بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب قصه های اسلامی و تکه های تاریخی, عمران علیزاده   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     QESEH001 -
     QESEH002 -
     QESEH003 -
     QESEH004 -
     QESEH005 -
     QESEH006 -
     QESEH007 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

28 - كشتار دسته جمعى بنى اميه

چون منصور دوانيقى شام را فتح كرد و مروان حمار را كشت بهاهل خراسان كه سپاهيانش بودند گفت : من دربارهآل مروان تدبيرى دارم ، فلان روز آماده شويد، روز موعود بنى مروان را كه هشتاد مردبودند به بهانه اخذ عطا احضار نمود، چون در مجلس حاضر شدند فرستاده منصور نزدآنهارفت و با صداى بلند گفت : حمزه بن عبدالمطلب بيايد و عطايش را بگيرد بنىمروان به هلاك خود يقين كردند، دفعه سوم آمد و صدا زد: حسين بن على كجاست ، دفعهچهارم آمد و صدا زد: يحيى بن زيد كجاست ؟ سپس اجازه داده شد كه وارد مجلس منصورشوند عمربن يزيد كه قبلا رفيق منصور بود نيز در ميان آنها بود با خود روى بساطنشانيد، و بقيه را اذن جلوس داد، اهل خراسان عمود بدست در اطراف آنها اماده ايستاده بودند.
منصور گفت : عبدى شاعر كجاست ؟ عبدى بپا خاست و شروع بخواندن قصيده اى در مدحبنى عباس و مذمت بنى اميه نمود، چند شعر كه خواند عمربن يزيد گفت : اى پس زانيه ،عبدى ساكت شد، عبدالله سربزير انداخت ، پس از لحظاتى گفت : ادامه بده چون ازخواندن قصيده فارغ شد عبدالله كيسه اى كه سيصد دينار داشت به او داد.
سپس رو به اهل خراسان كرد و گفت : ((دهيد )) سر آنها را با عمودها كوبيدند تا مغزشانفرو ريخت سپس رو به عمربن يزيد كرد و گفت : پس از آنهازندگى بر تو فائدهندارد گفت : همانطور است ، او را هم كوبيدند دستور داد روى جنازه پلاس انداخته و سفرهپهن كرده مشغول صرف غذا شدند در حالى كه ناله بغض آنها هنوز بگوش ميرسيد.
پس از صرف غذا گفت : از روزى كه حسين عليه السلام را فهميده ام مانند امروز غذاىگوارا نخورده ام ، بعد دستور داد از پاى آنها كشيده در باغ دارالاماره به دار زدند، پس ازچندى يك روز مشغول صرف غذا بودند دستور داد پنجره اطاق را كه بباغ باز ميشد،بگشايند، بوى گند جنازه ها مشام اهل مجلس را پر كرد، گفتند: خوبست كه دستور دهيدپنجره بسته شود، گفت : بخدا سوگند اين بوى برايم از بوى مشك بهتر ودل پسندتر است .
((فاتح شام و كشنده بنى اميه عبدالله بن على بود كه از جانب منصور متولى جنگ بابنى اميه و والى شام بود، ظاهرااين جريان بدست او اتفاق افتاده و در متن داستان نيزمنصور را تغيير داده با نام عبدالله ادامه داده است ، دركامل مبرد جلد دوم اين داستان را به عبدالله بن على نسبت داده است - ع ))
مروان بن محمد معروف به مروان جعدى و مروان حمار آخرين خليفه بنى اميه كه ابو مسلمخراسانى در زمان او خروج نمود، و با كشته شدن او درسال 133 هجرى خلافت بنى اميه كه زياده از هشتادسال بود منقرض شد.


29 - خون مرا نشوئيد

در سال 51 هجرى موقعى كه ميخواستند در ((مرج عذراء ))بدستور معاويه ((حجربن عدى))را به شهادت برسانند، به خويشاوندان خود كه در آنجا حاضر بودند رو كرد وفرمود: زنجير مرا از من نگشائيد، خونهاى بدن و لباسهايم را نشوئيد، چون من در جادهآخرت با معاويه ملاقات خواهم كرد.
مدرك :
الاستيعاب فى معرفه الاصحاب ج 1 ص 331
حجربن عدى كندى معروف به ((حجر الخير ))از اصحابرسول خدا و از ابدال روزگار بود، وى از دوستداران با وفاى اميرالمومنين عليه السلامو ساكن كوفه بود، در سال 51 هجرى كه زيادبن ابيه از طرف معاويه والى كوفه شدطبق سنت معاويه از امير المومنين عليه السلام بدگوئى و از عثمان مدح نمود، حجر ويارانش به مقابله و دفاع برخاستند، بالاخره زياد خبيث ، حجر و را با يازده نفر ازيارانش گرفته و با غل و زنجير مقيد نمده همراه با شهادتنامه جعلى به شام پيش معاويهفرستاد، معاويه دستور داد آنها را در محلى بنام ((مرج عذراء )) مظلومانه كشتند. ((سلامالله على حجر و اصحابه ))


30 - بانوى شكيبا

زنى بنام ام عقيل در صحرا زندگى ميكرد، چند نفر مهمان برايش وارد شدند، در اينحال يكى از چوپانها آمد و گفت : پسرت عقيل نزد شترها بود كه شترها بر سر چاه ازدحامكرده و او را بچاه انداختند و مرد، آن بانو به چوپان گفت : بيا وظيفه مهمان نوازى رابجا بياور، گوسفندى آورد، چوپان آنرا ذبح كرد، و او غذا را مهيا نمود پيش مهمانها آوردمهمانها غذا تناول كرده و ار صبر و قوت قلب آن بانو در تعجب بودند.
چون از غذا فارغ شدند ام عقيل نزد مهمانها آمدو گفت : ميان شما كسى هست كه قران بلدباشد؟ يكى گفت : آياتى برايم بخوان تا با آن تسلى يابم ، اين آيه را خواند: وبشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انا لله و انا اليه راجعون .
زن رو به طرف مهمانها نمود و گفت : خدا حافظ، سپس رو به قبله ايستاد و چند ركعت نمازخواند و گفت : خدايا من به آنچه فرموده بودىعمل كردم تو نيز به آنچه داده اى عمل كن :
مدرك :
سفينه البحار ج 2 ص 7.


31 - بكاره هلاليه و معاويه

معاويه به مدينه رفته بود بكاره هلاليه كه بانوى شجاع و از علاقمندان على عليهالسلام بود، و در اثرى پيرى چشمهايش كم سو شده بود اجازه ملاقات خواست ، پس ازكسب اجازه وارد شدند و سلام داد و نشست ، معاويه پس ‍ از رد جواب سلام پرسيد: حالتچطور است خاله ؟ گفت : خير است يا امير المومنين .
معاويه گفت : روزگار تغييرت داده است ، گفت : كار روزگار همين است ، همه چيز را تغييرميدهد، هر زنده پير ميشود و هر مرده به قبر ميرود، عمر و عاص گفت : يا اميرالمومنين اين زنبود كه در صفين مردم را بر عليه ما تحريك ميكرد و ميگفت :

يا زيد دوننك فاستثر من دارنا

سيفا حساما فى التراب دفينا

قد كنت اذخره ليوم كريهه

فاليوم ابرزه الزمان مصونا

يعنى اى زيد زود باش آن شمشير برنده را كه در خانه زير خاك پنهان كرده ام بردار،آنرابراى روز سخت ذخيره نموده بودم كه امروز وقت بيرون آوردن آنست .
مروان گفت : بخدا قسم او بود كه ميگفت :
اترى ابن هند للخلافه مالكا

هيهات ذاك و ان اراد بعيد

منتك نفسك فى الخلاء ضلاله

اغراك عمرو للشقا و سعيد

يعنى : آيا پسر هند را صاحب و مالك خلافت مى پندارى ؟ او از خلافت خيلى دور است ، نفستو از از روى گمراهى تو را آرزومند خلافت كرده و عمرو و سعيد هم ترا فريب داده اند.
سعيد بن عاص گفت : بخدا سوگند كه او ميگفت :
قد كنت اطمع ان اموات و لا ارى

فوق المنابر من اميه خاطبا

فالله اخر مدتى فتطاولت

حتى رايت من الزمان عجائبا

فى كل يوم للزمان خطيبهم

بين الجميع لال احمد عائبا

آرزو ميكردم كه بميرم و بالاى منبر از بنى اميه خطيبى نبينم ، ولى خدا عمرم را طولانىكرد تا روزگار عجائبى ديدم ، هر روز خطيبى از ايشان بالاى منبر رفته و ميان مردم ازآل محمد بدگوئى ميكنند.
چون ساكت شدند بكاره گفت : بخدا قسم اينها را من گفته ام ، و آنچه نميدانيد زياده ازاينها است ، معاويه خنديد و گفت : اينها مانع احسان و نيكى نمودن من نسبت به تو نميشود،هر حاجتى كه دارى بخواه بكاره گفت : از تو چيزى نميخواهم .
مدرك :
العقد الفريد ج 2 ص 105.

32 - از صلح حديبيه انتقاد داشت

در صلح حديبيه بعض اصحاب به اين صلح اعتراض كرد و گفت : يارسول الله مگر ما مسلمان نيستيم ؟ حضرت فرمود: بلى هستيم گفت : مگر آنها كافرنيستند؟ فرمود: بلى هستند، كفت : پس چرا در دين خود تن به ذلت و زبونى ميدهيم ؟فرمود: من به آنچه ماءمورم عمل ميكنم .
اين شخص از خدمت پيغمبر خارج شده به جمعى از صحابه گفت : مگر پيغمبر بما وعدهنداده بود كه وارد مكه شويم ، در حالى كه الان مارا از آن بازداشتند و با ذلت و زبونىبرميگرديم ، اگر يار و ياورى داشتم تن به اين ذلت نميدادم ، ابوبكر به اين شخصگفن : واى بر تو، ملازم حلقه ركاب او باش ، بخدا قسم او پيغمبر خداست و خدا او راضايع نخواهد كرد.
سپس ابوبكر گفت : مگر پيامبر به تو گفته بودامسال وارد مكه ميشويم ؟ گفت : نه ، ابوبكر گفت حتما وارد مكه ميشوى ، موقعى كهرسول اكرم مكه را فتح نمود كليدهاى كعبه را بدست گرفت و اين شخص را خواند وفرمود: اين را به شما وعده داده بودند.
مدرك :
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 10 ص 180.
(در سيره ابن هشام ج 3 ص 331 مى نويسد كه اين شخص اعتراض كننده عمر بن خطاببوده است .)
صلح حديبيه : در سال ششم هجرت رسول اكرم در ماه ذى القعده با هفتاد شتر قربانىهمراه چهارصد نفر يا زياد براى انجام عمره از مكه بيرون شد، چون كفار مكه خبردارشدنددر منزل حديبيه ، يك منزلى مكه جلو آن حضرت را گرفتند، پس از جريانهاى زياد صلحنمودند به اينكه ده سال ميان پيامبر و اهل مكه محاربه نباشد، به بلاد يكديگر بدونمزاحمت سفر كنند، هر كس از كفار مسلمان شود قريش او را اذيت نكنند و هر كس با قريش همپيمان شود مسلمانان معترض او نشوند، سال آيندهرسول خدا و مسلمانان عمره بجا آوردند و لى زياده از سه روز در مكه نمانند و...


33 - كيفر خيانت به خلق الله

بيهقى از عبدالحيمد بن محمود نقل ميكند كه نزد ابن عباس بوديم كه مردى آمد و گفت : بهحج ميامديم كه در محلى بنام ((صفاح )) يكى از همراهان ما از دنيا رفت ، برايش قبرىكنديم كه دفنش كنيم ، ديديم مار سياهى لحد را پر كرد، قبر ديگرى كنديم باز يديممار آن قبر را پر كرده ، قبر سوم كنديم باز ماز در آن نمايان شد، جنازه را بى دفنگذاشته پيش تو براى چاره جويى آمديم .
ابن عباس گفت : آن مار عمل اوست ، برويد او را در بقيه و يك طرف قبر بگذاريد، اگرتمام زمين را بكنيد مار در آن خواهد بود، برگشته و او را در يكى از قبرها انداختيم ، چوناز سفر برگشتيم پيش همسرش رفته و خبر مرگ او را داده و از كارهاى شخص مردهسوال كرديم زن گفت : او آرد ميفروخت ، غذاى خانواده خود را از خالص آن برميداشت ، سپسبه ان مقدار كه برميداشت كاه و نى خرد كرده قاطى آرد نموده ميفروخت .
مدرك :
حياة الحيوان ماده افعى نوشته : كمال الدين محمد بن مومسى مصرى شافعى مؤ لف شرحمنهاج نووى ، شرح سنن ابن ماجه ، و حياة الحيوان متوفاى 808 هجرى در قاهره


34 - جاهل بود جواب نداد

ابراهيم بن برادر هارون الرشيد بشدت از امير المومنين عليه السلام منحرف بود، روزىبه مآمون گفت : على بن ابيطالب را در خواب ديدم و با او راه رفتم تا به پلى رسيديم، خواست از من جلو افتد كه او را گرفتم و گفتم : تو ادعاى خلافت ميكنى بوسيله زنى(بعنوان اينكه همسر دختر پيغمبر ميباشى ) در صورتى كه ما به خلافت از توسزاوارتريم ولى او را در جواب بليغ و كامل نيافتم .
ماءمون پرسيد: به تو چه جواب داد ؟ گفت : فقط در جوابم گفت : سلاما سلاما، مامونگفت : بخدا سوگند كه جواب كامل داده ، ابراهيم پرسيد: چطور؟ مامون گفت : چون دانستهكه نادان ميباشى جواب نداده خداى متعال ميفرمايد: و اذا خاطبهم الجاهلون قالو سلاما
مدرك :
: سفينة البحار ج 1 ص 79
ابراهيم بن مهدى عباسى برادر هارون شخص سياه چهره و تنومند شاعر و در غنا وارد، وبه نواختن عود عاشق بود، ابوفاس حمدانى او را شيخ المغنين ناميده ، پس ازقتل امين بسال 202 هجرى در بغداد با او بيعت كرده و لقب ((المبارك ))دادند، در ذى الحجه203 خلع كردند، پس از خلع مدت هفت سال مخفى ميزيست ، تا درسال 210 هجرى او را در لباس زنانه گرفته نزد ماءمون بردند، پس از سرزنش وسوال او را عفو نمود.
عبدالله بن هارون معروف به مامون هفتمين خليفه عباسى بود، در خلفاء بنى عباس داناتراز او نبود، پس از برادرش امين بخلافت رسيد، مدت بيستسال و پنج ماه خلافت نمود، در هيجده رجب سال 218 هجرى از دنيا رفت .


35 - از حكميت بيزارى ميكرد

سويد بن غفله گويد: در زمان خلافت عثمان با ابوموسى اشعرى در كنار فرات بوديمكه ابوموسى گفت : از رسول خدا شنيدم كه ميفرمود: بنىاسرائيل گرفتار تفرقه و اختلاف شدند، دو نفر را براى حكميت انتخاب نمودند كه خودحكمين گمراه شده و مردم را گمراه نمودند، كار امت من نيز بدانجا خواهد كشيد كه دو نفر رابه حكميت برگزينند، ولى آن دو گمراه شده مردم را گمراه ميكنند.
سويد گويد: به ابوموسى گفتم : مبادا تو يكى از آن دو حكم باشى ، ابوموسى باشنيدن اين سخن پيراهن خود را از تنش بيرون آورد و گفت : من از حكميت بيزارم ، و فكرآنرا از سرم بيرون ميكنم همچنانكه از اين پيراهن بيزارم و از تن خود بيرون كردم .
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 13 ص 315.
سويد غفله در زمان رسول خدا مسلمان شد ولى آن حضرت را نديد، صدقه خود را بهماءمور حضرت داد، روز دفن رسول اكرم وارد مدينه شد، در جنگ صفين در يارى على عليهالسلام بود، صدو بيست و هشت سال در دنيا عمر نمود تا درسال هشتاد هجرى از دينا رفت .
عبدالله بن قيس معروف به ابوموسى اشعرى صحابى در زمانرسول اكرم به حكومت زبيد و عدن و سواحل يمن منصوب شد، در زمان عمر و عثمان بهحكومت بصره و كوفه نامزد شد، و در زمان خلافت على عليه السلام نيز از طرف آنحضرت والى كوفه وبد كه با آن حضرت از طريق وفا و خوب رفتار نكرد، در جريانحكميت از طرف ياران حضرت به حكميت منصوب شد، در عاقبت از عمرو عاص فريب خورده ومورد لعن دائمى على عليه السلام قرار گرفت .


36 - در طمع خلافت بود

عمربن خطاب در حال مرگ بود كه پسرش عبدالله - به طمع آنكه پدرش او را بعنوانخليفه معرفى كند - نزد پدر رفت و گفت : يا امير المومنين براى امت محمد صلى الله عليهو آله خليفه معين كن ، چون اگر چوپان شبرها و گوسفندانت پيش تو آيد و آنها را بدونشبان و نگهبان رها كند او را توبيخ كرده و ميگوئى : چرا امانت خود را ضايع كردى و آنهارا بدون مستحفظ گذاشتى ؟ نميشود كه امت محمدى را بى سرپرست گذاشت ، پس براىآنها خليفه معين كن .
عمر گفت : اگر براى آنهاخليفه معين كنم كار تازه اى نكرده ام جون ابوبكر اين كار راكرده است ، و اگر ايشانرا بحال خود رها كنم باز كار تازه نيست ، چونرسول اكرم چنان كرد و براى خود جانشين معرفى نكرد، عبدالله با شنيدن اين سخن ازپدرش ماءيوس شد.
مدرك :
مروج الذهب ج 2 ص 321.
((حقير گويد: منطق عبدالله صحيح است و رسول اكرم هم بدون تعيين جانشين از دنيانرفته بلكه طبق روايات معتبر بين الفريقين در موارد متعددرسول خدا به جانشين خود اشاره و تصريح كرده ،مثل حديث ابتداء دعوت ، حديث غدير، حديث منزله و احاديث ديگر، ولى خليفه خواسته اينهارا ناديده و غير كافى بگيرد - ع ))


37 - معاويه و قيصر

معاويه چون پير شد شبها خوابش نمى برد، نزديكهاى صبح كه ميخواست بخوابد صداىناقوسها بد خوابش ميكرد، روزى رو به اطرافيانش كرد و گفت : اى گروه عرب آيا ميانشما كسى هست كه دستور مرا بجا آورد و من سه ديه قبلا به او بدهم ، و ديه دو نفر رابعد از مراجعت ؟ جوانى از قبيله غسان بپا خاست و گفت : من آماده ام ، گفت : نامه مرا بهقيصر مى برى ، چون به بساط او رسيدى با صداى بلند اذان ميگوئى ، جوان گفت :بعد از آن چه معاويه گفت : فقط همان ، جوان گفت : چه كار كوچك و مزد بزرگ !
نامه را گرفت و روانه شد، چون بدر بار قيصر رسيد با صداى رسا اذان داد، كشيشهابا شمشيرهاى آخته به او حمله نمودند كه او را بكشند، قيصر خود را به روى او انداخت وكشيشها را به حق حضرت عيسى قسم داد كه دست نگهدارند، چون ساكت شدند جوان را باخود برده روى تخت نشسته و او را پيش روى خود نشاند، روى به كشيشها كرد و گفت :
اى گروه كشيشها! معاويه پير و كم خواب شده و صداى ناقوسها او را ناراحت كرده اينجوان را فرستاده كه در اينجا اذان بگويد و ما او را بكشيم ، تا معاويه بدست آويز آنمسيحيان شام را بخاطر صداى ناقوسها بكشد ولى بر خلافخيال معاويه بايد او سلامت برگردد،
جوان را جامه و توشه داده بسام برگرداند، چون معاويه جوان را زنده و سالم ديدپرسيد: سلامت برگشتى ؟ گفت : بلى امانه از جانب تو.
مدرك :
عيون الاخبار دينورى ج 1 ص 198.


38 - ارم ذات المعاد

هيكل (معبد) بزرگى كه در شهر دمشق بود، و بنام ((جيرون )) شهرت داشت ، بانى وسازنده آن ((جيرون بن سعد عادى )) بود، سنگهاى مرمر را از جاهاى مختلف براى بناى آنفراهم نمود، و ((ارم ذات المعاد ))كه در قران از آن ياد شده همانهيكل جيرون است ، نه آن افسانه اى كه كعب الاحبار براى جلب خوشنودى معاويه بافته وجعل كرده .
مدرك :
مروج الذهب ج 2 ص 225
در كتاب قمقام مى نويسد: موقعى كه سرهاى ابو عبدالله عليه السلام و يارانش و اسراىاهل بيت را از دوازده جيرون وارد شام ميكردند يزيد در غرفه نشسته و تماشا ميكرد، چوننظرش به اسراء و سرها افتاد اين اشعار را سرود:

لما بدت تلك الحمول و اشرقت

تلك الشموس على ربى جيرون

نعب الغراب فقلت : صح اولا تصح

فلقد قضيت من الرسول ديونى

چون آن بارها از دور نمايان و آن خورشيدها بر تپه هاى جيرون نور افشان شدندت غرابصداى مرگ و سوگ سرداد، گفتم : فرياد كن و يا فريادنكن برايم فرقى نمى كند،چون من از پيغمبر طلبهاى خود را گرفتم ، يعنى قصاص بدر و احد را از فرزندانشگرفتم .
مدرك :
قمقام زخار چاپ اسلاميه ج 2 ص 555 تاءليف حاج فرهاد ميرزا پسر عباس ‍ ميرزا نوهفتحعليشاه متولد ماه جمادى الاولى سال 1233 قمرى ، متوفاىسال 1306 قمرى ، تاءليف اين كتاب را در سال 1303 شروع نموده و درسال 1304 ختم نموده است .

39 - ميخواست خانه را آتش زند

ابوبكر پس از گرفتن بيعت از مردم عمر را با جمعى بسوى خانه فاطمه عليها السلامفرستاد تا على و كسانى را كه با او در خانه بودند جهت بيعت احضار كنند، و گفت : اگرمقاومت و خوددارى كردند با ايشان بجنگيد، عمر آتشى با خود برد تا خانه را آتشبزنند، فاطمه عليهما السلام با او روبرو شد و گفت : كجا اى پسر خطاب ؟ آيا آمده اىخانه ما را بسوزانى ؟ عمر گفت : بلى مگر اينكهداخل شويد در آنچه امت داخل شده است .
مدرك :
المختصر ابوالفداء، ج 1 ص 156.
عمر همراه با عده اى از مهاجر و انصار بطرف خانه فاطمه رفتند عمر گفت : يا بايدبيرون آمده بيعت كنيد و يا خانه را آتش ميزنيم ، زبير با شمشير آخته بيرون شد كهزياد بن لبيد با مرد ديكگر او را گرفتند، شمشيرش از دستش ‍ افتاد، عمر آنرا برداشتهو به سنگى كوبيد و شكست ابوبكر از جماعتى كه از بيعت او تخلف كرده : در خانه علىعليه السلام جمع شده بودند پرس جو كرد، عمر را جهت احضار آنها فرستاد، عمر بهخانه على رفته آنها را صدا كرد و به بيعت دعوت نمود، چون از بيرون آمدن خوددارىكردند عمر هيزم خواست و گفت : قسم به آن خدائى كه جان عمر در دست اوست اگر بيروننيائيد خانه را با ساكنانش آتش ميزنم ، گفتند: يا ابا حغص فاطمه در آنجاست ! گفت :باشد.
مدرك :
الامامة و السياسة نوشته ابن قتيبه دينورى .


40 - ميخواست بنى هاشم را بسوزاند

مسعودى گويد: عبدالله بن زبير تمامى بنى هاشم را در زندان عارم كه در دره مكه بودجمع كرده دهانه دره را پر از هيزم كرد كه اگر تا چند روز با او بيعت نكنند هيزم را آتشزده همه آنها را بسوزاند، چون مختار از جريان اطلاع يافت ابو عبدالله جدلى را با چهارهزار سوار فرستاد تا آنها را نجات دهد.
عروة بن زبير برادرش عبدالله را درباره جمع بنى هاشم در دره و تهيه هيزم معذورميداشت و ميگفت : او ميخواست اختلاف كلمه نشود و مسلمانها متفرق نگردند، و باداخل نمودن آنها در بيعت خود مسلين را متفق الكلمه نمايد، چنانكه عمر بن خطاب درباره بنىهاشم كرد چون از بيعت ابوبكر تخلف كردند هيزم جمع كرد تا خانه آنها را آتش زند.
چون از بيعت ابوبكر تخلف كردند هيزم جمع كرد، تا خانه آنها را آتش ‍ زند.
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 20 ص 147 بنقل از مروج الذهب ج 3 ص ‍ 86.
عبدالله بن زبير كنيه اش ابو خبيب مادرش اسماء ذات النطاقين دختر ابوبكر بود درسال اول هجرت متولد شد در جنگ جمل دستيار خاله اش عايشه و از فرماندهان سپاه بود،موقع بيعت خواستن به يزيد لعنه الله از مدينه فرار نموده به كعبه پناهنده شد، پس ازمرگ يزيد در اكثر بلاد بعنوان خليفه از او بيعت كردند، بالاخره در نيمه جمادى الاخرىسال 73 هجرى بدستور عبدالملك بن مروان ، حجاج بن يوسف ثقفى مكه را محاصره نمودهعبدالله را بقتل رسانيد، عبدالله بن زبير با على عليه السلام و خاندانش ‍ عدوات داشت .
((در تاريخ يعقوبى ج 2 ص 261 مى نويسد: عبداللهچهل روز در نمازها صلوات را ترك كرد، چون پرسيدند: چرا صلوات بر پيغمبر را ترككردى ؟ گفت : چون او خانواده بدى دارد، موقعى كه به او صلوات فرستاده ميشود دماغآنها نفخ ميكند - ع ))
عروة بن زبير برادر عبدالله بود مامقانى (ره ) او را از دشمنان سر سخت امير المومنينعليه السلام دانسته و فرموده : به آن حضرت دشنام مبداد و دروغ مى بست .
مختار بن ابو عبيد ثقفى ، مادرش دومه دختر وهب بود، درسال اول هجرت متولد شد در سال 66 ظهور نموده دشمنان امام حسين عليه السلام را كشت ،در سال 67 هجرى بدست مصعب بن زبير كشته شد، امارتش يكسال و نيم و عمرش 67 سال بود.


41 - از دفن خليفه مانع ميشد

مدائنى نقل ميكند كه طلحه سه روز مانع دفن شد، تا آنكه حكيم بن حزام و جبير بن مطعم ازعلى عليه السلام در خواست مساعدت نمودند، موقعى كه عده اى از خانواده عثمان خواستند اورا برده در كنار ديوارى كه به ((حش كوكب ))معروف بود، و يهوديها مرده هاى خود را درآن دفن ميكردند دفن كنند طلحه عده اى سنگ بدست در سر راه آماده نمود كه جنازه را بزمينانداخته و مانع دفنش شوند، على عليه السلام سفارش نمود و سوگند داد كه مانعنشوند، لذا دست برداشتند، تا كسان عثمان او را در حش كوكب دفن كردند.
طبرى آورده كه چون معاويه به مردم مسلط شد دستور داد ديوار را بر داشته و آنجا را بهقبرستان بقيع متصل كردند، و مردم را دستور داد كه مرده هاى خود را كنار قبر عثمان دفنكردند تا به قبرستان مسلمين متصل شد.
طلحة بن عبيدالله يكى از اصحاب معروف رسول خدا بود، به غير از بدر در ساير جنگهاشركت داشت ، بعد از رحلت نبوى بدنيا و جمع ثروت گرائيد، از دشمنان سر سخت عثمانبود و مردم را بر عليه او تحريك ميكرد، پس ازقتل عثمان اولين كسى بود كه پا بر منبر نهاده به على عليه السلام بيعت كرد، سپسبيعت خود را شكسته همراه زبير و عايشه جنگجمل را براه انداختند، و در اين جنگ با تير مخفى مروان كشته شد.


42 - عمل منافقانه

زمخشرى نقل ميكند كه ابوهريره ((مضيره ))(غذائى است كه از شير ترشيده درست ميكنند)را بسيار دوست ميداشت ، موقع غذا نزد معاويه و سر سفره او ميرفت و مضيرهتناول ميكرد، و موقع نماز نزد على عليه السلام رفته در نماز به او اقتدا ميكرد، چوناعتراض كردند گفت : مضيره معاويه لذيذتر است ، و نماز پشت سر على بهتر است .
((لابد اين جريان در صفين بود كه على عليه السلام و معاويه نزديك هم بودند - ع ))
مدرك :
سفينة البحار ج 2 ص 713.
ابولقاسم محمود بن عمر زمخشرى از علما معروفاهل سنت است مولفاتى دارد كه از جمله آنهاست تفسير الكشاف و كتاب ربيع الابرار در27 رجب سال 467 هجرى در زمخشر چشم به جهان گشود، مدتى در مكه مكرمه سكونتاختيار نمود لذا به ((جارالله ))ملقب شد، سپس بوطن خود برگشته در شب عرفهسال 528 هجرى از دنيا رفت .
ابوهريره دو سى يكى از اصحاب رسول خدا بود، در شكم پرستى معروف بود، درجعل حديث و ساختن روايات بى اساس بقدرى گستاخ بود كه عمر بن خطاب او را ازنقل حديث ممنوع نمود، و مورد اعتراض عايشه يكى ديگر از حديث سازان ) و عثمان و علىعليه السلام واقع شد، در سال 57 -59 از دنيا رفت ، وليد بن عقبه حاكم مدينه بر اونماز خواند.


43 - خدا على را رحمت كند

حسين بن على عليه السلام وارد مجلس معاويه شد، عبدالله بن زبير و ابو سعيدعقيل هم آنجا بودند، معاوبه رو به امام حسن كرد و گفت : على بزرگ بود يا زبير؟ امامحسن فرمود: سنشان نزديك بود، على از زبير بزرگ بود، خدا على را رحمت كند، ابنزبير گفت : خدا زبير را رحمت كند، امام حسن تبسم كرد و چيزى نگفت .
ابو سعيد گفت : حرف على و زبير رانزن ، على مردم را به كارى دعوت كرد كه خودشرئيس و در سركار بود، و مردم از او پيروى كردند، زبير مردم را به كارى دعوت كردكه زنى در راءس آن بود، چون دو لشگر بهم رسيدند زبير فرار كرد، و صبر ننمودكه حق آشكار شود و باطل از بين برود، مرد كوچكى با او ملاقات كرد -(منظور ابن جرموزاست ) او را كشته سرش را پيش على برد.
ولى على مانند پسر عمويش رسول اكرم براه خود ادامه داد و برنگشت ، خدا على را رحمتنكند، ابن زبير گفت : اگر غير از تو (منظورش امام حسن بود) اين سخنان را ميگفت جوابشرا ميدادم ، ابو سعيد گفت : كسى كه باو كنايه ميزنى به تو توجه و اعتنا ندارد.
مدرك :
: العقد الفريد ج 4 ص 14.
زبير بن عوام از اصحاب و عمه زاده رسول اكرم و برادرزاده خديجه بود، در پانزدهسالگى چهارمين يا پنجمين نفر بود كه اسلام آورد به حبشه سپس به مدينه مهاجرتنمود، در تمام جنگهاى پيامبر شركت داشت ، پس از رحلترسول اكرم از طرفداران على عليه السلام و مخالفين عثمان بود، در خلافت عثمان هفت نفراز صحابه به موقع مرگ زبير را وصى خود نمودند، زبير يكى از برپا نمايندگانجنگ جمل بود، در دهم جمادى الثانيه سال 36 هجرى در اثرتذكر على عليه السلام از جنگكناره گرفته بطرف منزلش ‍ ميرفت كه بدست ابن جرموز كشته شد، موقع مرگ 66 يا67 سال داشت .


44 - نام مقدس محمد

پيش از رسول اكرم با نام مقدس ((محمد غير از سه نفر ناميده نشده بود پدران آن سه نفربه طمع رسيدن فرزندانشان بمقام نبوت آنها را محمد ناميدند، آنها عبارتند از: محمد بنسفيان مجاشعى جد جد فرزدق ، محمد بن احيحة بن حلاج برادر مادرى جناب عبدالمطلب ،محمد بن حمران بن ربيعه
پدران اين سه نفر مهمان پادشاهى شدند كه از كتاباول اطلاع داشت ، وى از نام و بعثت رسول اكرم به ايشان صحبت كرد، موقع مسافرت اينسه نفر همسران آنها حامله بودند، آنها در دل خود نذر كردند كه اگر فرزندشان پسرباشد نامش را محمد بگذارند، لذابه نذر خودعمل كرده و نام پسران خود را ((محمد ))گذاشتند.
مدرك :
وفيات الاعيان ج 5 ص 148.


45 - تو رديف بزرگان نيستى

وائل بن حجر بن ربيعه از بزرگان حضرموت ، و پدارنش از پادشاهان آنجا بودند،وائل در مدينه شرفياب خدمت رسول اكرم شد، حضرت او را احترام بسيار نمود، عباى خودرا روى زمين پهن كرده وائل را روى آن نشانيد، و قطعه زمينى به او بخشيد، معاويه راماءمور نمود كه با او رفته زمين را به او معرفى كند.
روز بسيار گرم بود، معاويه با پاى عريان پشت سر شتروائل ميرفت ريگهاى داغ پاى او را ناراحت كرد بهوائل گفت : مرا هم سوار رديف خود كن ، وائل گفت : تو لايق آن نيستى كه رديف بزرگانشوى ، كفشهايت را بده بپوشم كه پاهام سوختوائل گفت : اى پسر ابوسفيان از بخل نيست كه كفشهايم را بتو نيمدهم ، بلكه خوش ندارمكه بزرگان از يمن بشنوند تو كفشهاى مرا بپا، كردى ولى اين اجازه را بتو ميدهم كه درسايه شترم راه روى و اين مقدار امتياز براى تو كافى است .
وائل زنده ماند تا زمان خلافت معاويه را درك نمود، روزى وارد مجلس ‍ معاويه شد، معاويهاو را شناخت و جريان گذشته را بياد آورد، وائل را احترام كرد، و خواستوائل از او عطا و بخششى قبول كند ولى او قبول نكرد، معاويه پيشنهاد كرد كه براى اوماهيانه و مقررى تعيين كند كه هر ماه بگيرد، باز همقبول نكرد و گفت : من از آن بى نيازم ، شهريه را به كسى بده كه از من مستحق تر است .
مدرك :
1 - الاستيعاب ج 5 ص 1562.
2 - عيون الاخبار دينورى ج 1 ص 271.


46 - مانند توپ برگردانيد

شعبى گويد: چون مردم به عثمان بيعت كردند وارد منزلش شد بنى اميه و ابوسفيانگرد او جمع شدند تا آنكه خانه از بنى اميه پر شد، درها را بستند، ابوسفيان كهچشمهاى ظاهريش باطنى كور شده بود پرسيد: آيا در مجلس ‍ شخص اجنبى هست ؟ گفتند:نه ، گفت : خلافت را مانند كره و توپ در دست بگيريد و به يكديگر پاس دهيد، مرگزآنرا در بنى اميه قرار دهيد، قسم به آنكه ابوسفيان به آن قسم ياد ميكند نه عذابى هستو نه حسابى ، نه بهشتى هست و نه آتشى ، نه بعث و زنده شدن و نه قيامت .
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 9 ص 53.
صخربن حرب معروف به ((ابو سفيان ))در جاهليت از بزرگان قريش و پس ‍ از ظهوراسلام از دشمنان سر سخت اسلام و پيامبر بود، در جنگ احد و خندق سرپرستى قريش وبنى كنانه را بر عليه رسول خدا عهده دار بود،سال هشتم هجرى در فتح مكه اظهار مسلمانى نمود، در جنگ حنين و طائف در خدمت پيغمبر بودموقع وفات پيامبر از جانب آن حضرت فرماندار نجران بود، 57سال قبل از هحرت متولد شدو در سال 31 هنجرى وفات يافت .


47 - مرده ها را شماتت كرد

امام حسن عليه السلام در مجلس معاويه و شياطين او فرمود: شما را بخدا به ياد داريد كهروز بيعت عثمان ، ابوسفيان كه چشمهايش كور شده بود، به حسين عليه السلام - گفت :برادر زاده دست مرا گرفته به قبرستان بقيع ببر، حسين دست او را گرفته بهقبرستان بقيع برد وسط قبرستان ايستاد و با صداى بلند گفت : اىاهل قبور آنچه براى آن مى جنگيديد اكنون بدست ما افتاده است در حالى كه شما زير خاكپوسيده ايد.
حسين گفت : خدا محاسن سفيدت را قبيح كند، سپس دست خود را از دست او كشيد و در قبرستانرها كرد و رفت ، اگر نعمان بن بشير دست ابوسفيان را گرفته و بمدينه نميآورد درقبرستان هلاك ميشد.
مدرك :
سفينة البحار ج 1 ص 633
امام حسن مجتبى اولين فرزند على و فاطمه سلام الله عليهما و دومين امام شيعيان است ، شبنيمه ماه رمضان سال سوم هجرت در مدينه چشم به جهان گشود، پس از شهادت پدرش درسال 40 هجرى بامامت رسيد و مردم كوفه به او بعنوان خليفه بيعت كردند، پس از ششماه در نتيجه بى وفائى اصحاب و حيله هاى معاويه دست از كار كشيده با معاويه باشرائط چندى مصالحه نمود، آخر الامر بدست همسرش با زهرى كه معاويه فرستاده بودمسموم شد، در 28 صفر سال 50 هجرى در سن 57 سالگى در مدينه از دنيا رفت ، عايشهو بنى اميه نگذاشتند كنار قبر جدش دفن شود لذا در بقيع كنار قبر مادر بزرگش بنتاسد دفن شد.
امام حسين دومين فرزند حضرت على و فاطمه عليهم السلام و امام سوم شيعه است ، در سومشعبان سال چهارم هجرى در مدينه چشم به جهان گشود، پس از برادرش امام حسن عليهالسلام به امامت رسيد، پس از مرگ معاويه درسال شصت هجرى در اثر فشار عامل يزيد در مدينه شب 28 رجب بسوى مكه حركت كرد، درروز هشتم ذى الحجه همان سال از مكه بسوى كوفه حركت نمود، روز دوم محرمسال 61 وارد سرزمين كربلا شد، روز دهم محرم با جواناناهل بيت و يارانش به شهادت رسيدند.
نعمان بن بشير انصارى هشت سال و هفت ماه پيش از وفاترسول خدا در مدينه بدنيا آمد معاويه او را عامل خود در حمص سپس در كوفه قرار داد، پساز معاويه يزيد نيز او را والى كوفه نمود، اصولا نعمان از هواخواهان معاويه و يزيدبود، پس از مرگ يزيد مردم شام را به بيعت عبدالله بن زبير دعوت كرد، در ذى الحجهسال 64 مردم او را كشتند.


48 - از برادرش دفاع كرد

عقيل بن ابيطالب رضى الله عنه بر معاويه وارد شد، معاويه او را احترام زياد كرد وحوائجش را برآورد، و قرضهايش را اذا نمود، در يكى از روزها معاويه گفت : بخدا قسمعلى حرمت تو را حفظ نكرد، قرابت ترا قطع نمود و با تو صله رحم نكرد.
عقيل گفت : على به من احسان بزرگ نمود و قرابت مرا رعايت و رحم مراوصل كرد، على بخدا حسن ظن داشت ولى شما بخدا بدگمان هستيد، او امانت خود را حفظ ورعيت خود را اصلاح كرد، در حالى كه شما به امانت خود خيانت و رعيت خود را تباه نموده وستم پيشه كرديد، از بدگوئى على زبان خود را نگهدار.
مدرك :
العقد الفريد ج 4 ص 4.
عقيل دومين پسر ابوطالب ، برادر بزرگ على عليه السلام ، شخص حاضر جواب ، عالمبانساب قريش و ايام عرب بود، قريش او را باكراه در بدر حاضر نمودند، درسال هشتم به مدينه هجرت نمود، رسول خدا باو فرمود: تو را به دو جهت دوست ميدارم :يكى بخاطر خويشاوندى تو، و ديگرى بخاطر اينكه عمويم ترا دوست ميداشت ، وى درزمان خلافت معاويه اختلاف است كه در زمان على عليه السلام بود يا بعد از شهادت آنحضرت ؟ عده اى قائلند كه پس از شهادت آن حضرت بوده است .


49 - حقش را موقع مرگ ميداد

عثمان به عيادت عبدالله بن مسعود رفت ، از او پرسيد: از چه ناراحتى و شكايت دارى ؟گفت : از گناهانم ، پرسيد: دلت چه ميخواهد؟ گفت : رحمت پروردگارم را، گفت : بگويمبرايت طبيب بياورند؟ گفت : طبيب بيمارم كرده است عثمان گفت : دستور دهم عطايت را از بيتالمال بپردازند - دو سال بودكه عثمان عطايش را قطع كرده بود - عبدالله گفت : من ديگربه آن احتياج ندارم ، موقعى كه احتياج داشتم ندادى ، حالا كه احتياج ميدهى ؟!
عثمان گفت : پس از مرگت براى دخترانت مى باشد، ابن مسعود گفت : مرا از فقر دخترانممى ترسانى ؟ من بدخترانم سفارش كرده ام كه هر شب سوره واقعه را بخوانند، چون ازرسول خدا شنيدم كه مى فرمود: هر كس هر شب سوره واقعه را بخواند هرگز فقر باونميرسد.
مدرك :
1 - الغدير ج ))ص 5 و اسد الغابه ج 3 ص 259.
عبدالله بن مسعود صحابى جليل القدر و قديم الاسلام بود، وى اولين كسى است ازصحابه كه درمكه علنى قران خواند، به حبشه ، سپس به مدينه مهاحرت نمود، در تمامىغزوات نبوى شركت داشت ، در جنگ بدر ابوجهل بدست او كشته شد، پس از رحلترسول اكرم نيز در جنگهاى بزرگ شركت نمود، عمر بن خطاب در خلافت خود او را بعنوانمعلم به كوفه فرستاد، در خلافت عثمان از او نامهربانيها و ستمهاى بسار ديد، درسال 32 هجرى از دنيا رفت ، زبير را وصى خود قرار داد، عمار ياسر و بقولى زبيربر او نماز خواند.


50 - انوشيروان و مزدك

مزدك در زمان قبادبن فيروز ظهور كرد، كتاب ((اوستا ))را تفسير وتاءويل نمود، در بعض چيزها با زردشت موافقت و در بعض چيزها مخالفت كرد، در احكام آنچيزهائى افزود و چيزهائى كم كرد، در اموال و املاك و غلامان و كنيزان و حتى زنان همه رامساوى و شريك دانست ، زن يكى را گرفته بديگرى داد، كارش رونق گرفت و اتباعشزياد شدند، قباد هم از او بيعت كرد.
روزى به قباد گفت : امروز نوبت من است ، بايد زن خوند يعنى مادر انوشيروان را دراختيار من بگذارى ، قباد هم مى پذيرفت كه انوشيروان بپاى مزدك افتاد و كفش او را ازپايش در اورده پايش را بوسيد، و گفت : در تماماموال و املاك سلطنتى تصرف كن ولى معترض مادرم مباش ، پس از التماس ‍ بسيار مزدكقبول كرد.
چون انوشيروان به سلطنت رسيد براى مردم اذن عمومى داد، مزدك هم وارد مجلس شد، پساز او ((منذرين ماء السماء )) - كه قبلا در حيره والى و نماينده حكومت ايران بود و قباداول او را عزل كرده بود - وارد شد انوشيروان گفت : من دو آرزو داشتم كه اميدوارم خدا هردو را برآورده باشد.
مزدك گفت : شاهان آن دو آرزو چيست ؟ گفت : يكى اينكه اين مرد بزرگوار (منذر) را بهكارش بگمارم دوم اينكه اين بى دينها را بكشم ، مزدك گفت : مگر ميتوانى همه مردم رابكشى ؟! انوشيروان كه تا اينجا خود را به غفلت و بى توجهى زده بود حالت جدىبخود گرفت و گفت :
زنازاده تو هم اينجا هستى ؟! بخدا سوگند از روزى كه پايت را بوسيده ام هنوز بوىگند جورابت از دماغم نرفته است ، سپس دستور داد مزدك را كشته و به دار زدند، و در يكنيم روز يكصد هزار نفر از مزدكيها را كشته واموال آنها را بين مردم مستمند و بى چيز قسمت كرد.
مدرك :
الكامل ابن اثير ج 1 ص 242 - 255.


51 - حديث سازان

معاويه جمعى از صحابه و تابيعن را اجير كرد در بدگوئى و عيب گيرى از على عليهالسلام اخبار و احاديث جعل كنند و براى اينكار مزدقابل توجهى معين كرد، ايشان هم رواياتى كه باب طبع و مورد پسند معاويه بود وضعكردند كه ابوهريره ، عمر و عاص ، مغيرة بن شعبه و عروة بن زبير از آن اشخاصبودند.
از جمله رواياتى كه ابوهريره جعل كرد و در واقع بى اساس ميباشد اين داستان است :على عليه السلام در حيات رسول اكرم از دخترابوجهل خواستگارى كرد، چون پيغمبر از جريان اطلاع يافت ناراحت و خشمگين شد، به منبررفت در خطبه فرمود: بخدا قسم دختر دشمن خدا با دختر ولى خدا در يك خانه جمعنميشوند، فاطمه پاره تن من است ، مرا ناراحت ميكند آنچه او را ناراحت ميكند، اگر علىميخواهد با دختر ابوجهل ازدواج كند بايد از دختر من جدا شود، آن وقت هر چه دلش ميخواهدبكند.
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 4 ص 64.


52 - يك حديث بى اساس :

خبرى كه در صحيح بخارى و صحيح مسلم درباره ابوبكرنقل نموده اند صحيح نيست خبر اين است : رسول اكرم در مرض موتش به عايشه فرمود:پدرت را بگو بيايد تا براى او نوشته اى بنويسم چون مى ترسم پس از من گويندهاى بگويد، و يا آرزو كننده اى آرزو كند، خدا و مومنان غير از ابوبكر كسى راقبول ندارند.
مدرك :
شرح نهج البلاغه ج 6 ص 13.
صحيح بخارى تاءليف محمدبن اسماعيل بخارى عالم معروفاهل سنت ، بسال 194 هجرى در بخارى متولد شد، درسال 210 هجرى براى طلب حديث دست به مسافرت طولانى زده به خراسان ، عراق ،مصر و شام سفر كرد، از صد هزار شيخ استفاده برد، كتابهائى تاءليف نمود كهمشهورترين آنها ((جامع صحيح ))است كه نزداهل سنت از معتبرترين كتب حديث است ، بخارىبسال 256 هجرى از دنيا رفت .
صحيح مسلم تاءليف مسلم بن حجاج نيشابورى يكى از حافظان و از علماءاهل سنت است ، بسال 204 هجرى در نيشابور چشم به جهان گشود براى كسب حديث بهحجاز، مصر شام و عراق سفر نموده ، بسال 261 هجرى در نيشابور از دنيا رفت ، كتاب اونزد اهل سنت در مرتبه دوم واقع است .


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation