بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تسنیم تفسیر قرآن کریم ، جلد 3, آیت الله عبدالله جوادى آملى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     fehrest01 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     KKSS0001 -
     KKSS0002 -
     KKSS0003 -
     KKSS0004 -
     KKSS0005 -
     KKSS0006 -
     KKSS0007 -
     KKSS0008 -
     KKSS0009 -
     KKSS0010 -
     KKSS0011 -
     KKSS0012 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

9 راه و رسم عبادت و عبوديت  
عن الصادق عليه السلام :... قالابليس : يا رب اعفنى من السجود لادم و انما اعبدك عباده لم يعبدكها ملك مقرب ولا نبىمرسل . فقال الله تبارك و تعالى : لا حاجه لى الى عبادتك . انا اريد ان اعبد من حيث اريدلا من حيث تريد. (706)
اشاره : تعيين راه و تشخيص روش بندگى هماننداصل عبوديت در اختيار معبود است ، نه عبد. آن كس كه راه خاص يا روش مخصوص را براىعبادت خدا ابلاغ مى كند گرفتار تعدد آلهه و اسير شرك روشن است ؛ زيرا بخشى ازاختيارات خدا را به هوا واگذار كرده است . چنين شخصى اله خود را همان هواى خويش اتخادكرده و ابليس نيز طبق حديث مزبور به چنين ثنويتى مبتلا بوده است . بخشى از اينمطالب در مبحث لطايف و اشارات گذشت .
و قلنا يادم اسكن انت و زوجك الجنه و كلا منها رغدا حيث شئتما ولا تقربا هذهالشجرهفتكونا من الظلمين
گزيده تفسير 
اين آيه به مرحله آموزشى و آماده سازى آدم براى سكونت در زمين ، و نيز به طبيعى بودنمعصيت براى انسان ، و آثار وضعى معصيت ، اشاره دارد.
مراد از جنت نه بهشت خلداست و نه باغى از باغ هاى زمين ، چنان كه الف و لامالجنه براى عهد خارجى است ، نه جنس يا استغراق ، نتيجه اين مى شود كه اينبهشت ، بهشتى بود برزخى و ما بين دنياو آخرت كه هم ار برخى احكام بهشت آخرت ،نظير نشاط دايمى و عدم رنج گرسنگى و تشنگى و سرما و گرما برخوردار بود و هم ازبعضى از احكام باغ هاى دنيا. بهشتى معهود براى آدم عليه السلام بود و جايگاهش در زميننبود.
مراد از اكل در جمله وكلا منها خصوص خوردن نيست ، بلكه كنايه از مطلقتصرف است .
نهى از قرب در جمله لا تقربا كنايه از نهى از خوردن يا تصرف كردناست و به منزله تقييدى است براى اطلاق اباحهاكل ، و تعبير به قرب نظير ولا تقر بوامال اليتيم (707) براى نشان دادن اهميت مطلب است ؛ چنان كه نهى ارشادى است ،نه مولوى و تشريعى ، تا بحث از تحريمى يا كراهتى بودن آن و تنافى و عدم تنافىآن با عصمت انبيا، مطرح گردد.
درخت ممنوع ، مانند درخت هاى دنيا نيست تا يك ميوه داشته باشد، بلكه با توجه بهبرزخى بودن آن ، توان اثمار چندين ميوه را دارد؛ چنان كه از جهت ديگرى نيز، از تنوعبرخوردار است ؛ هم ميوه مادى و غذاى جسم را داراست و هم ميوه معنوى و غذاى روح را.ويژگى ديگر اين درخت ، اين است كه از مختصات محمد وآل محمد صلى الله عليه و آله و سلم است و ديگران را جز با اذن خدا بدان راهى نيست واگر به اذن خدا به آن راه يابند و از آن تناول كنند به علم اولين و آخرين دست مى يابندو هر كس بدون اذن خدا از آن تناول كند معصيت پروردگار كرده ، كامياب نخواهد شد.
الظالمين در اين آيه از ظلم به معناى ستم است ، نه از ظلمت به معناى تاريكى ؛چنان كه مظلوم در آن ، خود آدم و حوا هستند؛ يعنى مراد از ظلم ، ظلم به نفس است (كه درمعناى لغوى خود، يعنى مطلق نقصان و محروميت به كار رفته )، نه ظلم به خداوند ياديگران .
تفسير 
قلنا: آمدن قلنا به صيغه متكلم مع الغير تفخيم و تعظيم و به اصطلاح ، ضميرنا براى كبريايى است ، نه براى جمع . نيز ممكن است به اين اعتبار باشد كه درابلاغ اين فرمان مدبرات امر، واسطه بودند و گويا خداوند مى فرمايد: ما و فرشتگانبه آدم چنين گفتيم .
اسكن : سكون در اسكن در برابر اضطرابحاصل از بى ماوايى يا مانند آن و به معناى آرامش است ، نه در برابر حركت . جملهشما در اين جا ساكن باشيد بدين معناست كه در بهشت آسوده خاطر بيارميد؛ نظيرآنچه خداوند به پيامبرش دستور داده كه زكات را از مردم بگير و براى آنان دعا كن ؛
زيرا دعاى تو مايه طمانيه و آرامش آنان است :خذ من اموالهم صدقه تطهر هم و تزكيهموصل عليهم ان صلاتك سكن لهم (708)، و مانند آيه وجعل منها زوجها ليسكن اليها (709) و آيه و اذاقيل لهم اسكنوا هذه القريه وكلوا منها حيث شئتم (710) و آيه 104 از اسراءنه اين كه از سنخ ان يشا يسكن الريح فيضلل رواكد على ظهره (711) باشد؛ بدينمعنا كه حركت نكنيد.
تذكر: برخى از مفاهيم مانند خلود، معناى دوام را به همراه دارد و بعضى از مفاهيممنافى با دوام نيست ؛ مانند لبث ، مكث و اقامه ، ليكن برخى ازمفاهيم طبق ادعاى بعضى از اهل تفسير منافى دوام بوده و مستلزم انقطاع است ؛ مانند:سكنى كه منقطع الاخر بوده و مستلزم خروج ساكن از مسكن مالوف است ؛ چنان كهاصطلاح سكنى در برابر رقبى و عمرى در فقه چنين است ؛ زيرا درسكنى خانه مورد اسكان ، ملك ساكن نيست و او بايد مسكن را پس از مدتى رها كند.بنابر اين ، دستور اسكن هشدار ضمنى خروج از بهشت را به همراه دارد؛ زيراورود آدم و حوا به بهشت از سنخ سكنى بود، نه از صنف اقامه . (712)
به نظر مى رسد كه اولا، اصططلاح فقهى را نبايد بر معناى رايج تفسيرىتحميل كرد و بدون قرينه ، امر اسكن را با سكناى معهود در فقه هماهنگ دانست وثانيا، اگر در بخشى از استعمال ها دوام و جاودانگى راه نيافت نه براى آن است كهانقطاع و خروج و مانند آن در مفهوم سكونت ماخوذ، يا لازم وجود خارجى مصداى آن است ،بلكه از قبيل خصيصه مورد است . ثالثا، عنوان مسكن بر بهشت خلد و ابدى ، اطلاق شدهاست ؛ مانند:ويدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار ومساكن طيبه فى جنات عدن(713) و معلوم است كه ساكنان مسكن عدن ، همواره در آن جا مى مانند.
زوجك : تعبير به زوج به جاى زوجه (با آن كه مقصود حوازوجه آدم است ) از اين روست كه زوج ، از زوجه فصيحتر است (گرچه به گفته طبرىاكثر عرب ، با ها استعمال مى كنند (714)) و فصحا به همسر مونث ، زوج اطلاقمى كنند، نه زوجه ؛ زيرا اين كلمه اسم است ، نه وصف . از اين رو علامت تانيت نمىپذيرد و از اين لحاظ بر فرزدق كه كلمه زوجه را در شعر خود به كار بردهانتقاد شده است . (715)
اطلاق عنوان زوج بر همسر مردم به اين اعتبار است كه زن و مرد، هر كدام به انضمامديگرى زوج مى شوند. به همين لحاظ است كه زوج مونث نيز، در قرآن به ازواج جمع بسته مى شود، نه زوجات ولهم فيها ازواج مطهره . (716)
تذكر: نام همسر آدم عليه السلام يعنى حوا در قرآن نيامده ، بلكه در روايات مطرح شدهوجوهى براى تسميه آن ياد شده است . (717)
رغدا: رغدابه نظر برخى مفسران به معناى واسعا هنيئا (718) و بهتعبير برخى لغويان طيبا واسعا؛ (719) يعنى دو مفهوم وسعت (فراوانى ) وگوارايى در معناى آن نهفته است .
البته در اين كه صفت براى اكلامقدر است ، يعنى اكلا رغدا يا مصدر بهمعناى اسم فاعل و در نتيجه حال براى فاعل كلا است (يعنى كلا منها راغدين حيثشئتما؛ در حالى كه شما از رفاه و گوارايى در عيش ‍ برخورداريد، از هر جاى اين بهشتبخوريد) دو احتمال وجود دارد كه بسيارى از مفسران هر دواحتمال را ذكر كرده اند، ولى بعضى ، به گمان اين كه رغد به معناى رفاه وتنعم در عيش است و رفاه حقيقى صفت براى آكل است ، نهاكل ، احتمال دوم را ترجيح داده اند. (720)
در حالى كه اولين موصوفى كه در كتب لغت براى وصف رغد به چشم مى خوردكلمه عيش است ؛ گفته مى شود: رغد العيش : اتسع ولان (721) وعيشرغد و رغيد اى طيب واسع (722) و چه فرقى است بين سه وصف عيش ،رزق و اكل در اتصاف به صفت رغد؛ يعنى چنان كه گفته مى شود:زندگى طيب و گوارا يا رزق واسع و گوارا نيز، گفته شود:اكل طيب و گوارا، (نظير آنچه در محاورات عرفى گفته مى شود: بخور كهگوارايت باشد؛ يعنى اين خوردن برايت گوارا باشد). افزون بر اين كه ، چنانكه مقدر بودن موصوف ، خلاف ظاهر است ، اين كه مصدر به معناى اسمفاعل باشد نيز خلاف ظاهر است .
در هر حال ، معناى جمله وكلا منها رغدا شئتما اين است : از هر جا كه خواستيد فراوانو گوارا بخوريد.
حيث : كلمه حيث ظرف مكان است ، در برابر حين كه ظرف زمان است وحيث شئتما به معناى هر كجا كه خواهيد است ، نه هر گونه كهخواستيد.
البته ممكن است در صورتى كه قرينه اى قائتم شود و به ويژه در مواردى كه حيث، مصدر به من باشد به معناى هر گونه يا به گونه اى كه بيايد؛ نظير: سنستدرجهم من حيث لا يعلمون (723) وولما دخلوا من حيثامرهم ابوهم ...(724) و در خصوص محل بحث نيز ايناحتمال وجود دارد؛ زيرا در سوره اعراف آيه 19 در ارتباط با همين جريان من حيثشئتما آمده كه اگر بپذيريم من حيث ظهور در حالت دارد نه مكان ، آيه 19سوره اعراف قرينه اى مى شود كه حيث شئتما درمحل بحث نيز، به معناى هر گونه خواستيد باشد و استثناى درخت معين ، از حيثشئتما نيز قرينه ديگرى بر آن است .
لاتقربا: بعضى از مفسران ادبى (725) بين تقرب به فتح راء و تقرب به ضم راء فرقه نهادند كه اولى به معناى تلبس فعلى است و دومى به معناىنزديك شدن و چون آنچه در آيه محل بحث آمده به فتح است نه به ضم ، معناى آيه نهىاز تلبس فعلى ، يعنى همان اكل است نه نهى از نزديك شدن . اين فرق مورد استغراببرخى ديگر (726) قرار گرفت ؛ زيرا هر دو به معناى نزديك شدن است .
فتكونا: كان در فتكونا من الظالمين به معناى صار است ؛ يعنىفتصيرا من الظالمين ؛ زيرا كلمه فاءدليل بر ترتب وصف ظلم بر اكل و عدم وجود وصف مزبور در زمانقبل است ؛ يعنى دليل بر اين است كه وصف ظلم سابقا نبوده و اكنون حادث شده و حالىبه حال ديگر تبديل شده است ، كه همان مفهوم صار باشد.
تناسب آيات  
در آيات قبل روشن شد كه آدم براى سكونت در زمين آفريده شد و زمين و به طور كلى عالمماده و طبيعت مسكن و محل نشو و نما و رشد و تكامل اين خليفه قرار گرفت و از طرفى زمينيا عالم مادى از ويژگى ها و آثار خاصى برخوردار است كه ورود به آن بدون آموزش وآمادگى قبلى و بدون طى مرحله اى مقدماتى و تمرينى ، كه آدم را با نيازها و ضعف هايشآشنا ساخته ، دشمنان و دوستانش را به او معرفى كند، ناممكن يا بسيار دشوار است . بههمين لحاظ، آيه فوق و آيات بعد، به اين مرحله مقدمى و آموزشى اشاره مى كند.
نيز، اين آيه با آيات بعد، تسليتى براى رسول مكرم است تا نگران كفر و نفاق وكافران و منافقان و كارشكنى هاى آنان نباشد؛ زيرا اين آيات نشان مى دهد كه انگيزهمعصيت ، طبيعى انسان است و از آغاز آفرينش وى با او همراه بوده ، سنت خدا نيزتغييرناپذير است .
نيز، اين آيات در پى تفهيم آثار وضعى معصيت ، يعنى شقاء و رنج و هبوط و سقوط است ؛گرچه با پذيرش توبه ، آثار تكليفى و عذاب اخروى (در صورت عصيان مولوى ) ونيز برخى آثار وضعى برداشته شود.
در هر حال ، اين آيه به دو بخش تقسيم مى شود: بخش نخست ، فرمان سكونت و بهره ورىدر بهشت و بخش دوم ، نهى ارشادى خداوند است .
فرمان سكونت و بهره ورى در بهشت  
مراد از الجنه جنس يا استغراق نيست ، بلكه جنت خاص و معهود خارجى است ودرباره آن بهشت مخصوص اقوال متعددى است ؛ مانند: جنت خلد، جنت برزخى ، باغ مشخصىاز باغ هاى دنيا و همچنين توقف در تعيين ، با تجويز و امكان هر كدام از آنها، ولى بهنظر مى رسد كه جنه الخلد و بهشت آخرت مراد نيست ؛ زيرا اولا، آن جا دارالخلداست و كسى كه به آن وارد شود ديگر خارج نخواهد شد. ثانيا، آن جا محدوده اى نيست كهشيطان و شيطنت و عصيان در آن راه داشته باشد و اساساخيال باطلى در آن جا نيست : لالغو ولا تاثيم (727) و انسان ها نسبت بهيكديگر در صفاى محض به سر مى برند:ونزعنا ما فى صدورهم من غل (728)؛گرچه برخى خصوصيت عصيان ناپذيرى را در بهشت آخرت نپذيرفته اند كه در مبحثلطايف و اشارات ، بحث و بررسى آن خواهد آمد.
بهشت مزبور باغى از باغ هاى دنيا نيز نبود؛ زيرا اولا، بودن در باغى از باغ هاى دنيامقامى به حساب نمى آيد تا هبوط و سقوط از آن ، تصور شود. در دنيا هر چه امكاناترفاهى بيشتر باشد راهيابى شيطان به آن ساده تر و ابزار شيطنت او بيشتر است:زين للناس حب الشهوات من النساء والبنين ...(729)
ثانيا، الف و لام الجنه الف و لام عهد خارجى است و نشان آن است كه اين بهشت ،براى آدم (عليه السلام ) معهود بوده است و در قرآن كريم جز بهشت معنوى و اخروى (نهخصوص جنت خلد)، بهشت معهود ديگرى نيست تا با الفف و لام آن ياد شود، مگر در مواردخاص كه عهد ذكرى و مانند آن در كار باشد؛ يعنى قرينه اى باشد كه مراد از جنت ، بهشتدنيايى است ؛ نظير ودخل جنته و هو ظالم لنفسه . (730)
ثالثا، فرض اين است كه هنوز آدم (عليه السلام ) از آن حالت معنوى به زمين نيامده بود(گرچه بدن او در زمين بود) تا مامور شدود در يكى از باغ هاى زمينى سكنا گيرد؛ زيرااصل هبوط به زمين ، بعد از اين تحقق مى يابد.
رابعا، اوصافى كه براى اين بهشت ذكر شده ، نظير عارى بودن از رنج هاى درونى(گرسنگى و تشنگى ) و رنج هاى برونى (سرما و گرما):ان لك الا تجوع فيهاولاتعرى # وانك لاتظما فيها ولا تضحى (731) با باغ هاى دنيايى هماهنگى ندارد؛زيرا در باغ هاى دنيا انسان هم گرسنه مى شود و همه تشنه ، جز اين كه در آن غذا وآبى هست تا رفع گرسنگى و تشنگى كند و نيز در باغ هاى دنيا سرما و گرما وجوددارد، جز اين كه مسكنى يافت مى شود تا انسان با پناهنده شدن به آن ، خود را از آفتابحفظ كند و لباس ‍ دارد كه با آن از سرما محفوظ بماند، نه اين كه اين اوصاف چهارگانه از اساس در آن منتفى باشد؛ آن گونه كه ظاهر اين آيات است .
ممكن است اشكال شود كه جمله وكلا منها رغدا حيث شئتما قرينه است كه بهشت در آيه، بهشتى بود كه گرسنگى در آن تصور داشت ، ليكن با فراهم بودن انواع خوراكى هادر هر جاى آن و سپس تناول از آن ، گرسنگى مرتفع مى شد و اين خود قرينه بر اين استكه ظاهر الا تجوع فيها... اين است كه تو با خوردن از ميوه ها، هيچ وقت گرسنهنمى ماند.
پاسخ اين است : اصل خوردن غذا و نوشيدن آبدليل بر گرسنگى و تشنگى نيست ؛ زيرا گرچه در دنيا و هر چيزى كه محكوم به حكمدنياست ، همه لذت هاى خوردن و نوشيدن مسبوق به رنج گرسنگى و تشنگى است ، ولىدر آخرت يا بهشت معنوى ديگر، لذت ها مستمر است و هرگز مسبوق به رنج گرسنگى وتشنگى نخواهد بود. آنچه از آيات سوره طه بر مى آيد دفع امور چهار گانهمزبور است ، نه رفع آن ؛ يعنى اصلا در بهشت حضرت آدم امور ياد شده يافت نمى شد،نه اين كه آن امور با خوردن غذا و نوشيدن آب برطرف مى شد.
اين ميمون عده اى را كه در معارف دينى خوضى نكرده اند خارج از خانه معرفت الهى مىداند و گروهى را كه در آن خوض كرده اند ولى در همه مبادى تصديقى به برهان ناببار نيافتند وارد در دهليز خانه معرفت دينى مى داند، نه آشناىكامل با صاحب خانه ، وعده اى كه در اين معرفت ، سر آمد شده اند و همه مطالب لازمبرهاين را فراهم كرده اند آشناى كامل با سلطان خانه دانسته و قله چنين معرفت و صحابتو آشنايى را نصيب پيامبران ، و درجات پايين آن را بهره پيروان راستين آنها و حكما مىداند؛ چنان كه پيامبران و درجات پايين آن را بهره پيروان راستين آنها و حكما مى داند؛چنان كه پيامبران نيز داراى مراتب متفاوتند؛ برخى از آنان پروردگار خود را از دورمشاهده كرده اند، كما قال من بعيد ترائى لى الرب و بعضى از آنها پروردگارخويش را از نزديك شهود كرده اند. وى مى گويد: كسى كه تحقيقى در معرفت خدا ندارد،بلكه بر اساس تقليد يا ادراك خيالى نام خدا را بر لب جارى مى كند او نزد من بيروناز خانه معرفت و از آن دور است .
به هر حال ، پس از آن كه ثابت شد اين بهشت خلد است و نه باغ از باغ هاى دنيا، قهرانتيجه اين مى شود كه بهشت برزخى ، يعنى بهشت مابين دنيا و آخرت است كه هم بعضىاز احكام بهشت آخرت را دارد، نظير نشاط دايمى ، و عدم رنج گرسنگى و تشنگى و سرما وگرما، و هم بعضى از احكام باغ دنيا را داراست و به بيان ديگر، برخى ويژگى هاىبهشت خلد را ندارد؛ نظير مصونيت از شيطان و وساوس شيطانى ؛ زيرا شيطان گرچه درجنه الخلد و جنه اللقاء راه ندارد، اما در جنت هاى مثالى و برزخى (جنت هايى كه از جسم ومقدار و شكل و حجم برخوردار است ) راه مى يابد و وسوسه مى كند.
چنين بهشتى طبعا جايگاهش زمين نيست ؛ زيرا زمين بخشى از عالم ماده و دنياست و مرحله اىپايين تر از علم مثال است و فرض بر اين است كه استقرار آدم در زمين ، پس از هبوط ازبهشت بود:اهبطوا بعضكم لبعض ‍ عدو ولكم فى الارض مستقر ومتاع الى حين(732).
تذكر 1 بهشت آدم اگر باغى از باغ هاى دنيا بوده است ورود آدم با بدن طبيعى در آنامرى است كه عادى و بدون محذور، چنان كه ورود ابليس در آن خالى ازاشكال است ، ولى اگر بهشت آدم جنت برزخى بوده باشد شبهات فراوانى دارد كه برخىاز آنها در مطاوى گفتار گذشته مطرح و راهحل مناسب آنها نيز ارائه شد و بعضى از آن شبهات اين است كه آدم با بدن طبيعى چگونهوارد برزخ شده است ؛ زيرا برزخ ، خواه نزولى و خواه صعودى ، فوق منطقه طبيعت است ،گرچه از لحاظ درجه وجودى پايين تر از جنت خلد قرار دارد.
پاسخ آن طبق نظر گروهى كه بهشت آدم را برزخى مى دانند وحمل آن را بر باغى از باغ هاى عالم طبيعت بعيد مى بينند، اين است كه ورود انسان بهبرزخ دو قسم است يك قسم آن مرگ طبيعى و هجرت از محدوده طبيعتحاصل مى شود كه اين گونه ورود برزخى ، رايج در اذهان است و قسم ديگر آن بدونمگر طبيعى بلكه با موت ارادى و هجرت اختيارى از قلمرو دنيا پديد مى آيد كه اين گونهورود برزخى از بعضى جهات ، شبيه معراج نبوى صلى الله عليه و آله و سلم است ، نهاز همه جهات ؛ يعنى انسان سالك گاهى حالى به او دست مى دهد كه درحال حيات و سلامت و بيدارى وارد مرحله برتر از قلمرو طبيعت مى شود كه در آن جا حقايقعينى وجود دارد، نه پندارى ، و امكان تحفظ از وسوسه ابليس وجود دارد؛ چنان كه امكاننفوذ آن نيز مطرح است . زيرا اين مرحله وجودى ، پايين تر از مرحله مخلصين است كه در آنمرحله ، مجالى براى نفوذ ابليس نيست . به بيان ديگر، همان طور كه ورودرسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در معراج به بهشت ، در حالى صورت پذيرفتكه آن حضرت داراى بدن طبيعى بود، ورود آدم (عليه السلام ) به بهشت برزخ در حالىصورت پذيرفت كه آن حضرت (عليه السلام ) داراى بدن طبيعى بوده است .
به هر تقدير مفسرى كه حمل بهشت آدم (عليه السلام ) را بر باغى از باغ هاى دنيا بدونمحذور مى يابد و صدور برخى از روايات را نيز شاهد بر آن مى داند از اين گونهسوال هاى سخت و پاسخ ‌هاى صعب ، مصون است .
2 گرچه بهشت آدم مايه سكون و آرامش وى بوده است ، چنان كه مسكن ، به ويژه مسكنى كههمراه با عيش رفيه باشد، ظاهرى به لحاظتشكيل خانواده توسط همسرى بود كه صلاحيت هم سرى او را داشت ؛ چنان كه خداوندفرمود: و جعل منها زوجها ليسكن اليها (733) از اين جهت در آيهمحل بحث قبل از استقرار در بهشت از همسر وى ياد كرد، تا از باب الرفيق ثم الطريق (734) پيش از سكونت در مسكن از سكنيت همسر و هم سر طرفىببندد.
3 گاهى توجه اصل خطاب به سكونت ، به آدم چنين تبيين مى شود كه شوهر، عهده دارتامين مسكن و هزينه است . از اين لحاظ خطاب امر اسكن و نيز خطاب تحذير ازپايان تلخ ارتكاب مورد نهى : فتشقى متوجه شخص آدم (عليه السلام ) شده است.
چنين تحليلى مبتنى بر قياس نشئه اولى آفرينش آدم و حوا، كه هنوز پديد وحى تشريعىصورت نپذيرفته ، بر نشئه كنونى است كه در صحنه شريعت و ساحت رسالت به سرمى بريم ، ولى اگر هنوز اصل حكم اعتبارى شريعت ظهور نكرده باشد و احكام خانوادگىاز قبيل وجوب انفاق زن ، بر شوهر مطرح نشده باشد، چنين تفسيرى از جريان آدم و حواروا نخواهد بود.
آرى اصل در اين جريان ، حضرت آدم است و اين خصيصه بر اساس مرد گرايى قرآن نيست، بلكه بر محور خليفه بودن حضرت آدم (عليه السلام ) است كه اگر فرد ديگرى جزحوا آفريده مى شد، باز خطاب الهى متوجه آدم (عليه السلام ) بود و آن فرد ديگر بهواسطه حضرت آدم (عليه السلام ) حكم خدا را تلقى مى كرد. البته خطابى كه مربوطبه شريعت اعتبارى نبوده باشد.
4 هر كدام از عالم طبيعت و مثال و عقل و نيز هر كدام از دنيا و برزخ و قيامت (دوزخ و بهشت )حكم خاص خود را دارد؛ يعنب بهشت مثلا صرف مكان رفاه و تنعم نيست كه ساكنان آن متنوعباشند؛ بعضى از آن نعمت ها بهره درست ببرند و برخى نادرست ، به طورى كه عصياندر آن جا راه داشته باشد و مكان ، يعنى بهشت خصوصيتى نداشته باشد؛ بلكه بهشتنشئه ويژه اى است كه اصلا لغو و تاثيم در آن راه ندارد و ساكنان حرمخلد تا از گزند هوا و آسيب هوس پاك نشوند، راهى به بهشت ندارند.
قرآن كريم هم از نزاهت منطقه بهشت و قلمرو خلد از آسيب عصيان سخن گفت : لا لغو فيهاولا تاثيم (735) و هم از طهارت بهشتيان و ساكنان حرم خلد از آفت گناه:ونزعنا ما فى صدورهم من غل (736)؛ يعنى هر گونهغل و خيانتى از دل بهشتى به دور است ؛ خواهغل و خيانت نسبت به احكام الهى و خواه نسبت به سنت نبوى و خواه نسبت به حقوق و حظوظديگران ؛ يعنى آنچه به عنوان خيانت خدا و پيامبر و خيانت امانت هاى مردم مطرح است :ياايها الذين امنوا لاتخرنوا الله والرسول و تخونوا اماناتكم (737) به طور كلى ازدل هاى مردم بهشت زدوده شده است . بنابر اين ، نمى توان گفت بهشت آدم همان جنت خلد بودو عصيان وى را به معناى ظاهرى حمل كرد و منطقه بهشت را جاى گناه دانست و خصوصيتطهارت آن قلمرو را نپذيرفت و تفاوت آن را به ساكنان بهشت داد، نه به مسكن . (738)
5 شيخ طوسى رحمه الله به اين پرسش كه اگر آدم براى خلافت در زمين آفريده شدچرا وارد بهشت گرديد، دو پاسخ داده است : نخست اين كه ، بهشت حضرت آدم ، بهشت خلدنبود، بلكه باغى از باغ هاى بهشت گونه زمين بود.
ديگر اين كه ، چون خداوند از مخالفت آدم در بهشت آگاه بود و مى دانست كه سرانجامشهبوط در زمين و اسكان در آن است بر اساس اين علم غيب فرمود: من خليفه اى در زمين قرار مىدهم . (739)
نيز ممكن است گفته شود، اسكان در بهشت ، از همان ابتدا، اسكانى موقت براى پيمودنمرحله اى تمرينى و آزمايش بود، تا آدم ، با مكرها و حيله هاى دشمن خود آشنا شود و تلخىعصيان و آثار در آور آن را بچشد و نيز راه توبه و بازگشت را بياموزد و چنين اسكانموقتى مانع از صحت تعبيرانى جاعل فى الارض خليفه نيست .
مراد از اكل  
مراد از اكل در جمله وكلا منها خصوص خوردن نيست ، بلكه نظيراكل در آيه ولا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل (740) كنايه از مطلق تصرف است ؛چنان كه تعبير مال مردم خوردن در عرف شيوع دارد و از آن مطلق غصب را اراده مىكنند؛ خواه مال مغصوب خوراكى باشد يا پوشاكى يا مسكن و مانند آن .
ممكن است گفته شود، مستثنا، يعنى اكل از شجره مورد نهى ، قرينه است كه مستثنى منهخصوص خوردن از ميوه هاى بهشتى است ، نه مطلق تصرفات .
پاسخ اين است : سكونت در بهشت مستلزم بهره هاى فراوانى است كه صنف رايج آن خوردناست ؛ چنان كه نوشيدن از چشمه سار آن نيز از مصاديق اباحه است . نشانه عدم اختصاصبه خوردن اين است كه بعد از ذوق و خوردن از درخت منهى و ظهور عورت آنها بهره ديگرىاز درخت بهشت معهود بردند و خود را با آن برگ ها پوشاندند و قرآن چنين كارى را بدونتقبيح و منع ياد كرده است :طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنه . (741) پس استفادهپوشش از برگ هاى درختان نيز جزو موارد اباحه است كهداخل در ترخيص : فكلا من حيث شئتما (742) است .
گذشته از اين ، شاهد قرآنى ديگر در بين است كه در بهشت حضرت آدم غير از خوردنبهره هاى ديگرى وجود داشت ؛ زيرا ظاهر آيات ان لك الا تجوع فيها ولا تعرى # و انكلا تظما فيها ولا تضحى (743) بنابراين كه مقصود رفع نيازهاى موجود باشد،نه ارتفاع اصل نياز، جواز انتفاع از خوراكى براى رفع گرسنگى و انتفاع از پوشاكبراى رفع برهنگى و انتفاع از آب براى رفع تشنگى و انتفاع از سايه براى رفعحرارت و سوزندگى است . بنابراين ، غير از بهره خوردن منافع ديگرى در بهشت آدموجود داشت ، كه از همه آنها به عنوان اكل كه يك تعبير عرفى است ياد شده است .
نهى ارشاد خداوند  
پس از ترخيص انواع تصرف ها براى آدم و همسرش در بهشت ، مورد استثنا را چنين بيانمى كند: به اين درخت خاص نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد شد؛ولا تقرباهذه الشجره فتكونا من الظالمين .
در ارتباط با جمله ولا تقربا و نهى از نزديك شدن ، لازم است دو نكته موردتوجه قرار گيرد: 1 اين نهى مانند آيه ولا تقربوامال اليتيم الا بالتى هى احسن (744) كنايه از نهى از خوردن است ، نه امورى مانندعبور از كنار آن و تعبير به نزديك نشدن به جاى تصرف نكردن يا نخوردن ، بر اثراهميت مساله است ؛ مثل اين كه گفته مى شود: نزديك مار نرويد كه حكايت از جدىبودن و اهميت خطر آن دارد؛ خطرى كه اقتضا دارد با نهى از نزديك شدن به آن ،احتمال ابتلاى به آن ، به حداقل برسد.
به همين جهت (يعنى چون نزديك شدن كنايه از خوردن است ) در جاى ديگرى مىفرمايد:فلما ذاقا الشجره بدت لهما سواتهما(745)،فاكلا منها فبدت لهماسوءاتهما ؛ (746) چون اگر منتهى نزديك شدن به درخت باشد مى فرمود: فماقربا وقتى نزديك شدند...، نه اين كه بفرمايد: وقتى چشيدند، ياخوردند.
با بيان ديگر، امر به سكونت در بهشت ، مطلق و مفيد اطلاق اباحه است و چون تقييد ياتخصيصى در آن راه نيافت نيازى به تصريح اطلاق نداشت ، ليكن امر بهاكل از ثمرات آن گرچه مفيد اطلاق اباحه خوراكى هاست ، ليكن چون در معرض تقييد ياتخصيص بود و خوردن ثمره درخت معين استثنا شد از اين رو در دو آيه قرآن با تفاوتاندك ، اختيار مطلق آن را به آدم و حوا واگذار كرد و در آيهمحل بحث به صورت كلا منها رغدا حيث شئتما و در سوره اعراف بهصورت فكلا من حيث شئتما (747) بيان شد و نهى لاتقربا، به منزلهتقييد اطلاق اباحه اكل است ؛ يعنى بهره بردارى از ميوه هاى همه درخت ها رواست ، مگر ايندرخت معين كه خورن آن نارواست . بنابر اين ، نهى مزبور تحجير و تحديد اطلاقاكل است .
ليكن بعضى از بزرگان اهل معرفت آن را تحجير و تحديد به لحاظ اطلاق مستفاد ازحيث شئتما دانسته و چنين فرموده اند:
قرب و نزديكى به درخت معين ، منع شد و آدم و حوا از درخت معهود نخوردند، مگر بعد از آنكه به آن نزديك شدند. پس بر اثر قرب به درخت مواخذه شدند، نه بر اثراكل . (748)
اين دعوى مشفوع به بينه نيست ، بلكه شاهد قرآنى بر خلاف آن است ؛ زيرا ظاهر آيهفلما ذاقا الشجره بدت لهما سوءاتهما(749) و آيه فاكلا منها فبدت لهماسوءاتهما(750) اين است كه سبب مواخذه آنان خوردن از ثمر درخت معهود بود، هر چند آنخوردن در حد ذوق بوده است . بنابراين ، تحديد مزبور به لحاظاكل است ، نه به جهت قرب و تعبير به قرب براى اهميت مطلب است ؛ چنان كه نظاير آندر آيات لاتقربوا الصلوه و انتم سكارى (751)، ولا تقربوا الفواحش (752)، ولا تقربوا مال اليتيم (753) و ولا تقربوا الزنى (754) مشهود است .
آنچه مورد پذيرش برخى از اعاظم فن تفسير است همين است كه تهديد آدم و حوا (عليهالسلام ) و تحديد اختيار آنان به لحاظ اكل است ، نه به لحاظ قرب ؛ چنان كه شيخطوسى (755) و همفكران وى چنين توجيه كرده اند.
2 با توجه به اين كه جايگاه صدور نهى لاتقربا، بهشت و زمان آن پيش ‍ ازهبوط آنان به زمين و استقرار در آن بوده (چون پس ازاكل از شجره ، فرمان اهبطا منها جميعا (756) صادر شد و هنوز وحى و رسالت وتكليف مطرح نشده بود. از اين رو پس از امر به هبوط است كه مى فرمايد: فاماياتينكم منى هدى . (757)) معلوم مى شود نهى لاتقربا مولوى و تشريعىنيست تا بحث شود كه آيا تحريمى است يا كراهتى ، يا گفته شود كه ارتكاب آن چگونهبا عصمت انبيا جمع مى شود؟ بلكه نهى ارشادى است . از اين رو در آيات متعددى به عواقبسوء دنيايى مخالفت آن اشاره شده است ؛ مانند:فقلنا يا ادم ان هذا عدولك ولزوجك فلايخرجنكما من الجنه فتشقى (758)،ان لك ان لاتجوع فيها ولا تعرى # وانك لاتظما ولا تضحى (759)؛ يعنى اگر مى خواهيد در بهشت بمانيد و گرسنگى وتشنگى و گرما و سرما شما را رنج ندهد نبايد به اين درخت نزديك شويد وگرنه برخود ستم كرده ، به نشئه رنج و زحمت وارد مى شويد؛ مانند اين كه طبيب مى گويد: از اينغذا نخورد وگرنه بيمار مى شوى يا معلمى به شاگرد خود مى گويد: شب كمتر غذابخور تا بتوانى سحر براى مطالعه برخيزى . در حالى كه در نهى هاى مولوى غالباسخن از جهنم و كيفرهاى اخروى آن است .
شاهد سوم ارشادى بودن نهى مزبور اين است كه ، پس از پذيرش توبه آدم (عليهالسلام ) حالت قبلى بر نگشت ، بلكه آثار وضعى آن (هبوط به زمين وتحمل رنج هاى عالم ماده ) به حال خود باقى ماند.
البته در تماميت اين شاهد تامل است ؛ زيرا ممكن است برخى از آثار وضعى گناه تكليفىقابل برگشت نباشد، هر چند توبه نصوححاصل شده باشد.
شاهد چهارم اين است كه ، از عصيان آدم به غوايت تعبير شده است : وعصى ادم ربهفغوى (760) و غوايت همان ضلالت و گم كردن راه است (761)، در حالى كهاگر حكم در اين جا، مولوى بود مى بايست تعبير به غضب مى شد و عاصى از مغضوبعليهم قرار مى گرفت ، نه از ضالين . (762)
تذكر 1 گرچه درباره نهى لاتقربا، وجوهى ازقبيل تحريم ، تنزيه و ارشد ارائه شده است ، ليكن درباره امر اسكن وامركلا جز اباحه ، مطلبى بازگو نشده ، مگر از برخى مفسران كهاحتمال دلالت امر اسكن بر وجوب را مطرح كرده اند. (763) تفكيك در الزامىبودن يك حكم و الزامى نبودن ديگرى در اين گونه موارد معهود است ، ليكن بايد توجهكرد كه مراد از اباحه در محل بحث ، اباحه مصطلح در احكام پنج گانه مولوى نيست ؛ زيراجامع و مقسم مشترك آن ، حكم مولوى است كه در فضاى نبوت تشريعى طرح مى شود واگر اصل رسالت و نبوت تشريعى هنوز پديد نيامده ، جريان اباحه اصطلاحى در آنفضا قابل طرح نيست و چاره اى جز اباحه اراشادى در برابر نهى ارشادى نيست ؛ زيراارشاد به منفعت و تحذير از مضرت عرفى ، نيازى به ساحت تشريع ندارد.
2 منفعت بهره بردارى از نعمت هاى بهشت معهود براى آدم نيازى بهدليل نداشت ، ليكن مضرت خوردن از درخت معين محتاج بهتعليل بود. از اين رو فرمود: فتكونا من الظالمين .
درخت ممنوع چه بود؟  
در اين كه مراد از الشجره چه درختى است ؟ تفاسير گوناگونى وجود دارد؛گندم ، خرما، انگور، كافور، حسد و علم آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم ...،تفاسيرى است كه براى آن نقل شده است . ابو جعفر طبرى مى گويد:
اصل درخت براى آدم (عليه السلام ) معلوم بود. دليلى بر تعيين آن نصب نشد و اگرخداوند لازم مى دانست آن را نصب مى كرد. نه علم آن نافع است و نهجهل آن زيانبار. (764)
از امام رضا (عليه السلام ) سوال شد كدام يك از اين تفاسير درست است . آن حضرت(عليه السلام ) جواب دادند: همه اينها حق است :كل ذلك حق و وقتى راوى پرسيد: اين اختلاف و تعدد چگونه توجيه مى شود،فرمودند: درخت مزبور مانند درخت هاى دنيا نيست تا يك ميوه داشته باشد، بلكه درختبهشتى ، هر ميوه اى بخواهيد مى دهد؛ان شجره الجنهتحمل انواعا و كانت شجره الحنظه و فيهاعنب . ليست كشجره الدنيا
. (765)
از ذيل همين روايت بر مى آيد كه آنچه سبب شد آدم و حوا از آن درخت بخورند و اسبابخروج از جنت و هبوط به زمين را فراهم كنند نگاه حسادت آميزى بود كه به مقام بلند محمدو آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم كردند؛ يعنى حسادت ، زمينه معصيت و محروميت آنانرا فراهم كرد و از روايت امام حسن عسكرى (عليه السلام ) بر مى آيد كه درخت ممنوع ،شجره علم محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم بود كه از مختصات آنبزرگواران است ؛ شجره اى كه هم حامل ميوه هاى معنوى است و هم ميوه هاى مادى و هر كس بااذن خدا از آن تناول كند علم اولين و آخرين نصيبش مى شود و هر كس بدون اذن خداوند از آنبخورد به مقصود خويش نمى رسد و اهل عصيان است . (766)
شرح اين دو روايت و سر اختلاف روايات در تفسير شجره مزبور در بحث روايى خواهد آمد.
ستمى كه آدم بر خود كرد  
شكى نيست كه الظالمين در اين آيه از ظلم به معناى ستم است ، نه از ظلمت بهمعناى تاريكى و بهترين شاهد آن ، تعبير خود آدم (عليه السلام ) در مقام توبه است :ربنا ظلمنا انفسنا.... (767)
از آنچه گذشت (ارشادى بودن نهى ) بر مى آيد كه مظلوم در جمله فتكونا من الظالمين خود آدم و حوا هستند و ظلم در اين جمله ، ظلم به نفس ‍ است ، نه ظلم به خداوند ياديگران ، چون آنچه در ارتكاب نواهى ارشادى يا در ترك اوامر ارشادى مطرح است ضررو خسارتى است كه نصيب خود شخص مى شود؛ چنان كه اگر شخص بيمار به امر يا نهىارشادى پزشك اعتنا نكند، به خود ضرر زده و ستم كرده است . از اين رو در سوره طه در ارتباط با همين قصه ، به جاى اين كه پس از نهى جمله فتكونا من الظالمين ذكر شود جمله فتشقى آمده است ؛ چون شقاء به معناى رنج و تعب است كه درادامه آيه به گرسنگى و تشنگى و گرما و سرما تفسير شده است :ان لك الا تجوعفيها ولا تعرى # و... ، (768) در حالى كه اگر مراد از ظلم در آيهمحل بحث معصيت مصطلح باشد، در سوره طه كه جايگزينى براى آن ذكر مى شودمى بايست آثار و لوازم معصيت خدا باشد؛ يعنى كيفر و عذاب اخروى .
ظلم در آيه نظير در آيه كلتا الجنتين اتت اكلها ولم تظلم منه شيئا (769)، در حالىكه اگر مراد از ظلم در آيه محل بحث معصيت مصطلح باشد، در سوره طه كهجايگزينى براى آن ذكر مى شود مى بايست آثار و لوازم معصيت خدا باشد؛ يعنى كيفر وعذاب اخروى .
ظلم در آيه نظير ظلم در آيه كلتا الجنتين اتت اكلها ولم تظلم منه شيئا(770) استدر معناى لغوى خود، يعنى مطلق نقصان و محروميت به كار رفته است و چنان كه لمتظلم منه شيئا به اين معناست كه هيچ يك از درختان آن دو باغ ناقص و بى ثمرهنبود، جمله فتكونا من الظالمين نيز بدين معناست كه اگر شما از اين درختبخوريد، بى ثمر مى شويد و بهره هايى كه در بهشت برايتان تدارك ديده شد از شماگرفته مى شود. به همين جهت ، در سوره طه از نتيجه عصيان به غوايت تعبيرشده كه به معناى رهايى هدف است ، نه مغضوبيت : وعصى ادم ربه فغوى (771) ضلالت ، راه گم كردن است در حالى كه اگر مراد، ظلم و عصيان مصطلح باشد،بايد مورد غضب قرار گيرد و از مغضوب عليهم باشد، نه از ضالين .
تعبير فتكونا من الظالمين از رسوخ ظلم مزبور حكايت مى كند؛ زيرا كلمه كون به معناى صيرورت و كلمه من الظالمين ، نشانهتحول و استقرار شخص در جمع راسخان در نقص و ستم به خود است و مراجعه به اشباه ونظاير آن در ناحيه مثبت و منفى ، مدعاى فوق را تاييد مى كند.
لطايف و اشارات 
1 توجه ساكنان ملكوت به نداى الهى  
گرچه نداى الهى هماره ، ره آورد نوى را به همراه دارد، ليكن درباره خليفه خدا، عالم بهاسماء و معلم و مسجود فرشتگان اهميتى بسزا دارد. از اين رو توجه ساكنان ملكوت ومحرمان حرم كبريايى به آن معطوف شد، تا معلوم گردد چه رهنمود مهمى ارائه مى شود.بر اين اساس ، نه تنها آدم عليه السلام در كمال استماع و نهايت انصات به سر مىبرد، بلكه هم متعلمان ساجد نيز با آگاهى از نداى الهى در صدد يافتن فيض تازهبودند.
2 بسط عيش ، پايه كمال يا مايه حقارت ؟  
نظام جهان عينى كه آيينه دار نظام علمى خداوند است چنين معمارى شد كه تامين عيش رفيه وزندگى رغيد كه روا در آن بيش از ناروا و حلال آن بيش ‍ از حرام باشد براى همگان بهويژه مغزهاى متفكر جامعه كه هم اساسى آنان مصروف تغذيه فكرى و تنميه علمى مردماست فراهم گردد؛ گرچه خود آنان مامور به قناعت و بساطت زندگى هستند، نه عيش رافهو معيشت مبسوط.
آنچه در جنت آدم و همسرش تعبيه شد نمودارى از گستره نعمت ، كثرت روا و جايز، قلتناروا و ممنوع ... بوده است .
البته بسط عيش رفيه و گسترش تنعم ، نه تنها پايهكمال نيست ، بلكه از منظر انسان كاملى چونان مولى الموحدين على بن ابى طالب عليهالسلام مايه حقارت است ؛ آن حضرت عليه السلام درباره ساده زيستىرسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد:قد حقر الدنيا و صغرها واهون بهاوهونها و علم ان الله زواها عنه اختيارا و بسطها لغيره احتقارا...(772)رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم از آن جهت كه مصطفى و مورد اختيار و انتخابخداى حكيم بود دنيا براى او گسترده نبود. آن كس كه در برابر سيرت و سنت آن حضرتبه عيش رافه ، آلوده مى شود، بايد آگاه باشد كه خداوند با گسترش بساط زندگىرغيد او، وى را تحقير كرده است .
3 تفاوت نبوت كلامى و عرفانى  
نبوت لغوى و نيز نبوت اصطلاحى اهل معرفت غير از نبوت كلامى و فلسفى است كه بحثهاى تفسيرى در مدار آن مى گردد؛ زيرا نبوت لغوى از مطلق گزارش و خبر رسانى حكايتمى كند و هر كسى كه خبر مهمى را اعلام دارد از جهت لغت ، نسبت به آن نبا و گزارش حساس، نبى خواهد بود. نبوت تعريفى و انبايى كهاهل معرفت از آن ياد مى كنند گذشته از نبوت معهود دينى ، عبارت از گزراش اخبار مهمملكوتى است ، خواه ناظر به شريعت باشد يا نباشد، كه از چنين نبوت ويژه اى بهعنوان نبوت انبايى ياد مى كنند و نبوت كلامى و فلسفى همان است كهدر مباحث تفسيرى از آن ياد مى شود و آورنده و دارنده چنين نبوتى را نبى معهود مى گويندو ره آورد او يك سلسله عقايد، اخلاق ، فقه و حقوق است كهمسائل بايد و نبايد، آنها را همراهى مى كند و از حدود خاص و حقوق مخصوص و ويژگىهاى اعتبارى برخوردار است .
اثبات چنين نبوتى براى حضرت آدم عليه السلام از صرف نداى الهى و ايحاى مطالبخاص به آن حضرت دشوار است ؛ زيرا نه اصل حوار و ندا و خطاب ، مستلزم نبوت مخاطباست و نه اصل ايحاى و الهام ؛ چنان كه همه اين امور يا بيشتر آنها درباره مادر كليم خدا ونيز مادر مسيح خدا حاصل شد، در حالى كه هيچ كدام از آنها پيامبر مصطلح نبودند؛ گرچهپيام غيبى را دريافت و طبق آن عمل كردند. پس صرف امر اكسن و امر كلا ونهى لا تقربا دليل نبوت معهود حضرت آدم عليه السلام در ظرف دريافت اينپيام ها نيست ؛ زيرا چند امر و چند نهى و چند وعده از طرف خداى سبحان ، بهره مادرانحضرت كليم و مسيح عليه السلام شد (773) با اين كه آن كريمه ها پيامبر نبودند؛چنان كه نبوت انبايى و تعريفى حضرت آدم عليه السلام كه در جريان :فلما انبئهمباسمائهم قال الم اقل لكم ...(774) مطرح شده است ،دليل تحقق نبوت معهود كلامى و فلسفى و تفسيرى براى حضرت آدم عليه السلام درظرف گزارش اسماء براى فرشتگان نيست .
بنابراين ، آنچه قرطبى در جامع آورده تمام نيست . (775)
4 قداست و عصمت آدم عليه السلام  
براى حفظ قداست آدم عليه السلام و صيانت عصمت آن حضرت از ارتكاب چيزى كه زمينهحضاضت روح و هبوط تبعيدى آن را بارگاه تشريف به كارگاه تكليف را فراهم كند وجوهى قابل تصور است كه به برخى از آنها اشاره مى شود.
الف : جريان مزبور در ساحتى پديد آمد كه هنوزاصل نبوت تشريعى ، جامه وجود نپوشيده و هنوز هيچ گونه وحىحامل شريعت و منهاج ، حاصل نشده بود. در اين فضا هيچ حكم مولوى و تكليفى در بين نبودكه درباره حرمت يا كراهت آن سخن به ميان آيد و همان طور كه در جريان مادر حضرتموسى و مادر حضرت عيسى عليه السلام گذشت ،اصل وحى ، مستلزم تشريع نيست ؛ چنان كه صرف هدايت و امر و نهى و وعد و وعيد، موجبتكليف نيست ؛ چون همه اين امور در مسائل ارشادىقابل طرح است ؛ چنان كه امر و نهى متوجه به مادر حضرت موسى عليه السلام (776)از اين سنخ بوده است .
ب : جريان معهود و ترك عزم بر رزم و مبادرت بهاكل ميوه درخت ممنوع در ساحتى بود كه هنوز آدم عليه السلام به مقام نبوت نرسيده بود وارتكاب برخى از صغاير، قبل از نبوت براى پيامبران رواست . اين وجه را بعضى ازاحاديث در بردارد (777)، ليكن اثبات آن مرهون امورى است كه احراز آنها آسان نيست ؛زيرا اولا، بايد ثابت شود كه چنين حكمى در منطقه شريعت پديد آمده ، در صورتى كهحضرت آدم عليه السلام كه اولين پيامبر است به مقام نبوت نرسيده بود؛ چنان كهفرض بر آن است . پس چه كسى حامل وحى تشريعى بود و آن پيامبرى كه چنين شريعتىرا آورد چه كسى بود؟ ثانيا، بايد ثابت شود كه حكم مزبور، يعنى نهىلاتقربا، مولوى بود، نه ارشادى . ثالثا، ثابت شود كه تحريمى بود، نهتنزيهى . رابعا، ثابت شود كه ارتكاب گناه كوچكقبل از نبوت براى انبيا جايز است . گرچه اثبات برخى از اين امور چهار گانه دشوارنيست ، ليكن احراز بعضى از آنها مانند امر اول و چهارم آسان نخوهد بود.
ج : جريان معهود در ظرف نسيان آدم عليه السلام رخ داد و چيزى كه از راه فراموشىارتكاب شود محذورى ندارد. اين وجه به استناد برخى ازاحتمال هاى تفسيرى درباره آيه :ولقد عهدنا الى ادم منقبل فنسى ولم نجدله عزما
(778) طرح شده است . بنابر اين ، نيازى بهحمل نهى بر تنزيه يا ارشاد، و حمل ظلم بر نقص حظ و نصيب ، وحمل ارتكاب گناه كوچك بر قبل از نبوت و دگيرمحامل نيست . (779)
ليكن فقد اساسى متوجه اين وجه ، گذشته از عدم احراز معناى آيه ... فنسى ايناست كه اگر پيامبر در عمل به حكم شرعى خود اشتباه كند و سهوا خلاف شرع را مرتكبشود چه اطمينانى به سنت او كه اعم از قول ،فعل و تقرير است خواهد بود؛ زيرا كسى كه در تكليف شرعى و شخصى خود دچار نسيانمى شود نمى توان به گفتار، رفتار و سكوت مقررانه او احتجاج كرد.
ممكن است برخى از صاحب نظران ، سهو پيامبر را در موضوعات غير شرعى تجويز كردهباشند، ليكن سهو او را در ارتكاب عمل نامشروح تصحيح و تبرير نمى كنند.
تذكر: بحث از عهد فراموش شده آدم : ولقد عهدنا الى ادم فنسى ... (780) كهآيا نهى از قرب درخت بود يا هشدار دشمنى ابليس ، يا ميثاق الست ، يا ميثاق ويژه انبيا يامحتمل ديگر، به تفسير سوره طه ارجاع مى شود.
د: جريان مزبور از سنخ ارتكاب مكروه بود، نه حرام . ليكن اثبات اين وجه در گروهاحراز امورى است ؛ مانند: احراز تحقق اصل وحى تشريعى و نبوت مصطلح و احراز اين كهحضرت آدم عليه السلام در ظرف ارتكاب اكل ، پيامبر بود و احراز اين كه نهى ياد شدهمولوى است ، نه ارشادى و احراز اين كه نهى مزبور تنزيهى بود، نه تحريمى . البته، چنان كه گذشت ، ممكن است احراز بعضى از آنها دشوار نباشد، ليكن اثبات همه آنهاخالى از صعوبت نيست .
ه جريان مزبور از سنخ ارتكاب ترك اولى نسبت به رهنمودهاى ارشادى بوده است ، نهمولوى ، در عين حال كه تحقق اصل نبوت و نيز اتصاف حضرت آدم عليه السلام به مقاممنيع نبوت ، مورد قبول است ؛ يعنى ارتكاب اكل در ظرفىحاصل شد كه هم اصل نبوت تشريعى حاصل شد و هم حضرت آدم عليه السلام داراى وصفنبوت بوده و پيامبر شده است ، زيرا گرچه همه دستورهاى صادرقبل از تشريع و پديد آمدن اصل نبوت حتما ارشادى است و هيچ كدام از آنها مولوى نيست ،چون فرض بر عدم اصل تشريع است ، ليكن همه دستورهاى حادث بعد ازاصل تشريع لزوما مولوى نيست ؛ چون ممكن است رهنمودهاى ارشادى ، پس ازاصل تشريع هم حادث شود؛ يعنى گاهى در منطقه فراغ كه هيچ محذورى در ارتكاب آنهااز لحاظ ثواب و عقاب اخروى وجود ندارد، ممكن است به لحاظ يسر و عسر وسهل و صعب كارها نسبت به افراد، دستورهاى ارشادى شود كه نهامتثال آنها ثواب اخروى دارد و نه ارتكاب آنها عقاب اخروى . احراز اين وجه ، مرهون امكانحمل عناوين عصيان ، غوايت ، ظلم ، توبه بر ترك اولى بههمين معناى ياد شده تذكر: وجوه ياد شده و نيز وجوه ديگرى كه ممكن است ارائه شود هركدام داراى نقاط روشن و نقاط تاريك است . براى حفظ عصمت حضرت آدم عليه السلامبايد وجوه لبى و عقلى را بر شواهد لفظى و نقلى ترجيح داد، تا مبادا دامناصل نبوت به گرد گناه هر چند كوچك ، آلوده گردد؛ زيرا طبق فتواى مفسران بزرگچونان طوسى و طبرسى (781) همه معاصى ، كبيره است و كوچك قياسى بودنبعضى از آنهامنافى بزرگ نفسى بودن آنها نيست ؛ يعنى هر معصيتى در حد نفسخود بزرگ است ، گرچه در مقام سنجش با معصيت مهمتر، كوچك تلقى شود.
5 همتايى زن و مرد در مقام ولايت  
بررسى حكم زن و مرد، گاهى بر محور اصالت ماده و انحصار هستى در آن ، و بر مداراصالت حس و حصر معرفت در احساس و تجربه حسى ،شكل مى گيرد و گاهى بر محور اصالت وجود تشكيكى جامع ماده و مجرد و عدم انحصارهستى در ماده و بر مدار اصالت علم و گسترده معرفت در احساس ‍ وتخيل و توهم و تعقل و شهود قلب و عدم حصر آن در حس و تجربه حسى سامان مى پذيرد.
بر مبناى ناقص اول ممكن است كسى مفرطانه يا مفرطانه حكم به تساوى با يا تفاوتفلاحش زن و مرد كند و روان شناسى با منظر تجربه حسى را حاكم باشد و تفاوترشته روان شناسى زن و مرد را سند تفاوت تام اين دو صنف ، تلقى كند و فتوا بهتساوى كامل يا تباين آنان صادر كند.
بر مبناى دوم مى توان با نزاهت از افراط و برائت از تفريط، همتايى زن و مرد را درمعارف اعتقادى ، ارزش هاى اخلاقى و مانند آن اثبات كرد و تفاوت آنان را درمسائل اجرايى كه فقه و حقوق و نظاير آن ، عهده دار ترسيم چنين تفاوتى است تثبيت كرد؛چون هويت اصيل انسان را روح او تشكيل مى دهد و روح انسانى نه مذكر است و نه مونث ؛زيرا اين دو صفت ، نقيض ‍ يكديگر نيست تا ارتقاع آنها از موجود مجرد،محال باشد. از اين رو سخن از تساوى يا تفاوت حقيقت انسان نارواست .
البته اگر روح را جسمانيه الحدوث و روحانيه البقاءبدانيم امكان تفاوت در حقيقت وجوددارد؛ زيرا روح انسان كه مطابق اين مبنا، مسبوق به ماده و مصبوغ به صبغه ماديت است ولحاظ زمان و زمين و شرايط فراوان ديگر كه يكى از آنها ساختار داخلى بدن زن و مرداست احكام خاصى را به همراه دارد و از اين رو روان شناسى كودكان ، زنان ، مردان ،ساكنان مناطق سردسير، گرمسير، معتدل و نژادهاى متنوع ، داراى رشته هاى گونه گونىاست كه هر كدام از آن رشته ها مبادى تصورى و تصديقى و نتايج مثبت و منفى خاص ‍ خودرا داراست ، ليكن همه اينها در حد احتمال و امكان است ، نه در حد جزم علمى و عزم عملى .
اين ميمون عده اى را كه در معارف دينى خوضى نكرده اند خارج از خانه معرفت الهى مىداند و گروهى را كه در آن خوض كرده اند ولى در همه مبادى تصديقى به برهان ناببار نيافتند وارد در دهليز خانه معرفت دينى مى داند، نه آشناىكامل با صاحب خانه ، وعده اى كه در اين معرفت ، سر آمد شده اند و همه مطالب لازمبرهاين را فراهم كرده اند آشناى كامل با سلطان خانه دانسته و قله چنين معرفت و صحابتو آشنايى را نصيب پيامبران ، و درجات پايين آن را بهره پيروان راستين آنها و حكما مىداند؛ چنان كه پيامبران و درجات پايين آن را بهره پيروان راستين آنها و حكما مى داند؛چنان كه پيامبران نيز داراى مراتب متفاوتند؛ برخى از آنان پروردگار خود را از دورمشاهده كرده اند، كما قال من بعيد ترائى لى الرب و بعضى از آنها پروردگارخويش را از نزديك شهود كرده اند. وى مى گويد: كسى كه تحقيقى در معرفت خدا ندارد،بلكه بر اساس تقليد يا ادراك خيالى نام خدا را بر لب جارى مى كند او نزد من بيروناز خانه معرفت و از آن دور است .
به هر حال ، هر گاه دليل معتبر عقلى يا نقلى بر محروميت يكى از اين اصناف دربارهبرخى از كمال هاى علمى يا عملى اقامه شد مى توان از سنخ برهان انى ،دليل اقامه كرد كه حتما ساختار نظام داخلى بدن كه ، بر مبناى جسمانيه الحدوث وروحانيه البقاءبودن روح ، سابقه روح مجرد و سائقه نفس انسانى را بر عهده داشت درپرورش و پيدايش نحو خاصى از روح انسانى ، موثر بوده است وگرنه صرفاحتمال و محض امكان ، هرگز سند فتواى قطعى به تفاوت جوهرى است اصناف نخواهدبود.
بررسى شواهد نقلى و نيز تامل در گفتار انديشوران فلسفى و رفتار صاحب بصرانشهودى بر اين مدار مى گردد كه در مقام ولايت كه اساسكمال انسانى است بين زن و مرد تفاوتى نيست . البته در كارهاى اجرايى ، هر كدام وظايفمحدود خود را دارند كه فقه و حقوق عهده دار آن است .تفصيل اين مطلب را مى توان در ثناياى تفسير يا در اثناى مصنفات ديگر راقم سطور(782) يا مولفات ديگران يافت .
6 راز محور بودن آدم در برخى خطاب ها  
اگر چه در بسيارى از آيات مربوط به آدم و حوا، خطاب الهى به طور مساوى متوجه هردو، با هم شده است (از جمله در آيه محل بحث در چهار تعبير كلا، شئتما،لا تقربا و فتكونا )، چنان كه تعبير به صورتفعل غايب نيز به طور مساوى ارائه شده ؛ مانند:فازلهما الشيطان عنها فاخرجهما مماكانا فيه (783)،و قاسمها انى لكما لمن الناصحين # فدليهمابغرور(784)، ليكن در برخى موارد، خطاب ، بالاصاله ، متوجه حضرت آدم (عليهالسلام ) است و حوا (عليه السلام ) ) تابع واقع شده است از جمله در صصدر آيهمحل بحث : يا ادم اسكن انت و زوجك كه همين تعبير در آيه نوزده سوره اعراف نيز تكرار شده و نيز در موارد متعدد از آيات مربوط به آدم و حوا در سوره طه، تعبير هايى چون : ولقد عهدنا الى ادم ...،فقلنا يا ادم ان هذا عدو لكولزوجك ،ان لك الا تجوع فيها ولا تعرى # و انك ... ، فوسوس اليهالشيطان ...، عصى ادم ربه فغوى ، ثم اجتبيه ربه فتاب و هدى (785) به چشم مى خورد. از اين رو اين سوال مطرح مى شود كه چرا آدماصل واقع شده ؟ و آيا مى توان به طور كلى تبعيت جنس زن نسبت به جنس مرد را از آناستفاده كرد؟
پاسخ صحيح اين است كه ، حوا عليه السلام تحت تدبير آدم عليه السلام بوده و آدم باقطع نظر از زوجيت ، امام و پيامبر آينده حوا بود. از اين رو اگر آدم در اين وسوسه آسيبنمى ديد حوا نيز مصون مى ماند و به هر حال ، محور و اساس چه از جهت فضيلت و چه ازلحاظ وسوسه شدن و خروج از بهشت ، آدم عليه السلام بود. به همين لحاظ در بسيارى ازخطاب ها و تعبيرها آدم ، اصل واقع شده است .
حق اين است كه چنين خطاب هايى هيچ دلالتى بر تبعيت جنس زن و فرع بودن او نسبت بهجنس مرد ندارد و اساسا كمال هاى انسان مربوط به انسانيت اوست و انسانيت انسان به نفساوست ، نه به مرد بودن يا زن بودن ؛ زيرا ذكورت و انوثت ، در جان مجرد آدمى راهندارد، بلكه مربوط به بدن و ساختمان جسم اوست .
از اين رو در اسلام هيچ كمالى ، مختص مرد نيست و هيچ كمالى از زن دريغ نشده ، بلكه هركس خلوصش بيشتر باشد تقربش به خدا بيشتر است و چه بسا زنى در سمت مادرى ،خلوص بيشترى از همسرش در سمت پدرى داشته و فضيلتش به مراتب بيشتر از مردباشد؛ چون خلوص و فضيلت و كمال از عقيده و اخلاق نشات مى گيرد و عقيده و اخلاق راروحى تنظيم مى كند كه مذكر و مونث ندارد.
حتى در كمال بلندى چون بلندى چون ولى الله شدن نيز، نه ذكورت شرط است و نهانوثت مانع . از اين رو مريم عليها السلام در كنار اولياء الله قرار مى گيرد و آن جا كهخداوند شمارش اولياى الهى و بزرگان ربانى را با تعبيرى چون واذكر فىالكتاب ... در سوره مريم آغاز مى كند، در ضمن آن تعبيرها مى فرمايد:واذكر فى الكتاب مريم اذ انتبذت من اهلها مكانا شرقيا(786) و نيز در ميان برجستهترين اولياى الهى حضرت فاطمه (عليها آلاف التحيه و الثناء) را مى بينم كه حتى ازبسيارى از انبيا نيز برتر است .
البته در امور اجرايى ، كارها بين زن و مرد تقسيم شده و زن بر اثر ساختار مخصوصبدنى از برخى امور توانفرسا، مانند جهاد منع شده است ؛ گر چه ممكن است زن در پشتجبهه حضور يابد و با خلوص بيشترى نيز فعاليت كند يا در متن جبهه نبرد بهپرستارى يا طبابت و درمان بپردازد، نيز، مانند رسالت و نبوت كه آن نيز چهره اجرايىدارد (اگر چه باطن رسالت و نبوت كه ولايت تكوينى و اساس كار است اختصاصى بهمرد ندارد) و همچنين مرجعيت در تقليد كه باز هم كارى اجرايى است . اگر چه زن مى تواندفقيه و مجتهد شود يا مرجع زنان گردد، ليكن مرجعيت وى براى مردان كه مستلزم تماس وارتباط فراوان با نامحرمان است بدون محذور نيست و اگر چنين محذورى با پيشرفت علومو صنايع برطرف گردد، جواز آن خالى از قوت نيست .
بحث روايى 
1 بهشت حضرت آدم و حوا 
عن الحسن بن بشار عن ابى عبدالله عليه السلام : سالت عن جنه آدم .فقال : جنه آدم من جنان الدنيا يطلع الشمس و القمر ولو كانت من جنان الخلد ما خرج منهاابدا. (787)
عن امير المومنين عليه السلام ... ثم اسكن الله سبحانه آدم دارا ارغد فيها عيشه و امنفيها محلته ...(788)
عن الصادق عليه السلام : انما كان لبث آدم و حوا فى الجنه حتى خرجا منها سبعساعات من ايام الدنيا حتى اهبطهما من يومهما ذلك . (789).
اشاره الف : دنيا در برابر آخرت است . از اين روشامل موجود آسمانى هم خواهد شد؛ زيرا دنيا مرادف زمين نيست . از اين رو موجود آسمانى كهدر زمين نيست هر چند به زمين هبوط كند مصداق موجود دنيايى است .
ب : طلوع شمس و قمر كه با پديد آمدن شب و روز همراه است در غير قيامت كبرا امكان دارد؛يعنى موجودى كه اخروى به معناى قيامت كبرا نيست مى تواند كبرا امكان دارد؛ يعنىموجودى كه اخروى به معناى قيامت كبرا نيست مى تواند اداراى شب و روز باشد؛ چنان كهاز آيات 107 و 108 سوره هود طبق برخى از وجوه چنين بر مى آيد كه آسمان وزمين براى موجودى كه در بزرخ است و در قيامت كبرا نيست تحقق دارد.
ج : خروج از بهشت معهود آدم ، دلالت دارد بر اين كه آن بهشت ، جنت خلد كه در قيامت كبراستنبوده ، ولى دلالت ندارد بر اين كه در دنياى مادى بوده است . خلاصه آن كه ، طلوع شمسو قمر در برزخ نيز حاصل است ؛ چنان كه خروج از بهشت بزرخى ،معقول و ممكن بلكه محقق است .
البته بايد براى دنيا در قبال قيامت كبرا معنايى ياد كرد كهشامل برزخ هم بشود و چنين معنايى قابل استنباط از قرآن كريم است و در موطن خاص ‍ خودبه آن اشاره مى شود.
د: موجود برزخى به برزخ نزولى و برزخ صعودى و...قابل انقسام است و اگر جنت آدم عليه السلام بهشت بزرخى باشد منحصرا برزخ بعد ازمرگ كه بين دنيا و قيامت كبراست اراده نمى شود.
2 اراده خدا  
عن اب الحسن عليه السلام : ان الله ارادتين و مشيتين : اراده حتم و اراده عزم ؛ ينهى و هويشاءو يامر و هو لا يشاء. او ما رايت انه نهى آدم و زوجته ان ياكلا من الشجره وشاء ذلكولو لم يشا ان ياكلا لما غلبت مشيتهما مشيه الله و امر ابراهيم ان يذبح اسحق(اسمعيل خ ل ) ولم يشا ان يذبحه ولو شاء لما غلبت مشيه ابراهيم مشيه الله . (790)
عن ابى عبدالله عليه السلام : امر والله ولم يشا وشاء ولم يامر، امر ابليس ان يسجدلادم وشاءان يسجد و نهى آدم عن اكل الجشره وشاءانياكل منها ولو لم يشالم ياكل .(791)
اشاره الف : تفاوت اراده و مشيئت و عدم تفاوت آنها با يكديگر مبحث خاص خود را مى طلبدو اكنون مورد لزوم نيست و روايت هاى مزبور نيز ناظر به فرق اين دو با هم نيست .
ب : تفاوت اراده ها با هم و نيز تفاوت مشيئت ها با هم مورد ا شاره احاديث ياد شده است .روشن است كه اراده تشريعى با عدم اراده تشريعى جمع نخواهد شد؛ چنان كه مشيئتتشريعى با عدم آن جمع نمى شود و گرنه محذور جمع دو نقيض لازم مى آيد، ولى ارادهتشريعى با عدم مشيئت تكوينى و همچنين مشيئت تكوينى با كراهت تشريعى يا با عدم ارادهتشريعى كاملا قابل جمع است و هيچ گونه محذورى در بين نيست .
3 نوع در خدمت ممنوع  
عن عبدالسلام بن صالح الهروى قال قلت للرضا عليه السلام : يابنرسول الله ! اخبرنى عن الشجره التى اكل منها آدم و حوا، ما كانت ؟ فقد اختلف الناس فيهافمنهم من يروى انها الحنطه و منهم من يروى انها انها العنب و منهم من يروى شجره الحسد؛فقال عليه السلام : كل ذلك حق . قلت : فما معنى هذه الوجوه على اختلافها؟فقال : يا ابا الصلت ! ان شجره الجنه تحمل انواعا و كان شجره الحنطه و فيها عنبوليست كشجره الدنيا...(792)
عن على عليه السلام : هى شجره الكافور . (793)
عن العسكرى عليه السلام : ولا تقربا هذه الشجره شجره العلم شجره علم محمدوآل محمد صلى الله عليه و آله و سلم الذين آثرهم الهعزوجل به دون سائر خلقه . فقال تعالى : لا تقربا هذه الشجره شجره العلمفانها لمحمد وآله خاصه دون غيرهم ولا يتناول منها بامر الله الا هم و منها ما كان تناولهالنبى صلى الله عليه و آله و سلم و على و فاطمه والحسن و الحسين عليه السلام بعداطعامهم اليتيم والمسكين والاسير حتى لم يحسوا بعد بجوع ولا عطش ولا تعب ولا نصب و هىشجره تميزت بين اشجار الجنه . ان اثر اشجار الجنه كانكل كل نوع منها يحمل نوعا من الثمار والماكول و كانت هذه الشجرهتحمل البر والعنب والتين والعناب و ساير انواع الثمار والفواكه والاطعمه فلذلكاختلف الحاكون لذكر الشجره فقال بعضهم : هى برهوقال آخرون : هى عنبه و قال آخرون : هى تينه وقال آخرون : هى عنابه ...(794)
عن ابن عباس : الشجره التى نهى الله آدم عنها، السنبله (او البر).(795)
اشاره : درباره درخت ممنوع در اين آيه و سر اختلاف روايات مزبور ممكن است بعضى ازاين روايات ناظر به تفسير مفهومى و برخى از صنفتاويل ، يا بعضى از سنخ تفسير به ظاهر و بعضى از صنف تفسير به باطن است . اينجريان خاص ، نشان مى دهد ائمه معصومين عليها السلام با هر كس به اندازه فهم او سخنمى گفتند؛ نظير آنچه در تفاسير روايى ذيل آيه ن والقلم ... وارد شده كه دربعضى از روايات ، به نوشت افزار ظاهرى تفسير مى شود و در روايتى ديگر به نهرروانى كه خداى سبحان دستور داد جامد شده ، به مركبتبديل گردد (796) و گاهى به نور ساطع تفسير شده (797) و در رواياتى آمدهاست كه لوح و قلم دو فرشته هستند: فقال : هما ملكان (798) سپس امام عليهالسلام در ذيل روايت ديگرى مى فرمايد: برخيز كه بيش از اين نمى توانم با تو سخنبگويم و اين جا هم جاى امنى نيست و نشان آن است كه اگر انسان از استعداد برترىبرخوردار باشد معارف لطيف ترى برايش مطرح مى شود.
در دورانى كه حكومت عباسيان با اشاعره هماهنگ بود اداراك اين گونه معارف بسيار دشوارو نشر آنها دشوارتر بود؛ زيرا سعى اشاعره بر اين بود كه فقط به ظواهر الفاظاكتافا كنند و حكومت وقت نيز آنان را بر اثر اين جمود و نيز بر اثر جبر گرايى آنانتقويت مى كرد و مى پروراند و اصرار داشت تا آنچه بوى ولايت و معنويت و درايت و فهممى دهد اصلا مطرح نگردد.
قرآن كريم به منزله طنابى است كه يك سوى آن در دست خدا و سمت ديگر آن در دستانسان هاست . طرفى كه در دست خداست على و حكيم است :و نه فى امالكتاب لدنيا لعلى حكيم (799) و در آن جا سخن از لفظ و كلمه و قرار داد و سخن ازعبرى ، عربى و فارسى يا تازى نيست ؛ زيراقبل از آن كه آسمان و زمين و بشر آفريده شود و ادبياتى به وجود آيد آن حقيقت وجودداشت . ادبيات از علوم اعتبارى و قوامش به اعتبار واضعان و ادبيان است . از اين رو لفظىكه در لغت خاص براى چند معنا وضع شده ، ممكن است در فرهنگ و لغت ديگرمهمل باشد. زمانى كه انسان از محدوده اعتبار و قرار داد بيرون آيد با چهره ديگرى ازقرآن در تماس است :و انك لتلقى القران من لدن حكيم عليم (800)
البته براى رسيدن به آن چهره و آن حقيقت ، بايد از سرپل ظواهر و از بستر ضوابط لفظى لغت عرب عبور كرد؛ چون آنچه در اختيار بشر استهمين عربى مبين است : انا جعلناه قرانا عربيا (801) و براى رسيدن به باطنو حقيقت قرآن نمى شود از آن ظاهر صرف نظر كرد، بلكه فقط از راه ظاهر و با حفظ آنمى شود به باطن رسيد.
با اين مقدمه به تبيين رواياتى مى پردازيم كه در تفسير درخت ممنوع وارد شده و حكيممحدث ، فيض كاشانى رحمة الله عليه آن رانقل كرده است :
روايت اول را از تفسير امام حسن عسكرى عليه السلامنقل مى كند كه مى فرمايد درخت ممنوع ، علم محمد وآل محمد صلى الله عليه و آله و سلم است كه اختصاص به آنان داشته با آن ، خداوند آنهارا بر سايرين برگزيد و تنها آنان هستند كه از درخت مزبور، به اذن خداتناول مى كنند؛انها شجره علم محمد وآل محمد. آثرهم الله تعالى بها دون سائر خلقه .لايتناول منها بامر الله الا هم .
سپس مى فرمايد: و از همين درخت بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و علىفاطمه (سلام الله عليها) و حسن حسين عليه السلام ، پس از اطعام مسكين و يتيم و اسيرتناول مى كردند و از اين طريق احساس گرسنگى و تشنگى و رنج خستگى نمى كردند؛(802)و منها ما كان يتناوله النبى صلى الله عليه و آله و سلم و على و فاطمهوالحسن والحسين عليهم السلام بعد اطعامهم المسكين واليتيم والا سير حتى لم يحسوا بعدبجوع ولا عطش ‍ ولا تعب ولا نصب . آنگاه مى فرمايد: و اين درخت با درختان دنيا متفاوتاست ؛ زيرا درختان دنيا هر كدام ، حامل يك نوع ميوه است ، ولى اين درخت ،حامل گندم ، انگور، انجير، عناب و ساير انواع ميوه ها و خوراكى هاست ؛وهى شجرهتميزت من بين سائر الاشجار بان كلا منها انمايحمل نوعا من الثمار و كانت هذه الشجره و جنسهاتحمل البر و النعب و التين والعناب و سائر انواع الثمار والفوكه والاطعمه .
سپس مى فرمايد: به همين جهت درباره آن اختلاف شده ، بعضى آن را گندم و برخى انگورو برخى نيز عناب دانسته اند؛ فلذلك اختلف الحاكون بذكرها؛فقال بعضهم : بره و قال آخرون : هى عنبه وقال آخرون : هى عنابه
.
در پايان مى فرمايد: اين شجره اى است كه هر كس به اذن خدا از آنتناول كند علم اولين و آخرين ، بدون تعليم به او الهام مى شود و كسى كه بدون اذنخدا از آن تناول كند به مقصودش نمى رسد و مرتكب عصيان پروردگارش ‍ مى شود؛وهى الشجره التى من تناول منها باذن الله الهم علم الاولين والاخرين من غير تعلم و منتناول بغير اذن الله خاب من مراده و عصى ربه . (803)
روايت دوم و سوم ، كه مرحوم فيض به اشاره از آن مى گذرد، يكى از آن دو روايت ، درختممنوع را بر حسد و ديگرى آن را بر كافور تطبيق مى دهد.
روايت چهارم از عيون الاخبار از امام رضا عليه السلام است ؛ به آن حضرت عرضشد كه مردم درباره درخت ممنوع اختلاف كرده اند؛ بعضى آن را گندم و بعضى انگور وبرخى نيز حسد مى دانند؛ در جواب فرمود: همه اينها حق است ؛كل ذلك حق و وقتى راوى (اباصلت هروى ) پرسيد اين اختلاف تفسير چه وجهىدارد؟ آن حضرت جواب داد: درخت بهشت (بر خلاف درخت دنيا)حامل انواعى از ميوه هاست و درخت ممنوع گندمى بود كه از ميوه انگور نيز برخوردار بود.وقتى خداى سبحان بر آدم اكرام كرد و او را مسجود ملائك قرار داد وارد بهشت كرد، آدم باخود گفت : آيا خداوند بشرى برتر از من آفريده است ؟ خداوند (كه از آنچه در نفس آدمگذشت با خبر بود) خطاب كرد: اى آدم سر خود را بلند و به ساق عرش نظر كن . آدم بهساق عرش نگريست و ديد كه بر آن نوشته : لا اله الا الله محمدرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و على بن ابى طالب امير المومنين و زوجتهفاطمه سيده نساء العالمين و الحسن و الحسين سيدا شباباهل الجنه .
عرض كرد: پروردگار من ! اينان چه كسانى هستند؟ فرمود اينان از فرزندان تو هستند،از تو و همه خلق من بهترند و اگر آنها نبودند من نه تو را مى آفريدم و نه بهشت و جهنمو نه آسمان و زمين را؛هولاء من ذريتك و هم خير منك و من جميع خلقى ولولاهم ما خلقتك ولاخلقت الجنه والنار ولا السماء ولا الارض (804).
آنگاه فرمود: مبادا با چشم حسادت (805) به آنان نگاه كنى كه تو را از جوار خودمبيرون مى كنم :فاياك ان تنظر اليهم بعين الحسد فاخرجك عن جوارى ، ليكن آدم باچشم حسد به آنان نگريست و آرزوى مقام آنان كرد. در نتيجه شيطان بر او تسلط يافت ونتيجه سلطه شيطان نيز خوردن از درخت ممنوع بود. از سوى ديگر حوا نيز بر اثر نگاهحسادت آميزش به حضرت فاطمه سلام الله عليها تحت سلطه شيطان واقع شد و درنتيجه او نيز چون آدم از شجره مزبور تناول كرد و در نهايت خداى سبحان هر دو را ازبهشت خود خارج كرده ، از جوارش به سوى زمين هبوط داد:فنظر اليهم بعين الحسد وتمنى منزلتهم فتسلط عليه الشيطان حتى اكل من الشجره التى نهى عنها و تسلط علىحواء لنظرها الى فاطمه بعين الحسد حتى اكلت من الشجره كمااكل آدم فاخر جهما الله تعالى عن جنته و اهبطهما عن جواره الى الارض . (806)
از مجموع اين چند روايت ويژگى هايى براى درخت ممنوع به دست مى آيد كه نيازمندتوضيح و توجيه است :
1 اين شجره ، از مختصان محمد و آل محمد عليه السلام است و ديگران را جز با اذن خدابدان راهى نيست .
2 هر كس به اذن خدا به آن راه يابد و از آنتناول كند به علم اولين و آخرين دست مى يابد.
3 هر كس بدون اذن خدا از آن تناول كند معصيت پروردگار كرده و كامياب نخواهد شد.
4 شجره اى است كه بر خلاف درختان دنيا ميوه هاى گوناگون دارد.
5 غير از گونه گونى انواع ميوه ها، از جهتى ديگر نيز ميوه هايش مختلف است و آن اينكه هم مادى است و هم معنوى ؛ زيرا هم ميوه هايى مانند انگور و عناب دارد و هم ميوه علم .
بر اثر اين خصوصيات و گونه گونى ، مرحوم فيض رحمة الله عليه پس ازنقل اين روايات در مقام تفسير و توضيح بر آمده ، مى گويد:
چنان كه براى بدن انسان غذاهايى از حبوبات و ميوه ها وجود دارد براى روح انسان نيزغذهايى از علوم و معارف است و چنان كه بارى غذاى بدنى درختانى وجود دارد كه آن راتوليد مى كند براى غذاى روحى نيز درختانى است كه آن را به بار مى نشاند. هر كس ازغذا و درخت متناسب با خود برخوردار است ؛ اگر حكم بدنش بر حكم روحش غلبه داشتهباشد تنها از غذاى بدنى و مادى برخوردار است و اگر، حكم روحش بر حكم بدنش ‍ غلبهداشته باشد از غذا و درخت معنوى بهره مند است و بالاخره انسان ها درجات مختلف است كهبا آنها، بر يكديگر برترى مى يابند و صاحبان درجات برتر، امكانات درجات پايينتر را نيز دارند، با زياده .
هر ميوه مادى و جسمانى ، در عالم بالا و روحانى ، مثالى متناسب با خود دارد. از اين روشجره گاهى به درخت ميوه ها تفسير شده (به اعتبار وجود جسمانى و مادى ) و گاهى براثر آنچه در عالم بالا دارد به درخت علوم ، تفسير شده است . شجره علم محمد صلى اللهعليه و آله و سلم اشاهر به محبوبيت كاملى است كه پيامبر نزد خداوند دارد؛ محبوبيتى كهمولد و مثمر همه كمالات انسانى است و توحيد محمدى را اقتضا دارد و آن توحيد عبارت ازفناى فى الله و بقاى الله است و در حديث نبوى :لى مع الله وقت لا يسعنى فيه ملكمقرب ولا نبى مرسل (807) به آن اشاره شده است . شجره كافور نيز اشاره بهبرد يقينى است كه آرامش كامل و خلق عظيم را به دنبا مى آورد و شجره حسد نيز به ايناعتبار است كه منشا نزديك شدن به آن شجره بلند، حسادت است و از اين رواهل تاويل ، شجره را به شجره هوا و طبيعت تاويل برده اند. پس هيچ منافاتى بين رواياتمتعددى كه درباره شجره مزبور وارد شده نيست ؛ چنان كه منافاتى نيز بين روايات وآنچه اهل تاويل گفته اند مشاهده نمى شود. (808)
از آنچه گذشت و از بيان لطيف مرحوم فيض بر مى آيد كه ، چگونه امام صادق عليهالسلام به ابو حنيفه مى فرمايد: تو از قرآن حتى يك حرف به ارث نبردى ؛و ما ورثكالله من الكتاب حرفا(809)؛ زيرا اگر معارف قرآن و عترت است ؛ چون ارث ، مبتنىبر پيوند است و ابو حنيفه از چنين پيوند و قرابتى محروم است و اگر مقصود امام عليهالسلام ، اعتباريات مدرسه اى باشد، راه مدرسه براى همه باز است و ابو حنيفه ، فقيه ومرجع فتواى اهل سنت هم از آن بى بهره نبود.
ممكن است گفته شود: آدم كه عالم به همه اسماء بود چگونه از اين علوم بى بهره بود؟پاسخ اين است كه ، گرچه آدم به همه اسماء عالم بود، ليكن درجات علم به همه اسماءنيز، متفاوت است ، همه پيامبران ، عالم به همه اسماء شدند اما بالاترين و شديدتريندرجه علم به همه اسماء، در اختيار محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم قرارگرفت . از اين رو قرآن مى فرمايد:تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض (810)وولقد فضلنا بعض النبيين على بعض (811) و مرحوم مفيد رحمة الله عليه در چندجاى امالى ، از حضرت على عليه السلام نقل مى كند كه مى فرمود: من اولين كسى هستم كهبه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ايمان آوردم . من زمانى آن حضرت را تصديقكردم كه هنوز ساختار داخلى آدم عليه السلام بهكمال نرسيده بود و مسجود ملائك واقع نشده بود:صدقته و آدم بين الروحوالجسد(812).
تذكر الف : با صرف نظر از اسناد اين گونه احاديث و با غمض نظر از اين كه احاديثمزبور بر فرض اعتبار سند در مسائل غير فرعى اثر عملى ندارد مى توان چنين گفت :روايات وارد اين باب اگر راجع به درخت مادى و دنيايى بود حتما متعارض هم محسوب مىشد، ولى اگر راجع به درخت برزخى و بهشت معهود آدم باشد از سنخ مثبتان بوده وتعارضى با هم ندارد؛ زيرا درخت غير مادى همان طور كه در حديث مزبور آمده توان اثمارچندين ميوه را دارد.
ب : مراتب اولياى الهى همانند درجاتت انبيا و نيز مرسلين متفاوت است ؛ ممكن است برخى ازشجره هاى طوبا مخصوص بزرگانى از اوليا باشد كه اگر ديگران به آن دست يازندمورد اصابت صاعقه بدت لهما سوء اتهما (813) خواهند شد؛ نظير آنچهموساى كليم عليه السلام تمنى داشت كه با اصابت خر موسى صعقا (814)مدهوش شد. البته چنين مطلبى ثبوتا ممكن است ، ولى اثباتا تطبيق آن با آياتنازل در اين موضوع آسان نيست .
فازلهما الشيطن عنها فاخر جهما مما كانا فيه و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدوولكمفى الارض مستقر و متع الى حين (36)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation