بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سوگنامه کربلا, علاّمه سید بن طاووس ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     SOG00001 -
     SOG00002 -
     SOG00003 -
     SOG00004 -
     SOG00005 -
     SOG00006 -
     SOG00007 -
     SOG00008 -
     SOG00009 -
     SOG00010 -
     SOG00011 -
     SOG00012 -
     SOG00013 -
     SOG00014 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ترجمه :
در آن گيرو دار، گروهى از شجاعان و دليراناهل كوفه را به خاك هلاكت انداخت تا آنكه شربت شهادت نوشيد و روح پاكش با حورالعينهم آغوش ‍ گرديد. چون بدن مجروح حرّ را خدمت امام حسين عليه السّلام آوردند، سِبْطخواجه لَوْلاك باكمال راءفت و ملاطفت ، خاك را از صورت او پاك نمود و فرمود: ((اءَنْتَالْحُرُّ...))؛ تويى آزادمرد، چنانكه مادرت تو را ((حرّ)) نام نهاده و تويى جوانمرد آزاد دردنيا و آخرت ! راوى گويد: بُرير بن خُضَيْر به قصد جهاد بااهل عناد، بيرون دويد و او مردى پارسا و از جمله از زُهّاد و عُبّاد بود. پس يزيدبنمَعْقِل بدآيين ، براى مبارزه حرّ، از لشكر عمرسعد لعين ، بيرون آمد. پس از ملاقات ، هردو اتفاق بر اين كردند كه مباهله نمايند بر اين نيّت كه هر يك از ايشان كه برباطل است به دست آنكه بر حق است كشته شود. با همين تصميم با هم در آويختند ومشغول مقاتله گرديدند، آخر الامر آن ملعون به دست ((بُرير)) جان به مالك دوزخ بداد و((برير)) آن يزيدبن مَعْقِل پليد را به دَرَك فرستاد. باز آن مؤ من پاك دينمشغول مقاتله با آن قوم بد آيين گرديد تا شربت شهادت نوشيد. راوى گويد: و بهجناح (يا ((حباب )) كلبى طالب نوشيدن جام شهادت گرديد و به طرف ميدان آمد و نيكوجلادتى نمود و مبالغه در جهاد و كوشش بسيار در جنگ بااهل عناد فرمود و زوجه و مادرش هر دو در كربلا با او بودند. پس از اداى شرايطجوانمردى و اظهار جلادت خويش ، از ميدان نبرد به نزد ايشان شتافت و به مادر
متن عربى :
وَقالَتْ إِمْراءَتُهُ: بِاللّهِ عَلَيْكَ لا تَفْجَعْنى فى نَفْسِكَ.
فَقالَتْ لَهُ اءُمُّهُ:
يا بُنَيَّ اءُعْزُبْ عَنْ قَوْلِها وَارْجِعْ فَقاتِلْ بَيْنَ يَدَي إِبْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ تَنَلْ شَفاعَةَ جَدِّهِيَوْمَ الْقِيامَةِ.
فَرَجَعَ، وَلَمْ يَزَلْ يُقاتِلُ حَتّى قُطِعَتْ يَداهُ، فَاءَخَذَتْ إِمْرَاءَتُهُ عَمُودا، فَاءَقْبَلَتْ نَحْوَهُوَهِيَ تَقُولُ: فِداكَ اءَبي وَاءُمّي قاتِلْ دُونَ الطَّيِّبِينَ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه وآله ، فَاءَقْبَلَ لِيَرُدَّها إِلَى النِّساءِ، فَاءَخَذَتْ بِثَوْبِهِ، وَقالَتْ: لَنْ اءَعُودَ دُونَ اءَنْ اءَمُوتَمَعَكَ.
فَقالَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((جُزيتُمْ مِنْ اءَهْلِ بَيْتى خَيْرا، إِرْجِعى إِلَى النِّساءِيَرْحَمُكِ اللّهُ))، فَانْصَرَفَتْ إِلَيْهُنَّ.
وَلَمْ يَزَلِ الْكَلْبى يُقاتِلُ حَتّى قُتِلَ، رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ.
ثُمَّ خَرَجَ مُسْلِمٌ بْنُ عَوْسَجَةَ، فَبالَغَ فى قِتالِ الاَْعْداءِ، وَصَبَرَ عَلى اءَهْوالِ الْبَلاءِ،حَتّى سَقَطَ إِلَى
ترجمه :
خود گفت : آيا تو از من راضى شدى ؟ مادرش گفت : من از تو راضى نخواهم شد تا آنكهدر حضور امام عليه السّلام كشته شوى .
زوجه اش نيز گفت : تو را به خدا سوگند مى دهم مرا به عزاى خودت منشان . مادرش گفت: اى فرزندم ! به سخن او گوش مده و از راءى همسرت كناره جستن را اَوْلى بدان و بهسوى ميدان برگرد تا در حضور پسر دختر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله كشته شوىكه در روز قيامت به شفاعت جدّ بزرگوار او برسى ؛ پس ((وهب )) رو به ميدان بلا آوردهو جنگ جانانه نمود تا آنكه دستهايش از بدن جدا گرديد.
در اين هنگام همسر او عمودى برداشت و به يارى ((وهب )) شتافت در حالى كه مى گفت :پدر و مادرم فدايت باد! تو همچنان در حضوراهل بيت عصمت و طهارت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله جنگ و جلادت نما. وهب برگشت تااو را به خيمه زنان برگرداند، همسرش گفت : برنمى گردم مگر آنكه با تو بميرم !حضرت سيّدالشهدا عليه السّلام به آن عفيفه ، فرمود: خدا تو را رحمت كناد و در عوضاحسان تو به ما اهل بيت ، جزاى خيرت دهاد، برگرد.
پس آن زن اطاعت كرد و برگشت . وهب دوباره مشغول جنگ شد تا به درجه رفيع شهادتنائل آمد. پس از او، مُسْلم بن عَوْسَجه رحمه اللّه قدم به ميدان مردى نهاد و مهيّا گرديدكه تا جان خود را نثار قدم فرزند سيّد اَبرار نمايد. او باكمال جهد و مبالغه ، كوشش در جهاد با اهل عناد، فرمود و برتحمّل سختى هاى بلا، صبر بى منتها نمود تا
متن عربى :
الاَْرْضِ وَبِهِ رَمَقٌ، فَمَشى إِلَيْهِ الْحُسَيْنُ عليه السّلام وَمَعَهُ حَبيبٌ بْنُ مُظاهِرٍ.
فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((رَحِمَكَ اللّهُ يا مُسْلِمُ، فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمُمَنْ يَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْديلاً)).
وَدَنا مِنْهُ حَبيبٌ، فَقالَ: عَزَّ عَلَيَّ مَصْرَعُكَ يا مُسْلِمُ اءَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ.
فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ قَوْلاً ضَعيفا: بَشَّرَكَ اللّهُ بِخَيْرٍ.
ثُمَّ قالَ لَهُ حَبيبٌ:
لَوْلا اءَنَّنى اءَعْلَمُ اءَنّى فِى الاَْثَرِ لاََحْبَبْتُ اءَنْ تُوصِيَ إِلَيَّ بِكُلِّ ما اءَهَمَّكَ.
فَقالَ لَهُ مُسْلِمٌ: فَإِنّى اءُوصيكَ بِهذا - وَاءَشارَ بِيَدِهِ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام فَقاتِلْدُونَهُ حَتّى تَمُوتَ.
فَقالَ لَهُ حَبيبٌ: لاََنْعُمَنَّكَ عَيْنا.
ثُمَّ ماتَ رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ.
فَخَرَجَ عَمْرُو بْنُ قُرْظَةَ الاَْنْصارى ، فَاسْتَاءْذَنَ الْحُسَيْنَ عليه السّلام ، فَاءَذِنَ لَهُ.
ترجمه :
آنكه از صدمه جراحات بر روى زمين افتاد و هنوزش رمقى در تن بود كه امام مؤ تمن بربالين آن مؤ من ممتحن ، پياده قدم رنجه فرمود و حبيب بن مظاهر نيز در خدمت آن جناب بود.پس جناب ابى عبداللّه عليه السّلام به او فرمود: خداتو را رحمت كناد. آنگاه امام حسينعليه السّلام اين آيه را تلاوت فرمود: ((فَمِنْهُمْ...))(17) ؛ يعنى كسانى از مردمان هستندكه مدت زندگانى را به سر بردند و در راه خدا شهادت را اختيار نمودند و بعضى ديگردر انتظارند و نعمتهاى الهى را تبديل نكردند. حبيب بن مظاهر نزديك مسلم بن عوسجه آمدگفت : اى مُسْلم بن عوسجه ! بر من دشوار است تو را به اينحال بر روى زمين ببينم ؛ اى مسلم ! بشارت باد تو را به بهشت عنبر سرشت .
مسلم بن عوسجه در جواب او به آواز ضعيف گفت : خدا تو را بشارت دهاد به جنّت . حبيبگفت : اگر نه اين بود كه به يقين مى دانم من نيز به زودى به تو ملحق مى شوم ،البته دوست داشتم كه وصيت خود را به من نمايى و آنچه كه در نظرت مهم است وصيّتكنى . مسلم بن عوسجه گفت : وصيّت من به تو، خدمت به اين بزرگوار است - و اشارهبه سوى امام عليه السّلام نمود - كه در حضورش جهاد كن تا كشته شوى . حبيب بن مظاهرگفت : دل خوش دار كه به وسيله به جاآوردن اين كار، چشمت را روشن خواهم نمود. در اينلحظه روح پاك مسلم بن عوسجه به شاخسار جنان پرواز كرد. سپس ‍ عمرو بن قرظه(18) انصارى به قصد جانثارى از لشكرگاه شاه مظلومان بادل و جان ،
متن عربى :
فَقاتَلَ قِتالَ الْمُشْتاقينَ إِلَى الْجَزاءِ وَبالَغَ فى خِدْمَةِ سُلْطانِ السَّماءِ حَتّى قَتَلَ جَمْعاكَثيرا مِنْ حِزْبِ ابْنِ زِيادٍ، وَجَمَعَ بَيْنَ سَدادٍ وَجِهادٍ.
وَكانَ لا يَاءْتى إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام سَهْمٌ إِلا اتَّقاهُ بِيَدِهِ وَلا سَيْفٌ إِلاّ تَلَقّاهُبِمُهْجَتِهِ.
فَلَمْ يَكُنْ يَصِلُ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام سُوءٌ، حَتّى اءُثْخِنَ بِالْجِراحِ.
فَالْتَفَتَ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام وَقالَ:
يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ اءَوْفَيْتُ؟
قالَ:
((نَعَمْ، اءَنْتَ ؟اءَمامى فِى الْجَنَّةِ، فَاقْرَاءْ رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله عَنِّى السَّلامَوَاعْلَمْ اءَنّى فِى الاَْثَرِ)).
فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ رَضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ.
ترجمه :
پس ((عمرو)) همچون شيرشكار در ميان گروه نابكار، در افتاد و مشتاقانه همچو عاشقانبى باك ، مردانه و چالاك ، به اميد ثواب روز جزاء و به قصد خدمتگذارى سلطان سماء،يك و تنها، خويش را به درياى لشكر دشمن زد و جمعى از نيروهاى ابن زياد غدار را بهدار البوار فرستاد. آن بزرگوار گاهى با تيغ زبان ، زيان آن گروه بى ايمان رامنع مى نمود و آنها را به نصايح مشفقانه موعظه مى فرمود و گاهى هم به كار جنگمشغول بود و هيچ تيرى به جانب امام عليه السّلام پرتاب نمى شد مگر اينكه آن تير رابه دست خود مى گرفت و هيچ شمشيرى به سوى امام فرود نمى آورد مگر آكه به تن وجان خويش ‍ آن را مى خريد و تا جان در بدن داشت خود را سپر بلاگردان امام مظلومانسيدالشهداء وارد نگرديد تا آنكه از كثرت جراحات ، ضعف بدن آن بزرگوار مستولىگرديد. پس نگاه مشتاقانه اى به جانب امام حسين عليه السّلام نمود و عرضه داشت : يابنرسول الله ! آيا خدمت من قبول و وفاى به عهد خويش ،مقبول درگاه است ؟
امام حسين عليه السّلام به منطق صواب در جواب او، بلى فرمود و او را مژده به بهشت دادو فرمود: فرداى قيامت چون به سوى من شتابى ، و بدان كه من نيز دردنبال تو روانم و به زودى به نزد شما مى آيم .
متن عربى :
ثُمَّ بَرَزَ جَوْنٌ مَوْلى اءَبى ذَرٍّ، وَكانَ عَبْدا اءَسْودَ.
فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام :
((اءَنْتَ فى إِذْنٍ مِنّى ، فَإِنَّما تَبَعْتَنا طَلَبا لِلْعافيَةِ، فَلا تَبْتَلْ بِطَريقِنا.
فَقالَ: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ اءَنَا فِى الرَّخاءِ اءَلْحَسُ قِصاعَكُمْ وَفِى الشِّدَّةِ اءَخْذُلُكُمْ.
وَاللّهِ إِنَّ ريحى لَمُنَتْنٌ وَإِنَّ حَسَبى لَلَئيمٌ وَلَوْنى لاََسْوَدُ، فَتَنَفَّسْ عَلَيَّ بِالْجَنَّةِ،فَيَطيبَ ريحى وَيَشْرُفَ حَسَبى وَيَبيضّ وَجْهى ، لا وَاللّهِ لا اءُفارِقُكُمْ حَتّى يَخْتَلِطَ هذَاالدَّمُ الاَْسْوَدُ مَعَ دِمائِكُمْ. ثُمَّ قاتَلَ حَتّى قُتِلَ، رَضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ.
ثُمَّ بَرَزَ عَمْرُ بْنُ خالِدٍ الصَّيْداوى ، فَقالَ لِلْحُسَيْنِ:
يا اءَبا عَبْدِ اللّهِ، جُعِلْتُ فِداكَ قَدْ هَمَمْتُ اءَنْ اءَلْحَقَ بِاءَصْحابِكَ، وَكَرِهْتُ اءَنْ اءَتَخَلَّفَفَاءَراكَ وَحيدا فَريدا بَيْنَ اءَهْلِكَ قَتيلاً.
فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السّلام :
ترجمه :
عمرو بن قرظه جنگ را ادامه داد تا اينكه شربت شهادت سركشيد و به سراى ديگرپركشيد. پس از او، ((جون )) مولاى ابوذر كه غلامى سياه بود شرفياب حضورسيّدالشهدا گرديد و اذن جهاد طلبيد. آن حضرت فرمود: به هر جا كه خواهى برو؛ زيراتو با ما آمده اى براى طلب عافيت ، چون قدم در ميدان جنگ نهادى حالا در راه ما خود را درآتش بلا ميفكن . ((جون )) عرض ‍ نمود: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! من در زمان خوشى و هنگامآسايش ، كاسه ليس ‍ خوان نعمتت بودم اكنون كه هنگام سختى و دشوارى است چگونهتوانم شما را تنها گذاشته و بروم ؟! به خدا سوگند كه رايحه من بد و حَسَبم پست ورنگم سياه است ، اينكه بر من منّت گذار تا من نيزاهل بهشت شوم و رايحه ام نيكو و جسمم شريف و روى من هم سفيد گردد. به خدا كه هرگزاز خدمت شما جدا نشوم تا آنكه اين خون سياه خود را با خونهاى شما مخلوط نسازم . سپسهمچون نهنگ خود را به درياى لشكر زد و جنگ نمايان بود كه تا به امتياز خاص شهادتممتاز و مرغ روحش به ذُرْوه اَعْلى پرواز نمود. راوى گويد: پس از آن ، عمروبن خالدصيداوى قصد جان باختن كرد و خواست كه مردانه به ميدان محاربه مبادرت نمايد. پسبه خدمت سيّدالشهداء آمد عرض نمود: يا اباعبداللّه ، جانم به فدايت باد! همّت بر آنگماشته ام كه به اصحاب حضرتت ملحق گردم و مرا ناگوار است كه زنده باشم و تورا تنها و بى كس ببينم يا آنكه در حضور اهل بيت ، شما رامقتول مشاهده نمايم .
متن عربى :
((تَقَدَّمْ فَإِنّا لاحِقُونَ بِكَ عَنْ ساعَةٍ)).
فَتَقَدَّمَ فَقاتَلَ حَتّى قُتِلَ رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ.
قالَ الرّاوى :
وَجاءَ حَنْظَلَةُ بْنُ سَعْدِ الشَّبامى ، فَوَقَفَ بَيْنَ يَدَيِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام يَقيهِ السِّهامَوَالسُّيُوفَ وَالرِّماحَ بِوَجْهِهِ وَنَحْرِهِ.
وَاءَخَذَ يُنادى :
يا قَوْمِ إِنّى اءَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الاَْحْزابِ مِثْلَ دَاءْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعادٍ وَثَمُودَ وَالَّذينَ مِنْبَعْدِهِمْ، وَمَا اللّهُ يُريدُ ظُلْما لِلْعِبادِ.
وَيا قَوْمِ إِنّى اءَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمَ التَّنادِ، يَوْمَ تَولُّونَ مُدْبِرينَ ما لَكُمْ مِنَ اللّهِ مِنْعاصِمٍ، يا قَوْمِ لا تَقْتُلُ حُسَيْنا فَيَسْحِتُكُمُ اللّهُ بِعَذابٍ وَقَدْ خابَ مَنِ افْتَرى .
ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام وَقالَ:
اءَفَلا نَرُوحُ إِلى رَبِّنا وَنَلْحَقُ بِاءَصْحابِنا؟
ترجمه :
حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام به او فرمود: قدم به ميدان بِنِه كه ما نيز پس ازساعتى ديگر، به شما ملحق خواهيم شد. پس آن مخلص پاك دين درمقابل لشكر كين ، آمد و جهاد نمود تا گوى شهادت ربود. رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ. راوىگويد: حنظله بن اسعد شامى - رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ - درمقابل نور ديده رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و قرَّة العينبتول ، بايستاد و هر چه تير و نيزه و شمشير به سوى آن حضرت مى آمد، صورت وگردن خود را در مقابل باز مى داشت و آنها را بهدل و جان در راه حسين عليه السّلام خريدار بود و به آواز بلند فرياد مى زد و آياتقرآن را تلاوت مى نمود:((... يا قَوْمِ إِنّى ...))(19) ؛ اى قوم من ! بر شما مى ترسم ازروزى همانند روزهاى امت هاى پيشين چون قوم نوح و عاد و ثمود و آنان كه بعد از ايشانبودند و كافر شدند، خداى تعالى عذاب بر شمانازل كند (همانطور كه بر آنها نازل كرده بود) و خداى متعال اراده ظلم در حق بندگان خودندارد؛ اى گروه ! مى ترسم بر شما از عذاب روز قيامت ، و آن روزى است كه روى مىگردانيد و فرار مى كنيد اما بجز خداى تعالى پناهگاه و حفظ كننده اى براى خود نخواهيدديد.)) اى مردم ! حسين را به شهادت نرسانيد كه خداى متعال شما را هلاك خواهد نمود و ازرحمت خدا نوميد خواهد شد آن كسى كه به خدا افترا ببندد.
متن عربى :
فَقالَ لَهُ:
بَلى رُحْ إِلى ما هُوَ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الدُّنْيا وَما فيها وَإِلى مُلْكٍ لا يَبْلى )).
فَتَقَدَّمَ، فَقاتَلَ قِتالَ الاَْبْطالِ، وَصَبَرَ عَلَى احْتِمالِ الاَْهْوالِ، حَتّى قُتِلَ، رِضْوانُ اللّهِعَلَيْهِ.
قالَ: وَحَضَرَتْ صَلاةُ الظُّهْرِ، فَاءَمَرَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام زُهَيْرا بْنَ الْقَيْنِ وَسَعيدا بْنَعَبْدِ اللّهِ الْحَنَفيّ اءَنْ يَتَقَدَّما اءَمامَهُ بِنِصْفِ مَنْ تَخَلَّفَ مَعَهُ، ثُمَّ صَلّى بِهِمْ صَلاةَالْخَوْفِ.
فَوَصَلَ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام سَهْمٌ، فَتَقَدَّمَ سَعيدٌ بْنُ عَبْدِ اللّهِ الْحَنَفِيّ، وَوَقَفَيَقيهِ بَنْفْسِهِ ما زالَ، وَلا تَخَطّى حَتّى سَقَطَ إِلَى الاَْرْضِ وَهُوَ يَقُولُ:
اءَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ لَعْنَ عادٍ وَثَمُودَ.
اءَللّهُمَّ اءَبْلِغْ نَبِيَّكَ عَنِّى السَّلامَ، وَاءَبْلِغْهُ ما لَقيتُ مِنْ اءَلَمِ الْجِراحِ، فَإِنّى اءَرَدْتُثَوابَكَ فى نُصْرَةِ ذُرِّيَّةِ نَبِيِّكَ.
ترجمه :
پس از موعظه ، ملتفت كعبه مراد و امام عِباد، گرديد وعرض نمود: آيا وقت آن نشده كه بهسوى پروردگار خود رويم و به برادران خويش ملحق شويم ؟ سيّدالشهداء عليه السّلامدر جواب آن يار با وفا، فرمود: بلى ، برو به سوى آنچه كه از دنيا ومافيها براىتو بهتراست و به سوى سلطنت آخرت كه هرگز آن رازوال و نابودى نباشد. پس حنظلة بن اسعد چون شير شكار، قدم در مِضْمار كارزار نهاد وجنگ پهلوانان را پيشنهاد خاطره هاى سعادتمند خود ساخت و شكيبايى را بر ترسهاى بلا،شعار خويش نمود تا آنكه به دست فرقه اَشْقِيا به شهادتنائل آمد.
برگزارى نماز ظهر عاشورا  
راوى گويد: وقت نماز ظهر رسيد، حضرت امام عليه السّلام زُهير بن قين و سعيدبنعبداللّه حنفى را به فرمان خاص ، عزّ اختصاص داد كه در پيش ‍ روى آن كعبه مقصودعالميان به عنوان جانبازى بايستند و آنگاه امام حسين عليه السّلام با جمعى از يارانباقيمانده خود نماز خوف را خواندند، در اين حال ، تيرى از جانباهل وَبال به سوى فرزند ساقى آب زُلال ، آمد. سعيدبن عبداللّه قدم جانبازى پيش نهاد وآن تير بلا را به دل و جان بر تن خود قبول نمود. به همينمنوال پاى مردانگى استوار شد و قدم ازقدم بر نمى داشت تا خود هدف آنچه جراحات بهسوى آن حضرت رسيده بود، گرديد و از بسيارى زخم ها كه بر بدن آن عاشق باوفاء،وارد شده بود، بر روى زمين غلطيد و در آن حال مى گفت : خدايا! اين گروه بى حيا را،لعنت كن چون قوم عاد و ثمود.
متن عربى :
ثُمَّ قَضى نَحْبَهُ رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ، فَوُجِدَ بِهِ ثَلاثَةَ عَشَرَ سَهْما سِوى ما بِهِ مِنْ ضَرْبِالسُّيُوفِ وَطَعْنِ الرِّماحِ.
قالَ الرّاوى :
وَتَقَدَّمَ سُوَيْدٌ بْنُ عَمْرو بْنِ اءَبِى الْمُطاعِ، وَكانَ شَريفاً كَثيرَ الصَّلاةِ، فَقاتَلَ قِتَالَالاَْسَدِ الْباسِلِ، وَبالَغَ فِى الصَّبْرِ عَلَى الْخَطَبِ النّازِلِ، حَتّى سَقَطَ بَيْنَ الْقَتْلىوَقَدْ اءُثْخِنَ بِالْجِر احِ، ولَمْ يَزَلْ كَذلِكَ وَلَيْسَ بِهِ حِراكٌ حَتّى سَمِعَهُمْ يَقُولُونَ: قُتِلَالْحُسَيْنُ، فَتَحامَلَ وَاءَخْرَجَ مِنْ خُفِّهِ سِكّينا، وَجَعَلَ يُقاتِلُهُمْ بِها حَتّى قُتِلَ، رَضْوانُاللّهِ عَلَيْهِ.
قالَ: وَجَعَلَ اءَصْحابُ الْحُسَيْنِ عليه السّلام يُسارِعُونَ إِلَى الْقَتْلِ بَيْنَ يَدَيْهِ، وَكانُواكَما قيلَ:

1 - قَوْمٌ إِذا نُودُوا لِدَفْعِ مُلِمَّةٍ
وَالْخَيْلُ بَيْنَ مُدَعِّسٍ وَمُكَرْدِسٍ
ترجمه :
خدايا! سلام مرا به پيغمبر وَدُودِ خود، برسان و آنچه كه از درد زخم ها بر من رسيده ،ايشان را آگاه ساز؛ زيرا قصد و نيّت من ، يارى ذُرّيه پيغمبر تو بود تا به ثوابهاىتو نائل گردم . اين كلمات را بگفت و جان به جان آفرين تسليم نمود. راوى گويد:((سويد بن عمرو بن ابى مطاع )) خريدار متاع جانبازى گرديد و به قدم شجاعت راه كعبهشهادت پيمود و او مردى شريف بود و نماز بسيار مى خواند - پس مانند شير خشمناك درميان آن روباه صفتان ناپاك ، درافتاد و جنگ مردانه نمود و پيه صبورى برتحمّل صدمات وارده از گروه بى دين ، گوى سعادت ربود.
تا آنكه از جهت ضعف و سستى كه از زخم هاى بى شمار بربدن آن شجاع نامدار رسيدهبود در ميان كشته شدگان بر زمين افتاد و به همينمنوال بود و قدرت بر هيچ حركتى نداشت تا زمانى كه شنيد مردم همى گفتند: حسينمقتول اَشْقيا گشت . پس با همان حال ناتوانى ، با مشقت بسيار بر آن گروه نابكار، حملهآورد و از ميان كفش خويش كاردى را بيرون آورد و با آن حربه بالشكر كوفه ،قتال نمود تا به درجه شهادت مفتخر گشت . راوى گويد: يكايك ياران و جان نثاران آنامام مظلومان ، در حضورش به سوى مرگ شتابان مى دويدند ؛ چنانكه شاعر در وصفحال ايشان گفته :
1 - يعنى ياران باوفاى سيّدالشهداء عليه السّلام كسانى اند كه وقتى كسى آنها را بهيارى طلبد، دفع سختى دشمن از او نمايند.
متن عربى :
1 - لُبِسُوا الْقُلُوبَ عَلَى الدُّرُوعِ كَاءَنَّهُمْ
يَتَهافَتُونَ إِلى ذِهَابٍ الاَْنْفُسِ
فَلَمّا لَمْ يَبْقَ مَعَهُ سِوى اءَهْلِ بَيْتِهِ، خَرَجَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليه السّلام - وَكانَ مَنْاءَصْبَحِ النّاسِ وَجْهاً [وَاءَحْسَنِهِمْ خُلْقا]- فَاسْتَاءْذَنَ اءَباهُ فِى الْقِتالِ، فَاءَذِنَ لَهُ.
ثُمَّ نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيسٍ مِنْهُ، وَاءَرْخى عليه السّلام عَيْنَيْهُ وَبَكى .
ثُمَّ قالَ: ((اءَللّهُمَّ اشْهَدْ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلامٌ اءَشْبَهُ النّاسِ خَلْقا وَخُلُقا وَمَنْطِقابِرَسُولِكَ صلّى اللّه عليه و آله ، وَكُنّا إِذَا اشْتَقْنا إِلى نَبِيِّكَ نَظَرْنا إِلَيْهِ)).
فَصاحَ وَقالَ: ((يابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللّهُ رَحِمَكَ كَما قَطَعْتَ رَحِمى )).
فَتَقَدَّمَ عليه السّلام نَحْوَ الْقَوْمِ، فَقاتَلَ قِتالاً شَديدا وَقَتَلَ جَمْعا كَثيرا.
ترجمه :
1 - در حالتى كه لشكر دشمن دو فرقه باشند، فرقه اى با نيزه هاى افراشته روىآورند و فرقه اى ديگر صف آراسته شده بيايند، آن ياران باوفا بدون هيچ واهمه و خوف، دلهاى قوى را چو آهن گويا كه بر روى زره مى پوشند، و مانند پروانه ، خود را برآتش بلا مى افكنند و در دادن جانهاى خويش ‍ بى اختيارند. خلاصه ، چون همه ياران واصحاب امام شربت شهادت نوشيدند و مقتول اَشْقيا گشتند و كسى از اصحاب باقىنماند مگر اهل بيت و خويشان آن حضرت ، پس فرزند دلبند امام مستمند و نوجوان رشيد آنمظلوم وحيد كه نام ناميش على بن الحسين بود و در صباحت منظرگوى سبقت از همه خلقربوده و در زمانه بى عديل و بى نظير بود، اذن جهاد از پدر بزرگوار درخواست نمود،پدر نيز اذنش بداد؛ پس نظر حسرت و ماءيوسى به سوى جوان خود نمود و سيلاب اشكاز ديدگان فرو ريخت و گفت : پروردگارا! بر اين گروه شاهد باش كه جوانى به جنگآنان مى رود كه شبيه ترين مردم است در خلقت ظاهرى واخلاص باطنى و سخن سرايى بهپيامبر تو و ما هرگاه مشتاق ديدار پيغمبر تو مى شديم ، به سوى اين جوان نظر مىنموديم ، سپس صيحه اى كشيد و به آواز بلند فرمود: اى ابن سعد! خدا رحم تو را قطعكند چنانكه رحم مرا قطع كردى .
جهاد و شهادت حضرت على اكبر عليه السّلام  
آن شبيه رسول ، قدم شجاعت در ميدان سعادت نهاد و با آن گروه بى باك به جنگ پرداختو خاطره ها را اندوهناك گردانيد و نونهال بوستان امامت جنگى كرد به غايت سخت و جمعىكثير از آن اَشْقياء
متن عربى :
ثُمَّ رَجَعَ إِلى اءَبيهِ وَقالَ: يا اءَبَتِ، اءَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنى ، وَثِقْلُ الْحَديدِ قَدْ اءَجْهَدَنى ،فَهَلْ إِلى شَرْبَةٍ مِنْ الْماءِ سَبيلٌ؟
فَبَكَى الْحُسَيْنُ عليه السّلام وَقالَ: ((واغَوْثاهُ، يا بُنَيَّ قاتِلْ قَليلاً، فَما اءَسْرَعَ ماتَلْقى جَدَّكَ مُحَمَّدا عليه السّلام ، فَيَسْقيكَ بِكَاءْسِهِ الاَْوْفى شَرْبَةً لا تَظْمَاءُ بَعْدَهااءَبَدا)).
فَرَجَعَ عليه السّلام إِلى مَوْقِفِ النِّزالِ، وَقاتَلَ اءَعْظَمَ الْقِتالِ، فَرَماهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّةِالْعَبْدى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ، فَنادى : يا اءَبَتاهُ عَلَيْكَ مِنِّى السَّلامُ، هذا جَدّى يَقْرَؤُكَالسَّلامُ وَيَقُولُ لَكَ: عَجِّلِ الْقُدُومَ عَلَيْنا، ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً فَماتَ.
فَجاءَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام حَتّى وَقَفَ عَلَيْهِ، وَوَضَعَ خَدَّهُ عَلى خَدِّهِ وَقالَ:
((قَتَلَ اللّهُ قَوْما قَتَلُوكَ، ما اءَجْراءَهُمْ عَلَى اللّهِ وَعَلَى انْتِهاكِ حُرْمَةِ رَسُولِ اللّهِ صلّىاللّه عليه و آله ، عَلَى الدُّنْيا بَعْدَكَ الْعَفاءُ)).
ترجمه :
نگونبخت را به خاك هلاك انداخت . سپس به خدمت پدربزرگوار آمد و گفت : اى پدر!تشنگى مرا كشت و سنگينى اسلحه آهنين مرا به تَعَب افكند، آيا راهى به سوىحصول شربتى از آب هست ؟ حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام هم به گريه افتاد وفرياد وا غَوْثاهُ برآورد و فرمود: اى فرزند عزيزم ! اندكى ديگر به كار جنگ باش كهبه زودى جدّت حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله را ملاقات خواهى نمود و ايشان از جامسرشار كوثر شربتى به تو خواهد داد كه پس از آن هرگز روى تشنگى نبينى واحساس ‍ عطش ننمايى .
حضرت على اكبر به سوى ميدان برگشت و جنگى عظيم نمود كه بالاتر از آن تصوّرنتوان كرد و داد شجاعت بداد در آن حال ((مُنْقذ بن مُرّه عبدى )) تيرى به جانب آن فرزندرشيد سيّدالشهداء، افكند كه از صدمه آن تير بر روى زمين افتاد و فرياد برآورد: ((يااَبَتاهُ! عَلَيْكَ...))؛ يعنى پدر جان ، سلام من بر تو باد! اينك جدّمرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است كه به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: زود بهنزد ما بيا. على اكبر اين بگفت و فرياد زد و جان برجان آفرين تسليم نمود. چون آنجوان اين دنياى فانى را مشتاقانه وداع نمود، حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام بربالين ايشان آمد وگونه صورت خود را برگونه صورت او گذارد و فرمود: خدابكُشد آن كسانى را كه تو را كشتند، چه بسيار جراءت و گستاخى نمودند برخداى متعال وبر شكستن حرمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، ((عَلَى الدُّنيا بَعْدَكَ الْعَفا))؛ پس ازتو، خاك بر سر اين دنيا!
متن عربى :
قالَ الرّاوى : وَخَرَجَتْ زَيْنَبُ إِبْنَةُ عَلِيٍّ تُنادي : يا حَبيباهُ يَابْنَ اءَخاهُ، وَجاءَتْ فَاءَكَبَّتْعَلَيْهِ.
فَجاءَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام فَاءَخَذَها وَرَدَّها إِلَى النِّساءِ.
ثُمَّ جَعَلَ اءَهْلُ بَيْتِهِ يَخْرُجُ مِنْهُمُ الرَّجُلُ بَعْدَ الرَّجُلِ، حَتّى قَتَلَ الْقَوْمُ مِنْهُمْ جَماعَةً،فَصَاحَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام فى تِلْكَ الْحالِ: صَبْرا يا بَنى عُمُومَتى ، صَبْرا يااءَهْلَ بَيْتى صَبْرا، فَوَاللّهِ لا رَاءَيْتُمْ هَوانا بَعْدَ هذَا الْيَوْمِ اءَبَدا.
قالَ الرّاوى : وَخَرَجَ غُلامٌ كَاءَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةَ قَمَرٍ، فَجَعَلَ يُقاتِلُ، فَضَرَبَهُ ابْنُ فُضَيْلٍالاَْزْدى عَلى رَاءْسِهِ، فَفَلَقَهُ، فَوَقَعَ الْغُلامُ لِوَجْهِهِ وَصاحَ: يا عَمّاهُ.
فَجَلَى الْحُسَيْنُ عليه السّلام كَما يَجْلِى الصَّقْرُ، وَشَدَّ شِدَّةَ لَيْثٍ اءُغْضِبَ، فَضَرَبَابْنَ فُضَيْلٍ بِالسَّيْفِ، فَاتَّقاها بِساعِدِهِ فَاءَطَنَّها مِنْ لَدُنِ الْمِرْفَقِ، فَصاحَ صَيْحَةًسَمِعَهُ اءَهْلُ الْعَسْكَرِ، فَحَمَلَ اءَهْلُ الْكُوفَةِ لِيَسْتَنْقِذُوهُ، فَوَطَاءَتْهُ الْخَيْلُ حَتّى هَلَكَ.
ترجمه :
راوى گويد: در اين هنگام زينب خاتون صلّى اللّه عليه و آله از خيمه بيرون دويد درحالتى كه ندا مى كرد: يا حَبيباهُ يَابْنَ اءَخاهُ! پس آن مخدّره آمد و خود را بر روى بدنپاره پاره على اكبر افكند، امام حسين عليه السّلام تشريف آورد و خواهر را از روى جنازهعلى اكبر بلند كرد به نزد زنان برگردانيد.
پس از آن يكايك مردان اهل بيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يكى بعد از ديگرىروانه ميدان گرديدند تا آنكه جماعتى از ايشان به دست آن بدكيشان به درجه رفيعشهادت رسيدند. پس حضرت سيدالشهداء عليه السّلام آواز به صيحه و فرياد بلندنمود و فرمود: اى عموزادگان من ! و اى اهل بيت من ! صبورى و شكيبايى را شعار خودسازيد و متحمّل بار محنت ، باشيد؛ به خدا سوگند كه پس از اين روز هرگز روى خوارىبه خود نخواهيد ديد. راوى گويد: در اين هنگام جوانى بيرون خراميد كه در حُسن صورتو درخشندگى منظر به مثابه پاره ماه بود، با آن گروه بدخواه و بى دين ، به كار جنگپرداخت . ابن فضيل اَزْدى مَيْشوم ضربتى بر فرق آن مظلوم ، زد كه فرق او راشكافت وآن جوان از مركب به صورت ، روى زمين افتاد و فرياد يا عَمّاهُ برآورد. پس امام عليهالسّلام مانند باز شكارى ، خود را به ميدان رسانيد و همچون شير خشمناك بر آن لعين بىباك ، حمله نمود و با شمشير، ضربتى بر اَّن ناپاك ، فرود آورد و آن وَلَدُالزّنا بازوىخود را سپر شمشير امام عليه السّلام نموده و دست نحس اش از مِرْفق قطع گرديد و آنلعين فرياد بلندى برآورد كه همه لشكر فرياد او را شنيدند.
متن عربى :
قالَ: وَانْجَلَتِ الْغَبْرَةُ، فَرَاءَيْتُ الْحُسَيْنَ عليه السّلام قائِما عَلى رَاءْسِ الْغُلامِ وَهُوَيَفْحَصُ بِرِجْلِهِ، وَالْحُسَيْنُ عليه السّلام يَقُولُ: ((بُعْدا لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ، وَمَنْ خَصَمَهُمْ يَوْمَالْقِيامَةِ فيكَ جَدُّكَ)).
ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ اءَنْ تَدْعُوهُ فَلا يُجيبُكَ، اءَوْ يُجيبُكَ فَلا يَنْفَعُكَ صَوْتُهُ، هذايَوْمٌ وَاللّهِ كَثُرَ واتِرُهُ وَقَلَّ ناصِرُهُ)).
ثُمَّ حَمَلَ الْغُلامَ عَلى صَدْرِهِ حَتّى اءَلْقاهُ بَيْنَ الْقَتْلى مِنْ اءَهْلِ بَيْتِهِ.
قالَ الرّاوى :
وَلَمّا رَاءَى الْحُسَيْنُ عليه السّلام مَصارِعَ فِتْيانِهِ وَاءَحِبَّتِهِ، عَزَمَ عَلى لِقَاءِ الْقَوْمِبِمُهْجَتِهِ، وَنادى :
((هَلْ مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ؟
هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخافُ اللّهَ فينا؟
هَلْ مِنْ مُغيثٍ يَرْجُو اللّهَ بِإِغاثَتِنا؟
هَلْ مِنْ مُعينٍ يَرْجُو ما عِنْدَ اللّهِ فى إِعانَتِنا؟)).
فَارْتَفَعَتْ اءَصْواتُ النِّساءِ بِالْعَويلِ، فَتَقَدَّمَ إِلى
ترجمه :
كوفيان بى دين بر امام مبين ، حمله آوردند تا آن لعين را ازچنگال شير بيشه هيجا رها نمايند ولى آن ملعونپايمال سُمّ اسبان گرديد و روح نحس اش به جانب نيران دويد. راوى گويد: چون غبارفرو نشست ديدم كه حسين عليه السّلام بر بالاى سر آن جوان ايستاده و او پاهاى خود رابر زمين مى ماليد و امام مى فرمود: از رحمت خدا دور باشند آن گروهى كه تو را كشتند وآنان كه در روز قيامت جدّ و پدر تو با ايشان دشمنى خواهند نمود. سپس فرمود: به خداقسم ! گران است بر عموى تو كه او را بخوانى و او نتواند تو را جواب دهد و هرگاهبخواهد جواب دهد ديگر دير شده و فايده اى نبخشد. به خدا قسم كه امروز آن روزى استكه خون ريزى در آن بسيار و فرياد رسى ، اندك است . سپس حضرت سيّدالشهداء عليهالسّلام جنازه آن جوان را بر سينه خود گرفت و در ميان شهداى بنى هاشم بر روى زمينقرار داد.
راوى گويد: چون امام مظلومان قتلگاه جوانان و دوستان خود را مشاهده فرمود كه همه برروى خاك افتاده اند و جان به جان آفرين سپرده اند تصميم عزم فرمود كه با نفس نفيسبا گروه بد نهاد، جهاد نمايد و نداى بى كسى در داد كه آيا كسى هست كه از حرمرسول پروردگار عالميان ، دفع شرّ ياغيان و ظالمان نمايد؟ آيا خداپرستى هست كه دريارى ما اهل بيت از خداى متعال بترسد و ما را تنها نگذارد؟
آيا فريادرسى هست ك به فريادرسى ما اميد لقاى پروردگار را داشته باشد؟ آيا اعانتكننده اى هست كه به واسطه يارى ما، به ما
متن عربى :
بابِ الْخَيْمَةِ وَقالَ لِزَيْنَبَ: ((ناوِلينى وَلَدِى الصَّغير حَتّى اءُوَدِّعَهُ)).
فَاءَخَذَهُ وَاءَوْمَاءَ إِلَيْهِ لِيُقَبِّلَهُ، فَرَماهُ حَرْمَلَةُ بْنُ الْكاهِلِ بِسَهْمٍ، فَوَقَعَ فى نَحْرِهِفَذَبَحَهُ. فَقالَ لِزَيْنَبَ: ((خُذيهِ)).
ثُمَّ تَلْقَى الدَّمَ بِكَفَّيْهِ حَتّى إِمْتَلاََتا، وَرَمى بِالدَّمِ نَحْوَ السَّماءِ وَقالَ:
((هَوِّنْ عَلَيَّ ما نَزَلَ بي ، إِنَّهُ بِعَيْنِ اللّهِ)).
قالَ الْباقِرُ عليه السّلام : ((فَلَمْ يَسْقُطْ مِنْ ذلِكَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَى الاَْرْضِ!)).
قالَ الرّاوى : وَاشْتَدَّ الْعَطَشُ بِالْحُسَيْنِ عليه السّلام ، فَرَكَبَ الْمُسَنّاةُ يُرِيدُ الْفُراتَ،وَالْعَبّاسُ اءَخُوهُ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَاعْتَرَضَتْهُما خَيْلُ ابْنُ سَعْدٍ.
فَرَمى رَجُلٌ مِنْ بَنِى دَارِمِ الْحُسَيْنَ عليه السّلام بِسَهْمٍ فَاءَثْبَتَهُ فى حَنَكِهِ الشَّريفِ.فَانْتَزَعَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِ السَّهْمَ وَبَسَطَ يَدَيْهِ تَحْتَ حَنَكِهِ حَتّى امْتَلاََتْ ر احَتاهُ مِنَالدَّمِ، ثُمَّ رَمى بِهِ وَقالَ:
ترجمه :
اميدوار شود به ثوابها و اجرى كه در نزد خداى تعالى موجود است ؟
شهادت حضرت على اصغر  
پس زنان حرم و دختران محترم رسول اكرم صداها به ناله و گريه بلند نمودند. آنحضرت با دل پر از حسرت ، به سوى خيمه رجعت نمود و زينب خاتون عليهاالسّلام رافرمود كه فرزند دلبند صغير مرا بياور تا با او وداع نمايم و چون او را آورد، اماممظلوم طفل معصوم را گرفت و همين كه خواست از راه راءفت وكمال مرحمت خم شده او را ببوسد، حرمله بن كاهل اسدى پليد - لَعَنَهُ اللّهُ - از خدا حيا ننمودتيرى به جانب آن نوگل بوستان احمدى انداخت كه تير به گلوى نازك آنطفل معصوم اصابت نمود به طورى كه گويا گلو را ذبح نمايند، گوش تا گوش پارهنمود. پس آن حضرت با كمال غم و حسرت ، به زينب خاتون ، فرمود: اينطفل را بگير؛ پس امام عليه السّلام هر دو دست را در زير گلوىطفل گرفت چون پر از خون شد به سوى آسمان پاشيد، آنگاه فرمود: آنچه كه بر مناين مصائب را آسان مى نمايد آن است كه اين مصيبت بزرگ در حضور پروردگارعادل نازل مى گردد. امام باقر عليه السّلام فرمود: از آن خونطفل معصوم كه امام عليه السّلام به آسمان پاشيد، حتى يك قطره هم روى زمين نيفتاد! راوىگويد: تشنگى بر امام شهيد به غايت شديد گرديد، آنحضرت خود را به بلندىمُشْرف بر فرات رساند تا داخل فرات گردد، در آنحال برادر آن امام ناس جناب ابوالفضل العباس ، در پيش روى آنحضرت حركت مى كرد.در اين هنگام لشكر ابن سعد تبهكار سر راه بر فرزند احمد مختار، گرفتند
متن عربى :
((اءَللّهُمَّ إِنّى اءَشْكُو إِلَيْكَ ما يَفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ)).
ثُمَّ اقْتَطَعُوا الْعَبّاسَ عَنْهُ، وَاءَحاطُوا بِهِ مِنْ كُلِّ جانِبٍ وَمَكانٍ، حِتّى قَتَلُوهُ قَدَّسَ اللّهُرُوحَهُ، فَبَكَى الْحُسَيْنُ عليه السّلام بُكاءً شَديدا، وَفى ذلِكَ يَقُولُ الشّاعِرُ:
اءَحَقُّ النّاسِ اءَنْ يُبْكى عَلَيْهِ
فَتىً اءَبْكَى الْحُسَيْنَ بِكَرْبَلاءِ
اءَخُوهُ وَابْنُ والِدِهِ عَلِيٍّ
اءَبُو الْفَضْلِ الْمُضَرَّجُ بِالدِّماءِ
وَمَنْ واساهُ لا يَثْنيهِ شَيْءٌ
وَجادَلَهُ عَلى عَطَشٍ بِماءٍ
قالَ الرّاوى :
ثُمَّ اءَنَّ الْحُسَيْنَ عليه السّلام دَعَا النّاسَ إِلَى الْبِرازِ، فَلَمْ يَزَلْ يَقْتُلُ كُلَّ مَنْ بَرَزَإِلَيْهِ، حَتّى قَتَلَ مَقْتَلَةً عَظيمَةً، وَهُوَ فى ذلِكَ يَقُولُ:
اءلْقَتْلُ اءَوْلى مِنْ رُكُوبِ الْعارِ
وَالعارُ اولى من دُخُولِ النارِ))
ترجمه :
مردى از قبيله ((بنى دارم )) تيرى به جانب جناب سيّدالشهداء عليه السّلام انداخت كه آنتير در زير چانه شريف آن شهيد راه دين حنيف محكم بنشست . پس تير رابيرون كشيد و هردو دست مبارك را در زير چانه مجروح نگاه داشت و چون پر از خون شد، به سوى آسمانانداخت و اين مناجات را به درگاه قاضى الحاجات ، مَرْهَمدل مجروح ساخت كه الها! به سوى تو شكايت مى آورم از آنچه از ظلم و ستم نسبت بهفرزند دختر پيغمبرت به جا مى آورند.
شهادت حضرت عباس عليه السّلام  
پس از آن ، شجاع محكم اساس برادرش عبّاس را از او جدا نمودند كه آن روباهان در ميان آندو فرزند اسداللّه الغالب ، حايل شدند و از هر جانب بر دور جنابابوالفضل عليه السّلام گردآمدند و ايشان را احاطه نمودند تا آنكه آن كافران غدّارفرزند حيدر كرّار، عباس نامدار را مقتول و قرة العينبتول را در مصيبت برادر، ملول نمودند. امام حسين عليه السّلام در شهادت برادر با جانبرابر خود، دُرّهاى سيلاب اشك چو رود جيحون از ديده بيرون ريخت ، و گريه شديد درعزاى آن مظلوم وحيد، نمود.(20) راوى گويد: امام عليه السّلام پس از شهادت برادرگرامى ، آن منافقان را به ميدان جدال و قتال طلبيد و هر كس از آن روباه صفتان اَشرار درمقابل فرزند اسداللّه حيدر كَرّار، مى آمد، امام اَبرار به ضربت شمشير آتشبار، او را بهبِئْسَ القرار، مى فرستاد تا آنكه از اجساد پليد آن كُفّار،مقتول عظيمى در ميدان جنگ فراهم آمد ودر آن حال حضرت بدينمقال گويابود: ((اَلْمَوْتُ...))(21)
متن عربى :
قالَ بَعْضُ الرُّواةِ:
وَاللّهِ ما رَاءَيْتُ مَكْثُورا قَطُّ قَدْ قُتِلَ وُلْدُهُ وَاءَهْلُ بَيْتِهِ وَاءَصْحابُهُ اءَرْبَطَ جَاءْشا مِنْهُ،وَإِنَّ الرِّجالَ كانَتْ لَتَشِدُّ عَلَيْهِ فَيَشِدُ عَلَيْها بِسَيْفِةِ فَتَنْكَشِفُ عَنْهُ انْكِشافَالْمِعْزى اذا شَدَّ فيهَا الذَّئْبُ.
وَلَقَدْ كانَ يَحْمِلُ فيْهِمْ، وَ قَدْ تَكَمَّلُوا ثَلاثينَ اءَلْفا، فَيُهْزَمُونَ بَيْنَ يَدَيْهِ كَاءَنَّهُمُ الْجَرادُالْمُنْتَشِرُ، ثُمَّ يَرْجِعُ إِلى مَرْكَزِهِ وَ هُوَ يَقُولُ: ((لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِااللّهِ الْعَلِىَّالْعَظيمِ)).
قالَ الرّاوى :
وَلَمْ يَزَلْ عَلَيْهِالْسلام يُقاتِلُهُمْ حَتّى حالُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ رَحْلِهِ.
فَصاحَ بِهِمْ:
((وَيْحَكُمْ يا شيعزةَ آل اءبى سُفْيانَ، إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دينُ وَُكْنُتْم لا تَخافُونَ الْمَعادِفَكُونُوا اءحْرارا فى دُنْياكُمْ هذِهِ وَ ارْجِعُوا إِلى اءَحْسابِكُمْ إِنْ كُنتُمْ عَرَبا كَما تَزْعُمُونَ)).
ترجمه :
خلاصه ، بعضى از راويان اخبار در بيان شجاعت آن فرزند حيدر كرار، تعجب خود را چنيناظهار نموده اند كه به خدا سوگند، هرگز نديدم كسى را كه دچار لشكر بسيار گرديدهو دشمنان بى شمار او را در ميان احاطه نموده باشند با آنكه فرزندان واهل بيت و اصحاب او شربت مرگ نوشيده و به دست دشمننمقتول گرديده باشند كه قوى دل تر باشد از حسين بن على عليه السلام . در اينحال بود كه مردان كارزار بر آن جناب حمله آوردند، پس ‍ آن حضرت نيز با شمشير تيزبه آنها حمله نمود، چنان حمله اى كه از ضربت شمشير آتشبارش بر روى هم مى ريختند وصف ها را مى شكافتند مانند آنكه گرگى بى باك در ميان گله بزها، به خشمناكى درافتد و حمله بر آن منافقان سنگدل ، آورد هنگامى كه سى هزار نامرد به عددكامل بودند از پيش روى آن حضرت ، مانند انبوه ملخ ‌ها فرار را بر قرار اختيار مىنمودند. سپس آن امام بى يار در مركز خونين قرار گرفت و فرمود: لاحول و لا قوة الا بالله )). امام ع همچنان با آنها جنگيد تا آنكه لشكر شيطانحايل گرديد در ميان آن حضرت و حرم مطهر رسول پروردگار عالميان و نزديك به خيمهها و سراپرده ها رسيدند، پس آن معدن غيرت الله ، فرياد بر گروه دين تباه ، زد كه :((ويحكم ...))؛ اى پيروان آل ابوسفيان ! اگر شما ر دين نيست و از عذاب روز قيامتترس نداريد، پس در دنيا خود از جمله آزاد مردان باشيد. و رجوع به حسب هاى خود نماييدچنانكه گمان داريد اگر شما از عرب هستيد.
متن عربى :
قالَ فَناداهُ شِمْرُ: ما تَقُولُ يَابْنَ فاطِمَةَ
قالَ: ((اءَقُولُ: اءَنَا الَّذى اءُقاتِلُكُمْ وَ تُقاتِلُونَنى وَ النَّساءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحُفَاْمنَعُوا عُتاتَكُمْ وَ جُهّالَكُمْ وَ طُغاتَكُمْ مِنَ التَّعَرُّضِ لِحَرَمى ما دُمْتُ حَيّا))
فَقالَ شِمْرُ: لَعنَة اللّه لَكَ ذلِكَ يَابْنَ فاطِمَةَ وَ قَصَدُوهُ بِالْحَرْبِ فَجَعَلَ يَحْمِلُ عَلَيْهِمْ وَيَحْمِلُونَ عَلَيْهِ، وَ هُوَ مَعَ ذلِكَ يَطْلُبُ شَرْبَةً مِنْ ماءٍ فَلا يَجِدْى حَتّى أَصابَهُ اثْنَتانِ وَسَبْعُونَ جِراحَةً فَوَقَفَ يَسْتَر يحُ ساعَةً وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتالِ فَبَيْنَما هُوَ واقِفُ إِذْأَتاهُ حَجَرُ، فَوَقَعَ عَلى جَبْهَتِهِ فَأَخَذَ الثَّوْبَ لِيَمْسَحَ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ فَأَتاهُ سَهْمُ مَسْمُومُلَهُ ثَلاثَ شُعَبٍ فَوَقَعَ عَلى قَلْبِهِ، فَقالَ عَلَيهِالْسلام : ((بِسْمِ اللّه وَ بِاللَّهِ وَ عَلىمِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ ص )) ثُمَّ رَفَعَ رَأُسَهُ اِ لَى السَّماءِ وَ قالَ:
((اءَللّهُمَّ إِنَّك ز تَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقْتُلُوَن رَجُلاً لَيْسَ عَلى وَجْهِ الاْ رْضِ إِبْنُ بِنْتِ نَبِيغَيْرُهُ))
ثُمَّ أَخَذَ السَّهْمَ، فَأَخْرَجَهُ مِنُ وَراءِ ظَهْرِهِ، فَانْبَعَثَ الدَّمُ كَأَنَّهُ ميزابُ، فَضَعُفَ عَنِ الْقِتالِ وَوَقَفَ،
ترجمه :
راوى گويد: شمر پليد فرياد زد كه اى فرزند فاطمه زهرا عليه السّلام چه مىگويى ؟ امام عليه السّلام فرمود: مى گويم من با شما جنگ دارم و شما با من جنگ داريد وزنان را گناهى نيست ، پس اين سر كشان و جاهلان و ياغيان خود را نگذاريد متعرض حرم منشوند مادامى كه من در حال حياتم شمر گفت : اين حاجت تو رواست اى پسر فاطمه ! پس آنجماعت بى دين همگى قصد امام مبين نمودند و آن فرزند اسدالله حمله برگروه اشقيا، نمودو آنان حمله به سوى آن مظلوم آوردند و در اينحال تقاضاى شربتى از آب از آن بى دينان بى باك نمود ولى ايده اى نبخشيد تا آنكههفتاد و دو زخم بر بدن شريفش وارد گرديد.
امام عليه السّلام ساعتى بايستاد كه استراحت نمايد و از صدمهقتال ، ضعف بر جنابش مستولى شده بود پس در همانحال كه آن حضرت ايستاده بود، سنگى از جانب دشمنان بر پيشانى مباركش اصابت نمود وخون جارى گشت ، امام جامع خود را گرفت كه خون را از پيشانى شريف پاك نمايد تيرىسه شعبه به جانب حضرت آمد و آن تير بر قلبش كه مخزن علم الهى بود نشست !
حضرت فرمود: ((بسم الله ...)) سپس مبارك به سوى آسمان بلند نمود و گفت :خداوندا! تو مى دانى كه اين گروه مى كشند آن كسى را كه نيست بر روى زمين فرزنددختر پيغمبرى به غير او.
پس آن تير را گرفت و از پشت سر بيرون كشيد و خون مانند ناودان از جاى آن جارى شدو آن جناب را توانايى بر قتال نمانده بود و از كثرت
متن عربى :
فَكُلّما أَتاهُ رَجُلُ انْصَرَفَ عَنْهُ، كَراهيةً أَنْ يَلْقَى اللّه بِدَمِهِ حَتّى جاءَهُ رَجُلُ مِنْ كِنْدَةَ يُقالُلَهُ مالِكُ بْنُ الَّنسْرِ- لَعَنَهُ اللّهُ، فَشَتَمَ الْحُسَيْنَ ع وَ ضَرَبَهُ عَلى رأُسِهِ الشَّريفِبِالسَّيْفِ، فَقَطَعَ اْلبُرْنُسَ وَ وَصَل ز السَّيْفُ إِلى رَأْسِهِ وَ امْتَلاَ الْبُرْنُسُ دَماً. قالَالرّاوى فَاسْتَدْعَى الْحُسَيْنُ ع بِخِرْقَةٍ فَشَدَّ بِها رَأْسَهُ، وَ اسْتَدْعَى بِقَلَنْسُوَةٍفَلَبِسَها وَ اعْتَمَّ عَلَيْها فَلَبِثُوا هُنَيْئَةً ثُمَّ عادُوا إِلَيْهِ وَ أَحاُطوا بِهِ.
فَخَرَجَ عَبْدُ اللّه بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلى ع - وَ هُوَ غُلامُ لَمْ يُراهِقْ مِنْ عِنْدِ النَّساءِ، فَشَدَّحَتّى وَقَفَ إِلى جَنْبِ الْحُسَيْنِ ع ، فَلَحِقَتْهُ زَيْنَبُ إِبْنَهُ عَلِي ع لِتَحْبِسَهُ، فَأَبى وَامْتَنَعَ إِمْتِناعاً شَديداً وَ قالَ:
وَ اللّهِ لا أُفارِقُ عَمّى !
فَأَهْوى (اءبَحْرُ) بْنُ كَعْبٍ وَ قيلَ: حَرْمَلَةُ بْنُ الْكأ هِلِ - إِلَى الْحُسَيْنِ ع بِالسَّيْفِ.
فَقالَ لَهُ الْغُلامُ:
وَيْلَكَ يَابْنَ الْخبيثَةِ أَتَقْتُلُ عَمّى ؟!
ترجمه :
زخمها و جراحات ، ضعيف و ناتوان گشته بود لذا قدرت جنگيدن را نداشت و هر كس نزديكايشان مى آمد براى اينكه مبادا در قيامت با خدا ملاقات نمايد در حالى كه خون آن مظلومبرگردنش باشد، باز مى گشت و از آنجا دور مى شد تا آنكه مردى از طايفه ((كنده ))آمد كه نام نحسش مالك بن يسر بود آن زنازاده چند ناسزا به زبان بريده جارى كرد وضربت شمشير بر سر مباركش فرود آورد كه عمامه امام شكافته شد و عمامه اش از خونلبريز گشت .
شهادت عبدالله بن حسن عليه السّلام  
راوى گويد: امام عليه السّلام از اهل حرم دستمالى را طلب فرمود و سر مبارك را با آنمحكم بست و كلاهى طلبيد كه عرب آن را ((قلنسوه )) مى نامند و آن را هم بر فرقهمايون نهاد و عمامه را بر روى آن پيچيد و ملبس به آن گرديد و بار ديگر عزم ميداننمود پس لشكر اندكى درنگ نمود، باز آن بى دينان بى شرم رجوع كردند و حضرت امامرا احاطه نمودند و عبدالله فرزند امام حسن عليه السّلام كه طفلى نا بالغ بود از نزدزنان و از حرم امام انس و جان ، بيرون آمد و مى دويد تا در كنار عموى بزرگوار خود حسينمظلوم بايستاد زينب خود را به او رسانيد و خواست كه او را به سوى حرم باز گرداندولى آن طفل امتناع شديد نمود و گفت : به خدا قسم ! هرگز از عموى خويش جدايى اختيارنمى كنم و از او تنها نمى گذارم ! در اين هنگام ، ((بحربن كعب )) يا بنابرقول ديگر ((حرملة بن كاهل )) همين كه خواست شمشير بر امام عليه السّلام فرود آورد،عبدالله خطاب به او گفت : واى بر تو! اى زنازاده بى حيا!

next page

fehrest page

back page