر سازى نيروى انسانى اقدام نمود كه امروز حزب اللهلبنان نمونه بارز و ثمره طيبه دو دهه تلاش و جان فشانى او به شمار مى آيد. در مدتكوتاهى ، فعاليت هاى ضد اسرائيلى او از كشور لبنان فراتر رفت و او در ميان ملتهاى مسلمان و غيرمسلمان و سران كشورهاى اسلامى ، چهره اى محبوب شد و به عنوان يكشخصيت جهانى شهره آفاق گشت . استكبار جهانى به سركردگى آمريكا و اسرائيل شديدا احساس خطر كرد و وجود امامموسى صدر را در عرصه هاى بين المللى غيرقابلتحمل ديد. اين بار دست هاى شوم استكبار از آستين نفاق آميز سرهنگ معمر قذافى بيرون آمدو امام موسى صدر در يك توطئه مشترك جهانى ، در تاريخ 9/6/1357 (31 اوت 1978 م) ربوده شد كه به احتمال قوى ، تا به امروز درسلول هاى انفرادى آن كشور نگه داشته مى شود. امام موسى صدر عزت شيعه بود و عظمت و سربلندى و سرافرازى براى شيعيان جهانبه ارمغان آورد. در اين بخش به چند نمونه از آن اشاره مى گردد. 1. رسالت فرادينى امام موسى صدر اگر چه به عنوان عالم و مجتهد مطرح بود و از موضع رياست مجلساعلاى شيعيان لبنان خدمات چشمگيرى جهت احياى هويت و پيشرفت شيعيان آن كشور بهانجام رساند اما هرگز خود را به شيعيان اختصاص نداد. او به دبيرستان ها و دانشگاه هامى رفت و با جوانان سنى ، مسيحى و يهودى گفت و گو مى كرد و آنان را راهنمايى مىفرمود. محبوبيت او چنان بود كه بسيارى از جوانان غيرشيعى كه تصميم به ازدواجداشتند، نزد او مى شتافتند تا عقد ازدواجشان را جارى سازد، و يا در كليساى مسيحيان ،مراسم دينى آنها را اجرا كند. او، خود در اين باره مى گويد: من علاوه بر روابط سياسى ، فرهنگى و اجتماعى كه با رؤ ساى تمام طوايف دينى داشتم، به درجه اى از اعتماد رسيدم كه سه سال قبل ، موعظه روزه (مراسم ويژه مسيحيان ) را دركليساى كبرشيين براى مؤ منان مسيحى ايراد كردم و اين شايد در تاريخ جهان بى سابقهباشد. براى اين كه متوجه اهميت قضيه بشويد، عرض مى كنم كارى كه من كردممثل اين مى ماند كه يك پيشواى مذهبى مسيحى ، خطبه نماز جمعه را براى مسلمانان ايرادكند... . 2. كار و تلاش براى مردم امام موسى صدر با توجه به اين كه از نيروى جسمى و اراده قوى برخوردار بود، درعرصه هاى خدمت و كار بسيار فعال و با نشاط حاضر مى شد. او هر چند روز حدود 18 ساعت و گاه بيش تر كار مفيد انجام مى داد، بدون اين كه احساسخستگى بكند. وى هر روز، كار خود را به صورت عادى از شهر صور (جنوب لبنان ) آغازمى كرد و شب هنگام در منتهى اليه شمال ، در طرابلس و ماوراى آن به پايان مى رساند. امام موسى صدر در تمام طولمسير، كه حدود 160 كيلومتر است ، برنامه ديدار، سخنرانى ، جلسه ، نظارت و... داشتكه اطرافيان را از پاى در مى آورد، ولى او هيچ وقت خسته نمى شد. گاهى از سوىهمكاران و نزديكان دعوت به استراحت مى شد اما او همچنان به كارش ادامه مى داد و درجواب مى گفت : من مبتلا به مسائل مردم هستم . چاره اى ندارم . نمى توانم مشكلات مردم راببينم و بى تفاوت بمانم . منزل مسكونى و محل كار او در بيرون ، در طبقه چهارم مجلس اعلاى شيعيان قرار داشت . بااين حال ، اغلب اوقات حجم فعاليت ها و مسافرت هاى وى قدرى زياد مى شد كه گاهىهفته ها مى گذشت و اعضاى خانواده اش نمى توانستند او را ببينند و بچه هايش خيلىدلتنگ و ناآرام مى شدند. وقتى به وى اعتراض مى شود كه آيا اين ظلم در حق همسر وفرزندان نيست ، آيا نبايد حقوق آنان هم رعايت شود؟ در جواب مى گفت : اگر من بتوانم حق جامعه را ادا كنم آن وقت حق خانواده ام نيز ادا شده است ، چون آنها هم جزوهمين جامعه هستند، اما اگر حق خانواده ام را فقط ادا كنم حق جامعه ادا نمى شود. بنابراين ،چون امروز مسئوليت اين مردم با من است ، من نمى توانم خانواده خود را بر آنها ترجيح دهم. 3. ساده زيستى و تواضع او در قله عظمت و منزلت بود و بالاترين قدرت سياسى و مذهبى در كشور لبنان بهشمار مى آمد. وى بر قلب ميليون ها انسان در كشورهاى مختلف ، اعم از شيعه و سنى ومسيحى ، حكومت مى كرد. شخصيت او همه صاحب منصبان را به كرنش وا مى داشت . بارهاآقاى شارل حلو، رئيس جمهور وقت لبنان در ماشين امام موسى صدر را باز كرد تا او بااحترام سوار ماشين بشود. با همه اين ها، او همان طلبه ساده بود. در برخورد با وى هيچ كسى در خود احساس كوچكىنمى كرد. او در خانه ، در پخت و پز و شستن لباس ها به همسرش كمك مى كرد. وى همچنيندر مسافرت ها نيز با همراهان ، محافظان و راننده اش در پخت و پز غذا و شستن ظروفشريك مى شد. وى در سال هاى اول اقامت خود در لبنان ، براى رفت و آمد از تاكسى استفاده مى كرد. بعدچون مسافرت هايش به شهر و روستاهاى جنوب وشمال بيش تر شد، به ناچار ماشين فولكس تهيه كرد كه رانندگى آن را آقاى ابوعلىحجازى بر عهده داشت . امام موسى صدر قد و قامت بلندى داشت و چون ماشين كوچك بودبه زحمت در آن جاى مى گرفت . او با همين ماشين كوچك به بيش تر روستاهاى لبنان سرمى زد و كارهاى بزرگى را انجام مى داد. روزى راننده اش به وى پيشنهاد مى كند تاماشين بزرگ ترى تهيه نمايد. او قبول نمى كند و در جواب مى گويد: اگر از ماشين بزرگ تر استفاده كنم ، مردم احساس كوچكى و حقارت خواهند كرد. ماروحانيون بايد كارى بكنيم كه مردم با دل و جان از مااستقبال كنند نه با چشم و زبان . راننده اش مى گويد: امام موسى همواره به من تاءكيد مى كرد هرگاه ديدى مردم بهاستقبال من مى آيند، ماشين را در فاصله چندقدمى آنان نگهدار تا من از ماشين پياده شوم وچندقدمى هم من به استقبال آنها بروم . اين مردم ولى نعمت ما هستند. خداوند آنها را دوستدارد. 4. مدارا با مخالفان امام موسى صدر بين علما و رجال سياسى لبنان ، مخالفان سرسختى داشت . او دربرابر نامهربانى هاى مخالفانش ، در مجلس ومحافل به همه آنان احترام مى گذاشت ، به ديدارشان مى رفت و مشكلاتشان را برطرفمى ساخت . يكى از مخالفانش مى گويد: من با اين مرد خيلى جنگيدم . بسيار با او مبارزه كردم . اما هر قدر بيش تر مبارزه كردم اوبيش تر محبت نمود، بيش تر به ديدنم آمد. آن قدر به من محبت نمود كه شرمنده شدم و حياكردم . شهيد دكتر مصطفى چمران كه بيش از يك دهه در كنار امام موسى صدر بود، در خصوصويژگى هاى اخلاقى او، خطاب به امام موسى صدر چنين مى نويسد: تو اى محبوب من ! رمز طايفه اى و درد و رنج هزار و چهارصد ساله را به دوش مى كشى .اتهام و تهمت و هجوم و نفرين و ناسزاى هزار و چهارصدسال را همچنان تحمل مى كنى . كينه هاى گذشته و دشمنى تاريخى و حقد و حسدهاى جانسوز را بر جان مى پذيرى . تو فداكارى مى كنى ، تو از همه چيز خود مى گذرى . توحيات و هستى خود را فداى هدف و اجتماع انسان ها مى كنى و دشمنانت در عوض ، دشنام مىدهند و خيانت مى كنند. به تو تهمت هاى دروغ مى زنند و مردمجاهل را بر تو مى شورانند. 5. عبادت و بندگى عبادت و بندگى از شرايط و ويژگى هاى مهم امامت و رهبرى در جامعه دينى و اسلامى است. چنان كه بيش تر پيامبران ، در قرآن به اين حقيقت توصيف شده اند. عبادت و بندگى درامام موسى صدر در حد اعلاى خود پرورش يافته و او را به تمام معنا، به يك انسان متعبدتبديل كرده بود. يكى از شخصيت هاى برجسته حوزوى كه در حوزه علميه نجف با امامموسى صدر هم بحث بود، در اين باره مى گويد: آقا موسى درست آن وقت كه يك روحانى جوان بود، ولى در زمره عاليه بزرگان روحانيتقرار داشت و از نظر مكارم اخلاقى مشابه اش را تاحال نديده ام ، آن چه كه در يك روحانى كامل لازم است ، من در او ديده ام . حتى در اين اواخرآن قدر در امور عبادى كار كرده و جلوتر رفته بود كه نظير نداشت . او در عينحال كه يك فرزند روشن فكر و اجتماعى بود، داراى روح متعبد و بالايى بود. در رعايتآداب و زيارت حرم اميرالمؤ منين عليه السلام طورى برخورد مى كرد كه پيدا بود عاشقاين معانى است . در سفرى كه با پياده از نجف به كربلا براى زيارت مى رفتيم ، اوحضورى عاشقانه داشت . در وقت دعا و زيارت عاشورا از همه باحال تر بود. وقت گريه ، چشم هايش از شدت زارى سرخ مى شد. در موقع ذكر مصيبت وشعرخوانى نوبت كه به او مى رسيد با حال جانكاهى در مصيبتاهل بيت عليهم السلام شعرهاى فارسى و عربى فصيح مى خواند(364) پيشگامان عزت / 4 - شهيد بهشتى ( حسن ابراهيم زاده ) يك نگاه دكتر بهشتى در تاريخ 2/8/1307 در خانواده اى روحانى ، در اصفهان ديده به جهانگشود. وى در سال 1321، با رها كردن تحصيلات دبيرستانى ، تحصيلات حوزوى رادر مدرسه صدر آغاز كرد. وى در سال 1325 به قم عزيمت كرد و درس خارج را نزد آيةالله محقق داماد، امام خمينى ، آية الله بروجردى و آية الله محمدتقى خوانسارى به پايانرساند. وى پس از گرفتن ديپلم در سال 1327، در آزمون ورودى دانشكدهمعقول و منقول (الهيات ) قبول شد و در سال 1330 موفق به اخذ ليسانس فلسفه شد. اوقصد داشت براى ادامه تحصيل به خارج سفر كند اما پس از آشنايى با علامه طباطبايى ،منصرف شد و به قم بازگشت و مدت 5 سال در خدمت اين مرد الهى و ساير علماى حوزهعلميه قم زانوى ادب زد. او در تابستان 1330 در جمع اعتصاب كنندگان (30تير) دراصفهان سخنرانى كرد. بهشتى در سال 1331 ازدواج كرد. وى در تابستان 1333 مدرسه دين و دانش را تاءسيسكرد. او در سال سال 1338 موفق به اخذ درجه دكترا شد. او درسال 1341 در سخنرانى كوى دانشگاه تهران ، نظريه حكومت اسلامى را طرح و درسال 1342 زمينه تاءسيس مدرسه حقانى را فراهم كرد. دكتر بهشتى پس از قيام 1342، از سوى امام خمينى به عنوان يكى از اعضاى شوراىفقهى هيئت هاى مؤ تلفه برگزيده شد. وى درسال 1343، پس از سخنرانى در مدرسه چهارباغ ، توسط دستگاه رژيم شاهى دستگيرشد. وى در سال 1343 به آلمان عزيمت كرد و ضمن تاءسيس مؤ سسه فرهنگى در مسجدهامبورگ ، هسته اتحاديه انجمن هاى اسلامى دانشجويان در خارج از كشور را بنيان نهاد. او در سال1356، همراه برخى ديگر از ياران امام ، روحانيت مبارز را بنيان نهاد و درسال 1357 دستگير شد. نقش دكتر بهشتى در ساماندهى نيروهاى انقلابى و سازماندهىراهپيمايى ها، او را به محور نيروهاى انقلابىمبدل ساخت . دكتر بهشتى از سوى حضرت امام به عنوان يكى از اعضاى انقلاب انتخاب شد. او پس ازپيروزى انقلاب در 29 بهمن 1357، حزب جمهورى اسلامى را تاءسيس كرد و درسال 1358، در مجلس خبرگان قانون اساسىفعال ترين در تدوين قانون اساسى بود. او هنگام شهادت (هفتم تير) رياست ديوانعالى كشور را بر عهده داشت . حيات عزتمند دكتر بهشتى در زمره آن دسته از مردان موحد و الهى قرار دارد كه درطول حيات پربارشان عزيزانه زيستند. عدم سازش او با تحجر، التقاط و بيگانگان وعوامل داخلى آنها، حيات مظلومانه وى را رقم زد. بهشتى كه خود از طلايه داران انقلاباسلامى بود، در نوشته ها، سخنرانى ها و مصاحبه ها و همواره بر حفظ عزت و افتخار درهمه زمينه هاى سياسى ، اجتماعى ، اقتصادى ، فكرى ، فرهنگى و... تاكيد مى نمود. ازسخنان آن انديشمند فرزانه است : قرار ما اين بود كه خود بكاريم ، خود بخوريم و در زمين خود بنشينيم و باج به شوروىو آمريكا و هيچ ابرقدرت ديگرى ندهيم . هر قراردادى كه با استقلال ايران منافات داشته باشد بايد لغو گردد. يكى از اصول مهم سياست خارجى ما اين است كه براى دفاع از خودمان درمقابل هر مهاجمى فقط روى پاى خود بايستيم . ما مى خواهيم روى دو پاى خودمان بايستيم ، بدون تكيه به هيچغول و غول بچه دنيا. در طول تاريخ ، تنها ملت ها و جمعيت هايى به عزت و پيروزى واقعى رسيدند كه ازوابستگى هاى بردگى آور صد در صد چشم پوشيدند. خط قرآن و خط اسلام مى گويد: جامعه جمهورى اسلامى بايد يك جامعه به تمام معنامستقل باشد. همه عربده كشى هاى نوكران آمريكا در منطقه از همين است كه چرا ما خودمانتصميم مى گيريم و مستقليم . تصميم قاطع اتخاذ كرده ايم كه استقلال پرعظمت خود را به هيچ عنوان و تحت هيچشرايطى از دست ندهيم .(365) انقلاب اسلامى در منظر دكتر بهشتى ، انقلاب آرمان ها است ، نه تسليم شدن در برابرواقعيت هاى سياسى - اجتماعى موجود در جهان وحل شدن در معادلات جهانى ؛ به ويژه آن دسته از مقوله هايى كه انسان را از قله عزت وافتخار به سوى بردگى و ذلت مى كشاند. وى مى گويد: ما قرار است آرمان طلبانه با مسائل برخورد كنيم . انقلاب ما، انقلاب آرمان هاست ، نهانقلاب تسليم به واقعيت ها. (366) پاى بندى شهيد بهشتى بر اصول نه شرقى - نه غربى انقلاب را بايد در راستاىپاى بندى بر عزت و افتخار و تسليم نشدن در برابر واقعيت هاى موجود در معادلات وتعاملات جهانى به شمار آورد. بهشتى با تاءكيد بر اين نكته كه اساس سياست خارجىما همان شعار نه شرقى و نه غربى است (367)، در مقابل كسانى كه بر آن بودند با نرمش و انعطاف درمقابل شرق و غرب ، عزت و افتخار نظام عزيزانه اسلامى را خدشه دار كند، مى گويد: من و همفكرانم با كسانى كه بخواهند سياست نه شرقى و نه غربى را خدشه دار كنند،مبارزه مى كنيم (368) دكتر بهشتى با تكيه بر اين نكته كه من هيچ اعتنايى به آمريكا ندارم ، هيچ اعتنايى بهاروپا ندارم ، هيچ اعتنايى به اردوگاه شرق ندارم (369)، همواره بر ايمان و اراده مردمدر دفاع از ارزشهاى متعالى اسلام و انقلاب تكيه داشت و آن را تنها رمز افتخار و عزتنظام اسلامى بر مى شمرد. وى با فرياد همين مردم بهاستقبال تهديدات وقت آمريكا رفت و گفت : آقاى ريگان ! بشنو اين فرياد خشمگينانه ملت ما را! آيا مى شنوى كه ملت ما هنوز با همانشكوه ، با همان خروش كه در ماه هاى نيمه دومسال 57 مرگ بر آمريكا را سر مى داد، امروز هم با همان خروش و با همان قهرمانىفرياد دارد كه مرگ بر آمريكا و مرگ بر سازشكار. دكتر بهشتى اسطوره عزت و افتخار بود و هيچ گاه درمقابل جريان هاى الحادى و التقاطى ، تهديدات داخلى و خارجى ، و پذيرش مديريت هاىكلان ، احساس عجز و ناتوانى نكرد. او همواره در صدد بود تا مردم را به سوىخودباورى ، اتكا به نفس ، به فعليت رساندن توانايى هاى خود در راستاى دستيابيدن به قله عزت و افتخار سوق دهد. رهبر معظم انقلاب ، آية الله العظمى خامنه اى -دام ظله العالى - در خاطرات خود به اين روحيه شهيد بهشتى اشاره مى كند و مى نويسد: من كمتر كسى را ديده ام كه مثلآقاى بهشتى به خودش متكى بوده باشد؛ البته اين ويژگى را من ناشى از محيطخانوادگى ايشان مى دانم ، چون محيط خانوادگى ايشان طورى نبود كه آقاى بهشتى دردوران كودكى احساس ضعف و عجز و خودكم بينى كرده باشد. اگر مثلا چنانچه به ايشانمى گفتند كه شما را براى رياست كل دنيا در نظر گرفته ايم ، هيچ احساسى نمى كردكه كوچك تر از اين است . ممكن بود بگويد وقت ندارم ، ولى هيچ احساس ضعف نمى كرد. يعنى حالت اتكا به نفس ايشان اين قدرى قوى بود. از اين روحيه اتكا به نفس درجريان انقلاب و بعد از آن خيلى به ما كمك كرد. يعنى از رو در رويى با كارهاى بزرگاصلا احساس ضعف نمى كرد و آماده بود با هر نوع مشكلى روبه رو شود و آن را رفعكند. اين آدم مسلما مدير خوبى مى تواند باشد. پيشگامان عزت / 5 - شهيد محمدعلى رجايى ( حجة الاسلام محمد عابدى ) در يك نگاه محمدعلى رجايى در سال 1312 ه . ش . در خانواده اى متدين در شهرستان قزوين به دنياآمد. پدرش كربلايى عبدالصمد از مردان متدين قزوين بود كه با پيشه خرازى روزگارميگذراند. مادرش (گلين خانم ) نيز بانويى پاكدامن بود كه بعد از رحلت همسرش ، سرپرستىمحمدعلى (از 4 سالگى )، را به تنهايى عهده دار شد و با سربلندى به تربيت وى همتگماشت . محمدعلى در سال 1326 بعد از خواندين دروس ابتدايى ره همراه مادرش بهتهران آمد و دو سال بعد وارد نيروى هوايى ارتش شد. در همان دوره با آيت الله طالقانىو فدائيان اسلام و ديگر حركت هاى اصلاحى آشنا شد. اين آشنايى ، او را بهشغل معلمى علاقه مند نمود و از سال 1339 تدريس در مدرسهكمال را آغاز كرد. اولين بار در سال 1342 همزمان با پخش اعلاميه هاى ضدحكومتى در قزوين دستگير شد.جمع آورى بقاياى هيئت موتلفه ، تاسيس مؤ سسه رفاه و تعاون و... از اقدامات وى وديگر همرزمانش و... در اين دوران است . در سال 1353 تا 1357 به زندان افتاد و درآستانه پيروزى انقلاب آزاد شد. وى در كميته استقبال از امام همكارى فعال داشت و بعد ازتشكيل دولت موقت ، همراه شهيد باهنر و سيدكاظم موسوى نقش فعالى در اداره آموزش وپرورش عهده دار شد و بعد از استعفاى وزير، به عنوانكفيل آموزش و پرورش به خدمت ادامه داد. در سال 59 در اولين انتخابات مجلس شوراىمجلس شوراى اسلامى به نمايندگى مردم تهران ، و شش ماه بعد به عنوان نخست وزيرىبرگزيده شد وى در اين دوره به رغم كارشكنى هاى بنى صدر صادقانه به ملت خدمتكرد و سرانجام پس از اعلام بى كفايتى بنى صدر در مردادماهسال 1360 نخستين رئيس جمهور مكتبى و مردمى برگزيده شناخته شد. از آن پس تنها 29روز ديگر توانست به نظام اسلامى خدمت كند و سرانجام در 8/6/60 بر اثر انفجاربمبى كه منافقين در ساختمان نخست وزيرى كار گذاشته بودند، به همراه نخست وزيرحجت الاسلام دكتر باهنر به شهادت رسيد.(370) امر به معروف و نهى از منكر انسان مسلمان را به احساس و ابراز مسئوليت در برابر ديگر مسلمانان فرا مى خواند واعلام مى كند كه بشر فارغ از رفتار ديگران نمى تواند به حيات عزت مند خود ادامه دهد.بر اين اساس به بازخواندنى بخش هايى از عملكرد شهيد رجايى در مورد اين فرضيهحيات بخش و عزت آفرين مى پردازيم . قبل از دوران كارگزارى اهتمام به ارزشهاى اسلامى از دوران كودكى در وجود شهيد رجايى موج مى زد. يكى ازشيوه هاى او استفاده از امر به معروف براى بازگرداندن از منكران بود! مى نويسد: زمانى كه وى مشاهده كرد بچه هاى محله به دنبال بازى هاى ناروا مى روند در محوطه سقفدارى نزديك منزلش وسايل تخته شنا، ضرب ،ميل و... را به سبك زورخانه فراهم كرد. از آن پس يك نفرمثل مرشد ضرب مى گرفت و بچه ها و خود او سرگرم ورزش مى شدند.(371) يك بار كه براى تفريح به كرج مى رفت جوانان به اقتضاى آن روزها (1340 ه ) يكىاز تصنيف هاى معروف را مى خواستند زمانى كه به آنان تذكر داده شد و آرام نگرفتندآقاى رجايى گفت : بچه ها! فقط چند لحظه ساكت شويد و به سرودى كه مى خوانمگوش دهيد. بعد شروع كرد:
به راه زندگى با صفا و مهر
| جوانان نيز وقتى شعر پرمحتواى او را شنيدند، شعر خود را رها كردند و آن را همخوانىكردند.(372) دوران كارگزارى شهيد رجايى بعد از انقلاب وظيفه سنگين ترى بر دوش خود احساس مى كرد و با دقتىافزون تر، از وقوع منكرات جلوگيرى مى نمود. نمونه هايى از اين دوران را مى خوانيم . 1- يك بار كه آقاى رجايى فرزندش كمالرا به ساختمان نخست وزيرى آورده بود، ايشان بهدليل علاقه زيادى كه به موتور سوارى داشت از نامه رسان نخست وزيرى خواست اجازهدهد موتورش را سوار شود. او هم نزد آقاى رجايى آمد و گفت : اگر اجازه دهيدكمال چند دورى با موتور بزند. آقاى رجايى با عصبانيت گفت : مگر موتور مال پدرش است ! مگر اين وسايل شخصى من است كه از من اجازه بگيرى !مال 36 ميليون نفر است . اگر اجازه دهم فردا جواب مردم را چه بگويم .(373) 2- زمانى يك افسر شهربانى با استفاده نابجا از موقعيت خود، برگ ماموريتىجعل كرده با آن پانزده ليتر بنزين اضافى گرفته بود. وقتى آقاى رجايى مطلع شد،به نخست وزيرى دستور داد قضيه را تا پايان امر تعقيب كننده و خود نيز چند بارموضوع را دنبال كرد و با طرح آن در جلسه مشترك وزرا و استانداران مقرر داشتكارگزارى كه در لباس قانون استفاده نابجا كند، به اشد مجازات برسد.(374) 3- يك بار در صحن امام رضا عليه السلام سخنرانى كرد و بعد براى خوردن نهار بهميهمان خانه حضرت آمد. وقتى با سفره رنگين روبه رو شدند، اعتراض كرد و گفت : چرانهارى چنين رنگين آماده كرده ايد؟ مگر خود از مسئول اداره حكومت اين مردم رنجديده نمى دانيم! چرا بر سر سفره اى بنشينيم كه بسيارى از مردم ما هنوز به كمترين نوع آن دسترسىندارند.(375) 4- روزى كميته ملى المپيك دومين نشريه خود (سال 59) را براى آقاى رجايى و رئيسكميته المپيك فرستاد و از او درخواست كرد انتقاد و پيشنهاد خود را بر ايشان بنويسد. اودر كنار همان نامه نوشت : در اين حكومت هيچ چيز مستقل از مكتب و مذهب و ايدئولوژى تعريف نمى شود، بايد كسانى كهخواننده مجله المپيك (دوره جديد) هستند، بدانند چرا دوره جديد! چرا من و تو كه در زندانبوديم (دوره قديم ) در موضع اظهارنظر قرار گرفته ايم ! ما چه مى گويم و آنها چهمى گفتند. شهيدان ، امام ، اسلام ، اينها مفاهيمى هستند كه بايد از آنها همه جا ياد كرد. خدارحمت كند استاد مجاهد طالقانى را مثل اين كه بعضى در اين كشور زندگى مى كنند ولىنه مى بينند و نه مى شنوند. آيا باز هم منطق پوچ ورزش براى ورزش رادنبال مى كنيم . براى من خجالت آور است كه از نيروى خراوارها بمب بر سر مردم و من در44 صفحه خبرنامه سكوت اختيار كنم . لابد مى گوييد ورزش جاى اين حرف ها نيست . اينهمان منطق جبهه ملى است كه مى گفت مذهب از سياست جداست . به هرحال لازم دانستم شما را از عقيده خود مطلع كنم (376) فصل چهارم : تقويم فصل 13 جمادى الاولى : فاطميه اول 3 جمادى الثانى : فاطميه دوم 20 جمادى الثانى : ولادت حضرتفاطمه برگى از بوستان فاطمه عليها السلام ( محمدمهدى كريمى نيا ) مقدمه زن در طول تاريخ ، حتى در جوامع متمدن به عنوان موجودى بى ارزش بوده و پيوستهمورد ظلم و ستم واقع مى شده است . در ايران متمدن و ابرقدرتقبل از اسلام ، زن موجودى بى اراده و فرمانبر شوهر به حساب مى آمد و پس از وفاتشوهرش حق ازدواج نداشت ؛ در حالى كه مرد بدون محدوديت مى توانست همسر اختيار كند ودر ميان طبقات اشراف و بلند پايه ، ازدواج با محارم چون مادر، خواهر و... پديده اى رايجبود.(377) زن در ميان اعراب قبل از اسلام وضع تاءسف بارى داشت و با وى برخوردوحشيانه انجام مى دادند و او را مخالف حيثيت و آبروى خويش تصور نموده ، قبايلى از آناندختران خويش را زنده به گور مى كردند؛ قرآن كريم درباره اين رفتار غيرانسانى مىفرمايد: و اذا بشر اءحدهم بالانثى ظل مسودا و هو كظيم . يتوارى من القوم من سوء ما بشر بهاءيمسكه على هون اءم يدسه فى التراب اءلا ساء ما يحكمون ؛ هر گاه به يكى ازآنان ، تولد دخترى را خبر مى دادند، صورتش از شدت ناراحتى سياه مى شد و (به سبباين بشارت بد از قوم و قبيله خويش دورى مى گزيد و چنين مى انديشيد كه او را همراه باخوارى و زبونى نگه مى دارد يا در خاك پنهانش كند؛ چه تصور بدى !.(378) اما اسلام با ظهورش زنان را تولدى تازه بخشيد و معيار فضيلت و برترى راپرهيزكارى دانست (379) و او را مظهر رحمت الهى ومسئول تاءمين آرامش و صفاى زندگى معرفى نمود: و از آيات لطف خدا آن است كه براى شما از جنس خودتان جفتى بيافريد كه در بر اوآرامش يافته ، با هم انس گيريد و ميان شما راءفت و مهربانى برقرار ساخت و اين امرنيز براى انديشمندان دليل علم و حكمت آشكار حق است . (380) 1. فاطمه عليها السلام الگوى زنان مقصود از الگو و اءسوه پذيرى حالتى است كه انسان به هنگام پيروى از غير خود پيدامى كند. فردى كه از او پيروى مى شود، ممكن است اسوه اى نيك يا بد باشد. در قرآنكريم گاه به صراحت و گاه بدون صراحت به پيروى از كسى سفارش مى كند. از آننمونه حضرت ابراهيم عليه السلام الگو معرفى شده است . (381) نيز در موردپيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد: براى شما زندگى رسول خدا الگويى است ، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روزىرستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند.(382) در طول تاريخ ، زنان با فضيلت و با كمالى مى زيسته اند كه با تربيت نفس خويشو حركت در راه رضايت محبوب ، چنان شيفته معشوق شده اند كه از آنان بايد به عنوانالگو ياد كرد. آسيه بانويى نمونه زنان و مردان در نفى ستمگرى ، شرك و كفر و نيزگرايش به توحيد و يكتاپرستى است . او در خانه اى مى زيست كه صاحب آن فرعونادعاى خدايى داشت !(383) وى در چنين خانه اى سخن از توحيد مى گويد و براى نفىبيدادگرى وحشيانه ترين شكنجه ها را تحمل مى كند. او حضرت موسى عليه السلام را ازآب گرفت و بهتر از مادر از وى پرستارى كرد و اجازه نداد به او جمع كنند. و آن گاهبه دستور او آسيه را به زمين خواباندند و دست و پايش را به چهار ميخ بستند و سنگبزرگى بر روى سينه اش قرار دادند. خداوند در اين لحظه ، پرده از ديدگان آسيهبرداشت و مقام وى را به او نشان داد و او خندان شد. فرعون باكمال تعجب گفت : همسرم ديوانه شده است ! در ميان اين همه شكنجه مى خندد! آسيه گفت :به خدا سوگند، ديوانه نشده ام . اكنون به جايگاهى مى نگرم كه در بهشت برايم مهياكرده اند. در همين حال ، نداى پروردگارش را لبيك گفت .(384) مريم چنان مقامى پيدا كرد كه پيامبرى مانند حضرت زكريا عليه السلام عهده دارپاسدارى او شد. او در حجره اى در بيت المقدس به عبادتمشغول بوده هر گاه زكريا عليه السلام در محراب عبادت بر او وارد مى شد، غذايى دركنارش مى ديد. روزى زكريا از وى پرسيد: مريم ، اين غذاها را از كجا آورده اى ؟! مريمگفت : اين از ناحيه خداست . خداوند هر كس را بخواهد بى حساب روزى مى دهد.(385) پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله ، كه خود الگويى از ناحيه خدا براى همه مردان وزنان است ، فاطمه را برترين بانوى جهان معرفى مى كند: اءما مريم كانت سيدة نساء زمانها، اءما فاطمة فهى سيدة نساء العالمين من الاولين والاخرين (386): مريم بانوى زنان زمان خود بود، ولى فاطمه سرور همه بانوانجهان از اولين و آخرين است . فاطمه عليها السلام الگو و نمونه است چون : 1- او از اهل بيت عليهم السلام است و خداوند خانداناهل بيت عليهم السلام را از هر پليدى و بدى پاك گردانيده است .(387) 2- سوره كوثر در شاءن او نازل شده است .(388) 3- آيه مودت و دوستى درباره او و ساير خاندان پيامبر صلى اللّه عليه و آله است.(389) 4- آيه مباهله در شاءن اهل بيت عليهم السلام است و پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آلهبراى مباهله ، از زنان كسى جز پاره تن خود، زهرا عليها السلام را فرا نخواند.(390) 5- آيات ابرار در شاءن فاطمه عليها السلامنازل گشت .(391) 2. محبت فاطمه عليها السلام خداوند اهل بيت را الگوى امت و جانشينان رسول خدا قرار داده و به مردم سفارش كرده كهآنان را دوست داشته ، هرگز از آنان جدا نشوند و گرنه دچار انحراف گرديده ، بههلاكت مى رسند. محبت فاطمه عليها السلام و ساير خاندان پيامبر اكرم ، اساس اسلام خوانده شده و كسىبه اهل بيت عصمت و طهارت علاقه مند نباشد، بدون ترديد از اسلام واقعى فرسنگ هافاصله دارد.(392) هنگامى كه آيه قل لا اءسئلكم عليه اءجرا الا المودة فى القربى نازل شد، جمعى از صحابه از رسول خدا پرسيدند: اى پيامبر خدا، آنان چه كسانى اندكه خداوند محبت شان را بر ما واجب ساخته است ؟ حضرت فرمود: على و فاطمه و فرزندانايشان . و اين سخن را سه بار تكرار كرد. (393) محبت اهل بيت زير بناى اسلام و آيين الهى است و بدون محبت آنان به حقيقت اسلام نمى توانرسيد. زيرا درخت ريشه دار اهل بيت از همان شجره پرقدرت رسالت است كه از منبع فيضالهى نشاءت گرفته است . رسول گرامى اسلام مى فرمايد: من و على از يك درخت به وجود آمده ايم . من اصل و ريشه درخت و على شاخه هاى تنومند آناست و دخترم فاطمه عامل بارورى و فرزندانم حسن و حسين ميوه هاى آن به حساب مى آيند وپيروان و شيعيان ما برگ هاى آن درخت اند هر كس به آن درخت چنگ زند نجات يافته است وهر كس از آن دورى گزيند هلاك مى گردد. (394) محبت به فاطمه ، محبت به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله است . زيرااهل بيت پيامبر از خود پيامبر جدا نيستند و همگى از يك درخت تنومند ريشه دار سرچشمهگرفته ، اهداف مقدس مشتركى را دنبال مى كنند. رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرموده است : انا حرب لمن حاربكم و سلم لمن سالمكم .قال لعلى و فاطمة و الحسن و الحسين : (395) من دشمن كسى هستم كه با شما (على، فاطمه ، حسن و حسين عليهماالسلام ) دشمنى كند و يار كسى هستم كه با شما از درمسالمت وارد شود. ابوبكر مى گويد: رسول خدا را ديدم كه خيمه اى را برپا كرده و خود به يك كمانعربى تكيه نموده است و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام ) نيز درداخل آن مى باشند. آن حضرت خطاب به مسلمانان فرمودند: من دوستدار كسى هستم كهاهل اين خيمه را دوست بدارد و دشمن كسى هستم كه با آنان دشمن باشد.(396) 3. فاطمه عليهاالسلام و آموزش و تربيت زنى به خدمت حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام شرفياب گشت و سؤ الى مطرح ساخت وجواب آن را از حضرت شنيد.سپس اجازه خواست و پرسش دوم را مطرح كرد. حضرت آن رانيز جواب داد. به همين گونه ده مساءله از بانوى عزيز اسلام آموخت ، ديگر احساسشرمندگى كرد و بيش از آن نخواست براى حضرت فاطمه مزاحمت ايجاد نمايد. بدين علتاجازه خواست رفع مزاحمت نموده ، خانه فاطمه عليهاالسلام را ترك گويد. حضرت احساس كرد او از زيادى پرسش هاى خويش شرمگين گرديده ، به اين علت مىخواهد خانه و حضور آن حضرت را ترك كند. فرمود: شما شرمسار نباشيد، من در برابرهر مساءله اى كه به تو آموزش مى دهم پاداش مى گيرم ؛ پاداش خيلى مهم است و آن اينكه : تعليم دادن يك مساءله ارزش و ثوابش بيش از آن اين است كه ميان زمين تا عرش خدارا از جواهرات ارزشمند آكنده سازند. اى زن ، اگر كسى به كارگرى مشغول گردد و بار سنگينى را به دوش گرفته ، بهپشت بام حمل كند و در برابر آن صدهزار دينار مزد بگيرد، آيا در اينحال ، كارگر احساس خستگى مى نمايد؟! زن جواب داد: نه . حضرت فاطمه عليهاالسلامفرمود: من نيز در برابر آموزش هايم چنين احساسى دارم . زيرا پاداش من بمراتب بيشتراست .(397) 4. فاطمه عليهاالسلام و حمايت از ولايت اميرالمومنين عليه السلام آن بزرگوار با تمام توان در برابر دسيسه هاى منافقان ايستادگى نمود و با شيوههاى مختلف از حريم ولايت دفاع كرد، تا جايى كه بابذل جان و پى گيرى سياست بى نظير، دل هاى مستعد را متوجه مولا ساخت . پس از رحلتپيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فاطمه زهراعليهاالسلام در اثر مصايب زياد كه ازسوى حكومت وقت به وى تحميل شد، به بستر بيمارى افتاد. در اين ميان گروهى از زنانمدينه به عيادت آن بانوى گرامى آمده ، از اواحوال پرسيدند. حضرت در جواب فرمود: من صبح كردم در حالى كه نسبت به مردانتان خشمگينم و به شدت بغضشان را دردل جاى داده ام . آنان در عذاب الهى پيوسته در آتش خواهند بود. واى بر آنان ! چگونه خلافت رسول خدا را از موضع اصلى آن دور ساختند و آن را از كارخانه اى كه جبرئيل امين در آنجا فرود مى آمد به خانه اى ديگرى بردند؟ اين كار زيانبزرگى را متوجه آنان خواهد ساخت . مى دانيد چرا به شوهرم اميرالمومنين توجه نكردند؟ و چرا وى را رها نموده ، به ديگرىرو آوردند؟ از شمشير او دلتنگ بودند. زيرا على ، قهرمانان و شجاعان اينان را به خاكهلاكت افكند و خود از مرگ نهراسيد و در راه خدا با دشمنان او سازش نكرد. اگر مردان شما به او جفا نمى كردند و اجازه مى دادند كه او به حق بر كرسى خلافتبنشيند، به سود شما حركت مى نمود و با آرامش تمام مركب خلافت را سالم به مقصدنهايى مى رسانيد و هيچ رنج و زحمتى متوجه نمى شد... و خود نيز از آن استفاده ناروانمى كرد و جز به اندازه نياز از آن بهره مند نمى شد. در حكومت او منافق و مؤ من ، درستكارو خائن ، زاهد و حريص ... روشن و مشخص مى گرديد و زمين و آسمان بركات خويش را برشما ظاهر مى ساخت ؛ ولى مردان شما، ره را بيراهه رفته و به زودى به سزاىاعمالشان خواهند رسيد... نمى دانم آنان چرا دوست بدى انتخاب كردند و سرپرستنامناسبى براى خويش گماردند؟! بدانيد كه آنان فاسدند ولى نمى دانند. واى بر آنان ! كسى كه به راه حق حركت مى كند سزاوار پيروى است يا آن كس كه راهنيافته ، بايد از ديگرى راهنمايى بخواهد؟! شما در اثر اين انتخاب بد، از پستان شتر خلافت ، به جاى شير بايد خون بدوشيد وبا زهر زندگى مسموم گرديد و گرفتار استبداد و ستمگرى باشيد. سويدبن غفله كه راوى اين خطبه است مى گويد: زنان مدينه به خانه هايشان مراجعتنموده و شوهران خويش را از سخنان آن حضرت با خبر ساختند و آن گاه گروه زيادى ازمردم مدينه به حضور فاطمه زهرا عليهاالسلام آمده ، عذر خواستند... ولى حضرت آنان رانبخشيد و فرمود: از نزد من دور شويد. پس از آن مرتكب اين گناه بزرگ شديد به دروغعذرخواهى مى كنيد؟!(398) 5. فاطمه عليهاالسلام و حيا و عفت حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام در طول زندگى خويش - خواه خانه پدر يا خانه امير مؤمنان - تجسم حيا شناخته مى شد. در سخنان پربار آن حضرت مى خوانيم : زن شايستهكسى است كه خود را از مردان بيگانه دور داشته ، از ديدن نامحرم و همچنين از منظر ديدآنان در امان باشد. بنابراين ، تا ضرورتى نبود آن حضرت در مجامع مردان حضور نمى يافت ، هر چند درمواقع حساس و لزوم به ميان جامعه آمده و سخنرانى كرده ، از حق خود و ولايت شوهرشاميرالمومنين على عليه السلام دفاع نمود. روزى حضرت على و فاطمه عليهماالسلام در مورد نحوه كار و تلاش به محضر پيامبرخدا صلى اللّه عليه و آله شتافته ، از آن حضرت كسب تكليف نمودند.رسول خدا فاطمه عليهاالسلام را ماءمور انجام كارهاىداخل خانه نمود و على را نيز به امور خارج از خانه مامور ساخت . دختر پيامبر صلى اللّهعليه و آله از اين تقسيم كار بسيار خوشحال شد و چنان اظهار كرد: جز خدا كسى نمى داندكه من از چنين تقسيم كار چقدر خوشحال شدم . زيرا پدرمرسول خدا صلى اللّه ليه و آله مرا از رويارويى با مردان معاف داشت .(399) 5 جمادى الاول : ولادت حضرت زينب عليه السلام پرچمى كه بر زمين نماند، بررسى جايگاه ممتاز حضرت زينب عليهاالسلام ( حجة السلام محمدامين پور امينى ) درآمد علم واژگون گرديد و علمدار نقش بر زمين . دستان او يك طرف ، مشك سوراخ گشته اوطرفى ديگر، كمر حسين عليه السلام شكسته شد،... تا آن گاه كه نفس مطمئن حسين عليهالسلام به ملكوت اعلى پر كشيد و خون پاكش سرزمين تشنه عشق را سيراب كرد. پرچم را پرچمدار و علم را علمدارى بايد. اين كدامين كس است كه اين پرچم خونين تيرتكيه بر جايگاه امامت زده است و او را علمدارى بايد. چه كسى بهتر از زينب ؟ زينبى كه سبط نبى ، بنت على و اخت ولى بود. او تاريخ مجسم است . از روزى كه پيامبر را در اندوه ديد و مادر رادل و پهلو شكسته (400) و سيلى خورده ، و پس از آن درحال ايراد سخن لبت به شكوه گشود و سخن او را روايت كرد(401) و غربت و مظلوميتپدرش امير مؤ منان على عليه السلام و برادرش امام مجتبى را مشاهده كرد، تا اين زمان برهمه چيز آگاه است . كربلا را آغازى است كه پايان ندارد. اين اول را آخرى نيست . اينجا علم بر زمين نمى افتدو كسى جز زينب پرچمدار نيست . بايد پرچم را برداشت و با خود برد. به كجا؟ بهقلب دشمن به اندرون كاخ ظلم . به دارالاماره پسر مرجانه و ستمخانه يزيد. از كربلاتا به كوفه ...، از كوفه تا به شام ...، از شام به مدينه و از مدينه به همه عالم .اين پرچم رسالت خون حسين است كه تا ابد در حركت و تپش است و هيچ گاه از حركت بازنمى ماند. سير تاريخ را از عصر عاشورا ورق مى زنيم ، تا جايگاه ممتاز عقيله بنى هاشم را بيابيم. 1. در كربلا حفاظت از جان حجت خدا، امام زين العابدين عليه السلام از مهم ترين وظايف شير زن دشتكربلا است . آن گاه كه ددسيرتان به خيام آل الله يورش بردند خيمه ها را آتش زدند،آن كس كه از جان امام در ميان خيمه نيم سوخته نگهدارى كرد، زينب بود. و آن گاه كهاسيران آل البيت را بر سوار بر شتران برهنه كردند، در حالى كه اجساد شهيدان كربلاچون ورق هاى پاره گشته قرآن ، بر زمين داغ كربلا مانده بود، تسلى بخش ديگران وامام ، زينب بود. امام زين العابدين عليه السلام اين صحنه جان گداز را چنين بازگو مى نمايد: آن گاهكه آن مصيبت بزرگ در كربلا بر سر ما فرود آمد و پدرم و يارانش ، از فرزندان وبرادران و ديگر بستگان ، به شهادت رسيدند و ما را به قصد كوفه سوار بر شترانبرهنه نمودند، نگاه به پيكر شهيدان انداختم كه چگونه بر زمين افتاده ، هيچ كسى درفكر خاك سپارى ايشان نيست . اين صحنه بسيار بر من سخت آمد و دلم را به درد آورد وحالم را دگرگون ساخت ، كه نزديك بود جان بسپارم ، عمه ام زينب كهحال پريشان مرا ديد، فرمود: اى يادگار جد و پدر و برادرانم ، تو را چه مى شود؟گفتم : چگونه بيتابى نكنم ، در حالى كه آقايم ، برادرانم ، عموهايم ، فرزاندنشان وخويشان خود را غرق به خون مى بينم ، كه بر خاك افتاده ، هيچ كس اقدام به دفنشاننمى كند و كسى نزديك ايشان نمى رود. گفت : اندوهگين مباش كه اين واقعهقبل از روشن بود. خداوند گروهى را بر خواهد انگيخت كه اين پيكرهاى پاره پاره را جمعكرده ، آنها را به خاك سپارند و بر سر قبر پدرت ، سيد و سالار شهيدان ، پرچمىنهند كه هرگز از بين نمى رود و همواره در حركت و تپش خواهد ماند و سردمداران كفر وپيروان گمراهى نهايت كوشش خود را در مبارزه و مقابله با آن به كار خواهند بست ، ولىاز عهده انجام آن بر نخواهد آمد و روز به روز بر عظمت و جلوه خود خواهد افزود.(402) 2. در كوفه اينجا كوفه است . عبيدالله مغرور و مست بر اريكه قدرت ، تكيه زده است . زينب با ديگراسيران بنى هاشم با بى اعتنايى هر چه تمام تر وارد مى شود و در حالى كه عده اى اززنان گرد او حلقه زده اند در گوشه اى مى نشيند. پسر مرجانه كه از اين بى اعتنايىخشمگين شده است ، مى پرسد: اين زن كيست ؟ جوابى نمى شنود. دگر باره پرسش مىكند و از جواب خبرى نيست . براى بار سوم مى پرسد و از ديگران جواب مى شنود كه اينزينب است ، دخت فاطمه ، فرزند رسول خدا. به سمت او مى نگرد و مستانه مى گويد:سپاس خدا كه شما را رسوا ساخت و شما را كشت و دروغتان را آشكار نمود. مگر زخم زبان سوزنده تر از زخم شمشير نيست ؟ مگر اين ، جنگ نيست ؟ مگر اين علمدارنيست كه دفاع از حريم نهضت را بر عهده دارد؟ زينب با قدرت و صلابت هر چه تمام لببه سخن مى گشايد كه : سپاس خدا را كه ما را به وجود محمد كرامت و برترى بخشيد واز هر گونه ناپاكى دور گردانيد. كسى رسوا مى شود كه فاسق است و دروغ كسى مىگويد كه فاجر است و آن غير ماست . (403) اين سخن چون پتك بر سر طاغوت كوفهفرود آمد. 3. در شام مردم شام اسلام را از دريچه بنى اميه مى شناختند. آنجا اسلام اموى حاكم بود و از اسلامنبوى و اموى خبرى نبود. آنان معاويه و فرزند او را كه چون بوزينه و خوك تكيه برجاى صالحان زده بودند(404)، جانشينان پيامبر مى پنداشتند. تبليغات نارواى امويانحركت اصلاح گرايانه خونين حسينى را، خروج و سركشى بر خليفه وقت مسلمانان وانمودمى ساخت . از اين رو، به هنگام ورود اهل بيت عليهم السلام به شام ، شهر را آذين بسته ،به شادمانى مشغول بودند. آنان را در حالى وارد شهر دمشق كردند كه به ريسمان بستهشده بودند و سرهاى شهيدان بسان ستارگان درخشان گرد ماه شهيدان ، كه به بر سرنى قرآن مى خواند(405) و گاه لب به سخن مى گشود(406) نظاره گر كار پيامرسانان خون واقعه طف بودند. اين شام بلا است . شهر زخم زبان ها، جهالت ها، دشنام ها، آزارها و از همه بدتر سركشىحاكم فاجر و فاسقى چون يزيد كه اصل و نسبى ندارد(407) و مست غرور و باده است . و اينجا نقش آفرينى زينب جلوه ديگرى دارد. در مجلس يزيد حضور اهل بيت عليهم السلام در مجلس شوم يزيد خود مصيبتى است بس عظيم . امام باقرعليه السلام مى فرمايد: ما را كه دورازده كودك بوديم ، در حالى كه دستانمان را بهگردنمان بسته و على بن الحسين عليه السلام در ميانمان بود، وارد مجلس يزيدكردند.(408) يك سر ريسمان به زنانى مى رسيد كه با طناب به هم بسته شدهبودند(409)، و در حالى در مجلس حاضر شدند كه سر بريده ابى عبدالله در ميانتشتى مقابل يزيد بود(410)، و بوى خوش آن فضا را عطرآگين كرده بود. (411)مگر مصيبتى بالاتر از اين در فكر كسى مى گنجد! و يزيد، اشعار ابن زبعرى (412) را خواند و بر آن ابياتى افزود، كه نشان ازكفرورزى اوست و به طور صريح به انكار رسالت پيامبر خدا پرداخت (413) و باكمال بى شرمى ، رسالت پيامبر را چيزى جز حكمرانى محض ندانست . و زينب كبرى لب به سخن گشود و با قدرت و استوارى تمام در كاخ بيدادگرى فريادكشيد و پرده از درون سياه و كثيف و كفرآلود او دريد و انقلاب را به درون كاخ كشاند. او به خوبى مى داند كه كجا و كى و چگونه لب به سخن گشايد. آنجا كه يزيد از اومى خواهد كه سخنى بگويد، اشاره به امام زين العابدين عليه السلام كرده ، مى گويد:سخنگو اوست ،(414) تا به وى بفهماند كه رهبر اين نهضت و استمرار بخش اين حركتو امام امت اوست . و آنجا كه نوبت به وى مى رسد چيزى را فروگذار نمى كند. آن گاه كه زينب سر نورانى برادر را مى بيند، با ندايى حزن آلود و سوزنده فريادبر مى آورد: اى حسين ، ميوه دل پيامبر، فرزند مكه و منى ، زاده زهرا برترين زنان ،فرزند دخت مصطفى ...، و با اين سخن تمامى حاضران در مجلس را به گريه وامىدارد.(415) و پس از آن رو به يزيد كرده ، با تندى هر چه تمام بر دو نكته تاءكيد مى ورزد: 1. تكيه بر انتساب رهبر اين نهضت و كاروان اسيران بهرسول خدا صلى اللّه عليه و آله ، كه اين نكته مهم بارها از جانب خود و امام سجاد عليهالسلام و ديگر اسيران بنى هاشم تكرار گرديد و سهمى بس مهم در شكستن حلقه شديدتبليغاتى دشمن داشت . 2. مسئوليت اصلى شهادت حضرت سيدالشهداء، امام حسين عليه السلام را بر عهده شخصيزيد پليد نهاد، تا هر راهى را براى گريز وى ببندد.(416) و پس از آن خطبهرسايى خواند كه لرزه بر اندام حكومت بنى اميه انداخت و آن را از بنيان سست و منهدمساخت . محقق دانشمند استاد باقر شريف القرشى در اين باره مى نويسد: نواده پيامبر توانستجبروت طاغوت را در هم شكند و او را وادار به فرار وتحمل ننگ و عار سازد و به او فهماند كه هرگز پيشانى حق خواهان در برابر طاغوتيانو ستمگران خم نخواهد شد.(417) اين خطبه را بسيارى از تاريخ نويسان و سيره نگاران ياد كرده اند. نخستين آنان ابنطيفور (متوفاى 280) در بلاغات النساء است (418)، كه آن را به طور خلاصه آوردهاست و تفصيل آن را خوارزمى و ابن نما و ابن طاوس و طبرسى و ديگران (419) آورده اندو مضمون آن بسيار عالى و كوبنده و در نهايت رسايى و در نهايت و شيوايى است ، كهبه 9 محور آن اشاره مى كنيم : 1. تبيين برخى معارف دينى كه براى جامعه آن روز كاملاناآشنا بود، مانند مسئله مهلت يافتن ستمگران به منظور لبريزشدن پيمانه ظلم و گناهايشان ، تا حجت الهى از هر نظر بر ايشان تمام گردد، و چون با اختيار خود راه طغيان وسركشى را سپرى نموده اند عذاب بزرگ الهى در انتظار آنان است . (420) اين طرزفكر با تفكر جبرى كه از ناحيه حاكمان آن عصر تبليغ مى شد در تعارض تام بود. 2. تبيين ستمگرى يزيد، با آن كه داعيه خلافت اسلامى داشت .(421) 3. تكيه بر مسئله حفظ جايگاه بلند زن در تعاليم اسلامى و لزوم غيرت ورزى جامعه.(422) 4. روشن ساختن اين نكته كه آنچه يزيد انجام داد نتيجه كفرورزى اوست و او اين جنايت رابه سبب انتقام گيرى و از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ، در عوض از دست دادنخويشان كافر خود در روز بدر انجام داد. بنابراين ، شمشيرى كه در كربلا بر حسينكشيده شد، شمشير مشركان در برابر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله پس از گذشتپنجاه سال است .(423) 5. تكيه و تاءكيد بر آن كه حكومت و ولايت از آنآل محمد صلى اللّه عليه و آله است و بس .(424) 6. مسئول دانستن كسانى كه طاغوت زمان را بر مسلمانان چيره ساختند، و برخورد با طرزفكرى كه آن را به قضا و قدر الهى ربط داده ، از مسئوليت پذيرى شانه خالى مىكنند.(425) 7. تصريح به اينكه يزيد و پيروان و ياران او توانايى از بين بردناهل البيت عليهم السلام را ندارند، نه تنها او، بلكه هيچ كس از عهده انجام آن بر نمىآيد.(426) 8. بيان عظمت مقام شهيد و ارزش شهادت در اسلام .(427) 9. مسئول دانستن يزيد پليد در فاجعه شهادت امام حسين عليه السلام .(428) آثار حضور اهل بيت عليهم السلام در شام و جايگاه حضرت زينب عليهاالسلام اگر بخواهيم جايگاه حضرت زينب را در جمع اهل بيت عليهم السلام در شام بيابيم بايدآن را در چهار محور زير جستجو كرد: 1. ولايت پذيرى ، آنجا كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام را به عنوان سخنگوىكاروان معرفى مى كند و مى فرمايد: هوالمتكلم .(429) 2. ايستادگى هر چه تمام تر در برابر يزيد. 3. تاثير چشمگير در مجلس عمومى يزيد، بهدنبال آن در همه اقشار جامعه (430)، به طورى كه يزيد خود اعتراف مى كند كه پسرمرجانه با كار خود كينه مرا در دل مسلمانان كاشت (431) و شخصيت هاى برجسته شام رابه واكنش واداشت ، تا جايى كه اين جنايت عظيم را به شدت محكوم كردند(432) و حتىلشكريان يزيد لب به بدگويى يزيد گشودند.(433) 4. تاثير عميق در دگرگون ساختن وضع خانه يزيد، كه به انقلابى از درونمبدل شد، به طورى كه همه را به گريه و ناله و اعتراض واداشت (434)، تا آنجا كهيزيد بر حكومت خود بيمناك شد و به گريه دروغين مجبور گرديد!(435) و براى حفظسلطنت خود، جنايت را به پسر مرجانه نسبت داد و او را لعنت كرد!(436) اين تاثير عميق در مدت زمانى بسيار كوتاه - حدود يك ماه - (437) به بركت وجودحضرت امام سجاد عليه السلام و پرچمدارى زينب كبرى و نقش يكايكاهل بيت عليهم السلام رخ داد، كه صد البته در قاموس محاسبه عادى بشرى نمى گنجد.اين كار تا بدانجا بزرگ و ژرف است كه شام شادى به شام مويه و زارىتبديل شد(438) و اولين مجلس عزاى رسمى امام حسين عليه السلام به مدت سه شبانهروز در قلب خلافت خون آشام اموى (439) و در شهر دمشق و بلكه در خانهيزيد(440) برگزار گرديد و مجالس عزا و سوگوارى در تمام مدت حضوراهل بيت عليهم السلام در شام ادامه يافت .(441) 4. در مدينه سرانجام قافله حسينى به مدينه بازگشت . زينب كبرى گريان و نالان در مسجدرسول خدا صلى اللّه عليه و آله قبر شريف آن حضرت را در آغوش گرفت و ندا سر دادكه : اى جد ما، خبر شهادت حسين را برايت آورده ام .(442) زنان بنى هاشم لباس سياه پوشيده ، مجلس عزا به پا ساختند و امام زين العابدينعليه السلام برايشان غذا فراهم مى ساخت .(443) دشمن دست از اقدام خصمانه خود بر نداشت و در اقدامى بى شرمانه خانه هاى امير مؤ منانعلى عليه السلام ، عقيل و رباب همسر باوفاى امام حسين عليه السلام را خرابكرد(444)، ولى مجلس عزاى امام حسين عليه السلام به مدت يكسال ، شبانه روز، و به مدت سه سال روزانه برپا گرديد(445) و زنان بنى هاشممانند ام النبين (446) و رباب (447) به نوحه خوانى و مرثيه سرايىمشغول بودند و گريه ناله امام زين العابدين عليه السلام آن قدر ادامه پيدا كرد كه اورا جزء بكائين خمسه قرار داد.(448) زينب كبرى نيز مدينه را مركزى براى سخن با مردم و فراخوانى ايشان به خونخواهىامام حسين عليه السلام قرار داد، (449)، تا آنجا كه دستگاه حاكم وجود او را ضرورىبراى اهداف شوم خود تشخيص داده ، اقدام به تبعيد آن حضرت نمود.(450)
|
|
|
|
|
|
|
|