بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سوگنامه کربلا, علاّمه سید بن طاووس ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     SOG00001 -
     SOG00002 -
     SOG00003 -
     SOG00004 -
     SOG00005 -
     SOG00006 -
     SOG00007 -
     SOG00008 -
     SOG00009 -
     SOG00010 -
     SOG00011 -
     SOG00012 -
     SOG00013 -
     SOG00014 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

باز حجاج جلاد را گفت كه : بزن گردن او را، مختار گفت كه ، او نمى تواند، اگرخواهى تجربه كنى خود متوجه شو تا حق تعالى افعى بر تو مسلط گرداند چنانچهعقرب را بر او مسلط گردانيد. چون چون جلاد خواست كه او را گردن بزند، ناگاه يكىازخواص عبدالملك بن مروان از در درآمد فرياد زد كه : دست از او بداريد، و نامه اى بهحجاج داد كه عبدالملك در آن نامه نوشته بود: اما بعد اى حجاج بن يوسف !
كبوتر براى من نامه اى آورد كه تو مختار بن ابى عبيده را گرفته و مى خواهى او را بهقتل آورى ، به سبب آنكه روايتى از رسول خدا به تو رسيده كه او را انصار بنى اميه راخواهد كشت ، چون نامه من به تو برسد، دست از او بردار و متعرض او مشو كه او شوهردآيه وليد عبدالملك است ، و وليد از براى او نزد من شفاعت كرده است ، و آنچه به تورسيده است اگر دروغ است چه معنى دارد كه مسلمانى را به خبر دروغ بكشى ، و اگرراست است تكذيب قول رسول خدا نمى توان كرد.
پس حجاج مختار را رها كرد، و مختار به هر كه مى رسيد مى گفت كه : من خروج خواهم كرد،و بنى اميه را چنين خواهم كشت . چون اين خبر به حجاج رسيد، بار ديگر او را گرفت وقصد قتل او كرد، مختار گفت : تو نمى توانى مرا كشت ، و در اين سخن بودند كه بازنامه عبدالملك بن مروان را كبوتر آورد، و در آن نامه نوشته بود كه : اى حجاج متعرضمختار مشو كه او شوهر دآيه پسر وليد است ، و آن حديثى كه شنيده اى اگر حق باشدممنوع خواهى شد از كشتن او چنانچه ممنوع شددانيال از كشتن بخت النصر براى آنكه مقدر شده بود كه بنىاسرائيل را به قتل رساند، پس حجاج او را رها كرد و گفت : اگر ديگر چنين سخنان از توبشنوم كه گفته اى تو را به قتل خواهم رسانيد، باز فايده نكرد، و مختار آن قسمسخنان در ميان مردم مى گفت .
چون حجاج به طلب او فرستاد، پنهان شد، و مدتى مخفى بود تا آنكه حجاج او را گرفتو باز اراده قتل او كرد، باز مقارن آن حال نامه عبدالملك رسيد كه : او را مكش ، پس حجاج اورا حبس كرد و نامه اى به عبدالملك نوشت كه : چگونه نهى مى كنى از كشتن كسى كهعلانيه در ميان مردم مى گويد كه سيصد و هشتاد و سه هزار كس از انصار بنى اميه راخواهم كشت ؟ عبدالملك در جواب نوشت كه : تو جاهلى ، اگر آنچه او مى گويد حق است پسالبته او را تربيت خواهيم كرد تا بر ما مسلط گردد چنانچه فرعون را خداموكل كرد بر تربيت موسى تا آنكه بر او مسلط گرديد، و اگر اين خبر دروغ است چرادر حق او رعايت كسى نكنيم كه حق خدمت بر ما دارد، پس آخر مختار بر ايشان مسلط شد و كردآنچه كرد.
روزى حضرت على بن الحسين ع خروج مختار را براى اصحاب خود ذكر مى كرد، بعضى ازاصحاب آن حضرت گفت : يابن رسول الله ما را خبر نمى دهى كه خروج آن چه وقت خواهدبود؟ فرمود: سه سال ديگر خواهد شد و سر عبيدالله بن زياد و شمر بن ذالجوشن رابه نزد ما خواهند آورد در وقتى كه ما چاشت مى خوريم . چون رسيد روز وعده كه حضرتامام زين العابدين ع براى خروج مختار فرموده بود، اصحاب آن حضرت در خدمت او جمعشدند، و آ، جناب طعامى براى ايشان حاضر كرد و فرممود: بخوريد كه امروز ستمكارانبنى اميه را به قتل مى رسانند، گفتند: در كجا؟ حضرت فرمود: در فلان موضع ، مختارايشان را به قتل مى رساند، و زود باشد كه دو سر از ايشان به نزد ما بياورند، و آنسرها را در فلان روز براى ما خواهند آورد.
چون روز شد و حضرت از تعقيب فارغ شد، اصحاب آن حضرت به نزد او رفتند، آن جنابطعامى براى ايشان طلبيد، چون طعام حاضر شد، آن دو سر را آوردند، پس آن جناب بهسجده درآمد و گفت : حمد مى كنم خداوندى را كه مرا از دنيا بيرون نبرد تا در اين وقت سرقاتلان پدرم را به من نمود، و پيوسته نظر مى كرد به سوى آن سرها و مبالغه بسيارمى نمود د رشكر حق تعالى چون مقرر بد كه بعد ازچاشت ن حضرت حلوائى براىميهمانان آن جناب مى آوردند، در ان روز به سبب آنكهمشغول نظاره آن سرها گرديدند، حلوا نياوردند، يكى از نديمان آن مجلس گفت : يابنرسول الله امروز حلوا به ما نرسيد، آن جناب فرمود: كدام حلوا شيرينتر است از نظركردن به اين سرها.
شيخ كشى به سند معتبر از اصبغ بن نباته روايت كرده است كه گفتت : روزى مختار راديدم ك كودكى بود، و حضت امير المومنين عليه السّلام او را در دامن خد نشانيده بود و دسبر سر او مى كشيد و مى گفت كه : يا كيس يا كيس ، يعنى : اى بزرگ و دانا
ايضا به سند حسن روايت كرده كه حضرت امام محمد باقر عليه السّلام فرمود: دشنام مدهيدمختار را كه او كشت كشندگان مارا و طلب خون ما كرد و زنان بى شوهر ما را به شوهرداد؛ در وقت تنگدستى ، مال ميان ما قسمت كرد.
ايضا به سند معتبر از عبدالله بن شريك روايت كرده اند كه گفت : در روز عيد اضحىرفتم به خدمت حضرت امام محمدباقر عليه السّلام در منى ، و حضرت تكيه فرموده بود وحلاقى طلبيده بود كه س رمبارك خود را بتراشد، ون در خدمتت آن جناب نشستم مرد پيرىاز اهل كوفه داخل شد و دستت آن حضرتت را گرفت كه ببوسد، آن جناب مانع شد فرمود:تو كيستى ؟ گفت : منم حكم پسر مختار، حضرت او را طلبيد و او را بسيار نزديك خودنشاند، پس آن مرد گفت : مى گويند كه دروغگو بود، و هر چه بفرمائى من در حق او اعتقادخواهم كرد، حضرت فرمود: سبحان الله ! به خدا سوگند كه پدرم مرا خبر داد كه مهرمادر من از زرى داده شد كه مختار فرستاده بود، و او خانه هاى خراب شده ما را بنا كرد، وقاتلان ما را كشت ، و خونهاى ما را طلب كرد، پس خد رحمتت كند او را، به خدا سوگند كهخبر داد مرا پدرم كه درخدمت فاطمه دختر امير المومنين بودم كه مى گفت : خدا رحمت كند پدرتو را كه هيچ حقى از حقوق ما را نزد احدى نگذاشت مگر آنكه طلب كرد آن را، و طلبخونهاى ما كرد، و كشندگان ما را كشت .
ايضا به سند معتبر از عمر پس على بن الحسين عليه السّلام روايت كرده است كه گفت :چون سر عبيدالله بن زيادو عمر بن سعد را براى پدرم آوردند، به سجده در آمد و گفت :حمد مى كنم خدا را كه طلب كرد خون مرا از دشمنان من ، و خدا مختار را جزاى خير دهد.
ايضا به سند معبر از حضرت جعفر صادق عليه السّلام راويت كرده است كه هيچ زنى ازبنى هشام موى سر خود را شانه نكرد و خضاب نكرد، ايضا از عمر بن على بن الحسينروايت كرده است كه اول مختار براى پدرم بيست هزار درهم فرستاد، پدرمقبول كرد، و خانه عقيل بن ابيطالب را و خانه هاى ديگر از بنى هاشم كه بنى اميه خرابكرده بودند پدرم به آن زر ساخت ، چون مختار آن مذهبباطل را اختيار كرد، بعد از آن چهل هزار دينار براى پدرم فرستاد، پدرم از اوقبول نكرد و رد كرد.
ايضا به سند معتبر از مام محمد باقر عليه السّلام راويت كرده است كه مختار نامه اى بهخدمت حضرت امام زين العابدين عليه السّلام نوشت و با هديه اى چند از عراق به خدمت انجناب فرستاد، چون رسولان او به در خانه او رسيدند، رخصت طلبيدند كهداخل شوند، حضرت فرستاد كه : دور شويد كه من هديه دروغگويان راقبول نمى كنم و نامه ايشان را نمى خوانم ، پس آن رسولان عنوان را محو كردند و بهجاى او نوشتند كه : اين نامه ى است به سيو مهدى محمد بن على ، و آن نامه را بردند بهسوى محمد بن حنفيه ، و او هديه ها را قبول كرد، و نامه او را جواب نوشت .
قطب راوندى به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است ه چون حقتعالى خواهد كه انتقام بكشد براى دوستان خود، انتقام مى كشد براى ايشان به بدترينخلق خود، چون خواهد كه انتقام كشد براى خود، انتقام مى كشد براى ايشان به بدترينخلق خود، چون خواهد كه انتقام كشد براى خود، انتقام مى كشد به دوستان خود، به تحقيقكه انتقام كشيد براى يحيى بن زكريا به بخت النصر كه بدترين خلق خدا بود.
ابن ادريس به سند موثق از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه چون روزقيامت شود، حضرت رسالت صلى الله عليه و آله با امير المومنين و امام حسن و امام حسينعليه السّلام بر صراط بگذرند، پس كسى از ميان جهنم سه مرتببه ندا كند ايشان را كه: به فرياد من برس يا رسول الله ، ان جناب جواب نگويد؛ پس سه مرتبه ندا كند: ياامير المومنين به فرياد من برس ، آن حضرت جواب نگويد؛ پس سه مرتبه فرياد كندكه : يا حسن به فرياد من برس ، آن جناب جواب نفرمايد؛ پس سه مرتبه ندا كند كه : ياحسين به فرياد من برس كه من كشنده دشمنان توام ، پسرسول خدا صلى الله عليه و آله به امام حسين عليه السّلام گويد كه : حجت بر توگرفت ، تو به فرياد او برس ، پس حضرت مانند عقابى كه بجهد و جانورى را بربايد، او را از ميان جهنم بيرون آورد.
راوى گفت : اين كه خواهد بود فداى تو گردم ؟ حضرت فرمود: مختار، راوى گفت : چرادر جهنم او را عذاب خواهند كرد با آن كارها كه او كرد؟ حضرت فرمود: اگردل او را مى شكافتند، هر آينه چيزى از محبت ابوبكر و عمر دردل او ظاهر مى شد، به حق آن خداوندى كه محمد را به راستى فرستاده است سوگند يادمى كنم كه اگر در دل جبرئيل و ميكائيل محبت ايشان باشد، هر آينه حق تعالى ايشان را بررو در آتش اندازد.
در بعضى از كتب معتبر روايت كدره اند كه مختار براى امام زين العابدين عليه السّلامصد هزار در هم فرستاد، و آن جناب نمى خواست كه زين العابدين عليه السّلام صد هزاردرهم فرستاد، و آن جناب نمى خواست كه آن راقبول كند، و ترسيد از مختار كه رد كند و از او متضرر گردد، پس آن حضرت آنمال را در خانه ضبط كرد چون مختار كشته شد، حقيقتحال را به عبدالمك نوشت كه : آن مال تعلق به تو دارد و بر تو گوارا است ، و آن جنابمختار را لعنت كرد و مى فرمود: دروغ مى بندد بر خدا و بر ما، مختار دعوى مى كرد كهوحى خدا بر او نازل مى شود.
مؤ لف گويد كه : احاديث در باب مختار مختلف وارد شده است چنانچه دانستى ، و در ميانعلماء اماميه در باب او اختلافى هست ن جمعى اورا خوب مى دانند و مى گويند كه : امام زينالعابدين عليه السّلام به خروج كردن او راضى بود و به حسب ظاهر از ترس مخالفانتبرا از او مى نمود و اظهار عدم رضا مى فرمود، و مختار براى طلب خون حضرت امام حسينعليه السّلام خروج كرد و دعوى امامت و خلافت براى خود و ديگرى نمى كرد، و بعضى ازعلما را اعتقاد آن است كه غرض او رياست و پادشاهى بود، و اين امر را وسيله آن كرده بود،و اولا به حضرت امام زين العابدين عليه السّلاممتوسل شد، چون حضرت از جانب حق تعالى مامور نبود به خروج و نيت فاسد او را مىدانست ، اجابت او ننموده ، پس او به محمد بن حنفيهمتوسل شد و مردم را به سوى او دعوت مى كرد و او را مهدى قرار داده بود، و مذهب كيسانيهاز او در ميان مردم پيدا شد، و محمد بن حنفيه را امام آخر مى دانند و مى گويند كه : زندهاست و غايب شده ، و در آخر الزمان ظاهر خواهد شد و الحمدالله كهاهل ان مذهب منقرض شده اند و كسى از ايشان نمانده است ، و ايشان را به اين سبب كيسانىمى گويند كه از اصحاب مختارند و مختار را كيسان مى گفتند براى آنكه امير المومنينعليه السّلام موافق روايات ايشان او را به كيس خطاب كرد، يا به اعتبار آنكه سر كردهلشكر او و مدبر امور او ابو عمره بود كه كيسان نام داشت .
و آنچه از جمع بين الاخبار ظاهر مى شود آن است كه او در خروج خود، نيت صحيحى نداشتهاست ، و اكاذيب و اباطيل را وسيله ترويج امر خود مى كرده است ، وليكن چون كارهاى خيرعظيم بر دست او جارى شده است ، اميد نجات درباره او هست ، و متعرضاحوال اين قسم مردم نشدن شايد اولى و احوط باشد.

fehrest page

back page