بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 15, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

قبل از قيامت واقع مى شود، قيامتى كه در چند آيه بعد درباره آن مى فرمايد: (و نفخ فىالصور) و تا چند آيه بعد اوصاف وقايع آن روز را بيان مى كند، و معنا ندارد كهقبل از شروع به بيان اصل قيامت و وقايع آن ، يكى از وقايع آن را جلوتر ذكر كند، چونترتيب وقوعى اقتضاء مى كند كه اگر حشر فوج از هر امتى هم جزو وقايع قيامت باشدآن را بعد از مساءله نفخ صور ذكر فرمايد، ولى اينطور ذكر نكرد، بلكهقبل از نفخ صور مساءله حشر فوج از هر امتى را آورده ، پس معلوم مى شود اين حشر جزووقايع قيامت نيست .
به همين جهت است كه مى بينيم بعضى از مفسرينى هم كه آيه راحمل بر حشر در قيامت كرده ، متوجه اين اشكال شده و گفته اند: شايد جلوتر ذكر كردناين واقعه بر نفخ صور و قيام قيامت ، براى اين بوده كه اعلام كند هر يك از اين دو، يعنىنفخ صور و حشر هر فوجى از هر امت ، آن قدر مهمند كه جا دارد هر يك جداگانه موردتوجه قرار گيرند و احوال آنها كه طامه كبرى و داهيه دهياء است جداگانه خاطر نشانشود و گر نه اگر مى خواست ترتيب رعايت شود بايداول نفخ صور، بعد حشر فوج از هر امت ذكر شود، چيزى كه هست اگر ترتيب رعايت مىشد خواننده خيال مى كرد هر دو يك داهيه است .
ليكن خواننده توجه دارد كه اين وجهى است ساختگى كه به هيچ وجه قانع كننده نيست واگر مقصود از آيه همين مى بود جا داشت به جاى دفع توهم مزبور كه اين مفسر آن راتوهم كرده توهمى مهمتر از آن را دفع مى كرد و آن اين است كه كسى توهم كند كه حشرفوجى از هر امت در غير روز قيامت است و براى دفع اين توهم ،اول مساءله نفخ صور را بياورد، بعد حشر فوج از هر امت را، تا كسىخيال نكند حشر مذكور در غير قيامت است ، آنگاه بعد از آن جملهاى بياورد تا توهم مفسرنامبرده را رفع كند.
پس معلوم شد كه آيه شريفه نمى تواند مربوط به وقايع قيامت باشد، بلكه از حشرىخبر مى دهد كه قبل از روز قيامت واقع مى شود، البته در افاده اين معنا نيز صريح نيست ،بطورى كه قابل تاءويل نباشد.


حتى اذا جاو اقال اكذبتم باياتى و لم تحيطوا بها علما اما ذا كنتم تعملون



مراد از (آمدن ) - البته به كمك سياق - حضور در موطن خطاب است ، آن خطابى كهاز جمله (قال اكذبتم ...) استفاده مى شود و مراد از (آيات ) - همانطور كه در آيهقبلى هم گفتيم - مطلق آيات است كه بر حق دلالت كند و جمله (و لم تحيطوا بها علما)جمله اى
است حاليه و معنايش اين است كه : آيات مرا تكذيب كرديد، در حالى كه هيچ علمى به آننداشتيد، چون از آن اعراض داشتيد، پس ‍ چگونه چيزى را تكذيب كرديد كه نمى شناختيد؟و چگونه نسبت دروغ به آن داديد ، در حالى كه هيچ دليلى علم آور بر گفته خودنداشتيد؟. (ام ما ذا كنتم تعملون ) يعنى غير از تكذيبى كه كرديد چه كارها مى كرديد.
و معناى آيه اين است كه : از هر امتى فوجى از تكذيب كنندگان به آياتمان را محشور مىكنيم و همچنان بازداشت مى شوند، تا آنكه در محضر خطاب ، حضور به هم رسانند، در آنهنگام خداى تعالى به ايشان مى فرمايد: آيا آيات مرا تكذيب كرديد در حالى كه هيچاحاطه علمى به آن نداشتيد؟ و يا چه كارها غير از تكذيب مى كرديد؟ و اينسوال متضمن توبيخ آنان است از اين جهت كه جز تكذيب آيات كار ديگرى نداشته اند.


و وقع القول عليهم بما ظلموا فهم لا ينطقون



حرف (باء) در جمله (بما ظلموا) سببيت را مى رساند و ما مصدريه است و معنايش ايناست كه : قول ، به سبب اينكه ظالم بودند، عليه ايشان واقع گشت و جمله (فهم لاينطقون ) تفريعى است بر وقوع قول
عليه ايشان .
با اين بيان ، اين احتمال تاءييد مى شود كه مراد از آن قولى كه عليه ايشان واقع مىشود اين قول است كه (ان اللّه لا يهدى القوم الظالمين ) و معنا اين است كه ايشان بهخاطر اينكه در تكذيبشان به آيات ستمكار بودند، به عذرى كه با آن اعتذار جويند راهنيافتند و در نتيجه از سخن فرو ماندند (فهم لا ينطقون ).
و چه بسا مفسرينى كه وقوع قول عليه ايشان را تفسير كرده اند به وجوب عذاب برايشان و مناسبتر آن است كه بنا بر اين تفسير مراد ازقول واقع عليه ايشان ، قضاى خداى تعالى به عذاب در حق ستمكاران باشد، كه درامثال آيه (الا ان الظالمين فى عذاب مقيم ) خاطر نشان شده و آن وقت معناى آيه چنينباشد: (ايشان به خاطر اينكه ستمكارند قضاى عذاب در ايشان رانده شد و ديگر چيزىنخواهند داشت كه سخن بدان آغاز كنند)، و ليكن وجه سابق وجيه تر است .
و اما اينكه وقوع قول را به حلول عذاب و داخل شدن در آتش تفسير كرده اند، از سياقبعيد است ، براى اينكه با تفريع مذكور نمى سازد.


الم يروا انا جعلنا الليل ليسكنوا فيه و النهار مبصرا ان فى ذلك لا يات لقوم يؤمنون



بعد از آنكه در آيات سابق وضع بسيارى از مردم را چنين توصيف كرد كه : از شنيدنكلمه حق ، كر و از نظر كردن در آيات خدا كورند و نمى توانند از آنها عبرت گيرند وسپس داستان دابة الارض را پيش آورد، كه به زودى او را به عنوان آيتى خارق العاده اززمين بيرون مى كند، تا با ايشان سخن گويد و آنگاه اين نكته را خاطر نشان ساخت كهبه زودى از هر امتى فوجى از مكذبين را محشور مى كند و مورد عتاب قرار مى دهد، كهبدون هيچ علمى به آيات از آن اعراض كردند، اينك در آيه مورد بحث ايشان را ملامت وتوبيخ مى كند بر اينكه علاوه بر اينكه دليلى بر تكذيب خود ندارنددليل بر عليه خود دارند و آن اين است كه آنان شب را مى بينند چون در شب به سربردهاند، پس بالطبع از وضع آن آگاهند و همچنين روز را ديدهاند كه آيات آسمان و زمينرا برايشان روشن مى كند و با اين حال چرا آنها را به عنوان آيات ما نمى بينند؟
(ان فى ذلك لايات لقوم يؤ منون ) - يعنى در اينكه شب را هنگام سكونت و روز راهنگام ديدن قرار داد، تا آيات آسمان و زمين را ببينند خود آيتها است براى مردمى كه درايشان اثرى از ايمان و تصديق به حق وجود داشته باشد.
و مراد از (آيات )، علامتها و جهات داله آنها بر توحيد و فروعى است كه متفرع برتوحيد مى شود، كه از آن جمله است دلالت آنها بر اين حقيقت كه بر انسان لازم است درجايى و زمانى سكونت كند و آرام گيرد، كه براى همين آرامش و سكونت درست شده و آن شباست كه با پرده ظلمتش ديدگان را در حجاب مى كند و درمقابل در جايى و زمانى به جنب و جوش در آيد، كه براى جنب و جوش درست شده و آن روزاست كه با روشنياش همه چيز را - مخصوصا آن چيزها را كه متضمن منافع حيات آدمى است- نشان آدمى مى دهد. پس بر انسان لازم است از چيزى هم كه پرده ظلمتجهل از ايشان پوشانده سكوت كند و خلاصه چيزى را كه نمى داند نه بگويد و نه انكاركند و چيزى را بگويد و به چيزى ايمان داشته باشد كه آيات بينات كه چون روزروشنند، آن را برايشان روشن كرده باشند.


و يوم ينفخ فى الصور ففزع من فى السموات و من فى الا رض من شاء اللّه وكل اتوه داخرين



(نفخ صور - دميدن در بوق ) كنايه است از اعلام به جمعيت انبوهى چون لشكر،مطلبى را كه بايد همگى عملى كنند، مثل اينكه همگى در فلان روز و فلان ساعت حاضر
باشند و يا حركت كنند و يا امثال اين ، و كلمه (فزع ) بطورى كه راغب گفته بهمعناى آن گرفتگى و نفرتى است كه از منظرهاى نفرت آور به انسان دست مى دهد و فزعهم از همان جنس جزع است و كلمه (دخور) به معناى كوچكى و خوارى است .
مقصود از نفخ در صور در آيه : (و يوم ينفح فى الصور ففزع من فى السموات ومنفى الارض ...) كدام نفخه است ؟
بعضى گفته اند: مراد از اين نفخ صور، نفخه دومى است كه با آن ، روح به كالبدهادميده مى شود، و همه براى فصل قضاء مبعوث مى گردند، مؤ يد اين ، جملهذيل آيه است كه مى فرمايد: (و كل اتوه داخرين ) يعنى همگى با ذلت و خوارى بدانجامى آيند، چون مراد از (اتوه - مى آيند آن را) حضورشان نزد خداى سبحان است و نيزمؤ يد ديگر آن استثناى (من شاء اللّه - هر كس را كه خدا بخواهد)، از حكم فزع است ،كه بعد از آن جمله (و هم من فزع يومئذ امنون )، را در باره نيكوكاران آورده و همين خوددلالت مى كند بر اينكه فزع مذكور همان فزع در نفخه دوم است .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن ، نفخه اول است كه با آن همه زندگان مى ميرند، بهدليل اينكه در جاى ديگر فرمود، (و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فىالا رض الا من شاء اللّه ثم نفخ فيه اخرى فاذا هم قيام ينظرون ) چون (صعقه )، دراين آيه همان فزع در آن آيه است ، كه در هر دو آيه ، نتيجه نفخه اولى گرفته شده وبنا بر اين ، مراد از جمله (كل اتوه داخرين ) رجوعشان به سوى خدا به سبب مردن مىباشد.
و بعيد نيست كه مراد نفخ در صور، در اين صورت مطلق نفخ باشد، چه آن نفخى كه باآن مى ميرند و يا آن نفخى كه با آن زنده مى شوند، براى اينكه ، نفخه هر چه باشد ازمختصات قيامت است و اينكه بعضى در فزع و بعضى در ايمنى هستند و نيز كوهها به راهمى افتند، همه از خواص نفخه اول باشد و اينكه مردم با خوارى نزد خدا مى شوند، ازخواص نفخه دوم باشد، كه بنا بر اين احتمال ، اشكالى كه چه بسا ممكن است بر هر دووجه سابق بشود دفع مى گردد.
خداى تعالى از حكم فزع عمومى كه شامل همه موجودات آسمانها و زمين است
جمعى از بندگان خود را استثناء كرده و به زودى گفتارى پيرامون اين استثناء خواهد آمد،آنجا كه در باره جمله (و هم من فزع يومئذ امنون ) بحث خواهيم كرد.
و ظاهرا مراد از جمله (و كل اتوه داخرين ) رجوع تمامى موجوداتعاقل در آسمانها و زمين است ، حتى آنهايى كه از حكم فزع استثناء شده اند (چه آنها و چهاينها) همه نزد پروردگار متعال حاضر مى شوند و آيه شريفه (فانهم لمحضرون الاعباد اللّه المخلصين ) هم با اين گفتار ما منافات ندارد و نمى خواهد غير اين را بگويد،چون مراد از حضور در آن ، مطلق حضور و رجوع به خدا نيست ، بلكه مراد از آن حضور درموقف حساب و سوال است ، ممكن است همه به سوى خدا برگردند و حتى استثناء شدگاننيز برگردند و نيز بندگان مخلص خدا برگردند، و ليكن بندگان مخلص در موطن جمعحاضر نشوند، نه اينكه بعث و رجوع نداشته باشند، پس آيات قيامت نص صريحند براينكه بعث شامل همه خلائق مى شود و احدى از آن مستثنا نيست .
و اگر دخور و ذلت را به اولياى خداى تعالى هم نسبت داده ، منافاتى با عزت آنان نزدخدا ندارد، چون عزت و غناى بنده نزد خدا ذلت و فقر او است در نزد خودش ، بله ذلتدشمنان خدا در قبال عزت كاذبهاى كه براى خودقائل بودند، ذلت واقعى و خوارى حقيقى است .


و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر مر السحاب صنع اللّه الذى اتقنكل شى ء انه خبير بما تفعلون



اين آيه شريفه از آن جهت كه در سياق آيات قيامت قرار گرفته ، آنچه مى گويد در بارههمان قيامت است و پاره اى از وقايع آن روز را توصيف مى كند، كه عبارت است از به راهافتادن كوهها، كه در باره اين قضيه در جاى ديگر قرآن فرموده : (و سيرتالجبال فكانت سرابا) و نيز در مواردى ديگر از آن خبر داده است .
پس اينكه مى فرمايد: (و ترى الجبال - و مى بينى كوهها را) خطاب در آن بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است و مراد از آن مجسم كردن واقعه است ، همچنان كه درآيه (و ترى الناس سكارى ) حال مردم را در آن روز مجسم مى كند، نه اينكه تو الا نايشان را
مى بينى ، بلكه اگر مى ديدى حال ايشان را آنچه از وضعشان كه ديدنى است اينطوربه نظرت مى رسيد كه مستند.
(تحسبها جامدة ) - يعنى كوهها را مى بينى و آنها را جامد گمان مى كنى ، اين جمله بعداز جمله قبلى ، جمله اى است معترضه و معناى آن دو اين است كه : (تو در آن روز كوهها را- كه امروز جامد گمان مى كنى -، مى بينى چون ابر به حركت درمى آيند)، ممكن همهست آن را جمله اى حاليه گرفت ، كه در اين صورت معنايش اين مى شود: (تو در آن روزكوهها را - در حالى كه جامد گمانش مى كنى - مى بينى چون ابر به حركت درمىآيند). و جمله (و هى تمر مرالسحاب ) حال است از كلمه(جبال ) و عامل آن فعل (ترى ) است و معنايش اين است كه : تو كوهها را وقتى درصور دميده مى شود، در حالى مى بينى كه سير مى كنند مانند سير ابرها در آسمان .
وجه اينكه تخريب و ويرانى عالم - با پيدايش قيامت - را صنع متقن خودخواند(صنع الله الذى اتقن كل شى ء)
كلمه (صنع )، در جمله (صنع اللّه الذى اتقنكل شى ء)، مفعول مطلق براى فعل تقديرى است و تقدير كلام (صنعه صنعا) مىباشد، يعنى آن را آفريد آفريدنى و در اين جمله تلويح و اشاره اى است به اينكه اينصنع و اين عمل از خداى تعالى تخريب و ويرانى عالم است ، ليكن چونتكميل آن را در پى دارد و مستلزم اتقان نظام آن است ، نظامى كه در آن هر چيزى به منتهادرجه كمال خود مى رسد، آن كمالى كه اگر كمال سعادت باشد، و اگركمال شقاوت ، زمينه اش را قبلا فراهم كرده بود، از اين رو اين ويرانى را صنع وآفرينش ناميد، چون اين خود صنع خداست ، آن صنعى كه هر چيزى را متقن كرده ، پس خداىسبحان اتقان را از هر چه كه متقن كرده سلب نمى كند و فساد را بر آنچه اصلاح فرمودهمسلط نمى سازد، پس اگر دنيا را خراب مى كند براى اين است كه آخرت را تعمير نمايد.
(انه خبير بما تفعلون ) بعضى از مفسرين گفته اند: اين جملهتعليل مطالب قبل است ، كه نفخ صور و ما بعد آن را صنع محكم خدا مى دانست و معنايشاينست كه : از اين جهت صنع محكم او است ، كه او به ظواهر و بواطنافعال مكلفين آگاه است ، و همين آگاهى اقتضاء مى كند كه آن بواطن و كيفياتاعمال را آنطور كه هست و حسن و قبحى كه دارد، ظاهر كند و آثار آن حسن و قبح را كه همانثواب و عقاب است بعد از بعث و حشر و به راه انداختن كوهها بر آناعمال مترتب كند.
ليكن خواننده توجه دارد كه اين گونه تفسير كردن ، بيهوده خود را به زحمت انداختن
است و از آنهم كه بگذريم اصلا سياق آن را نمى پذيرد.
بعضى ديگر گفته اند: جمله (خبير بما تفعلون ) اصلا ربطى بماقبل ندارد، و جمله اى است استينافى ، در حكم جواب از سوالى مقدر، گويا كسى پرسيده :بعد از آن همه حوادث عجيب چه مى شود؟ در پاسخ فرموده : خدا بهعمل هر عاملى خبير و مطلع است ، آنان را بر طبق عملهايشان پاداش و كيفر مى دهد و آنگاه هميناجمال را در جمله (و من جاء بالحسنة فله خير منها) تا آخر دو آيهتفصيل مى دهد.
البته در اين ميان وجه ديگرى نيز هست كه با دقت در سياق آيات قبلى فهميده مى شود،توضيح اينكه : خداى سبحان نخست به رسول گرامى اش دستور داد بر خداتوكل كند و امر مشركين و بنى اسرائيل را به او واگذارد، براى اينكه او تنها قدرت آندارد كه مؤ منين به آياتش و تسليم شدگان در برابر حق را هدايت كند و اما مشركين بهخاطر انكار و لجبازيشان ، و يهوديان به خاطر اختلافشان مردگانى شده اند كهگوششان از شنيدن حق كر شده و چشمشان از ديدن آن كور، ديگر نمى شنوند و به سوىحق راه نمى يابند و با نظر در آيات آسمان و زمين اعتبار نمى گيرند و همه را اينها بهاختيار خود مى كنند، نه اينكه ما قدرت ديدن و شنيدن را از آنها گرفته باشيم .
در مرحله دوم آينده آنان را كه با اين حال مى ميرند، يعنى هيچ معجزه و آيتى در آنها اثرنمى گذارد، بيان مى كند و مى فرمايد به زودى جنبنده اى از زمين بيرون مى شود و باايشان صحبت مى كند، كه چون معجزهاى است خارق العاده و بسيار عجيب ، ناگزيرشان مىكند از اينكه حق را قبول كنند و ديگر اينكه از هر امتى فوجى از تكذيب كنندگان را محشورمى كند و حجت را بر آنان تمام مى سازد و بالا خره او داناى بهافعال ايشان است و به زودى هر كه حسنه يا سيئهاى كرده باشد، پاداش يا كيفرش مىدهد و اين پاداش در روزى است كه در صور دميده شود، پس همه به فزع درآيند و باخوارى و ذلت نزد خدا آيند.
دقت در اين دو فراز، اين را به دست مى دهد كه ملايمتر با سياق اين است كه ما كلمه (يومينفخ ) را ظرف بگيريم براى جمله (انه خبير بما يفعلون )، و كلمه (يفعلون ) راهم با يا بخوانيم و (تفعلون ) نخوانيم ، هر چند كه در قرائت متعارف با تاى خطابآمده .
و آن وقت معنا چنين مى شود: (خدا به آنچه اهل آسمانها و زمين مى كنند در روزى كه درصور دميده مى شود، و همه با خوارى نزدش مى آيند، دانا و با خبر است ، هر كس حسنه
آورده باشد، به بهتر از آن پاداش مى شود و هر كس سيئه آورده باشد با صورت بهجهنم انداخته مى شود و همه جزاى عمل خود را مى بينند.
و بنا بر اين ، آيه مورد بحث همان معنا را خواهد داد كه آيه (افلا يعلم اذا بعثر ما فىالقبور و حصل ما فى الصدور ان ربهم بهم يومئذ لخبير) و آيه (يوم هم بارزون لايخفى على اللّه منهم شى ء) در مقام بيان آن است ، آن وقت جمله (من جاء بالحسنة ...)تفصيلى مى شود براى جمله (انه خبير بما يفعلون )تفصيل از نظر لازمه با خبر بودن ، كه همان جزاى عملكرد آنان است ، همچنان كه درذيل هم به آن اشاره نموده مى فرمايد: (هل تجزون الا ما كنتم تعملون ) و قبلا مردم غايبفرض شده بودند و در اينجا حاضر و مورد خطاب ، اين التفات به منظور تشديد نهيب وتهديد است .
حمل آيه : (و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمرّمرّ السحاب ) بر حركت جوهرىوبر حركت انتقالى زمين
البته در آيه (و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر مر السحاب ) دوقول ديگر هست . يكى اينكه : آن را حمل كرده اند بر حركت جوهرى و اينكه تمامى موجوداتبا جوهره ذاتشان به سوى غايت وجود خود در حركتند و اين همان معناى حشر و رجوع بهخداى سبحان است .
و اين معنا، از نظر اشاره اى كه در جمله (تحسبها جامدة - تو آنها را جامد مى پندارى )هست - به اينكه همين امروز كه قيامتى به پا نشده ، متحركند - مناسبترين معناست ،براى اينكه نمى شود روز قيامت را ظرف گرفت هم براى جامد ديدن كوهها و هم براىحركت آنها چون ابر.
دوم اينكه : آن را حمل كرده اند بر حركت انتقالى زمين . و اين معنا از نظر آيه - فى نفسها- معناى خوبى است ، الا اينكه دوتا اشكال متوجه آن مى شود،اول اينكه : بنا بر اين معنا، آيه شريفه از ماقبل و ما بعد خود بريده و غير مربوط مى شود، چون هم ماقبل آن و هم ما بعدش راجع به قيامت بود، دوم اينكه با اين بريدگىاتصال جمله (انه خبير بما تفعلون ) به ما قبلش نيز به هم مى خورد.


من جاء بالحسنة فله خير منها و هم من فزع يومئذ امنون



اين آيه و آيه بعدش - همانطور كه قبلا هم اشاره كرديم - تفصيلى است براى اجمالى- كه در جمله (انه خبير بما تفعلون ) است ، البتهتفصيل از نظر اثر خبير بودن خدا، زيرا اثر
آن جزاء است و مراد از جمله (من جاء بالحسنة فله خير منها) اين است كه كسى كهعمل نيك كند جزايى دارد بهتر از آن عمل نيك ، چونعمل هر چه باشد مقدمه است براى مزد و جزاء، كسى با خودعمل كارى ندارد، هر عملى را انجام مى دهد براى نتيجه و اثر آن است ، پس غرض و غايت هرعملى از مقدمه بهتر است .
و از ظاهر سياق برمى آيد كه مقصود از فزع در جمله و هم من فزع ... فزع بعد از نفخهدوم صور است ، نه نفخه اول ، در نتيجه آيه شريفه همان معنا را مى دهد كه آيه (لايحزنهم الفزع الاكبر و تتلقيهم الملائكة هذا يومكم الذى كنتم توعدون ) در مقام آن است .


و من جاء بالسيئة فكبت وجوههم فى النارهل تجزون الا ما كنتم تعملون



كلمه (كبت ) از كب به معناى به رو انداختن كسى است ، پس در حقيقت عملى است كه برشخص واقع مى شود، نه بر روى او و اگر نسبت آن را به روى آنان داده ، از باب مجازعقلى است و گر نه اصل آن (كبوا على وجوههم - بر رويها افتادند) بوده است .
و استفهام در جمله (هل تجزون الا ما كنتم تعملون ) استفهام انكارى است و معنايش اين استكه (لا تجزون الا...)، يعنى جزا داده نمى شويد مگر خود آن عملى كه كرده ايد، خود آنعمل برايتان مجسم مى شود و گريبانتان را مى گيرد، پس هيچ ظلمى در جزاء و هيچ جورىدر حكم نيست .
اين دو آيه در مقام بيان طبيعت حسنه و سيئه است ، طبيعتى كه از نظر جزاء دارند، پس دراين دو آيه حكم كسى بيان شده كه فقط عمل نيك دارد، يا تنهاعمل زشت دارد، اما كسى كه هم از آن اعمال دارد، و هم از اين ، حكمش در اينجا بطوراجمال فهميده مى شود و اما تفصيلش در جاهاى ديگر آمده است .


انما امرت ان اعبد رب هذه البلدة الذى حرمها و لهكل شى ء و امرت ان اكون من المسلمين



اين آيه تا آخر سوره كه سه آيه است خاتمه سوره است و اين حقيقت را بيان مى كند كهدعوت حق بشارت و انذارى است كه در آن
حجت بر همه تمام مى شود و كار مردم به گردنرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نيست او تنها ماءمور است و اما زمام امر دست خداست ، بهزودى آيات خود را به ايشان نشان خواهد داد و آن را خواهند شناخت و خدا از اعمالشانغافل نيست .
و جمله (انما امرت ...) سخنى از زبان رسول خدا است و در معناى اين است كه فرمودهباشد (قل انما امرت - بگو من تنها ماءمور شده ام كه ...)، و كلمه (هذه ) اشاره استبه مكه معظمه و در اين تعبير از دو جهت ، شهر مكه تعظيم شده است ، يكى از جهت اينكهكلمه (رب ) را بر آن اضافه كرده و فرموده : (رب هذه البلدة )، دوم از اين جهت كهآن را به حرمت توصيف كرده و فرموده (الذى حرمها) و در اين توصيف و تعظيم خودتعريض و گوشه اى است به مردمش ، كه به اين نعمت بزرگ كفران كرده و شكر خدا رابا پرستش او به جا نياوردند و در عوض به عبادت بتها پرداختند.
و جمله (و له كل شى ء) اشاره است به سعه ملك خداى تعالى ، تا كسى توهم نكند كهاو تنها مالك مكه است ، چون رب آنجا است و مانند ساير بتها كه هر يك مالك جزئى ازعالم از قبيل آسمان و زمين و فلان شهر و فلان قوم و فلان قبيله اند، او هم يك معبودى استدر عرض آنها، كه يك ناحيه اى از عالم را مالك است .
(امرت ان اكون من المسلمين ) - يعنى مامور شده ام تا از كسانى باشم كه تسليم ارادهاو شده اند و او اراده نمى كند مگر همان را كه خلقت به سوى آن هدايت مى كند و زبانفطرت به سوى آن مى خواند و آن دين حنيف فطرى است ، كه ملت و كيش ابراهيم است .
من ماءمور به عبادت خدا و تلاوت قرآن هستم و بس ، هر كه ايمان آورد براى خود وهركه گمراه گشت عليه خود


و ان اتلو القرآن فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه و منضل فقل انما انا من المنذرين



اين آيه عطف است بر جمله (ان اعبد) و معنايش اين است كه : من ماءمور شده ام كهپروردگار اين خانه را بپرستم و اينكه قرآن را بخوانم و مراد از تلاوت قرآن تلاوتبر مردم است ، به دليل تفريعى كه بر آن كرده و مى فرمايد: (فمن اهتدى ...)
(فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه ) يعنى هر كس با اين قرآن كه تو بر او مى خوانىهدايت شد، كه به نفع خود شده و سود هدايتش ‍ عايد من نمى شود.
(و من ضلفقل انما انا من المنذرين ) - يعنى و هر كس هدايت نشود و از ياد پروردگارش اعراضكند، ضلالتش به ضرر خودش ‍ و وبال كفرش به گردن خودش است ، نه من ، براىاينكه من جز بيم رسانى نيستم ، ماءمورم كه مردم را از خطرى كه در پيش دارند بيم دهم ،ولى وكيل آنان نيستم ، خدا وكيل بر ايشان است .
پس اگر مى بينيم به جاى اينكه بفرمايد: (و منضل فانما انا من المنذرين ) با اينكه ظاهر كلام هم همان را اقتضاء داشت ، فرمود(فقل انما انا من المنذرين ) و كلمه (بگو) را اضافه فرمود، براى اين بود كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را متذكر آن عهدى
كند كه قبلا تذكرش داده بود و آن اين بود كه غير از انذار پستى ندارد و هيچگونه مسؤوليت در باره امور مردم ندارد و موظف است كه بر خداتوكل كند و امور ايشان را محول به او نمايد، همچنان كه فرمود:(فتوكل على اللّه انك على الحق المبين انك لا تسمع الموتى ...)
پس گويى كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرموده : و هر كس گمراه شد بهاو بگو: من از پروردگارم شنيده ام كه به غير از انذار مسؤ وليتى به گردنم نينداخته ،پس من از ضلالت هر كس گمراه شود بازخواست نخواهم شد.


و قل الحمد لله سيريكم اياته فتعرفونها و ما ربكبغافل عما تعملون



اين آيه عطف است به جمله (فقل انما انا من المنذرين ) و در اين عطف ، انعطافى بهدنباله آيه قبل شده ، كه بعد از امر به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بهتوكل بر او در امور مردم ، به او فرمود: به زودى عاقبت بدى براى مشركين قرار خواهدداد و ميان بنى اسرائيل در آنچه اختلاف مى كنند قضاوت خواهد كرد و از آيات خود آيههايى نشانشان خواهد داد، كه مضطر به تصديق او شوند، آنگاه بر طبق اعمالشانجزايشان دهد.
و حاصل معناى آيه اين است كه : و بگو كه ثناىجميل همه براى خداى تعالى است در آنچه كه در ملك خود جارى مى سازد ، از آن جمله ،بشر را به سوى آنچه خير و سعادتشان در آن است مى خواند و مؤ منين را كه به آيات اوايمان آورده و تسليم او شده اند هدايت نموده و دلهاى تكذيب كنندگان را ميرانده وگوشهايشان را كر، و ديدگانشان را كور نموده ، در نتيجه گمراه شدند و آيات او راتكذيب كردند.
(سيريكم آياته فتعرفونها) - اين جمله اشاره است به مطالبقبل كه از آيه (و اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض ) شروع مى شد وظهور جمله (آياته ) در عموم ، دليل بر اين است كه منظور، آيت مخصوصى نيست ،بلكه هر آيتى است كه مردم را ناگزير از قبول حق كند و هر آيتى است كهقبل از قيام قيامت و بعد از آن اتفاق مى افتد.
و جمله (و ما ربك بغافل عما تعملون )، خطاب در اين جمله بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است و اين جمله به منزلهتعليل و بيان مطالب گذشته است و معنايش اين است :اعمال شما بندگان در برابر ديدگان پروردگار تو است ، پس هيچ چيز از آنچه حكمتدر قبال اعمال شما اقتضاء مى كند از او فوت نمى شود، اگر حكمت اقتضاء دعوت و هدايتداشته باشد، مى كند و اگر اقتضاى اضلال و نشان دادن آيات و سپس پاداش نيكوكاران وكيفر بدكاران را داشته باشد، انجام مى دهد.
البته جمله مورد بحث به صورت غايب يعنى (عما يعملون ) نيز، قرائت شده و شايد هم
بهتر باشد، چون مفادش تهديد تكذيب كنندگان است و اگر كلمه (رب ) را اضافهبه كاف خطاب كرده براى اين است كه مايه دلگرمى و تقويتدل آن جناب باشد.
بحث روايتى
رواياتى درباره مراد از (دابة من الاءرض ) در آيه : (و اذاوقعالقول عليهم اخرجنا لهم دابة من الاءرض )
در تفسير قمى در ذيل آيه (و اذا وقع القول عليهم ...) مى گويد پدرم از ابن ابىعمير، از ابى بصير، از امام صادق (عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود:(رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به امير المؤ منين برخورد و او را در مسجد خوابيدهديد، بدين حال كه مقدارى ريگ جمع كرده و سرش را روى آن گذاشته ، حضرت با پاىخود حركتش داد و فرمود: برخيز اى دابة الارض ! مردى از اصحاب عرضه داشت : يارسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) آيا ما هم مى توانيم رفقاى خود را به اين نام بناميم؟ فرمود: نه به خدا سوگند، اين نام جز براى او نيست و او همان دابهاى است كه خداىتعالى در كتابش در باره او فرمود: (و اذا وقعالقول عليهم اخرجنا لهم دابة من الا رض تكلمهم ان الناس كانوا باياتنا لا يوقنون ).
آنگاه فرمود: يا على ! چون آخر الزمان مى شود، خداى تعالى تو را در بهترين صورتبيرون مى كند، در حالى كه با تو است وسيله داغ نهادن و دشمنان خود را با داغ ، نشانمى كنى .
مردى به امام صادق (عليه السّلام ) عرضه داشت : عامه مى گويند: اين آيه شريفه بهصورت (تكلمهم ) است ، يعنى ايشان را جراحت مى زنى حضرت فرمود: خدا ايشان را درجهنم زخمى كند براى اينكه آيه شريفه از (كلام ) مى باشد، نه از (كلم ).
مؤ لف : روايات در اين باب از طرق شيعه بسيار زياد است .
و در مجمع البيان از محمد بن كعب ، قرظى ، روايت كرده كه گفته است : على (عليه السّلام) از دابه در اين آيه پرسيد، حضرت فرمود: آگاه باشيد به خدا سوگند اين جنبده اىدمدار نيست ، بلكه ريش دارد.
مؤ لف : در اين كه اين دابه چگونه خلقتى دارد، روايات بسيارى است ، كه حرفهاى عجيبو غريب در آنها آمده و در عين حال با هم متعارض هم هستند، اگر كسى
بخواهد به آنها دست يابد بايد به كتب جوامع حديث مانند الدر المنثور و يا تفاسيرطولانى چون روح المعانى مراجعه كند.
و در تفسير قمى آمده كه پدرم از ابن ابى عمير، از حماد و از امام صادق (عليه السّلام )روايت كرده كه به من فرمود: مردم در باره آيه (يوم نحشر منكل امة فوجا)، چه مى گويند؟ گفتم : مى گويند: اين آيه در باره قيامت است ، فرمود: نه، اين طور كه آنان مى گويند نيست ، بلكه درباره رجعت است ، مگر خداى تعالى در قيامتاز هر امتى فوجى را محشور مى كند؟ و بقيه آن امتها را رها مى كند؟ با اينكه خودش فرموده: (و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا - آنان را محشور كرديم و احدى را از قلم نينداختيم)؟.
مؤ لف : روايات در باب رجعت از طريق شيعه بسيار زياد است .
و در مجمع البيان در ذيل آيه و نفخ فى الصور گفته : در معناى صور اختلاف شده ، -تا آنجا كه مى گويد - و بعضى گفته اند شاخى است كه چون بوق در آن مى دمند. وحديثى هم بر اين معنا آمده است .
باز در همان كتاب در ذيل جمله (الا من شاء اللّه ) گفته : بعضى گفته اند: يعنىشهداء، زيرا شهداء هستند كه در آن روز فزع و ترسى ندارند و در اين باره خبرى نيزبه طور مرفوع روايت شده است .
و در تفسير قمى در ذيل جمله (صنع اللّه الذى اتقنكل شى ء) مى گويد: امام فرمود: يعنى فعل خدا كه با آن هر چيزى را متقن كرده .
چند روايت راجع به مراد از (حسنه ) در آيه : (من جاء بالحسنة فله خيرمنها)
و در همين كتاب در تفسير جمله (من جاء بالحسنة فله خير منها، و هم من فزع يومئذ امنون و منجاء بالسيئة فكبت وجوههم فى النار) فرموده : منظور از حسنه به خدا سوگند ولايتامير المؤ منين (عليه السّلام ) و مراد از سيئه به خدا سوگند دشمنى با اوست .
مؤ لف : اين روايت از باب جرى و تطبيق مصداق بر كلى است ، نه اينكه تنها در خصوصولايت و عداوت آن جناب نازل شده باشد، البته به اين مضمون روايات بسيارى وارد شده، كه چه بسا ممكن است آنها را به محملى كه خواهد آمدحمل نمود.
و در خصال از يونس بن ظبيان روايت كرده كه گفت : امام صادق جعفر بن محمد (عليهالسلام ) فرمود: مردم خداى را سه گونه عبادت مى كنند، يك طبقه او را به خاطر رغبتى
كه به ثوابش دارند عبادت مى كنند و اين طبقه عبادتشان عبادت حريصان است ، كهداعيشان بر عبادت طمع است . دسته دوم ، او را عبادت مى كنند بدين جهت كه از آتش اوبيمناكند و اين عبادت عبادت بردگان است ، كه داعيشان بر عبادت ترس است ، و ليكن منخدا را به خاطر محبتى كه به او دارم عبادت مى كنم و اين عبادت كرام است ، كه داعيشان برعبادت محبت است كه خود مستلزم امنيت است ، كه خداى تعالى در باره شان فرمود: (و هم منفزع يومئذ امنون ) و نيز فرموده : (قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه ويغفر لكم ذنوبكم ). پس كسى كه خداى را دوست بدارد خدا هم دوستش مى دارد و كسى كهخدا دوستش بدارد از ايمنان مى باشد.
مؤ لف : لازمه استدلالى كه در اين حديث شده اين است كه حسنه در آيه شريفه به ولايتتفسير شود، ولايتى كه عبارت است از عبادت خداى تعالى از طريق محبت و باعث است كهاراده عبد در اراده خدا فانى گشته ، در عوض خداى تعالى هم امور آن بنده را خودشتكفل نموده و در او تصرف نمايد و اين يكى از دو معناى ولايت على (عليه السّلام ) است .پس آن جناب صاحب ولايت و اولين كسى است كه از اين مساءله براى امت فتح باب كرد وممكن است بيشتر روايات وارده در اينكه مراد از حسنه ولايت على است نيز به همين معنا تفسيرشود.
و در الدر المنثور است كه ابو الشيخ و ابن مردويه و ديلمى ، از كعب بن عجزه ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده كه در معناى جمله (من جاء بالحسنة فلهخير منها) فرمود: منظور از حسنه شهادت به (لا اله الا اللّه ) است ، همچنان كه منظوراز سيئه شرك به خداست ، كه فردا به اولى گفته مى شود: نجات يافتى و به اينگفته مى شود: هلاك شدى .
مؤ لف : اين معنا از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به عبارات مختلف و به طرقگوناگونى نقل شده و جا دارد اين تفسير، يعنى تفسير حسنه به (لا اله الا اللّه ) مقيدشود به سائر احكام شرعيه ، كه از لوازم توحيدند و گر نه بايد تشريع آن احكاملغو باشد، خلاصه اينكه معنا ندارد حسنه در آيه منحصر در كلمه توحيد بوده باشد).
و در تفسير قمى در ذيل آيه (انما امرت ان اعبد رب هذه البلدة الذى حرمها)، فرمود:مقصود مكه است .
و نيز در همان كتاب از پدرش ، از حماد بن عيسى ، از حريز، از امام صادق (عليه السّلام )روايت كرده كه فرمود: روزى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مكه را فتح كرد، درمسجد الحرام درب خانه كعبه را گشود و دستور داد تا عكسهايى كه در آنجا كشيده بودندمحو كنند، پس دستها را به چهارچوبه درب گرفت و فرمود: هان اى مردم خداى تعالى ازروزى كه آسمانها و زمين را آفريد، مكه را محترم كرد، پس مكه حرمتش بستگى دارد بهحرمت خدا، كه تا روز قيامت ادامه دارد، احدى شكار مكه را فرارى ندهد و درختش ‍ را نكند وهيچ مكانى از آن را به خود اختصاص ندهد و هيچ افتاده اى را بر ندارد مگر آنكه بخواهدبه صاحبش برساند.
آنگاه عباس عرضه داشت يا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) بجز چوب اذخر كهبراى قبر و ساختن خانه لازم است ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: بله بجزاذخر.
مؤ لف : اين حديث از طرق اهل سنت نيز روايت شده است .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه ، از ابن مسعود، ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده كه فرمود: در قرآن كريم هر جا (و مااللّه بغافل عما تعملون ) هست با تاء خوانده مى شود و هر جا (و ما ربكبغافل عما يعملون ) هست با ياء خوانده مى شود.
و الحمد لله رب العالمين

fehrest page

back page