بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 4, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
 

 

 
 
00" vlink="#00" alink="#FF0000">

 

next page

fehrest page

back page

البته اين احتمال را داده اند كه مراد از كلمه : (اولى الامر) _ يعنى همين هايى كهمتعلق وجوب اطاعتند _ مجموع من حيث المجموع هياءت حاكمه باشد، هياءتى كه از عدهاى معدود تشكيل مى شود، و هر يك از آنان فردى از اولى الامرند، به اين معنا كه هر يكبه قدر خودش در مردم نفوذ و در امور مردم تاءثير دارد،
يكى رئيس همه لشگرها، و يكى رئيس تك تك لشگرها، يكى رئيس دانشگاه ها و يكى رئيسفلان قسمت از اجرائيات دولت ، و يكى رئيس قسمت ديگر آن است ، بلكهاحتمال دارد كه مراد از اولى الامر همان طور كه صاحب المنار گفته همهاهل حل و عقد جامعه باشند، يعنى كسانى كه امت به آنها وثوق و اطمينان دارند، چه علما، ورؤ ساى لشگر، و تجار، و صنعت گران ، و كشاورزان ، مصالح عمومى امّت را تاءمين مىكنند، و چه رؤ ساى كارگران ، و احزاب ، و مديران جرايد مورد احترام ، و هياءتتحريريه آنها.
پس اين كه احتمال داديم معناى (اولى الامر)اهل حل و عقد باشد منظورمان اين است ، يعنى هياءت اجتماعيه اى كه از افراد موجه امتتشكيل مى گردد، و ليكن همه اشكال در اين است كه آيا مى توان مضمون همه آنها را براين احتمال تطبيق داد يا نه ؟.
آيه شريفه - همان طور كه توجه فرموديد _ دلالت دارد بر عصمت (اولىالامر) حتى مفسرينى هم كه آيه را با احتمال بالا تفسير كرده اند اين معنا راقبول دارند، و ناگزير از قبول آنند.
و ما از آنان مى پرسيم با اين كه اعتراف داريد كه آيه شريفه دلالت بر عصمت اولىالامر دارد چگونه مى توانيد آن را با افراد هياءت هاى حاكمه تطبيق دهيد آيا مى خواهيدبگوييد تك تك افراد اين هياءت معصومند و چون چنينند قهرا هياءت جمعى آنان نيز معصوممى شود، (چون مجموع چيزى جز افراد نيست )؟ هرگز چنين ادعايى را نمى توانيد بكنيدزيرا در طول قرنها كه بر امت اسلام گذشته است حتى يك روز هم پيش نيامده كه جمعيتاهل حل و عقد همه معصوم بر انفاذ امرى از امور امت بوده باشند، و چون چنين چيزى سابقهندارد پس محال است كه خداى عزوجل امت را ماءمور به چيزى بكند كه مصداق خارجى ندارد.و يا مى خواهيد بگوييد عصمت مستفاد از آيه كه يك صفتى حقيقى است نه صرف فرض واعتبار. قائم به هياءت حاكمه هست نه به تك تك افراد، و خلاصه كلام اين كه هياءتمعصوم است ، هر چند كه تك تك افراد معصوم نباشند، بلكه گناه كهسهل است شرك به خدا نيز بورزند و عينا مانند ساير افراد مردم كه صدور هر گناهى وكفرى از آنان محتمل و ممكن است ، مردم مكلف به اطاعت اين افراد نيستند، تا از كافر و گنهكار اطاعت كرده باشند، بلكه مكلف به اطاعت هياءت حاكمه اند و نظريه و راءيى كه ازاين فرد فرد صادر مى شود ممكن است خطا باشد،
و امت را به سوى ضلالت و معصيت دعوت كند ولى نظريه هياءت حاكمه به خاطر عصمتىكه برايش فرض كرديم جز به راه صواب دعوت نمى كند.
اگر منظور شما اين است ، مى گوييم اين نيز تصورى استمحال ، و چگونه تصور مى شود كه يك موضوع اعتبارى _ يعنى هياءت حاكمه _به يك صفت حقيقى متصف گردد، با اينكه آنچه در خارج وجود و حقيقت دارد افرادند، وهياءت امرى است اعتبارى و امر اعتبارى نه معصوم مى شود و نه گنه كار.
و يا مى خواهيد بگوئيد عصمتى كه از آيه شريفه استفاده مى شود نه صفت افراد هياءتحاكمه است ، و نه صفت خود هياءت ، بلكه حقيقت آن عبارت از اين است كه خداى تعالى اينهياءت را از انحراف حفظ مى كند، و نمى گذارد امر به معصيت كنند، و راءيى به خطابدهند، همچنان كه خبر متواتر محفوظ از كذب است ، با اين كه مصونيت از كذب نه صفت تكتك مخبرين است ، و نه صفت هياءت اجتماعى آنان ، بلكه حقيقت عصمت خبر از كذب اين كهعادت بر محال بودن دروغ آن جارى شده ، و به عبارتى ديگر خداى تعالى خبرى را كهمتواتر است حفظ مى كند، از اين كه دروغى و خطايى در آن واقع شود.
راءى اولى الامر نيز مانند خبر متواتر است يعنى خطا به هيچ وجه در آنان راه پيدا نمىكند، هر چند كه تك تك خبر واحد و تك تك هياءت حاكمه و نيز هياءت آنان متصف به صفتزايدى به نام عصمت نيستند، با اين بيان ديگر چه اشكالى دارد كه عصمت (اولى الامر)نيز از قبيل عصمت خبر واحد باشد، و آيه شريفه هم دلالت بر بيش از اين ندارد تنها اينمقدار گويايى دارد كه راى هياءت حاكمه اولى الامر، به خطا نمى رود، بلكه هميشهموافق با كتاب و سنت است و اين خود عنايتى است از خداى تعالى بر اين امت ، مؤ يد اينتوجيه روايتى است كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) رسيده ، كه فرموده :
(لا تجمع امتى على خطاء _ امت من هرگز بر خطا مجتمع نمى شوند).
اگر منظورتان اين است در پاسخ مى گوييم اولا حديثى كه براى تاءييد گفته خودآورديد به فرضى كه صحيح باشد و مجعول نباشد هيچ ارتباطى با مورد بحث ما ندارد،زيرا در حديث آمده كه امت بر خطا اتفاق نمى كند نهاهل حل و عقد، كلمه امت براى خود معنايى دارد، و كلمه(اهل حل و عقد) نيز براى خود معنايى ديگر دارد، شما چه دليلى داريد بر اين كه مرادرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از كلمه (امت ) همه امت نيست ، بلكه مراداهل حل و عقد است ؟
علاوه بر اين كه در حديث آمده كه امت بر خطا اجتماع و اتفاق نمى كنند، و شما مى خواهيد آنرا معنا كنيد به اين كه خطا از اجتماع امت بر داشته شده ، و اين معنا غير آن معنا است .
آنچه از حديث (لا تجتمع امتى على خطاء) برمى آيد
آنچه از حديث برمى آيد اين است كه خطاى در مساءله اى ازمسائل آنقدر فراگير نمى شود كه همه امت را به سوى خود بكشاند، بلكه دائما كسانىدر بين آنان خواهند بود كه پيرو حق و بر حق باشند،حال يا همه امت بر حق و پيرو حق مى شوند، و يا بعضى از آنان ، هر چند آن بعض ، يكنفر معصوم باشد، در نتيجه مضمون روايت نامبرده موافق است با آيات و رواياتى كهدلالت دارند بر اين كه دين اسلام و ملت حق ، از صفحه زمين برانداخته نمى شود، بلكهتا روز قيامت باقى خواهد ماند، نظير آيه زير كه مى فرمايد: (فان يكفر بها هولاءفقد و كلّنا بها قوما ليسوا بها بكافرين ) و نيز مى فرمايد: (و جعلها كلمه باقيهفى عقبه )، و نيز مى فرمايد: (انا نحن نزلنا الذّكر و انّا له لحافظون ) و نيز مىفرمايد: (و انّه لكتاب عزيز، لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه ) و آياتىديگر از اين قبيل .
و مضمون روايت مورد بحث اختصاصى به امت محمد (صلى اللّه عليه و آله ) ندارد، بلكهروايات صحيحى خلاف آن را مى رساند و آن رواياتى است كه از طرق مختلف ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نقل شده كه _ خلاصه اش اين است كه _ امتيهود به هفتاد و يك فرقه منشعب شد، و نصارا به هفتاد و دو فرقه و مسلمانان به هفتاد وسه فرقه منشعب مى شوند، و همه اين فرقه ها در هلاكتند مگر يكى ، و ما روايت را در بحثروايى كه در ذيل آيه : (و اعتصموا بحبل اللّه جميعا) داشتيمنقل كرديم .
و سخن كوتاه اين كه اگر سند روايت مورد بحث درست باشد هيچ بحثى در متن آن نيست ،
زيرا مطلبى را بيان مى كند كه هيچ ارتباطى با بحث ما ندارد، زيرا بحث ما دربارهعصمت اهل حل و عقد از امت اسلام است ، مى گوييم اگر منظور از كلمه (اولى الامر)اهل حل و عقد باشد بايد همه آنان معصوم باشند، در حالى كه چنين چيزى نه بوده و نهخواهد بود.
مى گوييم : آن چه عاملى است كه باعث مى شوداهل حل و عقد از مسلمانان در آرايى كه مى دهند معصوم باشند؟ و مگر بين اين عده بااهل حل و عقد ساير امت ها فرق هست ؟ و مگر تنها مسلمانان چند نفرى به ناماهل حل و عقد دارند؟ تمامى امت هايى كه تاكنون در بشرتشكل يافته ، و حتى همه اجتماعات كوچك و بلكه همه قبيله ها و عشاير، چند نفرى داشتهاند كه مسايل گره خورده امت را حل ، و مسائل خلاف آن را عقد كرده اند، چون بالاخره در هرجمعيت و امتى چند نفرى نيرومند و صاحب نفوذ و آگاه بهمسائل اجتماعى امت خود رسيدگى مى كنند.
خواننده محترم اگر در تاريخ جستجو كند، و حوادث گذشته تاريخ را و همچنين حوادثعصر حاضر را كه در امت ها و قبايل رخ مى دهد بنگرد موارد بسيار زيادى را پيدا خواهدكرد كه اهل حل و عقد هر امت در مسائل مهم مملكتى و قبيله اى دور هم جمع شده اند و بعد ازمشورت و بگومگوها، يك راءيى را پسنديده و بهدنبال آن به مرحله اجرايش گذاشته اند حال يا خوب از آب در آمده ، و يا خطا بوده ، پسخطا هر چند در نظريه هاى فردى بيشتر است ، تا در نظريه هاى اجتماعى ، و ليكن آراىاجتماعى هم ، چنان نيست كه هيچ خطايى در آن راه نداشته باشد، اين شما و اين تاريخ واين شما و اين حوادث عصر خود ما كه هر دو شهادت مى دهند بر مصاديق بسيار بسيارزيادى كه آراى اهل حل و عقد خطا از آب در آمده .
پس اگر بين اهلحل و عقد مسلمين با اهل حل و عقد ساير جوامع تفاوتى هست ، واهل حل و عقد مسلمين مصون از خطا و معصوم از غلط و اشتباهند از اين باب نيست كه نظير خبرمتواتر عادتا خطا در آن راه ندارد، بلكه به اعتراف خود شما از اين باب است كه خداىتعالى از خطا بودنش جلوگيرى كرده ، پس عامل در مصونيتاهل حل و عقد يك عامل عادى معمولى نيست ، بلكه از سنخعوامل خارق العاده ، و خلاصه از باب معجزه است ، و معلوم مى شود كه كرامتى با هر بهاين امت اختصاص يافته ، و اين امت را حفظ مى كند، و از رخنه كردن هر شر و فسادى درجماعت مسلمين و در نتيجه از تباهى وحدت كلمه آنان جلوگيرى مى نمايد، و بالاخره سببىاست معجز و الهى و هم سنگ قرآن كريم ، سببى است كه تا قرآن زنده است آن سبب نيززنده است و رابطه آن با زندگى امت اسلام نظير رابطه اى است كه قرآن با زندگى اينامت دارد، چيزى كه هست قرآن با زندگى علمى و معارفى اين امت رابطه دارد، و آن سببالهى و معجز با زندگى عملى امت داراى رابطه است .
خوب وقتى سبب ، چنين سببى است ، بايد قرآن كريم حدود آن سبب وسعه دايره آن را بيانكند، و اين منت را هم بر بشر بگذارد همان طور كه خداى تعالى بر بشر منت نهاد و براىهدايت او قرآن و محمد (صلى اللّه عليه و آله ) را فرستاد و وظيفه امت را معلوم كرد، بايددر همان قرآن وظيفه اجتماعى اين عده كه نامش اهلحل و عقد است را نيز براى خود اهل حل و عقد بيان كند، همانطور كه براى پيغمبرش آن رابيان كرد، و نيز لازم است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به امت خود و مخصوصابه نيكان از اصحاب خود بيان كند، اهل حل و عقد بعد از من كه عنوانشان در قرآن (اولىالامر) است چه كسانيند، و چه حقيقتى دارند، حد و مرزشان ، وسعه دايره عملشان چيست ، وچقدر است ، و آيا هياءت حاكمه و يا بگو اهل حل و عقد و يا بگو (اولى الامر) در هرعصرى يكدسته هستند، براى تمامى قلمرو اسلام ، و يا در هر جمعيتى اسلامى يك عده اولىالامر خواهند بود، مثلا اعراب يك عده ، و آفريقائيها يك عده ، و شرقى ها يك عده ، و همچنينهر جمعيتى يك عده اولى الامر براى خود دارند، تا در بين ايشان در نفوس و اعراض واموالشان حكم برانند؟.
و نيز لازم بود خود مسلمانان و مخصوصا اصحاب ، نسبت به اين مساءله اهتمامى داشتهباشند، با يكديگر بنشينند بحث كنند، و در آخر ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) توضيح بخواهند، كه اولى الامر كيانند؟ و آيا يك عدهبراى همه مسلمانان جهانند؟ و يا براى هر جمعيتى يك عده اولى الامر خواهند بود همچنان كهروايات پر است از سؤ الهائى كه اصحاب از آن جناب كرده اند، آن هم سؤ الهاى پيش پاافتاده اى كه بقدر اين مساءله اهميت نداشته و در قرآن كريم نيز از آن سؤ الها چند نمونهآمده ، از آن جمله سؤ ال از (اهله ) يعنى هلال هر ماه است ، كه فرموده : (يسئلونك عن الاهله) و از آن جمله سؤ ال از انفاق است كه در قرآن آمده : (يسئلونك ما ذا ينفقون )، و (يايسئلونك عن الانفال ).
آيا خود و خدا جاى اين سؤ ال نيست ، كه چرا اصحاب از اين كه اولى الامر معصوم و يابگو اهل حل و عقد معصوم چه كسانيند هيچ سؤ الى نكرده اند؟ و يا سؤال كرده اند ولى دست بازيگران سياست با آن سؤ الها بازى كرده ، و در نتيجه به دستما نرسيده ؟ و آيا مى توان گفت كه خير چنين چيزى نبوده با اين كه مى دانيم مساءله اولىالامر شدن خبرى نبوده كه با هوا و هوس اكثريت مردم آن روز مخالفت داشته باشد، بلكهكمال موافقت را داشته ،
هر كسى علاقمند بوده كه از طرف خدا و رسولش عضوى از اعضاىاهل حل و عقد باشد، پس چرا مساءله را به كلى متروك گذاشتند تا از يادها بردند.
از سوى ديگر گيرم كه در زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شرم داشتند از اينكه درباره اولى الامر و جانشين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) چيزى بپرسند، چرابعد از رحلت آن حضرت در اختلافهايى كه پيش آمد، و فتنه هايى كه يكى پس از ديگرىبالا گرفت سخنى از اين اهل حل و عقد به ميان نيامد، و چرا در بگومگوهايى كه كرده اند وتاريخ اسلام كلمه به كلمه آن را ضبط كرده ، و حتى حرف به حرف آنها را به دست مارسانده ، اسمى و اثرى از اهل حل و عقد در هيچ خطابى و هيچ كتابى ديده نمى شود، نه دربين قدماى مفسرين ، نه صحابه و نه تابعين ، فقط و فقط درطول اين چهارده قرن آقاى فخر رازى ، و بعضى از علماى بعد از وى از اين ماجرا خبردارشدند.
فخر رازى به گفتار خود اشكال كرده و سپس به آن جواب مى دهد!
نكته جالب توجه اينجا است كه خود فخر رازى هميناشكال ما را بر گفتار خود كرده به اين بيان كه اين وجه مخالف با اجماع مركب است اجماعمركب يعنى اظهار قول و نظريه اى سوم ، در مساءله اى كه علماى اسلام در آن مساءله دودسته شده اند و هر دسته نظريه اى را اختيار كرده اند، كه لازمه آن نفى نظريه سوماست در نتيجه تمامى علماى اسلام با اين نظريه سوم مخالفند، و بر خلاف آن اجماعىمركب از دو طايفه دارند - زيرا اقوال در معناى اولى الامر از چهارقول تجاوز نمى كند يكى اين كه خلفاى چهارگانه اند، دوم اين كه امراى لشگرند، سوماين كه علماى اسلامند، چهارم اين كه ائمه معصومينند، پس گفتن اين كه اولى الامر حاكمهمعصومند قول پنجمى است ، كه مخالف با همه آناقوال است و همه صاحبان آن اقوال با آن مخالفند.
چيزى كه هست خودش جواب مى دهد كه در حقيقت اين نظريه به نظريه سوم برگشت مىكند، نه اين كه قول پنجمى باشد و خودش ‍ با اين جواب رشته هاى خود را پنبه مى كند،پس همه اين شواهدى كه آورديم دلالت دارد بر اين كه مساءله عصمت امتيازاهل حل و عقد نيست ، و چنان نيست كه خداى عزوجل به اين عده از مسلمانان از راه معجزه عطيه اىشريف و موهبتى عزيز داده باشد، كه هرگز به خطا نروند.
مگر اين كه بگويند: اين عصمت منتهى به عاملى خارق العاده نمى شود، بلكه اصولاتربيت عمومى اسلام بر اساسى دقيق پى ريزى شده ، كه خود به خود اين نتيجه بر آنمترتب مى شود،
كه اهل حل و عقدش دچار غلط و خطا نمى شوند، به اين معنا كه بر يك مساءله خلاف واقع واشتباهى متفق القول نمى شوند، و در آنچه فتوا و نظريه مى دهند دچار خطا نمى گردند.
و اين احتمالعلاوه بر اين كه باطل است ، چون با ناموس عمومى منافات دارد، و آن اين است كه ادراككل اهل حل و عقد چيزى جز ادراكهاى فرد فرد آنان نيست و وقتى فرد فرداهل حل و عقد ممكن الخطا باشند كل ايشان نيز جايز الخطا خواهند بود، علاوه بر اين ،اشكالى ديگر نيز بر آن وارد است ، و آن اين است كه اگر راءى اولى الامر به اين معنايعنى به معناى اهل حل و عقد _ اينچنين پشتوانه اى شكست ناپذير دارد، بايد هيچگاه ازاثر دادن تخلف نكند، و اگر چنين است پس اين همهاباطيل و فسادهايى كه عالم اسلامى را پر ساخته به كجا منتهى مى شود؟ و از كجاسرچشمه گرفته است .
و چه بسيار مجالس مشورتى كه بعد از رحلترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) تشكيل گشت و در آن مجالساهل حل و عقد از مسلمانان جمع شدند، و براى امرى از امور مشورت كردند، و متفقا نظريه اىرا تصويب كردند و راه رسيدن به هدف را نيز پيش ‍ گرفتند، ولى ثمره اى جز گمراهتر شدن خود و بدبخت تر كردن مسلمانان عايد اسلام نكردند، و خيلىطول نكشيد كه بعد از رحلت آن جناب نظام الهى و عادلانه اسلام را به نظامى امپراطورىو ديكتاتورى مبدل كردند، خواننده عزيز براى اين كه به اين گفته ما يقينحاصل كند لازم است فتنه هايى كه بعد از رحلترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بپا خاست ، و در نتيجه آن فتنه ها خونهاى به ناحقىكه بر زمين ريخت و ناموسها كه به باد رفت ، و اموالى كه دستخوش غارت گرديد، واحكامى از كه اسلام تعطيل شد، و حدودى كهباطل گشت بررسى دقيق نموده سپس در مقام جستجو از منشاء آن بر آمده ، ريشه يابى كند،و آن وقت از خود بپرسد آيا جز اين است كه يكتاعامل تمامى اين بدبختى ها همان آراى اهل حل و عقد از امت بود؟ و آيا جز اين بود كه نشستندو طبق هوا و هوسهاى خود تصميم هايى گرفتند و همان تصميم ها را بر گردن مردمبيچاره تحميل نمودند؟.
آرى اين بود حال آن ركن اساسى كه به زعم آقايان دين خدا بر آن پايه گذارى شدهبود، و باز به زعم آقايان خداى تعالى در جمله و (اولى الامر منكم ) مسلمانان راماءمور به اطاعت از اين ركن اساسى يعنى اهلحل و عقد كرد اهل حل و عقدى كه به نظر آقايان همان كسانى بودند كه آيه مورد بحثمعصومشان خوانده (حال اگر معصوم نبودند چه مى كردند؟ و چه گناه به جا مانده اى رامرتكب مى شدند؟ و چه بلاى ديگرى را كه بر سر دين نياورده اند مى آوردند، خدا مىداند).
آثار مترتب بر اين عقيده (كه اولى الامرهماناهل حلّ و عقداند)
پس اگر مراد از كلمه (اولى الامر)، اهل حل و عقد باشد هيچ چاره اى جز اين نداريم كهبگوييم : اولى الامر نيز مانند ساير مردم جايز الخطايند چيزى هست از آن جايى كهبرجستگان جامعه و گروهى فاضل و آگاه به امور و مدرب و مجربند، خطايشان خيلىكمتر از مردم عامى است ، و اگر قرآن كريم مردم را امر كرده كه از اين دسته اطاعت كنيد،با اينكه خطا هم دارند از باب مسامحه و صرف نظر كردن از موارد خطا بوده ، چونمصلحت مهم ترى كه همان حفظ وحدت مسلمين است در نظر بوده است .
حال اگر حكمى بكنند كه مغاير با حكم كتاب و سنت ، و مطابق با مصلحتى باشد، خودآنان آن را براى امت صلاح تشخيص دادند، مثلا حكمى از احكام دين را به غير آن چه قبلاتفسير مى شد تفسير كنند، و يا حكمى را مطابق صلاح زمان خود يا صلاح طبع امت و ياوضع حاضر دنيا تغيير دهند، بايد امت اسلام آن حكم را پيروى كنند، و بايد دين هم ، همانحكم را بپسندد، چون دين چيزى جز سعادت مجتمع و ترقى اجتماع او را نمى خواهد، همچنانكه از سيره حكومت هاى اسلامى در صدر اسلام و حكومت هاى بعد نيز همين معنا به چشم مىخورد.
كه از هيچ حكمى از احكام داير در زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) جلوگيرى نشد،و بر طبق سيره اى از سيره ها و سنتى از سنن آن جناب حكم نكردند، مگر آن كه وقتى ازايشان سؤ ال مى شد كه چرا حكم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را اجرا نمى كنيد؟ وچرا سيره و سنت آن حضرت را بكار نمى زنيد در پاسخ اين علت را آوردند كه حكم سابقمزاحم بود با حقى از حقوق امت ، و اين كه صلاححال امت را در اين تشخيص داديم كه حكم جديد را جارى كنيم ، تاحال امت را به صلاح آورد، و يا گفتند سنت و روش جديد باآمال و آرزوهايى كه امت در سعادت زندگى خود داشت موافق تر بود. بعضى از دانشمندانبه اين مطلب كفرآميز تصريح كرده اند _ (و چنان نيست كه ما از لازمه كلمات آنانبفهميم ) خليفه حق دارد به خاطر حفظ صلاح امت بر خلاف صريح دينعمل كند.
و بنابراين پس ديگر هيچ فرقى بين ملت اسلام با ساير مجتمعات به اصطلاح مترقىو مدينه هاى فاضله باقى نمى ماند، ملت اسلام هم جمعيتى خواهد بود كه چند نفرى راانتخاب مى كنند تا طبق قوانين مجتمع بر حسب آن چه متناسب با مقتضياتاحوال و موجبات اوضاع مى بينند حكم كنند.
و معلوم است كه اين طرز فكر از مغزى ترشح مى كند كه دين را يك سنت اجتماعى مى داند وبس ، و معتقد است كه دين در واقع همان سنت اجتماعى است كه در قالب دين و بهشكل آن در آمده ، و در نتيجه آن نيز مانند همه سنتها دستخوش دگرگونى است ، و محكوماست به آن چه متن اجتماعات بشرى و هيكل آن حكم كند، و وقتى خود اجتماع درحال تطور تدريجى از نقص به كمال است ، سنت آن نيز تطور مى يابد، پس در حقيقت ديناسلام يك مثل اعلايى است كه جز بر زندگى انسان چهارده قرنقبل از اين انطباق ندارد، اثرى است باستانى كه وضع دوران نبوت و نزديكى هاى آندوران را براى امروزى ها مجسم مى سازد.
پس اسلام هم يك حلقه از زنجيرى كه نامش مجتمعات بشرى است ، همانطور كه همه آنحلقه ها با سنتهايى كه داشتند از بين رفتند اين حلقه نيز محكوم به از بين رفتن است ،ديگر امروز شايسته نيست بنشينيم و درباره معارف آن بحث كنيم ، مگر به همان ملاكى كهدانشمندان و متخصصين در علم ژئولوژى (زمين شناسى ) مى نشينند و درباره طبقات الارضبحث نموده ، و از فسيل هايى كه از طبقات تحت الارض استخراج مى كنند چيرهايى مىفهمند.
و ما هم با كسانى كه چنين اعتقادى درباره اسلام دارند بحثى نداريم ، زيرا براى او بحثكردن از آيه شريفه : (اطيعوا اللّه و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم ...) معنا ندارد، و اين اعتقاد اعتقادى است كه اثرى ريشه اى درتمامى اصول و فروع دين كه تاكنون به دست ما رسيده مى گذارد، و معارف دين را چهاعتقاديش و چه اخلاقيش ، و چه عمليش را به كلى به باد مى دهد.
و واى به آن وقتى كه ما حوادث گذشته اسلام را بر ايناصل حمل كنيم ، و بگوييم آنچه در زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و در فرضفوت آن جناب سر زد، و آن اختلافهايى كه راه انداختند، و نيز آن تصرفهايى كه خلفادر بعضى از احكام و بعضى از سيره هاى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كردند، و آنچه كه در زمان معاويه و بقيه بنى اميه و پس از آنان در عهد عباسى ها و بعد از آنان رخداد مبنا و اساسش همين نظريه بوده ، معلوم است كه چه نتيجه حيرت انگيزى به بار مىآورد.
يكى ديگر از حرفهاى عجيب درباره آيه شريفه (اطيعوا الله )
يكى ديگر از حرفهاى عجيبى كه درباره آيه مورد بحث زده اند، گفتارى است كه بعضىاز نويسندگان گفته اند كه آيه شريفه : (اطيعوا اللّه و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم )، بيش از آنچه كه مفسرين با اختلافى كه دارند گفته اند،دلالت ندارد، (و خلاصه اين آيه دليل بر فضيلت كسى نمى شود).
زيرا اولا واجب بودن اطاعت (اولى الامر) (حال اولى الامر هر كس كه مى خواهد باشد)
به هيچ وجه دليلبر برترى آنان از سايرين نيست ، همان طور كه اطاعت از جباران ديكتاتور و ستمكار، درصورتى كه مجبور باشيم بر ما نيز واجب مى شود، چون اگر اطاعت نكنيم از شرشانايمن نخواهيم بود، و اطاعت ما دليل نيست بر اين كه آن جباران خونخوار نزد خدا از ماافضلند.
و ثانيا حكمى كه در آيه آمده چيزى زيادتر از ساير احكامى كه موقوف به وجودموضوعاتند ندارد نظير وجوب انفاق بر فقير و حرمت اعانه و كمك به ظالم كه وقتى اينگونه احكام فعليت پيدا مى كند كه فقيرى و ظالمى پيدا بشود نه اين كه ما در به دربگرديم و فقير پيدا كنيم و يا از اين جا و آن جا ظالمى را پيدا كنيم و از يارى او اجتناببورزيم .
و به نظر ما فساد اين دو وجهى كه نويسنده نامبرده ذكر كرده براى خواننده روشن است ،زيرا صرف نظر از اين كه اولى الامر را به سلاطين جبار و ظالم معنا كرده ، كه فسادشبه خوبى روشن گرديد، درباره وجه اولش مى گوييم : وى غفلت كرده از اين كه قرآنكريم پر است از آياتى كه نهى مى كند از اطاعت ستمكاران ، و مسرفين ، و كافران ، واين محال است كه با اين حال خود خداى تعالى امر كند به اطاعت از آنان ، و تازه يك چيزىرا هم اضافه كند، و آن اين كه اطاعت چنين عناصر فاسدى را دوش به دوش اطاعت خدا واطاعت رسول قرار دهد و اگر فرض كنيم كه منظور از اطاعت درباره اولى الامر اطاعتاجبارى ، و از روى تقيه است بايد اشاره اى به آن مى كرد، و مثلا مى فرمود: (و خدا اجازهبه آن داده كه اولى الامرتان را نيز اطاعت كنيد)، همچنان كه در آيه اى ديگر فرموده :(الا ان تتقوا منهم تقاة ) نه اين كه امر كند به اطاعت از آنان و در نتيجه امر صريحكردن به آن همه محذورهاى غير قابل توجيه متوجه بشود.
و اما وجه دوم ، آن نيز اساسش همان وجه اول است ، و اما اگر آيه شريفه را به آن وجهمعنا نكنيم ، بلكه فرض كنيم كه وجوب اطاعت اولى الامر كردن براى اين است كه اولىالامر، شاءنى در دين خدا دارند، و به بيانى كه مفصلا گذشت معصوم از گناه و خطاهستند، و محال است خداى تعالى امر به اطاعت كسانى بكند كه در خارج هيچ مصداقىندارند، و يا در آيه اى كه مى خواهد اءسّ اساس مصالح دينى و خلاصه حكمى را بيانكند، بدون آن حال مجتمع به هيچ وجه اصلاح نمى شود، متعلق و موضوع اين حكم راكسانى قرار دهد كه واجد شرطى باشند كه احيانا و اتفاقا آن شرط براى كسىحاصل مى شود،
با اين كه خواننده عزيز توجه فرمود كه احتياج مجتمع بشرى به اولى الامر عين احتياجىاست كه به رسول دارد، و آن عبارت است از سرپرست داشتن امت كه ما در بحث محكم ومتشابه درباره سرپرستى و ولايت امت بحث كرديم .
نظريه پيروان ائمه اهل بيت (ع ) در معناى اولوالامر و رد اشكالاتى كه برايننظريه شده است
اينك به اول بحث پيرامون آيه برگشته مى گوييم : از آن چه گذشت براى خوانندهروشن شد كه ما نمى توانيم جمله : (و اولى الامر منكم ) راحمل كنيم بر جماعتى كه براى حل و عقد امور جامعه دور هم جمع مى شوند، و معنا نداردبفرمايد اجتماعيه اهل حل و عقد را اطاعت كنيد، حال فرمان را به هر معنايى كه تفسيرشبكنيم بالاخره معناى درستى دست نمى دهد.
به ناچار بايد بگوييم منظور از اولى الامر افرادى از امتند كه در گفتار _ وكردارشان - معصومند، و به راستى اطاعتشان واجب است ، _ به عين همان معنايىكه اطاعت خدا و رسولش واجب است ، و چون ما قدرت تشخيص و پيدا كردن اين افراد رانداريم _ بناچار محتاج مى شويم به اين كه خود خداى تعالى در كتاب مجيدش و يابه زبان رسول گراميش اين افراد را معرفى كند، و به نام آنان تصريح نمايد، قهراآيه شريفه با كسانى منطبق مى شود كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در رواياتىكه از طرق ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) تصريح به نام آنان كرده ، و فرموده اولىالامر اينان هستند.
و اما اين كه بعضى گفته اند: خلفا و يا اميران جنگ و يا علماى بزرگ كه مردم ازاقوال و آراى آنان پيروى مى كنند مى باشند!، جواب همه اين نظريه ها اين است كه اولاآيه شريفه دلالت دارد بر عصمت اولى الامر، و طبقاتى كه نام برده شد بدوناشكال عصمت نداشتند مگر على (عليه السلام ) كه طايفه اى از امت معتقد به عصمت آن جناباند، و ثانيا اقوال نام برده هيچ يك همراه دليل نيست .
و اما اشكالاتى كه به قول پيروان ائمه اهل بيت كرده اند چنداشكال است .
اول اين كه بودن ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) احتياج به معرفى صريح از ناحيه خداىتعالى و پيامبر گرامى او دارد، و اگر چنين معرفى اى صورت گرفته بود، امت اسلامكه سهل است ، حتى دو نفر هم بعد از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) درباره آناناختلاف نمى كردند.
جواب از اين اشكال اين است كه هم در كتاب آمده ، و هم در سنت ، اما كتاب آيه ولايت و آيهتطهير و آياتى ديگر كه به زودى درباره اش بحث خواهيم كرد انشاءاللّه تعالى .
اما سنت حديث سفينه كه در آن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود:
(مثلاهل بيتى كمثل سفينه نوح من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق )، (صفتاهل بيت من نظير كشتى نوح است ، كه هر كس ‍ سوار آن شد نجات يافت ، و هر كس از سوارشدنش تخلف ورزيد غرق گرديد)، و حديث ثقلين كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در آن حديث فرمود: (انّى تارك فيكم الثقلين كتاباللّه و عترتى ، اهل بيتى ، ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا)، (من براى بعد ازخودم دو چيز بس سنگين در بين شما مى گذارم ، كتاب خدا و عترتم را، كهاهل بيت منند، در صورتى كه بعد از من به آن دو تمسك بجوييد هرگز گمراه نخواهيدشد)، شرح و بسط آن در جلد سوم عربى اين كتاب ، آنجا كه درباره محكم و متشابه بحثمى كرديم گذشت ، و باز نظير احاديثى كه از طرق شيعه و سنى روايت شده ، كهانشاءاللّه در بحث روايتى آينده از نظر خواننده خواهد گذشت .
اشكال دوم و پاسخ به آن
اشكال دوم اين است كه اطاعت اولى الامر كردن منوط بر اين است كه مردم آنان را بشناسندچون اگر نشناسند تكليف مردم به اطاعت از آنان تكليف به ما لايطاق است ، وقتى مشروطبه اين شرط شد، آيه شريفه آن شرط را دفع مى كند، چون آيه مطلق است .
جواب از اين اشكال اين است كه عين اين اشكال به خود وى برمى گردد، براى اين كهاطاعت همانطور كه او گفته مشروط به معرفت است ، آن هم به طور مطلق ، تنها فرقى كهبين گفتار او با گفتار ما هست ، اين است كه او مى گويد: اولى الامر واهل حل و عقد را خود ما مى شناسيم و مصداقش را تشخيص مى دهيم ، و هيچ احتياج به معرفىو بيان خدا و رسول او نداريم و راست هم مى گويد، زيرا اولى الامر گناهكار چه احتياجبه معرفى خدا و رسولش دارد، ولى ما مى گوييم شناختن اولى الامر بى گناه و معصوماز هر معصيت و خطا احتياج به معرفى خدا و رسول او دارد، پس همقول ما و هم قول صاحب اشكال مخالف با آيه است ، زيرا آيه مطلق است در آن شرطىنيامده ، و ما هر دو آن را مشروط كرديم ، پس ديگر جا ندارد كه مساءله شرط را او بر مااشكال كند.
علاوه بر اين كه معرفت به غرضى كه شرط شمرده شود، ازقبيل ساير شروط نيست ، چون معرفت مربوط به تحقق بلوغ تكليف است نه مربوط بهخود تكليف و يا مكلف به آن ، ساده تر بگويم تا تكليف به مكلف نرسد، و به آن و بهموضوع و متعلق آن معرفت پيدا نكند، تكليف منجز نمى شود (هر چند كه خود تكليف و مكلفبه آن هيچ شرطى نداشته باشد)، و اگر معرفتمثل ساير شرايط قيد تكليف يا مكلف به آن بود،
و نظير استطاعت در حج كه قيد مكلف است و وجود آب براى وضو كه قيد تكليف است مىبود، ديگر واجبات به دو قسم مطلق و مشروط تقسيم نمى شد، و اصلا تكليف مطلقى وجودنمى داشت ، چون تكليف هر قدر هم كه بى قيد و شرط باشد بالاخره مشروط به شرايطعامه يعنى علم و قدرت و امثال آن هست ، پس بايد بگوييم تمامى تكاليف مقيدند در حالىكه چنين نيست .
اشكال سوم و پاسخ به آن
اشكال سومى كه به پيروان ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) كرده اند اين كه ما در اينعصرى كه زندگى مى كنيم دسترسى به امام معصوم و دريافت علم دين از او نداريم ، وهمين خود دليل است بر اين كه آن كسى كه خدا اطاعتش را بر امت واجب كرده امام معصوم نيست، چون امت به چنين امامى دسترسى ندارد.
جواب اين اشكال اين است كه اگر امروز امت اسلام دسترسى به امام معصوم ندارد تقصيرخود او است زيرا اين امت اسلام بود كه به سوء اختيارش و بااعمال زشتى كه كرد، و امروز هم دارد مى كند، خود را از امام معصوم بى بهره كرد، و اينمحروميتش مستند به خدا و رسول نيست ، پس تكليف پيروى و اطاعت از معصوم برداشته نشده، و اين رفتار، امت اسلام و سپس اين گفتارمانمثل اين مى ماند كه امتى پيامبر خود را به دست خود بكشد، آنگاه به درگاه خدا عذربخواهد، كه به دستور تو و پيامبرت عمل نكردم براى اين بود كه نمى توانستمپيغمبرت را اطاعت كنم چون در بين ما نبود.
علاوه بر اين كه عين اين اشكال به خود او برمى گردد، با اين بيان كه مى گوييم : ماامروز نمى توانيم امت واحده اى در تحت لواى اسلامتشكيل دهيم ، تا آن چه اهل حل و عقد تصميم مى گيرند در بين خود اجرا كنيم .
اشكال چهارمشان اين است كه خداى تعالى در همين آيه مورد بحث مى فرمايد: (فانتنازعتم فى شى ء فردوه الى اللّه و الرسول ...)، و اگر مراد از اولى الامر اماممعصوم بود، بايد مى فرمود: (فان تنازعتم فى شى ء فردوه ... الى الامام ).
جواب اين اشكال اين است كه در بيان سابق گذشت كه گفتيم منظور همان رد بر امام است ،به آن تقريبى كه گذشت .
اشكال پنجم اين است ، آنها كه قائل به امام معصومند، مى گويند: فايده امام معصوم وپيروى از او اين است كه در زير سايه او از ظلمت تفرقه و نزاع و دشمنى و خلاف نجاتيافته به وحدت كلمه و اتفاق و برادرى برسند، در حالى كه آيه شريفه فرض بهپا شدن تنازع را در بود اولى الامر كرده ، و فرموده اگر نزاعى بين شما رخ داد بهاولى الامر مراجعه كنيد، پس اولى الامر معصوم هم نمى تواند وحدت كلمه بياورد، پسبنابراين اماميه كه مى گويند اولى الامر بايد معصوم باشد چه فايده زايدى در وجودامام معصوم مى بينند؟.
پاسخ اشكال پنجم
جواب اين اشكال از آن چه گذشت روشن شده ، براى اين كه تنازعى كه در آيه شريفهآمده تنازع مؤ منين در احكام كتاب و سنت است ، نه در احكام ولايت ، كه امام آن را در حوادثىكه پيش مى آيد به عنوان ولى مسلمين صادر مى كند، و ما در سابق گفتيم كه غير از خدا ورسول او كسى اختيار تشريع حكم ندارد، حال اگر دو طايفه اى كه با هم نزاع دارندتوانستند حكم كتاب و سنت را بفهمند بايد آن را از كتاب و سنت استنباط و استخراج كنند، واگر نتوانستند از امام معصوم كه در فهم حكم خدا از كتاب و سنت عصمت دارد بپرسند، نظيرسيره اى كه معاصرين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) داشتند، هر چه را خودشان ازكتاب و از كلمات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى فهميدند به همانعمل مى كردند، و هر جا نمى فهميدند از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى پرسيدند.
پس حكم اولى الامر در اطاعت حكم رسول است ، همان طور كه آيه نيز بر اين دلالت مىكرد، و حكم تنازع در عصرى كه رسول (صلى اللّه عليه و آله ) نيست و اولى الامر هست ،همان حكم تنازع در زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است ، همچنان كه آيه موردبحث و آيات بعدى نيز بر اين معنا دلالت دارد، به اين معنا كه آيه مورد بحث حكم تنازعدر زمان غيبت رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) را بيان مى كند، و آيات بعدى حكم آن رادر زمان حضور آن جناب .
پس مساءله رد تنازع به خدا و رسول كه در آيه آمده مختص به صورتى است كه مؤ منينبا يكديگر تنازع كنند، چون آيه دارد: (فان تنازعتم )، (اگر شما مؤ منين در بين خودنزاع كرديد)، و نفرموده : (فان تنازع اولوا الامر)، اگر اولى الامر خودشان در بينخود نزاع كردند، و نيز نفرمود: (فان تنازعوا)، و معلوم است كه معناى رد بهرسول در زمان حضور رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) اين است كه ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) حكم مساءله اى كه در آن نزاع كرده اند بپرسند، و ياخود اگر مى توانند از كتاب و سنت استنباط نمايند، و در زمان غيبت آن جناب اين است كه ازامام حكم آن را بپرسند و يا اگر مى توانند خودشان استنباط كنند كه بيانش گذشت ، پسجمله : (فان تنازعتم فى شى ء...)، آنطور كهاشكال كننده پنداشته كلامى زايد و بى فايده نيست .
پس از همه مطالب گذشته اين معنا به خوبى روشن شد كه مراد از (اولى الامر)رجالى معين از امت است كه حكم هر يك از آنان در وجوب اطاعت حكمرسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) است ، و اين معنا در عينحال منافات با عموميتى كه به حسب لغت از لفظ اولى الامر فهميده مى شود ندارد،
و هيچ اشكالى ندارد شارع از اين لفظ عام آن معناى خاص را اراده كرده باشد، چون قصدمفهومى از مفاهيم از يك لفظ، مطلبى است ، و قصد مصداقى كه آن مفهوم با آن منطبق استمطلبى ديگر است ، نظير مفهوم رسول كه معنايى است عام و كلى ، و در آيه مورد بحث نيزدر همان معنا استعمال شده ، ولى منظور گوينده از اين لفظ عامرسول اسلام محمد بن عبداللّه (صلى اللّه عليه و آله ) است .
معناى : (فان تنازعتهم فى شى ء فردّوه الى الله و رسوله )


فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى اللّه والرسول ...


اين جمله تفريع و نتيجه گيرى از حصرى است كه از مورد آيه استفاده مى شد، چون جمله(اطيعوا اللّه ...) از آنجايى كه اطاعت خدا ورسول كردن را واجب مى كرد، از آن فهميده مى شود كه منظور اطاعت در مواد دينى است ، كهمتكفل رفع همه اختلافهايى است كه ممكن است در دين خدا پيدا بشود. و نيز بر آورنده هرحاجتى است كه ممكن است پيش بيايد، ديگر موردى باقى نمى ماند كه مردم در آن مورد بهغير خدا و رسول او مراجعه كنند، در نتيجه معناى كلام چنين مى شود كه شما مردم بايد تنهاو تنها خدا و رسول و اولى الامر را اطاعت كنيد نه طاغوت را و اين همان حصرى است كهگفتيم از آيه استفاده مى شود، و نتيجه آن ، مضمون جمله مورد بحث است كه مى فرمايد:پس اگر در امرى تنازع كرديد آن را به خدا ورسول رد كنيد.
و از اين كه خطاب را متوجه مؤ منين كرده كشف مى كند از اين كه مراد از تنازع هم ، تنازع مؤمنين در بين خودشان است ، نه تنازعى كه فرضا بين آنها و اولى الامر اتفاق بيفتد، و يابين خود اولى الامر رخ دهد، چون فرض اولى يعنى تنازع مؤ منين با اولى الامر بامضمون آيه سازگار نيست كه اطاعت اولى الامر را بر آنان واجب كرده ، و همچنين فرض دومبا آيه نمى سازد چون معنا ندارد خداى تعالى اطاعت كسانى را بر امت واجب كند كه بينخودشان تنازع رخ دهد، زيرا اگر اولى الامر در بين خود تنازع كنند قطعا يكى بر حق وديگرى بر باطل خواهد بود، و خداى تعالى چگونه اطاعت كسى را واجب مى كند كه خود برباطل است ، علاوه بر اين كه اگر منظور تنازع اولى الامر در بين خودشان بود پس چرادر جمله مورد بحث خطاب را متوجه مؤ منين كرد، و فرمود: (پس اگر در چيزى تنازع كرديدآن را به خدا و رسول برگردانيد...).
و اما كلمه (شى ء)، اين كلمه هر چند عموميت دارد همه احكام و دستورات خدا ورسول و اولى الامر را شامل مى شود، هر چه مى خواهد باشد و ليكن جمله بعد كه مىفرمايد: (پس آن را به خدا و رسول برگردانيد)، به ما مى فهماند كه مراد از كلمه شىء مورد تنازع ، چيزى كه اولى الامر درباره آناستقلال ندارد و نمى تواند در آن به راءى خود استبداد كند،
و خلاصه كلام اينكه منظور نزاع مردم در آن احكام و دستوراتى نيست كه ولى امرشان دردايره ولايتش اجرا مى كند، مثل اين دستورشان بدهد به كوچ كردن ، يا جنگيدن ، يا صلحكردن با دشمن ، و يا امثال اينها، چون مردم ماءمورند كه در اين گونه احكام ولى امر خودرا اطاعت كنند، و معنا ندارد بفرمايد وقتى در اين گونه احكام تنازع كرديد، ولى امر خودرا رها كرده ، به خدا و رسولش مراجعه كنيد.
بنابراين آيه شريفه دلالت دارد بر اين كه مراد از كلمه (شى ء)، خصوص احكام دينىاست ، احدى حق ندارد در آن دخل و تصرفى بكند، مثلا حكمى را كه نبايد انفاذ كند، انفاذ، وحكمى را كه بايد حاكم بداند، نسخ كند، چون اين گونه تصرفات در احكام دينى خاصخدا و رسول او است ، و آيه شريفه مثل صريح است در اين كه احدى را نمى رسد كه درحكمى دينى كه خداى تعالى و رسول گرامى او تشريع كرده اند تصرف كند، و در اينمعنا هيچ فرقى بين اولى الامر و ساير مردم نيست .


ان كنتم تومنون باللّه ...


اين جمله تشديد و تاءكيد همان حكمى است كه جملهقبل بيان كرد، و اشاره است به اين مخالفت اين دستور از فسادى كه در مرحله ايمان باشدناشى مى گردد، معلوم مى شود اين دستور ارتباط مستقيم با ايمان دارد، و مخالفت آن كشفمى كند از اين كه شخص ‍ مخالف اگر تظاهر به صفات ايمان به خدا و رسولش مىكند، براى اين است كه كفر باطنى خود را بپوشاند، و اين همان نفاق است كه آيات بعدىبر آن دلالت دارد.


ذلك خير و احسن تاويلا


يعنى بر گرداندن حكمى كه در آن تنازع داريد، به خدا ورسول او بهتر است ، و يا (اطاعت خدا و رسول و اولى الامر بهتر است ) و كلمهتاءويل در اينجا به معناى مصلحت واقعى است ، كه حكم مورد بحث از آن منشاء مى گيرد، وسپس مترتب بر عمل مى شود، و ما در تفسير آيه : (و ابتغاء تاويله و ما يعلم تاويله الااللّه ...) در جلد سوم عربى اين كتاب بحثى درباره معناىتاءويل كرديم .


الم تر الى الّذين يزعمون انهم آمنوا بماانزل اليك ...


كلمه (زعم ) به معناى اعتقاد داشتن به چيزى است ، اعم از اين كه اين اعتقاد مطابق واقع همباشد و يا نباشد، به خلاف علم كه به معناى اعتقاد مطابق با واقع است ،
و چون كلمه (زعم ) در مورد اعتقادى استعمال مى شود كه مطابق با واقع نيست ، چه بساهمين باعث شده بعضى گمان كنند كه اين كلمه به معناى ظن _ پندار _ غلط است ،و خلاصه غلط بودن و عدم مطابقت با واقع در معناى اين كلمه اعتبار شده است وحال آن كه اينطور نيست .
و كلمه (طاغوت ) مصدرى است به معناى طغيان مانند كلمات رهبوت و جبروت و ملكوت ،مصدرند، و به معناى رهبت و جبر و ملك است ، چيزى كه هست بسيار مى شود كه اين كلمه ازباب مبالغه در معناى اسم فاعل استعمال مى شود مثلا گفته مى شود: (و الّذين كفروااولياوهم الطاغوت )، (و كسانى كه كفر مى ورزيدند سرپرستانشان طاغوت هايند) و امامعناى اين مصدر يعنى طاغوت و طغيان معروف است ، مثلا مى گويند: (طغى الماء) يعنى آببه خاطر فورانش و يا كثرتش از ظرف خود تجاوز كرد، واستعمال كلمه در مورد انسان در آغاز از باب مجاز بوده ، ولى در اثر كثرتاستعمال به حد استعمال حقيقى رسيده است ، و طغيان آدمى به معناى آن است كه از آن طورىكه بايد باشد و از آن حدى كه بايد رعايت كند تجاوز نمايد،حال چه اين كه آن حد را عقل خود او معلوم كرده باشد، و يا شرع ، پس طاغوت عبارت استاز انسان ظالم و جبار متمرد و ياغى از وظايف بندگى خدا، البته تمردى كه از بابگردن كشى نسبت به خداى تعالى باشد، و آن كسى هم كه طاغوت را عبارت دانسته از هرمعبودى كه غير از خدا پرستيده شود برگشت گفتارش ‍ به همين معنايى است كه ما كرديم .


بما انزل اليك و ما انزل من قبلك ...


اين جمله به منزله اين است كه فرموده باشد (بماانزل اللّه على رسله )، (يعنى كسانى كه معتقدند كه بدانچه خدا بر تو و بر رسولانقبل از تو نازل كرده ايمان دارند)، در اين آيه مى توانست بفرمايد: (انهم آمنوا بك وبالذين من قبلك )، (كسانى كه معتقدند به تو و پيامبرانقبل از تو ايمان دارند)، ولى اين طور نفرمود، بدين جهت كه گفتار در زمينه برگشت بهكتاب خدا و حكم او بود، و با در نظر داشتن اين نكته روشن مى شود كه مراد از امر در جمله: (و قد امروا ان يكفروا) به (با اين كه ماءمور شدند به اين كه به طاغوت كفربورزند) امرى است كه در كتب آسمانى و از طريق وحى بر انبيا يعنىرسول اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) و انبياىقبل از آن جناب (عليهم السلام ) نازل شده .
و جمله : (الم تر...) گفتارى است شبيه به دفعدخل ، يعنى پيشگيرى از سؤ الى است كه ممكن بود بشود و كسى بپرسد چرا خداى تعالىفرمود: (اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول )،
در جواب از اين سؤ ال تقديرى فرمود: مگر نمى بينى از اطاعت سر بر مى تابند، ومحاكمات خود را نزد طاغوت يعنى شيطان صفتان مى برند؟ و اين استفهام ، استفهام تاءسفاست ، مى خواهد بفرمايد: متاءسفانه مى بينى كه بعضى از مردم با اين كه معتقدند به آنچه بر تو نازل شده و به آن كتابهاى ديگر كه به انبياى ديگرنازل شده ايمان دارند، و با اين كه مى دانند كه كتابهاى آسمانىنازل شده تا در بين مردم در آنچه اختلاف مى كنند حكم كند، و همين حقيقت را خداى تعالى درقرآن كريم بيان كرده ، و فرموده : (كان النّاس امه واحده فبعث اللّه النبيين مبشرين ومنذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين النّاس فيما اختلفوا فيه )، (مردم امتىواحده بودند، سپس ‍ خداى تعالى پيغمبران را براى بشارت و انذار مبعوث كرد، و با آنانكتاب را به حق نازل كرد تا بين مردم در آن چه اختلاف مى كنند داورى كند)، با اينحال محاكمات خود را نزد طاغوت مى برند، با اين كه مى دانند كه آناناهل طغيان و تمرد از دين خدا، و تجاوزگر بر حقوق خدا و خلقند، و با اين كه در همين كتبآسمانى ماءمور شده بودند به اين كه به طاغوت كفر بورزند، و نيز مى دانند كهتحاكم نزد طاغوت لغو كردن كتب خدا و ابطال شرايع او است .


و يريد الشيطان ان يضلهم ضلالا بعيدا


اين جمله دلالت دارد بر اينكه تحاكم اين گونه افراد در نزد طاغوت ريشه اش القاىشيطان و اغواى او است ؟ و غرض شيطان از اين القاآت اين است كه پيروانش بهضلالتى دور از نجات ، گرفتار شوند.


و اذا قيل لهم تعالوا...


كلمه (تعالوا) به حسب اصل لغت امرى است از ماده تعالى كه به معناى ارتفاع است ومعناى آن اين است كه به سوى بالا بياييد، و كلمه (صد) كهفعل (يصدون ) مشتق از آن است وقتى با كلمه (عن ) متعدى مى شود معناى اعراض را مىرساند، پس جمله (يصدون عنك صدودا)، مى شود: (از تو به نوعى اعراض مى كنند)، وجمله : (الى ما انزل اللّه و الى الرسول ...) به منزله اين است كه فرموده باشد(الى حكم اللّه والى من يحكم به )، (به ايشان گفته مى شود بياييد به افق بلندحكم خدا و حكم كسى كه به حكم خدا حكم مى كند).
و در جمله : (يصدّون عنك ...) مساءله اعراض پيروان طاغوت را اختصاص بهرسول داده ، و فرموده : (از تو اعراض مى كنند)،
با اينكه دعوت شده بودند به آمدن به سوى كتاب و رسولى كه حكم به كتاب مى كندنه تنها به سوى رسول و اين بدان جهت است كه اعراض كنندگان كافر نيستند. و گرنهجاى تاءسف نبود، و آيه شريفه لحن تاءسف دارد، پس اين تاءسف ازعمل كسانى است كه معتقدند ايمان دارند به آن چه خدانازل كرده ، پس اينان تجاهر به اعراض از كتاب خدا ندارند، چون كافر نيستند، بلكهمنافقند و به داشتن ايمان به آنچه خدا نازل كرده تظاهر مى كنند، و در عينحال از رسول او اعراض مى كنند.
و از اين جا روشن مى شود كه فرق گذاشتن بين خدا ورسول او نفاق است ، و كسى كه ادعا مى كند كه من تسليم حكم خدا هستم ، ولى نسبت بهحكم رسول توقف و ترديد دارم بدون شك منافق است .


فكيف اذا اصابتهم مصيبه ...


اين جمله اعلام مى دارد كه اعراض و انصراف از حكم خدا ورسول او و روى آوردن به حكم غير خدا كه همان حكم طاغوت باشد به زودى مصيبتى رابراى اين اعراض گران به بار خواهد آورد، مصيبتى كه هيچ علتى جز اين اعراضشان ازحكم خدا و رسول و مراجعه كردنشان به حكام طاغوت ندارد.


ثم جاؤ ك يحلفون باللّه ...


در اين جمله معذرت آنان را حكايت مى كند، كه ما در مراجعه به داورى طاغوت ها قصدسويى نداشتيم و معناى آن - و خدا داناتر است اين است كه وقتىحال آنان چنين حالى است چه خواهند كرد وقتى كه بر اثر اين رفتارشان بلاى بدى بهآنان برسد، آنگاه نزدت بيايند، و به خدا سوگند ياد كنند كه ما از بردن نزاع خود نزدطاغوتها و يا بگو مراجعه كردنمان به غير كتاب ورسول هيچ منظورى جز احسان و توفيق يعنى قطع نزاع و مشاجره از بين طرفين دعوىنداشتيم .


اولئك الّذين يعلم اللّه ما فى قلوبهم ...


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation