|
|
|
|
|
|
ترجمه : راويان حديث چنين گفته اند كه چون يك سال تمام از عمر شريف آن جناب گذشت ، دوازدهفرشته بر رسول مجيد نازل گرديد؛ يكى به صورت شير، دومى به صورت گاو،سومى به صورت اژدها، چهارمى به صورت انسان و هشت مَلَك ديگر هم بهشكل هاى مختلف بودند با روهاى قرمز و بالهاى خود را پهن نموده و مى گفتند: يا محمد!زود باشد كه به فرزند دلبند تو حسين بن فاطمه عليهاالسّلامنازل شود مانند آنچه كه به هابيل از قابيلنازل گرديد؛ و زود باشد كه اجر و مزد شهادت فرزند تو را،خداى متعال بدهد مانند آن اجرثوابى كه به هابيل بخشيده و به گردن قاتل او بگذارد مانند گناهى را كه بر گردنقابيل است . و هيچ فرشته مقرّبى در آسمانها باقى نماند مگر آنكه بر پيغمبر صلّىاللّه عليه و آله نازل گرديدند و آن جناب را درقتل فرزند، تعزيه مى گفتند و خبر مى دادند آنرسول مكرّم را به آن ثوابى كه خداى به امام حسين عليه السّلام خواهد داد و خاك قبرمطهر او را به رسول خداصلّى اللّه عليه و آله نشان مى دادند و آن حضرت نفرين برقاتلان فرزند، مى نمود و عرض مى كرد كه پروردگارا،مخذول گردان كسى را كه فرزند مرا خوار نمايد و بكُش كشنده او را و او را از رسيدنبه مراد خود بهره مند مگردان . راوى گويد: چون دو سال از عمر شريف آن جناب گذشترسول خداصلّى اللّه عليه و آله را سفرى پيش آمد؛ پس در پاره اى از راه كه مى رفتبايستاد و گفت : ((إِنّا للّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ)) و چشمان آن جناب اشك آلود گرديد وگريه نمود؛ سبب گريه را از آن حضرت سؤال نمودند، متن عربى : فَسُئِلَ عَنْ ذلِكَ، فَقالَ: ((هذا جِبْرئيلُ عليه السّلام يُخْبِرُنى عَنْ اءَرْضٍ بِشَطِّ الْفُراتِيُقالُ لَها كَرْبَلاءُ، يُقْتَلُ عَلَيْها وَلَدِى الْحُسَيْنُ بْنُ فاطِمَةَ)). فَقيلَ لَهُ: مَنْ يَقْتُلُهُ يا رَسُولَ اللّهِ؟ فَقالَ: ((رَجُلٌ يُقالُ لَهُ ((يَزيدُ)) - لَعَنَهُ اللّهُ-، وَكَاءَنّى اءَنْظُرُ إِلى مَصْرَعِهِ وَ مَدْفَنِهِ)). ثُمَّ رَجَعَ مِنْ سَفَرِهِ ذلِكَ مَغْمُوما، فَصَعَدَ الْمِنْبَرَ فَخَطَبَ وَ وَعَظَ، وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُعليهماالسّلام بَيْنَ يَدَيْهِ. فَلَّمّا فَرَغَ مِنْ خُطْبَتِهِ وَضَعَ يَدَهُ الْيُمْنى عَلى راءْسِ الْحَسَنَِ وَالْيُسْرى عَلى رَاءْسِالْحُسَيْنِ ثُمَّ رَفَعَ رَاءْسَهُ إِلَى السَّماءِ وَ قالَ: ((اءَللَّهُمَّ إِنَّ مُحَمَّدا عَبْدُكَ وَ نِبِيُّكَ وَ هذانِاءَطائِبُ عِتْرَتى وَ خِيارُ ذُرِّيَّتى وَ اءُرُومَتى وَ مَنْ اءُخَلَّفُهُما فى اءُمَّتى ، وَ قَدْاءَخْبَرَنى جِبْرِئيلُ عليه السّلام اءَنَّ وَلَدى هذا مَقْتُولٌ مَخْذُولٌ، اءَللَّهُمَّ فَبارِكْ لَهُ فىقَتْلِهِ وَاجْعَلْهُ مِنْ ساداتِ الشُّهَداءِ، اءَللَّهُمَّ وَ لا تُبارِكَ فى قاتِلِهِ وَ خاذِلِهِ)). قالَ: فَضَجَّ النّاسُ فِى الْمَسْجِدِ بِالْبُكاءِ وَالنَّحيبِ. ترجمه : فرمود: ((هذا جِبْرئيلُ.)) اينك جبرئيل است كه مرا خبر مى دهد از زمينى كه كنار فرات واقعاست و آن را ((كربلا)) مى گويند كه بر روى آن زمين فرزند دلبند من ، حسينِ فاطمهكشته مى گردد! عرض نمودند: يا رسول اللّه ! كشنده آن جناب كيست ؟ فرمود: كشنده او مرديست كه نام نحس او ((يزيد)) است - خدا او را لعنت كند - و گويا كه مناكنون قتلگاه و محلّ قبر او را به چشم خود نظر مى نمايم . چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از آن سفر به مدينه مراجعت فرمود، مهموم و مغمومبود؛ پس بر منبر بالا رفت و خطبه انشاء فرمود و مردم را موعظه نمود در حالى كه حسنو حسين عليهماالسّلام در خدمت آن بزرگوار در پيش روى آن حضرت بودند و چون از اداىخطبه فارغ گرديد، دست راست خود را بر سر حسن عليه السّلام و دست چپ خود را بر سرحسين عليه السّلام بنهاد و سر مبارك را به سوى آسمان بلند نمود و گفت : خداوندا، بهدرستى كه محمدصلّى اللّه عليه و آله بنده تو و نبىّ تو است و اين دو فرزند از اطائبعترت و بهترين ذُريّه من و بنيان من اند. و ايشان را در ميان اُمّت خود مى گذارم كه جانشين من اند و اينكجبرئيل خبر داد مرا كه اين فرزند من كشته خواهد شد ومخذول خواهد بود؛ خداوندا كشته شدن را بر او مبارك گردان و او را از جمله سادات شهداءبگردان و مبارك مكن در حقّ قاتل و خوار كننده او. راوى گفت : پس مردم و اهل مسجد صداها به گريه و افغان بلند متن عربى : وَ قالَ النَّبيُّ صلّى اللّه عليه و آله : ((اءَتَبْكُونَ وَلا تَنْصُرُونَهُ)). ثُمَّ رَجَعَ - صَلَواتُ اللّهِ عَلَيْهِ - وَ هُوَ مُتَغَيِّرُ اللَّوْنِ مُحَمَّرُ الْوَجْهِ، فَخَطَبَ خُطْبَةً اءُخْرىمُوجَزَةً وَ عَيْناهُ تَهْمَلانِ دُمُوعا ثُمَّ قالَ: ((اءَيُّهَا النّاسُ إِنّى قَدْ خَلَّفْتُ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: كِتابَ اللّهِ، وَعِتْرَتى وَ اءُرُومَتى وَمِزاجَ مائى وِ ثَمَرَةُ فُؤ ادى وَمُهْجَتى لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَيَّ الْحَوْضَ، وَقَدْاءَبْغَضْتُمْ عِتْرَتى وَ ظَلَمْتُمُوهُمْ اءَلا وَ إِنّى اءَنْتَظِرُهُما، وَ إِنّى لا اءَسْأَلُكُمْ فى ذلِكَ إِلاّ مااءَمَرَنى رَبّى اءَنْ اءَسْأَلُكُمُ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى ، فَانْظُرُوا اءَلاّ تَلْقَونى غَدا عَلَىالْحَوْضِ. اءَلا وَ إِنَّهُ سَتَرِدُ عَلَيَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثَلاثُ راياتٍ مِنْ هذِهِ الاُْمَّةِ: رايَةٌ سَوْداءُ مُظْلِمَةٌ قَدْ فَزَعَتْ لَهَا الْمَلائِكَةُ، فَتَقِفُ عَلَيَّ، فَاءَقُولُ: مَنْ اءَنْتُم ؟فَيَنْسَوْنَ ذِكْرى وَ يَقُولُونَ: نَحْنُ اءَهْلُ التَّوْحيدِ مِنَ الْعَرَبِ. فاءَقُولُ لَهُمْ: اءَنَا اءَحْمَدُ نَبِيُّ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ. فَيَقُولُونَ: نَحْنُ مِنْ اءُمَّتِكَ يا اءَحْمَدُ. ترجمه : نمودند، آن حضرت فرمود كه شما الا ن بر حال او گريه مى كنيد وحال آنكه او را يارى نخواهيد كرد. پس از اتمام آن مجلس ، بار ديگر به مسجد مراجعتفرمود در حالتى كه رنگ مبارك آن حضرت متغيّر و روى نازنينش از شدّت غضب سرخ بودو خطبه مختصر ديگر بخواند و در آن حال از چشمان آن حضرت اشك مى ريخت پس فرمود:ايّها الناس ! به درستى كه من در ميان شما دو چيز سنگين و بزرگ را واگذارده ام يكىكتاب خداست و ديگرى عترت من كه بنياد امر من و مايه امتزاج آب طينت من و ميوهدل و پاره جگر من اند. اين دو چيز از هم جدايى ندارند تا آنكه در كنار حوض كوثر بر منوارد شوند و به تحقيق كه دشمن داشتيد عترت مرا و برايشان ستم روا نموديد، آگاهباشيد كه من در روز قيامت انتظار اين دو امر بزرگ دارم تا آنكه به نزد من آيند و منپرسش نمى كنم درباره ايشان مگر آنچه را كه پروردگار من به من امر فرموده و آن آنستكه از شما بخواهم كه در حق ذَوى القُربى من ، دوستى نماييد؛ پس انديشه كنيد كه مبادادر فرداى قيامت بر كنار حوض كوثر نتوانيد كه مرا ديد (در حالى نسبت به آنها كينه وظلم روا داشته باشيد). زود باشد كه در روز قيامت سه سركرده اين اُمّت با سه عَلَم در نزد من خواهد آمد: يك عَلَمسياه و تاريك كه ملائكه از دهشت و وحشت ديدار آن به فرياد آيند؛ پس در حضور منبايستند. من گويم كه مَنَم احمد پيغمبر خدا بر عرب و عجم . گويند كه ما از امت توايماى احمد! متن عربى : فَاءَقُولُ لَهُمْ: كَيْفَ خَلَّفْتُمُونى مِنْ بَعْدى فى اءَهْلى وَ عِتْرَتى وَ كِتابِ رَبّى ؟ فَيَقُولُونَ: اءَمَّا الْكِتَابَ فَضَيَّعْناهُ، وَ اءَمّا عِتْرَتَكَ فَحَرَصْنا عَلى اءَنْ نَبيدَهُمْ عَنْآخِرِهِمْ عَنْ جَديدِ الاَْرْضِ. فَاءُوَلّى وَجْهى عَنْهُمْ، فَيَصْدُرُونَ ظِماءً عِطاشا مُسْوَدَّةً وُجُوهُهُمْ. ثُمَّ تَرِدُ عَلَيَّ رايَةٌ اءُخْرى اءَشَدُّ سَوادا مِنَ الاُْولى ، فَاءَقُولُ لَهُمْ: كَيْفَ خَلَّفْتُمُوني فِىالثَّقَلَيْنِ الاَْكْبَرِ وَالاَْصْغَرِ: كِتابُ رَبّى ، وَعِتْرَتى ؟ فَيَقُولُونَ: اءَمَّا الاَْكْبَرَ فَخالَفَنا، وَ اءَمَّا الاَْصْغَرَ فَخَذَلْناهُمْ وَمَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ. فَاءَقُولُ: إِلَيْكُمْ عَنّى ، فَيَصْدُرُونَ ظِماءً عِطاشا مُسْوَدَّةً وُجُوهُهُمْ. ثُمَّ تَرِدُ عَلَيَّ رايَةٌ اءُخْرى تَلْمَعُ وُجُوهُهُمْ نُورا، فَاءَقُولُ لَهُمْ: مَنْ اءَنْتُمْ؟ فَيَقُولُونَ: نَحْنُ اءَهْلُ كَلِمَةِ التَّوْحيدِ وَالتَّقْوى ترجمه : پس من خواهم گفت كه بعد از من چگونه بوديد در حقاهل بيت و عترت من و در حق كتاب پروردگار من ؟ جواب مى گويند: اما كتاب را، پس آن را ضايع نموديم و اما عترت تو را، پس راغب وحريص بوديم كه ايشان را تماما هلاك نمائيم و از روى زمين برداريم . پس من روى از ايشان بگردانم و از نزد من ، تشنه با روهاى سياه برگردند پس از آن ،گروه ديگر با عَلَم به نزد من آيند كه از گروهاول سياه تر، پس به ايشان گويم : پس از وفات من چگونه رفتار نموديد بر دو((ثقل )) كه در ميان شما گذارده بودم ؛ يكى بزرگ و ديگرى كوچك ، كه بزرگ كتابخدا و كوچك عترت من بودند. جواب گويند: امّا ثقل بزرگ را كه كتاب خدا بود، مخالفت حكم آن نموديم و امّاثقل كوچك كه عترت باشد آن را خوار گردانيديم و از هم گسيختيم . پس به ايشان گويم : از نزد من دور شويد! پس تشنه و روسياه برگردند. آنگاه گروه ديگر با عَلَم و با چهره هاى درخشنده از نور، بر من وارد شوند. به ايشانگويم : شما چه كسانيد؟ گويند: مائيم اهل كلمه توحيد و پرهيزكارى . متن عربى : نَحْنُ اءُمَّةُ مُحَمَّدٍ صلّى اللّه عليه و آله ، وَنَحْنُ بَقِيَّةُ اءَهْلِ الْحَقِّ، حَمَلْنا كِتابَ رَبِّنافَاءَحْلَلْنا حَلالَهُ وَ حَرَّمْنا حَرامَهُ، وَ اءَحْبَبْنا ذُرِّيَّةَ نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ صلّى اللّه عليه و آله ،فَنَصَرْناهُمْ مِنْ كُلِّ ما نَصَرْنا مِنْهُ اءَنْفُسَنا، وَ قاتَلْنا مَعَهُمْ مَنْ ناواهُمْ. فَاءَقُولُ لَهُمْ: اءَبْشِرُوا فَاءَنَا نَبِيُّكُمْ مُحَمَّد صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، وَ لَقَدْ كُنْتُمْ فىدارِ الدُّنْيا كَما وَصَفْتُمْ، ثُمَّ اءَسْقيهِمْ مِنْ حَوْضى ، فَيَصْدُرُونَ مَرْوِيّينَ مُسْتَبْشِرينَ،ثُمَّ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ خالِدينَ فيها اءَبَدَ الاَّْبِدينَ. قالَ: وَ كانَ النّاسُ يَتَعاوَدُونَ ذِكْرَ قَتْلِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، وَ يَسْتَعْظِمُونَهُ وَيَرْتَقِبُونَ قُدُومَهُ. فَلَمّا تُوُفِّى مُعاوِيَةُ بْنُ اءَبى سُفْيانَ لَعَنَهُ اللّهُ - وَ ذلِكَ فى رَجَب سَنَةَ سِتّينَ مِنَالْهِجْرَةِ- كَتَبَ يَزيدُ بْنُ مُعاوِيَة إِلَى الْوَليدِ بْنِ عُتْبَةَ وَ كانَ اءَميرا بِالْمَدينَةِ يَاءْمُرُهُبِاءَخْذِ الْبَيْعَةِ لَهُ عَلى اءَهْلِها وَ خاصَّةً عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَليّ عليهماالسّلام ، وَ يَقُولُلَهُ: إِنْ اءَبى عَلَيْكَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَابْعَثْ إِلَيَّ بِرَاءْسِهِ. فَاءَحْضَرَ الْوَليدُ مَرْوانَ بْنَ الْحَكَمِ وَاسْتَشارَهُ فى ترجمه : مائيم اُمّت محمد صلّى اللّه عليه و آله ؛ ما بقيهاهل حقّ هستيم ، كتاب پروردگار خود را برداشته ايم وحلال آن را حلال دانسته ايم و حرام آن را حرام شمرديم و ذرّيه پيغمبر خود را دوست مىداشتيم و ايشان را يارى كرديم از هر چيزى كه خود را از آن يارى نموديم و با هر كس كهقصد جنگ با ايشان داشت قتال كرديم . پس به ايشان گويم كه شما را بشارت باد! مَنَم محمد پيغمبر شما و اَلحقّ در دار دنياچنان بوديد كه اكنون وصف نموديد؛ پس ايشان را از حوض كوثر سيراب كنم و آنهاسيراب و خوشحال مى گردند و داخل بهشت مى شوند و در بهشت ، هميشه جاويدان باشند. راوى گويد: عادت مردم بر اين جارى شد كه ياد ازقتل حسين مظلوم مى نمودند و آن را در نظر عظيم مى شمردند و منتظر و مترّقب چنين واقعهبودند. چون معاوية بن ابى سفيان - عليهما اللعنة و النيران - در ماه رجب بهسال شصت از هجرت ، جان به مالك دوزخ سپرد و يزيد حرام زاده به جاى آن ملعون بهسلطنت نشست . يزيد نامه اى به وليد بن عُقْبَه - حاكم مدينه نوشت و در آن نامه امرنموده بود كه برايش از اهل مدينه ، خصوصا از حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السّلامبيعت بگيرد و در آن نامه ، مندرج بود كه هر گاه آن جناب بيعت ننمايد او را گردن بزن وسر او را از براى من بفرست ! پس وليد بعد از مطالعه آن نامه ، مروان بن حكم را طلبيد و با او در اين باب مشورتنمود. متن عربى : اءَمْرِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام . فَقالَ: إِنَّهُ لا يَقْبَلُ، وَلَوْ كُنْتُ مَكانَكَ لَضَرَبْتُ عُنُقَهُ. فَقالَ الْوَليدُ: لَيْتَنى لَمْ اءَكُ شَيْئا مَذْكُورا. ثُمَّ بَعَثَ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام ، فَجاءَهُ فى ثَلاثينَ رَجُلا مِنْ اءَهْلِ بَيْتِهِ وَمَواليهِ،فَنَعَى الْوَليدُ إِلَيْهِ مَوْتَ مُعاوِيَةَ، وَ عَرَضَ عَلَيْهِ الْبَيْعَةَ لِيَزيدَ. فَقالَ: ((اءَيُّهَا الاَْميرُ، إِنَّ الْبَيْعَةَ لا تَكُونُ سِرّا، وَ لكِنْ إِذا دَعَوْتَ النّاسَ غَدا فَادْعُنامَعَهُمْ)). فَقالَ مَرْوانُ: لا تَقْبَلْ اءَيُّهَا الاَْميرُ عُذْرَهُ، وَ مَتى لَمْ يُبايِعْ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ. فَغَضِبَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام ثُمَّ قالَ: ((وَيْلى عَلَيْكَ يَابْنَ الزَّرْقاءِ، اءَنْتَ تَاءْمُرُبِضَرْبِ عُنُقى ، كَذِبْتَ وَاللّهِ وَلَؤُمْتَ)). ثُمَّ اءَقْبَلَ عَلَى الْوَليدِ فَقالَ: ((اءَيُّهَا الاَْميرُ إِنّا اءَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَمَعْدِنُ الرِّسالَةِوَمُخْتَلَفُ الْمَلائِكَةِ، وَ بِنا فَتَحَ اللّهُ وَ بِنا خَتَمَ اللّهُ، وَ يَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ ترجمه : مروان گفت كه امام حسين عليه السّلام قبولنخواهد نمود كه با يزيد بيعت نمايد و اگر من به جاى تو مى بودم او را گردن مى زدم . وليد گفت : اى كاش ! من در سلك معدومين بودمى تا به اين امر شنيع مبتلا نگرديدمى . پس از آن ، وليد كسى را خدمت ابى عبداللّه عليه السّلام فرستاده او را طلب داشت . آنحضرت با سى نفر از اهل بيت و دوستان خود بهمنزل وليد، تشريف آوردند. وليد خبر مرگ معاويه پليد را به او داد و اظهار داشت كه آنجناب با يزيد بيعت نمايد. امام عليه السّلام فرمود: أَيُّهَا الاَْمِير! بيعت كردن من نمى توان كه به پنهانى باشد،چون فردا شود و مردم را طلب دارى ما را نيز با ايشان بخواه . مروان لعين - كه در آن مجلس حاضر بود - گفت : اى امير! اين عذر را از او مپذير و اگربيعت نمى نمايد او را گردن بزن . امام حسين عليه السّلام [از شنيدن اين سخنان ] در غضب شد، فرمود: واى بر تو، اى پسرزنِ [كبود چشم ] زناكار! تو را چه يارا كه حكم نمايى مرا گردن زنند؟! به خدا سوگند!دروغ گفتى و خود را [با اين سخنان جسارت آميز] خوار داشتى . سپس آن حضرت عليه السّلام روى مبارك به جانب وليد نمود. فرمود: اى امير! ماييم خانواده نبوّت و معدن رسالت و خانه مامحل آمد و شد ملائكه است و خداى متعال به ما ابتداى خلقت و رحمت را فرمود و به ما ختم خواهدنمود و يزيد مرديست فاسق متن عربى : الْخَمْرِ قاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ لَيْسَ لَهُ هذِهِ الْمَنْزِلَةِ، وَمِثْلى لايُبايِعُبِمِثْلِهِ، وَلكِنْ نُصْبِحُ وَتُصْبِحُونَ وَنَنْظُرُ وَتَنْظُرُونَ اءَيُّنا اءَحَقُّ بِالْخِلافَةِوَالْبَيْعَةِ)). ثُمَّ خَرَجَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام ، فَقالَ مَرْوانُ لِلْوَليدِ: عَصَيْتَنى . فَقالَ: وَيْحَكَ يا مَرْوانُ، إِنَّكَ اءَمَرْتَ بِذِهابِ دينى وَدُنْيايَ، وَاللّهُ ما اءُحِبُّ اءَنَّ مُلْكَ الدُّنْيابِاءَسْرِها لى وَإِنَّنى قَتَلْتُ حُسَيْنا، وَاللّهِ ما اءَظُنُّ اءَحَدا يَلْقَى اللّهَ بِدَمِ الْحُسَيْنِعليه السّلام إِلاّ وَ هُوَ خَفيفُ الْميزانِ، لا يَنْظُرُ اللّهُ إِلَيْهِ يَوْمَ الْقيامَةِ وَ لايُزَكّيهُ وَ لَهُ عَذ ابٌاءَليمٌ. قالَ: وَ اءَصْبَحَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام ، فَخَرَجَ مِنْ مَنْزِلِهِ يَسْتَمِعُ الاَْخْبارَ، فَلَقِيَهُمَرْوانُ، فَقالَ: يا اءَبا عَبْدِ اللّهِ، إِنّى لَكَ ناصِحٌ فَاءَطِعْنى تَرْشُدْ. فَقالَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((وَ ما ذاكَ، قُلْ حَتّى اءَسْمَعُ)). فَقالَ مَرْوانُ: إِنّى آمُرُكَ بِبَيْعَةِ يَزيدَ بْنِ مُعاوِيَةَ، ترجمه : و شرابخوار و كشنده نفس محترمه ، آشكارا به فسقمشغول است ، مانند من ، كسى با او بيعت نخواهد نمود و لكن چون صبح فردا شود، ما وشماهر دو - نظر در امور خويش نماييم كه چه كس از ميان ما سزاوار به خلافت و بيعت خلقبا او باشد. پس از اداى اين كلمات ، امام عليه السّلام از نزد وليد، بيرون آمد. مروان لعين به وليد گفت : با راءى من مخالفت كردى و عصيان نمودى . وليد گفت : واى بر تو باد! به من اشاره كردى به امرى كه دين و دنياى مرا از دستبدهى ؛ برو، به خدا سوگند! كه دوست نمى دارم كه تمام دنيا را مالك باشم وحال آنكه قاتل امام حسين عليه السّلام بوده باشم ؛ به خدا سوگند! گمان ندارم كسىخدا را ملاقات كند و خون حسين عليه السّلام در گردن او باشد مگر آنكه ميزاناعمال او سبك خواهد بود و خداى متعال نظر رحمت به سوى او نخواهد نمود و او را از گناه پاكنخواهد كرد و عذابى دردناك او را خواهد بود. راوى گويد: چون صبح شد آن حضرت كه ازمنزل خود مى آمد، اخبار مختلف از مردم مى شنيد، پس مروان پليد را در راه ملاقات نمود.مروان عرض كرد: اى ابا عبد اللّه ، من تو را نصيحت مى كنم ، از من بپذير كه به راهراست خواهى رسيد!؟ امام عليه السّلام فرمود: آن راءى [خير خواهانه ] كدام است ؟ بگو تا بشنوم . مروان گفت : از براى تو چنين صلاح مى دانم كه با يزيد بيعت نمايى متن عربى : فَإِنَّهُ خَيْرٌ لَكَ فى دينِكَ وَ دُنْياكَ. فَقالَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام : ((إِنّا للّهِِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، وَ عَلَى الاِْسْلامِ السَّلامُ، إِذْ قَدْبُلِيَتِ الاُْمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يَزيدِ، وَلَقَدْ سَمِعْتُ جَدّى رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آلهيَقُولُ: اءَلْخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ اءَبى سُفْيانَ)). وَ طالَ الْحَديثُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مَرْوانَ حَتّى إِنْصَرَفَ مَرْوانُ وَ هُوَ غَضْبانٌ. يَقُولُ عَليُّ بْنُ مُوسى بْنِ جَعْفَرٍ بْنِ مُحَمَّدٍ بْنِ طاوُوس مُؤَلِّفُ هذَا الْكِتابِ: وَالَّذىتَحَقَّقْناهُ اءَنَّ الْحُسَيْنَ عليه السّلام كانَ عالِما بِمَا انْتَهَتْ حالُهُ إِلَيْهِ، وَ كانَ تَكْليفُهُ مَااعْتَمَدَ عَلَيْهِ. اءَخْبَرَنى جَماعَةٌ - وَقَدْ ذَكَرْتُ اءَسْماءَهُمْ فى كِتابِ غِياثِ سُلْطانِ الْوَرى لِسُّكّانِ الثَّرى -بِإِسْنادِهِمْ إِلى اءَبى جَعْفَرٍ مُحَمَّدٍ بْنِ بابَويهِ الْقُمّى فيما ذَكَرَ فى اءَماليهِ، بِإِسْنادِهِإِلَى الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، عَنِ الصّادِقِ عليه السّلام ، عَنْ اءَبيهِ، عَنْ جَدِّهِ عليهم السّلام : اءَنَّ الْحُسَيْنُ بْنُ عَل يٍّ بْنِ اءَبي طالِبٍ عليه السّلام دَخَلَ يَوْما ترجمه : كه از براى دين و دنياى تو بهتر خواهد بود!؟ امام حسين صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((إِنّا للّهِِ..)) و در اين صورت ، بايد با اسلام ،سلام و وداع نمود كه از دست ما خواهد رفت ؛ زمانى كه اُمّت مبتلا به ((راعى )) و ((اميرى ))چون يزيد شوند. به درستى كه شنيدم از جدّ بزرگوار خودرسول مجيد صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود: ((خلافت حرام است برآل ابوسفيان )). سخن در ميان آن حضرت عليه السّلام و مروان پليد بهطول انجاميد تا آنكه مروان خشمناك گشت و رفت . چنين گويد سيّد بزرگوار على بن موسى بن جعفر بن محمد بن طاوس - عليه الرحمة - كهمؤ لف اين كتاب ((لهوف )) است - آنچه به تحقيق نزد ما پيوسته ، آن است كه حضرتسيّد الشهدا عليه السّلام عالم بود به سرانجام كار خود و دانا بوده است كه به درجهشهادت خواهد رسيد و تكليف آن جناب همان بوده كه تكيه و اعتمادش بر شهادت بود وجماعتى از راويان اخبار مرا خبر دادند كه نامهاى ايشان را در كتاب ((غياث سلطان الورىلسكّان الثرى )) مذكور داشته ام و سندهاى ايشان به شيخجليل ابى جعفر محمد بن بابويه قمّى - اءَعْلَى اللّهُ مَقامَهُ - مى رسيد به موجب آنچه كهدر كتاب ((امالى )) خود ذكر نموده و سند بهمفضّل بن عمر و او از حضرت امام بحق ناطق جعفربن محمد الصادق عليه السّلام مى رسدكه حضرت امام حسين عليه السّلام در يكى از روزها به خدمت برادر بزرگوار خود امامحسن عليه السّلام رسيد، متن عربى : عَلَى الْحَسَنِ عليه السّلام ، فَلَمّا نَظَرَ إِلَيْهِ بَكى ، فَقالَ: ما يُبْكيكَ؟ قالَ: اءَبْكى لِمايُصْنَعُ بِكَ، فَقالَ الْحَسَنُ عليه السّلام : إِنَّ الَّذى يُؤْتى إِلَيَّ سَمُّ يُدَسُّ إِلَيَّ فَاءُقْتَلُبِهِ، وَلكِنْ لا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يا اءَبا عَبْدِاللّهِ، يَزْدَلِفُ إِلَيْكَ ثَلاثُونَ اءَلْفَ رَجُلٍ يَدَّعُونَاءَنَّهُمْ مِنْ اءُمَّةِ جَدِّنا مُحَمَّدٍ صلّى اللّه عليه و آله ، وَ يَنْتَحِلُونَ الاْ سْلامَ، فَيَجْتَمِعُونَ عَلىقَتْلِكَ وَ سَفْكِ دَمِكَ وَانْتِهاكِ حُرْمَتِكَ وَسَبْيِ ذَراريكَ وَ نِسائِكَ وَانْتِهابِ ثَقْلِكَ،فَعِنْدَها يَحِلُّ اللّهُ بِبَنى اءُمَيَّةَ اللَّعْنَةَ وَتَمْطُرُ السَّماءُ دَما وَرِمادا، وَيَبْكى عَلَيْكَ كُلُّشَيْءٍ حَتّى الْوُحُوشِ وَالْحيتانِ فِي الْبِحارِ. وَحَدَّثَنى جَماعَةٌ مِنْهُ مَنْ اءَشَرْتُ إِلَيْهِ، بِإِسْنادِهِمْ إِلى عُمَرَى النَّسّابَةِ - رِضْوانُ اللّهِ عَلَيْهِ- فيما ذَكَرَهُ فى آخِرِ ((كِتابِ الشّافى فِى النَّسَبِ))، بإِسْنادِهِ إِلى جَدِّهِ مُحَمَّد بْنِ عُمَرَقالَ: سَمِعْتُ اءَبى عُمَرَ بْنَ عَلِيٍّ بْنِ اءَبي طالِبٍ عليه السّلام يُحَدِّثُ اءَخْوالى آلَ عَقيلٍقالَ: لَمّا إِمْتَنَعَ اءَخى الْحُسَيْنُ عليه السّلام عَنِ الْبَيْعَةِ لِيَزيدَ بِالْمَدينَةِ، دَخَلْتُ عَلَيْهِفَوَجَدْتُهُ خاليا، فَقُلْتُ لَهُ: ترجمه : چون چشم امام حسن عليه السّلام به برادر خود افتاد گريه نمود! امام حسين عليه السّلامعرض نمود: سبب گريه شما چيست ؟ امام حسن عليه السّلام فرمود: گريه مى كنم از جهتآنچه كه بر سر تو مى آيد! سپس فرمود كه شهادت من به آن زهرى است كه به سوى منمى آورند و به پنهانى به من مى خورانند و من به آن زهر كشته مى شوم و لكن هيچ روزىبه مانند روز تو نخواهد بود، اى اباعبداللّه ؛ براى اينكه سى هزار كس دور تو را خواهدگرفت كه همه ادّعا مى كنند از اُمّت جدّ ما صلّى اللّه عليه و آله هستند و خود را مسلمان ومعتقد به اسلام مى دانند، پس اجتماع مى كنند بر كشتن و ريختن خون تو و ضايع ساختنحرمت تو و اسير نمودن ذُريّه و زنان و دختران تو و تاراج كردن بُنَه بارگاه تو و چونچنين شود، خداىمتعال بر بنى اُميّه ، لعنت دائم فرو فرستد و آسمان خون با خاكستر خواهدباريد و همه چيز بر مظلوميت تو گريه مى كند حتى حيوانات وحشى صحرا و ماهيان دريا!خبر داد مرا جماعتى از راويان كه در سابق به اسم بعضى از آنها اشاره نمودم و سندهاىايشان به عمر نسّابه - رضوان اللّه عليه - كه در كتاب ((شافى )) خودش - كه در علمنَسَب است - ذكر نموده و سند آن را به جدّ خود محمد بن عُمَر مى رساند. محمد گويد:شنيدم از پدر خود عمر بن على بن ابى طالب عليه السّلام كه اين حديث را از براى دايىهاى من از آل عقيل ، نقل مى نمود و گفت : چون برادر من امام حسين عليه السّلام از بيعت بايزيد پليد، امتناع نمود من در مدينه طيّبه بهمنزل او رفتم و او را تنها يافتم ، گفتم : متن عربى : جُعِلْتُ فِداكَ يا اءَبا عَبْدِ اللّهِ حَدَّثَنى اءَخُوكَ اءَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ، عَنْ اءَبيهِ عَلَيْهِمَاالسَّلامُ، ثُمَّ سَبَقَتْنى الدَّمْعَةُ وَ عَلا شَهيقى . فَضَمَّنى إِلَيْهِ وَ قالَ: حَدَّثَكَ اءَنّى مَقْتُولٌ؟ فَقُلْتُ لَهُ: حُوشَيْتَ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ. فَقالَ: سَاءَلْتُكَ بِحَقِّ اءَبيكَ بِقَتْلى خَبَّرَكَ؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ، فَلَوْلا ناوَلْتَ وَ بايَعْتَ. فَقالَ: حَدَّثَنى اءَبى : اءَنَّ رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله اءَخْبَرَهُ بِقَتْلِهِ وَ قَتْلى ، وَ اءَنَّ تُرْبَتى تَكُونُبِقُرْبِ تُرْبَتِهِ، فَتَظُنُّ اءَنَّكَ عَلِمْتَ ما لَمْ اءَعْلَمْهُ، وَاللّهِ لا اُعْطِيَ الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسياءَبَدا، وَلَتَلْقَيَّنَ فاطِمَةُ اءَباها شاكِيَةً ما لَقِيَتْ ذُرِّيَّتُها مِنْ اءُمَّتِهِ، وَلا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ اءَحَدٌآذاها فى ذُرِّيَّتها. اءَقُولُ اءَنَا: وَلَعَلَّ بَعْضَ مَنْ لا يَعْرِفْ حَقائِقَ شَرَفِ السَّعادَةِ بِالشَّهادَةِ يَعْتَقِدُ اءَنَّ اللّهَ لايُتَعَبَّدُبِمِثْلِ ه ذِهِ الْحالَةِ. اءَما سَمِعَ فِى الْقُرآنِ الصّادِقِ الْمَقالِ اءَنَّهُ تَعَبَّدَ قَوْما ترجمه : فداى تو گردم ، اى ابا عبداللّه ! برادرت امام حسن عليه السّلام به من خبر داده حديثى راكه از پدر بزرگوار خود شنيده بود. چون سخن را به اينجا رسانيدم گريه بر منپيشى گرفت و نگذاشت كه سخن را تمام كنم و صداى من به گريه بلند گرديد پس آنجناب مرا در آغوش كشيد و فرمود كه آيا برادر من به تو چنين خبر داده كه من كشته خواهمشد؟ گفتم : چنين امرى بر تو مبادا. پس فرمود: تو را به حق پدرت سوگند مى دهم كه آيا برادرم به تو خبر داده از كشتهشدن من ؟ گفتم : چنين است . اى كاش كه دست خود را مى دادى و با اين گروه بيعت مىنمودى ؟ فرمود: خبر داد پدرم كه رسول خدا به او خبر داده كه او و من كشته خواهيم شد،قبر من نزديك قبر پدرم خواهد بود، آيا تو چنين مى پندارى كه آنچه تو از آن مطلّع هستى، من از آنها بى خبرم ؟! به خدا سوگند! هرگز خوارى و ذلّت از براى خود نخواهمپسنديد. البته مادرم فاطمه زهرا در روز قيامت پدرشرسول خدا را ديدار خواهد نمود و شكايت خواهد كرد از ظلم و ستمى كه ذُريّه او از اين امتديدند. داخل بهشت نشود هر كسى كه فاطمه را در حق ذرّيه او، اذيّت نموده باشد. سيّد ابنطاوس چنين گويد كه شايد بعضى كسانى كه راهنمايى نشده اند به سوى معرفت داشتنبه اينكه شرافت سعادت به شهادت است ، چنين اعتقاد دارند كه به مانند چنين حالى ازشهادت نمى توان خداى متعال را عبادت نمود، آيا چنين كس نشنيده كه خداى متعال در قرآن راستگفتار ذكر متن عربى : بِقَتْلِ اءَنْفُسِهِمْ، فَقالَ تَعالى : (فَتُوبُوا إِلى بارِئكُمْ فَاقْتُلوا اءَنْفُسْكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئُكُمْ). وَلَعَلَّهُ يَعْتَقِدُ اءَنَّ مَعْنى قَوْلِهِ تَعالى : (وَ لا تُلْقُوا بِاءَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ) اءَنَّهُ هُوَالْقَتْلُ، وَ لَيْسَ الاَْمْرُ كَذلِكَ، وَ إِنَّمَا التَّعَبُّدُ بِهِ مِنْ اءَبْلَغِ دَرَجاتِ السَّعادَةِ. وَ لَقَدْ ذَكَرَ صاحِبُ الْمَقْتَلِ الْمَرْويّ عَنْ مَوْلانَا الصّادِقَ عليه السّلام في تَفْسيرِ هذِهِالاَّْيَةِ: [ما يَليقُ بِالْعَقْلِ]: فَرَوى عَنْ اءَسْلَمَ قالَ: غَزَوْنا نَهاوَندَ - وَ قالَ غَيْرُها- وَاصْطَفَينا وَالْعَدُوُّ صَفَّيْنِ لَمْ اءَرَاءَطْوَلَ مِنْهُما وَلا اءَعْرَضَ، وَالرُّومُ قَدْ اءَلْصَقُوا ظُهُورَهُمْ بِحائِطِ مَدينَتِهِمْ، فَحَمَلَ رَجُلٌ مِنّاعَلَى الْعَدُوِّ. فَقالَ النّاسُ: لا إِلهَ إِلا اللّهُ اءَلْقى نَفْسَهُ إِلَى التَّهْلُكَةِ. فَقالَ اءَبُو اءَيُّوبَ الاَْنْصارى : إِنَّما تُؤَوِّلُونَ هذِهِ الاَّْيَةِ عَلى اءَنَّ حَمْلَ هذَا الرَّجُلَ يَلْتَمِسُالشَّهادَةَ، وَلَيْسَ كَذلِكَ، إِنَّما نَزَلَتْ هذِهِ الاَّْيَةُ فينا، لاَِنّا كُنّا قَدِ اشْتَغَلْنا ترجمه : نموده كه تكليف فرموده گروهى از امتهاى سابق را كه نفس خود را بهقتل رسانند آنجا كه فرموده : ((فَتُوبُوا...))(11) پس توبه كنيد! و به سوى خالقخود باز گرديد و خود را به قتل برسانيد! اين كار، براى شما در پيشگاهپروردگارتان بهتر است . و شايد چنين گمان دارد كه در آنجايى كه خداى متعال ذكرفرموده : ((وَلا تُلْقُوا...))(12) خود را به دست خود، به هلاكت نيفكنيد. آن ((تهلكه ))كه از آن نهى فرموده ، كشته شدن باشد و حال آنكه چنين نيست ، بلكه تعبّد به شهادتيافتن از اَبْلَغِ درجات سعادت است . و به تحقيق ذكر نموده صاحب كتاب((مقتل )) آن روايات آن از امام جعفر صادق عليه السّلام است كه از ((اَسْلَم )) چنين روايتگرديده در تفسير اين آيه شريفه ((لا تُلْقُوا...)) كه ((اَسْلَم )) گفت : در يكى غزواتبه جهاد رفتيم ، در نهاوند يا بلد ديگر؛ و ما مسلمانان و دشمنان دو صف بسته بوديمچنان صفها كه مانند آن را در طول و عرض نديده ام ، كُفّار روم پشت به حصار شهر خودداده بودند يعنى پشت ايشان محكم بود؛ پس مردى از ميان صف مسلمين بر صف دشمن حملهنمود، مردم گفتند: ((لا إِلهَ...))، اين مرد خود را به مهلكه انداخت . ابوايوب انصارى رحمهاللّه كه در آن معركه حاضر بود به جماعت مسلمانان ، گفت كه شما اين آيه را چنينتاءويل ننمائيد كه اين مرد كه طالب شهادت شده بر دشمن حمله نموده ، خود را در((تهلكه )) انداخته است ، چنين نيست كه شما را گمان است ؛ بلكه اين آيه شريفه درشاءن ما نازل گرديد كه چون ما مشغول بوديم به متن عربى : بِنُصْرَةِ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله وَ تَرَكْنا اءَهالينا وَ اءَمْوالَنا اءَنْ نُقيمَ فيها وَنُصْلِحَ ما فَسَدَ مِنْها، فَقَدْ ضاعَتْ بِتَشاغُلِنا عَنْها، فَاءَنْزَلَ اللّهُ إِنكارا لِما وَقَعَ فىنُفُوسِنا مِنَ التَّخَلُّفِ عَنْ نُصْرَةِ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله لا صْلاحِ اءَمْوالِنا:(وَ لا تُلْقُوا بِاءَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ)، مَعْناهُ: إِنْ تَخَلَّفْتُمْ عَنْ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّهعليه و آله وَ اءَقَمْتُمْ فى بُيُوتِكُمْ اءَلْقَيْتُمْ بِاءَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ سَخَطَ اللّهُعَلَيْكُمْ فَهَلَكْتُمْ، وَ ذلِكَ رَدُّ عَلَيْنا فيما قُلْنا وَ عَزَمْنا عَلَيْهِ مِنَ الاِْقامَةِ، وَ تَحْريضٌ لَناعَلَى الْغَزْوِ، وَ ما اءُنْزِلَتْ هذِهِ الاَّْيَةُ فى رَجُلٍ حَمَلَ الْعَدُوِّ وَ يُحَرِّضُ اءَصْحابَهُ اءَنْ يَفْعَلُواكَفِعْلِهِ اءَوْ يَطْلُبُ الشَّهادَةَ بِالْجِهادِ فى سَبِيلِ اللّهِ رَجاءً لِثَوابِ الاَّْخِرَةِ. اءَقُولُ: وَ قَدْ نَبَّهْناكَ عَلى ذلِكَ فى خُطْبَةِ هذَا الْكِتابِ، وَ سَياءْتى ما يَكْشِفُ عَنْ هذِهِالاَْسْبابِ. قالَ رُواةُ حَدِيثِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام مَعَ الْوَليدِ بْنِ عُتْبَةِ وَ مَرْوان : فَلَمّا كانَ الْغَداةُ تَوَجَّهَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام إِلى مَكَّةَ لِثَلاثٍ مَضَيْنَ مِنْ شَعْبانَ سَنَةَسِتّينَ. ترجمه : يارى نمودن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله وعيال و اموال خويش را وا گذارديم و ترك نموديم كه در نزد آنها بمانيم و آنچه را كهفاسد گرديده اصلاح آن نمائيم . سپس رفته رفته به واسطه آنكه از آنها غفلتنموديم ضايع گرديدند و از اين جهت ، خداوند تعالى اين آيه رانازل فرمود از جهت آنچه كه در خواطر مُخَمّر داشتيم وخيال نموديم كه از يارى پيغمبر دست برداريم و به اصلاح خود بكوشيم . معنى آيه ايناست كه : اگر شما ترك يارى رسول خدا نموديد و در خانه هاى خود اقامت كرديد چناناست كه خود را به دست خويش در مهلكه انداخته باشيد و خداى تعالى بر شما خشم خواهدگرفت و به اين واسطه هلاك خواهيد گرديد. پس اين آيه شريفه ردّى بود بر ما از آنچهگفته بوديم و بر آن عزم نموده بوديم كه در خانه ها اقامت گزينيم و ترغيبى مؤ كّدبود بر آنكه ما مسلمانان با كفار جنگ بنماييم ونازل نگرديده بر آن كس كه بر دشمن حمله آوَرَد و اصحاب خود را نيز ترغيب كند تا ماننداو جهاد كنند و فيض شهادت را در راه خدا به اميد اجر و ثواب طلبد. سيّد ابن طاوس مىگويد: اين مطلب را در خطبه همين كتاب خود سابقا ذكر نمودم و بعد از اين هم ذكر خواهدشد آنچه پرده از روى اين اسباب بردارد. راويان حديث بعد از گزارش مذاكرات امام باوليد و مروان لعين ، چنين گفته اند كه در صبح آن شبى كه حضرت امام حسين عليه السّلامبه خانه وليد، تشريف فرما شده بود بار سفر مكه را بست و متوجه خانه خدا گرديد وسه روز از ماه شعبان سال 60 از هجرت متن عربى : فَاءَقامَ بِها باقِى شَعْبانَ وَ شَهْرَ رَمَضانَ وَشَوّالَ وَذِى الْقَعْدَةِ. قالَ: وَجاءَهُ عَبْدُ اللّهِ بْنِ الْعَبّاسِ رضى اللّهُ عنه وَعَبْدُ اللّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ، فَاءَشاراعَلَيْهِ بِالاْ مْساكِ. فَقالَ لَهُما: ((انَّ رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله قَدْ اءَمَرَنى بِاءَمْرٍ، وَ اءَنَا ماضٍ فيهِ)). قالَ: فَخَرَجَ ابْنُ عَبّاسٍ وَ هُوَ يَقُولُ: واحُسَيْناهُ! ثُمَّ جاءَهُ عَبْدُ اللّهِ بْنِ عُمَرَ، فَاءَشارَ عَلَيْهِ بِصُلْحِ اءَهْلِ الضَّلالِ وَ حَذَّرَهُ مِنَ الْقَتْلِوَالْقِتالِ. فَقالَ لَهُ: يا اءَبا عَبْدِ الرَّحْمنِ اءَما عَلِمْتَ اءَنَّ مِنْ هَوانِ الدُّنْيا عَلَى اللّهِ تَعالى اءَنَّ رَاءْسَيَحْيَى بْنَ زَكِرِيّا اءُهْدِيَ إِلى بَغْيٍّ مِنْ بَغايا بَني إِسْرائيلَ، اءَما عَلِمْتَ اءَنَّ بَني إِسْرائيلَكانُوا يَقْتُلُونَ ما بَيْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلى طُلُوعِ الشَّمْسِ سَبْعينَ نَبِيّا ثُمَّ يَجْلِسُونَفى اءَسْواقِهِمْ يَبيعُونَ وَ يَشْتَرُونَ كَاءَنْ لَمْ يَصْنَعُوا شَيْئا، فَلَمْ يُعَجِّلِ اللّهُ عَلَيْهِمْ،بَلْ اءَمْهَلَهُمْ وَ اءَخَذَهُمْ بَعْدَ ذلِكَ اءَخْذَ عَزيزٍ ذى انْتِقامٍ، إِتَّقِ اللّهَ يا اءَبا عَبْدِ الرَّحْمنِ وَ لاتَدَعَنَّ نُصْرَتى )). ترجمه : گذشته بود كه وارد شهر مكه معظمه شد و باقى شعبان و ماه رمضان و ماهشوال و ماه ذى القعده را در مكه اقامت فرمود. راوى گويد: عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن زبير به خدمت آن جناب آمدند و اشاره نمودندكه در مكه بماند. امام عليه السّلام در جواب فرمود: جدّمرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرا امر فرمود به امرى كه ناچار بايد به جا بياورم . پس ابن عباس از خدمت آن جناب مرخص گرديد در حالى كه مى گفت : واحُسَيْناهُ! سپسعبداللّه بن عمر به خدمتش رسيد و اشاره نمود كه با گروهضلال صلح نمايد و بيم داد او را از آنكه قتال كند. امام فرمود: اى اباعبدالرحمان ! ندانسته اى كه از پستى و خوارى دنيا در نزد خداىتعالى بود كه سر مطهر جناب يحيى بن زكريا عليه السّلام را به هديه و تعارفبردند از براى سركشى از سركشان بنى اسرائيل ؛ آيا ندانسته اى كه بنىاسرائيل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پيغمبر را مى كشتند؟!! سپس در بازارهاى خود مى نشستند و خريد و فروش مى نمودند، كه گويا هيچ كارى نكردهبودند؛ پس خدا متعال تعجيل نفرمود در انتقام كشيدن از ايشان بلكه بعد از مدتى گرفتايشان را مانند گرفتن شخص صاحب عزّت و انتقام كشنده . اى عبداللّه ! بپرهيز از خشم خداى تعالى و دست از يارى من برمدار. متن عربى : قالَ: وَ سَمِعَ اءَهْلُ الْكُوفَةِ بِوُصُولِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام إِلى مَكَّةَ وَ امْتِناعِهِ مِنَ الْبَيْعَةِلِيَزيدَ، فَاجْتَمَعُوا فى مَنْزِلِ سُلَيْمانَ بْنِ صُرَدِ الْخُزاعى ، فَلَمّا تَكامِلُوا قامَ فيهِمْخَطيبا. وَ قالَ فى آخِرِ خُطْبَتِهِ: يا مَعْشَرَ الشّيعَةِ، اِنَّكُمْ قَدْ عَلِمْتُمْ بِاءَنَّ مُعاوِيَةَ قَدْ هَلَكَ وَصارَ إِلى رَبِّهِ وَ قَدَمَ عَلى عَمَلِهِ، وَ قَدْ قَعَدَ فى مَوْضِعِهِ ابْنُهُ يَزيدُ، وَ هذَا الْحُسَيْنُ بْنُعَليٍّ عليهماالسّلام قَدْ خالَفَهُ وَ صَارَ إِلى مَكَّةَ هارِبا مِنْ طَواغيتِ آلِ اءَبى سُفْيانٍ، وَاءَنْتُمْ شيعَتُهُ وَ شيعَةُ اءَبيهِ مِنْ قَبْلِهِ، وَ قَدِ احْتاجَ إِلى نُصْرَتِكُمُ الْيَوْمَ، فَإِنْ كُنْتُمْتَعْلَمُونَ اءَنَّكُمْ ناصِرُوهُ وَمُجاهِدُو عَدُوِّهِ فَاكْتِبُوا إِلَيْهِ، وَ إِنْ خُفْتُمُ الْوَهْنَ وَالْفَشَلَ فَلاتَغَرُّوا الرَّجُلَ مِنْ نَفْسِهِ. قالَ: فَكَتَبُوا إِلَيْهِ: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ إِلى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ اءَمِيرِ الْمُؤْمِنينَ عليهماالسّلام ، مِنْ سُلَيْمانِ بْنِ صُرَدِ الْخَزاعيّوَالْمُسَيَّب بْنِ نَجَبَةَ وَ رِفاعَةَ بْنِ شَدّادٍ وَحَبيبِ بْنِ مُظاهِرٍ وَ عَبْدِ اللّهِ بْنِ وائِلٍ وَ سائِرِشيعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ. ترجمه : راوى گويد: چون اهل كوفه شنيدند كه حضرت امام حسين عليه السّلام به مكه معظمهرسيده و از بيعت كردن با يزيد پليد امتناع دارد، همه در خانه سُليمان ين صُرَد خُزاعىمجتمع گرديدند و چون جمعيت ايشان كامل گرديد، سليمان بن صرد برخاست و خطبه اىخواند و در آخر خطبه خود گفت : اى گروه شيعيان ! شما دانستيد كه معاويه لعين به دَرَكرفته و به سوى غضب خداى تعالى روى آورده و به نتايج كردار خويش رسيده و فرزندپليد آن ملعون به جاى پدر خبيث خود نشسته و حضرت امام حسين عليه السّلام از بيعتكردن با او رو گردانيده است و از ظلم طاغوتيانآل ابوسفيان - لَعَنَهُمُاللّهُ - به سوى مكه معظمه فرار نموده است و شما، شيعيان او هستيدو از پيش ، شيعه پدر بزرگوار آن حضرت بوده ايد و امروز آن جناب محتاج است كه شمااو را يارى نماييد؛ اگر مى دانيد كه او را يارى خواهيد نمود و در ركاب او با دشمنان او،جهاد خواهيد كرد عرايض خود را به آن جناب بنويسيد؛ اگر مى ترسيد كه مبادا سستى دريارى او نماييد و از دور او متفرق گرديد، در اين صورت ، اين مرد را مغرور و فريفتهخود نسازيد. راوى گويد: اهل كوفه نامه اى به خدمت آن جناب نوشتند به اين مضمون كه ((بِسْمِاللّهِ...)) اين نامه ايست به سوى حسين بن على بن ابى طالب عليه السّلام ، از جانبسُليمان بن صُرَد و مُسَيَّب بن نَجَبَه و رِفاعة بن شَدّاد و حبيب بن مُظاهِر و عبداللّه بنوائل و از جانب ساير شيعيان آن حضرت از جماعت مؤ منان كه سلام ما بر تو باد!. متن عربى : سَلامُ اللّهِ عَلَيْكَ، اءَمّا بَعْدُ، فَالْحَمْدُ للّهِِ الَّذى قَصَمَ عَدُوَّكَ وَ عَدُوَّ اءَبيكَ مِنْ قَبْلُ،اءَلْجَبّارَ الْعَنيدَ الْغَشُومَ الظَّلْمُومَ الَّذِى ابْتَزَّ هذِهِ الاُْمَّةَ اءَمْرَها، وَ غَصَبَها فَيْاءَها، وَ تَاءَمَّرَعَلَيْها بِغَيْرِ رِضىً مِنْها، ثُمَّ قَتَلَ خِيارَها وَاسْتَبْقى شِرارَها، وَجَعَلَ مالَ اللّهِ دُولَةًبَيْنَ جَبابِرَتِها وَ عُتاتِها، فَبُعْدا لَهُ كَما بَعُدَتْ ثَمُودُ. ثُمَّ إِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنا إِمامٌ غَيْرُكَ، فَاقْبَلْ لَعَلَّ اللّهَ يَجْمَعُنا بِكَ عَلَى الْحَقِّ، وَالنُّعْمانُ بْنُبَشيرٍ فى قَصْرِ الاِْم ارَةِ، وَلَسْنا نَجْتَمِعُ مَعَهُ فى جُمُعَةٍ وَلا جَماعَةٍ، وَلا نَخْرُجُ مَعَهُ إِلى عيدٍ،وَلَوْ بَلَغْنا اءَنَّكَ قَدْ اءَقْبَلْتَ اءَخْرَجْناهُ حَتّى يَلْحَقَ بِالشّامِ، وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُاللّهِ وَ بَرَكاتُهُ يَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ وَ عَلى اءَبيكَ مِنْ قَبْلِكَ، وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِالْعَلِيِّ الْعَظيمِ. ثُمَّ سَرَّحُوا الْكِتابَ، وَلَبِثُوا يَوْمَيْنِ آخَرَيْنِ وَ اءنْفَذُوا جَماعَةً مَعَهُمْ نَحْوَ مِاءَةٍ وَ خَمْسينَصَحيفَةً مِنَ الرَّجُلِ وَالاِْثْنَيْنِ وَالثَّلاثَةِ وَالاَْرْبَعَةِ، يَسْاءَلُونَهُ الْقُدُومَ عَلَيْهِمْ. ترجمه : امّا بعد؛ حمد و سپاس آن خداوند ى را سزاست كه آن كس را كه دشمن تو و دشمن پدر تواز سابق بود هلاك نمود. آن مرد جبّار و عنيد و ستمكار كه امور اين امّت را به ظلم تصرفكرد و غنيمت ها و اموال ايشان را غصب نمود و بدون آنكه امت راضى باشد آن مرد بر ايشانامير و حكمران گرديد. پس از آن ، اَخْيار و نيكوكاران را كشت و ناپاكان و اشرار را باقىگذارد و مال خدا را سرمايه دولتمندى ظالمان و سركشان قرار داد. پس دور باد از رحمتخدا، چنانكه قوم ثمود از رحمت خدا دور گرديدند. پس ما را امام و پيشوايى جز تو نيست ، بيا به سوى ما كه شايد خدامتعال ما را به واسطهتو بر اطاعت حق مجتمع سازد و اينك نُعمان بن بشير - حاكم كوفه - در قصر دارالاماره مىباشد و با او از براى نماز جمعه و نماز عيد حاضر نمى شويم و اگر خبر به ما برسدكه حركت فرموده اى ، او را از كوفه بيرون خواهيم نمود تا به شام برگردد. اىفرزند رسول خدا، سلام ما بر تو و رحمت و بركات الهى بر پدر بزرگوار تو باد!((وَلا حَوْلَ...)) بعد از آن ، نامه مزبور را روانه خدمت آن جناب نموده و پس از آن ، دو روزديگر درنگ كردند. بعد از دو روز جماعتى را به خدمتش فرستادند كه با ايشان يك صد وپنجاه طُغرى عريضه از يك نفر، دو نفر، سه نفر و چهار نفر بود و در آن نامه هاى امضاشده خواهش نموده بودند كه آن حضرت به نزد ايشان تشريف فرما گردد. متن عربى : وَ هُوَ مَعَ ذلِكَ يَتَاءَبّى فَلا يَجيبُهُمْ. فَوَرَدَ عَلَيْهِ فى يَوْمٍ واحِدٍ سِتَّماءَةُ كِتابٍ، وَ تَواتَرَتِ الْكُتُبُ حَتّى اجْتَمَعَ عِنْدَهُ مِنْهافى نَوْبٍ واحِدٍ مُتَفَرِّقَةٍ إِثْنى عَشَرَ اءَلْفِ كِتابٍ. ثُمَّ قَدَمَ عَلَيْهِ هانِى بْنُ هانِى السَّبيعى وَ سَعيدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ الْحَنَفى بِهذَا الْكِتابِ، وَهُوَ آخِرُ ما وَرَدَ عَلَيْهِ عليه السّلام مِنْ اءَهْلِ الْكُوفَةِ، وَ فيهِ: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَليٍّ اءَمِيرِ الْمُؤْمِنينَ عليهماالسّلام . مِنْ شيعَتِهِ وَ شيعَةِ اءَبيهِ اءَمِيرِ الْمُؤْمِنينَ عليه السّلام . اءَمّا بَعْدُ، فَإِنَّ النّاسَ يَنْتَظِرُونَكَ، لا رَاءْيَ لَهُمْ غَيْرُكَ، فَالْعَجَلَ الْعَجَلَ يَابْنَ رَسُولِاللّهِ، فَقَدْ اءَخْضَرَ الْجَنابُ، وَ اءَيْنَعَتِ الثِّمارُ، وَ اءَعْشَبَتِ الاَْرْضُ، وَ اءَوْرَقَتِ الاَْشْجارُ،فَاقْدُمْ عَلَيْنا إِذا شِئْتَ، فَإِنَّما تَقْدُمُ عَلى جُنْدٍ مُجَنَّدٍ لَكَ، وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَكاتُهُ وَ عَلى اءَبيكَ مِنْ قَبْلِكَ. فَقالَ الْحُسَيْنُ عليه السّلام لِهانِى بْنِ هانِى السَّبيعى ترجمه : و با وجود اين همه نوشته ، آن حضرت ابا و امتناع مى فرمود و اجابت خواهش ايشان رانفرمود تا اينكه در يك روز ششصد عريضه و كتابت ايشان به خدمت آن جناب رسيد وهمچنان نامه از پس نامه مى رسيد تا آنكه در يك دفعه و به چندين دفعات متفرقه ، دوازدههزار نوشته ايشان در نزد آن جناب مجتمع گرديد. راوى گفت كه بعد از رسيدن آن همه نامه ها، هانى بن هانى سَبيعى و سعيدبن عبداللّهحنفى با نامه اى كه بر اين مضمون بود از كوفه به خدمتش رسيدند و اين ، آخرين نامهبود كه به خدمت آن حضرت رسيده بود. در آن نوشته بود: ((بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ)) عريضه اى است به محضر حسين بن على امير مؤ منان عليه السّلام از جانب شيعيان آن حضرت و شيعيان پدر آن جناب عليه السّلام اما بعد؛ مردم انتظار قدوم تو را دارند و بجز تو كسى را مقتداى خود نمى دانند؛ پسيَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! بشتاب و تعجيل فرما، باغها سبز شده و ميوه هارسيده و زمين ها پر ازگياه و درختان سبز و خرم و پر از برگ گرديده ؛ پس تشريف بيار و قدم رنجه فرما،چنانچه بخواهى ، پس خواهى رسيد به لشكرى آراسته و مهيا. سلام و رحمت خدا بر تو باد و بر پدر بزرگوار تو كه پيش از تو بود.)) چون نامه به خدمت آن جناب رسيد، هانى بن هانى سَبيعى
|
|
|
|
|
|
|
|