پس از دستگيرى شيخ فضل الله نورى ، با يك محاكمه فرمايشى او را محكوم به اعدامكردند.
هنگامى كه به طرف محل اعدام حركت مى كرد، نگاهى به جمعيت كرد و بعد رو به آسمانكرد و گفت :
افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد .(479)
دست حق در دست مى آمد روان برپاى دار
|
تا بلند آوازه سازد از آن آواى دار
|
آن كه در آيينه انديشه مى بيند خداى
|
كى كند انديشه از رنج توان فرساى دار
|
شيخ فضل الله را بر روى چهارپايه دار قرار دادند. او از روى چهارپايه ، آخرينسخنان خود را بيان كرد. سخنان او تاءكيدى بر مواضع مكتبى و اصولى گذشته اشبود. وى خطاب به جمعيت تماشاچى گفت :
خدايا! تو، خودت شاهد باش كه من براى اين مردم به قرآن تو قسم ياد كردم ، گفتندقوطى سيگارش بود، خدايا! تو، خودت شاهد باش كه در اين دم آخر، باز هم به اين مردممى گويم كه مؤ سسان اين اساس ، بى دين هستند و مردم را فريب داده اند. اين اساس ،مخالف اسلام است . محاكمه من و شما بماند پيش پيغمبر اسلام .(480)
او با وجود ضعف پيرى و بيمارى ، آخرين خطابه اش را با شجاعت و شهامت كم نظيرىبيان كرد. تنها با عشق و ايمان به هدفى متعالى مى توان اين گونه در برابر مرگ وشهادت ايستاد. گويى اين دار بود كه از هيبت و عظمت او مى لرزيد.(481)
او ز عشق سراپا و شور و جذبه بود
|
دارد انديشه از او، او نه در پرواى دار
|
هيبت مردانه مرد خدا را ديده است
|
گر به خود مى لرزند از اين جذبه سرتاپاى دار
|
در آخرين لحظات ، از طرف مشروطه طلبان برايش پيام آوردند كه شما مشروطه را امضاكنيد و خود را از كشتن رها سازيد. او در پاسخ گفت : من ديشب پيامبر اكرم صلى اللّه عليهو آله را در خواب ديدم و به من فرمود: فردا ميهمان من هستى . من چنين امضايى نخواهم كرد.پس از آن طناب به گردنش انداختند.(482)
گاه خورشيد است از عشق خدا بر نيزه ها
|
گاه از شوق خدا خورشيد بر بالاى دار
|
پرتو خورشيد فضل الله نورى تافته است
|
جاودان از مشرق خونين و خون بالاى دار
|
باد شديدى شروع به وزيدن كرد و گرد و خاك فضا را پر كرد. مشروطه طلبان بهشادى و كف زدن مشغول بودند و ميرزا مهدى ، فرزند شيخفضل الله نورى در ميان آنان فرياد مى زد: زنده باد مجازات ، زنده باد مجازات !
به سر دار اگر رفت سر حق طلبان
|
بيش تر ياد دهد درس سرافرازى را
|
پاى كوبان سر جان در ره جانان دادم
|
تا بدانند كسان معنى جان بازى را
|
فصل پنجم :پرسش ها و پاسخ ها
1. حق و باطل ، پرسش : ما چگونه حق را ازباطل تشخيص دهيم ؟
آية الله جوادى آملى :
ما هر مشكلى كه داشته باشيم مشكل اصلى خود را نبايد فراموش كنيم . مشكلات فرعى دركوتاه مدت حل مى گردد. خواه مشكل عملى باشد خواه علمى ؛ اما بعضى امور است كه به اينآسانى حل نمى شود، تا انسان نميرد و نشئه عوض نشود و وارد ملكوت و عالم برزخنگردد مشكل براى او حل نمى شود. زمانى هم حل مى شود كه ديگرقابل علاج نيست .
بنابراين ما درباره دو مطلب بايد بينديشيم و بحث كنيم ؛ يكى مطالب فرعى كه دركوتاه مدت يا دراز مدت حل مى شود، و ديگرى مطالب اساسى كه در اين مورد اگر ما بهمشكلى برخورد كرديم نه تنها به آسانى حل نمى شود بلكه بعد از مرگ تازهمشكل روشن مى شود كه ديگر راه براى معالجه نيست .
در جريان هاى فكرى كه نمى دانيم چه كسى درست مى گويد چه كسىباطل ، پس از مدتى مشاوره فكرى ، بالاخره مى فهميم چه كسى حق است چه كسى حق استچه كسى باطل . در قرآن كريم فرمود:
ام حسب الذين فى قلوبهم مرض ان لم يخرج الله اءصغانهم (483)
آيا كسانى كه قلبشان بيمار است نمى ترسند كه به وسيله زبان خود، قلم خود، دستخود فكر خود و... خود را لو دهند و ديگران بفهمند. بعضى هانسبت به حق كينه دارند. هرقدر هم قدرتمند باشند نمى توانند اين كينه را بيش از چندسال مخفى كنند، بالاخره روشن مى شود.
خلد گر به پاى خارى آسان برآرم
|
چه سازم به خارى كه در دل نشيند
|
اگر خارى يا تيغى به دست يا پا يا حتى فرو رفتقابل علاج است . اما اگر خار در دل نشست چه بايد كرد؟ ما تا زمانى كه قدرت فهمداريم مى توانيم تفهميم كدام گروه حق است كدامباطل ، ولى دستگاه فهم ما آسيب ديد چه كنيم ؟ اگر ما هر چيزى را با ساعت تشخيص مىدهيم ، حالا اگر ساعت خراب شود چه كنيم ؟
ما هميشه با دو امر مواجه هستيم ، يكى اين كه بفهميم كدام جريان حق و كدامباطل است .
دوم اين كه بفهميم خودمان كجاييم و اين دومى نسبت به مورداول بسيار بااهميت تر است .
يعنى بايد مراقب باشيم ترازويى كه افراد،اعمال و عملكردها را با آن مى سنجيم خراب نشود.
در اوايل انقلاب براى بعضى معلوم نبود چه كسى درست مى گويد و چه كسى غلط؛انفجارها و ترورهايى پيش آمد، ده ها نفر به شهادت رسيدند، آن وقت خون هاى پاك شهدامشخص كرد حق با كيست و خيلى از اشخاص آمدند طرف امام و انقلاب . بعضى ها، حتى باانفجار دفتر حزب جمهورى اسلامى ، نخست وزيرى و دادستانى هم نيامدند و هنوز هم كههنوز است نمى فهمند و نيامده اند. سرش اين است كه در وجود آن ترازوى حقيقت سنج خرابشده است . ترازوى خراب ، كاه و آهن را مساوى نشان مى دهد.حال مطلب اساسى اين است كه ما چه كنيم ترازو و ساعت وجودمان به هم نخورد، قرآنكريم ، صريحا از ذات اقدس اله نقل مى كند كه علما امكان به هم خوردن ترازوى وجوداشخاص هست و عملا هم ما ديده ايم و مى بينيم .
قل هل ننبئكم بالاخسرين اءعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهميحسنون صنعا (484): عده اى به طرف فساد مى روند و درحال انجام كار بد هستند و خيال مى كنند كار خوب انجام مى دهند.
جريان كربلا مصداق بارز همين اشخاص است . 30 هزار نفرى كه از كوفه و اطرافكوفه آمدند همان هايى بودند كه ساليان متمادى پاى منبر حضرت امير عليه السلامبودند. اين ها به زعم خود براى رضاى خدا آمدند و امام حسين عليه السلام را در كربلاشهيد كردند: كل يتقربون الى الله بدم الحسين عليه السلام فقط سران آنها كه مىدانستند چه خبر است ، براى حكومت رى و امثال آن آمده بودند و گرنه اين جمعيت عظيم فقطبراى رضاى خدا و رفتن به بهشت ، امام حسين عليه السلام و يارانش را شهيد كردند. دروجود اين ها ترازو به هم خورده بود، يعنى واقعا قدرت تشخيص حق ازباطل را از دست داده بودند.
مطلب دوم اين است كه محور جنگ ما با شيطان كجاست ؟ در جنگ ما با اهريمن درون ، خاكريزمقدم كجاست ؟ چه كسى با ما مى جنگد و او از ما چه مى خواهد؟ كسى به جنگ ما مى آيد كه دربين مخلوقات خدا از او عصبانى تر و خشمگين تر نيست . خشم هيتلر و چنگيز و امثالهم مشخص است . اين ها يك ميليون نفر يا دوميليون نفر را بيشتر نكشته اند، به هرحال به چهار نفر هم رحم كرده اند. همين صدام ملعون ، گرچه نسبت به ايران تهاجموحشيانه داشت ولى نسبت به خيلى از خودى ها ترحم داشت ، نسبت به خود (بهخيال خام خودش ) رحم داشت . هيچ چنگيزى ، هيچ صدامىمثل شيطان نيست .
وجود مبارك اميرالمومنين عليه السلام فرمود: شيطان شش هزارسال خدا را پرستش مى كرد و در رديف فرشته ها بود و كان قد عبد الله ستة آلافسنة لا يدرى امن سنى الدنيا ام سنى الاخرة (485) معلوم نيست كه اين شش هزارسال از سال هاى دنياست (كه روزش 24 ساعت بوده ) يا ازسال هاى آخرت (كه هر روزش 50 هزار سال دنيا است . فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة (486) اگر حداقل از سال هاى دنيا باشد حساب كنيد چقدر مى شود.
شيطان با يك چنين خوى استكبارى كه در جريان امتحان سجده بر آدم ظهور كرد، شش هزارسال عبادت خود را سوزاند، يك چنين موجود عصبانى با چنين خشم و عصبانيت با ما چه خواهدكرد؟!
شيطان سوگند ياد كرده است كه من فرزندان آدم را احتناك مى كنم .
لئن اءخرتن الى يوم القيامة لاءحتنكن ذريته الا قليلا (487)
احتناك يعنى زير گلوى كسى را گرفتن ، سواركار مسلط كه بر اسب سوار مى شود وزمام و حنك اسب را در اختيار مى گيرد، اين را گويند احتناك .
شيطان گفت : من بر فرزندان آدم سوار مى شوم و بر حنك آنها افسار مى زنم و لجام آنهارا به دست مى گيرم . كسى كه محصول شش هزارسال عبادت خود را آن طور به آتش كشيده با ما چه مى كند؟ شيطان نه جان از ما مى خواهدنه خاك ، جان و خاك گرفتن كار شدنى بيرونى و مربوط به جهاد اصغر است . شيطاناز ما ايمان و آبرو مى خواهد. تمام تلاش او اين است كه اولا انسان را اسير بگيرد و ايمانرا از كف او بربايد تا كافر شود. ثانيا او را بى آبرو و بى حيثيت كند. بالاخره انسانكافر آبرويى هم دارد و با آن آبرو زندگى مى كند. شيطان مى خواهد اين آبرو را هم ازبين ببرد.
شيطان براى آنكه دين و آبرو را از ما بگيرد. يعنى انسان قدرت تشخيص حق ازباطل را از دست بدهد. تمام تلاش او اين است كه به جاى اصلى ما بنشيند و هر چه خواستانجام دهد.
انبيا و اولياء در صددند كه خودشان بيايند و جاى اصلى را بگيرند و حرف هاى الهى رابه زبان ما جارى كنند تا ما را سخن گوى فرشته ها قرار دهند، شيطان را خارج كنند،اين است كه به ما گفته اند هميشه مراقب باشيد.(488)
2. حكومت ولايت ، پرسش : در مورد ولايت و نحوه ى حكومت اسلامى زياد صحبت شده است ،مى خواستيم از نظر حضرتعالى مطلع مى شويم كه ولايت چطورحكومتى است ؟ و حاكم درچنين حكومتى چه جايگاهى دارد؟
مقام معظم رهبرى :
ولايت ، آن حكومتى است كه شخص حاكم با آحاد مردم داراى پيوندهاى محبت آميز و عاطفى وفكرى و عقيدتى است . آن حكومتى كه زوركى باشد؛ آن حكومتى كه با كودتا همراهباشد؛ آن حكومتى كه حاكم ، عقايد مردمش را مورد اعتناء قرار ندهد؛ آن حكومتى كه حاكمحتى در عرف خود مردم - مثل حكومتهاى امروز دنيا - از امكانات خاص و از برخورداريهاىويژه برخوردار باشد و براى او، منطقه ى ويژه يى براى تمتعات دنيوى وجود داشتهباشد، هيچكدام به معناى ولايت نيست و ولايت ، يعنى آن حكومتى كه در آن ، ارتباطات حاكمبا مردم ، ارتباطات فكرى ، عقيدتى ، عاطفى ، انسانى و محبت آميز است ؛ مردم به اومتصل و پيوسته اند؛ به او علاقه مندند و او منشاء همه ى اين نظام سياسى و وظايف خود رااز خدا مى داند و خود را عبد و بنده ى خدا مى انگارد. استكبار در ولايت وجود ندارد. حكومتىكه اسلام معرفى مى كند، از دموكراسيهاى رايج دنيا مردمى تر است ؛ با دلها و افكار واحساسات و عقايد و نيازهاى فكرى مردم ارتباط دارد؛ حكومت در خدمت مردم است .
از جنبه ى مادى ، حكومت براى شخص حاكم و ولى و تشكيلات حكومتى ، به عنوان يك طعمهنبايد محسوب بشود؛ و الا ولايت نيست . اگر آن كسى كه در راءس حكومت اسلامى است ،براى حكومت ، براى خود، براى اين شاءن و مقامى كه به او نرسيده است يا مى خواهد بهاو برسد، كيسه ى مادى يى دوخته باشد، آن شخص ، ولى نيست ؛ آن حكومت هم ولايت نيست .در حكومت اسلامى ، آن كسى كه ولى امر است - يعنى كار اداره ى نظام سياسى به اوسپرده شده است - از لحاظ قانون با ديگران يكسان است ؛ او حق دارد بسيارى از كارهاىبزرگ را براى مردم و كشور و اسلام و مسلمين انجام دهد؛ اما خود او محكوم قانون است .
از روز اول تا امروز و بخصوص بعد از تشكيلجمهورى اسلامى ، در معناى ولايت تحريف كردند؛ بدروغ ولايت را چيزى غير از آنچه كههست ، معرفى كردند؛ گفتند ولايت معنايش اين است كه مردم محجورند؛ به سرپرست و قيماحتياج دارند؛ آدمهاى نام و نشان دار، اين را صريحا در كتابها و مطبوعاتشان نوشتند!دروغ محض ، تهمت به اسلام ، تهمت به ولايت !
در غدير، مساءله ى ولايت ، به عنوان يك امر رسمى از سوى پيامبر مطرح شد واميرالمومنين به عنوان مصداق آن تعيين گرديد؛ كه البتهتفاصيل زيادى دارد و شما آن را مى دانيد؛ و اگر كسانى هم ازتفاصيل آن اطلاعى ندارند - بخصوص جوانان - بهتر اين است كه در نوشته ها و كتابهاىاستدلالى و علمى آن را دنبال كنند؛ كه كتابهايى هم در اين زمينه نوشته شده و مفيد است.(489)
3. اسلام و آزادى ، پرسش : از جمله مسائلى كه امروز مطرح شده و مباحث مختلفى رابرانگيخته است ، مساءله ى آزادى است . در اين زمينه سؤالاتى داريم كه با اجازه ىحضرتعالى مطرح مى كنيم . آيا آزادى مقوله اىاست كه اسلام بر آن تاءكيد كرده باشد؟به تعبير ديگر آزادى مقوله اىاست اسلامى يا مساءله اى است صرفا غربى ؟
مقام معظم رهبرى :
مساءله ى آزادى يكى از مقولاتى است كه در قرآن كريم و در كلمات ائمه عليهم السلامبه طور مؤ كد و مكرر روى آن تاءكيد شده است . البته تعبيرى كه در اين جا از آزادى مىكنيم ، مرادمان آزادى مطلق نيست كه هيچ طرفدارى در دنيا ندارد. فكر نمى كنم كسى در دنياباشد كه به آزادى مطلق فكر بكند. مرادمان ، آزادى معنوى هم كه در اسلام و بخصوص درسطوح راقى معارف اسلامى هست ، نيست ؛ آن محل بحث ما نيست . منظور از آزادى كه در اين جابحث مى كنيم ، آزادى اجتماعى است ؛ آزادى به مثابه ى يك حق انسانى براى انديشيدن ،گفتن ، انتخاب كردن و از اين قبيل ، همين مقوله ، در كتاب و سنت موردتجليل قرار گرفته است . آيه ى شريفه ى 157 سوره ى اعراف مى فرمايد:
الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة والانجيل ياءمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر ويحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم والاءغلال التى كانت عليهم .
خداوند يكى از خصوصيات پيامبر را اين قرار مى دهد كهغل و زنجيرها را از گردن انسانها بر مى دارد؛ اصر را، يعنى تعهدات تحميلى برانسانها را از آنها مى گيرد؛ مفهوم خيلى عجيب و وسيعى است . اگر وضع جوامع دينى وغيردينى در آن دوره را در نظر داشته باشيد، مى دانيد كه اين اصر - اين تعهدات وپيمانه هاى تحميلى بر انسانها - شامل بسيارى از عقايدباطل خرافى ، و بسيارى از قيود اجتماعى غلطى كه دستهاى استبداد يا تحريف يا تحميقبر مردم تحميل كرده بود، مى شود. اغلال هم كهغل و زنجيرهاست ، معلوم است .
اين آقاى جرج جرداق ، نويسنده ى كتاب نامدار صوت العداله - كه درباره اميرالمومنين است- بين دو جمله يى كه يكى از اميرالمومنين عليه الصلوة و السلام صادر شده است ، يكى هماز جناب عمر - خليفه دوم - مقايسه يى مى كند. يك وقت چند نفر از استانداران يا ولادت زمانجناب عمر پيش ايشان آمده بودند، و چون گزارشى عليه آنها آمده بود، خليفه را خشمگينكرده بود. خليفه خليفه خطاب به آنها جمله ى ماندگارى را گفته است :
استعبدتم الناس و قد خلقهم الله احرارا: مردم را به بردگى گرفته ايد؛ در حالى كهخدا مردم را آزاد آفريده است ؟
جمله ديگرى اميرالمومنين فرموده است كه در نهج البلاغه آمده است ، و آن اين است :
لا تكن عبد غيرك و قد خلقك الله حرا: بنده ى غير خودت مباش ؛ خدا تو را آزاد آفريده است.
جرج جرداق بين اين دو جمله مقايسه مى كند و مى گويد جمله ى اميرالمومنين به مراتببرتر از جمله ى عمر است ؛ زيرا عمر به كسانى اين خطاب را مى كرد كه آزادى و حريت ،در دست آنها هيچ تضمينى نداشت ؛ چون خود آنها كسانى بودند كه عمر مى گفت :
استعبدتم الناس : مردم را به بردگى گرفته ايد؛
حالا به آنها آزادى بدهيد. اين يك طور حرف زدن است ؛ يك طور ديگر آن است كهاميرالمومنين به خود آن مردم خطاب مى كند و در حقيقت ضمانت اجرا در خود كلام مى آورد:
لا تكن عبد غيرك و قد خلقك الله حرا: بنده ى غير خودت مباش ، خدا تو را آزاد آفريده است.
در اين هر دو كلام ، دو خصوصيت براى آزادى هست - كه البته كلام اميرالمومنين ، اينبرجستگى و امتياز را دارد كه ضمانت اجرايى هم دارد - يكى اين دو خصوصيت ، همين است كهحريت جزء فطرت انسانى است ؛ و قد خلقك الله حرا؛ كه من حالا در مقايسه ى بين تفكراسلامى و تفكر غربى و اشاره يى به آن خواهيم داشت .(490)
4. اسرار و آثار صلوات ، پرسش : سر سلام كردن به اهلبيت عليهم السلام چيست ؟
آية الله جوادى آملى :
شايد به عرضتان رسيده باشد كه يكى از آداب مجلس علم آن است كه معلم به متعلمان ومخاطبان درود بفرستد و سلام كند. اين ادبى است كه ذات اقدس اله در سوره مباركه انعامبه ما آموخت ، فرمود:
و اذا جاءك الذين يؤ منون باياتنا فقل سلام عليكم (491): يعنى وقتى مؤ منينبراى فراگيرى علوم الهى به محضر تو آمدند بگو سلام عليكم .
مخاطبانى كه در مجلس رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله شرف حضور داشتند دو گروهبودند. متوسطين آنها سلام را از خود پيغمبر و برخى از آنها سلام را از خدا دريافت مىكردند. البته سلام خدا همان اعطاى سلامتى است . اين طور نيست كه خدا لفظا به كسىسلام كند، و مهمترين نوع سلامتى هم ، سلامتىدل است .
اگر دلى از ياد غيرخدا خالى بود چنين دلى سالم است . وقتى ظرفدل سالم بود جا براى مظروف وجود دارد و آنگاه است كه علوم و معارف را چنين ظرفى مىريزند. بنابراين ذات اقدس اله اول به انسان ظرف مى دهد بعد ظرفيت و در نهايتمظروف عطا مى كند.
از طرف ديگر سلامت دل در شكستن دل است و لذا اگر انسان حالى پيدا كرد كه دلش شكستبايد شاكر باشد، اگر مطالبى فرا گرفت بايد شاكر باشد چون همه ى اين ها ازعطاياى الهى است . به هر حال سلامت دل نيمى از راه است براى اينكه ظرف سالم ، مادامىكه تهى از مظروف باشد سودى ندارد.
اينكه ما در عرض ادب به پيشگاه معصومين عليهم السلام در زيارت ها عرض مى كنيمالسلام عليكم و رحمة الله و بركاته اين سلامت مربوط به سلامت قلب و ظرف است و آنرحمتى كه مسئلت مى كنيم ناظر به مظروف است يعنى در واقع از خدا دو چيز طلب مى كنيميكى سلامت ظرف سلامت دل و دوم داشتن مظروف خوب ، يعنى از خدا مى خواهيم كه رحمت وبركات خود را بر قلب ما، نازل كند و قلب ما را از ياد غير خود تطهير نمايد.(492)
پرسش : فايده صلوات بر خاندان پيامبر چيست ؟ آنها نيازى به درود و صلوات ماندارند.