بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان غدیر, جمعى از دبیران   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     QADIR001 -
     QADIR002 -
     QADIR003 -
     QADIR004 -
     QADIR005 -
     QADIR006 -
     QADIR007 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

هدف عالى وجود 
به جهان آمديد و در اين تالار مجلل ، كه از گنبد فيروزه آسمان ، سقف بسته و با پرنيانسبز چمن فرش شده است ، منزل گرفتيد. شمعهاىدل افروز اختران بر طاق خانه شما مى درخشد و از پرتو خورشيد و ماه ، كانون حياتتانگرم و روشن است .
از روشندلان سپهر گرفته تا كرمهاى مستمند و عاجزى كه دردل تيره خاك جاى دارند، يعنى كليه عوامل طبيعت ، همه فرمانبردار شما شده اند؛ و اينطبايع تندخو و سركش در مقابل بنى آدم سر تسليم پيش آورده و به زانو در افتاده اند؛
آيا هيچ در اين فكر افتاده ايد كه به آدميزاده ، اين همه اقتدار و تسلط براى چه اعطا شدهاست ؟
آيا مى دانيد كه بشر در مقابل اين همه لطف و موهبت به چه چيز وامدار است ؟ آرى ، وظيفه .
در راه وظيفه شناسى ، نخستين قدم خودشناسى است . هركس به ارزش ‍ خود پى نبرد، حتمانمى تواند وظايف خود را در زندگى ايفا كند. و آنان كه به تكليف خود آشنايند و دراجراى وظيفه ، اندك مسامحه و سستى روا نمى دارند، مى توان گفت كه شخصيت خود راشناخته و از اسرار آفرينش ‍ سرى در آورده اند.
مرام پيغمبران و نواميس آسمانى اصولا بر هدايت توده به وظايف فردى و اجتماعى قراردارد، و قرآن مجيد بدين مطلب شاهدى صادق است ؛ آنجا كه مى فرمايد: (هدف ما ازآفرينش جن و انس ، جز عبادت آنها چيز ديگرى نيست )، يعنى اداى وظيفه و در نتيجه طىتكامل . (162)
ره آموزان  
پيامبران را در بين ملتها برانگيخت و آنان را پى در پى به سوى اقوام فرستاد، تاپيمان فطرى توحيد را باز طلبند. نعمت فراموش شده اش را به ياد آرند. براى مردم باتبليغ حقايق ، اقامه دليل كنند. معارف فطرى و غريزه خداجويى را كه در گنجينه خردهانهان بود به منصه ظهور رسانند. و دقايق آيات خلقت را كه با نظامى عجيب استوار شدهاست . به آنان بنمايانند... (163)
منجى بزرگ  
- پاس چندين سال پرورش و تعليم ، بزرگداشت سفير الاهى ، و آورنده قرآن ، يادخاطرات هماهنگى پيگير در برافراشتن پرچم توحيد و تجديد عظمت حق پرستى ، وتشريح بزرگى و نبوغ روح حضرت محمد(ص )، عناصر گفتار امام پيرامون مقام والاىنبوت است .
هم در آن روز، ستاره نبوغ و عظمت بر پيشانى بلندش مى درخشيد، و با چشمان سياه وگيرنده خود، جهان را خردمندانه مى نگريست ، كه گويى مقدرات مذهبى و اجتماعى گيتىرا در انقلابى عظيم مى بيند.
نسبش به پيغمبران بزرگ مى پيوست ، و در آغوش زنان پاكدامن و پرهيزگار جهان ، آندردانه عزيز، نوازش مى شد. در خانواده كهنسال و نجيب قريش ، عمويش ابوطالب افتخارپرستاريش را دريافته بود. و آن پيرمرد مهربان ، يگانه يادگار برادرش را همچونجان شيرين ، گرامى و عزيز مى داشت ، تا اندك اندك قدم در ميدان زندگى گذاشت و باجامعه آن روز، كه فاقد هرگونه فضيلت و اخلاق بودند بيشتر تماس پيدا كرد.
در آن وقت ، جهان در درياى آشوب غرق بود؛ و توده بشر به ويژه اعراب در آتش فساد وفجور مى سوختند. براى نخستين مرتبه كه آن فرشته رحمت ، اين نداى آسمانى را كه(خداى يگانه را بپرستيد تا رستگار باشيد) به نيروى خدا در فضاى خاموش گيتىطنين انداز ساخت ، معلوم است كه اعراب جاهل و خونخوار صحرانشين با چه قيافه تلقيشكردند، زيرا اين كلمه از هر چيز تازه براى آنها تازه تر و از هر هولناكى هولناكتر مىنمود.
ولى روح پشتكار و استقامت ، كه بر بالاى سر پر شورش آشيانه داشت ، از سنگبارانقوم و زبان بدگوى دشمن بترك آشيان خويش نگفت ، و همچنان بر اراده خود متكى بود؛تا آنكه پايه اسلام را مانند كوه در جهان ، استوار و محكم كرد.
به روح پاك و تواناى محمد آفرين باد، كه بر آسمانفضايل درخشيدن گرفت ، و آثار انبياى گذشته را در پرتو خيره كننده خود پنهان و محوساخت .
خداوندا! همى خواهيم كه در اين جهان به زير سايه پرچم محمد(ص ) به سر بريم ، ودر آن جهان با وى همسايه باشيم ؛ و از آن آسايش و اطمينان كه جان او را نوازش مى دهدبهره مند گرديم ... (164)
راهنامه جاويد  
آن چراغ راه كه فروزندگيش به تاريكى نگرايد،
آن درياى ژرف كه كسى به قعرش دست نيابد،
آن شعاع كه فروغش تاريك نگردد،
آن حقيقت كه هوادارانش بى مددگار نمانند، قرآن است .
قرآن ، هسته مركزى ايمان و چشمه سار دانش است . قرآن ، مرغزار شاداب عدالت ودادگرى است . قرآن ، سنگ بنا و پايه اساسى اسلام است .
خداوند چنانش قرار داده كه براى عطش روان دانشمندان ، زلالى گواراست ؛ و براىدل و جان دانايان ، بهارى صفابخش است ؛ و براى برنامه صالحان و نيكان ، روشىروشن و محكم است ... (165)
آل محمد(ص )  
آل محمد، خود منشاء حيات علم و از بين رفتن جهل و نادانيند. آنان استوانه هاى استوار اسلامو طرفداران خاص و شايسته دين و اتحادند. حقايق گرامى قرآن نزد آنان است و خودگنجوران علوم خداى مهربانند.
با آنان هيچك از افراد اين امت مقايسه نمى شود. و مردمى كه هماره نعمت دانش و نجاتبخشى خاندان رسول بر سرشان افكنده است با ايشان برابر نخواهند بود. آنان همانپايه اساسى دين و تكيه گاه ايمان و يقينند كه خودسران بايد به سويشانبازگردند، و آيندگان به دستوراتشان بگرايند. با اين همه ، حق اختصاصى ولايتبراى ايشان ثابت است و وصيت و وراثت رسول الله ميانشان محفوظ. (166)

گر راه را ز چاه شناسند رهروان
از پرتو هدايت آل محمد است
آيت اگر ز آل محمد طلب كنند
دانش ، شگفت آيت آل محمد است
روزى رسان خداست ولكن كليد رزق
در كف با كفايت آل محمد است
كسب رضاى حق به عمل مى شود وليك
شرط عمل ، رضايت آل محمد است (167)
عدل 
به خدا دوست مى دارم كه بستر آسايشم را بر خارهاى جانگزاى بيابان بگذارم و شب همهشب ، بر آن بالين ناهموار بيدار بمانم .
راضيم كه مرا با زنجير آهنين ، سخت ببندند و در همان كوه و دشت بر سنگ و خاكبكشانند، ولى هرگز رضا نيستم كه دلى از كردار من آزرده و خاطرى پريشان گردد.
چگونه خداى خود را با آلايش وجدان و دامن آلوده ديدار كنم ؟ من از روز بازپرس و محضرعدل خداوند سخت بيمناك و هراسانم !
من و ظلم ؟! على و ستمكارى !؟ باورشدنى نيست ! برادرمعقيل ، كه پيرمردى ناتوان و نابيناست ، وقتى به سراغم آمده و كودكان معصوم خود را -كه از فرط گرسنگى و بينوايى چهره اى نيلگون داشتند - با همان وضع رقت آور درپيشگاه من به شفاعت حاضر كرده بود، بلكه بتواند يك صاع (168) گندم بيش ازمقررى خود، از بيت المال استفاده كند.
نمى توانم بگويم كه با چه زبان ، شرح فقر و تهيدستى خود را مى داد، و چگونهبراى اجابت شدن تقاضاى خود را مى داد، و چگونه براى اجابت شدن تقاضاى خود،تضرع و ناله مى كرد. چه روزها كه با اصرار و تكرار، خواهش خود را تجديد مى كرد.من در پاسخ او هميشه خاموش بودم و ناله هاى جگر خراشش را به خونسردى و بىاعتنايى گوش مى دادم .
از سكوت من چنين نتيجه گرفت كه ممكن است دينم را به دنياى او بفروشم ، و براى رفاهو آسايش برادرم در مال ديگران خيانت كنم . تا روزى آهن پاره اى را در آتش سرخ كردهبه انتظار عقيل آن شراره جانگداز را گرم نگاه داشتم . همين كه براى آخرين دفعه ازتيره بختى خود سخن راند و تهيدستى خويش را عذر خيانت من قرار داد، آن پاره آتش رابه جاى سكه طلا در دستش گذاشتم . چنان فرياد كرد كه پنداشتم هم اكنون بدرودزندگى خواهد گفت ؛ و سراپاى وجودش از گرمىمشتعل خواهد گرديد. مانند شترى كه در قربانگاه ميان خون خود مى غلطد، فريادهاىسهمناك مى كشيد. گفتم : اى عقيل ! مادر به عزاى تو گريه مى كند. تو از اين پاره آهنكه انسانى آن را به بازيچه در آتش گرم كرده ، چنين مى نالى ، ولى من ، من آتشى راكه از خشم و غضب پروردگار شعله مى زند چگونهتحمل كنم !؟
آيا سزاوار است كه تو از تاءثر جسم ، فرياد و خروش بر آورى ، ولى من بر عذابوجدان و آلايش روح صبر كنم ؟... (169)
دين و مليت  
پيراهن سربازى ، زرهى آهنين است كه دست فداكارى و مليت ، آن را بر اندام جوانمردانخونگرم و فعال مى پوشاند. اين جامه فاخر در زندگى ، لباس شرافت و پس از مرگ ،حرير بهشت خواهد بود. آرى گلگون كفنان يعنى آنهايى كه در راه دين و عدالت به خونگلوى خود رنگين شده اند، در اين جهان جز نام و افتخار نخواهند داشت ، و در آن جهان جز درفردوس ‍ برين خانه نخواهند كرد.
من شب و روز، شما را به جهاد و مبارزه دعوت مى كنم و پيوسته نغمه جانبازى و فداكارىرا در گوشهاى سنگين شما مى نوازم ، ولى افسوس كه دم گرم من در آهن سرد شما اثرنمى كند.
هم اكنون گفتار خود را يك بار ديگر تكرار مى كنم ؛ باشد كه خون افسرده و سرد درشريانتان به جريان افتاده از حقوق و حيات خود دفاع كنيد. بايد بگويمذليل ترين اقوام جهان مردمى است كه كوچه هاى شهرشان ميدان تاخت و تاز بيگانگانقرار گيرد.
اين شما هستيد كه بايد محيط استقلال و ناموس كشورى را به حصار سرهاى نترس و بىباك خود حفظ كنيد... (170)
شگفتا! 
چطور ممكن است از اين فرقه ها، كه در دينشان دليلهاى گوناگون به خطا مى گرايند،به شگفت نيفتم ؟ در جاى پاى پيغمبر مى گذارند و نه به كردار وصى پيغمبر رفتارمى كنند. نه به غيب مى گروند و نه از عيب چشم مى پوشند. كارهاى شبهه ناك انجام مىدهند و در راه شهوات گام مى نهند. در نظر اين اشخاص ، كار خوب همان است كه خودشانخوب بدانند و كار بد همان است كه در نظر آنان بد باشد، در مشكلات به خود رجوع مىكنند و در امور مبهم و پيچيده تكيه بر راءيهاى خود دارند.
گويى هر يك از اينان خود، امام خود است . گويا هر راى و نظرى كه دارند از محكمتريندليل اخذ كرده و به مطمئن ترين رشته چنگ زده اند. (171)
غوغاى زندگى 
جان را به دانش و حكمت بياراييد و زنگ اين آيينه را باصيقل اخلاق ستوده و پندار پاك بزداييد.
تن را به كار و كوشش واداريد و هرگز به سستى و خمود نگراييد؛ تا به قوه فعاليتو عمل ، همچون روح ، با نشاط و سبك باشيد و پرنده وار شايسته پرواز و طيرانگرديد. آرى در غوغاى زندگى بيش از آنچه شكست و فساد پديد مى آيد، صلاح و عمرانصورت مى گيرد.
من نمى گويم كه لجام گسيخته و خيره خيره خود را به جامعه زنيد و بيهوده آشوب وانقلاب بر پا كنيد. اين عمل را نمى ستايم و آن را روا نمى شمارم . اما گوشه نگيريد وخموش ننشينيد و آسايش خود را بر رفع مظالم بندگان خداى و تصفيه اختلافات مردمترجيح مدهيد! پس برخيزيد و دامن همت بر كمر زنيد! بكوشيد و بجوشيد! غوغاى زندگىرا برپا داريد! مرد باشيد و با دامن پاك و پندار عالى در صحنه نبرد قدم گذاريد! تاهم از لذت حقيقى حيات بهره بريد و هم به وظايف انسانيت خويش قيام نماييد. (172)
پرهيزگاران  
پرهيزگاران كسانى هستند داراى فضايل اخلاقى ؛ در گفتار راست و در جامعه ميانه رو ودر راه رفتن فروتن ديدگانش از حرام بسته و گوشهايشان وقف دانشهاى سودمند است .نشانه پرهيزگار اين است كه در ديانت استوار، در كارها دورانديش ، در ايمان صاحب يقين، و در كسب دانش ‍ حريص است . پرهيزگار در عين دانشمندى بردبار، و يا توانگرىمقتصد، و در حال فقر با مناعت و در سختى شكيبا، و در پرستش خداوند، خاضع است .
پرهيزگار كسى است كه راه راست را با نشاط مى پيمايد؛حلال را طلب مى كند؛ از طمع دورى مى جويد؛اعمال نيك بجا مى آورد؛ شب را در شكرگزارى به روز مى رساند. روز را با ياد خدا بهشام مى برد. دانش را با بردبارى مى آميزد. گفتار را با كردار قرين مى سازد. آرزوىدراز ندارد. خطا كمتر از او سر مى زند. دلش از خدا مى ترسد. نفسش قانع و خوراكشاندك است ، و كارهاى دنيا را آسان مى گيرد.
دينش محفوظ، شهوتش مرده ، و خشمش فرو خورده است . بدى اش به كسى نمى رسد و بهنيكى و احسانش اميد مى رود. از كسى كه با وى خشم كرده مى گذرد. به آنكه او را نوميدداشته عطا مى كند.
با كسى كه از وى گسسته است مى پيوندد. در شدايد سراسيمه نمى شود و در فشارهاىزندگى صبور است . مردم را به نامهاى زشت نمى خواند. همسايه را آزار نمى كند. خوبىرا از ياد نمى برد. از دشنام دور است . در موقع خنده آوازش بلند نمى شود. هنگامى كهخاموش است ، در اندوه فرو نمى رود. به خودبينى و تكبر از كسى دورى نمى كند و بهفريب و نيرنگ با احدى نزديك نمى گردد.(173)
ستارگان 
آفريدگار مدار اختران را در جو آسمان قرار داد و با ستارگان درخشنده - از دور - وچراغهاى فروزان كواكب ، آسمان را زيبايى وجمال بخشيد. و چنان قرار داد كه سرگشتگان ، در درون دره ها و اطراف بيابانها، بهوسيله اين اجرام روشن ، ره را بيابند، كه نه تاريكى پرده آويخته شب ، از تابشنورشان مانع مى شود، و نه پيراهن تيره رنگ ظلمت از پخش شدن فروغ مهتاب بر سطحآسمان جلوگيرى مى گردد... (174)
پايان مسير  
دين شاهراهى است بس روشن ، و چراغى است بس فروزان . ايمان است كه به كردارشايسته رهنمون مى گردد، و از راه كردار شايسته است كه به چگونگى و مقدار ايمانمردم بى پرده مى شود.
با نيروى ايمان است كه كاخ با عظمت دانش آباد مى شود. فروغ دانشى است كه انسان رااز مرگ و پايان كار بيم مى دهد، و در همين دنياست كه بايد پاداش جاويد آن جهان بهدست آورده شود.
مردم را از رسيدن به رستاخيز، راه فرارى نيست . در اين ميدان به شتاب وارد مى شوند،تا به آخرين منزل خود برسند. مردگان از جايگاه كالبدهاى خويش بيرون مى آيند و تاپايان اين مسير مرموز مى روند، و به آن بازگشتگاه - بهشت يا دوزخ - كه نتيجه كردارآنان است مى رسند. آرى ، هر سرايى را اهلى است كه نتوانند آن راتبديل كنند و از آن انتقال نيز نيابند.
- امام در اينجا جامعه را به تكليفى اخلاقى ، اجتماعى ، دينى كه بس بزرگ است ، توجهداده مى فرمايد:
همانا در امر به معروف و نهى از منكر دو صفت از صفات خداوند پاك است . و يقينا امر بهمعروف و نهى از منكر، مرگ كسى را نزديك و روزى كسى را كم نمى كند. پس بر شماباد به كتاب خدا كه رشته اى محكم و فروغى تابناك است و شفادهنده دردهاست ؛ كه هركس از آن سخن گويد راست گويد، و هر كس به دستوراتش رفتار كند پيشافتد...(175)
مسئوليت  
كاروان سير مى كند و منزلگاه نزديك مى شود:
مردمانى پيش از شما اين راه را پيموده و جلو افتاده اند. قيام رستاخيز كه حتمى است شمارا نيز چون كاروان عقب افتاده مى راند. پس بار خويش ‍ سبك گيريد، تا زود برسيد.نخستين كسانى كه طى طريق كرده اند، در انتظار آيندگان به سر مى برند (تا درمحكمه عدل الاهى گرد آيند، و به پاداش يا كيفر خود برسند.)
پس ، از خداوند درباره بندگان و شهرهايش بپرهيزيد (نه به كسى ستم كنيد و نهسامانى را ويران سازيد!)، شما يقينا مسؤ وليد، حتى نسبت به زمينها و چهارپايان . هان !به اطاعت خدا در آييد و به نافرمانيش نگراييد! از كار نيك استفاده كنيد و از كار نكوهيدهروى بگردانيد!(176)
- سالها پيش از تقسيم شدن علوم به شعبه هاى تخصصى ، كه بشر در انديشه حيوانشناسى ، گياه شناسى ، حشره شناسى ، تحقيق در اعماق اقيانوسها، كوههاى آتش فشان ،زندگى پرندگان ، زندگى ماهيان و جانوران دريا، كيفيتتناسل و توالد حيوانات گوناگون و... نبوده ، و هنوز به اينمسائل سودمند توجه كاملى نمى كرده است ، امام اين موضوعات اسرارآميز طبيعت را به يادمى آورد. و افكار را به اين سلسله مطالعات پر فايده و علمى وادار مى كند (177)؛حتى به چگونگى آشيانه ساختن پرندگان كه بحثى شيرين و فكرت انگيز است(178) اشاره مى كند، و خداشناسى در طبيعت را كه مكتب متفكران الاهى است مى گشايد. -
زندگى حيوانات  
اگر انسانها در قدرت عظيم خداوند و بخشش سترگ او بينديشند، يقينا به راه راست مىگرايند و از عذاب سوزان بيمناك مى شوند...
به همين مورچه نگاه كنيد! به اين پيكر كوچك و اندام نازك ، كه كمتر چشم بدو مى نگرد،و كمتر مورد انديشه و فكر قرار مى گيرد.
ببينيد چگونه راه مى رود و به سوى روزيش سوق داده مى شود، دانه را به لانه مى كشدو در جايش مى نهد. در تابستان در انديشه برگ زمستانى است . خداوند بخشايشگر هم اورا از بهره اش دور نمى دارد؛ اگرچه در دل سنگ خشك و خاراى سختى باشد.
اگر در مجارى خوراكش ، قسمتهاى مختلف بدنش ، استخوانهاى دنده اش ‍ (179)، شكم واندرونش ، در چشم و گوشش كه در سر او جا دارد (180)، بينديشيد، از آفرينش اينحيوان بسى به شگفت مى آييد؛ و از بازگفتن و تشريح آن خسته مى مانيد. پس آنآفريننده برتر و بلندپايه است كه اين حيوان را بر دست و پايش به پا داشت وسازمان كالبدش را بر پايه هاى محكم قرار داد... (181)
ايثار در راه خدا 
پيغمبر چنان بود كه هرگاه پيكار، سخت و خونين مى شد، و مردم را بيم و هراس فرامىگرفت ، خاندان خود را پيش مى انداخت ، و به وسيله آنان اصحابش را از شراره شمشير ونيزه نگهدارى مى كرد. عبيدة بن حارث (182) در جبهه بدر، و حمزه (183) در احد، وجعفر (184) در كارزار موته كشته شدند.
ديگرى هم كه نامش را نمى برم . (185) مانند ايشان خواهان شهادت بود ولى عمر آنانبه پايان رسيد و مرگ وى به تاءخير افتاد...(186)
- مالك اشتر در تاريخ سرداران اسلام يادگارهايى برجسته دارد. و مى توان گفتفتوحات اسلام در شام و آسياى صغير، مرهون فعاليت و فداكارى او بوده است .
مالك را در خدمت اميرالمؤ منين (ع ) مقامى ارجمند و عزيز بود؛ بدان سان كه پس از مرگشگريست و فرمود: (مالك براى من چنان بود كه من براىرسول خدا بودم ). و باز مى فرمود: (مالك ! كيست كه چون مالك تواند بود؟ او بازوىمن بود كه در مرز كشور مصر از دوشم بيفتاد؛ و در خاك نهان شد.)
اينك جملاتى چند از ترجمه فرمانى (187) كه اميرالمؤ منين على (ع ) هنگام اعزام او بهمصر صادر فرموده است ، و جامعترين دستورات را براى حاكميت دينى در بر دارد، بازگومى كنيم : -
عهدنامه مالك اشتر 
ما در اين فرمان ، پيش از همه چيز، پسر حارث را به پرهيزگارى و اطاعت خداوندمتعال وصيت مى كنيم ، و از او انتظار داريم كه در اجراى اوامر الهى دقيقه اى فروگذارنكند.
ما به او خاطرنشان مى كنيم كه سعادت هر دو جهان در گرو رضاى خداوند است ؛ آنچنانكهبى خشنودى خدا هيچ طاعت ، پسنديده و مقبول نخواهد افتاد.
فرماندار مصر موظف است كه از احكام مقدس اسلام با همه وسايلى كه در دست داردطرفدارى مى كند، تا در مقابل به يارى و نصرت ايزدمتعال اميدوار باشد.
فرماندار مصر بايد ديو هوس و مشتهيات خود را همچون پارسايان ، پيوسته به زنجيرزهد و عبادت مقهور و محبوس دارد. زيرا عفونت نفس ، آتشى است خاموش نشدنى و فروزان ،كه اگر دمى انسان را غفلت زده بيند، ناگهان دوزخ ‌آسا شعله ور گردد و خرمن سعادت وحيات او را خاكستر كند.
اى مالك ! براى روزگار سختى چه ذخيره اى بهتر از نيكوكارى مى توانى بگذارد؟ آياكدام پس انداز، از عدل و داد براى ملوك و حكمرانها بهادارتر تواند بود؟
دانى كه نفس پرهيزگار كدام است ؟ آنكه در تمام حوادث زندگى بر هوس ‍ خويش پاىگذارد و در داورى كاملا بى طرف و ميانه رو باشد.
اى مالك ! مهربان باش و رعيت را با چشمى پر عاطفه و سينه اى لبريز از محبت بنگر.زنهار! نكند اى چوپان كه در جامه شبانى ، گرگى خونخوار باشى و در لابه لاىپنجه هاى لطيف ، چنگالهاى دلخراش و جانفرسا پنهان دارى !
الا اى فرمانفرما! فرمانبران تو از دو صنف بيرون نيستند؛ يا مسلمانانند كه يا تو يككيش و يك دين دارند؛ و يا پيرو مذاهب بيگانه كه با تو همنوع و هم جنسند. اى بشر، آنهاهم بشرند.
اى مالك ! تو بر مصر حكومت مى كنى و اميرالمؤ منين بر تو، ولى پروردگار بى همتابر همه ما.
هرگز مگو كه من ماءمورم و معذور. هرگز مگو كه به من دستور داده اند و بايدكوركورانه اطاعت كنم . هرگز طمع مدار كه تو را كوركورانه اطاعت كنند.
تو اكنون بر تخت فراعنه خواهى نشست ، و كشور مصر را به زير فرمان خواهى آورد، وسپاه بيكران اسلام را در صحراى وسيع آفريقا سان خواهى ديد. نكند اين ابهت حشمت تورا فراموشى آورد. يعنى فراموش كنى كه تو مالكى و پدرت حارث نام داشته است ، اوبدرود جهان گفته و تو نيز امروز و فردا بدرود جهان خواهى گفت ، و به كاروان مرموزارواح متصل خواهى شد.
مالكا! انصاف و عدل ، سرلوحه برنامه حكومت است . دادگاه ، خانه ملت است و قانون ، حقعموم . در مقابل (قرآن ) خويشاوندى و علاقه خصوصى هرگز موقعيت و احترام نخواهدداشت .
اى مالك ! مبادا در حكومت تو خادم و خائن يكسان باشند.
الا اى پسر حارث ! بدان كه در هيچ كشور، مردم يكسان نتوانند بود. هم اكنون سازمان رعيتآن ديار را براى تو تشريح مى كنم :
گروهى سرباز و سپاهيند، عده اى حكام و امرا، جمعى قضات ، و طبقه اى بازرگان وپيشه ور، و پايين تر از همه اين طوائف ، مستمندان و تهيدستان جاى دارند كه بلا مىكشند و محنت مى بينند. همواره شكسته دل و خسته پيكرند.
اين طبقات مختلف را كه مى نگرى ، دمى كه به اعضاى پيكر خويش بنگر! همان طور كهدست غير از پاست ، و چشم از گوش جدا و به دور است ، و در عينحال وظائف زندگى را به كمك و معاضدت يكديگر ايفا مى كنند، دسته هاى متعدد ملت نيزدر عين جدايى باز به سوى مقصدى واحد پيش ‍ مى روند، و به پشتيبانى يكديگر يك هدفرا تعقيب مى كنند.
خداوند مهربان در قرآن مجيد براى همه طبقات ، حدود و مقرراتى وضع فرمود و همگان رااز بركت قانون و مساوات برخوردار كرد.
احكام پروردگار هميشه در حكومت با محترم ، رفتار پسنديده پيشواى عظيم الشاءن ماحضرت محمد بن عبدالله (ص ) تا به دامنه محشر سرمشق امت اسلام است ، ما نمى توانيم ازآن اسلوب مقدس ، كوچكترين اغماض و تخطى روا داريم .
افسر من ! تو سربازى و بيش از همه به عظمت مقام سربازى آشنايى دارى ، و بهحرارت خونى كه در زير حلقه هاى زره و كاسه كله خود جوش مى زند، پى مى برى .
تو خوب مى دانى كه سپاهى را از چه ساخته اند، و قلب گرم و شجاعى كه در پشتپيراهن سربازى كار مى كند چقدر حساس و غيور است . سرباز، دژ محكم و حصارپولادينى است كه همچون سلسله جبال ، حيات و ناموس ‍ محيط خويش را در پناه گرفتهاست و با قدرتى بهت آور، از پناهندگان خود دفاع مى كند.
سرباز، زينت كشور و دژ مستحكم خلق است .
سرباز، نگهبان دين و پاسدار شرف و حرمت قانون است .
سرباز، مدار امنيت راهها و حافظ كاروانيان شب پيماست ...
اما دل شكستگان تهيدست و مستمندان تيره بخت ، همانهايى كه پسر ابوطالب پيوسته بهياد ايشان است و همواره تيمار آنان مى برد و غم آنان مى خورد، آنها مرغان بىبال و پرى هستند كه در عين ناتوانى ، شراره آه را مى توانند تا دامن سرادق الوهيت شعلهور سازند.
آنها شب زنده داران پارسا و سحرخيزان پرهيزگارند، كه در محضر مردم ضعيفند ولى درپيشگاه خدا، مقامى محترم و بزرگ دارند. آنها را خداوند به دست تو اى فرماندار سپرده...
اكنون كه دولت ما دست دور باش بر سينه اراذل و نانجيبان زد، و از عظمت و غرورشانبه حضيض تيره بختى فرو كشيد، نكند كه بار ديگر چنگتوسل به دامن عدالت زنند و قضات را به وعده و وعيد، از احقاق حق منحرف سازند...
اى مالك ! اكنون درباره حكام و عمال ، كه در مصر انجام وظيفه مى كنند سخن مى گويم :
همچنانكه در سازمان ارتش و دادگسترى تو را مكرر به انتخاب مردم آزموده و شريفسفارش كردم ، راجع به فرمانداران آن كشور نيز پيش از همه چيز همان سفارش را تجديدمى كنم . يعنى مى گويم كه حكام و نمايندگان تو در شهرستانها و ايالات سرزمينكهنسال مصر، بايد از احرار و نجبا انتخاب شوند.عمال تو بايد از نظر تاريخ خانوادگى نجيب و شرافتمند باشند. بايد در محيط عصمتو تقوى پرورش يافته باشند.
الا اى مالك ! هرگز از جريان امور كشور و طرز سلوك حكام با رعيت ، لحظه اىغافل مباش ! به جزئيات امور شخصا رسيدگى كن و گزارشهاى كشور را تا آخرين كلمهبا دقت بشنو! اين عمل چنان فرمانداران تو را در ايفاى تكليف ، محتاط و دقيق خواهد كرد كهاز بيم بازرسان پنهان ، در غياب و حضور به هيچ حركت مخالف اقدام نكنند.
به تو و همه فرماندارانم امر مى كنم كه قبل از اقدام در استفاده از ماليات كشور، بهعمران و آبادى بپردازند. اى فرماندار! از بارگران ملت ، لختى بردار! و بگذار كهپرتگاه حوادث و ظلمات انقلاب را كاروان ما آسانتر طى كند، و بار وظيفه را سالمتر بهمنزل رساند.
در بين كارمندان حكومت مصر، گروهى را كه بر امانت و ديانتشان خاطر استوار دارىبرگزين ، و آن گروه را به ويژه جهت رسيدگى به عرايض ‍ مستمندان برگمار! و بااين وصف ، خود در كوى و برزن به جستجوى ارباب حاجت برخيز! و مخصوصا پريشانانرا كه در هر محيط، از همه مظلومتر و از همه خاموشترند هنگامتشكيل دادگاه بر همه مقدم دار!
الا اى مالك ! يتيمان را مى شناسى ؟
كودكان خردسالى كه در حساسترين سنين عمر، پرستار را از دست مى دهند و همچوننونهالى كه در آغاز رستن بى باغبان ماند پژمرده مى شوند، در هر كشور كه باشند،پدرى جز حكومت وقت ندارند.
وصيتهاى من بر مقام محترم حكومت بس گران مى آيد ولى چه بايد كرد! اجراى اوامرپروردگار و ايفاى تكاليف انسانيت ، مشكل است .
مالكا! با همه سفارشها كه در اين فرمان به منظور حكمرانان و قضات ايراد شده ، بازهم مطمئن نتوانم بود، مگر در موقعى كه در برنامه شخصى خود هر ماهه يك روز بارعامدهى و عموم مردم را يكجاى ملاقات كنى ، و مخصوصا حاجتمندان و دادخواهان را به نام پيشخوانى و به اصرار از تظلم و عرايض آنها تحقيق كنى ؟
الا اى پسر حارث ! حكومتهاى كسرى و قيصر از مردم روى همى پوشانيدند و از مجامععمومى و غمكده هاى مستمندان گريزان همى بودند. اما تو اى حاكم مسلمان ، نبايد از ملتخود محجوب و پنهان باشى .
الا اى پسر حارث ! در اجراى اوامر الاهى بين خويش و بيگانه فرق مگذار! و پسر خود رابر سياهان صحراى مصر رجحان مده ! حق سنگين است و برداشتن آن دشوار.
شما اى حكومتها چه گمان مى كنيد؟ آن شمشير كه بر كمرتان بستيم و آن كرسى كه بهافتخار شما گذاشتيم ، براى آن نيست كه خون مردم بريزيد، يا دسترنج بيچارگانبخوريد.
مالكا! بكوش كه مضامين اين فرمان را به دقت انجام دهى ! من و تو هر دو سربازيم وسزاوار است به نام عزيزترين آرزوهاى خود، از مقام الوهيت درخواست كنيم كه عمر ما را درخاك و خون ميدان پيكار به پايان رساند و فضيلت شهادت نصيبمان كند، تا در آن جهانگلگون كفن و سپيدروى از خاك برخيزيم ...(188)

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation