بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب فریب ـ کنکاشی در اسلام راستین,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     farib001 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     farib002 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     farib003 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     farib004 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     farib005 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     farib006 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     farib007 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     farib008 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     farib009 - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
     fehrest - فريب ـ كنكاشى در اسلام راستين
 

 

 
 

 

فريب - كنكاشى در اسلام راستين

نويسنده بزرگ مصرى : صالح الوردانى


پيشگفتار

جـسـتجو در يافتن اسلام حقيقى در لابلاى انبوه گفتارها, فتواها, احاديث ورويدادهاى تاريخى , امرى بس سخت و دشوار بود, از روزى كه رسول اكرم (ص ) رحلت كرد تا امروز, بسيارى از خس و خـاشاك ها به اسلام چسبيده و حقيقتش را پنهان كرده تا آنجا كه اسلام امروزى چيزى جزاسلامى بـود كـه پـيامبر به امت بخشيد, چنين مى نمود كه مساله نياز به پيام رسانى ديگر دارد تا اسلام را دگر بار برانگيزاند.
اين مطلبى بود كه در طول بحث و مطالعه و تجربه هاى طولانيم درمحدوده مركزيت اسلامى در مصر به آن رسيدم و بيش از بيست سال ادامه داشت .
آنـچه از سوى گروه ها و حركت هاى اسلامى در مصر, به آن پى بردم ,اولين و اصلى ترين انگيزه اى بود كه مرا واداشت تا در ميراث اسلامى به بحث و جستجو بپردازم , چرا كه اسلام منبع اصلى تمام اين گروه ها به شمارمى رفت و از اين راه مى خواستم به علت برخوردهاى اين گروه ها پى ببرم .
ايـن بـرخـوردها را مربوط به امروز نيافتم , بلكه , ريشه در گذشته دارد .
واكنون اقرار مى كنم كه بـحـث درباره اين برخوردها نياز به يك شرط اساسى دارد كه در آغاز نبوده است و آن خالى كردن ذهـن از قـداسـت افـراد اسـت ,يـا به عبارت ديگر : بايد شخصيتى مستقل داشت , آزاد از پرستش مردان ,چرا كه من وقتى به كنجكاوى در ميراث اسلامى غوطه ور بودم كه دردرونم حامل قداستى افزون براى شخصيت هاى پيشين از صحابه تا برسدبه فقيهان بودم .
ولـى آن هـنـگام ـ كه به فضل الهى ـ از اين هاله مقدس خود را رها ساختم , راه را پيشاپيشم براى رسـيدن به حقيقت اسلام , هموار يافتم و دريافتم كه دراين دين , سنت پيشينيان محقق گشته و آن تـسـلـط افراد بر نصوص پيامبرپس از آن حضرت است تا آنجا كه امت به اين نتيجه دست يافته كـه مى شود دين را از افراد اخذ كرد نه از متن ها و نصوصى كه پيامبر به ارث گذاشته كه سرانجام , حـقـيـقـت اسـلام پـنهان مى ماند, چنانكه حقيقت دين موسى و عيسى نيز بوسيله احبار و رهبان بـنـى اسـرائيل , پنهان ماند, همانها كه درباره شان خدا فرمود :(اتخذوا احبارهم ورهبانهم اربابا من دون اللّه ) بنى اسرائيل احبار و رهبان خود را جز خدا, ارباب خود قرار داده بودند.
ايـنـجـا بود كه دنبال نصوص و رويدادها ى تاريخ رفتم با ذهنى خالى ازمردان و شخصيت ها, و به عبارت روشن تر : نصوص را برتر از مردان قراردادم تا به حقيقت رسيدم .
آرى , آن روشـى كـه شاطبى در كتاب اعتصامش درباره حق وشخصيت ها, يادآور شده , آن را اجرا كردم , آيا مردان با حق شناخته مى شوند يا حق بوسيله مردان ؟
و اگـر فقيهان اجماع كرده اند كه مردان بوسيله حق شناخته مى شوند, ولى اين قانون در حقيقت وجـودى ندارد, نه در ميراث گذشته و نه در حقيقت امر, پس آنان اين را شعار خود در ظاهر قرار دادنـد ولـى در واقـع , عكس آن را اجرا نمودند و همين فرق گذاشتن ميان نص و مردان و تلاش بـراى درك نـص ـ بـدون آنـان ـ مـرا بـا حقيقت اسلام آشنا ساخت .
اگر به سخنان آنان و تفسير و تـوضـيحشان درباره نصوص و احاديث , بسنده مى كردم .
وبه تفسيرهائى كه بيشتر بوى سياست از آن اسـتـشمام مى شد بسنده مى كردم هرگز به اين حقيقت نمى رسيدم .
من براستى از دايره وهم خـارج شـدم وبـه سـرزمين حقيقت رسيدم آنگاه كه مسير اسلام را پس از رسول خدا (ص )دنبال مى كردم و آن را دوباره خوانى نمودم .
و سرانجام پس از سالهائى طولانى از سرگشتگى و گمراهى , آرام گرفتم ,آنگاه كه قسمت پنهان شـده از تاريخ اسلام و حقيقت مسلمين بر رويم گشوده شد و در راه راست و صراط مستقيم قرار گرفتم .
هـمـچـنـان كـه نور اهل بيت جلوى رويم تابيد, پرده هاى ظلمت پس زده شدو راه راستين برايم گشوده شد و خود را در محدوده اسلام واقعى يافتم .
وآنچه در اين كتاب قلم زده ام , سخن از بيوگرافى يا تجربه هاى شخصى خود نيست , بلكه سخن از عـرضـه نـمـودن واقعيت ها و رد بعضى استدلالهاو بيان حقايقى است كه از مسلمانان پنهان شده است .
و خـداى را بـر ايـن هـدايـت حمد و سپاس مى گويم كه اگر توفيق خداوندنبود, هرگز هدايت نمى شديم .
قاهره صالح الوردانى 10 جمادى الثاني 1415 هجرى آدرس پستى : قاهره / رمسيس ص پ 163 ـ 11794

آغاز راه

بيش از پانزده سال در ميان انقلابيون مسلمان مصرى گذراندم كه ازآغاز دهه 70 ميلادى شروع و تـا پـايـان دهـه هـشـتاد, ادامه داشت .
درطول اين مدت شاهد پيدايش حركتها و پايان گرفتن حـركتهائى بودم .
و همچنين رخدادها و شخصيتهاى زيادى را ديدم كه به ميدان آمدند يا از ميدان خـارج شـدند همه اينهارا شاهد بودم درحالى كه هيچكدام نمى توانستند, در آن زمان , مرا به خود جذب كنند و در بر گيرند, چرا كه خود آنقدر تجربه اندوخته بودم كه مى توانستم بدور از تاثير آنان زندگى كنم .
تـلاشـهاى زيادى از سوى اخوان المسلمين يا گروه تكفير ياحركت جهاد براى جذب من شـد ولـى در مـقـابل , من مايل بودم باگروههاى اسلامى همكارى داشته باشم , بدون اينكه عضو رسمى آنها به حساب آيم , هر چند اين كار نيز گروهها را خرسند مى نمود.از اين روى , همكاريم از مـحـدوده اخـوان الـمـسـلـمين و جهاد فراترنرفت , زيرا ساير گروهها اين نوع همكارى را نمى پسنديدند.
بهر حال , در همان وقت كه با اين گروه ها رفت و آمد داشتم ,طرح هاى پايه اى و اساسى آنان را نيز بـررسـى مـى كـردم , هـمـان زيـربـنـائى كـه هـمـه اعـضا در برابرش تسليم بودند و تنها به فقه گذشته بسنده مى كرد و نسبت به زمان حاضر, اهميتى قائل نبود.
مـن نـه از ديـدگـاه هـا و موضعگيرى هاى اين گروه خرسند بودم و نه اززير بنائى كه مربوط به گـذشته بود و بر اساس آن , برنامه ها وبرخوردهاى خود را تنظيم مى كردم .
و همواره آنها را مورد انتقادقرار مى دادم .
ايـن بـرخورد من باعث شد كه گروهها از من گله مند شدند وسرانجام با من قطع رابطه كرده و حتى گاهى مرا با چوب الحاد وگمراهى راندند ! هنگامى اين داورى را در حق من اعمال كردند كه من سنى بودم .
و در نتيجه چند سؤال برايم پيش آمد: آيا چنين حكمى , نتيجه تعصب كوركورانه است ؟
آيا اين حكم مبتنى بر استدلالهاى شرعى است ؟
آيا انديشه من نسبت به طرحهاى آنان , مرا از اسلام خارج مى سازد؟
و از آن روز آغـاز شـك و تـرديـد در زندگى من پديد آمد كه سرانجام مرا با خط اهل بيت آشنا ساخت .

بررسى واقعيت

در اوائل دهـه هفتاد ميلادى , انجمنهاى خصوصى و روشهاى صوفيگرى در مصر حكمفرما بود كه اين دو خط از دوران عبدالناصر باقى مانده بود و بسيارى از جوانان كه موج ديندارى , آنان رادر بـرگـرفـتـه بـود, جذب اين انجمن ها مى شدند, چرا كه خطصوفيگرى چندان جاذبيتى برايشان نداشت ((1)) .
يـكـى از انـجـمـنهائى كه بسيارى از جوانان مصرى را به خود جذب كرده بود, گروه ياران سنت مـحـمدى و انجمن شرعى همكارى عاملين به كتاب و سنت بود, كه گروه ياران سنت محمدى , جـاذبـيـت بيشترى داشت , چرا كه انديشه حاكميت و توحيد بر آن حكمفرمابود, و اما انجمن دوم , بـيشتر بر عبادات تكيه مى كرد و دخالت درسياست نمى نمود, و در حقيقت , ميل به تصوف داشت هر چندتبليغاتش در مصر زيادتر بود و مساجدش از مساجد دولتى بيشتر. ((2)) گـروه يـاران سـنت (انصار السنة ) همان گروهى بود كه انديشه وهابيگرى را ميان جوانان ترويج كـرد و از آغـاز پـيـدايـش در اواخـرسـالـهـاى بـيـسـت ميلادى , اعضايش طرح وهابيت را براى خودپسنديدند ((3)) .
هـنگامى كه انور السادات دستور داد كه زندان هاى سياسى بايدخالى از زندانى شود, ناگهان سه گـروه از آنـجـا بـيـرون آمـده و اعـلام وجود كردند : اخوان المسلمين و تكفير و قطبى .
حركت اخـوان الـمـسـلـمين توانست افراد بيشترى را به خود جذب كند, من جمله دانشجويان بودند كه فعاليت گسترده اى در درون دانشگاه و تحت عنوان جماعت دينى كه بعد از مدتى به جماعت اسـلامى تغييريافت , آغاز كردند, تا آنجا كه دانشگاه , تا اواخر دهه هفتاد, زير نظرو سيطره اخوان المسلمين قرار داشت ((4)) .
گروه تكفير نيز توانست محدوده گسترده اى از جوانان را در بر گيردو درون دانشگاه و خارج از آن بـا اخـوان به رقابت بپردازد ولى پس از كشته شدن شيخ ذهبى ((5)) از قدرتش كاسته شد.
ولـى گـروه قطبى همواره به مخفيكارى مى پرداخت و لذا مانند اخوان وتكفير نتوانست جا باز كند تا اينكه در سال 1981 متلاشى شد و ازميان رفت ((6)) .
در مـيـان اين سه گروه , گروه چهارمى نيز پيدا شد كه آن نيز انديشه وهابيت را از گروه انصار الـسـنـة گرفته و در پى چاپ و نشر كتابهاى ابن تيميه و ابن عبدالوهاب و تبليغاتشان در ميان مردم بويژه دانشجويان و جوانان مسلمان در سراسر مصر بود و اين گروه نيزدر پى برخورد با ديگر گروهها, از ميان رفت ((7)) .
در سـال 1974 اولين گروه جهادى در مصر به رهبرى صالح سريه نشات يافت و با رژيم حاكم برخورد كرد كه به نام حركت فنى نظامى معروف شد و اين حركت , عامل پيدايش گروه جهاد بود. ((8)) در مـيـان ايـن گـروهـهـا, گروه اسلامى دولتى نيز كه در الازهر و اوقاف خلاصه مى شد, مـشـغول به كار بود, اين گروه مورد تنفر و انزجارهمگان بود و هرگز نتوانست صفوف جوانان را بـشـكـافد, و لذا انورالسادات را وا داشت در برخورد با گروههاى افراطى و سخت گيراسلامى و گروههاى سياسى اى كه با وى دشمنى مى كردند, ازاخوان المسلمين , كمك بگيرد و بر آنها تكيه كند. ((9)) بـهر حال نزاع و برخورد ميان گروههاى مختلف شدت گرفت واعضاى گروهها ـ چه در محيط دانـشـگـاه و چه خارج از آن ـ بايكديگر برخوردها و كشمكش هاى شديدى داشتند, و چه بساافراد گروه سلفى يا گروه جهادى كه بر اعضاى اخوان المسلمين تعدى و تجاوز مى كردند و كشمكش بـه بـالاتـريـن درجـه خـودمـى رسـيـد .
سـپـس نزاع ها اوج بيشترى گرفت و گروه تكفير با تـمـام مـخـالفين خود به جنگ و درگيرى پرداخت .
تازه اين جداى ازدرگيريهائى بود كه ميان گروه ناصرى و گروه ماركسيستى باگروههاى اسلامى در محدوده دانشگاه , اتفاق مى افتاد.
گـروه نـاصـرى و گـروه ماركسيستى , گروه اسلامى را متهم به وابستگى به دولت مى كردند و گروه اسلامى آن دو را به كفر والحاد.
و اما من وضعيتم روشن بود, زيرا مستقل مى انديشيدم و فعاليتم مخصوص به خودم بود .
من در هر زمـيـنـه اى عقل را داور خود قرارمى دادم و در سايه آن , به فعاليت مى پرداختم لذا با اوضاع روز و باارتباط با واقعيت هاى موجود, برخوردى واقع بينانه داشتم .
و دراين ميان مسافرتهائى در گوشه و كـنـار شـهـرهـا و روسـتـاهـاى مـصـرداشتم و در مساجد به سخنرانى مى پرداختم و با جوانان ديـدارمى كردم و با گروهها بحث و گفتگو مى نمودم , هر چند در آن زمان قيافه ام مانند افراد آن گروهها بود يعنى داراى ريش بلند و لباس عربى كوتاه ! بـهـر حـال بحث ها و گفتگوهايم با اين حركت ها و گروهها چندان نتيجه اى نداشت , چرا كه آنها عـقـل را قبول نداشتند و اجازه نمى دادند كسى از خط پيشينيان فراتر رود, چه رسد به اينكه آنان رامورد انتقاد قرار دهد.
مى توان گفت : تنها گروهى كه شخصيتهاى پيشين را مورد انتقادقرار مى داد, گروه تكفير بود كـه بـه هيچ وجه نمى پذيرفت كسى دربرابر نص قرار گيرد تا آنجا كه عمر را نيز مورد هجوم قرار داد, زيـرادر بـرابر نص , اجتهاد كرده بود .
ولى اين گروه انتقاد خود را تنها درزمينه ترويج تئورى خـود مـطرح مى كرد .
و تئوريش عبارت بود ازاينكه هر كس تقليد كند كافر است .
و همين تئورى هـواخـواهانش راوا مى داشت كه از تقليد نياكان و پيروى از آنان , باز دارد و مرا نيزواداشت كه به نصوص بيشتر بيانديشم و به سوى اهل بيت روانه شوم ((10)) .

اخلاق

گروه هاى اسلامى به استثناى اخوان المسلمين را جوانانى خام وبى تجربه رهبرى مى كردند تا آنـجا كه بيشتر آنان , چيزى جز معدودكتابهاى وهابيگرى , نخوانده بودند .
و آنچه مورد توجه است , ايـن اسـت كـه چنين جوانانى نه تنها انديشه وهابيت را تبليغ مى كردند كه اخلاق وهابيگرى را نيز بـراى خـود اخـتـيـار كـرده بـودند و اين اخلاق ,خلاصه مى شد در خشونت , تعصب و مهدور الدم دانستن دشمنانشان ! از ايـن روى , بـرخوردهاى ميان اين گروه ها از مرز اخلاق فراتر رفته و چنين مى نمود كه پيكارى مـيان دو قبيله جاهلى است كه با اسلام هيچ پيوندى ندارد .
من آن هنگام كه زندانى بودم (از سال 1981 تا1984) هرگز نتوانستم تحمل اختلافهاى هواداران اين گروهها ورفتارهاى پستشان و زد و خوردهاى پايان ناپذيرشان را بنمايم .
به همين خاطر بود كه از آنان فاصله مى گرفتم و يا تنها در سلولهاى زندان مى گذراندم و يا همراه با افرادى كه به علت ارتكاب جرمهاى ديگر, زندانى بودند, مى زيستم ((11)) .
بـا كـمال تاسف در ميان اين محكومين , بيشتر احساس آرامش مى كردم تا در ميان آن گروه هاى اسلامى .
و همين باعث شد كه آنان نسبت به من تنفر و انزجار خود را اظهار داشته و با من به ستيز ومـقـابـلـه بـرخيزند, چرا كه به اين زندانيان به ديد تحقير مى نگريستندو اين ديد به علت عقيده برترى جوئى بر ديگران بود كه از آن برخوردار بودند.
ايـن عـقـيـده خـود بـزرگ بينى , خطرناكترين منشى بود كه گروههاى اسلامى را از توده ها دور مـى سـاخت .
بنابراين فاصله اى كه ميان مردم و اين گروهها در مصر پيدا شده بود, در حقيقت , به خـاطـر ايـن خـوى تـنـد و زشـت بود كه بر اين گروهها حكمفرما بود .
و به همين علت , زندانيان مـسـلـمـان را در داخـل زنـدان بـه عصيان عليه اين گروهها وا مى داشت و آنان را از اسلام دور مى ساخت , زيرا اين خوى بد و خشن به علاوه كجروى ها, نتيجه اى جز اين نمى توانست داشته باشد.
چـه بسا روزهائى كه من و ساير زندانيان در اثر زد و خوردهاى شديد هواداران عمر عبدالرحمن و هـواداران عـبـود الزمر, از خواب مى پريديم , كه صعيديان (باديه نشينان مصر) طرفدار گروه اول ودريـانـشينان طرفدار گروه دوم بودند .
جالب اينجا است كه در آن زدو خوردها همه چيز به كار مـى رفـت ! از تـكـه هـاى چـوبـى كـه ازپنجره ها قطع مى كردند تا شير و لوله هائى كه از توالت ها كنده مى شد ! به اضافه قبيح ترين و زشت ترين واژه هاى فحش وناسزاگوئى ((12)) .
اگـر چـنـيـن روش بـرخـوردى ميان هواداران يك گروه (كه همان گروه جهاد بود) رد و بدل مى شد, ميان طرفداران گروههاى گوناگون ,خدا مى داند كه چه مى گذشت ! ايـن چـنين حوادثى مرا به اين سؤال وا مى داشت : آيا علت اين درگيريها و برخوردها فقط اخلاق است يا علتهاى ديگر هم دارد؟
پـس از مـدتـى انديشه , به اين نتيجه رسيدم كه علت اين امر, فقطاخلاق نيست , بلكه انگيزه هاى فـكـرى و ايـدئولـوژيـكى نيز دارد كه پشت اين خوى بد پنهان شده است , انگيزه هائى كه از همان زيربناهاى غلط آن حركتها مى جوشد و چنين رفتارى را براى هوادارانش مى پسندد.
در خـلال مـطـالـعـات تـاريـخيم , موضعگيرى ها و منش ها و خلق وخوهاى خوارج , مرا به تعجب واداشـت و چـقـدر شـگـفـت زده شـدم وقـتى دريافتم كه برخوردها و اخلاقى كه طرفداران اين گروههاى اسلامى امروزه دارند, همان برخوردها و اخلاق خوارج است كه متن احاديث در مذمت و نكوهش آنان بسيار وارد شده و امت را ازآنان برحذر داشته است ((13)) .
بـى گـمان , انديشه و تئورى خوارج همان بود كه آنان را وادار به چنان اخلاق ناپسند و رفتار تند و خوى انحرافى مى نمود, و همچنان انداين افراد.
اگر خوارج شناخته مى شدند به چنان شدت و قسوت قلب , پس اينان نيز به همان صفات شناخته مـى شـونـد, و اگـر شـمشيرهاى خوارج بر سر مسلمانان فرود مى آمد و نواميس و اموال مسلمين راهتك و پايمال مى كردند, پس هواداران اين گروهها نيزهمچنانند.
تـفـسـيـر ايـن برخوردها را بايد از وهابيت پرسيد كه اين عناصر, از آن نشات گرفته اند و پايه هاى وهابيت بر دوش گروهى خشن , خشك ,سنگدل و نادان نهاده شده است كه سنگدلى و جهالت را بـه پيروانشان منتقل كرده اند و بدينسان , اينان نمونه هاى معاصر ازخوارجى هستند كه بر حضرت على خروج كرده و عليه آن حضرت قيام كردند.
و اگـر وهـابـيـت , مـخـالـفـين خود را به شرك متهم ساخته و حرمتهايش را هتك مى كند, اين گـروه هـاى اسـلامـى نيز چنان روشى را به ارث برده اند .
و اگر وهابيت معتقد است كه تنها خود پرچم اسلام رابرافراشته و نماينده اسلام در كره زمين است , چنين گروههاى اسلامى نيز از همان ايده برخوردارند كه عقده خود بزرگ بينى نيزاز آن مى جوشد.
وبـديـنـسـان , اخـلاق , يـكى از عواملى بود كه مرا به بازنگرى در زيربناى اين گروههاى اسلامى واداشـت و يـكـى از عـوامـل هـشـداردهـنـده اى بـود كـه مـرا گـوشـزد كرد كه در راه راست , گام برنمى دارم .

مسافرتهائى به عراق و كويت

روابط زيادى ميان من و دانشجويان عرب مقيم مصر وجود داشت كه در ميان آنان , چند نفر شيعه عـراقـى نـيـز ديـده مـى شدند, و خوداين روابط, مشكلات زيادى براى من ـ در ميان گروههاى اسـلامـى ـ ايـجـاد كـرد, زيـرا شـايـعـه هـائى پخش شده بود كه من نقش ميانجى بين شيعيان و خانواده هاى مصرى براى اجراى ازدواج موقت (متعه )ايفا مى نمايم !! البته اين شايعه ها هر چند روابط مرا با احزاب اسلامى گل آلود كرده بود, ولى به آن چندان اهميت نـمـى دادم زيـرا از ايـن روابـط اسـتفاده زيادى در زمينه آشنايى با شيعيان نمودم , و اين امكان را برايم فراهم نمود كه دعوت يكى از دوستان عراقى مقيم مصر را براى مسافرت به عراق اجابت كنم .
او آقاى دكتر على قرش ((14)) بود كه مرد بسيار فهميده اى بود و دوره دكتراى خود را در قاهره در سال1977 مى گذراند.
خـانواده او در عراق , به مدت بيست روز مهمان نوازى كردند .
اين خانواده بزرگوار شيعى عبارت بود از : پدر, مادر, و سه برادر غير ازدوستم , پدر دوستم غالبا در باغچه منزل , امام جماعت ما بود و مـا بـااو نـمـاز مى خوانديم و در اين ميان برخى از برادران از مصرمى آمدند و با ما به نماز جماعت مـى ايـسـتـادنـد .
پدر دوستم مردخوش طبع و شوخى بود كه گاهى مسائل اختلافى ميان سنى وشيعه را با شوخى و خنده مطرح ميكرد.
در طـول مدت اقامتم در عراق , به زيارت مراقد اهل بيت (ع ) دربغداد رفتم و به مساجد شيعه سر زدم و درس ها و سخنرانى ها راگوش دادم و با دوستان دوستم , به بحث و گفتگو پرداختم .
و در نـتـيـجه , بسيارى از اوهام و تصورهاى باطلى كه در ذهنم نسبت به تشيع بود, متلاشى شد, الـبـتـه نسبت به برخى از مسائل , خوشبين نبودم , ولى مهم نبود, زيرا معتقد هستم كه ديد انسان بايد طرح وايده را به دقت زير نظر بگيرد, نه رفتار افراد را.
از آن پـس بـه دعـوت يـكـى از دوستان سنى ام به كويت مسافرت كردم و در آنجا نيز با مسلمانان زيـادى روبـرو شـدم و بـه هـمان نتيجه اى رسيدم كه در مصر به آن رسيده بودم .
هر چه در مصر مـى گذرد, دركويت نيز مى گذرد, و آنچه را مردم مصر مى گذرانند, مردم كويت هم از آن بهره مى برند .
و اين چيزى نيست جز يك نواختى انديشه ها و وحدت همگان بر پيروى از پيشينيان .
در سـفـر كـويـت نيز با يكى از گروه هاى مربوط با گروه جهيمان عتيبى كه افرادش در سال 1979, مسجد الحرام را مورد حمله قراردادند, آشنا شدم و آنهارا مردانى نادان و بسيار خشك يافتم كه حتى نماز را در مساجد با نعلين مى خواندند و مطالعه روزنامه ها ومجلات را تحريم مى كردند و حتى همراه داشتن گذرنامه يا كارت شناسايى و يا حتى پول را حرام مى دانستند زيرا داراى عكس بود!! ((15)) يادم مى آيد كه چند نفر از آنان مى خواستند از مرز كويت عربستان به عنوان عمره بگذرند, در حالى كـه هـيـچ كـارت شـنـاسـايـى بـا خـودحـمل نمى كردند و سعودى ها آنها را دستگير كرده و به كويت بازفرستادند ! چـقـدر از ايـن وضـعيت و رفتار چندشم مى شد و متنفر بودم , و تلاش مى كردم از اين سنى گرى خـارج شـوم و بـه شيعيان كويت برسم وآنان را بشناسم , ولى راه رسيدن به آنان برايم ميسر نبود.
سرانجام دريافتم كه شيعيان كويت , انجمنى دارند تحت نام جمعية الثقافة الاجتماعية كه بدانجا راه يافتم و با برخى از جوانان شيعه كويتى ملاقات نمودم و كتابهاى زيادى را از آنان دريافت كردم كه از جمله كتاب السقيفة و كتاب المراجعات و كتاب عقائد الامامية بود .
درآن ايام خبرنگار مـجـلـه كويتى البلاغ اسلامى بودم , كه آن را رهاكردم و خبرنگار مجله الرساله شدم .
پس از مدتى فهميدم كه اين مجله نيز با عراق همكارى دارد, لذا آن را هم رها كردم و استعفادادم .
يكى از دوستان به نام سعيد از جمعية الثقافة الاجتماعية با من رابطه نزديكى داشت .
او تلاش فـراوانـى كـرد كه مرا با شيعيان كويت و مراكزشان و فعاليتهايشان آشنا سازد, و همچنين با برخى ازشخصيتهاى شيعه كويتى .
عـلى رغم ارتباط نزديك با شيعيان كويت , با گروه هاى سنى نيزرابطه داشتم , خصوصا با گروه اخـوان المسلمين و اعضاى مصرى و كويتى اش .
و همچنين با حزب التحرير اسلامى نيز كه در آن زمـان , فـعـالـيـت گـسـتـرده اى در كـويت داشت , رابطه داشتم .
و همواره در جلسات اخوان الـمسلمين مصرى كه در منزل يكى از استادان دانشگاه كويت برگزار مى شد, حاضر مى شدم .
در هـمـان حـال ,مـداومـت بـر حـضور در جلسات اخوان المسلمين كويتى كه در جمعية الاصلاح الاجـتـمـاعـي برگزار مى شد, داشتم .
و همچنين درجلسات حزب التحرير كه در منزل يكى از اعـضـاى فعالشان , منعقدمى شد, حاضر مى شدم .
از اينها كه بگذريم با گروه سلفى نيز رفت وآمد داشـتم .
حزب التحرير تلاش كرد كه مرا وادار به همكارى كندولى طرحشان قابل قبولم نبود و از آن روى برگرداندم .
هـمواره حزب التحرير عليه اخوان المسلمين تبليغ و فعاليت مى كرد و اخوان نيز عليه آنها ! بـالاتـر ايـنـكه اخوان المسلمين كويتى با اخوان المسلمين مصرى درگير شدند و سلفى ها هم با همه مى جنگيدند .
و چيزى نگذشت كه ميان خودشان دو دستگى پديدآمد و گروه هائى متمايل به خط جهيمان يا خط جهاد, اعلام وجودكردند .
وبدينسان خودم را در ميان گردبادى از اختلاف ها وكشمكش هائى يافتم كه تصميم بر دور شدن از اين گردباد گرفته بودم .
در آن روز انـقـلاب اسلامى داشت در ايران شكل مى گرفت ورويدادهايش ديده گان را خيره مى كرد و سرانجام پيروزى انقلاب اسلامى , زلزله اى در ميان مسلمين ايجاد كرد و آفاق را در برابر خطاهل بيت گشود و راه را براى من و بسيارى مانند من به سوى تشيع باز كرد.
انـقـلاب اسلامى ايران ضربه دردناكى به گروه سنى كه سالهاى طولانى نداى خلافت سر داده و مـردم را به آن وعده مى دادند زد .
وهمچنين كششى بود براى من كه به سرعت به سوى خط اهل بـيـت كشيده و مجذوب شوم .
پيروزى انقلاب , در حقيقت پيروزى طرح تشيع بود و پيروزى طرح تشيع يعنى فرو نشينى و مردود شدن طرحهاى سنى گرى ((16)) .

گروههاى اسلامى مرا وادار به رهائى از گذشته نمودند

هرگز از طرحهاى سلفى ها كه گروه هاى اسلامى آن را پذيرفتند,راضى نبودم و هرگز سلفيت را قبول نداشتم .
ايـن ايـده , گذشته از اينكه مخالف عقل است , با طبع بشرى نيزسازگار نيست .
زيرا گرويدن به آن , عـقل مسلمان را دربند گذشته قرار مى دهد, گو اينكه او را اسير پندارهائى باطل مى كند كه ازرفتارش و موضعگيرى هايش دچار تناقضى روشن گردد و اين راجامعه اسلامى به ثبوت رسانده است ((17)) .
از ايـنـجـا بود كه همواره با ايده سلفيت درگير بودم , و درنتيجه گروههاى سلفى مرا به الحاد و فـسـاد عـقـيـده مـتـهـم ساختند .
و به جوانان هشدار دادند كه از من دورى گزينند, و سفارش مـى كـردنـدكـه مرا از خود برانند وهيچ پست ومقامى به من واگذار نكنند, واماحق هرگز از آن تهمتها وشايعه ها وداوريها عليه خودم ـ كه بعدا به صورت يوزش وهجوم درآمد هراس وواهمه اى نداشتم زيرا امرى مهمتر مرا به خود مشغول كرده بود .
من در پى پيدا كردن راه حلى بودم كه از آن گـمراهى دردناك رهايم سازد, چرا كه بر اين باوراستوار بودم كه در آن ايده و طرح اسلامى ـ كه در آن زمان اوج داشت ـ خلل و نقصى وجود دارد.
از آغاز دهه هفتاد تا اواسط آن تقريبا چندين حكم عليه چند كتاب كه در دسترس بود, صادر كردم .
در راس آنـهـا الـعـقيدة الطحاوية رامى توان نام برد كه ايدئولوژى اصلى جوانان آن گروه ها را مـى سـازدو كـتاب العواصم من القواصم از تاليفات ابن العربي .
اين دو كتاب مهمترين كتابهائى هـسـتـند كه عقل مسلمانان آن ديار را مى سازند وبر اساس آن گروه هاى اسلامى متشكل و پديد آمده اند. ((18)) به علاوه اين دو كتاب , كتابهاى مكتب حنبلى نيز وجود داشت كه پيشاپيش آن , كتابهاى ابن تيميه بـود و در مـيـان مـسـلـمـانـان , رواج فـراوانـى داشـت .
بـيشتر آن كتابها به رايگان , خصوصا بين دانـشـجـويـان تقسيم مى شد و همراه با آنها كتابهاى محمد بن عبد الوهاب نيزبطور گسترده اى پخش مى شد. ((19)) شخصيتهاى مسلمان آن زمان و در پيشاپيش آنها, رهبران الازهر و اخوان المسلمين هر چند داراى قـداسـت خـاصـى نزد طرفداران گروه هاى اسلامى بودند, ولى توان مقاومت در برابر اين سـيـل فـكـرى جـاهـلـى كه جوانان مسلمان را از دوران معاصر خارج ساخته و به سرعت , او را در منجلاب هاى بربريت گذشته سرازيرمى سازد, نداشتند, بلكه كاملا تسليم اين سيل بنيان كن شده و تنهانظاره گر آن بودند.

گروه تكفير

هـنـگـامى كه گروه تكفير در ميدان حاضر شد و اعلام وجود كرد,خط سلفى را متزلزل ساخت و طـرح گـذشته را زير سؤال برد و به طور غير مستقيم كمك فراوانى در عقب راندن خط وهابيت وگروه هاى همكار با آن نمود .
اين گروه , انديشه تقليد گذشتگان وتمسك جستن به گفتارها را رد كـرد و بـا ايـن طـرح متهورانه , به پيروانش اجازه مستقيم استفاده از كتاب و سنت را داد و به عـبـارت روشـنـتر : آنان را در بكارگيرى عقل در نصوص و در متون بى آنكه متاثر از شخصيت ها باشند آزاد گذاشت .
وعـلـى رغـم ايـنـكـه گـروه تكفير, مقلدين را كافر مى دانست و به آيه كريمه استناد مى كرد كه مـى فرمايد : (اتخذوا احبارهم ورهبانهم اربابا من دون اللّه ) توبه ـ آيه 31 ـ علما و راهبان خود را بـه مـقـام ربوبيت پذيرفتند و خدا را نشناختند, و بدينسان صحابه و فقيهانى را كه از نصوص فراتر رفته و اجتهاد كردند, محكوم مى كرد, با اين حال , تسليم محض شخصيتهاى اهل سنت و در راس آنـهـا بـخـارى ومـسلم و اصحاب سنن شد و احاديث نبوى را طبق قياس و قواعدآنان , از آنها فرا گـرفت و آنچه را آنها پذيرفتند, او هم پذيرفت وآنچه را آنها رد كردند, او هم رد كرد .
و در نتيجه ايـن گروه نيز درهمان گمراهى ـ ولى از راهى ديگر ـ قرار گرفت .
و در طرح خودشكافى ايجاد كـرد كه در آينده اى نزديك , آن طرح را نابود ساخت و ديدگاههاى دشمنانش از ساير گروه هاى اسلامى را تاييد وپشتيبانى كرد.
بدينسان بسيارى از جوانان , از گروه تكفير روى برگرفتند و به آغوش گروه سلفى بازگشتند, و ايـن بـار به گروه سابق خويش بيشترچنگ زدند, چرا كه بطلان خط تكفير ـ طبق نصوص قاطع نـبوى ـ برايشان مسلم و غير قابل انكار گشت , و حتى خود هواداران تكفيرهم با استناد به احاديث به اين نتيجه رسيدند ((20)) .
ولـى بـهـر حـال گروه تكفير, با اين تفكرشان , مرا واداشت كه ازپيشينيان رهائى يابم , بويژه آنكه مـى ديـدم مـحـتـوا و مـضـمون انديشه شان , همان محتوى و انديشه خوارج است كه با امام على جنگيدندو از خط اسلامى آن زمان , فاصله گرفتند خصوصا فرقه ازارقه ((21)) .
مـقـايسه اى ميان دو گروه تكفير و ازارقه نمودم و اين بحث را درميان مسلمانان , پخش و منتشر سـاخـتـم و سـرانـجـام تـاثير بسزائى درروحيه بسيارى از جوانان گذاشت و براى خيلى از افراد شـگـفـت انـگيز بود چرا كه مى پنداشتند طرح گروه تكفير, طرحى اجتهادى ومستقل است و از مخلفات گذشته , عارى است .
هـمچنين كتابى را تحت عنوان آيا حق در يك گروه منحصرمى شود نگاشتم و ادعاهاى گروه تكفير كه حق را منحصر درخودشان مى دانستند, رد و محكوم نمودم ((22)) .
هـرچند گروه تكفير تزلزلى در ميان مسلمانان مصرى پديد آورد وقسمت منفى تفكر گذشتگان را بـر مـلا نـمـود و شـخـصـيـتهاى پيشين رامورد انتقاد قرار داد ولى اين كار, هرگز تاثيرى در روحـيـه طـرفدارانش نگذاشت , بلكه آنان را به عكس العمل واداشت و نه تنها نسبت به پيشينيان , ترديد و دو دلى برايشان حاصل نشد, كه نسبت به طرحهاى سلفيان , تمسك بيشترى پيدا كردند و گويااحساس پشيمانى برايشان حاصل شد كه چرا گذشتگان را موردانتقاد قرار داده اند !! آنچه در ايجاد رابطه با عناصر گروه تكفير استفاده كردم , اين بود كه اينان اگر به اين گروه گره خـورده انـد, فقط به خاطر اين است كه پنداشته اند حق و اسلام راستين در اين حزب مجسم شده اسـت ,چـنـانـكه ديگر طرفداران حركتها و احزاب همينگونه مى پنداشتند وبراى آنان پشتيبانى از اسـلام چندان اهميت نداشت كه دفاع از گروه خودشان , واثبات اينكه فقط آنها بر حقند و لا غير, همچنانكه درساير گروهها نيز چنين طرز تفكرى وجود داشت .
گـاهـى به من مى گفتند : ما در جستجوى حقيقتيم و اينك به آن رسيده ايم , و اگر تو دليلى بر بطلان سخن ما دارى , ما از تو پيروى خواهيم كرد .
و اين تصور در حقيقت , گوياى اين معنى است كه چنين جوانانى اطمينان چندانى به طرحى كه از آن پيروى مى كردند,نداشتند.
بـهـر حـال تاكنون در گوشه و كنار, طرفدارانى براى اين گروه يافت مى شود كه نه تنها در مصر بلكه در ساير كشورهاى عربى و اسلامى نيز گسترده شده اند ((23)) .

انديشه حاكميت

هـمـچـنـان كـه گـروه تـكفير, از عواملى بود كه مرا به رهائى از گذشتگان وامى داشت , انديشه حـاكميت نيز از اهميت بسزائى برخوردار بود,زيرا تحير و سرگردانى بزرگى كه گروه جهاد در بـرخورد باحكومت و تزلزلى كه در آنها ايجاد شده بود كه نمى دانستند قيام كنند يا اطاعت نمايند (بـه اعـتبار وجوب اطاعت از ولى امر) مرا به شدت تكان داد و ناچار در پى تحقيق در اين امر مهم شدم كه بدانم ديدگاه هاى فقهاى گذشته در برخورد با حكومت ها چه بوده است ,و نتيجه اين بود كـه سـرگـردانـى ايـن افـراد را جبران ناپذير دانستم ,چرا كه طرحهاى گذشتگان را طرفدارى بى چون و چرا ازهيئت هاى حاكمه يافتم كه حتى براى مشروعيت بخشيدن به چنين اطاعتهائى , از روايـات و احـاديـث زيـادى اسـتـفـاده كـرده و چـهـره حـق به جانب در اطاعت از حكام به خود مى گرفتند. ((24)) طـبـيـعـى اسـت كـه ايـن پژوهش , مسائل زيادى را براى من روشن كردو يقين حاصل كردم كه دسـتـهـاى پـنهانى , مرموزانه اسلام را به بازى گرفته و قوانين و احكامش را به خاطر انگيزه هاى سياسى خويش ,تاويل و تفسير نموده اند.
انـديـشه حاكميت تاكنون مورد نزاع گروه هاى اسلامى است كه ديدگاه هاى احزاب گوناگون نـسـبت به آن متفاوت است , برخى مانند سلفى ها و اخوان المسلمين آن را رد كرده و برخى مانند گـروه جـهاد و قطبى آن را پذيرفته اند و اين انديشه عامل اصلى شكست حركت اسلامى معاصر و ناتوانيش در پيشرفت و حتى بكارگيرى سياست است ((25)) و راز آن در اعتماد اين احزاب بر فقه گـذشته است به عنوان تنها مصدر و منبعى كه اين انديشه را تفسير مى كند.مثلا : گروه سلفى و اخوان بر ديدگاه فقهاى گذشته كه در كنارحاكمان بوده و با آنها پيوند داشتند, مبتنى است ولى گروه جهاد,ديدگاه ابن تيميه را پيش كشيده كه با برخى از حكام مرتد از ميان مغوليان مسلمان شـده , بـه سـتـيز و دشمنى برخاستند, و اين تئورى در فقه سنى , كم نظير است .
و اما خط گروه قطبى داراى يك تئورى افراطى بود كه بر اساس اجتهادهاى سيد قطب تنظيم شده بود. ((26)) و پـس از گروه اخوان المسلمين , اين تنها گروهى بود كه وارد ميدان شد و انديشه حاكميت را در سـر مـى پـرورانـد و با حكومت و احزاب وارد بند و بست سياسى شد كه چندان موفقيت آميز نبود.
امـاگـروه هاى ديگر, به همان گوشه نشينى خود اكتفا كردند تا جائى كه برخى از آنها وارد شدن درمحيط سياسى را براى مسلمانان , كفرمى دانستند. ((27)) ايـن دگـرگونى در شناخت ماهيت حاكميت , ميان گروه هاى اسلامى معاصر, به دگرگونى و اخـتـلاف نـظـر فقهاى گذشته در شناخت آن بازمى گردد .
و حتى وقتى مواجه مى شدند با اين آيه كريمه كه مى فرمايد : (ومن لم يحكم بما انزل اللّه فاولئك هم الكافرون ) مائده ـ آيه 44 ـ و هر كه به آنچه خداوند نازل كرده , حكم نكند, پس آنان خود كافرند, دچار تناقض گوئى شده و گاهى آيـه راتـفـسيرهاى ديگرى مى كردند كه غرض اصلى آن را هرگزنمى رساند, مثلا مى گفتند, اين كـفـر, غـيـر از كـفـر بـه خـدا اسـت .
وخلاصه هرگز جرات و شهامت آن را نداشتند كه اين نص بى پرده قرآنى را بر حكام زمانشان تطبيق نمايند .
و همين ايده نيز به اسلام گرايان معاصر رسيد كه گـروه اخوان المسلمين و سلفيان , آن راپذيرفتند ولى جهادى ها و قطبى ها آن را رد كرده و قائل شـدند كه حكام امروزه غير از حكام آن زمان است , و اگر حكام آن دوران , ازحدود اسلام پا را فراتر گذاردند, پس بى گمان حكام امروزى نه تنهااز آن تجاوز كرده , كه وارد در محيط كفر شدند كه فـقـهـاى پـيـشـيـن ,كـافـر شـدن را تـنها مجوز قيام عليه حاكمان دانستند چنان كه درحديث آمده است ((28)) .
ايـن چـنـيـن برخوردهايى كه فقهاى پيشين , با حاكمان وقت داشتند وبرخى روايتهايى است كه مـنسوب به رسول اكرم (ص ) است كه هرگز انسان مؤمن و متعهد به آن قانع نمى شود در درون وجـودم ايجاد شك و دو دلى كرد و بر اين باور شدم كه سياست در تنظيم اين تئورى , نقش اساسى داشـتـه اسـت .
اگـر پيامبر چنان سخنانى برزبان براند, پس نقش اسلام چه خواهد بود ؟
آيا واقعا اسـلام آمـده است كه بر ظلم و ستم صحه بگذارد و آن را تصويب كند و حاكم رامطلق العنان قرار دهد كه هر چه بتواند مردم را استثمار نموده وآنهارا مانند بردگان خود به حساب آورد و اموالشان را چپاول و غارت نمايد ؟ !
((29)) آرى , مـوضـعـگـيـرى غـلـط فـقـهـاى گذشته نسبت به حاكمان و صحه گذاشتن بر روش ها و مـنـشـهايشان كه صد درصد با اسلام , تناقض دارد, تاثيرى مستقيم بر حقيقت قيام اسلامى امروز گـذارد, و مـواضع آنان را نسبت به وضعيت موجود و حاكمان فعلى , مانند گذشته ,تبيين كرد .
و اين ايدئولوژى و احاديث و روايتهائى كه بر آن تكيه كرد, عامل اصلى شكست قيام اسلامى در روبرو شدن با واقعيت هاشد كه به آسانى گروه ها را در قبضه حاكمان چيره قرار داد .
و اين نيز خود عامل مـسـتـقـيـم بـى ثمر قرار دادن انديشه حاكميت و شكست آن در نظر گروه هاى اسلامى امروزى است ((30)) .
 
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation