|
|
|
|
|
|
گسيختگى روابط اجتماعى در قيامت نظام آخرت فردى است و روابط اجتماعى اعم از خانواده يا جامعه در آن جا حاكم نيست . ازاين رو قرآن كريم گسيختگى روابط اجتماعى را به ترتيب در چند مرحله چنين اعلام مىدارد: 1- نافع نبودن اعضاى اُسره و افراد خاندان براى يكديگر: لن تنفعكم أ رحامكم و لاأولادكم (555). 2- فرار افراد خانواده از همديگر: يوم يفرّ المرء من أ خيه # وأ مّه و أ بيه (556).فرار مزبور يا براى آن است كه از او استمداد نشود، زيرا هركس گرفتار كار خويش وبه جدالِ به نفع خود سرگرم است : الا خلّاء يومئذٍ بعضهم لبعض عدوّ إ لّا المتّقين(557)، يا براى رهايى از شرمندگى است يا نظير فرار مديون از داين است . 3- نافع نبودن هيچ كس براى هيچ كس ، كه هرگونه روابط خانوادگى ، محلّى ، منطقهاى و بين المللى را شامل مى شود. آيه مورد بحث و مانند آن براى نفى هرگونه نفعرسانى سَنَد تام است . آنچه از آيه مزبور مى توان استظهار كرد اين است كه انسانگرفتار براى رهايى از بند خود ابتدا مقاومت مى كند، بعد ملايمت نشان مى دهد و در مرحله سوم به معاملت مى پردازد و در نهايتاز مساعدت و معاضدت سخن به ميان مى آورد. مطالبچهارگانه آيه مورد بحث ناظر به نفى همه آن امور اربعه است كه معناى هر كدام وترتّب آنها روشن است . تذكّر1- سرّ تقديم شفاعت برعَدل و فديه در آيه مورد بحث و تقديمعَدْل بر شفاعت در آيه 123 از بقره محتمل است تفاوت موقف معاد يا اختلاف همّت مجرمباشد؛ يعنى برخى از مجرمان منّت شفيع را تحمّل مى كنند، ولى ازبذل عَدل و فِديه دريغ دارند و برخى برعكس . البته در معاد، ظهور ملكات دنيا مطرحاست وگرنه در معاد مال در اختيار كسى نيست . 2- گرچه اقسام ياد شده از قبيل ضمانت ، كفالت ، شفاعت و مانند آنمشمول عنوان نصرت است ، ليكن چون تفصيل قاطع شركت است ، مقصود از نصرت در اينمورد كمك جداگانه اى است كه با عناوين قبلى و از جمله شفاعت فرق دارد. 3- براى تاءكيد نفى هرگونه مساعدت و كمك ، ضمير جمع ، يعنى كلمه ؛ هُمْقبل از فعل جمع ذكر شد، در حالى كه ذكر آن لازم نبود. 4- تعبير به جمع در ضمير و در فعل براى آن است كه كلمه نفس كه قبلا ذكر شدهگرچه مفرد است ، ولى چون در سياق نفى است و قرينه مقامى هم آن را تاءييد مى كنددليل برعموم است . 5- معناى نصرت همان اغاثه و فريادرسى است . از اين رو باران راكه به فرياد مزرع و مرتع تشنه مى رسد و زمين را سرسبز و زنده مىكندنَصْر و غَيْث گويند و زمين ممطور را منصور خوانند.ارض منصوره همان ارض ممطوره است . بنابراين ، تشنگان قيامت هيچ راهى براى سيرابىندارند. توجه به اين نكته فاخره مهم است كه تبه كاران معاد، سوخته اند، نه تشنه ، وسوختگى آنان قابل علاج نيست ؛ زيرا در صورت سوختنِ خانه يا جامه مى شود از آنبيرون آمد يا آن را بيرون كرد و آزاد شد و در صورت سوختن تن ، با مردن رهايىحاصل مى شود، ليكن سوختگى معاد طورى است كه با مردنقابل رهايى نيست ؛ زيرا خود مرگ در آن روز مرده است و هيچ گونه مردنى در آن جا وجودندارد. از اين رو هربار بدن مى سوزد مجدّدا پوست تازه مى رويد و روح همقابل مردن نيست . لذا از يك سو حكم كلّما نضجت جلودهم (558) جارى است و از سوىديگر، فرمانِ ناراللّه الموقدة # الّتى تطّلع على الا فئدة (559) نافذ است . لطايف و اشارات 1- تفضيل و فضيلت فرق تفضيل و فضيلت همان فرق ايجاد و وجوداست ؛ بنىاسرائيل فضيلت خود را مى ديد هرچند از ناحيه خدا بود، ولى امّت اسلامىفضيلت الهى را مى نگرد كه در مظاهر خاصّ ظهور يافته است . از اين رودر قرآن كريم راجع به مؤ منان آمده است : مؤ منان بهفضل خدا و رحمت او مسرور شوند؛ قُل بفضل اللّه و برحمته فبذلك فليفرحوا هو خيرٌمما يجمعون (560). در اين آيه ، فضل به خداوند اسناد داده شده ، نه به ملّت و درحقيقت تفضيل كه اعطاى فضيلت به ملّت است ديده شده ، نه خود فضيلت كه عطيّه است ؛نظير آنچه درباره نعمت و نَعمتْ گفته شده كه نِعمت نظيراِنعام است : وتلك نعمةٌ تمنّها علىّ أ ن عبّدت بنى إ سرائيل (561)، و نعمت شبيهتَنَعّم است : ونعمةٍ كانوا فيها فاكهين (562). آنچه مشهود امّت اسلامى است ، نِعْمتاست و آنچه مايه مباهات بنى اسرائيل واقع شده ، نعمت است . 2- نقد توهّم فخررازى فخر رازى بر مبناى انكار قاعده لطف و عدم وجوب رعايت اصلح بر خدا در دنيا و آخرتچنين گفته است : تفضيل مزبور يا واجب ود يا واجب نبود. اگر واجب بود جايز نيست كه خداوند آن را منّت بربنى اسرائيل قرار دهد؛ زيرا انجام كار واجب منّت ندارد و اگر واجب نبود با اين كه خداوندچنين تفضيلى را نسبت به بعضى روا داشت و نسبت به ديگران روانداشت ، برعدم وجوبرعايت اصح در دنيا و آخرت دلالت دارد(563). اين مطلب هم از جهت مبنا و هم از لحاظ بنا قابل نقد است ؛ نقد مبنايى اين كلامِ ناصواب آناست كه گرچه رعايت اصلح برخداوند واجب نيست ، زيرا هيچ امرى حاكم برخدانبوده و بر ذات اقدس وى تحميل نمى شود، ليكن صدرو اصلح يا ظهور آن ازخداوند واجب خواهد بود و چنين وجوبى مسبوق به ايجاب الهى است . و نقد بنايىاين مطلب نامطلوب اين است كه وظيفه منعِم چيزى است و وظيفه مُتَنِعّم چيز ديگر. آيا متنعّمموظّف نيست در برابر انعام ولىّ نعمت سپاسگزارى كند، هرچند اِنعا بر ولىّ نعمت لازمباشد؟ و سرّ سخن اين است كه متنّمْ دَيْنى برعهده منعم نداشت و ولىّ نعمت غريمِ او نبود تابا تاءديه دَيْن حق حمد نداشته باشد. 3- ويژگى هاى عذاب در قيامت توجه دادن انسان ها به قيامت و عذاب آن ، بهترينعامل انذار است . آيه كريمه مورد بحث مانند بسيارى از آيات ديگر، راه نجات از كيفر الهىدر آخرت را مسدود دانسته ، مى فرمايد: در قيامت كسى به فكر ديگرى نيست . هم عذاب آنقطعى است وهم راه نجات بسته است . كسى ياورى ديگرى را برعهده ندارد. قيامت روزىنيست كه شفاعت از مجرمان پذيرفته شود. نه فداء در آن روز مطرح است نه ضمانت و نهكفالت ، برخلاف دنيا كه در آن برخى مسائل اجتماعى و روانى در تخفيف عذاب ، نقش مؤثرى دارد، گرچه اصل عذاب را برطرف نسازد؛ نظير عيادت از بيمار و پرس وجو ازحال رفيقى كه گرفتار شده ، كه نفس آن عيادت و اين پرسش مايهدل جويى و تسلّى روانى آنها مى شود. در قيامت ، حتى همين مقدار از تخفيف و تسلّى نيزوجود ندارد. آيات زيادى به نفى شفاعت ، فديه ، تسليت و... مى پردازد كه به تعدادىاز آنها در اين بحث اشاره مى شود: الف :اگر همه آنچه در روى زمين است و همچنين معادلِ آن از آنِ كافران باشد، يعنى اگر دوچندانِ محتواى زمين در اختيار اهل جهنّم قرار گيرد و بخواهند آن را براى دفع عذاب فديهدهند از آن پذيرفته نمى شود: إ نّ الذين كفروا لو أ نّ لهم ما فى الا رض جميعاً و مثلهمعه ليفتدوا به من عذاب يوم القيمة ما تقبّل منهم و لهم عذاب أ ليم (564). ب : آنها را متذكّر كن . مبدا بر اثر اعمالشان در قيامت به ابسال وسراسيمگى در عذاب مبتلا شوند: أ خذنهم بغتةً فإ ذا هم مبلسون (565). روزى كهاحدى جز خدا نمى توان ولىّ يا شفيع وى شود و اگر او بخواهدعَدْل و عوضى بپردازد از او پذيرفته نخواهد شد: وذكّر به أ نتبسل نفس بما كسبت ليس لها من دون اللّه ولىّ ولاشفيع وإ نتعدل كلّ عدل لايؤ خذ منها(566)؛ يعنى نه ولىّ دارند تا آن ولىّ بدون واسطه عذابرا دفع كند و نه شفيع دارند كه آن شفيع به نحو رايگان عذاب را دفع كند و نهمعادل پذيرفته مى شود تا آن معادل عذاب را درقبال عوض برطرف كند. ج : اگر ستمكار در قيامت مالك همه زمين و آنچه در زمين است باشد، حاضراست بر اثرشدّت عذاب ، همه آن را فديه بدهد و نجات يابد، ليكن فديه از او پذيرفته نمى شودو با قسط و عدل نسبت به او قضا مى شود: ولو أ نلكل نفسٍ ظلمت ما فى الا رض لافتدت به وأ سرّوا الندامة لمّا رأ وا العذاب وقضى بينهمبالقسط و هم لايظلمون (567). د: كسانى كه نداى حق را اجابت كردند عاقبت خوبى در انتظارشان است ، اما آنان كه اجابتنكردند اگر زمين و آنچه در زمين است و نيز همانند آن را در اختيار داشته باشند، حاضرندآن را بدهند و از عذاب برهند: للذين استجابوا لربّهم الحسنى و الذين لم يستجيبوا لو أنّ لهم ما فى الا رض جميعاً و مثله معه لافتدوا به (568) و نظير همين است آيه ولوأ نّ للذين ظلموا ما فى الا رض جميعاً و مثله معه لافتدوا به من سوء العذاب ...(569). ه: به بت پرستها مى فرمايد: بت ها در قيامت شما را تكذيب كرده ، مى گويند: ما حقمعبوديت نداشتيم و شما نيز حق پرستش ما را نداشتيد. از اين رو به هيچ نحوى در آن روزاستطاعت منصرف ساختن عذاب از خود را نداريد و كسى هم نيست كه به نصرت شمابرخيزد: فقد كذّبوكم بما تقولون فما تستطيعون صرفاً ولانصراً(570). و: آنچه گذشت ، به ضمنان مالى ، مانند بيع ، خلّت ، فديه وعدل و مانند آن براى رفع مطلق عذاب نظر داشت ، ليكن برخى آيات ، تخفيفى در عذابنيز نفى كرده ، مى فرمايد: دوزخيان به ماءموران و خازنان جهنّم مى گويند: ازپروردگارتان بخواهيد يك روز(مقدارى ) عذاب را از ما بردارد؛ وقال الذين فى النار لخزنة جهنّم ادعوا ربّكم يخفّف عنّا يوماً من العذاب (571)خازنان دوزخ در جواب مى گويند: آيا پيامبر شمادلايل روشن برايتان نياوردند؟! مى گويند: آرى ! آنها مى گويند: پس هرچه مى خواهيدبخوانيد ولى دعاى كافران جز در بيراهه نيست : قالوا أ ولم تك تأ تيكم رسلكمبالبيّنات قالوا بلى قالوا فادعوا و ما دعاء الكافرين إ لّا فى ضلال (572) واين همان است كه در آيات متعددى به آن تصريح شده است : فلايخفّف عنهم العذاب ولاهم ينصرون (573). ز: در سوره معارج ، تخفيف عذاب را حتى در حدّاحوال پرسى و تسلّى روانى نيز منتفى دانسته ، مى فرمايد: هيچ دوست گرم و صميمىِدنيا از دوست صميمى دنياى خود، در معاد احوال نپرسد؛ولايسئل حميم حميماً(574). در آيه بعد مى گويد: نپرسيدناحوال از اين جهت نيست كه يكديگر را نمى بينند، بلكه مى بينند ولى درعينحال نمى پرسند؛ چون همه گرفتار عذابند؛ يبصّرونهم يودّ المجرم لو يفتدى من عذابيومئذٍ ببنيه # و صاحبته و أ خيه ... (575). نكته شايان توجه اين كه ، سؤ ال منفى در آيهلايسئل ...، سؤ ال به معناى احوال پرسى براى تشفّى و تسلّى است ، نه سؤال به معناى درخواست ؛ زيرا در برخى آيات تصريح شده كه منافقان از مؤ منان استدعاو التماس دارند و مى گويند: نظرى به مابيفكنيد تا اندكى از نور شما بهره مندشويم و پاسخ مى شنوند: به پشت سر خود باز گرديد و كسب نور كنيد! در اين هنگامديوارى ميان آنها زده مى شود كه درى دارد، درونش رحمت است و برونش عذاب ؛ يوميقول المنافقون و المنافقات للذين امنوا انظرونا نقتبس من نوركمقيل ارجعوا ورائكم فالتمسوا نوراً فضرب بينهم بسورٍ له باب باطنه فيه الرحمة وظاهره من قبله العذاب (576). نكته ديگر اين كه ، آنچه در آيه بعد آمده : يبصرونهم يودّ المجرم ...(577) نفىكفالت در قيامت است .(578). مى فرمايد: مجرم در قيامت حاضر است فرزندان و همسر وبرادر و عشيره اى كه در دنيا به آنها پناه مى برد و بلكه همه مردم روى زمين را(اگر دراختيار او باشند) به عنوان كفيل بدهد و از زندان جهنّم برهد ولى سودى نمى بخشد؛يودّ المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذٍ ببنيه # و صاحبته و أ خيه #. فصيلته التى تؤويه # و من فى الا رض جميعاً ثمّ ينجيه # كلّا إ نّا لظى ...(579). ح : از ديگر آياتى كه راه نجات را در قيامت ، مسدود بيان مى دارد آياتى از سورهقيامت است كه مى فرمايد: آن روز انسان رنج ديده در پى فرار است و مىگويد: راه فرار كجاست . جواب مى شنود ملجاء و چاره اى جز رفتن زير پوشش حكم خدانيست ؛ يقول الا نسان يومئذٍ أ ين المفرّ # كلّا لاوزر# إ لى ربّك يومئذٍالمتسقرّ(580)و ط: در سوره مبارك فاطر نيز مى فرمايد: هيچ وازره اى (نفس گناه كارى كهگرفتار بار سنگين گناه خويش و حامل وِزْر وثقل خود است ) وزر نفس ديگر را برنمى دارد و اگر كسى زير بار گناه خويش خسته شدو احساس سنگينى كرد استمداد از ديگر نتيجه اى ندارد، هرچند طرف استمداد خويشاوند وارحام و بستگان او باشند؛ ولاتزر وازرةٌ وزر أ خرى وإ ن تدع مثقلة إ لى حملهالايحمل منه شى ء و لوكان ذا قربى (581). 2لازم به ذكر است كه ، اين آيه با آياتى چون ليحملن أ ثقالهم و أ ثقالاً مع أثقالهم (582) كه درباره انسان هاى گمراه كننده و مضاعف بودن اَوزارآنان است ، مقيّد نمى شود؛ زيرا چنين نيست كه انسان گمراه كننده ، بار انسان گمراه شدهرا بردوش خود بكشد، بلكه مراد اين است كه انسان گمراه كننده ، گذشته از بار گناهگمراهى خود،بار افزونترى نيز بر اثر گناه ديگر كهاضلال و گمراه كردن ديگران باشد حمل مى كند، بدون آن كه چيزى از بار گمراهشونده كاسته شود. از اين رو در اين آيه ، به جاى أ ثقالهم مع أ ثقالهمتعبير به أ ثقالاً مع أ ثقالهم شده است . ى : هنگامى كه صداى مهيب آغاز معاد بيايد فريادرسى براى انسان نيست . روزى است كهانسان از برادر، مادر، پدر، همسر و فرزندش مى گريزد: فإ ذا جاءت الصاخة # يوميفرّ المرء من أ خيه # وأ مّه و أ بيه # و صاحبته و بنيه (583). در آن روز هر كسىكارى مخصوص به خود دارد كه وى را سرگرم مى كند و به ياد ديگرى نيست : لكلّامرى ءٍ منهم يومئذٍ شأ ن يغنيه (584). در آن هنگام نيكان (درغيرمورد شفاعت ) به فكر بدان نيستند: وجوهٌ يومئذٍ مسفرة # ضاحكةمستبشرة (585)؛ چون در آن روز به فكر انسان رنج كش بودن جرم است ؛ زيرا كسىدر آن روز رنج نمى كشد، مگر اين كه در محكمهعدل الهى ظالم شناخته شود و به فكر ظالم بودن نقص وظلم است . بَدان نيز به فكرديگران نيستند؛ چون گرفتار عذاب بوده و غبارآلودند و دودِ تاريكى ، آنها را پوشاندهاست : و وجوهٌ يومئذٍ عليها غبرة # ترهقها قترةٌ(586). افزون بر اين كه قيامت ،روزى است كه احدى بدون اذن خدا نمى تواند سخن گويد: يوم يأ ت لاتكلم نفس إ لّابإ ذنه (587). به ويژه درباره ظالمان كه حتى در دنيا به حضرت نوح گفته شده: درباره ظالمان با من سخن نگو؛ ولاتخاطبنى فى الذين ظلموا(588). آنها كسانىنيستند كه شما مجاز باشى درباره آنان با من تكلّم كنى ؛ زيرا ما همه مهلت ها را به آنهاداديم ، ولى متنبّه نشدند و همه حجّت ها برآنان تمام شد. ك : شما نمى دانيد قيامت چيست ؛ روزى كه هيچ كس مالك چيزى براى ديگرى نيست و همهكارها از آنِ خداست : و ما أ دريك ما يوم الدين # ثمّ ما أ دريك ما يوم الدين # يوم لاتملكنفسٌ لنفسٍ والا مر يومئذٍللّه (589). ل : قيامت روزى نيست كه روابط اجتماعى در آن جارى باشد؛ نه دادوستد در آن است و نهدوستى و نه شفاعت : يا أ يها الذين امنوا إ نفقوا ممّا رزقناكم منقبل أ ن يأ تى يوم لابيع فيه و لاخلّة و لاشفاعة و الكافرون هم الظالمون (590).همان طور كه قبلا اشاره شد انسان در دنيا مشكلات خود را يا باعلل و اسباب طبيعى برطرف مى كند، يا با روابط و انساب ؛ يعنى يا خودش كار مى كندو مشكل را حل مى كند، يا اگر خود توان كار نداشت به وسيله پدر و مادر يا برادر وفرزند و قوم و قبيله مشكل خود را مرتفع مى سازد، اما در قيامت نه كسى مى تواند از راهسبب طبيعى مشكلى را حل كند: تقطّعت بهم الا سباب (591) ونه از راه نسب : فلاأنساب بينهم (592). وقتى همه از خاك برخاستند و كسى از ديگرى متولّد نشد ديگرسخن از پدرو پسر و برادر و مادر يانسبت ديگر نيست ؛ زيرا اين گونه عناوين مربوطبه نظام توالد و تناسل است و اگر درباره قيامت تعبير به اب يا اخ يا ابن و... شده ،به علاقه ماكان وبه اعتبار دنياست . م : كسى كه در دنيا ايمان نياورد يا ايمان آورد ولى طبق آنعمل نكند و از ايمانش نفعى نبرد در قيامت سودى ندارد؛ يوم يأ تى بعض ايات ربّكلاينفع نفساً إ يمانها لم تكن امنت من قبل أ و كسبت فى إ يمانها خيراً(593). ن : قيامت روزى است كه نه مالى به حال انسان نافع است و نه پسران (فرزندان ): يوم لاينفع مال و لابنون (594).البته از باب سالبه به انتفاى موضوع است ؛يعنى در معاد مال و پسرانى نيستند تا به حال انسان نافع باشند. تنها چيزى كه نفعدارد قلب سليم است : إ لّا من أ تى اللّه بقلب سليم (595). س : بپرهيزيد از روزى كه نه پدر به داد فرزند مى رسد و نه فرزند به داد پدر وطبعا از بيگانه نيز كارى ساخته نيست : يا أ يها الناس اتّقوا ربّكم و اخشوا يوماًلايجزى والد عن ولده و لامولود هو جاز عن والده شيئاً(596)؛ يعنى روابط خانوادگىدر آن روز اصلا مطرح نيست . ع : روابط و قراردادهاى اجتماعى نيز نيست . هيچ ولايى اعم از ولاى عتق ، ولاى ضمانجريزه يا انواع ديگر ولاء در آن روز وجود ندارد و هيچ مولايى از مولّىعليه خود حمايت نمى كند: يوم لايغنى مولىّ عن مولى شيئاً و لاهم ينصرون(597)، مگر كسى كه مورد رحمت خداوند واقع شود كه ناظر به بحث شفاعت است وبحث آن خواهد آمد: إ لّا من رحم اللّه إ نّه هو العزيز الرحيم (598). ف :در قيامت هر كس به جدال به نفع خود سرگرم است و كسى به ياد ديگرى نيست :يوم تأ تى كلّ نفس تجادل عن نفسها و توفّى كلّ نفس ما عملت و هم لايظلمون (599). ص : هيچ گونه دادوستدى در آن روز نيست ؛ چنان كه هيچ گونهخليل و حبيب و رفيق نيز در آن روز نيست تا بار رفيق خود را بردوش كشد:قل لعبادى الذين امنوا يقيموا الصلوة و ينفقوا مما رزقناهم سرا و علانية منقبل أ ن يأ تى يوم لابيع فيه و لاخلال (600). تاكنون به اين نتيجه رسيديم كه در قيامت چيزى در اختياز انسان نيست تا بتواند با آنسودى را جلب يا ضررى را دفع كند، بلكه هركس فقط در كنار سفره عقيده و خُلق وعمل خويش نشسته است . به طور مطلق و به صورت نفى جنس ، همه راه هاى نجات ، مانندخِلال (دوستى )، صَرْف ، عَدْل ، نصرت ، ضمانت ، كفالت واحوال پرسى در قيامت منتفى است . تنها راهى كه باقى مى ماند شفاعت است كه آن نيز درآيه مورد بحث نفى شده است ، ليكن حاصل جمع همه آياتِ مربوط به شفاعت اين است كهآنچه در قيامت منتفى است شفاعت استقلالى است ، به گونه اى كه شافع بخواهد مستقلا وبدون اذن خدا وساطت كند، نه اصل شفاعت ، گرچه به اذن خدا باشد. اذن خداوند هممخصوص شفاعت كنندگان خاص و شفاعت شوندگان مخصوص است . از آنچه گفته شد عظمت و سنگينى عذاب قيامت به دست مى آيد. بر همين اساس ، قرآنكريم در شمارى از آيات و با تعبيرها و تمثيل هاى گوناگون به اين سنگينى و عظمتاشاره مى كند كه مناسب است به بعضى از اين آيات نيز اشاره شود: الف : روزى كه در طليعه آن مى بينى چنان وحشت سرا پاى همه را فرامى گيرد كه هرمادر شيردهى كودك شيرخوار خود را فراموش مى كند و هر باردارى بار خود را فرومىنهد و مردم را مست مى بينى و حال آن كه مست نيستند، ولى عذاب خدا شديد است : يومترونها تذهل كلّ مرضعة عمّا أ رضعت و تضعكل ذات حمل حلمها وترى النّاس سكارى و ما هو بسكارى ولكنّ عذاب اللّهشديد(601). ب : درصورتى كه كافر شويد چگونه خود را از عذاب الهى بركنار مى داريد، در آنروز كه كودكان را پير مى كند: فكيف تتقون إ ن كفرتم يوماًيجعل الولدان شيباً(602). ج : عذاب قيامت قابل تشبيه به عذاب هاى دنيا نيست : فيومئذٍ لايعذّب عذابه أ حد # ولايوثق و ثاقه أ حد(603). اساسا فرض ندارد انسان در دنيا عذابى بيافريند كهمانند عذاب قيامت باشد؛ چون حتى آنها كه در اُخدود وكانال عذاب سوزانده شدند خود را در همان حال در پيشگاه خداوند مرضىّ و موجّه مىيافتند و در برابر عقل و وجدانشان احساس نشاط مى كردند و با اين كه جسمشان مى سوختاميد پاداش الهى داشتند و در نتيجه عذاب براى آنهاقابل تحمّل مى شد، اما عذاب در قيامت اوّلا، از قهرى نشاءت مى گيرد كه مانند آن قهرىنيست . ثانيا، براى عذاب شونده در آن ، حقانيت پيامبران وباطل بودن خودش روشن مى شود. ثالثا، عذابى مى كشد كه تمام شدنى و سبب خزى ورسوايى اوست و هيچ اميد نجاتى در آن وجود ندارد و مجالى براى تشفّى ، تسلّى ، تبرئهشدن ، اميد به آينده و مانند آن نخواهد بود. 4- تنها راه نجات از عذاب قيامت گرچه در آيه كريمه مورد بحث ، راه شفاعت نيز همانند بعضى ديگر از راه هاى نجات ،مسدود دانسته شده ، ليكن آيات فراوانى اصل شفاعت در قيامت را اثبات مى كند؛ چنان كهروايات زيادى نيز برآن تاءكيد دارد. برهمين اساس ، لازم است اوّلا، طوايف گوناگونآيات شفاعت بررسى شود تا حقّ بودن اصل شفاعت و حدود آن روشن گردد(چنان كه درمباحث تفسيرىِ آيه به اجمال از آن ياد شد و نيز تعريف و ماهيّت شفاعت تفصيلا بيان شد)و ثانيا، به صفات شفاع و مشفوع له پرداخته شود و ثالثا، به شبهات و اشكالات بحثشفاعت پاسخ داده شود. آيات شفاعت سه دسته است : دسته اوّل شفاعت را به طور مطلق نفى مى كند؛ مانند: ياأ يها الذين امنوا انفقوا ممارزقناكم من قبل أ ن يأ تى يوم لابيع فيه و لاخلّة و لاشفاعة (604). دسته دوّم منفعت شفاعت براى مجرمان را نفى مى كند؛ نظير آيه مورد بحث :ولايقبل منها شفاعة و آيات ماسلككم فى سقر # قالوا لم نك من المصلّين # و لم نكنطعم المسكين # و كنّا نخوض مع الخائضين # و كنّا نكذّب بيوم الدين # حتى أ تانااليقين# فما تنفعهم شفاعة الشافعين (605). دسته سوّم تحقّق شفاعت را منوط به اذن خداوند دانسته ، در واقع صورت اذن را مستثنا مىداند؛ نظير: من ذا الذى يشفع عنده إ لّا بإ ذنه (606)، مامن شفيع إ لّا من بعد إذنه (607) و آيه اى كه در معرفى ملائكه مى فرمايد: يعلم ما بين أ يديهم وماخلفهم و لايشفعون إ لّا لمن ارتضى (608). قائلين به نفى شفاعت مى گويند: روشن است كه از دستهاوّل و دوم كه نفى اصل شفاعت يا نفى سودمندى آن را برعهده دارد نمى شود حقّ بودناصل شفاعت را اثبا كرد و به دسته سوم نيز نمى تواناستدلال كرد؛ زيرا استدلال به آن مبتنى بر اين است كه استثنا در آن حقيقتا استثنا باشدتا در اين صورت اطلاقات دسته اول و دوم را مقيد سازد، در حالى كهاحتمال مى رود استثناى مزبور از قبيل تاءكيد نفى باشد؛ نظير آنچه در آياتى چون :سنقرئك فلاتنسى # إ لّا ما شاء اللّه (609) و و أ مّا الذين سعدوا ففى الجنّةخالدين فيها مادامت السموات و الا رض إ لّا ما شاء ربّك (610) گفته مى شود كه درآيه اوّل نه تنها مصونيت پيامبر از نسيان استثنا نمى شود، بلكه بر مصونيّت آن حضرتتاءكيد مى شود و در آيه دوم نه تنها خلود بهشتيان در بهشت خدشه اى برنمى دارد،بلكه برآن تاءكيد شده است ؛ زيرا آيه بدين معناست كه هيچ راهى براى خروج بهشتياناز بهشت نيست ، مگر اين كه خدا بخواهد و خدا هم كه به خلود آنان وعده داده ، خلف وعدهنمى كند، و نظير آن در محاورات عرفى اين است كه متولى متشرع و متعبدىبگويد:در اين مسجد براى ناپاكان جايى نيست ، مگر اين كه خودم بخواهمكه مقصود اين است : تنها من قادرم ناپاكان را راه دهم و من هم جز پاكان احدى را راه نمىدهم و استثناى در آن تاءكيد مستثنى منه است ، نه تقطيع و اخراج چيزى از آن . آيات دسته سوم نيز احتمال دارد از همين قبيل باشد؛ يعنى در مقام تاءكيد نفى شفاعت باشدو در اين صورت نه تنها اطلاقات دسته اول و دوم را تقييد نمى زند، بلكه مؤ يّد و مؤ كّدآن است . ممكن است از احتمال مزبور اين گونه جواب داده شود كه اين در صورتى تام است كهدسته دوم در حكم دسته اول بوده ، به طور مطلق شفاعت رانفى كند، در حالى كه چنين نيست؛ زيرا آياتى كه سودمندى شفاعت را نفى مى كند، چنان كه گذشت ، منحصر در آياتىچون لاتنفعها شفاعة يا لايقبل منها شفاعة نيست ، بلكه از جمله اين دسته ، آيات سوره مدثّراست كه تعبير به فما تنفعهم شفاعة الشافعين دارد و چنين تعبيرى بيانگر وجودشافعين در قيامت است كه شفاعت آنان به فعليت رسيده ، شافعبالفعل هستند، چنان كه بيانگر آن است كه شفاعت اين گروه نفعى بهحال كافران و مجرمان مخصوص ندارد. طبعا اين سؤال مطرح مى شود كه پس شفاعت آنان به حال چه كسانى نافع است . پاسخ آن را دستهسوم مى دهد كه شفاعت آنان به حال چه كسانى نافع است . پاسخ آن را دسته سوم مى دهدكه شفاعت آنان به حال كسى نافع است كه خود مرتضاى الهى يا ماءذون از طرف او ودينش مرضىّ خدا باشد و به بيان ديگر، كسى كه شفاعت در حق او از جانب خداوند مرضىّخدا باشد و به بيان ديگر، كسى كه شفاعت در حق او از جانب خداوند ماءذون و سخن شفيعدرباره او مرضىّ خدا باشد و به بيان ديگر، كسى كه شفاعت در حق او از جانب خداوندماءذون و سخن شفيع درباره او مرضىّ باشد و به بيان ديگر، كسى كه شفاعت در حق اواز جانب خداوند ماءذون و سخن شفيع درباره او مرضىّ خداوند باشد: لايشفعون إ لّا لمنارتضى (611)، يومئذٍ لاتنفع الشفاعة إ لّا من أ ذن له الرحمن و رضى لهقولاً(612). با اين بيان نسبت بين سه دسته ، تغيير مى يابد؛ به اين صورت كه دسته دوم از نفىمطلق مى كاهد و رابط ميان دسته اول و سوم خواهد بود؛ يعنى پس از آن كه دستهاول با شدّت اصل شفاعت را نفى كرد، دسته دوم از اين شدت مى كاهد و مى گويد: فىالجمله شفاعت و شافعانى هستند، ليكن مجرمانى كه مكذّب قيامتند از شفاعت آنان بهره مندنمى شوند و دسته سوم شرايط شافعان و شرايط استفاده كننده از شفاعت رابيان مى كند. تذكّر: وجوهى براى حلّ تعارضِ متوهّمَ بين ادّله شفاعت ارائه شده كه به آراى مهم آناشاره مى شود: 1- از لحاظ ايمان و كفر؛ يعنى ادّله اثبات شفاعت ناظر به ثبوت آن در حقّ مؤ من تبه كاراست و ادلّه نفى آن در حقّ غيرمؤ من ، اعمّ از ملحد، مشرك ، كافر، منافق ، ناصبى و... 2- از لحاظ اذن و عدم اذن ؛ يعنى ادّله اثبات ناظر به شفاعت ماءذون و ادلّه نفى راجع بهشفاعت مستقل و بدون اذن است . 3- از جهت تحوّل درونى و عدم آن ؛ يعنى ادله اثبات ناظر به موردى است كه تحوّلى دردرون ذات شفاعت شونده حاصل شده باشد، هرچند به افاضه اولياى الهى باشد و ادّلهنفى ناظر به موردى است كه چنين حالتى در درون ذاتِ مشفوع له پديد نيامده باشد. 4- از لحاظ موقف هاى متعدّد معاد؛ يعنى ادّله اثبات ناظر به برخى از مواقف معاد است و ادلّهنفى راجع به بعض ديگر از مواقف آن . 5- از جهت وقت مرگ و جريان معاد؛ يعنى ادّله اثبات ناظر به صحنه معاد است و ادلّه نفىراجع به هنگام مردن است ؛ چنان كه در بحث روايى به آن اشاره مى شود. جميع بين نفى و اثبات از لحاظ استقلال و ماءذون بودن بهترين راه جمع است ، ولىمنافاتى با اختصاص شفاعت به تحول درونى مشفوعٌله ندارد، بلكه مناسب با آن است ،گرچه اين تحوّل از راه كسب اختيارى به دست نمى آيد. 5- شافعان دنيا و آخرت براساس تقسيم شفاعت به تكوينى و تشريعى ، شفعيان نيز به اين دو قسم تقسيم مىشوند: در شفاعت تكوينى همه اسباب و علل وجودى واسطه بين خدا و موجودات امكانى ، خواه دردنيا و خواه در آخرت شفيع تكوينى در نزد خدا محسوب مى شوند؛ زيرا واسطه فيض بينخدا و مخلوق هاى او هستند. شفاعت تشريعى به شفاعت در دنيا و آخرت تقسيم شده ، و شفيعان متعددى هستند كه شفاعتآنان مقبول است . الف : شافعان شفاعت تشريعى در دنيا 1- فرشتگان :كه شفاعتشان چيزى جز استغفار آنان نيست ؛ چون استغفار، خود نحوه اى ازشفاعت است ؛ زيرا با مغفرت الهى همراه است : و الملائكة يسبّحون بحمد ربّهم ويستغفرون لمن فى الا رش أ لا إ نّ اللّه هو الغغور الرحيم (613). نكته قابل توجه در اين آيه اطلاق استغفار وشمول آن نسبت به همه ساكنان زمين اعم از مشرك و مؤ من است ، ليكن به قرينهئ برخىآيات ، مقيد به مؤ منان مى شود: يكى آيه اى كه مى گويد: فرشتگان بدون اذن خدا سخننمى گويند؛ بل عباد مكرمون # لايسبقونه بالقول و هم باءمره يعملون (614) وديگر آيه اى كه دلالت دارد خداوند به بخشيده شدن مشركات رضايت نمى دهد: إ نّاللّه لايغفر أ ن يشرك به (615). پس كار فرشتگان متاءخر از اذن خداست و چيزى راكه خدا نخواهد آنان نمى خواهند. قرينه سوم آيه ولايشفعون إ لا لمن ارتضى(616) است كه تصريح مى كند فرشتگان تنها براى كسانى شفاعت مى كنند كهدينشان مرتضاى خدا باشد. ممكن است آيه الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربّهم و يؤ منون به ويستغفرون للذين امنوا (617) نيز مقيّد اين اطلاق باشد، گرچه دو آيه ازقبيل مُثْبِتَيْن است و يكى نمى تواند مقيّد ديگرى باشد. از برخى روايات نيز نكته اى استفاده مى شود و آن اين كه ، فرشتگان براى هر كه درزمين مى بينند طلب مغفرت مى كنند و چون ديدن آنها مبتنى بر اين است كه شى ء مرئى ،نور داشته باشد و غيرمؤ من نور ندارد، استغفار آنانشامل مشركان نمى شود؛ چون آنها مرئى ملائك قرار نمى گيرند، و اين كه در روايت آمده: نوّروا بيوتكم بتلاوة القرآن ... فإ ن البيت اذا كثر فيه تلاوة القرآن كثر خيره و أمتع اهله و اضاه لاهل السما كما تضى نجوم السماءلاهل الدنيا (618) ناظر به همين نكته است . فرشتگان آسمان بر اثر نورانى شدنمنزل به نور قرآن و نظير آن ، اهل منزل را مى بينند و براى آنان استغفار مى كنند. تذكّر:گرچه سخن از استغفار است ولى نه اصلاستغفار منحصر در مغفرت گانه است تا تشريعى باشد و نه كار فرشتگان در محدودهشريعت است ؛ زيرا آنان نظير انسان مشمول برنامه هاى تشريعى نيستند. البته مجرمبودن انسان كه مشفوع له فرشتگان است در محدوده شريعت و احتياج وى به مغفرت بهنظام تشريع وابسته است و در نتيجه شفاعت فرشتگان مربوط به جرم تشريعى نيزخواهد شد، ولى كار ملائكه تشريعى نيست . 2- پيامبران :ظاهر بعضى آيات اين است كه انبياى الهى گاه در صدد درخواست مغفرتبراى تبه كاران خاص بوده اند و چنين درخواستى امضا شده است . نظير آنچه دربارهحضرت عيسى وارد شده كه به خداى سبحان عرضه داشت : پروردگارا اگر تبه كارانرا عذاب كنى حق توست ؛ چون تو مولايى و آنها عبد تو اند و از حقوق مولا بر عبد فرارىآن است كه او را تعقيب كند و به مجازات برساند و امّا اگر تبه كاران را عذاب كنى حقتوست ؛ چون تو مولايى و آنها عبد تو اند و از حقوق مولا بر عبد فرارى آن است كه او راتعقيب كند و به مجازات برساند و امّا اگر آنان را بيامرزى تو عزيز حكيمى ؛ إ نتعذّبهم فانّهم عبادك و ان تغفر لهم فانك انت العزيز الحكيم (619) و نظير آنچهدرباره ابراهيم خليل آمده كه عرض كرد: پروردگارا هر كس از من پيروى كند بى گماناو از من است و هر كه مرا نافرمانى كند، به يقين ، تو غفور رحيمى : فمن تبعنى فانهمنى و من عصانى فانك غفور رحيم (620) و آنچه درباره يعقوب وارد شده كهفرزندانش به وى عرض كردند: يا ابانا استغفرلنا ذنوبنا انّا كنّا خاطئين (621)و او چنين پاسخ داد: سوف استغفر لكم ربى انه هو الغفور الرحيم (622). نيز مانند آنچه درباره خصوص رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمده كه اگر مؤ منان ،پس از گناه ، توبه كرده ، به سوى تو آيند و تو براى آنان طلب مغفرت كنى خواهندفهميد كه خدواند توّاب رحيم است : و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤ وك فاستغفرا اللّه واستغفر لهم الرسول لوجدوااللّه توابارحيما(623). تذكّر: آياتى كه شؤ ون هدايت ، تبشير و انذار پيامبران صلى الله عليه و آله را بيانمى كند از آيات شفاعت تشريعى آنان در دنيا محسوب مى شود. 3- توبه : مؤ ثرترين شفيع در دنيا توبه است ؛ زيرا نفوذ شفاعت شفيعانى چون انبيا وفرشتگان تنها در غير شرك و كفر و نفاق است و فقطشامل موحّدان و مسلمانان آلوده به گناه مى شود. قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد: اناللّه لايغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء(624) و نيز مى فرمايد:استغفر لهم او لاتستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفراللّه لهم (625) ونيز درباره آنها كه صريحا مى گفتند: سواء علينا او عظت ام لم تكن من الواعظين(626) مى فرمايد: سواء عليهم ءأ نذرتهم ام لم تنذرهم لايؤ منون (627) ودر موردى ديگر آمده است : ماكان للنبى و الذين امنوا ان يستغفروا للمشركين و لو كانوااولى قربى من بعد ما تبين لهم انهم اصحاب الجحيم (628) راز بى فايده بودناستغفار ديگران براى آنان نيز اين است كه آنها به خدا و رسولش كافر شدند و خداوندو فاسقان را به مقصد نمى رساند: ذلك بانهم كفروا باللّه و رسوله لايهدى القولمالفاسقين (629). در حالى كه اگر آنها توبه كنند و دست از شرك و نفاق خودبردارند نجات پيدا مى كنند. از اين رو اميرمؤ منان عليه السلام مى فرمايد،لاشفيعانجح من التوبة (630) و قرآن نيز به طور عام مى گويد:قل ياعبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه ان اللّه يغفر الذنوبجمعيا(631) و نيز مى فرمايد: و انيبوا الى ربكم و اسلموا له (632) و ازمسلّمات فقه ماست كه الاسلام يجب ما قبله (633). البته نقطه امتياز شفيعانى چون پيامبران و فرشتگان نسبت به توبه اين است كه شفاعتآنان در قيامت نيز مؤ ثر است ، در حالى كه توبه ، اختصاص به دنيا دارد. از اين روقرآن مى فرمايد: و لاالذين يموتون و هم كفّار(634)؛ چون توبهعمل است و جايگاه عمل دنياست ، نه آخرت : اليومعمل و لاحساب و غدا حساب و لاعمل (635). خلاصه آن كه ، در معاد علم هست و شكوفامى گردد و از حصولى به حضورى تبديل مى شود و... ليكن ايمان ، توبه و مانند آنكه عمل اختيارى است مقدور كسى نيست . 4- مؤ منان :برخى آيات دلالت دارد كه مؤ منان نيز جزو شفيعانند، آن جا كه خداوند دعا وطلب مغفرت آنان براى يكديگر را نقل مى كند: والذين جاووا من بعدهم يقولون ربنااغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان و لاتجعل فى قلوبنا غلا للذين امنوا ربنا انكرئوف رحيم (636). 5- قرآن : خداوند درباره شفاعت قرآن كريم چنين مى فرمايد: كسى كه تابع قرآن شودخداوند بدين وسيله راه هاى نجات را به او نشان مى دهد؛ يهدى به اللّه من اتبعرضوانه سبل السلام (637). روايات اهل بيت نيز مبسوطا شفاعت قرآن در دنيا، مىفرمايد: واعلموا ان هذا القرآن هو الناصح الذى لايغشّ و الهادى الذى لايضلّ و المحدثالذى لاتكذب و ما جالس هذا القرآن احد الّا قام عنه بزيادة او نقصان ؛ زيادة فى هدى ونقصان من عمى ... (638)؛ آگاه باشيد؛ اين قرآن پند دهنده اى است كه كسى را نمىفريبد، هدايت كننده اى است كه گمراه نمى سازد و سخن گويى است كه هرگز دروغ نمىگويد. هركس با قرآن مجالست كند از كنار آن با زياده يانقصانى برمى خيزد، زياده اىدر هدايت يا نقصانى از كوردلى و جهالت . 6- ايمان : علامه طباطبايى رحمة الله عليه براى شفاعت ايمان ، آيه يا ايها الذين امنوااتقوا اللّه و امنوا برسوله يؤ تكم كفلين من رحمته ... و يغفر لكم و اللّه غفور رحيم(639) را مطرح كرده است . البته با توجه به جمله اتقوا در اين آيه مقصود، ايمانهمراه با تقواست (كه شايد از شؤ ون عمل صالح به حساب آيد). در اين زمينه آيه 31سوره احقاف مناسب است : يا قومنا اجيبوا داعى اللّه و امنوا به يغفرلكم منذنوبكم و يجركم من عذاب اليم كه اجابت دعوت الهى و ايمان به آن ، وسيله مغفرتقرار گرفت . 7- عمل صالح :آيات زيادى دلالت بر شفاعتعمل صالح دارد؛ مانند: ان تتقوا اللّه يجعل لكم فرقانا و يكفر عنكم سيئاتكم ويغفرلكم واللّه ذوالفضل العظيم (640)؛قل يا عباد الذين امنوا اتقوا ربكم للذين احسنوا فى هذه الدنيا حسنة ...(641)؛ قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه و يغفرلكم ذنوبكم و اللّه غفور رحيم(642)؛ ان تقرضوا اللّه قرضا حسنا يضاعفه لكم و يغفرلكم (643). البتهآيات فراوانى رانيز مى شود مطرح ساخت كه دلالت بر شفاعتعمل صالح به ضميمه ايمان دارد؛ مانند: يا ايها الذين امنوا اتقواللّه و قولوا قولاسديدا # يصلح لكم اعمالكم و يغفرلكم ذنوبكم و من يطع اللّه و رسوله فقد فار فوزاعظيما(644)، يا ايها الذين امنوا هل ادلكم على تجارة تنجيم من عذاب اليم #تومنون باللّه و رسوله و تجاهدون فى سبيل اللّه ... # و يغفرلكم ذنوبكم...(645) و قال يا قوم انى لكم نذير مبين # ان اعبدوااللّه و اتقوه و اطيعون #يغفرلكم من ذنوبكم ....(646). از روايات اهل بيت عصمت عليه السلام نيز شفاعتعمل صالح به دست مى آيد؛ مثلا درباره نماز از امام صادق عليه السلام از اجداد طاهرينشاز رسول گرامى صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرموده : وقت هيچ نمازى فرانمىرسد مگر اين كه فرشته اى در پيشاپيش مردم ندا مى دهد: قوموا الى نيرانكم التىاوقدتموها على ظهوركم فاطفئوها بصلاتكم (647)؛ برخيزيد و آتش هايى را كهبرپشت خويش روشن كرده ايد با نماز خاموش كنيد. از اين روايت معلوم مى شودكه گناه آتشى است كه اگر خاموش نشود زندگى گنه كار را فراگرفته ، ممكن استكار را به جايى برساند كه ديگر زمينه اى براى توبه يا شفاعت در آينده باقى نماندو نماز كه از مصاديق بارز عمل صالح است سبب خاموش شدن اين آتش است . تذكّر1- از برخى روايات بر مى آيد كه ظرف مكانى يا زمانىعمل صالح نيز شفاعت مى كند؛ نظير مساجد و مشاهد مشرّفه و ساير مكان هاى متبّرك و همچنينبعضى از شب ها يا روزهاى مقدّس (648). آنچه گفته شد مربوط به شفيعان شفاعت تشريعى در دنيا بود، گرچه در تشريعىبودن شفاعت ملائكه مطلبى بود كه اجمالا به آن اشاره شد و همچنين تشريعى بودنشفاعت زمان و زمين . 2- اخلاق كه عمل صالح قلب محسوب مى شود، سهم بسزايى در استعداد و استحقاق مشفوعله دارد. ب : شافعان تشريعى درآخرت 1- فرشتگان : الذين يحملون العرش و من حوله ... و يستغفرون للذين امنوا... وقهم عذابالجحيم # ربنا و ادخلهم جنات عدن ... # و قهم السيئات و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته...(649). اگر چه احتمال دارد مراد از يومئذ، دنيا و مراد از سيئات ، معاصى باشد وفرشتگان از خدا طلب كنند كه مؤ منان را در دنيا از معاصى حفظ فرمايد، ولى با توجهبه جمله وقهم عذاب الجحيم و جمله و ادخلهم جنات عدن و آنچه بعد از اين آيات آمده : انالذين كفروا ينادون لمقت اللّه اكبر من مقتكم ...(650)، كه مربوط به قيامت است ، مىتوان گفت مقصود از قيامت است ، نه دنيا و مراد از سيئات ، حوادث سهمگين قيامت و عذاب آناست ، از باب جزاء سيئة سيئة مثلها(651) كه سيئه دوم ، در مطلقآنچه انسان را متاءثّر كرده و خوشانيد او نيست به كار رفته است ، گرچه نسبت به حاكمالهى ، عدل و حسنه است . قبلا اشاره شد كه كار فرشتگان تشريعى نيست ، هرچند راجعبه جرم تشريعى شفاعت شوندگان باشد. 2- اصحاب اعراف : آنان گروه خاصىّ از مؤ منان هستند و براعراف مشرفندو به دستور و شفاعت آنان گروه ديگرى از اصحاب اعراف كه در اعراف سرگردانندوارد بهشت مى شوند: و نادى اصحاب الاعراف رجالا يعرفونهم بسيماهم ... # اهؤ لاءالذين اقسمتم لاينالهم اللّه برحمة ادخلوا الجنة لاخوف عليكم و لاانتم تحزنون (652). تعبير به رجالا دلالت دارد كه اين گونه خاصّ، از فرشتگان نيستند؛ چنان كهشفاعتشان دليل آن است كه با افراد عادى تفاوت دارند؛ چون در آن روز، هيچ كس بدون اذنخدا سخن نمى گويد؛ نه تشريعا حقّ سخن گفتن دارد، چون بساط تشريع با انقراض دنياپرچيده مى شود و نه تكوينا؛ زيرا همه در آن روز درمقابل خداى حاكم عزيز، محكوم و ذليلند: يوم يات لاتكلم نفس الّا باذنه (653).از اين رو در روايات اهل بيت عليه السلام رجال بر ائمه عليه السلامتطبيق يافته است . 3- قرآن : از برخى روايات برمى آيد كه يكى از شفيعان قيامت ، قرآن است . اميرمؤ منانعلى عليه السلام در ادامه آنچه در بحث شفاعت قرآن در دنيا از آن حضرتنقل شد مى فرمايد: واعلموا انّه شافع مشفّع وقائل (ماحل ) مصدق وانه من شفع له القرآن يوم القيامة شفع فيه و منمحل به القرآن يوم القيامة صدق عليه (654)؛ بدانيد كه قرآن شفاعت مى كند وشفاعتش مقبول است و گوينده اى است كه سخنش تصديق مى گردد. آن كس كه قرآن در قيامتاز وى شفاعت كند شفاعت قرآن درباره وى پذيرفته مى شود و هر كس قرآن از او شكايتكند گواهيش برضد او پذيرفته مى شود. برپايه برخى احاديث قرآن در قيامت با چهره اى نورانىمتمثّل شده ، از صفوف مسلمانان ، شهيدان ، پيامبران و فرشتگان مى گذرد و به هر صفكه مى رسد اهل آن صف با شگفتى مى گويند: اين كيست كه از نور و جمالى بهره مند استكه نصيب ما نشده است ! تا اين كه به آستان ربّ العزّه مى رسد و تحت العرش به سجدهمى افتد. پس خداوند تبارك و تعالى ندامى دهد: ياحجّتى فى الارض و كلامىالصادق الناطق ارفع راسك و سل تعط و اشفع تشفع ... (655). از اين روايت و مانندآن مهيمن بودن حقيقت قرآن بر انبياى سلف نيز به دست مى آيد؛ زيرا اگر بپذيريم كهمقام هر پيامبرى به اندازه كتاب اوست از آن جا كه قرآن مهيمن بر كتاب هاى انبياى سلفاست ، چنان كه درباره مهيمن بودن آن بر كتاب هاى پيشين آمده است : و مهيمنا عليه(656)، پس برخود آن بزرگواران كه مساوى با حقيقت آن كتاب ها بودند نيز مهيمنخواهد بود. اين نكته قابل ذكر است كه شفاعت قرآن چون شفاعت ساير شفيعان به معناى جبرانكمبودهاست ، نه آنچه را كه بعضى از شارحان نهج البلاغة درذيل عبارتى كه از نهج البلاغة نقل شد گفته اند: والمراد بشفاعة القرآن انه يشهدبلسان الحال ان هذا المؤ من قدائتمر بامره و انتهى بنهيه (657)؛ مراد از آن شفاعتقرآن اين است كه با زبان حال گواهى مى دهد اين مؤ من به اوامر منعمل كرده و از نواهيم دورى گزيده است ؛ زيرا چنين چيزى شهادت قرآن است ، نهشفاعت آن . 4- شاهدان : بر اساس آيه ولايملك الذين يدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق وهم يعلمون (658) از جمله شفيعان روز قيامت كسانى هستند كه در دنيا به حق شهادتدادند و گواه براعمال بودند. 5- مؤ منان :از انضمام آيه والذين امنوا باللّه و رسلهاول ءك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم لهم اجرهم و نورهم (659) به آيه ولايملك ... الشفاعة الا من شهد بالحق (660) نتيجه گرفته مى شود كه مؤ منان نيزاز شفعيان روز قيامت هستند؛ گرچه با اين بيان ، مؤ منان ، شفيعانى در عرض شاهداننيستند؛ يعنى مؤ من از اين باب كه شاهد حقّ است شفاعت مى كند، نه از باب صرف ايمان .پس براى اثبات شفاعت مؤ من بما هو مؤ من لازم است به آيات ديگرىاستدلال شود. 6- پيامبران : در صورتى كه آيات وقالوا اتّخذ الرحمن ولدا سبحانهبل عباد مكرمون #... ولايشفعون الا لمن ارتضى ...(661)شامل انبياى عظام هم بشود از باب اين كه يكى از كسانى كه ولد الرحمنشمرده شده ، عيساى پيامبر است ( چنان كه علاّمه طباطبايى (قدس ) گفته اند)(662) چنيننتيجه گرفته مى شود كه انبياى سلف نيز، با قطع نظر از شفاعتى كه از باب شهيدبودن دارند، از جهت عبادت و كرامتى كه دارند:بل عباد مكرمون از شفعاى روز قيامتند. 7- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله : از وعده اى كه خداى سبحان بهرسول مكّرم داده است كه او را به مقام محمود مى رساند، و منالليل فتهجد به نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا(663) بدون آن كه قيد وخصوصيتى براى آن مقام ذكر كند، برمى آية كه آن حضرت از عالى ترين درجه شفاعتبرخوردار است ؛ به گونه اى كه همه كس حتّى شفيعان ديگر نيز از آن بهره مند مىشوند. به بيان ديگر، تنهاقيدى كه در آيه مزبور، براى مقام ذكر شدهمحمود است ، بدون آن كه حامدى براى آن ذكر شود؛ يعنى قيد مقام ، محمودمطلق است . پس همگان حامد آنند. اين نحو ثناگويى نشان آن است كه همگان از چنين مقامىبهره مى برند و لازمه اش اين است كه صاحب اين مقام ، رحمة للعالمين و شفيع همگانباشد. از اين رو ذيل اين كريمه وارد شده كه مقام محمود مقام شفاعت است وهمه كس حتى انبيا به شفاعت حضرت ختمى مرتبت اميد دارند. به بيان سوم ، اگر شفاعت آنحضرت ويژه گنه كاران بود او محمود خصوص گنه كاران بود، نه محمود مطلق . برهمين اساس ، مطابق بيان امام باقرعليه السلام ، آيه ولسوف يعطيك ربّكفترضى (664) اميد بخش ترين آيه نزداهل بيت عليه السلام (665)؛ زيرا اين آيه دلالت دارد كه خداى سبحان آن قدر بهپيامبر عطا مى كند كه آن حضرت راضى شود و مسلم است رسولى كه رحمة للعالمين(666) و بالمؤ منين رؤ وف رحيم (667) است در حالى كه عده اى از مؤ منان گنهكار جهنّم مى سوزند راضى نمى شود، مگر اين كه به شفاعت او همه آنان نجات يابند. تذكّر: انسان كاملمخصوصا حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله گذشته از قدرت بر شفاعت و حقّ آن، مظهر راءفت الهى است . چنين انسان كامل شفيع رؤ وفى حاضر نيستند كه برخى از امّتوى در دوزخ بگذارد واستغاثه كند و آن حضرت او را اغاثه نكند. اين مطلب عريق عاطفى رادر كتاب قيّم الميزان ، با تفاوت اندك در تحرير و تقرير مى توان يافت (668). نكته مهم در اين استغاثه و اغاثه آن است كه نصاب لازم براى رسيدن صداى اغاثه بهسمع مبارك انسان مغيث همان است كه در متون مقدس دينى آمده است وگرنه ممكن است برخىتبه كاران تيره دل آن چنان از لياقت دريافت رحمت به دورد باشند كه نام و ياد و ناله ولابه آنان از صحنه حضور و اطّلاع انسان كامل مستور باشد و آن انسانكامل هيچ گاه به ياد چنين تبه كارانى نباشد؛ چنان كه حضرت نوح عليه السلام هرگزبه ياد فرزند كافر خود نيست و از اين رو،متاءثّر هم نخواهد شد. اين معناى دقيق را مىتوان از حديثى كه در اين زمينه نقل شده استفاده كرد. طبرسى رحمة الله عليه در احتجاج نقل مى كند: از حضرت امام صادق عليه السلام سؤال شد: چگونه اهل بهشت متنعّم مى شوند، در حالى كه هر كدام از آنان يكى از بستگان خودرا در بهشت نمى بيند و با نديدن او در بهشت ، شك ندارد كه وى در دوزخ است . چگونهكسى كه بستگان او در حال سوختنند از نعمت بهشت بهره مى برد. امام عليه السلام دوجواب فرمودند: يكى آن كه اهل علم گفته اند: بهشتيان ياد دوزخيان را فراموش مى كنند؛يعنى مؤ من بهشتى يادش نيست كه فرزند كافر يا برادر منافق يا دوست ملحد داشت وديگر آن كه بعض از اهل عمل گفته اند: صرف نيافتن در بهشتدليل دوزخى بودن آن مفقودان نيست ؛ زيرا اميد است در اعراف باشند و بعدا وارد بهشتشوند(669). غرض آن كه ، راءفت حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله در صورتى اجازه سوختنشخص تبه كار از امّت را نمى دهد كه آن شخص در حدّى از گناه نباشد كه منسىّرسول گرامى صلى الله عليه و آله باشد و گرنه سعه رحمت آن حضرتشامل چنين گنه كارى نمى شود. 8- خداوند سبحان : از روايت آخر من يشفع ارحم الراحمين (670) برمى آيدكه آخرين و بالاترين شفيع خود خداى ارحم الراحمين است . تذكّر الف : معناى آخر بودن ذات اقدس خداوند اين است كه اگر عفويا تخفيف عذاب درمقاطى و وارد كردن به بهشت يا ترفيع آن در مواردى ، مقدور كسى نبود آخرين قدرت وبالاترى مرجع تصميم گيرى ، خداى سبحان است . ب : گرچه منشاء نيازمندى به شفاعت عدم امتثال احكام تشريعى است ، ليكن نمى توانشفاعت خداوند را در محدوده تشريع محسوب داشت ؛ زيرا هر چه خداوند انجام مى دهد، چه دردنيا و چه در آخرت از سنخ تكوين است ، نه تشريع . حتى اراده تشريعى او به ارادهتشريع باز مى گردد، كه خود عين تكوين است . ج : شفاعت خداوند محدود به هيچ حدّى از خارج نيست ؛ زيرا بيرون از مشيئت الهى چيزى نيستتا در تحديد اختيار و اراده خداى سبحان سهمى داشته باشد. تنها چيزى كه از درون ،يعنى اراده خود خداوند آن را محدود كرده است اصل ايمان مشفوع له است ؛ زيرا خداوند چنينفرمود: ان اللّه لايغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء(671). بنابراين، آن قيودى كه در شفاعت غيرخداست در شفاعت الهى مطرح نيست ؛ مانند ماءذون بودن شفيع ونظير مرضىّ الدين بودن مشفوع له ؛ يعنى اگر مشفوع له داراىاصل ايمان بود ولى به هيچ وجه داراى عمل صالح نبود ممكن است مورد مغفرت خدا واقعشود، هرچند چنين مسلمان فاسقى مرضىّالدين نباشد. آنچه گفته شد مربوط به شفيعان شفاعت تشريعى در دنيا بود، گرچه در تشريعىبودن شفاعت ملائكه مطلبى بود كه اجمالا به آن اشاره شد و همچنين تشريعى بودنشفاعت زمان و زمين . 2- اخلاق كه عمل صالح قلب محسوب مى شود، سهم بسزايى در استعداد و استحقاق مشفوعله دارد. ب : شافعان تشريعى درآخرت 1- فرشتگان : الذين يحملون العرش و من حوله ... و يستغفرون للذين امنوا... وقهم عذابالجحيم # ربنا و ادخلهم جنات عدن ... # و قهم السيئات و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته...(649). اگر چه احتمال دارد مراد از يومئذ، دنيا و مراد از سيئات ، معاصى باشد وفرشتگان از خدا طلب كنند كه مؤ منان را در دنيا از معاصى حفظ فرمايد، ولى با توجهبه جمله وقهم عذاب الجحيم و جمله و ادخلهم جنات عدن و آنچه بعد از اين آيات آمده : انالذين كفروا ينادون لمقت اللّه اكبر من مقتكم ...(650)، كه مربوط به قيامت است ، مىتوان گفت مقصود از قيامت است ، نه دنيا و مراد از سيئات ، حوادث سهمگين قيامت و عذاب آناست ، از باب جزاء سيئة سيئة مثلها(651) كه سيئه دوم ، در مطلقآنچه انسان را متاءثّر كرده و خوشانيد او نيست به كار رفته است ، گرچه نسبت به حاكمالهى ، عدل و حسنه است . قبلا اشاره شد كه كار فرشتگان تشريعى نيست ، هرچند راجعبه جرم تشريعى شفاعت شوندگان باشد. 2- اصحاب اعراف : آنان گروه خاصىّ از مؤ منان هستند و براعراف مشرفندو به دستور و شفاعت آنان گروه ديگرى از اصحاب اعراف كه در اعراف سرگردانندوارد بهشت مى شوند: و نادى اصحاب الاعراف رجالا يعرفونهم بسيماهم ... # اهؤ لاءالذين اقسمتم لاينالهم اللّه برحمة ادخلوا الجنة لاخوف عليكم و لاانتم تحزنون (652). تعبير به رجالا دلالت دارد كه اين گونه خاصّ، از فرشتگان نيستند؛ چنان كهشفاعتشان دليل آن است كه با افراد عادى تفاوت دارند؛ چون در آن روز، هيچ كس بدون اذنخدا سخن نمى گويد؛ نه تشريعا حقّ سخن گفتن دارد، چون بساط تشريع با انقراض دنياپرچيده مى شود و نه تكوينا؛ زيرا همه در آن روز درمقابل خداى حاكم عزيز، محكوم و ذليلند: يوم يات لاتكلم نفس الّا باذنه (653).از اين رو در روايات اهل بيت عليه السلام رجال بر ائمه عليه السلامتطبيق يافته است . 3- قرآن : از برخى روايات برمى آيد كه يكى از شفيعان قيامت ، قرآن است . اميرمؤ منانعلى عليه السلام در ادامه آنچه در بحث شفاعت قرآن در دنيا از آن حضرتنقل شد مى فرمايد: واعلموا انّه شافع مشفّع وقائل (ماحل ) مصدق وانه من شفع له القرآن يوم القيامة شفع فيه و منمحل به القرآن يوم القيامة صدق عليه (654)؛ بدانيد كه قرآن شفاعت مى كند وشفاعتش مقبول است و گوينده اى است كه سخنش تصديق مى گردد. آن كس كه قرآن در قيامتاز وى شفاعت كند شفاعت قرآن درباره وى پذيرفته مى شود و هر كس قرآن از او شكايتكند گواهيش برضد او پذيرفته مى شود. برپايه برخى احاديث قرآن در قيامت با چهره اى نورانىمتمثّل شده ، از صفوف مسلمانان ، شهيدان ، پيامبران و فرشتگان مى گذرد و به هر صفكه مى رسد اهل آن صف با شگفتى مى گويند: اين كيست كه از نور و جمالى بهره مند استكه نصيب ما نشده است ! تا اين كه به آستان ربّ العزّه مى رسد و تحت العرش به سجدهمى افتد. پس خداوند تبارك و تعالى ندامى دهد: ياحجّتى فى الارض و كلامىالصادق الناطق ارفع راسك و سل تعط و اشفع تشفع ... (655). از اين روايت و مانندآن مهيمن بودن حقيقت قرآن بر انبياى سلف نيز به دست مى آيد؛ زيرا اگر بپذيريم كهمقام هر پيامبرى به اندازه كتاب اوست از آن جا كه قرآن مهيمن بر كتاب هاى انبياى سلفاست ، چنان كه درباره مهيمن بودن آن بر كتاب هاى پيشين آمده است : و مهيمنا عليه(656)، پس برخود آن بزرگواران كه مساوى با حقيقت آن كتاب ها بودند نيز مهيمنخواهد بود. اين نكته قابل ذكر است كه شفاعت قرآن چون شفاعت ساير شفيعان به معناى جبرانكمبودهاست ، نه آنچه را كه بعضى از شارحان نهج البلاغة درذيل عبارتى كه از نهج البلاغة نقل شد گفته اند: والمراد بشفاعة القرآن انه يشهدبلسان الحال ان هذا المؤ من قدائتمر بامره و انتهى بنهيه (657)؛ مراد از آن شفاعتقرآن اين است كه با زبان حال گواهى مى دهد اين مؤ من به اوامر منعمل كرده و از نواهيم دورى گزيده است ؛ زيرا چنين چيزى شهادت قرآن است ، نهشفاعت آن . 4- شاهدان : بر اساس آيه ولايملك الذين يدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق وهم يعلمون (658) از جمله شفيعان روز قيامت كسانى هستند كه در دنيا به حق شهادتدادند و گواه براعمال بودند. 5- مؤ منان :از انضمام آيه والذين امنوا باللّه و رسلهاول ءك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم لهم اجرهم و نورهم (659) به آيه ولايملك ... الشفاعة الا من شهد بالحق (660) نتيجه گرفته مى شود كه مؤ منان نيزاز شفعيان روز قيامت هستند؛ گرچه با اين بيان ، مؤ منان ، شفيعانى در عرض شاهداننيستند؛ يعنى مؤ من از اين باب كه شاهد حقّ است شفاعت مى كند، نه از باب صرف ايمان .پس براى اثبات شفاعت مؤ من بما هو مؤ من لازم است به آيات ديگرىاستدلال شود. 6- پيامبران : در صورتى كه آيات وقالوا اتّخذ الرحمن ولدا سبحانهبل عباد مكرمون #... ولايشفعون الا لمن ارتضى ...(661)شامل انبياى عظام هم بشود از باب اين كه يكى از كسانى كه ولد الرحمنشمرده شده ، عيساى پيامبر است ( چنان كه علاّمه طباطبايى (قدس ) گفته اند)(662) چنيننتيجه گرفته مى شود كه انبياى سلف نيز، با قطع نظر از شفاعتى كه از باب شهيدبودن دارند، از جهت عبادت و كرامتى كه دارند:بل عباد مكرمون از شفعاى روز قيامتند. 7- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله : از وعده اى كه خداى سبحان بهرسول مكّرم داده است كه او را به مقام محمود مى رساند، و منالليل فتهجد به نافلة لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا(663) بدون آن كه قيد وخصوصيتى براى آن مقام ذكر كند، برمى آية كه آن حضرت از عالى ترين درجه شفاعتبرخوردار است ؛ به گونه اى كه همه كس حتّى شفيعان ديگر نيز از آن بهره مند مىشوند. به بيان ديگر، تنهاقيدى كه در آيه مزبور، براى مقام ذكر شدهمحمود است ، بدون آن كه حامدى براى آن ذكر شود؛ يعنى قيد مقام ، محمودمطلق است . پس همگان حامد آنند. اين نحو ثناگويى نشان آن است كه همگان از چنين مقامىبهره مى برند و لازمه اش اين است كه صاحب اين مقام ، رحمة للعالمين و شفيع همگانباشد. از اين رو ذيل اين كريمه وارد شده كه مقام محمود مقام شفاعت است وهمه كس حتى انبيا به شفاعت حضرت ختمى مرتبت اميد دارند. به بيان سوم ، اگر شفاعت آنحضرت ويژه گنه كاران بود او محمود خصوص گنه كاران بود، نه محمود مطلق . برهمين اساس ، مطابق بيان امام باقرعليه السلام ، آيه ولسوف يعطيك ربّكفترضى (664) اميد بخش ترين آيه نزداهل بيت عليه السلام (665)؛ زيرا اين آيه دلالت دارد كه خداى سبحان آن قدر بهپيامبر عطا مى كند كه آن حضرت راضى شود و مسلم است رسولى كه رحمة للعالمين(666) و بالمؤ منين رؤ وف رحيم (667) است در حالى كه عده اى از مؤ منان گنهكار جهنّم مى سوزند راضى نمى شود، مگر اين كه به شفاعت او همه آنان نجات يابند. تذكّر: انسان كاملمخصوصا حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله گذشته از قدرت بر شفاعت و حقّ آن، مظهر راءفت الهى است . چنين انسان كامل شفيع رؤ وفى حاضر نيستند كه برخى از امّتوى در دوزخ بگذارد واستغاثه كند و آن حضرت او را اغاثه نكند. اين مطلب عريق عاطفى رادر كتاب قيّم الميزان ، با تفاوت اندك در تحرير و تقرير مى توان يافت (668). نكته مهم در اين استغاثه و اغاثه آن است كه نصاب لازم براى رسيدن صداى اغاثه بهسمع مبارك انسان مغيث همان است كه در متون مقدس دينى آمده است وگرنه ممكن است برخىتبه كاران تيره دل آن چنان از لياقت دريافت رحمت به دورد باشند كه نام و ياد و ناله ولابه آنان از صحنه حضور و اطّلاع انسان كامل مستور باشد و آن انسانكامل هيچ گاه به ياد چنين تبه كارانى نباشد؛ چنان كه حضرت نوح عليه السلام هرگزبه ياد فرزند كافر خود نيست و از اين رو،متاءثّر هم نخواهد شد. اين معناى دقيق را مىتوان از حديثى كه در اين زمينه نقل شده استفاده كرد. طبرسى رحمة الله عليه در احتجاج نقل مى كند: از حضرت امام صادق عليه السلام سؤال شد: چگونه اهل بهشت متنعّم مى شوند، در حالى كه هر كدام از آنان يكى از بستگان خودرا در بهشت نمى بيند و با نديدن او در بهشت ، شك ندارد كه وى در دوزخ است . چگونهكسى كه بستگان او در حال سوختنند از نعمت بهشت بهره مى برد. امام عليه السلام دوجواب فرمودند: يكى آن كه اهل علم گفته اند: بهشتيان ياد دوزخيان را فراموش مى كنند؛يعنى مؤ من بهشتى يادش نيست كه فرزند كافر يا برادر منافق يا دوست ملحد داشت وديگر آن كه بعض از اهل عمل گفته اند: صرف نيافتن در بهشتدليل دوزخى بودن آن مفقودان نيست ؛ زيرا اميد است در اعراف باشند و بعدا وارد بهشتشوند(669). غرض آن كه ، راءفت حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله در صورتى اجازه سوختنشخص تبه كار از امّت را نمى دهد كه آن شخص در حدّى از گناه نباشد كه منسىّرسول گرامى صلى الله عليه و آله باشد و گرنه سعه رحمت آن حضرتشامل چنين گنه كارى نمى شود. 8- خداوند سبحان : از روايت آخر من يشفع ارحم الراحمين (670) برمى آيدكه آخرين و بالاترين شفيع خود خداى ارحم الراحمين است . تذكّر الف : معناى آخر بودن ذات اقدس خداوند اين است كه اگر عفويا تخفيف عذاب درمقاطى و وارد كردن به بهشت يا ترفيع آن در مواردى ، مقدور كسى نبود آخرين قدرت وبالاترى مرجع تصميم گيرى ، خداى سبحان است . ب : گرچه منشاء نيازمندى به شفاعت عدم امتثال احكام تشريعى است ، ليكن نمى توانشفاعت خداوند را در محدوده تشريع محسوب داشت ؛ زيرا هر چه خداوند انجام مى دهد، چه دردنيا و چه در آخرت از سنخ تكوين است ، نه تشريع . حتى اراده تشريعى او به ارادهتشريع باز مى گردد، كه خود عين تكوين است . ج : شفاعت خداوند محدود به هيچ حدّى از خارج نيست ؛ زيرا بيرون از مشيئت الهى چيزى نيستتا در تحديد اختيار و اراده خداى سبحان سهمى داشته باشد. تنها چيزى كه از درون ،يعنى اراده خود خداوند آن را محدود كرده است اصل ايمان مشفوع له است ؛ زيرا خداوند چنينفرمود: ان اللّه لايغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء(671). بنابراين، آن قيودى كه در شفاعت غيرخداست در شفاعت الهى مطرح نيست ؛ مانند ماءذون بودن شفيع ونظير مرضىّ الدين بودن مشفوع له ؛ يعنى اگر مشفوع له داراىاصل ايمان بود ولى به هيچ وجه داراى عمل صالح نبود ممكن است مورد مغفرت خدا واقعشود، هرچند چنين مسلمان فاسقى مرضىّالدين نباشد.
|
|
|
|
|
|
|
|