بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عوامل سقوط حکومتها در قرآن و نهج البلاغه, نصرت الله جمالى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     SOGHOO01 -
     SOGHOO02 -
     SOGHOO03 -
     SOGHOO04 -
     SOGHOO05 -
     SOGHOO06 -
     SOGHOO07 -
     SOGHOO08 -
     SOGHOO09 -
     SOGHOO10 -
     SOGHOO11 -
     SOGHOO12 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

بخش دوم : عوامل سقوط حكومت ها : تفرقه و اختلاف 
يكى ديگر از عوامل انقراض ، عدم توحيد كلمه ، وجود تفرقه از بالا تا پايين در يكجامعه مى باشد و بايد آن را از مهمترين عوامل فروپاشى جامعه تلقى كرد.
در اينجا به علل اختلاف بين امت اشاره اى نخواهيم داشت ، (208) بلكه فقط به اثراتتفرقه خواهيم پرداخت .
با توجه به اينكه اسلام از هنگام ظهور خود، تلاش كرد تاعوامل جدايى و امتيازهاى تفرقه افكنانه را حذف نمايد و بر جاى آن اتحاد و اتفاق راپديد آورد. ناهنجارى اختلاف و تشتت پديدار مى شود و نشان مى دهد كه راه هاى نفوذبراى نابودى يك امت ، ناپيوستگى همگانى ، در جامعه است وقتى تفرقه در امتى پديدآمد در حقيقت اگر عامل برونى هم در شعله ور كردن آتش جدايى نقشى نداشته باشد، خودبه خود زمينه سقوط و هلاكت فراهم مى شود و ناگزيرعامل بقا جاى خود را به عامل فنا خواهد داد
وحدت فرمان خداست :
((و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا و اذكروا نعمت الله عليكم اذكنتماءعداء"فاءلف بين قلوبكم فاءصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفرة من النارفاءنقذكم منها:(209) ))همه به رشته - دين - خدا چنگ زنيد و متفرق نشويد و نعمتخدا را به يادآوريد كه با هم نعمت او با هم برادر شديد در حالى كه در لبه پرتگاهآتش بوديد، پس خدا شما را نجات داد....
تفرقه و تشتت ضد فرمان خداوند متعال است :
((و لا تكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جاءهم البينات و اولئك لهم عذابعظيم :(210) ))و مانند كسانى نباشيد كه بعد از آمدندلايل روشن - فرمان هاى خدا - راه تفرقه و اختلاف را پيش گرفتند. آنان گرفتار عذاباليم و دردناك شدند. قرآن يكى از رموز فلاح و رستگارى كه خود نوعى پيروزى است ودر حقيقت پيروزى حقيقى مى باشد مرتبط بودن مؤ منان با يكديگر است .
((يا اءيها الذين آمنوا اصبروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون :(211) ))اىكسانى كه ايمان آورده ايد! شكيبا باشيد و با يكديگر صبر پيشه كنيد و با همديگرپيوسته و مرتبط باشيد و تقواى خدا را روش خود قرار دهيد، باشد كه رستگار شويد.
((ربط))به معناى بستن و پيوستن است ((بعقيده الميزان : ايجاد ارتباطنيروها)).(212)
لذا اين آيه نيز رمز پيروزى را بهم پيوسته بودن امت مى داند كه حالت اتحاد ويگانگى را مى رساند و اين نتيجه و معلول اتحاد و بهم مرتبط بودن نيروهاىفعال ، نقش مؤ ثرى در بقاى جامعه مى دارد.
در مقابل ، داشتن روحيه و تفرقه عامل هرز رفتن قوا و نيروهاى يك امت است كه محصولى جزانقراض و زوال نخواهد داشت .
((اسلام با يك دستور عمومى و اجتماعى جامعه خود را از هر اختلاف فساد انگيزى حفظ كردهاست . آنجا مى فرمايد: ((ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعواالسبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصيكم به لعلكم تتقون :(213) ))همانا اين راه من، مستقيم است از آن پيروى نماييد و راه هاى ديگر را كهعامل تفرقه و اختلاف شما از راه خدا مى شود ،پيروى نكنيد. اين سفارش خدا به شماست ،باشد كه تقوا پيشه كنيد.
در اين آيه چنين بيان شده كه بنيان جامعه بر پيروى از راه مستقيم است و مردم را از ورودبه راه هاى ديگر منع كرده و آنان را از هر گونه پراكندگى حفظ نموده و ريشه اتحاد ويگانگى را در ميانشان مستحكم كرده است )).(214)
((اءطيعوا الله و رسوله و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم ...:(215) ))خدا ورسول او را اطاعت نماييد و درگيرى و نزاع نكنيد كه سست مى شويد و پيروزى وقدرتتان زايل مى شود.
در اين آيه اختلاف و درگيرى داخلى ، عامل بهتحليل رفتن قدرت و اقتدار داخلى دانسته شده است چون استحكام و انسجام ملى يك امت راضعيف مى كند و تا جايى پيش مى رود كه خودى ها يكديگر را دشمن مى پندارد و به جاىتوجه به دشمن ،يكدگر را نشانه و هدف مى گيرند.لذا با دست خود زمينه نابودى خودرا فراهم مى كنند. در آيه ديگرى گروه شدن و تفرقه باندى و جناحى و شدت ودرگيرى گروه ها در رديف عذاب خداوند متعال ذكر شده است : ((قل هو القادر على اءن يبعث عليكم عذابا من فوقكم اءو من اءرجلكم اءو يلبسكم شيعا و يذيقبعضكم باس بعض : (216) ))بگو خدا قادر است از بالاى سرتان يا از زير پاىتان عذاب برانگيزد، يا به شما جامه تفرق و گروه گروه شدن بپوشاند و خشونتبعضى از شما را بر بعضى ديگر بچشاند.
تفرقه و اختلاف در يك جامعه گوياى يك حركت پنهان است كه از دوگانگى و شرك حكايتمى كند و خداوند بر دل افراد جامعه حاكم نيست . بايد همتى از خود نشان داد كه ازافتراقها كاست و بر اتحاد و يگانگى افزود: ((و لا تكونوا من المشركين من الذينفرقوا دينهم و كانوا شيعا:(217) ))از مشركان نباشيد، از آنانى كه دين خود راپراكنده و دسته دسته شدند.
ملاحظه فرماييد امام على عليه السلام چقدر از تفرقه مى نالد: ((فيا عجبا - والله -يميت القلب و يلجب الهم من اجتماع هولاء القوم على باطلهم ، و تفرقكم عن حقكم (218) ))چه شگفت انگيز است - به خدا قسم - اجتماع اين گروه - باند معاويه - بر باطلشانو تفرقه و جدايى شما از يكديگر در حقتان ، قلب انسان را مى ميراند و اندوه و غم را بهطرف انسان مى كشاند.
هنر پيامبران خداوند از آدم گرفته تا خاتم همين است كه ريشه اختلافات را از جامعهبشرى بزدايند و نقاط مشترك فكرى افراد را پرورش دهند تا امت پاينده وزوال ناپذير پديد آورند: ((شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليكو ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الدين و لا تفرقوا فيه : ))(219) دينى را براى شما راه نمود كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه به تو وحىفرستاديم و به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش كرديم آن است كه : دين را بر پاىداريد و در آن تفرقه ننماييد.
((دولت اعراب در اسپانيا حدود هشت قرن طول كشيد، يعنى به اندازه سلطنت روميان و درزوال آنان ، آن اندازه كه اختلافات و انشعابات داخلى مؤ ثر بود حملات بيگانگان مؤ ثرنبود)).
در صورتى كه رهبران يك جامعه بخواهند، نظام حكومتى شان دوام داشته باشد بايد ازرشد عواملى كه در ايجاد اختلاف ، و تفرقه و جدايى مردم از حكومت مى شود ،جلوگيرىكنند و در صدد از بين بردن آنها باشند و تلاش ‍ كنند كه زمينه تفرقه پديد نيايد چوناگر اختلاف و تشتت به وجود آمد، نابود كردن آن كار شاق و دشوارى است و به مرور اينتفرقه ، نقش خود را در اضمحلال جامعه بازى مى كند تا آن را به سرمنزل نابودى و نيستى برساند. به عبارت كوتاه تر و از زبان حضرت اءمير عليهالسلام مى توان گفت : اگر جامعه بخواهد پا بر جا بماند، بايد از عواملى كه ستونفقرات جامعه را در هم مى شكنند و آن را در هم جدا مى كنند دورى گزينند:
((و اجتنبوا كل امر كسر فقرهم و اوهن منتهم :(220) ))از هر كارى كه مهره پشت آنانرا از بين مى برد دورى گزيدند و اجتناب كردند.
((وصلت الكرامة عليه حلبهم من الاجتناب للفرقة و اللزوم للاءلفة و التحاضعليها و التواصى بها:(221) ))بزرگوارى باعث پيوند اجتماعى آنان گرديديعنى از تفرقه و پراكندگى اجتناب ورزيدند و به يكديگر مهربانى كردند و يكديگررا به مهربانى با هم ترغيب و سفارش ‍ نمودند.
((فانظروا كيف كانوا حيث كانت الاملاء مجتمعة و الاهواء مؤ تلفة و القلوب معتدلة والايدى مترادفة و السيوف متناصره و البصائر نافذه و العزائم واحدة اءلم يكونوااءربابا فى اءقطار الارضين و ملوكا على رقاب العالمين ))!
((فانظروا الى ما صاروا فى آخر اءمورهم حين وقعت الفرقة و تشتتت الالفة و اختلفت والافئدة و تشعبوا مختلفين و تفرقوا متحاربين ...:(222) ((ع
پس بنگريد كه آنان چگونه بودند به همگامى كه جمعيت ها متحد و انديشه ها متفق و دلهامعتدل و دستها با هم يار و شمشيرها يارى كننده يكديگر و بينش ها نافذ و عميق و تصميمها همه يكى شده ، آيا در سراسر زمين فرمانروا و بر همه جهان حاكم نشدند؟
و همچنين به پايان كار آنان بنگريد كه ميانشان جدايى افتاد و الفتها به تشتت گراييدو به گروه هاى متعدد تقسيم شدند و دسته دسته با هم به ستيز برخاستند....
((و تاءملوا اءمرهم فى حال تشتتهم و تفرقهم :(223) ))در چگونگى اختلاف وجدايى فرزندان اسماعيل و اسحاق و يعقوب تاءمل كنيد.
امام در بيان ديگرى پيش بينى مى فرمايد يكى از عواملى كه باعث پيروزى باند بنىاميه به سركردگى معاويه مى شود و ضد آن كه باعث شكست عراق و حجاز مى گردد،عبارتند از:
اتحاد آنان و تفرقه و جدايى شما از يكديگر:
((والله لاءظن اءن هولاء القوم سيدالون منكم باجتماعهم على باطلهم و تفرقكم عن حقكم...:(224) ((ع
به يقين مى دانم كه اين گروه بزودى بر شما چيره شوند و حكومت را از چنگتان درآورندچون آنها در باطل خود متحد و شما در حق خود متفرق هستيد...
آرى يكى از علل فروپاشى امت هاى پيشين نتيجه تفرق و جدايى آنان از هم ديگر بود.
بنابراين جامعه متحد، برقرار مى ماند و جامعه پر اختلاف و گرفتار جدايى ، از هم مىپاشد. پس عبرت گيريد اى صاحبان بينايى .
اطاعت از رهبرى اجازه نمى دهد كه زمينه جدايى و تفرقه پديد آيد، آنچه به عنوان آفت -تفرقه و جدايى - در اين بحث آمد، نتيجه عدم اطاعت از رهبرى امت يا پيروى نكردن از قوانينخداوند متعال مى باشد، كه آن همه توصيه را درباره وحدت و عدم تفرقه براى انسجامجامعه بيان نموده است .
بخش دوم : عوامل سقوط حكومت ها : استبداد راءى 
قبل از اينكه وارد بحث پيرامون عامل ديگرى از سقوط و انقراض شويم ، بهتر است به اينواژه كه كاربرد زيادى براى حكومت هاى بعضى از كشورها دارد بپزدازيم .
البته لازم به يادآورى است ، هستند صاحبان انديشه اى كه به نظام مقدس ‍ ولايت فقيهاتهام تك محورى در اداره جامعه را مطرح مى كنند ولى اگر در انديشه خود بازنگرى كنندواقعا خود اذعان مى نمايند كه هيچ نظام حكومتى از دموكراتيك ترين آنها گرفته تا تكحزبى و... به اندازه نظام حكومتى ولايت فقيه مردم را در اداره جامعه شريك نمى گرداندو به آراى مردم و مشاركت همه جانبه آنان بها نمى دهد.
بحث پيرامون ولايت فقيه به اين جزوه مربوط نمى شود و در جاى خود توسط استادان وبزرگان به زبان فارسى نگاشته شده و نياز به تكرار نيست .
واژه (( استبداد)) از ريشه ((بدد))جدا نگه داشتن ، پراكنده كردن ، پريشان كردن ،مانع شدن و هدر دادن را معنا مى دهد.
بد: چاره ، راه فرار و گريز.
بد: رنج ، تعب ، سختى و ماندگى .
بد: همتا، حريف .
استبد يكى شدن ، يگانه شدن ، بى رفيق شدن .
بداد:تنها، يكى .(225)
بنابراين اين معانى مذكور، به دست مى آيد: انسان مستبد كسى است كه مى خواهد ازديگران جدا گشته و با منفرد كردن خود از ديگران فقط خودش ‍ باشد.
استبداد راءى يعنى : راءى و نظرى كه بر فرديت استوار است . فقط يك نظر و انديشهمطرح است ، اين انديشه و نظر، جدا از تفكر ديگران است .
به نظام حكومتى كه بر اساس انديشه هاى فردى و بدون تكيه بر قوانين بنا شود وهيچ نهاد مشورتى در جامعه موجود نباشد، طرحها و نظريه هاى صاحب نظران معتقد و متخصمربوط هر رشته مورد نياز جامعه بكار گرفته نشود، كسى جراءت اظهار نظر نداشتهباشد و در مقابل حاكم جامعه ،هم قانونگذار و هم مجرى باشد، استبدادى يا ديكتاتورىگويند.
در قرآن اين نوع روش كشور دارى را در حكومت فرعونى مى بينيم كه روشى استپايمال كننده حقوق مردم و تجاوز از حد و مرزى كه حكومت بايد در چارچوب آن جامعه رااداره كند:
((و قال فرعون يا ايها الملا ما علمت لكم من اله غيرى :(226) ))و فرعون گفت اىسردمداران غيراز خودم خداى ديگرى برايتان نمى دانم .
استبداد همان ظلم و جور است كه قبلا نيز به عنوان يكى ازعوامل سقوط مطرح شد ولى چون حايز اهميت است ، درباره آن نكاتى را بيان مى كنيم .
1- استبداد از چه ناشى مى شود؟ 
دو عامل در مستبد شدن انسان نقش دارد:
- عجب - كبر و خودبينى -.
- چابلوسى ديگران .
به عبارت ديكر مى توان يكى از عواملى كه كبر را در انسان بر مى انگيزد ،چابلوسى ومدح و ثناى ديكران است كه گمان برترى را در آدمى زنده مى كند. امام على عليه السلاممى فرمايد: ((كثرة الثناء ملق يحدث الزهو و يدنى من العزة :(227) ))مدح وثناى زياد كبر و خود نمايى به وجود مى آورد و از عزت دور مى كند. امام على عليهالسلام حد و مرز چاپلوسى و عكس آن : كوتاهى در تمجيد از كسى راكه مورد ستايش قرارگيرد، مشخص ‍ فرموده است : ((الثناء باكثر من الاستحقاق ملق و التقصير عن الاستحقاقعى او حسد:(228) ))مدح و ثناى كسى بيش آنچه در اوست چاپلوسى و كوتاهىكردن در آنچه شايسته ذكر است يا از روى ناتوانى يا از روى حسد مى باشد.
چاپلوسان و متملقان ، همانند دشمنانى مى مانند كه انسان را بلند مى كند و بالا مى برندتا ديگران او را به زمين بكوبند.


دشمن دانا بلندت مى كند
بر زمينت مى زند نادان دوست
زيرا واقعا اينگونه افراد از روى صداقت صحبت نمى كنند.
امام على عليه السلام : ((انما يحبك من لا يتملقك ...:(229) ))كسى به انسانعلاقه دارد كه تملق گويى نمى كند.
((اخوك من صدق ، لا من صدقك )): برادرت كسى است كه به تو راست گويد نهكسى كه با تملق تاءييدت كند.(230)
امام على عليه السلام در بيان فردى را كه از سخنان متملق ، دچار فريب شود نه تنهاعاقل نمى داند بلكه او را نادان ترين مردم قلمداد مى فرمايد: ((اجهل الناس المغتر بقول مادح متملق بقول مادح متملق يحسن له القبيح و يبغض اليهالنصيح :(231) ))جاهل ترين انسان كسى است كه فريب سخن ثناگوى چاپلوسىرابخورد كه زشت را برايش زيبا و انسان نصيحتگر را دشمن معرفى مى كند.
بنابراين انسان خردمند و فرهيخته ، بايد مواظب باشد كه چاپلوسان و ثناگويان او رااز سرير عزت ، به حضيض ذلت و از اوج اقتدار به جايگاه كشتار نكشانند
. امام على عليه السلام جان كلام را فرموده است : ((من مدحك فقد ذبحك )):(232) ستايش كننده ات بطور حتم كشنده ات مى باشد.
حتى اگر خود را بستايد خود، عامل نابودى اش شده است . امام على عليه السلام : ((منمدح نفسه فقد ذبحها.(233) ))

((مدح خود گفتى بكشتى خويش را
رو نكوهش كن تو نفس خويش را))
امام على عليه السلام : در جبهه صفين بود، روزى رزمندگان قهرمان اسلام در محضرشاجتماع كردند، امام براى آنها سخنرانى كرد. در اين سخنرانى بعد از حمد و ثناى الهىدرباره حقوق زمامدار اسلام بر پيروانش سخن پر ارزش و مهمى را بيان داشت .
در اين هنگام ديدند، مردى از اصحابش بپاخاست و سخنرانى كرد و در اين سخنرانى ، آنحضرت را ستود، از مقام على عليه السلام تعريف كرد و اطاعت و پيروى خود را از فرمانامام ، در همه حال اعلام داشت .(234)
امام عليه السلام نپسنديد كه او، آن حضرت را بستايد (با اينكه مقام و ارزش ‍ امام بسياربيشتر از اين حرفها و ستايشها بود) بنابراين فرمود:
((سزاوار است آن كس كه عظمت و شكوه خدا، در نظرش بزرگ است ، همه چيز جز خداوند درنظرش كوچك باشد))...و سپس فرمود: ((بدترين حالات رهبران در پيشگاه صالحان ايناست كه گمان برده آنها مرعوب و فريفته تفاخر شده اند، و جلوه برترى جويى ، آنهارا فرا گرفته است ...
((و قد كرهت ان يكون جال فى ظنكم انى احب الاطراء، و استماع الثناء، و لست - بحمدالله - كذلك ،و لو كنت احب ان يقال ذلك لتركته انحطاطا لله سبحانه انتناول ما هو احق به من العظمة و الكبرياء...: ))((من اين را نمى پسندم كه حتى در ذهنشما اين موضوع راه يابد كه من مدح و ستايش را دوست دارم و از شنيدن آن لذت مى برم ،من بحمدالله اين گونه نيستم ، و فرضا اگر دوست مى داشتم كه مرا بستايند، ولىترك آن را انتخاب مى كردم ، بخاطر اظهار حقارت و كوچكى در برابر خداى سبحان وبزرگ كه از همه كس به مدح و ثنا، سزاوارتر است ...)) و در پايان فرمود: ((انا وانتم عبيد مملوكون لرب لا رب غيره يملك منا ما لا نملك من انفسنا و اخرجنا مما كنا فيه الى ماصلحنا عليه ...: ))همانا من و شما بندگان و مملوك خداوند يكتا هستيم . خداوند آنچنانبر ما مسلط است كه ما خودمان بر خود، آنگونه تسلط نداريم خداوند ما را از آنچه بوديمخارج ساخت و به سوى رستگارى روانه كرد. به جاى گمراهى ، هدايت بخشيد، و پس ازتيره دلى و كور ذهنى ،به ما بصيرت و شناخت داد))(235)
به اين ترتيب مى بينيم امام على عليه السلام از مدح رخ به رخ ، نهى كرد و آن راناپسند شمرد.))(236)
همانطور كه ديديم عامل مهم پديدار شدن كبر، مدح و ثناى ديگران است كه بايد آنراچاپلوسى و تملق ناميد.
كبر درخت پوك و سستى است بى ريشه ، كه ظاهرى جالب و ديدنى دارد باطنى تو خالىو لانه حشراتى است همچون موريانه كه كم كم درخت كبر و عجب را از پاى در مى آورد. امامصادق مى فرمايد:
هيچ جهلى از عجب بيشتر باعث ضرر نمى شود: ((لاجهل اضر من العجب .(237) ))
لذا كبر باعث تك بينى و تك نظرى و خود را از همه برتر ديدن و استحقاق همه چيزداشتن ، حتى الوهيت مى شود و بالاخره فرعونى كه بايد در دريا غرق شود، جسدش آينهتمام كبريت گردد، تا ديگران پند گيرند، خود را با منيت نيالايند و ننمايانند: ((فانتقمنا منهم فاءغرقناهم فى اليم ...(238) فاليوم ننجيك ببدنك لتكون لمن خلفكآية و ان كثيرا من الناس عن آياتنا غافلون :(239) ))از آنان انتقام گرفتيم پس دردريا غرقشان كرديم ...))،((امروز بدنت را نجات مى دهيم تا الگو و نشانه اى براىافرادى باشد كه بعد از تو مى آيند. - و با همه اين نشانه ها - اكثر مردم از نشانه هاىما غافلند))
از زبان على عليه السلام در اين باره رواياتى بياوريم :
((من استبد براءيه هلك :(240) ))كسى كه به راءى و نظر خود بسنده كند، زمينههلاكت خود را فراهم آورده است .
((من استبد براءيه فقد خاطر و غرر:(241) ))هر كس استبداد راءى را پيشه خودسازد، به تحقيق خود را به مخاطره و خطر انداخته است .
((من استبد براءيه زل :(242) ))هر كس به راءى خود اكتفا كرد دچار لغزش شدهاست .
((من قنع براءيه هلك ))(243) هر كس به راءى خود قانع باشد، خود را در ورطههلاك انداخته است .
استبداد راءى نتيجه كبر و كبر هم گوياى جهل و ناآگاهى انسان است كه باعث خوشنودىفرد از خود راضى شد جاهل بودنش كفايت مى كند.
ولى انسان عاقل ، انديشه و نظر خود را صائب نمى داند بلكه با خود مى گويد ممكن استاشتباه كنم . لذا به راءى خود بسنده نمى كند. امام على عليه السلام در اين باره مىفرمايد:
((العاقل من اتهم راءيه و لم يثق بكل ما تسول له نفسه (244) ((ععاقل كسى است كه راءى خود را متهم نمايد و به آنچه نفسش براى او مى آرايد اعتماد نكند
افزون بر اين بايد از نظر ديگران استفاده نمايد و برعقل و انديشه خود بيفزايد:...((من شاور الرجال شاركها فى عقولها(245) ))هركس با مردم مشورت كند در عقل آنان شريك شده است .
مشورت و شور پشتيبان محكمى هستند كه انسان را از سقوط حفظ مى كند:...((لا مظاهرةاوثق من المشاورة (246) ))هيچ پشتيبانى محكمتر از مشاوره نيست .
مشورت با ديگران عاملى است كه را در مسير درست و هدايت قرار مى دهد و تك راءى بودن وخود راءى شدن عامل به صدا در آمدن زنگ خطر نابودى براى بشريت است :
((والاستشارة عين الهداية و قد خاطر من استغنى براءيه (247) ))مشورت عين هدايتاست و كسى كه فقط به نظر خود بسنده كرد حتما در خطر افتاده است .
اگر انسان در وادى مشورت گام برندارد، دچار سرابجهل و كبر است و آدم متكبر قابل آموزش نيست . داراى روحيه اى است كه هر چه بر اوبخوانند، اثرى از پذيرش در او پديدار نمى شود چون اگر پندپذير و داراى روحيهفراگيرى دانش در زمينه هايى كه لازم است ، مى بود حضرت امير عليه السلام نمىفرمود: ((لايتعلم من يتكبر:(248) ))انسانى كه تكبر مى ورزد چيزى ياد نمىگيرد.
با توجه به روايات آورده شده اهميت شور و مشورت و مشاوره روشن شد و نقش مؤ ثر آنبقاى نظام يك جامعه مى باشد.
حال كه استبداد عامل براندازى و مشاورت باعث سر افرازى و برقرارى است ، بايدتوجه داشته باشيم كه مشاوران در حقيقت برنامه ريزان و طراحان اصلى نظام حاكم برجامعه مى باشند. لذا گزينش و چينش آنان در هر امرى با نهايت ،تاءمل و دقت صورت گيرد. در غير اين صورت به عدالتعمل نكرده ايم و افراد لايق و كارا و آگاه براى مشورت و حتى مديريت برنگزيده ايم نهتنها در گزينش و چينش خود اشتباه كرده ايم كه بدتراز آن ((تيشه به ريشه خود زدهايم ))و ((يكى بر سر شاخه بن مى بريد))گشته ايم به نظر امام على عليه السلاماگر قدرت در دست سفلگان و نابخردان بيفتد، دولتها در معرض نابودى قرار مىگيرند: ((زوال الدول باصطناع السفل .(249) ))در بيان ديگرى از مولا روىگردانى مردم از دولتها يا به عبارت ديگر حركت به طرف سقوط حكومتها را 4عامل مى داند: ((يستدل على ادبار الدول باربع ، تضييعالاصول و التمسك بالفروع و تقديم الاراذل و تاءخيرالافاضل :(250) ))
1 - نكات اساسى را رها كردن .
2- به نكات فرعى اهميت دادن .
3 - ناآگاهان را بر مصدر امور گماردن .
4 - برتران را از قدرت پس زدن و حذف كردن .
2- مستشاران ناهماهنگ با اهداف نظام  
اگر يك جامعه ، برنامه ريزان حكومتى اش افرادى باشند كه در نظام سابق ، در همانپست ها و از كارگزاران آن بوده اند، همانطور كه خود عاملى براى فروپاشى رژيمسابق شده اند، نمى توانند كارآيى لازم را براى حفظ رژيم فعلى داشته باشند وهمچنان با آن طرز تفكرات ، روحيه و روش هاى ملكه شده در وجودشان ضربه هاى مهلكىرا، مقطع هاى خاصى بر پيكر نظام و جامعه فرود مى آورند. در جايى كه امام عليهالسلام راجع به وزرا و كارگزاران رژيم پيشين به مالك اشتر هشدار مى دهد، به طريقاءولى برنامه ريزان سابق كه عملا برتر از كارگزاران نظام پيشين ، و خط دهنده بهآنان هستند، جايى براى ادامه حيات سياسى ندارند. بايد آنان را از راءس هرم طراحان وبرنامه نويسان كنار گذاشت .
((ان شر وزرائك من كان للاءشرار قبلك وزيرا و من شرشكهم فى الاثام :))بدتريندستيارانت كسانى اند كه براى اشرار پيش از تو وزير بوده و هر كه در جرائم آنانمشاركت داشته است .
((فلا يكونن لك بطانة ، فاءنهم اءعوان الاثمة و اخوان الظلمة :(251) ))مبادا اينافراد - كه در دولت جنايتكاران و در جرائم آنان مشاركت داشته اند - همراز و محرم اسرارتشوند، زيرا اينان ياوران گنهكاران و برادران ستمكارانند.
علاوه بر مطلب فوق ، مستشاران و اهل مشورت بايد 15 خصوصيت داشته باشند كه در اينبحث آورده مى شود:
3- مستشاران بايد چه كسانى باشند؟  
دين مبين اسلام براى طرف مشورت انسان خصوصيت هاى لازمه اى را ارائه داده كه درروايات معصومين عليهم السلام آمده است .
مشاور بايد:
الف - خشيت الهى داشته باشد.
1 - امام صادق عليه السلام : ((شاور فى امرك الذين يخشون اللهعزوجل :(252) ))دركار خود با كسانى مشورت كن كه خشيت خدا را داشته باشند.(خشيت : بيم و هراس .)
2 - امام على عليه السلام : ((شاور فى امورك الذين يخشون الله ترشد:(253) ))در كارهايت با افرادى كه خشيت خدا دارند، مشورت كن تا راه رشد را بيابى .
3 - امام على عليه السلام : ((شاور فى حديثك الذين يخافون الله :(254) ))درگفتارت با كسانيكه خوف خدا را در دل دارند مشورت كن .
ب - عاقل باشد.
1 - امام على عليه السلام : ((شاور ذوى العقول ، تاءمن منالزلل و الندم : ))با عقلا مشورت كن تا از لغزش ها و پشيمانى ها در امان باشى .
2 - امام على عليه السلام : ((من شاور ذوى الالباب على الصواب :(255) ))هركس با خردمندان مشورت كند به راه راست هدايت شده است . ((شاور فى اءمورك ممايقتضى الدين ،من فيه خمس خصال : عقل ،...(256) ))
در كارهايت آنچه را كه در اقتضا مى كند مشورت كن ، هر كس پنج خصوصيت دارد - داراىچنين اقتضايى است :- و يكى از آن پنج خصلتعقل است ...
4 - امام صادق عليه السلام ...((تجنب ارتجال الكلام ...:(257) ))در مشورت ازافرادى كه بدون انديشه و مطالعه ، سخن مى گويند دورى گزين ...
5 - امام على عليه السلام :((مشاورة الجاهل المشفق خطر:(258) ))((باندانمكار))دلسوز و دل نازك ، مشورت كردن خطرناك است .
ج - بردبار و حليم باشد.
1 - امام صادق عليه السلام : ((شاور فى امورك مما يقتضى الدين من فيه خمسخصال : عقل و حلم ...:...(259) ))با كسى كه يكى از خصلتهاى پنجگانه اش حليمبودن است مشورت نما...
د- مجرب باشد.
1 - امام صادق عليه السلام :... ((من فيه خمسخصال : عقل و حلم و تجربة ...:(260) ))با كسى مشورت كن كه پنج داشته باشد...و يكى از آن خصلت ها تجربه داشتن است ...
2 - امام صادق عليه السلام : ((اياك و الراءى الفطير:...(261) ))از پذيرفتننظر ناپخته بر حذر باش ...
3 - امام على عليه السلام : ((اءفضل من شاورت ذوى التجارب ...:(262) ))برترين افرادى كه با آنان مشورت مى كنى تجربه داران مى باشند.
ه -ناصح باشد.
1 - امام صادق عليه السلام :((من فيه خمسخصال ... و نصح ...(263) ))...با كسى مشورت كن كه داراى پنج خصلت باشد... ويكى از آن خصلت ها ناصح بودن است ... .
2 - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله : ((مشاورةالعاقل رشد و يمن و توفيق من الله (264) : ))مشورت با انسانعاقل نصيحت گر، رشد، مبارك و توفيقى از جانب خدا است
و - اهل تقوا باشد.
1 - امام صادق عليه السلام :... ((من خمس خصال ... و تقوى (265) ))باكسىمشورت كن كه داراى پنج خصلت باشد... و يكى از آنها تقوى داشتن است .
ز - شجاع باشد.
1 - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله : ((يا على لا تشاورن جبانا فانه يضق عليكالمخرج (266) ))اى على با انسان ترسو مشورت نكن كه او راه خروج را بر توباريك مى كند.
2 - امام على عليه السلام : ((لا تدخلن فى مشورتك ... جبانا يضعف عليكالاءمور(267) ))انسان ترسو را مشورت نگير كه امور را بر تو سست مى كند - ازعدم كارايى امور بر تو سخن مى گويد -.
ح - سخاوتمند و كريم باشد.
1 - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله : ((و لا تشاورنالبخيل يقصر بك عن غايتك (268) : ))بابخيل مشورت مكن كه تو را از مقصد باز مى دارد.
2 - امام على عليه السلام : ((لا تدخلن فى مشورتك بخيلا يخذلك عنالفضل و يعدك الفقر(269) ))حتما انسانبخيل را به مشورت نگير كه تو را از فضل و بخشش باز مى دارد و وعده فقر وبيچارگى به تو مى دهد.
ط- حريص نباشد.
1 - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله : ((لا تشاورن حريصا فانه يزين لكشرها(270) : ))باانسان حريص مشورت مكن كه پرخورى و شكم پرستى را بر توجلوه مى دهد.
2 - امام على عليه السلام :...((و لا حريصا يزين لك الشره بالجور(271) :))...انسان حريص را در مشورتت شركت نده كه او پرخورى و شكم پرستى با ظلم و ستم رابر تو جلوه مى دهد.
ى - سبك مغز و احمق نباشد.
1 - امام صادق عليه السلام : ((لا تشاور اءحمق ...(272) : ))با احمق و سبك مغزمشورت نكن .
2 - امام على عليه السلام :...((و لا على وغد(273) : ))با انسان پست ، فرومايه وديوانه مشورت نكن .
ك - دروغگو نباشد.
1 - امام على عليه السلام : ((لا تستشر الكذاب فانه كالسراب يقرب اليك البعيد ويبعد عليك القريب (274) : ))با دروغگو مشورت نكن كه مانند سراب است ، دور رابه تو نزديك و نزديك را برايت دور مى نماياند.
ل - استبداد راءى نداشته باشد.
1 - امام على عليه السلام :... ((لا تشر على مستبد براءيه (275) ))با انسانمستبد مشورت نكن .
2 - امام صادق عليه السلام : ((لا تشاور من لا يصدقه عقلك و ان كان مشهورابالعقل و الورع (276) ))با انسانى كه عقلت او را تصديق نمى كند مشورت نكناگر چه به عاقل بودن و زهد داشتن شهرت داشته باشد.
م - بوقلمون صفت نباشد.
1 - امام على عليه السلام :... ((و لا على المتلون (277) ))با انسان بوقلمونصفت كه هر لحظه به رنگى در مى آيد مشورت نكن .
ن - لجوج نباشد.
1 - امام على عليه السلام :... ((ولا على لجوج (278) ))با انسان خيره سر وستيزه جو مشورت نكن .
س - زن عاقلى باشد.
امام على عليه السلام : ((اياك و مشاورة النساء الا من جربتبكمال عقل (279) ))از مشورت بانوان به پرهيز مگر طرف مشورت ، زنى باشدكه كمال عقلى او را به تجربه سنجيده باشى .

next page

fehrest page

back page