بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 2, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     10190001 -
     10190002 -
     10190003 -
     10190004 -
     10190005 -
     10190006 -
     10190007 -
     10190008 -
     10190009 -
     10190010 -
     10190011 -
     10190012 -
     10190013 -
     10190014 -
     10190015 -
     10190016 -
     10190017 -
     10190018 -
     10190019 -
     10190020 -
     10190021 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

جمعى بودند كه احكام خدا را طبق منافع يا تعصبهاى خود تحريف مى كردند، و از نظرمنطق اسلام كسى كه از چنين افرادى دانسته پيروى بدون قيد و شرط كند يك نوع عبوديتو پرستش نسبت به آنها انجام داده است .
دليل اين موضع روشن است زيرا قانونگزارى و تشريعحلال و حرام مربوط به خدا است هر كس ديگرى را در اين موضوع صاحب اختيار بداند او راشريك خدا قرار داده است .
مفسران در ذيل اين آيه چنين نقل كرده اند كه : عدى بن حاتم كه قبلا مسيحى بود و سپساسلام آورد بعد از نزول اين آيه از كلمه (اربابا) (خدايان ) اين چنين فهميد كه قرآنمى گويد اهل كتاب بعضى از علماى خود را ميپرستند، لذا به پيغمبر عرض كرد: ما هيچگاهدر زمان سابق علماى خود را عبادت نميكرديم ! پيامبر فرمود: آيا ميدانستيد كه آنها بهميل خود احكام خدا را تغيير مى دهند و شما از آنها پيروى ميكرديد؟ عدى گفت : آرى .
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اين همان پرستش و عبوديت است !.
در حقيقت اسلام بردگى و استعمار فكرى را يك نوع عبوديت و پرستش مى داند و به همانشدتى كه با شرك و بت پرستى مبارزه مى كند با استعمار فكرى كه شبيه بتپرستى است نيز ميجنگد.
ولى بايد توجه داشت كه (ارباب ) صيغه جمع است بنابراين نميتوان تنها از اينآيه نهى از پرستش عيسى را استفاده كرد ولى ممكن است منظور از آيه هم نهى از عبوديتمسيح باشد و هم از عبوديت دانشمندان منحرف !
سپس در پايان آيه مى فرمايد: اگر آنها (بعد از اين دعوت منطقى به سوى
نقطه مشترك توحيد باز) سر تابند و رويگردان شوند بگوييد گواه باشيد كه مامسلمانيم و تسليم حق هستيم و شما نيستيد (فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون ).
بنابراين دورى شما از حق در روح ما كمترين اثرى نميگذارد و ما همچنان به راه خود يعنىراه اسلام ادامه خواهيم داد تنها خدا را ميپرستيم و تنها قوانين او را به رسميت ميشناسيم وبشر پرستى به هر شكل و صورت در ميان ما نخواهد بود.
نكته :
نامه هاى پيامبر به زمامداران جهان
از تواريخ اسلامى استفاده مى شود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هنگامى كهاسلام در سرزمين حجاز به اندازه كافى نفوذ كرد (مخصوصا بعد ازنزول آيه فوق و دعوت به همكارى در امر توحيد كه قدر مشترك همه اديان آسمانى است )نامه هاى متعددى براى زمامداران بزرگ آن عصر فرستاد و در قسمتى از اين نامه هامخصوصا روى آيه فوق تكيه فرمود كه ذيلا به بعضى از اين نامه ها از نظر اهميتموضوع و چگونگى دعوت به اين اصل مشترك اشاره مى شود.
1 - نامه به مقوقس
بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد بن عبد الله الى المقوقس عظيم القبط، سلام على من اتبع الهدى ، اما بعد فانىادعوك بدعاية الاسلام ، اسلم تسلم ، يؤ تك الله اجرك مرتين ، فان توليت فانما عليكاثم القبط (يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لانشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوابانا مسلمون ):
(به نام خداوند بخشنده بخشايشگر، از محمد فرزند عبد الله ، به مقوقس
بزرگ قبطيان . درود بر پيروان حق باد، من تو را به سوى اسلام دعوت ميكنم ، اسلامآور تا سالم بمانى ، خداوند به تو دو بار پاداش دهد (يكى براى ايمان آوردن خودت ،و پاداش ديگر براى كسانى كه از تو پيروى كرده ، ايمان مى آورند). و اگر ازپذيرش اسلام سر باز زنى گناه قبطيان بر تو خواهد بود (اىاهل كتاب ! ما شما را به يك اصل مشترك دعوت ميكنيم ، به اين كه غير از خداوند يگانه رانپرستيم ، و كسى را شريك او قرار ندهيم ، و بعضى از ما بعض ديگر را به خدايىنپذيرد، و هر گاه آنان از آيين حق سر برتابند بگوييد گواه باشيد كه ما مسلمانيم ).
هنگامى كه (مقوقس ) پست زمامدارى مصر را به عهده داشت و پيامبر اسلام براىزمامداران و بزرگان جهان نامه ميفرستاد، و آنها را به سوى اسلام دعوت ميكرد، از جمله(حاطب بن ابى بلتعة ) را مامور ساخت تا نامهاى به (مقوقس ) رهبر مصر برساند.
سفير پيامبر رهسپار مصر شد و اطلاع پيدا كرد كه زمامدار مصر در اسكندريه است ، مامورپيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با وسايل مسافرتى آن روز وارد اسكندريه شد، وخود را به كاخ (مقوقس ) رسانيد و نامه را به او داد، مقوقس نامه را باز كرد، خواند ومقدارى فكر كرد سپس گفت : اگر راستى محمد فرستاده خدا است چرا مخالفان او توانستندوى را از زادگاه خود بيرون كنند، و ناچار شد در مدينه سكونت گزيند، چرا به آنهانفرين نكرد تا نابود شوند؟
فرستاده پيامبر در جواب چنين گفت : عيسى رسول خدا بود و شما نيز به حقانيت اوگواهى مى دهيد، هنگامى كه بنى اسرائيل نقشهقتل او را كشيدند چرا وى درباره آنها نفرين نكرد تا خدا آنها را هلاك كند؟!
مقوقس در برابر اين منطق شروع به تحسين نمود و گفت : (احسنت انت حكيم من عند حكيم): (آفرين بر تو، مرد فهميدهاى هستى كه از طرف شخص فهميدهاى آمدهاى ).
(حاطب ) سپس چنين اضافه كرد: پيش از شما كسى (يعنى فرعون ) در اين كشور حكومتميكرد كه مدتها به مردم خدائى ميفروخت ، خدا او را نابود ساخت تا زندگى وى براى شمامايه عبرت گردد، ولى شما كوشش كنيد كه زندگيتان براى ديگران موجب عبرت نگردد!
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) ما را به آيين پاكى دعوت نمود و قريش بااو سرسختانه مبارزه كردند، جمعيت يهود با كينهتوزى خاص با او به مقابله برخاستند، ونزديك ترين افراد به اسلام مسيحيان هستند، به جانم سوگند همان طور كه موسى نبوتحضرت مسيح را بشارت داد، حضرت مسيح نيز، مبشر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )بود، ما شما را به سوى اسلام دعوت ميكنيم همانطور كه شما پيروان تورات را بهانجيل دعوت نموديد، هر ملتى كه دعوت پيامبر حقى را بشنود بايد از او پيروى كند، مننداى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به سرزمين شما رسانيدم شايسته است كهشما و ملت مصر به اين دعوت پاسخ گوئيد، (حاطب بن ابى بلتعة ) مدتى توقفكرد تا پاسخ نامه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) را دريافت دارد.
چند روز گذشت ، روزى (مقوقس )، (حاطب ) را به كاخ خود فرا خواند، از او خواستتا توضيح بيشترى درباره اسلام در اختيار او بگذارد.
حاطب در پاسخ او گفت : محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) ما را به پرستش خداىيگانه دعوت مى كند، و دستور مى دهد مردم شبانه روز پنج بار با پروردگار خود ازنزديك ارتباط پيدا كنند، نماز بگذارند، و يك ماه را درسال روزه بدارند و خانه خدا (مركز توحيد) را زيارت كنند، به پيمان خود وفادارباشند، و از خوردن خون و مردار دورى كنند، و مقدارى از خصوصيات زندگى پيامبر اسلامرا نيز براى او شرح داد.
(مقوقس ) گفت : اينها نشانه هاى خوبى است ، من تصور ميكردم كه خاتم
پيامبران از سرزمين شام كه سرزمين پيامبران است ظهور خواهد كرد اكنون بر من روشن شدكه او از سرزمين حجاز برانگيخته شده است .
سپس به نويسنده خود دستور داد تا نامهاى به عربى به اين مضمون براى پيامبربنويسد: (به محمد فرزند عبد الله از مقوقس بزرگ قبطيان ، درود بر تو، من نامه تورا خواندم و از مقصدت آگاه گرديدم ، و حقيقت دعوت تو را دريافتم ، من ميدانستم كهپيامبرى ظهور خواهد كرد ولى تصور مينمودم او از منطقه شام برانگيخته مى شود، من مقدمفرستاده تو را گرامى داشتم ، سپس در نامه به هدايائى كه براى پيامبر فرستادهبود اشاره كرد و نامه را با جمله (سلام بر تو) ختم نمود.
در تواريخ آمده كه مقوقس حدود يازده نوع هديه براى پيامبر فرستاد كه خصوصيات آندر تاريخ اسلام ثبت است .
از جمله يك طبيب هم خدمت پيامبر فرستاد تا بيماران مسلمانان را معالجه كند.
پيامبر هدايا را قبول كرد، ولى طبيب را نپذيرفت و فرمود: ما مردمى هستيم كه تا گرسنهنشويم غذا نميخوريم ، و قبل از سير شدن دست از طعام بر ميداريم ، و اين امر براى سلامتو بهداشت ما كافى است (و شايد علاوه بر اين دستور بزرگ بهداشتى ، پيامبر از شخصطبيب كه قاعدتا مسيحى متعصبى بود ايمن نبود و نخواست جان خود و مسلمانان را بدست اوبسپارد).
اينكه مقوقس سفير پيامبر را گرامى داشت و هدايائى براى حضرت فرستاد و نام محمد(صلى الله عليه و آله و سلم ) را در نامه بر نام خود مقدم نمود، همگى حاكى از اين استكه او دعوت رسول خدا را در باطن پذيرفته بود، و يا حداقل تمايل به اسلام پيدا كرد ولى به خاطر اينكه موقعيت اومتزلزل نگردد از اظهار تمايل به اسلام به طور آشكار خوددارى ميكرد.
2 - نامه براى قيصر روم :
بسم الله الرحمن الرحيم
من محمد بن عبد الله الى هرقل عظيم الروم سلام على من اتبع الهدى اما بعد فانى ادعوكبدعاية الاسلام اسلم تسلم يؤ تك الله اجرك مرتين فان توليت فانما عليك اثم الاريسين(يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئاو لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون ):از محمد فرزند عبد الله به هرقل بزرگ و پادشاه روم درود بر آنها كه پيروى از حقكنند، تو را به اسلام دعوت ميكنم اسلام آور تا در امان و سلامت باشى خداوند به تو دوپاداش دهد.
(يكى پاداش ايمان خود و ديگر پاداش كسانى كه به پيروى تو ايمان مى آورند) اگراز آئين اسلام روى گردانى گناه اريسيان (نژاد رومى و جمعيت كارگران ) نيز بر توخواهد بود. (اى اهل كتاب ! ما شما را به يكاصل مشترك دعوت ميكنيم كه غير از خدا را نپرستيم ، كسى را شريك او قرار ندهيم ،بعضى از ما بعضى ديگر را به خدائى نپذيرد، هر گاه آنان از آئين حق سر برتابندبگوئيد: گواه باشيد كه ما مسلمانيم ).
ماءمور ابلاغ رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به (قيصر) مردى به نام(دحيه كلبى ) سفير پيامبر عازم روم شد ولى پيش از آن كه به قسطنطنيه به مركزحكومت قيصر برسد اطلاع پيدا كرد كه قيصر به قصد زيارت بيت المقدس قسطنطنيه راترك گفته است لذا با استاندار (بصرى ) (حارث بن ابى شمر) تماس گرفت وماموريت خود را براى او شرح داد.
ظاهرا پيامبر هم اجازه داده بود كه دحيه نامه را به حاكم بصرى بدهد تا او نامه را بهقيصر برساند.
پس از آنكه سفير پيامبر با حاكم تماس گرفت استاندار، (عدى بن حاتم ) را خواستو او را ماءمور كرد تا همراه (دحيه ) بسوى بيت المقدس برود و نامه را
به حضور قيصر برساند.
ملاقات سفير با قيصر در شهر (حمص ) صورت گرفت ، اماقبل از اينكه ملاقات صورت گيرد كارپردازان دستگاه گفتند: بايد درمقابل قيصر سجده كنى و در غير اين صورت به تو اعتنائى نخواهد كرد، (دحيه ) آنمرد هوشيار گفت : من براى كوبيدن اين سنتهاى نابجا اين همه راه آمدهام ، من از طرفصاحب اين نامه آمدهام تا به قيصر ابلاغ كنم كه بشر پرستى بايد از ميان برود و جزخداى يگانه كسى پرستش نشود، با اين عقيده چگونه ممكن است براى غير خدا سجده كنم ؟!
منطق نيرومند فرستاده پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مورد اعجاب آنها قرارگرفت ، يك نفر از درباريان گفت : بنابراين ميتوانى نامه را روى ميز مخصوص سلطانبگذارى و برگردى كسى جز قيصر دست به نامه هاى روى ميز نميزند، (دحيه ) از اوتشكر كرد و نامه را روى ميز گذارد و بازگشت .
قيصر نامه را گشود ابتداى نامه كه با بسم الله شروع شده بود توجه او را به خودجلب كرد و گفت : من غير از نامه (سليمان ) تا كنون چنين نامهاى نديدهام ! بعد مترجمخود را خواست تا نامه را بخواند و ترجمه كند.
زمامدار روم احتمال داد نويسنده نامه همان پيامبر موعودانجيل و تورات باشد در صدد بر آمد تا از خصوصيات زندگى وى اطلاع بدست آورددستور داد تا سراسر شام را گردش كنند شايد نزديكان محمد (صلى الله عليه و آله وسلم ) و يا كسى كه از اوضاع وى اطلاع دارد بيابند ، اتفاقا در همان ايام ابو سفيان ودستهاى از قريش براى تجارت به شام كه جزء روم شرقى بود آمده بودند، ماءمورقيصر با آنها تماس ‍ گرفت و آنها را به بيت المقدس برد، قيصر از آنها سؤال كرد آيا در ميان شما كسى هست كه با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيوندخويشاوندى داشته باشد.
ابو سفيان گفت : من با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) از يك طايفه هستيم و در جدچهارم به هم ميرسيم ، سپس قيصر از او سؤ الاتى كرد و او به ترتيب پاسخ گفت :
1 - حسب و نسب محمد چگونه است ؟ ابو سفيان گفت : از خانوادهاىاصيل و شريف است .
2 - در نياكان او كسى هست كه بر مردم سلطنت كرده باشد؟ - نه .
3 - آيا پيش از آنكه ادعاى نبوت كند از دروغ پرهيز داشت ؟ - بلى محمد مرد راستگو بود.
4 - چه طبقهاى با او مخالفاند و چه جمعيتى از او طرفدارى مى كنند؟ - طبقه اشراف با اومخالفاند افراد عادى و متوسط خواهان وى هستند.
5 - از پيروان او كسى مرتد شده و از آئين او بازگشته است ؟ - نه .
6 - آيا پيروان او رو به فزونى هستند؟ - آرى .
سپس قيصر به ابو سفيان و همراهان او گفت : اگر اين گزارشها صحيح باشد حتما اوپيامبر موعود است . من اطلاع داشتم كه چنين پيامبرى ظهور خواهد كرد ولى نميدانستم كه ازقريش خواهد بود، من حاضرم در برابر او خضوع كنم و به عنوان احترام پاى او راشستشو دهم (يكى از احترامات كه در آن زمان معمول بوده است ).
من پيشبينى ميكنم آئين و حكومت او سرزمين روم را خواهد گرفت .
(قيصر)، (دحيه ) را خواست ، او را احترام كرد و پاسخ نامه پيامبر (صلى اللهعليه و آله و سلم ) را نوشت و هديهاى نيز همراه آن ، براى پيامبر (صلى الله عليه و آلهو سلم ) فرستاد و علاقه خود را نسبت به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) درآن نامه منعكس نمود.
آيه و ترجمه


يأ هل الكتب لم تحاجون فى إ برهيم و ما أ نزلت التورئة والانجيل إ لا من بعده أ فلا تعقلون (65) هأ نتم هؤ لاء حججتم فيما لكم به علم فلم تحاجونفيما ليس لكم به علم و الله يعلم و أ نتم لا تعلمون (66) ما كان إ برهيم يهوديا و لا نصرانيا و لكن كان حنيفا مسلما و ما كان من المشركين (67) إ ن أ ولى الناس بإ برهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين ءامنوا و الله ولى المؤ منين (68)


ترجمه :
65 - اى اهل كتاب ! چرا درباره ابراهيم ، گفتگو و نزاع مى كنيد (و هر كدام ، او را پيروآيين خودتان معرفى مينماييد)؟! در حالى كه تورات وانجيل ، بعد از او نازل شده است ؟ آيا انديشه نميكنيد؟!
66 - شما كسانى هستيد كه درباره آنچه نسبت به آن آگاه بوديد، گفتگو و ستيز كرديد، چرا درباره آنچه آگاه نيستيد،گفتگو مى كنيد؟! و خدا مى داند، و شما نميدانيد.
67 - ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى ، بلكه موحدى خالص و مسلمان بود، وهرگز از مشركان نبود.
68 - سزاوارترين مردم به ابراهيم ، آنها هستند كه از او پيروى كردند، و (در زمان وعصر او، به مكتب او وفادار بودند، همچنين ) اين پيامبر و كسانى كه (به او) ايمان آوردهاند (از همه سزاوارترند)، و خداوند، ولى و سرپرست مؤ منان است
شان نزول :
در اخبار اسلامى آمده است كه دانشمندان يهود و نصاراى نجران نزد پيامبر (صلى اللهعليه و آله و سلم ) به گفتگو و نزاع درباره حضرت ابراهيم برخاستند يهود ميگفتند: اوتنها يهودى بوده و نصارى ميگفتند: او فقط نصرانى بود (به اين ترتيب هر كدام مدعىبودند كه او از ما است تا امتياز بزرگى براى خود ثابت كنند زيرا ابراهيم پيامبربزرگ خدا در ميان تمام پيروان مذاهب به عظمت شناخته مى شد) آيات فوقنازل شد و آنها را در اين ادعاهاى بى اساس تكذيب كرد.
تفسير:
گفتگوى اهل كتاب درباره ابراهيم (ع ):
در ادامه بحثهاى مربوط به اهل كتاب در اين آيات روى سخن را به آنها كرده ، مى فرمايد:(اى اهل كتاب ! چرا درباره ابراهيم به گفتگو و نزاع ميپردازيد (و هر كدام او را از خودمى دانيد) در حالى كه تورات و انجيل بعد از اونازل شده (و دوران او قبل از موسى (عليه السلام ) و مسيح (عليه السلام ) بود) آياانديشه نميكنيد؟) (يا اهل الكتاب لم تحاجون فى ابرهيم و ما انزلت التورية والانجيل الا من بعده ا فلا تعقلون ).
آيا چنين چيزى معقول است كه پيامبر پيشين پيرو آئينهاى بعد از خود باشد؟
در آيه بعد از طريق ديگرى آنها را مورد سرزنش قرار داده ، مى فرمايد: (شما كسانىهستيد كه درباره آنچه نسبت به آن آگاهى داشتيد بحث و گفتگو كرديد ولى چرا دربارهآنچه به آن آگاهى نداريد، بحث و گفتگو مى كنيد)؟ (ها انتم هؤ لاء حاججتم فيما لكمبه علم فلم تحاجون فيما ليس لكم به علم ).
اشاره به اينكه شما در مسائل مربوط به مذهب خودتان كه از آن آگاهى
داشتيد بحث و گفتگو كرديد و ديديد كه حتى در اين مباحث گرفتار چه اشتباهات بزرگىشده ايد و چه اندازه از حقيقت دور افتادهايد (و در واقع علم شماجهل مركب بود) با اين حال چگونه در چيزى كه از آن اطلاع نداريد بحث و گفتگو مى كنيدو در نتيجه سخنى ميگوئيد كه با هيچ تاريخى سازگار نيست .
سپس براى تاكيد مطالب گذشته و آماده ساختن براى بحث آينده مى گويد: (خدا مى داندو شما نميدانيد) (و الله يعلم و انتم لا تعلمون ).
آرى او مى داند كه در چه تاريخى آئين خود را بر ابراهيمنازل كرده ، نه شما كه در زمانهاى بعد به وجود آمدهايد و بدون اطلاع و مدرك ، در اينباره قضاوت مى كنيد.
سپس با صراحت تمام به اين مدعيان پاسخ مى گويد كه : (ابراهيم نه يهودى بود ونه نصرانى ، بلكه موحد خالص و مسلمان (پاك نهادى ) بود) (ما كان ابرهيم يهوديا ولا نصرانيا و لكن كان حنيفا مسلما).
بايد توجه داشت كه واژه (حنيفا) از ماده (حنف ) (بر وزن انف ) به معنى شخصى ياچيزى است كه تمايل به سوئى پيدا كرده و در زبان قرآن به كسى گفته مى شود كهاز آئينهاى باطل به سوى آئين حق متمايل شده است .
در اينجا خداوند ابراهيم (عليه السلام ) را به عنوان حنيف توصيف نموده ، زيرا او بودكه پردههاى تقليد و تعصب را دريد، و در زمان و محيطى كه غرق بت پرستى بود هرگزدر برابر بت سجده نكرد.
ولى از آنجا كه بت پرستان زمان جاهليت عرب ، نيز خود را بر دين حنيف ابراهيم (عليهالسلام ) معرفى مى كردند، و اين سخن به قدرى شايع شده بود كه يهود و نصارى آنهارا حنفاء ميگفتند (به اين ترتيب حنيف درست معنايى بر ضد معناى اصليش پيدا كرده بود، وبا بت پرستى مرادف شده بود) خداوند پس از توصيف
ابراهيم (عليه السلام ) به عنوان حنيف و مسلم ، مى فرمايد: (او هرگز از مشركان نبود)(و ما كان من المشركين ).
تا هر گونه ارتباطى ميان ابراهيم و بت پرستان عرب را نفى كند.
سؤ ال :
در اينجا ممكن است گفته شود: اگر ابراهيم را نتوانيم پيرو آئين موسى (عليه السلام ) ومسيح (عليه السلام ) معرفى كنيم به طريق اولى نميتوانيم او را مسلمان بدانيم ، زيرا اوهزاران سال قبل از ظهور اسلام و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوده است ؟پس چرا قرآن او را به عنوان مسلم معرفى كرده است ؟
پاسخ :
پاسخ اين سؤ ال از نكتهاى كه قبلا نيز به آن اشاره كردهايم روشن مى شود كه (مسلم) در اصطلاح قرآن به معنى خصوص پيروان پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله وسلم ) نيست بلكه اسلام به معنى وسيع كلمه ، همان تسليم در برابر فرمان حق و توحيدكامل و خالى از هر گونه شرك و بت پرستى است ، كه ابراهيم (عليه السلام ) پرچمدارآن بود.
بنابر آنچه گفته شد معلوم شد كه ابراهيم پيرو هيچ يك از اين آئينها نبوده ، تنها چيزىكه در اينجا باقى ميماند اين است كه چه كسانى مى توانند رابطه و پيوند خود را بامكتب ابراهيم (عليه السلام ) - به عنوان يك سند افتخار - اثبات كنند، و به تعبير ديگرچگونه مى توان خود را پيرو اين پيامبر بزرگ كه همه پيروان اديان الهى براى اوعظمت قائل هستند دانست .
در آخرين آيه مورد بحث ، به اين معنى پرداخته و مى گويد: (سزاوارترين مردم بهابراهيم آنها هستند كه از او پيروى كردند و اين پيامبر (پيامبر اسلام ) و كسانى كه بهاو ايمان آورده اند مى باشند) (ان اولى الناس بابرهيم للذين اتبعوه و هذا النبى والذين آمنوا).
بنابراين مساءله قرابت و خويشاوندى و يا مساءله نژاد كه پيروان اديان مختلف
براى اثبات پيوند خود با ابراهيم ذكر مى كردند، هيچگونه ارزشى ندارد و ولايت وارتباط با پيامبران تنها از طريق ايمان خالص به خداوند و پيروى از مكتب آنها است وبه اين طريق ثابت مى شود كه پيوند واقعى پيوند مكتبى است چه كسانى كه در زمان اوزندگى داشتند و از او پيروى كردند (للذين اتبعوه ).
و چه كسانى كه بعد از او به مكتب و برنامه او وفادارى نشان دادند، مانند (اين پيامبراسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و پيروان او) (و هذا النبى و الذين آمنوا).
اهل كتاب با عقائد شرك آميز خود كه اساسيتريناصل دعوت ابراهيم (عليه السلام ) يعنى توحيد را زير پا گذارده اند، و يا بت پرستانعرب كه درست در نقطه مقابل آئين ابراهيم (عليه السلام ) قرار گرفته اند، چگونه مىتوانند خود را پيرو ابراهيم و در خط او بدانند، آرى بايد اعتراف كنيم كه نزديك ترينافراد به ابراهيم پيامبر اسلام و پيروان او هستند كه دراصول و فروع اسلام به او وفادار ماندند.
و در پايان آيه به آنها كه پيرو واقعى مكتب پيامبران بزرگ خدا بودند بشارت مى دهدكه (خداوند ولى و سرپرست مؤ منان است ) (و الله ولى المؤ منين ).
نكته :
مهمترين پيوند، پيوند مكتبى است
در آيه فوق ضمنا اين حقيقت بيان شده است كه هيچ رابطهاى بالاتر از رابطه مكتبى نيست، بلكه ارتباط با مردان خدا و اولياء الله تنها از همين طريق است .
بنابراين هيچ كس نمى تواند، ادعاى ارتباط با پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله وسلم ) و امامان معصوم (عليهمالسلام ) كند مگر از همين طريق .
در روايات اسلامى نيز روى اين موضوع ، با صراحت تكيه شده است از جمله در حديثى ازعلى (عليه السلام ) مى خوانيم : ان اولى الناس بالانبياء اعملهم بما جاؤ ا به ثم تلا هذهالاية (ان اولى الناس بابرهيم ..
.) و قال ان ولى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) من اطاع
آيه و ترجمه


الله و ان بعدت لحمته و ان عدو محمد من عصى الله و ان قربت قرابته :


ترجمه :
(سزاوارترين مردم به پيامبران آنها هستند كه به دستورهاى آنها بيش از هر كسعمل مى كنند - سپس آيه فوق را تلاوت فرمود - و افزود: دوست محمد كسى است كه اطاعتاز فرمان خدا كند هر چند نسبش از او دور باشد و دشمن محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) كسى است كه نافرمانى او كند هر چند قرابت و خويشاونديش با او نزديك باشد).

آيه و ترجمه


ودت طائفة من أ هل الكتب لو يضلونكم و ما يضلون إ لا أ نفسهم و ما يشعرون (69)


ترجمه :
69 - جمعى از اهل كتاب (از يهود)، دوست داشتند (و آرزو مى كردند) شما را گمراه كنند، (اماآنها بايد بدانند كه نميتوانند شما را گمراه سازند،) آنها گمراه نمى كنند مگر خودشانرا، و نميفهمند!
شان نزول :
بعضى از مفسران نقل كرده اند كه جمعى از يهود كوشش داشتند افراد سرشناس و مبارزىاز مسلمانان پاكدل چون معاذ و عمار و بعضى ديگر را به سوى آئين خود دعوت كنند و باوسوسه هاى شيطانى از اسلام بازگردانند آيه فوقنازل شد و به همه مسلمانان در اين زمينه اخطار كرد!
تفسير:
همانگونه كه در شان نزول گفته شد، دشمنان اسلام مخصوصا يهود براى دور ساختنتازه مسلمانان از اسلام ، از هيچگونه كوشش فروگذار نبودند، و حتى در ياران مخصوصپيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين طمعى داشتند كه بتوانند آنها را از اسلامبازگردانند، و بيشك اگر ميتوانستند در يك يا چند نفر از ياران نزديك آن حضرت نفوذكنند ضربه بزرگى بر اسلام وارد مى شد و زمينه براىتزلزل ديگران نيز فراهم ميگشت .
آيه فوق ضمن افشاى اين نقشه دشمنان ، به آنها يادآور مى شود كه دست از كوششبيهوده خود بر دارند، مى فرمايد: جمعى از اهل كتاب دوست داشتند شما
را گمراه كنند) (ودت طائفة من اهل الكتاب لو يضلونكم ).
غافل از اينكه تربيت مسلمانان در مكتب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اندازهاىحساب شده و آگاهانه بود كه احتمال بازگشت وجود نداشت ، آنها اسلام را با تمام هستىخود دريافته بودند و به آن عشق ميورزيدند، بنابراين دشمنان نميتوانستند آنها راگمراه سازند.
بلكه به گفته قرآن در ادامه اين آيه (آنها تنها خودشان را گمراه مى كنند و نمىفهمند) (و ما يضلون الا انفسهم و ما يشعرون ).
زيرا آنها با القاء شبهات و نسبت دادن خلافها به اسلام و پيامبر (صلى الله عليه و آلهو سلم ) روح بدبينى را در روح خود پرورش ميدادند زيرا كسى كه در صدد عيبجويى وخردهگيرى است ، نقطه هاى قوت را نميبيند و گاه بر اثر تعصب و لجاجت نقاط نورانى وقوت در نظرش تاريك و منفى جلوه مى كند و به هميندليل روز به روز بيشتر از حق فاصله مى گيرد.
جمله (و ما يشعرون ) (آنها متوجه نيستند و نميفهمند) گويا اشاره به همين نكته روانىاست كه انسان ناخودآگاه تحت تاثير سخنان خويش است . و به هنگامى كه سعى داردديگران را با سفسطه و دروغ و تهمت گمراه كند خودش از آثار آن بر كنار نخواهد بود واين خلافگوئيها كم كم در روح و جان او چنان اثر ميگذارد كه به صورت يك عقيده راسخدر مى آيد، و آنها را باور مى كند و براى هميشه گمراه مى شود.
آيه و ترجمه


يأ هل الكتب لم تكفرون بايت الله و أ نتم تشهدون (70)يأ هل الكتب لم تلبسون الحق بالبطل و تكتمون الحق و أ نتم تعلمون (71)


ترجمه :
70 - اى اهل كتاب ! چرا به آيات خدا كافر مى شويد، در حالى كه (به درستى آن )گواهى مى دهيد؟!
71 - اى اهل كتاب ! چرا حق را با باطل (مى آميزيد و) مشتبه مى كنيد (تا ديگران نفهمند وگمراه شوند)، و حقيقت را پوشيده ميداريد در حالى كه مى دانيد؟!
تفسير:
چراكتمان حق مى كنيد؟
در ادامه گفتگو درباره فعاليتهاى تخريبىاهل كتاب كه در آيه سابق به آن اشاره شد، در اين دو آيه روى سخن را به آنان كرده ، وبه خاطر كتمان حق و عدم تسليم در برابر آن آنها را شديدا مورد سرزنش قرار مى دهد:
نخست مى فرمايد: (اى اهل كتاب ! چرا به آيات خدا كافر مى شويد در حالى كه (بهصحت و صدق آن ) گواهى مى دهيد) (يا اهل الكتاب لم تكفرون بايات الله و انتمتشهدون ).
شما نشانه هاى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در تورات وانجيل خواندهايد و نسبت
آن آگاهى داريد، چرا راه انكار را در پيش مى گيريد؟
در آيه دوم بار ديگر آنها را مخاطب ساخته ، مى گويد: (اىاهل كتاب ! چرا حق را با باطل مى آميزيد و مشتبه مى كنيد؟ (تا مردم را به گمراهى بكشانيدو خودتان نيز گمراه شويد) و چرا حق را پنهان ميداريد در حالى كه مى دانيد؟) (يااهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق و انتم تعلمون ).
در حقيقت در آيه قبل آنها را به انحراف از راه حق كه با علم و آگاهى صورت ميگرفته مؤاخذه مى كند، و در آيه دوم به منحرف ساختن ديگران .
در ذيل آيه 42 سوره بقره كه همين مضمون را در بر داشت ، بحثهاى ديگرى در اين زمينهگذشت .
آيه و ترجمه


و قالت طائفة من أ هل الكتب ءامنوا بالذى أ نزل على الذين ءامنوا وجه النهار و اكفروا ءاخرهلعلهم يرجعون (72)و لا تؤ منوا إ لا لمن تبع دينكم قل إ ن الهدى هدى الله أ ن يؤ تى أ حد مثل ما أ وتيتم أ و يحاجوكم عند ربكمقل إ ن الفضل بيد الله يؤ تيه من يشاء و الله وسع عليم (73)يختص برحمته من يشاء و الله ذو الفضل العظيم (74)


ترجمه :
72 - و جمعى از اهل كتاب (از يهود) گفتند: (برويد در ظاهر) به آنچه بر مؤ مناننازل شده ، در آغاز روز ايمان بياوريد، و در پايان روز، كافر شويد (و باز گرديد)!شايد آنها (از آيين خود) باز گردند! (زيرا شما را،اهل كتاب و آگاه از بشارات آسمانى پيشين مى دانند، و اين توطئه كافى است كه آنها رامتزلزل سازد).
73 - و جز به كسى كه از آيين شما پيروى مى كند، (واقعا) ايمان نياوريد! بگو: هدايت ،هدايت الهى است ! (و اين توطئه شما، در برابر آن بى اثر است )! (سپس اضافه كردند:تصور نكنيد) به كسى همانند شما (كتاب آسمانى ) داده مى شود، يا اينكه مى توانند درپيشگاه پروردگارتان ، با شما بحث و گفتگو كنند، (بلكه نبوت و منطق ، هر دو نزدشماست !) بگو: فضل (و موهبت نبوت و عقل و منطق ، در انحصار كسى نيست ، بلكه ) بهدست خداست ، و به هر كس بخواهد (و شايسته بداند،) مى دهد، و خداوند، واسع ( داراىمواهب گسترده ) و آگاه (از موارد شايسته آن ) است .
74 - هر كس را بخواهد، ويژه رحمت خود مى كند، و خداوند، داراى مواهب عظيم است .
شان نزول :
بعضى از مفسران پيشين نقل كرده اند كه دوازده نفر از دانشمندان يه
و نقاط ديگر نقشهاى ماهرانه براى متزلزل ساختن بعضى از مؤ منان طرح نموده و بايكديگر تبانى كردند كه صبحگاهان خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )برسند و ظاهرا ايمان بياورند و مسلمان شوند، ولى در آخر روز از اين آئين برگردند وهنگامى كه از آنها سؤ ال شود چرا چنين كرده اند بگويند: ما صفات محمد (صلى الله عليهو آله و سلم ) را از نزديك مشاهده كرديم و هنگامى كه به كتب دينى خود مراجعه نموده و يابا دانشمندان دينى خود مشورت كرديم ديديم صفات و روش او با آنچه در كتب ما استتطبيق نميكند و لذا برگشتيم ، تا اين موضوع سبب شود كه عدهاى بگويند اينها به كتبآسمانى از ما آگاهترند، لابد آنچه را مى گويند راست گفته اند و به اين وسيلهمتزلزل مى گردند.
شاءن نزول ديگرى نيز درباره آيه نقل شده اما آنچه در بالا گفته شد به معنى آيهنزديك تر است .
تفسير:
يك توطئه خطرناك !
آيات فوق ، پرده از روى يكى ديگر از نقشه هاى ويرانگر يهود بر مى دارد و نشان مىدهد كه آنها براى متزلزل ساختن ايمان مسلمانان از هر وسيلهاى استفاده مى كردند، تهاجمنظامى ، سياسى و اقتصادى و فرهنگى و آيات فوق ، اشاره به بخشى از تهاجمفرهنگى آنها دارد.
مى فرمايد: (گروهى از اهل كتاب گفتند: (برويد و ظاهرا) به آنچه بر مؤ مناننازل شده در آغاز روز ايمان بياوريد و در پايان روز كافر شويد (و كفر خود را آشكارسازيد) شايد آنها - مؤ منان - نيز متزلزل شده ، باز گردند) (و قالت طائفة مناهل الكتاب آمنوا بالذى انزل على الذين آمنوا وجه النهار و اكفروا آخره لعلهم يرجعون ).
شايد منظور از آغاز و پايان روز اين باشد كه فاصله ميان ايمان و كفر شما
كوتاه باشد، اين كوتاهى فاصله سبب خواهد شد كه بگويند آنها اسلام را چيز مهمىخيال مى كردند، ولى از نزديك چيز ديگرى يافتند و لذا به سرعت از آن بازگشتند.
اين توطئه در افراد ضعيف النفس اثر قابل ملاحظهاى خواهد داشت به خصوص اينكه عدهمزبور از دانشمندان يهود بودند، و همه ميدانستند كه آنها نسبت به كتب آسمانى و نشانههاى آخرين پيامبر، آشنايى كامل دارند، و اين امرلااقل پايه هاى ايمان تازه مسلمانان را متزلزل مى سازد، جمله (لعلهم يرجعون ) نشانمى دهد كه آنها اميدوار به تاثير اين نقشه بودند.
ولى براى اينكه پيروان خود را از دست ندهند تاكيد كردند كه ايمان شما بايد تنها جنبهصورى داشته باشد (شما جز به كسى كه از آئينتان پيروى مى كند (واقعا) ايماننياوريد) (و لا تؤ منوا الا لمن تبع دينكم ).
از بعضى از تفاسير بر مى آيد كه (يهود خيبر) به (يهود مدينه ) اين توصيه راكردند مبادا آنها كه نزديك تر به پيامبرند، تحت تاثير او قرار گرفته ايمانبياورند، زيرا گروهى از آنها عقيده داشتند نبوت تنها در نژاد يهود خواهد بود، و اگرپيامبرى ظهور كند بايد از يهود باشد.
بعضى از مفسران ، جمله (لا تؤ منوا) را از ماده (ايمان ) به معنى اطمينان و اعتمادگرفته اند (اين ماده به اين معنى نيز آمده است ) بنابراين منظور از جمله بالا اين است كهاين توطئه بايد كاملا محرمانه باشد و آن را جز به افراد يهود به ديگران - حتىمشركان - بازگو نكنيد، مبادا اين سر فاش گردد و نقشه نقش بر آب شود، ولى خداوندعالم و آگاه پرده از رازشان برداشت و آنها را رسوا ساخت ، تا درس عبرتى براى مؤمنان باشد و وسيله هدايتى براى كافران .
سپس در يك جمله معترضه كه از كلام خداوند است ، مى فرمايد: به آنها بگو: هدايت تنهاهدايت الهى است و اين توطئه هاى شما در برابر آن بى اثر است
(قل ان الهدى هدى الله ).
در اين جمله به اصطلاح معترضه كه در لابلاى سخنان يهود قرار گرفته ، خداوندپاسخ پر معنى و كوتاهى به آنها مى دهد كه اولا هدايت از ناحيه خدا است و در انحصارنژاد و قوم خاصى نيست و هيچ لزومى ندارد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )تنها از يهود باشد، و ثانيا آنها كه مشمول هدايت الهى شده اند با اين توطئه هامتزلزل نخواهند شد.
بار ديگر به ادامه سخنان يهود باز مى گردد، و مى فرمايد، آنها گفتند: (هرگز باورنكنيد به كسى همانند شما (كتاب آسمانى ) داده شود، (بلكه نبوت مخصوص شما است ) وهمچنين تصور نكنيد آنها مى توانند در پيشگاه پروردگارتان با شما بحث و گفتگوكنند) (ان يؤ تى احد مثل ما اوتيتم او يحاجوكم عند ربكم ).
به اين ترتيب روشن مى شود كه آنها گرفتار خود برتربينى عجيبى بودند خود رابهترين نژادهاى جهان ميپنداشتند و نبوت و همچنينعقل و درايت و منطق و استدلال را از آن خود فكر مى كردند و با اين منطق واهى ميخواستند درهر دو جنبه براى خود مزيتى بر ديگران قائل شوند.
در پايان آيه خداوند جواب محكمى به آنها مى دهد و با بى اعتنايى به آنها روى سخن رابه پيامبر كرده ، مى فرمايد: (بگو: فضل و موهبت به دست خدا است و به هر كسبخواهد و شايسته ببيند مى دهد و خداوند واسع (داراى مواهب گسترده ) و آگاه (از مواردشايسته ) مى باشد) (قل ان الفضل بيد الله يؤ تيه من يشاء و الله واسع عليم ).
يعنى ، بگو: مواهب الهى اعم از مقام والاى نبوت و همچنين موهبتعقل و منطق و افتخارات ديگر همه از ناحيه او است ، و به شايستگان مى بخشد.
عهد و پيمانى از او نگرفته و هيچ كس قرابت و خويشاوندى با او ندارد و هرگز مواهبخويش را در انحصار گروهى قرار نداده است .
و در آخرين آيه براى تاكيد بيشتر مى افزايد: (خداوند هر كس را بخواهد (و شايستهبداند) ويژه رحمت خود مى كند و خداوند داراىفضل عظيم است ) و هيچ كس نمى تواند مواهب او را محدود سازد (يختص برحمته من يشاء والله ذو الفضل العظيم ).
ضمنا از اين جمله استفاده مى شود كه اگر فضل و موهبت الهىشامل بعضى مى شود نه بعضى ديگر، به خاطر محدود بودن آن نيست بلكه به خاطرتفاوت شايستگيها است .
نكته :
توطئه هاى قديمى ! آيات فوق كه در حقيقت از آيات اعجاز آميز قرآن بود و پرده از روىاسرار يهود و دشمنان اسلام بر ميداشت ، نقشه ماهرانه آنها را براىمتزلزل ساختن مسلمانان صدر اول فاش كرد آنها در پرتو آن بيدار شدند و از وسوسههاى اغواگر دشمن بر حذر گرديدند ولى اگر دقت كنيم مى بينيم كه در عصر و زمان مانيز همان طرحها به اشكال ديگرى اجرا مى شودوسائل تبليغاتى دشمن كه از مجهزترين و نيرومندترينوسائل تبليغاتى جهان است در اين قسمت به كار گرفته شده و كوشش مى كنند كه پايههاى عقائد اسلامى را در افكار مسلمين ، مخصوصانسل جوان
ويران سازند آنها در اين راه از هر گونه وسيله و هر كس در لباسهاى دانشمند،خاورشناس ، مورخ ، عالم علوم طبيعى ، روزنامهنگار و حتى بازيگران سينما استفاده مىكنند.
آنها اين حقيقت را مكتوم نميدارند كه هدفشان از اين تبليغات اين نيست كه مسلمانان به آئينمسيح يا يهود در آيند بلكه هدف آنها متزلزل ساختن پايه هاى عقائد اسلامى در افكارجوانان و بيعلاقه ساختن آنها نسبت به مفاخر آئين و سنتشان است ، قرآن امروز هم بهمسلمانان در برابر اين جريان هشدار مى دهد.
آيه و ترجمه


و من أ هل الكتب من إ ن تأ منه بقنطار يؤ ده إ ليك و منهم من إ ن تأ منه بدينار لا يؤ ده إ ليك إلا ما دمت عليه قائما ذلك بأ نهم قالوا ليس علينا فى الا مينسبيل و يقولون على الله الكذب و هم يعلمون (75)بلى من أ وفى بعهده و اتقى فإ ن الله يحب المتقين (76)


ترجمه :
75 - و در ميان اهل كتاب ، كسانى هستند كه اگر ثروت زيادى به رسم امانت به آنهابسپارى ، به تو باز ميگردانند، و كسانى هستند كه اگر يك دينار هم به آنان بسپارى ،به تو بازنميگردانند، مگر تا زمانى كه بالاى سر آنها ايستاده (و بر آنها مسلط)باشى ! اين به خاطر آن است كه مى گويند: ما در برابر اميين ( غير يهود )، مسؤول نيستيم .
و بر خدا دروغ ميبندند، در حالى كه مى دانند (اين سخن دروغ است ).
76 - آرى ، كسى كه به پيمان خود وفا كند و پرهيزگارى پيشه نمايد، (خدا او را دوستمى دارد، زيرا) خداوند پرهيزكاران را دوست دارد.
شان نزول :
اين آيه درباره دو نفر از يهود نازل گرديده كه يكى امين و درستكار و ديگرى خائن وپست بود نفر اول (عبد الله بن سلام ) بود كه مرد ثروتمندى 1200 اوقيه طلا نزداو به امانت گذارد عبد الله همه آن را به موقع به صاحبش رد كرد و به واسطه امانتدارى خداوند او را در آيه فوق ميستايد نفر دوم (فنحاص بن عازورا) است كه مردى ازقريش يك دينار به او امانت سپرد (فنحاص ) در آن خيانت كرد خدا
او را به واسطه خيانت در امانت نكوهش مى كند.
بعضى گفته اند كه منظور در جمله اول جمعى از نصارى بودند و اما كسانى كه خيانت درامانت نمودند يهود مى باشند اگر هر دو هم مراد باشد مانعى ندارد زيرا ميدانيم گرچهغالب آيات قرآن در مورد خاص ‍ نازل شده اما جنبه عمومى دارد و به اصطلاح مورد مخصصنخواهد بود.
تفسير:
خائنان و امينان اهل كتاب
آيات فوق چهره ديگرى از اهل كتاب را مشخص مى كند، زيرا جمعى از يهود عقيده داشتند كهمسؤ ول حفظ امانتهاى ديگران نيستند حتى حق دارند امانات آنها را تملك كنند منطق آنها اينبود كه ميگفتند ما اهلكتابيم ، و پيامبر الهى و كتاب آسمانى او در ميان ما بوده است ،بنابراين اموال ديگران براى ما احترامى ندارد، ولى همهاهل كتاب با اين طرز تفكر غير انسانى موافق نبودند، بلكه گروهى از آنان خود را موظفبه پرداخت حقوق ديگران مى دانستند.
در نخستين آيه مورد بحث ، قرآن به هر دو گروه اشاره كرده ، حق هر كدام را ادا مى كند، مىفرمايد: (در ميان اهل كتاب كسانى هستند كه اگر ثروت زيادى به رسم امانت به آنهابسپارى به تو باز ميگردانند (و به عكس ) كسانى هستند كه اگر يك دينار به عنوانامانت به آنها بسپارى به تو باز نميگردانند مگر تا زمانى كه بالاى سر آنها ايستاده(و بر آنها مسلط) باشى ) (و من اهل الكتاب من ان تامنه بقنطار يؤ ده اليك و منهم من انتامنه بدينار لا يؤ ده اليك الا ما دمت عليه قائما).
(قنطار) همان گونه كه در تفسير آيه 14 همين سوره گفته شد دراصل به معنى چيز محكم است سپس به مال زياد نيز گفته شده ،پل را به خاطر استحكامش قنطره ، و اشخاص با هوش را (قنطر) مى گويند چون داراىتفكر محكمى هستند،
منظور از (قنطار) در اين آيه همان مال فراوان است ، و منظور از دينار،مال اندك .
به هر حال قرآن مجيد به خاطر غلط كارى گروهى از آنها، همه آنها را محكوم نميكند، و اينيك درس مهم اخلاقى به همه مسلمين است .
ضمنا نشان مى دهد آن گروهى كه خود را در تصرف و غصباموال ديگران مجاز و ماذون ميدانستند هيچ منطقى جز منطق زور، و سلطه را پذيرا نيستند، ونمونه آن را به طور گسترده در دنياى امروز در صهيونيستها مشاهده ميكنيم ، آرى اين گروهاز يهود چنان هستند كه در پرداخت حقوق ديگران هيچ اصلى را جزاصل قدرت به رسميت نمى شناسند، تصويب نامه هاى جهانى ، افكار عمومى مردم دنيا، ومفاهيمى از قبيل حق و عدالت براى آنها معنى ندارد و اين در حقيقت ازمسائل جالبى است كه در قرآن مجيد در آيه فوق پيشگويى شده ، و به هميندليل مسلمانان براى استيفاى حقوق خود از آنان هيچ راهى جز كسب قدرت ندارند.
سپس در ادامه همين آيه منطق اين گروه را در مورد غصباموال ديگران بيان مى كند، مى فرمايد: اين به خاطر آن است كه آنها مى گويند ما دربرابر اميين (غير اهل كتاب مسؤ ول نيستيم (ذلك بانهم قالوا ليس علينا فى الاميينسبيل ).
(اميين ) به معنى افراد درس نخوانده و بى سواد است ، ولى منظور آنها مشركان عرب واعراب بود كه معمولا از خواندن و نوشتن آگاهى نداشتند و يا اينكه منظور آنها تمامكسانى بود كه از خواندن تورات و انجيل بى بهره بودند.
آرى آنها با اين خود برتربينى و امتياز دروغين به خود حق ميدادند كهاموال ديگران را به هر اسم و عنوان ، تملك كنند.
بى شك اين منطق از اصل خيانت آنها در امانت ، به مراتب بدتر و خطرناك تر بود، زيرااگر افراد خائن ، كار خود را غلط بدانند لااقل مرتكب يك گناه اند اما اگر در اين كار خودرا صاحب حق بدانند گناه بزرگترى مرتكب شده اند.
قرآن مجيد در پاسخ آنها در پايان همين آيه با صراحت مى گويد: (آنها بر خدا
دروغ ميبندند در حالى كه مى دانند) (و يقولون على الله الكذب و هم يعلمون ).
آنها به خوبى ميدانستند كه در كتب آسمانيشان به هيچ وجه اجازه خيانت در امانتهاى ديگرانبه آنان داده نشده ، در حالى كه آنها براى توجيهاعمال ننگين خويش چنين دروغهايى را ميساختند و به خدا نسبت مى دادند.
آيه بعد ضمن نفى كلام اهل كتاب كه ميگفتند: (ليس علينا فى الاميينسبيل ) (خوردن اموال غير اهل كتاب براى ما حرام نيست ) و به هميندليل براى خود آزادى عمل قائل بودند همان آزادى كه امروز هم دراعمال بسيارى از آنها مى بينيم كه هر گونه تعدى و تجاوز به حقوق ديگران را براىخود مجاز مى دانند، مى فرمايد: (آرى كسى كه به پيمان خود وفا كند و پرهيزكارىپيشه نمايد (خدا او را دوست دارد زيرا) خداوند پرهيزكاران را دوست مى دارد) (بلى مناوفى بعهده و اتقى فان الله يحب المتقين ).
يعنى معيار برترى انسان و مقياس شخصيت و ارزش آدمى ، وفاى به عهد و عدم خيانت درامانت و تقوا و پرهيزكارى به طور عام است ، آرى خداوند چنين كسانى را دوست دارد، نهدروغگويان خائنى كه هر گونه غصب حقوق ديگران را براى خود مجاز مى دانند بلكه آنرا به خدا نسبت مى دهند.
نكته ها
1- سؤ ال :
در اينجا ممكن است ايراد شود كه در اسلام نيز همين حكم نسبت بهاموال بيگانگان ديده مى شود، زيرا اسلام اجازه مى دهد كه مسلماناناموال آنها را تملك كنند.
پاسخ :
چنين نسبتى به اسلام دادن بدون ترديد تهمت است زيرا از جمله احكام قطعى اسلام كه درروايات متعددى به آن اشاره شده اين است كه خيانت در امانت جايز نيست خواه اين امانتمربوط به مسلمانان باشد يا غير آنها و حتى مشركان و بت پرستان ، در حديث معروفىاز امام سجاد (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود:
(عليكم باداء الامانة فو الذى بعث محمدا بالحق نبيا لو انقاتل ابى الحسين بن على بن ابى طالب ائتمننى على السيف الذى قتله به لاديته اليه).
(اداى امانت بر همه شما لازم است سوگند به خدائى كه محمد (صلى الله عليه و آله وسلم ) را به حق مبعوث كرده است اگر قاتل پدرم حسين بن على بن ابى طالب (عليهالسلام ) همان شمشيرى را كه با آن مرتكب قتل او شد به رسم امانت به من ميسپرد (و من ازاو ميپذيرفتم ) امانت او را ادا مى كردم ).
در روايت ديگرى از امام صادق (عليه السلام )نقل شده كه فرمود:
(ان الله لم يبعث نبيا قط الا بصدق الحديث و اداء الامانة مؤ داة الى البر و الفاجر)؛(خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد مگر اينكه (راستگوئى ) و (اداى امانت ) جزء برنامههاى او بود كه هم درباره نيكان و هم بدان بايد رعايت گردد).
بنابراين آنچه در آيه فوق در مورد اقدام يهود بر خيانت در امانت و منطق آنها براىتوجيه اين خيانت گفته شد به هيچ وجه درباره مسلمانان اجازه داده نشده است و آنها موظفاندكه در امانات مردم - بدون هيچگونه استثناء - خيانت نكنند.
2 - كلمه (بلى ) در لغت عرب براى اثبات مطلبى است ولى معمولا در مواردى ذكر مىگردد كه سؤ ال به صورت منفى طرح شود، مانند اينكه خداوند
مى فرمايد: ا لست بربكم (آيا من پروردگار شما نيستم ) قالوا بلى (گفتند: آرى).
همچنانكه كلمه (نعم ) در جواب سؤ ال اثباتى ذكر مى گردد مانند:فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا قالوا نعم (آيا آنچه را پروردگار شما وعده داده بوده بهحقيقت يافتيد؟ گفتند: آرى ).
آيه و ترجمه


إ ن الذين يشترون بعهد الله و أ يمنهم ثمنا قليلا أ ولئك لا خلق لهم فى الاخرة و لايكلمهم الله و لا ينظر إ ليهم يوم القيمة و لا يزكيهم و لهم عذاب أ ليم (77)


ترجمه :
77 - كسانى كه پيمان الهى و سوگندهاى خود (به نام مقدس او ) را به بهاى ناچيزىميفروشند، آنها بهرهاى در آخرت نخواهند داشت ، و خداوند با آنها سخن نميگويد و به آناندر قيامت نمينگرد و آنها را (از گناه ) پاك نميسازد، و عذاب دردناكى براى آنهاست .
شان نزول:
جمعى از دانشمندان يهود مانند (ابى رافع ) و (حى بن اخطب ) و (كعب بن اشرف) به هنگامى كه موقعيت اجتماعى خود را در ميان يهود در خطر ديدند كوشش كردند كهنشانه هائى كه در تورات درباره آخرين پيامبر وجود داشت و شخصا در نسخى از توراتبا دست خود نگاشته بودند تحريف نمايند و حتى سوگند ياد كنند آن جمله هاى تحريفشده از ناحيه خدا است ! به همين جهت آيه فوقنازل گرديد و شديدا به آنها اخطار كرد.
جمعى از مفسران نيز گفته اند كه اين آيه درباره (اشعث بن قيس )نازل گرديد كه به دروغ مى خواست زمين ديگرى را تملك كند، هنگامى كه آماده اداىسوگند براى ادعاى خود شد آيه فوق نازل گرديد و در اين هنگام اشعث بن قيس ترسيدو اعتراف به حق كرد و زمين را به صاحبش بازگرد
تفسير:
تحريف كنندگان حقايق
در ادامه بحثهاى مربوط به خلافكاريهاى يهود واهل كتاب در اين آيه به بخش ديگرى از كارهاى خلاف آنها اشاره كرده ، مى فرمايد:(كسانى كه پيمان الهى و سوگندهاى خود را (به نام مقدس او) با بهاى كمى معامله مىكنند بهرهاى در آخرت نخواهند داشت ) (ان الذين يشترون بعهد الله و ايمانهم ثمنا قليلااولئك لا خلاق لهم فى الاخرة ).
البته آيه به صورت كلى ذكر شده هر چند شاننزول آن گروهى از علماى اهل كتاب است كه پيمانهاى الهى و سوگندهاى خود را با درآمدمادى ناچيزى مبادله مى كردند و قرآن در اين آيه پنج مجازات براى آنها ذكر مى كند،نخست همان است كه در قسمت بالا ذكر شد و آن اينكه آنها از مواهب بى پايان عالم ديگربهرهاى نخواهند داشت .
ديگر اينكه (خداوند در قيامت با آنها سخن نخواهد گفت ) (و لا يكلمهم الله ).
و نيز (نظر لطف خود را در آن روز از آنها بر مى گيرد و نگاهى به آنها نمى كند) (ولا ينظر اليهم يوم القيمة ) از اين تعبيرات روشن مى شود كه خداوند در آن روز (به طورمستقيم يا به وسيله فرشتگان ) با بندگان مؤ من خود سخن مى گويد، سخنانى كه مايهسرور و خوشحالى آنها است و دليل بر اعتنا و توجه به آنان است و همچنين نظر كردنخداوند به آنان اشاره به توجه و عنايت خاص او است نه نگاه با چشم جسمانى
آن چنان كه بعضى از ناآگاهان پنداشته اند.
ولى آنها كه آيات الهى را به بهاى مادى مبادله مى كنند نهمشمول اين عنايت اند و نه مخاطب به آن سخنان .
و نيز روشن است كه منظور از سخن گفتن خداوند سخن گفتن با زبان نيست زيرا خداوند ازجسم و جسمانيات پاك و منزه است بلكه منظور سخن گفتن از طريق الهام قلبى و يا ايجادامواج صوتى در فضا است همانند سخنانى كه موسى (عليه السلام ) از شجره طورشنيد.
تعبير به (ثمنا قليلا) (بهاى كم ) مفهومش اين نيست كه اگر عهد الهى را با قيمتزيادى مبادله كنند كار خوبى است بلكه منظور اين است كه هر گونه بهاى مادى دربرابر اين گناهان بزرگ به دست آيد قليل و ناچيز است حتى اگر سلطنت و حكومتگسترده اى باشد.
و بالاخره مجازات چهارم و پنجم آنان اين است خداوند آنان را (از گناه ) پاك نمى كند وبراى آنها عذاب دردناكى است (و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم ).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation