بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ اسلام در آثار شهید مطهری (ره ), استاد شهید آیت الله مطهرى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     TARIKH01 -
     TARIKH02 -
     TARIKH03 -
     TARIKH04 -
     TARIKH05 -
     TARIKH06 -
     TARIKH07 -
     TARIKH08 -
     TARIKH09 -
     TARIKH10 -
     TARIKH11 -
     TARIKH12 -
     TARIKH13 -
     TARIKH14 -
     TARIKH15 -
     TARIKH16 -
     TARIKH17 -
     TARIKH18 -
     TARIKH19 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

حجة الوداع (205)  
حجة الوداع (206) آخرين حج پيغبر اكرم صلى الله عليه و آله است و شايد ايشان بعداز فتح مكه يك حج بيشتر نكردند، البته قبل از حجة الوداع حج عمره كرده بودند.رسول اكرم صلاى عام دادند و مخصوصا مردم را دعوت كردند كه به اين حج بيايند.(207) همه را جمع كردند و بعد در مواقع مختلف ؛ در مسجدالحرام ، در عرفات ، در منا وبيرون منا، در غدير خم و در جاهاى ديگر خطابه هاى عمومى خود را القا كردند. از جمله درغدير خم بعد از آنكه جا به جا مطالبى را فرموده بود، مطلبى را به عنوان آخرين قسمتبا بيان شديدى ذكر نمود. به نظر من فلسفه اين كه پيغمبر اين مطلب را در آخر فرمود:همين آيه اى است كه در آنجا قرائت كرد: ( يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته . ) (208)
بعد از اين كه پيغمبر اكرم در عرفات و منا و مسجدالحرام كليات اسلامى را در باباصول و فروع بيان كرده كه مهمترين سخنان ايشان است ، يك مرتبه در غدير خم اين طورمى فرمايد: مطلبى است كه اگر آن را نگويم هيچ چيز را نگفته ام ( فما بلغترسالته ) به من گفته اند كه اگر آن را نگويى هيچ چيز را نگفته اى يعنى همه هباو هدر است . بعد مى فرمايد: ( الست اولى بكم من انفسكم ؟... ) (209) آيا حقتسلط و ولايتم بر شما از خودتان بيشتر نيست ؟ همه گفتند: بلى يارسول الله . حضرت فرمود: ( من كنت مولاه فهذا على مولاه . ) (210)
بعد از اين (211) بود كه اين آيه نازل شد:
( اليوم بئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى .) (212)
اين حديث (213) هم مثل حديث ثقلين داراى اسناد زيادى است .
گفتار دوم : اقدامات پيامبر به منظور ساختن جامعه اسلامى 
سيره پيامبر اكرم (ص )(214)  
معنى لغت سيره 
ابتدا لغت سيره را معنى بكنم كه تا اين لغت را معنى نكنم نمى توان سيره پيغمبر راتفسير بكنم . (سيره ) در زبان عربى از ماده (سير). است (215) (سير)يعنى حركت ، رفتن ، راه رفتن ، (سيره ) يعنى نوع راه رفتن . سيره بر وزن فعلة استو فعلة در زبان عربى دلالت مى كند بر نوع مثلا جلسه يعنى نشستن ، و جلسه يعنىسبك و نوع نشستن . و اين نكته دقيقى است . سير يعنى رفتن ، رفتار، ولى سيره يعنىنوع و سبك رفتار. آنچه مهم است شناختن سبك رفتار پيغمبر است . آنها كه سيره نوشتهاند رفتار پيغمبر را نوشته اند. اين كتابهايى كه ما به نام سيره داريم سير است نهسيره . مثلا سيره حلبيه سير است نه سيره ؛ اسمش سيره هست ولى واقعش سير است .رفتار پيغمبر نوشته شده است نه سبك پيغمبر در رفتار، نه اسلوب رفتار پيغمبر، نهمتود پيغمبر.
خيلى از مردم (216) در تفكرشان اصلا سبك و منطق ندارند؛ يك دفعه بهنقل استناد مى كند، يك دفعه به عقل استناد مى كند؛ يك دفعه حسى مى شود، يك دفعه عقلىمى شود. اينها مادون منطقند. من به مادون منطق ها كار ندارم . در رفتار هم اكثريت قريب بهاتفاق مردم ، سبك ندارند به ما اگر بگويند سبكت را (در رفتار) بگو، سيره خودت رابيان كن ، روشت را بيان كن ، تو در حل مشكلات زندگى (چه روشى دارى ؟ پاسخىنداريم .)
هر كسى براى خودش در زندگى هدف دارد، هدفش هر چه مى خواهد باشد؛ يكى هدفشعالى است ، يكى هدفش پست است ؛ يكى هدفش ‍ خداست ، يكى هدفش دنياست . بالاءخرهانسانها هدف دارند. بعضى افراد براى هدف خودشان اصلا سبك ندارند، روش انتخابنكرده اند، روش ‍ سرشان نمى شود؛ ولى قليلى از مردم هستند كه در راهى كه مى روندسبك و روش دارند. قليلى از مردم اين جورند والا اكثريت مردم دون منطقتند، دون سبكند، دونروشند به اصطلاح هرج و مرج (بر اعمالشان حكم فرماست و) همج رعاع هستند).
سيره پيغمبر يعنى سبك پيغمبر، متودى كه پيغمبر درعمل و در روش براى مقاصد خودش به كار مى برد... مثلا پيغمبر تبليغ مى كرد. روشتبليغى پيغمبر چه روشى بود؟ سبك تبليغى پيغمبر چه سبكى بود؟ پيغمبر در همانحال كه مبلغ بود و اسلام را تبليغ مى كرد، يك رهبر سياسى بود براى جامعه خودش . ازوقتى كه آمد به مدينه ، جامعه تشكيل داد، حكومتتشكيل داد، خودش رهبر جامعه بود. سبك و متود رهبرى و مديريت پيغمبر در جامعه چه متودىبود؟ پيغمبر در همان حال قاضى بود و ميان مردم قضاوت مى كرد. سبك قضاوتش چهسبكى بود؟ پيغمبر مثل همه مردم ديگر زندگى خانوادگى داشت ، زنان متعدد داشت ،فرزندان داشت . سبك پيغمبر در (زن دارى ) چگونه بود؟ سبك پيغمبر در معاشرت بااصحاب و ياران و به اصطلاح مريدها چگونه بود؟ پيغمبر دشمنان سرسختى داشت .سبك و روش پيغمبر در رفتار با دشمنان چه بود؟ و دهها سبك ديگر در قسمت هاى مختلفديگر.
(ما در اينجا به گوشه اى از اقدامات و سيره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در گذراز جامعه جاهلى به جامعه اسلامى اشاره ايى خواهيم كرد.)
1. مبارزه با ظلم (217)  
در دوران جاهليت با گروهى كه آنها نيز از ظلم و ستم رنج مى بردند براى دفاع ازمظلومان و مقاومت در برابر ستمگران هم پيمان شد. اين پيمان در خانه عبدالله بن جدعاناز شخصيتهاى مهم مكه بسته شد و به نام (حلفالفضول ) ناميده شد. او بعدها در دوره رسالت از آن پيمان ياد مى كرد و مى گفت :حاضر نيستم آن پيمان بشكند و اكنون نيز حاضرم در چنين پيمانى شركت كنم .
2. تنفر از بيكارى و بطالت (218)  
از بيكارى و بطالت متنفر بود؛ مى گفت : (خدايا! از كسالت و بى نشاطى ، از سستى وتنبلى و از عجز و زبونى به تو پناه مى برم ). مسلمانان را به كار كردن تشويق مىكرد و مى گفت : (عبادت هفتاد جزء دارد و بهترين جزء آن كسبحلال ).
3. رفتار با بردگان (219)  
نسبت به بردگان فوق العاده مهربان بود. به مردم مى گفت : اينها برادران شمايند؛ ازهر غذا كه مى خوريد به آنها بخورانيد و از هر نوع جامه كه مى پوشيد آنها رابپوشانيد؛ كار طاقت فرسا به آنها تحميل مكنيد؛ خودتان در كارها به آنها كمك كنيد. مىگفت : آنها را به عنوان (بنده ) و يا كنيز (كه مملوكيت را مى رساند) خطاب نكنيد، زيراهمه مملوك خداييم و مالك حقيقى خداست ، بلكه آنها را به عنوان (فتى ) (جوانمرد) يا(فتاة ) (جوانزن ) خطاب كنيد.
در شريعت اسلام تمام تسهيلات ممكن براى آزادى بردگان كه منتهى به آزادى كلى آنهامى شد فراهم شد. او شغل (نخاسى ) يعنى برده فروشى را بدترين شغلها مىدانست و مى گفت : بدترين مردم نزد خدا آدم فروشان اند.
4.تشويق به پاكيزگى  
به نظافت و بوى خوش علاقه شديد داشت ؛ هم خودش رعايت مى كرد و هم به ديگراندستور مى داد. به ياران و پيروان خود تاءكيد مى نمود كه تن و خانه خويش را پاكيزه وخوشبو نگه دارند. به خصوص روزهاى جمعه وادارشان مى كردغسل كنند و خود را معطر سازند كه بوى بد از آنها استشمام نشود، آنگاه در نماز جمعهحضور يابند.
5. برخورد و معاشرت  
در معاشرت با مردم ، مهربان و گشاده رو بود، در سلام به همه حتى كودكان بردگانپيشى مى گرفت پاى خود را جلوى هيچ كس دراز نمى كرد و در حضور كسى تكيه نمىنمود. غالبا دو زانو مى نشست . در مجالس ، دايره وار مى نشست تا مجلس ، بالا و پايينىنداشته باشد و همه ، جايگاه مساوى داشته باشند. از اصحابش تفقد مى كرد؛ اگر سهروز يكى از اصحاب را نمى ديد سراغش را مى گرفت ، اگر مريض بود عيادت مى كرد واگر گرفتارى داشت كمكش مى نمود. در مجالس ، تنها به يك فرد نگاه نمى كرد و يكفرد را طرف خطاب قرار نمى داد، بلكه نگاه هاى خود را در ميان جمع تقسيم مى كرد. ازاين كه بنشيند و ديگران خدمت كنند تنفر داشت ؛ از جا برمى خاست و در كارها شركت مىكرد. مى گفت : خداوند كراهت دارد كه بنده را ببيند كه براى خود نسبت به ديگران امتيازىقائل شده است .
6 زهد و ساده زيستى (220)  
زهد و ساده زيستى از اصول زندگى او بود. ساده غذا مى خورد، ساده لباس ‍ مى پوشيدو ساده حركت مى كرد. زيراندازش غالبا حصير بود، بر روى زمين مى نشست ، با دستخود از بز شير مى دوشيد و بر مركب بى زين و پالان ، سوار مى شد و از اين كه كسىدر ركابش حركت كند به شدت جلوگيرى مى كرد. (221) قوت غالبش نان جوين و خرمابود. كفش و جامه اش را با دست خويش وصله مى كرد. در عين سادگى طرفدار فلسفهفقر نبود؛ مال و ثروت را به سود جامعه و براى صرف در راه هاى مشروع لازم مىشمرد، مى گفت :
( نعم المال الصالح للرجل الصالح .) (222)
چه نيكوست ثروتى كه از راه مشروع به دست آيد براى آدمى كه شايسته داشتن ثروتباشد و بداند چگونه صرف كند.
و همى مى فرمود:
( نعم العون على تقوى الله الغنى .(223) )
مال و ثروت كمك خوبى است براى تقوا.
(رسول اكرم صلى الله عليه و آله (224) ) عنايت داشت كه در مجالس گرد و حلقه بهدور هم بنشينند، مجلس بالا و پايين نداشته باشد؛ دستور مى داد و تاءكيد مى كرد كه هروقت وارد مجلس مى شويد هر جا كه خالى است همانجا بنشينيد، يك نقطه معين را جاىخودتان حساب نكنيد و به آن نقطه فشار نياوريد؛ اگر خودش وارد مجلسى مى شد خوششنمى آمد كه جلوى پايش بلند شوند، و گاهى اگر بلند مى شدند مانع مى شد و مردم راامر مى كرد كه قرار بگيرند و (225) مى گفتند: اين ، سنت اعاجم است ، سنت ايرانيهاست.
و نيز مى فرمود: هر كس كه وارد شد، در جايى كه خالى است بنشيند، نه اين كه افرادمجبور باشند جا خالى بكنند تا كسى بالا بنشيند. اسلام چنين چيزى ندارد. يكى ازمسلمانان فقير و ژنده پوش وارد شد، كنار آن شخص كه به اصطلاح اشراف بود جائىخالى بود. آن مرد، همان جا نشست . همين كه نشست ، او روى عادت جاهليت فورا خودش را جمعكرد و كنار كشيد. رسول اكرم متوجه شد، رو كرد به او كه چرا چنين كارى كردى ؟!ترسيدى كه چيزى از ثروتت به او بچسبد؟ نه ياررسول الله ، ترسيدى چيزى از فقر او به تو بچسبد؟ نه يارسول الله . پس چرا چنين كردى ؟ اشتباه كردم ، غلط كردم ، به جريمه اين كه چنيناشتباهى مرتكب شدم الآن در مجلس شما، نيمى از دارائى خودم را به همين برادر مسلمانمبخشيدم به آن برادر مؤ من گفتند: خوب پس حالا آن راتحويل بگير، گفت نمى گيرم ، گفتند: تو كه ندارى ، چرا نمى گيرى ؟ گفت : براىاين كه مى ترسم بگيرم و روزى دماغى مثل دماغ اين شخص پيدا بكنم .(226)
7. اراده و استقامت (227)  
اراده و استقامتش بى نظير بود؛ از او به يارانش سرايت كرده بود. دوره بيست و سهساله بعثت اش يكسره درس اراده و استقامت است . او در تاريخ زندگى اش مكرر درشرايطى قرار گرفت كه اميدها از همه جا قطع مى شد، ولى او يك لحظه تصور شكسترا در مخيله اش راه نداد؛ ايمان نيرومندش ‍ به موفقيت ، يك لحظهمتزلزل نشد.
8. رهبرى و مديريت و مشورت  
با اين كه فرمايش ميان اصحاب بى درنگ اجرا مى شد و آنها مكرر مى گفتند چون به توايمان قاطع داريم ، اگر فرمان دهى كه خود را در دريا غرق كنيم و يا در آتش بيفكنيم مىكنيم ، او هرگز به روش مستبدان ، رفتار نمى كرد. در كارهايى كه از طرف خدا دستورنرسيده بود، با اصحاب مشورت مى كرد و نظر آنها را محترم مى شمرد و از اين راه بهآنها شخصيت مى داد.
در بدر مساءله اقدام به جنگ ، هم چنين تعيين محل اردوگاه و نحوه رفتار با اسراى جنگى رابه شور گذاشت . در احد نيز راجع به اين كه شهر مدينه را اردوگاه قرار دهند و يا اردورا به خارج ببرند، به مشورت پرداخت . در احزاب و در تبوك نيز با اصحاب به شورپرداخت .
على عليه السلام هم (228) مشورت مى كرد پيغمبر هم مشورت مى كرد. آنها نيازى بهمشورت نداشتند ولى مشورت مى كردند براى اين كه اولا ديگران ياد بگيرند و ثانيامشورت كردن شخصيت دادن به همراهان و پيروان است . آن رهبرى كه مشورت نكرده ولوصد در صد هم يقين داشته باشد تصميم مى گيرد، اتباع او چه حس مى كنند؟ مى گويند:پس معلوم مى شود ما حكم ابزار را داريم ، ابزارى بى روح و بى جان . ولى وقتى خودآنها را در جريان گذاشتيد، روشن كرديد و در تصميم شريك نموديد احساس شخصيت مىكنند و در نتيجه بهتر پيروى مى كنند. ( و شاورهم فى الاءمر فاذا عزمتفتوكل على الله . ) (229)
اى پيغمبر! ولى كار مشورتت به آنجا نكشد كهمثل آدمهاى دودل باشى ؛ قبل از اين كه تصميم بگيرى مشورت كن ، ولى رهبر همين قدر كهتصميم گرفت تصميمش بايد قاطع باشد. بعد از تصميم يكى مى گويد: اگر اين جوربكنيم چطور است ؟ ديگرى مى گويد: آن جور بكنيم چطور است ؟ بايد گفت : نه ، ديگرتصميم گرفتيم و كار تمام شد.
قبل از تصميم مشورت ، بعد از تصميم قاطعيت . همين قدر كه تصميم گرفتى ، به خداتوكل كن و كار خودت را شروع كن و از خداى متعال هم مدد بخواه .
نرمى (230) و مهربانى پيغمبر، عفو گذشتش ، استغفارهايش براى اصحاب و بيتابىاش براى بخشش گناه امت ، هم چنين به حساب آوردنش ، اصحاب و ياران را، طرف شورقرار دادن آنها و شخصيت دادن به آنها از علل عمده نفوذ عظيم و بى نظير او در جمعاصحابش بود.
قرآن كريم به اين مطلب اشاره مى كند آنجا كه مى فرمايد:
به موجب مهربانى اى كه خدا در دل تو قرار داده تو با ياران خويش نرمش ‍ نشان مى دهى. اگر تو درشت خو و سخت دل مى بودى از دورت پراكنده مى شدند. پس عفو و بخشايشداشته باش و براى آنها نزد خداوند استغفار كن و با آنها در كارها مشورت كن ؛ هرگاهعزمت جزم شد ديگر بر خدا توكل كن و ترديد به خود راه مده .(231)
9. نظم و انضباط  
نظم و انضباط بر كارهايش حكمفرما بود. اوقات خويش را تقسيم مى كرد و به اينعمل توصيه مى نمود. اصحابش تحت تاءثير نفوذ او دقيقا انضباط را رعايت مى كردند.برخى تصميمات را لازم مى شمرد آشكار نكند و نمى كرد، مبادا كه دشمن از آن آگاهگردد. يارانش تصميماتش را بدون چون و چرا به كار مى بستند، مثلا فرمان مى داد كهآماده باشيد، فردا حركت كنيم ؛
همه به طرفى كه او فرمان مى داد همراهش روانه مى شدند، بدون آنكه از مقصد نهايىآگاه باشند؛ در لحظات آخر آگاه مى شدند.
گاه به عده اى دستور مى داد كه به طرفى حركت كنند و نامه اى به فرمانده آنها مى دادو مى گفت : بعد از چند روز كه به فلان نقطه رسيدى نامه را باز كن و دستور را اجراكن . آنها چنين مى كردند و پيش از رسيدن به آن نقطه نمى دانستند مقصد نهايى كجاست وبراى چه ماءموريتى مى روند، و بدين ترتيب دشمن و جاسوسهاى دشمن را بى خبر مىگذاشت و احيانا آنها را غافلگير مى كرد.(232)
10. انتقاد پذيرى و تنفر از چاپلوسى (233)  
او گاهى با اعتراضات برخى ياران مواجه مى شد، اما بدون آنكه درشتى كند نظرشانرا به آنچه خود تصميم گرفته بود جلب و موافق مى كرد.
از شنيدن مداحى و چاپلوسى بيزار بود، مى گفت : به چهره مداحان و چاپلوسان خاكبپاشيد. محكم كارى را دوست داشت ؛ مايل بود كارى كه انجام مى دهد متقن و محكم باشد تاآنجا كه وقتى يار مخلص اش سعد بن معاذ از دنيا رفت و او را در قبر نهادند، او با دستخويش سنگها و خشتهاى او را جابجا و محكم كرد و آنگاه گفت :
من مى دانم كه طولى نمى كشد همه اينها خراب مى شود، اما خداوند دوست مى دارد كههرگاه بنده اى كارى انجام مى دهد آن را محكم و متقن انجام دهد.(234)
11. واجد بودن شرايط به رهبرى (235)  
شرايط رهبرى از حس تشخيص ، قاطعيت ، عدم ترديد و دودلى ، شهامت ، اقدام و بيم نداشتناز عواقب احتمالى ، پيش بينى و دورانديشى ، ظرفيتتحمل انتقادات ، شناخت افراد و توانايى هاى آنان و تفويض اختيارات در خور توانايىها، نرمى در مسائل فردى و صلابت در مسائل اصولى ، شخصيت دادن به پيروان و بهحساب آوردن آنان و پرورش استعدادهاى عقلى و عاطفى و عملى آنها، پرهيز از استبداد و ازميل به اطاعت كوركورانه ، تواضع و فروتنى ، سادگى و درويشى ، وقار و متانت ،علاقه شديد به سازمان و تشكيلات براى شكل دادن و انتظام دادن به نيروهاى انسانى همه را در حد كمال داشت ، مى گفت : اگر سه نفر با هم مسافرت مى كنيد، يك نفرتان رابه عنوان رئيس و فرمانده انتخاب كنيد.
در دستگاه خود در مدينه تشكيلات خاص ترتيب داد، از آن جمله جمعى دبير به وجود آورد وهر دسته اى كار مخصوصى داشتند: برخى كتاب وحى بودند و قرآن را مى نوشتند،برخى متصدى نامه هاى خصوصى بودند، برخى عقود و معاملات مردم را ثبت مى كردند،برخى دفاتر صدقات و ماليات رامى نوشتند. برخى مسؤول عهدنامه ها و پيمان نامه ها بودند. در كتب تواريخ ازقبيل تاريخ يعقوبى (236) و التنبيه و الاشراف مسعودى (237) و معجم البلدانبلاذرى و طبقات ابن سعد، (238) همه اينها ضبط شده است .
12. روش تبليغ  
در تبليغ اسلام سهل گير بود نه سخت گير؛ بيشتر بر بشارت و اميد تكيه مى كرد تابر ترس و تهديد. تاريخ (239) مى نويسد:(240) وقتى پيغمبر اكرم صلى اللهعليه و آله معاذ بن جبل را فرستاد به يمن براى دعوت و تبليغ مردم يمن (241) طبقنقل سيره ابن هشام به او چنين توصيه مى كند: ( يا معاذ بشر و لا تنفر، يسر و لاتعسر. ) (242) مى روى براى تبليغ اسلام . اساس كارت تبشير و مژده و ترغيبباشد، كارى بكن كه مردم مزاياى اسلام را درك بكنند و از روىميل و رغبت به اسلام گرايش پيدا كنند. نفرمود: ( و لا تنذر انذار نكن ) چون انذارجزء برنامه اى است كه قرآن دستور داده . نكته اى كه پيغمبر اكرم اشاره كرد اين بودكه ( بشر و لا نتفر ) كارى نكن كه مردم را از اسلام فرار بدهى و متنفر بكنى .مطلب را طورى تقرير نكن كه عكس العمل روحى مردم فرار از اسلام باشد.
از خصوصيات (243) بسيار بارز سبك تبليغى پيغمبران كه شايد در موردرسول اكرم صلى الله عليه و آله بيشتر آمده است ، مسئله تفاوت نگذاشتن ميان مردم درتبليغ اسلام است . دوران جاهليت بود، يك زندگى طبقاتى عجيبى بر آن جامعه حكومت مىكرد. گويى اصلا فقرا آدم نبودند تا چه رسد به غلامان و بردگان . آنها كه اشراف واعيان و به تعبير قرآن ، ملاء بودند، خودشان را صاحب و مستحق همه چيز مى دانستند وآنهائى كه هيچ چيز نداشتند مستحق چيزى نمى شدند؛ حتى حرفشان هم اين بود، نه اين كهبگويند: ما در دنيا همه چيز داريم و شما چيزى نداريد ولى در آخرت ممكن است خلاف اينباشد، بلكه مى گفتند: دنيا خودش دليل آخرت است ، اين كه ما در دنيا همه چيز داريم ،دليل بر اين است كه ما محبوب و عزيز خدا هستيم ، خدا ما را عزيز خود دانسته و همه چيزبه ما داده است ، پس آخرت هم همين طور است ، شما در آخرت هم همين طور هستيد. آنكه در دنيابدبخت است ، در آخرت هم بدبخت است . به پيغمبر مى گفتند: يارسول الله آيا مى دانى عيب كار تو چيست ؟ مى دانى چرا ما حاضر نيستيم رسالت تو رابپذيريم ؟ براى اين كه تو آدمهاى پست و اراذل را اطراف خودت جمع كرده اى . اينها راجارو كن بريز دور، آن وقت ما اعيان و اشراف مى آييم دور و برت . قرآن مى گويد: بهاينها بگو:
( و ما اءنا بطارد المؤ منين (244) ) من كسى را كه ايمان داشته باشد، به جرماين كه غلام است ، برده است ، فقير است طرد نمى كنم . ( و لا تطرد الذين يدعونربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه . ) (245)
اين اشخاص را هرگز از خودت دور نكن ، اشراف بروند گم شوند، اگر مى خواهند اسلاماختيار كنند، بايد آدم شوند.
13. تشويق به علم (246)  
به علم و سواد تشويق مى كرد، كودكان اصحابش را وادار كرد كه سواد بياموزند،برخى از يارانش را فرمان داد: زبان سريانى بياموزند.(247) مى گفت :
دانشجويى بر هر مسلمان ، فرض و واجب است .(248)
و هم فرمود:
حكمت را در هر كجا و در نزد هر كس ولو مشرك يا منافق يافتيد، از او اقتباس كنيد. (249)
و هم فرمود:
علم را جستجو كنيد ولو مستلزم آن باشد كه تا چين سفر كنيد.(250)
اين تاءكيد و تشويق ها درباره علم سبب شد كه مسلمين با همت و سرعت بى نظيرى بهجستجوى علم در همه جهان پرداختند، آثار علمى را هر كجا يافتند به دست آوردند و ترجمهكردند و خود به تحقيق پرداخته و از اين راه علاوه بر آنكه حلقه ارتباطى شدند ميانتمدنهاى قديم يونانى و رومى و ايرانى و مصرى و هندى و غيره ، و تمدن جديداروپايى ، خود يكى از شكوهمندترين تمدنها و فرهنگهاى تاريخ بشريت را آفريدندكه به نام تمدن و فرهنگ اسلامى شناخته شده و مى شود.
14. عقد اخوت ميان مسلمانان (251)  
پيغمبر اكرم ، هنگامى كه مهاجرين از مكه به مدينه آمدند همان طور كه مكرر شنيده ايد ميان آنها و انصار عقد اخوت يعنى پيمان برادرى برقرار كرد: هر يك از مهاجرين را بايكى از انصار؛ يا خودشان ، همديگر را انتخاب مى كردند و پيغمبر اكرم آنها را برادريكديگر قرار مى داد.
مسئله برادر خواندگى يا عقد اخوت ، الآن هم مطرح است . لابد در كتابهاى دعامثل (مفاتيح ) خوانده ايد كه در روز هجدهم ماه ذى الحجه كه روز (عيد) غدير است ، سنتاست كه مسلمانان با يكديگر صيغه برادرى بخوانند، و پس از آن حقوقى بر يكديگرعلاوه پيدا مى كنند، مثلا به يكديگر حق پيدا مى كنند كه يكديگر را در مواقع دعا فراموشنكنند، حق پيدا مى كنند كه در قيامت از يكديگر شفاعت كنند، حق پيدا مى كنند كه در خوبىها هر يك ديگرى را مقدم بدارد بر ديگران ، و از اينقبيل .
گفتيم پيغمبر اكرم در صدر اسلام عقد اخوت بست ميان مهاجرين و انصار و حتى در ابتداميان آنها ارث برقرار كرد يعنى گفت : اينها از يكديگر ارث مى برند. البته اين يك حكماستثنائى بود براى مدت معين . اگر يك مهاجر مى مرد، چيزى اگر داشت به برادرانصارى او مى رسيد، و بر عكس . در آن مدتى كه مسلمين در مضيقه بودند پيغمبر اين حكمرا برقرار كرد، بعد حكم را برداشت و فرمود: ارث بر همان اساس قرابت و خويشاوندىاست ، كه هنوز هم اين حكم باقى است . و در همان جاست كه مسئله برادرى پيغمبر بااميرالمؤ منين مطرح است . اين را اهل تسنن هم قبول دارند.
پيغمبر اكرم ميان هر يك از مهاجرين و انصار عقد اخوت بست و طبق قاعده بايد ميان علىعليه السلام كه از مهاجرين است و يكى از انصار، عقد اخوت برقرار بكند ولى با هيچيك از انصار عقد اخوت برقرار نكرد. نوشته اند: كه على عليه السلام آمد نزد پيغمبر وفرمود: يا رسول الله ! پس برادر من كو؟ شما هر كسى را با يكى ، برادر كرديد.برادر من كو؟ فرمود: ( انا اخوك ) من برادر تو هستم .
اين يكى از بزرگترين افتخارات اميرالمؤ منين است كه نشان مى دهد اميرالمؤ منين در ميانصحابه پيغمبر يك وضع استثنائى دارد، او را نمى شود با ديگران همسر كرد، هم ترازوقرار داد، و الا خود پيغمبر على القاعده بايد مستثنى باشد و تازه اگر هم مستثنى نباشد،پيغمبر هم از مهاجرين است و بايد با يكى از انصار عقد اخوت ببندد، و على عليه السلامهم با يكى از انصار، ولى نه ، ميان خودش و على عليه السلام عقد اخوت بست . اين بودكه اين سمت برادرى و اين شرف برادرى براى هميشه براى على عليه السلام باقىماند و خود حضرت از خودش به اين سمت ياد مى كند و ديگران هم مى گويند: ( اخورسول الله ) برادر پيغمبر. على پسر عموى پيغمبر بود از نظر نسب ، ولى مىگويند: برادر پيغمبر. به اعتبار همين است . در اين وقت (وقت بستن عقد اخوت ميان مهاجرينو انصار، رسول خدا صلى الله عليه و آله ) فرمود: اينها ولى يكديگرند. تا يك مدتموقتى اين ولايت ، اثرش ارث بردن هم بود كه از يكديگر ارث مى بردند.
15. اصلاح ناهنجارى هاى جامعه (252)  
حضرت عنايت زيادى داشت كه تفاوتها و اختلاف هايى را كه تدريجا عادت شده بود درميان مردم ، و ربطى به آنچه نامش مسابقه درعمل و فضيلت و پيشى گرفتن در خيرات است كه ( فاستبقوا الخيرات ) (253) نداشت و صرفا عاداتى بود كه ايجاد ناهمواريها و پست و بلنديهاى بيجا مى كرد، ازبين ببرد و معدوم كند.
الف . تشريك مساعى در امور (254)  
رسول خدا صلى الله عليه و آله در يكى از مسافرتها در حالى كه اصحابش ‍ همراهبودند ظهر در منزلى فرود آمد. قرار شد گوسفندى ذبح شود و ناهار از گوشت آنگوسفند استفاده شود. يكى از اصحاب گفت : سر بريدن گوسفند به عهده من . ديگرىگفت : كندن پوست آن با من . سومى گفت : پختن گوشت با من .رسول خدا فرمود: جمع كردن هيزم از صحرا با من اصحاب عرض كردند: يارسول الله ! شما زحمت نكشيد، شما بنشينيد ما خودمان باكمال افتخار همه كارها را مى كنيم ؛ ما راضى به زحمت شما نيستيم . فرمود: مى دانم شمامى كنيد لكن ( ان الله يكره من عبده اءن يراه متميزا بين اءصحابه ) (255) (خداوند خوش ندارد از بنده اش كه او را ببيند در حالى كه در ميان يارانش براى خودامتيازى نسبت به ديگران قائل شده است ).
در سيرت رسول اكرم و ائمه اطهار قضايا و داستانها از اينقبيل زياد است كه مى رساند كوشش داشتند اين گونه عادتها را كه ابتدا كوچك به نظرمى رسد و همين ها منشاء تفاوتهاى بيجا در حقوق مى گردد، هموار كنند.
ب . ازدواج با زينب (256)  
زيدبن حارثه مرد بسيار بزرگوارى بود. در دوره اسلام هم اين مرد شرافت ها و فضيلتها كسب كرد و در جنگ مؤ ته همراه جناب جعفربن ابى طالب شهيد شد.
اين مرد مسلمان شد و ظاهرا دومين مرد مسلمان باشد، يعنى بعد از على اولين مردى كه بهپيغمبر اكرم ايمان آورد همين زيدبن حارثه آزاد شدهرسول اكرم بود. (257) اين مرد ايمان و علاقه عجيبى بهرسول اكرم داشت ، به طورى كه پدر و مادرش بعدها كه فهميدند پسرشان آزاد شدهآمدند او را به نزد خود ببرند، رسول اكرم هم او را مرخص كرد و فرمود: اختيار با خودت، اگر مى خواهى پيش پدر و مادرت بروى برو. اما اين پدر و مادر هر كارى كردند كهبرگردد گفت : من بر نمى گردم و اين خانه را رها نمى كنم . اين جوان را مردم پسرخوانده پيغمبر مى خواندند.
پيغمبر اكرم مخصوصا دختر عمه خودشان زينب جحش را به عقد او در آوردند كه اين همداستان خيلى معروفى دارد. پيغمبر اكرم فرستاددنبال زينب جحش به عنوان خواستگارى . او اولخيال كرد كه خود رسول اكرم خواستگار او است ، خودش و برادرش عبدالله بن جحش باكمال خوشحالى و سرور جواب مثبت دادند، ولى بعد كه اطلاع پيدا كرد، پيغمبر او رابراى غلام آزاد شده خودش مى خواهد ناراحت و عصبانى شد، گفت منخيال كردم كه پيغمبر مرا براى خودشان خواستگارى كرده اند. من نوه عبدالمطلب ، يك زنقرشيه بيايم و زن يك غلام آزاد شده شوم ؟ اين خلاف شؤ ون و حيثيات من است . پيغمبراكرم به او پيغام داد كه اسلام اين نخوتها را از بين برده است ، زيد مؤ من و مسلمان و باايمان است ، مسلم كفو مسلم و مؤ من كفو مؤ من است ، از نظر من تو نبايد امتناع بكنى . زينبگفت كه اگر شما واقعا معتقد هستيد كه من با زيد ازدواج كنم ، موافقم . حضرت فرمودند:بسيار خوب و چون پيغمبر موافق بود با زيد ازدواج كرد.
و چون از اول زيد را نمى خواست ، تا آخر هم به او علاقمند نشد و مرتب ناراحتى و كجخلقى مى كرد. زيد مى آمد نزد رسول اكرم و شكايت مى كرد كه وضع اخلاقى زينب اينطور است ، اجازه مى خواست كه طلاق بدهد و رسول اكرم مانع مى شد تا بالاءخره زيد اورا طلاق داد و پيغمبر اكرم با او ازدواج كرد.
اين همان داستانى است كه كشيش هاى مسيحى روى آن داد و فرياد راه انداخته اند كه بلهپيغمبر اسلام يك روزى داخل خانه يكى از اصحاب خود شد و او اتفاقا زنى بسيار زيبا وقشنگ در خانه داشت و پيغمبر چون سر زده داخل شد آن زن را در نهايت زيبائى مشاهده كرد وبعد بيرون آمد، ولى وقتى كه بيرون آمد محبت آن زن در دلش جا گرفته بود و بعد چونفهميدند كه پيغمبر به آن زن علاقمند است شوهرش او را طلاق داد! اينها ديگر افسانهاست . زينب دختر عمه پيغمبر بود، يك زن غريبه نبود كه پيغمبر او را نديده و نشناختهباشد. مكه يك ده و يا يك قصبه بوده است . در زمان جاهليت هم حجابى اساسا وجود نداشتهاست . قرآن بود كه آيه حجاب را در سوره نور در مدينهنازل كرد: ( قل للمؤ منين يغضوا من ابصارهم ... ) (258)
از زمان كودكى زينب تا وقتى كه به زمان بلوغ رسيد يعنى وقتى كه پيغمبر خودش اورا براى غلام آزاد شده اش خواستگارى كرد: عادتا در محيط آن روز عرب كمتر روزى بودهاست كه پيغمبر اين دختر عمه را نديده باشد. آن وقت پيغمبر عاشقدل فريفته اين زن نشد مگر در وقتى كه او را شوهر داد و چندسال هم در خانه شوهر بود و از او فرزند هم آورد و بعد ناگهان او را ديد و عاشق شد!
ازدواج پيغمبر با زينب براى نسخ عملى همين عادت و رسم بود كه بسيار ريشه دوانيدهبود در تمام جوامع بشرى . خيلى براى اعراب جاهليت اين كار مستنكر بود كه پيغمبر بازن پسر خوانده خودش ازدواج كرد. ازدواج پيغمبر در آن زمان با زينب در نظر مردم مستنكربود اما نه روى حسابى كه اخيرا كشيش ها درست كرده اند، بلكه روى اين حساب كه مگرمى شود كسى با عروس خود پس از طلاق پسرش ازدواج كند؟! قرآن اين رسم را نسخ كردو... جمله اول آيه ، ناظر به اين حقيقت است . ( ما كان محمد ابا احد من رجالكم . )(259) محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست ، اين حرفها يعنى چه ؟! او فقط پدرفرزندان خودش است نه پدر يك مرد اجنبى ، او را با اين صفت نشناسيد و با اين صفاتخطاب نكنيد، او را ابو زيد نخوانيد و زيد را ابنرسول الله نخوانيد بلكه او را با صفت رسول الله و صفت خاتم النبيين بشناسيد،البته همه پيغمبران پيغمبر خدا بوده اند اما او يك صفت خاص و جداگانه اى دارد، او خاتمالنبيين است .

next page

fehrest page

back page