بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب زندگی شناسی جلد 3, استاد جلال الدین فارسی   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ENSAN001 -
     ENSAN002 -
     ENSAN003 -
     ENSAN004 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

دين ، و خدا  
حال كه دانستيم (دين ) رخدادى آگاهانه و ارادى در وجود ما آدميان است حقائق بسيارى برما مكشوف مى گردد. از جمله اين حقيقت كه رخداد دين اختصاصى به ما مسلمانان يا پيروانپيامبران ندارد و در هر آدمى اتفاق مى افتد. تفاوت اين اتفاقات در اين است كه آنچه دركفار روى مى دهد چهار زندگى استكبارى ، دنيادارى ، داموارگى ، و دون جانورى است درحالى كه در ما حيات طيبه رخ مى دهد و فراگرد خردورزى ، دانايى ، معرفت به انواعزندگى و كارهاى مختلف از خوب و بد و نظائرش ، ايمان به اين معارف ، تقوى ،توكل ، رجا يا اميد، و تسليم ، همچنين اعمال صالحه اى كه سير تقرب ما به خدامتعال منوط به آن است .
در اينجا و در حال روشنايى و بينايى حكيمانه مى توانيم باتاءمل و انديشه در كلام الهى آنجا كه (دين ) را به خودش نسبت مى دهد دريابيم كه ايننسبت به چه معنى است ؟ در رخداد آگاهانه اى كه بنحو ارادى ما - اعم از مسلم و كافر -در خويشتن بوجود مى آوريم و دوام مى بخشيم خدا چه دخالتى دارد؟ روشن است كه اين(دين ) كه خداوند ميان خودش با آن نسبتى برقرار مى داند آن رخداد آگاهانه و ارادىكه ما در خودمان پديد آورده ايم نيست و خلق و ايجادى از نوعى ديگر است . اما چرا خداوندبا لفظى به آنچه ايجاد و خلق اوست اشاره مى فرمايد كه همان را در مورد رخدادزندگى اختيارى ما هم بكار مى برد؟
ابتدا در كلام الهى دقت كافى كنيم :
و له ما فى السموات و الارض و له الدين واصبا.(36) و هر آنچه در جهان هاىبرين و در عالم طبيعت هست متعلق به اوست و (دين ) كه دائما و بطور لاينقطع وپيوسته در حال وقوع است متعلق به اوست .
هر چه ما و كفار انجام مى دهيم و مجموعا زندگى نام دارد در نظام هستى و بر اساس روابطو قوانينى كه خدا برقرار كرده و برقرار است انجام مى گيرد. تمام امكانات و توانايىهايى كه در زندگى بكار مى گيريم اعم از آنچه در ساختار ما هست و بوديعت نهاده شدهاست و آنچه در محيط و زمان - مكان در دسترس ما قرار گرفته است و به كمك وبواسطه آنها زندگى مى كنيم متعلق به خداست چه از نظر خلق و ايجاد و چه از نظربقا. چون او هم خالق است و هم پروردگار و هم قيوم . كفار از رحمت رحمانيش كهسيل پايان ناپذير نعمت هاى خدا باشد استفاده مى كنند. و ما هم از آن بهره مند مى شويم .فرق ما و آنها در اين است كه ما بنحو صحيح استفاده كرده (شاكر) هستيم و آنها نعمت هارا بهدر داده بد از آن استفاده مى كنند و (كافر) - به معنى حق ناشناس ناسپاس اند.پس هيچكس جز با آنچه خدا داده است زندگى و كار نمى كند.
وانگهى بر آنچه ما و كفار از كار خوب و بد مى كنيم تكوينا و در همين نظام هستى آثار ونتايجى مترتب است كه اين ترتب مانند آنچه قوانين جريان طبيعى مى ناميم بر اساسنظام هستى روى مى دهد كه خدا برقرارش ساخته است . از همين مترتب بودن و برقرارىرابطه ميان آثار و نتايج با اعمال آگاهانه و ارادى ما انسانهاست كه ما بعنوان پاداش وكيفر تكوينى و قانونمند ياد مى كنيم . اينها همه با خدا نسبت دارند. مثلا اين نسبت :
(كسى كه كار شايسته كند به نفع و خبر و صلاح خودش باشد و كسى كه كار بد كندعليه خودش باشد).(37)
(كسى كه كار شايسته كند مرد باشد يا زن در حالى كه مؤ من باشد او را به حياتطيبه زنده كنيم ).(38) (... چنين كسانى به بهشت در آيند، در آن بى حساب روزىخورند.)(39)
فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا.(40)
بلى من اسلم وجهه الله و هو محسن فله اجره عند ربه .(41)
در حيات طيبه ، در زندگى پيامبر اكرم ، و در زندگى ما مسلمانان و پيروان هر پيامبرىاثر گذارى خداى متعال بيش از اثرگذارى او در زندگى كفار است . چه ، ما آنچه را ازمعارف حقه نازل فرموده خواه جهان - انسان شناسى توحيدى و خواه احكام و طرحسازماندهى اجتماعى آن در وجود خويش ‍ و در محيط اجتماعى و محيط بين المللى و محيطهاىدرونى و طبيعى بكار بسته ايم . چنانكه پيامبر اكرم - به فرمان الهى - همين معنا رادر مورد خودش چنين بيان مى دارد: ان وليى الله الذىنزل الكتاب و هو يتولى الصالحين و الذين تدعون من دونه لايستطيعون نصركم و لاانفسهم ينصرون . و ان تدعوهم الى الهدى لايسمعوا و تراهم ينظرون اليك و هم لايبصرون.(42)
و خداوند در مورد عامه مسلمانان و تعالى يافتگان به حيات طيبه چنين بيان مى فرمايد:(سوگند به اين دوران - دوران پيامبر خاتم - كه انسان درحال زيان برى - يا بعد از خدا - است مگر كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايستهانجام دادند و يكديگر را به معارف حقه سفارش كردند و يكديگر را به مقاومت در برابرعوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى فراخواندند.)
اين حقيقت را كه در صدها آيه به شيوه هاى گوناگون تفهيم مى فرمايد در يك جا بدينايجاز بيان مى فرمايد: انما توعدون لصادق . و ان الدين لواقع بيگمان آنچه بهشما وعده داده مى شود البته راست است و بيگمان (دين ) البته پيوسته درحال وقوع و رخ دادن است .(43) و رخ دادن (دين ) در مورد كفار را چنين تاءكيد مىفرمايد: ... و لهم عذاب واصب (44) تا تفسيرى باشد براى وصوب در آيه ... و له الدين واصبا(45) چنانكه (دين ) در آيه 53 صافات : اءئذا متنا و كناترابا و عظاما اءئنا لمدينون و آيه 86 واقعه فلولا ان كنتم غير مدينين ترجعونهاان كنتم صادقين به همين معنا و حاكميت تكوينى خدا و محكوميت بشر در نظام هستى است.(46)
رويداد دين در وجود ما به كارهاى طولانى سه پيكر تراشى مى ماند كه تنديس لائوكونرا از سنگ مرمر يكپارچه اى با هنرمندى اعجاب انگيزى تراشيده اند.(47) رحمت رحمانىخداوند در رخداد (دين ) در ما و كفار سهيم است ، آنچه آگاهانه و بنحو ارادى انجام مىدهيم از گزينش يك نوع زندگى تا هر انديشه حق و باطلى ،استدلال و داورى و عاطفه - هيجان و كردارى نقش تعيين كننده و سرنوشت ساز دارد، آنچهبه صلاح ما بصورت رشد معنوى ، تقرب به خدا، و احراز منزلت والا در نظام هستى ،فتح چهار محيط، و رستگارى پس از مرگ در بهشت برزخى و سپس در بهشت قيامت روى مىدهد و تكوينا پاداش ما بشمار مى آيد و آنچه عليه كفار زشتكار ستمگر برخود و برديگران در وجودشان در همين زندگى و پس از مرگ روى مى دهد و تكوينا كيفرشان حسابمى شود جملگى كار خداست و رخدادى در نظام هستى كه جزئى جدايى ناپذير ازعمل آگاهانه و ارادى انسانها محسوب است .



21 

جهان - انسان شناسى بشرى


در كنار سنت توحيدى - وحيانى از تلاشهاى فكرى بشر سنت فرهنگى ديگرىشكل مى گيرد. علمى پيدا مى شود كه در آن مبداء يا علت پيدايش و وقوع حوادث ، اشياء وموجودات طبيعى جستجو مى گردد. پژوهندگانى كه نام فيلسوف و متافيزيسين به خودمى گيرند از پى آن بر مى خيزند كه چگونه رخ دادن پديدارهاى طبيعى را بدانند. ونيز اين را كه كداميك از موجودات طبيعى موجد و پديدآرنده ديگران است ؟ موجودات اصلىچند تا و كدام است ؟ وجود چيست ؟ هستى انسان با هستى آب و خاك ، باد، و آتش - عناصرچهار گانه اى كه اصلى هستند - چه تفاوتهايى دارد؟ آيا ممكن است بعضى از چيزهايىكه در ساختار آدمى هست مانند (جان )، ذهن ، انديشه ياعقل ، مبداء و پديده آورنده اعمال او و بدنش و ساير موجودات طبيعى باشد؟
بوميان هند باستان كه اوپانيشادها مظهر سنت فلسفى آنهاست به نظريه اخير مى رسند.آگاهى محض را كه در حال خلسه ، بى واسطه ادراك - يا شهود - مى شود و آن را نفسفردى مى خوانند مبداء سياله آگاهى - يا محتواى تجربى ذهن - مى دانند و اين يك رامنشاء جان و به همين ترتيب ساير لايه هاى وجود آدمى تا برسند به (اپان ) يابادى كه از نشيمنگاه خارج مى شود. جهان خارجى را هم يك فرد انسان انگاشته انسانكبير يا (نفس كيهانى و داراى مراتب وجودى مشابهى فرض كرده (باد) را در آن پستترين مرتبه وجودى و متناظر با (اپان ) در نفس فردى معرفى مى كنند. نفس فردى ،قطره اى از درياى نفس كيهانى انگاشته مى شود و ادعا مى كنند نفس فردى آنان در حالتخلسه به اقيانوس نفس كيهانى مى پيوندد. دهها جهان - انسان شناسى با همين محتواىمشترك پديد مى آيد كه نوع بودايى آن جالب ترين است .
در اروپا كه بسى عقب تر از شرق است تفكر فلسفى و پژوهش در باب هستى و مبداء آناز دو هزار و پانصد سال پيش آغاز مى شود و همانند آن و حتى تحت تاءثير آنچه در هند وسراسر شرق اتفاق افتاده براى يافتن واقعيت در سرچشمه يا در نخستين سرچشمه هايش- همان مساءله ديرين تكرار مى گردد: چه چيزى هست ؟ وجود، آنچه به اين همه موجوداترنگارنگ هستى مى بخشد يا هستى بخشيده است و سرچشمه آنها چيست ؟ پاسخ فلاسفهيونانى اين است : آب ، آتش ، هوا، امر نامتعين ، ماده ، ذره تجزيه ناپذير همچنين بهتقليد از بوميان هند كه دو هزار سال يا بيشتر پيش از ايشان مى زيسته اند (ذهن ). اينرا افلاطون مى گويد. ذهن ، وجود حقيقى است و اشياء چيزى نيستند جز نمودها يا مثلى كهذهن در مقام ذهنى كه در خواب باشد مى آفريند.
در تمام اين اين پاسخها و نظائرش هستى تعريف نمى شود و به جاى پاسخ به اينپرسش كه وجود، چيست ؟ اشاره به چيزى كه در عالم طبيعت موجود است مى رود و سايرچيزها زاييده از آن چيز واحد معرفى مى شود. وجود را در حد (موضوع شناسايى )پايين مى آورند. حال آنكه موضوع هاى شناسايى يعنى موجودات ، تمامى وجود كلى ياوجود مطلق نيستند. هر يك از آنها در يك دوگانگى جاودانى عالم - معلوم شناسايى مىشوند. شناسايى يا علم به معنى دانايى ، خود يك نوع از وجود است . در اين دوگانگىعالم - معلوم ، فراگيرنده ها ظاهر مى شود. پس وجود به اين معنى نه عالم است و نهمعلوم و نه شناسايى . چه ، وقتى من در مقام شناسا به شناسايى موضوع معينى مىپردازم آن موضوع را از ساير موضوعات و از خودم جدا و متمايز مى گردانم . زيرا تعيينيافتن آن موضوع جز در مناسبت با ساير موضوع ها و نظر به تفاوتهايش و تمايزشتحقق نمى يابد.
در متافيزيك يونانى و غربى غفلت از حقيقت هستى ، گونه ها و لايه هاى آن نمايان استگر چه پرسش هاى راهگشايى مطرح مى شود ولى پاسخ ‌هاى درستى نمى يابد. هر چندمدعى اند كه چشم از موجودات مى پوشند تا به حقيقت هستى برسند همچنان در قلاده اى كهاز حلقه هاى موجودات بافته اى اسير مى مانند و دلخوشند كه به گوهر اشياء پى بردهاند.
فلسفه بشرى و متافيزيك يونانى مساءله اساسى را به فراموشى سپرده چون جوابىبرايش نمى يابد آن را دور مى زند و به اين مساءله دست دوم مى پردازد كه هستى چيست ؟و گوهر هر چيزى كدام است ؟ مساءله اساسى اين است كه عالم طبيعت و موجوداتش چرا هست ؟تنى چند از فلاسفه كه اين مساءله اساسى را پيش مى كشند و بدرستى آن را اساسىترين مساءله فلسفه مى شمارند براى آن پاسخى نمى يابند. در واقع ، از پاسخ دادنبه مساءله (نيستى عالم طبيعت ) عاجزند. به علت همين ناتوانى است كه براى نمونه ،فلسفه بشرى متافيزيك يونانى غالبا در پى آن است كه با گردآورى انديشه هايىدرباره موجودات - و نه هستى - نظامى بسازد تا بوسيله اش بتوان درباره واقعيتاشياء و رخدادها داورى كرد و به ذات يا كنه وجود آنها پى برد همانچه در علوم طبيعى ورياضى و امثالش به آن نمى پردازند.
در ذهن ما پديده هاى گوناگونى رخ مى دهند. از ادراكات حسى كه عينى است مانند ادراكدرختى كه در حياط خانه ماست و خود را بر آگاهى ما عرضه مى دارد تا آن را در حيز مكانو لحظه اى از زمان مشاهده مى كنيم تا وجود مستقل آن را در جهان بيرونى يقين مى كنيم ،درختى كه در خواب در ذهن ما جلوه مى آرايد و موجوديتى در جهان خارجى ندارد، انديشه ،پژوهش علمى ، استدلال ، انديشه منطقى ، تفكر فلسفى ، مفاهيم اساسى فيزيك كه در ذهنمحققان آن رشته آفريده و ابداع شده و از راه گفتار و نوشتار بيان يا تعبيرى از آن هاشده و به ذهن ما راه يافته و سپس پذيرفته شده است ... رشته درازى است كه اگربخواهيم حلقه هايش را ذكر كنيم اطاله كلام شده است . توهمات و روياهاى ما از آنجمله اندكه هيچ عينيتى در خارج از ذهن ندارند. با اينهمه وجود آنها در ذهن منشاء آثارى بر ساختارو رفتار و پندار و گفتار ما و در نتيجه بر ديگران و محيط است .
در مسير فعاليت قدرت ادراكى ما از تجربه حسى تا نهايت و پيش از آن كه به تعبيربيانجامد چيزهايى ساخته مى شود و پديدار مى گردد مانند مفاهيم مقولى ، استنتاج منطقى، و فرضيه تبيينى . همه اينها نوعى از هستى راتشكيل مى دهند كه از ساير انواع آن متمايز است و در ميان هستى هاى ديگر جايگاه خود رادارد.
خطاى فاحش آنان اين است كه مى پندارند هستى فعلپذير است نهفعال ، اثرپذير است نه اثرگذار؛ ذهن ما و حواس ما هستى را درك مى كنند نه اين كههستى خود را بر حواس و ذهن ما عرضه نمايد يا براى آن ظهور كند.
موجودات ، و رخدادها را بيجان و بيروح و گنگ و بى حركت مى پندارند كه نقشى در ادراكما از خود و از هستى ندارند حال آنكه ذهن ما كاشف و مدرك آنهاست . ولى واقعيت امور غير ازاين است . موجودات و رخدادها آيات آفاقى و انفسى اند. آيات خدا؛ يعنى براى ما از خدا،مبداء هستى و از لايه هاى هستى برين و چگونگى پيدايش خويش و از فرو دين بودن هستىخود و از متعالى بودن مبداء خويش سخن مى گويند ما با شنيدن آواى آنها كه آواى هستىباشد، و البته با اراده معرفت و به انگيزه هاى حقگرايى قادر به شنيدن آواى آنها شدهبه ادراك آنها نائل مى آييم . خداست كه آنها را به ما نشان مى دهد تا ببينيم : سنريهمآياتنا فى الآفاق و فى انفسهم حتى تبيين لهم اءنه الحق آياتمان را در پهنه هاىهستى و در خودشان به آنان نشان مى دهيم و نمايان مى سازيم تا براى آنان روشن شودكه او حق است (48) يا هستى مطلق است ، يا هستى اوست . (منزه است آنكه شبى بنده اشرا از مسجد الحرام سير داد تا مسجد اقصى كه پيرامونش را بركت داده ايم تا از آياتمانبه او بنمايانيم ، بيگمان او بسيار شنواى بسيار داناست ).(49)
آنچه به راستى در عالم طبيعت هست نه آن است كه ما آن را شى ء مى پنداريم و مى ناميمبلكه وقايع يا رويدادها هستند كه خود عبارتند ازنزول مراتب برين هستى به عالم طبيعت . تجلى آن لايه ها به صورت لايه طبيعى استكه واقعيت دارد و اشياء عبارتند از خصوصيات پايدار و مستمرى كه ما در آن تجلىتشخيص مى دهيم . وايتهد متوجه شده است كه ما اشياء را به صورت منفرد و باخصوصيات مجزا مشاهده نمى كنيم بلكه آنها را به عنوان بخشى از يك نظام مى بينيم . اومى كوشد خصوصيت اشياء را برحسب نسبت آنها با يكديگر تبيين كند. در ادراك ، ذهن مىكوشد تا بخشى از نظام طبيعت اطراف خود را بفهمد، يا بهقول وايتهد آن را دريابد. ذهن درك اين حقيقت غافل مى ماند كه گروه بزرگى از انسانهاعلاوه بر اين ذهنى دارند كه مى كوشد تا نظام هستى را با مبداء و معاد و ميانه او كه سيرتاريخ و چگونگى آن باشد بفهمد يا دريابد. ذهن در اين مورد به نحوى تعالى شناختىنسبت به چهار محيط و عواملش واكنش نشان مى دهد.
عالم طبيعت ، عالم رويدادهاى شيميايى ، مكانيكى ، و زيست شناختى است و فقط مجازا مىتوان آن را عالم سنگها، درختان ، و ميدانها و نيروهاى فيزيكى بشمار آورد.
ظهور آيات آفاقى و انفسى بر ذهن ما كه به معرفت ما نسبت به آنها مى انجامد و تجاربما يا پديدارها را شكل مى دهد واقعيت اساسى است نه اشياء يا شى ء فى نفسه ، براىشى ء فى نفسه ما هيچ دليل موجهى نداريم . اعتقاد به وجود اشياى فى نفسه تعبيه شدهاست تا تمايزى ميان سهم ذهن و سهم غير ذهن امكان يابد.
آنچه واقعيت دارد صيرورت و شدن است نه هستى و نيستى . هستى - آنطور كه تصور مىكنند - ظهور يا تجلى لايه هاى برين هستى در عالم طبيعت و به صورت رخداد وصيرورت و شدن است و نيستى مقوله اى نقطهمقابل آن . هستى و نيستى تصوراتى هستند كهعقل براى توصيف عالم طبيعت و رخدادهايش به آنها نيازى مبرم داشته منطق نيز بر آنهااستوار است از ساير شكلهاى ظهور لايه هاى برين هستى در لايه فرو دين عالم طبيعت ،ظهور مقدمه منطقى در نتيجه است . همچنين اعمال تصور مقدمه و نتيجه بر پديده ها كه بهصورت علت و معلول كه اساسا زمانى است جلوه مى نمايد. يا تجليات گوناگونآگاهى و ماهياتى كه مورد توجه آگاهى است .
مفاهيمى كه مى سازيم و در قالب گزاره ها بكار مى بريم مخلوق تعاملى است ميان ظهوررخداد يا شى ء كه خود تجلى لايه هاى هستى برين است - با فعاليت ذهنى ما. در اينتعامل و نيز در بيان محصولش به صورت گزاره هاى راست ، ما از دوگانگى فعاليتذهنى - موضوع آن ، آگاه مى شويم . بعضى اين دوگانگى وتعامل ميان ظهور رخداد يا شى ء و آيات آفاقى يا انفسى را با فعاليت ذهنى ما منكر شدهاند. از اين انكار، نظريه (وجود همان ادراك است ) پديد آمده است . اين نظريه ،دورترين نظريه از معرفت - هستى شناسى وحيانى بشمار مى آيد.
اگر لايه هاى هستى برين بشكل پديدارى يا موجود يا حادثه تجلى ننمايد امكان گزارههاى حقيقى درباره آن نخواهد بود. پس حقيقت همان تجلى است نه مطابقت داشتن گزاره اى باواقع . ابتدا لايه هاى هستى برين از غيب به صورتهاى پديدار، و حادثه ظهور مى نمايدتا براى ما قابل ادراك گردد سپس گزاره هاى درباره اش مطرح مى گردد. بنابراين ،اصل تجلى و ظهور يا قابليت ادراك است نه گزاره .اصل ، هستى است نه گزاره . و هستى چيزى نيست جز از غيب به شهود و ظهور آمدن .
هستى خيلى بيش از آنچه رخ داده و به ظهور رسيده باشد در پرده غيب مانده است تاريخمشهودات و موجودات عالم طبيعت در قياس با آنچه در پرده غيب است و هنوز به ظهورنرسيده هيچ است .
حقيقت يا هستى ، خبر ما از امر واقع نيست . پيش از خبر دادن ما، خورشيدى تابان هست كهپرتو بر ماه افكنده و ما كه در شب بسر مى بريم پرتو ماه را كه بازتاب يا تجلىآن حقيقت باشد ادراك مى كنيم ؛ و خبرى كه از ادراكمان به ديگران مى دهيم گزاره ماست كهصادق هم هست . اين صدق ، هستى نيست ؛ بيان حقيقى و درست از هستى است . حقيقت حتى نهپرتو خورشيد و نه خورشيد، بلكه لايه هاى هستى برين است كه به گونه خورشيددر عالم طبيعت تجلى كرده و هستيش را امتداد بخشيده است .
آنچه بيان كرديم بسى بزرگتر از اين مطلب است كه پديدارها، رخدادها، وعوامل و موجودات عالم طبيعت نخست به سراغ ذهن ما آمده اثر ادراكى مى نهند و سپس خواستسوژه براى شناخت بكار مى افتد يا اين مطلب كه سوژه هرگز بيرون از زندگى وتاريخ خود با ابژه ها روبرو نمى شود.



22 

جهان - انسان شناسى توحيدى ، مبداء هستى


مبداء هستى  
پروردگار متعال كه مبداء هستى است همواره خود را در مقامى برين كه به تصور بشرنيامدنى است مى داند و با اوصافى نظير على ، عظيم ، كبير، رفيع الدرجات ،متعال ، و قاهر فوق بندگانش ، مى ستايد. همچنين براى اشاره به وجود محسوس وقابل فهم قرآن از كلمه اشاره به دور - آن استفاده مى فرمايد: (الم . ذلك الكتابلاريب فيه هدى للمتقين (50)) يا (تلك آيات الكتاب الامين (51)) تا علاوه برتمايز آفريدگانش از خود بعد هستى آنها را از خود تفهيم و تاءكيد فرمايد. همچنينبراى اشاره به ايجاد يا خلق آنچه از شى ء و رخداد و پديدار در جهان طبيعى هست از دوواژه اءنزال - فرود آوردن ، فرو فرستادن - وتنزيل كه همان معنا را تواءم با تدريج افاده مى نمايد كار مى گيرد(52) تا ضمنتفهيم واقعيت هاى معقول از طريق تشبيه آنها به واقعيت ها و امور محسوس ، از بعد هستىخود با هستى هاى جهان برين پرده بردارد تا چه رسد به هستى هاى محسوس و مشهودجهان طبيعى . نزول يا فرود آمدن در مورد اجسام به اين معنى است كه از جايى بلند بهنقطه اى پايين حركت كند. در معقولات به معنى واهليدن گونه اى هستى برتر وتبدل به هستى پست تر است . فروفرستادن تدريجى خدا به اين معنى است كه لايه هاىهستى برين از خزائن غيب به هستى مقدر و هستى طبيعى يا انسانى و غير آنتحول پذيرد بى آنكه هستى اصلى خود را فرو نهد. لايه هاى هستى برين به امر مبداءهستى به گونه رخدادها و امور طبيعى در جهان طبيعى و در جهان انسانى تجلى مى نمايندو طبق تقدير و حساب معين تجلى خود را فرا مى كشند و به وضع و شاءن نخستين بار مىگردند.
هستى را لايه لايه ، داراى مراتب ، و مشتمل بر چند جريان برين ، طبيعى ، انسانى -كانونى گشوده خود مختار، و پست معرفى مى فرمايد: و انهلتنزيل رب العالمين و بيگمان ، آن (قرآن ) البته فرو فرستادن پروردگار جهانهاى آفريده است .(53) بطورى كه جهان - انسان شناسى ما مى شود و هر شبانهروزى چندين بار مبداء هستى را با اين وصف مى ستاييم . الحمدلله رب العالمين ،الرحمن الرحيم ، مالك يوم الدين .
يدبر الامر من السماء الى الارض ثم يعرج اليه فى يوم كان مقداره الف سنة مماتعدون امر را از جهان برين تا زمين - يا جهان طبيعى با آسمانها و زمين هاى آن -تدبير مى فرمايد آنگاه طى دورانى كه اندازه اش با شمارگرى شما هزارسال است به سوى او عروج مى نمايد.(54)
اما براى دفع شبهه هاى محتمل بارها يادآورى مى شود كه الرحمن على العرش استوى(55)) صدوق ، كلينى ، و قمى (ره ) از امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيهروايت مى كنند كه (همه چيز از نظر دورى و نزديكى براى خدا يكسان است و چنين نيستكه چيزى به او نزديك تر از چيز ديگرى باشد).(56) (خداوند با اين بيان خود راتوصيف مى فرمايد و همين طور هم هست . او محيط و مستولى بر عرش ، و جداى از خلقخويش است .) آيات محكماتى چون ليس كمثل شى ء(57) و سبحان الله عمايصفون (58) و رب العرش ‍ العظيم (59) مبداء بودن خدا را براى جهان هاىهستى و لايه لايه هاى آن ، و برترى وصف ناپذير او را در جهان برين - تا چه رسدبه جهان طبيعى - افاده مى كند. همچنين است آيه والله خير و ابقى .(60)
رخدادهايى كه در نظام هستى با همه جهان هايش جريان دارد و درحال وقوع است فعل خدا و حكم او است كه از آن با حق هم تعبير مى شود. مبداء آنها خداست وقوام و دوام آنها به اوست و بازگشت آنها به سوى اوست .
قول به امكان و به تحقق سير تقرب الى الله ،قول به سيرى كه طى آن حالات اسارت - ذلت را پشت سر نهاده به حالات آزادى -عزت فرا مى رويم ، قول به اين كه به عامل اجتماعى انقلابى استكبار ستيزتحول مى پذيريم ، يا در براندازى طاغوت و برپايى حاكميت توحيدى سهم مى گيريم، فاتح چهار محيط جهان مى شويم تا منزلتى والا و كرامتى شكوهمند در نظام هستىبيابيم منزلت و كرامتى كه از آن با قرب خدا تعبير مى نماييم ، جملگى بر پيشفرضهايى چند در باب جهان و انسان استوار است .
نخست ، نامتعين بودن هستى انسان . دوم خود مختاريش . سوم ، لايه لايه بودن هستى متدرجبودن و پست و عالى بودن آنها. چهارم ، وجود چندين جهان متمايز لايه لايه . پنجم ،تعلق انسان به يكى از آن جهان ها. ششم ، وجود روزنه على ميان انسان و جهان انسانىبه ساير جهان ها و لايه لايه هاى هستى . هفتم ، گشوده بودن دست كم تعدادى از جهان هابه روى يكديگر و امكان اثرگذارى و اثرپذيرى از هم .
اين جهان - انسان شناسى به مبداء هستى و آموزهايش براى بشر اختصاص ‍ دارد و درسراسر قرآن مجيد به نظر مى رسد. به اين درس پروردگار گوش ‍ بسپاريم .
بسم الله الرحمن الرحيم . طه . ما انزلنا عليك القرآن لتشقى . الا تذكرة لمن يخشى .تنزيلا ممن خلق الارض و السموات العلى . الرحمن على العرش استوى . له ما فىالسموات و ما فى الارض و ما بينهما و ما تحت الثرى . و ان تجهربالقول فانه يعلم السر و اخفى . الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى .
رخدادى كه مبداء هستى اشاره به آن مى فرمايد فرو فرستادن معارف حقه يا معانى دوقالب الفاظ عربى بر محمد مصطفى است . به او مى فرمايد تو در پى اين رخداد نبايدكارهايى بكنى كه به زحمت و رنج درآيى . اين رخداد هيچ نيست مگر به كار اندازى اذهان ،و يادآورى و ياد دادن به كسى كه نسبت به پستى ، بدى ، انحطاط، و بعد از خدا حساسباشد و از تنزل به لايه هاى پست هستى بهراسد. آماده يادگيرى بوده آغوش ذهن و جانبه روى معرفت دينى و هدايت گشوده مى دارد نه بسته . فرو فرستادن قرآن ، ريزشباران حياتبخش معارف حقه است از مبداء هستى (از كسى كه زمين (عالم طبيعت ) را و لايههاى برين هستى (السموات العلى ) را آفريد. آن رحمانى كه در عرش آفرينش و پيدايشنسبت به سراسر هستى نامتناهى و جهان ها لايه هايش از طبيعى و انسانى و غير آن احاطهخلق ، قيوميت ، تدبير، اداره ، و علم دارد و نسبتى يكسان به همه هستى ها و رخدادها)بطورى كه همه رخدادهاى عالم طبيعت ، جهان برين ، و عالم انسانى از او سرچشمه مىگيرد: ثم استوى على العرش يغشى الليل النهار يطلبه حثيثا و الشمس و القمر والنجوم مسخرات بامر الا له الخلق و الامر تبارك الله رب العالمين احاطه او در تكوينرخدادها و در تدبير امور جهان ها و جهان طبيعت ، گسترده و نسبت به آنها يكسان است چنانكهشب را با روز مى پوشاند و روز پيوسته در طلب شب مى كوشد، و خورشيد و ماه وستارگان مسخر امر اويند. هان ! خلق - يا تكوين و آفرينش - از آن اوست و امرنيز.(61)
ثم استوى على العرش يدبر الامر.(62) ... ثم استوى على العرش يعلم ما يلجفى الارض و ما يخرج منها و ما ينزل من السماء و ما يعرج فيها و هو معكم اين ما كنتم والله بما تعلمون بصير. له ملك السموات و الارض و الى الله ترجع الامور.(63)
فرو فرستنده معارف حقه - يا معانى و الفاظ قرآن - بر تو اى پيامبر، نه تنهاآفريننده عالم طبيعت - الارض - و جهان لايه لايه برين - السموات العلى - استبلكه آن رحمان است كه نسبت تكوين ، تدبير، قيوميت و فيض رحمانى همگانيش به تمامىامور و همه موجودات و لايه هاى گوناگون هستى يكسان است و نيز آنچه در لايه هاىبرين هستى - السموات - و آنچه در عالم طبيعت - الارض - و آنچه ميان جهان برين وجهان طبيعت هست يعنى در عالم انسانى كانونى خودمختار، و آنچه در جهان پست يا زير زمين- تحت الثرى هست متعلق به او و در قبضه قدرت و ايجاد حاكميت ، تدبير، و علم اوست .بطورى كه اگر نيت ، انديشه ، و باورت را آشكار كرده بلند بگويى بيشك او نه تنهاآن را مى داند بلكه اگر آنها را در دلت پنهان كنى و حتى مخفى تر از آن را - آنچه راخودت هم نسبت به آن ناآگاه باشى - مى داند.(64) خدا كه هيچ معبودى جز او نيستلايه هاى برين نيكويى هست - الاسماء الحسنى از آن اوست .
اجمال رخداد نازل شدن معانى و الفاظ قرآن كريم از مبداء هستى بر پيامبر اكرم در آياتديگر تفصيل مى يابد و گفته مى شود كه با وساطت لايه هاى برين هستى - فرشتگانو لايه هستى برين ويژه اى كه فرشته وحى - ياجبرئيل امين - باشد رخ مى دهد. تحرك لايه هاى برين هستى هم جز به امر پروردگارنيست .(65) و همان حقايق اين بار از زبان لايه هاى برين واسطه چنين حكايت مى گردد. و ما تنزل الا بامر ربك له ما بين ايدينا و ما خلفنا و ما بين ذلك و ما كان ربك نسيا.رب السموات و الارض و ما بينهم فاعبده و اصطبر لعبادتههل تعليم له سميا . فرود نمى آييم مگر به امر پروردگارت . لايه هاى برينفراتر از ما، و لايه هاى فروتر از ما - يعنى عالم طبيعت - و آنچه ميان اين دو جهان هست- يعنى عالم انسانى كانونى گشوده خودمختار - متعلق به اوست ؛ و پروردگارتفراموشكار نيست ، پروردگار جهان برين و جهان طبيعى و جهان انسانى . بنابراين تنهااو را بپرست و در طريق عبادتش مقاومت ورز (در برابرعوامل مخل و مفسد رشد معنوى ) مگر همتايى برايش سراغ دارى .(66)
لايه هاى هستى قرآن  
در صدر سوره مباركه طه از رخداد فرو فرستادن قرآن بر پيامبر اكرم ياد مى فرمايدبدون ذكرى از لايه لايه بودن هستى قرآن يا اين كه قرآن بى كداميك از لايه هاى وجودپيامبر نازل شده است لكن در جا و موقع مناسب به هر يك از اين دو حقيقت اشاره مى فرمايد.
در صدر سوره زخرف مى آيد: و الكتاب المبين انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون وانه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم سوگند به (كتاب مبين ) كه ما آن را قرآنىعربى قرار داديم شايد شما به عقل دريابيد. و بيگمان آن (قرآن ) در ام الكتاب (لايهاصلى جهان برين ) نزد ما البته با هستى اى برين و به گونه يكپارچه سرشار ازحكمت است .
غايت و هدف از رخداد نازل شدن هستى سر تا پا حكمت يكپارچه اى را كه در (ام الكتاب) و نزد مبداء هستى است و (على ) يا هستى برين است ، در قلب پيامبر اكرم بهگونه معارف حقه و در قالب الفاظ عربى كهقابل كتابت است بخشيدن قابليت دريافتن و فهميدن به آن براى مردم معرفى مىفرمايد. تا وقتى آن هستى برين يكپارچه حكمت مانند ساير هستى هايى كه در خزائن غيباند(67) تقدير نگردد و نازل نشود مردم با لايه برين وجودشان كه خرد باشد نمىتوانند با آن تماس و تعامل پيدا كنند. تنها درتحول يابى آن به هستى (كتاب ) است كه بيانگر حقايق عاليه و جهان - انسانشناسى توحيدى و آموزه هاى سير تقرب مى گردد. و نزلنا عليك الكتاب تبيانالكل شى ء(68) ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين (69)
از كلام الهى مى فهميم قرآن كه لايه اى طبيعى از كاغذ و مانندش دارد و حاوى معارف حقههم هست تا ما آن را هم با حواس ادراك مى كنيم و هم با لايه برين وجودمان كهعقل باشد در عين حال در (ام الكتاب ) و نزد خدا هست لكن با وجودى ممتد و متجلى ازاصل جهان برين تا به اينجا و به اعيان ذهنى و روانى و به اعيان طبيعى كتاب و نوار وديسكت . (كتاب ) برحسب موطن نفس الامرى آن برتر از انديشه و بيگانه باعقل بشر است . مبداء هستى ، آن هستى را از آن موطنتنزل داده در خور فهم بشرش كرده جامه الفاظ عربى بر آن پوشانده تاتعامل عقل بشر با آن امكان پذيرد و بتواند حقائقش را بفهمد و بر وجود خويش تطبيق دادهزندگى خود را صبغه الهى ببخشد.
مراد از (ام الكتاب ) همان لوح محفوظ است - بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ(70) كه تمامى وحى هاى پيشين و معارف حقه اى كهمحتواى كتاب هاى آسمانى گذشته است از آن سرچشمه گرفته و تجلى كرده اند. هستىقرآن در لوح محفوظ، (على و حكيم ) است يعنى يكپارچه و واحد و نه مانند قرآننازل و قابل فهم مشهود كه مفصل ، سوره سوره ، آيه آيه ، كلمه كلمه است . چنانكه مىفرمايد. كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير.(71) (ثم )، وقتىتحول يافت به مفاهيم و الفاظ و از مقدماتى تصديقى تركيب يافت كه هر يك مترتب برديگرى است و نظائرش مانند آيات و جمله هاى قرآنى ،عقل بشر مى تواند به آنها و در آنها بينديشد و ادراكشان كند و بفهمد.
چون هستى اصلى و اءم الكتابى آن ، زمانى - مكانى نيست براىعقل و انديشه ما قابل درك هم نيست . در هستى (كتابى )قابل تعقل مى شود. آن هستى (امر) ناميد شده است و اين هستى ، (خلق ): اءلا لهالخلق و الامر(72) آن هستى تنها مستند به خداست و اين هستى مستند به خداست باوساطت علل و اسباب .
اين بود گزارشى كه مبداء هستى و نازل كننده قرآن از لايه هاى هستى قرآن به ما مى دهد.لكن گزارش ديگرى داريم كه از نظر تاريخى مقدم بر آن است هر چند فاصله زمانىكوتاهى با هم بيش ندارند. آن گزارش در حالى بتدريج به مردم داده مى شود كه رخدادنزول قرآن از مبداء هستى بر قلب پيامبر اكرم ما دوام دارد و در نخستين آيات و سوره هاىقرآنى هم هست .
نخستين گزارش خداوند از چگونگى نزول وحى به قرآن به مردم در بخش ‍ دوم سورهمباركه تكوير مى آيد از آيه 19-29. پيش از سوره تكوير هيچ سوره اى بطوركامل نازل نشده است و از آيات قرآن هم فقط پنج آيه صدر سوره علق ، بعد چهار آيهصدر سوره قلم ، نه آيه صدر سوره مزمل ده آيه صدر سوره مدثر، و سه آيه صدرسوره لهب نازل شده است .(73) انه لقولرسول كريم . ذى قوة عند ذى العرش مكين . مطاع ثم امين . و ما صاحبكم بمجنون . و لقدرآه بالافق المبين . و ما هو على الغيب بضنين . و مابقول شيطان رجيم . فاءين تذهبون . ان هو الا ذكر للعالمين . لمن شاء منكم ان يستقيم . و ماتشاءون الا ان يشاء الله رب العالمين . آن (آيات قرآن و محتوايش ) البته گفتارسفيرى كريم (داراى منزلت والا در نظام هستى ) داراى قدرت ، با پايگاه در درگاه صاحبعرش (مبداء هستى )، فرمانها و علاوه بر همه امين است . و همشهريتان جن زده نيست . و چنينرخ داد كه (همشهريتان او را در افق مبين (لايه هستى فوق جهان طبيعى ) بديد. و او از اينكه چيزى از پيام غيبى و نامحسوس بكاهد يا نزد خود نگهدارد مبراست . و آن (پيام يا قرآن) گفتار شيطان رجيم (عوامل مخل و مفسد زيستن و رشد معنوى كه لايه پست و مطرود هستىباشند) نيست . بنابراين ، به كجا مى رويد؟ آن جز ياد دادن براى جهان هاى آفريده نيست، براى هر كسى از شما بخواهد صراط مستقيم قرب را بپيمايد و شما خواستن نتوانيد مگراين كه خدا، پروردگار عالمهاى آفريدگان ، بخواهد.
دومين گزارشى كه خداى متعال از طريق وحى ونزول همين لايه هاى هستى به مردم مى دهد صدر سوره مباركه نجم است . والنجم اذا هوى. ما ضل صاحبكم و ما غوى . و ما ينطق عن الهوى . ان هو الا وحى يوحى . علمه شديد القوى. ذومرة فاستوى . و هو بالافق الاعلى ثم دنى فتدلى . فكان قاب قوسين او ادنى .فاوحى الى عبده ما اوحى . ما كذب الفؤ اد ما راءس . اءفتمارونه على ما يرى . و لقد رآهنزلة اخرى . عند سدرة المنتهى . عندها جنة الماءوى . اذ يغشى السدرة ما يغشى . ما زاغالبصر و ما طغى . لقد راى من آيات ربه الكبرى (74) به ستاره بگاهى كه فرودآيد سوگند كه همشهريتان گمراه نگشت و نه بيراهه رفت ، و سخن به هواىدل نمى راند. آن جز وحيى كه به او مى رسد نيست . سخت نيرومندى متين راى به وى آموختآنگاه در حالى كه در افق برين (جهان برين ) بود بگسترد تا با سراسر جهان طبيعىيكسان بود. سپس چندان (به پيامبر) نزديك شد تا آويزان گشت . پس به فاصله دوكمان يا نزديكتر از آن بود. در اين حال (خدا) به بنده اش وحى كرد آنچه وحى كرد. ژرفترين لايه هستى پيامبر آنچه را بديد دروغ ندانست . آيا با وجود همه اينها شما بر سرآنچه او مى بيند با وى كلنجار مى رويد؟! و بيقين آن را در يك فرود آمدن ديگر (از لايههاى هستى برين ) بديد، نزديك سدرة المنتهى كه نزديك جنة الماءوى است بگاهى كهسدره را آنچه در مى پوشد در همى پوشيد. ديده بصيرتش نلغزيد و نه سر از ديدنباطنى پيچيد. بيگمان ، از آيات پروردگارش آن بزرگترين را بديد.
سومين گزارش اين است : انها تذكرة . فمن شاء ذكره . فى صحف مكرمة . مرفوعةمطهرة . بايدى سفرة . كرام بررة (75) بيگمان ، آن (قرآن ) ياد دهى و يادآورى استپس كسى كه بخواهد آن را ياد گيرد(76) - در لايه هاى هستى ارجمندى والا و بالابرده شده بسى پاك گشته اى است در يد قدرت سفيرانى داراى منزلت برينى در نظامهستى كه نيكى بيكرانى هم دارند.
اين گزارش در واقع تفصيل دو گزارش پيشين است . در آن دو گزارش فقط از(رسول كريم ) سفيرى داراى منزلت و والا و جايگاهى برين در نظام هستى ياد فرمودبا اوصافى بسيار گويا و شناسا. در اينجا اين حقيقت را مى آموزد كه در فرايندنزول وحى و رساندن محتوا و الفاظ قرآن به قلب پيامبر اكرم فقط يك لايه هستىبرين كه بعدها آن را جبرئيل هم مى خواند و روح القدس و... دست اندركار نيست بلكهلايه هاى هستى برين ديگرى هم دركارند آنهم با نظمى عجيب و غيرقابل تصور براى عقل بشر، و درست همانطور كه قبلا يادآورى شده است اين رخداد،بزرگترين آيت پروردگار - صلى الله عليه و آله و سلم - است : لقد راءى منآيات ربه الكبرى . تمامى جهان برين بكار مى افتد تا اين پديدار در قلب مباركرسولخدا رخ دهد. يك سفير كريم بلند منزلت (ذى قوة ) نيست . يك صحيفه يا لايههستى برين هم نيست . همه لايه هاى جهان برين ، و همه قدرتهاى واسطه ميان (ذىالعرش ) و قلب پيامبر در كار و در گردش و چرخش اند و ترتيبى هم ميانشان بر قراراست بطورى كه جبرئيل در رابطه با ساير لايه هاى هستى برين (مطاع ) است .
در عين حال ، كار همه آنها، گردش و چرخش همه آنهافعل مبداء هستى است . اين انتساب وحى به چندفاعل نظائرى دارد. چنانكه رخداد مردان انسانها گاهى به خودشان ، زمانى به ملك الموت، در موردى به فرشتگان ، و در عين حال به خداىمتعال نسبت داده مى شود.
چهارمين گزارش را سوره مباركه (قدر) در بردارد: (بيگمان ، ما آن (قرآن ) را در شبقدر نازل كرديم . و چه دانى تو كه شب قدر چيست ؟ شب قدر از هزار ماه بهتر است . در آنشب فرشتگان و روح (روح القدس ، روح الامين ،جبرئيل ) به اذن پروردگارشان از هر (امرى ) (هستى برينى )نازل مى شوند. آن شب تا طلوع سپيده ، سلامتى است .)
پنجمين گزارش در دو آيه اى است كه سوره مباركه بروج را ختم مى كنند:بل هو قرآن مجيد. فى لوح محفوظ .
ششمين گزارش در صدر سوره شريفه مرسلات است : و المرسلات عرفا. فالعصفاتعصفا. و الناشرات نشرا. فالفارقات فرقا. فالملقيات ذكرا. عذرا او نذرا. انماتوعدون لواقع .(77) مضمونش همان است كه در سومين گزارش آمده است . تفهيم اينمعناست كه (ذكر)ى كه قرآن باشد و ياددهى معارف حقه و يادگيرى جهان - انسانشناسى توحيدى است و (عذر)ى را در بردارد. يا (نذر)ى - بيمدادنى و اخطارى- را تا بدانيد كه آنچه درباره حشر و نشر، زندگى برزخى و قيامت وعده داده مى شودواقعيت يافته است يا واقع خواهد شد. لكن اين معنا با قيد چند سوگند به لايه هاى هستىبرين تاءكيد مى شود و با ذكر اوصافى براى آنها چگونگى وقوع حوادث آتى - كهغيب عالم اند - از جمله وقوع زندگى برزخى كه براى همه مردگان و نسلهاى پيشينتحقق يافته است و وقوع قيامت و حشر و نشر و حساب و كتاب اجزاء آن واقعه عظيم راتشكيل مى دهند، آرى اين چگونگى هم بيان مى شود. گفته مى شود آن (صحف مكرمه )اىكه گفتيم قرآن را در بردارند لايه هاى هستى برين اند؛ و آن سفره كرام برره اى كهگفتيم قرآن در قبضه قدرتهاى ايشان است قرآن را با لفظ و معنايش از مبداء هستى - ياذى العرش تا قلب پيامبر در يك چشم بهم زدن يا چشم واگشودن (78) مى رسانند. ومثالهاى محسوس و مشهودش كه شما در جهان طبيعى با آن آشناييد اسبان تيزتك است كهيالشان در سرعت زياد پريشان كردد و توفانها سخت وزان حركت و انجام وظيفه لايه هاىبرين هستى زنجيروار هم هست و در صف فشرده و منتظمى صورت مى گيرد و لايه برينهستى قرآن را بدينگونه از مبدا هستى و (ذى العرش ) به قلب پيامبر مى گسترانند وميرسانند و (الناشرات نشرا) تا آنچه در جهان كانونى انسانى رخ ميدهد تميز وتمايز حق از باطل . باطلى كه ساخته و پرداخته فلاسفه ملحد، دانشمندان اجتماعى ، وكاهنان است حلال و پسنديده از حرام و ناپسند و زيبا از زشت باشد و هدايت ارادى وگمراهى ارادى را ميسر سازد و تمهيد كند: فالفارقات فرقا فالملقيات ذكرا عذرا اونذرا
هفتمين گزارش در دو آيه دوم و آخر سوره ق است ق . والقرآن المجيد فذكر بالقرآن منيخاف وعيد كه صورت ديگرى از بخش اخير گزارش ‍ قبلى باشد
هشتمين گزارش در دو آيه سوره طارق انهلقول فصل و ما هو بالهزل (79).
نهمين گزارش در سوره قمر است با مطلب تازه اى كه بيان مرحله اخيرتحول هستى برين قرآن به هستى (كتاب ) يا هستى آن در قلب مبارك پيامبر باشد وآن تقدير يا قدر معلوم پيش از خلق و تعيين در جهان طبيعى است يا همزمان با آن چون آنچهدر جهان برين صورت مى گيرد غير متزمن - غير متمكن است بدينسان خداىمتعال كه نازل كننده وحى است رخداد نازل كردن يانازل شدن قرآن را نمونه اى از نزول يا تنزيل همه رخدادها و موجودات است و امور وهستى هاى جهان طبيعى معرفى مى فرمايد كه بعدها با فرو فرستادن آيه كريمه وان من شى ء الا عندنا خزانه و ما تزله الا بقدر معلوم (80) و آيات ديگر اتمام واكمال يابد. و لقد يسرنا القرآن للذكرفهل من مدكر... انا كل شى ء خلقناه بقدر. و اءمرنا الا واحدة كلمح بالصبر.(81)
دهمين گزارش : ص و القرآن ذى الذكر. بلالذين كفروا فى عزة و شقاق ... و انطلق الملاء منهم...ءانزل عليه الذكر من بيننا؟! بل هم فى شك من ذكرىبل لما يذوقوا عذاب . اءم عندهم خزائن رحمة ربك العزيز الوهاب . اءم لهم ملك السموات والارض و ما بينهما فليرتقوا فى الاسباب (82) به قرآنى كه اثر ياددهى ويادآورى دارد سوگند كه در واقع كسانى كه كافر شدند در حالت صلابت حق ناپذيرندو در حالت مخالفت ... و عناصر شاخص و برجسته شان براه افتادند كه ... آيا از ميانهمه ما قرآن بر او نازل شده است ؟! واقعيت اين است كه آنان (نه دربارهنزول قرآن بر شخص تو بلكه ) درباره قرآن من تشكيك مى كنند. از آن جهت تشكيك مىكنند كه هنوز عذاب را نچشيده اند (كه واقعه اى نه تنها محسوس بلكه خود آگاهى و شهوداست ). مگر خزائن رحمت پروردگار شكست ناپذير بيدريغ عطاگر تو را مالك اند؟ يافرمانروايى بر لايه هاى هستى برين و بر جهان طبيعى و جهان (انسانى ) ميان آندو رادارند؟ اگر چنين است بگذار تا از نردبان عليت فرا روند.



23 

جهان برين ، و جهان طبيعى


معارف حقيقى و اسرار در نظام هستى را ذات اقدس الهى در كلام مجيدش ‍ از جمله در آيات16 تا 25 سوره مباركه حجر اينطور مى فرمايد. ما در آسمان دنيا، آسمان عالم طبيعت(83)، برجها يا هياءتهايى از طرز قرار گرفتن و آرايش ستارگان و اجرام آسمانىقرار داديم و آن را براى تماشاگران بياراستيم و آن را از دستبرد هرعامل مخل و مفسد پستى رانده شده و بعد از خدا يافته اى محفوظ و درحال امنيت نگاه داشتيم مگر آن عامل مخل مفسد پستى كه بخواهد دزدانه آواى هستى برين رابشنود كه در آن صورت شهابى روشنگر تحت پيگردش درآورد. و زمين را از هر سو ازطول و عرض ‍ بگسترانيديم (تا آماده رويش گياهان حركت جانداران و كشت و زرع و بهرهبردارى جهت زيستن و رشد معنوى مردم باشد) و كوهها در آن طرح افكنديم و در آن از هرچيز موزون برويانديم و در آن براى شما و هم براى موجوداتى كه شما روزى دهنده آنهانيستند مايه هاى معيشت فراهم آورديم . و هيچ چيزى (در عالم طبيعت با آسمانها و زمينش )نيست مگر اين كه خزائن آن نزد ماست (هستى ها سرچشمه اى برتر و برينى دارد) و آن رابواسطه يا از راه قدر معلومى - يا اندازه و زمان و مكان و ساير لوازم هستى طبيعى اشدادن و بخشيدن حد و رسم و دادن تعين به آن - به عالم طبيعت فرودش مى آوريم . وبادها را در نقش و رسالت گرده افشانى و بارورى در عالم طبيعت به حركت وا داشتيم تابر اثرش آبى - يا بارانى - از آسمان فرو فرستاديم تا آن را به شمابنوشانديم حال آنكه شما خزانه دار - يا صاحب و مالك مراتب هستى برين - آن نيستيد.و بيگمان ، ما و البته ماييم كه زنده مى گردانيم و مى ميرانيم و ماييم كه هر آنچه ازديگران بجا مى ماند را در تملك داريم . و بيقين ، ما مى دانيم كداميك شما زودتر بوجودمى آيد (از لايه هاى برين هستى اش به وجود طبيعى در مى آيد) و كداميك شما ديرتر. وباز شك نيست كه پروردگار تو است كه آنان را پس از مردن فراهم و زنده مى آورد،بيگمان ، او حكيمى بسيار داناست .
آنچه در عالم طبيعت - كره زمين ، آسمانها، كهكشان ها، و فضاى لايتناهى آن - هست بدوناستثنا - ان من شى ء الا - و از واقعيت عينى آب ، خاك ، باد و آتش و عناصر بسيط تاانديشه و ساير واقعيت ها و رخدادهاى ذهنى و عقلى ، و جان كه ادراكشان مى كنيم تا آنها را(موجود) مى شماريم تنها يك لايه هستى آن (چيز) است نه بيش . آن هستى طبيعى ،چندين لايه وجودى دارد كه سرچشمه آن هستند. لايه هايى كه هر چند ارزش وجود بيشترىدارند برابر بشر قابل ادراك نيستند مگر به نوعى خاص از ادراك . از آن ميان ، لايهبيواسطه با لايه طبيعى ، لايه (تقدير شده ) است . برتر از آن لايه هايى قراردارند كه قدر يا تقدير بر آنها مشمول و احاطه ندارد. همه آن لايه ها (عندنا) يا(عندالله ) به معنى برتر از لايه وجود طبيعى اند بطورى كه وجود طبيعى آن شى ءاز سرچشمه آنها (نازل ) مى شود.
لايه هاى هستى سرچشمگى در عين آن كه فوق تقدير، تعين ، وقبول حد و اندازه بلحاظ مرتبه وجودى از يكديگر متمايزند. و چون فقط محدود به حدودلايه پايين تر از خود هستند در نسبت به لايه وجود طبيعى ، نامحدودند.
ناشى شدن لايه وجود طبيعى از آنها به معناىتحول هر يك از آنها به ديگرى و سپس به لايه وجود طبيعى وزوال آن منابع نيست و نه به معناى تجافى است بلكه وجود طبيعى هر چيز ربطش را بهآنها و قيامش را به آنها حفظ مى كند و آنها بازوال و مركب وجود طبيعى زائل و فانى نمى شوند: ما عندكم ينفد و ما عندالله باق آنچه نزد شما (و معلوم و موضوع شناسايى شماست ) مصرف شدنى ، پايان پذير وزائل است و آنچه نزد خداست (لايه هاى وجودى برين هر چيز) باقى است .(84) بقاىلايه هاى هستى فوق طبيعى به معنى لايتغير،لايزال ، و ثابت بودن آنهاست .
آنگاه در پى بيان اين حقيقت عظيم براى نمونه آب و يا باران را داراى لايه هاى هستىبرين مى شمارد و در چگونگى ريزش آن عوامل طبيعىمثل باد را موثر مى داند ولى عملكرد باد را و تاءثيرش را در تكوين و ريزش باران بهلايه هاى هستى برين باد و باران نسبت مى دهد و مى فرمايد سرچشمه هاى باد و باران درتملك شما نيست يعنى وجود طبيعى ندارند: و ما انتم بخازنين شما خزانه دار آب وباد نيستيد. چرا آنها در تملك ما نيستند و سرچشمه هاى باد و باران و ساير حوادث واشياء طبيعى را در اختيار نداريم ؟ چون ما (مخلوق ) هستيم و وجودى طبيعى داريمحال آنكه آن سرچشمه ها لايه هاى برين هستى اند. عندنا، عندالله ، و باقى . خلقت عبارتاست از نزول لايه هاى هستى برين به عالم طبيعت ، نزولى كه با تغيير مكان ، گذشتزمان ، و خالى و مستهلك شدن جايش ملازمه ندارد بلكه امتداد يابى و تجلى است . مامثل باد و باران مخلوق ايم و لايه هاى هستى برينى داريم كه در ايجاد ما سهيم اند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation