بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تسنیم تفسیر قرآن کریم ، جلد 3, آیت الله عبدالله جوادى آملى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     fehrest01 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     KKSS0001 -
     KKSS0002 -
     KKSS0003 -
     KKSS0004 -
     KKSS0005 -
     KKSS0006 -
     KKSS0007 -
     KKSS0008 -
     KKSS0009 -
     KKSS0010 -
     KKSS0011 -
     KKSS0012 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

بحث روايى 
1 سبب نامگذارى آدم  
عن ابى عبدالله عليه السلام : انما سمى آدم آدم ، لانه خلق من اديم الارض . (475)
عن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى جوابالسائل عن وجه تسميه آدم : لانه من طين الارض واديمها . (476)
عن امير المومنين عليه السلام فى جواب يهودى ساله : لم سمى آدم آدم ؟ لانه خلق مناديم الارض و ذلك ان الله تبارك و تعالى بعثجبرئيل و امره ان ياتيه من اديم الارض باربع طينات : طينه بيضاء وطينه حمراء وطينهغبراء وطينه سوداء و ذلك من سهلها و حزنها ثم امره الله ان ياتيه باربعه مياه : ماء عذبو ماء ملح و ماء مر وماء المنتن ، ثم امره ان يفرغ الماء فى الطين و ادمه الله بيده ، فيميفضل شى ء من الطين يحتاج الى الماء ولا من الماء شى ء يحتاج الى الطينفجعل الماء العذب فى حلقه و جعل الماء الملح فى عينه وجعل الماء المر فى اذنيه و جعل الماء المنتن فى انفه .(477)
عن الباقر عليه السلام فى جواب السوال يقوله : لم سمى آدم آدم ؟قال : لانه رفعت طينته من اديم الارض السفلى .(478)
اشاره : درباره اشتقاق يا جمود كلمه آدم وجوهى است كه به برخى از آنه اشارهمى شود:
الف : كلمه آدم عربى است و اصل آنفعل بوده است . آدم نظير احمد و اسعد كه با اينافعل ، اشخاصى تسميه شده اند. از اين رو اين الفاظ غير منصرف است . معناى كلمه آدماين است :آدم المللك الارض ؛ يعنى بلغ ادمتها.(479)
ب : فتوا به اشتقاق آدم از اديم ارض نظير فتوا به اشتقاق يعقوب از عقب وادريس از درس و ابليس از ابلاس ، مبنى بر عربى بودن آن است ، ولى اگر عجمىباشد، چنان كه زمخشرى بر آن است همانند: آزر و عازر و عابر و شالخ و فالغ ، خواهدبود. (480) قرطبى انشقاق آن را از اديم الارض صحيح مى داند و از سخنسعيد بن جبير كمك مى گيرد كه مى گويد: سر نامگذارى آدم آن است كه وى از اديمالارض آفريده شده است . (481)
2 مراد از اسماء 
عن ابى عبدالله عليه السلام : ان الله تبارك و تعلم آدم عليه السلام اسماء حجج اللهكلها ثم عرضهم ، و هم ارواح ، على الملائكهفقال : انبونى باسماء هولاء ان كنتم صادقين ... (482) .
سئل عن الصادق عليه السلام عن هذه الايهفقال : الارض والجبال و الشعباب ولاوديه ثم نظر الى بساط تحته .فقال : و هذا البساط مما علمه .(483)
عن ابى عبدالله عليه السلام : ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلمقال : ان الله مثل لى امتى فى الطين و علمنى اسمائهم كما علم آدم الاسماء كلها.(484)
عن على بن ابراهيم فى قوله و عليم ادم الاسماء كلهاقال : اسماء الجبال و البحار والاوديه و النبات و الحيوان ... (485) .
عن العسكرى عليه السلام :... قال الله عزوجل : يا آدم انبى هولاء الملائكه باسمائهم ؛اسماء الانبياء والائمه . فلما انباهم فعرفوها، اخذ عليهم العهود و الميثاق بالايمان بهم والتفصيل لهم ... (486) .
عن الفضل بن عباس عن ابى عبدالله عليه السلام :قال سالته عن قول الله : و علم ادم الاسماء كلها ما هى ؟قال : اسماء الاوديه و النبات و الشجر والجبال من الارض . (487)
عن داود بن سرحان العطار. قال : كنت عند ابى عبدالله عليه السلام فدعا بالخوانفتغذينا ثم جاوا بالطشت والدست سنانه . فقلت : جعلت فداك ، قوله : و علم ادم الاسماءكلها الطشت والدست سنانه منه ؟ فقال : والفجاج والادويه واهوى بيده كذاوكذا.(488)
فى قوله : و علم ادم الاسماء كلها قال : علم الله فى تلك الاسماء الف حرفه منالحرف و قال له : قل لولدك و ذريتك يا ادم ؛ ان لم تصبروا عن الدنيا فاطلبوا الدنيابهذه الحرف ولا تطلبوها بالدين فان الدين لى وحدى خالصا.ويل لمن طلب الدنيا بالدين ، ويل له . (489)
فى قوله : و علم ادم الاسماء كلها قال : اسماء ذريته اجمعين . ثم عرضهمقال : اخذهم من ظهره . (490)
فى قوله : و علم ادم الاسماء كلها قال : اسماء الملائكه . (491)
فى قوله : و علم ادم الاسماء كلهاقال : علم آدم من الاسماء اسماء خلقه ثم قال ما لم تعلم الملائكه فسمىكل شى ء باسمه والجا كل شى الى جنسه .(492)
عن ابن عباس فى قوله : و علم ادم الاسماء كلهاقال : علم الله آدم الاسماء كلها و هى هذه الاسماء التى يتعارف بها الناس : انسان ودابهو ارض ‍ و بحر وسهل و جبل و حمار و اشباه ذلك من الامم مم و غيرها... (493).
عن العسكرى عليه السلام :... بل محمد وآلهافضل منكم الذين انباكم آدم باسمائهم .(494)
اشاره الف : الدست سنانه محتمل است معرب كلمه فارسى دست شويه باشد كه مراد از آن ، آفتابه و لگن قديمى است .
ب : تفاوت سخنان ائم اطهار عليه السلام درباره اسماء با توجه به تفاوتهاى ظروف مخاطبان است . از اين رو برخى از مفسران زمينى نگر، با توجه به تنگناىافق ديدشان به سخنان ابتدايى آنها نگريسته اند و برخى ديگر از مفسران آسمانىانديش ، تفسيرهاى رژف و عميق را دريافته اند. بدين سان اختلاف نگرش هاى قرآنپژوهان قابل توجيه است .
ج : تفاوت محتواى روايات گاهى به لحاظ اختلاف وجوده تفسيرى با هم است و زمانى بهجهت اختلاف وجوده تطبيقى (نه تفسيرى ) با هم اسم و گاهى نيز به لحاظ اختلاف تفسيرمفهومى با تطبيق مصداقى است . از اين رو شاهد جمع هر بخشى راهگشاىحل تنافى متوهم است .
د: غالب مطالبى كه در قالب داستان آدم بيان شده صلاحيت انطباق بر مصاديق متعدد رادارد، حتى مساله تعليم اسماء؛ چنان كه درباره برخى از اولياىكامل الهى وارد شده است است كه به وى اسماء تعليم داده شد؛ مثلا حضرت على بن ابىطالب عليه السلام فرمود: علمت الاسماء. (495) البته اگر بخشى از اينداستان وسيع مخصوص شخص آدم بود و قرينه اختصاص يافت شد، مجالى براى تعميمآن بخش نيست .
قالوا سبحنك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم (32) 
گزيده تفسير 
اين منصب ، و در واقع به علم و حكمت خداوند درجعل اين مقام براى آدم و عدم جعل آدم و عدم جعل آن براى خودشان ، پى بردند، در اين آيه ،هم در ابتداى محاوره ، سخن از تنزيه دارند: سبحانك و هم در انتهاى آن سخن ازتحميد: انك انت العليم الحكيم و در مجموع ، هم به علم و حكمت و منزه بودن خداونداز عيب اعتراف مى كنند و هم با تعبير لا علم لنا الا ما علمتنا به عجز خويش اقرارمى كنند.
تفسير 
قالوا: مقتضاى نظم ادبى در نقل گفتمان آن است كه حرف عطف ذكر نشود. از اين روقالوا بودن حرف عطف ذكر شد؛ چنان كه در قالوااتجعل فيها و همچنين در موارد آينده حرف عطف ذكر نشد و نمى شود.
سبحانك : كلمه سبحان ، كه آيه فوق اولين مورداستعمال آن است ، در نزد خليل و سيبويه مصدر ومفعول مطلق براى نسبح مقدر است ؛ يعنى نسبحك تسبيحا. (496)
اين نظر را اديب نيشابورى ، صاحب شرح نظام نيز پذيرفته ، مى گويد:سبحان مصدر و غير منصرف است . نصبش بنابر مصدريت است و فعلش وجوباحذف مى شود و در صورتى كه غير مضاف استعمال شود علم براى تسبيح است ؛ زيراعلميت چنان كه در اعيان جريان دارد در معانى نيز جارى است . (497)
البته بعضى آن را به طور مطلق علم براى تسبيح مى دانند و نيز گفته اند:
استعمال اين كلمه به صورت مضاف است و استعمال آن به صورت غير منصاف ، شاذ استو غير منصرف بودنش بر اثر دو عامل تعريف و الف و نون زايد است . (498)
تذكر: چون سبح به معناى جرى و اشتغال است :ان لك فى النهار سبحا طويلا ،(499) گويا مسبح ، در تنزيه خدا، جريان واشتغال دارد.
تناسب آيات  
پس از جواب تفصيلى و عملى خداوند (از سوال فرشتگان درباره خلافت آدم ) از طريقتعليم اسماء به آدم و سپس عرضه آنها بر فرشتگان ، و پس از آن كه فرشتگان بهقابليت و استعداد آدم براى منصب خلافت و بهجهل و عجز و عدم شايستگى خودشان براى اين منصب و در واقع به علم و حكمت خداوند درجعل خلافت براى آدم و عدم جعل آن براى خودشان ، پى بردند و فهميدند كه حتى توانگزارش از اسماء را بدون انباى آدم ندارند عرضه داشتند: تو منزهى ! ما چيزى جزآنچه تو به ما تعليم داده اى نمى دانيم . تو دانا و حكيمى .
مورد تنزيه فرشتگان  
با توجه به اين كه سبحانك تنزيه خداوند از عيب و نقص است اينسوال مطرح مى شود: آن نقصى كه در اين مورد، خداوند از آن تنزيه شده چيست ؟ به بياندگير، مشخصا منزه منه چيست ؟
در جواب ممكن است گفته شود مورد تنزيه ، ترجيح مرجوح بر راجح و ترجيح يكى از دومتساوى بر ديگرى و تبعيض نارواست ؛ زيرا فرشتگان پس از استنباى خداوند و روشنشدن شايستگى آدم و عدم توان و استعدادشان ، پى بردند كه عدم تعليم اسماء به آناناز باب منع فيض نبود؛ بلكه براى آن بود كه آنان توان چنين را نداشتند و مستعد براىشاگردى بى واسطه خداوند نبودند. سبحانك يعنى تو ازبخل ورزى و از عدم اعطاى خلافت يا علم در موردى كه توان و قابليت آن وجود دارد منزهى .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منزه منه عالم شدن فرشتگان به غيب (اسماء) بدونتعليم خداوند باشد؛ يعنى از اين كه بدون تعليم تو، ما علم به اسماء پيدا كنيم منزهى(500) مويد اين احتمال ، جمله بعد است كه مى گويد: ما تنها به چيزى علم داريم كهتو به ما تعليم كردى .
نيز، احتمال دارد كه منزه منه كار بدون حكمت باشد؛ يعنى پس از آن كه بااستنباى خداوند به حكمت خداوند در جعل خلافت براى آدم ، پى بردند عرض كردند: تو ازعمل بى دليل و غير حكيمانه منزهى (501) مويد ايناحتمال نيز تعبير به انت العليم الحكيم درذيل آيه است .
سيره فرشته در تسبيح  
در بحث اعتراضى بودن و يا نبودن استفهام دراتجعل فيها... از برخى مفسران (502) گذشت كه كثرت تاكيدها در اين آيه(503) نشان انكارى و اعتراضى بودن سوال فرشتگان است و چون چيزى از آنان سرزد كه ترك آن اولى بود از اين رو با همه اين تاكيدها در ثنا و ستايش خداوند، در مقامتداراك بر آمدند.
ليكن چنان كه گذشت نه استخبار قبلى با استنكار همراه بود و نه ثنا و تنزيه كنونىسند تدارك است ؛ زيرا سيره و سريره فرشته ، تقدسى الهى و تسبيح هماهنگ با ثناست.
تذكر: سر تفاوت اعلام خدا كه به صورت اسم مفيد ثبات و استمرار، بيان شد: انىجاعل ، و استعلام فرشتگان كه به صورتفعل اتجعل ارائه شد آن است كه آنان از حكمتاصل جعل خليفه سوال كردند و انقطاع يا دوام براى آنها مطرح نبود. از اين رو بهصورت فعل بيان داشتند.
ادب فرشتگان در تكلم با خداوند  
چنان كه در آيه خلافت ، ذيل جمله و نحن نسبح بحمدك ... اشاره شد، از ادبفرشتگان با خداوند اين است كه سخن خود را با تسبيح شروع مى كنند و با تسبيح وتقديس و تحميد نيز، پايان مى دهند و در ميان چنين آغاز و انجامى مطلب خويش را عرضهمى دارند و اين ادبى است كه انبيا، نيز از آن برخوردار بودند؛ موساى كليم عرض مىكند: سبحانك تبت اليك (504) و حضرت يونس تيز مى گويد:لا اله الا انتسبحانك انى كنت من الظالمين . (505)
در آيه محل بحث ، فرشتگان ، هم در ابتداى محاوره سخن از تنزيه دارند: سبحانك... و هم در انتهاى آن سخن از تحميد: انك انت العليم الحكيم و در مجموع ، همبه علم و حكمت و منزه بودن خداوند از عيب و نقص اعتراف مى كنند و هم با جمله لا علم لناالا ما علمتنا به عجز خويش ، اقرار مى كنند.
جمله قالوا سبحانك لا علم لنا... خبرى است و گذشته از پيام اصلى خود، باانگيزه مخصوص ادا شده و در تعيين آن انگيزه ، اختلاف راه يافته است . گروهى كه منكرعصمت فرشتگانند، اظهار ندامت و توبه از گذشته را انگيزه آن پنداشته اند، ليكنمحققان كه عصمت فرشتگان را پذيرفته اند بر اين نظرند كه انگيزه آن اظهار عجز وتادب در ساحت الهى است و اين هدف را با رعايت جهات فراوانى از نكات ادبى تاديهكردند؛ زيرا اولا، تنزيه را در طليعه كلام از ياد نبردند. ثانيا، اعتراف به عجز وجهل كردند. ثالثا، هرگونه علم و تعليم را به خداوند اسناد دادند. رابعا، حكمت رامنحصر در خدا دانستند.
خامسا، علم را بر حكمت مقدم داشتند؛ چنان كه در قرآن كريم معمولا علم مقدم بر حكمت ياد مىشود؛ زيرا اتصاف عليم به حكيم از سنخ اتصاف خطيب به مصقع و شاعر بهمفلق ؛ يعنى از قبيل به حكيم از سنخ اتصاف خطيب به مصقع و شاعر بهمفلق ؛ يعنى از قبيل ذكر خاص بعد از عام است . سادسا، بهره علمى خود را اندكدانستند؛ زيرا ظاهر ... الا ما علمتنا قلت و كمى دانش است كه از كلمه ما دراين گونه موارد استظهار مى شود. سابعا، خداوند را معلم دانستند و او را مدارس ‍ تلقىنكردند كه ادب ديگرى است ؛ زيرا بين تعليم و تدريس فرق است . حتى به گفته فخررازى اگر چيزى براى معلمين وصيت شود شامل مدرس ‍ نخواهد شد. (506)
لطايف و اشارات 
1 نشانه رسوخ در علم  
مطابق بيان امير مومنان على عليه السلام اعتراف به عجز از رسيدن به چيزهايى كهمكتوم مانده ، خود علم به حساب مى آيد و بحث نكردن و ترك تعمق و تفكر در كنه آن ،رسوخ در علم شمرده مى شود؛ چنان كه اقرار اجمالى به حقانيت همه آنچه از غيب ، برانسان محجوب شده موجب مى شود كه براى گشودن درهاى مسدود از علم ، اقدام نابجايىنكند:واعلم ان الراسخين فى العلم هم الذين اغناهم عن اقتحام السدد امضروبه دون الغيوبالاقرار بجمله ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب . فمدح الله تعالى اعترافهم بالعجزعن تناول ما لم يحيطوا به علما وسمى تركهم التعمق فيما لم يكلفهم البحث عن كنههرسوخا . (507)
از آيه محل بحث بر مى آيد كه فرشتگان درجه وجودى و موقعيت خود را شناختند و ظرفيتخود را فهميدند و معترف شدند كه بسيارى از چيزها بر آنها مكتوم شده و آنان از ادراك وفهم آن عاجزند و اين دليل بر راسخيت آنان در علم و انشانكمال آنان است .
2 امكان افزايش علم در فرشتگان  
ممكن است گفته شود مستفاد از لا علم لنا الا ما علمتنا در آيهمحل بحث و همچنين آيه و ما منا الا له له مقام معلوم (508) اين است كه هر يك ازفرشتگان درجه اى معين دارند كه از آن بالاتر نمى روند و به بيان ديگر، بدء وحشرشان يكى است و همانند نفس انسانى نيستند تا جسمانيه الحدوث و روحانيهالبقاء و داراى تكامل و حركت باشند.
ليكن مى توان در پاسخ گفت احتمال دارد چنان كه روح انسان ، در عين تجرد، بر اثرتعلق تدبيرى به بدن ، افزايش علم برايش ممكن است ، فرشتگان نيز در عين تجردنفسانى ، چون مدبرات آسمان ها و زمين و به منزله ارواح آسمان ها و زمين هستند، راه براىفراگيرى علوم جديد براى آنان نيز باز است و به بيان ديگر،احتمال دارد دست كم بعضى از فرشتگان از تجرد نفسى (در برابر تجرد عقلى )برخورد باشند؛ يعنى همانند روح انسان ، داراى قوه اى باشند كه از طريق ابزار بدن(كه عبارت از همان آسمان و زمين و يا بدن خاص خود آنان است ) به فعليت مى رسد.
تذكر 1 آنچه از افزايش و كاهش مصون است موجود مجرد تا عقلى است كه از هر گونهقوه ، منزه است و تطبيق آن بر هر فرشته اى نيازمند به برهان است .
2 از طرفى تكامل ، منحصر در موجود مركب از نفس و بدن نيست ، بلكه معيارتكامل پذيرى ، صحابت قوه و عدم تجرد تام عقلى است ، هر چند آن موجود داراى بدننباشد.
اما جمله لا علم لنا الا ما علمتنا ملازمه اى با افزايش نيافتن علم هر چند از جانبخداوند ندارد، بلكه تنها ذاتى بودن علم فرشتگان را نفى مى كند و اما آيه و ما منا الاله مقام معلوم (509) اولا، ممكن است مربوط به هم فرشتگان نباشد. ثانيا، مقصوداز مقام معلوم ، ماموريت معلوم و مشخص هر يك از فرشتگانه باشد؛ يعنى هر يك از ما وظيفهو ماموريتى ويژه عهده داريم .
ثالثا، ممكن است همان مقام معلوم ، درجاتى داشته باشد كه برخى فرشتگان نه ، همه آندرجات را تحصيل كنند؛ يعنى در عين حال كه تكامل و رشد فرشتگان از سقف معلومىبرخوردار است در مادون آن سقف ، امكان رشد از درجات پايين به درجات بالاتر فراهمباشد.
3 اختصاص علم بى واسطه به صادر نخستين  
چگونه تعلم اسماء به آدم امتيازى براى او به حساب آمد، با آن كه اگر به فرشتگاننيز تعليم مى شد آنان نيز همانند آدم ، از اسماء آگاه مى شدند؟ چگونه آدم كه از خودچيزى نمى دانست خليفه الله شد، ولى فرشتگان نشدند؟
اين اشكال با اندك تفاوت ، در مبحث لطايف و اشارات آيهقبل مطرح و به تفصيل از آن پاسخ داده شد. (510)اجمال پاسخ مزبور اين است : علم به اسماء علم لدنى و بى واسطه خداوند است و چنينعلمى به موجود كاملى مى رسد كه بين او و خداوند واسطه و حجابى مى فهمند و چه ازنظر ترتيب اسماء و صفات و تجليات گوناگون كه عارفان مى بينند) تنها انسانكامل است .
انسان كامل مجلاى اتم و اولين مجلاست و فرشته دومين مجلا. انسانكامل اولين آينه و فرشتگان دومى آينه براى تابش نور السموات والارض(511) هستند.
حاصل اين كه ، انسان كامل معلم فرشتگان و خليفه بى واسطه خداوند است و فرشتگانشاگردان انسان كامل و خليفه با واسطه خداوند هستند؛ يعنى شاگردانى هستند كه علوم ومعارف حقايق عالم را از واسطه و معلمشان كه انسانكامل است دريافت مى كنند. به بيان ديگر، با توجه به اين كه فرشتگان از درجهوجودى پايين ترى برخوردارند امكان ندارد حقايق اسماء را بى واسطه از خداوند دريافتكنند و خليفه بلا فصل خداوند شوند تا اشكال شود كه اگر خداوند به آنان نيز مىآموخت خليفه الله مى شدند.
4 اعتراف به جهل  
قرطبى از ابن هرمز نقل مى كند كه شايسته است عالم ، جمله لا ادرى را براى همصحبت هاى خود به ارث بگذارد تا چنين ميراث فرهنگى در دست آن باشد و مطلبى را كهاز آنان پرسيدند و آگاه نبودند، بگويند: لا ادرى . هيثم بنجميل مى گويگد: مالك بن انس را شاهد بودم كه 48 مساله از او پرسيدند و او درباره 32مساله گفت : نمى دانم ... منشا ترك لا ادرى رياست طلبى و عدم رعايت انصاف درعلم است و كسى كه اهل انصاف نباشد اهل فهم و تفهم نيست . (512)
قرطبى نقل مى كند: مردى از حضرت على عليه السلام مطلبى پرسيد. آن حضرت دربارهآن ، سخن گفت : آن مرد گفت يا اميرالمومنين اين طور نيست ، ليكن اين چنين است . حضرت علىعليه السلام فرمود: تو به صواب سخن گفتى و من به خطا و بالاتر از هر عالمى ،عليم ديگرى است .(513)
تذكر: گرچه علم ممكن نسبت به علم خداى سبحان محدود است ، ليكن صاحب مقام برينسلونى قبل ان تفقدونى (514) از اين گونه مطالب منزه است .
قاليادم انبئهم باسمائهم فلما انباهم باسمائهمقال الماقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون (33)
گزيده تفسير 
پس از آن كه فرشتگان به جهل و عجز خود و نيز به عدم شايستگى خود براى مقامخلافت پى بردند براى اين كه به دانايى آدم و شايستگى وى نيز پى ببردند، خداىسبحان به آدم فرمود: فرشتگان را از اسماى حقايق عالم ، باخبر ساز!.
تعبير به انباء با اين كه در مورد آدم تعبير به تعليم شده بود،نشانه آن است كه آنچه از طريق انباى آدم براى فرشتگانحاصل مى شود غير از آن چيزى است كه پس از تعليم خداوند براى آدم به وجود آمد؛ آنچهبه آدم داده شد علم و دريافت حقيقت اشيا بود، ولى آنچه براى فرشتگانحاصل شد صرفا نبا و گزارشى از اشياست .
اضافه غيب به السموات اضافه لام است ، نه من ولازمه اش اين است كه اين غيب (كه همان اسماء است ) خارج و غايب از آسمان و زمين باشد، نهاز جنس آن و جزئى از آن (خواه جزئى از باطن آن باشد يا جزئى از ظاهر آن ). چنان كهجمله و اعلم ما تبدون ... ناظر به غيب نسبى و هشدار به تساوى آشكار و نهانفرشتگان براى خداوند است .
مراد از ما تبدون همان است كه فرشتگان در ضمناتجعل فيها من يفسد فيها... ابراز داشتند و جمله ما كنتم تكتمون اشارهبه تمايل پنهان آنان به سلب خلافت از آدم و اعطاى آن به آنها، يا اشاره به استكبارابليس در جريان دستور به سجده ، يا اشاره به بعضى از خطورهاى قلبى است كه پساز اعلام جعل خلافت براى آنان پيش آمد؛ مبنى بر اين كه چگونه مى شود موجودى زمينىبر همه چيز حتى بر آنان سيادت پيدا كند. جمع بين سهاحتمال نيز ممكن است .
تفسير 
قال : حذف عطف و ذكر كلمه قال بدون حرف عاطف به جهت انسجام گفتمان و محاورهاست ، كه قبلا بازگو شد.
فلما: كلمه فاء فلما انباهم دليل بر تاخر انباى آدم از فرمان خداوند نيست ،بلكه امر خداى سبحان همان و اطاعت انسان كامل همان ؛ يعنى همان طور كه وقتى انسان ارادهديدن مى كند فورا مى بيند و وقتى اراده گفتن مى كند فورا مى گويد و بلكه اراده نفسانسان همان و امتثال قوا همان ، در اين جا نيز وقتى خداى سبحان اراده كرد كه آدم معلمفرشتگان شود اراده او همان و تعليم آم همان .
تناسب آيات  
پس از آن كه خداوند، از فرشتگان گزارش اسماء را خواست و آنان اظهارجهل و عجز كردند و به ضعف خود پى بردند، براى اين كه به دانايى آدم ، يعنى بهشايستگى و كمال وى پى برده باشند به آدم فرمود: فرشتگان را از اسماى حقايقعالم با خبر ساز! و وقتى آدم آنان را از اسماء با خبر ساخت ، به فرشتگان فرمود:به شما نگفتم كه من از غيب و باطن آسمان ها و زمين آگاهم و هيچ چيز از شما بر من مخفىنيست و آشكار و نهان شما برايم مساوى است ؛ هم از آنچه آشكار كرده ايد كه افساد وخونريزى انسان ها در زمين باشد آگاهم و هم به آنچه مكتومش داشته ايد كه شايسته تربودن شما نسبت به امر خلافت (يا استكبار بعضى از شما، يعنى ابليس نسبت به سجدهبر آدم ) باشد واقفم .
تعليم و گزارش  
چنان كه در مباحث سابق نيز اشاره شد، تعبير به انبئهم به جاى علمهم وهمچنين تعبير به انباهم به جاى علمهم ، با آن كه در مورد شخص آدمتعبير به و علم ادم الاسماء شده است نه وانبا آدم الاسماء، نشانه آن استكه آنچه پس از تعليم خداوند نسبت به آدم ، براى وىحاصل شده ، غير از آن چيزى است كه براى فرشتگان پس از انباء و گزارش حضرت آدم ،به وجود آمده است ؛ آنچه به آدم داده شد علم و دريافت حقيقت اشيا بود، ولى آنچه بهفرشتگان داده شد صرفا نبا و گزارشى از اشيا بوده است و اين كه در آيهقبل ، در ارتباط با خطاب انبونى باسماء هولاء، فرشتگان حتى قدرت برگزارش نداشتند) با آن كه گزارش ، علم رقيق و كم رنگى است ) بر اثر اين است كهاگر چه نبا علم رقيق است ولى انباء و گزارشگرى فرع بر نوعى علم است . پس كسىمى تواند گزارشگر چيزى باشد كه قبلا آن را تعليم يافته باشد و چون فرشتگانبه اصل و منشا قدرت به انباء نرسيده بودند پس از خطاب انبونى خداوند،نسبت به گزارش اظهار عجز كردند.
حتى اگر هيچ فرقى بين تعلم و انباء نباشد (از باب اين كه به نبى ، نبى گفته مىشود، چون نبا و گزارش غيبى را عالمانه دريافت مى كند) دست كم اين فرق هست كه علمآدم بى واسطه و علم فرشتگان با واسطه است و علم با واسطه در اين گونه مواردرقيقه علم بى واسطه است ؛ يعنى تفاوت اين دو، تفاوت بين حقيقت و رقيقت است ؛ زيراتقدمى كه در اين گونه موارد، واسطه بر ذير الواسطه دارد تقدمى رتبى و ازقبيل تقدم علت بر معلول و ظاهر بر مظهر است كه در آن ، متقدم از حقيقتى برخوردار استكه متاخر، آن حقيقت را ندارد، بلكه رقيقه اى از آن را داراست ، نه تقدم زمانى ؛ مانند اينكه مطلبى را زيد به عمرو بگويد، سپس عمرو همان مطلب را با همان مفهوم و ميزان علمىو بدون هيچ امتياز و تفاوتى به بكر منتقل كند و در نتيجه ، علمى كه براى بكرحاصل شده ، هيچ تفاوتى با علمى كه براى عمروحاصل شده ، نداشته باشد، بلكه در برخى موارد تلقى شاگرد با واسطه ، از تلقىشاگرد بى واسطه عميقتر و دقيقتر باشد؛ چنان كهرسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرموده اند:ربحامل فقه الى من هو افقه منه .(515)
اين خود شاهد ديگرى است كه علم به اسماء، صرف به مفهوم لغوى اشياء كه وضعلغوى عهده دار آن است نبوده ، وگرنه اين مقدار، با انباء نيزحاصل مى شود، بلكه علم به اسماء عبارت از تعليم حقايق و كشف و ارائه اعيان وجوداتاست ؛ حقايق و اعيانى كه اولا، غيب و باطن آسمان ها و زمين است و ثانيا، رسيدن به آن ،ميسور كون جامع ، يعنى انسان كامل است ، نه غير او و ثالثا، آگاهى و شهود آن در خلافتالهى نقش دارد.
تذكر: جريان نبوت حضرت آدم عليه السلام پس از هبوط به زمين پديد آمد و پيش از آنتشريع مصطلح و رسالت معهود خبرى نبود. پس مامور شدن آدم به انباى اسماء، به امرتشريعى نبود. بنابر اين ، احتمال رسالت آم عليه السلام براى ملائكه و نيز طرح علمآنان به نبوت آدم ، چنان كه برخى گفته اند (516) ناصواب است . البته در نشئهفرشتگان ، رسالت ويژه اى هست كه با نبوت تشريعى معهود فرق دارد. غرض آن كه ،سبك قصه آدم عليه السلام و دستور انباى اسماء به صورت تشريع ارائه شد، ليكنتشريع اصطلاحى نيست .
غيب آسمان ها و زمين  
مقتضاى قرينه مقام ، يعنى مقام اظهار قدرت و احاطه و عجز وجهل فرشتگان ، اين است كه اضافه غيب به السموات در جمله انىاعلم غيب السموات والارض اضافه لام باشد، نه اضافه من د يعنىآيا به شما نگفتم كه من غيب آسمان ها و زمين را مى دانم ، نه غيبى كه از جنس آسمان ها وزمين است و لازمه اش اين است كه اين غيب (كه همان اسماء است ) خارج و غايب از آسمان و زمينباشد، نه از جنس آن و جزئى از آن (خواه جزئى از باطن آن و يا جزئى از ظاهر آن ) و بهتعبير دگير غيب مطلق باشد، نه غيب نسبى و اضافى ؛ زيرا اگر موجودى در سطح سپهريا در بسيط خاك يافت شود موجود عالم شهادت و حس است ، نه عالم غيب ؛ چنان كه لازمهاش اين است كه علم به اين غيب ، نه با كندوكاو در زمين استخراج شود و نه با سير درفضا به دست آيد، بلكه تنها توسط خداى عالم به غيب و شهادتحاصل گردد.
ممكن است گفته شود، با توجه به اين كه مراد از سماوات و ارض در اين آيه ، سماوات وارض مادى و ظاهرى است و فرشتگان ، جزو آسمان معنوى و از دريافت كنندگان امرىمعنوى ، يعنى وحى هستند: واوحى فى كل سماء امرها (517)، نه از آسمان مادىكه درباره آمده : و فى السماء رزقكم . (518)
(بنابر اين كه مقصود خصوص رزق مادى باشد) و با توجه به اين كه آسمان و زمينمعنوى ، باطن و غيب آسمان و زمين مادى و ظاهرى است پس ‍ نتيجه اين مى شود كه فرشتگاننيز جزو باطن و غيب آسمان ها و زمين باشند؛ يعنى آنها نيز مصداقى از مصاديق غيبالسموات والارض باشند و چوون آنها از حقيقت خود و نيز از لوازم غيبى خويش آگاهنددر اين صورت چگونه مى شود كه آنان به اين غيب عالم نباشند؟
پاسخ اين است : اگر چه فرشتگان نيز جزئى از غيب و باطن هستند، ليكن شكى نيست كهعالم غيب و موجودات غيبى درجات متعدد طولى دارند؛ درجاتى كه بعضى برتر از برخىديگر است و آنچه به آدم تعليم شده از مراتب عالى عالم غيب و موجودات عاليه اين عالمبود، نه از خصوص ‍ درجات متوسط و ناز آن .
نكته ديگر اين كه مراد از غيب السموات والارض خود اسماء است ، نه علم آدم بهاسماء؛ يعنى آنچه فرشتگان از آن بى خبر بودند وجود حقايقى با عنوان الاسماءبود، نه آگاهى آدم به اسماء، تا تصور شود كه فرشتگان ، به اسماء علم داشتندولى نمى دانستند كه آدم از اين اسماء مطلع است و از اين رو اعتراض كردند؛ زيرا در اينصورت كافى بود خداوند، به آدم فرمان دهد تا اسماء را به آنان گزارش دهد، تا آنانبه آگاهى وى پى بردند و ديگر لازم نبود كه خود نيز خطاب به آنها بفرمايد اسماء رابه من گزراش دهيد: انبونى باسماء هولاء.
به بيان ديگر، غرض از اين گفتگو و سوال و جواب دو چيز است :
نخست عدم آگاهى فرشتگان از اسماء و در نتيجه عدم لياقت آنان براى منصب خلافت الهى، و ديگر آگاهى آدم به اسماء و لياقت و شايستگى او براى خلافت . از اين رو هم خطابانبئونى وارد شده است و هم خطاب يا ادم انبئهم ....
تذكر 1 تعبير باسمائهم در جمله فلما انباهم باسمائهم به صورتاسم ظاهر با امكان اكتفا به ضمير ها، براى اهميت جريان علم اسماء است .
2 چنان كه در برخى مباحث گذشته اشاره شد، از تعبير به الماقل لكم بر مى آيد كه آنچه در اين آيه به عنوان غيب المسوات والارض مطرح است همان است كه در ذيل آيه خلافت انى اعلم ما لا تعلمون به طوراجمال به آن اشاره شده است ؛ زيرا مطابق آنچه از قصه خلافت و تعليم اسما در ظاهرآيات آمده چيزى كه خداوند در اين جريان به فرشتگان گفته باشد و جمله الماقل لكم بر آن صادق باشد جز انى اعلم ... نيست .
حاصل اين كه ، منطبق عليه سه عنوان غيب السموات والارض و ما لا تعلمون و الاسماء يكى است و آن ، چنان كه گذشت ، ممكن است همان مفاتح الغيب وخزاين اشيايى باشد كه در دو آيه وعنده مفاتح الغيب ... (519) و و ان منشى ء الا عندنا خزائنه (520) وارد شده است .
علم الهى به ظاهر و باطن فرشتگان  
جمله و اعلم ما تبدون وما كنتم تكتمون تكرار مضمون ... اعلم غيب السموات والارض نيست ، بلكه هشدار به تساوى آشكار و نهان آنها براى خداوند است .
به تعبير استاد علامه طباطبايى قدس سره تقابل اين دو جمله با جملهقبل ، اقتضا دارد كه محتواى اين دو جمله ، مربوط به غيب نسبى (كه خود بشخى از باطنآسمان ها و زمين است ) باشد، تا مفاد مجموع آيه اين باشد كه من به هر دو قسم غيب واقهم ؛هم غيب مطلق كه خارج از ظاهر و باطن عالم ارضى و سماء مادى و محيط و مشرف بر آنهابه حساب مى آيد و هم بر غيب نسبى كه جزئى از باطن عالم ارضى و سماء مادى است(521)
مراد از ما تبدون همان است كه فرشتگان در ضمناتجعل فيها من يفسد فيها... بيان كردند و مقصود از ما كنتم تكتمون ايناست كه قلبا مايل بودند بگويند ما به خلافت سزاوارتريم ، يا مى خواستند خلافت رااز انسان سلب كنند، ولى آن را مكتوم داشتند و اظهار نكردند. مويد ايناحتمال اسناد فعل به جمع آنهاست .
نيز احتمال دارد مراد از ما كنتم تكتمون همان استكبار ابليس در ظرف دستور سجدهبراى آدم باشد كه آن را پنهان كرده بود. البته در اين صورت اينسوال مطرح مى شود كه چرا فعل كتمان به همه فرشتگان اسناد داده شد و پاسخ ايناست كه اسناد فعل فرد به گروهى كه آن فرد، به حسب ظاهر از آنان محسوب مى شود وتشخيص وى از آنان مشكل است ، در ميان اهل ادبمعمول است .
مويد اين احتمال اين است فرشتگان هر چه در درون داشتند با جملهاتجعل ... و نحن نسبح ... كه استعلام محض است بيان داشتند. فرشتگان در نهانخود خلافت حقى را پنهان نمى دارند؛ زيرالا يسبقونهبالقول و هم بامره يعملون . (522) پس امر مكتوم بايد همان استكبار ابليس باشد.
احتمالسوم آن است كه ، اعلام جعل خلافت براى آدم با جمله انىجاعل فى الارض كه ظاهرش شمول خلافت آدم حتى بر فرشتگان است (چنان كهتعلم آنان از آدم و ماموريت آنها براى سجده براى وى نيز اين را تاييد مى كند) موجب شدكه در دل هاى فرشتگان خطورى راه پيدا كند؛ زيرا هيچ گاه گمان نمى كردند موجودىزمينى ، بر همه چيز حتى بر آنان سيادت پيدا كند.
اين احتمال را علامه طباطبايى قدس سره در ذيل آيه بعدى ، مطرح كرده ، مى گويد:برخيى روايات نيز مويد آن است . (523) در بحث روايى نيز مى گويد: منافاتى بيناين وجه و وجه اول (اين كه امر مكتوم ، اباى ابليس از سجده باشد) نيست ؛ زيرا جمع بيندو وجه و استفاده هر دو وجه از آيه نيز، ممكن است . (524) چنان كه دليلى بر حصرنيست . از اين رو مى توان با اراده جامع بين همهاحتمال ها مطلبى را ارائه كرد كه همه آنها زير پوشش آن جامع مندرج شود.
بنابر اين كه امر مكتوم همان اباى ابليس از سجده باشد، تعبير به كنتم و اينكه به جاى ما تكتمون (نظير ما تبدون ) جمله ما كنتم تكتمون بهشكل ماضى استمرارى به كار رفته ، نشان آن است كه سجده فرشتگان و اباى ابليس ازآن ، پس از قصه اعلام جعل خلافت و قول خداوند: انى اعلم ما لا تعلمون وقبل ازالم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمونواقع شده است ؛ گرچه ظاهر فلما انباهم ...قال اين است كه قول مزبور بلافاصله پس از انباى آدم واقع شده است ، نه بعد ازانباء و امر به سجده ، ليكن مى توان چنين ظهورى را نفى كرد؛ زيرا كلمهقال بدون حرف ترتيب نظير فاء ذكر شده ، از اين رو ممكن است بافاصله اتفاق افتاده باشد.
البته اين نكته تنها در صورتى به دست مى آيد كه جمله و اعلم ما تبدون ... عطفبر اعلم غيب السموات و الارض باشد، نه عطف بر الماقل ...؛ زيرا در اين صورت است كه جمله الماقل لكم بر سر اعلم دوم نيز در مى آيد و معناى جمله اين مى شود: آيا بهشما نگفتم كه من به آشكار و نهانتان آگاهم (كه طبعا ناظربه انى اعلم ما لاتعلمون وارد در ذيل آيه قبل مى شود) و اين نتيجه به دست مى آيد كه اولا، خداوندپس از سوال استفهامى فرشتگان ، به نحو اجمال و با جمله الماقل لكم بر سر اعلم دوم نيز در مى آيد و معناى جمله اين مى شود: آيا بهشما نگفتم كه من به آشكار و نهانتان آگاهم (كه طبعا ناظر به انى اعلم ما لاتعلمون وارد در ذيل آيه قبل مى شود) و اين نتيجه به دست مى آيد كه اولا، خداوندپس از سوال استفهامى فرشتگان ، به نحو اجمال و با جمله انى اعلم ما لا تعلمون به آنها فهماند كه من از غيب آسمان ها و زمين و از آشكار و نهان شما با خبرم . سپسبراى اثبات اين نكته ، تعليم اسماء را پيش آورد و با آن پرده از روى اسماء وشايستگى آدم براى تعليم آنان برداشت و نيز جريان سجده براى آدم را پديد آورد و باآن ، از استكبار ابليس پرده بردارى كرد و مكتوم او را فاش ساخت و پس از اين پردهبردارى ها فرمود: آيا به شما نگفته بودم كه من به غيب آسمان ها و زمين آگاهم ؟ (اشارهبه جريان سجده و اباى ابليس ). اما در صورت دوم ، يعنى بنابر عطف اعلم دومبر الم اقل روشن است كه چنين نكته اى را نمى شود استفاده كرد.
بنابر وجه اول ، پاسخ اين سوال كه چرا قصه سجده و اباى ابليس در اثناى همين آيهذكر نشده ، بلكه مستقلا در آيه بعد آمده ، در ضمن تفسير آيه بعد خواهد آمد. (525)
تبصره : علم خدا به ظاهر و باطن اختصاصى به فرشتگان ندارد؛ چنان كه در آياتديگر مانندو ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله (526)
آمده است . از اين رو چنين مضمونى هشدار به عنايت به معاد خواهد بود.
لطايف و اشارات 
1 مصونيت از خطا در تعليم اسماء  
اگر فرشتگان ، علم به اسماء يا گزارش آن را بى واسطه از خداوند دريافت مىكردند جاى هيچ سوال و احتمال خلافى نبود، اما كنون كه با واسطه انسانكامل ، گزارش آن را دريافت كردند اين سوال مطرح مى شود كه چگونه فهميدند آدم عليهالسلام در مقام انباء دچار اشتباه نشده است ؟ اين پرسش را سيد مرتضى قدس سره طرحكرده و آن را بى سابقه دانسته و در حل آن به نبوت حضرت آدم اشاره كرده است .(527) امين الاسلام طبرسى رحمة الله عليه نيز در جواب ازاصل پرسش ، ضرورت علم به نبوت آدم عليه السلام را در اين مقطع خاص نپذيرفته(528) و صدر المتالهين جواب هاى امين الاسلام را بدون نام مجيب ، ارائه كرده است .(529)
پاسخ نهايى اين است كه در محدوده علم اسماء و نشاه فرشتگان و برتبرر از آن جايىبراى اشتباه نيست ؛ زيرا اشتباه در جايى راه دارد كه ابزار آن ، يعنى شيطنت شيطان كه وهم و خيال و جاى گزينى باطل به جاى حق است راه داشته باشد. در محدوده اى كه حق وباطل ، هر دو در آن رخنه مى كند زمينه شك در مطلبى فراهم مى شود كه آيا آن مطلب حقاست يا باطل ، ولى در محدوده اى كه جز حق وجود ندارد، هرگز جايى براى ترديد نيست .بر همين اساس ، در بيان مبارك امير مومنان على عليه السلام آمده است : از لحظه اى كه حقبه من ارائه شد در آن شك نكردم ؛ ما شككت فى الحق مذ اريته . (530)
بر همين مبنا، در محل بحث ، پس از انباى حضرت آدم ، خداوند، بر آن صحه گذاشت وفرمود: فلم انباهم باسمائهم ...؛ يعنى گزارش آدم صحيح بود و او واقعا اسماىالهى را گزارش داد و فرشتگان نيز از گزارش ‍ اسماء آگاه شدند.
ممكن است و گفته شود كه فرشتگان راجع به مقام خود و منزلت آدم اشتباه كردند. پس آنمرحله مجال خطا هست ، ليكن بايد عنايت كرد كه طبق تحقيقمعقول و مقبول ، آنچه از فرشتگان صادر شد از سنخ انشا بود، نه اخبار؛ زيرا آنانسوال استفهامى داشتند، نه اعتراضى . بنابر اين ، هيچ گونه اخبارى از ناحيه آنهاصورت نپذيرفت و چون عصاره گفتار آنها انشا بود نه اخبار و انشا مصون از صدق وكذب و مبراى از صواب و خطاى خبر است ، از اين رو اشتباه مصطلح در آنجا ندارد. البتهجهل به معناى قصور و عدم علم در هر مرحله نسبت به مرحله برتر متصور است و اين غير ازكذب ، خطا، اشتباه و مانند آن است .
2 هشدار مراقبت بر خواطر  
گرچه خداوند براى علم ارزش فراوانى قائل شده است ، ليكن در همه موارد نسبت بهغفلت از تهذيب نفس در كنار فراگيرى علم ، هشدار مى دهد. از جمله در آيهمحل بحث مى فرمايد: و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون كه مى توان از آن لزوم مراقبتبر خواطر و هواجس را استظهار كرد.
گاهى خداوند درس توحيد مى دهد و از احاطه عملى و علمى خويش ‍ سخن مى گويد؛ مانند:والله بكل شى ء عليم (531) و الا انهبكل شى ء محيط (532) و در خصوصمحل بحث مى گويد:الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات والارض ، و گاهى درس معادمى دهد و مى فرمايد: من آشكار و نهان همه را مى دانم و سرانجام روزى از آنانبازخواست مى كنم و جمله و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون كنايه از همين نكتهاست .
اين نكته نه تنها هشدارى به فرشتگان ، بلكه به همه عالمان است . به ويژه با توجهبه اين كه چنين نيست كه خداى سبحان براى همه ، فقط در قيامت حساب بگشايد، بلكهممكن است در همين دنيا، درون عده اى را آشكار كند و افزون بر خزى و خوارى آخرت(533)، او را به خزى و خوارى دنيا نيز مبتلا سازد؛ چنان كه مى فرمايد:لهم فىالدنيا خزى ولهم فى الاخره عذاب عظيم (534) خصوصا با توجه به اين كه گاهىانسان در درون خويش شركى را دفن مى كند و با مهارتى كه دارد به گونه اى آن را مىپوشاند كه رفته رفته امر به خود وى نيز مشتبه شده ، نمى داند در نهان خانه خود چهشركى پنهان كرده است . اما روزى آن شرك پنهان ، كه در بسيارى از افراد موجود است ،شعله مى كشد و مايه رسوايى خواهد شد.
بر همين اساس ، خداوند سبحان همواره هشدار مى دهد:او لا يعلمون ان الله يعلم ما يسرونو ما يعلنون (535) يا دقيقتر از آن ، مى فرمايد: والله مخرج ما كنتم تكتمون (536)؛ يعنى نه تنها آنچه را در نهان داريد مى دانم ، بلكه آن را استخراج مىكنم و در جاى ديگر مى فرمايد: اگر خداوند از شما بخواهد مالى در راه خدا انفاق كنيدبخل مى روزيد و خداوند با همين آزمايش كينه و عداوتتان را استخراج مى كند:انيسئلكموها فيحفكم تبخلوا و يخرج اضغانكم (537) در موردى ديگر نيز به عنوانكلى ، بدون تعيين بيمارى معين يا بيماران مشخص مى فرمايد: آيا بيمار دلان مى پندارندكه خداوند كينه و بيمارى درونى آنان را استخراج نمى كند؟ام حسب الذين فى قلوبهممرض ان لن يخرج الله اضغانهم . (538)
اين هشدارى است كه در روز امتحان ، هر آنچه در درون انسان هاست استخراج مى شود و چنينروزى ، زمان خزى و فضيحت است . اگر كسى در درون خود، علم خالص نيندوخت ، بلكه دركنار علم ، هواى خودبينى هم حضور داشت ، سرانجام روزى گرفتار مى شود؛ زيرا خداوندمكتوم ها را بيرون مى آورد: والله مخرج ما كنتم تكتمون (539) اگر بخواهيمبه كمال برسيم بايد بدانيم كه انسان كاملت هم عالم به اسماء است و هم درونش از هركينه اى نهى است ؛ يعنى علم او منزه آلودگى و علمى است كه در آن ، تنها معلم ديده مىشود، نه متعلم ديده مى شود، نه متعلم و نه هواهاى مشووم او.
نيز بدانيم چنين نيست كه خداى سبحان گاهى علم را افاضه كند و گاهى نكند، بلكه اوهمواره علم را نازل مى كند و اين انسان است كه براى گرفتن فيض گاهى دردل را مى گشايد و گاهى آن را مى بندد. خداوند نه تنها پيوسته فيض عطا مى كند،بلكه با هر دو دست و كريمانه مى بخشد؛ زيرا او باسط اليدين بالعطيه استو تنها حجابى كه انسان را از دريافت فيض او باز مى دارد همان شرك دقيق و رقيقى استكه ممكن است بر خود او مستور باشد و قرآن كريم درباره آن مى فرمايد: فانه يعلمالسر واخفى (540) يعنى خداى سبحان سر و بلكه از سر را مى داند.
تبصره : برخى مفسران چهار وجه براى رجحان علم برعمل ارائه كرده اند (541) كه هم اصل مطلب و هم ادله مزبور مورد نقد وتامل است و شايد در جاى مناسب مطرح شود.
3 توهم تقدم زمانى فرشتگان  
از تعبير كنتم تكتمون به صورت ماضى استمرارى ، ممكن است تو هم شود كهفرشتگان بر انسان كامل تقدم زمانى داشتند و تاريخى گذشت كه فرشتگان در آنتاريخ جاهل بودند و چيزى را در درون كتمان مى كردند و سپس در تاريخ و زمانى بعدبه آن به عالم شدند و راز درونشان آشكار شد.
حق اين است كه تعبير مزبور، لازمه بيان حقيقت ملكوتى به زبان طبيعى است وگرنهنشئه فرشتگان و ارواح اوليا و انسان هاى كامل نشئه اى فوق زمان است كه در آن ،گذشته و حال معنا ندارد؛ در آن نشئه ، فرشتگان مرتبه اى دارند كه در آن مرتبهبعضى از علوم را واجدنه و بالاتر از آن مرتبه ، مرتبه انسانكامل است ؛ يعنى كسى كه از طريق او و به وساطت او فيض ‍ علمى به فرشتگان مى رسد.البته وجود ملائكه بر وجود عنصرى انسان كامل تقدم دارد، ليكن بايد توجه كرد كهگرچه متاخر موجودى زمانى است ، ليكن متقدم ، منزه از زمانمندى است . از اين رو تقدم اوزمانى نيست .
4 برترى مطلق انسان كامل بر فرشتگان  
در تفسير برخى از بزرگان اهل معرفت آمده است :
با اين كه بالاتر از مرتبه انسان در مخلوق ها مرتبه اى جز مرتبه فرشته نيستفرشتگان در فراگيرى اسماء از آدم تتلمذ كردند، اما اين فراگيرى و فرادهى دلالتندارد كه انسان از ملك برتر است ، ليكن دليل است بر اين كه انسان از لحاظ نشاه ازفرشته كاملتر است . (542)
ملاحظاتى كه درباره تفكيك بين خير و كمال مى توان ارائه كرد عبارت است از:
الف : علم ، كمال وجودى است ؛ گرچه ممكن است در قلمرو طبيعت ، عالم برعمل از كمال آن ، طرف وجودى نبندد، ليكن در منطقه فرا طبيعى كه هرگز علم ازعمل جدا نخواهد شد هماره علم ، عامل كمال وجودى است .
ب : مقصود از عنوان خير در اين گونه مباحث همان خير وجودى است ، نه خير اخلاقىو ارزشى . از اين رو نمى توان چيزى را كمال وجودى دانست ولى فتوا به خير بودن آننداد. بنابراين ، چيزى كه اكمل از ديگرى است ، نسبت به آن ، خير هم خواهد بود.
ج : ممكن است علم ، در برخى موارد، همراه با خير وكمال نسبى و حيثيتى باشد، نه نفسى و مطلق ؛ چنان كه جريان حضرت موسى و خضرعليه السلام از اين سنخ است . از اين رو نمى توان بهافضل بودن خضر نسبت به موسى به نحو مطلق فتوا داد، ليكن در قصه حضرت آدمعليه السلام و فرشتگان كه سخن از تعليم يا انباى همه اسماى حسناى الهى است نهبعضى از آنها، چنين تعليم يا انبايى همراه با خير مطلق وكمال نفسى است و بر اين اساس ، معلم اسماى حسنا، يعنى آدم عليه السلام به طور مطلقافضل از متعلم آنها، يعنى ملائكه است .
د: انسان داراى افراد متفاوتى است ؛ چنان كه فرشته نيز داراى افراد گونه گون است .براى ارزيابى در تفاضل و تكامل كه كدام فاضلتر و كاملتر از ديگرى است بايد همتاو كفو بودن را در نظر گرفت .
ه : اطلاق آيه هل يستوى الذين يعملون و الذين لا يعلمون ...(543)شامل انسان ها و ملائكه مى شود؛ يعنى دو انسان ، دو فرشته و يك انسان و يك فرشته ،همگى مشمول اطلاق آيه مزبور هستند.
5 زبان گوياى سالك محبوب  
هر گونه كمال محورى كه در طرح خلافت ، از لحاظ اوصاف مستخلف عنه و تعريف خليفهو شرح سيرت و سريرت و سنت او ارائه شود خليفه خدا و واجد آنكمال است ؛ مگر شاهدى اقامه شود كه باز گو كردن آن وصف وجودى ، استطرادى بوده وجهت خارجى داشته ، نه سمت داخلى . خداوند سبحان پس از دستور انباى اسماء به آدم وپس از تحقق گزارش ‍ صادقانه وى به فرشتگان فرمود: من غيب آسمان ها و زمين رامى دانم و از آشكار و پنهان شما آگاهم . طرح چنين علمى پس ازنقل انباى آدم كه خليفه خداست زمينه استنباط مطلب ديگرى را فراهم مى كند و آن اين كهخليفه كامل خداى عالم غيب آسمان ها و زمين ، براى فراگيرى چنان علمى توانمند است وجانشين عالم به سر و علن ، از قدرت آگاهى بر چنين دانشى برخوردار است و نمونه آن ،همان اسماى حسناى الهى است كه آدم نه تنها از آنها با خبر شد، بلكه فرشتگان را نيزبه مقدار توانمندى آنان آگاه كرد و مقتضاى علم به آن اسماى حسنا اطلاع بر راز آسمانها و زمين از يك سو و آگاهى از راز انسان ها مانند آشكار آنان از سوى ديگر است .
بنابر اين ، شايد بتوان به استناد حديث صحيح قربنوافل كه خداوند زبان گوياى سالكواصل و شاهد محبوب است (544) چنين گفت كه ، خداى سبحان در اين گفتار زبان خليفهخود بود و نشان داد كه خليفه خدا به اذن و تعليم الهى از غيب آسمان ها و زمين از يك سوو از آشكار و نهان انسان ها از سوى ديگر، آگاه است . (545)
6 تبيين مقام خليفه خدا و معلم فرشتگان  
تفاوت مهم خطاب خداوند با آدم و خطاب خداوند با فرشتگان ، صرف نظر از جهتصورى ، كه جريان حوار با آدم با حرف ندا بود و قصه محاوره با ملائكه بدون حرفندا، آن است كه خداوند در محاوره با فرشتگان به عنوان امتحان و تحدى فرمود:انبونى ، ولى در جريان آدم عليه السلام فرمود: انبئهم ؛ زيرا مقصود ازاين خطاب تنها امتحان آدم نبود وگرنه مى فرمود: به من گزارش بده انبئنى .آنگاه با گزارش آدم ، برترى وى بر ملائكه ملائكه روشن مى شد، بلكه مقصود،گذشته از بيان برترى آدم بر فرشتگان تبيين مقام تعليم و خلافت الهى آدم در معلمبودن است ؛ يعنى حضرت آدم نه تنها عالم به اسماى خداست ، بلكه به اذن او، معلماسماى حسناى هست و ملائكه ، نه تنها عالم به اسماى الهى نيستند، بلكه مامورند كهمتعلمانه در حد اعلام نباء و گزارش علمى ، آنها را از محضر استاد خود، آدم عليه السلام ،فرا گيرند.
7 ايجاز و اتقان انى اعلم ... 
جمله : انى اعلم غيب ... در نهايت اتقان و ايجاز غيرمخل ارائه شده است ؛ زيرا از علم به شهادت آسمان ها و زمين ، سخن به ميان نيامده است ؛چون كسى كه از غيب آنها آگاه است از شهادت آنها قطعا با خبر است و نسبت به گذشته ،از مكتوم ياد شده و نسبت به آينده ، از چيز ابداء شده و آشكار سخن به ميان آمده و از مكتوممطلبى گفته نشده است ؛ زيرا با علم به مكتوم قبلى مى توان به علم به آشكار گذشته، پى برد و مكتوم آينده جزو اسرار پنهان شده است كه آن هم مشهود خداست .
تذكر: جمله انى اعلم ... در عين اتفاق وشمول ، جامع هم اقسام و مراتب متن قبلى نيست ؛ زيرا آنچه قبلا گذشت اين بود: انىاعلم مالا تعلمون و برخى از مالا تعلمون به غيب هويت مطلق و اسماىمستاثره و مانند آن كه برتر از غيب آسمان ها و زمين است باز مى گردد ومشمول غيب السموات ... نيست .
بحث روايى 
آشكار و پنهان فرشتگان  
... قال الله تعالى عند ذلك : الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات والارض و اعلم ماتبدون و ما كنتم تكتمون و ما كان يعتقده ابليس من الاباء على آدم ، اذا امر بطاعته واهلاكه ان سلط عليه و من اعتقادكم انه لا احد ياتى بعد كم الا و انتمافضل منه ، بل محمد وآله افضل منكم الذين انباكم آدم با سمائهم . (546)
عن على بن الحسين عليه السلام :... فسجدوا وقالوا فى سجود هم فى انفسهم : ماكنا نظن ان يخلق الله خلقا اكرم عليه منا. نحن خزان الله وجيرانه واقرب الخلق .فلما رفعوا روسهم قال الله : يعلم ما تبدون من رد كم على و ما تكتمون ظنا ان لا يخلقالله خلقا اكرم عليه منا... . (547)
تكتمون فيما ابدوا امر بنى الجان و كتموا ما فى انفسهم ... (548)
عن ابن عباس :... قال : انى اعلم ما لا تعلمون يقول : انى قد اطعلت من قلب ابليس على ما لم تطلعوا عليه من كبره واغتراره ... (549). قوله و ما كنتم تكتمون يعنى ما اسر ابليس فى نفسه من الكبر.(550)
فى قوله و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون قال : ما اسر ابليس من الكفر فى السجود. (551)
عن ابى عبدالله عليه السلام : لما ان خلق الله آدم امر الملائكه ان يسجدواله . فقالتالملائكه فى انفسها: ما كنا نظن ان الله خلق خلقا اكرم عليه منا. فنحن جبرانه و نحناقرب خلقه اليه . فقال الله : الم اقل لكم انى اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون ...(552) .
عن ابن عباس ... واعلم ما تبدون قال : ما تظهرون و ما كنتم تكتمون يقول : اعلم السر كما اعلم العلانيه . (553)
فى قوله ما تبدون يعنى قولهماتجعل فيها من يفسد فيها و ما كنتم تكتمون يعنىقول بعضهم لبعض : نحن خير منه و اعلم .(554).
عن الحسن خطابا لحسن بن دينار. يا ابا سعيد! ارايتقول الله للملائكه : واعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون ما الذى كتمت الملائكه ؟قال : ان الله لما خلق آدم ، رات الملائكه خلقا عجبا فكانهم دخلهم من ذلك شى ءقال : ثم اقبل بعضهم على بعض فاسروا ذلك بينهم .فقال بعضهم لبعض : ما الذى يهمكم من هذا الخلق ؟ ان الله لا يخلق خلقا الا كنا اكرم عليهمنه ؛ فذلك الذى كتمت . (555)
اشاره : كتمان فرشتگان با كتمان ابليس از چند جهت تفاوت داشت
الف : مكتوم ملائكه افضل بودن آنها از ساير مخلوق ها بود كه منشا چنين پندارى قصورعلمى آنان بود و مكتم ابليس منش استكبارى و خوى حق ستيزى وى بود: ب : كتمانفرشتگان بر اثر قصور علمى آنان بود، چنان كه اشارت رفت و كتمان ابليس بر اثرتقصير عملى او بود كه چنين كتمانى نفاق است . ج : كتمان فرشتگان با تعليم الهى برطرف شد، ولى كتمان ابليس با دستور خداوند به سجده شعله ورتر شد.
تذكر: قصور علمى ملائكه از چند لحاظ بود: يكى به لحاظ مقام انسان و ديگرى بهلحاظ مقام خودشان و سومى به لحاظ مهبط ابليس و راز درونى وى و تفاوت سر و علن او.
و اذ قلنا للملئكه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس ابى و استكبر و كان من الكفرين(34)
گزيده تفسير 
اين آيه نيز همانند سه آيه قبل ، سخن از عظمت آدم و شايستگى آن حضرت براى منصبخلافت دارد؛ سه آيه قبل ، بيانگر علم خليفه الله و اين آيه به مقام كرامت و حرمت او، كهمرتب بر مقام علم است ، نظر دارد.
سجده فرشتگان ، تحيت و تكريمى براى آدم و خضوع و عبادتى براى خداوند بود؛نظير آنچه از پدر و مادر و برادران يوسف ، در برابر يوسف عليه السلام سرزد؛ چنانكه اين سجده ، توبيخ فرشتگان نبود؛ زيرا پرسش ‍ استفهامى سبب كيفر نمى شود.
گرچه برخى مفسران فرمان به سجده را پيش از تعليم اسماء، مى دانند و بعضى ديگربه وقوع بلافاصله آن پس از حيات و نفخ روح آدم ، نظر داده اند، ليكن مقتضاى نسق وترتيب آيات قصه آدم در سوره بقره كه سايه افكن بر آيات سوره هاى ديگر است ايناست ، كه سجده براى آدم پس از تخصيص خلافت براى آدم و پس از تعليم اسماء و معلمشدن آن حضرت ، واقع شده باشد.
استثناى الا ابليس در آيه گرچه در ظاهر،متصل است ، زيرا ابليس بر حسب ظاهر، جزو فرشتگان بود، ليكن در باطن ، منقطع است ؛زيرا در جاى ديگر به جن بودن وى تصريح شده است .
آمدن كلمه استكبر پس از ابى بر امتناع از روى استكبار ابليس ‍ دلالتدارد، نه همانند امتناع آسمان ها در مساله عرضه امانت كه از روى اشفاق و ترس از عدمقدرت بر تحمل ، بود و آنچه باعث تنزل از مقامى رفيع مى شود اباى استكبارىاست ، نه اباى اشفاقى .
كان در جمله كان من الكافرين نشان آن است كه در درون شيطان ، كفرمستترى بود، نه اين كه به معناى صار باشد.
تفسير 
واذ: چن دستور سجده براى آدم اهميت خاص دارد و نكات مهمى را افاده مى كند، از اين رو بهعنوان عطف قصه بر قصه با تكرار كلمه اذ ياد شد و به صرف عطف با و او،اكتفا نشد؛ يعنى خود اين جريان در خور تذكرهمستقل و معناى آيه مزبور چنين است : به ياد بياور دستور ما را به ملائكه ...؛ چنان كه بهضمير بسنده نشد، بلكه تصريح به اسم ظاهر شد وفعل مفرد قال به جمع قلناتبديل شد، تا مناسب فرمان سجود باشد.
قلنا: فرمان سجده در اين آيه با وساطت فرشتگان صورت نگرفت ؛ زيرا ظاهرا همه اينوسايط، مامور به امتثال اين فرمان بودند (556) و ديگر واسطه و پيكى در اين امروجود نداشت كه وسيط باشد نه مخاطب و مامور. بر اين اساس ، آنچه باعث شد تا بهجاى قلت تعبير به قلنا به صيغه جمع آورده شود تنها عظمت فرمان وعظمت شخصيت گوينده است و دخالت و وساطت مدبرات امر، نقشى ندارد؛ (چنان كه دربارهآياتى نظير انا انزلناه فى ليله القدر و وارسلنا الرياح ...(557)گفته مى شود)، مگر اين كه گفته شود تعبير به جمع ممكن است از اين جهت باشد كهبرخى از فرشتگان ملا اعلى و مقرب واسطه ابلاغ پيامى باشند كه خود آنان همتاىديگر ملائكه ، مشمول خطابند؛ نظير وساطت انسانكامل در ايصال پيامى كه خود او نيز همتاى ساير انسان ها مخاطب ومشمول حكم است . بر اساس اين احتمال ، مراد از قلنا... اين است كه من و فرشتگانمقرب كه مامور ابلاغ من هستند به همه فرشتگان ، فرمان سجده داديم .
استكبر: ماده كبر به صورت استكبار و تكبر كه هر دو، افزون طلبى را مى فهمانداستعمال مى شود. البته استكبار، همچون استقرار و استجابه ، مبالغه رادر بر دارد؛ گرچه با طلب و فراخوانى به سمت كبر منافاتى ندارد.
تفاوت كبر و عجب در اين است كه كبر، متعلق مى طلبد، ولى عجب ، چنين نيست ؛ زيرا عجبخود بينى است و كبر خود بزرگ بينى و بزرگ بينى ، معناى مضافاست كه حتما متعلق مى خواهد؛ يعنى خود را از ديگرى بزرگتر ديدن ، يا خود را بزرگديدن و ديگرى را كوچك پنداشتن .
تناسب آيات  
ظاهر ترتيب آيات اين است كه اين آيه نيز همانند سه آيهقبل در مقام نشان دادن عظمت آدم عليه السلام و شايستگى او براى منصب خلافت الهى است وبه بيان ديگر، آن سه آيه مقام علم خليفه الله نظر داشت و اين آيه به مقام كرامت و حرمتاو و مقام دوم مترتب بر مقام اول است ؛ زيرا وقتى روشن شد آدم ، يعنى همان انسانكامل در همه مراحل هستى و عالم وجود خليفه الله است و به اذن خدا در همه جا حضور دارد وبه همه چيز عالم است ، به فرشتگان دستور داده شده كه با سجده ، او را احترام وتكريم كنند.
ليكن با توجه به آيه 29 سوره حجر و 72 سوره ص كه جريان سجده، پس از نفخ روح واقع شده مساله به عكس مى شود؛ يعنى آدم عليه السلام ابتدا مسجودفرشتگان قرار گرفت ، سپس اسماء به او تعليم شد. اما چرا در اين صورت ، اين آيهدر جايگاه خود قرار نگرفت و پس از آيه خلافت ذكر نشد؟ سوالى است كه تحقيق آيندهعهده دار پاسخ به آن است . به هر تقدير، خداى سبحان در اين آيه ، بهرسول مكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: و به ياد آور هنگامى را كه بهفرشتگان گفتيم : براى آدم سجده كنيد! پس همه سجده كردند، جز ابليس كه سرباز زدو تكبر ورزيد و او از قبل از كافران بود.
اين نكته نيز قابل توجه است كه خوى استكبار كه از امام المتعصبين (558) بهرهروان كژ راهه شيطنت ، رسيده و مى رسد، تناسب آياتمحل بحث را با آيات آينده كه راجع به نكول اسرائيلى ها ازقبول رسالت رسول اكرم است نيز روشن مى كند؛ زيرا آنان همانند ابليس كه پس ازاتضاح مقام منيع انسان كامل ، كه عالم به اسماى حسناى الهى و معلم فرشتگان است وتوان گزارش ‍ اسماء را به آنان دارد از تطامت و خضوع در ساحت او، مستكبرانه اباورزيد، از خضوع در برابر وحى خاتم انبيا و ايمان به نبوت آن حضرت ، مستكبرانهتحاشى كردند و تمرد آنان متنمرانه و مزورانه بوده است ، نه از روى عذر، و چنينگروهى در حقيقت از شياطين الانس محسوب مى شوند.
سجده براى غير خدا  
سجده فرشتگان در برابر آدم ، تحيت و احترام و تكريمى براى آدم بود و خضوع وعبادتى براى خداوند؛ زيرا به امتثال امر خداوند چنين تكريمى را براى انسانكامل روا داشتند؛ نظير آنچه از برادران و پدر و مادر يوسف در برابر يوسف سر زد:ورفع ابويه على العرش و خرواله سجدا . (559)
بسيارى از مفسران از جمله علامه طباطبايى رحمة الله عليه (560) در پاسخ اين پرسشكه اگر سجده ، ذاتا عبادت است و عبادت هم ، اختصاص به خداوند دارد پس چگونه براىغير خداوند رواست ، گفته اند: سجده ، ذاتا عبادت نيست ، بلكه عبادت بودن آن درصورتى است كه به انگيزه عبادت و پرستش آورده شود. از اين رو در بعضى موارد،عنوان سخريه و استهزاء بر آن صادق است ، نه عبادت . بر همين اساس ، ممكن است گفتهشود سجده براى غير خدا منع ذاتى ندارد، بلكه ممنوعيت آن بر اثر منع شرعى است كهبا دليل نقلى يا عقلى ثابت مى شود و پس از بررسى معلوم است كه مانع عقلى يا نقلىدر صورتى ثابت است كه سجده كننده بخواهد با سجده براى غير، ربوبيت و معبوديت راارائه كند؛ اما اگر صرفا به نيت تحيت و تكريم او باشد دليلى بر ممنوعيت آن نيست .البته ذوق دينى و مذاق طايفه متشرعه كه بر اثر انس با ظواهر دينى به دست آمده ،اقتضاى اختصاص سجده به خداى سبحان دارد؛ حتى اگر صرفا به قصد تحيت و تكريمباشد.
البته ممنوع بودن سجده براى غير خدا به نيت تعظيم و تكريم ، در شريعت مقدس اسلام، بر اساس مذاق دينى مزبور، ملازمه اى با ممنوع بودن آن در شرايع سابق ندارد؛(561) چنان كه از قتاده در ذيل آيه وخزواله سجدا (562)نقل شده كه تحيت و سلام مردم در زمان يوسف ، سجده براى يكديگر بود و اختلاف رسومو عادات به اختلاف ازمنه و اوقات نيز، امرى ممكن است .(563)
به هر تقدير، شكى نيست كه اولا، آدم عليه السلام در اين جريان ، مسجودله بود، نه قبله و مسجود اليه ؛ چنان كه بعضى گفته اند و لادم را بهمعناى الى آدم گرفته اند؛ (564) زيرا مقصود از قصه سجده ، تعظيم آدم واظهار برترى او بر فرشتگان است و شكى نيست كه مجرد قبله قرار گرفتن چيزى ياكسى به برترى او از ساجدان دلالت ندارد (565) البته ممكن است گفته شود مقام آدميت، يعنى انسان كامل ، مسجود له و صورت آدميت قبله و مسجود اليه قرار گرفت ؛ يعنى بهدستور خداوند بدن خاكى آدم ، قبله و مقام خليفه اللهى او مورد سجده واقع شد.
ثانيا، سجده براى آدم تحيت بود، نه عبادت و اطاعت ؛ چنان كه روايت تحفالعقول از امام صادق ( عليه السلام ) و رواييت احتجاج از موسى بن جعفر عليه السلام بهآن تصريح كرده است (566) به بيان ديگر، معبود حقيقى فرشتگان در اين سجده ،فقط خداوند بود و آنها از باب اطاعت امر الهى براى آدم سجده كردند؛ يعنى چون آدم رامظهر خدا يافتند، نه معبود خود، براى او سجده كردند و به تعبير حافظ:

ملك در سجده آدم زمين بوس تو نيت كرد
كه در حسن تو چيزى يافت بيش از طور انسانى

اگر ابليس رجم شد و ملعون قرار گرفت جرمش اين بود كه در آيينه آدم ، عكس خدا رانديد و به تعبير استاد الهى قمشه اى رحمة الله عليه :
جرمش اين بود كه در آينه عكس تو نديد
و رنه بر بوالبشرى ترك سجود اين همه نيست

ثالثا، با توجه به مذاق شرعى مزبور و با توجه بهاحتمال اختصاص جواز آن به شرايع پيشين نمى شود از مواردى چون سجده بر آدم ويوسف عليه السلام ، جواز سجده براى غير خدا را به عنوان تكريم در شريعت اسلاماستنتاج كرد، بلكه جواز آن مبتنى بر اذن شارع است .
رابعا، همه اين بحث ها در صورتى است كه سجده فرشتگان امرى تشريعى باشدوگرنه ، در صورت تكوينى بودن آن ، جايى براى بحث از حرمت يا جواز شرعى آننيست و اين كه اين سجده تشريعى ، بوده يا تكوينى ، يا نه تكويين بوده و نهتشريعى ، بلكه تمثيل اطاعت و خدمت ، بود در مبحث لطايف و اشارات خواهد آمد. (567)
تذكر: ظاهر آيه مورد بحث ، مسجود به شدن آدم است ، نه مسجود اليه شدن او، ولىگروهى كه از قبول سجده براى آدم نكول دارند و او را مسجود اليه مى پندارند، آيهمزبور را همتاى آيه اقم الصلوه لدلوك الشمس الى غسق اليل (568) مى دانند؛يعنى در نزد آدم و در ساحت او براى خدا سجده كنيد؛ چنان كه بايد نزدزوال آفتاب براى خدا نماز بخوانيد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation