بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 2, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
     hs~ALMIZA01 -
     hs~ALMIZA02 -
     hs~ALMIZA10 -
     hs~ALMIZA12 -
     hs~ALMIZA14 -
     hs~ALMIZA15 -
     hs~ALMIZA16 -
     hs~ALMIZA17 -
     hs~ALMIZA18 -
     hs~ALMIZA19 -
     hs~ALMIZA20 -
     hs~ALMIZA21 -
     hs~ALMIZA22 -
     hs~ALMIZA23 -
     hs~ALMIZA24 -
     hs~ALMIZA25 -
     hs~ALMIZA26 -
     hs~ALMIZA27 -
     hs~ALMIZA28 -
     hs~ALMIZA29 -
     hs~ALMIZA30 -
     hs~ALMIZA31 -
     hs~ALMIZA32 -
     hs~ALMIZA33 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مولف : در اينكه آيه شريفه : (ان الذين آمنوا و الذين هاجروا...) در باره داستاناصحاب عبد اللّه بن جحش نازل شده ، روايات ديگرى نيز هست ، و اين آيه دلالت دارد براينكه اگر كسى عملى را قربه الى اللّه انجام دهد، و درعمل خطا كند، معذور است ، و خلاصه هيچ گناهى در صورت خطا گناه نيست و نيز دلالتدارد بر اينكه مغفرت به غير مورد گناه هم تعلق مى گيرد. و در اين روايات اشاره اى همبه اين معنا هست كه سائلينى كه جمله يسئلونك پرسش آنان رانقل مى كند، مؤ منين بوده اند، نه مشركين كه كار مؤ منين را مورد طعنه قرار مى دادند، روايتابن عباس هم كه در بحث روايتى سابق گذشت اين معنا را تاءييد مى كند، چون در آن روايتداشت : هيچ مردمى را بهتر از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نديدم ،چون تا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) زنده بود بيش از سيزده سؤال از او نكردند كه همه آنها در قرآن است ، و آن عبارت است از (يسئلونك عن الخمر والميسر و يسئلونك عن الشهر الحرام ) (تا آخر حديث )، بازمؤ يد اين معنا اين است كهخطاب در آيه به مؤ منين است ، چون مى فرمايد: (و لايزال با شما قتال مى كنند، تا شما را از دينتان برگردانند...).
سوره بقره ، آيات 220 219 


يسلونك عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم كبير و منفع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما ويسلونك ماذا ينفقون قل العفو كذلك يبين اللّه لكم الايات لعلكم تتفكرون .(219) فىالدنيا و الاخرة و يسئلونك عن اليتمى قل اصلاح لهم خير و ان تخالطوهم فاخونكم و اللّهيعلم المفسد من المصلح و لو شاء الله لاعنتكم ان اللّه عزيز حكيم .(22)


ترجمه آيات
از تو حكم شراب و قمار را مى پرسند بگو در آن دو گناهى است بزرگ و منافعى استبراى مردم اما اثر سوء آندو در دلها بيش از منافع صورى آنها است و نيز از تو مىپرسند چه تعداد انفاق كنند؟ بگو حد متوسط را خدا اينچنين آيات را برايتان بيان مى كندتا شايد تفكر كنيد. (219)
هم درباره دنيا تفكر كنيد و هم درباره آخرت و از تو مساءله ايتام را مى پرسند بگواصلاح امور آنان بهتر است از رها كردن آنان از ترس اينكه مبادا ازمال آنان بطرف شما آيد و اگر با آنان اختلاف كنيد برادران شمايند و خدا مفسد شما را ازمصلحتان مى شناسد و اگر خدا مى خواست شما را به مشقت مى انداخت .(220)
بيان آيات 


يسئلونك عن الخمر و الميسر...


معناى خمر و ميسر و ذكر چگونگى بازى مسير 
كلمه (خمر) بطوريكه از لغت استفاده مى شود به معناى هر مايع مست كننده است ، مايعى كهاصلا به اين منظور درستش مى كنند، و اصل در معنايش ستر (پوشيدن ) است ، و اگر مسكررا خمر و پوشاننده خواندند، بدين جهت است كهعقل را مى پوشاند، و نمى گذارد ميان خوب و بد و خير و شر را تميز دهد، روپوش را همكه زنان با آن سر خود را مى پوشانند ازهمين جهت خمار مى گويند، و نيز مى گويند(خمرت الاناء) يعنى من روى ظرف را پوشاندم ، و نيز اگر مى گويند (اخمرت العجين )معنايش اين است كه من مايه خمير را داخل خمير كردم ، و اگر مايه را خمير گفته اند، بهاين جهت است كه قبلا خمير مى شود، و رويش را مى پوشانند.
و خمر به معناى مسكر در عرب تنها در شراب انگور و خرما و جواستعمال مى شده چون غير اين چند قسم مسكرى نمى شناختند و بعدها مردم به تدريج اقسامآن را زياد كردند كه هم از جهت نوع بسيار شد، و هم از حيث درجه سكرش انواع مختلفىپيدا كرد، و به هر حال همه انواعش خمر است .
و كلمه (ميسر) در لغت به معناى قمار است ، و مقامر (قمارباز) را ياسر مى گويند، واصل در معنايش سهولت و آسانى است ، و اگر قمار باز را آسان خواندند به اين مناسبتاست كه قمار باز بدون رنج و تعب و به آسانىمال ديگران را به چنگ مى آورد، بدون اينكه كسبى كند، يا بيلى بزند، و عرقى بريزدالبته ميسر در عرب بيشتر در يك نوع خاصى از قماراستعمال مى شود، و آن عبارت است از انداختن چوبه تير كه از لام و اقلامش هم مى گويند.
و اما چگونگى اين بازى اينطور بوده كه شترى را مى خريدند و نحر مى كردند، و آن رابيست و هشت قسمت مى كردند، آنگاه ده چوبه تير كه يكى نامش فذ، و دوم تواءم ، و سومرقيب و چهارم حلس ، و پنجم نافس ، و ششم مسبل ، و هفتم معلى ، و هشتم منيح ، و نهم سنيح ،و دهم رغد، نام داشت قرار مى دادند، و همه مى دانستند كه از اين بيست و هشت سهم يك جزءسهم فذ است ، و دو جزء سهم تواءم ، و سه جزء سهم رقيب ، و چهار جزء سهم حلس وپنج قسمت سهم نافس ، و شش سهم از آن مسبل ، و هفت قسمت كه از همه بيشتر است از آنمعلى است ، و هشتم و نهم و دهم سهم نداشتند، آنگاه بهشكل بخت آزمائى دست مى بردند، و يكى از آن ده تير را بيرون مى آوردند، اگر فذبيرون مى شد، يك سهم از بيست و هشت سهم را به كسى كه فذ را به نامش بيرونآوردند مى دادند و اگر تواءم بيرون مى شد دو سهم ،
و همچنين و اگر يكى از سه چوبه منيح و سفيح و رغد به نام كسى در مى آمد، چيزى از آنسهام عايدش نمى شد، با اينكه صاحبان اين سه سهم در دادنپول شتر شركت داشتند و اين عمل هميشه ميان ده نفر انجام مى شد، و در تعيين اينكه چهكسى صاحب فذ، و چه كسى صاحب تواءم و يا آن هشت چوبه ديگر باشد با قرعه تعيينمى كردند.


قل فيهما اثم كبير


معناى (اثم ) و بيان مضرات جسمانى و اخلاقى ميگسارى 
كلمه (كبير) با ثاى سه نقطه يعنى كثير نيزقرائت شده ، و كلمه (اثم ) از نظر معنانزديك است به كلمه (ذنب )، و نظاى ر آن ، و آن عبارت است از حالتى كه در انسان ، يا هرچيز ديگر يا در عقل پيدا مى شود كه باعث كندى انسان از رسيدن به خيرات مى گردد،پس اثم آن گناهى است كه به دنبال خود شقاوت و محروميت از نعمت هاى ديگرى را مىآورد، و سعادت زندگى را در جهات ديگرى تباه مى سازد، و دو گناه مورد بحث از همينگناهان است و بدين جهت آن را اثم خوانده .
اما مى گسارى مضراتى گوناگون دارد، يكى مضرات طبيعى ، و يكى اخلاقى ، و يكىمضرات عقلى ، اما ضررهاى طبيعى و آثار سوء و جسمى اينعمل اختلال هائى است كه در معده ، و روده ، و كبد، و شش ، و سلسله اعصاب و شرايين ، وقلب ، و حواس ظاهرى ، چون بينائى و چشائى و غير آن پديد مى آورد كه پزشكان حاذققديم و جديد تاءليفات بسيارى نوشته و آمارهاى عجيبى ارائه داده اند، كه از كثرتمبتلايان به انواع مرضهاى مهلكى خبر مى دهد كه از اين سم مهلك ناشى مى شود.
و اما مضرات اخلاقى شراب اين است كه علاوه بر آثار سوئى كه گفتيم در درون انساندارد و علاوه بر اينكه خلقت ظاهرى انسان را زشت و بى قواره مى كند، انسان را بهناسزاگوئى وا مى دارد، و نيز به ديگران ضرر مى رساند، و مرتكب هر جنايتى و قتلىمى شود، اسرار خود و ديگران را فاش مى سازد، به نواميس خود و ديگران هتك و تجاوزمى كند، تمامى قوانين و مقدسات انسانى را كه اساس سعادت زندگى انسانها استباطل ولگد مال مى كند، و مخصوصا ناموس عفت نسبت به اعراض و نفوس واموال را مورد تجاوز قرار مى دهد، آرى كسى كه مست شده و نمى داند چه مى گويد و چهمى كند، هيچ جلوگيرى كه از افسار گسيختگى مانعش شود ندارد، و كمتر جنايتى است كهدر اين دنياى مالامال از جنايات ديده شود و شراب در آن دخالت نداشته باشد، بلكهمستقيم و يا حداقل غير مستقيم در آن دخالت دارد.
و اما ضررهاى عقليش اين است كه عقل را زايل و تصرفاتعقل را نامنظم و مجراى ادراك را در حال مستى و خمارى تغيير مى دهد، و اينقابل انكار نيست و بدترين گناه و فساد هم همين است ،
چون بقيه فسادها از اينجا شروع مى شود و شريعت اسلام همانطور كه قبلا هم گفته شداساس احكام خود را تحفظ بر عقل قرار داده ، خواسته است با روش عملى ،عقل مردم را حفظ كند، (و بلكه رشد هم بدهد)، و اگر از شراب ، و قمار، و تقلب ، و دروغ، و امثال اين گناهان نهى كرده ، باز براى اين است كه اينگونهاعمال ويرانگر عقلند و بدترين عملى كه حكومتعقل را باطل مى سازد در ميان اعمال شرب خمر، و در مياناقوال دروغ و زور است . پس اين اعمال يعنى اعمالى كه حكومتعقل را باطل مى سازد، و در راس آن سياست هائى است كه مستى و دروغ را ترويج مى كند،اعمالى است كه انسانيت را تهديد مى كند، و بنيان سعادت او را منهدم ساخته ، آثارى هريك تلخ ‌تر از ديگرى ببار مى آورد، آرى شراب آب شور را مى ماند كه هر چه بيشتربنوشند تشنه تر مى شوند، آنجا كه كار به هلاكت برسد، آثار اين آب آتشين هم روزبه روز تلخ ‌تر، و بر دوش انسانها سنگين تر است ، چون مبتلاى به شراب جرعه اىديگر مى نوشد تا بلكه شايد خستگيش بر طرف شود، ولى تلاشى بيهوده مى كند.
و اين فخر براى دين مبين اسلام اين محجه بيضا و شريعت غرابس است ، كه زير بناىاحكام خود را عقل قرار داده ، و از پيروى هواى نفس كه دشمنعقل است نهى فرموده .
و گفتنى هاى ما پيرامون شرب خمر بيش از اينها است ان شاء اللّه تتمه آن در سوره مائدهاز نظر خواننده خواهد گذشت .
تحريم تدريجى ميگسارى توسط شارع مقدس اسلام 
و از آنجائى كه مردم به قريحه حيوانيت كه دارند هموارهمتمايل به لذائذ شهوت هستند، و اين تمايل شهواتى را
بيشتر در بين آنان شايع مى سازد تا حق و حقيقت را، و قهرا مردم به ارتكاب آنها عادتنموده تركش برايشان دشوار مى شود، هر چند كه ترك آن مقتضاى سعادت انسانى باشد،بدين جهت خداى سبحان مبارزه با اينگونه عادتها را تدريجا در بين مردم آغاز كرد، و بارفق و مدارا تكليفشان فرمود:
يكى از اين عادات زشت و شايع در بين مردم مى گسارى بود، كه شارع اسلام به تدريجتحريم آن را شروع كرد، و اين مطلب با تدبر در آيات مربوط به اين تحريم كه مىبينيم چهار بار نازل شده كاملا به چشم مى خورد.
بار اول فرموده : (قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ، و الاثم و البغىبغير الحق ) و اين آيه در مكه نازل شده ، و بطور كلى هر عملى را مصداق اثم باشدتحريم كرده ، و ديگر نفرموده كه شرب خمر هم مصداق اثم است ، و اينكه در آن اثمىكبير است .
و احتمالا اين همان جهت است كه گفتيم خواسته است رعايت سهولت و ارفاق را كرده باشد،چون سكوت از اينكه شراب هم اثم است خود نوعى اغماض است ، همچنانكه آيه شريفه :(و من ثمرات النخيل و الاعناب تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا) نيز اشاره به ايناغماض دارد، (چون شراب را در مقابل رزق نيكو قرار داده )، و گويا مردم با اينكهصراحتا بفرمايد شراب حرمتى بزرگ دارد، دست بردار نبودند، تا آنكه آيه شريفه :(لا تقربوا الصلوه و انتم سكارى ) در مدينهنازل شد، و تنها از مى گسارى در بهترين حالات انسان و در بهترين اماكن يعنى نماز درمسجد نهى كرده .
و اعتبار عقلى خود ما و نيز سياق آيه شريفه نمى پذيرد كه اين آيه بعد از آيه بقره ، ودو آيه مائده كه بطور مطلق از مى گسارى نهى مى كنندنازل شده باشد، و معنا ندارد كه بعد از نهى از مطلق مى گسارى ، دوباره نسبت بهبعضى از موارد آن نهى كنند، علاوه بر اينكه اين كار با تدريجى كه گفتيم از اين آياتاستفاده مى شود منافات دارد، چون تدريج عبارت از اين است كهاول تكليف آسان را بيان كنند بعدا به سخت تر و سخت تر از آن بپردازند نه اينكهاول تكليف دشوار را بيان كنند، بعدا آسانتر آن را بگويند.
و سپس آيه سوره بقره كه مورد بحث ما است نازل شد، و فرمود: (يسئلونك عن الخمر والميسر، قل فيهما اثم كبير و منافع للناس ، و اثمهما اكبر من نفعهما) و اين آيه بعد ازآيه سوره نسا نازل شد، به بيانى كه گذشت ، و دلالت بر تحريم هم دارد، براىاينكه در اينجاتصريح مى كند بر اينكه شرب خمر اثم است ، و در سوره اعراف بطورصريح بيان مى كند كه هر چه مصداق اثم باشد خدا از آن نهى كرده .
رد سخن بعضى از مفسرين كه گفته اند آيه سوره بقره صريح در حرمت شراب نيست.
از اينجا فساد گفتار بعضى از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند: آيه سوره بقرهصريح در حرمت نيست ، چون تنها دارد (قل فيهما اثم كبير)، و اين بيش از اين دلالتندارد كه در شراب اثم يعنى ضرر هست ، و در جاى ديگر بطور كلى هر چيز مضرىتحريم شده ، ولى آيا خصوص چيرهائى را كه مضر از جهتى و مفيد از جهت ديگر است نيزشامل مى شود يا نه ؟ جاى اجتهاد است ، و بهمين جهت صحابه در آن اجتهاد كرده ، بعضىبطور كلى آن را ترك كرده اند،
و بعضى ديگر همچنان بر نوشيدنش اصرار مى ورزيدند، و گويا پيش خود فكر كردهاند كه چه مانعى دارد، ما شراب را طورى بنوشيم كه هم از منافعش برخوردار شويم ، وهم ضررش بما نرسد، و همين اشتباه باعث و زمينه شد براى اينكه تحريم قطعى آننازل شود، و بفرمايد: (انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس منعمل الشيطان - تا آنجا كه مى فرمايد - فهل انتم منتهون )) و وجه فساد اين تفسير آناست كه اولا مفسر نامبرده كلمه (اثم ) را به معناى مطلق ضرر گرفته ، در حالى كه اثمبه معناى ضرر نيست ، و صرف اينكه در آيه شريفه درمقابل نفع قرار گرفته ، دليل نمى شود بر اينكه به معناى ضرر باشد، كهمقابل نفع است ، و اگر به اين معنا باشد مفسر نامبرده آيه (و من يشرك باللّه فقدافترى اثما عظيما) و آ يه : (فانه آثم قلبه ) و آيه : (ان تبوء باثمى و اثمك) و آيه : (لكل امرى ء منهم ما اكتسب من الاثم ) و آيه : (و من يكسب اثما فانما يكسبهعلى نفسه ) و آياتى ديگر را چگونه معنا مى كند، و چگونه كلمه اثم را در آنها بهمعناى ضرر مى گيرد؟.
و ثانيا در آيه شريفه حكم شراب را به ضررتعليل نكرده ، و بر فرض كه تسليم شويم اينطورتعليل كرده : كه ضرر شراب و قمار از نفعش بيشتر است ، ديگر معنا ندارد عبارت بهاين صراحت را به اجتهاد ارجاع دهد، و در حقيقت اينعمل ، اجتهاد در مقابل نص است .
و ثالثا گيرم كه آيه شريفه به خودى خود قاصر باشد از اينكه دلالت بر حرمت كند،ليكن در دلالت كردنش بر اثم صراحت دارد، و با در نظر داشتن اينكه در مدى نهنازل شده ، و آيه سوره اعراف كه اثم را تحريم كردهقبل از آن نازل شده بوده ،با اين حال كسى كه آيه سوره اعراف را در مكه شنيده ، ديگرچگونه مى تواند در آيه مورد بحث كه در مدينهنازل شده اجتهاد كند.
از اينهم كه بگذريم آيه سوره اعراف دلالت بر حرمت مطلق اثم دارد، و آيه مورد بحثشراب و قمار را اثم كبير يعنى فرد اعلاى اثم خوانده ديگر كسى شك نمى كند در اينكهاين دو از مصاديق كامل و تام اثم تحريم شده اند، چون قرآن كريمقتل ، و كتمان شهادت ، و افترا، و غيره را نيز اثم خوانده ،
و هيچ يك را اثم كبير نخوانده به جز شراب ، و قمار، و به جز شرك كه آن را اثم عظيمناميده و فرموده : (و من يشرك باللّه فقد افترى اثما عظيما).
آخر مرحله در تحريم خمر و ميسر 
و سخن كوتاه اينكه : (هيچ شكى نيست در اينكه آيه مورد بحث دلالت بر تحريم دارد).
آنگاه دو آيه سوره مائده نازل شد، و فرمود: (يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر والانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان ، فاجتنبوه لعلكم تفلحون انما يريد الشيطان انيوقع بينكم العداوه و البغضاء فى الخمر و الميسر، و يصدكم عن ذكر اللّه و عن الصلوة، فهل انتم منتهون ).
از ذيل اين دو آيه بر مى آيد كه مسلمانان بعد از شنيدن آيه سوره بقره هنوز از مىگسارى دست بردار نبودند، و به كلى آن را ترك نكرده بودند، تا اين دو آيهنازل شد، و در آ خرش فرمود حالا ديگر دست بر مى داريد يا خير؟.
همه آنچه گفته شد درباره شراب بود.
و اما ميسر: مفاسد اجتماعى آن و اينكه مايه فرو ريختن پايه هاى زندگى است امرى استكه هر كسى آن را به چشم خود مى بيند، و نياز به بيان ندارد، و ان شاء اللّه به زودىدر سوره مائده متعرض آن خواهيم شد.
شرح بقيه مفردات آيه شريفه سيئلونك عن الحمر والمسيرقل فيها اثم كبير...
اينجا گفتگوى ما در شراب و قمار پايان يافت ،حال به بحثى كه درباره كلمات آيه داشتيم برگرديم ،(قل فيهما اثم كبير، و منافع للناس ) معناى كلمه اثم را گفتيم ، اما كلمه (كبير) صفتمشبه از كبر است ، و كبر در حجم ها به منزله كثرت است در اعداد، ومقابل كبر صغر است ، همچنانكه در مقابل كثرت قلت است ، پس كبر و صغر دو وصف نسبىهستند، به اين معنا كه جسم و يا حجمى معين ، نسبت به حجمى ديگر كوچك تر از حجم كبير،ونسبت به حجمى سوم بزرگتر از حجم صغير است ، و اگر اين مقايسه و نسبت نبود هيچچيز نه كبير بود و نه صغير، همچنانكه هيچ عددى نه بسيار بود و نه اندك .
و اين معنا به نظر نزديك مى رسد كه اولين بارى كه بشر متوجه معناى كبر شده در حجمها بوده ، چون حجم يك كميت متصل در جسمانيت است ، آنگاه از حجم و صورت آنمنتقل به معناى شده ،
به عنوان گسترش دادن معناى كلمه ، كبر و صغر معانى را هم با اين دو كلمه توصيفكردند، (مثلا گفتند فلان عمل جرمى بزرگ ، و يا خطائى بزرگ و يا احسانى كوچك است )خداى تعالى هم فرموده : (انها لاحدى الكبر، آنعمل يكى از بزرگ ها است ).
و نيز فرموده : (كبرت كلمه تخرج من افواههم ) و نيز فرموده : (كبر على المشركينما تدعوهم اليه ).
و اما كلمه (عظم ) همان معناى كبر را مى دهد، با اين تفاوت كه عظم ظاهرا از عظم (استخوان) گرفته شده ، كه يكى از اجزاى بدن هر حيوان استخواندارى است ، چون معيار دربزرگى جثه هر حيوانى درشتى است خوانهاى او است ، كه درداخل بدن او بهم پيوسته است ، آنگاه هر چيز بزرگ و درشتى را هم به عنوان استعارهعظيم خواندند، و بعد از كثرت استعمال معناى اصلى كلمه شد و مانند ساير مواد اصلى ومشتقات هم از آن اشتقاق يافت .
و كلمه (نفع ) مخالف كلمه (ضرر) است و اين دو كلمه بر امورى اطلاق مى شود كه يامحبوب و مطلوب ديگران است ، و يا مكروه ، همچنانكه دو كلمه خير و شر اطلاق مى شود برامورى كه يا مطلوب براى خودش است ، و يا مكروه براى خودش ، (دواى نافع است براىمريض ، و سم مضر است براى انسان ، ولى چيزى كه خير و يا شر است براى خودش خيرو يا شر است )، و مراد از منافع شراب و قمار، منافعى است كه در خريد و فروش و ياساختن آن ، و يا در سرگرمى با آن است ، و چون درذيل آيه ، اثم با منافع آن دو مقايسه شد، و فرمود اثم آن دو اكبر است لذا جهت كثرتمنافع را الغا كرد، و فرمود: (نفعهما) براى اينكه عدد در كبر دخالتى ندارد.


و يسئلونك ما ذا ينفقون قل العفو


معناى عفو در (يسئلونك ماذا ينفقون قل العفو...) 
كلمه (عفو) بطوريكه راغب گفته به معناى آن است كه به سوى چيزى خم شوى ، تا آن رابگيرى ، اين معناى اصلى كلمه نامبرده است ليكن از آنجائى كه عنايات مختلفه اى در كلامپيدا شد، ناگزير كلمه نامبرده را در معانى مختلفه اىاستعمال كردند، مانند آمرزش ، و محو كردن اثر، و واسطه شدن در انفاق ، كه همين معناىاخير منظور آيه است و خدا داناتر است .
گفتار در اينكه چرا در پاسخ از اينكه (چه انفاق كنيم ؟) فرموده : (عفو را) همان گفتارىاست كه ما در تفسير آيه (يسئلونك ما ذا ينفقون ؟قل ما انفقتم من خير فللوالدين و الاقربين ...) گذرانديم .


يبين اللّه لكم الايات لعلكم تتفكرون فى الدنيا و الاخرة


ظرف (در دنيا و آخرت ) متعلق است به جمله (تتفكرون )، ولى ظرف آن نيست ، و معناى آيهاين است كه شايد شما درباره امور دنيا و آخرت فكر كنيد، (نه اينكه در دنيا و آخرت فكركنيد)، بلكه درباره حقيقت اين دو نشاه ، البته آنچه مربوط به شما است فكر كنيد، وبفهميد كه دنيا خانه اى است كه خدا آن را براى شما آفريد، تا در آن زندگى كنيد، وآنچه برايتان در خانه آخرت كه بازگشتگاه شما است نافع است كسب كنيد، چون در آخرتبه سوى پروردگارتان بازگشت مى كنيد و خدا شما را در برابر اعمالى كه در دنياكرده ايد جزا مى دهد
دو نكته در آيه : 1 تشويق مردم به تفكر پيرامون حقايق وجود 2 عدم رضايت بهتقليدو اطاعت كوركورانه
در اين آيه شريفه دو نكته هست ، اول اينكه مردم را تشويق و تحريك مى كند به اين كهپيرامون حقايق وجود، و معارف مبداء و معاد و اسرار طبيعت بحث كنند و در طبيعت اجتماع ونواميس اخلاق ، و قوانين زندگى فردى و اجتماعى بينديشند و سخن كوتاه آنكه از ميانتمامى علومى كه ازمبداء و معاد و حقايق بين آن دو بحث مى كند، آنچه را كه مربوط بهسعادت و شقاوت انسان است بكار بگيرند.
دوم اينكه قرآن كريم هر چند كه بشر را به اطاعت مطلقه و بى چون و چراى خدا ورسول دعوت مى كند، الا اينكه به اين هم رضايت نمى دهد كه مردم احكام و معارف قرآنىرا با جمود محض و تقليد كوركورانه ، و بدون هيچ تفكر و تعقلى بپذيرند، بلكه بايدفكر و عقل خود را بكار بگيرند، تا در هر مساءله حقيقت امر كشف شود، و با نورعقل راهشان
در اين سير و سلوك روشن گردد.
و گويا مراد از تبيين همان كشف و پرده بردارى ازعلل احكام و قوانين ، و روشنگرى اصول معارف و علوم باشد.


و يسئلونك عن اليتامى ، قل اصلاح لهم خير


وجه اينكه مسلمانان از امر ايتام از پيامبر اسلام (ص)سوال كردند
اين آيه شريفه اشعار بلكه دلالت دارد بر نوعى تخفيف وتسهيل ، چون اول اجازه خلط و آميزش با ايتام را مى دهد، بعدا مى فرمايد و اگر خدا خواستكمكتان مى كند، و از اين تعبير معلوم مى شود كه مسلمانان قبلا تشديدى از خدا نسبت بهامر ايتام شنيده بودند، كه مايه تشويش و اضطراب دلهاشان مى شده ،
و همين اضطراب وادارشان كرده كه از امر ايتامسوال كنند، و واقع هم همينطور بوده ، چون آياتى شديد اللحن در امر ايتامنازل شده بود، مانند آيه : (ان الذين ياكلوناموال اليتامى ظلما، انما ياكلون فى بطونهم نارا، و سيصلون سعيرا) و آيه : (و آتوااليتامى اموالهم ، و لا تتبدلوا الخبيث بالطيب ، و لا تاكلوا اموالهم الى اموالكم ، انه كانحوبا كبيرا). كه در اولى خوردن مال يتيم را خوردن آتش ، و در دومى خوردن خبيث و جرمىكبير خوانده .
پس از ظاهر امر چنين بر مى آيد كه آيه مورد بحث بعد از آيات سوره نساءنازل شده ، و با اين معنا آن رواياتى كه درشاءننزول آيه وارد شده و به زودى از نظر خواننده مى گذرد، تاءييد مى شود و در جمله :(قل اصلاح لهم خير...)، از آنجا كه كلمه (اصلاح ) نكره و بدون الف و لام آمده ، دلالتدارد بر اينكه آنچه مرضى خداست نوع خاصى از اصلاح است ، نه هر اصلاحى ، هر چندكه اصلاح ظاهرى باشد، پس بايد گفت نكره آمدن اصلاح براى افاده تنوع است و درنتيجه مراد از صلاح اصلاح حقيقى است ، نه صورى و جملهذيل آيه هم كه مى فرمايد: (و اللّه يعلم المفسد من المصلح ...)، به اين نكته اشعاردارد.


وان تخالطوهم فاخوانكم


ترخيص در اختلاط سرپرستان و اولياء ايتام با ايتام ، متضمن مساوات بين تمام مومنيناست
اين جمله به مساواتى اشاره مى كند كه خداى تعالى در ميان تمامى برقرار كرده مىخواهد، تمامى صفات و تعيناتى كه باعث امتياز يك طبقه از طبقه ديگر است ، و ريشهبروز همه انواع فساد در ميان مردم مى شود مثلا اين آن ديگرى را برده خود مى كند، و آناين ديگرى را به استضعاف مى كشد، و ذليل خود نموده به او بزرگى مى فروشد، ونيز باعث انواع ظلم ها و تجاوزات مى شود لغو شده اعلام كند، آرى با اين اعلام برادرىاست كه موازنه و هم سنگى ميان دو طبقه مردم ميان يتيم ضعيف و ولى قوى ، ميان توانگرميليونر و فقير خاكسترنشين ، و همچنين ميان هر ناقص و تامى بر قرار مى شود، همچنانكهدر جاى ديگر هم فرمود: (انما المؤ منون اخوة ).
پس معلوم مى شود آيه شريفه آن مخالطه با يتيم را تجويز مى كند كه مخالطهبرادرانه باشد، مخالطه دو برادر كه در حقوق اجتماعى بين مردم برابرند آنچه ازمالش برداشته مى شود، مانند و برابر همان مالى است كه به او مى دهند پس آيه موردبحث مقابل آيه : (و آتوا اليتامى اموالهم ، و لا تتبدلوا الخبيث بالطيب ، و لا تاكلوااموالهم الى اموالكم انه كان حوبا كبيرا)قرار دارد، و اين محاذات يكى از شواهدى استبر اينكه در آيه مورد بحث نوعى تخفيف و تسهيل داده شده ، همچنانكهذيل آيه نيز بر آن دلالت كرد و نيز جمله : (و اللّه يعلم المفسد من المصلح ) هم تا حدىبر آن دلالت داشت .
پس معناى آيه چنين است كه آميزش با ايتام اگر ضرورى شد جايز است (و اين همان تخفيفنامبرده است )، ولى بايد نظير مخالطت دو برادر باشد يعنى با تساوى حقوق باشد، آنوقت است كه ديگر جاى ترس و دلواپسى نيست ، چون اينعمل اگر به فرض ، اصلاح باشد، آنهم اصلاح حقيقى نه صورى ،عمل خيرى است ، و حقيقت امر هم بر خدا پوشيده نيست ، تا بترسيد مبادا صرفا به خاطراينكه مخالطت كرده ايد از شما مؤ اخذه كند، نه خداى سبحان مفسد را از مصلح تميز مى دهد.


واللّه يعلم المفسد من المصلح ...


كلمه (يعلم ) نسبت به كلمه (مفسد) كه مفعولآن است بدون واسطه عمل كرده ، ولى كلمه (مصلح ) را با حرف (من )مفعول خود كرده ، و اين گويا بدين جهت است كه كلمه (يعلم ) در اينجا متضمن معناى تميزاست ، و كلمه (عنت ) به معناى كلفت و مشقت است .
بحث روايتى 
(در ذيل آيات گذشته مربوط به شراب و قمار، انفاق و سرپرستى ايتام ) 
در كافى از على بن يقطين روايت كرده كه گفت : مهدى عباسى از ابى الحسن موسى بنجعفر (عليه السلام ) از شراب پرسيد، آيا در كتاب خدا حرام است يا خير؟ چونكه مردممنهى بودن آنرا مى دانند ولى حرمتش را نمى دانند.
حضرت فرمود بلكه حرام است ، پرسيد در كجاى قرآن تحريم شده اى ابا الحسن ؟فرمود: در آيه : (انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ، و الاثم و البغى بغيرالحق )، آنگاه امام پس از چند كلمه فرمود: اما اثم عينا همان خمر است ، براى اينكه در جاىديگر فرموده :(يسئلونك عن الخمر و الميسرقل فيهما اثم كبير، و منافع للناس ، و اثمهما اكبر من نفعهما) پس به حكم اين آيه خمرو ميسر در كتاب خدا اثم است و اثم آن دو از منفعتى كه ممكن است داشته باشد بيشتر استهمچنانكه خدا فرمود،
مهدى گفت : اى على بن يقطين اين فتوائى است هاشمى گفتم : درست است ، يا اميرالمؤ منين ،حمد خداى را كه اين علم را از شما اهل بيت بيرون نكرد مى گويد: به خدا سوگند مهدىبدون درنگ گفت : تو درست مى گوئى اى رافضى .
روايتى از ائمه معصومين عليه السلام در شدت حرمت شرب خمر 
مولف : در سابق بيانى كه معناى اين روايت را روشن كند گذشت .
و باز در كافى از ابى بصير از يكى از دو امام صادق و باقر (عليهماالسلام ) روايتكرده كه فرمود خداى تعالى براى معصيت خانه اى و صندوقى قرار داده ، و براى آن درىدرست كرده ، و آن در را قفل كرده ، و براى آنقفل كليدى هست ، و آن شراب است . و نيز در همان كتاب از امام صادق (عليه السلام ) روايتآورده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: شراب سر منشاتمامى گناهان است .
و باز در آن كتاب از اسماعيل روايت كرده كه گفت : امام باقر (عليه السلام ) به طرفمسجد الحرام آمد، جمعى از قريش به وى نگريسته و گفتند: اين معبوداهل عراق است ، بعضى از خود آنان گفت : خوب است كسى را بفرستيم نزدش ، جوانى رافرستادند، جوان پرسيد: عمو جان از همه گناهان كبيره بزرگتر چيست ؟ فرمود: شربخمر.
و نيز از ابى البلاد از يكى از آن دو بزرگوار روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى بههيچ گناهى بزرگتر از شرب مسكر نافرمانى نشده ، چون اين مست است كه ندانسته همنماز واجب را ترك مى كند، وهم به مادر و دختر و خواهر خود مى پرد.
و در احتجاج آمده كه زنديقى از امام صادق (عليه السلام ) پرسيد: يا ابا عبد اللّه چرا خداشراب را كه هيچ لذتى لذيذتر از آن نيست حرام كرد؟ فرمود: بدين جهت حرام كرد كه امالخبائث ، و منشا تمامى شرور است ساعتى بر شارب خمر مى گذرد كه در آن ساعت عقلشاز كفش رفته ، نه پروردگار خود را مى شناسد و نه از هيچ معصيتى پروا دارد (تا آخرحديث ).
مولف : اين روايات يكديگر را تفسير مى كنند، و تجربه و حسابعقل هم مساعد آنها است .
پيامبر اسلام (ص ) شارب خمر را لعنت مى كند 
و در كافى از جابر از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود:رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مساءله خمر ده نفر را لعنت كرد 1 - آنكه درختخرما و يا انگور و يا چيز ديگر را به منظور شراب مى كارد 2 - آنكه باغبانيش مى كند 3- آنكه آنرا مى فشارد 4 - آنكه مى نوشد 5 - آنكه ساقى شراب مى شود 6 - آنكه شرابرا بار مى كند 7 - آنكه بار شراب را برايش مى برند 8 - آنكه آنرا مى فروشد 9 -آنكه شراب را مى خرد10 - آنكه پول شراب را مى خورد. و نيز در كافى و محاسن از امامصادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمودرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: ملعون و باز ملعون است ، كسى كه كنارسفره اى بنشيند كه درآن سفره شراب نوشيده مى شود.
مؤ لف : آيه شريفه (و لا تعاونوا على الاثم و العدوان ) مؤ يد اين دو روايت است .
و در خصال به سند خود از ابى امامه روايت كرده كه گف ت : رسولخدا (صلى الله عليهو آله و سلم ) فرمود: چهار طايفه اند كه خدا در قيامت نظرى به آنان نمى افكند (يعنىرحمتش را شامل حال آنان نمى كند) 1 - عاق 2 - كسى كه زياد منت مى گذارد 3 - كسى كهقضا و قدر را تكذيب مى كند 4 - كسى كه بر شرب خمر عادت كرده است .
روايتى درباره وضع شارب خمر در روز قمامت 
و در امالى ابن الشيخ به سند خود از امام صادق (عليه السلام ) ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت آمده كه فرمود: پروردگارمجل جلاله سوگند خورده كه هيچ بنده اى از بندگانم در دنيا شراب ننوشد، مگر آنكه درقيامت به همان مقدار كه نوشيده از حميم دوزخ به او مى چشانم ،حال چه اينكه اهل عذاب باشد و يا آمرزيده باشد آنگاه فرمود: روز قيامت شارب الخمر باروى سياه و چشمانى كبود محشور مى شود در حالى كه گونه اش كج و معوج است ، آب ازدهانش ريزان ، و زبانش از پشت سرش آويزان است .
و در تفسير قمى از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: اين معنا بر خدا حق وسزاوار است ، كه به شارب الخمر بنوشاند آن آبى را كه از فرج زنان فاحشه مىريزد و در آن روز آن آب عبارت است از صديد، و صديد چرك و خون غليظ و درهمى استكه حرارتش و بوى
گندش اهل دوزخ را عذاب مى دهد.
مولف : شايد بتوان گفت كه آيه : (ان شجره الزقوم طعام الاثيمكالمهل يغلى فى البطون ، كغلى الحميم ، خذوه فاعتلوه الى سواء الجحيم ثم صبوافوق راسه من عذاب الحميم ، ذق انك انت العزيز الكريم ). اين روايات را تاءييد مىكند، چون مى فرمايد: (به درستى درخت زقوم طعام گنه كار است كه چون مس مذاب دردرون دلها مى جوشد، فرمان مى رسد: بگيريد او را و تا وسط دوزخ ببريد، و سپس ازبالاى سرش ‍ عذاب حميم بريزيد، (و به او بگوئيد) بچش اين را كه تو همان دردانه اىبودى كه براى خود احترامى قائل بودى ) و در همه معانى گذشته روايات بسيارى ديگرهست .
و در كافى از وشاء از ابى الحسن (عليه السلام ) روايت آورده كه گفت : من از آن جنابشنيدم مى فرمود: ميسر قمار است .
رواياتى در شاءن نزول (و يسئلونك ماذاينفقونقل العفو) و معناى عفو
مولف : روايات در اين معنا بسيار زياد است ، بطوريكه هيچ شكى در آن نيست .
و در الدرالمنثور در تفسير آيه (و يسئلونك ماذا ينفقون ...) از ابن عباس روايت آورده كهگفت : چند نفر از صحابه بعد از آنكه ماءمور شدند در راه خدا انفاق كنند، نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شدند، و عرضه داشتند ما نفهميديم اين نفقه اى كهماءمور شده ايم از اموالمان در راه خدا بدهيم چيست ؟ بفرما چه بايد بدهيم ، خداى تعالىاين آيه را نازل كرد: (و يسئلونك ماذا ينفقونقل العفو)، و قبل از اين آيه مسلمانان آن قدر انفاق مى كردند كه حتى مختصرى كه صدقهدهند و مالى كه غذائى براى خود فراهم كنند برايشان نمى ماند.
و نيز در الدرالمنثور است كه از يحيى روايت شده كه گفت : من شنيدم معاذ بنجبل ، و ثعلبه نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شدند و پرسيدند: يارسول اللّه ما برده دار و زن و بچه دار هستيم ، بفرما ازاموال خود چه مقدار انفاق كنيم ؟ خداى تعالى اين آيه رانازل كرد كه : (و يسئلونك ما ذا ينفقون قل العفو).
و در كافى و تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود: عفو بهمعناى حد متوسط است .
و در تفسير عياشى از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: عفويعنى مقدار كفايت ، و در روايتى كه از ابى بصيرنقل كرده فرموده عفو، به معناى ميانه روى است .
و نيز در آن كتاب در ذيل آيه : (الّذين اذا انفقوا لم يسرفوا، و لم يقتروا، و كان بين ذلكقواما) از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: وقتى آن صحيح نبود، و اينهم صحيح نبود، قهرا حدوسط صحيح است .
و در مجمع البيان از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: عفو آن مقدارى استكه از قوت سال زياد بيايد.
مولف : روايات همه با هم متوافقند، و روايت اخير ازقبيل بيان مصداق است ، و روايات در فضل صدقه و كيفيت و مورد و كميت آن از حد شماربيرون است كه انشاءاللّه بعضى از آنها در موارد مناسب خواهد آمد.
رواياتى در شاءن نزول (و يسئلونك عن اليتامى ) 
و در تفسير قمى در ذيل آيه : (و يسئلونك عن اليتامى از امام صادق (عليه السلام ) روايتكرده كه فرمود بعد از آنكه آيه : (ان الذين ياكلوناموال اليتامى ظلما، انما ياكلون فى بطونهم نارا، و سيصلون سعيرا)نازل شد، هر كس يتيمى در خانه داشت از خانه بيرون كرد، و ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پرسيدند جز اين چه مى توانستيم بكنيم ؟ در پاسخ، اين آيه نازل شد: (يسئلونك عن اليتامى قل اصلاح لهم خير، و ان تخالطوهم فاخوانكمفى الدين ، و اللّه يعلم المفسد من المصلح ).
و در الدرالمنثور از ابن عباس روايت كرده كه گفت : وقتى خداى تعالى آيه : (و لاتقربوا مال اليتيم الا بالتى هى احسن )، و آيه : (ان الذين ياكلوناموال اليتامى ...)، نازل شد، كسانى كه يتيمى در خانه خود داشتند طعام و شراب خود رااز طعام و شراب يتيم جدا نموده ، سهم او را بيشتر از سهم خود مى دادند، و اگر يتيم نمىتوانست همه آن طعام و نوشيدنى را مصرف كند، و زياد مى آمد، زياديش را هم مصرف نمىكردند تا فاسد شود، و اين براى آنان دشوار بود، لاجرم جريان را به عرضرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رساندند خداى تعالى اين آيه رانازل كرد: (يسئلونك عن اليتامى ، قل اصلاح لهم خير، و ان تخالطوهم فاخوانكم )، ازآن پس سفره خود و ايتام را يكى كردند با آنها خوردند و نوشيدند.
مولف : اين معنا از سعيد بن جبير و عطا و قتاده نيز روايت شده .
سوره بقره ، آيه 221 


و لا تنكحوا المشركات حتى يومن و لامه مؤ منه خير من مشركة و لو اعجبتكم و لا تنكحواالمشركين حتى يومنوا و لعبد مؤ من خير من مشرك و لو اعجبكم اولئك يدعون الى النار و اللّهيدعوا الى الجنة و المغفره باذنه ويبين ءايته للناس لعلهم يتذكرون (221)


ترجمه آيه 
با زنان مشرك ازدواج مكنيد تا ايمان آورند و يك كنيز باايمان بهتر است از خانمى مشركهر چند آن خانم مورد شگفت و خوشايندتان باشد و با مردان مشرك ازدواج مكنيد تا ايمانآورند كه يك برده مؤ من از آقائى مشرك بهتر است هر چند كه مورد شگفت و خوشايند شماباشد آرى مشركين شما را به سوى آتش دعوت مى كنند و خدا به سوى جنت و مغفرتى بهاذن خود مى خواند و آيات خود را براى مردم بيان مى كند تا شايد متذكر شوند. (221)
بيان آيه 


ولا تنكحوا المشركات حتى يومن ...


راغب در مفردات مى گويد كلمه نكاح در اصللغت به معناى عقد نكاح بوده
بعنوان استعاره در عمل زناشوئى استعمال شده ، و اينمحال است كه در اصل لغت به معناى عمل زناشوئى بوده و سپس استعاره شده باشد در عقدازدواج ، براى اينكه تمامى الفاظى كه عمل زناشوئى را افاده مى كنند، كنايات هستند (وهيچ لفظى در برابر اين عمل وضع نشده )، چون همه مردم گفتگوى از آن را زشت مىدانند، و با اين حال محال است كسى كه مى خواهد به مخاطب خود از يكعمل مشروع و پسنديده خبر دهد، و بگويد: من با فلانى ازدواج كرده ام ، تعبيرى كند كهتنها در هنگام فحش دادن استعمال مى شود.
اين بود گفتار راغب و گفتار درستى است ، چيزى كه هست بايد اين را هم مى گفت ، كهمنظور از عقد علقه زوجيت است ، نه عقد لفظى (كه بين هر ملت و مذهبى در هنگام مراسمازدواج خوانده مى شود).
معنا و مراتب شرك به موارد استعمال كلمه (مشرك ) و (كافر) 
و كلمه (مشركات ) اسم فاعل از مصدر اشراك ، يعنى شريك گرفتن براى خداى سبحاناست ، و معلوم است كه شريك گرفتن مراتب مختلفى از نظر ظهور و خفا دارد، همانطور كهكفر و ايمان هم از اين نظر داراى مراتبند.
مثلا اعتقاد به اينكه خدا دو تا و يا بيشتر است و نيز بتها را شفيعان درگاه خدا گرفتن ،شركى است ظاهر، و از اين شرك كمى پنهان تر شركى است كهاهل كتاب دارند، و براى خدا فرزند قائلند، و مخصوصا مسيح و عزير را پسران خدا مىدانند.
و به حكايت قرآن مى گويند: (نحن ابناء اللّه و احباوه ) و اين نيز شرك است ، از اينهم كمى مخفيتر اعتقاد به استقلال اسباب است ، اينكه انسان مثلا دوا را شفا دهنده بپندارد، وهمه اعتمادش به آن باشد، اين نيز يك مرتبه از شرك است ، و همچنين ضعيف تر و ضعيفتر مى شود، تا برسد به شركى كه به جز بندگان مخلص خدا احدى از آن برى نيست، و آن عبارت است از غفلت از خداوند تعالى و توجه به غير خداىعزوجل ، پس همه اينها شرك است .
اما اين باعث نمى شود كه ما كلمه (مشرك ) را بر همه دارندگان مراتب شرك اطلاق كنيم ،همچنانكه مى دانيم اگر مسلمانى نماز و يا واجبى ديگر را ترك كند، به آن واجب كفرورزيده ، ولى كلمه (كافر) را بر او اطلاق نمى كنيم ،خداى تعالى تركعمل حج را كفر خوانده ، و فرموده : (و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا ومن كفر فان اللّه غنى عن العالمين )
ولى چنين كسى را كافر نمى خوانيم ، بلكه فاسقى است كه به يكى از واجبات خدا كفرورزيده و بر فرض هم كه بتوانيم اطلاق كنيم ، بايد بگوئيم فلانى كافر به حجاست . و همچنين ساير صفاتى كه در قرآن استعمال شده ، مانند صالحين و قانتين ، وشاكرين ، و متطهرين ، و يا فاسقين ، و ظالمين ، و و و، برابر ومعادل افعالى كه اين صفات از آنها مشتق شده نيستند، (كسى كه يكعمل صالح ، و يك عبادت ، و يك شكر، و يك طهارت ، و يك فسق ، و يك ظلم كرده ، صالح وقانت و شاكرو متطهر و فاسق و ظالم خوانده نمى شود) و اين واضح است ، پس اين عناوينرا نام يا صفت كسى كردن ، حكمى دارد، و صرف نسبت دادنفعل به آن كس حكمى ديگر.
در قرآن كريم كلمه (مشرك ) بر غيراهل كتاب اطلاق شده و اطلاق آن براهل كتاب ثابت و معلوم نيست
علاوه بر اينكه اين معنا به روشنى معلوم نشده ، كه قرآن كريم كلمه مشرك را براهل كتاب هم اطلاق كرده باشد، به خلاف لفظ كافرين ، بلكه تا آنجا كه مى دانيم اينكلمه بر غير اهل كتاب اطلاق شده ، مثلا فرموده : (لم يكن الذين كفروا مناهل الكتاب ، و المشركين منفكين ، حتى تاتيهم البينه ).
و يا فرموده : (انما المشركون نجس ، فلا يقربوا المسجد الحرام ) و يا فرموده :(كيف يكون للمشركين عهد) و نيز مى فرمايد: (و قاتلوا المشركين كافة ) و باز مىفرمايد:(قاتلوا المشركين حيث وجدتموهم ) و مواردى ديگر.
و اما اينكه فرمود: (و قالوا كونوا هودا او نصارى تهتدوا،قل بل ملة ابراهيم حنيفا، و ما كان من المشركين ) منظورش از مشركين يهود و نصارى نيست ،تا تعريضى بر اهل كتاب باشد، و در نتيجه با گفته ما منافات داشته باشد، بلكهظاهرا منظور غير اهل كتاب است ، به قرينه اينكه در آيه اى ديگر فرموده : (ما كانابراهيم يهوديا و لا نصرانيا ولكن كان حنيفا مسلما و ما كان من المشركين ).
چون از اين آيه استفاده مى شود كلمه (حنيف ) تعريضى بر يهود و نصارى است ، نه جمله(و ما كان من المشركين )، چون حنيف به معناى برى ء بودن ساحت ابراهيم از انحراف ازوسط به طرف افراط و تفريط است ، به طرف ماديت محضه يهود، و معنويت محضهنصارا، و كلمه (مسلما) تعريض بر مشركين است ، چون مى فهماند كه ابراهيم تنها تسليمخدا بود، و چون بت پرستان براى او شريكى نمى گرفت .
و همچنين آيات زير كه در آنها كلمه مشركين آمده ، با گفتار ما منافاتى ندارد چون در اينهامنظور از اين كلمه معناى وصفى و اسمى آن نيست ، بلكه منظور كسانى است كه گاهگاهىشرك از آنان سر مى زند، و آن آيات اين است : (و ما يومن اكثرهم باللّه ، الا و هممشركون ) (انما سلطانه على الذين يتولونه ، و الذين هم به مشركون ) چون مىدانيم مؤ منين هم كه احيانا گناه مى كنند، در حال گناه در تحت تسلط شيطانند پس اين شركشرك مشركين اصطلاحى نيست ، شركى است كه بعضى از مؤ منين و بلكه همه آنان سواىافرادى انگشت شمار يعنى اولياى مقرب و عباد صالحين گرفتار آن مى شوند.
ظاهر آيه شريفه تحريم ازدواج با زن و مرد بت پرست است نه ازدواجبااهل كتاب
پس از اين بيان كه قدرى هم طولانى شد، اين معنا روشن گرديد كه ظاهر آيه شريفه كهمى فرمايد: (و لا تنكحوا المشركات ) تنها مى خواهد ازدواج با زن و مرد بت پرست راتحريم كند، نه ازدواج با اهل كتاب را.
پس از اينجا فساد گفته بعضى روشن مى شود كه گفته اند: آيه شريفه ناسخ آيهسوره مائده است ، كه مى فرمايد: (اليوم احل لكم الطيبات ، و طعام الذينّ اوتوا الكتابحل لكم ، و طعامكم حل لهم ، و المحصنات من المؤ منات ، و المحصنات من االذينّ اوتوا الكتابمن قبلكم ).
و نيز فساد اين گفتار كه گفته اند: آيه مورد بحث كه مى فرمايد (با زنان مشركهازدواج نكنيد)، و آيه : (و لا تمسكوا بعصم الكوافر) ناسخ آيه مائده هستند، و نيزاينكه گفته اند: آيه سوره مائده ناسخ دو آيه سوره بقره و ممتحنه هستند روشن مى گردد.
عدم تعارض و عدم وقوع نسخ بين آيات سوره بقره و آيات سوره مائده و ممتحنه 
و وجه فساد آنها اين است كه آيه سوره بقره به ظاهرششامل اهل كتاب نمى شود، و آيه سوره مائده تنهاشامل اهل كتاب است پس هيچ منافاتى ميان آن دو نيست ، تا بگوئيم آيه سوره بقره ناسخآيه سوره مائده و يامنسوخ به آن است ، و همچنين آيه سوره ممتحنه ، هر چند عنوان (زنانكافر) در آن مورد بحث واقع شده ، و اين عنوان ، همشامل اهل كتاب مى شود، و هم مشركين ، چون كلمه (كافر)اهل كتاب را هم به اينطور شامل مى شود، كه با صدق آن ديگر نام مؤ من برايشان صادقنباشد، به شهادت اينكه فرموده : (من كان عدو اللّه و ملائكته و رسله وجبريل وميكال ، فان اللّه عدو للكافرين ).
الا اينكه ظاهر آيه به بيانى كه در همان سوره خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى اين است كهاگر مردى مسلمان شد، در حالى كه زنى كافر در عقد دارد حرام است كه ديگر به عقد آنزن وقعى بنهد، و خلاصه او را به همسرى خود باقى بگذارد، مگر اينكه او نيز ايمانبياورد آن وقت مرد مى تواند به عقد سابق همسرش اعتبارقائل باشد، و اين معنا هيچ دلالتى برازدواج ابتدائى بااهل كتاب ندارد.
و بر فرض كه تسليم شويم ، و بگوئيم : دو آيه نامبرده يعنى آيه بقره و آيه ممتحنهدلالت دارد بر حرمت ازدواج ابتدائى با زن اهل كتاب ، باز هم ناسخ آيه مائده نمى شوند،براى اينكه آيه مائده بطوريكه از سياقش ‍ برمى آيد در مورد امتنان و تخفيفنازل شده ، و چنين موردى قابل نسخ نيست بلكه تخفيفى كه از آن استفاده مى شود حاكمبر تشديدى است كه از آيه بقره فهميده مى شود، پس اگر نسخى در ميان شده باشد،بايد بگوئيم آيه سوره مائده ناسخ است .
علاوه بر اينكه سوره بقره اولين سوره اى است كه بعد از هجرت در مدينهنازل شده ، و سوره ممتحنه در مدينه قبل از فتح مكهنازل شده ، و سوره مائده آخرين سوره اى است كه بررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نازل گشته ، و اين سوره نمى تواند منسوخواقع شود، چون بعد از آن ، آيه اى نازل نشده ، و معنا ندارد آيات سوره هاىقبل ناسخ آن باشد.


و لامة مؤ منة خير من مشركة و لو اعجبتكم


ملاك شايستگى در طرف ازدواج ايمان است نه مزاياى اعتبارى ديگر 
ظاهرا مراد از امة مؤ منه كنيز باشد، كه در مقابل حره (زن آزاد) است ، و مردم در روزگارىكه برده دارى معمول بود كنيزان را خوار مى شمردند، و از اينكه با آنها ازدواج كنندعارشان مى آمد، و اگر كسى اين كار را مى كرد سرزنشش مى كردند، پس اينكه در آيهكنيز را مقيد به مؤ منه كرد، ولى مشركه را مقيد به حريت نكرد، با اينكه گفتيم مردم كنيزرا خوار مى شمردند، و از ازدواج با آنان احتراز داشتند، خوددليل بر اين است كه مى خواهد بفرمايد: زن با ايمان هر چند كه كنيز باشد بهتر است اززن مشرك ، ولو آزاد باشد، و داراى حسب و نسب ومال و ساير مزايائى باشد كه عادتا خوشايند انسان است .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از كلمه (امة ) و همچنين كلمه (عبد) درجمله بعدى ، كنيز وغلام نيست ، بلكه كنيز خدا و بنده خدا است ، ولى اين حرفاحتمال بعيدى است .


و لا تنحكواالمشركين حتى يومنوا، ولعبد مؤ من خير من مشرك ...


گفتار در اين جمله همان گفتارى است كه در جمله قبلى گذشت .


اولئك يدعون الى النار، و اللّه يدعوا الى الجنة و المغفرة باذنه ...


اين جمله اشاره است به حكمت تحريم آن دو قسم ازدواج ، مى فرمايد، مشركين از آنجا كهاعتقاد به باطل دارند راه ضلالت را طى مى كنند، قهرا ملكات رذيله كه باعث جلوه يافتنكفر و فسوق در نظر آدمى است ، و انسان را از ديدن طريق حق و حقيقت كور مى كند، دردلهاشان رسوخ مى يابد، بطوريكه گفتار و كردارشان دعوت به شرك مى شود، و بهسوى هلاكت راهنمائى مى كند، و بالاخره آدمى را به آتش ‍ مى كشاند.
پس مشركين چه زن و چه مردشان به سوى آتش دعوت مى كنند، ولى مؤ منين بر خلاف آنبا سلوك راه ايمان و اتصافشان به لباس تقوا انسان را به زبان وعمل به سوى جنت و مغفرت مى خوانند، و به اذن خدا هم مى خوانند، چون خدا اجازه شان دادهكه مردم را به سوى ايمان دعوت كنند، و به رستگارى و صلاح كه سرانجامش جنت ومغفرت است راه بنمايانند.
در اين آيه جا داشت بفرمايد:(اولئك يدعون الى النار، و هولاء يدعون الى الجنة والمغفرة )، آنها به سوى آتش دعوت مى كنند، و مؤ منين به سوى جنت و مغفرت ، ولىفرمود و خدا به سوى جنت و مغفرت ، و اين بدان جهت بود كه بفهماند مؤ منين در دعوتشانبه سوى جنت و مغفرت و بلكه در تمامى شؤ ون وجودشان خود رامستقل از پروردگار خود نمى دانند، و خدا را ولى خود مى دانند، همچنانكه خدا هم فرمود:(واللّه ولى المؤ منين ).
و در آيه شريفه وجهى ديگر است ، و آن اين است كه بگوئيم : مراد از دعوت خدا به سوىجنت و مغفرت همان حكمى است كه در صدر آيه تشريع كرده ، و فرمود: با زنان مشركهازدواج نكنيد، تا ايمان بياورند...، چون همين نهى مؤ منين از همنشينى و معاشرت با كسىكه معاشرت و نزديك شدن با او، و انس گرفتن با او، جز دورى از خداى سبحان ثمرىندارد و تحريك مؤ منين به معاشرت با كسى كه نزديكى با او نزديك شدن به خداىسبحان ، و يادآورى آيات او، و مراقبت امر و نهى او است ، خود دعوتى است از خدا به سوىجنت ، و مؤ يد اين معنا تذييل آيه است به جمله (و يبين آياته للناس لعلهم يتذكرون )البته ممكن هم هست دعوت را اعم از دعوت اولى و دومى بدانيم ، تا آيهشامل هر دو وجه بشود، كه در اين صورت سياق خالى از لطفى مخصوص نخواهد بود.(دقت فرمائيد)
بحث روايتى 
(در شاءن نزول آيه شريفه و لا تنكوا المشركات حتى يؤ من ...) 
در مجمع البيان در ذيل آيه مورد بحث آمده : كه اين آيه درباره مرثدبن ابى مرثد غنوىنازل شده ، كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را به مكه فرستاد تا عدهاى از مسلمانان را از مكه بياورد، و چون او مردى شجاع و قوى بود، در مكه زنى به نامعناق او را به سوى خود خواند، و مرثد از اين كار امتناع ورزيد، با اينكه در جاهليت دوستهم بودند، عناق گفت ، ميل دارى با من ازدواج كنى ؟ مرثد گفت : بايد ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اجازه بگيرم ، و چون به مدينه برگشت : از آنجناب اجازه خواست تا با عناق ازدواج كند (اين آيهنازل شد).
مولف : اين معنا را سيوطى هم در الدر المنثور از ابن عباس روايت كرده .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation