بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سخنان امام حسین (ع ) از مدینه تا کربلا, محمدصادق نجمى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     SOKHAN01 -
     SOKHAN02 -
     SOKHAN03 -
     SOKHAN04 -
     SOKHAN05 -
     SOKHAN06 -
     SOKHAN07 -
     SOKHAN08 -
     SOKHAN09 -
     SOKHAN10 -
     SOKHAN11 -
     SOKHAN12 -
     SOKHAN13 -
     SOKHAN14 -
     SOKHAN15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

بخش دوم : از مكه تا كربلا: در پاسخ عبداللّه بن جعفر و عمروبن سعيد
متن سخن :
((اِنَّى رَاءَيْتُ رُؤْياً فيها رَسُولُاللّه صلّى اللّه عليه و آله
وَاُمِرْتُ فيها بِاَمْرٍ اَنَا ماضٍ لَهُ عَلَىَّ كانَ اَو لى ))(68).
((... ما حَدَّثْتُ اَحَداً بِها وَما اَنَا مُحَدِّث بِها حَتّى اَلْقى رَبِّى ))(69).
((... اءمَّا بَعد فَاِنَّه لَمْ يُشاقِق اللّه ورَسوله من دعا الى اللّه عزّوجلَّ
وَعَمِلَ صالِحاً وقالَ اِنّنى مِنَ الْمسلِمينَ
وَقدْ دَعوتُ اِلى الايمانِ والْبرِّ والصِّلة فَخيْرُ الاَمانِ اَمانُا للّه
ولَنْ يُؤ منَاللّه يَوم الْقِيامَة مَنْ لَمْْ يَخفهُ فِى الدُّنيا
فَنساءَلُاللّهَ مَخافَة فِى الدُّنيا تُوجبُ لَنا اَمانَهُ يَومَالْقيامَة
فَاِنْ نَويْتَ بِالكِتاب صلَتِى وَبرِّى فجُزيت خَيْراً فِى الدُّنيا والا خرة ؛
والسَّلامُ))(70).
ترجمه و توضيح لغات :
لَمْ يُشاقِق (از شاق ): مخالفت ورزيد، دشمنى نمود. اءُمِرْتُ:مجهول است : ماءمور شده ام . اَنَا ماضٍ لهُ: من انجام خواهم داد. عَلَىَّ كانَ اوْلى : به ضررمتمام شود يا به نفعم . جُزيتَ: مجهول مخاطب است : پاداش داده مى شوى .
ترجمه و توضيح :
بنا به نقل طبرى و ابن اثير از امام سجاد عليه السلام چهارمين كسى كه به حسين بن علىعليهما السلام پيشنهاد مى نمود كه از سفر عراق منصرف گردد و در اين مورد اصرار مىورزيد عبداللّه بن جعفر بودكه پس از حركت امام عليه السلام از مكه طى نامه اى كه بهوسيله دو فرزندش عون و محمد به حضور امامارسال داشت چنين نگاشت :
امّا بعد: به خدا سوگندت مى دهم كه با رسيدن اين نامه از سفرى كه در پيش گرفتهاى منصرف و به شهر مكه مراجعت كنى ؛ زيرا مى ترسم كه تو در اين سفر كشته شوى وفرزندانت مستاءصل و با كشته شدن تو كه پرچم هدايت و اميد مؤ منان هستى نور خداخاموش گردد در حركت خود تعجيل نكن كه من نيز متعاقبا خود را به تو مى رسانم (71).
عبداللّه بن جعفر پس از ارسال اين نامه بلافاصله با عمروبن سعيد - كه از سوى يزيدبن معاويه به جاى وليد استاندار معزول مدينه به استاندارى منصوب و به ظاهر بهعنوان امير حاج ولى در واقع براى انجام ماءموريت ترور امام عليه السلام آن روزها درمكه به سر مى برد - ملاقات و از وى درخواست نمود كه امان نامه اى به امام عليهالسلام بنويسد كه شايد در مراجعت آن حضرت مؤ ثر افتد و براى تاءكيد موضوع واطمينان بيشتر رضايت عمرو بن سعيد را جلب نمود كه برادرش يحيى بن سعيد را دررساندن امان نامه به همراه عبداللّه به خدمت امام عليه السلام اعزام نمايد.
چون عبداللّه با همراهى يحيى در بيرون مكه به قافله امام عليه السلام رسيد در ضمنتسليم امان نامه تقاضاى خود و يحيى بن سعيد را حضورا مطرح و انصراف امام را ازتصميم مسافرت عراق درخواست نمود.
آن حضرت در پاسخ عبداللّه و يحيى بن سعيد فرمود:((انى راءيت رؤ يا ...؛ منرسول خدا را در خواب ديدم در اين خواب به دستور وى به امر مهمى ماءموريت يافته امكه بايد آن را تعقيب نمايم خواه به نفع من تمام بشود يا به ضرر من )).
عبداللّه در باره اين خواب و ماءموريتى كه امام به آن اشاره نمود توضيح بيشترىخواست كه آن حضرت چنين پاسخ داد:
((ما حَدَّثْتُ اَحَداً بِها و...؛)) من اين خواب را به كسى نگفته ام و تا زنده هستم باكسى در ميان نخواهم گذاشت )).
و نامه ذيل را نيز در پاسخ امان نامه عمروبن سعيد نگاشت :((اما بعد: راه مخالفت باخدا وپيامبر نپيموده است كسى كه به سوى خدا و رسولش دعوت نموده وعمل صالح انجام دهد و تسليم اوامر حق گردد. امان نامه اى فرستاداى و در ضمن آن وعدهارتباط صميمى و صلح و سازش نسبت به ما داده اى ولى بهترين امانها، امان خداوند است وكسى كه در دين ، ترس از خدا نداشته باشد در آخرت از امان او برخوردار نخواهد بود ازپيشگاه خداوند درخواست توفيق خوف و خشيت در اين دنيا داريم تا در آخرتمشمول امانش گرديم و اگر منظور تو از اين امان نامه واقعا خير و صلح و صفا باشد دردنيا و آخرت ماءجور خواهى بود والسلام )).
بنا به نقل بلاذرى و طبرى و ابن اثير چون جعفر بن عبداللّه و يحيى بن سعيد از پيشنهادخود ماءيوس گرديدند و امام را در تصميم و اراده خويش قاطع و جدى ديدند به مكهبرگشتند و عمروبن سعيد نيز چون از راه صلح آميز ماءيوس گرديد دوباره به برادرشماءموريت داد كه با گروهى ماءمور مسلح ، خود را به حسين بن على برسانند و او را وادارو مجبور به مراجعت كنند . اين عده چون به قافله امام رسيدند در ميانشان بگومگو شد و باتازيانه به همديگر حمله كردند يحيى و يارانش تاب مقاومت نياورده و به مكهبرگشتند.
نكاتى در سخن امام (ع )
در پاسخ امام به عبداللّه بن جعفر و در پاسخ آن حضرت به امان نامه عمرو بن سعيدنكاتى وجود دارد كه اشاره نمودن به اين نكات بى تناسب نيست .
1 - حسين بن على عليهما السلام در پاسخ عبداللّه به ماءموريتى اشاره مى كند كه درعالم رؤ يا از طرف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر وىمحول گرديده است و بايد آن را انجام بدهد گرچه به ضررش منتهى شود. آنگاه تاءكيدمى كند كه اين ماءموريت و اين راز را به كسى نگفته و تا آخر نيز با كسى در ميان نخواهدگذاشت .
اين ماءموريت چيست ؟ آيا جهاد و شهادت حسين عليه السلام و اسارت فرزندانش در راهخداست ؟ اينها را كه قبل از حركت از مكه به محمد حنفيه گفت و درطول راه ازمدينه تا شهادت ، گاهى با اشاره و گاهى با صراحت مى گفت ، اين چهماءموريت و رازى است كه امام عليه السلام آنچنان با قاطعيت از آن سخن مى گويد كه اميدعبداللّه را به ياءس و نوميدى مبدل مى سازد و على رغم تلاش و كوشش تمام ، لب فرومى بندد و به مكه برمى گردد؟ ما چه مى دانيم كه خودش فرمود:((وَما اَنَا مُحَدِّثٌ بِهاحَتّى اَلْقى رَبِّى ))2 - امام در پاسخ امان نامه ، نخست تلويحا به برنامه خود كه دعوت الى اللّه استاشاره فرموده و سپس با يك اشاره لطيف به موعظه عمرو پرداخته كه در قيامت كسانىمشمول امان خدا مى گردند كه در دنيا به وظايف خود كه منبعث از خوف خداست قيام كنند.
و بالا خره با به كار بردن ((اِن )) شرطيّه (اگر) از هدف اصلى و مكنون خاطر وى پردهبرداشته است ؛ زيرا در مقام دعا به كار بردن ((اگر)) سؤال انگيز و داراى مفهوم توبيخ است .
بخش دوم : از مكه تا كربلا: با فرزدق
متن سخن :
((... صَدَقْتَ للّهِِ الاَمْرُو كُل يَوْمٍ هُوَ فِى شَاءن
اِنْ نَزَلَالْقَضاءُ بِما نُحِبُّ وَنَرْضى
فَنَحْمَدُاللّه عَلى نَعْمائِهِ وَهُوَ الْمُسْتَعانُ عَلى اَداءِ الشُّكْرِ
وَانْ حالَ الْقَضاءُ دُونَ الرَّجاءِ
فَلَمْ يَتَعَدَّ مَنْ كانَ الحَقُّ نِيَّتَهُ وَالتّقْوى سَرِيرَتَهُ))(72)
ترجمه و توضيح لغات :
شَاءْنٍ: كار مهم ، پيشامد، حكم بر طبق پيشامد. قضاءُ: حكم ، فرمان الهى . حالَ، يَحُولُ:ميان دو چيز حايل و مانع گرديد. دون ، مى گويند حالَ الْقَوْمُ دُونَ فُلانٍ: آن گروه مانعفلانى از رسيدن به مقصودش گرديد. تَعَدّى : تجاوز ستم . سريره ، باطن انسان .
ترجمه و توضيح :
پنجمين پيشنهاد انصراف از سفر عراق به حسين بن على عليهما السلام به وسيله فرزدقشاعر معروف عرب انجام گرفته است آنگاه كه حسين بن على عليهمالسلام عازم حركت ازمكه به سوى عراق بود و فرزدق نيز براى انجامعمل حج به طرف مكه مى آمد در خارج اين شهر به خدمت آن حضرت عليه السلام رسيد ودر زمينه حركت وى سؤ ال نمود. امام عليه السلام در پاسخ فرزدق سخنانى ايراد كرد. وما مشروح جريان اين ملاقات را بدانگونه كه مرحوم مفيد از خود فرزدقنقل نموده است در اينجا مى آوريم (73).
او مى گويد: من در سال شصت با مادرم عازم مكه و انجام مراسم حج بودم به هنگامى كهداخل محدوده حرم شدم و افسار شتر مادرم را به دست گرفته و مى كشيدم به قافله حسينبن على عليهما السلام كه از مكه به سوى عراق در حركت بود برخوردم و به حضورششتافتم و پس از سلام و تعارفات عرضه داشتم : يا بنرسول اللّه ! پدر و مادرم به فداى تو ((ما اَعْجَلَكَ عَنِ الْحَجِّ؟؛)) انگيزه تو دراين عجله و خارج شدن از مكه قبل از انجام مراسم حج چيست ؟)) امام فرمود:((لَوْ لَمْ اَعْجَلْلاُخِذْتُ؛)) اگر تعجيل نمى كردم دستگيرم مى ساختند)).
فرزدق مى گويد امام از من پرسيد تو كيستى ؟ عرض كردم مردى از ملت عرب .
فرزدق : اضافه مى كند كه به خدا سوگند امام در شناسايى من به همين اندازه بسندهكرد و در اين مورد چيز ديگرى سؤ ال ننمود.
سپس پرسيد نظر مردم (عراق ) نسبت به اوضاع چگونه است . گفتم خبر را از خبره اشمى خواهى كه دلهاى مردم با شما و شمشيرهايشان بر عليه شما و مقدرات در دست خداستكه هرطور بخواهد انجام مى دهد.
امام در پاسخ من چنين فرمود:
((صَدَقْتَ، للّهِ الاَْمْرُ ...؛)) فرزدق درست گفتى ! مقدرات در دست خداست و او هر روزفرمان تازه اى دارد كه اگر پيشامدها بر طبق مراد باشد درمقابل نعمتهاى خداوند سپاسگزاريم و هموست مددكار در سپاس و شكرگزارى براى او. واگر حوادث و پيشامدها در ميان ما و خواسته هايمانحائل گرديد و كارها طبق مرام به پيش نرفت باز هم آن كس كه نيتش حق باشد، و تقوابر دلش حكومت مى كند از مسير صحيح خارج نگرديده است .
فرزدق مى گويد وقتى سخن امام بدينجا رسيد. گفتم بلى گفتار شما درست است ، خيرپيش !
آنگاه مسائلى چند درباره حج و غير آن سؤ ال كردم و امام پس از پاسخ اين سؤ الها مركبخود را حركت داد و خداحافظى نموده و از همديگر جدا شديم .
دو نكته جالب
از اين سخن امام دو نكته جالب و ارزنده به دست مى آيد:
1 - مساءله آگاهى : همان گونه كه بارها اشاره نموده ايم امام عليه السلام قطع نظر از((علم امامت )) از طريق متعارف و از راههاى معمولى نيز از اوضاع عراق و حوادث آيندهآگاهى داشت و با اطلاع كامل برنامه خويش را تعقيب مى نمود و اين موضوع براى افرادعادى مانند فرزدق نيز محسوس و ملموس ‍ بود كه با صراحتكامل گفت ((قُلُوبُ النّاسِ مَعَكَ وَسُيُوفُهُمْ عَلَيْكَ))2 - دومين نكته جنبه اخلاقى قضيه و مساءله اخلاص و اتكاى به خداوند است كه حركت امامبراى انجام يك ماءموريت و وظيفه الهى و نيل به هدف معنوى است نه تنها رسيدن به يكپيروزى ظاهرى و حسين بن على عليهما السلام حركت خويش را بر همين مبنى توجيه وبنيانگذارى نموده است كه :((وَانْ حالَ الْقَضاءُ دُونَ الرَّجاءِ فَلَمْ يَتَعَدَّ مَنْ كانَ الحَقُّنِيَّتَهُ وَالتّقْوى سَرِيرَتَهُ))بخش دوم : از مكه تا كربلا: پيشنهاد به شترداران
متن سخن :
((مَنْ اَحَبَّ مِنْكُمْ اَنْ يَنْصَرِفَ مَعَنا اِلى الْعِراقِ
اَوْفينا كِراءَه وَاَحْسَنّا صُحْبَتَهُ وَمَنْ اَحَبَّ الْمُفارَقَةَ اَعْطيْناهُ مِنَ الْكِراءِ عَلىماقَطَعَ مِنَ الاَْرْضِ))(74)
ترجمه و توضيح لغات :
انصراف : مراجعت و برگشتن . اَوْفَيْنا (از ايفاء): پرداختن . كِراءِ: كرايه .
ترجمه و توضيح :
حسين بن على عليهما السلام در خارج از مكه در محلى به نام ((تنعيم )) به قافله اىبرخورد نمود كه در ميان آن ، عده اى شتردار از سوى بحير بن يسار حميرى ،استانداريمن بارهايى از حله يمنى و اجناس قيمتى به سوى شام و يزيد بن معاويهحمل مى كردند، آن حضرت اين اجناس را از شترداران گرفته و به تصرف خويش درآوردو خطاب به آنان فرمود:
((مَنْ اَحَبَّ مِنْكُمْ ...؛)) هريك از شما كهمايل باشد به همراه ما به عراق بيايد كرايه تا عراق را بدو مى پردازيم و او درطول اين سفر از مصاحبت نيك ما نيز برخوردار خواهد گرديد و هركس بخواهد از همين جا بهوطن خود برگردد كرايه يمن تا اين نقطه را بدو مى دهيم )).
پس از پيشنهاد آن حضرت چند نفر كرايه خود را گرفته و به سوى يمن مراجعت و چندنفر ديگر اعلان آمادگى كردند كه تا عراق به همراه آن حضرت حركت نمايند.
راز عمل
راز اين سخن و عملكرد انقلابى امام كه الگو و سرمشق براى تمام رهبراناصيل قيامها و نهضتهاست ، پشتيبانى محرومان و دشمنى با طاغوتيان و تضعيف آنهاست واز اين عمل چنين استفاده مى شود كه بايد از هر فرصت مناسب در تضعيف طاغوت و در تقويتضعفا و محرومان بهره بردارى نمود.
و اينك امام اين ثروت را كه از مردم بيچاره يمن به وسيله استاندار و دست نشانده معاويهجمع آورى گرديده و در بست در اختيار يزيد قرار خواهد گرفت از چنگ اين طاغوت مىرهاند و در مواردى كه به صلاح امت است صرف مى كند و در اختيار فقرا و ضعفا كه درطول اين راه دور و دراز از حجاز تا عراق با آنان مواجه خواهد گرديد قرار مى دهد و يا درراه شكستن سدى كه در مقابل قرآن قرار گرفته است به كار مى اندازد.
ولى از طرف ديگر شترداران و كرايه كشها را گرچه در خدمت طاغوت قرار گرفته اندچون از طبقه محروم و ضعيف جامعه هستند و بايد به مزد خويش و كرايه اين سفر پر رنجنايل گردند نه تنها با كمال خوشرويى در اختيار سفر و برگشت آزاد مى گذارد و درهر دو صورت كرايه آنها را مى پردازد بلكه در صورت اختيار سفر و همراهى تا عراقبه آنان مصاحبت نيك و برخوردارى از لطف و محبت خويش را وعده مى دهد.
آرى وعده مصاحبت نيك از سوى فرزند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سفرى به سوىعراق و در ركاب او كه ثمره و نتيجه اين مصاحبت نيك ، عظمت ، سعادت و بهشت جاودان ونيل به مقامى بس ارجمند است مورد غبطه و آرزوى هر بنده صالح و با ايمان است .
بخش دوم : از مكه تا كربلا: دومين نامه به مردم كوفه
متن سخن :
((اَمّا بَعْدُ: فَقَدْ وَرَدَ عَلَىَّ كِتابُ مُسْلِمِ بنِعَقيل
يُخْبِرُنى بِاجْتِماعِكُمْ عَلى نَصْرِنا وَالطَّلَبِ بِحَقِّنا
فَسَاءَلْتُاللّهَ اَنْ يُحْسِنَ لَنَا الصُّنْعَ وَيُثيبَكُمْ عَلى ذلِكَ اَعْظَمَ الاَجْرِ
وَقَدْ شَخَصْتُ اِلَيْكُمْ مِنْ مَكَّةَ يَومَ الثّلاثاءِ لَِثمانٍ مَضَيْنَ مِنْ ذى الْحِجَّةِ
فَإ ذا قَدِمَ عَلَيْكُمْ رَسُولى فَانْكَمِشُوا فى اَمْرِكُمْ فَاِنِّى قادمٌ فى اَيّامىهذِهِ))(75).
ترجمه و توضيح لغات :
صُنعَ (به ضمّ و كسر صاد): آنچه انجام مى پذيرد. يُثيِبُ (از اَثابَهُ اِثابَةً): جزاى نيكدادن . شَخَصْتُ:(از شخوص ): حركت نمودن . ثَلاثاءِ: سه شنبه . اِنْكِماش : سرعت نمودن ،به سرعت به كارها سروسامان بخشيدن . قُدُوم : وارد شدن مسافر.
ترجمه و توضيح :
وقتى حسين بن على عليهما السلام در مسير خود به سوى كوفه به منزلى به نام((حاجر)) وارد گرديد اين نامه را خطاب به مردم كوفه و در پاسخ نامه مسلم بنعقيل نگاشت و به وسيله قيس بن مسهر صيداوى به آنانارسال داشت :
((اما بعد: نامه مسلم بن عقيل را كه مشعر به اجتماع و هماهنگى شما در راه نصرت و يارى ماخاندان و مطالبه حق ما بود دريافت نمودم از خداوند مسئلت دارم كه آينده همه ما را بهخير و شمارا موفق و در اين اتحاد و اتفاق بر شما ثواب و اجر عظيم عنايت فرمايد.
من هم روز سه شنبه هشتم ذيحجه از مكه به سوى شما حركت نموده ام با رسيدن پيك من ،شماها به كارهاى خويش به سرعت سروسامان بخشيد كه خود من نيز در اين چند روزه واردخواهم گرديد)).
چرا كوفه ؟
در قيام و حركت حسين بن على عليهما السلام گاهى مساءله دعوت و اظهار پشتيبانى مردمكوفه و تشكيل حكومت اسلامى در قيافه علة العلل و انگيزه اصلى تصوير و ترسيمگرديده است و اين تصوير، گذشته از اينكه برخلاف واقعيات و مسلمات است از اهميت وعظمت اين قيام كاسته و مساءله را به صورت يك موضوع عادى كه هر مسلمان سياستمدارمنهاى مقام معنوى و وظيفه شخصى الهى نيز ملزم به اجراى چنين طرح و برنامه بوددرآورده است ولى ما كه قدم به قدم با سخنان امام عليه السلام حركت مى كنيم مى بينيممساءله دعوت مردم كوفه و تشكيل حكومت در اين حركت حيات بخش ‍ و اراده امام عليه السلامداراى نقش اساسى و جنبه اصلى نبوده است ؛ زيرا امام عليه السلام در مدينه از بيعت بايزيد امتناع ورزيده و بر اساس مخالفت و مبارزه سخت با دشمن سرسخت و با برنامهمنظم به سوى مكه حركت نموده است تا آنجا كه در پاسخ ابن عباس مى گويد:((اينها دستاز من برنمى دارند تا خون مرا بريزند)).
و در پاسخ ابن زبير مى گويد:((اگر در لانه مرغى باشم باز هم مرا بيرون آورده وبه قتل خواهند رسانيد)).
و پس از تصميم امام عليه السلام و پس از ورود آن حضرت به مكه و پس از آگاهى مردمكوفه از موضع مخالف امام عليه السلام مساءله دعوت شروع گرديده است و پر واضحاست كه اين دعوت نمى تواند علة العلل و انگيزه اصلى در حركت و قيام امام عليه السلامباشد بلكه يك مساءله فرعى و جنبى بوده در كنار يك تصميم و اراده محكم و در ضمن يكهدف عالى و برنامه گسترده و منظم .
اينك امام عليه السلام بايد مبارزه با يزيد را تعقيب و پيگرى نمايد ولى ادامه آن در مكهمساوى است با ترور و قتل مخفيانه آن حضرت كه در نتيجه از طرفى موجب هتك حرمت واهانت به بيت خدا و از طرف ديگر به نفع يزيد بن معاويه منجر خواهد گرديد. ولذاديديم سعيد بن عمروعاص مسؤ ول و ماءمور ترور امام عليه السلاماول از رهگذر صلح و سازش و با تسليم نمودن امان نامه و سپس باتوسل به زور مى خواهد امام را از حركت باز دارد و به مكه برگرداند و موضوع رابدون سروصدا در خود مكه فيصله بخشيده و اين قيام را در نطفه خفه سازد.
و اما امام عليه السلام كدام منطقه را انتخاب نمايد؟ متن كشور اسلامى ، بزرگترين نقطهانفجار، عراق و كوفه را؛ زيرا اين استان يكى از استانهاى بزرگ مركز ارتش اسلام ،رقيب و مقابل شام و از نظر سوق الجيشى داراى اهميتى حتى بيش از مكه و مدينه و از نظرآگاهى مردم آن سامان همين اندازه كافى است كه اين همه دعوتنامه از سوى آنان به مكهسرازير شده و آمادگى و پشتيبانى خويش را اعلان نموده اند و اگر در يك زمان معين وبرهه خاصى جلو اين آگاهى و آمادگى جبرا گرفته شود ولى بالا خره اين افكار درانقلاب آينده مؤ ثر گرديده انقلابهاى آينده از همين نقطه آغاز خواهد شد.
گذشته از اين مساءله ، آيا براى حسين بن على عليهما السلام كه امام و رهبر امت است درمقابل اين نامه ها و درخواستها عذرى در تعطيل برنامه سفر عراق و كوفه وجود دارد واگر مردم كوفه ادعا مى كردند كه ما حاضر بوديم در راه حسين بن على عليهما السلام ازجان و مال خود بگذريم و اين همه از وى درخواست نموديم كه رهبرى ما را به عهده گيردولى او اعتنايى به درخواستهاى ما ننمود پاسخ امام عليه السلام قانع كننده بود كهبگويد چون من مى دانستم شما نسبت به من بى وفايى خواهيد نمود لذا به درخواستهاىشما پاسخ مثبت ندادم ؟ آيا نمى توانستند ادعا كنند كه ما در دعوت خويش ‍ وفادار بوديم ؟
به عبارت ديگر: در اينجا امام حسين عليه السلام بر سر دوراهى تاريخ است كه اگربه تقاضاهاى مردم كوفه پاسخ مثبت ندهد درمقابل تاريخ محكوم است و تاريخ در آينده قضاوت خواهد كرد كه زمينه فوق العاده مساعدبود ولى امام حسين از اين فرصت طلايى نتوانست استفاده كند يا نخواست يا ترس و رعبمانع گرديد و...
امام عليه السلام براى اينكه با چنين مردمى كه دست به سوى او دراز كرده اند اتمام حجتكند به تقاضاى آنان پاسخ مى گويد.
نتيجه اينكه :
امام از نظر تكليف شرعى ، باطنى و واقعى كه خود واقف و متوجه آن بود ماءموريت داشتكه در راه مبارزه با فساد و دستگاه حكومت يزيد و براى اعتلاى كلمه حق تا آخرين قطرهخون خود را نثار كند.
و از نظر حكم ظاهرى كه براى هر فردى روشن بود در رابطه با پاسخگويى بهدرخواست مردم كوفه و شرايط خاص محيط عراق لازم بود كه اين مبارزه را به اين ناحيهبكشاند و برنامه خويش را در اين نقطه عملى و پياده نمايد و بهروال عادى حركت خويش را به مردم كوفه اعلان نموده و به آنها دستور آمادگى هرچهبيشتر بدهد گرچه تفكيك اين دو نوع تكليف از همديگر براى عموم قدرىمشكل است ولى شايد گفتار يكى از علماى بزرگ شيعه نيز ناظر به همين مطلب باشد كهمى گويد ((حسين بن على عليهما السلام بين تكليف ظاهرى و تكليف واقعى جمع كرده و درحركت خويش به سوى كوفه هردو وظيفه را انجام داد))(76).
و جالب اين كه امام عليه السلام به هردو جنبه موضوع بارها اشاره كرده ، ماءموريتاولى خود را به تعبيرهاى مختلف مانند ماءموريت از طرفرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حال رؤ يا، خواست و مشيت خداوند و... بيان نموده است. و اما ماءموريت دوم و تكليف ظاهرى امام كه با علم و آگاهى بر بى وفايى مردم كوفهيك روش معمولى و متعارف در پيش گرفته است ، اين حقيقت در سخنان مختلف آن حضرتمانند گفتار او به ابن زبير و... منعكس گرديده است .
و از جمله اين موارد گفتار ديگرى است از آن حضرت كه در صفحه بعد مطالعه خواهيدنمود.
بخش دوم : از مكه تا كربلا: در مسير كوفه
متن سخن :
((اِنَّ هؤُلاءِ اَخافُونى وَهذِهِ كُتُبُ اَهْلِ الْكُوفَة
وَهُمْ قاتِلى فَاِذا فَعَلُوا ذلِكَ وَلَمْ يَدَعُو اللّه مُحَرَّماً اِلاّ انْتَهَكُوهُ بَعَثَ اللّهُ اِلَيْهِممَنْ يُذِلّهُمِ حَتّى يَكُونُوا اَذَلَّ مِنْ فِرامِ الْمَراءَةِ))(77).
ترجمه و توضيح :
ابن كثير دمشقى و ابن نما از مردى از اهل كوفهنقل نموده اند كه من پس از آنكه اعمال حج را انجام دادم به سرعت به كوفه مراجعت نمودم ودر مسير خود به چند خيمه برخوردم و از صاحب آن خيمه ها پرسيدم ، گفتند اين خيمه هامتعلق به حسين بن على است . با شنيدن اين جمله و به اشتياق زيارت فرزند پيامبر حركتنموده به سراغ خيمه اختصاصى آن حضرت رفتم . او را در قيافه مردى كه دوران پيرىرا شروع كرده باشد در يافتم و ديدم مشغول قرائت قرآن است و قطرات اشك از صورت ومحاسن شريفش سرازير است عرضه داشتم پدر و مادرم فداى تو باد اى فرزند دخترپيامبر! چه انگيزه اى تو را به اين بيابان بى آب و علف كشانده است ؟
امام در پاسخ من چنين فرمود:
((اِنَّ هؤُلاءِ اَخافُونى وَهذِهِ كُتُبُ اَهْلِ الْكُوفَة ...؛)) از طرفى اين بنى اميه مراتهديد نمودند و (از طرف ديگر) اينها دعوتنامه هاى مردم كوفه است كه به سوى منفرستاده اند و همين مردم كوفه هستند كه مرا بهقتل خواهند رسانيد و چون دست به اين جنايت زدند و احترام دستورات و اوامر خدا را درهمشكستند خدا نيز كسى را بر آنان مسلط خواهد نمود كه آنها را بهقتل برساند و آنچنان خوار و ذليلشان بكند كه ذليلتر از كهنه پاره زنان گردند)).
پيش بينى امام (ع )
در اين سخن امام عليه السلام آنچه جالب توجه است پيش بينى آن حضرت درباره مردمكوفه مى باشد كه فرمود اين مردم مرا به قتل خواهند رسانيد و پس از ارتكاب اين جنايت، خدا نيز كسى را بر آنان مسلط خواهد نمود كه به قتلشان برساند و آنچنان به خوارىو ذلتشان بكشاند كه بى حيثيت ترين و ذليلترين مردم دنيا باشند.
و اين پيش بينى در موارد متعدد از سخنان آن حضرت آمده است از جمله در گفتار وى در بطنعقبه و به هنگام حركت از مكه در پاسخ پيشنهاد ابن عباس (78) و همچنين در دومينسخنرانى آن حضرت كه در روز عاشورا و در روياروئى مردم كوفه ايراد فرمودچنين آمدهاست :((به خدا سوگند! پس ‍ از اين جنگ ، روى راحت و خوشى نخواهيد ديد مگر خيلى كم وگذرا به همان اندازه كه اسب سوار بر اسب خويش سوار است و سپس آسياب تحولات شمارا به شدت به دور خود خواهد چرخانيد و مانند محور آسياب بهتزلزل و اضطرابتان درخواهد آورد))(79).
تحقق ذلّت مردم كوفه
اينك بايد ديد اين پيش بينى امام درباره مردم كوفه كى و چگونه و با دست چه كسىتحقق پذيرفت ، اين چه كسى بود كه بر اين مردم مسلط شد و آنان را آنچنان به ذلت وخوارى كشانيد كه ذليلترين همه اقوام و ملل گرديدند.
همان گونه كه امام عليه السلام فرمود پس از جريان عاشورا مردم كوفه بجز يك دورانموقت روى خوشى و آرامش نديدند؛ زيرا بلافاصله گروهى از مردم اين شهر به عنوانتوابين قيام كردند و پس از مدتى ، جريان خروج مختار پيش آمد و... كه همه اين جرياناتهمراه با قتل و خونريزى و موجب قلق و اضطراب مردم كوفه و در نهايت به مجازاتكسانى كه در كربلا بودند منجر گرديد و اين اضطرابها درطول تاريخ خلافت بنى اميه و قسمت مهمى از تاريخ خلافت عباسيان در عراق و مركز آنكوفه استمرار و ادامه داشته است كه امام فرمود:((لا تُرْضِ الْولاةَ عَنْهُمْ اَبَداً))ولى بدترين دورانى كه بر مردم كوفه گذشت و تلخترين روزهايى كه تاريخ كوفهبه ياد دارد عبارت است از دوران بيست ساله اى كه حجاج بن يوسف ثقفى فرمانرواىمطلق العنان عراق - به ضميمه قسمتى از ايران - گرديد كه در دوران حكومتش (75 - 95ق ) مردم عراق به خصوص مردم كوفه را آنچنان تحت فشار قرار داد و آنچنان دردل آنان رعب و وحشت ايجاد نمود و به قدرى آدم كشت و به قدرى زندانى و شكنجه نمود وآنچنان اين مردم را به خوارى و ذلت و تباهى و روسياهى كشيد كه نمى توان تعبيرىگوياتر از ((اَذَلَّ مِنْ فِرامِ المَرْاءَةَ)) بر آن پيدا نمود.
خلاصه اى از جنايات حجاج
در مروج الذهب و كامل ابن اثير آمده است كه چون حجاج بن يوسف به فرمانروايى عراقمنسوب و به كوفه مقر حكومت خويش وارد گرديد در اولين سخنرانيش كه تواءم باتهديد و ارعاب و بدون ذكر ((بسم اللّه )) بود قيافه خونخوار خويش را نشان داد و ازجمله هايى كه او در اولين سخنرانيش به كار برد اين بود:
اى مردم عراق ! اى اهل شقاق و نفاق و صاحبان بدترين صفات به خدا سوگند! من در ميانشما گردنهايى برافراشته و سرهايى كه هنگام درو كردنش فرا رسيده است زياد مىبينم و اين كارى است كه از من ساخته است . اى مردم عراق ! بدانيد به خدا سوگند من نهاز لغزش شما درمى گذرم و نه عذر شما را مى پذيرم (80).
آنگاه دستور داد كه بايد همه شما در بيرون شهر اجتماع كنيد و به يارى ((مهلب )) كهدر بصره با مخالفان حكومت در جنگ است بشتابيد و هركس از اين فرمان خوددارى كندگردنش را خواهم زد و خانه اش را ويران خواهم نمود. روز سوم كه خود حجاج ناظر حركتمردم كوفه به سوى بصره بود، پيرمردى از سرانقبائل كوفه به نام ((عمير بن ضابى )) به نزدوى آمد و گفت : امير! من پير و زمين گيرو ضعيفم و چند فرزند جوانم در جنگ شركت مى كنند، يكى از آنها را به جاى من حساب كن ومرا از شركت در اين جنگ معاف بدار.
هنوز كلام پيرمرد تمام نشده بود كه حجاج دستور داد گردن او را زدند و ثروتش رامصادره نمودند. مردم كوفه با ديدن اين فشارها در رفتن به بيرون شهر و شركت در جنگبصره آنچنان ازدحام و كثرت نمودند و آنچنان شتاب زده شدند كه چندين نفر از بالاىپل به داخل فرات افتاده و غرق شدند(81).
بنابه نقل مورخان حجاج بن يوسف كه در سال 95 و پس از بيستسال امارت ، مُرد كسانى كه به دست وى در اين مدت بهقتل رسيده بودند (بجز كسانى كه در جنگها كشته شده بودند) به 120 هزار نفر بالغمى گرديد. به هنگام مرگ حجاج ، پنجاه هزار نفر مرد و سى هزار نفر زن در زندانهاىوى وجود داشتند كه شانزده هزار نفر از اين زنان زندانى ، برهنه بودند.
مسعودى پس از نقل اين جريان مى گويد: حجاج زن و مرد را در يكمحل زندانى مى نمود و زندانهاى وى سقف نداشت تا از تابش آفتاب سوزان و رسيدن بادو باران و سرماى زمستان مانع گردد(82).
در تاريخ ابن جوزى آمده است كه غذاى زندانيان حجاج را مخلوطى از آرد جو و خاكستر ونمك تشكيل مى داد و هركس پس از چند روز كه در يكى از زندانهاى حجاج زندانى مىگرديد در اثر اين نوع غذا و در اثر تابش آفتاب به صورت يك شخص سياه پوستدرمى آمد(83).
ابن قتيبه دينورى نقل مى كند كه حجاج بن يوسف در اثر مخالفتى كه از مردم بصره بهوجود آمد در ماه رمضان و روز جمعه وارد اين شهر گرديد و با يك دسيسه حساب شده درميان مسجد جامع اين شهر، هفتادهزار نفر را، آرى هفتادهزار نفر را، يكجا از تيغ شمشيرگذرانيد كه چنين جنايتى در طول تاريخ ديده نشده است (84).
مرحوم شيخ محمد جواد مغنيه نويسنده شهير لبنانى مى گويد: ((من آنچه تاريخ مطالعهكرده ام در قساوت و خونخوارى ، كسى مانند ((حجاج )) را نديده ام تنها درباره ((نرون ))مطالبى مى شنويم كه مى تواند بيانگر روح شقاوتگر و حالت ساديسم حجاج باشدكه وقتى ((روم )) را آتش زد به شعله هايى كه زبانه مى كشيد تماشا مى كرد و بهناله و ضجه زنان و اطفال كه از ميان آتش به گوش مى رسيد مى خنديد))(85).
و بالا خره ((عمر بن عبدالعزيز)) درباره ((حجاج بن يوسف )) مى گفت : ((اگر تمام ملتهاخبيث ترين و خونخوارترين فرد خود را براى مسابقه در خباثت و جنايت بياورند و ماحجاج را بياوريم در اين مسابقه پست فطرتى ، ما بر همه جهانيان پيروز خواهيمگرديد))(86).
و در اينجاست كه مفهوم گفتار امام عليه السلام تا حدى روشن مى شود كه فرمود:
((سَلَّطاللّه عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلُّهُمْ حَتّى يَكُونُوا اَذَلَّ مِنْ فِرامِ الْمَرْاءَة ))بخش دوم : از مكه تا كربلا: در پاسخ حضرت زينب (ع )
متن سخن :
((يا اُخْتاهُ كُلُّ ما قُضِيَ فَهُوَ كائِنٌ))(87).
ترجمه و توضيح :
حسين بن على عليهما السلام در مسير خود به كربلا به منزلى به نام ((خزيميه )) واردگرديد و يك شبانه روز در آنجا توقف و استراحت نمود و در اينمنزل بود كه در اول صبح حضرت زينب عليهاالسلام به خدمت آن حضرت آمد و عرضهداشت : برادر! اين دو بيت گويا از هاتفى به گوش من رسيد كه بيشتر موجب نگرانى وتشويش خاطر من گرديد.
اى چشم من با تلاش فراوان آماده باش براى گريه كردن ؛ زيرا چه كسى بجز من براىشهدا گريه خواهد نمود.
گريه براى گروهى كه خطرات ، بر طبق مقدرات ، آنها را به سوى وفاى به عهدسوق مى دهد))(88).
حسين بن على عليهما السلام در پاسخ زينب كبرى عليهاالسلام به يك جمله قناعت ورزيد،آرى تنها به يك جمله كوتاه :((يا اُخْتاهُ كُلُّ ما قُضِيَ فَهُوَ كائِنٌ))((خواهرم ! آنچه خدا تقدير كرده حتما به وقوع خواهد پيوست )).
منظور از قضا چيست ؟
با توضيحى كه در صفحات قبل در رابطه با مشيت و اراده تكوينى و تشريعى خداوندداده شد و با در نظر گرفتن شرايط و اوضاع خاصى كه امام از نظر تكليف شرعى درآن قرار داشت فكر مى كنيم مساءله قضا كه در اين سخن امام عليه السلام آمده است تا حدىروشن گردد و منظور از اين قضا همان فرمان و امر الهى در آن شرايط و چهارچوبه خاصو به انجام رسانيدن اين تكليف از سوى امام عليه السلام است ؛ زيرا واژه ((قضا)) بهمعناى امر حتمى و به مرحله انجام رسانيدن تقدير و مشيت و در مرحله بعد از تقدير و ارادهاست .
بخش دوم : از مكه تا كربلا: در منزل ثعلبيه
متن سخن :
((لا خَيْرَ فِى الْعَيْشِ بَعْدَ هؤُلاءِ))(89)
ترجمه و توضيح :
قافله حسين بن على عليهما السلام پس از ((خزيميه )) و ((زرود)) بهمنزل ثعلبيه وارد گرديد و در اين منزل ، سه گفتار از امام عليه السلامنقل گرديده است كه يكى به مناسبت شهادت حضرت مسلم و دو سخن ديگر در پاسخ دونفر سؤ ال كننده مى باشد كه به ترتيب اين سه سخن را در اينجا مى آوريم :
سخن اول در رابطه با شهادت مسلم بن عقيل است كه اين جريان را طبرى و مورخان ديگر ازعبداللّه بن مسلم به طور مشروح و مفصل نقل نموده اند و خلاصه آن اين است : ابن سليم كهاز مردم كوفه است مى گويد: ((من و همراهم ((مذرى )) پس از انجام مراسم حج ، همت خود رابه كار بستيم كه هرچه زودتر به كاروان حسين بن على عليهما السلام برسيم وسرانجام كار او را بدانيم ، در منزل ((زرود)) بود كه به قافله آن حضرت رسيديم و درهمين محل به مسافرى به نام ((بكير)) كه از كوفه مى آمد برخورديم و خبر شهر خود رااز وى جويا شديم . او گفت به خدا سوگند! من از كوفه خارج نشدم مگر اين كه مسلم بنعقيل و هانى بن عروه را به قتل رسانده بودند و با چشم خود ديدم كه بدنهاى آن دو شهيدرا در بازار كوفه بر زمين مى كشاندند)).
عبداللّه مى گويد پس از گرفتن اين خبر ما به قافله حسين بن على عليهما السلام لاحقگشته تا به هنگام غروب به منزل ((ثعلبيه )) وارد شديم و در اينمنزل از نزديك با امام عليه السلام ملاقات نموده و خبر شهادت مسلم و هانى را به اطلاعوى رسانيديم .
ابن سليم مى گويد امام با شنيدن اين خبر گفت :((اِنَّا للّهِ وَانَّا اِلَيْهِ راجِعُونَ))آنگاه اشك به صورتش جارى گرديد. همراهان امام عليه السلام و بنى هاشم نيز گريهكردند و صداى شيون زنها نيز به گوش مى رسيد. پس از آرامش مجلس عبداللّه و همراهشبه امام عليه السلام عرضه داشتند يابن رسول اللّه ! جريان كشته شدن مسلم و هانىنشان داد كه شما در كوفه طرفدار و هواخواه نداريد و بهتر اين است كه از همين جا مراجعتكنيد.
و از طرف ديگر فرزندان عقيل گفتند نه ، به خدا سوگند كه ما از پاى نمى نشينيم مگراينكه خون مسلم را از كشندگان وى بگيريم يا همانند او به خون خود بغلتيم .
گفتگو و بحث در ميان عبداللّه و همراهش از يك طرف و فرزندانعقيل از طرف ديگر به درازا كشيد و هريك از آنان براى نظريه خويش دلايلى مى آوردند وتاءييداتى ذكر مى نمودند و در عين حال همه آنان انتظار آن را داشتند كه امام در اين بارهاظهار نظر و تصميم خود را بيان كند و آن حضرت در اين رابطه چنين فرمود:
((لا خيْرَ فِى الْعَيْشِ بَعْدَ هؤُلاءِ؛)) پس از اينها (پس از مسلم و هانى و پس از مردانو جوانانى مانند فرزندان عقيل ) ديگر در زندگى خير و سودى نيست )).
نتيجه اينكه :
از ديدگاه سرور آزادگان ، زندگى كردن در جامعه اى اين چنين سودى ندارد، جامعه اى كهمردانى چون مسلم بن عقيل و هانى بن عروه در شهرى مانند كوفه پايگاه اسلام كشته مىشوند و بدن آنها در بازار آن شهر،بازارى كه روزى صداى موعظه اميرمؤ منان عليهالسلام در آن طنين افكن بود كشانده مى شود. آرى بعد از چنين جنايتى و كشته شدن چنينمردانى الهى و در يك چنين محيط و جامعه منحط زندگى مفهومى ندارد گو اينكه همينزندگى ذلتبار براى انسانهايى كه تنها از صورت انسانى برخوردارند نه از سيرتآن شيرين و لذت بخش است .
بخش دوم : از مكه تا كربلا: در منزل ثعلبيه ؛ پاسخ به يكسؤال
متن سخن :
((اِمامٌ دَعا اِلى هُدىً فَاَجابُوا اِلْيهِ
وَامامٌ دَعا اِلى ضَلالَةٍ فَاَجابُوا اِلَيْها هُؤُلاءِ فِى الْجَنَّةِ وَهؤُلاءِ فِى النّار وَهُو قَوْلُهُتَعالى : فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَفَريقٌ فِى السَّعيرِ))(90).
ترجمه و توضيح :
بنابه نقل بزرگ محدث شيعه صدوق (ره ) و خطيب خوارزمى در همانمنزل ((ثعلبيه )) بود كه شخصى به خدمت حسين بن على عليهما السلام شرفيابگرديد و از آن حضرت تفسير اين آيه شريفه را سؤال نمود:((يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ اُناسٍ بِاِمامِهِمْ؛)) در روز قيامت هر قوم و ملتى را با امام وپيشوايشان صدا و دعوت مى كنيم ))(91).
امام در پاسخ وى فرمود: آرى امام و پيشوايى هست كه مردم را به راه راست و به سوىسعادت و خوشبختى مى خواند و گروهى به وى پاسخ مثبت داده و از او پيروى مى كنند وپيشواى ديگرى نيز هست كه به سوى انحراف و بدبختى دعوت مى كند گروه ديگرىنيز براى وى جواب مثبت مى دهند كه گروه اول در بهشت است و گروه دوم در دوزخ .
امام سپس فرمود و اين است معناى آيه ديگر كه ((فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَفَريقٌ فِىالسَّعيرِ؛)) گروهى در بهشت است و گروهى در دوزخ ))(92).
انواع رهبرى
حسين بن على عليهما السلام در اين گفتارش با اتكاى به دو آيه از قرآن مجيد از دوگروه متضاد و از دو نوع رهبرى سخن مى گويد كه هريك از اين دو گروه متكى به يكرهبر و الهام گيرنده از افكار اوست كه در صحنه زندگى هميشه چنين گروه ها و چنينرهبرانى بوده و خواهند بود و بايد اين رهبران را با برنامه اى كه در پيش دارند شناختو از آن رهبرى كه به سعادت انسانى دعوت مى كند تبعيت و پيروى نمود.
بخش دوم : از مكه تا كربلا: پاسخ سؤ ال ديگر
متن سخن :
((اَما وَاللّه لَوْ لَقِيتُكَ بِالْمَدِينَة لا رَيْتُكَ اَثَرَ جَبْرَئيلَ فى دارنا
وَنُزُولِه بِالْوَحى على جَدّى يا اَخا اَهْلِ الْكُوفَةِ مِنْ عِنْدِنا مُسْتَقَى الْعِلْمِ اَفَعَلِمُواوَجَهِلْنا؟ هذا مِمَّا لا يَكُونُ))(93).
ترجمه و توضيح لغات :
اَرَيْتُ، اِرئة : نشان دادن . اثر جبرئيل : محل ورودجبرئيل . مُسْتَقى : محلى كه براى استفاده از آب و سيراب شدن از آن فراهم شود.
ترجمه و توضيح :
اين ، سومين سخن امام است در همان منزل ثعلبيه كه يك نفر از مردم كوفه به خدمت آنحضرت رسيد و امام در ضمن گفتگو از وى پرسيداهل كدام شهر هستى او پاسخ داد از مردم كوفه .
امام به وى چنين فرمود:((اَما وَاللّه لَوْ لَقِيتُكَ بِالْمَدِينَة ...؛)) آگاه باش كه اگرملاقات ما در مدينه صورت مى گرفت اثر و رد پاىجبرئيل و محل نزول او را در خانه ما(94) به تو نشان مى دادم . اى برادر كوفى !محل فرا گرفتن علم ، خاندان ماست پس آيا اينها آشنا و دانا و ماجاهل و ناآشنا هستيم آيا چنين چيزى شدنى است ؟)).
اين سخن امام كه در بصائرالدرجات و اصول كافىنقل گرديده است نشان مى دهد كه امام عليه السلام آن را در مقام پاسخگويى به سؤ الىكه از سوى آن مرد كوفى مطرح شده است اظهار نموده است و تا آنجا كه فرصت اجازه مىداد ما تلاش نموديم كه اصل سؤ ال را نيز به دست بياوريم تا بيان و گفتار امام عليهالسلام هرچه واضحتر و روشنتر گردد، ولى متاءسفانه دربارهاصل سؤ ال مطلبى به دست نيامد.
اما مجموع سخن امام بويژه جمله ((اَفَعَلِمُوا وَجَهِلْنا)) كه به صورت استفهامانكارى استعمال شده است نشانگر آن است كه طرف خطاب مردى بوده است ناآگاه و ظاهربين كه حركت امام را در مقابل بنى اميه مانند ساير اعتراض كنندگان مورد اعتراض قرارداده است و امام عليه السلام ضمن برشمردن فجايع و جنايتهاى خاندان بنى اميه ازانحرافات و اعوجاجهايى سخن گفته است كه پس از خاتم پيامبران در رهبرى اسلام بهوجود آمده و موجب آن گرديده است تا خاندان بنى اميه كه هميشه از دشمنان شماره يك اسلامو قرآن بوده اند فرمانروايان و حكمرانان مسلمانها باشند و به جنايتها و خيانتهايى آنهم به نام اسلام دست بيالايند و در اسلام انحرافاتى به وجود آورند ولى مرد كوفىبه گفتار امام قانع نگرديده و همه اين برنامه ها را مانند بعضى از مسلمانان كوته بينبه حساب اسلام گذاشته ، ظاهر اعمال و رفتار و روزه و نماز جمعه و جماعت خاندان بنىاميه را مستمسك و دليل حقانيت آنان قرار داده است .
آنچه از گفتار امام (ع ) استفاده مى شود
از اين گفتار امام مطالب زيادى را مى توان استفاده نمود ولى با توضيحى كه قبلاً دادهشد در اين سخن يك مطلب بيش از هرچيز ديگر جلب توجه مى كند و آن وجود يك قاعده كلىدر سخن امام است كه مى توان آن را قاعده ((اهل البيت ادرى بمافيه )) ناميد كه صاحب خانهبه وضع خانه از ديگران آشناتر است و از همين قاعده درحل اختلاف و دوگانگى كه پس از وفات پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در ميانمسلمانان به وجود آمده است بهره بردارى نمود.
توضيح اينكه :
اين دو مكتب يعنى تشيع و تسنن در اصول و فروع اسلامى فراوان و بيش از شمارش با همموافق و همعقيده مى باشند مانند توحيد، نبوت ، معاد، قرآن ، قبله ، نماز، زكات ، حج ومسائل كلى ديگر. ولى در بعضى از مسائل فرعى و همچنين در بعضى ازمسائل اصولى ديگرى مانند امامت ، اختلاف نظر دارند كه اگر پرده هاى تعصب به كناررود مى توان با تفاهم و تحقيقات علمى و تحليلها و بررسيهاىكامل به اتحاد كامل دست يافت و اين دو مكتب را به يك مكتباصيل كه خواست خدا و پيامبر است برگرداند.
ولى آيا در اين چند مساءله مورد اختلاف حق با كيست سؤ الى است كه پاسخهاى مختلف وفراوانى دارد؛ پاسخهاى كلى و پاسخهاى اختصاصى و يكى از پاسخهاى كلى آن همانقاعده ((اهل البيت ادرى بمافيه )) است كه از گفتار امام عليه السلام به دست مى آيد كهشيعه تمام عقايد و احكام مذهبى ، اصول و فروع دينى خود را از خاندان وحى و از طريق((اهل البيت )) از پيامبر اسلام و سرچشمه علوم اسلامى فرا گرفته و مكتب تشيع در واقعهمان مكتب وحى و مكتب اهل بيت است كه خداوند متعال بدينگونه معرفى شان فرموده است:((اِنَّما يُرِيدُاللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الْرِّجْسَ اَهْلَ البَيْتِ وَيُطَهِّركُمْ تَطْهيراً))(95).))
و اما مكتب تسنن عقايد و احكام خود را از غير اهلخانه اش فرا گرفته است . شيعه در عقايد خود درباره توحيد و معاد به اميرمؤ منان وخاندان وى متكى است و اهل سنت به ابوهريره و راويانى مانند وى . شيعه احكام فقهى خودرا از امام باقر و امام صادق عليهما السلام فرا گرفته واهل سنت از ابوحنيفه و امام مالك و شافعى و...
و اين است آنچه ما از گفتار امام مى فهميم :((يا اَخا اَهْلِ الْكُوفَةِ مِنْ عِنْدِنا مُسْتَقَىالْعِلمِ اَفَعَلَمُوا وَجَهِلْنا؟ هذا مِمَّا لايَكُونُ))

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation