بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 12, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

كلمه (توفى ) در جمله (و توفى كل نفس ما عملت و هم لا يظلمون ) از توفيه است ،كه به معناى دادن حق بطور تمام است ، بدون خردلى كم و كاست ، و در اين جمله توفيهرا متعلق بر خود عمل كرده و فرموده : (ما عملت ) يعنى خود عملش را بدون كم و كاستبه او مى دهند، پس مى فهماند كه پاداش و كيفر آن روز خودعمل است بدون اينكه در آن تصرفى كرده و تغيير داده باشند يا عوض كرده باشند، و دراين كمال عدالت است ، چون چيزى بر آنچه مستحق است اضافه نكرده و چيزى از آن كم نمىكنند، و بهمين جهت دنبالش اضافه فرموده : (و هم لا يظلمون : و ايشان ظلم نمى شود).
بنا بر اين ، در آيه شريفه به دو نكته اشاره رفته است :
نكته اول اينكه : هيچ كس در قيامت از شخصى ديگر دفاع نمى كند، بلكه تنها و تنها بهدفاع از خود اشتغال دارد، ديگر مجالى برايش ‍ نمى ماند كه به غير خود بپردازد و غمديگرى را بخورد، و اين نكته در آيه (يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا) و نيز آيه(يوم لا ينفع مال و لا بنون ) (يوم لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة ) خاطر نشان شدهاست .
نكته دوم اينكه : دفاعى كه هر كس از خودش مى كند سودى ندارد، و آنچه را كه سزاوار اواست از او دور نمى كند براى اينكه سزائى كه به او مى دهند خودعمل اوست ، و ديگر معنا ندارد كه نسبت عمل كسى را از او سلب كنند، و اينگونه سزا دادنهيچ شائبه ظلم ندارد.
بحث روايتى
بحث روايتى (رواياتى درباره تقيه درذيل آيه : (الا من اكره ...) ونزول آن درباره عمار ياسر و...)
در الدر المنثور است كه ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عباس روايت كردهاند كه گفت : چون رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) خواست به مدينه مهاجرتكند به اصحابش فرمود: از دور من پراكنده شويد، هر كس توانايى دارد بماند آخر شبحركت كند و هر كس ندارد همين اول شب به راه بيفتد، هر جا كه به اطلاعتان رسيد كه من درآنجا منزل كرده ام به من ملحق شويد.
بلال مؤ ذن و خباب و عمار، و زنى از قريش كه مسلمان شده بود ماندند تا صبح شدمشركين و ابو جهل ايشان را دستگير كردند،
به بلال پيشنهاد كردند كه از دين اسلام برگردد،قبول نكرد، ناگزير زرهى از آهن در آفتاب داغ كردند و بر تن او پوشاندند، و اوهمچنان مى گفت : احد احد، و اما خباب ، او را در ميان خارهاى زمين مى كشيدند، و اما عماراو ازدر تقيه حرفى زد كه همه مشركين خوشحال شده رهايش كردند و اما آن زن ، ابوجهل چهارميخش كرد، آنگاه حربه خود را در عورت او فرو كرده و او را كشت ، ولىبلال و خباب و عمار را رها كردند، آنها خود را بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رساندند، و جريان را براى آن جناب تعريفكردند، عمار از آن حرفى كه زده بود سخت ناراحت بود، حضرت فرمود: دلت در آنموقعى كه اين حرف را زدى چگونه بود، آيا به آنچه گفتى راضى بود يا نه ؟ عرضكرد: نه ، فرمود: خداى تعالى اين آيه را نازل فرموده : (الا من اكره و قلبه مطمئنبالايمان ).
مؤ لف : در روايت آمده كه آن زن همان سميه ، مادر عمار بوده ، و ياسر پدر عمار هم با اينچند نفر بوده و بعضى گفته اند: پدر و مادر عمار اولين شهيد در اسلام بوده اند، وروايات در اينكه پدر و مادر عمار در اين فتنه كشته شدند، و عمار از در تقيه اظهار كفرنموده و اين آيه در باره اش نازل شده بسيار است .
باز در همان كتاب است كه عبد الرزاق و ابن سعد و ابن جرير و ابن ابى حاتم و ابنمردويه و حاكم ، (وى حديث را صحيح دانسته ) و بيهقى در كتابدلائل از طريق ابى عبيدة بن محمد بن عمار از پدرش عمار روايت كرده اند كه گفت : مشركينعمار ياسر را گرفتند، و رهايش نكردند تا بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دشنام داد، و خدايان مشركين را تمجيد كرد، آنوقت رهايش ‍ نمودند.
پس وقتى شرفياب حضور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) گرديد، پرسيدحال و خبر چه بود عرض كرد: بسيار بد، زيرا رهايم نكردند تا به ساحت مقدس توتوهين نموده و خدايان آنان را تعريف كردم ، فرمود: دلت را چگونه يافتى ؟ عرض كردمطمئن به ايمان ، فرمود: اگر بار ديگر هم در چنين وضعى قرار گرفتى همينعمل را انجام بده ، و در اين باره بود كه آيه شريفه (الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان) نازل گرديد.
در مجمع البيان از ابن عباس و قتاده روايت كرده كه گفته اند: اين آيه در باره جماعتىنازل شد كه اكراه شده بودند،
و آن جماعت عمار و پدرش ياسر و مادرش سميه و صهيب وبلال و خباب بودند كه شكنجه شدند و در آن شكنجه پدر و مادر عمار كشته شدند و عماربا زبانش چيزى به آنها داد كه راضى شدند، و خداى سبحان جريان را بهرسول گراميش خبر داد، پس وقتى كه جماعتى براى آن جناب خبر آوردند كه عمار كافرشد، حضرتش فرمود: نه حاشا، عمار از فرق تا قدمش مملو از ايمان است و ايمان باگوشت و خونش آميخته شده .
تا آنكه خود عمار شرفياب شد در حالى كه گريه مى كرد، حضرت فرمود: چهحال و چه خبر؟ عرض كرد: خبر بسيار بد آوردم يارسول الله ، زيرا رهايم نكردند تا دست به ساحت تو دراز نمودم ، و خدايان ايشان رابه خير ياد كردم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شروع كرد اشكهاى عمار راپاك كردن ، در حالى كه مى فرمود: اگر بار ديگر نيز به تو چنين كردند تو هم همانكار را تكرار كن ، آنگاه اين آيه نازل شد.
و در الدر المنثور است كه ابن سعد از عمر بن حكم روايت كرده كه گفت : عمار بن ياسرشكنجه مى شد تا آنجا كه ديگر نمى فهميد چه مى گويد، و صهيب نيز شكنجه مى شدتا آنجا كه هذيان مى گفت ، ابو فكيهه نيز عذاب مى شد تا آنجا كه از خود بى خود مىگرديد، و نيز بلال و عامر و ابن فهيرة و قومى ديگر از مسلمين ، كه در باره آنان اينآيه نازل شد: (ثم ان ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا).
مؤ لف : و در بعضى از روايات از جمله آن نفرات ، عياش بن ابى ربيعه و در بعضىديگر او و وليد بن ابى ربيعه و وليد بن مغيره و ابوجندل بن سهيل بن عمر نيز نامبرده شده اند، و جامع ترين آن روايات روايتى است از ابنعباس كه گفته : اين آيه در باره كسانى از اصحابرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شد كه در مكه شكنجه شدند.
و در كافى به سند خود از (ابى عمرو زبيرى ) از امام صادق (عليه السلام ) روايتكرده كه در ضمن حديثى فرمود: و اما آنچه كه از ايمان بر قلب فريضه شده عبارتاست از اقرار و معرفت و عقد و رضا و تسليم به اينكه (لا اله الا الله وحده لا شريك لهالها واحدا لم يتخذ صاحبة و لا ولدا، و ان محمدا عبده و رسوله ) و اقرار به آنچه ازناحيه خدا آمده از انبياء و يا كتاب . اين آن چيزى است كه خدا بر قلب واجب كرده ، پساقرار و معرفت ، عمل به وظيفه مسلمانى قلب است و اين همان است كه آيه (الا من اكره وقلبه مطمئن بالايمان و لكن من شرح بالكفر صدرا) بيان مى كند.
و در همان كتاب به سند خود از مسعدة بن صدقه روايت مى كند، كه گفت : مردى به امامصادق (عليه السلام ) عرض كرد: مردم از على (عليه السلام ) روايت مى كنند كه در منبركوفه فرموده است : (اى مردم ! به زودى شما را مى خوانند كه به من ناسزا بگوئيد،شما هم بگوئيد، و مى خوانند كه از من تبرى بجوئيدقبول بكنيد ولى تبرى مجوئيد)، آيا اين روايت صحيح است يا نه ؟ حضرت صادق (عليهالسلام ) فرمود: چقدر زياد شده دروغ هايى كه به على (عليه السلام ) مى بندند، آنگاهفرمود: آن جناب اينطور فرموده : (مردم ! به زودى شما را مى خوانند كه مرا ناسزابگوئيد شما هم بگوييد، سپس مى خوانند كه از من بيزارى جوئيد، اينقدر بدانيد كه منبر دين محمدم ) و نفرمود: از من بيزارى مجوئيد.
سپس آن شخص پرسيد: يعنى مى فرماييد اگر بيزارى خواستند بيزارى نجويد و لواينكه كشته شود؟ فرمود: به خدا سوگند چنين وظيفه اى ندارد، و چيزى بر او نيست جزآنچه كه بر عمار بن ياسر گذشت ، كه اهل مكه او را مجبور كردند به دشنام دادن بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و او داد در حالى كه قلبش مطمئن به ايمانبود، و رسول خدا به عمار فرمود: اى عمار! اگر بار ديگر برگشتند تو هم برگردكه خدا در معذور بودنت اين آيه را فرستاد: (الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان ) ودستورت داده كه اگر بار ديگر مجبورت كردند تو نيز همان كار را بكن .
مؤ لف : عياشى در تفسير خود اين معنا را از معمر بن يحيى بن سالم از ابى جعفر (عليهالسلام ) روايت كرده . و اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اگربرگشتند تو هم برگرد، معنايى است كه آن جناب از عموميت آيه و استثناء نكردن شخص ‍معين استفاده فرموده ، چون در آيه شريفه حكم جواز دشنام بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روى عنوان اكراه كسى كه قلبش مطمئن بهايمان است رفته ، و اما اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:( خدادستورت داده كه اگر بار ديگر مجبورت كردند تو نيز همان كار را بكن ) با اينكه درآيه امرى مخصوص به عمار نشده ، شايد وجهش اين باشد كه استثناء صراحت در جوازدارد، و با اين صراحت ، ديگر جاى امتناع از دشنام دادن و خود را در معرض هلاكت انداختننيست ،
و اين جواز با وجوب جمع مى شود نه با اباحه ، و چنين نيست كه شخص مختار باشد دردشنام دادن و سالم ماندن ، و در ندادن و كشته شدن ، نه ، بلكه واجب است دشنام بدهد.
و در تفسير عياشى از عمرو بن مروان روايت مى كند كه گفت : من از امام صادق (عليهالسلام ) شنيدم كه مى فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: چهارچيز از امت من برداشته شده : اول آنچه از روى خطا از ايشان سر بزند، دوم آنچه كهفراموش ‍ كنند، سوم آنچه كه بدان اكراه و اجبار شوند، چهارم آنچه از وسع و طاقتشانبيرون باشد، و اين در كتاب خداست كه فرموده :( الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان ).
سوره نجل،آيات 112 - 128


و ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة مطمئنة ياْتيها رزقها رغدا منكل مكان فكفرت باَنعم الله فاَذقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون(112)
و لقد جاءهم رسول منهم فكذبوه فاَخذهم العذاب و هم ظلمون (113)
فكلوا مما رزقكم الله حللا طيبا و اشكروا نعمت الله اِن كنتم اِياه تعبدون (114)
اِنما حرم عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و مااَهل لغير الله به فمن اضطر غير باغ و لا عاد فاِن الله غفور رحيم (115)
و لا تقولوا لما تصف اَلسنتكم الكذب هذا حلل و هذا حرام لتفتروا على الله الكذب اِنالذين يفترون على الله الكذب لا يفلحون (116)
متع قليل و لهم عذاب اَليم (117)
و على الذين هادوا حرمنا ما قصصنا عليك من قبل و ما ظلمنهم و لكن كانوا اَنفسهم يظلمون(118)
ثم اِن ربك للذين عملوا السوء بجهلة ثم تابوا من بعد ذلك و اَصلحوا اِن ربك من بعدهالغفور رحيم (119)
اِن اِبرهيم كان اُمة قانتا لله حنيفا و لم يك من المشركين (120)
شاكرا لاَنعمه اجتبئه و هدئه اِلى صرط مستقيم (121)
و آتيناه فى الدنيا حسنة و اِنه فى الاخرة لمن الصلحين (122)
ثم اَوحينا اِليك اَن اتبع ملة اِبرهيم حنيفا و ما كان من المشركين (123)
اِنما جعل السبت على الذين اختلفوا فيه و اِن ربك ليحكم بينهم يوم القيمة فيما كانوافيه يختلفون (124)
ادع اِلى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جدلهم بالتى هى اَحسن اِن ربك هو اَعلمبمن ضل عن سبيله و هو اَعلم بالمهتدين
(125)
و اِن عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خير للصبرين (126)
و اصبر و ما صبرك اِلا بالله و لا تحزن عليهم و لا تك فى ضيق مما يمكرون (127)
اِن الله مع الدين اتقوا والدين هم محسنون (128)



ترجمه آيات
خدا مثلى مى زند دهكده اى كه امن و آرام بود و روزيش از هر طرف به فراوانى مى رسيدآنگاه منكر نعمتهاى خدا شدند و خدا به سزاى اعمالى كه مى كردند پرده گرسنگى وترس بر آنها كشيد (112).
و پيغمبرى از خودشان بيامدشان پس او را تكذيب كردند و در آنحال كه ستمگر بودند دچار عذاب شدند (113).
از آنچه خدا روزيتان كرده حلال و پاكيزه بخوريد پس اگر خدا را مى پرستيد نعمتهايشرا سپاس گزاريد (114).
حق اينست كه مردار و خون و گوشت خوك و آنچه نام غير خدا بر آن برده شده براى شماحرام است و هر كه ناچار شود، بدون زياده روى و تجاوز، خدا آمرزگار و رحيم است(115).
براى آن توصيف دروغ كه زبانهايتان مى كند مى گوييد اينحلال است و اين حرام ، تا دروغ به خدا بنديد، كسانى كه دروغ به خدا بندند رستگارنمى شوند (116).
تمتعى ناچيز است و عذابى الم انگيز دارند (117).
و براى كسانى كه به دين يهوديت در آمدند آنچه را از پيش براى تونقل كرديم ، حرام نموديم ، ما ستمشان نكرديم بلكه خودشان به خودشان ستم مى كردند(118).
آنگاه پروردگارت نسبت به كسانى كه از روى نادانى بدى كرده و از پى آن توبهنموده و به صلاح آمده اند پروردگارت از پى آن آمرزگار و رحيم است (119).
ابراهيم پيشوايى فرمانبر خدا بوده و از مشركان نبود (120).
سپاس دار نعمتهاى خدا بود كه وى را برگزيد و به راه راست هدايتش كرد (121).
در اين دنيا به او نيكى عطا كرديم و هم او در دنياى ديگر از شايستگان است (122).
آنگاه به تو وحى كرديم كه آئين معتدل ابراهيم را كه از مشركان نبود پيروى كن (123).
شنبه گرفتن براى كسانى كه در مورد آن اختلاف كرده بودند مقرر گشت پروردگارتروز قيامت در باره مطالبى كه در آن اختلاف مى كردند، ميانشان داورى مى كند (124).
با فرزانگى و پند دادن نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با مخالفان به طريقىكه نيكوتر است مجادله كن كه پروردگارت كسى را كه از راه او گمراه شده بهترشناسد و هم او هدايت يافتگان را بهتر شناسد (125).
اگر عقوبت مى كنيد، نظير آن عقوبت كه ديده ايد، عقوبت كنيد و اگر صبورى كنيد همانبراى صابران بهتر است (126).
صبور باش كه صبر كردن تو جز به تاييد خدا نيست غم آنها را مخور و از آن نيرنگهاكه مى كنند تنگ دل مباش (127).
خدا با كسانى است كه تقوى پيشه كردند و كسانى كه نيكوكار باشند (128). بيانآيات
اين دسته از آيات ، تتمه احكامى را بيان مى كند كه در آياتقبل بود، در اين آيات خوردنيهاى حرام و حلال را بيان نموده از تحريم وتحليل بدعتى و بدون اذن خدا نهى مى كند، و نيز پاره اى از احكام را كه براى يهودتشريع شده بود و سپس نسخ شد ذكر نموده ، در حقيقت مساله نسخ كه در آيه (و اذابدلنا آية ) مكان آية گذشت عطف نموده و اين معنا را خاطر نشان سازد كه : آنچه بررسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده دين ابراهيم است كه بر اساساعتدال و توحيد بنا شده ، و آن احكام طاقت فرسا كه در دين يهود بود از دين او برداشتهشده است .
و در آخر امر به عدالت در مجازات ، و دعوت به صبر و احتساب نموده و با وعدهجميل به نصرت و كفايت براى كسانى كه تقوى پيشه نموده و احسان كنند آن را خاتمهمى دهد.
مثلى متضمن هشدار نسبت به كفران نعمت و زنهار از عذاب مترتب بر آن


ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة مطمئنة ياتيها رزقها رغدا ....



كلمه (رغد) به معناى عيش فراخ و گوارا و پاكيزه است . و اين مثلى است كه خداىتعالى آورده قريه اى را شرح مى دهد كه تمامى مايحتاج اهلش را فراهم نموده و ايننعمتها را با فرستادن پيغمبرى برايشان تمام كرده و بحدكمال رسانده است ، آن پيغمبر ايشان را به آنچه مايه صلاح دنيا و آخرتشان است ، دعوتمى كند و آنان به نعمتهاى او كفر مى ورزند و آن فرستاده را تكذيب مى كنند خدا هم نعمتشرا به نقمت و عذاب مبدل نمود، و در اين مثل هشدار و زنهار از كفران نعمتهاى خدا است بعد ازآنكه ارزانى داشته ، و كفر به آيات او است بعد از آنكهنازل كرده .
و در آن زمينه چينى شده براى حلال و حرامهايى كه بعدا ذكر مى كند، و از تشريع حكم ،يعنى تحليل و تحريم بدون اذن خدا نهى مى فرمايد، همه اينها كه گفتيم استفاده اى بودكه از سياق آيات كريمه مى شود چون هر يك از اين آيات ، نظر به آيه بعدش دارد.
و بعضى گفته اند: آيه مذكور مثلى كلى نيست بلكه حكايتحال خصوص مكه است كه خدا اهلش را مدت هفتسال به قحطى و گرسنگى مبتلا كرد، چون بعد از آنكه خدا نعمت را برايشان فراخفرموده بود كفران نمودند و بعد از آنكه پيامبرى برايشان فرستاده بود تكذيبشكردند و به نفرين رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) قافله هايشان مورد غارت وحمله قرار مى گرفت و به غضب خدا دچار مى شد. اينقول را صاحب مجمع البيان به ابن عباس و مجاهد و قتاده نسبت داده است .
و ليكن اشكالى در آن هست و آن اين است كه هر چند آيه شريفهقابل تطبيق با مضمون اين روايات است ، و ليكن از سياق آيات بر مى آيد كه مثلى عمومىباشد به عنوان مقدمه و زمينه چينى براى آنكه گفتيم آورده شده باشد.
پس اينكه فرمود: (ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة مطمئنة ياتيها رزقها رغدا) سه صفتبراى قريه مورد مثل ذكر مى كند كه متعاقب همند، چيزى كه هست وسطى آنها كه مسالهاطمينان باشد به منزله رابطه ميان دو صفت ديگر است ، چون هر قريهاى كه تصور شودوقتى امنيت داشت و از هجوم اشرار و غارتگران و خونريزيها و اسير رفتن زن و بچه شانو چپاول رفتن اموالشان و همچنين از هجوم حوادث طبيعى ازقبيل زلزله و سيل و امثال آن ايمن شد مردمش اطمينان و آرامش پيدا مى كنند و ديگر مجبور نمىشوند كه جلاى وطن نموده متفرق شوند.
و از كمال اطمينان ، صفت سوم پديد مى آيد، و آن اين است كه رزق آن قريه فراوان وارزان مى شود، چون از همه قراء و شهرستانهاى اطراف آذوقه بدانجاحمل مى شود، ديگر مردمش مجبور نمى شوند زحمت سفر و غربت راتحمل نموده براى طلب رزق و جلب آن بسوى قريه خود بيابانها و درياها را زير پابگذارند و مشقت هاى طاقت فرسايى تحمل كنند.
پس اتصاف قريه به اين سه صفت كه عبارت است از: امن و اطمينان و سرازير شدن رزقبدانجا از هر طرف ، تمامى نعمتهاى مادى و صورى را براىاهل آن جمع كرده است و بزودى خداى سبحان نعمتهاى معنوى را در آيه بعدى كه مى فرمايد:(و لقد جاءهم رسول منهم ) بر آن نعمتها اضافه مى فرمايد، پس اين قريه قريه اىاست كه نعمتهاى مادى و معنوى آن تام و كامل بوده است .
در جمله (فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف ) تعبير (انعم الله) كه جمع قلت نعمت است ، براى اشاره به اصناف سه گانه نعمت ، يعنى امنيت واطمينان و آمدن رزق است و كلمه (اذاقة : چشاندن ) استعاره براى رساندن كمى از عذاباست ، و چشاندن گرسنگى و ترس مشعر بر اين است كه آن خدائى كه اين دو را مى چشاندقادر است بر دو چندان كردن و زياد كردن آن به حدى كه نتوان اندازه اى برايش تصوركرد، و چگونه قادر نباشد، و حال آنكه او خدايى است كه تمامى قدرتها به دست او است .
آنگاه لباس را به گرسنگى و ترس اضافه نموده فرمود: خدا چشانيد به آن قريهلباس ترس و گرسنگى را. و اين تعبير دلالت دارد بر احاطه همانطور كه لباس بربدن احاطه دارد، و اشعار دارد بر اينكه اين مقدار اندك از گرسنگى و ترس كه خدا بهآنان چشانيد از هر سو بر ايشان احاطه يافت و راه چاره را به رويشان بست ، پس چهحالى خواهند داشت در وقتى كه خدا بيش از اين ، آن را به ايشان بچشاند، زيرا خداىسبحان در قهر و غضبش نامتناهى است ، همچنانكه ايشان در ذلت و خوارى نامتناهيند.
سپس در آخر، آيه را با جمله (بما كانوا يصنعون ) ختم فرمود، تا دلالت كند براينكه سنتى كه خدا در مجازات شكر و كفر دارد همچنان پاى بر جا و مجرى است .
بنابر اين معناى آيه اين است كه خداى متعال مثلى زده است ، و آنمثل قريه اى است كه اهلش از هر شرى كه جان و عرض و مالشان را تهديد كند در امنيتبودند، و براى روزى ، حاجت به پيمودن كوه و دشتى نداشتند، رزق پاك و بسيارى ازهر سو بطرف ايشان سرازير بود، اهل اين قريه به اين نعمتهاى الهى كفران كردند، وشكر آن را بجا نياوردند، خدا هم به اندكى از نقمت و عذاب خود گرفتارشان كرد، و آننقمت اندك ، گرسنگى و ترس بود كه چون لباس بر آنان احاطه كرد، و اين درقبال كفرانى بود كه بطور استمرار به نعمتهاى خدا مى ورزيدند.


و لقد جاءهم رسول منهم فكذبوا فاخذهم العذاب و هم ظالمون


اين آيه نعمت معنوى اهل قريه را خاطر نشان مى سازد، كه خدا بر نعمتهاى ماديشان اضافهكرد، و در اين نعمت معنوى صلاح معاش و معادشان بود، چون از كفران به نعمتهاى خدازنهارشان مى داد، و آثار شوم و شقاوت بار آن را برايشان شرح مى داد، ليكنرسول خود را تكذيب كردند، با اينكه از خودشان بود و او را كاملا مى شناختند و مىدانستند كه او به امر الهى دعوتشان مى كند و به راه رشاد و سعادت جدى ايشان را مىخواند، ولى با اين حال ظلم كردند، و لذا عذاب الهى ايشان را بخاطر ظلمشان بگرفت .
و با اين بيانى كه براى آيه كرديم نكته قيدهايى كه در آيه شريفه اخذ شده روشن مىگردد.


فكلوا مما رزقكم الله حلالا طيبا ....



اين جمله تفريع بر معنايى است كه از مثل قبلى به دست مى آيد و تقدير آن چنين است :(وقتى حال اين چنين است كه در كفران رزق فراوان ، عذاب و در تكذيب دعوت انبياء،مجازات است پس از آنچه خدا روزيتان كرده بخوريد در حالى كهحلال و طيب باشد، يعنى شما ممنوع از آن نيستيد، بدون دلواپسى بخوريد ولى شكر خدارا بجاى آوريد، اگر او را مى پرستيد.
نكاتى كه از آيه : (فكلوا مما رزقكم الله حلالا طيبا) استفاده مى شود
در اين بيان چند نكته به دست مى آيد:
اول اينكه : آيه شريفه در مقام اين است كه هر رزق طيبى راحلال كند، پس ديگر جايى براى حرف بعضى از مفسرين نمى ماند كه گفته اند: (مراداين است كه آنچه خدا از غنيمتها به شما روزى كرده بخوريد، و خلاصه مقصود از رزق طيبغنيمت جنگى و مقصود از جنگ هم جنگ بدر و مقصود از قريه در مثلى كه قبلا زده شد شهر مكهاست ، و مقصود از رسول هم نبى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مقصود از عذاب همهمان كشته شدگان صناديد قريش در روز بدر است . هيچ يك از اين احتمالات از لفظ آيهاستفاده نمى شود علاوه بر اين سابقا احتمال مكى بودن اين آيات را تاييد كرديم .
دوم اينكه : مراد از حليت و طيب بودن اين است كه رزق طورى باشد كه طبع بشر از آنمحروم نباشد، يعنى طبع آدمى آن را پاكيزه بداند و از آن خوشش آيد، و ملاك حليت شرعىهم همين است ، چون حليت شرعى ، تابع حليت فطرى است ، آرى دين خدا همه اش مطابقفطرت است و خداى سبحان انسان را مجهز به جهاز تغذيه خلق كرده ، و موجوداتى از زمينمانند حيوانات و نباتات را ملايم با قوام بشر قرار داده ، و طبع بشر بدون هيچ نفرتىمايل آنها هست ، و چنين چيزى براى او حلال است .
سوم اينكه : جمله (و كلوا) امرى است مقدمى براى جمله (و اشكروا نعمة الله ) ويادآورى نعمت ، اشاره به سبب حكم است ، چون نعمت بودن هر چيزى سبب لزوم و وجوبشكر آن است .
چهارم اينكه : جمله (ان كنتم اياه تعبدون ) خطاب به مؤ منين است چون تنها مؤ منين هستندكه خدا را عبادت مى كنند، و جز او را نمى پرستند، و قصر مستفاد از جمله كه از مقدم آوردنمفعول بر فعلش استفاده مى شود قصر قلب است (كه معنايش در پاورقى مجلدات ديگر اينكتاب گذشت ) و غير مؤ منين ، يعنى مشركين ، خدا را نمى پرستند، بلكه بتها و آلهه را مىپرستند بعضى از مفسرين خطاب آيه را متوجه به مشركين نموده ادعا
كرده اند كه : مراد از عبادت در جمله (ان كنتم اياه تعبدون ) اطاعت است ، و يا معنا اين استكه اگر اين پندار شما كه مى گوييد ما در عبادت آلهه ، عبادت خدا را منظور داريم صحيحاست پس شكر خداى را بجاى آوريد، و ليكن هيچ يك از اين دواحتمال دلچسب نيست و به آيه معناى صحيحى نمى دهد، زيرا اولا - عبادت را به معناىاطاعت گرفتن قرينه مى خواهد و در آيه قرينه و شاهدى نيست ، و ثانيا - مشركين اصلاخداى را حتى در ضمن عبادت آلهه هم نمى پرستند، بلكه او را از عبادت خود منزه مى دانند،چون خدا اجل از اين است كه دست ادراكهاى بشرى به او برسد و يا توجهى بسويش منتهىگردد.
بنا بر اين كه گفتيم خطاب در آيه به مؤ منين است مثلى هم كه در آيه زده شده براى مؤمنين خواهد بود، و نيز خطابه اى تشريعى كه در آياتقبل و بعد است همه متوجه ايشان است . بعضى گفته اند: خطاب متوجه عموم مردم از مؤ من وكافر است . و ليكن بنا بر اين ، تطبيق آن بر آيات خالى از زحمت نيست ، هر چند كهاشكالش كمتر از آن است كه خطاب مخصوص مشركين باشد. (انما حرم عليكم الميتة و الدمو لحم الخنزير و ما اهل لغير الله به و من اضطر غير باغ و لا عاد فان الله غفور رحيم).
گفتار در معناى اين آيه در سوره بقره آيه 173 و در سوره مائده آيه 3 و در سوره انعامآيه 145 گذشت .
مفاد اين آيه با چند عبارت مختلف در چهار جاى قرآن يعنى دو سوره انعام ونحل كه هر دو مكى است و يكى در اوائل بعثت نازل شده و ديگرى در اواخر توقفرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مكه و در دو سوره بقره و مائده كه دراوائل هجرت به مدينه و اواخر آن نازل شده ايراد شده ، و اين آيه بطورى كه بعضى ازمفسرين گفته اند: دلالت دارد بر انحصار محرمات در همين چهار تايعنى مردار و خون وگوشت خوك ، و آنچه براى غير خدا ذبح شود.
و ليكن با مراجعه به سنت ، به دست مى آيد كه محرمات ديگرى غير اين چهار حرام كهاصل در محرماتند نيز هست ، كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به امرپروردگارش كه فرمود: (ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا) بياننموده است ، بعضى از روايات دال بر اين معنا نيز در سابق گذشت .


و لا تقولوا لما تصف السنتكم الكذب هذا حرام و هذاحلال لتفتروا على الله الكذب ....



لفظ (ما) در جمله (لما تصف ) مصدريه است ، و كلمه (كذب )مفعول تصف است ، يعنى به سبب وصف زبانهاى خود و به خاطر افتراء و دروغ بر خدا،نگوئيد اين حرام است و اين حلال .
نهى از بدعت در دين در اين آيه
و اينكه در سابق گفتيم - بنا بر اينكه سياق مؤ يد اين است - كه خطابه اى اين آيات، متوجه مؤ منين است ، اين احتمال را تاييد مى كند كه مراد از جمله مورد بحث نهى از بدعت دردين باشد، يعنى چيزى از حلال و حرام داخل در دين مكنيد و چيزى كه از دين نباشد و بهوسيله وحى نرسيده باشد در ميان جامعه باب مكنيد زيرا اين ، افتراء به خداست هر چندكه بابكننده اش آن را به خدا نسبت ندهد.
توضيح مطلب اين است كه دين در عرف و اصطلاح قرآن ، همان سنتى است كه در زندگىجريان دارد، چنانچه در جمله (يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا : از راه خدا باز مىداشتند و طلب مى كردند انحراف آن را) و نظاير آن تكرار شده ، پس دين ، يعنى آنسنتى كه بايد در جامعه عملى شود ، بطور كلى براى خداست ، و هر كس چيزى بر آناضافه كند در حقيقت به خدا افتراء بسته هر چند از اسناد آن به خدا سكوت كند، و ياحتى به زبان اين اسناد را انكار نمايد.
بيشتر مفسرين گفته اند كه : مراد از اين آيه نهى از حرامهائى چون خون و مردار و ذبيحهبراى غير خدا است كه مشركين آن را حلال مى دانستند، و نيز نهى از تحريم حلالهايىچون (بحيره ) و (سائبه ) و غير آن دو است ، و ليكن همانطور كه گفتيم سياق كلامآن را نمى كند.
سپس خداى متعال در مقام تعليل نهى خود فرمود: (ان الذين يفترون على الله الكذب لايفلحون ) سپس به نوميدى آنان از رستگارى اشاره نموده فرمود: (متاعقليل و لهم عذاب اليم ).


و على الذين هادوا حرمنا ما قصصنا عليك من قبل ...



مراد از جمله (ما قصصنا عليك من قبل : آنچه برايت قبلا شرح داديم )- بطورى كهگفته شد - همان تحليل و تحريمى است كه خداى تعالى در سوره انعام براىرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيان كرده و فرموده بود: (و على الذين هادواحرمنا كل ذى ظفر ...) كه بطور يقين قبل از سورهنحل نازل شده بوده .
تحريم طيبات براى بنى اسرائيل ناشى از ظلم خودشان و عقوبت خدا دربرابرعصيان آنان بوده است
و اين آيه در حقيقت در مقام دفع اشكالى است كه ممكن است بشود، و در آن عطفى است برمساله نسخ كه سابقا گذشته بود. گويا گوينده اى گفته است ،حال كه محرمات از خوردنيها منحصر به چهار حرام مذكور يعنى مردار و خون و گوشت خوكو ذبيحه براى غير خداست ، و از اين چهار چيز گذشته ، هر چيز ديگرىحلال است پس اين همه حرامها كه قبلا بر بنىاسرائيل حرام شده بود چيست آيا اين ظلم بر ايشان نبوده ؟
لذا در جواب فرموده : (اگر ما اينها را قبلا بر بنىاسرائيل حرام كرده بوديم ظلمشان نكرديم بلكه ايشان خودشان به خود ظلم كردند و مابه كيفر ظلمشان بعضى چيزها را بر آنان حرام كرديم ، به اين معنا كه همين چيزها براىآنان حلال بود و ليكن چون پروردگار خود را عصيان نمودند لذا به عنوان عقوبت ، آنهارا برايشان تحريم كرديم ، همچنانكه در جاى ديگر مى فرمايد: (فبظلم من الذين هادواحرمنا عليهم طيبات احلت لهم ....) و اگر بعد از آن عصيان ، بسوى پروردگار خودرجوع نموده از نافرمانى توبه مى كردند، خدا هم از ايشان مى گذشت و دوباره همانحرامها را برايشان حلال مى كرد، كه او آمرزگار و رحيم است پس روشن شد كه آيهشريفه متصل به ما قبل خود و داستان تحليل و تحريم است ، و گويا جوابى از سؤال مقدر است ، و ما بعد آن كه مى فرمايد: (ثم ان ربك للذين عملوا السوء ...)متصل به آن و متمم مضمون آن است .
در مغفرت و رحمت الهى بسوى همگان باز است


ثم ان ربك للذين عملوا السوء بجهالة ثم تابوا من بعد ذلك و اصلحوا ان ربك من بعدهالغفور رحيم



كلمه (جهالت ) و (جهل ) در معنا يكى است كه دراصل در مقابل علم بوده ، ليكن جهالت در بسيارى از موارد، در معناى عدم انكشاف تام واقع، استعمال مى شود، هر چند كه شخص بطور كلى خالى از علم نباشد، خلاصه آن كسى راهم كه بطورى كه تكليف بر او صحيح باشد علم دارد ولى واقع بطوركامل برايش مكشوف نيست جاهل مى گويند، مانند كسى كه مرتكب محرمات مى شود با اينكهمى داند حرام است و ليكن هواهاى نفسانى بر او غلبه نموده به معصيت وادارش مى كند، ونمى گذارد كه در حقيقت به اين مخالفت و عصيان و عواقب وخيم آن بينديشد، بطورى كهاگر اجازه اش مى داد و بطور كامل بصيرت مى يافت هرگز مرتكب آنها نمى شد، چنينكسى را هم جاهل مى گويند با اينكه علم به حرام بودن آن كارها دارد، و ليكن حقيقت امربرايش پنهان است .
مراد از جهالت در آيه مورد بحث همين معنا است ، زيرا اگر به معناىاول يعنى نادانى مى بود، و آن عمل سوء كه در آيه آمده حكم و يا موضوعش براى آنانمجهول بود ديگر ارتكاب آنها معصيت نمى شد تا محتاج به توبه و آمرزش و رحمتباشند.
و اين آيه همانطور كه قبلا نيز اشاره شد به ماقبل خود متصل ، و متمم مضمون آن است بنا بر اين ، معناى مجموع دو آيه چنين مى شود: ما درتحريم طيباتى كه بر بنى اسرائيل حرام كرديم ، بر ايشان ظلم ننموديم ، بلكه خودآنان بودند كه به خويشتن ظلم كردند، چون مرتكب معصيتها گشته و بر آنها اصرارورزيدند، و اين اصرار بر گناه نتيجه اش تحريم حلالهايشان شد، و بعد از همه اينها،باب مغفرت و رحمت به روى همه باز است و خدا نسبت به كسانى كه از روى جهالتعمل سوء انجام مى دهند (عمل سوء به معناى عمل بد است ) و سپس توبه نموده خود رااصلاح مى كنند تا آنجا كه توبه شان پاى بر جا مى شود، خدا نسبت به آنان آمرزگارو رحيم است ، و اگر توبه را در اول ، مقيد به اصلاح نموده و سپس در آخر ضمير را بهتوبه تنها برگردانده و فرموده : (من بعدها : بعد از توبه ) و نفرموده : (منبعدهما : بعد از توبه و اصلاح ) براى اين بوده كه دلالت كند بر اينكهشمول مغفرت و رحمت تنها از آثار توبه است ، نه توبه و اصلاح .
و اگر توبه را مقيد به اصلاح كرد براى اين بود كه توبه شان معلوم شود و هويداگردد، كه راستى توبه كرده اند، و جدا از راه خطا و گناه برگشته اند، و توبه شانصرف صورت و حالى از معنا نبوده است .
و جمله (ان ربك من بعدها) كه در ذيل آيه است ، خلاصه اى است براى مفصلى كه درصدر آيه گذشت كه فرمود: (ان ربك للذين ...) و فائده اين خلاصه گيرى ،نگهدارى فهم شنونده است از اينكه دچار تشويش و گمراهى گردد، و نيز اظهار عنايت استبه اينكه مغفرت و رحمت همواره بعد از توبه است نظير آيه اى كه گذشت و مى فرمود:(ثم ان ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا ثم جاهدوا و صبروا ان ربك من بعدها لغفوررحيم )


ان ابراهيم كان امة قانتا لله حنيفا و لم يك من المشركين



اين آيه و ما بعدش به آيات حصر محرمات اكل در چهار چيز وحلال كردن غير آن متصل است ، و به عبارت ديگر اين آيه تا آخر چهار آيه بعدش بهمنزله تفصيل مطالب قبل است ، گويا گفته شده كه اينحال ملت و كيش موسى بود كه در آن حرام كرديم بر بنىاسرائيل پاره اى از طيبات را و اما اين كيش و مذهب كه ما به تو نازلش كرديم ، ملتى استكه ابتداء به ابراهيم داديم و او را برگزيده بسوى صراط مستقيمش هدايت نموديم و باآن ملت ، دنيا و آخرتش را اصلاح كرديم ، ملتى استمعتدل و جارى بر طبق فطرت كه تنها طيبات در آنحلال و تنها خبائث در آن حرام شده ، و با بكار بستن آن خيراتى كه ابراهيم بدست آورد،بدست مى آيد.
بيان مراد از اينكه ابرهيم (ع ) يك امت بود
كلمه (امة ) در جمله (ان ابراهيم كان امة قانتا) بطورى كه راغب گفته قائم مقام جماعتدر عبادت خدا است ، چنانكه مى گويند فلانى خودش به تنهايى يك قبيله است . اين كلامراغب بود كه قريب المعناى با روايت نقل شده از ابن عباس است بعضى ديگر گفته اند: امتدر اينجا به معناى امامى است كه به وى اقتداء مى شود. و بعضى گفته اند: ابراهيم امتىبوده كه تا مدتى يك فرد داشته و آنهم خودش بوده ، چون تا مدتى غير از آن جناب فردديگرى موحد نبوده است .
ذكر اوصاف ابراهيم (ع ) كه آثار تدين به دين خنيف او است
( قانتا لله حنيفا و لم يك من المشركين ) : كلمه (قانت ) از قنوت است كه به معناىاطاعت و عبادت و يا دوام در آن دو است ، و كلمه (حنيف ) از حنف است كه به معناىميل از دو طرف افراط و تفريط، به طرف وسط واعتدال است .


شاكرا لانعمه اجتبيه و هديه الى صراط مستقيم



(اجتباء) از ماده (جبايه ) است كه به معناى جمع آورى كردن است ، و اجتباء خدا انسانرا به اين معنا است كه او را خالص براى خود سازد و از مذهب هاى مختلف جمع آوريشنمايد، و در اينكه بعد از توصيفش به شكر نعمت بدون فاصله كلمه اجتباء را آورد اشعاربه اين است كه شكر نعمت ، علت اجتباء بوده است و اين تفسير آنچه را كه ما در سورهاعراف براى آيه (و لا تجد اكثرهم شاكرين ) كرديم تاييد مى كند، زيرا در آنجاگفتيم حقيقت شكر اخلاص در عبوديت است .
( و آتيناه فى الدنيا حسنة و انه فى الاخرة لمن الصالحين ).
مقصود از (حسنه در دنيا) معيشت نيكو است ، و ابراهيم (عليه السلام ) داراى ثروتىفراوان و مروتى عظيم بوده ، ما در تفسير سوره يوسف درذيل آيه ششم و نيز در معناى هدايت و صراط مستقيم در تفسير سوره فاتحه و در معناى آيه(و انه فى الاخرة لمن الصالحين ) بحثهاى مفصلى داشتيم به آنجا مراجعه شود.
و در اينكه ابراهيم (عليه السلام ) را به صفات مذكور توصيف فرموده اشاره به ايناست كه اين صفات آثار نيك اين دين حنيف است ، اگر انسان به اين دين در آيد، او را بهتدريج به راهى مى اندازد كه ابراهيم (عليه السلام ) را بدان انداخت .


ثم اوحينا اليك ان اتبع ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين



در اين آيه دو صفت را از ابراهيم (عليه السلام ) دوباره آورده ، و اين تكرار براى اشارهبه اين است كه نسبت به آن دو صفت عنايت بيشترى داشته است .
معناى آيه (انما جعل السبت على الذين اختلفوا فيه ...) و مقصود از اختلاف يهوددرسبت


انما جعل السبت على الذين اختلفوا فيه ....



در مفردات گفته : كلمه (سبت ) در اصل به معناى قطع است ، و از همين جهت به قطعسير، مى گويند سبت السير، و نيز سبت الشعر، تراشيدن مو است ، و سبت الانف ، بريدنبينى از ته است بعضى گفته اند: خداى تعالى روز شنبه را بدين جهت سبت خوانده . كهخداوند خلقت آسمانها و زمين را در روز يك شنبه شروع كرد و شش روزطول كشيد روز هفتم كه همان شنبه مى شود عمل خود را قطع كرد، و بدين جهت روز شنبه راسبت خوانده .
و جمله (سبت فلان ) به اين معنا است كه فلانى وارد در شنبه شد و در جمله (يومسبتهم شرعا) بعضى گفته اند يعنى روز قطعشان ازعمل ، و در معناى جمله (و يوم لا يسبتون ) بعضى گفته اند روزى كهعمل را قطع نمى كنند، و بعضى گفته اند روزى كه در شنبه نيستند،
و هر دو جمله اشاره است به يك حالت و جمله (انماجعل السبت ) معنايش اين است كه : اگر تركعمل در شنبه مقرر شد (و جعلنا نومكم سباتا) يعنى خواب شما را قطععمل قرار داديم ، و اين اشاره است به صفتى كه در باره شب آورده و فرموده بود:(لتسكنوا فيه : تا در آن آرامش گيريد).
پس مراد از سبت بطورى كه وى گفته ، خود روز است ليكن معناى قرار دادن آن ، قرار دادنترك عمل در آن و تشريع اين ترك است ، ممكن هم هست مراد از آن ، معناى مصدرى باشد نهروزى كه در آن اين معنا جعل شده ، كما اينكه ظاهر آيه (تاتيهم حيتانهم يوم سبتهم شرعاو يوم لا يسبتون لا تاتيهم ) همين است ، بهرحال طبع كلام اقتضاء ميكرد كه بفرمايد: (انماجعل السبت للذين ) تا نوعى اختصاص و ملكيت را افاده كند و بفهماند كه خدا در هر هفتهيك روز را براى آنان تعطيل قرار داده ، تا ازعمل دست بكشند و به عبادت پروردگار خود بپردازند، و آن روز شنبه است همچنانكهبراى مسلمين در هفته يك روز را قرار داده تا در آن براى عبادت و نماز اجتماع كنند، و آنروز جمعه است .
ولى اينطور نفرمود، بلكه كلمه (جعل ) را با لفظ (على ) متعدى كرده نه با لفظلام ، با اينكه لفظ (على ) تكليف و تشديد را مى رساند مثلا مى گويند: (لى عليكدين : براى منست بر ضرر تو قرضى ) يعنى تو به من بدهكارى ، و يا مى گويند:(هذا عليك لا لك : اين بر ضرر تو است نه بنفع تو) و اين بدان جهت بود كهبفهماند، تعطيلى روز شنبه در يهود به منظور آسايش آنان نبود، بلكه ابتلاء و امتحانىبوده و لذا مى بينيم كه بالا خره تشريع اين حكم منجر به لعنت طائفه اى از ايشان و مسخشدن طايفه ديگرشان شد كه در سوره بقره آيه 65 و در سوره نساء آيه 47 بداناشاره شده است ، بنا بر اين مناسب تر اين است كه بگوييم مراد از جمله (اختلفوا فيه) اختلاف در سبت ، بعد از تشريع آن باشد، زيرا بنىاسرائيل در باره آن اختلاف نموده عده اى تشريع آن پذيرفته و عده اى رد كردند، دستهسومى حيله بكار بردند كه در سوره بقره و نساء و اعراف به حيله آنان و داستانشاناشاره شده است ، نه اينكه مراد از اختلافشان در آن ،قبل از تشريع آن باشد چنانچه در بعضى روايات آمده كهاول پيشنهاد شد كه در هر هفته يك روز براى عبادتتعطيل كنند آنگاه آن روز را جمعه قرار دادند، و بهمين خاطر اختلاف در گرفت بخاطررفع اختلاف شنبه را قرار دادند.
و معناى آيه اين است كه : (جز اين نيست كه روز سبت قرار داده شد و يا يك روز در هفتهبراى عبادت تعطيل شد بمنظور تشديد و آزمايش يهود كه بعد از تشريع آن اختلافكردند، يك دسته قبولش كردند، و يك دسته ديگر آن را رد نمودند، دسته سوم در ظاهربه قبول آن تظاهر نموده و در خفا، براى اشتغال به ماهيگيرى حيله نمودند پروردگارتو در روز قيامت ميان آنان در آنچه اختلاف مى كردند حكم خواهد نمود).
بنا بر اينكه معنا چنين باشد وزان آيه وزان آيه قبلى مى باشد كه مى فرمود: (و علىالذين هادوا حرمنا ...) كه گفتيم در معناى جواب از سؤال مقدر و معطوف بر داستان نسخ است كه قبل از اين گفتگويش در ميان بودو تقدير آنچنين است ، اما قرار دادن سبت براى يهود به نفع نبود بلكه عليه ايشان بود تا خداامتحانشان كند و برايشان تنگ بگيرد، همچنانكه نظاير اين آزمايش و به حساب چوبكارىدر آنان زياد بود، چون مردمى ياغى و متجاوز و متكبر بودند و كوتاه سخن اينكه آيهشريفه ناظر به اعتراضى است كه يهود بر تشريع بعضى احكام غير فطرى در دينخود و نسخ آن در اين شريعت كردند، و اگر اين مطلب را ضميمه آيه اى كه قبلا در بارهيهود بحث مى كرد و مى فرمود: (و على الذين هادوا حرمنا ...) ننمود براى اين بود كهمساله سبت با سنخ مساله تحليل طيبات و استثناء غذاهاى حرام مغاير است ، قبلا هم فهميديدكه آيه : (و على الذين هادوا) تا جمله (و ما كان من المشركين ) كه هفت آيه ميباشندكلامى است متصل و تمام كه به آيه مورد بحثمتصل گشته و آن هشتمى آنها شده است .
از اينجا جواب اعتراضى كه شده روشن مى شود، و اعتراض اين است كه وسط قرارگرفتن داستان سبت ميان آيه (ثم اوحينا اليك ...) كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را امر به پيروى از ملت ابراهيم مى كند و آيه(ادع الى سبيل ربك ...) نظير فاصله شدن ميان درخت و پوست درخت است .
و حاصل جواب اين شد كه گفتيم : آيه (ثم اوحينا اليك ان اتبع ملة ابراهيم ...) جزءآخر سياق قبلى است ، و آيه (انما جعل السبت ) مربوط ومتصل به مطالب قبل آن است ، و اما آيه (ادع الىسبيل ربك ...) مطلب تازه اى را بيان مى كند، و آن دستور به دعوت بسوى راه خداست ،بعنوان خطاب و هيچ ربطى به ملت ابراهيم و كيش وى ندارد تا بگوييد به آيه پيروىملت ابراهيم متصل است ، و مساله سبت در ميان آن دو بيگانه است ، هر چند كه راه خدا بهعينه همان ملت ابراهيم است ، و ليكن براى الفاظ حكمى است ، و براى معانى حكمى ديگر(دقت بفرمائيد).
وجوهى كه مفسرين درباره اختلاف مذكور در آيه گفته اند
مفسرين در بيان اختلاف مذكور در آيه اختلاف عميقى دارند، بعضى از ايشان گفته : مراد ازآن ، اين است كه خداوند مساله سبت را گوشمالى كسانى قرار داد كه با پيغمبرشان برسر تعظيم جمعه اختلاف نموده ، از آن اعراض كردند، و شنبه را براى خود روز عبادتگرفتند، خدا هم همان شنبه را براى آنان مايه تشديد كرد. پس بنا به گفته اين مفسراختلاف مزبور قبل از جعل بوده نه بعد از آن ، و چه بسا كلمه (فى ) را به معناى لامو براى تعليل دانسته و آيه را چنين معنا كرده : (اين است و جز اين نيست كه سبت قرار دادهشد بر كسانى كه به علت آن اختلاف كردند).
بعضى ديگر گفته اند: اختلاف به معناى مخالفت است ، چون يهوديان در مساله سبتمخالفت پيغمبر خود كردند، نه اينكه اختلاف كرده باشند. عده اى ديگر گفته اند: خداوندمامورشان كرده بود كه جمعه را روز عبادت بگيرند، و ليكن معلوم نكرده بود كه جمعه چهروزى است ، و تعيين آن را به اجتهاد خود آنان واگذار كرده بود، آنگاه احبار ايشان(پيشوايان يهود ) در تعيين آن اختلاف كردند و خدا هم هدايتشان نكرد در نتيجه شنبه رابراى خود تعيين نمودند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه در ميان خود در باره شان سبت اختلاف كردند،بعضى گفتند: از روز جمعه محترمتر است و بعضى جمعه راافضل از آن دانستند. و همچنين اقوالى ديگر كه ريشه همه آنها مطالبى است كه درخصوص قصه سبت يهود رسيده است .
و خواننده به خوبى مى داند كه هيچ يك از ايناقوال با لفظ آيه سازگارى و آنطور كه بايد انطباق ندارد، پس ناگزير بايد وجهىرا كه گذشت بپذيريم .


ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن ....



شكى نيست در اينكه از آيه استفاده مى شود كه اين سه قيد، يعنى (حكمت ) و (موعظه) و (مجادله )، همه مربوط به طرز سخن گفتن است ،رسول گرامى مامور شده كه به يكى از اين سه طريق دعوت كند كه هر يك براى دعوت ،طريقى مخصوص ‍ است ، هر چند كه جدال به معناى اخصش دعوت به شمار نمى رود.
معناى (حكمت )، (موعظه ) و (مجادله )
و اما معنى (حكمت ) - بطورى كه در مفردات آمده به معناى اصابه حق و رسيدن به آنبه وسيله علم و عقل است ، و اما (موعظه ) بطورى كه ازخليل حكايت شده به اين معنا تفسير شده كه كارهاى نيك طورى يادآورى شود كه قلبشنونده از شنيدن آن بيان ، رقت پيدا كند، و در نتيجه تسليم گردد، و اماجدال بطورى كه در مفردات آمده عبارت از سخن گفتن از طريق نزاع و غلبه جوئى است .
دقت در اين معانى به دست مى دهد كه مراد از حكمت (و خدا داناتر است ) حجتى است كه حق رانتيجه دهد آنهم طورى نتيجه دهد كه هيچ شك و وهن و ابهامى در آن نماند، و موعظه عبارت ازبيانى است كه نفس شنونده را نرم ، و قلبش را به دقت در آورد، و آن بيانى خواهد بودكه آنچه مايه صلاح حال شنونده است از مطالب عبرت آور كه آثار پسنديده و ثناىجميل ديگر آن را در پى دارد دارا باشد.
و جدال عبارت است از: دليلى كه صرفا براى منصرف نمودن خصم از آنچه كه بر سرآن نزاع مى كند بكار برود ، بدون اينكه خاصيت روشنگرى حق را داشته باشد، بلكهعبارت است اينكه آنچه را كه خصم خودش به تنهايى و يا او و همه مردمقبول دارند بگيريم و با همان ادعايش را رد كنيم .
بنا بر اين ، اين سه طريقى كه خداى تعالى براى دعوت بيان كرده با همان سه طريقمنطقى ، يعنى برهان و خطابه و جدل منطبق مى شود.
مراد از موعظه حسنه و جدال احسن در آيه : (ادعالىسبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة وجادلهم بالتى هى احسن )
چيزى كه هست خداى تعالى موعظه را به قيد حسنه مقيد ساخته وجدال را هم به قيد التى هى احسن مقيد نموده است ، و اين خود دلالت دارد بر اينكه بعضىاز موعظه ها حسنه نيستند، و بعضى از جدالها حسن (نيكو) و بعضى ديگر احسن (نيكوتر) وبعضى ديگر اصلا حسن ندارند و گر نه خداوند موعظه را مقيد به حسن وجدال را مقيد به احسن نمى كرد.
و بعيد نيست تعليلى كه در ذيل آيه كرده و فرموده : (ان ربك هو اعلم بمنضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين ) وجه تقييد مذكور را روشن كند، و معنا چنين شود:
خداى سبحان داناتر است به حال كسانى كه از دين حق گمراه گشتند همچنانكه او داناتراست به حال راه يافتگان ، پس او مى داند تنها چيزى كه در اين راه مفيد است همانا حكمت وموعظه و جدال است ، اما نه هر موعظه و جدال بلكه مراد موعظه حسنه وجدال احسن است .
اعتبار صحيح هم اين معنا را تاييد مى كند، براى اينكه راه خداى تعالى اعتقاد حق وعمل حق است و پر واضح است كه دعوت به حق بوسيله موعظه ، مثلا از كسى كه خودش بهحق عمل نمى كند و به آنچه موعظه مى كند، متعظ نمى شود هر چند به زبان دعوت به حقاست ولى عملا دعوت به خلاف حق است ، همچنين دعوت به حق بوسيله مجادله با مسلماتكاذب خصم ، هر چند اظهار حق است ، و ليكن چنين مجادله اى احياءباطل نيز هست و يا مى توانى بالاتر از اين بگويى ، و آن اين است كه چنين مجادله اىاحياء حق است با كشتن حقى ديگر، مگر اينكه منظور از چنين مجادله اى صرف مناقضه باشدنه احياء حق .
از اينجا روشن مى شود كه حسن موعظه از جهت حسن اثر آن در احياء حق مورد نظر است ، وحسن اثر وقتى است كه واعظ خودش به آنچه وعظ مى كند متعظ باشد، و از آن گذشته دروعظ خود آنقدر حسن خلق نشان دهد كه كلامش در قلب شنونده موردقبول بيفتد، قلب با مشاهده آن خلق و خوى ، رقت يابد و پوست بدنش جمع شود و گوششآن را گرفته و چشم در برابرش خاضع شود.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation