بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 2, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
     hs~ALMIZA01 -
     hs~ALMIZA02 -
     hs~ALMIZA10 -
     hs~ALMIZA12 -
     hs~ALMIZA14 -
     hs~ALMIZA15 -
     hs~ALMIZA16 -
     hs~ALMIZA17 -
     hs~ALMIZA18 -
     hs~ALMIZA19 -
     hs~ALMIZA20 -
     hs~ALMIZA21 -
     hs~ALMIZA22 -
     hs~ALMIZA23 -
     hs~ALMIZA24 -
     hs~ALMIZA25 -
     hs~ALMIZA26 -
     hs~ALMIZA27 -
     hs~ALMIZA28 -
     hs~ALMIZA29 -
     hs~ALMIZA30 -
     hs~ALMIZA31 -
     hs~ALMIZA32 -
     hs~ALMIZA33 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و اينكه فرمود: ابراهيم (عليه السلام ) جيفه و لاشه اى را ديد و چنين و چنان شد، بيانشبهه اى است كه از ديدن لاشه در دلش افتاد، و وادارش كرد كه آن سؤال را بكند، براى اينكه ديد هر جزئى از بدن لاشه در شكم درنده اى رفت ، و تازه خوددرندگان هم يكديگر را خوردند، فكر كرد مرده اى كه اجزاء آن اينچنين متفرق شده و هرتكه اش به جائى رفته و حالات گوناگونى به خود گرفته است ، و ديگر چيزى ازاصلش ‍ نمانده ، چگونه زنده خواهد شد؟.
دو شبهه در ارتباط با اين روايت و پاسخ آن 
خواهى گفت : از ظاهر روايت بر مى آيد كه اين شبهه همان شبهه معروفآكل و ماكول است ، چون در روايت آمده : (درندگان يكديگر را خوردند)و بعد از اين جمله، تعجب ابراهيم (عليه السلام ) و سوالش ‍ را نتيجه اين مشاهده دانسته است .
در پاسخ مى گوئيم :
در اينجا دو شبهه وجود دارد: شبهه اول اينكه متفرق شدن اجزاى جسد و فناىاصل آن و اينكه از آن لاشه نه صورتى باقى مانده و نه مشخصات و خصوصياتى ،
تا از ساير جانداران متمايز باشد، و زندگى را دوباره از سر بگيرد.
شبهه دوم : همان شبهه آكل و ماكول است و آن اين است كه مى بينيم حيوان و يا انسانى طعمهدرنده مى شود، و اجزاى بدنش جزء بدن آن مى گردد، پس ديگر ممكن نيست (هر دو حيوان) و يا (انسان و حيوان ) را با تمام بدنشان زنده كرد، چون فرض كرديم كه هر دويك بدن شده اند، و يك بدن نمى تواند بدن دو حيوان بشود، و به فرض اينكه يكىزنده شود، ديگرى ناقص مى ماند، ناقصى كه ديگرقابل دوباره زنده شدن نيست .
پاسخى كه خداى تعالى به سوال آن جناب داده كه همان تبعيت بدن از روح باشد، هرچند پاسخى است كه در دفع هر دو شبهه كافى است ، ولى دستورى كه به آن جناب داد وقرآن آنرا حكايت كرد كه چهار مرغ بگيرد و چنين و چنان كند، متضمن و در بردارنده مادهشبهه دوم نيست ، و در آن سخنى از اين شبهه به ميان نيامده است بلكه تنها مساله متفرقشدن اجزا و اختلاط آن و دگرگون شدن صورت و حالات حيوان آمده است ، كه همان شبههاول است ، پس آيه شريفه تنها متعرض دفع شبههاول شده است ، هر چند كه با دفع شبهه اول شبهه دوم نيز دفع مى شود، كه بيانشگذشت ، و بنابراين ، اين قسمت از روايت كه مى گفت : (بعضى بعض ديگر راخوردند)، دخالتى در تفسير آيه ندارد.
سخن در اينكه چهار پرنده اى كه ابراهيم انتخاب كرد چه بودند 
در اين روايت آمده كه آن مرغان عبارت بودند از: (طاووس )، (خروس ) ،(كبوتر)، و (كلاغ )، و در بعضى از روايات آمده است كه عبارت بودند از: (عقاب)، (اردك )، (طاووس )، و (خروس )، كه اين روايت را صدوق در كتاب عيون ازحضرت امام رضا (عليه السلام ) نقل كرده است . و از مجاهد، و ابن جريح ، و عطا، و ابنزيد، نيز نقل شده ، و در بعضى ديگر آمده است كه عبارت بوده اند از: (هدهد)، و(ركاك ) (كه عرب آن را صرد گويد، مرغى است كه گنجشك را شكار مى كند، و هنگامشكار جيغ مى كشد)، (طاووس ) و (كلاغ )، اين روايت را عياشى از صالح بنسهل از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده و در بعضى ديگر آمده است كه مرغان عبارتبودند از: (شتر مرغ )، (طاووس )، (وز) (دم جنبانك ) و (خروس ) اين روايت راعياشى از معروف بن خربوذ از امام باقر(عليه السلام )، و نيز از ابن عباسنقل كرده است ،
و از طرق اهل سنت از ابن عباس نيز آمده كه آن چهار مرغ عبارت بوده اند از: (طاووس )،(خروس )، (كبوتر) و (غرنوق )، (كه نوعى مرغ دريائى است ) و آنكه همهروايات نامش را برده اند طاووس است .
در روايت آمده بود كه خداوند فرمود: (آنگاه آنها را ده قسمت كن ، و هر قسمتى را بر سركوهى بگذار)، در اينكه كوهها ده عدد بودند، مورد اتفاق همه رواياتى است كه از ائمهاهل بيت (عليه السلام ) نقل شده البته در تعداد كمى از روايات چهار كوه و هفت كوه نيزآمده است .
امام رضا (ع ) و ماءمون عباسى و بحث در باره ابراهيم (ع ) و احياء اموات 
و در كتاب عيون با ذكر سند از على بن محمد بن جهم روايت كرده كه گفت : من در مجلسمامون حاضرشدم ، و ديدم على بن موسى الرضا نزد او است .
مامون پرسيد: يا بن رسول اللّه آيا عقيده شما اين نيست كه انبياء معصوم هستند فرمود:بلى ، مامون از حضرت در مورد چند آيه قرآن سؤال كرد كه در آن سخن از گناه انبياء شده ، از جمله پرسيد: پس چرا ابراهيم (عليه السلام) درخواست كرد كه (رب ارنى كيف تحيى الموتى ؟) و خداى تعالى از او پرسيد: (اولم تومن ؟) و ابراهيم (عليه السلام ) هم در جواب عرض كرد: (بلى و لكن ليطمئنقلبى ).
حضرت رضا (عليه السلام ) فرمود: خداى تبارك و تعالى قبلا به او فرموده بود: من ازميان بندگانم يكى را خليل خود مى گيرم ، بطوريكه اگر از من مرده زنده كردن رابخواهد اجابت خواهم كرد، ابراهيم (عليه السلام ) به دلش افتادكه خود اوخليل خدا است و لذا گفت : (رب ارنى كيف تحيى الموتى ؟)، و خداى تعالى در جوابشپرسيد: مگر ايمان ندارى ؟ بيان داشت : چرا، ولى مى خواهم خاطرم جمع شود كهخليل تو من هستم .
مولف : در سابق آنجا كه گفتارى از بهشت آدم داشتيم كلامى درباره على بن محمد بن جهمو در خصوص همين روايتى كه از على بن موسى الرضانقل كرده آورده شد، به آنجا مراجعه كنيد.
اين را بايد دانست كه روايت نامبرده بر اين معنا دلالت دارد كه مقام(خليل بودن ) مقامى است كه مستلزم استجابت دعا ا ست ، كلمه (خلت ) نيز با اين معنامى سازد، چون اصل اين كلمه به معناى (حاجت ) است ، و اگر دوست را همخليل مى نامند به اين جهت است كه وقتى صداقت و دوستى به حدكمال رسيد، حوائج صديق خود را بر مى آورد، و اين معلوم است كه وقتى حاجتش را بر مىآورد كه قدرت و كفايت برآوردن آن را داشته باشد.
آيات 274 261 بقره 
مثل الذين ينفقون امولهم فى سبيل اللّه كمثل حبة انبتت سبعسنابل فى كل سنبله مائه حبة و اللّه يضعف لمن يشاء و اللّه واسع عليم (261) الذينينفقون امولهم فى سبيل اللّه ثم لا يتبعون ما انفقوا منا ولا اذى لهم اجرهم عند ربهم و لاخوف عليهم و لا هم يحزنون (262) قول معروف و مغفره خير من صدقه يتبعها اذى و اللّهغنى حليم (263) يايهاالذين آمنوا لا تبطلوا صدقتكم بالمن والاذى كالّذى ينفق ماله رئاءالناس و لايومن باللّه و اليوم الاخر فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابهوابل فتركه صلدا لا يقدرون على شى ء مما كسبوا و اللّه لا يهدى القوم الكفرين (264) ومثل الذين ينفقون امولهم ابتغاء مرضات اللّه و تثبيتا من انفسهمكمثل جنه بربوه اصابها وابل فاتت اكلها ضعفين فان لم يصبهاوابل فطل و اللّه بما تعملون بصير(265) ايود احد كم ان تكون له جنة مننخيل و اعناب تجرى من تحتها الانهر له فيها منكل الثمرت واصابه الكبر و له ذرية ضعفاء فاصابها اعصار فيه نار فاحترقت كذلكيبين اللّه لكم الايات لعلكم تتفكرون (266) يايها الذين ءامنوا انفقوا من طيبات ما كسبتم ومما اخرجنا لكم من الارض و لا تيمموا الخبيث منه تنفقون و لستم باخذيه الا ان تغمضوافيه و اعلموا ان اللّه غنى حميد(267)
الشيطن يعدكم الفقر و يامركم بالفحشاء و اللّه يعدكم مغفره منه و فضلا و اللّه وسععليم (268) يوتى الحكمة من يشاء و من يوت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا و ما يذكر الااولوا الالباب (269) و ما انفقتم من نفقه او نذرتم من نذر فان اللّه يعلمه و ما للظلمين منانصار(270) ان تبدوا الصدقات فنعما هى و ان تخفوها و توتوها الفقراء فهو خيرلكم و يكفر عنكم من سيئاتكم و اللّه بما تعملون خبير(271) ليس عليك هدئهم و لكن اللّهيهدى من يشاء و ما تنفقوا من خير فلانفسكم و ما تنفقون الا ابتغاء وجه اللّه و ما تنفقوا منخير يوف اليكم و انتم لا تظلمون (272) للفقراء الذين احصروا فىسبيل اللّه لا يستطيعون ضربا فى الارض ‍ يحسبهمالجاهل اغنياء من التعفف تعرفهم بسيمهم لا يسلون الناس الحافا و ما تنفقوا من خير فاناللّه به عليم (273) الذين ينفقون امولهم باليل و النهار سرا و علانيه فلهم اجرهم عندربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون .(274)

ترجمه آيات
حكايت آنان كه اموال خويش را در راه خدا انفاق مى كنند حكايت دانه اى است كه هفت خوشهرويانيده كه در هر خوشه صد دانه باشد، و خدا براى هر كه بخواهد، دو برابر هم مىكند، كه خدا وسعت بخش و دانا است . (261)
كسانى كه اموال خويش را در راه خدا انفاق مى كنند و بعد اين انفاق خود را بامنت و يا اذيتىهمراه نمى كنند پاداش آنان نزد پروردگارشان است ، نه ترسى دارند و نه غمى.(262)
سخن شايسته و پرده پوشى ، از صدقه اى كه اذيت در پى دارد بهتر است ، خدا بىنياز و بردبار است .(263)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صدقه خويش را همانند آن كس كهمال خويش را با ريا به مردم انفاق مى كند، و به خدا و روز جزا ايمان ندارد، با منت و اذيتباطل نكنيد، كه حكايت وى حكايت سنگى سفت و صافى است كه خاكى روى آن نشستهباشد، و رگبارى بر آن باريده ، آن را صاف به جاى گذاشته باشد، رياكاران ازآنچه كرده اند ثمرى نمى برند، و خدا گروه كافران را هدايت نمى كند.(264)
و حكايت آنان كه اموال خود را به طلب رضاى خدا و استوارى دادن به دلهاى خويش انفاقمى كنند، عمل شان مانند باغى است بر بالاى تپه اى ، كه رگبارى به آن رسد، و دوبرابر ثمر داده باشد، و اگر رگبار نرسيده به جايش باران ملايمى رسيده ، خدا بهآنچه مى كنيد بينااست .(265)
آيا در ميان شما كسى هست كه دوست داشته باشد براى او باغى باشد پر از درختان خرماو انگور و همه گونه ميوه در آن باشد، و نهرها در دامنه آن جارى باشد، سپس پيرىبرسد، در حالى كه فرزندانى صغير دارد، آتشى به باغش بيفتد، و آن را بسوزاند؟خدا اينطور آيه هاى خود را براى شما بيان مى كند، شايد كه بى انديشيد.(266)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خوبيهاى آنچه بدست آورده ايد و آنچه برايتان از زمينبيرون آورده ايم انفاق كنيد، و پست آن را (كه خودتان نمى گيريد مگر با چشم پوشى )براى انفاق منظور نكنيد، و بدانيد كه خدا بى نياز و ستوده است .(267)
شيطان به شما وعده تنگدستى مى دهد، و به بدكارى وا مى دارد، و خد ا از جانب خودآمرزش و فزونى به شما وعده مى دهد، كه خدا وسعت بخش و دانا است .(268)
فرزانگى را به هر كه بخواهد مى دهد، و هر كه حكمت يافت ، خيرى فراوان يافت ، و بهجز خردمندان كسى اندرز نگيرد. (269)
هر خرجى كرده ايد به هر نذرى ملتزم شده ايد خدا از آن آگاه است ، و ستمگران ياورانىندارند. (270)
اگر صدقه ها را علنى دهيد خوب است ، و اگر هم پنهانى دهيد و به تنگ دستان بدهيد،البته برايتان بهتر است ، و گناهانتان را از بين مى برد، كه خدا از آنچه مى كنيد آگاهاست .(271)
هدايت كردن با تو نيست ، بلكه خدا است كه هر كس را بخواهد هدايت مى كند، هر خواسته اىانفاق كنيد به نفع خود كرده ايد، انفاق جز براى رضاى خدا نكنيد، هر خيرى را كه انفاقكنيد (عين همان ) به شما مى رسد و ستم نمى بينيد.(272)
(صدقه از آن ) فقرائى است كه در راه خدا از كار مانده اند، و نمى توانند سفر كنند،اشخاص بى خبر آنان را بسكه مناعت دارند توانگر مى پندارند، تو آنان را باسيمايشان مى شناسى ، از مردم به اصرار گدائى نمى كنند، هر متاعى انفاق مى كنيد خدابه آن دانا است .(273)
كسانى كه اموال خويش را شب و روز نهان و آشكارانفاق مى كنند پاداششان نزدپروردگارشان است ، نه ترسى دارند و نه غمگين مى شوند.(274)
بيان آيات 
سياق اين آيات از اين جهت كه همه در باره انفاق است ، و مضامين آنها به يكديگر ارتباطدارد اين را مى فهماند كه همه يك باره نازل شده ،
و اين آيات مؤ منين را تحريك و تشويق به انفاق در راه خدا مى كند، و نخست براى زيادشدن و بركت مالى كه انفاق مى كنند مثلى مى زند، كه يك درهم آن هفتصد درهم مى شود، وچه بسا كه خدا بيشترش هم مى كند، و سپس براى انفاق ريائى و غير خدائى مثلى مى آوردتا بفهماند كه چنين انفاقى بركت و بهره اى ندارد، و در مرحله سوم مسلمانان را از انفاقبا منت و اذيت نهى مى كند، زيرا كه منت و اذيت اثر آن را خنثى مى كند، و اجر عظيمش را حبطنموده و از بين مى برد سپس دستور مى دهد كه ازمال پاكيره خود انفاق كنند، نه اينكه از جهت بخل و تنگ نظرى هرمال ناپاك و دور انداختنى را در راه خدا بدهند، و آنگاه موردى را كه بايدمال در آن مورد انفاق شود ذكر مى كند كه عبارت است از فقرائى كه در راه خدا از هستىساقط شده اند، و در آخر اجر عظيمى كه اين انفاق نزد خداى تعالى دارد بيان مى كند.
و سخن كوتاه اينكه : آيات مورد بحث ، مردم را دعوت به انفاق مى كند و در مرحلهاول ، جهت اين دعوت و غرضى را كه در آن است بيان نموده و مى فرمايد: هدف از اين كاربايد خدا باشد نه مردم ، و در مرحله دوم صورتعمل و كيفيت آن را تبيين كرده كه بايد منت و اذيت بهدنبال نداشته باشد، و در مرحله سوم وضع آنمال را بيان مى كند كه بايد طيب باشد نه خبيث ، و در مرحله چهارم مورد آن را كه بايدفقيرى باشد كه در راه خدا فقير شده و در مرحله پنجم اجر عظيمى كه در دنيا و آخرتدارد بيان نموده است .
گفتارى پيرامون انفاق 
يكى از بزرگترين امورى كه اسلام در يكى از دو ركن (حقوق الناس ) و (حقوق اللّه) مورد اهتمام قرار داده و به طرق و انحاى گوناگون ، مردم را بدان وادار مى سازد،انفاق است پاره اى از انفاقات از قبيل زكات ، خمس ، كفارات مالى و اقسام فديه را واجبنموده و پاره اى از صدقات و امورى از قبيل وقف سكنى دادن مادام العمر كسى ، وصيت ها،بخشش ها و غير آن را مستحب نموده است .
تعديل ثروت ها، كم كردن فاصله طبقاتى ، ايجاد برادرى بين مسلمين و...علل و اهداف تاءكيد شديد نسبت به انفاق است
و غرضش اين بوده كه بدينوسيله طبقات پائين را كه نمى توانند بدون كمك مالى ازناحيه ديگران حوائج زندگى خود را برآورند - مورد حمايت قرار داده تا سطحزندگيشان را بالا ببرند، تا افق زندگى طبقات مختلف را به هم نزديك ساخته و اختلافميان آنها را از جهت ثروت و نعمات مادى كم كند.
و ازسوى ديگر توانگران و طبقه مرفه جامعه را از تظاهر به ثروت يعنى ازتجمل و آرايش مظاهر زندگى ، از خانه و لباس و ماشين و غيره نهى فرموده و از مخارجىكه در نظر عموم مردم غير معمولى است و طبقه متوسط جامعهتحمل ديدن آنگونه خرجها را ندارد (تحت عنوان ) نهى از اسراف و تبذير وامثال آن ، جلوگيرى نموده است .
و غرض از اينها ايجاد يك زندگى متوسطى است كه فاصله طبقاتى در آن فاحش و بيش ازاندازه نباشد، تا در نتيجه ، ناموس وحدت و همبستگى زنده گشته ، خواستهاى متضاد وكينه هاى دل و انگيره هاى دشمنى بميرند، چون هدف قرآن اين است كه زندگى بشر را درشؤ ون مختلفش نظام ببخشد، و طورى تربيتش دهد كه سعادت انسان را در دنيا و آخرتتضمين نمايد و بشر در سايه اين نظام در معارفى حق و خالى از خرافه زندگى كند،زندگى همه در جامعه اى باشد كه جو فضائل اخلاق حاكم بر آن باشد و در نتيجه درعيشى پاك از آنچه خدا ارزانيش داشته استفاده كند، و داده هاى خدا برايش نعمت باشد، نهعذاب و بلا، و در چنين جوى ، نواقص و مصائب مادى را برطرف كند.
و چنين چيزى حاصل نمى شود مگر در محيطى پاك كه زندگى نوع ، در پاكى و خوشى وصفا شبيه به هم باشد، و چنين محيطى هم درست نمى شود مگربه اصلاححال نوع ، به اينكه حوائج زندگى تاءمين گردد، و اين نيز بطوركامل حاصل نمى شود مگر به اصلاح جهات مالى وتعديل ثروت ها، و به كار انداختن اندوخته ها، وراهحصول اين مقصود، انفاق افراد - از اندوخته ها و مازاد آنچه با كد يمين و عرق جبينتحصيل كرده اند - مى باشد، چون مؤ منين همه برادر يكديگرند، و زمين واموال زمين هم از آن يكى است ، و او خداى عزوجل است .
و اين خود حقيقتى است كه سيره و روش نبوى (كه بر صاحب آن سيره برترين تحيت وسلام باد) صحت و استقامت آن را در زمان استقرار حكومت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله و سلم ) اثبات مى كند.
و اين همان نظامى است كه امير المؤ منين صلوات اللّه عليه از انحراف مردم از مجراى آنتاسف خورده و شكوه ها مى كرد، و از آن جمله مى فرمود: (و قد اصبحتم فى زمن لا يزدادالخير فيه الا ادبارا، و لا الشر فيه الا اقبالا و لا الشيطان فى هلاك الناس الا طمعا،فهذا او ان قويت عدته ، و عمت مكيدته و امكنت فريسته ، اضرب بطرفك حيث شئت منالناس فهل تبصر الا فقيرا يكابد فقرا، او غنيابدل نعمه اللّه كفرا، او بخيلا اتخذ البخل بحق اللّه وفرا، او متمردا كان باذنه عن سمعالمواعظ وقرا؟).
گذشت روزگار، درستى نظريه قرآن را كشف كرد، و ثابت نمود همانطور كه قرآنفرموده تا طبقه پائين جامعه ، از راه امداد و كمك به حد متوسط نزديك نگردند و طبقهمرفه از زياده روى و اسراف و تظاهر به جمال جلوگيرى نشده ، و به آن حد متوسطنزديك نشوند، بشر روى رستگارى نخواهد ديد، آرى همه ما تمدن غرب را ديديم ، كهچگونه داعيان آن ، بشر را به بى بندوبارى در لذات مادى و افراط در لذات حيوانىواداشتند و بلكه روشهاى جديدى از لذت گيرى و استيفاى هوس هاى نفسانى اختراعنمودند، و در كام گيرى خود و اشاعه اين تمدن در ديگران ، از به كار بردن هيچنيروئى مضايقه ننمودند، و اين باعث شد كه ثروتها و لذات خالص زندگى مادى همهبه طرف نيرومندان و توانگران سرازير شده و در دست اكثريت مردم جهان كه همان طبقاتپائين جامعه ها مى باشند چيزى به جز محروميت نماند، و ديديم كه چگونه طبقه مرفهنيز به جان هم افتاده و يكديگر را خوردند تا نماند مگر اندكى ، و سعادت زندگى مادىمخصوص همان اندك گرديد، و حق حيات از اكثريت ، كه همان توده هاى مردم هستند سلبشد.
و با در نظر گرفتن اينكه ثروت بى حساب وفقر زياد آثار سوئى در انسان پديد مىآورد، اين اختلاف طبقاتى تمامى رذائل اخلاقى را برانگيخت ، و هر طرف را به سوىمقتضاى خويش پيش راند، و نتيجه آن اين شد كه دو طائفه درمقابل يكديگر صف آرائى كنند و آتش فتنه و نزاع در بين آنان شعله ور شود، توانگر وفقير محروم و منعم ، واجد و فاقد همديگر را نابود كنند و جنگه اى بين المللى بپا شود،و زمينه براى كمونيسم فراهم گردد، و در نتيجه حقيقت و فضيلت به كلى از ميان بشررخت بر بندد و ديگر بشر روزگارى خوش نبيند، و آرامش درونى و گوارائى زندگى ازنوع بشر سلب شود، اين فساد عالم انسانى چيزى است كه ما امروزه خود به چشم مىبينيم ، و احساس مى كنيم كه بلاهائى سخت تر و رسوائى هائى بيشتر، آينده نوع بشررا تهديد مى كند.
از بين رفتن انفاق و شيوع ربا در بين مردمبزرگترينعامل فساد اجتماعى كنونى در جهان غرب است
و نيز بزرگترين عامل اين فساد از طرفى از بين رفتن انفاق ، و از سوى ديگر شيوعربا است كه به زودى به آيات آن خواهيم رسيد.
(ان شاء اللّه ) و خواهيم ديد كه خداى تعالى بعد از آيات مورد بحث درخلال هفت آيه پشت سرهم فظاعت و زشتى آنرا بيان مى كند، و مى فرمايد: رواج آن ، فساددنيا را به دنبال مى آورد، و اين خود يكى از پيشگوئيهاى قرآن كريم است ، كه در ايامنزول قرآن جنينى بود در رحم روزگار، و مادر روزگار اين جنين را در عهد ما زائيد، وثمرات تلخش را بما چشانيد.
و اگر بخواهيد اين گفته ما را تصديق كنيد در آيات سوره روم دقت فرمائيد آنجا كهخداوند مى فرمايد: (فاقم وجهك للدين حنيفا - تا جمله يومئذ يصدعون ).
اين آيات نظائرى هم در سوره هاى هود، و يونس ، و اسراء، و انبياء، و غيره دارد كه در همينمقوله سخن گفته اند، و ان شاء اللّه به زودى بيانش خواهد آمد.
و سخن كوتاه اينكه : علت تحريك و تشويق شديد و تاءكيد بالغى كه در آيات موردبحث در باره انفاق شده ، اينها بود كه از نظر خواننده محترم گذشت .
مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل اللّه كمثل حبة ...
منظور از (سبيل اللّه )، هر امرى ا ست كه به رضايت خداى سبحان منتهى شود، و هرعملى كه براى حصول غرضى دينى انجام گيرد، براى اينكه كلمه(سبيل اللّه ) در آيه شريفه مطلق آمده و قيدى ندارد، هر چندكهقبل از اين آيه ، آياتى قرار دارد كه در آن سخن ازقتال در راه خدا رفته ، و در آياتى ديگر نيز اين كلمه مقارن با مساله جهاد آمده ، ليكنصرف اين مقارن بودن دليل نمى شود بر اينكه بگوئيم منظور از آيه (فىسبيل اللّه ) تنها جهاد در راه خدا است .
معناى (كمثل حبت انبتت ) و بررسى امثال قرآنى ديگر نظير آن 
مفسرين گفته اند: جمله (كمثل حبة انبتت ) در واقع(كمثل من زرع حبه انبتت سبع سنابل ) است ، چون اين درست نيست كه گفته شود:(مثل كسانى كه در راه خدا انفاق مى كنند مثل حبه و دانه است )، بلكه بايد گفت :(مثل كسى است كه دانه اى را بكارد و آن دانه هفتسنبل بدهد...)، زيرا حبه نامبرده مثل آن مالى است كه در راه خدا انفاق شده ، نهمثل اشخاصى كه انفاق كرده اند، و اين روشن است .
و ليكن گواينكه حرف اينها در جاى خود، حرف درستى است ، اما اگر كمى در آيات مشابهآن دقت شود معلوم مى شود كه حاجتى به اين تقدير نيست ، چون مى بينيم بيشتر آياتىكه در قرآن مثلى را ذكر مى كند همين وضع را دارد، و اين صناعت و اين طرز سخن گفتن درقرآن كريم شايع است .
در جائى ديگر نيز فرموده : (و مثل الذين كفرواكمثل الّذى ينعق بما لا يسمع الا دعاء و نداء).
با اينكه مثل نامبرده مثل كفار نيست بلكه مثل كسى است كه كفار را دعوت مى كند و نيزفرموده :(انما مثل الحيوة الدنيا كماء انزلناه ) با اينكه در آيه شريفه زندگى دنيابه گياهانى كه به وسيله باران مى رويند مثل زده شده است .
و نيز فرموده : (مثل نوره كمشكوه ) در ظاهر آيه نور خدا به مشكات تشبيه شده بااينكه در واقع نور خدا به نور مشكات مثل زده شده نه خود مشكات ، و نيز در آيات بعد ازآيه مورد بحث فرموده : (فمثله كمثل صفوان ) با اينكه در آيه ، بطلان صدقه بهوسيله ريا به غبارى مثل زده شده كه روى سنگى صاف باشد، نه خود سنگ ، و نيز درآيات مورد بحث اشخاصى را كه در راه رضاى خدا انفاق مى كنند به جنتمثل زده ، مى فرمايد: (مثل الذين ينفقون اموالهم ...) با اينكه جنتمثل آن مالى است كه مى دهند، نه خود آنان ، و آياتى ديگر از اينقبيل بسيار است .
و اين مثالها كه در اين آيات آورده شده ، از يك جهت مشتركند، و آن اين است كه در همه آنهابه ماده تمثيل كه قوام مثل به آن است اكتفا شده ، و به منظور اختصار بقيه اجزاى كلام رامى اندازد.
توضيحى در مورد امثال و چگونگى تمثيلات قرآن كريم 
توضيح اينكه : مثل در حقيقت يك قصه واقعى و يا فرضى است كه گوينده از جهاتى آنراشبيه معناى مورد نظر خود مى داند، و لذا در كلام خود ذكرش مى كند تا ذهن شنونده ازتصور آن ، معناى مورد نظر را كاملتر و بهتر تصور كند، نظير اينكه وقتى مى خواهدبگويد: من هيچ چيز ندارم ، مى گويد: (لا ناقه لى و لاجمل ) و يا وقتى به شنونده بگويد: آن وقت كه بايد كارى كرده باشى نكردى : مىگويد: (فى الصيف ضيعت اللبن ) و از اينقبيل مثلها، اينها قص هائى است كه روزى واقع شده و با ذكر آن به شنونده مى فهماندكه آن را با مقصود مورد كلام تطبيق نموده تا مطلب مورد كلام را بهتر و روشن تر بفهمدو لذا مى گويند مثل ها هيچ وقت تغيير نمى كنند.
و اما مثلهاى فرضى و خيالى مانند اينكه وقتى مى خواهيم به مخاطب خود بفهمانيم كه انفاقدر راه خدا عبارت است از دادن يكى و گرفتن چند برابر آن ، مى گوئيم :مثل آنچه كه در راه خدا انفاق مى كنى ، مثل كاشتن دانه اى است كه وقتى سبز مى شود هفتسنبله و در هر سنبله صد دانه به وجود مى آيد و اينمثل يك مثل فرضى و خيالى است .
و آن معنائى كه ما از مثل مى خواهيم به ذهن شنوندهمنتقل كنيم ، و آن را معيارى براى ايضاح و سنجيدن وضع مطلب خود مى گيريم ، يا تمامىقصه اى است كه به عنوان مثل مى آوريم ، نظير مثلى كه در آيه : (ومثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة ...) و در آيه : (مثل الذين حملوا التورية ثم لم يحملوهاكمثل الحمار يحمل اسفارا) آمده است و يا همه آن قصه منظور و مورد نظر نيست ، بلكهگوشه اى از آن منظور است ، كه اصطلاحا به آن مادهتمثيل گفته مى شود، كه در اين صورت يا همان مقدار را ذكر مى كنيم ، و يا اگر همهقصه را بياوريم صرفا به منظور تتميم قصه و ناقص نبودن آن است مانندمثال اخير، يعنى انفاق و حبه ، چون در اين مثل مادهتمثيل تنها دانه اى است كه هفتصد دانه از آن به وجود مى آيد و اما كاشتن آن ، و روئيدنهفت سنبله از آن دخالتى در تمثيل ندارد و به خاطر تتميم قصه آمده است .
و در قرآن كريم هر مثلى كه تمامى آن ماده تمثيل بوده و با معناى مراد ومحل كلام تطبيق مى شده ، همه آن ذكر شده - كه بايد هم مى شد، براى اينكه همهجزئياتش مثل است - و هر مثلى كه فقط بعضى از قسمت هايش مادهتمثيل بوده ، به نقل همان مقدار اكتفا شده ، و آن مقدار، در جاى تمام قصه به كار رفته ،چون غرض گوينده ، از همان مقدار از قصه حاصل مى شده ، علاوه بر اينكه خواننده دراثر ديدن اينكه گوشه اى از يك قصه ذكر شده ، و گوشه هاى ديگرش افتاده و همينقسمت كه ذكر شده وافى به غرض هست ، و خلاصه مى بيند كه مطلب مورد نظر بهوجهى عين همان قصه است ، و به وجهى غير از آن است ، نشاطى پيدا مى كند، و دچار آنخستگى و ملالت كه معمولا خواننده هر مقاله يكنواخت به آن دچار مى شود، نمى گردد و اينخود يكى از موارد لطيف ايجاز به قلب است كه قرآن آن را به كار برده است ، اما ايجازاست ، چون گفتيم : تنها ماده تمثيل را كه حبه باشد آورده است ، و اما قلب يعنى وارونهگوئى است ، براى اينكه بايد انفاق را به حبهمثل مى زد، ولى انفاق گر را به حبه مثل زده است .
انبتت سبع سنابل ، فى كل سنبله مائة حبه
معناى كلمه (سنبل ) معروف است ، كه همان خوشه گندم مى باشد بعضى گفته اند: ماده(سنبل ) در اصل به معناى (پوشاندن ) است ، و اگر خوشه گندم راسنبل ناميده اند، به اين جهت بوده است كه سنبل ، دانه هاى گندم را در غلافهائى كه داردمى پوشاند.
و يكى از بى پايه ترين اشكالهائى كه به آيه كرده اند اين است كه : آيهشامل مثالى است كه اصلا در خارج وجود ندارد، براى اينكه هيچ خوشه گندمى نداريم كهمشتمل بر صد دانه باشد، و ديگر توجه نكرده اند كه همانطور كه گفتيم : درمثل لازم نيست كه مضمونش در خارج تحقق داشته باشد، چون مثلهاى تخيلى آنقدر زياد هستكه از حد شمارش بيرون است ، علاوه بر اينكه هر سنبله صد دانه و يا هر خوشه هفتصددانه گندم در آن باشد چنان نيست كه اصلا وجود نيافته باشد.
و اللّه يضاعف لمن يشاء و اللّه واسع عليم
يعنى خداى تعالى براى هر كس كه بخواهد بيش از هفتصد دانه گندم هم مى دهد، براىاينكه او واسع است و هيچ مانعى نيست كه از جود او جلوگيرى كرده وفضل و كرمش را محدود سازد، همچنانكه خودش ‍ در جاى ديگر فرمود: (من ذا الّذى يقرضاللّه قرضا حسنا، فيضاعفه له اضعافا كثيرة ؟) و كثير را در اين آيه مقيد به عدد معينىنكرده است .
بعضى از مفسرين در معناى آيه مورد بحث گفته اند: (مضاعفه ) به معناى چند برابراست ، و نهايت درجه اين چند برابر همان هفتصد برابر است ، نه اينكه اگر خدا بخواهدهفتصد را هم چند برابر مى كند ولى اين حرف صحيح نيست ، زيرا اگر اينطور مى بودقهرا جمله مورد بحث كار تعليل را مى كرد، و معنا چنين مى شد: (انفاق در راه خدامثل دانه اى است كه تا هفتصد دانه بهره دهد، چون خدا براى هر كس ‍ بخواهد مضاعف مىكند) و در اين صورت مى بايست جمله نامبرده چنين باشد: (فىكل سنبله مائه حبه فان اللّه يضاعف ...)، همچنانكه در آيه شريفه : (اللّه الّذىجعل لكم الليل لتسكنوا فيه ، و النهار مبصرا، ان اللّه لذوفضل على الناس ) كلمه (ان ) آمده است ، و چون در آيه مورد بحث كلمه (فان )نيامده معلوم مى شود كه جمله نامبرده تعليل نيست .
فوائد و آثار اجتماعى ارفاق به قصد تحصيل رضاى خدا 
مطلب ديگر اينكه در آيه مورد بحث ، مثلى را كه آورده مقى د به آخرت نكرده و بطور مطلقفرموده : (خدا انفاق شما را مضاعف مى كند) پس همشامل دنيا مى شود، و هم شامل آخرت ، فهم عقلائى هم اين را تاءييد مى كند براى اينكهكسى كه از دسترنج خود چيزى انفاق مى كند هر چند ابتدا ممكن است به قلبش خطور كندكه اين مال از چنگش رفت ، و ديگر به او بر نمى گردد، ليكن اگر كمى دقت كند خواهدديد كه جامعه انسانى به منزله تن واحد و داراى اعضاى مختلف است ،
و اعضاى آن هر چند اسامى و اشكال مختلف دارند، اما در مجموع ، يك تن راتشكيل مى دهند، و در غرض و هدف زندگى متحد هستند، از حيث اثر هم همه مربوط به همهستند، وقتى يكى از اعضا، نعمتى را از دست مى دهد مثلا فاقد صحت و سلامتى شده و درعمل خود كند مى گردد، همين عارضه هر چند كه در نظر بدوى ، متوجه يك عضو است ، ولىدر حقيقت تمام بدن در عملكرد خود كند و سست مى گردد، و به خاطر نرسيدن به اغراضزندگى خسران و ضرر مى بيند.
مثلا چشم و دست آدمى دو عضو از بدن انسان هستند، در ظاهر دو نام غير مربوط به هم و دوشكل متفاوت ، و دو عملكرد جداگانه دارند، ليكن با كمى دقت مى بينيم كه اين دو عضوكمال ارتباط را با يكديگر دارند. خلقت ، آدمى را مجهز به چشم كرده تا اشيا را از نظرنور و رنگ و نزديكى و دورى تشخيص دهد، بعد از تشخيص چشم ، دست آنچه را كهتحصيلش براى آدمى واجب است بردارد، و آنچه را كه دفعش بر او لازم است از انسان دفعكند.
پس در حقيقت چشم مثل چراغى است كه پيش پاى دست را روشن مى كند،حال اگر دست از كار بيفتد قهرا فوائد و عملكرد دست را بايد ساير اعضا جبران كنند، واين باعث مى شود كه اولا زحمت و تعبى را كه درحال عادى هرگز قابل تحمل نيست ، تحمل كند و در ثانى از عملكرد ساير اعضاى خود بههمان مقدار كه صرف جبران عملكرد دست نموده بكاهد، و اما اگر از همان اوائلى كه دستدچار حادثه شد از نيروئى اضافى ساير اعضا در اصلاححال همان دست استفاده كند، و دست را به حال عادى و سلامتش برگرداند،حال تمامى اعضا را اصلاح كرده ، و صدها و بلكه هزارها برابر آنچه صرف اصلاحدست كرده عايدش مى شود.
پس يك فرد از جامعه كه عضوى از يك مجموعه است ، اگر دچار فقر و احتياج شد، و ما باانفاق خود وضع او را اصلاح كرديم ، هم دل او را از رذائلى كه فقر در او ايجاد مى كندپاك كرده ايم ، و هم چراغ محبت را در دلش ايجاد نموده ايم ، و هم زبانش را به گفتنخوبيها به راه انداخته ايم ، و هم او ر ا در عملكردش نشاط بخشيده ايم ، و اين فوائد عايدهمه جامعه مى شود، چون همه افراد جامعه به هم مربوط هستند، پس ‍ انفاق يك نفر، اصلاححال هزاران نفر از افراد جامعه است ، و مخصوصا اگر اين انفاق در رفع حوائج نوعى ازقبيل تعليم و تربيت و امثال آن باشد. اين است آثار و فوائد انفاق .
آثار سوء و مضرات انفاق بدون قصد كسب رضاى خدا 
و وقتى انفاق در راه خدا و به انگيره تحصيل رضاى او باشد، نمو و زياد شدن آن ازلوازم تخلف ناپذير آن خواهد بود،
چون فوائد انفاق در غير راه خدا ممكن است تواءم با ضررهائى باشد كه (حتما هست )براى اينكه وقتى رضاى خدا انگيره آدمى نباشد لابد انگيره اين هست كه من توانگر بهفقير انفاق كنم تا شر او را از خود دفع نمايم ، و يا حاجت او را برآورم ، تا اعتدالى بهحال جامعه ببخشم ، و فاصله طبقاتى را كم كنم (و در همه اين فرضها بطور غير مستقيممنافعى عايد خود انفاق كننده مى شود) و اين خود نوعى استخدام و استثمار فقير به نفعخويش است ، كه چه بسا در دل فقير آثار سوء بجاى گذارد، و چه بسا اين آثار سوء،در دل فقرا متراكم شود و ناآرامى و بلواها به راه بيندازد، اما اگر انفاق تنها براىرضاى خدا صورت بگيرد، و انفاق گر بجز خشنودى او هدفى و منظورى نداشته باشد،آن آثار سوء پديد نمى آيد، و در نتيجه اينعمل خير محض مى شود.
الذين ينفقون اموالهم فى سبيل اللّه ، ثم لا يتبعون ما انفقوا منا و لا اذى ...
كلمه (اتباع ) به معناى ملحق شدن و ملحق كردن است ، اولى (ملحق شدن ) نظير اين آيهكه مى فرمايد: (فاتبعوهم مشرقين ) و دومى (ملحق كردن ) مانند اين آيه : (واتبعناهمفى هذه الدنيا لعنة ).
كلمه (من ) با تشديد نون به معنى منت نهادن است ، و منت آن عملى است از صاحب احسانكه احسانش را ناگوار سازد، مثل اينكه به آن شخصى كه احسان كرده بگويد: اين من بودمكه چنين و چنان احسانى به تو كردم ، و يا عملى كند كه حاكى از همين باشد واصل در معناى منت بطوريكه گفته شده قطع كردن است ، و در آيه : (لهم اجر غير ممنون) بهمين معنا آمده ، و كلمه (اذى ) به معناى ضرر فورى و يا ضرر اندك است ، و كلمه(خوف ) به معناى انتظار ضرر است ، و كلمه (حزن ) به معناى اندوهى است كه بردل سنگينى كند، چه اندوه از امرى كه واقع شده ، و چه از آنكه بخواهد واقع شود.
قول معروف و مغفرة خير من صدقة
(قول معروف ) آن سخنى است كه مردم بر حسب عادت آن را غير معمولى ندانند، كهالبته به اختلاف عادات مردم مختلف مى شود، و كلمه (مغفرت ) دراصل به معناى پوشاند ن است ، و (غنى ) مقابل حاجت و فقر است ، و (حلم ) بهمعناى سكوت در برابر سخن و يا عمل ناهنجار ديگران است .
رد كردن سائل با زبان خوش و گذشت از بدى او، از صدقه و انفاق همراه با منت وآزاربهتر است
در اين آيه شريفه خداوند متعال قول معروف و آمرزيدن و مغفرت (يعنى چشم پوشى ازبدى ها كه مردم به انسان مى كنند) را بر صدقه اى كه گوشه و كنايه داشته باشدترجيح داده ، و اين مقابله دلالت دارد بر اينكه مراد از(قول معروف ) اين است كه وقتى مى خواهىسائل را رد كنى با زبانى خوش رد كنى ، مثلا دعايش كنى كه خدا حاجتت را برآورد.
البته اين در صورتى است كه سائل سخنى كه باعث ناراحتى تو باشد نگويد، و اگرلفظى خلاف ادب گفت بايد چنان رفتار كنى كه اوخيال كند سخن زشتش را نشنيده اى و آن دعاى خير و اين چشم پوشى ات از سخن زشت او،بهتر از آنست كه به او صدقه اى بدهى و به دنبالش آزار برسانى ، چون آزار و منتنهادن انفاق گر به اين معنى خواهد بود كه مى خواهد بفهماند آن مالى كه انفاق كرده درنظرش بسيار عظيم است ، و از درخواست سائل ناراحت شده است ، و اين دو فكر غلط دوبيمارى است كه بايد انسان با ايمان ، دل خود را از آن پاك كند چون مؤ من بايد متخلقبه اخلاق خدا باشد، و خداى سبحان غنى اى است كه آنچه نعمت مى دهد در نظرش بزرگنمى نمايد، و هر بخششى مى كند آن را بزرگ جلوه نمى دهد و نيز خداى سبحان حليم است، و در مؤ اخذه جفاكاران عجله نمى كند، و در برابر جهالت خشم نمى كند، و بهمين جهتىكه گفته شد آيه شريفه ، با دو نام (غنى ) و (حليم ) ختم شده است .
يا ايها الذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم ...
اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه آزار و منت بعد از صدقه اجر آنرا حبط كرده و از بينمى برد، و بعضى با اين آيه استدلال كرده اند بر اينكه هر معصيت و ياحداقل هر گناه كبيره باعث از بين رفتن و بى اجر شدن اطاعت هاىقبل از آن معصيت مى شود، و ليكن ما چنين دلالتى در آيه نمى بينيم ، و دلالت آيه تنها دربى اجر شدن صدقه به وسيله خصوص منت و اذيت است ، كه گفتارمفصل اين بحث در مبحث حبط گذشت .
كالّذى ينفق ما له رئاء الناس ، و لا يومن باللّه و اليوم الاخر
از آنجائى كه خطاب اول آيه فقط شامل مؤ منين بود - چون افراد رياكار نمى توانند مؤ منباشند، چون به فرموده خدا، منظور اينها از اعمالشان خدا نيست - بهمين جهت خداوندمتعال مؤ منين را صريحا از ريا نهى نكرد، و نفرمود: (اى مؤ منين رياكار نباشيد) بلكهافرادى را كه صدقه مى دهند و به دنبالش منت و اذيت مى رسانند تشبيه به افرادرياكار بى ايمان كرد، كه صدقاتشان باطل و بى اجراست ، و فرمود:(عمل چنين مؤ منى شبيه به عمل او است )، و نفرمود:(مثل آن است ) زيرا عمل مؤ من در ابتدا صحيح انجام مى شود، ولى بعدا پاره اىعوامل مثل (منت ) و (اذيت ) آن را باطل مى سازد، ولىعمل رياكار از همان اول باطل است .
رياكارى در هر عمل مستلزم نداشتن ايمان به خدا و روز جزا درآنعمل است
اتحاد سياق فعل هائى كه در آيه آمده ، يعنىفعل (ينفق ماله ) و فعل (و لا يؤ من ) با اينكه ممكن بود بفرمايد (و لم يومن -رياكار ازاول ايمان نياورده )، دلالت دارد بر اينكه مراد از ايمان نداشتن رياكار درانفاقش به خدا و روز جزا، ايمان نداشتن او به دعوت پروردگارى است كه او را به انفاقمى خواند، و ثوابهائى جزيل و عظيم به وى وعده مى دهد، چون اگر به دعوت اين داعى وبه روز قيامت (روزى كه پاداشهاى اعمال در آن روز ظاهر مى شود) ايمان مى داشت ، درانفاقش قصد ريا نمى كرد و تنها عمل را براى خاطر خدا مى آورد، و علاقمند به ثوابجزيل خدا مى شد. پس منظور از اينكه فرمود، ايمان به خدا ندارد اين نيست كه اصلا بهخداوندى خدا قائل نيست .
و از آيه شريفه چنين بر مى آيد كه ريا در هر عملى كه آدمى انجام مى دهد مستلزم نداشتنايمان به خدا و به روز جزا در همان عمل است .
فمثله كمثل صفوان عليه تراب ...
ضمير در كلمه : (فمثله ) به كلمه (الّذى ) در جمله : (الّذى ينفق ماله رئاء الناس) بر مى گردد، پس مثلى كه در آيه زده شده براى كسى است كهمال خود را به منظور خودنمائى انفاق مى كند، و كلمه (صفوان ) و نيز كلمه (صفا)به معناى سنگ صاف و سخت است ، و كلمه (وابل ) به معناى باران تند و رگبارطولانى است و ضمير در جمله (لا يقدرون ) نيز به همان (الّذى ينفق ...) بر مىگردد، خواهى گفت : كلمه (الّذى ) مفرد است ولى ضمير در جمله (لا يقدرون ) جمعاست . در پاسخ مى گوئيم كلمه (الّذى ) هر چند كه لفظا مفرد است و ليكن در اينجا درمعناى جمع استعمال شده و به معناى همه كسانى است كه چنين باشند.
اين آيه وجه شباهت رياكار به سنگ را بيان مى كند، معناى وسيعى است كه هم در رياكارهست و هم در آن سنگ ، و آن بى اثر و سست بودنعمل است همچنانكه خاكى كه روى سنگ صاف قرار دارد با بارانى اندك از بين رفته ونمى تواند اثرى داشته باشد.
و جمله : (و اللّه لا يهدى القوم الكافرين ) حكم را نسبت به رياكار و كافر به وجهىعام بيان مى كند، و مى فرمايد: ريا كننده در رياكاريش يكى از مصاديق كافر است ، و خدامردم كافر را هدايت نمى كند، و به همين جهت جمله نامبرده كارتعليل را مى كند.
و خلاصه معناى اين مثل آن است كه كسى كه در انفاق خود مرتكب ريا مى شود، در رياكردنش و در ترتيب ثواب بر انفاقش حال سنگ صافى را دارد كه مختصر خاكى روى آنباشد، همينكه بارانى تند بر آن ببارد، همين بارانى كه مايه حيات زمين و سرسبزى آنو آراستگى اش به گل و گياه است ، در اين سنگ خاك آلود چنين اثرى ندارد، و خاك نامبردهدر برابر آن باران دوام نياورده و بكلى شسته مى شود،
تنها سنگى سخت مى ماند كه نه آبى در آن فرو مى رود، و نه گياهى از آن مى رويد،پس وابل (باران پشت دار) هر چند از روشن ترين اسباب حيات و نمو است ، و همچنين هر چندخاك هم سبب ديگرى براى آن است ، اما وقتى محل اين آب و خاك ، سنگ سخت باشدعمل اين دو سبب باطل مى گردد، بدون اينكه نقصى و قصورى در ناحيه آب و خاك باشد،پس اين حال سنگ سخت بود و عينا حال رياكار نيز چنين است :
براى اينكه وقتى رياكار در عمل خود خدا را در نظر نمى گيرد، ثوابى بر عملش مترتبنمى شود، هر چند كه نفس عمل هيچ نقصى و قصورى ندارد، چون انفاق سببى است روشنبراى ترتيب ثواب ، ليكن به خاطر اينكه قلب صاحبش چون سنگ است ، استعدادپپذيرفتن رحمت و كرامت را ندارد.
و از همين آيه بر مى آيد كه قبول شدن اعمال ، احتياج به نيتى خالص وقصدى به وجهاللّه دارد. شيعه و سنى هم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده اندكه فرمود: (انما الاعمال بالنيات - معيار در ارزشاعمال تنها نيت ها هستند).
معناى (ابتغاء مرضات الله ) و وجوهى كه در معناى (تثبيت نفس ) ذكر شده وبيانوجه صحيح در معناى آن
و مثل الذين ينفقون اموالهم ابتغاء مرضات اللّه و تثبيتا من انفسهم
كلمه : (ابتغاء مرضات ) به معناى طلب رضايت است ، كه برگشتش به تعبير ارادهوجه اللّه است براى اينكه وجه هر چيزى عبارت است از جهت و سمتى كه روبروى تو است، و وجه خداى تعالى نسبت به بنده اى كه دستوراتى به وى مى دهد، و چيرهائى از او مىخواهد عبارت است از رضايت او از عمل وى ، و خشنوديش ازامتثال او، چون آمر و دستور دهنده ، نخست با امر خود روبروى مامور قرار مى گيرد، و آنگاهكه اوامر او را بجا آورد با خشنودى و رضايت از اواستقبال مى كند.
پس مرضات خدا از بنده مكلفى كه به تكليفعمل كرده همان وجه و روى خدا به طرف او است ، در نتيجه ابتغاى مرضات او و يا سادهترش به دست آوردن خشنودى او در حقيقت خواستن وجه او است .
واما در معناى اينكه فرمود: (و تثبيتا من انفسهم ) نظريه هائى داده شده ، بعضى گفتهاند: تثبيت به معناى تصديق و يقين است ، با چنين حالتى انفاق مى كنند، بعضى ديگرگفته اند: تثبيت كه به معناى استوار كردن است در اينجا به معناى تثبيت است ، يعنىداشتن بصيرت ، و معناى جمله اين است كه (مال خود را با بصيرت انفاق مى كنند) (برخلاف بسيارى از افراد) مى دانند پول را در كجا خرج كنند، بعضى ديگر گفته اند:منظور اين است كه تامل و دقت مى كنند، اگر ديدند نيتشان خالص براى خدا است ،
انفاق مى كنند، و اگر ديدند چيزى از ريا هم با خدا در دلشان آميخته شده ، و خلاصه ، همخدا را در نظر دارد و هم ريا را، از انفاق خوددارى مى كنند.
بعضى ديگر گفته اند: تثبيت به اين معنا است كه نفس آدمى خود را براى اطاعت خدا آمادهكند، و بعضى گفته اند: به معناى آنست كه آدمى نفس خويش را درمنازل ايمان جاى دهد، يعنى نفس را به بذل مال در راه خدا عادت دهد، و خواننده عزيز توجهدارد كه هيچيك از اين معانى (جز به زحمت ) با مطالبقبل آيه تطبيق نمى كند، (از توجيهى كه ما مى كنيم اين عدم انطباق كاملا روشن مى شود)كه آن توجيه عبارت است از: و خدا داناتر است : خداى سبحان انفاق در راه خدا را بطورمطلق مدح كرد، (و فرمود: به دانه اى مى ماند كه چنين و چنان شود) سپس بنايش بر اينشد كه دو قسم انفاق را كه نمى پسندد و ثوابى بر آن مترتب نمى شود استثنا كند، يكىانفاق ريائى كه از همان اول باطل انجام مى شود و يكى هم انفاقى كه بعد از انجام آن ،به وسيله منت و اذيت اجرش باطل مى گردد و بطلان اين دو قسم انفاق به خاطر همين استكه براى خدا و در طلب رضاى او انجام نشده و يا اگر شده نفس نتوانسته نيت خود را محكمنگه دارد، در اين آيه مى خواهد حال عده خاصى از انفاق گران را بيان كند، كه در حقيقتطائفه سوم هستند و اينان كسانى هستند كه نخست براى خاطر خدا انفاق مى كنند و سپس زمامنفس را در دست مى گيرند و نمى گذارند آن نيت پاك و مؤ ثرشان دستخوش ناپاكى هاگردد و از تاءثر ساقط شود و منت و اذيت و هر منافى ديگر، آن را تباه سازد.
پس روشن شد كه مراد از (ابتغاء مرضات اللّه ) اين است كه انفاق گر منظورش وقصدش خودنمائى و يا هر قصدى ديگر (كه نيت را غير خالص مى كند) نبوده باشد، ومنظور از (تثبيتا من انفسهم ) اين است كه آدمى زمام نفس را در دست داشته باشد، تابتواند نيت خالصى را كه داشته نگه بدارد، و اين تثبيت هم از ناحيه نفس است ، و هم واقعبر نفس ، ساده تر بگويم نفس هم فاعل تثبيت است ، و هممفعول آن ، پس كلمه (تثبيتا) از نظر تركيب ، نحوى تميز است ، و حرف (من )نشويه (ابتدائيه ) است ، و (انفسهم ) در معنافاعل تثبيت است ، و آن نفسى كه مفعول قرار گرفته در تقدير است ، و تقدير كلام(تثبيتا من انفسهم لانفسهم - نفسشان زمام نفس را در دست بگيرد) ممكن هم هست كه كلمه(تثبيتا) را مفعول مطلق براى فعلى بگيريم كه از ماده خودش باشد، آن وقت تقديرچنين مى شود (يثبتون انفسهم لانفسهم تثبيتا).
كمثل جنه بربوة اصابها وابل ...
تشبيه و تمثيل انفاق خالص و انفاق تواءم با من و اذى 
اصل در ماده (راء - باء - واو) اين است كه به معناى (زيادى )استعمال شود، و كلمه (ربوه ) به كسر و فتح و ضم (راء) هر سه به معناى زمينخوبى است كه گياه در آن بسيار مى شود و نمو مى كند، و كلمه(اكل ) با ضمه همره و كاف به معناى خورده شده از هر چيز است ، كه واحدش (اكله )بر وزن لقمه است ، و كلمه (طل ) به معناى باران است و فرقش با كلمه (مطر) ايناست كه مطر به معناى باران معمولى است ، وطل به معناى بارانى خفيف تر از حد معمول و كم اثرتر از آن است .
و غرض از اين مثل اين است كه بفهماند انفاقى كه صرفا لوجه اللّه و بخاطر خدا استهرگز بى اثر نمى ماند، و بطور قطع روزى حسن اثرش نمودار مى شود، براى اينكهمورد عنايت الهيه است ، و از آنجا كه جنبه خدائى دارد ومتصل به خدا است (مانند خود خدا) باقى و محفوظ است ، هر چند كه اين عنايت بر حسب اختلافدرجات خلوص مختلف مى شود، و در نتيجه وزن و ارزشاعمال هم به همان جهت مختلف مى گردد، همچنانكه باغى كه در زمينحاصل خيز ايجاد شده ، وقتى باران مى آيد بلادرنگ خوردنى هايش را به وجهى بهترتحويل مى دهد، هر چند كه اين تحويل دادنش و اين خوردنيهايش بخاطر اختلاف باران (كهيكى مطر است و ديگرى طل )، از نظر خوبى درجاتى پيدا مى كند.
و بخاطر وجود همين اختلاف بود كه اين دنباله را به گفتار خود اضافه نمود، كه (واللّه بما تعملون بصير) يعنى خدا به آنچه مى كنيد بينا است ، و مساله پاداش دادن بهاعمال برايش مشتبه و درهم و برهم نمى شود، ثواب اين را با آن ديگر و ثواب ديگرى رابه اين نمى دهد.
ايود احدكم ان تكون له جنه من نخيل و اعناب ...
كلمه (ود) كه مصدر (يود) است به معناى حب و دوست داشتن است ، البته حب تواءم باآرزو، و كلمه (جنت ) به معناى درختانى بسيار و درهم رفته است ، كه در فارسى وعربى آنرا بستان گويند، و اگر بستان را جنت خوانده اند به اين مناسبت بوده است كهاين كلمه در اصل به معناى پوشاندن است ، و چنين درختانى زمين را از نور خورشيد مىپوشانند (همچنانكه به سپر نيز جنه (به ضم جيم ) گفته مى شود زيرا سپر نيز بدنيك سرباز را از آلت جنگى دشمن مى پوشاند)، و به اين جهت صحيح است گفته شود:(نهرها از زير آن جارى است )، و اگر كلمه نامبرده به معناى زمينى بود كه درختداشته باشد، اين عبارت صحيح نبود، چون نهر باغ از زير زمين باغ جارى نيست ، درنتيجه خلاف مقصود را مى رسانيد، و به همين جهت خداى تعالى در آيه قبلى كه انفاق رابه جنتى در ربوه (زمين آباد) مثل مى زد در جاى ديگر درباره ربوه فرمود:(ذات قرار ومعين ) فرمود: (آب معين در آن زمين است ) و نفرمود (در زير آن جارى است )،
ولى وقتى سخن از زمين ندارد بلكه از جنات سخن مى گويد كه بسيار هم در قرآن تكرارشده ، مى فرمايد: نهرها از زير آن جارى است ، يعنى از زير آن درختان ، پس جنت بهمعناى درختان بسيار است .
و كلمه (من ) در جمله (من نخيل و اعناب )، براى تبيين است ، البته تبيينى تواءم باغلبه نه كليت ، خلاصه مى خواهد بفرمايد: غالب درختان باغ انگور، انگور است ، وغالب درختان نخلستان ، نخل است ، نه اينكه غير از آن هيچ درختى ديگر ندارد، چون معمولاهر باغى كه از يك نوع ميوه بيشتر دارد نام آن ميوه را بر آن باغ مى گذارند، مثلا(بادامستان )، (تاكستان )، (نخلستان ) و... هر چند كه ميوه هاى گوناگون ديگرنيز در آن باشد، پس اگر دنبال جمله مورد بحث فرموده : (له فيها منكل الثمرات )، منافاتى با آن ندارد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation