بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب احسن القصص شرح مستند داستان حضرت یوسف, سید هاشم رسولى محلاتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     MS000001 -
     MS000002 -
     MS000003 -
     MS000004 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

نقشه زان ديگر مصرى 
عزيز مصر بدين وسيله مى خواست موضوع را مكتوم و پوشيده دارد، تا ازداخل خانه به خارج سرايت نكند و يوسف و زليخا نيز هيچ كدام نمى خواستند كسى ازماجرا مطلع گردد. يوسف نيز به سبب شرافت و فضيلت خانوادگى اش ملاحظه بانو وآقاى خويش را مى كرد و به خصوص ‍ با تقاضايى كه از وى شده بود، مطلب را ناديدهگرفت و ديگر سخنى به ميان نياورد، زليخا كه مى دانست گناه كار و مجرم است وشوهرش نيز به گناهش گواهى داده بود، به هيچ وجه نمى خواست كه نامش بر سرزبان ها بيفتد و هر كس و ناكسى درباره عشق و علاقه وى كه به علاقه وى به غلام زرخريد كنعانى صحبت كند و توطئه كام جويى اش از اين غلام زر خريد و رد كردن غلام وسر سختى او نقل مجالس و محافل شريف و وضيع گردد.
ولى اين گونه محيطهاى سياسى و قصرهاى آن چنانى در بيشتر مواقع از دوست و دشمن واحيانا جاسوسان و افراد مشكوك خالى نيست و همه افراد چون يوسف ، پاك دامن و وظيفهشناس نيستند كه به خاطر آبرو و حيثيت ارباب و بانو چيزى ابراز نكنند، بلكه كسانىهستند كه روى اغراض ‍ سياسى و مقاصد ديگر، درصدد تهيه سوژه هاى هستند كه براىپيشبرد اهداف خود به ديگران گزارش كنند. و هر چه بود كه قضيه ازداخل قصر به بيرون سرايت كرد و اين احتمال نيز وجود دارد كه همان شخص شاهد و گواهدر ماجرا موضوع را تا جايى نقل كرده و سبب شيوع آن گرديده . و به هر تقديردل باختگى زليخا به غلام كنعانى و توطئه وى به گوش زنان اعيان شهر و بانوانقصر نشين ديگر رسيد و روى رقابت شديد زنان با يكديگر و به ويژه زنانى هم چونزليخا كه غم زندگى ندارند و جز به اين گونه امور شهوت و هوا و هوس هاى نفسانىبه چيز ديگرى نمى انديشند و نقل محفلشان معمولا مسائلى از اينقبيل است ، سخن ها گفتند و درباره آن چه شنيده بودند، قضاوت ها كردند. قرآن كريمنقل كرده كه آنان زليخا را به باد ملالمت گرفته او را زنى افراطى خوانده و بهگمراهى آشكارى منسوب داشتند. آنان گفتند: زن عزيز، غلام خود را به كام گرفتن ازخويش خوانده و در دوستى او فريفته شده (و راه افراط را پيش گرفته ) به راستى كهما او را در گمراهى آشكارى مى بينيم (54)
اين ظاهر داستان بود، ولى حقيقت چيز ديگرى بود، وقتى كه زنان مزبور موضوعدل دادگى زليخا را به جوان كنعانى شنيدند، و پيش از آن نيز كم و بيش وصف زيبايىخيره كننده يوسف را از خود زليخا و كاخ نشينان عزيز مصر شنيده بودند، لذا درصدد برآمدند تا وسيله اى فراهم ساخته و نقشه اى بكشند كه اين جوان ماه رو عفيف را از نزديكببينند، از اين رو قرآن كريم به دنبال اين آيه ، لحن سخن را تغيير داده و حقيقت را چنينبيان مى كند: و چون همسر عزيز از مكرشان اطلاع يافت ؛ نزد آنان كسى فرستاد ومحفلى برايشان آماده كرد و به هر يك از آنان ميوه و چاقويى داد و به يوسف گفت : برآنان در آى و پس چون زنان او را ديدند، وى را بس شگرف يافتند و حيران شدند و ازشدت هيجان دست هاى خود را بريدند و گفتند: منزه است خدا، اين بشر نيست ، اين جزفرشته اى بزرگوار(55) نيست
كه با واژه مكر و حيله درخواست زنان مصريرا بازگو مى كند؛ يعنى براى اين كه يوسفرا از نزديك ببيند اين نقشه را كشيدند و اين حيله را به كار بردند.
گرفتارى تازه 
حيله زنان موثر واقع شد و همانطور كه پيش بينى مى كردند، زليخا مجلسى ترتيب دادو از آنان دعوت كرد تا معشوقش را نشان دهد و علت گرفتارى و عشق جانسوزش را آشكارابه ايشان بنماياند، تا غلام ماه سيماى كنعانى را كه موجب اين همه رنج و ناكامى درنهايت باعث رسوايى زليخا گرديده است ، از نزديك ببيند و بيش از اين به ملامت وسرزنش زليخا نگشايند.
آنان كه منتظر چنين دعوتى بودند، همگى دعوت زليخا را پذيرفته و براى مجلسمزبور بهترين لباس ها را تهيه كرده و به انتظار فرا رسيدن روز موعود لحظه شمارىكردند.
سرانجام روز موعود فرا رسيد و زليخا كاخ را آماده پذيرايى ايشان كرد و انواعخوراكى ها و ميوه ها را تهيه نمود. براى هر يك از بانوان تشك و بالش ‍ مخصوصگذارند و مجلس را از هر نظر آراستند و زنان يكى پس از ديگرى به قصر عزيز مصرآمدند و هر كدام در جاى گاه مخصوص خود قرار گرفتند.
ناگفته پيداست كه اين مجلس چگونه مجلسى بوده واميال نفسانى تا چه حد بر آن حاكم بود. محفلى كه دعوت كننده اش يكى از بزرگترين وزيباترين زنان مصر و ميهمانان نيز هم طراز از وى يا از نظر شخصيت سياسى و اجتماعىقدرى بالاتر و پايين تر از او هستند و ثروت بى شمارى نيز در اختيار دارند و محورزندگى آنان را آرايش بهتر و لباس زيباتر و رسيدگى و به سر و وضع خود وكامجويى بيشتر از وسائل زندگى تشكيل مى دهد، گرسنه نبوده اند كه غم گرسنگانبخورند و برهنگى نديده اند كه در فكر پوشش ‍ برهنگان باشند ونقل مجالسشان تعريف از زيبايى و زشتى فلان زن يا فلان جوان ، و غم و اندوهشان دراطلاع از وضع مد روز و طرز دوخت جامه و آرايش سر و وضع خود است ... و صدها چيزديگر كه حتى به فكر ما نيز خطور نمى كند و از آن اطلاعى نداريم ، پايه و اساس چنينمحفلى شهوت است و از در و ديوارش هوا و هوس مى بارد.
راستى كه براى شخص پاك دامن و جوان با ايمانى چون يوسف صديق زندگى در چنينمحيطهاى آلوده و كثيفى چه قدر مشكل و تا چه حد ناگوار است وتحمل ناملايمتهاى كه از نزديك مى بيند، چه اندازه سخت و دشوار است .
بارى زليخا پيش از تشكيل مجلس ، يوسف را در اتاقى براى انتظار آمدن ميهمانان نشانيدو همين كه مجلس كاملا آراسته شد و ميهمانان همگى آمدند، انواع و اقسام تنقلات و ميوه هايىرا كه در فصل در شهر وجود داشت براى آنان مهيا كرد و به هر كدام چاقويى داد تا آمادهخوردن ميوه باشند و در همين وقت نزد يوسف آمد و به او تكليف مى كردند و شايد از همانلحظه ورود سراغش را از زليخا و ديگر افراد كاخ مى گرفتند، ناگهان ديدند كه درباز شد و جوانى در كمال زيبايى و آراستگى و در عينحال با يك دنيا وقار و متانت و حيا و عفت وارد شد .
آنان هيچ گاه تصور نمى كردند غلام كنعانى زليخا به اين اندازه زيبا باشد، يك بارهمبهوت جمال خيره كننده يوسف گرديدند و آن چنان از خود بى خود گشته و محو ديداريوسف شدند كه نفهميدند و دستهايشان را به جاى ميوه بريدند و بى اختيار فرياد زدند:حاشا كه اين جوان بشر باشد؛ اين جوان با زيبايى بى نظيرش كه آن را با حيا ووقار و عفت و تقوا توام كرده فرشته اى است در صورت انسان ، و ملك بزرگوارى استدر لباس ‍ آدميان !
آنان با بيان اين جمله شايد مى خواستند به زليخا بگويند ما كه تو را در عشق اين جوانملامت كرديم ، براى آن بود كه او را بشرى مانند ساير افراد بشر مى دانستيم ، ولىاكنون كه مى بينيم او بشر نيست و در زيبايى وجمال ، فوق افراد بشر و هم چون فرشته اى است ، سخن خود را پس گرفته و حق را بهتو مى دهيم ! يا مى خواستند بگويند فردى مانند اين جوان كه در عنفوان شباب وكمال قواى بدنى ميان بهترين كاخ ‌ها به سر مى برند و از بهترين غذاها و راحتى هابهره مند مى شود و همسرى هم ندارد، يكى از زيباترين بانوان مصرى يعنى زليخا - كهسمت فرمان روايى و بزرگى بر او دارد و در خلوت باكمال اصرار از وى كام مى خواهد، ولى او به خاطر خدا پاسخ رد به وى مى دهد و ازخلوت گاهش مى گريزد! راستى اين جوان بشر نيست و فرشته است ، مگر بشر معمولىمى تواند اين قدر طاقت و توان داشته باشد. به خصوص جوان زيبايى كه همسر همندارد و در عنفوان جوانى تا اين حد خوددار و باتقوا و فداكار است .
عملى كه بى اختيار و حال بهت و حيرت از آنها سر زد و به جاى ميوه ها دستشان رابريدند، فرصتى به دست زليخا داد تا درد دلش را به آنان بازگويد و علت عشقآتشين خود را بيان نمايد و پاسخ ملامت هاى بى آنان را بدهد و با زبانحال به آنها بگويد:

گرش بينى و دست از ترنج بشناسى
روا بود كه ملامت كنى زليخا را
خداى سبحان سخن او را در آن هنگامه اين گونه بيان فرمود:
اين است آن جوانى كه مرا درباره عشق او ملامت مى كرديد. آرى من صريحا مى گويم كهاز وى كام خواستم ، ولى او از كام روا ساختن من خوددارى كرد و اگر دستور مرا انجام ندهدقطعا زنانى خواهد شد و از افراد خوار و بى مقدار خواهد گرديد. (56)
يعنى شما كه تاب تحمل يك بار ديدن او را نداشتيد و با يك نظر فريفته و مدهوششديد و اختيار از كف داده و به جاى ترنج دست هاى خود را بريديد. پس من كه سالها دركنارش به سر مى برم و صبح و شام با او هستم و پيوسته در برابر چشمانم قراردارد، چه كنم ! اكنون دانستيد كه بى جا مرا به باد ملامت گرفته ايد و بى سبب بر كارمن عيب جويى كرده و نسب گمراهى به من داده ايد و من حق دارم كه اين چنين شيفته اين غلامزيبا گردم و در عشقش سر از پا نشناسم ؟
زليخا اين جمله ها را به صورت سرزنش در پاسخ زنان مصرى گفت و سپس ‍ پرده ازروى كار برداشت و آن چه در دل داشت ، اظهار كرد و گفت : آرى من از او كام مى خواستم ،ولى او دست رد بر سينه ام زد و به درخواستم بى توجهى نمود و بردل سوخته و عشق جانسوزم رحمى نكرد .اكنون ديگر كاسه صبرم لبريز شده و تاب وتوان از دستم رفته و كوس رسوايى ام بر سر هر كوى و برزن زده شده است .حال اگر درخواستم را نپذيرد و گوش به فرمانم ندهد، او را به زندان مى افكنم و بهزارى و ذلت دچارش مى كنم .
اين صراحت لهجه زليخا و بى پروائى اش در معاشقه با يك جوان بيگانه گواهى برياگفتار آن دسته از مفسران است كه گفته اند: شوهر زليخا مرد بى غيرتى بود، ازارتباط همسرش با ديگران متاثر نمى شد و نيز مى تواند دليلى بر تسلط فوق العادهوى بر شوهرش باشد. چنان كه در اين گونه محيطهاى آلوده و آماده براى عياشى و خوشگذرانى عموما زنان زيبا و بوالهوسى هم چون همسر عزيز، اختيار شوهران را به دستمى گيرند و فرمانروايى مطلق العنن مى گردند و كسى جرئت گفتن چون و چرا دربرابرشان را ندارند. شايد اين مطلب اختصاص به محيط خانه عزيز و سايررجال سياسى و اعيان مصر نداشته باشد. در واقع در ساير محيطها نيز عموما چنين نيزبوده است و چه جنايت ها و رسوايى ها كه در داخل اين قلعه محصور و كاخ ‌هاى به ظاهرمعمور به وقوع پيوسته و كسى سر از آنها در نياورده و گاهى به طور اتفاق مانندماجراى زليخا و مراوده عاشقانه او به خارج كاخ سرايت كرده يا بر اثر توطئه هاىسياسى و غيره وسيله اى براى تبليغ مخالفان گرديده است . معمولا در چنين محيط هايىوقتى جنايتى اتفاق مى افتد، همان جا دفن شده و آثار آن را نيز از بين مى برند و كسىسر از آن در نمى آورد. حالا چه چيزى سبب سرايت اين داستان به بيرون شد؟ شايد ازمطالعه صفحه هاى قبلى بتوان علتى براى آن پيدا كرد.
سرانجام اين جسارت و تهديد و بى پروايى ، كار را بر يوسف پاك دامن و معصوم بسيارسخت كرد و زندگى در كاخ با عظمت ، وسيع زيبا را براى فرزند با ايمان يعقوب ازسياه چال تاريك زندان مشكل تر ساخت . به خصوص وقتى كه زنان مصرى هم با زليخاهم داستان شده و به صورت خيرخواهى ، يوسف را به تسليم در برابر زليخا دعوتكردند و از سرسختى و مخالفت با وى بيمش دادند.
بلكه به گفته برخى از مفسران و راويان : هر يك از زنانى كه يوسف را آن مجلسديدند، زليخاى تازه اى براى يوسف شده و تقاضاى كام جويى و عشق بازى از وىكردند و براى دست رسى به يوسف و ملاقات خصوص با وى نقشه تازه اى ريختند و هريك جداگانه نزد زليخا آمد و به او گفتند: اجازه بده تا ما در خلوت با اين جوان كنعانىمذاكره كنيم و او را به تسليم در برابر تو سفارش نموده و براى كام روا ساختن توآماده اش سازيم . زليخاى ساده دل و شيفته هم مى خواست تا با هر وسيله اى به مقصودخود نائل شود به كام دل برسد، شرايط اين ملاقات خصوصى را درداخل كاخ فراهم مى كرد و زنان مزبور جداگانه پيش يوسف مى رفتند، اما به محض ورودسخن از عشق خود به ميان كشيده و دور از چشم زليخا و ديگران سعى مى كردند با گفتارو رفتار خود، ماه رخسار كنعانى را متوجه خود سازند ودل او را بربايند و تنها چيزى كه از آن سخنى به ميان نمى آورند، بحث زليخا و عشق وعلاقه اش به يوسف و تقاضاى ترحم بر دل سوخته و قلب تفتيده او بود.
اين اوضاع و احوال يوسف را وادار كرد تا به معشوق حقيقى و دلبر وايعى خود - كه درهر پيش آمد ناگوارى و محافظت فرموده بود - رو آورده و نجات خود را از اين دامخطرناكى كه زنان مصرى سر راهش نهاده بودند، از وى بخواهد. به ويژه وقتى كه بهياد جمله تهديدآميز زليخا مى افتاد كه قدرت خود را به رخ يوسف و ديگران كشيده وصريحا گفته بود اگر رام و مطيع نشود، او را به سياهچال زندان مى اندازم و از اين عزت و مناعت به خوارى و ذلت مى افكنم ، تصميمش را در دعابه درگاه پروردگار مهربان ، محكمتر مى ساخت .
حضرت سرانجام خواسته دل را به پيشگاه خداى تعالى بر زبان آورد و روى تضرعبه سويش و دست استمداد به درگاهش دراز كرد و گفت : پروردگار زندان نزد منمحبوب تر است از آن چه اينان مرا به دان مى خوانند و اگر نيرنگ آنان را از من دور نكنى، به آنها متمايل مى شوم و از جاهلان (57) مى گردم
يعنى اگر قرار شود مرا مخير سازند تا تقاضاى نامشروع اينان را بپذيرم و يا آن كهبقيه عمرم را در زندان سپرى كنم ، سپرى كردن عمرى در زندان براى من محبوب تر وتحمل ناكانمى ها و مشكلات زندان بر من آسان تر از انجام تقاضاى نامشروع اين ها است ،زيرا زندان مرا از قيد اسارت شهوت و هوس ‍ مى رهاند، ولى اين كاخ با عظمت ممكن استمرا با همه فراخى و زيبايى و نعمتش اسير شهوت و پاى بند هوا و هوس سازد. زندانآرامش روح و آسايش جان به من مى دهد، ولى قصر عزيز روحم را تيره و جانم را عذاب مىدهد. زندان محيط آسوده و خلوتى براى پرستش حق و احيانا مكان و جايگاه خوبى براىتبليغ و ارشاد مجرمان و اصلاح آلودگان به گناه است ، ولى كاخ حاكم مصر كانونفسادها و عياشى ها و فرمانروايى زنان هوسران و سبكسرى است كه هر انسان پاكى راآلوده مى سازد و هر نيرو و قدرتى را مقهور نيروى خود مى سازد.
راستى كه عشق و ايمان به خدا - چنان كه پيش از اين گفتيم - چه سنگر محكم و دژمستحكمى است براى جلوگيرى از آلودگى ها و انحرافات و اساسا هيچ نيروى ديگر نمىتواند در چنين مراحل خطرناكى جاى آن را بگيرد و انسان را از انحراف حفظ كند! جز ايمانبه خدا چه نيرويى مى تواند زندان وحشتناك و تاريك را به خاطر فرار از نافرمانىحق براى فرزند يعقوب از زندگانى در كاخ وسيع و پر نعمت نخست وزير مصر محبوبتر سازد؟ و چه قدرتى جز عشق به حق مى تواندتحمل سختى ها و شكنجه هاى زندان را به خاطر آلوده نشدن به گناه از آغوش گرم زنانمصرى دلپذيرتر كند.
اين قسمت از داستان يوسف درس خوبى براى كسانى است كه مى خواهند با گناه مبارزهكرده و از انحرافات خود و ديگران جلوگيريى كنند تا با تلاش ‍ بسيار از خداى تعالىاستمداد كرده و نيروى ايمان را در خود و ديگران تقويت كنند و در اين گونه مواقع حساسو خطرناك با كمك آن نيروى غيبى خود را حفظ كنند و از انحراف و آلودگى مصون بمانند.
يوسف به دنبالتضرع خود افزود: اگر كيد و نيرنگ آنان را از من نگردانى ، به آنانمتمايل شده و از جمله نادان خواهم شد (58)
اين نيز درس آموزنده ديگرى است كه قرآن كريم درباره اين فرشته تقوا و عفت بيان مىكند كه نمونه ديگران باشد و اين تذكر را مى دهد كه انسان در هر مرحله و از ايمان وتقوا به هر اندازه به خود مطمئن و اميدوار باشد، بايد باز هم در وقت احساس خطر بهنيروى خود متكى نباشد و خود را از خداى تعالى بى نياز نداند و براى مبارزه با خطر ازاو استمداد كند و بداند كه اگر امداد او نباشد و از جهان غيب كمك نگيرد و نمى تواند درمبارزه پيروز گردد.
بى عنايات حق و خاصان حق
گر ملك باشد سياه هستش ورق
در ضمن اين آيات نيز گوشزد مى كند كه پاسخ مثبت دادن به خواسته هاى نامشروع زنان، و آلوده شدن به گناه از نادانى و جهالت است و شخص عالم و دانشمند به هيچ وجهحاضر نمى شود آلت دست زنان بوالهوس شده و خود را به گناه آلوده سازد.
لطف خداى سبحان كه همه شاملحال اين بنده پاك دامن و فرمان بردار بوده و پيوسته از بلاها و فتنه هاى سختمحافظتش فرموده ، در اين جا نيز به كمكش شتافت و كيد زنان را از وى بگردانيد و تمامآن دلربايى و افسون ها و سخنان فريبنده زنان مصرى نتوانست يوسف معصوم را تحتتاثير قرار دهد و تزلزلى در اراده آهنينش ايجاد كند و تدريجا شكست هاى پى در پى كهدر راه رام كردن اين جوان كنعانى نصيبشان شد، آنان را مجبور به عقب نشينى و دچار ياءسو نوميدى كرد و از مزاحمت او دست كشيدند و در نتيجه ماه كنعان پيروزمندانه و فاتح ازميدان آزمايش بيرون آمد.
خداوند در قرآن كريم يكى از ديگر از نعمت هايش را به فرزند يعقوب عنايت كرده چنينيادآور مى شود: پس پروردگارش دعاى او را مستجاب مى كرد و كيد زنان را از وىبگردانيد و به راستى او شنواى داناست (59)
انتقال به زندان 
غرور و خودخواهى همسر عزيز سبب شد تا تهديد خود را عملى سازد، از اين رو بهشوهرش پيشنهاد داد كه يوسف بى گناه را زندانى كرد. عزيز مصر نيز گرچه خيانتهمسرش و بى گناهى يوسف را مى دانست و نشانه هاى ديگرى هم براى پاك دامنى يوسفديده بود، ولى اوضاع و احوال خانه و خارج كاخ و اصرار زليخا او را در محذور وناراحتى و فشار شديدى قرار داد. زيرا داستان زليخا و يوسف و تقاضاى كام جويىزليخا از يوسف و امتناع وى از اين كار، در خارج شايع گرديد و سبب شده تا مردم تحقيقبيشترى درباره آن بكنند و شايد كار به جايى كشيده بود كه بيشتر زنان و مردانمصرى مشتاق ديدار اين جوان ماه روى كنعانى گشته و دردسرى براى عزيز مصر و كاخنشينان فراهم كرده بودند. سرانجام موضوع به صورت معمايى درآمده و مخالفان عزيزمصر نيز از اين ماجرا به عنوان حربه اى عليه او استفاده مى كردند و از طرفىترسيدند كه به دنبال وقايع گذشته ، زليخا رسوايى تازه اى به بار آورد و عزيزمصر را وادار شد تا براى پايان دادن به ماجرا تصميم جدى بگيرد و به هر صورت كهممكن است غائله را ختم دهد.
براى اين كار با مشاورانش مشورت كرد و تصميم بر اين شد كه يوسف را چندى بهزندان افكنند تا اولا سر و صداها از بين رود و ثانيا با زندانى كردن يوسف در خارجچنين منعكس كنند كه وى گناه كار است و درصدد خيانت بوده و همسر عزيز، گناهى در اينماجرا نداشته است . اما شواهد پاك دامنى يوسف به حدى بود كه كه با اين صحنه سازىها نمى توانستند او را خائن و گنه كارى معرفى كنند و زليخا را پاك دامن و امين ، امازليخا كه بر شوهرش داشت و نيز زبونى مصر و مشاورانش در برابر اراده و فرمانزليخا، براى آنان راهى جز اين نبود. اگر مرد غيور و با اراده ديگرى به جاى عزيزمصر بود هيچ گاه همسر خيانت كار خود را آزاد نمى گذاشت و غلام پاك دامنى را كهسال ها با كمال پاكى و صداقت و امانت در خانه او انجام وظيفه كرده بود، بدون هيچ جرمو گناهى به زندان نمى انداخت ، بلكه چنين غلام پاك دامنى كه اين گونه حرمت ولى نعمتخود را نگاه داشته و حاضر به خيانت به عزيز مصر و تجاوز به همسرش نشده است وبه خصوص پس از اثبات پاك دامنى اش نزد عزيز وعمل به درخواست او كه از افشاى قضيه خوددارى كند و حاضر به رسوايى او نشود چنينغلامى شايسته همه گونه جايزه و پاداش نيكى از جانب عزيز مصر بود و جاى آن نداشتكه با آن همه نشانه پاكى و فضيلت كه از وى ديده بودند، رعايت او را كرده و بهترينمقام را به وى تفويض كنند.
اما كاخ عزيز مصر جايى نبود كه عدالت در آن حكومت داشته باشد و خادم از خائن متمايزگردد؛ بلكه در آن جا تنها هوا و هوس - آن هم هوا و هوس ‍ زنان بوالهوس حاكم بوده وبه جاى خائن خادم مجازات مى شد؛ البته در چنين محيطى راهى جز اين راه و قانونى بهجز اين قانون زور حكومت نداشت شايد اگر يوسف به خاطر زيبايى اش مورد علاقهزليخا نبود و او اميدوار نبود كه يوسف پس از رفتن به زندان و ديدن ناملايمات و سختىها زندان ، احتمالا ممكن است رام وى گردد و حاضر به كامجويى اش شود، شايد يوسفعزيز را به قتل مى رساندند و اين جوان معصوم و فرزند پاك پيامبران بزرگ الهىقربانى توطئه ها و هوسرانى ها و عياشى هاى كاخ نشينان مصر مى گرديد. قرآن كريمزندانى شدن يوسف را اين گونه بيان مى كند: پس از ديدن آن نشانه ها يعنى پاكدامنى يوسف صلاح ديدند كه او را تا مدتى زندانى كنند (60)
ماه كنعان در زندان 
يوسف بى گناه به جرم پاك دامنى و عفت به زندان افتاد و كاخ آلوده به هوا و هوس وشهوت و بى عدالتى را براى عزيز مصر و همسر هوس رانش ‍ گذاشت . يوسف اگرچه ازبهترين زندگى ها و نعمت ها به سخت ترين مكان هامنتقل شد، اما چون وجدانش آسوده و دلش آرام وتوكل و اعتمادش به خداى رحمان بود، سخيت هاى زندان در وى اثرى نكرد و زندگى درآن محيط تاريك و سخت برايش از كاخ عزيز مصر با آن همه فراخى و آسايشش به مراتبلذت بخش تر بود و آن چه بود كه آن حضرت محيط زندان را براى انجام ماموريت الهىكه به عهده اش بود، آماده تر بود تا رسالتى را كه از نظر ارشاد و تبليغ مردم دارد،ميان افراد زندانى بهتر انجام دهد، از اين رو از همان آغاز ورود به زندان شروع بهتبليغ مرام مقدس ‍ توحيد و ارشاد افراد زندانى نمود.
تربيت صحيح و اصالت خانوادگى و مسئوليتى كه در رسيدگى به وضع بيچارگانو گرفتاران در خود احساس مى كرد، او را وادار كرد كه در هر فرصت و موقعيتى بامحدوديت هاى كه در زندان داشت ، به دل جويى از گرفتاران و عيادت بيماران زندانىبرود و رفع گرفتارى و پرستارى آنان را به عهده گيرد و مشكلاتشان را در حد مقدوربرطرف سازد. اين اخلاق پسنديده با زيبايى صورت و شيوايى منطق ، گفتار متين ، علمو دانشى كه خداوند بدو عنايت فرموده بود، موجب شد تا زندانيان را در همان روزهاى سختمتوجه خود سازد و همگى شيفته و دلباخته او گردند و مشكلاتشان را با وى در ميانبگذارند و از فهم و عقلش در رفع آنها استمداد جويند.
هنگامى كه يوسف زندانى شد، دو تن از غلامان شاه نيز كه به گفته بعضى يكى از آنهاساقى و ديگرى آشپز مخصوص شاه بودند، با يوسف به زندان افتادند. درطول مدتى كه اين دو زندانى هر صبح و شام يوسف را مى ديدند، به علم وعقل او واقف گشته و مانند زندانيان ديگر شيفته اخلاق و رفتار او شدند.
در اين ميان شبى آن دو خوابى ديدند كه حكايت از آينده آنان مى كرد، براى تعبير آنصلاح ديدند به رفيق زندانى خود كه در قيافه او آثار نجابت و بزرگى و دررفتارش نيكى و احسان ديده بودند، رجوع كنند و از وى بخواهند تا خواب آن دو را تعبيركند.
يوسف هم كه در صدد بود تا به هر وسيله اى ، مردم بت پرست را به خداى يگانه دعوتكند و از شرك و بت پرستى برهاند، در انتظار چنين فرصتى بود تا با جلب توجهآنان از فرصت استفاده كند و مرام خداپرستى را به آنان گوشزد نمايد؛ از اين رو باگشاده رويى و كمال متانت از آن دو استقبال كرد و دقيقا به سخنانشان گوش فرا داد.
يكى از آن دو خواب خود را چنين نقل كرد: من در خواب ديدم كه شراب ، انگور مى فشارم (61)
ديگرى گفت : من در عالم رؤ يا ديدم كه بر سر خود (سبدهايى از) نانحمل مى كنم و پرندگان از آن مى خورند (62)
اين خواب ها را نقل كرده و به دنبال آن ادامه دادند: تعبير خواب ما را خبر ده كه ما تو رانيكوكاران مى بينيم (63) و تو تعبير خواب را نيكو مى دانى ، يا چون تو شخصنيكوكارى هستى كه به بى چارگان نيكى مى كنى و از مستمندان دست گيرى نموده بهزندانيان احسان مى نمائى ، اين احسان و نيكى تو حكايت از قلب پاك و ضمير با صفايتمى كند و بهتر مى توانى از اين خواب هايى كه ما ديده ايم ، آينده ما را پيش بنى كنى وسرنوشت ما را بيان دارى .
يوسف سخنانشان را گوش داد و قبل از آن كه تعبير خوابشان را بيان كند به ارشاد وهدايت آنان به خداى يگانه اقدام كرد و وظيفه سنگينى را كه از نظر نبوت بدومحول شده بود، در همين فرصت كوتاه نيز انجام داد و براى اين كه آن دو بدانند سخنانىكه مى گويند درست و صحيح بوده است و به او اعتماد و اطمينان پيدا كنند، سخن از علمخود به ميان كشيده و آن چه را خداوند از اخبار آينده و علوم غيبى به وى آموخته بود براىآنان اظهار داشته و فرمود: هيچ خوراكى براى شما نمى آورند جز آنكه من پيش از آنكه به دست شما برسد از خصوصيات آن (غذا و چگونگى آن ) به شما خبر مى دهم (64)
در پى اين جمله براى آن كه آن دو را به خداى جهان متوجه سازد و تذكر دهد كه اين نعمتبزرگ را خداوند به وى عنايت كرده و هر نعمتى چه بزرگ و چه كوچك از او به بندگانمى رسد، ادامه داد: اين چيزهايى است كه پروردگارم به من آموخته است ، من آيين قومىكه به خدا ايمان ندارند و منكر آخرتند رها كرده ام (65)
با بيان اين سخنان به تدريج آن دو را براى معرفى خود و ذكر حسب و نسب پرافتخارخويش - كه شايد تا به آن روز براى رفيقان زندان او معلوم نبود - آماده نمود تا مرامتوحيد و يگانه پرستى را بر آنان گوشزد كند و ناسپاسى مردم بت پرست را - كه آندو نيز از زمره آنها بودند - نسبت به خداى يگانه يادآور شود و به همين منظور بهدنبال آن گفت : و من از آيين پدرانم ابراهيم ، اسحاق و يعقوب پيروى نمودم و براى ماروا نيست و كه چيزى را شريك خداوند گردانيم و اين مرام مقدس از كرم خدا بر ماست كه مارا بدان راهنمايى فرموده و همچنين بر مردم كه به وسيله پيامبرانى بزرگوار چونپدران من آنها را به اين راه هدايت فرمود ولى بيشتر مردم از اين كرمفضل الهى و نعمت هاى بيشمار او سپاسگذارى نمى كنند (66) و او را نمى شناسندو سپاس او را نمى دارند و بت ها را به جاى او پرستش نموده و در عبادت برايش شريكقرار مى دهند!
فرزند خردمند يعقوب با بيان اين سخنان كوتاه و پرمعنا آن دو را به تفكر واداشت ومرام باطلى را كه داشتند، گوشزدشان فرموده و سپس رشته تحرير سخن را دربارهخداپرستى به دست گرفت و دوستانه آن دو را مخاطب ساخته و با لحن صريح ترى بهآنان چنين فرمود: اى دو رفيق زندانيم ، آيا به راستى خدايان پراكنده و بى حقيقتبراى پرستش بهترند يا خداى يكتاى مقتدر؟ اى دوستان زندانى آن چه شما را جز از خداپرستش ‍ مى كنيد، نام هايى است كه شما و پدرانتانن آنها را به اين اسم ناميده اند و خدادليلى بر پرستش آنها نازل كرده و حكم فقط مخصوص خداست و او فرمان داده كه جز راپرستش نكنيد، آيين محكم و دين پابرجا همين است ، ولى بيشتر مردم نمى دانند (67)
استدلال يوسف براى پرستش خداى يگانه 
اگر بخواهيم استدلال فوق را واضح تر و با شرح بيشترى بيان داريم و به صورتصغرا و كبرى درآوريم ، كه از آن نتيجه گيرى كنيم بهتر است اين سخنان را به صورتچند جمله مجزا و جداى از همه ذكر كنيم :
1. آيا براى پرستش ، معبودان پراكنده بهترند يا خداى يگانه قهار؟
2. در صورتى كه خداى يگانه قهار براى پرستش بهتر است ، پس چرا اين موجوداتبى شعور و بى جان چون بت ، ماه ، خورشيد، درياىنيل ، و امثال آنها يا بت هاى جان دار ولى قدرت محكم جهان - مانند فرشتگان و غيره راپرستش مى كنيد؟ با اين كه اينان به خودى خود هيچ گونه تاثيرى در خوبى ها و بدىها و خير و شر كسى ندارند، بلكه تمام اين موجودات محكوم فرمان خداى يگانه قهارند!
3. اگر منطق عموم بت پرستان را داريد و اينها را واسطه و شفيع درگاه خدا مى دانيد،ناگزير مى خواهيد از راه پرستش اينها به خداى يگانه تقرب جوييد! اما اين منطقدرستى نيست ، زيرا در صورتى كه اينها داراى چنين مقام و منزلتى بودند و مى توانستندديگران به را به خدا نزديك يا از وى دور سازند، مى بايستى خداوند چنين منزلتى بهآنها داده باشد و آنها را به چنين منصب و مقامى منصوب كرده باشد، اما خداىعزوجل چنين منصبى به آنها نداده و شما نيز دليلى بر آن نداريد و شما پيش خود آنان رابه اين منصب خوانده و چنين مقامى به آنها داده ايد و نام واسطه و شفيع درگاه خدا را روىآنها نهاده ايد، از اين رو بدانيد اين نام ها حقيقت ندارد و چون اسمهاى بى مسمايى است كهشما و پدرانتان اين نام ها را بر آنها گذارده ايد.
4. فرمان پرستش بايد تنها از جانب خدا صادر شود و اوست كه مى تواند دستورپرستش موجودى را به بندگان خود بدهد يا از آن جلوگيرى كند و او هرگز چنيندستورى نداده كه اين مجسمه هاى بى جان يا موجودات جاندار ديگر را از روى طمع ياترس يا ساير اغراض پرستش كنيد، بلكه فرمان او اين است كه تنها وى را پرستشكرده و جز او هيچ موجود ديگرى را نپرستيد و اين دين و آيين محكمى است و كه مى تواندهمه جوامع بشرى را به سعادتت رهبرى كند و از بدبختى ها برهاند، اما متاسفانه بيشترمردم از درك اين حقيقت عاجزند .
مجموع سخنان يوسف (عليه السلام ) كه به طور اختصار به آن دو رفيق زندانى اشگفته و خداوند متعال نيز در قرن كريم آن را بيان فرموده ، يكاستدلال بيش نيست كه بيان چند مقدمه از آن نتيجه گرفته و راه گريز را بر دشمن بستهاست و مطابق نقل قرآن گاهى پيامبران بزرگ ديگر الهى نيز نظير اين گفت و گو را بامردم بت پرست زمانشان داشته و اين حقيقت را به آنها گوشزد مى نمودند.
تعبير خواب 
خوابى كه آن دو غلام ديده بودند و براى تعبير آن نزد يوسف آمدند، فرصتى به دستاين پيغمبر بزرگوار داد تا چند جمله درباره خداشناسى و هدايت آنان بگويد و آن غلام راتحت تاثير بيان شيرين و منطقى سخنان گرم و گيراى خود درباره توحيد قرار دهد،آنان منتظر بودند تا يوسف خوابشان را تعبير كند، به ويژه وقتى كه اطلاع يافتند كهوى از علوم غيبى هم آگاهى دارد و از آينده نيز مى تواند خبر بدهد، بيشتر تشنه شنيدنتعبير خوابشان از زبان رفيق خردمند و حكيم زندانى خود گشته ، آن دو دريافته ديگرمى خواستند هر چه زودتر بدانند كه آيا راهى برا تبرئه و آزادى آنها وجود دارد يا نه ؟
يوسف نيز كه متوجه اين نكته روانى بود، بيشتر از اين نخواست كه آن دو را منتظربگذارد، از همين رو شروع به بيان تعبير خوابشان نمود و چنين فرمود: اى دو رفيقزندانى ، يكى از شما دو نفر تبرئه شده و از زندان آزاد خواهد شد و به آقاى خود شرابخواهد نوشاند و اما ديگرى محكوم به اعدام شده و به دار آويخته مى شود و پرندگان ازسرش مى خورند و تعبيرى كه از من پرسيدند و نظرى كه از من خواستيد به همين نحو كهبيان كردم خواهد شد و حتمى است (68)
از روى تناسب تعبيرى كه يوسف (عليه السلام ) براى خواب آن دو نفر كرد مى توانفهميد شخصى كه در خواب ديده بود براى شراب انگور مى فشارد كه بعضى گفتهاند ساقى شاه بود آزاد مى شود و دوباره بهشغل نخست خود مشغول مى گردد و آن ديگرى كه خواب ديده بود، نان بر سر دارد وپرندگان از: مى خورند، به دار آويخته مى شود، آنان نيز پس از كمىتامل دانستند كدام يك از آن دو نفر آزاد و كدام اعدام مى شوند. علت اين كه يوسف بهصراحت اعدامى را تعيين نفرمود، شايد نمى خواست به طور مستقيم او را ناراحت سازد و اينخبر ناگوار را به او اظهار نمايد. بديهى است كه خود آن دو از روى تناسب خواب وتعبير يوسف ، اين مطلب را دانستند و هر كدام تعبير خواب خود را فهميدند. آنگاه غلام دومى- يعنى آن كسى كه خواب ديده بود نان روى سر دارد و پرنده ها از آن مى خورند و بهگفته برخى : مامور غذا يا آشپز مخصوص شاه بود - از تعبير يوسف ناراحت شد و طبقبعضى روايت ها به يوسف چنين گفت : من دروغ گفتم و چنين خوابى نديده بودم . ولىيوسف (عليه السلام ) در جوابش فرمود: آن چه از من پرسيديد و تعبيرى كه كردمخواهد شد و حتمى است (69) و به او گوشزد كرد اين اتفاق خواهد افتاد.
در خواب يوسف از رفيق زندانى 
پرونده آن دو رفيق زندانى بررسى شد: يكى تبرئه و ديگرى محكوم به اعدام گرديد.ماموران براى بيرون بردن آنان وارد زندان شدند، آن دو براى خداحافظى نزد دوستخردمند و دانشمند خود يوسف صديق آمدند، يوسف به آن يكى كه مى دانست تبرئه و آزاد مىشود گفت : مرا نزد آقا و سرپرست خود ياد كن (70) و احوالم را به اوگزارش بده و تا بى گناهيم را بداند، شايد بدين طريق وسيله آزادى مرا از زندانفراهم سازد!
پر واضح است كه اين درخواست منافاتى با مقامتوكل و تسليم يوسف به خداى تعالى نداشت و اين كه برخى خواسته اندعمل يوسف را بر غفلتش ‍ از ياد خدا حمل كنند و لغزشى برايش فرض كنند و آيه شريفرا نيز به همين گونه تفسير كرده اند، بى مورد است و روايت هاى نيز كه بدان استشهادنموده اند، چندان اعتبارى ندارد؛ بلكه به گفته برخى از استادان بزرگوار مخالف بانص قرآن كريم بوده و مورد اعتماد نيست و معناى آيه شريفه فاءنساه الشيطان ذكرربه نيز اين است كه شيطان از ياد آن - جوان آزاد شده برده بود يوسف را نزد شاهيادآورى كند و جوابش را بده بگويد، نه آن كه شيطان خدا را از ياد يوسف برد .
بارى يوسف از وى خواست كه نامش را نزد شاه ببرد و اوضاعش را بازگو كند، اما از آنجاكه انسان فراموش كار است ، همين كه جوان دربارى تبرئه و آزاد شد، از خوشحالى و ياگرفتارى يوسف را از ياد برد و گزارش حال او را به شاه نداد و در نتيجه يوسف عزيزبدون جرم و گناه چند سال ديگر در زندان ماند، كه بسيارى از مفسران آن را هفتسال ذكر كرده اند.
خواب شاه و نجات يوسف از زندان 
سالهايى كه مقدر شده بود تا فرزند پاك دامن يعقوب در زندان بماند، با تلخى وناكامى سپرى شد و دوران آزادى از زندان و عظمت يوسف فرا رسيد، خواب هولناكى كهشاه ديد و حكايت از آينده تاريك براى مرد مصر مى كرد، سبب شد تا همان جوان آزاده شدهاز زندان - كه به شغل ساقى گرى شاه گمارده شده بود - به ياد يوسف بيفتد و نامشبه عنوان يك دانشمند خردمند كه خواب هاى مهم را تعبير مى كند و از آينده خبر مى دهد، نزدشاه ببرد و وسيله آزادى و فرمانروايى او در كشور پهناور مصر فراهم گردد.
خوابى كه شاه مصر ديده چنين بود كه گفت : من در خواب ديدم هفت گاو چاق كه هفت گاولاغر آنها را مى خورند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشك ديدم
(71) وى براىتعبير آن جمعى از كاهنان و معبران را خواست و خواب را برايشاننقل كرد و تعبيرش را جويا شد!
كاهنان و معبران سرشان را به زير انداخته و به فكر فرو رفتند، ولى فكرشان بهجايى نرسيد و همگى در پاسخ شاه گفتند: اينها خواب هاى پريشان و آشفته است و ماتعبير خواب هاى آشفته را نمى دانيم (72)
آنان به سبب غرورى كه داشتند، حاضر نشدند بهجهل خود درباره تعبير اين خواب عجيب اعتراف كنند و آن را در زمره خواب هاى آشفته و بىتعبير قرار داده و سپس گفتند: ما به اين گونه خواب هاى آشفته و پريشانى كهمعمول افكار پريشان پيش از خواب است ، آگاه و دانا نيستيم .
در اين جا بود كه ناگهان ساقى شاه به ياد رفيق خردمند و عالم زندانى اش ‍ افتاد وبه نظرش آمد كه چگونه آن جوان دانشمند و حكيم خواب او و رفيقش را تعبير كرد و همهچيز مطابق تعبير وى واقع گرديد، لذا بى درنگ رو به شاه كرد و گفت : من تعبيراين خواب را به شما خبر مى دهم (73)به شرطى كه مرا نزد دوست زندانيمبفرستيد تا از وى جوياى تعبير آن شوم و هر چه او گفت به شما خبر دهم ، زيرا او مردخردمندى است كه تعبير خواب را به خوبى مى داند.
شاه مصر كه سخن معبران نگرانى و پريشانيش را برطرف نكرده بود و هم چنان دربارهآن خواب هولناك فكر مى كرد، از اين پيشنهاداستقبال كرده و ساقى را به زندانى نزد آن جوان دانشمند زندانى فرستاد.
يوسف مانند هر روز به دل جويى از زندانيان و رسيدگى به وضع رفيقان محبوس وگرفتار خود سرگرم بود، كه ناگهان به او خبر دادند آماده ديدار ساقى مخصوص شاهباشد كه از دربار آمده است . سپس يوسف متوجه شد همان رفيق زندانى اش است كه در وقتخداحافظى و آزادى اش ، يوسف از وى آن درخواست مشروع را كرده بود نزد وى آمد و بىصبرى از يوسف مى خواست تا سوالش را مى خواست تا سوالش را پاسخ گويد.
فرزند بزرگوار يعقوب آمادگى خود را براى شنيدن سخنانش به وى ابلاغ فرمود وساقى لب گشوده و گفت : اى يوسف عزيز و اى مرد(74) راستگوى بزرگوارى كه هر چه مى گويى راست و درست است ، تو تعبير اين خواب را به ماخبر ده كه هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را مى خورند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشكيدهديگر (75) و تعبير آن را بگو شايد من نزد مردم يعنى نزد بزرگان ودانشمندان و ساير مردم كه مى خواهند از تعبير اين خواب عجيب آگاه شوند، بازگردم وآنها نيز از تعبير آن آگاه شوند و از مقام علمى و دانش سرشارى كه تودارى مطلع گردند و عظمت تو ايشان مكشوف شود.
سخن ساقى تمام شد و همان طور كه انتظار مى رفت ، حضرت يوسف بدون آن كه سخنىاز بى وفايى اش به ميان آورد كه چند سال يوسف را فراموش كرد و شرط رفاقت رابه جاى نياورده بود با بزرگوارى و جوانمردى و روى بازى كه حكايت از اصالتخانوادگى و مقام نبوتش مى نمود، شروع به تعبير خواب كرد و چنين فرمود: هفتسال فراخى و پر آبى در پيش ‍ داريد طبق عادتى كه داريد يا از روىجديت و كوشش بيشتر بايد زراعت و كشت كنيد بهدنبال آن هفت سال قطحى در پيش است . در اين هفتسال فراخى بجز اندكى كه براى سد جوع لازم داريد، مابقى ران را هرچه دروكرديد (76) و تمام محصولى را كه برداشت كرديد همه را در همان خوشه اشانبار كنيد و فقط به مقدارى كه براى خوراك خود مصرف داريد برداريد و بقيه راهمان طور كه گفتم ذخيره و انبار كنيد تا در سال هاى قحطى از آن استفاده كنيد و چون هفتسال قحطى و سختى پيش ‍ آمد، آن چه را در اين هفتسال ذخيره كرده ايد بخوريد و تا آن سالها نيز بگذرد و به دنبالشسال فراخى پيش آيد و اوضاع به حال عادى برگردد.
اين تعبير، گذشته از اين كه حكايت از كمال علم و دانش تعبير كننده آن مى كرد، معرفشخصيت علمى دانشمندى بود كه سالها در كنج زندان به سر مى برد و كسى از مقامشآگاه نبود. از اين بالاتر آن كه اين تعبير، پيش ‍ بينى مهمى را براى نجات ملت مصر ازقحطى دربرداشت كه خواه و ناخواه شاه و درباريان و دانشمندان مصر را به فكر وامىداشت تا از روى احتياط، هم كه شده براى آينده دشوار و سختى كه در پيش دارند وتدبيرى به كار برند و علاج واقعه را قبل از وقوع بكنند.
بزرگوارى يوسف 
يوسف در اين ماجرا از نظر عادى و معمولى كمال مردانگى و بزرگوارى را نشان داد، زيرافرزند عزيز يعقوب كه سالها بدون هيچ گونه جرم و گناهى آن همه مرارت و سختىزندان را كشيده و حتى برا استخلاص خود از همين رفيق بى وفا و فراموش كار استمدادكرده ، در اين جا مى توانست از اين فرصت پيش آمده از بيان تعبير خواب ، چند جمله بهصورت درد دل و شكوه از او اظهار كند و فراموش كاريش را به رخش بكشد و سپس خوابرا تعبير كند و بلكه تعبير خواب را به آزادى از زندانموكول كند، و اگر اين كار مى كرد به خصوص با اين كه جرمى از وى سراغ نداشتند وبى صبرانه مى خواستند تعبير مناسب اين خواب را بشنوند، حتما موردقبول شاه و درباريان و دانشمندان مصرى قرار مى گرفت و ممكن بود يوسف (عليهالسلام ) همان گونه كه پيش از آن هنگام تعبير خواب دو رفيق زندانى براى مقام علمىخود آن جمله را به آن دو اظهار كرد و فرمود: من پيش از آن كه خوراكى براى شمابياورند و از چگونگى و خصوصيات آن به شما خبر مى دهم ؛ تا آن دو را براىشنيدن سخنان بعدى خود آماده سازند، در اين جا نيز بدين وسيله شاه و بزرگان مصر رااز مقام خود آگاه سازد و خبرهايى از آينده شاه و مردم مصر بدهد و سپس آن تعبير عجيب رااظهار كند.
به علاوه مى توانست در آن وقت فقط خواب شاه را تعبير كند و بگويد هفت گاو چاق ولاغر، هفت سال فراخى و هفت سال قحطى است كه در پيش داريد و به همين مقدار اكتفا كند وديگر آن تدبير عاقلانه و بزرگ را به فكر هيچ يك از عالمان و بزرگان مصر نمىرسيد براى جلوگيرى از نابود شدن مردم و نگهدارى آذوقه و گندم نمى كرد.
از نظر عادى يوسف بزرگوار، گذشت و جوانمردى زيادى از خود نشان داد، اما اين نكته راهم بايد در نظر داشت كه حضرت يوسف در آن زمان يك انسان عادى و معمولى نبود بلكهاو در آن وقت يكى از پيامبران الهى بود كه مسئوليت سنگين و با اهميت نبوت راقبول كرده بود و براى هدايت و نجات مردم از گرفتارى روحى و مادى از هر نظر خود راآماده كرده و مانند ساير انبياى الهى به هر گونه فداكارى در اين راه آماده شده بود، ازاين رو ما نمى توانيم رفتار او را با رفتار مردمان معمولى ديگر بسنجيم و كار مردانبزرگ آسمانى را با ديگران قياس كنيم .
آرى از افراد عادى ، اين همه گذشت و بزرگوارى شگفت انگيز است و شايد يك انسانمعمولى اين همه جوان مردى و مردانگى از خود نشان ندهد، اما از مردان الهى و پيامبران نمىتوانند جز اين انتظار داشت ، چنان كه در حالات انبياى ديگر از اين نمونه فداكارى ها وگذشت ها فراوان ديده مى شود.
از اين رو آنچه در برخى از روايت ها و سخنان ديده مى شود كه گويند پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله ) فرمود: اگر من به جاى يوسف بودم هنگامى كه فرستاده شاهنزد من آمد، با آن شرط مى كردم كه مرا آزاد كنيد تا تعبير خواب را بگويم ...قابل اعتماد نيست و روايت معتبرى بر طبق آن نرسيده تا ناچار بهتاويل باشيم ، بلكه اين سخن با مقام انبياى الهى و به خصوص پيغمبر بزرگواراسلام نيز سازگار نيست و به گفته گروهى از بزرگان اگر بخواهيم اين گونهروايت ها را بپذيريم يكى از دو محذور لازم آيداول آن كه ما عمل يوسف را تخطئه كنيم با اين كه يوسف (عليه السلام ) در اين موردكمال بزگوارى و مردانگى و حسن تدبير را انجام داده بود. ديگر آن كه پيغمبر گرامىاسلام را شخصى عجول و بى صبر بدانيم كه اين هم با مقام آن بزرگوار كه در گذشتاز دشمنان خونخوارى چون ابوسفيان و ديگران در داستان فتح مكه و جاهاى ديگر زبانزدهمه است ، سازگار نيست .
اشتياق شاه به ديدار يوسف 
فرستاده شاه كه همان ساقى مخصوص و رفيق سابق يوسف در زندان بود، پس از شنيدنآن تعبير عجيب كه ضمنان پيش بينى و تدبير براى نجات مردم مصر از قحطى آينده نيزمحسوب مى شد، به سرعت خود را به دربار شاه رسانيد و در حضور شاه و درباريان ودانشمندانى كه منتظر آمدن وى و شنيدن تعبير خواب و چشم به راهش بودند، ايستاده و بهدقت تعبير يوسف را از خواب شاه گزارش داد و همه جزئياتى را كه يوسف گفته بود،براى آنان نقل كرد.
شاه و حاضران مجلس كه با دقت به گفتار ساقى گوش مى دادند، از تعبير عجيب يوسفبه سختى در شگفت ماندند و همگى مشتاق ديدارى اين شخصيت بزرگوار و حكيم خردمندگرديدند و كم كم به اين فكر افتادند كه چرا بايد چنين مرد خردمند و حكيمى در زندانباشد و به چه جرمى او را به زندان افكنده اند. به ويژه شخص شاه مى بيند معمايىكه هيچ يك از دانشمندان و عالمان دربارش نتوانستندحل كنند و خوابى كه حكايت از آينده سختى براى مردم مصر مى كرد و آنان بر اثر بىاطلاعى و غرور، حمل بر خواب هاى پريشان و آشفته كردند، اين جوان دانشمند زندانى بهبهتر وجهى تعبير كرده و تدبيرى هم براى اداره آينده سخت كشور مصر نموده است .
از اين رو شاه مصر مى خواهد تا هر چه زودتر اين عالم را از نزديك ببيند و از علم و دانشو تدبيرش در كارهاى مهم مملكتى استفاده كند.
همين موضوع سبب شد تا فرمان بدهد كه اين جوان را نزد من آوريد و با اينفرمان او را به دربارش احضار كرد.
فرستاده مخصوص شاه براى ابلاغ اين فرمان به زندان آمد، وى تصور مى كرد باابلاغ فرمان يوسف بى درنگ از زندان خارج شده و به دربار مى رود، اما برخلافانتظار، يوسف در پاسخ اين فرمان به فرستاده مخصوص چنين گفت : نزد سرپرستو آقاى خود بازگرد و از او بپرس ‍ حال زنانى كه دست هاى خود را بريده اند؟ و البتهپروردگار من به نيرنگشان آگاه است (77)
براى فرستاده مخصوص و زندانيان ديگر كه از موضوع مطلع شدند، اين سخن شگفتانگيز بود و شايد هر كدام اصرار داشتند حضرت بى درنگ از زندان خارج شده و نزدشاه برود و تعجب مى كردند كه چگونه يك فرد زندانى پس از اين كه سالها در زندانمانده و اكنون به بهترين وجهى وسيله نجاتش فراهم شده و شاه مملكت مشتاق ديدار اوست ،از رفتن به نزد وى خو دارى مى كند و مى خواهد بى گناهى خود را پيش شاه و بزرگانمملكت ثابت كند.
از نظر ظاهر نيز اين محاسبه درست بود، اما اين پيغمبر بزرگ الهى به همان اندازه كهبه آزادى خود از آن محيط خفقان آور و تاريك و زندگى سخت و دشوار علاقه مند است ،بيش از آن نيز به شرف و حيثيت و آبرويش ‍ مى انديشد و نمى خواهد هنگام ورود به قصرسلطنتى ، زمام دار مصر و درباريان و معبران كشور مصر به عنوان يك فرد آلوده به اونگاه كنند و به نام يك زندانى متهم و گناه كار او را بشناسند و با دين او داستان معاشقهنامشروع با زنان مصرى و كام جويى از آنها براى آنها تداعى كند، بلكه مى خواست تابراى شاه و ديگران روشن شود كه وى به جرم پاكى به زندان افتاده و دامن از او بهگناه و آلودگى بكشانند و او با كمال شهامت و تقوا دست رد به سينه شان زد و از جادهعفت و پاك دامنى منحرف نشد.
تبليغ يكتاپرستى و گذشتى ديگر 
و اين كه يوسف در پيغام خود به شاه مصر و تحقيق ازحال زنان ، نامى از زليخا نبرد با اين كه وى اساس فتنه بود و گرفتارى هاى يوسفبه دست وى انجام شده بود و نيز او بود كه پاى زنان ديگر را به اين ماجرا كشايند -دليل ديگرى بر جوانمردى و گذشت او است كه نمى خواست در اين داستان نام زليخا وشوهرش كه چند سال سمت سرپرستى و كفالت او را به عهده داشتند، به ميان آيد و بهخاطر اثبات پاك دامنى اش آنان را رسوا كرده و موضوع تقاضاى كام جويى نامشروعزليخا و امتناع خود را دوباره زنده كند.
از اين رو تنها به گوشه اى از ماجرا كه تحقيق و بررسى آن بى گناهيش را اثبات مىكرد، اكتفا نمود و نام همسر عزيز مصر را به ميان نياورد. مطلب ديگرى كه از جمله انربى بكيدهن عليم به دست مى آيد، اين مطلب است كه يوسف از اين فرصت نيز بارديگر براى رسالت الهى خود استفاده كرد و نام خداى يكتا و داناى به امور نهانى را بهحساس ترين مقام سياسى مصر و بزرگان و دانش مندان آن كشور گوشزد كرد و آيين ومرام خود را نيز به طور ضمنى به آنان خبر داد، يعنى آن پروردگار بزرگى كه من اورا خداى خويش مى دانم و پروردگار من است ، از نيرنگ زنان مصرى به خوبى آگاه استو علت بريدن دست هاى آن ها را مى داند، اما شما كه به چنين خدايى ايمان نداريد، داستانرا، تحقيق و بررسى كنيد تا حقيقت بر شما مكشوف گردد.
تحقيق و بررسى 
فرستاده مخصوص دوباره بازگشت و پيغام يوسف را به شاه رسانيد و فرمان رواىمصر كه تازه از وجود چنين مرد دانش مندى ميان زندانيان آگاه شده بود با اين پيغام درصدد برآمد تا علت زندانى شدن او را تحقيق كند و به همين منظور زنان را خواست وموضوع را از آن ها پرسيد.
از دنباله داستان معلوم مى شود كه پادشاه مصر پس از تحقيق دستور احضار زليخا را نيزدر آن جلسه صادر كرد. زليخا نيز از روى ميل با اكراه ، در جلسه مزبور حضور پيداكرد و پاك دامنى يوسف اعتراف كرد.
قرآن كريم سواءلى كه پادشاه يا قضات در اين باره از زنان مصرى كردند اين گونهبيان كرده است : داستان شما چيست ؟ در آن وقتى از يوسف كام مى خواستيد چه منظورىداشتيد؟ (78)
زنان در پاسخ اظهار داشتند: پناه بر خدا! يوسف از آلودگى مبرا و پاك است ما بدى وگناه از او سراغ نداريم اين ما بوديم كه او را به ناپاكى دعوت كرديم ، ولى اواز دايره عفت و تقوا پا فراتر ننهاد و هيچ گونه انحرافى پيدا نكرد.
زن عزيز هم ديگر نتوانست حقيقت را كتمان كند و بى پرده گفت : اكنون حقيقت آشكارشد و من هم به پاكى و عفت يوسف اعتراف مى كنم ، به راستى كه وى كوچك ترينانحرافى پيدا نكرد و من بودم كه از او كام خواستم و بى شك در سخن خود كه مىگويد بى گناه به زندان رفته از راستگويان است (79)
قرآن كريم در دنباله گفتار همسر عزيز مصر مطلبى را در دو آيه ديگر بيان كرده كهميان مفسران اختلاف است كه آيا تتمه گفتار همسر عزيز است يا سخن يوسف صديق است كهدر زندان پس از آزادى از زندان گفت .
ترجمه آن دو آيه اين است : و اين بدان سبب بود كه بدان من در غياب وى خيانتى بدونكردم و به راستى كه خداوند نقشه خيانت كاران را به هدف نمى رساند و من خود راتبرئه نمى كنم كه همانا نفس اماره انسان را به كار بد وامى دارد، مگر آن كس كه خدابدو رحم كند و حتما پروردگار من آمرزنده و مهربان است . (80)
آنان كه معتقدند اين سخنان دنباله گفتار زليخا در مجلس بازپرسى است . مى گويند اينسخنان چسبيده به گفتار همسر عزيز مصر بوده و وجهى ندارد ما سياق عبارت را به همزده و روى گفتار را به سوى يوسف بر گردانيم تا ناچار شويم براى ارتباط مطلبجمله اى را در تقدير بگيريم و مثلا بگوييم اين جمله در تقدير است كه چون موضوعرا به يوسف گفتند، يوسف علت اين عمل خود را كه براى شاه پيغام داد موضوع را تحققكند اين گونه ذكر كرد كه من اين كار را كردم تا عزيز مصر بداند من در غياب او خيانتنكردم و..... بلكه دو آيه را دنباله گفتار زليخا مى گيريم و محذورى هم لازم نمىآيد.
ولى آنان كه عقيده دارند اين دو آيه گفتار يوسف است و تناسبى با گفتار زليخا ندارد،به چند دليل تمسك جسته اند:
اولا؛ در آنجا كه مى گويد: اكنون حقيقت آشكار شد كه من يوسف را به كام جويى دعوتكردم (81) و به گناه و خيانت خويش اعتراف مى كند، آنگاه چگونه دنبالش مىگويد: اين گناه براى آن بود كه بداند من در غيابش ‍ خيانتى بدو نكردم اگرمنظورش از او شوهرش باشد تناقض گفته است ، چون يك جا اعتراف به خيانتخود كرده و بلافاصله خيان را از خود دور ساخته است و اگر منظورش يوسف باشد، بازهم بدو خيانت كرد كه او را مجرم معرفى كرده و به زندانش افكند.
ثانيا، چنان كه مى دانيم زليخا زنى كينه توز و هوس باز و از همه بالاتر بت پرستبود و چنين زنى چگونه مى تواند اين سخنان بلند و پر ارجى را كه داراى معرف عالىتوحيدى و حاكى از ايمان و تقوا و توكل گوينده آن به خداى يكتا است ، اظهار كردهباشد، زيرا وى خداى يكتا را نمى شناخت تا بگويد: و ان الله لايهدى كيد الخائنين (82) يا بگويد: ... الا ما رحم ربى ان ربى غفور رحيم ... (83)
از مجموع سخنان طرفين با توجه به نكته هايى كه در آيه شريفه است ؛قول دوم صحيح تر به نظر مى رسد، اگر چه جمعى از نويسندگان مصرى و غير مصرىكه در اين باره قلم فرسايى كرده اند، اصرار دارندقول اول را ثابت كرده و قول دوم را رد كنند.
به هر صورت بر اساس قولاول ، معناى آيه با توضيحى مختصر چنين مى شود كه زليخا در حضور شاه مصر وديگران گفت : اين كه من صريحا اعتراف مى كنم يوسف قصد خيانت به من نداشت و منبودم كه مى خواستم از او كام جويى كنم به دو علت بود: يكى براى اين كه يوسفبداند من هنوز در عشق او صادق و در محبت به وى صميمى ام ، بهدليل آن كه من در غياب وى بدو خيانت نكرده و به راست گويى و پاك دامنى او گواهى دادم. و ديگر آن كه من در طول اين چند سال با همه نقشه هاى خائنانه ام مى خواستم يوسف راپيش شوهرم و ديگران گناه كار و خود را بى گناه جلوه دهم و به همين منظور او را بهزندان افكندم ، ولى اكنون مى بينم همه اين كارها نتيجه معكوس داد و به زيان من تمام شدو خداى بزرگ وضع را طورى پيش برد كه همه چيز به نفع يوسف و رسوايى من تمامشد. از اين رو دانستم كه خداوند نقشه خائنان را به ثمر نمى رساند و بهتر است كه بهحقيقت اعتراف كنم . اعتراف من به اين كار به سبب فرمان نفس سر كش انسان به بدى است، مگر آن كه خداوند به انسان رحم كرده و در برابر خواهش هاى نفسانى توفيق مقاومتبدهد و گرنه مهار كردن آن مقدور نيست . اين نفس سركش بود كه مرا به اين كار زشتوادار كرد، ولى اينك اميدارم كه خدا مرا ببخشد، كه به راستى او آمرزنده و مهربان است
طبق قول دوم كه گفتار يوسف باشد، معناى آيه روشن است و نيازى به توضيح ندارد وچنان كه گفته شد مناسب تر همين است كه بگوييم گفتار يوسف صديق است و بيان اينمعارف عالى از شخصى مانند همسر عزيز مصر بعيد به نظر مى رسد.
و به هر ترتيب اين اعتراف زنان مصرى ، براى شاه و ديگران جاى ترديدى باقىنگذاشت و كه يوسف (عليه السلام ) بدون هيچ گونه جرم و گناهى به زندان رفته وسال ها بى سبب در زندان بوده است . در صورتى كه هيچ نقطه ابهام و تاريكى از نظرآلودگى در دوران زندگى كاخ نشينى اين جوان دانشمند و بزرگوار ديده نمى شود وكاخ نشينانى چون بانوى عزيز مصر و زنان ديگر مصرى بوده اند كه نقشه كام جويىاز اين جوان با تقوا و عفيف را كشيده و شكست خورده اند، يا شوهر بى غيرتش كه با اطلاعاز مراوده همسرش با يك جوان بيگانه خم به ابرو نياورده و با جمله كوتاه استعفرىلذنبك (84) كه به همسرش گفته ، موضوع را ناديده گرفته و بى گناه را بهجاى مجرم و گناه كار به زندان افكنده است .
كشف اين ماجرا علاقه و اشتياق شاه و ديگران را به ديدار يوسف چند برابر كرد و بههمان اندازه عزيز مصر و همسرش را از چشم او انداخت و موقعيت وى را لكه دار ساخت تا آنجاكه گفته اند كشف اين ماجرا منجر به عزل وى از آن منصب مهم گرديد. و چنان كه در صفحههاى بعد خواهد خواند شاه مصر، يوسف را به جاى وى به آن منصب گماشت و بدين ترتيبيوسف صديق ، عزيز مصر گرديد.
تقاضاى مجدد شاه براى ديدار يوسف 
پيغام يوسف سبب شد تا شاه مصر درباره داستان زنان مصرى و همسر عزيز تحقيق وبررسى كند و اين كند و كاو موجب شد تا پادشاه اشتياق بيشترى به ديدار يوسف پيداكرده و تصميم بگيرد او را به سمت مشاور مخصوص و محرم اسرا خود انتخاب نموده و دركارهاى مهم مملكتى از عقل و درايت و كاردانى وى استفاده كند، از اين رو براى بار دومفرستاده مخصوص خود را با دستورى ويژه براى آوردن يوسف به زندان فرستاد. قرآنكريم متن دستور شاه مصر را اين گونه نقل مى كند: پادشاه گفت : او را نزد من آوريدتا براى كارهاى مهم مملكتى خود برگزينم و محرم خويش گردانم و چون با او گفت وگو كرد و عقل و درايت او را ديد و بدو گفت تو امروز در نزد ما داراى منزلت و مقام و امينهستى (85)
شاه مصر پيش از مصر وى ، يكى از بزرگترين منصب هاى مهم مملكتى را براى او در نظرگرفت و دانست كه اين جوان بزرگوار گذشته و از بزرگترين مقامى كه از نظر علم ودانش و فرزانگى دارد. از نظر تقوا و عفت نيز بى نظير است و قدرتش در برابرنيروهاى اهريمنى نفس و مهار كردن هواهاى نفسانى فوق العاده و بلكه فوق قدرت بشرىاست . در ضمن اين مطلب هم براى او روشن شد كه اين قهرمان بزرگ ، مرد بلند همت وشريفى است و از آن افراد بسيار و اندكى است كه شرف و حيثيت خود را بيش از هر چيزدوست دارد و مانند ساير افراد متملق و چاپلوسى نيست كه به هزاران وسيله مشتبث مىشوند تا به پست و مقامى برسند يا به ديدار شاهنائل گردند و از وى درخواستى بنمايند. وى مردى است كه رفتن به دربار فرعون مصرو ملاقاتش را براى خود افتخارى نمى داند و با اظهار علاقه او به ملاقاتش همه چيز رافراموش نمى كند. خلاصه ، اين جوان همان كسى است كه پادشاه مصر مى خواهد و اگرمقامى را بپذيرد، از هر نظر آراسته و لايق آن مقام است و مانند افراد عادى نيست كه عاشقپست و منصب هستند، اگر چه لياقت آن را نداشته باشند.
بارى فرستاده مخصوص به زندان آمد و نزد يوسف رفت و دستور پادشاه مصر را بهوى ابلاغ نمود و تحقيق و بررسى از زنان مصرى را نيز به اطلاعش رسانيد و ازشهادتى كه زنان و به خصوص همسر عزيز مصر در پاك دامنى و برائت ساحت قدس اوداده بودند، آگاهش كرد.
يوسف (عليه السلام ) ديگر وجهى براى توقف خود در زندان نديد و از سويى فرصتىبرايش پيش آمده بودند تا بدين وسيله مرام مقدس توحيد را با قدرت و نفوذ بيشترى دركشور مصر رواج دهد و از نظر مادى هم با گرفتن اختياراتى از پادشاه مصر به خوبىمى تواند مردم را در دوران قحطى از گرسنگى و هلاكت نجات بخشد و بزرگ ترين خدمترا به مردم مصر نمايد، او ديگر دليلى ندارد كه فرستاده شاه را نااميد برگرداند وپاسخ را ندهد، از اين رو موافقت خود را اعلام كرده و به همراه فرستاده مخصوص ‍ بهسوى كاخ سلطنتى حركت نمود.
شاه و بزرگان دربار و دانشمندان معبر همگى چشم به راه آمدن يوسف بودند و براىديدار اين مرد فوق العاده و ملكوتى و دانشمند بزرگ و گمنام . دقيقه شمارى مى كردندكه ناگهان فرستاده مخصوص وارد سرسرا شد و پس از تعظيم متعارف ، ورود يوسف رابه كاخ اطلاع داد و سپس خود يوسف - كه گويند در آن سىسال از عمرش گذشته بود - وارد مجلس ‍ شد.
شاه او را نزد خود نشاند و با او گفت و گو كرد هر جمله اى كه ميان آن دو رد وبدل مى شد، علاقه شاه به او بيشتر مى شد. پادشاه مصر با همان گفت و گوى مختصردانست كه او خيلى بالاتر و دانشمندتر از آن است كه وى تصور مى كرد و مقام علمى وعقل و تدبير و همچنين شخصيت ايمان ، تقوا، امانت و پاك دامنى اشقابل سنجش با افراد ديگر نيست ، از اين رو بى اندازه شيفته كمالات او گرديد و تاآنجا كه بدون درنگ و بى آن كه با درباريان و مشاوران مخصوص خود مشورت كند روبه وى كرد و گفت : تو امروز در پيشگاه ما داراى منزلت و امين هستى (86) و هرچه بخواهى مى توانى انجام دهى و هر منصبى را بپذيرى ، به تو واگذار مى كنيم .
يوسف (عليه السلام ) ميان همه پست هاى مهم مملكتى منصب خزينه دارى سرزمين مصر راانتخاب كرد و در پاسخ شاه چنين گفت : خزينه هاى مملكت را در اختيار و فرمان من قرارده كه من شخص نگهبان و دانائى هستم (87)
انتخاب اين پست نيز فقط براى آن بود كه با آگاهى و اطلاعى كه از وضع آينده مردممصر و قحطى داشت و خواب شاه هم حكايت از آن مى كرد مى خواست كار كشت و برداشتمحصول و واردات و صادرات غله در خزانه هاى مملكتى مستقيما تحت نظر و دستور او باشدتا در هفت ساله اول كه دوران وسعت و فراخى نعمت و پر محصولى است ، اضافه برمايحتاج زندگى مردم مصر، بقيه را بدون كم و كاست در خزينه ها ذخيره كند و از اسرافهايى كه معمولا در اين دستگاه ها مى شود؛ جلوگيرى كند و مردم بى پناه مصر راسرپرستى كرده تا در سال هاى قطحى از هلاكت و نابودى محافظت كند. به طور كلىقبول كردن اين سمت تنها به خاطر حفظ جان ميليون ها انسانى بود كه خطر بزرگىتنها در آينده آنها را تهديد كرده و وسيله خوبى براى پيشبرد هدف مقدس توحيدى اومحسوب مى شد. و گرنه يوسف طالب مقام و رياست و خوشى و لذت نبود كه با مقاممعنوى و شخصيت روحانى او منافاتى داشته باشد.
و اين پاسخى است به برخى از افراد كوته بين كه خواسته اند اين پيشنهاد وقبول مسئوليت را بر يوسف بزرگوار خرده گرفته و زير علامتسوال ببرند.
از اين رو در روايت ها آمده است يوسف در تمامسال هاى قحطى هيچگاه شكم خود را سير نكرد و غذاى سير نخورد و وقتى از او پرسيدندبا اين كه تمام خزينه هاى مملكت مصر در دست توست ، چرا گرسنگى مى كشى و خود راسير مى كنى ؟ در جواب فرمود: مى ترسم خود را سير كنم و گرسنه ها را فراموشنمائيم .
و با توضيحى كه ذكر شد ديگر جاى اين سوال باقى نخواهد ماند كه چرا يوسف با آنكه مقام نبوت داشت مسئوليت خزانه دارى كافرى را پذيرفت ؟
زيرا پس از احساس مسئوليت در پذيرفتن مقام فرق نمى كند واگذار كننده اين پست و مقام، زمام دار خداشناس و موحدى باشد و يا شخص كافر و بت پرست و پذيرنده اين مقامپيغمبر باشد يا امام يا يكى از اولياء و دانشمندان بزرگ الهى .
در روايتى آمده كه مردى به امام هشتم على بن موسى الرضا (عليه السلام ) ايراد گرفتو گفت : چگونه ولى عهدى ماءمون را پذيرفتى ؟ امام در جوابش ‍ فرمود: آيا پيغمبربالاتر است يا وصى پيغمبر؟ آن مرد گفت : البته پيغمبر. حضرت باز فرمود:آيا مسلمان برتر است يا مشرك ؟ آن مرد گفت : بلكه مسلمان .
امام (عليه السلام ) در جواب آن مرد گفت : عزيز مصر مشركى بود و يوسف پيغمبر خدابود و ماءمون مسلمان است و من هم وصى پيغمبرم . يوسف خود را از عزيز درخواست منصبكرد و گفت مرا بر خزينه دارى مملكت بگمار كه من نگهبان و دانا هستم ، ولى مرا ماءمونناچار به قبول كردن ولى عهدى خود كرد (88)
به هر صورت پذيرفتن منصب هاى ظاهرى يا درخواست آن از طرف مردان الهى درصورتى كه مصلحتى در كار باشد، هيچ گونه منافاتى با شاءن و مقام روحانى و الهىآنان ندارد و موجب ايراد و اشكال نيست .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation