بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 18, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ممكن است مقارن آمدن اين پيامبران الهى بعضى مشكلات در زندگى مردم آن ديار بر اثرگناهانشان و يا به عنوان هشدار الهى حاصل شده باشد، چنانكه بعضى از مفسران نيزنقل كرده اند كه مدتى نزول باران قطع شد ولى آنها نه تنها عبرتى نگرفتند بلكهاين حادثه را به دعوت رسولان پيوند دادند.
باز به اين هم قناعت نكردند، بلكه با تهديدى صريح و آشكار نيات شوم و زشت خودرا ظاهر ساختند، و گفتند: (اگر از اين سخنان دست برنداريد مسلما شما را سنگسارخواهيم كرد، و مجازات دردناكى از ما به شما خواهد رسيد)!
(لئن لم تنتهوا لنرجمنكم و ليمسنكم منا عذاب اليم ).
آيا مجازات دردناك (عذاب اليم ) تاكيدى است بر مساله سنگسار كردن (رجم ) و يامجازاتى افزون بر آنست ؟ دو احتمال وجود دارد.
احتمال دوم نزديكتر به نظر مى رسد، چرا كه سنگسار كردن كه يكى از بدترين انواععذاب و شكنجه هاست كه گاهى منتهى به مرگ ميشود، ممكن است ذكر عذاب اليم اشاره بهاين باشد كه سنگسار نمودن شما را آنقدر ادامه مى دهيم تا مايه مرگ شما شود، يا اينكهعلاوه بر سنگسار كردن انواع ديگرى از شكنجه ها را كه جنايتكاران پيشين انجام مى دادندمانند ميله هاى داغ در چشم فرو كردن يا فلز گداخته در حلق ريختن وامثال اينها را در باره شما انجام خواهيم داد.
بعضى از مفسران اين احتمال را نيز داده اند كه سنگسار كردن عذاب جسمانى بوده ، اماعذاب اليم عذاب معنوى و روحى بوده است .
اما تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد.
آرى طرفداران باطل و حاميان ظلم و فساد چون منطققابل عرضهاى ندارند هميشه تكيه بر تهديد و فشار و خشونت ميكنند،غافل از آنكه رهروان راه الله هيچگاه در برابر اين تهديدها تسليم نخواهند شد، بلكهبر استقامتشان خواهد افزود، آن روز كه آنها پا به اين ميدان گذاشتند جان خود را بر كفگرفتند و آماده ايثار گشتند.
اينجا بود كه رسولان الهى با منطق گوياى خود به پاسخ هذيانهاى آنها پرداختند، وگفتند: شومى شما از خود شما است و اگر درست بينديشيد.
به اين حقيقت واقف خواهيد شد (قالوا طائركم معكم اءئن ذكرتم ).
اگر بدبختى و تيره روزى و حوادث شوم محيط جامعه شما را فرا گرفته ، و بركاتالهى از ميان شما رخت بربسته ، عامل آن را در درون جان خود، در افكار منحط واعمال زشت و شومتان جستجو كنيد، نه در دعوت ما، اين شما هستيد كه با بت پرستى و هواپرستى و بيدادگرى و شهوترانى فضاى زندگى خود را تيره و تار كرده ، و بركاتخدا را از خود قطع كرده ايد.
جمعى از مفسران جمله (اءئن ذكرتم ) را اشاره به مطلب مستقلى دانسته اند و گفته اندمفهومش اين است كه آيا اگر پيامبران الهى بيايند و شما را تذكر دهند و انذار كنند جزايشاين است كه آنها را تهديد به عذاب و مجازات كنيد، و وجودشان را شوم پنداريد، آنهابراى شما نور و هدايت و خير و بركت به ارمغان آورده اند، آيا پاسخ چنين خدمتى آنتهديدها و سخنان زشت است .
و سرانجام آخرين سخن اين فرستادگان پروردگار به آنان اين بود كه شما گروهىاسرافكار و متجاوزيد (بل انتم قوم مسرفون ).
درد اصلى شما همان اسراف و تجاوزگرى شما است ، اگر توحيد را انكار كرده ، بهشرك روى مى آوريد، دليل آن اسراف و تجاوز از حق است ، و اگر جامعه شما گرفتارسرنوشت شوم شده است سبب آن نيز اسراف در گناه و آلودگى به شهوات است ،بالاخره اگر در برابر خير خواهى خير خواهان آنها را تهديد به مرگ مى كنيد اين نيزبه خاطر تجاوزگرى شما است ! پيرامون ماجراى تاريخى اين رسولان ومحل وقوع اين حوادث بعد از تفسير آيات باقيمانده اين داستان مشروحا سخن خواهيم گفت .
آيه و ترجمه


و جاء من اقصا المدينة رجليسعى قال يقوم اتبعوا المرسلين(20)
اتبعوا من لا يسلكم اجرا و هم مهتدون(21)
و ما لى لا اعبد الذى فطرنى و اليه ترجعون(22)
ء اتخذ من دونه ءالهة ان يردن الرحمن بضر لا تغن عنى شفاعتهم شيا و لا ينقذون(23)
انى اذا لفى ضلالمبين(24)
انى ءامنت بربكم فاسمعون(25)
قيل ادخل الجنة قال يليت قومى يعلمون(26)
بما غفر لى ربى و جعلنى من المكرمين(27)
و ما انزلنا على قومه من بعده من جند من السماء و ما كنا منزلين(28)
ان كانت الا صيحة واحدة فاذا هم خامدون(29)
يحسرة على العباد ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤ ن(30)


ترجمه :
20 - مردى (با ايمان ) از نقطه دور دست شهر با شتاب فرا رسيد، گفت : اى قوم من ! ازفرستادگان خدا پيروى كنيد.
21 - از كسانى پيروى كنيد كه از شما اجرى نمى خواهند و خود هدايت يافته اند.
22 - من چرا كسى را پرستش نكنم كه مرا آفريده است ؟ و همگى به سوى او بازگشت مىكنيد.
23 - آيا غير از او معبودانى را انتخاب كنم كه اگر خداوند رحمان بخواهد زيانى به منبرساند شفاعت آنها كمترين فايده اى براى من ندارد و مرا (از مجازات او) نجات نخواهندداد.
24 - اگر چنين كنم من در گمراهى آشكارى خواهم بود.
25 - (به همين دليل ) من به پروردگارتان ايمان آوردم ، به سخنان من گوش فرا دهيد.
26 - (سرانجام او را شهيد كردند و) به او گفته شد وارد بهشت شو گفت ايكاش قوم منمى دانستند.
27 - كه پروردگارم مرا آمرزيده و از گرامى داشتگان قرار داده است .
28 - ما بعد از او بر قوم او هيچ لشكرى از آسمان نفرستاديم و هرگز سنت ما بر ايننبود.
29 - فقط يك صيحه آسمانى بود! ناگهان همگى خاموش شدند!!
30 - افسوس بر اين بندگان كه هيچ پيامبرى براى هدايت آنها نيامد مگر اينكه او رااستهزاء مى كردند.
تفسير:
مجاهدى جان بر كف !
در آيات مورد بحث بخش ديگرى از مبارزات رسولانى كه در اين داستان به آنها اشارهشده ، آمده است ، و آن مربوط به حمايت حساب شده و شجاعانه مؤ منان اندك از آنها است كهدر برابر اكثريت كافر و مشرك و لجوج ايستادند و تا سر حد جان از پيامبران الهىدفاع كردند.
نخست مى فرمايد: (مردى (با ايمان ) از نقطه دور دست شهر با سرعت و شتاب بهسراغ گروه كافران آمد و گفت : اى قوم من ! از فرستادگان خدا پيروى كنيد) (و جاء مناقصى المدينة رجل يسعى قال يا قوم اتبعوا المرسلين ).
اين مرد كه غالب مفسران نامش را (حبيب نجار) ذكر كرده اند از كسانى بود كه دربرخوردهاى نخستين با رسولان پروردگار به حقانيت دعوت آنها و عمق تعليماتشان پىبرد، و مومنى ثابت قدم و مصمم از كار در آمد، هنگامى كه به او خبر رسيد كه در قلبشهر مردم بر اين پيامبران الهى شوريده اند، و شايد قصد شهيد كردن آنها را دارند،سكوت را مجاز ندانست ، و چنانكه از كلمه (يسعى ) بر مى آيد با سرعت و شتاب خودرا به مركز شهر رسانيد و آنچه در توان داشت در دفاع از حق فروگذار نكرد.
تعبير به (رجل ) به صورت ناشناخته ، شايد اشاره به اين نكته است كه او يكفرد عادى بود، قدرت و شوكتى نداشت ، و در مسير خود تك و تنها بود، در عينحال نور و حرارت ايمان آنچنان او را روشن و گرم ساخته بود كه بى اعتنا به پيامدهاىاين دفاع سرسختانه از مبارزان راه توحيد، وارد معركه شد، تا مؤ منان عصر پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) در آغاز اسلام كه عده قليلى بيش نبودند سرمشق بگيرندو بدانند حتى يك نفر مؤ من تنها نيز داراى مسئوليت است و سكوت براى او جائز نيست .
تعبير به (اقصى المدينة ) نشان ميدهد كه دعوت اين رسولان به نقاط دور دست شهرنيز كشيده شد، و دلهاى آماده را تحت تاثير خود قرار داده بود، گذشته از اين نقاط دوردست شهر هميشه مركز مستضعفانى است كه آمادگى بيشتر براى پذيرش حق دارند، بهعكس ، در قلب شهرها مردم مرفهى زندگى ميكنند كه جذب آنها به سوى حق به سادگىممكن نيست .
تعبير به (يا قوم ) (اى قوم من ) بيانگر دلسوزى اين مرد نسبت بهاهل شهر و مردم آن ديار است ، و دعوت به پيروى از رسولان دعوتى است خالصانه كههيچ نفعى براى شخص او در آن مطرح نيست .
اكنون ببينيم اين مؤ من مجاهد به چه منطق و دليلى براى جلب توجه همشهريانشمتوسل گشت ؟
نخست از اين در وارد شد كه : از كسانى پيروى كنيد كه از شما اجر و مزدى در برابردعوت خود نميخواهند (اتبعوا من لا يسالكم اجرا).
اين خود نخستين نشانه صدق آنها است كه هيچ منفعت مادى در دعوتشان ندارند، نه از شمامالى مى خواهند، و نه جاه و مقام ، و نه حتى تشكر و سپاسگزارى و نه هيچ اجر و پاداشديگر.
اين همان چيزى است كه بارها در آيات قرآن در مورد انبياى بزرگ به عنوان نشانهاى ازاخلاص و بى نظرى و صفاى قلب پيامبران روى آن تكيه شده ، تنها در سوره شعرا پنجبار اين جمله (و ما اسئلكم عليه من اجر) تكرار گرديده است .
سپس مى افزايد: بعلاوه اين رسولان چنانكه از محتواى دعوت و سخنانشان بر مى آيدافرادى هدايت يافته اند (و هم مهتدون ).
اشاره به اينكه عدم تسليم در برابر دعوت كسى يا به خاطر اين است كه دعوتش حقنيست و به بيراهه و گمراهى مى كشاند، و يا اينكه حق است اما مطرح كنندگان منافعخاصى در سايه آن كسب ميكنند كه اين خود مايه بدبينى به چنان دعوتى است ، اما هنگامىكه نه آن باشد و نه اين ، ديگر چه جاى تامل و ترديد؟!
سپس به دليل ديگرى مى پردازد و به سراغاصل توحيد كه عمده ترين نكته دعوت اين رسولان بوده است مى رود و مى گويد: (منچرا كسى را پرستش نكنم كه مرا آفريده است )؟ (و مالى لا اعبد الذى فطرنى ).
كسى شايسته پرستش است كه خالق و مالك و بخشنده مواهب باشد نه اين بتها كه هيچكارى از آنان ساخته نيست ، فطرت سليم مى گويد بايد خالق را پرستيد، نه اينمخلوقات بى ارزش را!
تكيه روى (فطرنى ) (مرا آفريده ) ممكن است اشاره به اين نكته نيز باشد كه منوقتى به فطرت اصلى و سرشت حقيقى خود باز مى گردم به خوبى مى بينم كه ازدرونم فريادى رسا و گويا بلند است كه مرا دعوت به پرستش خالقم ميكند، دعوتىكه هماهنگ با عقل و خرد است ، من چگونه اين دعوت مضاعف فطرت و خرد را ناديده بگيرم ؟
جالب اينكه نمى گويد: (ما لكم لا تعبدون الذى فطركم ) چرا خدائى را پرستشنمى كنيد كه شما را آفريده است بلكه مى گويد: (من چرا چنين نكنم ) يعنى در حقيقت ازخود شروع ميكند تا مؤ ثرتر واقع شود.
و به دنبال آن هشدار ميدهد كه مراقب باشيد همه شما سرانجام تنها به سوى او بازميگرديد (و اليه ترجعون ).
يعنى نه تنها سر و كار شما در زندگى اين جهان با او است كه در جهان ديگر نيز تمامسرنوشت شما در دست قدرت او مى باشد، آرى به سراغ كسى برويد كه در هر دو جهانسرنوشت شما را به دست گرفته .
و در سومين استدلال خود به وضع بتها پرداخته ، و اثبات عبوديت را براى خداوند بانفى عبوديت از بتها تكميل ميكند، مى گويد: آيا غير از خداوند معبودانى را انتخاب كنم كهاگر خداوند رحمن بخواهد زيانى به من برساند شفاعت آنها كمترين فايده اى براى مننخواهد داشت ، و مرا از مجازات او هرگز نجات نخواهند داد (اءاءتخذ من دونه الهة ان يردنالرحمن بضر لا تغن عنى شفاعتهم شيئا و لا ينقذون ).
باز در اينجا از خودش سخن مى گويد تا جنبه تحكم و آمريت نداشته باشد، و ديگرانحساب كار خود را برسند.
او در حقيقت انگشت روى بهانه اصلى بت پرستان ميگذارد كه مى گفتند: ما اينها را بهخاطر اين پرستش مى كنيم كه شفيعان ما در درگاه خدا باشند مى گويد: چه شفاعتى ؟ وچه كمك و نجاتى ؟ آنها خود نيازمند به كمك و حمايت شما هستند، در تنگناى حوادث چهكارى از آنها براى شما ساخته است ؟!
تعبير به (الرحمن ) در اينجا علاوه بر اينكه اشاره به گستردگى رحمت خداوند وبازگشت همه نعمتها و مواهب به سوى او است ، و اين خود دليلى بر توحيد عبادت مىباشد، بيانگر اين نكته است كه خداوند رحمن ضرر و زيانى براى كسى نمى خواهد، مگراينكه خلافكارى انسان به منتها درجه خود برسد كه او را از محيط گسترده الهى دور و دروادى غضبش گرفتار سازد.
سپس اين مؤ من مجاهد براى تاكيد و توضيح بيشتر افزود: هر گاه من چنين بتهائى راپرستش كنم و آنها را شريك پروردگار قرار دهم در گمراهى آشكار خواهم بود (انى اذالفى ضلال مبين ).
كدام گمراهى از اين آشكارتر كه انسان عاقل و با شعور در برابر اين موجودات بىشعور زانو زند و آنها را در كنار خالق زمين و آسمان قرار دهد.
اين مؤ من تلاشگر و مبارز پس از اين استدلالات و تبليغات موثر و گيرا با صداى رسادر حضور جمع اعلام كرد: (همه بدانيد من به پروردگار شما ايمان آورده ام ، و دعوت اينرسولان را پذيرا شده ام ) (انى آمنت بربكم ).
(بنا بر اين سخنان مرا بشنويد) و بدانيد من به دعوت اين رسولان مؤ منم و گفتار مرابه كار بنديد كه به سود شماست (فاسمعون ).
در اينكه مخاطب در اين جمله ، و همچنين جمله (انى آمنت بربكم ) كيست ؟
ظاهر آيات قبل نشان ميدهد كه همان گروه مشركان و بتپرستانى هستند كه در آن دياربودند، تعبير به ربكم (پروردگار شما) نيز منافاتى با اين معنى ندارد، چرا كه اينتعبير در آيات زيادى از قرآن مجيد در برابر كفار و به هنگام بيان استدلالات توحيدىآمده است .
و نيز جمله (فاسمعون ) (به سخنان من گوش فرا دهيد) مخالفتى با آنچه گفته شدندارد چرا كه اين جمله را براى دعوت آنها به پيروى از گفتار خويش ذكر كرده ،همانگونه كه در داستان مؤ من آل فرعون آمده (آنجا كه خطاب به فرعونيان مى گويد: ياقوم اتبعون اهدكم سبيل الرشاد: اى قوم من از من پيروى كنيد تا شما را به راه راست هدايتكنم (غافر - 38).
و از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى از مفسران گفته اند مخاطب در اين جمله همانرسولانى هستند كه از سوى خدا براى دعوت اين قوم آمده بودند و تعبير به ربكم و جمله(فاسمعون ) را قرينه بر آن گرفته اند هيچگونه دليلى براى آن در دست نيست .
اما ببينيم عكس العمل اين قوم لجوج در برابر اين مومن پاكباز چه بود؟ قرآن سخنى از آنبه ميان نمى آورد، ولى از لحن آيات بعد استفاده مى شود كه آنها بر او شوريدند وشهيدش كردند.
آرى سخنان پر شور و هيجانانگيز او كه با استدلالاتى قوى و نيرومند و نكاتى جالب ودلنشين همراه بود در آن قلبهاى سياه و سرهاى پر از مكر و غرور نه تنها اثر مثبتىنگذاشت بلكه چنان آتش كينه و عداوت را در دلهاى آنان برافروخت كه از جا برخاستند وبا نهايت قساوت و بى رحمى به جان اين مرد مؤ من شجاع افتادند، به روايتى او راسنگباران كردند و پيكرش را چنان آماج سنگها ساختند كه بر زمين افتاد و جان به جانآفرين تسليم كرد، در حالى كه پيوسته اين سخن را بر لب داشت كه خداوندا اين قوممرا هدايت كن كه آنها نمى دانند.
و به روايت ديگرى او را زير پاها چنان لگدمال كردند كه روحش به آسمان پرواز كرد.
اما قرآن اين حقيقت را با جمله جالب و سربسته اى بيان كرده ، مى گويد: به او گفته شدوارد بهشت شو (قيل ادخل الجنة ).
اين تعبيرى است كه در باره شهيدان راه خدا در آيات ديگر قرآن آمده است : و لا تحسبنالذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم
يرزقون : (گمان مكن كسانى كه در راه خدا كشته شدند مردگانند، بلكه آنها زندهجاويدند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند(آل عمران - 169).
جالب اينكه اين تعبير نشان مى دهد كه شهادت اين مرد مؤ من همان ، وداخل شدن او در بهشت همان ، آنچنان فاصله ميان اين دو كم و كوتاه بوده است كه قرآنمجيد در تعبير لطيفش به جاى ذكر شهادت اودخول او را در بهشت بيان كرده ، و چه نزديك است راه بر شهيدان ، راه بهشت و سعادتجاويدان !
روشن است منظور از بهشت در اينجا بهشت برزخى است ، چرا كه هم از آيات و هم از رواياتاستفاده مى شود كه بهشت جاويدان در قيامت نصيب مؤ منان خواهد شد همانگونه كه دوزخ نيزدر مورد بدكاران چنين است .
بنا بر اين بهشت و دوزخ ديگرى در عالم برزخ است كه نمونه اى از بهشت و دوزخرستاخيز مى باشد، چنانكه در روايت امير مؤ منان على (عليهالسلام ) در مورد قبر وارد شدهاست : القبر اما روضة من رياض الجنة او حفرة من حفر النيران : قبر يا باغى از باغهاىبهشت است يا حفره اى از حفره هاى دوزخ !.
و اينكه بعضى احتمال داده اند اين جمله اشاره به خطابى است كه در روز قيامت به اين مؤمن با شهامت و ايثارگر مى شود، و جنبه مستقبل دارد نهحال ، بر خلاف ظاهر آيه است .
به هر حال روح پاك اين مرد به آسمانها، در جوار قرب رحمت الهى و در نعيم بهشتى ،شتافت ، و در آنجا تنها آرزويش اين بود كه گفت : اى كاش قوم من مى دانستند(قال يا ليت قومى يعلمون ).
اى كاش مى دانستند كه (پروردگارم مرا مشمول آمرزش و عفو خويش قرار
داد و در صف گراميان جاى داد) (بما غفر لى ربى و جعلنى من المكرمين ).
اى كاش چشم حق بينى داشتند، چشمى كه با حجابهاى ضخيم و سنگين جهان مادى محجوبنگردد، و آنچه را در پشت اين پرده است ببينند يعنى تا اينهمه نعمت و اكرام و احترام خدا رابنگرند و بدانند در مقابل اهانتهاى آنها خداوند چه لطفى در حق من فرموده است ، اى كاشمى ديدند و ايمان مى آوردند اما افسوس !
در حديث آمده است كه پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: انهنصح لهم فى حياته و بعد موته (اين مرد با ايمان هم درحال حيات خود خير خواه قوم خويش بود و هم بعد از مرگ آرزوى هدايت آنها را داشت ).
جالب توجه اينكه او نخست تكيه بر موهبت غفران الهى ميكند، سپس بر اكرام ، چرا كهنخست بايد با آب مغفرت روح و جان انسان از آلودگى گناهان پاك گردد و چون پاك شدبر بساط قرب و اكرام الهى جاى گيرد.
اين نكته نيز قابل دقت است كه اكرام و احترام و بزرگداشت الهى گرچه نصيب بسيارىاز بندگان مى شود، و اصولا تقوى و اكرام دوش به دوش هم پيش مى روند ان اكرمكم عندالله اتقياكم (حجرات - 13) ولى اكرام به طوركامل و بدون هيچگونه قيد و شرط در قرآن مجيد در باره دو گروه آمده است : نخستفرشتگان مقرب خدا كه قرآن در باره آنها مى گويد:بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون : آنها بندگان گرامى خدايند كهدر سخن بر او پيشى نمى گيرند و فرمانش را به كار مى بندند (انبيا - 27)
و ديگر بندگان كامل الايمان كه قرآن از آنها به عنوان مخلصين ياد كرده ، و در باره آنهامى گويد: اولئك فى جنات مكرمون : (آنها در باغهاى بهشت گرامى داشته مى شوند)(معارج - 35).
به هر حال اين پايان كار اين مرد مؤ من و مجاهد راستين بود كه در انجام رسالت خويش وحمايت از پيامبران الهى كوتاهى نكرد و سرانجام شربت شهادت نوشيد و به جوار قربرحمت خداوند راه يافت .
اما ببينيم سرنوشت آن قوم طاغى و ستمگر به كجا رسيد؟
گرچه در قرآن سخنى از پايان كار آن سه نفر پيامبر كه به سوى اين قوم مبعوثشدند نيامده ، ولى جمعى از مفسران نوشته اند كه آن قوم علاوه بر كشتن آن مرد مؤ منپيامبران خويش را نيز به قتل رساندند، در حالى كه بعضى ديگر تصريح كرده اند كهآن مرد با ايمان جمعيت را به خود مشغول ساخت تا پيامبران بتوانند از توطئه اى كهبراى آنها چيده شده بود رهائى يابند و به نقطه اءمنترىمنتقل شوند، ولى نزول عذاب دردناك الهى بر آنها كه در آيات بعد به آن اشاره مى شودقرينه اى بر ترجيح قول اول است ، هر چند تعبير من بعده (بعد از شهادت آن مرد باايمان ) در مورد نزول عذاب نشان مى دهد كه قول دوم صحيحتر است (دقت كنيد).
ديديم كه مردم شهر انطاكيه چگونه به مخالفت با پيامبران الهى قيام كردند اكنونببينيم سرانجام كارشان چه شد؟
قرآن در اين زمينه مى گويد: (ما بر قوم او بعد از وى هيچ لشكرى از آسمان نفرستاديم، و اصولا سنت ما چنين نيست كه براى نابود ساختن اين اقوام سركشمتوسل به اين امور شويم (و ما انزلنا على قومه من بعده من جند من السماء و ما كنا منزلين).
ما نيازى به اين امور نداريم ، تنها يك اشاره كافى است كه همه آنها را خاموش سازيم وبه ديار عدم بفرستيم و تمام زندگى آنها را در هم بكوبيم .
تنها يك اشاره كافيست كه عوامل حيات آنها تبديل بهعامل مرگشان شود، و در لحظه اى كوتاه و زودگذر طومار زندگانيشان را درهم پيچد!
سپس مافزايد: تنها يك صيحه آسمانى تحقق يافت ، صيحه اى تكان دهنده و مرگبار،ناگهان همگى خاموش شدند! (ان كانت الا صيحة واحدة فاذا هم خامدون ).
آيا اين صيحه صداى صاعقه اى بود كه از ابرى برخاست و بر زمين نشست ، لرزه اىبر همه چيز افكند، و تمام عمارتها را ويران ساخت ، و آنها از شدت وحشت تسليم مرگشدند؟
يا صيحه اى بود كه بر اثر يك زمين لرزه شديد ازدل زمين برخاست و در فضا طنين افكند و موج انفجارش همه را به كام مرگ كشيد؟!
هر چه بود يك صيحه ، آن هم در يك لحظه زودگذر، بيش نبود، فريادى بود كه همهفريادها را خاموش كرد، و تكانى بود كه همه را بيحركت ساخت ، و چنين است قدرتخداوند، و چنان است سرنوشت يك قوم گمراه و بى ثمر!
بسوزند چوب درختان بى بر

سزا خود همين است مربى برى را!

در آخرين آيه مورد بحث با لحنى بسيار گيرا و مؤ ثر بر خورد تمام سركشان تاريخرا با دعوت پيامبران خدا يكجا مورد بحث قرار داده مى گويد: وا حسرتا بر اين بندگانكه هيچ پيامبرى براى هدايت آنها نيامد مگر اينكه او را به باد استهزا گرفتند (يا حسرةعلى العباد ما ياتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤ ن ).
واى بر آنها كه دريچه هاى رحمت خدا را به روى خود بستند! اسفا بر آنها كه چراغهاىهدايت خويش را شكستند!
بيچاره و محروم از سعادت آن گروهى كه نه تنها گوش هوش به نداى رهبران ندهند،بلكه به استهزا و سخريه آنها بر خيزند، سپس آنها را از دم شمشير بگذرانند، در حالىكه آنها سرنوشت شوم طغيانگران بى ايمان راقبل از خود ديده بودند و سرانجام دردناكشان را با گوش شنيده يا در صفحات تاريخخوانده بودند اما كمترين عبرتى نگرفتند، و درست در همان وادى گام نهادند و به همانسرنوشت گرفتار شدند!
روشن است اين جمله گفتار خدا است چون تمام اين آيات از سوى او بيان مى شود، ولىالبته جمله حسرت به معنى ناراحتى درونى در برابر حوادثى كه كارى از دست انساندر مورد آن ساخته نيست در باره خداوند معنى ندارد، همان گونه كه خشم و غضب و مانند آننيز به مفهوم حقيقى در مورد او وجود ندارد، بلكه منظور اين است كهحال اين تيره روزان چنان بود كه هر انسانى از وضع آنها آگاه مى شد متاسف و متاثرميگشت كه چرا با اين همه وسائل نجات در اين
گرداب هولناك غرق شوند؟!.
تعبير به (عباد) (بندگان خدا) اشاره به اين است كه تعجب از اين است كه بندگانخدا كه غرق نعمتهاى او هستند دست به چنين جناياتى زدند.
نكته ها:
1- داستان رسولان (انطاكيه )
(انطاكيه ) يكى از قديمترين شهرهاى شام است كه به گفته بعضى در سيصدسال قبل از مسيح (عليهالسلام ) بنا گرديد، اين شهر در روزگار قديم از حيث ثروت وعلم و تجارت يكى از سه شهر بزرگ كشور روم محسوب مى شد.
شهر انطاكيه تا حلب كمتر از يكصد كيلومتر و تا اسكندريه حدود شصت كيلومتر فاصلهدارد.
اين شهر در زمان خليفه دوم به دست ابو عبيده جراح فتح شد، و از دست روميان در آمد، مردمآن كه مسيحى بودند پرداخت جزيه را پذيرفتند، و بر آئين خود باقى ماندند.
بعد از جنگ جهانى اول اين شهر به تصرف فرانسويان در آمد، و چون فرانسويانخواستند شام را رها كنند و غالب اهل انطاكيه مسيحى و با فرانسويان همكيش بودند ونخواستند در آشوبهائى كه پس از خروج آنها از شام در اين كشور اتفاق مى افتد بهمسيحيان آسيب رسد، آن را به تركيه دادند!
(انطاكيه ) براى مسيحيان مانند مدينه براى مسلمانان دومين شهر مذهبى محسوب مى شود،و شهر اولشان بيت المقدس است كه حضرت مسيح (عليهالسلام ) دعوت خود را از آنجا آغازكرد، و بعدا گروهى از مؤ منان به مسيح (عليهالسلام )
به انطاكيه هجرت كردند و پولس و برنابا بدان شهر رفتند و مردم را به اين آئينخواندند و از آنجا دين مسيح (عليهالسلام ) گسترش يافت ، و به همين جهت در قرآن مجيد ازاين شهر به خصوص (در آيات مورد بحث ) سخن به ميان آمده .
مفسر عاليقدر (طبرسى ) در (مجمع البيان ) چنين مى گويد: حضرت مسيح(عليهالسلام ) دو فرستاده از حواريين به شهر انطاكيه فرستاد، هنگامى كه آنها بهنزديكى شهر رسيدند پيرمردى را ديدند كه چند گوسفند را به چرا آورده بود اين همان(حبيب ، صاحب يس ) بود، آنها بر او سلام كردند پيرمرد جواب داد و پرسيد شماكيستيد؟ گفتند: فرستادگان عيسى هستيم ، آمده ايم شما را از عبادت بتها به سوى عبادتخداوند رحمان دعوت كنيم .
پيرمرد پرسيد: آيا معجزه و نشانه اى هم داريد؟
گفتند: آرى بيماران را شفا مى دهيم ، و نابيناى مادرزاد و مبتلا به (برص ) را به اذنخداوند بهبودى مى بخشيم .
پيرمرد گفت : من فرزند بيمارى دارم كه سالها در بستر افتاده .
گفتند: با ما بيا تا به خانه تو برويم و از حالش خبر گيريم .
پيرمرد همراه آنها رفت و آنها دستى بر تن فرزند او كشيدند، به فرمان خدا سالم ازجاى برخاست !
اين خبر در شهر پخش شد و به دنبال آن خداوند گروه كثيرى از بيماران را به دست آنهاشفا داد.
آنها پادشاهى بتپرست داشتند، خبر به او رسيد آنها را فرا خواند و پرسيد شما كيستيد؟گفتند: فرستادگان عيسى هستيم ، آمده ايم تو را از عبادت موجوداتى كه نه مى شنوند ونه مى بينند، به عبادت كسى كه هم شنوا و هم بيناست دعوت كنيم .
پادشاه گفت : آيا معبودى جز خدايان ما وجود دارد؟
گفتند: آرى همان كسى كه تو و معبودهايت را آفريد!
پادشاه گفت : برخيزيد! تا من در باره شما انديشه كنم (و اين تهديدى نسبت به آنهابود) سپس مردم آن دو را در بازار گرفتند و زدند.
ولى در روايت ديگرى چنين آمده كه دو فرستاده عيسى (عليهالسلام ) دستشان به پادشاهنرسيد و مدتى در آن شهر ماندند، روزى پادشاه از قصر خود بيرون آمده بود، آنها صدارا به تكبير بلند كرده و نام الله را به عظمت ياد كردند، پادشاه در غضب شد و دستورحبس آنها را صادر كرد، و هر كدام را يكصد تازيانه زد.
هنگامى كه اين دو فرستاده مسيح تكذيب شدند و مضروب گشتند حضرت مسيح (عليهالسلام) (شمعون الصفا) را كه بزرگ حواريين بود بهدنبال آنها فرستاد.
(شمعون ) به صورت ناشناخته وارد شهر شد، و طرح دوستى با اطرافيان شاه ريخت، آنها از دوستى او لذت بردند، و خبر را به پادشاه رسانيدند، او نيز از وى دعوت كردو از همنشينان خود قرار داد و احترام نمود.
(شمعون ) روزى گفت : اى پادشاه ! من شنيده ام دو نفر در حبس تو زندانى شده اند، وهنگامى كه تو را به غير آئينت خوانده اند آنها را زده اى ؟ آيا هيچ به سخنان آنها گوشفرا داده اى ؟!
شاه گفت : خشم من مانع از اين كار شد.
(شمعون ) گفت : اگر پادشاه صلاح بداند آنها را فرا خواند، تا ببينيم چه چيز درچنته دارند؟
پادشاه آنها را فرا خواند. (شمعون ) (گوئى هيچ آنها را نمى شناسد) به آنها گفتچه كسى شما را به اينجا فرستاده است ؟!
گفتند: خدائى كه همه چيز را آفريده ، و هيچ شريكى براى او نيست .
گفت : نشانه و معجزه شما چيست ؟
گفتند هر چه تو بخواهى !
شاه دستور داد غلام نابينائى را آوردند و آنها به فرمان خدا او را شفا دادند، پادشاه درتعجب فرو رفت ، در اينجا شمعون به سخن در آمد و به شاه گفت آيا اگر چنين درخواستىاز خدايانت ميكردى آنها نيز قادر بر چنين كارى بودند؟
شاه گفت : از تو چه پنهان كه خدايانى كه ما مى پرستيم نه ضررى دارند، و نه سود وخاصيتى !
سپس پادشاه به آن دو گفت : اگر خداى شما بتواند مرده اى را زنده كند ما به او و بهشما ايمان مى آوريم .
گفتند: خداى ما قادر بر همه چيز هست .
شاه گفت : در اينجا مرده اى است كه هفت روز از مرگ او ميگذرد هنوز او را دفن نكرده ايم ، ودر انتظار اين هستيم كه پدرش از سفر بيايد.
مرده را آوردند و آن دو آشكارا دعا مى كردند، و شمعون مخفيانه ، ناگهان مرده تكانى خوردو از جا برخاست ، و گفت من هفت روز است كه مرده ام و آتش دوزخ را با چشم خود ديده ام ، ومن به شما هشدار مى دهم همگى به خداى يگانه ايمان بياوريد.
پادشاه تعجب كرد، هنگامى كه شمعون يقين پيدا كرد كه سخنانش در او مؤ ثر افتاده ، اورا به خداى يگانه دعوت كرد و او ايمان آورد، واهل كشورش نيز به او پيوستند، هر چند گروهى به كفر خود باقى ماندند.
نظير اين روايت در تفسير عياشى از امام باقر و امام صادق (عليهالسلام ) نيزنقل شده است هر چند در ميان آنها تفاوتهائى وجود دارد.
ولى با توجه به ظاهر آيات گذشته ايمان آوردناهل آن شهر بسيار بعيد به نظر مى رسد چرا كه قرآن مى گويد آنها به وسيله صيحهآسمانى هلاك شدند.
ممكن است در اين قسمت از روايت اشتباهى از ناحيه راوى صادر شده باشد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه تعبير به (مرسلون ) در آيات فوق نشان مى دهد كهآنها پيامبر و فرستاده خدا بودند، بعلاوه قرآن مى گويد مردم شهر به آنها گفتند شماجز بشرى همانند ما نيستيد، و خداوند چيزى نازل نفرموده است .
اينگونه تعبيرات در قرآن مجيد معمولا در مورد پيامبران الهى آمده است ، مگر اينكه گفتهشود كه فرستادگان پيامبران نيز فرستاده خدا هستند اما اين توجيه بعيد به نظر مىرسد.
2 - نكته هاى آموزنده اين داستان
از آنچه در آيات بالا پيرامون اين داستان خوانديممسائل بسيارى مى توان آموخت كه از جمله امور زير است : الف - افراد با ايمان در راه خداهرگز از تنهائى وحشت نمى كنند، همانگونه كه يك فرد مؤ من همچون حبيب نجار از انبوهمشركان شهر وحشت نكرد، على (عليهالسلام ) مى فرمايد ايها الناس لا تستوحشوا فىطريق الهدى لقلة اهله : (اى مردم هرگز در طريق هدايت به خاطر كمى نفرات وحشتنكنيد).
ب - مؤ من عاشق هدايت مردم است ، و از گمراهى آنها رنج مى برد، حتى بعد از شهادتش نيزآرزو ميكند اى كاش ديگران مقامات او را مى ديدند و ايمان مى آوردند!.
ج - محتواى دعوت انبياء خود بهترين گواه بر هدايت و حقانيت آنهاست (و هم مهتدون ).
د - دعوت به سوى الله بايد خالى از هر گونه چشمداشت پاداش باشد تا اثر كند.
ه‍- گاهى گمراهيها عامل مخفى و پنهانى ندارد بلكهضلال مبين و آشكار است و بت پرستى و شرك مصداق روشنضلال مبين محسوب مى شود.
و - مردان حق بر واقعيات تكيه مى كنند و گمراهان بر موهومات و پندارها.
ز - اگر شوم و نكبتى وجود داشته باشد سرچشمه آن خود انسان واعمال او است .
ح - (اسراف ) عامل بسيارى از بدبختيها و انحرافات است .
ط - وظيفه پيامبران و رهروان راه آنها بلاغ مبين و دعوت آشكار در همه زمينه هاست ، خواهمردم پذيرا شوند يا نشوند.
ى - اجتماع و جمعيت از عوامل مهم پيروزى و عزت و قوت است (و عززناهما بثالث ).
ك - خداوند براى درهم كوبيدن ياغيان سركش لشكرهاى عظيم آسمان و زمين را بسيج نمىكند، بلكه با يك اشارت همه چيز آنها را در هم مى كوبد.
ل - ميان شهادت و بهشت فاصله اى وجود ندارد و شهيدقبل از آنكه از مركب بر زمين بيفتد در آغوش حور العين قرار مى گيرد.
م - خداوند نخست انسان را از گناه شستشو مى كند و بعد او را در جوار رحمتش جاى مى دهد(بما غفر لى ربى و جعلنى من المكرمين ).
ن - از مخالفت و سرسختى دشمنان حق نبايد وحشت كرد چرا كه اين برنامه هميشگى آنها درطول تاريخ بوده است (يا حسرة على العباد ما ياتيهم منرسول الا كانوا به يستهزؤ ن ).
چه حسرتى از اين برتر و بالاتر كه انسان درهاى هدايت را به خاطر تعصب و لجاجت وغرور به روى خود ببندد و آفتاب عالمتاب حق را نبيند.
س - ايمان آورندگان به انبياء قبل از همه مستضعفان جامعه بودند، (و جاءرجل من اقصى المدينه ).
ع - همانها بوده اند كه در راه طلب هرگز خسته نمى شدند، و تلاش و كوشش آنها محدودبه هيچ حدى نبود (يسعى ).
ف - شيوه تبليغ را بايد از رسولان الهى ياد گرفت كه از تمام روشها و تاكتيكهاى مؤثر براى نفوذ در دلهاى بيخبران استفاده ميكرد كه نمونه اى از آن در آيه فوق ورواياتى كه در تفسير آن آمده است مشاهده مى شود.
3 - پاداش و عذاب برزخ
در آيات بالا آمده بود كه (مؤ من ) مزبور بعد از شهادت در بهشت الهى جاى گرفت وآرزو مى كرد ايكاش بازماندگان از سرنوشت او آگاه مى شدند، مسلما اين آيات همانندآيات مربوط به شهيدان مربوط به بهشت جاويدان رستاخيز نيست كه بر طبق آيات وروددر آن بعد از رستاخيز مردگان و حساب محشر صورت خواهد گرفت .
از اينجا روشن مى شود كه ما بهشت و دوزخى نيز در برزخ داريم كه شهيدان در آن متنعم ،و طاغيان همچون (آل فرعون ) صبح و شام در برابر آتش آن قرار
مى گيرند، و با توجه به اين مطلب بسيارى از مسائلى كه در مورد بهشت و دوزخ واردشده ، همانند آنچه در روايات معراج و امثال آن آمده است ،حل مى شود.
4 - پيشگامان امتها!
در تفسير (ثعلبى ) از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنيننقل شده : سياق الامم ثلاثة لم يكفروا بالله طرفة عين : على بن ابى طالب (عليهالسلام) و صاحب يس و مؤ من آل فرعون ، فهم الصديقون و على افضلهم : (پيشگامان امتها سهنفر بودند كه هرگز حتى به اندازه يك چشم به هم زدن به خدا كافر نشدند: على بنابى طالب ، و صاحب يس (حبيب نجار) و مؤ من آل فرعون ، آنها پيامبر زمان خود را (قولا وعملا) تصديق كردند و على برترين آنهاست ).
همين معنى در تفسير (در المنثور) به عبارت ديگرى ازرسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است كه فرمود: الصديقون ثلاثة :حبيب النجار مؤ من آل يس الذى قال يا قوم اتبعوا المرسلين ، وحزقيل مومن آل فرعون الذى قال ا تقتلون رجلا انيقول ربى الله ، و على بن ابى طالب (عليهالسلام ) و هو افضلهم : (تصديقكنندگان انبيا سه كس بودند: (حبيب نجار) مؤ منآل يس كه صدا زد اى قوم من ! از فرستادگان خدا تبعيت كنيد، و(حزقيل ) مؤ من آل فرعون كه (به هنگام دفاع از موسى در برابر توطئهقتل كه از سوى فرعونيان ترتيب داده شده بود) گفت : آيا مردى را مى خواهيد بهقتل برسانيد كه مى گويد: پروردگار من الله است ؟! و على بن ابى طالب كهبرترين آنهاست ).
آيه و ترجمه


الم يروا كم اهلكنا قبلهم من القرون انهم اليهم لا يرجعون(31)
و ان كل لما جميع لدينا محضرون(32)


ترجمه :
31 - آيا نديدند چقدر از اقوام پيش از آنها (به خاطر گناهانشان ) هلاك كرديم ، آنهاهرگز به سوى ايشان باز نمى گردند.
32 - و همه آنها روز قيامت نزد ما حاضر مى شوند.
تفسير:
غفلت دائم
در اين دو آيه با توجه به بحثى كه در آخرين آيات گذشته در باره غفلت مستمر گروهعظيمى از مردم جهان در طول اعصار و قرون پيشين گذشت ميفرمايد: (آيا آنها نديدند كهما افراد زيادى از قرون و اقوام پيش از آنها را بر اثر طغيان ظلمشان به هلاكت رسانديم)؟! (الم يروا كم اهلكنا قبلهم من القرون ).
اينها نخستين گروهى نيستند كه بر روى زمين گام نهاده اند پيش از آن ، اقوام سركشديگرى در اين جهان زندگى مى كردند، و سرنوشت دردناك آنها كه بر صفحات تاريخثبت است و آثار غم انگيزشان كه در ويرانه هاى شهرهاى
آباد آنها بر جاى مانده در برابر چشم آنها قرار دارد، آيا اين مقدار كافى براى درسعبرت نيست ؟!
در اينكه ضمير جمع در (الم يروا) (آيا نديدند ) به چه كسى بر مى گردد؟ مفسراناحتمالاتى داده اند:
نخست اينكه به (اصحاب القريه ) كه در آيات گذشته سخن از آنها در ميان بود بازمى گردد، و ديگر اينكه منظور (اهل مكه ) است كه اين آيات براى هشدار آنهانازل شده است .
ولى توجه به آيه گذشته (يا حسرة على العباد...) نشان ميدهد كه منظور همه انسانهاست، چرا كه عباد در آيه مزبور تمام انسانها را درطول تاريخ فرا مى گيرد كه به هنگام آمدن فرستادگان الهى به تكذيب و استهزابرخاستند و در هر حال دعوتى است از همه مردم جهان كه تاريخ پيشينيان را دقيقا مطالعهكنند و آثار باقيمانده آنها را بنگرند، و دل عبرت بين را از ديده بيرون فرستند تاخوب نظر كند، و ايوان قصرهاى ويران شده گردنكشان را آئينه عبرت بداند.
در پايان آيه مى افزايد: (آنها هرگز به سوى ايشان باز گشت نمى كنند) (اءنهماليهم لا يرجعون ).
يعنى مصيبت بزرگ اينجاست كه امكان بازگشت به دنيا و جبران گناهان و بدبختيهاىگذشته را ندارند، چنان پلها در پشت سر آنان ويران گشته كه بازگشتشان هرگز ممكننيست !
اين تفسير درست همانند سخنى است كه على (عليهالسلام ) در باره عبرت گرفتن ازمردگان در يكى از خطب نهج البلاغه فرموده است : لا عن قبيح يستطيعون انتقالا و لا فىحسن يستطيعون ازديادا: (نه امكان اين است كه از قبائح
اعمال خود انتقال يابند، و نه قدرت دارند كه بر حسنات خويش بى فزايند (چرا كه راهبازگشت بسته شده و جبران امكان پذير نيست (نهج البلاغه خطبه 188).
در آيه بعد مى افزايد: همه آنها بدون استثنا در روز قيامت نزد ما حاضر مى شوند (و انكل لما جميع لدينا محضرون ).
يعنى اينطور نيست كه اگر هلاك شدند و نتوانستند به اين جهان باز گردند مساله تماماست ، نه مرگ در حقيقت آغاز كار است نه پايان ، به زودى همگى در عرصه محشر براىحساب گردآورى مى شوند، و بعد از آن مجازات دردناك الهى ، مجازاتى مستمر و پيگير درانتظار آنهاست .
آيا با اين حال جاى اين نيست كه از وضع آنها عبرت گيرند و خود را به سرنوشت آنانمبتلا نسازند و تا فرصتى باقى مانده از اين گرداب هولناك كنار آيند؟
آرى اگر مرگ پايان همه چيز بود امكان داشت كه بگويند آغاز راحتى ماست ، ولىافسوس كه چنين نيست و به گفته شاعر:
و لو انا اذا متنا تركنا
لكان الموت راحةكل حى
و لكنا اذا متنا بعثنا

و نسئل بعده عن كل شى ء!
اگر به هنگامى كه مى مرديم ما را به حال خود وا مى گذاردند، مرگ براى
همه زندگان مايه راحتى بود.
ولى هنگامى كه ما مى ميريم بار ديگر زنده مى شويم ، و بعد از آن از همه چيز از ما سؤال خواهد شد.
آيه و ترجمه


و ءاية لهم الارض الميتة احييناها و اخرجنا منها حبا فمنه ياكلون(33)
و جعلنا فيها جنات من نخيل و اعناب و فجرنا فيها من العيون(34)
لياكلوا من ثمره و ما عملته ايديهم افلا يشكرون(35)
سبحان الذى خلق الازوج كلها مما تنبت الارض و من انفسهم و مما لا يعلمون(36)


ترجمه :
33 - زمين مرده براى آنها آيتى است ، ما آنرا زنده كرديم ، و دانه هائى از آن خارج ساختيم، و آنها از آن مى خورند.
34 - و در آن باغهائى از نخلها و انگورها قرار داديم و چشمه هائى از آن بيرونفرستاديم .
35 - تا از ميوه آن بخورند در حالى كه دست آنها هيچ دخالتى در ساختن آن نداشته است ،آيا شكر خدا را بجا نمى آورند؟
36 - منزه است كسى كه تمام زوجها را آفريد، از آنچه زمين مى روياند، و از خود
و از آنچه نمى دانند!
تفسير:
اينهم نشانه هاى ديگر
از آنجا كه بحث در آيات گذشته پيرامون مبارزه فرستادگان پروردگار با شرك و بتپرستى بود، همچنين در آخرين آيه اشاره اى به مساله معاد شده بود آيات مورد بحثنشانه هائى از توحيد و معاد را تواءما بيان مى كند تا وسيله باشد براى بيدارى منكرانو ايمان به مبدء و معاد.
نخست از احياى زمينهاى مرده و بركاتى كه از آن عائد انسانها مى شود بحث كرده مىفرمايد: (زمينهاى مرده براى آنها نشانه آشكارى است (از مبداء و معاد) ما آن را زندهكرديم ، و دانه هائى از آن خارج ساختيم و آنها از آن تغذيه مى كنند)
(و آية لهم الارض الميتة احييناها و اخرجنا منه حبا فمنه ياكلون ).
مساله حيات و زندگى از مهمترين دلائل توحيد است ، مساله اى است فوق العاده مرموز وپيچيده و شگفت انگيز كه عقل همه دانشمندان را به حيرت افكنده ، و با تمام پيشرفتهاىعظيمى كه در علم و دانش نصيب بشر شده هنوز كسى معماى آن را نگشوده است ، هنوز كسىبه درستى نمى داند تحت تاثير چه عواملى در روز نخست موجودات بيجانتبديل به سلولهاى زنده شده است ؟
هنوز كسى نمى داند كه بذرهاى گياهان و طبقات مختلف آن دقيقا چگونه ساخته شده ؟ وچه قوانين مرموزى بر آن حاكم است كه به هنگام فراهم شدن شرائط مساعد به حركت درمى آيد، و رشد و نمو را آغاز مى كند، و ذرات زمين مرده را جذب وجود خود مى نمايد، و ازاين طريق موجودات مرده را تبديل
به بافتهاى موجود زنده ميكند، تا هر روز جلوه تازه اى از حيات را نشان دهد.
مساله حيات در جهان گياهان و حيوانات و زنده شدن زمينهاى مرده از يكسودليل روشنى است بر اينكه علم و دانش عظيمى در آفرينش اين جهان به كار رفته ، و ازسوى ديگر نشانه اى آشكار از رستاخيز است .
روشن است كه ضمير در (لهم ) به (عباد) بر مى گردد كه در آياتقبل آمده است ، و منظور از (عباد) در اينجا تمام بندگانى است كه درمسائل مربوط به مبداء و معاد گرفتار انحراف يا اشتباهند، و قرآن وضع آنها را مايهحسرت و تاسف مى شمرد.
تعبير به (آية ) به صورت (نكره ) اشاره به عظمت و اهميت و وضوح اين نشانهتوحيدى است .
جمله (فمنه ياكلون ) از يكسو اشاره به اين است كه انسان از بخشى از دانه هاىگياهى تغذيه مى كند، و بعضى ديگر قابل تغذيه براى انسان نيست ، ولى فوائدديگرى دارد مانند تغذيه حيوانات ، ساختن مواد رنگى ، داروئى ، و امور ديگرى كه درزندگى انسان كاملا مورد استفاده است .
و از سوى ديگر با مقدم داشتن (منه ) بر (ياءكلون ) كه معمولا براى حصر مى آيداين نكته را بيان مى كند كه بيشترين (و نيز بهترين ) تغذيه انسان از مواد گياهى استآنچنان كه گوئى تمام غذاى انسان را تشكيل مى دهد!
آيه بعد توضيح و تشريحى بر آيه قبل است و چگونگى حيات زمينهاى مرده را بيان مىكند، مى فرمايد: (ما در زمين باغهائى از نخلها و انگورها قرار داديم و چشمه هائى از آنبيرون فرستاديم ) (و جعلنا فيها جنات مننخيل و اعناب و فجرنا فيها من العيون ).
در آيه گذشته سخن از دانه هاى غذائى در ميان بود، اما در اينجا از ميوه هاى
نيرو بخش و مغذى سخن مى گويد كه دو نمونه بارز وكامل آنها (خرما) و (انگور) است كه هر يك غذائىكامل محسوب مى شود.
چنانكه در گذشته نيز مشروحا گفته ايم مطالعات دانشمندان نشان مى دهد كه مخصوصااين دو ميوه داراى انواع ويتامينهاى لازم و مواد مختلف حياتى براى بدن انسان است ، بهعلاوه اين دو ميوه در تمام طول سال به صورت تازه يا خشكقابل نگهدارى و استفاده براى تغذيه است .
(اعناب ) جمع (عنب ) و (نخيل ) نيز - چنانكه راغب در مفردات مى گويد - جمع(نخل ) است ، اما با اين تفاوت كه (عنب ) معمولا به خود (انگور) گفته مى شود،و به طور نادر به (درخت انگور)، ولى (نخل ) اسم براى درخت است و ميوه آن(رطب ) و (تمر) (خرماى تازه و خشك ) نام دارد.
بعضى معتقدند اين تفاوت تعبير كه در يك جا سخن از درخت مى گويد، و در جاى ديگر ازميوه ، به خاطر آن است كه درخت نخل چنانكه معروف است همه چيزشقابل استفاده است ، تنه آن ، شاخه ها و برگهايش ، همه مورد استفاده هاى مختلف مىباشد، و ميوه اش سرآمد همه اينها است ، در حالى كه درخت انگور را معمولا براى ميوه اشمى خواهند و ساقه و شاخه و كنده آن مصرف زيادى ندارد.
و اينكه هر دو به صيغه جمع آمده ممكن است اشاره به انواع مختلف اين دو ميوه بوده باشدچرا كه هر يك از آنها دهها نوع دارد، با ويژگيهاى مختلف و باب طبع همه و براى همهذائقه ها!
اين نكته نيز قابل توجه است كه در آيه قبل تنها تعبير به احياى زمينهاى
مرده شده بود كه در قرآن مجيد معمولا با نزول باران همراه است ، ولى در اين آيه سخن ازچشمه هاى آب جارى به ميان آمده ، زيرا براى بسيارى از زراعتها آب باران تنها كافىاست ، در حالى كه درختان ميوه معمولا نياز به آب جارى نيز دارند.
(فجرنا) از ماده (تفجير) به معنى (ايجاد شكاف وسيع ) است ، و از آنجا كهچشمه ها با شكافته شدن زمين بيرون مى ريزند اين تعبير در مورد بيرون آمدن چشمه اززمين به كار رفته است .
آيه بعد هدف آفرينش اين درختان پر بار را چنين بيان ميكند: (غرض اين است كه از ميوهآن بخورند، در حالى كه دست آنها در ساختمان آن كمترين دخالتى نداشته ، آيا شكر خدارا بجا نمى آورند)! (لياكلوا من ثمره و ما عملته ايديهم افلا يشكرون ).
آرى ميوه هائى كه به صورت غذاى كامل بر شاخسار درختان ظاهر مى شود بى آنكهكمترين نيازى به پختن و يا تغييرات ديگر داشته باشد به مجرد چيدن از درختقابل استفاده است ، و اين نهايت لطف و عظمت پروردگار را در باره انسانها نشان مى دهد.
حتى اين غذاى آماده و لذيذ را آنچنان بسته بندى كرده كه براى مدت زيادىقابل نگهدارى است ، بى آنكه ارزش غذائى خود را از دست دهد، بر خلاف غذاهائى كهانسان از مواد طبيعى خدا داد با دست خود مى سازد كه غالبا به سرعت فاسد مى شود!
تفسير ديگرى در باره معنى آيه نيز وجود دارد كه آنهمقابل ملاحظه است ،
و آن اينكه : قرآن مى خواهد هم اشاره به ميوه هائى كند كه به دون تغيير مورد استفادهقرار مى گيرد، و هم به انواع غذاهاى مختلفى كه با انجام عملى روى اين ميوه ها به دستمى آيد (در تفسير اول (ما) در جمله ما عملته ايديهم نافيه است و در صورت دومموصوله ).
در هر صورت ، هدف آن است كه حس حقشناسى و شكرگزارى انسانها را تحريك كند تا ازطريق شكرگزارى قدم در مرحله معرفت پروردگار بگذارند، كه شكر منعم نخستين گاممعرفت كردگار است .
آخرين آيه مورد بحث سخن از تسبيح و تنزيه پروردگار مى گويد، خط بطلان برشرك مشركان كه در آيات گذشته از آن سخن بود مى كشد، و راه توحيد و يكتا پرستىرا به همگان نشان مى دهد، مى فرمايد: منزه است كسى كه تمام زوجها را آفريد، از آنچهزمين مى روياند، و از خود آنان ، و از آنچه نمى دانند!
(سبحان الذى خلق الازواج كلها مما تنبت الارض و من انفسهم و مما لا يعلمون ).
آرى خداوندى كه اينهمه (زوجها) را در پهنه جهان هستى آفريده علم و قدرتش بىانتهاست ، عيب و نقصى در وجودش راه ندارد، لذا شريك و شبيه و نظير براى او نيست ، واگر گروهى سنگ و چوبهاى بيجان و مخلوقات ديگرى را
شبيه او شمرده اند از اين نسبتهاى ناروا بر دامان كبريائيش گردى نمى نشيند!
بديهى است خداوند نياز به اين ندارد كه خويشتن را تسبيح و تنزيه كند، اين تعليمىاست براى بندگان و دستورالعملى است براى پيمودن خطتكامل .
در اينكه منظور از (ازواج ) در اينجا چيست مفسران سخن بسيار دارند:
آنچه مسلم است اين است كه (ازواج ) جمع (زوج ) معمولا به دو جنس مذكر و مؤ نثگفته مى شود، خواه در عالم حيوانات باشد، يا غير آنها، سپس توسعه داده شده و به هردو موجودى كه قرين يكديگر و يا حتى ضد يكديگرند (زوج ) اطلاق مى شود، حتىبه دو اطاق مشابه در يك خانه ، يا دو لنگه در، و يا دو همكار و قرين ، اين كلمه گفتهمى شود، و به اين ترتيب براى هر موجودى در جهان زوجى متصور است .
به هر حال بعيد نيست كه زوجيت در اينجا به همان معنى خاص يعنى جنس مذكر و مونثباشد، و قرآن مجيد در اين آيه خبر از وجود زوجيت در تمام جهان گياهان و انسانها وموجودات ديگرى كه مردم از آن اطلاعى ندارند مى دهد.
اين موجودات ممكن است گياهان باشد كه وسعت دايره زوجيت در آن روز هنوز در آنها كشفنشده بود.
يا اشاره به حيوانات اعماق درياها كه در آن روز كسى از آن آگاه نبود، و امروز گوشهاى از آن براى انسانها كشف شده است .
يا اشاره به موجودات ديگرى كه در كرات ديگر آسمانى زندگى مى كنند.

next page

fehrest page

back page