بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب وضوی پیامبر,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest - وضوى پيامبر
     wozu_f01 - وضوى پيامبر
     wozu_f02 - وضوى پيامبر
     wozu_f03 - وضوى پيامبر
     wozu_f04 - وضوى پيامبر
     wozu_f05 - وضوى پيامبر
     wozu_f06 - وضوى پيامبر
     wozu_f07 - وضوى پيامبر
     wozu_f08 - وضوى پيامبر
     wozu_f09 - وضوى پيامبر
     wozu_f10 - وضوى پيامبر
     wozu_f11 - وضوى پيامبر
     wozu_f12 - وضوى پيامبر
     wozu_f13 - وضوى پيامبر
     wozu_f14 - وضوى پيامبر
     wozu_f15 - وضوى پيامبر
     wozu_f16 - وضوى پيامبر
     wozu_f18 - وضوى پيامبر
     wozu_f19 - وضوى پيامبر
     wozu_f20 - وضوى پيامبر
 

 

 
 

آرى , حـكـمـرانـان چـنـين نظريه هايى را مطرح كردند وپروراندند تا كسى در برابركارهاى آنان ايستادگى نكند ومردم كار قيصر به قيصر و كسرى به كسرى واگذارندوتخدير شوند وبتدريج بر ايـن خو بگيرند كه از دخالت در آنچه كار حكومت است خوددارى ورزند وبه شركت در نماز جمعه بسنده كنند وسرانجام از اين رهگذر از روح انتقاد تهى وانسانهايى بى مسؤوليت وبى اعتنا شوند, تا ديگر هيچ كس در برابر غارت بيت المال از سوى حكمرانان نايستد وآنان با اطمينان دست تجاوز از حـدود الـهـى بـگـشـايـنـد و در شـبـهاى سرخ قصرهاى مجلل ميان رامشگران وخوانندگان به لهووخوشگذرانى مشغول شوند.
شـگـفـت آور از هـمـه اين كه در اين ميان , آن كه بر چنين وضعى شوريده نامسلمان خوانده شود وپيكر او را پيكر مردار دانند! به هر روى , اين موضوع گسترده دامن است ومسير نوشتار ما را بدين بحث كشاندتا از اين رهگذر شيوه هاى گمراه كننده امويان روشن شود و خواننده از اين آگاهى يابد كه چگونه آنان احكام دين را بـازيـچـه قرار مى دادند وواجبات را از حقيقت خود تحريف مى كردند وبدين سان احكام دين از ديدگاه آنان پيرو هوسها وخواسته هاى دنيوى بود,آن سان كه در همين چهار چوب سنت را از سر كـيـنـه ورزى با على وانهادند, دشمنان على (ع ) را به خود نزديك ساختند وآنان را پايگاه مراجعه مـردم در حـديـث وفـتوا قراردادند وهيچ اجازه ندادند از مرز فتوا ونظر اين عالمان دربار پا فراتر نهاده شود.
بـراى نمونه , مى بينيد معاويه چهار صد هزار درهم به سمرة بن جندب مى بخشد,تنها به پاس اين كه روايتى نقل كرده است كه مى گويد آيه (و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة اللّه ) ((450)) درباره ابن ملجم نازل شده است ((451)) .
مـدائنـى دربـاره رخـدادهاى روزگار معاويه مى گويد: در اين دوره حديث بر ساخته فراوان شد وتهمتى همه جاگير رخ نمود وفقيهان وقاضيان وواليان آن را پذيرفتند.
دراين ميان گرفتارتر از هـمـه بـدين پديدار, نقالان رياكار وراه نيافتگان سست باورى بودند كه به طاعت وبندگى تظاهر مـى كردند واحاديثى بر مى ساختند تا از اين رهگذر نزد واليان وكارگزاران بهره اى يابند, به آنان نـزديـك شـونـد وامـوال وامـلاك وخـانـه هايى به چنگ آورند.
اين اخبار واحاديث بعدها به دست ديـندارانى رسيد كه دروغ وتهمت را روانمى دانستند, اما براى اين گمان كه اين اخبار و احاديث درست است آنها را نقل كردند,در حالى كه اگر مى دانستند دروغ است نه آنها را روايت مى كردند ونه بدانها پايبندمى شدند ((452)) .
ايـنجا معناى اين سخن امام صادق روشن مى شود كه فرمود: آيا مى دانى چرا به پذيرفتن [حديث ] مـخـالـف آنـچه عامه مى گويند فرمان يافته ايد؟ راوى گفت : نمى دانم .
فرمود: اين گونه بود كه امـكـان نـداشت على (ع ) به چيزى پايبند باشد وامت به انگيزه بى اثركردن فرمان او با آن مخالفت نكنند وچيزى بر خلاف آن برنگزينند.
آنان درباره آنچه نمى دانستند از على (ع ) مى پرسيدند وچون فـتـوا مى داد ازپيش خود نظرى مخالف آن برمى ساختند تا مساءله را بر مردم دشوار و دور از فهم سازند ((453)) .

چكيده وچند ديدگاه

آنچه را تا كنون گذشت در سه نكته خلاصه مى كنيم : يك : حكومت اموى عهده دار تدوين سنت نبوى شده وآن سان كه آگاهى يافتيد,به تحريف برخى مفاهيم وجايگزينى برخى مفاهيم واحاديث با مفاهيم واحاديثى ديگرپرداخت , ودر اين ميان سخت تـريـن دوره دوره مروانيان بود.
در اين دوره و پيش ازآن ,فقه از كسانى چون ابن عمر, عايشه وابو هـريـره گـرفته مى شد وابن عمر مسلمانان را به پذيرش فقه عبد الملك بن مروان پس از خود فرا مى خواند.
دو: تدوين سنت به اجبار حكومت صورت گرفت .
اين خود دليلى است بر آن كه حكومت از اين كار اهـداف ومـقـاصـدى سياسى داشت .
حكومت در چهار چوب سياست خود, كار را با تدوين احاديث خـوشـايند و وانهادن احاديث ناخوشايند! آغازيد و تا بنيان نهادن اصول وقواعد دور از واقعيت نگاه انسانى به رخدادها, پيش برد.
سـه : انـديـشه تدوين سنت در پى شورش افكار عمومى بر ضد امويان وبه خونخواهى از حسين بن على (ع ), و هنگامى شكل گرفت كه مسلمانان به سبب همين رخداد به محبت اهل بيت و اصرار بر ضـرورت عـمـل به سنت كشانده شدند و كسانى ازصحابه وتابعين هم به پايبندى بر سيره عملى رسول خدا(ص ) روياروى حكومت ايستادندوهمين مساءله , خود, حكومت را برآن داشت كه بجد در مـسـاءله تدوين سنت بينديشد تا ازاين رهگذر مشكلاتى را كه ممكن است در آينده باآنها رو به رو شود مهار كند.
پـيـشـتر گفتيم كه شيوه مردمان مخالف حكومت آن بود كه از زبان رسول خدا(ص )حديث نقل كـنـنـد.
چونان كه عثمان مى گويد: برخى از مردم از زبان رسول خدا(ص )حديث مى آورند.
اما شـيـوه حـكـومت بر اين پايه استوار بود كه راءى را بپذيرد وبر پايه احاديثى كه خود تدوين مى كند باآنها كه در جبهه مخالف از رسول خدا(ص ) حديث نقل مى كنند رويارويى كند.
بـديـن سان دو جبهه روياروى هم شكل گرفته بود وحكمرانان به جبهه مخالف اجازه نمى دادند سخن پيامبر(ص ) را روايت كند, چرا كه اين كارمردم را بيدار مى كرد وازاجتهادهاى نادرست آنان آگـاه مـى سـاخت .
اما مردان جبهه مخالف به رغم همه شرايطواوضاع وبه رغم همه فشارها براى مردم نقل حديث مى كردند.
در سنن دارمى آمده است : مردى نزد ابوذر آمد وگفت : آيا تو از فتوا نهى نشده اى ؟ او سر خود را بلند كرد وگفت : آيا تو گماشته اى ؟ اگر شمشير را بر اين جا ـ اشاره به گردن خود كرد ـ بگذاريد ومن بدانم درهمان دم وپيش از آن كه شمشير را بفشاريدمى توانم يك كلمه از آنچه از رسول خدا(ص ) شنيده ام بر زبان آورم اين كار را انجام مى دهم ((454)) .
در روايـتـى ديـگـر است كه معاويه گفت : چه خبر است ! مردانى احاديثى از رسول خدا(ص ) نقل مـى كـنـنـد كـه ما با همه آن كه پيامبر را مى ديديم و صحابى او بوديم از اونشنيده ايم .
پس از اين سخن عبادة بن صامت برخاست وبه گفته هاى خليفه پاسخ ‌داد ((455)) .
مـعاويه در پى آن بود كه در درستى احاديث مردان جبهه مخالف ترديد برانگيزد تااين ترديد براى هميشه بماند, اما برخاستن وپاسخ دادن عبادة بن صامت اين نقشه او رابى اثر كرد.
بـر پـايـه آنـچـه گـذشـت مى گوييم : حكمرانان چون ديدند مخالفانشان به سلاح حديث مسلح مـى شـونـد در همين جبهه واز همين زاويه به رويارويى آنان آمدند وكار بدان جارسيد كه زهرى , هـمـان كـه او را بـه تدوين سنت ناچار كردند, بگويد: حضور يافتن در هرمحفلى بدون يك نسخه نبشته مايه خوارى است .
همين زهرى مردمان رابه نشرنوشته هاى حديث فرا مى خواند ((456)) .
بـه هـر روى , حكومت در چهار چوب سياست ويژه خود وبراى اجراى آنچه در نظرداشت دست به كار شد وتا اندازه فراوانى هم توفيق يافت وتوانست نقالان وداستانسرايان را براى روايت كردن آنچه خـود مـى پسندد جذب دربار كند واز رهگذرهمكارى آنان احاديث بر ساخته بسيارى به لابه لاى احاديث درآورد.
ابـن حـجـر مـى گويد: معاوية بن ابى سفيان كعب الاحبار را بدان گماشت كه در شام براى مردم داستانسرايى كند.
ابـو جـعـفـراسكافى مى گويد: معاويه گروهى از صحابه وگروهى از تابعان را بدان گماشت كه احاديثى ناروا در نكوهش وتقبيح على (ع ) وبيزارى نقل كنند.
اوبراى اين كارجايزه رغبت آورى نيز قـرار داد وبـديـن سـان احاديثى خوشايند وخشنود كننده اوبرخاستند.
در ميان صحابه ابوهريره , عـمـرو بـن عـاص و مـغـيـرة بـن شـعبه , و در ميان تابعان نيز عروة بن زبير از اين برسازندگان حديثند ((457)) .
ابـن عـرفـه معروف به نفطويه مى گويد: بيشتر احاديث ساختگى كه در فضايل صحابه رسيده در دوران بنى اميه وبراى تقرب يافتن به حكمرانان اموى از رهگذر آنچه به نظر راويان ناخشنود كننده بنى هاشم است بر ساخته شده است ((458)) .
شـيـخ مـحـمد عبده ميگويد: گرفتارى همگانى به احاديث ساختگى در حكومت امويان بر مردم تـحـمـيـل شـد.
در ايـن دوران نـقالان دروغ پرداز فراوان شدند وراستگويان روبه كاستى نهادند وبـسـيـارى از بزرگان صحابه از نقل حديث مگر براى كسى كه به امانتدارى او اطمينان داشتند خوددارى ورزيدند ((459)) .
احـمـد امين مى گويد: شگفت آن كه اگر نمودارى از روند نقل حديث رسم كنيم شكل هرمى به خود خواهد گرفت كه راءس آن نشانگر دوره پيامبر(ص ) است وبتدريج زياد شدن فاصله زمانى از آن حـضرت دامنه آن گسترش مى يابد ود ردورترين دوره زمانى از او به قاعده هرم مى رسد.
با آن كـه عـقـلا مى بايست اين هرم وارونه باشد, چرا كه صحابه آگاهترين كسان به حديث پيامبر(ص ) بوده وقاعدتا مى بايست حديث فراوان ترى از آن حضرت نقل كرده باشند وسپس در دوره هاى بعد با مرگ آنان ونبود راويى كه ازايشان روايت كند اين احاديث كاهش بيابد.
امـا بـه رغم اين مشاهده مى كنيم كه احاديث دوره امويان از احاديث دوره خلفاى راشدين بيشتر, واحاديث دوره عباسيان از احاديث دوره امويان افزونتر است ((460)) .
احـمـد امـيـن پس از اين گزارش علت اين پديدار را چنين بيان مى دارد كه حركت هجرت براى يافتن حديث در اين عصر نشاط وقوت بيشترى گرفت .
وى عامل تلاش يهوديان ومسيحيان در راه مـسخ آيين اسلام را بدين علت مى افزايد ودر اين ميان نقش نظام حاكم واهداف آن در به انحراف كشاندن اسلام از خط راستينش را از ياد مى برد.
در ايـنـجـا نـكـتـه تـاءسـف انگيز آن است كه مى بينيم نويسندگانى به حقيقت نيزمى رسند, اما اسرائيليات را به مكر يهوديان ونقش آنان در تحريف اسلام بر مى گردانندواز دست دسيسه امويان هيچ نام نمى برند.
در ايـنـجـا مـى پرسيم : آيا يهوديان ـ يعنى همانها كه با خوارى جزيه پرداخت مى كردند توان آن را داشـتـنـد كـه بدون برخوردارى از پشتيبانى دستگاههاى حاكم دست به كار چنين اثرى تخريبى شوند؟ چـگونه است كه ابن حجر همه عوامل جعل حديث را به خوارج , رافضيان وديگربدعت گذاران ! بر مـى گـردانـد و در مـقـدمـه فتح البارى مى گويد: در اواخر دوره تابعين ,هنگامى كه عالمان در سـرزمـيـنـهـا پـراكـنـدند و بدعتگذارى از سوى خارجيان و رافضيان فراوان شد تدوين حديث و تقسيم بندى و فصل بندى اخبار و روايات صورت پذيرفت ((461)) .
بايد پرسيد, آيا رافضيان در زمانى كه از ستم و قتل و شكنجه و رانده شدن از خانه وكاشانه خويش در آزار بودند مى توانستند جعل حديث كنند واحاديث برساخته را ميان مسلمانان بگسترانند؟ آيا واقعا پديده جعل حديث به دست اين گروه آغاز شده است ؟ چگونه است كه ابن حجر بر گروههاى مشخصى از مسلمانان مى تازد واز اثرگذارى حكمرانان در احكام شرعى وشوق فراوان آنان به جعل حديث , بويژه در دوران عباسى ,هيچ نمى گويد.
نمى دانيم با آن كه خوارج ورافضيان هماره از مخالفان حكومت بودند.
چگونه ابن حجر جعل حديث را بـه آنـهـا بـاز مـى گرداند وهيچ اين پديدار را به امويانى نسبت نمى دهدكه تنها در زير برقهاى شمشيرواز روى ناچارى به اسلام در آمدند وتا آخرين لحظه ازنبردبا اين آيين دست بر نداشتند! آيـا رافضيان مى توانستند با آن كه بسختى از سوى حكومت زير نظر بودند, وآن هم در عصر تدوين حكومتى حديث , به جعل حديث بپردازند وامت را چنان فراگير وهمه جانبه از هم بگسلند؟ در شـرايـطى كـه رافضيان فقه حاكم را كه مى گويد اگر به سر چنين بگويد به شمشيرخويش چـنـان خـواهـيم گفت رد مى كردند, آيا مى توان باورداشت وپذيرفت كه همين حاكم به مكتب فقهى وحديث آنان اجازه گسترش مى داده است ؟ آرى , وضـع چـنـان بود كه رافضيان حتى توان آشكار ايستادن در برابر جريان پرقدرت حكومت را نداشتند وحتى عبادتهاى خود را پنهانى انجام مى دادند.
احـمـد بـه سـنـد خود از ابو مالك اشعرى نقل مى كند كه به خاندانش گفت : گرد آييد تابا شما چونان نماز بخوانم كه رسول خدا(ص ) مى خواند.
چون گردآمدند گفت : آيا درميان شما بيگانه اى نيست ؟ گفتند: نه .
مگر يكى از خواهر زادگانمان گفت : خواهر زاده هرخاندان از خود آنان است .
پـس ظرف آبى خواست ووضو ساخت .
او آب در دهان وبينى چرخاند.
سپس صورت خود را سه بار ودستان خويش را تا آرنج سه بار شست ((462)) وبر سر, وروى پاى خود مسح كشيد.
آنگاه نماز آنان را امامت كرد ودراين نماز بيست ودو تكبير گفت ((463)) .
ابومالك اشعرى مى خواست وضو ونماز رسول خدا(ص ) را به خاندان خويش بياموزد, اما در اين كار از سـتم وسختگيرى حكومت بيم مى برد.
از همين روست كه مى پرسد: آيا در ميان شما بيگانه اى نـيـست ؟ اين خود دليلى است بر آن كه مسلمانان حتى در انجام عبادتهاى خود از آزادى بهره اى نـداشته وناگزير بوده اند آنچه را حكومت مى پسندد ومى خواهد انجام دهند, چونان كه هر كس از گرفتن احكام از اين حكمرانان روى بر مى تافته از ديدگاه آنان رافضى خوانده مى شده است .

پيشوايان دو مكتب در دوره اموى

تاكنون بدين نتيحه رسيديم كه در اين عصر كسانى بودند كه شيوه همان برخى ازمردم را كه از رسول خدا احاديثى درباره وضو مى آوردند ـ نمايندگى مى كردند.
از اين جمله اند: 1ـ عبد الرحمن بن ابى بكر 2ـ عبد اللّه بن عباس علامه امت 3ـ انس بن مالك خادم پيامبر خدا(ص ) در آن سـوى نـيز كسانى ديگر نماينده شيوه فقاهتى عثمان وطرفداران فقه حكومت بودند.
از اين جمله اند: 1ـ عايشه , دختر ابوبكر 2ـ ربيع دختر معوذ بن عفراء 3ـ حجاج بن يوسف ثقفى الـبته چونان كه گذشت مى دانيم كه عايشه به رغم مخالفت با ديدگاههاى عثمان , دراين دوره بـه صـف مـناديان وضوى خليفه درآمده است , نه از آن سوى كه وضوى پيامبر(ص ) را چنين ديده بـلكه از آن روى كه آن حضرت فرموده است : واى بر پسينيان ازآتش دوزخ ! اين در حالى است كه اگـر وى مى خواست بدرستى برادر خويش را به شستن پاها در وضو بخواند وبر اين مدعا استدلال كـنـد لازم بود شيوه عملى رسول خدا را دليل آورد, نه آن كه بدين سخن استدلال جويد, چرا كه اثبات مدعاى او بدين سخن دشواراست .
مـا در بـخـش ديـگـر ايـن كتاب به بيان اين حقيقت خواهيم پرداخت كه احاديث اسبغو الوضوء احـسنوا الوضو وويل للاعقاب تا چه اندازه بر لزوم شستن سر وپا وياسه بار شستن اعضاى وضو دلالـت مى كند واين گونه استحسانها چه اندازه ارزش داردوچگونه خليفگان از اين مفاهيم براى جا انداختن شيوه وضوى عثمان بهره مى جسته اند.
تـاءسـف انگيز آن كه فقيهان همين احاديث را پس از كتاب وسنت دليلى سوم بر لزوم شستن پا در هـنـگـام وضـو دانسته اند.
اين , خود, تقويت كننده اين نظر است كه مكتب عثمان در وضو بتدريج رنـگ وبوى فقهى به خود گرفت وعالمان به تاءييد آن به كمك ادله نيز به پيراستن ضعف از آنچه دلايل اين مكتب است برخاستند تا از اين رهگذر اين شيوه را درميان مردم بگسترند ومردم را بر آن خوى دهند.
به هر روى , تا اينجا روشن شد كه مردمان مخالف شيوه وضوى خليفه اينان بودند: 1ـ على بن ابى طالب (ع ) 2ـ عبداللّه بن عباس 3ـ طلحة بن عبيداللّه 4ـ زبير بن عوام 5ـ سعد بن ابى وقاص 6ـ عبداللّه بن عمر (پيش از كشته شدن عثمان ) 7ـ عايشه (پيش از كشته شدن عثمان ) 8ـ مـحمد بن ابى بكر (چونان كه در نامه امير مؤمنان به وى در هنگام به امارت گماشتن در مصر آمده است ). 9ـ عبدالرحمن بن ابى بكر 10ـ انس بن مالك ايـن را هم مى دانيم كه آنچه از ابن عمر در وضو روايت شده مسح سروپاست .
طحاوى به سند خود از نـافـع دربـاره ابـن عـمر آورده است كه او به هنگام وضو در حالى كه پا افزار به پاداشت بر روى پاهايش با دست مسح مى كشيد ومى گفت : رسول خدا(ص )چنين مى كرد ((464)) .
الـبـتـه وى در روزگـار امـويان موضع خود را تغيير داد, چونان كه احاديثى از وى درباره سه بار شستن اعضا نقل شده است .
اين را هم نفى نمى كنيم كه اين روايتها ازسوى امويان بر ساخته وبه او نسبت داده شده وبنابر اين وى گرچه با حكومت همكارى داشته , اما در مساءله وضو هرگز چنين نظرى ابراز نكرده است .
از آنـچـه تـاكـنون گذشت مى توان بدين نتيجه رسيد كه د ردوران اموى وضوى مردمان مخالف شـيوه عثمان در برابر وضوى طرفداران خليفه وحكومت چندان درموضع ضعف نبود, اما بتدريج در مـوضـع ضعف قرار گرفت تا جايى كه به برخى از تابعان وخاندان رسول خدا(ص ) محدود شد.
واين از آن روست كه حكومت با همه توان در پى گستراندن ورسوخ دادن به فقه عثمان بود.
پـيـشـتـر اين روايات گذشت كه عبدالرحمن بن ابى بكر وبرادرش محمد وهمچنين ابن عمر در وضـوى خـود مـسح مى كشيدند.
اين دليلى است بر آن كه سيره مسلمانان ازدوران پيامبر(ص ) تا دوره دو خليفه نخستين ((465)) بر مسح بوده ودر اين دوره اختلافى دراين باره نبوده است .
حتى عـيـنـى هنگامى كه در عمدة القارى احاديث مسح را برمى شمارد حديث عمر را نيز در اين دسته احاديث مى آورد ومى گويد: از جمله اينهاست حديث عمر ـ رضى اللّه عنه ـ كه ابن شاهين آن را در كتاب الناسخ والمنسوخ آورده است ((466)) .
مواضع صحابه و فرزندانشان و برخورد كسانى چون انس بن مالك , عبداللّه بن عباس و عبدالرحمن بـن ابـى بـكـر از جـنـبه اى هدايتى برخوردار بوده وبدان اشاره داشته كه خط سنت نبوى به رغم مخالفت حكمرانان با آن براى هميشه پا برجاست .
مـا تـا كـنـون بدين پرداختيم كه چگونه برخى از عشره مبشره برخى از همسران وخدمتگزاران پيامبر(ص ) وبرخى از بزرگان صحابه همچون على بن ابى طالب (ع ) وابن عباس وديگران وضوى بـا مـسح سروپا ونيز دو بار شستن اعضا را براى ما روايت كرده وآن را از سنت نبوى كه عمل بدان واجـب است شمرده اند, واز اين رهگذر به برخى ازمسائل پشت صحنه در اين باره نيز رسيديم واز نـاآگـاهى كسانى پرده برداشتيم كه مى گويند:اين وضو وضوى رافضه يا شيعه است , چرا كه اين وضو نه وضوى اينان , بلكه وضوى پيامبرخدا(ص ) وبزرگان صحابه است .

پس چرا؟

ايـنـك مـى توان پرسيد: چرا به رغم مشروع بودن وضوى با دوبار شستن وبا مسح سروپا از دوران رسـول خدا(ص ) تا اين دوران وبه رغم آن كه اين مساءله را فقيهان ومحدثان دركتب خويش نقل كـرده انـد چـرا در مذاهب چهارگانه كسى به مسح نظر نمى دهد؟ چراوچگونه در دوره هاى بعد مـسـلـمـانـان بـديـن جـا رسيدند كه اين شيوه وضو را نپذيرند وباترديد وانكار بدان بنگرند؟ چرا معتقدان به مكتب فقهى مسح را, به رغم آن كه اين شيوه در سنت ثابت شده وبزرگانى از صحابه بدان پايبند بوده اند, به زندقة وبدعت آورى وبيرون شدن از ديانت متهم كنند؟ چـگـونه است كه ابن كثير در جايى مى گويد: هر شيعه اى كه مسح پا را, چونان كه برموزه مسح مـى شـود واجب دانسته است گمراه است وگمراه كننده ((467)) ودر جايى ديگر, چند سطرى پس از آن , درباره گروهى افزون برده تن از صحابه نقل مى كند كه به مسح عقيده داشتند؟ هـمـيـن پـرسش در باره سخن شهاب خفاجى نيز مطرح است كه مى گويد: كسانى كه به استناد ظاهر آيه , مسح بر پا را بدون پا افزار جايز دانسته اند از بدعت گذارانند ((468)) .
آلـوسـى هـم از هـمـيـن طـايـفـه اسـت كه مى گويد: پوشيده نماند كه مساءله شستن ومسح از مـسـاءلـه هـايى است كه بحث ونقد فراوان در آن صورت گرفته وگامهاى بسيارى در آن لغزيده اسـت ... ـ تـا جـايـى كه مى گويد...: پس بايسته است به رغم تمايل شيعيانى كه رهروهمه راههاى ظلمت وتاريكى اند در تحقيق اين مساءله به تفصيل سخن گوييم ((469)) .
چگونه با آن كه صحاح معتبر نزد اهل سنت از احاديث حاكى از مشروعيت مسح آكنده است .
آلوسى چنين بى باكانه بر شيعه مى تازد؟ آيـا در قـاموس خفاجى وابن كثير و همتايانشان پيروى از يك ديدگاه فقهى كه خوشايند ديگران نـيـست گمراهى شمرده مى شود؟ آيا گمراهى معنايى جز دورى از راه رسول خدا(ص ) دارد؟ آيا شيعه واقعا از شيوه وضوى رسول خدا(ص ) فاصله گرفته اند يابه رغم سياست فشار حكمرانان , بر اين شيوه پايدار مانده اند؟ آيـا مـسح كشيدن بر پا وضوى بدعت نهاده شده است , يا اين سنت رسول خدا(ص )ومطابق با آيات قرآن است ؟ آيا آن صحابيانى كه مسح را روايت كرده اند بر رسول خدا(ص ) دروغ بسته اند, يا او خود ـ پـنـاه بـر خـدا ـ كارى كرده است كه مردم را به اشتباه وابهام در افكند, يا آن كه سياست حاكم با ابـزارهاى تبليغ وفريبى كه در اختيار داشته وباانگيزه هاى خاص خود چهره اين سنت را در گذر تاريخ ديگرگون كرده است ؟ آيـا وضـوى شـيعه چيزى جز وضوى همان مردمان مخالف است كه روياروى عثمان شيوه وضوى رسـول خدا(ص ) را استمرار بخشيدند واز او در اين باره حديث آوردند؟ آيارويارويى آنان با خليفه جز به هدف ايستادگى به سنت نبوى وجز به معناى خطا دانستن اجتهادهاى خليفه بود؟ پـس چـگـونـه رواست كه شيعه با آن كه به رغم همه مكرو سنگدلى حاكمان عمل كننده به راءى وواگـذارنده سنت نبوى همچنان بر خط سنت پيامبر(ص ) استوار مانده است به دورى از اين خط متهم شود؟ بـه هـر روى , نـقل اخبار حاكى از گفت وگوها يا اختلافهاى عملى مردم با حكومت براى ترسيم نـشـانـه هاى اختلاف ميان امت و براى اثبات اين حقيقت بسنده مى كند كه مسلمانان دست كم تا پايان دوره اموى بر وضويى واحد اتفاق نظر نداشتند وهر يك ازدو شيوه وضو براى خود طرفداران وپيروانى داشت كه از شيوه خويش دفاع مى كردند.
ايـنك به برخى از روايتها درباره كسانى ديگر از صحابه كه تا كنون از آنان نام نبرده ايم مى نگريم تا روشـن شـود آن تـهـمتى كه بر مكتب وضوى مسح بسته اند چه اندازه سست وبى پايه است وآنچه رسـول خـدا(ص ) وصـحـابـه در وضو انجام مى داده اند وآنچه وحى از آنان حكايت مى كند همين وضوى مسح است .

نام برخى از صحابيان معتقد به وضوى مسح

عباد بن تميم بن عاصم مازنى ((470)) طـحاوى به سند خود از عباد بن تميم از عمويش [عبداللّه ] روايت كرده است كه گفت : پيامبر(ص ) وضو ساخت و بر پاهاى خويش مسح كشيد.
عروه نيز چنين مى كرد ((471)) .
ابـن اثير به سند خود از عبادبن تميم از پدرش روايت كرده است كه گفت : ديدم رسول خدا(ص ) وضو ساخت وبر پاهاى خويش مسح كشيد ((472)) .
در كتاب الاصابه از عبادبن تميم مازنى , از پدرش نقل شده است كه گفت : ديدم رسول خدا(ص ) را كـه وضـو مى گيرد وبر پاهاى خويش مسح مى كشد.
ابن حجر پس از نقل اين حديث مى گويد: رجال سند اين حديث همه ثقه اند ((473)) .
شـوكانى مى گويد: طبرانى از عباد بن تميم , از پدرش نقل كرده است كه گفت :رسول خدا(ص ) را ديدم كه وضو مى گيرد وبر پاهاى خويش مسح مى كشد ((474)) .
ابـن حـجـر مـى گـويد: بخارى در تاريخ خود, احمد در كتاب مسند, ابن ابى شيبه , ابن ابى عمر, بغوى , بارودى وديگران همه از طريق ابوالاسود اين حديث را نقل كرده اند.
در كـنز العمال نيز آمده است : حديث مسند تميم بن زيد از عباد بن تميم از پدرش چنين است كه گـفـت : ديدم رسول خدا(ص ) را كه وضو گرفت وبا آب ريش وپاهاى خود رامسح كرد.
ابن حجر در الاصابة مى گويد: رجال اين مسند نيز همه ثقه هستند ((475)) .
بدين سان مى بينيم عباد وضوى مسح را به دو طريق از رسول خدا(ص ) روايت كرده است : يك : از پدرش تميم بن زيد مازنى , كه سند اين طريق در اغلب منابع آمده است , دو: از عـمـويـش عـبـداللّه بن زيدبن عاصم , واين سندى است كه طحاوى آن را درمعانى الاخبار آورده است .
از عباد از طريق عمويش روايتى درباره وضوى باشستن اعضاى مسح وسه بارشستن اعضاى وضو نـرسـيـده واين خود تقويت كننده اين احتمال است كه روايت رسيده از عبداللّه بن زيد بن عاصم مـازنـى , عموى عباد, كه ازوضوى مسح و با دوبار شستن اعضاحكايت مى كند يگانه روايت صحيح رسيده از او, وروايت منسوب به او كه از وضوى باشستن اعضاى مسح وسه بار شستن اعضاى وضو حكايت مى كند, ضعيف است .

اوس بن ابى اوس ثقفى

متقى به سند خود از اوس بن ابى اوس ثقفى روايت مى كند كه پيامبر(ص ) را ديد كه در محله يكى از طـوايـف طـائف حـضـور يافت ووضو ساخت , و[در وضو] بر پاهاى خويش مسح كشيد ((476)) .
حـازمى به سند خود از اوس نقل كرده است كه پيامبر را ديدكه در محله يكى از خاندانهاى طايف حضور يافت ووضو ساخت و[در وضو] بر پاهاى خويش مسح كشيد ((477)) .
طبرى به سند خود از اوس نقل كرده است كه گفت : رسول خدا(ص ) را ديدم كه به آبادى يكى از خاندانها آمد و وضو ساخت و[در وضو] بر پاهاى خويش مسح كشيد ((478)) .
شـوكـانـى مـى گـويـد: ابو داوود ابن حديث اوس بن ابى اوس ثقفى را نقل كرده است كه رسول خـدا(ص ) را ديـد كـه بـه مـحله يكى از خاندانهاى طايف آمد ووضو ساخت , و[دروضو] بر پا افزار وپاهاى خويش مسح كشيد ((479)) .
ابـن اثير در اسد الغابة , احمد در مسند, متقى در كنزالعمال وكسانى ديگر هر كدام به سند خود از اوس بـن ابـى اوس روايـت كـرده انـد كـه گـفـت : رسول خدا(ص ) را ديدم كه وضو ساخت و[در وضويش ] برپا افزار وپاهاى خويش مسح كشيد وسپس آهنگ نمازكرد ((480)) .
اخـتلاف روايت اوس را بدين ترتيب كه در برخى از مسح بر پاها ودر برخى از مسح بر پاافزار سخن به ميان آمده است به يكى از اين سه طريق مى توان توجيه كرد: يـك : دقـت نداشتن راويان در ضبط حديث از او.
اين احتمال وجود دارد كه نقل عبارت بر پاافزار مسح كرد نوعى تسامح از سوى راويان باشد و بدين بازمى گردد كه مى پنداشتنه اند اين عبارت با عـبـارت بر پاهاى خويش مسح كشيد از يك حقيقت حكايت مى كند, در حالى كه حقيقة اين دو عبارت با يكديگر تفاوت دارند و از هم جدايند.
دو: تـاءكـيـد بـر مـسح بر پاافزار مى تواند برساخته حكمرانان باشد, زيرا آنان دست اندركار تدوين حديث بودند و هيچ دور نيست كه اين حديث را از زبان راوى برساخته باشند.
سـه : آخرين راه اين كه چونان كه احمد بن محمد مغربى در كتاب فتح المتعال فى اوصاف النعال آورده , يا شيخ طوسى در تهذيب بدان گرديده بپذيريم كه اگر شخصى درحال وضو پاافزار عربى به پا داشته باشد اشكال ندارد كه بر روى آن مسح كند ((481)) .
به هر روى , اصل صدور روايت مسح از راوى ثابت و پذيرفته است , و اين كه عبارت ونعليه در اين روايت وجود دارد ـ چونان كه در نقل ابن ابى داوود و شوكانى هست ـ و يا اين كه در برخى به جاى عـبارت قدميه عبارت نعليه آمده , چونان كه درنقل ابن اثير هست ـ اين , نمى تواند مانع اثبات مطلوب شود و يا به حجيت خبر خدشه اى وارد كند.
ابـن عـبـدالبر در الاستيعاب همين ديدگاه را برمى گزيند و مى گويد: اوس بن حذيفه احاديثى دارد كـه حـديـث مسح بر پاها از آن جمله است ((482)) , هر چند وى مى افزايد, درسند آن ضعف است .

رفاعة بن رافع

ابن ماجه به سند خود از رفاعة بن رافع نقل كرده است كه نزد پيامبر(ص ) نشسته بودو آن حضرت فرمود: براى هيچ كس نماز كامل انجام نمى گيرد مگر هنگامى كه بر طبق فرمان خداوند, وضو را كـامـل سـازد, صـورت و دسـتـهـا, تـا آرنـج , را بـشـويد و سر و پاها تابرآمدگى روى آن را مسح كند ((483)) .
طـحـاوى در شـرح مـعانى الاثار خبر رفاعه را با همين متن و به شكل مسند آورده است ((484)) .
سـيـوطى مى گويد: بيهقى در سنن خود از رفاعة بن رافع نقل كرده كه پيامبر(ص ) به مردى كه نماز خود را بد انجام مى داد فرمود: نماز براى هيچ كس انجام نمى يابد مگر هنگامى كه آن سان كه خداوند فرموده است وضو را كامل سازد, صورت خويش و دستان خويش را تا آرنج بشويد و بر سر و پاهاى خويش تا برآمدگى روى آنهامسح بكشد ((485)) .
ايـن حـديث را ابوداوود در سنن ((486)) , نسائى در سنن ((487)) و حاكم درمستدرك ((488)) نقل كرده است .
حـاكم مى گويد: اين روايت بر شرط شيخين [بخارى و مسلم ] صحيح است .
ذهبى نيز در تلخيص خود بر همين نظر است .
عينى مى گويد: ابوعلى طوسى , ابوعيسى ترمذى و ابوبكر بزاز اين حديث را حسن دانسته و حافظ ابن حبان و نيز ابن حزم آن را صحيح شمرده اند ((489)) .
در هـمـه ايـن روايتها جمله حتى يسبغ الوضوء كما امره اللّه را مى بينيم كه به مسلك راءى اشاره دارد و مبناى تلاش بسيارى براى استنباط از اين عبارت شده است .
نمونه هاى ديگرى از اين مبانى راءى نـيـز پـيـشـتـر گـذشـت .
از جمله سخن حجاج درباره شستن پا و علت آوردن اين نكته كه نـزديكترين جا به آلودگى , پاى انسان است , يا سخن عايشه كه به عبدالرحمن مى گويد: رسول خدا(ص ) فرمود: واى بر پسينيان از آتش دوزخ , و يا اين كه رسول خدا(ص ) فرمود: وضو را كامل بـه جـاى آوريـد.
گفتنى است عايشه , ابن عمر, ابوهريره و عبداللّه بن عمر و عاص اين دو عبارت اخـير را در متن روايت گنجانده اند تا از آن براى دلالت بر شستن پا در وضو بهره گيرند.
عالمان حديث براى ادراج همين عبارت را مثال مى آورند.
دربـاره حـديث اسباغ وضو اين احتمال وجود دارد كه پيامبر(ص ) با اين سخن كه ان يسبغ كما امـره اللّه بـه بـدان اشـاره فـرموده است كه كامل به جاى آوردن وضو تنها با دوبار شستن تحقق مـى يابد, چرا كه دو بار شستن از طريق دو مكتب سنى و شيعه به تواترثابت است .
در حالى كه سه بار شستن , دست كم در مكتب اهل بيت پذيرفته نيست .
خـوب اسـت در اينجا به توضيح يكى از حاشيه نويسان بر سنن ابن ماجه اشاره كنيم كه مى گويد: لازم است عبارت يمسح براءسه و رجليه را [كه بر لزوم مسح دلالت دارد]به قرينه ادله بيرونى به معناى شستن سر و پاها بدانيم , همان گونه كه قرآن نيز بايد بدين معنا دانسته شود! به هر روى , آنچه گذشت نمونه هايى از روايت وضوى تنى چند از صحابه بود كه مسح مى كردند و بـر ايـن تاءكيد داشتند كه مسح همان وضوى رسول خداست .
اين روايات براى پاسخگويى به اتهام آنهايى كه شيعه را رهرو همه راهاى تاريكى و ظلمت خواندندبسنده مى كند.
ايـنك نمونه هايى از وضو يا روايت وضوى برخى از تابعان و برخى از وابستگان اهل بيت را مى آوريم تا روشن شود كه خط وضوى با مسح از زمان رسول خدا(ص ) تا اين زمان استمرار داشته و بر خلاف آنچه مدعى شده اند برساخته شيعيان و رافضيان نيست .

وضوى كسانى از تابعان و اهل بيت

عروة بن زبير و وضو پيشتر روايت عبادبن تميم از عمويش زيد بن عاصم مازنى , راوى حديث وضو,گذشت .
به متن آن روايـت ديـگر بار مى نگريم : طحاوى به سند خود از عبادبن تميم ازعمويش روايت كرده است كه گـفـت : رسـول خـدا(ص ) وضـو سـاخت و در وضو بر پاهاى خويش مسح كشيد.
عروه نيز چنين مى كرد ((490)) .
مى بينيم كه اين روايت بخوبى بيانگر آن است كه عروه مسح مى كرده است .
در مصنف عبدالرزاق از هاشم بن عروه آمده است كه پدرش عروه , به مسح عقيده داشت , اما بعدها به دليل آيه (و ارجلكم الى الكعبين ) از اين نظر برگشت و شستن رااختيار كرد.
متن روايت چنين است : عبدالرزاق , از معمر, از هشام بن عروه نقل كرده است كه پدرش عروه گفت : در آيه (و ارجلكم الى الكعبين ) مسح بر پا به شستن پا تغيير كرد ((491)) .
گـفـتنى است عالمان رجال و حديث درباره هشام و در نكوهش و ستايش او و نيز درآنچه وى به پدرش نسبت مى دهد با يكديگر اختلاف دارند ((492)) .
يـعـقوب بن شيبه مى گويد: او راويى دقيق و مورد اطمينان است .
هيچ مخالفتى با اونشده است مـگـر پـس از آن كـه به عراق رفت .
وى در آنجا به گستردگى از پدرش روايت كرد و مردمان آن سـامـان بـا اين كار او مخالفت كردند و بر آن خرده گرفتند.
به هر روى ,نظر آن است كه هشام به مردم عراق چنين وانمود مى كرد كه تنها آنچه از پدرش شنيده است از او روايت مى كند.
حيله وى نيز آن بود كه آنچه را از طريق ديگران از پدرش شنيده بود, بدون واسطه و به صورت مرسل از پدر خويش نقل مى كرد.
عبدالرحمن بن يوسف بن خراش مى گويد: مالك او را نمى پسنديد.
اما هشام مردى راستگو بود كه روايـتـش در شـمار صحيح است .
به من رسيده است كه مالك برروايت كردن او براى مردم عراق خرده گرفته بود.
على بن محمد باهلى به نقل از پيرى از قريش مى گويد: هشام بن عروه خم شد تادست منصور را بـبوسد اما منصور او را از اين كار باز داشت و گفت : اى پسر عروه , تو رافراتر از آن مى دانيم كه بر اين دست بوسه زنى , چنان كه دست را از آن فراتر مى دانيم كه ديگران بر آن بوسه زنند.
شـعـبـه مـى گـويد: هشام حديث پدرش در باره دست زدن به آلت را از او نشنيده است , اما با اين وجـود يـحـيى مى گويد:[درباره اين حديث ] از هشام پرسيدم و او در پاسخ ‌گفت : پدرم مرا از اين خبر داده است .
هـشـام بن عروه و يكى از غلامان منصور در يك روز مردند, و چون منصور براى نماز بر آنان حاضر شـد نخست بر هشام بن عروه نماز خواند و بر او نمازى به چهار تكبيربه شيوه قريش به جاى آورد.
سپس بر آن مرد ديگر نمازى پنج تكبيره به شيوه بنى هاشم خواند.
در روايـتـى است كه منصور گفت : بر اين يك , بنابر نظر خودش و بر آن ديگرى نيزبنابر نظر خود وى نـمـاز گـزارديـم .
گـفتنى است عروة بن زبير پدر هشام , برادر عبداللّه بن زبير است كه با او بيست سال فاصله سنى داشت .
بر اين پايه , ما اين را دور مى دانيم كه عروة بن زبير از نظر خود مبنى بر مسح پابرگشته و به نظر ديـگـر يـعـنى شستن پا گراييده باشد.
آنچه هم فرزندش هشام به او نسبت داده , با توجه به وضع هشام و با عنايت به دليل و توجيهى كه در روايتش آورده , نسبتى نادرست و ضعيف مى نمايد.

حسن بصرى و وضو

او از بـزرگـان تـابـعـيـن اسـت كه در يوم الدار حضور داشته است ((493)) .
او در دوران عمر بن عبدالعزيز عهده دار قضاوت شد ((494)) .
ابـو هـلال راسـبى مى گويد: از خالد بن رباح هذلى نقل است كه گفت : از انس درباره مساءله اى پرسيدند و او در پاسخ گفت : از مولايمان حسن بپرسيد.
گفتند: اى ابوحمزه , ما از تو مى پرسيم .
تو مى گويى از مولايمان حسن بپرس ؟ گـفـت : از مـولايـمـان حـسـن بپرسيد كه او هم شنيد و ما هم شنيديم , او به ياد سپرد و مااز ياد برديم ((495)) .
ذهـبـى در سـيـر اعـلام الـنبلاء مى گويد: يكى گفته است : بسيارى از آنان كه حديث صحيح را مى پذيرند, از حديثهايى كه در آنها حسن مى گويد, از فلانى شنيدم روى برتافته اند, هر چند واقعا نـيـز اين حديث از آنهايى باشد كه شنيدنش از فلان شخص ازسوى حسن ثابت و احراز شده باشد.
عـلت اين امر هم آن است كه حسن مشهور به تدليس است و روايتهايى از راويان ضعيف به تدليس نـقـل مـى كند و همين مايه ترديدنسبت به حديث وى مى شود.
ما براى نمونه هر چند احراز كنيم حسن از سمره حديث شنيده باز هم اين احتمال را مى دهيم كه غالب نسخه اى را كه از سمره است نشنيده باشد.
البته خداوند خود به حقيقت امور آگاه است ((496)) .
اين تنها يك روايت است كه حسن را تضعيف مى كند, اما در ستايش او روايت بسيار است كه برخى گذشت .
از آن جمله اين گفته انس بن مالك ,خدمتگزار پيامبر(ص )كه مردم را به گرفتن حديث از حسن سفارش مى كند.
زهـرى مى گويد: عالمان تنها چهار تن اند: ابن مسيب در مدينه , شعبى در كوفه ,حسن بصرى در بصره و مكحول در شام ((497)) .
حـسـن بـصـرى پـيـونـدى اسـتوار با حكمرانان داشت و اين گفته ها درباره وى نيز ازهمين جا سـرچشمه مى گيرد.
پيوند حسن با حكمرانان آن اندازه بوده كه گفته شده است :سياست امويان بـر دو پـايـه استوار بود: زبان حسن و شمشير حجاج , و اگر اين دو نبودندحكومت مروانيان مرده بود.
ايـنـك بـنگريم حسن بصرى با اين اوصاف , در مساءله وضو چه موضعى داشته است و آيا به مسح پا مى خواند.
يا به شستن آن , روايتهايى كه نقل شده هر دو احتمال راپذيراست .
الاحـتجاج طبرسى به نقل از ابن عباس آمده است كه چون على (ع ) پيكار بابصريان را به پايان برد مـنـبـرى از پـالان اسـبان و شتران ساخت .
بر فراز آن رفت و خطبه آغاز كرد.
او در خطبه خويش خداوند را سپاس و ستايش گفت و آنگاه فرمود:

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation