|
|
|
|
|
|
گفتار دوم : آشنايى با مورخان مسلمان مورخين مسلمان جهان اسلام (57) در تدوين تاريخ اسلامى ملل گوناگون شركت كرده اند: از اندلسى گرفته (مانند ابنعبدالبر و ابن بشكوال و ابن آبار) تا مصرى (مانند مقريزى وجمال الدين قفطى ) و دمشقى (مانند ابن عساكر و صفدى ) و عراقى (مانند خطيب بغدادى وعبدالرحمان بن الجوزى و سبط وى شمس الدين ابوالمظفر بن الجوزى و ابن خلكان اربلىايرانى الاصل ) و تونسى (مانند ابن خلدون ). گروهى (58) از مورخين اسلامى نيز ايرانى اند ازقبيل ابو حنيفه دينورى ... و ابن قتيبه دينورى ... و طبرى ... و بلاذرى متوفى در 279،ابوالفرج اصفهانى اموى الاصل متوفى در 356 و حمزه اصفهانى متوفى در 350. ابن النديم (59) در الفهرست نام گروهى از مورخين قرون اوليه اسلامى را ذكر مىكند كه به اصطلاح (مولى ) بوده اند موالى ظاهرا غير عرب بوده اند من اكنون بهطور قطع نمى دانم كه اين كلمه تنها بر ايرانيان اطلاق مى شد و يا بر سايرملل غير عرب و يا عرب نوعى پيمان با يكى ازقبايل عرب داشته اند نيز اطلاق مى شده است . به هرحال ابن النديم عده اى را با قيد (مولى ) نام مى برد و بعضى را تصريح مى كندكه از بلاد ايران بوده اند از جمله : (واقدى ) مورخ معروف متوفى در 207،ابوالقاسم حماد بن سابور ديلمى متوفى در 156، ابو جنادبنواصل الكوفى ، ابوالفضل محمد بن احمد بن عبدالحميد الكاتب ، علان شعوبى كلينىرازى و غير اينها. مورخين اسلامى (60) خيلى زيادند. شايد در كمتر رشته اى مانند رشته تاريخ تاءليفشده باشد. جرجى زيدان مى گويد: مسلمانان بيش از هر ملت ديگر (به استثناى ملل عصر جديد) در تاريخ پيشرفت كرده وكتاب نوشتند، به قسمى كه در كشف الظنون نام 1300 كتاب تاريخى ذكر شده است ، واين عدد به جز كتابهايى است كه در شرح آن تواريخ نوشته شده و يا كتابهايى كه درتلخيص آن تواريخ تاءليف شده و يا كتبى كه در تاريخ تدوين شده بود و از دسترفته كه نان هيچ يك از آنها در كشف الظنون نيست ... مسعودى در مقدمه كتاب مروج الذهب خودنام دهها كتب تاريخى را برده كه در زمان او موجود بوده ... انواع تاريخ نگارى اسلامى (61) در اسلام (انواع تاريخ نگارى ) وجود داشته است ، از سيره و تاريخ شخص معينگرفته (مانند سيره هاى نبوى و تواريخ مخصوص برخى پادشاهان ) تا تواريخشهرها (مانند تاريخ قم ) و تاريخ كشورها (مانند تاريخ مصر و تاريخ دمشق ) و تاريخعلوم يعنى تاريخ اهل يك فن (مانند طبقات الحكاء و طبقات الاطباء و طبقات الحفاظ) وتواريخ عمومى (مانند تاريخ يعقوبى و تاريخ طبرى ). علاوه بر همه اينها برخىجغرافى نويس بوده اند مانند المقدسى صاحب احسن التقاسيم و اصطخرى فارسى صاحبصورالاقاليم و مسالك الممالك . اولين مورخان مسلمان به عقيده جرجى زيدان به پيروى از سيوطى ، اولين مورخان دوره اسلام دو نفر بوده اندهمزمان يكديگر: يكى محمد بن اسحاق مطلبى كه از موالى عين التمر است و شيعى است ، وديگر عروة بن الزبير كه نسب به زبير بن العوام صحابى معروف مى برد. ولى علامهسيد حسن صدر ثابت كرده اند كه اولين تاريخ را در دوره اسلام عبيد الله بن ابى رافعكاتب اميرالمؤ منين عليه السلام نوشته است كه نسبت به قبط مى برد و مصرى است .كتابى كه او تاءليف كرده است درباره نام افرادى از صحابه است كه على عليه السلامرا در دوره خلافت همراهى كرده اند. اگر محمد بن اسحاق مطلبى (كه نويسنده سيره نبوى است و سيره ابن هشام همان سيرهابن اسحاق است به روايت ابن هشام ) ايرانى باشد آن چنان كه از كلمه (مولى ) برمى آيد، بايد بگوييم بعد از ابن ابى رافع قبطى مصرى ، دو نفرى كه پيش قدم درتاريخ بوده اند يك ايرانى و ديگرى عرب قرشى بوده است ، با اين تفاوت كه عينكتاب محمد بن اسحاق در دست است ولى كتاب آن دو نفر ديگر ظاهرا در دست نيست . معرفى اجمالى تعدادى از مورخان 1.يعقوبى (62) قديمى ترين كتاب تاريخى اسلام از كتابهاى تاريخ عمومى اسلامى و از معتبرترينكتابهاى تاريخ اسلامى كه شيعه و سنى آن را معتبر مى شمارند، كتاب تاريخ يعقوبىاست . مرحوم دكتر آيتى هر دو جلد اين كتاب را ترجمه كرده اند كتاب بسيار متقنى است و دراوايل قرن سوم هجرى نوشته شده است . ظاهرا بعد از زمان ماءمون و حدود زمانمتوكل نوشته شده ، اين كتاب ... فقط كتاب تاريخى است و حديثى نيست . 2. ابن هشام (63) سيره ابن هشام كتابى است كه در قرن دوم نوشته شده . خود ابن هشام ظاهرا در قرن سوماست ولى اصل سيره از ابن اسحاق است كه دراوايل قرن دوم مى زيسته و ابن هشام كتاب او را تلخيص و تهذيب كرده است . از كتبى استكه مورد اعتماد اهل تسنن است . 3. ابن اثير سه برادر هستند كه هر سه برادر به نام ابن اثير خوانده مى شوند و هر سه از محققينعلماى اسلام هستند. لقب يكى عزالدين و ديگرى مجدالدين و سومى ضياءالدين است .(كامل التواريخ )(64) و (اسدالغابة ) از عزالدين ، و (جامعالاصول ) كه در حديث است و هم چنين (النهاية ) كه از كتابهاى بسيار خوب و دقيق ودر توضيح لغاتى است كه در احاديث آمده از مجدالدين است . 4. طبرى (65) طبرى مورخ و محدث و فقيه معروف است . طبرى از علماى طرازاول اهل تسنن به شمار مى رود. در بسيارى از علوم زمان خود امام و پيشوا شمرده مى شود.طبرى در ابتدا از نظر روش فقهى تابع شافعى بود اما بعدها خود مكتب فقهى مستقلى راتاءسيس كرد و از هيچ يك از پيشوايان فقه اهل تسنن پيروى نكرد. مذهب فقهى طبرى تامدتى پيرو داشت و تدريجا از بين رفت . ابن النديم در الفهرست عده اى از فقها را ناممى برد كه پيرو مذهب فقهى طبرى بوده اند. طبرى اهل آمل مازندران است . در سال 224 هجرى درآمل متولد شد و در سال 310 در بغداد در گذشت . 5. ابوالفرج اصفهانى (66) ابوالفرج اصفهانى از اكابر مورخين دوره اسلام است . او اصلا اموى و ازنسل بنى اميه است ، و اين از مسلمات مى باشد. در عصرآل بويه مى زيسته است ، و چون ساكن اصفهان بوده به نام (ابوالفرج اصفهانى )معروف شده است . اين مرد شيعه نيست ... مسلم سنى است ... او صاحب كتاب (الاغانى )(67) است ...ابوالفرج كتابى دارد كه از كتب معتبره تاريخ اسلام شمرده شده به نام(مقاتل الطالبيين ) (كه موضوعش پيرامون ) تاريخ كشته شدنهاى بنى ابى طالب(است ). 6. جاحظ(68) جاحظ يك ملاى واقعا ملا در اواخر قرن دوم و اوايل قرن سوم است . او يك اديب فوق العادهاديبى است ، و تنها اديب نيست ، تقريبا مى شود گفت يك جامعه شناس عصر خودش و يكمورخ هم هست . جاحظ نيز يك سنى متعصب است .(69) 7. عايشه بنت الشاطى (70) يكى از زنان فاضله مسلمان عرب در زمان ما، به نام دكتر عايشه بنت الشاطى كتابىدرباره زينب نوشته به نام (بطلة كربلا) يعنى بانوى قهرمان كربلا. اين كتاب چندبار به فارسى ترجمه و چاپ شده (است ) 8. حجت الاسلام دكترآيتى (71) مرحوم آيتى رضوان الله عليه ... چه مرد بزرگوارى بود، چه عالم متقى اى بود كه ازدست ما رفت . ايشان كتابى دارد به نام (بررسى تاريخ عاشورا) كه شايد خيلى ازشما ديده باشيد. كسانى هم كه نديده اند ببينند و بخوانند. مجموعه سخنرانى هائى استكه ايشان در راديو كرده است . بعد از فوت ايشان اين سخنرانى ها را چاپ كردند. در ميان كتابهائى كه به زبان فارسى در اين زمينه نوشته شده است ، اگر نگوييمبهترين آنهاست ، قطعا از بهترين آنها است . حالا اگر از نظر تجزيه وتحليل نگوييم در درجه اول يا فرد اول است ، ولى از جنبه استناد يعنى از جنبه اين كهمطالبش مستند به تواريخ معتبر است ، قطعا بى نظير است . در آنجا اين مرد روى اين مطلب خيلى تكيه كرده است كه اصلا تاريخ كربلا را اسرا زندهكردند، يعنى اسرا نگهدارى كردند و بزرگترين اشتباهى كه دستگاه اموى كرد، مسئلهاسير گرفتن اهل بيت عليه السلام و سير دادن آنها به كوفه و بعد به شام بود. و اگرآنها اين كار را نكرده بودند، شايد مى توانستند تاريخ اين نهضت را محو كنند، يالااقل يك مقدار آن را از اثر و قدرت بيندازند، ولى به دست خودشان كارى كردند كهبراى اهل بيت پيغمبر فرصت ايجاد كردند و آنها اين تاريخ را در دنيامسجل نمودند. چكيده مطالب 1. سه گونه تاريخ را مى توان تعريف كرد: الف ) علم به وقايع ، حوادث ، اوضاع و احوال انسانها در گذشته ، درمقابل اوضاع و احوالى كه در زمان حال وجود دارد. زندگى نامه ها، فتح نامه ها و سيره هاكه در ميان همه ملل تاءليف شده و مى شود از اين مقوله است . اين نوع تاريخ ، (تاريخنقلى ) خوانده مى شود. ب ) علم به قواعد و سنن حاكم بر زندگى هاى گذشته كه از مطالعه ، بررسى وتحليل حوادث و وقايع گذشته به دست مى آيد. تاريخ به اين معنى ، (تاريخ علمى) ناميده مى شود. ج ) علم به تحولات و تطورات جامعه ها از مرحله اى به مرحله ديگر و قوانين حاكم براين تحولات و تطورات ؛ به عبارت ديگر، علم به (شدن ) جامعه ها نه (بودن )آنها. به اين علم ، (فلسفه تاريخ ) گفته مى شود. 2. تاريخ نقلى ، اولا جزئى ، ثانيا (نقلى ) نه عقلى ، ثالثا علم به (بودن )هانه علم به (شدن )ها است ، رابعا به گذشته تعلق دارد نه به حاضر. 3. تاريخ علمى مانند تاريخ نقلى اولا به گذشته تعلق دارد ثانيا علم به (بودنها)است ثالثا برخلاف تاريخ نقلى ، كلى است نه جزئى ، رابعا عقلى است نه نقلى محض ،تارخ علمى در حقيقت بخشى از جامعه شناسى است . 4 فلسفه تاريخ مانند تاريخ علمى ، كلى و عقلى است اما بر خلاف تاريخ علمى ، علمبه (شدن ) جامعه هاست نه علم به (بودن ) آنها. 5. گروهى به تاريخ نقلى به شدت بدبين اند؛ آن رامجعول ناقلان مى دانند ولى حقيقت اين است كه : اولا تاريخ يك سلسله مسلمات دارد كه از نوع بديهيات در علوم ديگر به شمار مى رود؛ثانيا محقق با نوعى اجتهاد مى تواند صحت و عدم صحت برخى نقلها را در محك نقد قرارداده و نتيجه گيرى كند. 6. علم تاريخ در هر سه معنى و مفهوم خود سودمند است . تاريخ مانند فيلم زنده اى استكه گذشته را به حال تبديل مى كند؛ از اين رو قرآن كريم نكات سودمندى از زندگىافرادى كه صلاحيت (الگو) و (اسوه ) بودن دارند، مطرح مى كند. 7. انسان موجود اجتماعى منحصر به فرد نيست ، پاره اى از جاندارهاى ديگر نيز كم و بيشزندگى اجتماعى دارند اما يك تفاوت اساسى ميان موجوديت اجتماعى انسان و جانداران ديگروجود دارد كه زندگى اجتماعى آنها ثابت و يكنواخت است ولى زندگى اجتماعى انسانمتحول و متطور بلكه داراى شتاب است . 8. معمولا در كتب فلسفه تاريخ ، عامل محرك ، تطور اجتماعى و جلو برنده تاريخ بهگونه اى طرح مى شود كه پس از دقت ، نادرستى آن روشن مى شود. 9. معمولا درباره عوامل محرك تاريخ نظرياتى به اينشكل طرح مى شود: نظريه نژادى ، نظريه جغرافيايى ، نظريه قهرمانان ، نظريهاقتصادى و نظريه الهى ، از نظر ما اين گونه طرح به هيچ وجه صحيح نيست و نوعى(خلط مبحث ) صورت گرفته است . غالبا اين نظريات به علت محرك تاريخ ، كه درپى كشف آن هستيم مربوط نمى شود. 10. نظريه نژادى : طبق اين نظريه ، عامل اساسى پيش برنده تاريخ ، برخى نژادهاهستند. (كنت گوبينو) فيلسوف معروف فرانسوى طرفدار اين نظريه است . 11. نظريه جغرافيايى : طبق اين نظريه ، عامل سازنده تمدن ، بوجود آورنده فرهنگ وتوليدكننده صنعت ، محيط طبيعى است . (منتسكيو) دانشمند جامعه شناس فرانسوى قرنهفدهم طرفدار اين نظريه است . 12. طبق نظريه قهرمانان ، تاريخ را چه از نظر علمى و چه از نظر سياسى ، اقتصادى ،فنى و يا اخلاقى ، نوابغ به وجود مى آورند.(كارلايل ) فيلسوف معروف انگليسى چنين نظريه اى دارد. 13. طبق نظريه اقتصادى ، محرك تاريخ ، اقتصاد است . تغيير وتحول در بنياد اقتصادى جامعه است كه آن را زير و رو مى كند.(كارل ماركس ) طرفدار اين نظريه است . 14. طبق نظريه الهى ، تحولات و تطورات تاريخ ، جلوه گاه مشيت حكيمانه و حكمتبالغه الهى است . پس آنچه تاريخ را جلو مى برد و دگرگون مى سازد، اراده خداونداست . (بوسوئه ) مورخ و اسقف معروف ، طرفدار اين نظريه است . 15. نظريه نژادى يك نظريه جامعه شناسانه است . از اين نظر طرح اين مساءله صحيحاست ، اما راز فلسفه تاريخ هم چنان مجهول مى ماند. اين كهعامل نژاد باشد يا همه نژادها، راز تحرك تاريخ را نمى گشايد. 16. نظريه جغرافيايى مربوط به يك مساءله جامعه شناسى است كه محيطها در رشدعقلى ، فكرى ، ذوقى و جسمى انسانها مؤ ثرند. 17. از همه اينها بى ربطتر، نظريه الهى است . مگر تنها تاريخ است كه جلوه گاه مشيتالهى است ؟ همه عالم ، از آغاز تا انجام با همه اسباب ،علل ، موجبات و موانع ، جلوه گاه مشيت الهى است . 18. نظريه اقتصادى تاريخ نيز فاقد جنبه فنى و اصولى است ، اين نظريه فقط ماهيتو هويت تاريخ را روش مى كند كه مادى و اقتصادى است و همه شؤ ون ديگر به منزلهاعراض اين جوهر تاريخى است 19. نظريه قهرمانان ، اعم از اين كه درست باشد يا نادرست ، مستقيما به فلسفهتاريخ مربوط مى شود. 20. درباره نيروى محرك تاريخ ، دو نظريه به دست آمد: يكى نظريه قهرمانان است كه تاريخ را مخلوق افراد مى داند و در حقيقت ، اين نظريهمدعى است كه اكثريت قريب به اتفاق افراد جامعه ، فاقد ابتكار و قدرت پيشروى وپيشتازى اند. دوم نظريه تضاد ميان زيربنا و رو بناى جامعه كه تعبير صحيح نظريه محرك بودناقتصاد است . 21. بعضى ادعا كرده اند كه تاريخ ، جنگ ميان نبوغ و حد عادى است يعنى همواره افرادعادى و متوسط، طرفدار وضعى هستند كه به آن خو گرفته اند و نابغه ها، خواهانتغيير و تبديل وضع موجود به مطلوب هستند، اين نظريه در حقيقت مبتنى بر دو فرضاست كه از نظر ما هر دو فرض ، مخدوش است . 22. قرآن مجيد در سوره رعد آيه 11 با صراحت راجع به اين كه تاريخ بشر حسابقطعى و منظمى دارد، مى فرمايد: ( ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم .) 23. قرآن درباره تاءثير اساسى معنويت يك قوم در سرنوشت او به صراحت مىفرمايد: (و لو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الاءرض .) (72) 24. از نظر قرآن غير از طبيعت ، عقل و دل ، يك منبع ديگر هم براى شناخت وجود دارد كه آنتاريخ است . قرآن تاريخ را به عنوان يك درس ، يك موضوع تفكر و مايه تذكر و آيينهعبرت ، ياد مى كند. در قرآن آيات بسيارى است كه به مطالعه اقوام گذشته دعوت مىكند، به عنوان نمونه : سوره غافر، آيه 82، سوره محمد آيه 10، سوره بقره آيه 134و 141، سوره فاطر آيه 43 و سوره رعد آيه 11. 25. از نظر قرآن مجيد از آغاز جهان ، همواره نبردى پيگير ميان گروهاهل حق و گروه اهل باطل بر پا بوده ، هر فرعونى موسايى در برابر خود داشته است .در اين نبردها گاهى حق و گاهى باطل پيروز بوده است ، ولى البته اين پيروزيها وشكستها بستگى به يك سلسله عوامل اجتماعى ، اقتصادى و اخلاقى داشته است . 26. در تدوين تاريخ اسلام ملل گوناگون از اندلس گرفته تا مصر، دمشق ، عراق وتونس شركت كرده اند گروهى از مورخين اسلام نيز ايرانى اند، شايد در كمتر رشته اىبه اندازه تاريخ ، آثار تاءليفى وجود داشته باشد. 27. در اسلام انواع تاريخ نگارى وجود داشته است ، از سيره و تاريخ شخص معينگرفته تا تواريخ شهرها و كشورها؛ تاريخ علوم يعنى تاريخاهل يك فن و تواريخ عمومى . 28. به عقيده جرجى زيدان به پيروى از سيوطى ، اولين مورخان دوره اسلامى دو نفربوده اند يكى محمد بن اسحاق مطلبى و ديگرى عروة بن زبير كه معاصر هم بوده اند.ولى علامه سيد حسن صدر ثابت كرده است كه اولين تاريخ را در دوره اسلام ، عبيد اللهبن ابى رافع ، كاتب اميرالمؤ منين عليه السلام نوشته است . 29. معتبرترين كتابهاى تاريخ اسلامى كه شيعه و سنى آن را معتبر مى شمارند كتابتاريخ يعقوبى است اين كتاب بسيار متقن است و دراوايل قرن سوم هجرى نوشته شده است . 30. سيره ابن هشام كتاب است كه در قرن دوم نوشته شده و تلخيص و تهذيب سيره ابناسحاق است ، از كتبى است كه مورد اعتماد اهل تسنن است . 31. ابن اثيرها سه برادر به نام هاى عزالدين ، ضياءالدين و مجدالدين هستند و هر سهاز عالمان محقق اسلامند. (كامل التورايخ ) و (اسدالغاية ) از عزالدين است . 32. طبرى ، مورخ ، محدث و فقيه معروف و از علماى طرازاول اهل تسنن به شمار مى رود. او در سال 224 هجرى درآمل متولد و در سال 310 در بغداد در گذشت . 33. ابوالفرج از اكابر مورخان دوره اسلام است . او ازنسل بنى اميه بوده و در عصر آل بويه مى زيسته است و چون ساكن اصفهان بوده بهابوالفرج اصفهانى معروف شده است . 34. جاحظ در اواخر قرن دوم متولد شده است . او اديب ، جامعه شناس ، مورخ و يك سنىمتعصب است . 35. دكتر آيتى كتابى به نام (بررسى تاريخ عاشورا) دارد كه اگر نگوئيمبهترين كتابى است كه در زبان فارسى در زمينه تاريخ عاشورا نوشته شده است ،قطعا از بهترين آنها است و از جنبه استناد به تواريخ معتبر نيز، قطعا بى نظير است . فصل دوم : محيط پيدايش اسلام مددهاى غيبى اجتماعى (73) در زندگى افراد بشر، انواعى از مددهاى غيبى وجود دارد: به صورت تقويتدل و اراده ، به صورت فراهم شدن اسباب ووسائل مادى كار، به صورت هدايت و روشن بينى ، به صورت الهام افكار بلند علمى .پس معلوم مى شود بشر به خود وا گذاشته نيست ، دست عنايت پروردگار در شرايطخاصى او را دستگيرى مى كند، از ضلالت و گمراهى و سرگردانى و از عجز و ضعف وناتوانى نجات مى دهد... حالا كه درباره يك فرد چنين است ، درباره جامعه بشريت چطور؟ آيا ممكن است كه گاهىعنايت غيبى به كمك جامعه بشريت چطور؟ آيا ممكن است كه گاهى عنايت غيبى به كمك جامعهبشريت برخيزد و آن را نجات دهد؟ اتفاقا هميشه يا غالبا نوابغى كه پيدا شده اندپيامبران عظيم الشاءنى مانند ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلوات الله عليه و عليهمكه ظهور كرده اند در شرايطى بوده كه جامعه بشريت سخت نيازمند به وجود آنها بودهاست ؛ آنها مانند يك دست غيبى از آستين بيرون آمده اند و بشريت را نجات داده اند؛ مانندبارانى بوده اند كه در بيابانى بر تشنه اى ببارد؛ مصداققول خدا بوده اند: ( و نريد اءن نمن على الذين استضعفوا فى الاءرض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين.(74) ) (و خواستيم بر كسانى كه در آن سرزمين فرودست شده بودند منت نهيم و آنان راپيشوايان (مردم ) گردانيم و ايشان را وارث (زمين ) كنيم .) خداوند به واسطه وجود آنها بر بيچارگان و مظلومان منت نهاد و آنها را براى نجات اينخوار شمرده شدگان مبعوث فرمود: على عليه السلام عصر و زمينه بعثت رسول اكرم را اين طور توصيف مى فرمايد: ( اءرسله على حين فترة من الرسل ، و طول هجعة من الامم ، و انتقاض من المبرم (75) وانتشار من الامور، و تلظ من الحروب و الدنيا كاسفة النور، ظاهرة الغرور، على حين اصفرا منورقها و اياس من ثمرها.) (76) خداوند او را در دورهاى مبعوث فرمود: كه فترت وفاصله اى در آمدن پيامبران رخ داده بود؛ ملتها در خوابى گران و طولانى فرو رفتهبودند؛ كارها پراكنده ، تنور جنگها داغ بود؛ جهان را تاريكى فرا گرفته و غرور وفريب در آن نمايان بود؛ برگ درخت بشريت به سوى زردى گراييده ، اميدى به ميوه ايندرخت نمى رفت . پيامبران معمولا در مواقعى ظهور كرده اند كه بشريت ولااقل محيط اجتماعى ظهور آنها، در يك پرتگاه خطرناكى قرار داشته و آنها سبب نجات واصلاح اجتماع خود شده اند قرآن كريم خطاب به مردم عصررسول اكرم صلى الله عليه و آله چنين مى فرمايد: ( و كنتم على شفا حفرة من النار فاءنقذكم منها.(77) ) شما در پرتگاه سقوط در آتش بوديد كه خداوند (به وسيلهرسول مكرم ) شما را از آن نجات داد. در عصر (78) بعثت خاتم الانبياء كه تمام دنيا در ظلمت و خاموشى و هرج و مرج و فسادفرو رفته است ، ناگهان فرياد ( قولوا لا اله الا الله تفلحوا ) (79) بلند مىشود و(80) در آن واحد به دو دگرگونى و انقلاب و دو حركت دست (مى )زد. اسلام نگفت : تبعيض ها، بى عدالتى ها يا مالكيت ها را از بين ببريد خود به خود همه چيزدرست مى شود، و نگفت : درون را اصلاح كنيد و به برون كار نداشته باشيد، اخلاق رابسازيد اجتماع خود به خود ساخته مى شود؛ اسلام در آن واحد كه نداى توحيد روانى ودرونى در پرتو ايمانى به خداوند متعال و يگانه پرستى ذات يگانه او را داد، فريادتوحيد اجتماعى در پرتو جهاد و مبارزه با ناهموارى هاى اجتماعى را بلند كرد. اين آيه كريمه قرآن كه مانند ستاره در آسمان توحيد انسانى مى درخشد و همان آيه اىاست كه رسول در دعوتنامه هايش به سران كشورها مى گنجانيد، رئاليسم و واقع بينىو همه جانبه نگرى اسلام را ارائه مى دهد: ( قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم ان لا نعبد الا الله و لا نشركبه شيئا ) (81) بياييد به سوى يك سخن ، يك تز، يك حقيقت كه براى همه ما و شما يكسان است و با همهنسبت متساوى دارد، نه امتياز خاصى است براى ما و نه امتياز خاصى براى شما؛ و آن اينكه خداى يگانه را بپرستيم و جز او هيچ چيز را نپرستيم . تا اينجا آيه كريمه به يگانگى بخشيدن به انسانها از راه ايمان واحد و جهت و قبله واحدو ايده آل واحد و به آزادى معنوى رسيدن مى پردازد؛ آنگاه مى فرمايد: ( و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله .(82) ) بعضى از ما انسانها بعضى ديگر را (رب ) خود وحال آنكه رب همه خداست قرار ندهيم و به ارباب و بنده تجزيه نشويم . بياييد آنگونه رابطه هاى اجتماعى غلط را منجر به اين گونه تبعيض ها مى شود قطع كنيم . زنان و دختران در دوره جاهليت (83) گاهى عقيده اى به بشر تحميل مى شود، از هر راهى ولو از راه تقليد آباء و اجداد، و بعدانسان به آن عقيده خو مى گيرد و آن عقيده بدون آنكه با قوه تفكر او كوچكترين ارتباطىداشته باشد، در روح او مستقر مى گردد. اولين خاصيت و اثر اين گونه عقائد اين استكه جلو(ى ) تفكر آزاد انسان را مى گيرد و به صورت زنجيرى براىعقل و فكر انسان در مى آيد. اين گونه عقائد عبارت است از يك سلسله زنجيرهاى اعتيادى و عرفى و تقليدى كه بهدست و پاى فكر و روح انسان بسته مى شود، و همان طورى كه يك آدم به زنجير كشيده وبه غل بسته شده ، خودش قادر نيست آن زنجير را از دست و پاى خودش باز بكند، شخصديگرى لازم است تا با وسائلى كه در اختيار دارد آن را از دست و پا و گردن او بازبكند، ملتهايى هم كه نه از روى تفكر، عقائدى را پذيرفته اند بلكه از روى يك نوععادت ، تقليد، تلقين و... آن عقائد را پيدا كرده اند چون فكر آنها را به زنجير كشيده است، نيروى ديگرى لازم است كه اين زنجيرها را پاره كند... تا بتواند خودش آزادانه فكركند و عقيده اى را بر مبناى تفكر انتخاب بكند. اين از بزرگترين خدمتهايى است كه يكفرد مى تواند به بشر بكند. يكى از كارهاى انبياء همين بوده است كه اين گونه پايگاههاى اعتقادى را خراب بكنند تافرد آزاد شده بتواند آزادانه درباره خودش ، سرنوشت و اعتقاد خودش فكر كند. در اينزمينه مثال خيلى زايد است . براى اين كه اجمالا بدانيد انسان در حالى كه در زنجير يكعادت گرفتار است ، اصلا نمى تواند درباره آن فكر بكند، يكمثال كوچك برايتان عرض مى كنم ، قياس بگيريد. 1. زنده به گور شدن دختران يكى از معاريف صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد درمقابل حضرت ايستاد و عرض كرد يا رسول الله ! من هر چه فكر مى كنم ، مى بينم نعمتىكه خدا به وسيله تو بر ما ارزانى داشت بيش از آن اندازه اى است كه ما تصور مى كنيم .ظاهرا اين سخن را در وقتى گفت كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به دخترشان يابه يك دختر بچه ديگرى مهربانى مى كرد. بعد يك جريان قساوت آميزى را از خودشنقل كرد كه واقعا اسباب حيرت است و خود او آن وقت حيرت كرده بود كه چگونه بوده استكه چنين كارى را انجام مى داده اند. مى گويد: من از كسانى بودم كه تحت تاءثير اين عادت قرار گرفته بودم كه دختر رانبايد زنده نگه داشت ، دختر مايه ننگ است و اين مايه ننگ را بايد از ميان برد. بعدنقل مى كند كه زنش دخترى مى زايد و سپس دختر را مخفى مى كند و به او مى گويد: مندخترم را از ميان بردم . دختر بزرگ مى شود، شش هفت ساله مى شود. يك روز اين دختر رامى آورد به اين پدر نشان مى دهد به اطمينان اين كه ببيند يك چنين دختر شيرينى داردديگر كارى به كارش نخواهد داشت ، و بعد با چه وضع قساوت آميزى همين مرد اين دختررا زنده به گور مى كند. مى گويد: حال من مى فهمم كه ما چه جانورهاى بوديم و توچطور ما را نجات دادى . ما آن وقتى كه اين كار را مى كرديم فكر مى كرديم چه كارخوبى داريم مى كنيم . 2. ازدواج تحميلى (84) در جاهليت ، پدران و در نبودن آنها برادران چون از طرفى براى خود حتى ولايت و قيمومتقائل بودند، دختر را به اراده خودشان شوهر مى دادند نه به اراده خود او. 3. مهر زنان (85) در جاهليت پدران و مادران ، مهر را به عنوان حق الزحمه و (شيربها) حق خود مى دانستند.در تفسير كشاف و غيره مى نويسند: هنگامى كه دخترى براى يكى از آنها متولد مى شد و ديگرى مى خواست به او تبريكبگويد، مى گفت : ( هنيئا لك النافجة ) يعنى اين مايه افزايش ثروت ، تو راگوارا باد. كنايه از اين كه بعدا اين دختر را شوهر مى دهى و مهر دريافت مى دارى . يكى ديگر (86) از آن رسوم اين بود كه مردى با زنى ازدواج مى كرد و براى او احيانامهر سنگينى قرار مى داد، اما همين كه از او سير مى شد و هواى تجديد عروسى به سرشمى زد زن بيچاره را متهم مى كرد به فحشا و حيثيت او را لكه دار مى كرد و چنين وانمود مىكرد كه اين زن از اول شايستگى همسرى مرا نداشته و ازدواج بايد فسخ شود و من مهرىكه داده ام بايد پس بگيرم . قرآن كريم اين رسم را نيز منسوخ كرد و جلو آن را گرفت . قرآن كريم (87) هر رسمى كه موجب تضييع مهر زنان مى شد منسوخ كرد، از آن جمله اينكه وقتى كه مردى نسبت به زنش دلسرد و بىميل مى شد او را در مضيقه و شكنجه قرار مى داد، هدفش اين بود كه با تحت شكنجه قراردادن او، او را به طلاق راضى كند و تمام يا قسمتى از آنچه به عنوان مهر به او داده از اوپس بگيرد. قرآن كريم فرمود: ( و لا تعضلو هن لتذهبوا ببعض ما اتيتمو هن .(88) ) يعنى زنان را به خاطر اين كه چيزى از آنها بگيريد و قسمتى از مهرى كه به آنها دادهايد جبران كنيد تحت مضيقه و شكنجه قرار ندهيد! 4. نكاح شغار(89) نكاح (شغار) يكى ديگر از مظاهر اختياردارى مطلق پدران نسبت به دختران بود. نكاحشغار يعنى معاوضه كردن دختران به اين نحو (90) كه مردى به مرد ديگر مى گفت كهمن دختر با خواهرم را به عقد تو در مى آورم كه در عوض دختر يا خواهر تو زن من باشد واو هم قبول مى كرد، به اين ترتيب هر يك از دو دختر مهر ديگرى به شمار مى رفت و بهپدر يا برادر ديگرى تعلق مى گرفت ، اين نوع نكاح را نكاح (شغار) مى ناميدند.اسلام اين رسم را منسوخ كرد، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: ( لا شغارفى الاسلام ) (91) يعنى در اسلام معاوضه دختر يا خواهر ممنوع است . 5. كار كردن داماد براى پدر زن (92) اسلام ، آئين كار كردن داماد براى پدر زن را كه طبق گفته جامعه شناسان در دوره هائىوجود داشته كه هنوز ثروت قابل مبادله اى در كار نبوده منسوخ كرد. كار كردن داماد براى پدر زن ، تنها از اين جهت نبوده است كه پدران مى خواسته اند ازناحيه دختران خود بهره اى برده باشند، علل و ريشه هاى ديگر نيز داشته است كه احيانالازمه آن مرحله از تمدن بوده است و در حد خود ظالمانه هم نبوده است . به هرحال چنين رسمى قطعا در دنياى قديم وجود داشته است .(93) داستان موسى و شعيب كه در قرآن كريم آمده است از وجود چنين رسمى حكايت مى كند. 6. ارث زوجيت (94) در زمان جاهليت رسوم ديگرى نيز بود كه عملا موجب محروم بودن زن از مهر مى شد: يكىاز آنها رسم ارث زوجيت بود: اگر كسى مى مرد وارثان او ازقبيل فرزندان و برادران همان طورى كه ثروت او را به ارث مى بردند همسرى زن او رانيز به ارث مى بردند پس از مردن شخص : پسر يا برادر ميت حق همسرى ميت را باقى مىپنداشت و خود را مختار مى دانست كه زن او را به ديگرى تزويج كند و مهر را خودشبگيرد، و يا او را بدون مهر جديدى و به موجب همان مهرى كه ميت قبلا پرداخته ، زن خودقرار دهد. اين رسم (95) نيز منحصر به اعراب نبوده در قوانين قديم هندى و ژاپنى و رومى ويونانى و ايرانى تبعيض هاى ناروا در مسئله ارث زياد وجود داشته است و اگر بخواهيمبه نقل آنچه مطلعين گفته اند بپردازم چندين مقاله خواهد شد. قرآن كريم (96) ارث زوجيت را منسوخ كرد. فرمود: ( يا ايها الذين آمنوا لا يحل لكم اءن ترثوا النساء كرها.(97) ) اى مردمى كه به پيغمبر و قرآن ايمان داريد بايد بدانيد كه براى شما روا نيست كهزنان مورثان خود را به ارث ببريد، در حالى كه خود آن زنانميل ندارند كه همسر شما باشند. قرآن كريم در آيه ديگر به طور كلى ازدواج با زن پدر را قدغن كرد هر چند به صورتارث نباشد و بخواهند آزادانه با هم ازدواج كنند. فرمود: ( و لا تنكحوا ما نكح آبائكم .) (98) با زنان پدران خود ازدواج نكنيد.
|
|
|
|
|
|
|
|