بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چـهـل حدیث, امام خمینی (ره)   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     FOOTNT07 -
     IStart -
     MainFehrest -
     VAADEH01 -
     VAADEH02 -
     VAADEH03 -
     VAADEH04 -
     VAADEH05 -
     VAADEH06 -
     VAADEH07 -
     VAADEH08 -
     VAADEH09 -
     VAADEH10 -
     VAADEH11 -
     VAADEH12 -
     VAADEH13 -
     VAADEH14 -
     VAADEH15 -
     VAADEH16 -
     VAADEH17 -
     VAADEH18 -
     VAADEH19 -
     VAADEH20 -
     VAADEH21 -
     VAADEH22 -
     VAADEH23 -
     VAADEH24 -
     VAADEH25 -
     VAADEH26 -
     VAADEH27 -
     VAADEH28 -
     VAADEH29 -
     VAADEH30 -
     VAADEH31 -
     VAADEH32 -
     VAADEH33 -
 

 

 
 

 

next page شرح اربعين حديث امام خميني رحمةالله عليه

back page

و در اخـبـار امـر بـه رجـوع بـه آن و تـدبـر در مـعـانى آن بسيار وارد است . حتى از جنابامـيـرالمـؤ مـنـيـن ، عليه السلام ، نقل است كه فرمود: خيرى نيست در قرائتى كه از روىتفكر نباشد.(997)
و باسناده عن اءبى جعفر، عليه السلام ، قالقـال رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله : مـن قـراء عـشـر آيـات فـى ليـلة ، لم يكتب منالغـافـلين . و من قراء خمسين آية ، كتب من الذاكرين . و من قراء مائة آية . كتب من القانتين . ومـن قـراء مـائتـى آيـة . كـتب من الخاشعين . و من قراء ثلاثمائة آية ، كتب من الفائزين . و منقـراء خمسمائة آية . كتب من المجتهدين . و من قراء اءلف آية ، كتب له قنطار من بر: القنطارخـمـسـة عـشـر اءلف (خـمـسـون اءلف ) مـثـقـال مـن ذهـب ، والمـثـقـال اءربـعـة و عـشـرون قـيـراطـا: اءصـغـرهـا مـثـلجبل احد، و اءكبرها ما بين السماء و الارض .(998)
و در اخـبـار كـثـيـره قـضـيـه تـمـثـل قـرآن بـه صـورت نـيـكـويـى ، و شـفـاعت نمودن آن ازاهـل خـود و قـرائت كنندگان وارد است ،(999) كه از ذكر آنها صرف نظر كرديم . و درحـديـث اسـت : مـؤ مـنـى كـه قـرائت قـرآن كـنـد در حـال جـوانـى ،داخـل شود قرآن به گوشت و خون او، و او را خداوند با سفراى كرام نيكوكار قرار دهد، وقـرآن پـنـاه اوسـت در قـيامت و در محضر حق گويد: "خداوندا، هر عاملى اجر عملش را گرفتغـير از عامل به من ، پس بهترين عطاياى خود را به او برسان ." پس خداى تعالى به اوبـپـوشـانـد دو حـله از حـله هـاى بـهشتى و بر سر او تاج كرامت نهد. پس خطاب شود: "آياراضى شدى ؟" قرآن عرض كند: "من اميد بيشتر داشتم ." پس امن و امان را به دست راست اودهند و خلد را به چپ ، پس داخل بهشت شود و به او گفته شود: "قرائت كن و بالا بيا درجهاى ؟" پـس بـه قـرآن خـطـاب شـود: "آيـا او را به مقامات رسانديم و تو راضى شدى ؟"عرض كند: "آرى ."(1000)
فرمود حضرت صادق ، عليه السلام ، كه كسى كه قرآن را بسيار قرائت كند و با اوعهد تازه كند به مشقت كشيدن در حفظ آن ، دو اجر به او عطا فرمايد.(1001) و ازايـن حـديـث شـريـف مـعلوم شود كه مطلوب در تلاوت قرآن شريف آن است كه در اعماق قلبانـسـان تـاءثير كند و باطن انسان صورت كلام الهى گردد، و از مرتبه ملكه به مرتبهتحقق رسد. و اشاره به اين فرموده آنجا كه فرمايد: جوان مؤ من اگر قرائت كند، قرآندر گوشت و خون او وارد شود. و اين كنايه از آن است كه صورت قرآن در قلب مستقرو جـايـگـزيـن گردد به طورى كه خود باطن انسان كلام الله مجيد و قرآن حميد گردد بهانـدازه ليـاقت و استعدادش . و در حمله قرآن كسى است كه باطن ذاتش تمام حقيقت كلام جامعالهـى اسـت و خـود قـرآن جـامـع و فـرقـان قـاطـع اسـت ،مـثـل عـلى بـن ابـيـطـالب ، عـليـه السلام ، و معصومين از ولد طاهرينش (عليه السلام ) كهسـراپـا تـحـقـق بـه آيـات طيبات الهيه هستند، و آنها آيات الله عظمى و قرآن تام و تمامهستند. بلكه در تمام عبادات اين معنا مطلوب ، و يكى از اسرار بزرگ و عبادات و تكرار آنهمين تحقق به حقايق عبادات است ، و متصور شدن باطن ذات و قلب است به صورت عبادت .و در حديث است كه على ، عليه السلام ، نماز مؤ منين و روزه آنان است .(1002)
در بيان آنكه عبادت در جوان تاءثير كند
و ايـن تـاءثـر قـلبـى و تـصـور بـاطـنـى در ايـام جـوانـى بـهـتـرحاصل شود، زيرا كه قلب جوان لطيف و ساده است و صفايش ‍ بيشتر است و واردات آن كمترو تـزاحـمـات و تـراكـمـات در آن كـمـتـر اسـت ، پـس شـديـدالانـفـعـال و كـثـيـر القـبـول اسـت . بـلكـه هـر خـلق زشـت و زيـبـايـى در قـلب جـوان بهترداخـل شـود و شـديـدتـر و زودتـر از آن مـتـاءثـر ومـنفعل گردد. و بسيار اتفاق افتد كه حق يا باطل يا زشت يا زيبا را به مجرد معاشرت بااهـل آن بـدون دليـل و حـجـت قـبول نمايد. پس ، بر جوانها لازم است كه كيفيت معاشرت و مؤانـسـت خـود را مـلتـفـت بـاشـنـد و از مـعـاشـر بـد اجـتـنـاب كـنـنـد، گـرچـهدل آنـهـا مـحـكـم بـه ايـمـان بـاشـد. بـلكـه مـعـاشـرت بـا تـبـاهـكـاران واهـل خـلق و عـمل بد براى نوع طبقات ضرر دارد، و هيچكس ‍ نبايد از خود مطمئن باشد و بهايـمـان يـا اخـلاق و اعمال خود مغرور گردد، چنانچه در احاديث شريفه نهى از معاشرت بااهل معاصى شده .(1003)
در آداب قرائت است
و بـالجـمـله ، مـطـلوب در قـرائت قـرآن كريم آن است كه در قلوب صورت آن نقش بندد، واوامـر و نـواهـى آن تـاءثـيـر كـنـد، و دعـوات آن جـايـگـزيـن شـود. و ايـن مـطـلوبحـاصل نشود مگر آنكه آداب قرائت ملحوظ شود. مقصود از آداب آن نيست كه پيش بعض قراءمـتـداول شـده اسـت كه تمام هم و همت منصرف به مخارج الفاظ و تاءديه حروف شود، بهطـورى كـه عـلاوه بـر آنـكـه از مـعـنـى و تـفـكـر در آن بـكـلىغـافـل شـويـم ، مـنـجـر بـه آن شـود كـه تـجـويـد آن نـيـزبـاطـل گـردد، بـلكـه كثيرا كلمات از صورت اصليه خود به صورت ديگر منقلب شود وماده و صورت آن تغيير كند. و اين يكى از مكايد شيطان است كه انسان متعبد را تا آخر عمربـه الفـاظ قـرآن سرگرم مى كند، و از سر نزول قرآن و از حقيقت اوامر و نواهى و دعوتبـه مـعـارف حـقـه و اخـلاق حـسـنـه آن بـكـلى غـافـل مـى كـنـد. تـازه بـعـد از پـنـجـاه(سـال ) قـرائت مـعـلوم شـود كـه از شـدت تـغليظ و تشديد در آن ، از صورت كلام بكلىخارج شده و يك صورت غريبى پيدا كرده ! بلكه مقصود آدابى است كه در شريعت مطهرهمـنـظـور شـده است ، كه اعظم و عمده آنها تفكر و تدبر و اعتبار به آيات آن است ، چنانچهسابقا اشاره شد.
و در كـافـى شـريـف سـنـد بـه حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، رسـانـد،قـال : ان هـذا القـرآن فـيـه مـنـار الهـدى و مـصـابـيـح الدجـى ،فـليـجـل جـال بـصره و يفتح للضياء نظره ، فان التفكر حياة قلب البصير، كما يمشىالمـسـتنير فى الظلمات بالنور.(1004) فرمود: اين قرآن راهنماى هدايت و چراغشـب تـاريـك اسـت ، پـس جـولان دهـد صـاحـبنظر چشم خود را در آن ، و بگشايد نظر خود رابـراى اسـتـفـاده از نـور آن ، زيـرا كـه تـفـكـر در آن زنـدگـانـىدل بـيـنـنـده اسـت ، چـنـانـچـه در ظـلمـات و تـاريـكـيـهـا بـه نـور اسـتـعـانت كنند، در ظلماتجهل و تاريكيهاى ضلالت به نور هدايت قرآن بايد هدايت جست .
و مـن المـجـالس بـاسـنـاده عـن امـيـر المـؤ مـنـيـن ، عـليـه السـلام ، فـى كـلامطـويـل فـى وصـف المـتـقـين : و اذا مروا بآية فيها تخويف ، اءصغوا اليها مسامع قلوبهم واءبـصـارهـم ، فـاقـشـعـرت مـنـهـا جـلودهـم ، و وجـلت قـلوبـهـم ، فـظـنـوا اءنصـهـيـل جهنم و زفيرها و شهيقها فى اءصول آذانهم . و اذا مروا بآية فيها تشويق ، ركنوااليها طمعا، و تطلعت اءنفسهم اليها شوقا، و ظنوا اءنها نصب اءعينهم .(1005)
اهـل تـقـوى وقـتـى بـه آيـاتـى رسـنـد كـه در آن اخـافـه اسـت ، چـشـمـهـا و گـوشـهاىدل را بـه آن بـاز كـنـنـد، و لرزه بـر انـدام آنـهـا افـتـد، ودل آنها از ترس بتپد به طورى كه گمان كنند كه صداى هولناك جهنم و نفسهاى زفير وشهيق آن پيش گوش ‍ آنهاست . و وقتى به آيه رحمت رسند، اعتماد به آن كنند، و چشم طمعبـه آن بـاز كـنند، و دل آنها از شوق پرواز كند چنانچه گمان كنند آن وعده ها حاضر است.
و معلوم است كسى كه تفكر و تدبر در معانى قرآن كرد، در قلب آن اثر كند و كم كم بهمـقـام مـتـقـيـن رسـد. و اگر توفيق الهى شامل حالش شود، از آن مقام نيز بگذرد و هر يك ازاعـضـا و جـوارح و قـواى آن آيه اى از آيات الهيه شود. و شايد جذوات و جذبات خطاباتالهيه او را از خود بيخود كند و حقيقت اقراء و اصعد را در همين عالم دريابد تا آنكه كلام رابى واسطه از متكلمش بشنود، و آنچه در وهم تو و من نايد آن شود.
در اخلاص در قرائت است
و از آداب لازمـه قـرائت قرآن كه در تاءثير در قلوب سمت ركنيت دارد و بدون آن هيچ عملىرا قـيـمـتـى نيست ، بلكه ضايع و باطل و موجب سخط الهى است ، اخلاص است كه سرمايهمـقـامـات اخـرويـه و راءس المـال تـجـارت آخـرت اسـت . و در ايـن بـاب نـيـز در اخـبـاراهـل بـيـت عـصـمت (عليه السلام ) سفارش بليغ شده است . از آن جمله آن است جناب كلينى ،رضوان الله عليه ، حديث كند:
بـاسـنـاده عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ، قـال : قـراء القـرآن ثـلاثـة :رجل قراء القرآن فحفظ حروفه و ضيع حدوده و اءقامه اقامه القدح . فلا كثر الله هؤ لاءمـن حـمـلة القـرآن . و رجـل قراء القرآن فوضع دواء القرآن على داء قلبه ، فاءسهر بهليله ، و اءظماء به نهاره ، و قام به فى مساجده ، و تجافى به عن فراشه ، فباءولئكيـدفـع الله العـزيـز الجـبـار البـلاء، و بـاءولئكيـديـل الله من الاعداء، و باءولئك ينزل الله الغيث من السماء. فوالله ، لهؤ لاء فى قراءالقرآن اعز من الكبريت الاحمر.(1006)
قـاريـان قـرآن سـه گـروه انـد: يـكـى ، آنـان كه قرائت قرآن را سرمايه معيشت اتخاذنمودند، و به واسطه آن از ملوك حقوق و شهريه گيرند، و بر مردم تقدم جويند. و ديگر،آنـان كـه حـفـظ حـروف و صـورت قـرآن كـنـنـد، و تضييع حدود آن نمايند و او را پشت سراندازند، چنانچه سوار قدح خود را به پشت آويزد خداوند زياد نكند اين قسم حمله قرآن را.و طايفه ديگر آنان هستند كه قرآن را قرائت كنند و با دواى قرآن دردهاى قلب خود را علاجكـنـنـد، پـس بـه واسطه آن شب را بيدار و به عبادت بگذرانند، و روز را روزه بگيرند وبـه تـشـنـگـى گـذرانـنـد، و در مـسـاجـد حـاضـر شوند و اقامت كنند و از فراش خواب نازبـرخـيـزنـد. پـس ، خـداونـد عزيز جبار به واسطه اينها دفع بليات فرمايد و باران ازآسـمـان فـرو فـرسـتـد. بـه خـدا قـسـم كـه ايـن گـروه از قـاريـان قـرآن از كـبريت احمركميابترند.
و عـن عـقـاب الاعـمـال بـاسـناده عن اءبى عبدالله ، عليه السلام ، عن اءبيه ، عن آبائه ،عـليـهـم السـلام ، قال : من قراء القرآن ياءكل به الناس ، جاء يوم القيامة و وجهه عظم لالحـم فيه .(1007) فرمود: كسى كه قرائت قرآن كند براى استفاده از مردم ، درروز قيامت بيايد در صورتى كه روى او استخوانى است بدون گوشت .
و بـاسـنـاده عـن رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ، فـى حـديـثقال : من تعلم القرآن فلم يعمل به و آثر عليه حب الدنيا و زينتها، استوجب سخط الله ، وكان فى الدرجة مع اليهود و النصارى الذين ينبذون كتاب الله وراء ظهورهم .
و مـن قـراء القـرآن يـريـد بـه سمعة و التماس الدنيا، لقى الله يوم القيامة و وجههعظيم ليس عليه لحم و زج القرآن فى قفاه حتى يدخله النار و يهوى النار و يهوى فيهامع من هوى .
و مـن قـراء القـرآن و لم يـعـمـل بـه ، حـشـره الله يـوم القـيـامـة اءعـمـى ،فـيـقـول : يـا رب ، لم حـشـرتـنـى اءعـمـى و قـد كـنـت بـصـيـرا.قـال : كـذلك اءتـتـك آيـاتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى .(1008) فيؤ مر به اءلىالنار.
و مـن قـراء القـرآن ابـتـغـاء وجـه الله و تـفـقـهـا فـى الديـن ، كـان له مـن الثـوابمثل جميع ما اءعطى الملائكة و الاءنبياء و المسلون .
و مـن تـعلم القرآن يريد به رياء و سمعة ليمارى به السفهاء و يباهى به العلماء ويـطـلب بـه الدنـيـا، بـدد الله عظامه يوم القيامة و لم يكن فى النار اءشد عذابا منه ، وليس نوع من اءنواع العذاب الا (و) يعذب به من شدة غضب الله عليه و سخطه .
و مـن تـعـلم القـرآن و تـواضع فى العلم و علم عبادالله و هو يريد ما عندالله ، لم يكنفـى الجـنـة اءعـظـم ثـوابـا مـنـه و لا اءعـظـم مـنـزلة مـنـه ، و لم يـكـن فـى الجـنـةمـنـزل و لا درجـة رفـيـعـة و لا نـفـيـسـة اءلا و كـان له فـيـهـا اءوفـر انـصـيـبـو اءشـرفالمنازل .(1009)
كـسـى كـه ياد گيرد قرآن را و عمل به آن نكند و عوض آن اختيار كند حب دنيا و زينت آنرا، مـسـتـوجـب غـضب خدا شود، و در درجه يهود و نصارى است كه كتاب خدا را پشت سرشانانداختند.
و كسى كه قرائت قرآن كند و قصد كند به آن سمعه و طلب كند آن دنيا را، ملاقات كندخـدا را روز قـيـامـت در صـورتـى كـه روى او استخوان بى گوشت است ، و قرآن به پشتگردن او زند تا داخل آتش كند او را، و بيفتد در آن با آنها كه افتادند.
و كـسـى كـه قـرائت قـرآن كند و عمل به آن نكند، خداوند او را كور محشور فرمايد روزقـيـامـت . مـى گـويد: "خداوندا، من بينا بودم پس چرا مرا كور محشور كردى ؟" مى فرمايد:"چنانچه تو نسيان آيات ما كردى كه بر تو فرو فرستاديم امروز نيز تو نسيان شدى." پس او را به سوى آتش فرستند.
و كسى كه قرائت قرآن كند براى خدا و خالص از ريا و براى ياد گرفتن معالم دين ،ثـواب او مـثـل ثـوابـى است كه به جميع ملائكه و انبيا و مرسلين دهند. يعنى از سنخثواب آنان به او مرحمت فرمايند.
و كـسـى كـه تـعـلم كـنـد قـرآن را بـراى ريـا و سـمـعـه تـا آنـكـه بـا جـاهـلانجدال كند و مباهات به علما كند و دنيا را به آن طلب كند، متفرق فرمايد خداوند استخوانهاىاو را روز قيامت ، و در آتش كسى از او شدت عذابش بيشتر نيست ، و به جميع انواع عذاب اورا معذب كنند از شدت غضب و سخط خداوند بر او.
و كـسـى كـه تـعـلم قـرآن كـنـد و در عـلم تواضع نمايد و تعليم بندگان خدا دهد و ازخـداونـد اجـر طـلبـد، در بـهـشت از (او) كسى ثوابش بزرگتر نيست و منزله اى از منزله اوبـالاتـر نـيست ، و هيچ منزل رفيع و درجه بلند نفيس در بهشت نيست مگر آنكه بزرگتر ووافرتر آن را او دارد.
در معنى ترتيل است
و از آداب قـرائت ، كـه موجب تاءثر در نفس نيز هست و سزاوار است كه شخص قارى مواظبتآن كـنـد، تـرتـيـل در قـرائت اسـت . و آن ، بـه طـورى كـه در حديث است ، عبارت است از حدتـوسـط بـين سرعت و تعجيل در آن ، و تاءنى و فتور مفرط كه كلمات از هم متفرق و منتشرگردد.
عـن مـحـمـد بـن يـعـقـوب بـاسـنـاده عـن عـبـدالله بـن سـليـمـان ،قـال سـاءلت اءبـا عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، عـنقـول الله تـعـالى : و رتـل القـرآن تـرتـيـلا.قـال اءمير المؤ منين ، عليه السلام : تبينهتـبـيـانـا، (خ ل : تـبـيـيـنـا) و لا تـهـذه هـذ الشـعـر (و لا تـنـثـره ) نـثـرالرمل ، و لكن اءفزعوا قلوبكم القاسية ، و لا يكن هم اءحدكم آخر السورة .(1010)
گـويـد پـرسـيـدم از حـضـرت صـادق ، سـلام الله عـليـه ، ازقـول خـداى تـعـالى كـه مـى فـرمايد: رتل القرآن ترتيلا مقصود چيست ؟ فرمود: حضرتاءمـيـر المـؤ مـنـيـن ، عـليـه السلام ، فرمود: "يعنى ، اظهار كن آن را اظهار نمودن كاملى ، وسـرعـت مـكـن در آن چـنـانـچـه در شعر سرعت مى كنى ، و متفرق مكن اجزاء آن را چون ريگهاىمتفرق كه اجزائش با هم ملتئم نشود، و ليكن طورى قرائت كنيد كه تاءثير در قلوب كند ودلهـاى سـخـت شما را به فزع آورد، و هم شما آخر سوره نباشد. يعنى مقصود شما آننـبـاشـد كـه قـرآن را در چـند روز ختم كنيد، و يا اين سوره را بزودى ختم نموده و به آخررسانيد.
پـس ، انسان كه مى خواهد كلام خدا را قرائت كند و به آيات الهيه قلب قاسى خود را مداواكـنـد و كـلام جـامـع الهـى شـفا امراض قلبيه خود را بگيرد و با نور هدايت اين مصباح منيرغـيـبـى و ايـن نـور عـلى نـور آسـمـانـى طـريـقوصـول به مقامات اخرويه و مدارج كماليه را دريابد، بايد اسباب ظاهريه و باطنيه آنرا فـراهـم كـنـد و آداب صـوريـه و مـعـنـويـه آن را فـراهـم كـنـد، نـهمثل ما كه اگر گاهگاهى هم تلاوت قرآن كنيم ، علاوه بر آنكه از معانى و مقاصد آن و اوامرو نـواهـى و وعظ و زجر آن بكلى غافليم ، و گويى آياتى كه در آن ذكر اوصاف جهنم وعـذاب اليـم آن يـا بهشت و كيفيات نعيم آن گرديده به ما ربطى ندارد ـ و نعوذ بالله درخـوانـدن كتاب قصه حضور قلب ما بيشتر و حواس ما جمعتر است از كتاب كريم خدايى ـ ازآداب ظاهريه آن نيز غفلت كنيم .
در احـاديـث شـريـفـه وارد اسـت كـه قـرآن را بـا حـزن بخوانيد و با صورت نيكو تلاوتكـنيد.(1011) حضرت على بن الحسين ، عليهما السلام ، قرآن را بطورى نيكو تلاوتمـى فـرمـود كـه كـسـانـى كـه از آنـجـا عـبـور مـى كـردنـد، ازقبيل سقاها، آنجا توقف مى كردند و بعضى از استماع آن غش مى كردند.(1012) ولى ماهـر وقـت مـى خـواهـيم صوت حسن و آواز نيكوى خود را به مردم ارائه دهيم ، قرآن يا اذان راوسـيـله قـرار مـى دهـيـم ، و مـقـصـد مـا تـلاوت قـرآن نـيـسـت وعمل به اين استحباب نمى باشد. بالجمله ، مكايد شيطان و نفس اماره بسيار است ، و غالباحـق را بـاطـل مـتـشـبه مى كند و زشت و زيبا را با هم ملتبس مى نمايد. بايد از مكايد او بهخداوند پناه برد.
فصل ، در بيان رفع يد در نماز و تقليب آن است
ايـنـكـه در ايـن حـديـث شريف وارد است كه بر تو باد به بلند كردن دستها در نماز وبـرگـردانـدن و تقليب نمودن آن ظاهر آن است كه رفع دست در وقت در وقت تكبيراتبـاشـد. و مـقـصـود از تـقـليـب آن مـحتمل است باطن كفها را بسوى قبله متوجه كردنبـاشـد، چنانچه يكى از مستحبات رفع دست است در وقت تكبير. و شايد از رفع يد در اينحـديـث مـقصود رفع در وقت قنوت باشد، و مقصود از تقليب آن باشد كه باطن كفها را بهسـوى آسـمـان قرار دهد، چنانچه فقها، رضوان الله عليهم ، فتوا به استحباب آن دادند ودر دليـل آن مـنـاقـشه كردند. گرچه بعد از سيره قطعيه متشرعه ، به طورى كه از قنوتگـويـى جز اين ترتيب چيز ديگر نمى فهمند و به رفع يدين مطلقا هر طور اتفاق افتدكـفـايـت نـكـنـنـد، احـتـيـاج بـه دليـل ديـگـر نـيـسـت . بـالجـمله ، اظهر در اين روايت شريفهاحتمال اول است .
و بـدان كه مشهور بين فقها، رضوان الله عليهم ، استحباب رفع دستهاست در تكبيرات .و بعضى قائل به وجوب شدند بواسطه ظاهر بعضى اوامر و اخبارى كه در تفصير آيهشـريـفه فصل لربك وانحر وارد شده ، كه اين نحرى كه خداى تعالى امر به آنفـرمـوده رفـع دسـت است در وقت تكبيرات .(1013) ولى شواهد كثيره در اخبار است كهدلالت بـر اسـتـحـبـاب آن مـى كـنـد، مـثـل تعليلاتى كه وارد است در آنها، خصوصا روايتفـضـل بـن شـاذان از حضرت رضا،(1014) سلام الله عليه ، علاوه بر آنكه صحيحهعـلى بـن جـعـفـر(1015) نـص اسـت در عـدم وجـوب . و ايـن اخبار با قطع نظر از قرائنصـارفـه ظـاهـرنـد در وجـوب . و طـريـق جـمـع حمل بر استحباب است تحكيما، للنص علىالظاهر. و آن روايت گرچه رفع يد را از غير امام برداشته و ممكن است دعوى كرد كه ظاهرآن اسـت كـه مـتعرض حال امام و ماءموم است و از فرادى ساكت است و منافات ندارد كه رفعواجب باشد بر همه ، و لكن رفع يد امام كفايت مى كند از ماءمومين ، چنانچه قرائت اما مجزىاسـت از قرائت آنان . و بنابراين احتمال ، كه اظهر احتمالات است در روايت ، خدشه بعضىمـحـقـقـيـن مـتـاءخـريـن نـيـز وارد نشود كه مستلزم حمل مطلق بر مقيد شود، ولى مع ذلك ، عدمقـول بـه ايـن تـفـصـيـل ، و ذهاب مشهور قديما و حديثا، و قرائن خارجيه و داخليه ، مجالىبراى بحث باقى نگذارد. و تا اين اندازه از وظيفه اين اوراق نيز خارج بود، ولى مع ذلككه اين رفع يد يكى از آداب مستحبه است ، سزاوار نيست كه انسان حتى المقدور آن را ترككـنـد، خـصـوصـا در مـثـل چـنـيـن مـسـتـحـبـاتـى كـه در مـيـان عـلمـاقول به وجوب هم دارد، كه بنابراين احتياط در دين هم اقتضا مى كند كه انسان آن را تركنكند.
در بيان سِرّ رفع يدين است
در هـر صـورت ، بـلنـد كـردن دسـتـهـا در نـمـاز، در هـر تكبيرى ، زينت نماز است . و نمازجـبـرئيـل ، عـليـه السـلام ، و مـلائكـه سماوات سبع بدين طريق است ، چنانچه اءصبغ بننـبـاتـه از جـنـاب امـيـر المـؤ مـنـيـن ، عـليـه السـلام ،نـقـل نـمـوده .(1016) و حـضـرت رضـا، سـلام الله عـليـه ، مـوافـق آنـچـه ازعـلل و عـيون اخبار نقل شده ، فرموده است : علت اينكه دستها در تكبير بلند مى شود آناسـت كه در آن قسمى از انقطاع و تخليص و تضرع است . پس خداى تعالى دوست دارد كهوقـت ذكر او، بنده منقطع به سوى او باشد و متضرع و خالص باشد. و براى آن است كهبـواسـطـه رفـع يـد انـسـان مـتـوجـه شـود و احـضـار نـيـت كـنـد و قـلباقـبـال كـنـد.(1017) و ايـن فـرمـوده مـطـابـق اسـت بـا آنـچـه بـعـضاهل معرفت گويند در سر رفع يد كه بواسطه آن ، غير را به پشت سراندازد و خار طريقوصول را از ميان بردارند و خود را منقطع از ما سوا و خالص و مخلص ـ بى شائبه توجهبـه غـيـر و غـيـريـت كـه شـرك است در مذهب عشق و محبت ـ گردانند، آن گاه به معراج حقيقىمـعـنوى و مسافرت الى الله روند. و اين مسافرت و معراج بى رفض غير و غيريت و تركخـودى و انـانيت صورت نگيرد، چنانچه با تكبيرات سبعه افتتاحيه خرق حجب سبعه كليهملكيه و ملكوتيه گردد.
پـس ، نـمـاز اوليـا چـنـان اسـت كـه در هر تكبيرى حجابى خرق كنند، و عوالم اين حجاب رارفـض كـنند، و قاطنين اين سرادق را ترك گويند. پس از آن ، كشف حجاب ديگرى بر آنهاشـود و تـجـلى تقييدى ديگرى بر قلوب آنها گردد، باز آن خار طريق آنها نگردد و مايهسـرگـرمـى و تـوجـه قـلبى آنها نشود، و آنرا به تكبير ديگر خرق كنند. گويى باطنقـلب آنـهـا مـى سـرايـد: الله اءكـبـر مـن اءن يـتـجـلى تجليا تقييديا چنانچه شيخالاولياء و المخلصين ، جناب خليل الرحمن ، در آن سفر عرفانى شهودى و تجليات تقييدىفـرمـود. پـس ، سـالك الى الله و مـسـافـر كـوى عـشـق و مـجـذوب طـريـقوصـول يك يك حجب را خرق كند تا به تكبير آخر رسد، و بدان حجاب سابع را خرق كندو رفـض غـيـر و غـيـريـت كـنـد و گـويـد: وجـهـت وجـهـى للذى فطر السموات و الاءرض(1018) تـا آخـر آيـه ، چـنـانـچـه حـضـرت ابـراهـيـمخـليـل گـفـت . پـس از آن ، فـتـح بـاب گـردد و كـشـف سـبـحـاتجـلال بـر او شـود، بـاز اسـتـعـاذه كـند و با اسم خداى تعالى وارد شود. و اشاره به اينفـرمـوده اسـت در حديث شريف محمد بن على بن الحسين ، رضوان الله عليه ، باسناده عناءبـى الحـسـن ، عـليـه السـلام ، اءنه روى لذلك علة اءخرى و هى اءن النبى ، صلى اللهعـليـه و آله ، لمـا اءسـرى بـه الى السـمـاء، قـطـع سـبـع حـجـب ، فـكـبـر عـنـدكل حجاب تكبيرة ، فاءوصله الله عزوجل بذلك الى منتهى الكرامة .(1019)
فـرمـود: رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، را كه به آسمان سير دادند در شب معراجهـفـت حـجـب را قـطـع فـرمـود، و در نـزد هـر حـجـابـى تـكـبـيـرى فـرمـود تـاواصل كرد خداى تعالى او را به منتهاى كرامت .
و در حـديـث ديـگـر قـريـب بـه ايـن مـضمون از جناب موسى بن جعفر، عليهما السلام ، نيزنـقـل شـده اسـت ،(1020) الا آنـكـه در آن حـديـث اسـت كـه جـنـابرسول خدا، صلى الله عليه و آله ، پس از رفع هر حجابى تكبيرى گفت . و اين اوفق بهاعتبار ذوقى و مشرب عرفانى است ، زيرا كه با هر رفع يد رفض حجابى و رفع سترهاى شود، و به ظهور نورى از انوار كرامت تكبير گفته شود. و چون آن نور تقييدى است ازحجب نورانيت ، لهذا باز با رفع يدين رفع شود و طرد گردد تا تجلى ذاتى مطلق شودو وصـول بـه مـنـتـهـى الكـرامـه ، كـه غـايـت آمـال اوليـاسـت ،حاصل شود. و آن حديث سابق را به اين مى توان ارجاع كرد.
در هـر صـورت ، مـا از ادراك ايـن مـعـانـى مـحـرومـيـم تـا چـه رسـد بـه شـهـود يـاوصـول ! و بـدى و بـدبـخـتـى مـا آن اسـت كه منكر همه مقامات و مدارج نيز شويم و معراجاوليـا و نـمـاز پـاكـان را مـثـل خـود مـى دانـيـم ، و كـمـال آن را شـبـهكمال عمل خود مى دانيم . غايت آنچه تصور مى كنيم ، و فوق آن را ادراك نمى كنيم ، آن استكه نماز آنها قرائت و ساير آدابش خوب است و خالى از شرك و ريا و سمعه است . يا آنكهعـبـادت آنـهـا بـراى خوف از جهنم و شوق بهشت نبوده . و اين يكى از مقامات رسميه رايجهآنهاست ، و از براى آنها در نماز و اين معراج روحانى مقامات ديگر است كه در وهم ما نيايد.
در تنبه به يكى از مكايد شيطان است
بـالجـمـله ، آنچه در اين مقام ـ كه قلم بى اختيار رسيد ـ لازم است تنبه به آن ، آن است كهبـدتـريـن خـارهـاى طـريـق كـمـال و وصـول به مقامات معنويه ، كه از شاهكارهاى بزرگشـيـطان قطاع الطريق است ، انكار مقامات و مدارج غيبيه معنويه است ، كه اين انكار و جحودسرمايه تمام ضلالات و جهالات است و سبب وقوف و خمود است ، و روح شوق را كه بُراقوصـول بـه كـمـالات اسـت مـى ميراند و آتش عشق را كه رفرف معراج روحانى كمالى استخـامـوش مـى كـنـد، پـس ‍ انـسـان را از طـلب بـاز مى دارد. به عكس ، اگر انسان به مقاماتمـعـنـويـه و مـعارج عرفانيه عقيدت خالص كند و ايمان آورد، چه بسا شود كه اين خود بهآتـش عـشـق فطرى ، كه در زير خاك و خاكستر هواهاى نفسانيه خمود شده ، كمك و مدد كند ونـور اشـتـياق را در اعماق قلب روشن كند، و كم كم به طلب برخيزد و به مجاهده قيام كندتا مشمول هدايت حق و دستگيرى آن ذات مقدس شود. والحمدلله .
فصل ، در فضيلت مسواك است
بـدان كـه مـسـواك نـمـودن ، كـه در ايـن حـديـث شـريـف جـنـابرسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، وصيت به آن فرمودند، يكى از آداب مستحبه شرعيهاسـت مـطـلقـا، و در مـواقـع خـاصـه مـؤ كـد اسـت ، مـثـلقـبـل از وضـو و نماز، و در وقت قرائت قرآن ، و وقت سحر و وقت برخاستن از خواب . و دراخـبـار شـريـفـه سفارش بليغ و تاءكيد تام درباره آن شده است ، و از براى آن خواص وآثار بسيار ذكر شده است ، و ما به ذكر بعضى از آن اين اوراق را متبرك مى كنيم .
كـافـى بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ،قـال : فـى السواك اثنتا عشرة خصلة : هو من السنة ، و مطهرة للفم ، و مجلاة للبصر، ويـرضـى الرب ، و يـذهـب بـالبـلغـم ، و يـزيـد فـى الحفظ، و يبيض الاءسنان ، و يضاعفالحـسـنـات ، و يـذهـب بـالحـفـر، و يـشـد اللثـة ، و يـشـهـى الطـعام ، و يفرح به الملائكة.(1021) فـرمـود: در مـسـواك دوازده خـصـلت اسـت : از سـنـترسول خداست ، (چنانچه در اخبار كثيره است كه مسواك از سنن پيغمبران است )(1022) وپـاكـيـزه كـننده دهان است ، و روشنى چشم را زياد كند، و خداى تعالى را راضى مى كند، وبـلغـم را مـى بـرد، و حـافـظـه را زيـاد مـى كند، و دندانها را سفيد مى نمايد، و حسنات رامـضـاعـف مـى كـنـد، و بـثـورات و جـوشـهـايـى كـه در پـى دنـدان اسـتزائل مـى كـند، و لثه ها را محكم مى كند، و اشتهاى به طعام (را) زياد مى كند، و ملائكه راخشنود و فرحناك مى كند.
و در حديث ديگر نيز قريب به اين مضمون وارد است . و اين بثورات و قرحه ها، كه در اينحـديـث شـريف وارد است ، عبارت است از جوشها و قرحه هاى كوچكى كه در بن دندانها پيداشود، و چركى سفيد و متعفن در آن توليد مى گردد كه در وقت جويدن غذا آن بثورات منفجرشـده و از آن چـركـهـا مـخـلوط غـذا شـده اسـبـاب كـثـيـرى از امـراض ، ازقبيل سوء هضم و غيره ، گردد. و اطباء حاضر آن را پيوره گويند، و به آن خيلىاهـمـيت مى دهند، حتى آنكه براى معالجه آن محتاج به كشيدن دندانها شوند. پس ، انسان باقـطـع نـظـر از جـهـات غـيـبـيه باطنيه ، كه اعظم آنها رياضت حق است ، براى حفظ صحت وتـنـظـيف نيز باشد، خوب است به آن مواظبت كند و به اين سنت مستعمره انبيا قيام كند. و درحـديـث اسـت كـه رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ، فـرمـود: ايـن قـدرجـبـرئيـل بـه مـن سفارش مسواك نمود كه من بر دندانهاى خود ترسيدم .(1023) وفـرمـود: اگـر بـه واسـطـه مـشـقـت نـبـود، مـن بـر امـت خـود واجـب مـى كـردم مـسـواك راقـبـل از وضـو و هـر نـمـازى .(1024) و جـنـابرسـول اكـرم ، صـلى الله عليه و آله ، آب وضو و مسواك خود را (زير) بالين سر مباركمـى گـذاشـتـند در شبها، و سر ظرف آب وضو را با چيزى مى پوشاندند، وقتى از خوابنـاز بـيـدار مـى شـدنـد، و مـسـواك مـى كـردنـد و وضـو مى گرفتند و چهار ركعت نماز مىخـوانـدنـد و مـى خـوابـيـدنـد، و پـس از آن بـيـدار مـى شـدنـد و مسواك مى كردند وضو مىگـرفـتـند و نماز مى خواندند. جناب صادق ، عليه السلام ، پس از ذكر اين حديث فرمود:شما نيز تاءسى نيكو كنيد به رسول خدا،(1025) صلى الله عليه و آله .
و در حـديث است كه دو ركعت نماز با مسواك افضل است از هفتاد ركعت بدون مسواك حتى آنكهمـسـتـحـب اسـت اگـر انـسـان فـرامـوش نـمـود مـسـواك راقـبـل از وضـو بـعـد از آن بـه جا آورد و پس از آن سه مرتبه مضمضمه كند.(1026) واخبار در اين باب بسيار است ، هر كس طالب است به كتب اصحاب مراجعه كند.(1027)
فصل ، در بيان مبادى محاسن اخلاق و مساوى آن
كه در ذيل وصيت رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، است .
گـرچـه مـا در ايـن اوراق بـمـنـاسـبـت بـسـيـارى از اخـلاق نـفـس را بـه طـور تـعـديـد وتـفصيل بيان نموديم و طريق اتصاف به محامد اخلاقيه و اجتناب از مساوى و مفاسد آن بهقـدر مـنـاسـب و مـيـسـور شـرح داديـم ، ولى در ايـن مـقـام بـه ذكر جملى و بيان جامع آن مىپردازيم .
بـدان كـه خـلق عـبـارت از حـالتـى اسـت در نـفـس كـه انـسـان را دعـوت بـهعمل مى كند بدون رويه و فكر. مثلا، كسى كه داراى خلق سخاوت است ، آن خلق اورا وادار بـه جـود و انـفـاق كـنـد، بـدون آنـكـه مـقـدمـاتـىتـشـكـيـل دهـد و مـرجـحـاتـى فـكـر كـنـد، گـويـى يـكـى ازافـعـال طـبيعيه اوست ، مثل ديدن و شنيدن . و همين طور، نفس ‍ عفيف كه اين صفت خلقآن شـده اسـت بـه طـورى حـفـظ نـفـس كـنـد كـه گـويـى يـكـى ازافعال طبيعيه اوست . و تا نفس بواسطه رياضت و تفكر و تكرر به اين مقام نرسد، داراىخـلق نـشده است و كمال نفس حاصل نگرديده ، و بيم آن است كه آن خلق اگر از كمالات استزايـل شـود و عـادات و اخـلاق سـيـئه بـر آن غـالب آيـد. ولى اگـرمـثـل افـعـال طـبـيـعـيـه شـد و قـوى و آلات رام گرديد و قهر و سلطنت حق ظاهر شد، زوالشمشكل شود، و نادر اتفاق افتد.
و عـلمـاى اخـلاق فـرمـودنـد ايـن حـالت و خـلق نـفس گاهى در انسان طبيعى است و راجع بهاصـل فـطـرت و مـربـوط بـه مـزاج اسـت ، چـه در جانب خير و سعادت ، يا شر و شقاوت ،چـنـانـچـه مـشـهـور اسـت بـعـضـى از زمـان طـفـوليـت رو بـه خـيـرات ، و بـعـضـىمـايـل بـه شـرورند، بعضى به ادنى چيزى غضب كنند و با چيز مختصرى وحشت كنند و باسـبـب كـوچـكـى بـه فـزع آيـند، و بعضى به خلاف آنان اند. و گاهى اين اخلاق نفسانيهاسـتـفاده شود به عادات و معاشرات و تدبر و تفكر. و گاهى ابتدا از روى تفكر و رويهحـاصـل شـود تـا مـلكـه گـردد. و در ايـن مـقـام اخـتـلافـاتـى نـمـودنـد كـهاشـتـغـال بـه ذكـر آنـهـا و بـحث در اطراف آن از وظيفه اين اوراق خارج است و ما را از مقصداصلى باز مى دارد، و ما به ذكر آنچه در اين مقام مناسب و مفيد است مى پردازيم .
پـس ، گـويـيم كه بايد دانست كه مقصود از طبيعى بودن و فطرى بودن خلقى ، آن نيستكـه ذاتى غير قابل تغيير است ، بلكه جميع ملكات و اخلاق نفسانيه ، تا نفس در اين عالمحـركـت و تـغـير است و در تحت تصرف زمان و تجدد واقع است و داراى هيولى و قوه است ،قـابـل تـغـيـيـر اسـت ، و انـسـان مـى تـوانـد جـمـيـع اخـلاق خـود رامتبدل به مقابلات آنها كند. چنانچه دلالت بر اين مدعى كند، علاوه بر برهان و تجربه ،دعـوت انـبـيـا و شـرايـع حـقـه بـه سـوى اخـلاق كـريـمـه و ردع آنـهـا ازمقابل آنها.
و بـايـد دانـسـت كـه عـلمـاى فـن اخـلاق مـجـمـوع فـضـايـل نـفـس را در تـحـت چـهـار جـنـسداخـل كـرده انـد، كـه آن چـهـار عبارت است از: حكمت ، و عفت ، و شجاعت ، و عدالت . و حكمت را فـضـيـلت نـفـس نـاطـقـه مـمـيـزه دانـسـتـه انـد، و شـجـاعـت را ازفـضـايـل نـفـس غـضـبـيه ، و عفت را از فضايل نفس شهويه ، و عدالت راتـعـديـل فـضـايل ثلاث شمرده اند. و ساير فضايل را به اين چهار فضيلت ارجاع كردهانـد. و تـفـصـيـل و تـحـديـد هـر يـك از آنـهـا از عـهـده ايـن اوراق خـارج اسـت ، و بـراىامـثـال مـا چـنـدان مـفـيـد نـيـسـت . آنـچـه دانـسـتـنـى اسـت آن اسـت كـه بـه مـوجـب حـديـثمـنـقـول از رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليه و آله : بعثت لا تمم مكارم الاءخلاق (1028)غـايـت بـعـثـت و نـتـيـجـه دعـوت خـاتـم الاءنـبـيـا، صـلى الله عـليـه و آله ،اكمال مكارم اخلاق است . و در احاديث شريفه مجملا و مفصلا به مكارم اخلاق بيش از هر چيز،بـعـد از مـعـارف ، اهـميت دادند. و ما پس از اين بعضى از آنها را ذكر مى كنيم انشاءالله . واهـمـيت آن بيش از آن است كه ما از عهده حق بيان آن برآييم ، اين قدر معلوم است كه سرمايهحـيـات ابـدى آخـرت و راءس المـال تـعـيـش آن نـشـئهحـصـول اخـلاق كـريـمـه اسـت و اتـصـاف به مكارم اخلاق است . و آن بهشتى كه بواسطهكـرائم اخـلاقـى بـه انـسـان عـطـا شـود، كـه بـهـشت صفات است ، هيچ طرف نسبت نيست بابـهـشـتـى كـه جـسـمانى اعمالى است ، و در آن از جميع نعم و لذات جسمانى اعظم و احسن آنمـوجـود اسـت ، چـنـانـچـه ظـلمـتـهـا و وحـشـتـهـايـى كـه در اثـراعمال سيئه براى انسان حاصل شود بالاتر از هر عذاب اليمى است .
و انـسـان تـا در ايـن عـالم اسـت مـى تـوانـد خـود را از ايـن ظـلمـت نـجات دهد و به آن انواربـرسـانـد. آرى ، مـى تـواند، ولى نه به اين حالت سردى و خمودى و سستى و فطور وسـهـل انـگارى كه در ماست ، كه همه مى بينيد كه با هر خلق زشت و اطوار ناپسندى كه ازاول طفوليت بزرگ شديم و با معاشرت و مؤ انستهاى نامناسب تهيه كرديم تا آخر باقىمـى مـانـيـم ، سهل است ، روز بروز بر آن سربار مى كنيم و مى افزاييم . گويى گماننـداريـم كـه عـالم ديگرى هست و نشئه باقيه ديگرى خواهد آمد ـ واى اگر از پس امروزبـود فـردايـى (1029) و گـويى كه دعوت انبيا و اوليا، عليهم السلام ، به ماهـيـچ مـربـوط نـيـسـت و مـعـلوم نـيـسـت مـا بـا ايـن اخـلاق واعـمال به كجا مى رسيم و با چه صورتى محشور مى شويم . يك وقت تنبه پيدا مى كنيمكـه كـار از دسـت مـا خارج و حسرت و ندامت نصيب ماست ، و غير از خود كسى را نتوانيم ملامتكـنـيم . انبيا، عليهم السلام ، طريق سعادت را نشان دادند، و علما و حكما فرمايشات آنها رابـراى مـا تـفـسـيـر نـمـودنـد و طرق معالجه امراض باطنيه را بيان كردند، و با هر زبانترجمه و با هر بيان تزريق نمودند، و به گوش ‍ ما فرو نرفت و چشم و گوش و قلبخـود را از آن بـسـتـيـم . پـس ، بـايـد مـلامـت بـه خـود مـا بـرگـردد، چـنـانـچـهرسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله ، در ايـن حـديـث كـه بـه شـرح آناشتغال داريم فرموده است . و اين قدر در اخبار و آثار سفارش ‍ اتصاف به مكارم اخلاق واجـتـنـاب از مـقـابـلات آنها شده است كه به ميزان نيايد، و ما حتى از مراجعه به كتاب آنهاغفلت داريم .
هـان اى عـزيـز، تـو اگـر بـا اخـبـار و احـاديـث سـر و كـار دارى ، بـه كـتب شريفه اخبار،خصوصا كتاب شريف كافى ، مراجعه كن ؛ و اگر با بيان علمى و اصطلاحات علما سر وكـارى دارى ، بـه كـتـب اخـلاقـيـه از قـبـيـل طـهارة الاعراق (1030) و كتب مرحوم فيض ومـجـلسى و نراقيان (1031) مراجعه كن ، و اگر خود را از استفاده مستغنى مى دانى ، يااتـصـاف بـه اخـلاق كـريـمـه و احـتـراز از سـيـئات اخـلاقـيـه را لازم نـمـى دانـى ،جهل خود را كه ام الامراض است معالجه كن .
و ما ختم مى كنيم اين مقام را به تبرك به ذكر بعضى اخبار شريفه اين باب .
فـقـيـه بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ،قال : ان الله خص رسوله ، صلى الله عليه و آله ،، بمكارم الاءخلاق ، فامتحنوا اءنفسكم :فـان كانت فيكم ، فاحمدوا الله و ارغبوا اليه فى الزيادة منها. فذكرها عشرة : اليقين ، والقناعة ، و الصبر، و الشكر، و الحلم ، و حسن الخلق ، و السخاء، و الغيرة ، و الشجاعة ،و المروة .(1032)
و ايـن حديث از چندين طرق نقل شده ، الا اينكه از معانى الاخبار، رضا عوض حلم نـقـل شـده اسـت .(1033) حـاصـل آنـكـه خـداى تـعـالىرسـول خـود را بـه مكارم اخلاق اختصاص داد، پس امتحان كنيد شما خود را: اگر اين صفاتدر نـفـوس شـمـا بود، حمد خدا كنيد و به سوى خدا توجه كنيد براى زيادت . پس دهتـاى از آن نفوس صفات را ذكر فرمود چنانچه در روايت است . و در وافى از كتاب كافىاين حديث را با مختصر تفاوتى نقل فرموده .(1034)
و عـن المـجـالس بـاسـنـاده عـن الصـادق ، جـعـفـر بـن مـحـمـد، عـليـهـمـا السـلام ، اءنـهقـال : عـليـكـم بـمـكـارم الاءخـلاق ، فـاءن الله عـزوجـل يـحـبـهـا، و ايـاكـم و مـذامالاءفـعال ، فان الله يبغضها. الى اءن قال : و عليكم بحسن الخلق ، فانه يبلغ بصاحبهدرجة الصائم القائم ...الحديث .(1035)
فرمود: متمسك شويد به مكارم اخلاق و خويهاى كريمانه ، زيرا كه خداى تعالى دوستمى دارد آنها را، و دورى كنيد از عملهاى زشت ، زيرا كه خداوند بغض دارد به آنها. تاآنـكـه فـرمـود: تـمـسك كنيد به حسن خلق ، زيرا كه آن مى رساند صاحبش را به درجهروزه داران و نمازگزاران .
كـافـى بـاسـنـاده عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ،قال ان اءكمل المؤ منين ايمانا اءحسنهم خلقا.(1036) كاملترين در ايمان كسى استكه خلقش نيكوتر باشد.
و بـاسـنـاده عـن عـلى بـن الحـسـيـن ، عـليـهـمـا السـلام ،قـال قـال رسـول الله ، صـلى الله عـليه و آله : ما يوضع فى ميزان امرى ء يوم القيامةاءفضل من حسن خلق .
رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ، فـرمـود: در روز قـيـامـت در مـيـزاناعمال نگذارند چيزى افضل از حسن خلق .(1037)
و فرمود: بيشتر چيزى كه امت مرا داخل به بهشت مى نمايد پرهيزگارى از خوف خداست، نيكويى خلق است .(1038) و جناب صادق ، عليه السلام ، فرمود: نيكويى وحسن خلق ديار را آبادان كنند، و عمرها را زياد نمايند.(1039) و فرمود: خداوندتـعـالى بـراى حـسـن خـلق ثـواب مـجـاهـده در راه خـدا دهد ـ مجاهده اى كه شب و روز صاحبشمشغول باشد.(1040)
و در ايـن بـاب اخـبـار بـسـيـار اسـت . و چـنـانـچـه حـسـن خـلق مـوجـبكمال ايمان و ثقل ميزان و دخول در جنان است ، سوء خلق به عكس آن ، ايمان را فاسد كند وانسان را به عذاب الهى مبتلا كند. چنانچه در احاديث شريفه به آن اشاره شده است :

next page شرح اربعين حديث امام خميني رحمةالله عليه

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation