بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 5, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و مرحوم كلينى در كافى به سند خود از حمران روايت كرده كه گفت : من به امام ابى جعفر(عليه السلام ) عرضه داشتم معناى اين كلام خداى تعالى كه مى فرمايد: (مناجل ذلك كتبنا على بنى اسرائيل انه من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض ، فكانماقتل الناس ‍ جميعا) چيست ؟ و چگونه كشتن يك نفرمثل كشتن همه مردم است ؟ فرمود: معنايش اين است كه او را در جائى از جهنم جاى مى دهند كهدر آنجا عذاب به منتها درجه است ، جائى است كه اگر كسى همه مردم را بكشد نيز در آنجاكيفر مى بيند، عرضه داشتم : حال اگر قاتل بعد ازقتل اولش مجددا فردى ديگر را به قتل برساند چطور؟ فرمود: همان عذابش مضاعف مىشود.
مؤ لف : مثل اين روايت را صدوق نيز در كتابش معانى الاخبار از حمراننقل كرده ، و اينكه حمران پرسيد: (حال اگر فردى ديگر بهقتل برساند) اشاره است به اشكالى كه قبلا بيانش گذشت ، كه لازمه آيه شريفهمساوى بودن كيفر يك قتل با كيفر چند قتل است ، و امام (عليه السلام ) پاسخ داده بهاينكه : همان عذابش مضاعف مى شود در اينجا ممكن است كسىاشكال كند كه پاسخ امام (عليه السلام ) رفع يد از مساواتى است كه آيه به آن حكمكرده ، آيه مى فرمايد كشتن يك نفر مساوى با كشتن جميع است ، و روايت مى فرمايد مساوىنيست ، ليكن اين اشكال وارد نيست ، براى اينكه تساوى منزلت كشتن يك نفر به منزلهكشتن همه بودن مربوط است به سنخ عذاب نه به مقدار آن ، و به عبارت روشن تر:(قاتل يك نفر و قاتل جميع هر دو در يك جا از جهنم قرار دارند)، ولىقاتل بيش از يك نفر عذابش مضاعف مى شود، و لذا در روايت فرموده : (جائى است كهاگر كسى همه مردم را بكشد نيز در آنجا كيفر مى بيند).
شاهد بر گفتار ما روايتى است كه عياشى در تفسير همين آيه از حمران از امام صادق(عليه السلام ) آورده كه امام (عليه السلام ) فرمود: منزلت و مرحله اى در آتش هست كهشدت عذاب اهل آتش همه بدانجا منتهى مى شود وقاتل را در آنجا جاى مى دهند حمران مى گويد: پرسيدمحال اگر دو نفر را كشت چطور؟ فرمود: مگر نمى دانى كه در جهنم منزلتى كه عذابششديدتر از آن منزلت باشد وجود ندارد؟ آنگاه فرمود: عذابقاتل در اين منزلت به مقدار قتلى كه كرده مضاعف مى شود. پس اين جمعى كه امام (عليهالسلام ) بين نفى و اثبات كرد چيزى جز همان توجيهى كه ما براى روايت آورديم نيست وآن اين است كه اتحاد و تساوى در مقدار عذاب نيست ، بلكه در سنخ عذاب است كه كلمه(منزلت ) به آن اشاره دارد و اما اختلاف در شخص عذاب و خود آن شكنجه اى است كهقاتل مى بيند.
شاهد ديگر بر گفتار ما فى الجمله روايتى است كه در همان كتاب از حنان بن سدير ازامام صادق (عليه السلام ) نقل شده ، كه در ذيل جمله : (منقتل نفسا فكانما قتل الناس جميعا) فرمود: در جهنم گودالى است كه اگر كسى همه مردمرا مى كشت در آنجا جاى مى گرفت ، و اگر يك نفر را هم مى كشت باز در آنجا عذاب مىديد.
مؤ لف : در اين روايت آيه شريفه نقل به معنا شده ، و عين عبارت آيه نيامده .
و در كافى به سند خود از فضيل بن يسار روايت آورده كه گفت : من به امام ابى جعفر(عليه السلام ) عرضه داشتم : اين جمله در كلام خداىعزوجل چه معنا دارد كه مى فرمايد: (و من احياها فكانما احيا الناس جميعا) فرمود: منظوركسى است كه انسانى را از سوختن و غرق شدن نجات دهد، عرضه داشتم : آياشامل كسى هم مى شود كه انسانى را از ضلالتى نجات دهد، و به راه راست هدايت كند؟فرمود: اين بزرگترين تاويل براى آن است .
مؤ لف : اين روايت را شيخ نيز در امالى خود و برقى در محاسن خود ازفضيل از آن جناب روايت كرده اند، و روايت را از سماعه و از حمران از امام صادق (عليهالسلام ) آورده اند، و مراد از اينكه نجات از ضلالتتاويل اعظم آيه باشد، اين است كه تفسير كردن آيه به چنين نجاتى دقيق ترين تفسيربراى آن است ، چون كلمه تاويل در صدر اسلام بيشتر به معناى تفسيراستعمال مى شده ، و مرادف آن بوده است .
مؤ يد گفتار ما روايتى است كه در تفسير عياشى از محمد بن مسلم از امام باقر (عليهالسلام ) آمده در آن روايت محمد بن مسلم مى گويد: من از آن جناب از تفسير آيه : (منقتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانماقتل الناس جميعا) پرسيدم ، فرمود چنين كسى در آتش منزلگاهى دارد، كه اگر همه مردمرا هم مى كشت باز جايش همانجا بود، چون جائى ديگر كه عذابش بيشتر باشد نيست ،پرسيدم معناى جمله بعدى چيست كه مى فرمايد: (و من احياها فكانما احيا الناس جميعا)؟فرمود منظور كسى است كه مى تواند شخصى را بكشد ولى نكشد، و يا شخصى است كهكسى را از غرق و سوختن نجات دهد و از همه اينها بزرگتر و اعظم كسى است كه شخصىرا از ضلالتى به سوى هدايت بكشاند.
مؤ لف : منظور از اينكه فرمود: (او را نكشد) اين است كه بعد از آنكه ثابت شد كه مىتواند او را بكشد مثلا حاكم حكم به قصاص ‍ كرد او از قصاص صرف نظر نمودهباشد.
و در همان كتاب از ابى بصير از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه ابو بصيرگفت از آن جناب از معناى جمله : (و من احياها فكانما احيا الناس جميعا) پرسيدم ، فرمود:يعنى كسى كه انسانى را از كفر بيرون كند و به ايمان در آورد.
مؤ لف : اين معنا در روايات بسيارى كه از طرقاهل سنت نقل شده نيز آمده .
و در مجمع البيان است كه از امام ابى جعفر روايت شده كه فرمود: منظور از مسرفونكسانى هستند كه حرامهاى خدا را حلال مى شمارند، و خونها مى ريزند.
بحث علمى و يك تطبيق
بحث علمى
(يك تطبيق بين داستان هابيل و قابيل در تورات و در قرآن )
در اصحاح چهارم از سفر تكوين از تورات چنين آمده : 1 آدم همسرش حوا را شناخت ، و حواحامله شد و قايين را بزاد، و از در خوشحالى گفت : از ناحيه رب صاحب فرزندى پسرشدم .2 حوا بار ديگر حامله شد، و اين بار هابيل را بزاد وهابيل كارش گوسفند دارى ، و قايين شغلش زراعت بود.3 بعد از ايامى حادثه اى رخداد، و آن اين بود كه قايين از حاصل زمين چيزى را براى رب قربانى كرد.4 وهابيل هم از گوسفندان بكر و چاق خود يك گوسفند قربانى كرد، و رب به قربانىهابيل نظر كرد.5 و اما به قايين و قربانيش ‍ نظر نكرد پس قايين سخت در خشم شد وآبرويش رفت (و يا چهره اش در هم افتاد)6 و پروردگار به قايين گفت چرا خشمگينشدى ؟ و چرا چهره ات تغيير كرد؟7 آيا اگر تو خوبى مى كردى به درگاه ما بالانمى آمد؟! و اگر خوبى نكنى قهرا در معرض گناه قرار مى گيرى و گناه را دم در كمينگرفته بدان ، آرى در اين صورت گناه مشتاق تو و در پى تو است و اين تو هستى كهگناه را براى خود سرنوشت ساختى 8 قايين سر برادرشهابيل را گرم به سخن كرد و در همان حال كه با هم نشسته بودند كه قايين برخاست وهابيل را بكشت 9 رب به قايين گفت هابيل برادرت كجا است ؟ گفت : نمى دانم و مننگهبان برادرم نبودم 10 رب گفت اين چه كارى بود كردى ، صداى خون برادرت از زمينبه من رسيد 11 اينك تو ديگر ملعونى ، تو از جنس همان زمينى هستى كه دهن باز كردبراى فرو بردن خونى كه به دست تو از برادرت ريخت 12 تو چه وقت در زمين كاركردى كه زمين پاداش عمل تو را كه همان مواد غذائى او است به تو ندهد، اينك محكومى بهاينكه عمرى به سرگردانى و فرار در زمين بگذرانى 13 قايين به رب گفت : گناه منبزرگتر از آن است كه كسى بتواند آنرا حمل كند، 14 تو امروز مرا از روى زمين و ازروى خودت طرد كردى تا پنهان و سرگردان زندگى كنم و در زمين فرارى باشم تا هركس مرا يافت به قتلم برساند،
15 رب به او گفت : بدين جهت هر كس قايين را بكشد هفت برابر از او انتقام گرفته مىشود، و رب براى قايين علامتى قرار داد، تا هر كس او را ديد به قتلش نرساند،16 لاجرم قايين از پيش رب بيرون آمد، و در سرزمين نور كه ناحيه شرقى عدن است سكونتگزيد، (اين بود شانزده آيه كه از تورات عربى و طبع كمبروجسال 1935 نقل گرديد).
حال ببينيم قرآن در خصوص اين داستان چه فرموده : (واتل عليهم نبا ابنى آدم بالحق اذ قربا قربانافتقبل من احدهما و لم يتقبل من الاخر قال لاقتلنك ،قال انما يتقبل الله من المتقين )، (لئن بسطت الى يدك لتقتلنى ما انا بباسط يدى اليكلا قتلك ، انى اخاف الله رب العالمين )، (انى اريد ان تبوء باثمى و اثمك ، فتكون مناصحاب النار و ذلك جزاء الظالمين ) (فطوعت له نفسهقتل اخيه فقتله فاصبح من الخاسرين )، (فبعث الله غرابا يبحث فى الارض ليريه كيفيوارى سواة اخيه قال يا ويلتى ا عجزت ان اكونمثل هذا الغراب فاوارى سواة اخى فاصبح من النادمين )، كه ترجمه آنها دراول بحث گذشت ، و اگر بار ديگر در اينجا همه آيات را آورديم براى اين بود كهخواننده بهتر و زودتر و آسانتر بين تورات و قرآن مقايسه كند.
و خواننده را سفارش مى كنيم كه نخست در آنچه آيات تورات و آيات قرآن كه راجع به دوپسر آدم نقل كرديم دقت كند ، آنگاه آنها را با هم تطبيق نموده سپس داورى كند، و اگر برطبق سفارش ما تدبر كند اولين چيزى كه از آيات تورات به ذهنش مى رسد اين است كهتورات رب را يك موجود زمينى و به شكل انسان معرفى كرده ، انسانى كه ميان انسانها آمدو شد و معاشرت مى كند، گاهى به نفع اين حكم مى كند و گاهى بضرر اين ، و به نفعديگرى ، عينا همانطور كه يك انسان در بين انسانها زندگى مى كند، گاهى انسان نزديكاو مى شود و با او سخن مى گويد همانطور كه با يك انسان ديگر سخن مى گويد، وگاهى از او دور و پنهان مى شود، بطورى كه ديگر او وى را نمى بيند. در نتيجه ربىكه تورات معرفى كرده ربى است كه انسانهاى دور را آنطور كه نزديكان را مى بيندمشاهده نمى كند، و كوتاه سخن اينكه حال آن رب ، از تمامى جهاتحال يك انسان زمينى است ، با اين تفاوت كه اراده رب در باره هر چيزى نافذ است ، وحكمش روان و تمامى تعليمات تورات و انجيل همه بر اين اساس است ، هر چيزى را كه مىخواهد تعليم دهد بر اين اساس تعليم مى دهد (تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا).
و لازمه قصه اى كه در تورات آمده اين است كه در آنروز بشر درحال گفتگوى بطور مشافهه و حضور و رو در روى با خدا زندگى مى كرده ، (هر وقت مىخواسته نزد خدا مى رفته و با خدا قدم مى زده و سخن مى گفته ) بعد از آنكه قايين آنجنايت را كرد، خداى تعالى از او و از امثال او پنهان شد، و اينگونه افراد ديگر خدا را باچشم نديدند، ولى بقيه افراد بشر همچنان با خدا معاشرت و گفتگو داشته اند، در حالىكه برهانهاى قطعى عقلى بر اين قائم است كه نوع بشر نوع واحدى است كه همهافرادش مثل همند، موجودى پديد آمده در عالم ماده اند و در دنيا زندگى مادى دارند و نيزبراهين قطعى قائم است بر اينكه خداى تعالى منزه است از اينكه در قالب ماده بگنجد، وبه صفات ماده و احوال آن متصف گشته دستخوش عوارض امكان و طوارق نقص و حوادثگردد، و خداى تعالى از نظر قرآن كريم هم چنين خدائى است .
و اما قرآن كريم داستان پسران آدم را طورى سروده و بر اساسىنقل كرده كه بر آن اساس تمامى افراد بشر را از يك نوع و همه رامثل هم دانسته چيزى كه هست دنباله داستان مساله فرستادن كلاغ را آورده ، تا از يك حقيقتىپرده بر دارد، و آن اين است كه بشر داراى تكاملى تدريجى است كه اساستكامل او و زير بناى آن حس و تفكر است .
قرآن كريم نكته ديگرى را در اين داستان آورده ، و آن گفتگوى اين دو برادر است ، و ازهابيل سخنانى نقل كرده كه مشتمل بر نكات برجسته اى از معارف فطرى بشرى و ازاصول معارف دينى است ، چون توحيد، و نبوت ، و معاد، و مساله تقوا و ظلم كه دواصل مهم و عامل در تمامى قوانين الهى و احكام شرعى است ، و مسالهعدل الهى حاكم در رد و قبول اعمال بندگان و كيفر و پاداش اخروى آنان ، و نيز مسالهندامت قاتل و خسران او در دنيا و آخرت .
و در آخر و بعد از نقل همه اين نكات بيان كرده كه يكى از آثار شومقتل نفس اين است كه آثار شومى كه در كشتن يك فرد هست برابر است با آثار شومى كهدر كشتن همه مردم است ، و آثار نيكى كه در زنده كردن يك فرد از انسانها هست برابر باآثار نيكى است كه در احياى همه انسانها است .
آيات 40 33 مائده


إ نما جزؤ ا الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الا رض فسادا أ ن يقتلوا أ ويصلبوا أ و تقطع أ يديهم و أ رجلهم من خلف أ و ينفوا من الا رض ذلك لهم خزى فى الدنياو لهم فى الاخرة عذاب عظيم (33) إ لا الذين تابوا منقبل أ ن تقدروا عليهم فاعلموا أ ن الله غفور رحيم (34) يأ يها الذين ءامنوا اتقوا الله وابتغوا إ ليه الوسيلة و جاهدوا فى سبيله لعلكم تفلحون (35) إ ن الذين كفروا لو أ ن لهمما فى الا رض جميعا و مثله معه ليفتدوا به من عذاب يوم القيمة ماتقبل منهم و لهم عذاب أ ليم (36) يريدون أ ن يخرجوا من النار و ما هم بخرجين منها و لهمعذاب مقيم (37) و السارق و السارقة فاقطعوا أ يديهما جزاء بما كسبا نكالا من الله والله عزيز حكيم (38) فمن تاب من بعد ظلمه و أ صلح فإ ن الله يتوب عليه إ ن اللهغفور رحيم (39) أ لم تعلم أ ن الله له ملك السموت و الا رض يعذب من يشاء و يغفر لمنيشاء و الله على كل شى ء قدير(40)


0
ترجمه آيات
سزاى كسانى كه با خدا و رسول او مى ستيزند، و براى گستردن فساد در زمين تلاشمى كنند، در قانون اسلام اين است كه يا كشته شوند و يا بدار آويخته گردند، و يادست چپ و پاى راستشان و يا بر عكس بريده شود و يا به ديارى ديگر تبعيد شوند، تشخيص ‍ اينكه مستحق كدام عقوبتند با شارع است تازه اين خوارى دنيائى آنان است و درآخرت عذابى بسيار بزرگ دارند(33).
مگر آن افرادى كه قبل از دستگير شدنشان به دست شما به سوى خدا بر گشته باشند،و بدانيد كه خدا آمرزگار و رحيم است (34).
هان اى كسانى كه در زمره مؤ منين در آمده ايد، از خدا پروا داشته باشيد، و در جستجوىوسيله اى براى نزديك شدن به ساحتش كه همان عبوديت و به دنبالش علم وعمل است برآئيد و در راه او جهاد كنيد، باشد كه رستگار گرديد(35).
محققا كسانى كه كفر ورزيدند، اگر تمامى آنچه در زمين است با يك برابرمثل آن ملكشان باشد و در قيامت بخواهند با دادن آن جان خود را از عذاب نجات دهند، از ايشانقبول نمى شود و عذابى دردناك دارند(36).
خيلى اصرار و التماس دارند كه از آتش خارج شوند، ولى خارج نخواهند شد، و عذابىپاينده دارند(37).
و سزاى كسانى كه دزدى كنند مرد دزد و زن دزد اين است كه دستشان را قطع كنيد البته مجرى قانون قطع مى كند تا كيفر عمل او و مجازاتى از ناحيه خدا باشد، و خدامقتدرى شكست ناپذير، و در عين حال حكيم است ، و كار به حكمت مى كند(38).
پس كسى كه بعد از اين ظلمش توبه نموده آنچه را فاسد كرده اصلاح كند بداند كهخدا توبه اش را قبول مى كند كه خدا آمرزگار رحيم است (39).
مگر (اى انسان ) نمى دانى كه خدا مالك آسمانها و زمين است ، هر كه را بخواهد عذاب مىكند، و هر كه را بخواهد مى آمرزد، و خدا بر هر چيزى توانا است (40).
بيان آيات
اين آيات خالى از ارتباط با آيات قبل نيست ، براى اينكه آياتقبل كه داستان برادركشى فرزندان آدم را نقل مى كرد و مى فرمود به همين جهت بر بنىاسرائيل نوشتيم كه چنين و چنان ، گو اينكه ارتباط مستقيمش با مطالبقبل بود كه پيرامون حال و وضع بنى اسرائيل سخن مى گفت ، و گو اينكه در آن آياتبطور صريح نه يك حد شرعى بيان شده بود و نه يك حكم الهى ، و ليكن بطورضمنى و يا به عبارتى به ملازمه با آيات مورد بحث كه بيانگر حد شرعى مفسدين ودزدان است ارتباط دارد.


انما جزاؤ الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا



كلمه (فسادا) در اين جمله مصدرى است كه به عنوانحال به كار رفته (و معناى در حالى كه مفسدند را مى دهد)،
و جمله : (يحاربون الله ) از آنجا كه معناى تحت اللفظى و حقيقتش در مورد خداىتعالى محال است ، و ناگزير بايد بگوئيم معناى مجازى آن منظور است ، از اين جهت معناىوسيع و دامنه دارى خواهد داشت ، (چون معناى مجازى (محاربه با خدا) همان دشمنى كردنبا خدا است )، و دشمنى با خدا معناى وسيعى است كه همشامل مخالفت با يك يك احكام شرعى مى شود و هم بر هر ظلمى و اسرافى صادق است وليكن از آنجا كه در آيه شريفه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را هم ضميمه كلمه(الله ) كرده ، و فرموده : (الذين يحاربون الله و رسوله ) اين معنا را به ما مىفهماند كه مراد از محاربه ، دشمنى با خدا در خصوص مواردى است كهرسول نيز در آن دخالتى دارد و در نتيجه تقريبا متعين مى شود كه بگوئيم : مراد ازمحاربه با خدا و رسول عملى است كه برگشت مى كند بهابطال اثر چيزى كه رسول از جانب خداى سبحان بر آن چيز ولايت دارد، نظير جنگيدن كفاربا رسول و با مسلمانان ، و راهزنى راهزنان كه امنيت عمومى را خدشه دار مى سازد، امنيتىرا كه باز گسترش دامنه ولايت رسول آن امنيت را گسترش داده .
مراد از (محاربه با خدا و رسول ) در آيه شريفه،اخلال به امنيت عمومى است بطور مسلحانه
و همينكه بعد از ذكر محاربه با خدا و رسول جمله : (و يسعون فى الارض فسادا) راآورده ، معناى منظور نظر را مشخص مى كند و مى فهماند كه منظور از محاربه با خدا ورسول افساد در زمين از راه اخلال به امنيت عمومى و راهزنى است ، نه مطلق محاربه بامسلمانان ، علاوه بر اينكه اين معنا ضرورى و مسلم است كهرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) با اقوامى كه از كفار با مسلمانان محاربه كردند بعداز آنكه بر آنان ظفر يافت و آن كفار را سر جاى خود نشانيد معامله محارب را با آنان نكرد،يعنى آنان را محكوم به قتل يا دار زدن يا مثله و يا نفى بلد نفرمود، و اين خوددليل بر آن است كه منظور از جمله مورد بحث مطلق محاربه با مسلمين نيست .
علاوه بر اين استثنائى كه در آيه بعدى آمده خود قرينه است بر اينكه مراد از محاربههمان افساد نامبرده است ، براى اينكه ظاهر آن استثناء اين است كه مراد از توبه توبه ازمحاربه است نه توبه از شرك و امثال آن .
بنابراين مراد از محاربه و افساد بطورى كه از ظاهر آيه بر مى آيداخلال به امنيت عمومى است و قهرا شامل آن چاقوكشى نمى شود كه به روى فرد معينكشيده شود و او را به تنهائى تهديد كند، چون امنيت عمومى وقتىخلل مى پذيرد كه خوف عمومى و ناامنى جاى امنيت را بگيرد و بر حسب طبع وقتى محاربمى تواند چنين خوفى در جامعه پديد آورد كه مردم را با اسلحه تهديد بهقتل كند و به همين جهت است كه در سنت يعنى رواياتى كه در تفسير اين آيه وارد شده نيزمحاربه و فساد در ارض به چنين عملى يعنى به شمشير كشيدن ومثل آن تفسير شده است .
ان شاءالله آن روايات در بحث روايتى اين فصل از نظر خواننده مى گذرد.
چهار حكم براى محارب


ان يقتلوا او يصلبوا...



كلمه (تقتيل ) و (تصليب ) و (تقطيع ) از بابتفعيل است و قتل و صلب و قطع ، وقتى به بابتفعيل مى رود، شدت و يا زيادت در معناى آن كلمات را مى رساند، (و بنابراينتقتيل و تصليب و تقطيع به معناى كشتن و دار زدن و بريدن به شدت و يا به بسيارىاست ) لفظ (اءو) كه در بين اين چهار كلمه قرار گرفته دلالت بر ترديد دارد تاشنونده نپندارد كه هر سه مجازات را بايد در باره محارباعمال كرد، بلكه يكى از اين سه مجازات را، و اما اينكه اين ترديد به نحو ترتيب است ،بطورى كه تا اولى ممكن باشد نوبت به دومى نرسد، و يا بطور تخيير است و حاكممخير باشد به اينكه هر يك را خواست و مصلحت ديد به اجرا در آورد، از خود آيه استفادهنمى شود، بلكه بايد از قرينه خارجى يعنى قرائن حالى و مقالى استفاده شود، آيهشريفه از اين جهت خالى از اجمال نيست ، و تنها سنت است كهاجمال آنرا رفع و ابهامش را بيان مى كند و به زودى خواهد آمد كه از ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) روايت شده كه حدود چهارگانه يعنىقتل و دار زدن و قطع عضو و تبعيد بر حسب درجات افساد رتبه بندى شده است ، مثلا كسىكه شمشير بكشد و كسى را بكشد و مالى را ببرد، با كسى كه فقط كسى را بكشد ومالى را نبرد، و يا به عكس تنها مالى را بدزدد و كسى را نكشد و يا تنها شمشير بكشدولى نه كسى را بكشد و نه مالى را ببرد فرق دارد، همچنانكه اين ترتيب در بحثروايتى آينده ان شاءالله مى آيد.
و اما اينكه فرمود: (او تقطع ايديهم و ارجلهم ) من خلاف ، منظور از قطع ايدى واءرجل از خلاف اين است كه هر يك از دست و پاى مجرم از طرف مخالف آن ديگر قطع شود،مثلا اگر دست راست او را قطع كردند پاى چپش را قطع كنند و اين خود قرينه است براينكه مراد از قطع ايدى و ارجل قطع بعضى از دست و پا است ، نه همه آن ، يعنى مرادقطع يك دست و يك پا است نه هر دو، چون اگر مراد قطع هر دو بود ديگر مراعات خلافمعنا نداشت .
و مراد از نفى در جمله : (او ينفوا من الارض ) طرد كردن و غايب كردن مجرم است كه درسنت تفسير شده به خارج كردن او از وطنش به شهرى ديگر، و در اين آيه بحثهاىديگرى است كه چون مربوط به فقه است ، بايد به كتب فقهى مراجعه نمود.


ذلك لهم خزى فى الدنيا و لهم فى الاخرة عذاب عظيم



كلمه : خزى به معناى فضيحت و رسوائى است ، و چون معناى جمله روشن است مى گذريمبعضى از مفسرين به اين جمله استدلال كرده اند به اينكه صرف جارى كردن حد الهى كهيا قتل است و يا بدار آويختن و يا قطع دست و پا و يا نفى بلد، باعث نمى شود كه عذابآخرتى مجرم بر طرف شود و اين استدلال تا حدودى حق است .


الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم ...



يعنى مگر آن محاربى كه قبل از دستگيرى توبه كرده باشد، و اما بعد از دستگير شدن وقيام دو شاهد بر اينكه او شمشير كشيده ، و يا كسى را كشته ديگر توبه حد شرعيش رابر نمى دارد، و اما اينكه فرمود: (فاعلموا ان الله غفور رحيم ) كنايه است از برداشتهشدن حد از آنان در آن صورت كه قبل از دستگيرى توبه كرده باشد پس در واقع اينآيه از مواردى است كه مغفرت به غير امر اخروى تعلق گرفته ، (چون معنايش اين است كهچنين كسى در صورتى كه توبه كند لازم نيست خود را به محكمه معرفى نموده ، و اقراربه قتل كند، تا حاكم حكم اعدامش را صادر و اجراء كند، تا گناهش آمرزيده شود، بلكههمينكه خود و خدا توبه كند حدش آمرزيده و يا ساقط مى شود).
معناى (وسيله ) و امر به ابتغاء وسيله به سوى خدا در جمله : (و ابتغوااليهالوسيله )


يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة



راغب در مفردات مى گويد كلمه (وسيله ) به معناى رساندن خود به چيزى است با رغبتو ميل ، و اين كلمه از نظر معنا خصوصى تر از كلمه (وصيله ) است ، براى اينكه دروسيله معناى رغبت نيز خوابيده ، ولى در وصيله چنين نيست و بيش از رساندن به چيزىدلالت ندارد، چه اينكه اين رساندن با رغبت باشد و چه بدون رغبت ، خداى تعالى درقرآن كريم فرموده : (و ابتغوا اليه الوسيلة )، و حقيقت وسيله به درگاه خدا مراعاتراه خدا است ، به اينكه اولا به احكام او علم پيدا كنى و در ثانى به بندگى او بپردازى، و ثالثا در جستجوى مكارم و عمل به مستحبات شريعت باشى و اين وسيله معنائى نظيرمعناى كلمه قربت را دارد، و چون وسيله نوعىتوصل است و توصل هم در مورد خداى تعالى كه منزه از مكان و جسمانيت است توصل معنوى و پيدا كردن رابطه اى است كه بين بنده و پروردگارشاتصال برقرار كند، و نيز از آنجا كه بين بنده و پروردگارش هيچ رابطه اى به جزذلت عبوديت نيست ، قهرا وسيله عبارت است از اينكه انسان حقيقت عبوديت را در خود تحقق دهدو به درگاه خداى تعالى وجهه فقر و مسكنت به خود بگيرد، پس وسيله در آيه شريفههمين رابطه است ، و اما علم و عمل كه راغب كلمه را به آن معنا گرفته از لوازم معناى وسيلهو از ادوات رساندن خود به حقيقت عبوديت است ، و اين بسيار واضح است ، مگر آنكه راغبخواسته باشد علم و عمل را بر خود اين حالت اطلاق كند.
از همين جا روشن مى شود كه مراد از جمله : (و جاهدوا فى سبيله ) مطلق جهاد است ، يعنىاعم از جهاد با نفس و جهاد با كفار است ، براى اينكه اين جملهمتصل به جمله قبل است كه در آن وسيله عبارت بود از مطلق هر چيزى كه بنده را باپروردگارش مرتبط مى سازد، و دليلى هم در كلام نيست كه خصوص اين جمله را مقيد كندبه جهاد با كفار، علاوه بر اين دو آيه بعدى هم كهمشتمل بر تعليل است با اين معنا كه مراد از جهاد مطلق جهاد باشد مناسب تر است . و با اينحال ممكن هم هست كه بگوئيم مراد از جهاد، قتال با كفار است ، از اين نظر كه در جمله موردبحث جهاد مقيد شده به قيد (در راه خدا)، و در قرآن كريم هر جا كه سخن از امر بهمعروف آمده و دنبالش جهاد با كفار ذكر شده در آنجا جهاد مقيد شده به در راه خدا، بهخلاف مواردى كه منظور از كلمه جهاد اعم از قتال با كفار و جهاد با نفس بوده كه در آنموارد قيد نامبرده نيامده مانند آيه زيرا كه مى فرمايد: (و الذين جاهدوا فينا لنهدينهمسبلنا، و ان الله لمع المحسنين )، بنابراين ، امر به جهاد در راه خدا وقتال با كفار، بعد از امر به ابتغاى وسيله به سوى خدا از باب امر به خاص ‍ بعد ازامر به عام است ، تا اهتمام گوينده را نسبت به خاص بفهماند، و اى بسا كه (امر بهابتغاى وسيله به سوى خدا بعد از امر به تقوا) نيز از همينقبيل يعنى از باب ذكر خاص بعد از عام باشد، (چون مى توان گفت كه وسيله معنائىخاص تر از تقوا دارد، تقوا جنبه دفع ضرر و وسيله جنبه جلب نفع دارد، چه بسياركسانى كه در زندگى كمال تقوا را دارند، ولى به خاطر نداشتن وسيله كه مصداق اعلاىآن ولايت ائمه دين (عليهم السلام ) است به رستگارى نرسند (مترجم )).
قبول نشدن دو برابر ثروت زمين از كافران ،درمقابل رهائى از عذاب روز قيامت


ان الذين كفروا لو ان لهم ما فى الارض ...



ظاهر اين دو آيه كه قبلا هم به آن اشاره كرديم اين است كه تعليلى باشد براىمضمون آيه قبلى ، و حاصل مضمون آيه سابق و اين دو آيه اين است كه : بر شما واجب استتقوا پيشه كنيد، و به درگاه خدا وسيله اى بجوئيد و در راه او جهاد كنيد، براى اينكهانجام اين دستورات در برگرداندن عذاب از شما بسيار مهم و مؤ ثر است ، آن هم عذابىاليم و دائمى ، و هيچ راه چاره ديگرى نيست ، كه جاى اين دستورات را بگيرد، براى اينكهبه خدا كفر ورزيدند و در نتيجه تقوا و تهيه وسيله براى درگاه خدا را و جهاد در راه اورا ناديده گرفتند اگر فرضا تمامى آنچه در زمين است را (كه منتها چيزى است كهفرزند آدم عادتا آرزوى داشتن آن را دارد) داشته باشند،
و فرضا به همان برابر دارائى ديگرى هم به آن اضافه شود و بخواهند همه آنها رابراى بر طرف كردن عذاب روز قيامت بدهند، كسى نيست كه اين معاوضه را از آنانقبول كند و عذابى بسيار دردناك دارند، بسيار مى كوشند و مى خواهند از آتش كه همانعذاب اليم و دردناك است خارج شوند و ليكن خارج شدنى نيستند، براى اينكه عذابنامبرده خالد و مقيم است ، تا ابد از آن جدا نمى شود.
عذاب ، لازمه بشر و اصل در سرنوشت او است ، و فطرت تالم از آتش درانسانهميشگى است
در آيه مورد بحث اشاره اى است اولا به اينكه عذاب چيزى است كه لازمه بشر واصل در سرنوشت و نزديك به او است ، و تنها عاملى كه مى تواند آن را از انسان دوربسازد و برگرداند ايمان و تقوا است ، همچنانكه آيه زير نيز به اين معنا اشاره نموده ومى فرمايد: (و ان منكم الا واردها كان على ربك حتما مقضيا ثم ننجى الذين اتقوا و نذرالظالمين فيها جثيا)، و نيز آيه زير كه مى فرمايد: (ان الانسان لفى خسر الا الذينآمنوا و عملوا الصالحات )
و ثانيا به اينكه فطرت اصلى انسانيت نسبت به تالم از آتش هرگز در انسانها از كارنمى افتد، و روزى نخواهد رسيد كه انسانى داراى چنين فطرتى نباشد، يعنى در آتشبيفتد و ناراحت نشود، و در آتش بودن و از آتش در آمدن برايش فرق نكند، و به منظوربيرون آمدن از آتش تلاشى نكند.


و السارق و السارقة فاقطعوا ايديهما...



حرف (واو) در اول آيه شريفه به اصطلاح استينافى است ، يعنى مى رساند كه مجدداكلام جديد و تازه اى آغاز مى شود و اين كلام در مقامتفصيل يعنى احكام هر موضوعى را جدا جدا ذكر كردن است ، و حرف واو خاصيت حرف اما رادارد، كانه فرمود (اما مرد و زن دزد را چنين كنيد، و اما توبه كاران ايشان را چنان و بههمين جهت حرف (فاء) بر سر خبر يعنى جمله (فاقطعوا أ يديهما) در آمده براىاينكه بطورى كه گفته اند در معناى جواب براى كلمه (اما) است
وجه اينكه در (السارق و السارقة فاقطعوا ايديهما) (ايدى ) به صورتجمعآمده است
و اما اينكه كلمه (يد دست ) را به صيغه جمع (ايدى ) آورده با اينكه هر انسانى دودست بيشتر ندارد، و طبق قاعده بايد با صيغه تثنيه بياورد و بفرمايد: (فاقطعوايداهما پس دو دست آن زن و آن مرد را قطع كنيد).
بعضى از مفسرين گفته اند علتش اين بوده كه چنين استعمالى شايع است ، (خود ما هموقتى مى خواهيم بگوئيم دو دست من درد مى كند مى گوئيم دست هايم درد مى كند).
ولى وجه صحيح اين است كه بعضى از اعضاى بدن آدمى ، و يا بيشتر آنها جفتى است ،مانند دو طرف پيشانى ، دو ابرو، دو چشم ، دو گوش ، دو دست دو پاى ، دو قدم و... وقتىبه ضمير دو نفر و يا به دو چيز و دو نفر اضافه شود قهرا دو جفت مى شود، ساده تربگويم : دو دست دو نفر چهار دست مى شود و چهار دست جمع است ، پس در باره دو نفربايد به صيغه جمع بگوئيم : (اعينهما) و (ايديهما) و (ارجلهما)، وامثال آن ، و چون وضع در مورد اعضاى جفتى بدن انسان چنين بوده ، رفته رفته اين وضعرا در باره اعضاى تكى بدن نيز سرايت دادند، يعنى وقتى خواستند بگويند: (من پشت وشكم آن دو نفر را از ضربت شلاقم پر از سياهى كردم )، مى گويند: (ملات ظهورهما وبطونهما ضربا)، و ظهر و بطن را به صيغه جمع مى آورند، با اينكه ظهر و بطن دونفر (ظهرين و بطنين ) است ، در قرآن كريم هم اين طور تعبير آمده و فرموده : (انتتوبا فقد صغت قلوبكما) و كلمه (يد) به معناى عضوى است كه از شانه ها شروعو به سر انگشتان ختم مى شود و مراد از آن در آيه مورد بحث آنطور كه سنت تفسير كرده ،دست راست است ، و قطع يد، هم با قطع آن از شانه صادق است و هم با قطع قسمتى از آن، و قطع به معناى بريدن به وسيله آلت قطاع است .


جزاء بما كسبا نكالا من الله



ظاهرا كلمه (جزاء) در موضع حال از قطع باشد، قطعى كه از جمله (فاقطعوا)فهميده مى شود، و معناى آيه در مجموع چنين است كه دست دزد را قطع كنيد، در حالى كه اينقطع عنوان كيفر داشته باشد، كيفر در برابرعمل زشتى كه كرده اند، و در حالى كه اين بريدن عذابى است از ناحيه خداى تعالى كلمه: (نكال ) به معناى عقوبتى است كه به مجرم مى دهند تا از جرائم خود دست بر دارد، وديگران هم با ديدن آن عبرت بگيرند.
و اين معنا يعنى نكال بودن قطع ، مصحح و باعث آن شده كه جمله : (فمن تاب من بعدظلمه و اصلح فان الله يتوب عليه ...) بر آن متفرع شود، كهحاصل آن تفريع چنين مى شود: حال كه قطع دست دزد نكالى است از خداى تعالى تاشخص عقوبت شده و از گناه خود بر گردد، پس اگر دزدى بعد از دزديش توبه كند وخود را اصلاح نمايد، به طورى كه ديگر پيرامون دزدى نگردد كه همين معناى توبه راتثبيت مى كند خداى تعالى توبه اش را مى پذيرد و مغفرت و رحمتش به وى بر مىگردد براى اينكه خداى تعالى غفور و رحيم است ، همچنانكه خودش فرموده : (مايفعل الله بعذابكم ان شكرتم و آمنتم ، و كان الله شاكرا عليما).
در آيه مورد بحث يعنى در مساله بريدن دست دزد، مطالب بسيار ديگرى هست كه مربوطبه فقه است و بايد آنها را در كتب فقهى ديد.
تعليل آمرزيدن سارق تائب به مالكيت مطلقه الهى و قدرت او بر هر چيز


الم تعلم ان الله له ملك السموات و الارض ...



اين آيه در موضع تعليل مطلب آيه سابق است ، كه سخن ازقبول توبه سارق و سارقه داشت ، و مى فرمود: اگر آن مرد و اين زن دزد توبه كنند وبعد از آنكه ظلم كردند، خود را اصلاح نمايند خداى تعالى توبه شان را مى پذيرد،براى اينكه خداى سبحان بعد از آنكه مالك آسمانها و زمين است ، و بعد از آنكه هر مالكىمى تواند در مملكت و ما يملك خود و در رعيت و ملك خود هر حكمى كه دوست مى دارد بكند، وهر اراده اى كه بكند چه عذاب باشد و چه رحمت به كرسى بنشاند، يكى از عذاب و يكىديگر را آمرزش ‍ بدهد، تا ببينى حكمت و مصلحت چه اقتضا كند، پس او مى تواند سارق وسارقه را اگر توبه نكنند عذاب كند و اگر توبه كنند بيامرزد.


و الله على كل شى ء قدير



اين جمله نيز تعليل جمله قبل است يعنى جمله (له ملك السموات و الارض )، كه مى خواهدبفرمايد ملك به (ضمه ميم ) از شؤ ون قدرت است همچنانكه ملك ، (بكسره ميم ) ازفروع خلقت و ايجاد و يا به عبارتى از قيمومت الهيه است .
توضيح اينكه خداى تعالى خالق همه اشياء و پديد آرنده آنها است ، پس هيچ چيزى نيستمگر آنكه خودش و هر اثرى كه دارد از آن خداى سبحان است ، او است كه دهنده هر داده اىاست ، و منع كننده هر چيزى است كه نداده ، پس او مى تواند در هر چيزى تصرف كند، و اينهمان (ملك ) بكسره ميم است ، كه خود خداى تعالى در باره آن مى فرمايد:(قل الله خالق كل شى ء و هو الواحد القهار) و نيز مى فرمايد: (الله لا اله الا هوالحى القيوم لا تاخذه سنة و لا نوم ، له ما فى السموات و ما فى الارض ).
علاوه بر اينكه خداى تعالى به حكم اين آيات ، خالق اشياء و آثار آنها است ، قادر استبر اينكه هر گونه تصرفى را كه اراده كند بنمايد، زيرا هر چيزى كه فرض شودذاتش و آثار ذاتش از او است ، پس او مى تواند حكم خود را در آن چيز به كرسى بنشاند،و اراده خود را به اجرا در آورده و عملى سازد ملك (به ضمه ميم ) و سلطنت هم همين است ،پس خداى تعالى مالك است براى اينكه قيوم بر هر چيز و سلطان و ملك است و براىاينكه قادر بر نفوذ دادن مشيت و اراده خويش بوده و از آن عاجز نيست .
بحث روايتى
رواياتى درباره شاءن نزول آيه شريفه مربوط به حكم محارب ، و كيفيت اجراىآناحكام
در كافى به سند خود از ابى صالح از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهفرموده : عده اى از قبيله بنى ضبه در حالى كه همه بيمار بودند به حضوررسول خدا (صلى الله عليه وآله ) رسيدند، حضرت به ايشان دستور داد چند روزى نزدآن جناب بمانند تا بيماريشان بر طرف شده و بهبود يابند، آنگاه ايشان را به جنگخواهد فرستاد، اين عده مى گويند: از مدينه خارج شديم ،رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) ما را مامور كرد تا در بيابان مدينه نزد شترانصدقه برويم و از شير آنها بخوريم و بول آنها را بنوشيم و ما چنين كرديم تا همهبهبودى يافتيم و كاملا نيرومند شديم ، امام (عليه السلام ) اضافه كردند كه اين عدههمينكه نيرومند شدند، سه نفر از چوپانهاىرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را به قتل رساندند،رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) على (عليه السلام ) را براى دستگيرى و سركوبىآنان روانه كرد، حضرت على آنان را در يك وادى پيدا كرد كه بهحال سرگردانى افتاده بودند، چون آن بيابان نزديكى هاى يمن بود و آنان نمىتوانستند از آن وادى خارج شوند، پس على (عليه السلام ) اسيرشان كرده به نزدرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آورد، و آيه شريفه : (انما جزاء الذين يحاربونالله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا ان يقتلوا او يصلبوا او تقطع ايديهم و ارجلهممن خلاف ) در اين مورد نازل شد.
مؤ لف : اين روايت را با اندكى اختلاف شيخ طوسى نيز به سند خود از ابى صالح ازآن حضرت نقل كرده و عياشى هم آنرا در تفسير خود از آن جناب آورده و در آخرنقل او آمده كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از ميان چهار مجازاتى كه در آيه آمده(بريدن دست و پايشان به خلاف ) را اختيار كرد و اين داستان در جوامعاهل سنت كه از آن جمله صحاح سته است ، به چند طريقنقل شده : چيزى كه هست روايات اهل سنت اختلافى درنقل خصوصيات داستان دارند مثلا در بعضى از آن روايات آمده كه بعد از آنكهرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بر آنان دست يافت ، هم دست و پايشان را بر خلافقطع كرد و هم چشمشان را از كاسه در آورد و در بعضى از آنها آمده كهرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بعضى از آنها را كشت ، و به دار زد، و دست و پايشانرا قطع كرد و چشمهايشان را از كاسه در آورد، و در بعضى ديگر آمده كه فقط چشمهايشانرا در آورد، آن هم به اين خاطر كه آنان چشم چوپانها را در آورده بودند، و در بعضىديگر آمده كه خداى تعالى رسول گرامى خود را از در آوردن چشمها نهى كرد، و آيهشريفه در همين مورد نازل شده كه آن جناب را از اينكه مثله كرده مورد عتاب قرار داده وفرمود كه تنها يكى از اين چهار مجازات مشروع است و غير آن مشروع نيست . و در بعضىديگر از آنها آمده كه آن جناب تصميم گرفت چشمهاشان را در آورد، ولى در نياورد، وهمچنين در خصوصيات ديگر اين قصه اختلاف هست .
و در رواياتى كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) وارد شده اسمى از چشم در آوردن بردهنشده است .
چهار مجازات ترتيبى براى محاربين از زبان مبارك امام رضا (ع )
و در كافى به سند خود از عمرو بن عثمان بن عبيدالله مدائنى از امام ابى الحسن رضا(عليه السلام ) روايت كرده كه شخصى از آن جناب ازقول خداى عزوجل پرسيد كه فرموده : (انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله ويسعون فى الارض فسادا ان يقتلوا..) كه آن چه عملى است كه هر كس مرتكب شود مستوجبيكى از اين چهار مجازات مى گردد؟ امام فرمود: اينكه با خدا و رسولش ‍ محاربه كند و درگستردن فساد در زمين بكوشد و مثلا كسى را بهقتل برساند كه به همان جرم كشته مى شود. و اگر هم (بكشد) و هم مالى را(بربايد)، هم كشته و هم بدار آويخته مى شود، و اگرمال را بدزدد ولى كسى را نكشد تنها دست و پايش بطور خلاف قطع مى گردد، و اگرشمشير بكشد و به محاربه خدا و رسول برخيزد و فساد را هم در زمين بگستراند ولى نهكسى را بكشد و نه مالى را بدزدد، از آن شهر تبعيد مى شود عرضه داشتم : چگونهتبعيد مى شود؟ و حد و اندازه تبعيد چيست ؟ فرمود: از آن شهرى كه در آن شهر دست بهچنين كارهائى زده به شهرى ديگر تبعيد مى شود، و بهاهل آن شهر مى نويسند كه اين شخص به جرم فساد انگيزى از فلان شهر بدينجا تبعيدشده ، با او مجالست و معامله نكنيد و به او زن ندهيد و با او هم سفره نشويد و درنوشيدنيها با او شركت مكنيد، اينكار را به مدتيكسال با او مى كنند، اگر در بين سال خودش از آن شهر به شهرى ديگر رفت باز بهاهل آن شهر همين سفارشها را مى نويسند تا يك سالش تمام شود، پرسيدم : اگر بهطرف سرزمين شرك حركت كرد تا در آنجا سكونت كند چطور؟ فرمود: اگر چنين كرد بايدمسلمانان با اهل آن شهر قتال كنند.
مؤ لف : اين روايت را شيخ در تهذيب و عياشى در تفسيرش از ابى اسحاق مدائنى از آنجناب نقل كرده اند، و روايات در اين معانى از ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) بسيار نقل شده و همچنين به چند طريق از طرقاهل سنت روايت شده ، و در بعضى از روايات آنان آمده كه امام مسلمين مختار است در اينكه او رابكشد و يا بدار بزند و يا دست و پايش را بر عكس و بطور خلاف قطع كند، و يا اينكهتبعيدش كند، و نظير اين مطلب مطلبى است كه در بعضى از روايات شيعه نيزنقل شده كه اختيار با امام است ، نظير روايتى كه كافى آنرا با ذكر سند ازجميل بن دراج از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه در تفسير آيه مورد بحث از آنجناب پرسيدم : از اين حدودى كه خداى تعالى در باره محارب معين كرده كدامش بايد اجراشود؟
فرمود: اختيار و تشخيص اينكه كدام اجرا شود با امام است ، اگر خواست قطع مى كند، واگر خواست تبعيد مى كند، و اگر خواست بدار مى آويزد، و اگر خواست بهقتل مى رساند، عرضه داشتم به كجا تبعيد مى كند؟ فرمود: به يك شهر ديگر واضافه كردند كه على (عليه السلام ) دو نفر را از كوفه به بصره تبعيد كردند.
اين بحث مفصل است ، كه تمام آن در كتب فقهى ايراد شده ، چيزى كه هست آيه شريفه خالىاز اشعار به ترتيب در بين حدود نيست ، اشعار دارد بر اينكه چهار حد نامبرده در عرضيكديگر نيستند بلكه طبق مراتب فساد مترتب مى شود، اگر جرم كوچك است ، قطع ، و اگربزرگ است نفى و اگر بزرگتر است چوبه دار، و اگر باز هم بزرگتر استقتل ، چون ترديد بين قتل و دار و قطع و نفى چهار كيفر برابر و همسنگ يكديگر نيستند،بلكه از حيث شدت و ضعف مختلفند و اين خود قرينه اى عقلى است بر بودن ترتيب بينآنها.
محارب از جهت اينكه محارب و مفسد است كشته مى شود، نه به عنوان قصاص تا باعفواولياء دم كشته نشود
همچنانكه ظاهر آيه شريفه اين است كه حدود نامبرده در آيه حدود، محاربه و فساد است ،پس كسى كه شمشير بكشد و سعى در گستردن فساد بكند و كسى را بكشد، بدين جهتكشته مى شود كه هم محارب است و هم مفسد، نه بدين جهت كه ازقاتل قصاص ‍ بگيرند تا در نتيجه اگر اولياى خون ،قاتل را ببخشند يعنى از كشتن او صرفنظر نموده به گرفتن خونبها راضى شوند،قصاص ساقط شود، چنين نيست يعنى اگر اولياى خون ،قاتل را ببخشند، باز بايد كشته شود، همچنانكه عياشى اين معنا را در تفسيرش از محمدبن مسلم از امام باقر (عليه السلام ) نقل كرده و در آننقل آمده كه ابو عبيده به آن حضرت عرضه داشت : اصلحك الله بفرمائيد اگر اولياىمقتول او را عفو كنند باز هم كشته شود؟ امام باقر (عليه السلام ) فرمود: اگر هم او راعفو كنند باز امام بايد او را به قتل برساند، براى اينكه او محارب است ، هر چند كهقاتل و سارق هم هست ، مجددا ابو عبيده پرسيد:حال اگر اولياى مقتول بخواهند از او خونبها بگيرند و سپس رهايش كنند مى توانند چنينكنند؟ فرمودند: بايد كشته شود. و در درالمنثور است كه ابن ابى شيبه ، و عبد بن حميد،و ابن ابى الدنيا، (در كتابش الاشراف )، و ابن جرير، و ابن ابى حاتم ، همگى از شعبىروايت كرده اند كه گفت : حارثة بن بدر تميمى ازاهل بصره فساد در ارض نموده و محاربه نيز كرد، يعنى شمشير براى افرادى كشيد، وبا چند نفر از دودمان قريش صحبت كرد تا شفاعتش ‍ را نزد على بكنند، آنهاقبول نكردند،
مرد نزد سعيد بن قيس همدانى آمد، سعيد بن قيس جريان را به عرض على بن ابيطالبرساند كه يا اميرالمؤ منين كيفر كسانى كه با خدا و رسولش محاربه مى كنند و در زمينفساد راه مى اندازند چيست ؟ در پاسخ آيه شريفه را تلاوت كردند، كه : (ان يقتلوا اويصلبوا او تقطع ايديهم و ارجلهم من خلاف او ينفوا من الارض )، آنگاه تتمه آيه راخواندند كه : (الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم )
سعيد عرضه داشت : هر چند اين مجرم حارثة بن بدر باشد؟ و اضافه كرد كه اين حارثةبن بدر است كه توبه كرده آيا امنيت دارد يا نه ؟ فرمود: بله ، پس سعيد برخاست وحارثه را نزد على (عليه السلام ) آورد و او با على بيعت كرد، و حضرت بيعتش راقبول نمود و امان نامه را به او داد.
مؤ لف : اينكه در روايت آمده كه سعيد گفت : هر چند حارثة بن بدر باشد، ضميمه اى استكه سعيد انضمام به آيه كرده ، تا مطلق بودن آيه نسبت به همه توبه كاران ازمحاربه و افساد روشن شود، و اينطور تعبيرها در كلام زياد است .
و در كافى به سند خود از سورة بن كليب روايت كرده كه گفت : به امام صادق (عليهالسلام ) عرضه داشتم مردى از منزلش خارج مى شود كه به مسجد برود، و يا كارديگرى انجام دهد مردى به او ايست مى دهد، و چون مى ايستد او را كتك مى زند و سپس جامهاو را مى گيرد و مى برد، حكمش چيست ؟ حضرت فرمود: علمائى كه در اطراف شما هستند يعنى علماى اهل سنت چه نظرى داده اند؟ عرضه داشتم : مى گويند: اين محارب نيست بلكهاخافه و شرارت علنى است ، چون محارب آن كسى است كه در آبادى هاى مشرك نشينباشد، حضرت فرمود: به نظر تو جرم كدام يك بيشتر است ، محارب در دار شرك يامحارب در دار اسلام ؟ مى گويد: من عرضه داشتم : محارب در دار اسلام جرمش بيشتر است ،فرمود: اينگونه افراد كه مورد سؤ ال تو بودنداهل اين كلام خداى عزوجلند كه مى فرمايد: (انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله.).
مؤ لف : اينكه امام اشاره كرد به قومى كه در اطراف تو هستند، و راوى از آنهانقل كرد كه چنين و چنان مى گويند همانطور كه گفتيم منظور از آن علماىاهل سنت است و مدركشان مطلبى است كه در بعضى از روايات شاننزول از ضحاك آمده كه او گفته : اين آيه در باره مشركيننازل شده ،
و نيز در تفسير طبرى آمده كه عبدالملك بن مروان به انس نوشت معناى اين آيه چيست و انسدر پاسخش نوشت كه اين آيه در شان آن چند نفر عرنيها كه شاخه و گروهى از بجيلهبودند نازل شده ، انس اضافه كرده كه اين چند نفر از اسلام برگشتند، و آن چوپان راكشته شتران را با خود بردند، و سر راه را بر مردم گرفته ، امنيت را از بين بردند وحتى با زنانى فجور و زنا كردند، رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) ازجبرئيل حكم آنان را پرسيد كه بطور كلى در باره محارب چه قضاوتى بايد كرد؟جبرئيل گفت : كسى كه دزدى كند و راه را ناامن كند، ناموس محترم راحلال بداند، و يا به عبارتى با زن مردم زنا كند، بايد او را بدار بياويزى رواياتىاز اين قبيل .
و ليكن آيه شريفه بدان جهت كه مطلق است مؤ يد خبر كافى است ، و ما اين را هم مى دانيمكه روايات شان نزول نمى تواند ظاهر آيه اى را مقيد كند.
رواياتى در ذيل جمله : (و ابتغوا اليه الوسيلة )
و در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه : (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليهالوسيلة ..) آمده كه امام فرمود يعنى به وسيله امام به درگاه او تقرب بجوئيد.
مؤ لف : يعنى به وسيله اطاعت امام به درگاه خدا تقرب بجوئيد، و اين روايت هم از بابتطبيق كلى بر مصداق است مى خواهد بفرمايد يكى از روشن ترين مصاديق وسيله ، اطاعتامام است ، نه اينكه اطاعت امام وسيله منحصر به فرد باشد، و نظير آن روايتى است كه ازابن شهر اشوب نقل شده كه گفت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در تفسير آيه (و ابتغوااليه الوسيلة ) فرمود: منم وسيله خداى تعالى .
و قريب به آن روايت ، روايتى است كه در كتاب بصائرالدرجات به سند صاحب كتاب ازسلمان فارسى از على (عليه السلام ) نقل شده ، و بعيد نيست كه اين دو روايت از بابتطبيق نباشد، بلكه از باب تاويل باشد و اين با خواننده است كه در متن آن دو، دقت كند وببيند كه چه مى فهمد؟ تطبيق يا تاويل ؟.
و در مجمع البيان است كه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) روايت شده كه فرمود: ازخداى تعالى براى من درخواست وسيله كنيد كه (وسيله ) درجه اى است در بهشت كه بهجز يك نفر به آن درجه نمى رسد و اميدوارم آن يك بنده خدا من باشم .
و در كتاب معانى الاخبار به سند خود از ابى سعيد خدرى روايت آورده كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: هر گاه حالت درخواست از خدا پيدا كرديد ازخداى تعالى براى من وسيله را بخواهيد، عرضه داشتيم وسيله چيست ؟ فرمود: وسيله درجهمن در بهشت است (تا آخر حديث ) و اين حديث بيش از اينها است ، حديثى است طولانى ومعروف به (حديث وسيله ).
و شما خواننده محترم وقتى در آن تدبر و دقت كنيد، و معناى آيه را با آن تطبيق دهيد،خواهيد ديد كه وسيله عبارت است از مقامى كهرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نزد پروردگارش دارد، و آن جناب به وسيله آن مقام مىتواند به درگاه خداى تعالى تقرب جويد، وآل طاهرينش و بعد از آنان صالحان از امتش به آن جناب ملحق مى شوند، همچنانكه دربعضى از روايات صادره از آل محمد (صلى الله عليه وآله ) آمده كهرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) دست به دامن پروردگارش مى زند و ما دست به دامن اومى زنيم و شما (شيعيان ما) دست به دامن ما مى زنيد.
و به همين معنا برگشت مى كند آن روايتى كه در سابق از قمى و ابن شهر اشوبنقل كرديم و گفتيم كه احتمال مى رود اين دو روايت از بابتاويل باشد نه تطبيق و اميد آن هست كه ان شاءالله در آينده شرح اين معنا را در جائىمناسب بدهيم .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation