بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 19, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آرى بـه هـمـيـن دليـل آيـه فـوق گـسـتـرده تـريـن آيـات قـرآن اسـت كـهشـمـول آن هـر گـونـه گـنـاه را در بـر مـى گـيـرد، و نـيـز بـه هـمـيـندليل از اميدبخشترين آيات قرآن مجيد محسوب مى شود.
و بـه راسـتـى از كـسـى كـه دريـاى لطـفـش بـيـكـران و شعاع فيضش نامحدود است جز اينانتظارى نمى توان داشت .
از كـسـى كـه (رحـمتش بر غضبش پيشى گرفته ) و بندگان را براى رحمت آفريده ،نه براى خشم و عذاب ، غير از اين چشمداشتى نيست .
چه خداوند رحيم و مهربانى و چه پروردگار پر مهر و محبتى !!
در ايـنـجـا دو مـسـاءله فـكـر مـفـسـران را بـه خـود مـشـغـول سـاخـتـه كـه اتـفـاقـا راهحل آن در خود آيه و آيات بعد نهفته است .
نـخـسـت ايـنـكـه : آيـا عـمـومـيت آيه همه گناهان حتى شرك و گناهان كبيره ديگر را فرا مىگـيـرد؟ اگـر چـنـيـن اسـت پـس چـرا در آيـه 48 سـوره نـسـاء شـرك از گـنـاهـانقـابـل بـخـشش استثناء شده است ؟ (ان الله لا يغفر أ ن يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمنيشاء:) خداوند شرك را نمى بخشد، اما كمتر از آن را براى
هر كس كه بخواهد مى بخشد.)
ديـگـر ايـنـكـه : آيـا اين وعده غفران كه در آيه مورد بحث آمده است مطلق است يا مشروط بهتوبه و مانند آن ؟
البته اين دو سؤ ال به هم مربوط است . و پاسخ آن را در آيات بعد به خوبى مى توانيـافـت زيـرا سـه دستور در آيات بعد داده شده كه همه چيز را روشن مى سازد: انيبوا الىربـكم (به سوى پروردگارتان باز گرديد) و اسلموا له (در برابر فرمان او تسليمشـويـد) و اتـبعوا احسن ما انزل اليكم من ربكم ( پيروى كنيد از بهترين دستوراتى كه ازسوى پروردگارتان بر شما نازل شده ).
ايـن دسـتـورهـاى سـه گـانـه مـى گويد درهاى غفران و رحمت به روى همه بندگان بدوناستثنا گشوده است مشروط بر اينكه بعد از ارتكاب گناه به خود آيند، و تغيير مسير دهند،رو بـه سـوى درگـاه خـدا آورنـد، در بـرابـر فـرمـانـش تـسـليـم بـاشـنـد و بـاعـمـل ، صـداقـت خـود را در ايـن تـوبـه و انابه نشان دهند، به اين ترتيب نه شرك از آنمـسـتـثـنـاست و نه غير آن ، و نيز مشروط بودن اين عفو عمومى و رحمت واسعه به شرائطىغير قابل انكار است .
و اگـر مـى بـيـنـيـم در آيـه 48 سـوره نـسـاء بخشش و عفو مشركان را استثنا كرده در موردمـشـركـانـى است كه در حالت شرك از دنيا بروند، نه آنها كه بيدار شوند و راه حق پيشگيرند، چرا كه اكثريت قريب به اتفاق مسلمانان صدر اسلام چنين بوده اند.
اگـر حـال بـسـيـارى از مـجـرمـان را در نـظر بگيريم كه بعد از انجام گناهان كبيره چناننـاراحـت و پشيمان مى شوند كه باور نمى كنند راه بازگشتى به روى آنها باز باشد وآنـچـنـان خـود را آلوده مـى دانـنـد كـه بـا هـيـچ آبـىقـابـل شـسـتـشـو نـيـسـتـنـد مـى پـرسـنـد آيـا بـه راسـتـى گـنـاهـان مـاقابل بخشش است ؟
آيـا راهـى بـه سـوى خـدا براى ما باز است ؟ آيا پلى در پشت سر ما وجود دارد كه ويراننـشـده بـاشد؟ مفهوم آيه را به خوبى درك مى كنيم ، زيرا آنها آماده هر گونه توبه اندولى گـنـاه خـود را قـابـل بـخشش نمى دانند، مخصوصا اگر بارها توبه كرده باشند وشكسته باشند.
اين آيه به همه آنها نويد مى دهد كه راه به روى همه شما باز است .
لذا (وحـشـى ) جـنـايـتـكـار مـعـروف تـاريـخ اسـلام وقـاتـل حـمـزه سيد الشهداء هنگامى كه مى خواست مسلمان شود از اين مى ترسيد كه توبهاش پـذيـرفـتـه نـگردد، زيرا به راستى گناه او بسيار سنگين بود، جمعى از مفسران مىگـويند: آيه فوق نازل شد و درهاى رحمت الهى را به روى وحشى و وحشى هاى توبهكارگشود!
گـر چـه ايـن سـوره از سـوره هـاى مـكـى اسـت و آن روز كـه ايـن آيـاتنـازل شـد نـه جـنـگ احد رخ داده بود و نه داستان شهادت حمزه و توبه وحشى ، اين ماجرانـمـى تـوانـد شـاءن نـزولى بـراى آيـه بـاشـد، بـلكـه ازقـبـيـل تـطـبـيـق يـك قـانـون كـلى بـر يـكـى از مـصـاديـق آن اسـت ، امـا بـه هـرحال گستردگى مفهوم آيه را مى تواند مشخص كند.
از آنـچـه گـفـتـيـم روشـن شـد كه اصرار بعضى از مفسران مانند (آلوسى ) در (روحالمـعـانـى ) بـر ايـنـكـه وعـده غـفـران در آيـه فـوق مـشروط به چيزى نيست ، و حتى هفدهدليل براى آن ذكر كرده مطلب نادرستى است ، چرا كه با آيات بعد تضاد روشنى دارد، وادله هـفـده گـانـه او كـه بـسـيارى از آن قابل ادغام در يكديگر است چيزى بيش از اين نمىرسـانـد كـه رحـمـت خـدا وسـيـع و گـسـتـرده اسـت كـهشامل همه گنهكاران مى شود و اين منافات با مشروط بودن اين وعده الهى به قرينه آياتبعد ندارد.
در مورد اين آيه مطالب ديگرى است كه به خواست خدا در بحث نكات
خواهد آمد.
در آيه بعد راه ورود در اين درياى بيكران رحمت الهى را به همه مجرمان و گنهكاران نشانمى دهد، مى فرمايد: به سوى پروردگارتان باز گرديد و مسير زندگى خود را اصلاحكنيد (و انيبوا الى ربكم ).
(و در بـرابـر او تسليم شويد، و فرمانش را به گوش جان بشنويد و پذيرا گرديدپيش از آنكه عذاب الهى دامانتان را بگيرد، سپس ‍ هيچكس نتواند به يارى شما برخيزد)(و اسلموا له من قبل ان ياتيكم العذاب ثم لا تنصرون ).
بـعـد از پـيـمـودن ايـن دو مـرحـله (مرحله (انابه ) و (اسلام ) سخن از مرحله سوم كهمـرحـله عـمـل اسـت بـه مـيـان آورده مـى افـزايـد: (از بـهـتـريـن دسـتـوراتـى كـه از سوىپـروردگـارتـان بـر شـمـا نـازل شـده پـيـروى كـنـيد، پيش از آنكه عذاب الهى به طورنـاگـهـانـى بـه سـراغـتـان آيـد در حـالى كـه از آن خـبـر نـداريـد) (و اتـبـعـوا احـسـن ماانزل اليكم من ربكم من قبل ان ياتيكم العذاب بغتة و انتم لا تشعرون ).
و به اين ترتيب مسير وصول به رحمت خدا سه گام بيشتر نيست :
گام اول توبه و پشيمانى از گناه و روى آوردن به سوى خدا است .
گام دوم ايمان و تسليم در برابر فرمان او.
گام سوم عمل صالح است .
و بعد از اين سه گام ورود در درياى بيكران رحمتش طبق و عده اى كه فرموده قطعى است ،هر چند بار گناهان انسان سنگين باشد.
در ايـنـكـه مـنـظـور از اتـبـعـوا احـسن ما انزل اليكم من ربكم (از بهترين چيزى كه از سوىپروردگارتان بر شما نازل شده پيروى كنيد) چيست مفسران
احتمالات متعددى داده اند.
آنـچـه از هـمـه بـهـتـر بـه نـظـر مـى رسـد ايـن اسـت كـه دسـتوراتى كه از سوى خداوندنـازل شـده مـخـتـلف اسـت بـعـضـى دعـوت بـه واجـبـات و بـعـضـى مـسـتـحـبات ، و بعضىمشتمل بر اجازه مباحات است ، منظور از احسن انتخاب واجبات و مستحبات مى باشد، با توجهبه سلسله مراتب آنها.
بعضى نيز آن را اشاره به قرآن در ميان كتب آسمانى دانسته اند به قرينه آنچه در آيه23 هـمـيـن سـوره زمر آمده است كه قرآن را (احسن الحديث ) (بهترين سخن ) ناميده : اللهنزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى .
البته اين دو تفسير منافاتى با هم ندارد.
نكته ها:
1 - راه توبه به روى همه باز است
از مـشـكـلات مـهـمـى كـه بـر سـر راه مسائل تربيتى وجود دارد احساس گناهكارى بر اثراعمال بد پيشين است ، مخصوصا زمانى كه اين گناهان سنگين باشد كه اين فكر دائما درنظر انسان مجسم مى شود كه اگر بخواهد مسير خود را به سوى پاكى و تقوا تغيير دهد،و به راه خدا باز گردد چگونه مى تواند از مسئوليت سنگين گذشته خود را برهاند، اينفـكـر مـانـنـد كـابـوسـى وحـشـتناك بر روح او سايه مى افكند، و چه بسا او را از تغييربـرنـامـه زنـدگـى و گـرايـش به پاكى باز مى دارد به او مى گويد توبه كردن چهسود؟!
زنـجـيـر اعـمـال گذشته ات همچون يك طوق لعنت بر دست و پاى تو است ، اصلا تو رنگگناه پيدا كرده اى ، رنگى ثابت و تغييرناپذير!
كسانى كه با مسائل تربيتى و گنهكاران توبه كار سر و كار دارند آنچه را گفتيم بهخوبى آزموده اند، آنها مى دانند كه اين چه مشكل بزرگى است ؟
در فـرهـنـگ اسـلامـى كـه از قـرآن مـجـيـد گـرفـتـه شـده ايـنمـشـكـل حـل شـده ، و توبه و انابه را هر گاه با شرائط همراه باشد وسيله قاطعى براىجـدا شدن از گذشته ، و آغاز يك زندگى جديد، و حتى (تولد ثانوى ) مى داند كرارادر روايات درباره بعضى از گنهكاران مى خوانيم كمن ولدته امه : (او همانند كسى استكه از مادر متولد شده )!
بـه ايـن تـرتـيـب قـرآن درهاى لطف الهى را به روى هر انسانى در هر شرائطى و با هرگـونـه بـار مـسـؤ ليـتى باز مى گذارد و نمونه زنده اش ‍ آيات فوق است كه با انواعلطـائف بـيـان مـجـرمـان و گـنـاهـكـاران را بـه سـوى خـدا دعـوت مـى كـنـد و بـه آنـهـاقول مى دهد كه مى توانند خود را از زندگى گذشته به كلى جدا كنند.
در روايـتـى از پـيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم التائب منالذنب كمن لا ذنب له : (كسى كه از گناه توبه كند همانند كسى است كه اصلا گناه نكردهاست .)
هـمـيـن مـعـنـى بـا اضـافـه اى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام )نـقـل شـده كـه فـرمـود: التـائب من الذنب كمن لا ذنب له ، و المقيم على الذنب و هو مستغفر منهكـالمستهزء: (كسى كه از گناه توبه كند همچون كسى است كه گناه نكرده ، و كسى كهاستغفار مى كند و با اينحال به گناه ادامه مى دهد مانند كسى است كه مسخره مى كند.)
ولى بـديهى است اين بازگشت به سوى رحمت الهى نمى تواند بيقيد و شرط باشد كهاو حـكـيـم اسـت و كـارى بـيـحساب نمى كند، اگر آغوش رحمتش را به روى همگان گشوده وپـيوسته آنها را به سوى خود مى خواند، وجود آمادگيهائى در بندگان نيز لازم است . ازيكسو بايد با تمام وجود خواهان بازگشت باشند و انقلاب درونى
و دگرگونى بنيادى پيدا كنند.
از سـوى ديگر بايد بعد از بازگشت پايه هاى ايمان و اعتقاداتشان كه بر اثر طوفانگناه فرو ريخته نوسازى و تجديد بنا شود.
و از سـوى سـوم بـايـد بـا اعـمـال صـالح نـاتوانى روحى و ضعف اخلاقى خود را جبراننـمـايـنـد، البـتـه هـر قـدر گـنـاهـان سـابـق سـنـگـيـنـتـر بـوده بـايـداعـمـال صـالحـتـرى انـجـام دهـنـد، و اين دقيقا همانست كه قرآن در سه آيه فوق تحت عنوانانابه و اسلام و اتباع از احسن بيان كرده است .
2 - سنگين باران
بـعـضـى از مـفـسـران شـان نـزولهـائى بـراى آيـات فوق ذكر كرده اند كه احتمالا همه ازقبيل (تطبيق ) است ، نه (شاءن نزول ).
از جـمـله داستان (وحشى ) است كه در ميدان احد بزرگترين جنايت را مرتكب شد، و عموىپـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حمزه آن افسر شجاعى كه جان خود را همه جا سپربـراى پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى ساخت به طرز ناجوانمردانهاى شهيدكرد، هنگامى كه اسلام اوج گرفت مسلمانان در همه جا پيروز شدند وحشى مى خواست اسلامبـيـاورد امـا مـى تـرسـيـد اسـلامـش ‍ مـورد قـبـول واقـع نـشـود كـه آيـه فـوقنازل گرديد و او اسلام آورد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از او پرسيد: عمويمحـمـزه را چـگـونـه كشتى ؟ وحشى ماجرا را شرح داد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )سـخـت گـريـه كـرد، تـوبـه او را پـذيرا شد ولى به او فرمود: غيب وجهك عنى فانى لااسـتـطـيـع النـظر اليك فلحق بالشام فمات فى الخمر در برابر چشمان من هرگز ظاهرمـشـو چـرا كـه نـمـى تـوانـم بـه تو نگاه كنم ، وحشى به سوى شام رفت و سرانجام درسرزمين خمر از دنيا رفت .
بـعـضـى سـؤ ال كـردنـد آيـا ايـن آيـه تـنـهـا دربـاره او اسـت يـا هـمـه مـسـلمـيـن راشامل
مى شود فرمود همه را شامل مى شود.
ديگر داستان مرد (نباش ) است (كسى كه قبرها را مى شكافت و كفن مردگان را باز مىكرد و با خود مى برد) كه فشرده اش چنين است :
(جوانى گريان خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و سخت ناراحت بود و مىگفت از خشم خدا مى ترسم
فرمود: شرك آورده اى ؟!
گفت : نه .
فرمود: خون ناحق ريخته اى ؟
عرض كرد: نه .
فرمود: خدا گناه تو را مى آمرزد هر قدر زياد باشد.
عرض كرد: گناه من از آسمان و زمين و عرش و كرسى بزرگتر است .
فرمود: گناهت از خدا هم بزرگتر است ؟!
عرض كرد: نه خدا از همه چيز بزرگتر است .
فرمود: برو (توبه كن ) كه خداى عظيم گناه عظيم را مى آمرزد.
بعد فرمود: بگو ببينم گناه تو چيست ؟
عـرض كـرد: اى رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) از روى تـو شـرم دارم كـهبازگو كنم .
فرمود: آخر بگو ببينم چه كرده اى ؟!
عرض كرد: هفت سال نبش قبر مى كردم ، و كفنهاى مردگان را برمى داشتم تا اينكه روزىبـه هـنـگـام نـبـش قـبر به جسد دخترى از انصار برخورد كردم ، بعد از آنكه او را برهنهكردم ديو نفس در درونم به هيجان در آمد ... (سپس ماجراى تجاوز خود را شرح مى دهد).
هـنـگامى كه سخنش به اينجا رسيد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخت برآشفت ونـاراحـت شـد فـرمود: اين فاسق را بيرون كنيد، و رو به سوى او كرده اضافه نمود: توچقدر به دوزخ نزديكى ؟!
جـوان بيرون آمد سخت گريه مى كرد، سر به بيابان گذاشت و عرض مى كرد: اى خداىمـحـمـد (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم )! اگر توبه مرا مى پذيرى پيامبرت را از آن باخـبـر كـن و اگر نه آتشى از آسمان بفرست و مرا بسوزان و از عذاب آخرت برهان ، اينجابـود كـه پـيـك وحـى خـدا بـر پـيـامـبـر نـازل شـد و آيـه(قل يا عبادى الذين اسرفوا ...) را بر آن حضرت خواند.)
تـلاوت ايـن آيـه از سـوى جبرئيل در اينجا ممكن است به عنوان نخستين بار نباشد كه جنبهشـان نـزول پـيـدا كـنـد، بـلكـه تـكـرار آيـه اى بـاشـد كـه قـبـلانـازل شـده بـراى تـاءكـيـد و تـوجـه بـيـشـتـر و اعـلامقبول توبه آن مرد گنهكار.
بـاز تـكـرار مـى كـنيم كه اينگونه اشخاص كه بار سنگين از گناه را به دوش مى كشندمسؤ ليت سنگينترى در مقام جبران از طريق اعمال صالح خود دارند.
فـخـر رازى شـان نـزول ديـگـرى بـراى آيـات فـوق آورده اسـت ،نـقـل مـى كـنـد بـعـضـى گـفـتـه انـد: ايـن آيـات دربـارهاهـل مـكـه نازل شده ، آنها مى گفتند: محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين فكر مى كندكـه هـر كـس پرستش بت كند يا دستش به خون انسانى آغشته شود هرگز بخشوده نخواهدشد، در عين حال به ما مى گويد اسلام بياوريد، ما چگونه اسلام بياوريم در حالى كه همبـت پـرسـتـيـده ايـم و هـم خـون بـى گـنـاهـان ريـخـتـه ايـم ؟! (آيـات فـوقنازل شد و درهاى توبه را به روى آنان گشود).
آيه و ترجمه


أ ن تقول نفس يحسرتى على ما فرطت فى جنب الله و إ ن كنت لمن السخرين(56)
أ و تقول لو أ ن الله هدئنى لكنت من المتقين(57)
أ و تقول حين ترى العذاب لو أ ن لى كرة فأ كون من المحسنين(58)
بلى قد جاءتك ءايتى فكذبت بها و استكبرت و كنت من الكفرين(59)


ترجمه :

56 - (ايـن دسـتـورها به خاطر آن است كه ) مبادا كسى روز قيامت بگويد افسوس بر من ازكوتاهيهائى كه در اطاعت فرمان خدا كردم و (آيات او را) به سخريه گرفتم !
57 - و مبادا بگويد: اگر خداوند مرا هدايت مى كرد از پرهيزگاران بودم .
58 - يا هنگامى كه عذاب را مى بيند بگويد: آيا مى شود بار ديگر (به دنيا) بازگردمتا از نيكوكاران باشم ؟!
59 - آرى آيـات مـن بـه سراغ تو آمد اما آن را تكذيب كردى و تكبر ورزيدى و از كافرانبودى
تفسير:
آن روز پشيمانى بيهوده است
در آيـات گـذشـتـه دسـتـور مـؤ كـدى بـراى تـوبـه و اصـلاح و جـبـراناعمال گذشته آمده بود، آيات مورد بحث در تعقيب آن آمده ، نخست مى گويد: (اين دستورهابـه خـاطـر آن داده شد كه مبادا كسى روز قيامت بگويد: افسوس بر من از كوتاهيهائى كهدر اطـاعـت فـرمـان خـدا كـردم ! و آيـات و رسـولان او را بـه سـخـريـه گـرفـتـم )! (انتقول نفس يا حسرتا على ما فرطت فى جنب الله و ان كنت لمن الخاسرين )
(يا حسرتا) در اصل (يا حسرتى ) بوده (حسرت به ياء متكلم اضافه شده است ) وحسرت به معنى اندوه و غم بر چيزهائى است كه از دست رفته و پشيمانى ببار آورده است.
(راغـب ) در مـفـردات مـى گـويـد: ايـن كـلمـه از مـاده (حسر) (بر وزن حبس ) به معنىبـرهـنـه كـردن و كـنـار زدن لباس است ، و از آنجا كه در موارد ندامت و اندوه بر گذشتهگوئى پرده هاى جهل كنار رفته ، اين تعبير به كار مى رود.
آرى هـنـگـامـى كه انسان وارد عرصه محشر مى شود و نتيجه تفريطها، و مسامحه كاريها وخلافكاريها و شوخى گرفتن جدى ها، را در برابر چشم خود مى بيند، فريادش به (واحسرتا) بلند مى شود، اندوهى سنگين توأ م با ندامتى عميق بر قلب او سايه مى افكند،و اين حالت درونى خود را بر زبان آورده و به صورت جمله هاى فوق بيان مى دارد.
در اينكه جنب الله در اينجا به چه معنى است ؟ مفسران احتمالات فراوانى داده اند.
واقـع ايـن اسـت كـه (جـنب ) در لغت به معنى پهلو است و سپس به هر چيزى كه در كنارچيزى قرار گرفته باشد اطلاق مى شود همانگونه كه (يمين ) و (يسار) به معنىطـرف چـپ و راسـت بدن است ، سپس به هر چيزى كه در اين ناحيه قرار گيرد يمين و يسارگـفـتـه مـى شـود در ايـنـجـا (جـنـب الله ) نـيـز بـه مـعـنـى تمام امورى است كه در جانبپـروردگـار قـرار دارد: فـرمـان او، اطـاعـت او، قـرب او، كـتـب آسـمـانـى كـه از نـاحـيـه اونازل شده است ، همه در معنى آن جمع است .
و بـه ايـن تـرتـيب گنهكاران اظهار ندامت و پشيمانى و غم و اندوه و حسرت نسبت به تمامكـوتـاهـيـهـائى كـه در بـرابـر خداوند داشتند مى كنند، مخصوصا روى مساءله سخريه واسـتـهـزا نـسـبـت بـه آيـات و رسـولان او انـگـشـت مـى نـهـنـد، چـرا كـهعـامل اصلى تفريطهاى آنها همين بى اعتنائى و شوخى پنداشتن اين حقايق بزرگ بر اثرجهل و غرور و تعصب است .
سـپـس مـى افزايد: (و مبادا بگويد: اگر خداوند مرا هدايت مى كرد از پرهيزگاران بودم) (او تقول لو ان الله هدانى لكنت من المتقين ).
ايـن سـخن را گويا زمانى مى گويد كه او را به پاى ميزان حساب مى آورند، گروهى رامـى بـيـند كه با دست پر از حسنات به سوى بهشت روانه مى شوند، او نيز آرزو مى كنددر صف آنان باشد و همراه آنان به سوى نعمتهاى الهى برود.
باز مى افزايد: (و مبادا هنگامى كه عذاب الهى را مى بيند بگويد آيا مى شود بار ديگرمـرا بـه دنـيـا بـازگـردانـنـد تـا از نـيـكـوكـاران بـاشـم )؟! (اوتقول حين ترى العذاب لو ان لى كرة فاكون من المحسنين ).
اين هنگامى است كه او را به سوى دوزخ مى برند و چشمش به آتش سوزان
و منظره عذاب دردناك آن مى افتد، آهى از دل بر مى كشد و آرزو مى كند ايكاش به او اجازهداده مـى شـد تـا بـه دنـيـا بـازگـردد، تـبـهـكـاريـهـاى گـذشـتـه را بـااعمال نيكش بشويد و در صف نيكوكاران جاى گيرد.
بـه ايـن تـرتـيـب هـر يـك از ايـن گفتارهاى سه گانه مجرمان در قيامت در موقفى اظهار مىشود:
با ورود در صحنه محشر اظهار حسرت مى كند.
با مشاهده پاداش پرهيزكاران آرزوى سرنوشت آنها را مى نمايد.
و با مشاهده عذاب الهى آرزوى بازگشت به دنيا و جبران گذشته مى كند.
قرآن در برابر اين سه گفتار تنها به گفتار دوم چنين پاسخ مى گويد: (آرى آيات منبـه سـراغ تو آمد اما آنرا تكذيب كردى ، و تكبر ورزيدى ، و از كافران بودى ) (بلىقد جائتك آياتى فكذبت بها و استكبرت و كنت من الكافرين ).
يـعـنـى ايـنكه مى گوئى (اگر هدايت الهى به سراغ من آمده بود از پرهيزگاران بودمهـدايـت الهـى چـيست ؟ جز اينهمه كتب آسمانى و فرستادگان خدا و آيات و نشانه هاى حق درآفاق و انفس ؟
هـمـه ايـن آيـات را ديـدى و شـنـيـدى عـكـس العـمـل تـو درمقابل آن چه بود؟ تكذيب و استكبار و كفر!
مگر ممكن است خدا بدون اتمام حجت كسى را مجازات كند؟ مگر ميان
تو و هدايت يافتگان تفاوتى از نظر برنامه هاى تربيتى خداوند وجود داشت ؟
بنابراين مقصر اصلى خودت هستى و خود كرده اى كه لعنت بر خودت باد!
از مـيـان ايـن سـه عـمـل (اسـتـكـبـار) ريـشـه اصـلى اسـت و بـهدنبال آن (تكذيب آيات الهى ) و نتيجه آن (كفر و بى ايمانى ) است .
اما چرا از گفتار اول آنها پاسخ نمى دهد؟ زيرا واقعيتى است كه گريزى از آن نيست ، آنهابايد حسرت بخورند و غرق غم و اندوه باشند.
و امـا در مـورد گـفـتـار سـوم دائر بـه تقاضاى بازگشت به دنيا چون در موارد متعددى ازآيـات قـرآن به آن پاسخ داده شده (از جمله آيه 28 سوره انعام و لو ردوا لعادوا لما نهواعـنـه و انـهـم لكـاذبـون (اگـر بـاز گـردنـد هـمـاناعمال گذشته را تكرار خواهند كرد. و آنها دروغ مى گويند) و همچنين آيه 100 سوره مؤمنون ، ديگر نيازى به تكرار نبوده است .
از ايـن گـذشـته پاسخى را كه از گفتار دوم آنها داده است مى تواند اشاره اى به پاسخاين سؤ ال نيز باشد، زيرا هدف از بازگشت به دنيا چيست ؟ آيا چيزى جز اتمام حجت است، در حـالى كـه خداوند اتمام حجت بر آنان كرده ، و چيزى در اين زمينه كم نگذارده است كهبـار دوم آن را بيان كند، آن تنبه و بيدارى كه مجرمان به هنگام مشاهده عذاب پيدا مى كننديـكـنـوع (بـيـدارى اضـطـرارى ) اسـت كـه در صـورت بـازگـشـت بـهحـال عـادى آثـار آن باقى نخواهد ماند، درست همانند مطلبى است كه قرآن درباره مشركانبه هنگام گرفتار شدن در ميان امواج دريا بيان مى كند كه خدا را به اخلاص مى خوانند،امـا وقـتـى كـه بـه سـاحـل نجات رسيدند همه چيز را به دست فراموشى مى سپارند فاذاركـبـوا فـى الفـلك دعـوا الله مـخـلصـيـن له الديـن فـلما نجاهم الى البر اذا هم يشركون(عنكبوت - 65).
نكته ها:
1 - تفريط در جنب الله :
گـفـتـيـم (جـنـب الله ) در آيات مورد بحث معنى وسيعى دارد كه هر گونه مطلبى را كهمـربـوط بـه خـداونـد اسـت شـامـل مـى شـود، و بـه ايـن تـرتـيـب تـفـريـط در ايـن قـسـمـتشامل تمام انواع تفريطها در اطاعت فرمان او، و پيروى از كتب آسمانى ، و اقتدا به انبياءو اولياء مى گردد.
به همين دليل در روايات متعددى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) مى خوانيم كه (جنب الله) بـه امـامـان تـفـسـيـر شـده اسـت ، از جـمـله در روايـتـى دراصول كافى از امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) در تفسير (يا حسرتا على ما فرطتفـى جـنـب الله ) چنين آمده : جنب الله امير المؤ منين (عليه السلام ) و كذلك من كان بعده منالاوصـيـاء بـالمـكـان الرفيع الى ان ينتهى الامر الى آخرهم (جنب الله امير مؤ منان (عليهالسـلام ) و هـمـچـنـين اوصياى بعد از او هستند كه مقام والائى دارند، تا به آخرين نفر آنهابرسد (كه حضرت مهدى ارواحنا فداه مى باشد) ).
و نيز در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : (نحن جنب الله): (جنب الله مائيم ).
هـمـيـن مـعـنـى در روايـات ديـگـرى از ائمـه ديـگـر (عـليـهـم السـلام ) نـيـزنقل شده است .
هـمـانـگـونـه كـه بـارهـا گـفـتـه ايـم ايـن تـفـسـيـرهـا ازقبيل بيان مصداقهاى روشن است ، چرا كه مسلم است پيروى از مكتب امامان پيروى از پيامبر واطاعت فرمان خدا است چرا كه آنها از خود چيزى نمى گويند.
در حـديـث ديـگـرى مـصـداق روشـن حـسـرتـداران روز قـيـامـت را (عـالمـان بـىعمل ) معرفى مى كند، در كتاب (محاسن ) از امام باقر (عليه السلام ) آمده است :
ان اشـد النـاس حـسـرة يـوم القـيـامـة الذيـن وصـفـواالعـدل ثـم خـالفـوه ، و هـو قـول الله عـزوجـل انتقول نفس يا حسرتا على ما فرطت فى جنب الله :
(از هـمه مردم متاءسف تر در روز قيامت كسانى هستند كه طريقه حق و عدالت را براى مردمتـوصـيـف كـردنـد سـپـس خـود بـه مـخـالفـت بـرخـاسـتـنـد و ايـن هـمـان اسـت كـه خـداونـدمتعال مى گويد: ان تقول نفس يا حسرتا على ما فرطت فى جنب الله .
2 - در آستانه مرگ يا در قيامت ؟
آيـا ايـن گـفـتـگوهاى سه گانه اى كه مجرمان بعد از مشاهده عذاب الهى دارند مربوط بهعذاب استيصال در پايان عمرشان است ؟ يا مربوط به زمان ورود در صحنه قيامت ؟
مـعـنـى دوم صـحـيـحـتـر بـه نـظـر مـى رسـد، هـر چـنـد آيـاتقـبـل از آن مـربـوط به عذاب استيصال است ، و آيه بعد از آن مربوط به قيامت ، شاهد اينسـخـن آيـه 31 سـوره انعام است كه مى فرمايد: قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله حتى اذاجائتهم الساعة بغتة قالوا يا حسرتنا على ما فرطنا فيها: (آنها كه لقاى پروردگار راانـكـار كـردنـد گـرفـتـار زيـان شـدنـد وضـع آنـهـا بـه هـمـيـنمـنـوال ادامـه مـى يـابـد تـا زمـانى كه قيامت به طور ناگهانى فرا رسد، مى گويند: اىافسوس كه درباره آن كوتاهى كرديم ).
در روايات فوق نيز شاهدى بر اين معنى داشتيم .
آيه و ترجمه


و يـوم القـيـمـة تـرى الذيـن كـذبـوا عـلى الله وجـوهـهـم مـسـودة اليـس فـى جـهـنـم مـثـوىللمتكبرين(60)
و ينجى الله الذين اتقوا بمفازتهم لا يمسهم السوء و لا هم يحزنون(61)
الله خلق كل شى ء و هو على كل شى ء وكيل(62)
له مقاليد السموات و الا رض و الذين كفروا بايات الله اولئك هم الخاسرون(63)
قل افغير الله تأ مرونى أ عبد أ يها الجاهلون(64)


ترجمه :

60 - و روز قيامت كسانى را كه بر خدا دروغ بستند مى بينى كه صورتهايشان سياه است، آيا در جهنم جايگاهى براى متكبران نيست ؟
61 - و خداوند كسانى را كه تقوى پيشه كردند با رستگارى رهائى مى بخشد هيچ بدىبه آنها نمى رسد و هرگز غمگين نخواهند شد.
62 - خداوند خالق همه چيز است و حافظ و ناظر بر همه اشياء.
63 - كـليـدهـاى آسـمـان و زمـيـن از آن او است ، و كسانى كه به آيات خداوند كافر شدندزيانكارند.
64 - آيا به من دستور مى دهيد كه غير خدا را عبادت كنم اى جاهلان ؟!
تفسير:
خداوند آفريدگار و حافظ همه چيز است
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از مشركان دروغپرداز و مستكبرى بود كه
در روز قـيـامـت از كـرده خود پشيمان مى شوند و تقاضاى بازگشت به اين جهان مى كنند،تقاضائى بى حاصل و غير قابل قبول ، در آيات مورد بحث در ادامه همين سخن مى گويد:(در روز قـيـامـت كسانى را كه دروغ بر خدا بستند مى بينى كه صورتهايشان سياه است)! (و يوم القيامة ترى الذين كذبوا على الله وجوههم مسودة ).
سپس مى افزايد: (آيا در جهنم جايگاهى براى مستكبران نيست )؟! (اليس فى جهنم مثوىللمتكبرين ).
گر چه مفهوم (كذبوا على الله ) (دروغ بر خدا بستند) وسيع و گسترده است ، ولى درمـورد آيـه بـيـشـتـر نـظـر روى نسبت دادن شريك به خدا و ادعاى وجود فرزند براى او ازفرشتگان يا حضرت مسيح (عليه السلام ) و مانند آن است .
هـمـچنين واژه (مستكبر) هر چند به تمام كسانى كه خود بزرگبين هستند اطلاق مى گردد.ولى در ايـنـجـا بـيـشتر منظور كسانى است كه در برابر دعوت انبياء به آئين حق استكبارجستند، و از پذيرش دعوت آنها سر باز زدند.
روسـيـاهـى دروغـگـويـان در قيامت نشانه ذلت و خوارى و رسوائى آنها است ، و چنانكه مىدانـيـم عـرصـه قـيـامـت عـرصـه بـروز اسـرار نـهـان و تـجـسـماعـمـال و افـكـار انـسـان اسـت ، آنـهـا كـه در ايـن دنـيـا قـلبـهائى سياه و تاريك داشتند، واعـمـالشـان نـيـز هـمـچـون افـكـارشـان تـيـره و تـار بـود، در آنـجـا ايـنحال درونى آنها به برون منتقل مى شود، و چهره هايشان تاريك و سياه خواهد بود.
و بـه تـعـبـيـر ديگر: در قيامت ظاهر و باطن يكى مى شود، و صورتها به رنگ دلها درمىآيد، كه قلبى تاريك دارند صورتى تاريك خواهند داشت ، و آنها كه قلبهايشان نورانىاست صورتهايشان نيز چنين است .
چـنـانـكـه در آيـه 106 و 107 سـوره آل عمران مى خوانيم : يوم تبيض وجوه و تسود وجوهفاما الذين اسودت وجوههم اكفرتم بعد ايمانكم فذوقوا
العـذاب بـمـا كـنـتم تكفرون - و اما الذين ابيضت وجوههم ففى رحمة الله هم فيها خالدون :(در آن روز صـورتـهـائى سـفيد و صورتهائى سياه مى گردد، آنها كه صورتهايشانسـيـاه شـده به آنان گفته مى شود: آيا بعد از ايمان كافر شديد، اكنون بچشيد عذاب رابـه خـاطـر كـفـرتـان - و آنـهـا كـه چهره هايشان سفيد و نورانى است در رحمت خدا جاودانهخواهند ماند).
جـالب تـوجـه ايـنـكـه از پـاره اى از روايـات كـه از مـنـابـعاهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) نـقـل شـده استفاده مى شود كه دروغ بستن بر خداوند كه مايهروسـيـاهـى در قـيـامـت اسـت مـعـنـى گـسـتـرده اى دارد كه ادعاى امت و رهبرى به ناحق را نيزشـامـل مـى شـود، چـنـانـكـه صـدوق در كـتـاب اعـتـقـادات از امـام صـادق (عـليـه السـلام )نـقـل مـى كـنـد هـنـگـامـى كـه از تـفـسـيـر ايـن آيـه از آنـحـضـرت سـؤال كـردنـد فـرمـود: (مـن زعـم انـه امـام و ليـس بـامـام )قيل و ان كان علويا فاطميا؟ قال و ان كان علويا فاطميا: (منظور كسى است كه خود را امامپـنـدارد در حـالى كـه امـام نـبـاشـد) گـفـتـنـد: هـر چـنـد ازنـسـل عـلى (عـليـه السـلام ) و اولاد فـاطـمـه (عـليـهـاالسـلام ) بـاشـد؟ فـرمود: هر چند ازنسل على (عليه السلام ) و اولاد فاطمه (عليهاالسلام ) باشد.
ايـن در حـقـيـقـت بـيـان يك مصداق روشن است ، چرا كه ادعاى امامت و رهبرى الهى اگر واقعيتنداشته باشد از واضحترين مصداقهاى دروغ بر خدا است .
همچنين كسانى كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا امام بر حق نسبت دروغ دهندآن نيز در واقع دروغ بر خدا است ، چرا كه آنها از خود چيزى نمى گويند.
لذا در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عليه السلام ) مى خوانيم : من حدث عنا بحديث فنحنسائلوه عنه يوما فان صدق علينا فانما يصدق على الله و على رسوله ،
و ان كـذب عـليـنـا فـانـه يـكـذب عـلى الله و رسـوله ، لانـا اذا حـدثـنـا لانـقـول قـال فـلان و قـال فـلان ، انـمـا نـقـول قـال الله وقال رسوله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ثم تلا هذه الاية (و يوم القيامة ترى الذينكذبوا على الله وجوههم مسودة ...):
(هـر كـس حـديـثـى از مـا نـقـل كـنـد مـا روزى از او سـؤال خـواهـيم كرد: اگر راست گفته و از ما بوده ، سخن حقى را به خدا و پيامبرش ‍ نسبت دادهاسـت ، و اگـر بـر مـا دروغ بـسـتـه دروغ بـر خـدا ورسول بسته است ، زيرا ما هنگامى كه حديثى مى گوئيم نمى گوئيم فلان و فلان گفتهاند، بلكه مى گوئيم خدا گفته ، پيامبرش گفته است ، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: ويوم القيامة ترى الذين كذبوا على الله وجوههم مسودة ....)
ايـن حـديـث بـه خـوبـى نـشـان مـى دهد كه امامان اهلبيت (عليهم السلام ) از خود چيزى نمىگـفـتـنـد، و تـمـام احـاديـث صـحـيـح و مـعـتـبـرى كـه از آنـهـانقل شده بازگشت به احاديث پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى كند، و اين نكته اىاسـت كـه بـراى همه دانشمندان اسلام قابل دقت است ، بنابراين افرادى هم كه امامت آنها رانپذيرفته اند بايد سخنانشان را به عنوان رواياتى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) بـپـذيـرنـد، بـه مـضـمـون همين حديث حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) دركـافـى نقل شده كه مى گويد: (حديث هر يك از ما امامان حديث ديگرى است و حديث ما حديثرسول الله است ) (كافى جلد اول باب رواية الكتب و الحديث حديث 14).
ايـن سـخـن نـيـز شـايـان تـوجـه اسـت كـه از آيـات قـرآن بـه خوبى استفاده مى شود كهسـرچـشـمـه اصـلى كفر همان كبر است چنانكه درباره شيطان مى خوانيم : ابى و استكبر وكان من الكافرين : (او سر باز زد و تكبر ورزيد و از كافران شد) (بقره آيه 34).
و به همين دليل جايگاه متكبران جز آتش سوزان جهنم نمى تواند باشد،
حـتـى در حـديـثـى از پـيـامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده : ان فى جهنم لوادللمتكبرين يقال له سقر، شكى الى الله عزوجل شدة حره ، و سئله ان يتنفس فاذن له فتنفسفـاحـرق جـهنم ! (در جهنم سرزمينى است مخصوص متكبران كه به آن سقر گفته مى شوديـك وقـت از شـدت حـرارتـش به خداوند شكايت كرد و تقاضا كرد تنفسى كند به او اجازهداده شد، نفسى كشيد كه جهنم را سوزانيد!.
در آيـه بـعـد سـخـن از نـقـطه مقابل اين گروه يعنى گروه پرهيزگاران و سعادت آنها درقـيـامـت در مـيـان اسـت ، مى فرمايد: (خداوند كسانى را كه تقوى پيشه كردند رهائى مىبخشد و رستگار مى سازد) (و ينجى الله الذين اتقوا بمفازتهم ).
سپس اين فلاح و پيروزى را با اين دو جمله كوتاه و پرمعنى توضيح مى دهد: (هيچ بدىبـه آنـهـا نـمـى رسـد و غـم و انـدوهـى به آنها راه نمى يابد) (لا يمسهم السوء و لا هميحزنون ).
در جـهـانـى زنـدگـى مـى كنند كه جز نيكى و پاكى و وجد و سرور چيزى وجود ندارد، اينتعبير كوتاه در حقيقت تمام مواهب الهى را در خود جمع كرده است .
آيـه بـعـد بار ديگر به مساءله توحيد و مبارزه با شرك باز مى گردد و گفتگوهائى راكه با مشركان داشت ادامه مى دهد.
مـى فـرمـايـد: (خداوند خالق همه چيز است و او حافظ و ناظر بر همه اشياء مى باشد)(الله خالق كل شى ء و هو على كل شى ء وكيل ).
جمله اول اشاره به (توحيد خالقيت ) است ، جمله دوم اشاره به (توحيد ربوبيت ).
اما مساءله توحيد خالقيت چيزى است كه حتى مشركان غالبا به آن معترف بوده اند چنانكهدر آيـه 38 هـمـيـن سـوره خـوانـديـم كـه (اگـر از مـشـركـان سـؤال كنى چه كسى آسمان و زمين را آفريده است مى گويند الله ).
ولى آنـهـا در توحيد ربوبيت گرفتار انحراف شده بودند، گاه حافظ و نگهبان و مدبركارهاى خود را بتها مى دانستند و در مشكلات به آنها پناه مى بردند، قرآن با بيان فوقدر واقـع بـه ايـن حـقـيقت اشاره مى كند كه تدبير امور عالم و حفظ و نگهدارى آن به دستكـسـى اسـت كـه آن را آفـريـده ، بـنـابـرايـن در هـمـهحال بايد به او پناه برد.
(ابـن مـنـظـور) در (لسـان العـرب ) مـعـانـى مـتـعـددى بـراى(وكـيـل ) ذكـر كـرده ، از جـمـله : كفيل ، حافظ و كسى كه به تدبير امور چيزى قيام مىكند.
به اين ترتيب ثابت مى شود كه بتها نه منشاء سودى هستند و نه زيانى ، نه گرهى رامـى گـشايند و نه گرهى به دست آنها زده مى شود، موجودات ضعيف و ناتوانى هستند كههيچ كارى از آنها ساخته نيست .
جـمـعـى از پـيـروان مـكـتـب جـبـر از جـمـله (الله خـالقكـل شـى ء) بـراى عـقـيـده انـحـرافـى خـود اسـتـدلال كـرده انـد و مـى گـويـنـد:اعـمـال مـا نـيـز در مـفـهـوم آيـه وارد اسـت ، بـنـابـرايـن خـداونـد خـالق آن اسـت ، هـر چـنـدمحل ظهور آن اعضاى تن ما است !
اشتباه بزرگ آنها اينجاست كه نتوانسته اند اين مطلب را درك كنند كه خالقيت خداوند نسبتبـه افـعـال مـا هـيـچگونه منافاتى با اختيار و آزادى اراده ما ندارد، چرا كه اين دو نسبت درطول هم است نه در عرض هم
تـوضـيـح ايـنـكه : اعمال ما نسبتى به خدا دارد، و هم نسبتى به ما از يكسو چيزى در تمامعـالم هـسـتـى از حـيـطـه قـدرت خـداونـد بـيـرون نـيـسـت ، واعـمـال مـا از ايـن نـظـر مـخـلوق او اسـت ، زيـرا قـدرت وعـقـل و اخـتـيـار و ابـزار كـار و آزادى عـمـل را او بـه مـا داده اسـت ، و از ايـن نـظـرعـمـل مـا را مـى تـوان بـه او نـسـبـت داد، او خـواسـتـه اسـت كـه مـا آزاد بـاشـيـم واعمال اختيارى بجا آوريم ، و تمام وسائل را او در اختيار ما گذارده .
ولى در عـيـن حـال مـا در عـمـل خـود آزاد و مـخـتـاريـم و از ايـن نـظـرافعال ما به ما منتسب است و ما در برابر آن مسئوليم .
اگـر كسى بگويد ما خالق اعمال خويش هستيم و خداوند هيچ دخالتى در آن ندارد، او مشركاسـت ، چـون مـعـتـقـد به دو خالق شده ، خالق بزرگ و خالق كوچك ، و اگر بگويد خالقاعـمـال مـا خـداسـت و مـا هيچ دخالتى نداريم ، او منحرف است ، چرا كه حكمت و عدالت خدا راانـكـار كـرده ، مـگـر مـى شـود اعـمـال مـال او بـاشـد و مـا درمقابل آن مسئول باشيم ؟ در اين صورت مجازات و پاداش و حساب و معاد و تكليف و مسئوليتمعنى ندارد.
بـنـابراين اعتقاد صحيح اسلامى كه از جمع بندى آيات قرآن به خوبى به دست مى آيدايـن اسـت كه تمام اعمال ما هم منتسب به او است و هم منتسب به خود ما و اين دو نسبت هيچگونهمنافاتى با هم ندارد چرا كه دو نسبت طولى است نه عرضى (دقت كنيد).
آيـه بـعـد بـا ذكـر تـوحـيـد مـالكـيـت خـداونـد بـحـث تـوحـيـدى آيـهقـبـل را تـكـمـيـل كـرده ، مـى گـويد: (كليدهاى آسمانها و زمين از آن او است ) (له مقاليدالسماوات و الارض ).
(مـقـاليـد) بـه گفته غالب ارباب لغت جمع (مقليد) است (هر چند زمخشرى در كشافمى گويد اين كلمه مفردى از جنس خود ندارد) و (مقليد) و (اقليد)
هـر دو بـه مـعـنـى (كـليـد) اسـت ، و بـه گـفـتـه (لسـان العـرب ) و بـعضى ديگراصـل آن از (كـليـد) فـارسـى گـرفـتـه شـده ، و در عـربـى نـيـز بـه هـمـيـن مـعـنـىاستعمال مى شود بنابراين (مقاليد السماوات و الارض ) به معنى كليدهاى آسمانها وزمين مى باشد.
ايـن تعبير معمولا كنايه از مالكيت و يا سلطه بر چيزى است چنانكه مى گوئيم : كليد اينكار به دست فلان است ، لذا آيه فوق مى تواند هم اشاره به توحيد مالكيت خداوند بودهباشد، و هم توحيد تدبير و ربوبيت و حاكميت او بر عالم هستى .
بـه هـمـيـن دليـل بـلافاصله بعد از اين جمله چنين نتيجه گيرى مى كند: (كسانى كه بهآيـات خـداوند كافر شدند زيانكارند) (و الذين كفروا بايات الله اولئك هم الخاسرون).
چـرا كـه مـنـبـع اصلى و سرچشمه واقعى همه خيرات و بركات را رها كرده و در بيراهه هاسـرگـردان شـده انـد، از كـسـى كـه تـمـام كـليـدهـاى آسـمـان و زمين به دست او است روىبرتافته و به سراغ موجودات ناتوانى رفته اند كه مطلقا كارى از آنها ساخته نيست .
در حـديـثـى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) آمـده اسـت كـه ازرسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تفسير (مقاليد) را پرسيدم ، فرمود: (ياعلى ! لقد سئلت عن عظيم المقاليد هو ان تقول عشرا اذا اصبحت ، و عشرا اذا امسيت ، لا اله الاالله و الله اكـبـر و سـبـحـان الله و الحـمـد لله و اسـتـغـفـر الله و لا قـوة الا بـالله (هو)الاول و الاخـر و الظاهر و الباطن له الملك و له الحمد (يحيى و يميت ) بيده الخير و هو علىكـل شـى ء قـديـر): (از كـليـدهـاى بـزرگـى سـؤال كـردى آن ايـن اسـت كه هر صبح و شام ده بار اين جمله ها را تكرار كنى لا اله الا الله والله اكبر و سبحان الله و الحمد لله ... تا آخر حديث .
سـپـس افـزود: (كـسـى كـه هـر صـبـح و شـام ده بار اين كلمات را تكرار كند خداوند ششپـاداش به او مى دهد كه يكى از آنها را اين مى شمارد كه خداوند او را از شيطان و لشكرشيطان حفظش مى كند تا سلطه اى بر او نداشته باشند).
ناگفته روشن است كه گفتن اين كلمات بصورت لقلقه لسان براى اينهمه پاداش كافىنيست بلكه ايمان به محتوى و تخلق به آن نيز لازم است .
ايـن حـديـث مـمـكن است اشاره لطيفى به اسماء حسناى خداوند بوده باشد كه مبداء حاكميت ومالكيت او بر عالم هستى است (دقت كنيد).
از مـجـمـوع آنچه درباره شاخه هاى توحيد در آيات گذشته ذكر شد به خوبى مى تواننـتـيـجـه گـرفـت كـه تـوحـيـد در عـبـادت يـك حـقـيـقـت غـيـرقـابـل انـكـار اسـت ، تـا آنجا كه هيچ انسان فهميده و عاقلى نبايد به خود اجازه دهد كه دربـرابـر بتها سجده كند، لذا به دنبال آن با لحنى قاطع و تشددآميز مى گويد: (بگو:آيـا بـه مـن دسـتـور مـى دهـيـد كـه غـيـر خـدا را عـبـادت كـنـم اى جـاهـلان )؟!(قل افغير الله تامرونى اعبد ايها الجاهلون ).
ايـن سـخـن مـخصوصا با توجه به اينكه كفار و مشركان گاهى پيامبر اسلام (صلى اللّهعـليـه و آله و سـلّم ) را دعـوت مـى كـردنـد كـه خـدايـان آنها را احترام و پرستش كند، و ياحداقل از عيبجوئى و انتقاد نسبت به بتها بپرهيزد مفهوم عميقترى پيدا مى كند، و با صراحتاعـلام مـى دارد كـه مـسـاءله تـوحيد و نفى شرك مطلبى نيست كه بتوان بر سر آن معامله وسـازش كـرد، شـرك بـايـد در تـمـام چـهره هايش در هم كوبيده شود و از صفحه جهان محوگردد!
مـفـهـوم آيـه ايـن اسـت كـه بـت پرستان عموما مردمى جاهلند، نه تنها نسبت به پروردگارجـهـل دارنـد كـه مـقـام والاى انـسـانـى خـود را نـيـز نـشـنـاخـتـه ولگدمال كرده اند.
تـعـبير به امر و دستور در آيه فوق نيز پرمعنى است ، و نشان مى دهد كه آنها با لحنىآمـرانـه و بدون ذكر دليل و منطق ، پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را دعوتبـه بـت پـرسـتـى مـى كـردنـد! ايـن مـوضـع گـيـرى از افـرادجاهل و نادان عجيب نيست .
آيـا ايـن جهل و نادانى نيست كه انسان اينهمه نشانه هاى خدا را در عالم هستى كه گواه برعـلم و قـدرت و تـدبـيـر و حـكـمت او است رها كرده ، و به موجودات بى ارزشى بچسبد كهمبداء هيچ اثر و منشاء هيچ خاصيتى نيستند.
آيه و ترجمه


و لقـد أ وحـى إ ليـك و إ لى الذيـن مـن قـبـلك لئن أ شـركـت ليـحـبـطـن عـمـلك و لتـكونن منالخاسرين(65)
بل الله فاعبد و كن من الشاكرين(66)
و مـا قـدروا الله حـق قـدره و الا رض جـميعا قبضته يوم القيمة و السموات مطويات بيمينهسبحانه و تعلى عما يشركون(67)


ترجمه :

65 - بـه تـو و هـمه انبياى پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوى تمام اعمالت نابود مىشود، و از زيانكاران خواهى بود!
66 - بلكه تنها خداوند را عبادت كن ، و از شكرگزاران باش .
67 - آنها خدا را آنگونه كه شايسته است نشناختند در حالى كه تمام زمين در روز قيامت درقـبـضـه قـدرت او اسـت و آسـمـانـهـا پـيـچـيـده در دسـت او، خـداونـد منزه و بلند مقام است ازشريكهائى كه براى او درست مى كنند.
تفسير:
اگر مشرك شوى اعمالت بر باد مى رود!
ايـن آيـات هـمـچـنـان مـسـائل مـربـوط بـه شـرك و تـوحـيـد را كـه در آيـاتقبل از آن سخن بود تعقيب مى كند.
در آيـه نـخست با لحن قاطع خطر شرك را بازگو كرده مى فرمايد: (به تو و به همهانـبـياى پيشين وحى فرستاده شده است كه اگر مشرك شوى مسلما اعمالت حبط و نابود مىگـردد و از زيـانـكاران خواهى بود) (و لقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك لئن اشركتليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين ).
بـه ايـن ترتيب شرك دو پيامد خطرناك دارد حتى در مورد پيامبران الهى اگر به فرضمحال مشرك شوند.
نخست مساءله حبط اعمال است ، و دوم گرفتار خسران و زيان زندگى شدن .
امـا (حـبـط اعـمـال ) بـه مـعـنـى مـحـو آثـار و پـاداشعـمـل بـه خـاطـر شـرك اسـت چـرا كـه شـرط قـبـولىاعمال اعتقاد به اصل توحيد است و بدون آن هيچ عملى پذيرفته نيست .
شرك آتش سوزانى است كه شجره اعمال آدمى را مى سوزاند.
شرك صاعقه اى است كه تمام محصول زندگى او را به آتش مى كشد.
و شرك همچون طوفانى است كه اعمال آدمى را متلاشى مى سازد و با خود مى برد چنانكهدر آيـه 18 سـوره ابـراهـيم مى خوانيم : مثل الذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت بهالريـح فـى يـوم عـاصـف لا يـقـدرون مـمـا كـسـبـوا عـلى شـى ء ذلك هـوالضـلال البـعـيد: (اعمال كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند همچون خاكسترىاست در برابر تندباد در يك روز طوفانى آنها توانائى ندارند كمترين چيزى از اعمالىرا كه انجام داده اند به دست آورند، و اين گمراهى دور و درازى است ).
لذا در حـديـثـى از پـيـغـمـبـر گـرامـى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده : ان اللهتـعـالى يـحـاسـب كـل خـلق الا مـن اشـرك بـالله فـانـه لا يـحاسب و يؤ مر به الى النار:(خـداونـد هـمـه بـنـدگـان را مـحاسبه مى كند مگر كسى كه شرك به خدا آورده كه بدونحساب به آتش ‍ فرستاده مى شود).
و امـا زيـانـكـار شـدن آنـهـا بـه خـاطـر ايـن اسـت كـه بزرگترين سرمايه هاى خود را كهعقل و خرد و عمر گرانبها است در اين بازار بزرگ تجارت دنيا از دست داده و جز حسرت واندوه متاعى نخريدند!
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال مـطـرح مى شود كه مگر امكان دارد كه انبياى بزرگ الهى راه شركپيش گيرند كه آيه فوق با اين لحن با آنها برخورد مى كند؟
پـاسـخ ايـن سؤ ال روشن است : انبيا هرگز مشرك نخواهند شد، هر چند قدرت و اختيار برايـن كـار را دارنـد، و مـعـصـوم بودن به معنى سلب قدرت و اختيار نيست بلكه بالا بودنسـطح معرفت آنها و ارتباط مستقيم و مستمرشان با مبداء وحى مانع از اين است كه آنها حتىدر يـك لحـظـه فكر شرك به خود راه دهند، آيا طبيب هوشمند و حاذقى كه از تاثير يك مادهسـمـى بـسـيـار خـطـرنـاك و كـشـنـده بـه خـوبـى آگـاه اسـت هـرگـز مـمـكـن اسـت درحال اعتدال فكر خود را به آن آلوده سازد؟
هدف اين است كه از اهميت خطر شرك به همگان گوشزد شود تا مردم بدانند وقتى خداوندبـا پـيـامـبـران بـزرگش اينچنين سخن مى گويد تكليف ديگران روشن است ، و به تعبيرديـگـر: ايـن از قـبـيـل ضـرب المـثـل مـعـروف عـرب اسـت (اياك اعنى و اسمعى يا جارة ):(منظورم توئى ولى اى همسايه تو بشنو)!.
همين معنى در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) به هنگامى كه مامون سؤال از آيـاتـى كرد نقل شده است كه امام فرمود: (منظور از اينگونه آيات امت است ، هر چندمخاطب رسول خدا مى باشد).
در آيـه بـعـد باز براى تاكيد بيشتر مى افزايد: (بلكه تنها خداوند را عبادت كن و ازشكرگزاران باش ) (بل الله فاعبد و كن من الشاكرين ).
مقدم داشتن (الله ) براى حصر است ، يعنى معبود تو بايد منحصرا ذات پاك (الله )باشد، و به دنبال آن دستور به شكرگزارى مى دهد، چرا كه شكر در برابر نعمتهائىكـه انـسـان در آن غـوطـه ور اسـت هـميشه نردبانى است براى (معرفة الله ) و نفى هرگـونـه شـرك ، شـكـر در بـرابـر نـعـمـت فـطـرى هـر انسانى است و براى شكرگزارىقبل از هر چيز بايد شخص منعم را شناخت ، و اينجاست كه خط شكر به خط توحيد منتهى مىشود، و بتها كه مبداء هيچ نعمتى نيستند كنار مى روند.
در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـه بـيـان ديـگـرى براى نفى شرك پرداخته ، ريشه اصلىانـحـراف آنـها را ذكر كرده و مى گويد: آنها خدا را آن گونه كه شايسته است نشناختند وبـه هـمـين دليل نام مقدس او را تا آنجا تنزل دادند كه همرديف بتها قرار دادند (و ما قدرواالله حق قدره ).
آرى سـرچـشـمه شرك عدم معرفت صحيح درباره خداوند است ، كسى كه بداند (اولا) اووجودى است بى پايان و نامحدود از هر نظر (ثانيا) آفرينش همه موجودات از ناحيه اواسـت و حـتـى در بقاى خود هر لحظه به فيض وجود او نيازمندند (ثالثا) تدبير عالمهـسـتـى و گـشـودن گره تمام مشكلات و همه ارزاق به دست با قدرت او است ، و حتى اگرشـفـاعـتـى هم انجام گيرد به اذن و فرمان او خواهد بود، معنى ندارد رو به سوى ديگرىآرد.
اصـلا چـنـيـن وجـودى بـا ايـن صـفـات دوگـانـگـى بـراى اومحال است زيرا دو وجود نامحدود از جميع جهات عقلا غير ممكن است (دقت كنيد).
سپس براى بيان عظمت و قدرت او از دو تعبير كنائى زيبا استفاده كرده
مـى گـويـد: (تـمـام زمـيـن در روز قيامت در قبضه او قرار دارد، و آسمانها پيچيده در دستراست او است ) (و الارض جميعا قبضته يوم القيامة و السماوات مطويات بيمينه ).
(قـبـضـة ) به معنى چيزى است كه در مشت مى گيرند، و معمولا كنايه از قدرت مطلقه وسلطه كامل بر چيزى است همانگونه كه در تعبيرات روزمره مى گوئيم فلان شهر در دستمن است و يا فلان ملك در قبضه و مشت من مى باشد.
(مـطـويـات ) از مـاده (طـى ) به معنى به هم پيچيدن است كه گاه كنايه از گذشتنعمر يا عبور از چيزى نيز مى باشد.
تعبير فوق در مورد آسمانها به صورت واضحترى در آيه 104 سوره انبيا آمده است يومنـطـوى السـمـاء كـطـى السـجـل للكـتب : (در آن روز آسمانها را همچون طومارى درهم مىپيچيم ).
كـسـى كـه طومارى را درهم پيچيده و در دست راست گرفته كاملترين تسلط را بر آن داردمخصوصا انتخاب يمين (دست راست ) به خاطر آن است كه غالب اشخاص كارهاى مهم را بادست راست انجام مى دهند و قوت و قدرت بيشترى در آن احساس مى كنند.
كـوتـاه سـخن اينكه : همه اين تشبيهات و تعبيرات كنايه از سلطه مطلقه پروردگار برعـالم هـسـتـى در جـهـان ديـگـر اسـت ، تـا هـمـگـان بـدانـنـد در عالم قيامت نيز كليد نجات وحـل مـشـكـلات در كـف قـدرت خداوند است ، تا به بهانه شفاعت و مانند آن به سراغ بتها ومعبودهاى ديگر نروند
مگر در اين دنيا زمين و آسمان به همين صورت در قبضه قدرت او نيست ؟ چرا سخن از آخرتمى گويد؟
پـاسخ اين است كه در آن روز قدرت خداوند از هر زمان آشكارتر است و به مرحله ظهور وبـروز نهائى مى رسد، همگى به روشنى در مى يابند كه همه چيز از آن او و در اختيار اواست .
بـعـلاوه مـمكن است بعضى به بهانه نجات در قيامت به سراغ غير خدا بروند، همانگونهكه مسيحيان براى مساءله پرستش عيسى مسيح (عليه السلام ) موضوع (نجات ) را پيشمى كشند بنابراين مناسب اين است كه از قدرت خداوند در قيامت سخن گفته شود.
از آنـچـه گفتيم به خوبى روشن شد كه اين تعبيرات همگى جنبه كنائى دارد و به خاطركـوتـاهـى الفـاظ مـا در زنـدگـى روزمره ناچاريم آن معانى بلند را در قالب اين الفاظكـوچـك بـريـزيـم و جـاى ايـن نـيـسـت كـه كـسـى از ايـنـهـااحـتـمـال تـجـسم پروردگار بدهد مگر اينكه بسيار ساده لوح و كوته بين و كوته فكربـاشد، چه مى توان كرد؟ الفاظى كه درخور بيان مقام عظمت پروردگار باشد در اختيارنـداريـم ، بـايـد از هـمـين الفاظ با استفاده از معانى كنائى كه دامنه وسيع و گسترده اىدارند استفاده كنيم .
بـه هـر حـال بـعـد از بـيـانـات فـوق در آخر آيه در يك نتيجه گيرى فشرده و گويا مىفـرمـايـد: (مـنـزه و پـاك ، و بـلند مقام است از شريكهائى كه براى او درست مى كنند)(سبحانه و تعالى عما يشركون )
اگر انسانها با مقياسهاى كوچك انديشه هاى خود درباره ذات پاك او قضاوت نمى كردندهرگز به بيراهه هاى شرك و بت پرستى نمى افتادند
نكته ها:
1 ـ مساءله (حبط اعمال )
آيـا بـه راسـتـى مـمـكـن اسـت اعـمـال نـيـك آدمـى بـه خـاطـراعـمـال بـدش حـبـط و نـابـود شود؟ آيا اين مساءله با عدالت خداوند از يكسو، و با ظواهرآيـاتـى كـه مـى گـويد اگر انسان ذره اى كار نيك يا بد انجام دهد آن را مى بيند منافاتندارد؟!
در ايـنـجـا بـحـث دامـنـه دارى اسـت هـم از نـظـر دلائل عـقـلى ، و هـمدلائل نـقـلى ، كـه مـا قـسـمـتـى از آن را در جـلد دوم صـفـحـه 70(ذيـل آيـه 217 سـوره بـقـره ) مـطـرح كـرده ايـم وذيل آيات مناسب ديگر در آينده نيز بخواست خدا بحث خواهيم كرد)

next page

fehrest page

back page