از آنچه گذشت روشن شد كه امير المومنين عليهالسلام در نهج البلاغه مردم را از همان دنياى مذمومى برحذر داشته كه در قرآن كريم (سوره حديد آيه 20) به لهو و لعب ... توصيف شده است. و دعوت، به زهد و پارسائى از همان متاع دنيائى كرده كه قرآن كريم آنها را برشمرده و مردم را به پرهيز از آن و توجه به عالم آخرت و آنچه نزد خدا است ترغيب كرده است. آنجا كه مىفرمايد: زين للناس حب الشهوا،من النساء و البنين و القناطير المقنطره من الذهب و الفضه و الخيل المسومه و الانعام و الحرث ذلك متاع الحياه الدنيا والله عنده حسن المئاب : ((دوستى خواستنيهاى (گوناگون) از: زنان و پسران و ثروتهاى فراوان از زر و سيم و اسبهاى نشاندار و دامها و كشتزارها براى مردم آراسته شده (ليكن) اين جمله مايه تمتع (بهره مندى) زندگى دنيا است و (حال آنكه) فرجام نيكو نزد خدا است)). بنابراين نمىتوان گفت: ((نهج البلاغه مردم را به گوشهگيرى و عزلت فراخوانده ،بلكه خطبهها و كلمات قصار آن حضرت كه در اين زمينه آمده كلا هماهنگ با روح اسلام و قرآن كريم و احاديث نبوى است. (و ثانيا) از آنجا كه هميشه حب دنيا بزرگترين مانع راه سعادت انسانها بوده است و شيفتگى نسبت به زرق و برق آن سرچشمه انواع گناهان مىباشد، لذا در بسيارى از خطبهها، نامهها و كلمات قصار نهج البلاغه از آن نكوهش شده است، ولى در عين حال هنگامى كه آن حضرت شنيد شخصى دنيا را مذمت و نكوهش مىكند او را توبيخ نمود و فرمود: ايها الذام لدنيا المفتر بغررها، المتخدع باباطيلها اتغتر بالدنيا ثم تذمها؟ انت المتجرم عليها ام هى المتجرمه عليك؟ ... ان الدنيا دار صدق لمن صدقها و دار عافيه لمن فهم عنها، و دار غنى لمن تزود منها، و دار موعظه لمن اتعظ بها مسجد احباء الله و مصلى ملائكه الله و مهبط وحى الله و متجر اولياء الله اكتسبوا فيها الرحمه و ربحوا فيها الجنه فمن ذايذمها و قد آذنت ببينها، و نادت بفراقها و نعت نفسها و اهلها؟ ... ((اى نكوهنده دنيا كه خود به نيرنگ آن فريفته شدهاى، و با باطلهاى آن دلباختهاى تو خود فريفته دنيائى و آن را نكوهش مىكنى؟، تو بر دنيا دعوى گناه دارى؟ با دنيا بايد بر تو دعوى كند كه گناهكارى؟ از كجا و چه وقت دنيا تو را سرگردان نمود؟ پاكى فريبت داد؟ آيا با پوسيدگى گورهاى پدرانت يا با آرامگاههاى زير خاك مادرانت؟ )). چه بسيار بيماران و دردمندانى كه تو با دست و پنجه ات از آنان پرستارى كردى و آنان را يارى نمودى؟ و مىخواستى بهبود يابند و از پزشكان بر ايشان دارو مىطلبيدى بامدادان كه دارويت آنان را بهبودى نداد، و گريه ات براى آنان سودى نداشت، و ترست فايدهاى نبخشيد، و آنچه خواهانش بودى به تو نرسيد، و تو با تمام نيرو و قدرت خود نتوانستى مرگ را از آنان دور كنى دنيا براى تو حال آنان را مثال زد (سرمشقت قرار داد) و با گورهايشان گور خودت را به رخت كشيد (تا بدانى با تو نيز همان خواهد كرد كه با او نمود). همانا دنيا سراى راستى است براى كسى كه به راستى با آن درآيد، و خانه عافيت و سلامتى است براى كسى كه به خوبى آن را بفهمد، و خانه بى نيازى و توانگرى است براى كسى كه از آن توشه برگيرد، و خانه پند است براى كسى كه پند پذيرد، دنيا سجده گاه دوستان خدا و محل نماز فرشتگان الهى است، فرودگاه وحى خدا و جايگاه تجارت دوستان او است، در آن كسب رحمت نموده و بهشت را سود برند. پس چه كسى آن را نكوهش مىكند؟ و حال آنكه خود او است كه اعلام جدائى كرده و مفارقتش را فرياد زده (و گفته كه ماندگار نيست) و از نابودى و مرگ خود و اهلش خبر داده، يا بلاهاى خود بلاى دوزخ را مجسم كرده، و با شادمانى خود شادمانى بهشت را نشان داده، شامگاهان به سلامت گذرد، و بامدادان با سوگ و مصيبت باز آيد تا مشتاق سازد و بيم دهد و تهديد كند و بترساند و هشدار دهد. پس اشخاصى فرداى پشيمانى - روز قيامت - آن را نكوهش كنند، و ديگران (نيكوكاران) در روز رستاخيز آن را بستانيد، زيرا دنيا (حقايق را) به آنها يادآور شد و آنها متذكر شدند (و از آن پند گرفتند) و رويدادها را برايشان حكايت كرد، و تصديقش نمودند، و آنها را پند و اندرز داد، پندها را پذيرفتند)). خلاصه ؛ از ديدگاه نهج البلاغه دنيا بر گردونه است: (الف) دنياى ممدوح قابل ستايش. (ب) دنياى مذموم (مورد نكوهش) دنياگرائى و محبت كوركورانه و عشق به (متاع الحياه الدنيا) و سعى و تلاش براى به دست آوردن آن از هر راهى كه شد - حلال باشد يا حرام و غفلت از جهان ابدى، دنياى مذموم و مورد نكوهش است، گرچه زيبا و شيرين و سرسبز و خرم است ((حلوه خضراء)) اما سعى و كوشش براى به دست آوردن مال حلال جهت حفظ آبرو و گشايش بر اهل و عيال، و صله ارحام و رسيدگى به مستمندان، و ترويج حق و دفع باطل و امثال آن، دنياى ممدوح است، بلكه در حقيقت اينگونه تلاشها تلاش براى آخرت است نه دنيا. امير مومنان عليهالسلام در يكى از خطبههاى نهج البلاغه مىفرمايد: و من ابصربها بصرته و من ابصر اليها اعمته يعنى كسى كه (با چشم بصيرت) به دنيا نگريست، دنيا حقيقت را به وى مىنماياند (و او را آگاهى بخشد) و آن كس كه در دنيا نگريست (چشم به دنيا دوخت) او را كور (دل) مىنمايد. بنابراين كسانى كه به دنيا ديد ابزارى مىنگرند ((ابصريها)) و از آن توشه لازم را بهرهمند مىشوند دنيا نزد آنان ممدوح و مورد ستايش است و كسانى كه به دنيا چشم دوختهاند ((ابصراليها)) و عملكردشان نادرست مىباشد دنياى آنان مذموم و مورد نكوهش است. (ثالثا) اگر چه در نهج البلاغه از كسانى كه همچون عيسى بن مريم عليهالسلام ترك دنيا كرده و هيچ توجهى به آن ندارند تجليل شده، و آن حضرت به نوف بكالى مىفرمايد: ((اى نوف خوشا به حال آنان كه دل از اين جهان گسستند و بدان جهان بستند ... اينان چون مسيح رشته دوستى دنيا را از خود بريده و هيچ توجهى بدان ندارند)). ولى اين بدان معنى نيست كه آن حضرت به رهبانيت دعوت مىكند، زيرا در تشبيه چيزى به چيزى ديگر وجود فقط يك وجه شباهت ميان آن دو كافى است، مثلا اگر گفته شود ((حسن)) همچون شير است بدين معنى است كه او در دليرى همانند او است نه اينكه او چنگ و دندان دارد و يا با چهار دست و پا راه مىرود و همچنين منظور امير مومنان عليهالسلام در تشبيه تاركان دنيا به حضرت مسيح عليهالسلام فقط از جهت دلبستگى نداشتن به دنيا است نه رهبانيت و شيوه زندگانى او كه بدون زن و فرزند و خانه و كاشانه بوده است زيرا در جاى ديگرى از نهج البلاغه مىخوانيم كه امير مومنان عليهالسلام به شدت از رهبانيت و ترك زن و فرزند نكوهش كرده است. آن حضرت پس از جنگ ((جمل)) در بصره جهت عيادت ((علاء بن زياد حارثى)) كه از ياران امام عليهالسلام بود به خانه او رفت كه خانه بسيار مجلل و وسيع او را ديد فرمود با اين خانه وسيع در دنيا چه مىكنى؟ در حالى كه در آخرت به آن نيازمندترى: آرى اگر بخواهى مىتوانى با همين خانه به ثواب آخرت برسى. * در اين خانه وسيع ميهمانان را پذيرائى كنى. * به خويشاوندان با نيكوكارى بپيوندى. * و حقوقى كه بر گردن تو است به صاحبان حق برسانى. پس آنگاه تو با همين خانه وسيع مىتوانى به ثواب آخرت دستيابى. علاء گفت: از برادرم ((عاصم بن زياد)) به شما شكايت مىكنم: فرمود: مگر او را چه شده است؟ گفت: عباى (پشمينه) پوشيده و از دنيا كناره گرفته است. امام عليهالسلام فرمود: او را بياوريد. هنگامى كه آمد به او فرمود: اى دشمنك جان خويش شيطان تو را سرگردان ساخته آيا تو به زن و فرزندانت رحم نمىكنى؟ تو مىپندارى كه خداوند نعمتهاى پاكيزهاش را حلال كرده اما دوست ندارد تو از آنها استفاده كنى؟ تو در برابر خدا كوچكتر از آنى كه اين گونه با تو رفتار كند (اين مقام اولياى خاص خدا است). عاصم گفت: اى امير مومنان پس چرا تو با اين لباس خشن و آن غذاى ناگوار به سر مىبرى؟ حضرت فرمود: واى بر تو من همانند تو نيستم، خداوند بر پيشوايان حق واجب كرده كه خود را با مردم ناتوان و تهيدست همسو كنند. تا فقر و ندارى تنگدست را به هيجان نياورد و به طغيان نكشاند)). از آنچه گذشت به خوبى روشن شد كه اين شبهه نيز ناتمام است و نهج البلاغه هيچ گاه دعوت به رهبانيت نكرده است. شبهه هشتم: در بسيارى از خطبهها و كلمات قصار نهج البلاغه سختيهاى مرگ و ظلمت قبر و مشكلات جهان پس از مرگ بيان شده است و طبيعى است كه يادآورى اينگونه مسائل موجب سلب آرامش روحى و به وحشت افتادن مردم است، لذا بعيد به نظر مىرسد كه اينگونه سخنان مربوط به على بن ابى طالب عليهالسلام بوده باشد. پاسخ: اولا: اگر يادآورى مرگ و قبر و قيامت و مانند آن براى جامعه مفيد نبوده و موجب سلب آسايش و آرامش جامعه است پس چرا در قرآن كريم و احاديث نبوى اين همه از آنها يادآورى شده است از جمله: * اينما تكونوا يدرككم الموت ... ((هر كجا كه باشيد شما را مرگ در مىيابد ... )). * كل نفس ذائقه الموت ((هر نفسى چشنده مرگ است)). * كل من عليها فان ((تمام كسانى كه بر زمينند فانى شوند)). * كل شى هالك الا وجهه ((جز ذات او همه چيز نابود شونده است)). و در بسيارى از كتب حديث شيعه و اهل سنت احاديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به همين مضمون نقل شده است از جمله: حديثى در كتاب ((تحف العقول)) از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم كه فرموده: مالى ارى حب الدنيا قد غلت على كثير من الناس، حتى كان الموت فى هذه الدنيا على غيرهم كتب ... (( (چه شده است؟) چرا مىبينم محبت دنيا بر بسيارى از مردم غلبه كرده است، گويا مرگ در اين دنيا براى جز اينان نوشته شده و گويا مراعات حق براى جز اينان واجب مىباشد بلكه گويا آنچه را از خبر مردگان مىشنوند همانند مسافرانى هستند كه به زودى باز خواهند گشت؟ ... )). و ثانيا: از آنجا كه ياد مرگ و قبر و قيامت در سازندگى انسان تاثير به سزائى دارد لذا در تعاليم دين مبين اسلام اينهمه به آن ترغيب شده است زيرا اگر انسان پيوسته به ياد مرگ بوده و آمادگى لازم جهت فرا رسيدن آن را داشته باشد نتايج ذيل حاصل شود: * داراى زندگانى شرافتمندانهاى خواهد بود. * در برابر قدرتهاى شيطانى و تمام طاغوتيان با دليرى و شجاعت مىايستد. * انسانى كريم و داراى روحيه بذل و بخشش خواهد بود. * بر مال دنيا حرص و طمع نخواهد داشت. * در برابر مشكلات بردبار و صبور است. * در هر دو حال گرفتارى و گشايش شكرگذار است. * داراى عزمى راسخ و ارادهاى مستحكم مىباشد. * با عزت زندگى مىكند و زير بار ذلت و منت كسى نمىرود. * در كارها با جديت به پيش مىرود و هيچگاه خسته نمىشود. * عنان گسيخته در پى شهوترانى نمىرود. * كارهاى دنيا را بدون شتاب زدگى انجام مىدهد (گوئى تا ابد در اين دنيا زندگى خواهد كرد) و در كارهاى آخرت جدى است و كار امروز را به فردا نمىاندازد (گوئى همين فردا خواهد مرد و از ثواب و پاداش آن محروم مىشود). و از آنجا كه ياران خوب رسول خدا صلى الله عليه و آله پيوسته به ياد مرگ بودند، لذتهاى دنيا را ناديده گرفتند و با عزت زيستند، و بسيارى از آنان به شرف شهادت نائل شدند، و موجبات پيروزى و گسترش اسلام را فراهم ساختند. و از آن هنگامى كه مسلمانان ياد مرگ را به فراموشى سپردند و به دنبال دنيا و لذتهاى مادى و شهوات رفتند و به هوا و هوسها رو آوردند، آن عزت و اقتدار خود را از دست دادند و از هر صدائى به خود مىلرزيدند و ظالمان بر آنها مسلط شدند. از آنچه گذشت به اين نتيجه رسيديم كه پيوسته به ياد مرگ بودن موجب خودسازى و خشنودى پروردگار و به فراموشى سپردن آن موجب گمراهى و خشنودى شيطان است، و همين مطلب يكى از امتيازها و ويژگيهاى نهج البلاغه به شمار مىآيد و به همين علت - چنانكه گذشت - ابن ابى الحديد معتزلى در شرح خطبه ((الهاكم التكاثر)) مىگويد: ((سوگند به آنكه امتها به او سوگند ياد مىكنند: من اين خطبه را از پنجاه سال پيش تاكنون بيش از هزار مرتبه خواندهام و در هر مرتبه تاثير جديدى بر من گذاشته است ... )). بنابراين اين شبهه نيز ناتمام است. شبهه نهم: درك اوضاع اجتماعى و توجه به نقاط ضعف دستگاههاى حكومتى، و انتقاد از شرايط حاكم، در آن زمانها متعارف نبوده بلكه در زمانهاى بعد مرسوم و متعارف شده و در خطبههاى نهج البلاغه از حاكمان و وزيران و واليان و قضات و علما با تعبيرهاى گوناگون انتقاد شده و بر شيوه حكومت و رفتار واليان و تبعيض در تقسيم بيت المال و جهل قضات به شدت اعتراض شده است و به همين دليل نهج البلاغه سخنان على بن ابى طالب عليهالسلام نمىباشد. پاسخ: گرچه تمام شبهه هايى كه پيرامون نهج البلاغه مطرح شده نادرست مىباشد، ولى اين شبهه از تمام آن شبههها سستتر و نادرستتر مىباشد، زيرا چگونه ممكن است چشم بسته گفته شود: چونكه اين موضوع بعدا ميان مردم مرسوم گشت پس بايد ولى خدا و دروازه علم رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز از آن بى اطلاع باشد، با اينكه او از كودكى پيوسته ملازم آن حضرت بوده و چه تجربههاى ارزشمندى را كه در نوجوانى و جوانى فرا گرفت، و پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله حوادث مهمى اتفاق افتاد و ميان فقيهان صحابه در احكام الهى اختلاف شديدى پديد آمد و هر كدام ديگرى را رد مىكرد و چه خونهاى حرامى كه بناحق ريخته شد، و چه بسيار اموال مردم كه به يغما رفت و چه حقوقى از مردم پايمال گشت !!! آيا تمام اينها كافى نيست كه آن حضرت از شرائط حاكم و تمام دستگاههاى مقصر انتقاد كند و از حقوق مردم دفاع نمايد؟ و با واليان خيانتكار و قضات فاسق و عالمان دين فروش برخورد كند؟ بنابراين، اين شبهه نيز ناتمام است. شبهه دهم: از آنجا كه برخى از خطبهها و سخنان قصار موجود در نهج البلاغه به ديگران نيز نسبت داده شده است از آن جمله: (حكمت 289) كان لى فيما مضى اخ فى الله، و كان يعظمه فى عينى صغر الدنيا فى عينه ... كه از ابن المقفع نيز نقل شده است. و همچنين (خطبه 203) ايها الناس انما الدنيا دار مجاز ... كه از سحبان بن وائل نيز روايت شده است بنابراين به نظر نمىرسد كه تمام نهج البلاغه سخنان آن حضرت بوده باشد، به ويژه آنكه بسيارى از اين خطبهها در كتابهاى مشهور ادبيات عرب يافت نمىشود پاسخ: اولا: به هيچ وجه نمىتوان گفت كه سيد رضى رحمه الله بدون آنكه سند معتبرى داشته باشد، اين سخنان را به على بن ابى طالب عليهالسلام نسبت داده است. و ثانيا: برخى از مولفان نيز اين سخنان را به ابن المقفع نسبت ندادهاند بلكه ابن قتيبه در ((عيون الاخبار ج 2 ص 355)) با سند خود آن را با اندكى تفاوت در الفاظ از امام حسن مجتبى عليهالسلام نقل كرده است و همچنين ابن شعبه حرانى در ((تحف العقول ص 234)) آن را با كمى تفاوت به امام حسن عليهالسلام نسبت داده است، خطيب بغدادى نيز در ((تاريخ بغداد، ج 12، ص 315)) به سند خود آن را از حسن بن على عليهالسلام نقل كرده است. ولى زمخشرى در ((ربيع الابرار، ج 1، باب الخير و الصلاح)) آن را از امير المومنين عليهالسلام روايت كرده است. در هر حال خواه اين سخنان حسن بن على عليهالسلام باشد يا سخنان پدر بزرگوارش از يك سرچشمه زلال اقتباس شده، و ابن المقفع توان چنين سخن گفتن را ندارد. ناگفته نماند: ابن ميثم بحرانى در شرح نهج البلاغه خود (ج 5 ص 389) گفته است ابن كلام را ابن المقفع از حسن بن على عليهالسلام نقل كرده است. و ثالثا: ابن ابى الحديد معتزلى نيز در ((شرح نهج البلاغه، ج 19 ص 183)) اين سخنان را به امير المومنين عليهالسلام نسبت داده و گفته: (( ... مردم در اينكه مقصود امير المومنين عليهالسلام از اين برادر كيست؟ اختلاف كردهاند و سپس چندين احتمال را نقل كرده است، و اين خود دليل آنست كه انتساب اين سخنان به امير المومنين عليهالسلام مسلم بوده و شهرت داشته است و اگر اين سخنان به ابن المقفع نيز نسبت داده شده بود ابن ابى الحديد همچون ديگر موارد اختلاف، آن را بيان مىكرد. و شايد به علت شهرت انتساب اين سخنان به امير المومنين عليهالسلام و يا امام حسن عليهالسلام اين المقفع آن را در كتابش بدون انتساب نقل كرده، و يا اينكه آن را با نسبت نقل كرده ولى دستهاى امين در چاپ كتابهاى گذشتگان آن را حذف كرده است. و رابعا: سخنان امير المومنين عليهالسلام آنچنان ميان مردم شهرت داشت، كه سخنرانان و خطيبان آنها را در خطبههاى خود مىخواندند و يا به بخشى از آن اكتفا مىكردند و به علت تقيه يا غفلت يا به جهت ديگرى نامى از آن حضرت نمىبردند. شيخ محمد على ديوز يكى از اساتيد ((معهد (كالج) الحياه)) در الجزائر كه خود او از فرقه ((اباضيه)) مىباشد در كتاب ((تاريخ المغرب الكبير، ج 3 ص 588)) به نقل از ابن الصغير مىگويد: ((دولتمردان اباضى در (دولت رستمى) به تمام مذاهب و فرق آزادى كامل داده بودند و از آنجا كه آنان محبت زيادى به على بن ابى طالب داشتند و از آن حضرت بسيار تجليل مىكردند و از فصاحت و بلاغت گفته هايش در شگفت بودند لذا واعظان و خطيبان جمعه و جماعات بر فراز منابر خطبههاى آن حضرت را مىخواندند ...)). بنابراين اگر ابن المقفع هم بخشى از سخنان آن حضرت را در كتابش آورده به همين دليل بوده كه از فصاحت و بلاغت و محتواى عالى آن در شگفت بوده به ويژه آنكه در اوائل كتاب ((الادب الصغير)) خود گفته ... و قد وضعت فى هذا الكتاب من كلام الناس المحفوظ حروفا فيهإ؛بب عون على عماره القلوب و صقالها ... : يعنى: من در اين كتاب از سخنانى كه مردم آن را از حفظ دارند (نزد مردم محفوظ مانده) كلماتى را آوردهام كه مايه زنده شدن دلها و صيقلى شدن و شفافيت قلبها است. سخن استاد محمد على كرد على نيز گواه ديگرى بر اين مدعا است، وى در كتاب ((امراء البيان، ج 1، ص 10)) مىگويد: ان ابن المقفع تخرج فى البلاغه يخطب على بن ابى طالب ابن مقفع بلاغت را از خطبههاى على بن ابى طالب آموخته است. بنابراين، اين شبهه درباره (حكمت 289) نيز ناتمام است. و در پاسخ به شبهه انتساب (خطبه 203) به سحبان بن وائل، مىگوئيم: اولا: اهل فن مىدانند كه سخنان سحبان بن وائل از نظر محتوى و عبارات در اين حد نيست و اگر شنيده شده كه او اين خطبه را مىخواند، دليل آن نيست كه سروده خود او است. و ثانيا: بزرگان محدثين قبل از سيد رضى رحمه الله نيز اين خطبه را از امير المومنين عليهالسلام روايت كردهاند مانند: * شيخ صدوق رحمه الله در ((الامالى، ص 132، مجلس 23)). * و همچنين در ((عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 297)). * و شيخ مفيد رحمه الله در ((الارشاد، ص 139)). * و شيخ طبرسى رحمه الله دره مشكاه الانوار، ص 242. * و شيخ ورام رحمه الله در ((مجموعه ورام، ص 66)). بنابراين هيچگونه شك و شبههاى در انتساب تمام نهج البلاغه به امير المومنين عليهالسلام وجود ندارد. مطالب ارزنده و محتواى عالى و شيوه سخن گفتن خود بهترين سند زنده ايست بر صحت استناد به آن حضرت.
|