بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 15, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

عهد عتيق بعد از آن همه ثناء كه براى سليمان كرده ، در آخر به وى اسائه ادب كرده وگفته كه : وى در آخر عمرش منحرف شد و از خداپرستى دست برداشته به بت پرستىگراييد و براى بتها سجده كرد، بتهايى كه بعضى از زنانش داشتند و آنها را مىپرستيدند.
و نيز مى گويد: مادر سليمان ، اول ، زن اورياى حتى بود، پدر سليمان عاشقش شد و بااو زنا كرد و در همان زنا فرزندى حامله شد ناگزير داود ( از ترس رسوايى ) نقشهكشيد تا هر چه زودتر اوريا را سر به نيست كند و همسرش را بگيرد و همين كار را كرد،بعد از كشته شدن اوريا در يكى از جنگها، همسرش را به اندرون خانه و نزد ساير زنانخود برد، در آنجا براى بار دوم حامله شد و سليمان را بياورد.
و اما قرآن كريم ساحت آن جناب را مبرا از پرستش بت مى داند، همچنان كه ساحت سايرانبياء را منزه مى داند و بر هدايت و عصمتشان تصريح مى كند و در خصوص سليمان مىفرمايد: (و ما كفر سليمان ).
و نيز، ساحتش را از اينكه از زنا متولد شده باشد منزه داشته است و از او حكايت كرده كهدر دعايش بعد از سخن مورچه گفت : (پروردگارا، مرا به شكر نعمتها كه بر من و برپدر و مادر من ارزانى داشتى ملهم فرما) كه در تفسيرش گفتيم از اين دعا برمى آيد كهمادر او از اهل صراط مستقيم بوده ، يعنى از كسانى كه خداوند بر آنان انعام كرده ، از نبيينو صديقين و شهداء و صالحين .
4 - رواياتى كه در اين داستان وارد شده  
اخبارى كه در قصص آن جناب و مخصوصا در داستان هدهد و دنباله آن آمده ،
بيشترش مطالب عجيب و غريبى دارد كه حتى نظائر آن در اساطير و افسانه هاى خرافىكمتر ديده مى شود، مطالبى كه عقل سليم نمى تواند آن را بپذيرد و بلكه تاريخقطعى هم آنها را تكذيب مى كند و بيشتر آنها مبالغه هايى است كه ازامثال كعب و وهب نقل شده است .
و اين قصه پردازان مبالغه را به جايى رسانده اند كه گفته اند: سليمان پادشاه همهروى زمين شد و هفتصد سال سلطنت كرد و تمامى موجودات زنده روى زمين از انس و جن ووحشى و طير، لشكريانش بودند. و او در پاى تخت خود سيصد هزار كرسى نصب مى كرد،كه به هر كرسى يك پيغمبر مى نشست ، بلكه هزاران پيغمبر و صدها هزار نفر از امراىانس و جن روى آنها مى نشستند و مى رفتند. و مادر ملكه سباء از جن بوده و لذا پاهاى ملكهمانند پاى خران ، سم دار بوده و به همين جهت با جامه بلند خود، آن را از مردم مىپوشاند، تا روزى كه دامن بالا زد تا وارد صرح شود، اين رازش فاش گرديد. و درشوكت اين ملكه مبالغه را به حدى رسانده اند كه گفته اند: در قلمرو كشور او چهار صدپادشاه سلطنت داشتند و هر پادشاهى را چهار صد هزار نظامى بوده و وى سيصد وزيرداشته است ، كه مملكتش را اداره مى كردند و دوازده هزار سر لشكر داشته كه هرسرلشكرى دوازده هزار سرباز داشته ، و همچنين از اينقبيل اخبار عجيب و غير قابل قبولى كه در توجيه آن هيچ راهى نداريم ، مگر آنكه بگوييماز اخبار اسرائيليات است و بگذريم . و اگر از خوانندگان عزيز ما كسى بخواهد بهآنها دست يابد، بايد به كتب جامع حديث چون الدر المنثور و عرائس و بحار و نيز بهتفاسير مطول مراجعه نمايد.
بحث روايتى
احتجاج حضرت زهرا سلام الله عليها به آيه (وورث سليمان داود) عليهابوبكردر مسئله غصب فدك
در احتجاج از عبد اللّه بن حسن و او به سند خود از پدران بزرگوارش ، روايت كرده كهفرمودند: بعد از آنكه ابو بكر تصميم گرفت فاطمه (عليه السلام ) را از فدك منعكند و اين خبر به گوش آن حضرت رسيد، نزد ابو بكر آمد و فرمود: اى پسر ابىقحافه ! آيا ممكن است كه به حكم قرآن كريم ، تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرمارث نبرم ؟ عجب رأ ى فاسدى دادهاى ، آيا دانسته و عمدا كتاب خدا را مخالفت نموده و آن راكنار مى زنيد و پشت سر مى افكنيد؟ كه مى فرمايد: (و ورث سليمان داود) تا آخرحديث .
و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السّلام ) روايت كرده
كه در ذيل جمله (فهم يوزعون ) فرمود: يعنى جلو لشكر را مى گرفتند تا دنبالهآنان برسد و يكجا جمع شوند.
و در احتجاج از اميرالمؤ منين (عليه السّلام ) روايت كرده كه در حديثى فرمود: در پاره اىاز لهجه هاى عرب ناظره به معناى منتظره است ، مگر نشنيدى كلام خداىعزوجل را كه مى فرمايد: (فناظرة بم يرجع المرسلون ) كه معنايش منتظره است .
اشاره به وجوهى درباره آوردن تختبلقيس(قبل ان يرتد اليك طرفك )
و در بصائر به سند خود از جابر از ابى جعفر (عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود:اسم اعظم خدا از هفتاد و سه حرف تشكيل شده ، كه از آن يك حرفش نزد آصف بوده و با آنتكلم كرد، زمين بين سليمان و بلقيس خسف شد و او تخت را با دست خود گرفته از آنجابرداشت و اينجا گذاشت ، دوباره زمين به حال اولش برگشت . و اينتحويل و تحول در كمتر از يك چشم بر هم زدن صورت گرفت ، در حالى كه از آن هفتاد وسه حرف ، هفتاد و دو حرفش نزد ما است و يكى نزد خداى تعالى است ، كه آن را براى علمغيب خودش ‍ نگاه داشته است و عين حال (لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم )
مؤ لف : اين معنا از امام صادق (عليه السّلام ) نيزنقل شده و مرحوم كلينى آن را در كافى از جابر از امام باقر و نيز از نوفلى از ابىالحسن صاحب عسكر (عليه السّلام ) روايت كرده است .
و اينكه فرمود: اسم اعظم از اين قدر حرف تشكيل شده و نزد آصف يك حرف از آن بوده ،كه با گفتن آن چنين و چنان شد، منافات با مطلبى كه ما در باره اسم اعظم گفتيم ندارد،چون ما در آنجا گفتيم اسم اعظم از مقوله الفاظ نيست ، اين روايت هم نمى گويد از مقولهالفاظ است ، بلكه سياق آن دلالت دارد بر اينكه مرادش از حرف ، حروف لفظى نيست وتعبير به حرف از باب اين است كه خواسته است با زبان مردم حرف بزند، مردمى كهمعهود در ذهنشان از اسم ، اسم لفظى و مركب از حروف ملفوظه است .
و در مجمع در ذيل جمله (قبل ان يرتد اليك طرفك ) گفته است : در معناى اين جمله چندوجه است ... پنجم اينكه زمين برايش ‍ درهم پيچيده شد، و اين معنا از امام صادق
(عليه السّلام ) روايت شده .
مؤ لف : آنچه وى روايت كرده در باب در هم پيچيده شدن زمين مغايرتى با روايت قبلى كهاز آن به خسف تعبير كرد ندارد.
و اما اولين وجه از آن وجوه - كه ما پنجمش رانقل كرديم - اين است كه : ملائكه تخت را نزدش آورده باشند. دوم اينكه : باد آن را آوردهباشد. سوم اينكه : خداى تعالى حركاتى متوالى در آن تخت خلق كرده باشد. چهارماينكه : در زمين فرو رفته باشد و در پيش ‍ روى سليمان سر از زمين درآورده باشد.پنجم اينكه : خدا آن را در جاى خودش معدوم و در پيش روى سليمانش اعاده كرده باشد.
البته در اينجا وجه ديگرى هست كه بعضى از مفسرين آن را گفته اند و آن اين است كه :به طور كلى وجود موجودات لحظه به لحظه از ناحيه خدا افاضه مى شود و وجود آناول ، در آن دوم باقى نيست و خداى تعالى هستى را در آناول افاضه كرد براى تخت آن زن در سبا، سپس در آن بعد افاضه هستى كرد براى آندر نزد سليمان . و اين وجوه در ممتنع و محال بودنمثل وجه پنجم اند و در دليل نداشتن ، مانند بقيه وجوه مى باشند.
آصف بن برخيا وصى سليمان و حجت پس از او بوده است  
و در همان كتاب است كه عياشى در تفسير خود و با سند روايت كرده كه موسى بن محمد بنعلى بن موسى ( يعنى موسى مبرقع ، فرزند حضرت جواد (عليه السّلام )، به يحيى بناكثم (بزرگترين دانشمند آن روز)، برخورد و ابن اكثم از او سوالاتى كرد و او گفت : منداخل شدم بر برادرم على بن محمد، (امام هادى ، (عليه السّلام ) و ميان من و او مواعظىگفتگو شد، تا آنجا كه من سر در طاعتش ‍ نهادم و عرضه داشتم فدايت شوم ، ابن اكثم ازمن مسائلى پرسيده و فتوا خواسته است ، برادرم خنديد و پرسيد آيا فتوا دادى در آنمسائل ؟ عرضه داشتم : نه ، فرمود چرا؟ عرضه داشتم چون آنمسائل را نمى دانستم ، فرمود: آنها چه بود؟ عرضه داشتم : يكى اين بود كه گفت مرا خبرده از سليمان . آيا محتاج به علم آصف بن برخيا بود؟ آنگاهمسائل ديگر را هم گفتم .
در پاسخ فرمود اى برادر بنويس : بسم اللّه الرحمن الرحيم ، مراد از اين آيه پرسشكردى كه خداى تعالى در كتابش فرموده : (وقال الذى عنده علم من الكتاب ) و او آصف بن برخيا است و سليمان از آنچه آصف مى دانستعاجز نبود، ليكن مى خواست به مردم بفهماند كه آصف ، بعد از او وصى و حجت است و علمآصف پاره اى از علم سليمان بوده ، كه به امر خدا
به وى به وديعت سپرده بود و خدا اين را به فهم سليمان الهام كرد تا او حواله بهآصف دهد، تا در نتيجه امت ، بعد از درگذشت او در امامت و راهنمايى آصف اختلاف نكنند،همانطور كه در زمان داود نيز، خداى تعالى علم كتاب را به سليمان فهمانيد، تا داود وىرا در زندگى خود به امامت و نبوت بعد از خود معرفى كند، تا حجت بر خلق موكد شود.
مؤ لف : اين روايت را صاحب روح المعانى از مجمعنقل كرده و سپس گفته : اين روايت صحيح نيست . و ليكن نفهميديم اعتراض ‍ روح المعانىبه اين روايت چه بوده و هيچ وجهى برايش نديديم ، جز اينكه بگوييم ، چون كه در اينحديث از امامت گفتگو به ميان آمده ، لذا از حديث خوشش نيامده است .
و در نور الثقلين از كافى از امير المؤ منين (عليه السّلام ) روايت كرده كه فرمود: بهآنچه هيچ اميدى ندارى اميدوارتر باش ، تا آنچه را كه اميدش را دارى - تا آنجا كهفرمود - ملكه سباء از كشورش بيرون شد و سرانجام مسلمان گشت .
سوره نمل ، آيات 45-53  


و لقد ارسلنا الى ثمود اخاهم صالحا ان اعبدوا اللّه فاذا هم فريقان يختصمون (45)قال يقوم لم تستعجلون بالسيئة قبل الحسنة لو لا تستغفرون اللّه لعلكم ترحمون (46)قالوا اطيرنا بك و بمن معك قال طائركم عند اللّهبل انتم قوم تفتنون (47) و كان فى المدينة تسعة رهط يفسدون فى الارض و لا يصلحون(48) قالوا تقاسموا باللّه لنبيتنه و اهله ثم لنقولن لوليه ما شهدنا مهلك اهله و انالصادقون (49) و مكروا مكرا و مكرنا مكرا و هم لا يشعرون (50) فانظر كيف كان عقبة مكرهمانا دمرنهم و قومهم اجمعين (51) فتلك بيوتهم خاوية بما ظلموا ان فى ذلك لاية لقوميعلمون (52) و انجينا الذين ءامنوا و كانوا يتقون (53)



ترجمه آيات
و به ثموديان برادرشان صالح را فرستاديم كه خداى يكتا را بپرستيد آن وقت دوگروه شدند كه با يكديگر مخاصمه مى كردند ( 45).
گفت : اى قوم چرا شتاب داريد كه حادثه بد پيش از حادثه خوب فرا رسد، چرا از خداىيكتا آمرزش نمى خواهيد، شايد مورد لطف و رحمت خدا قرار گيريد (46).
گفتند: ما به تو و پيروانت فال بد زده ايم ، گفت :فال بد (و نيك ) شما نزد خداست ، بلكه شما گروهى هستيد كه مورد آزمايش قرارگرفته ايد(47)
در آن شهر نه نفر بودند كه در آن سر زمين فساد مى كردند و اصلاح نمى كردند (48).
گفتند: بياييد قسم ياد كنيد به خدا كه شبانه او را با كسانش از ميان بر داريم آنگاه بهخونخواه و ولى دم وى گوييم ما هنگام هلاك كسان او حاضر نبوديم و ما راست گويانيم(49).
آنها نيرنگى كردند و ما نيز در آن حال كه غافل بودند تدبيرى كرديم (50).
بنگر عاقبت نيرنگشان چه شد كه ما همگى شان را با قومشان هلاك كرديم (51).
اينك خانه هايشان براى آن ستمها كه مى كردند خالى مانده كه در اين براى گروهى كهبدانند عبرتى است (52).
و كسانى را كه ايمان داشتند و پرهيزكار بودند نجات داديم (53).
بيان آيات
اين چند آيه ، اجمالى از داستان صالح پيغمبر و قومش را آورده ، و در آن جانب تهديد وانذار بر جانب بشارت و نويد غلبه دارد و اين معنا را در سابق نيز، خاطرنشان كرديم .


و لقد ارسلنا الى ثمود اخاهم صالحا... يختصمون



كلمه (اختصام ) به معناى تخاصم و نزاع طرفينى است و اگر دو فريق را با صفتجمع (يختصمون ) توصيف كرد، با اينكه جا داشت بفرمايد: (فريقان يختصمان )بدين جهت است كه مراد از (فريقان )، تنها دو فريق معينى نيست ، بلكه مراد از آن ،مجموع امت است و كلمه (اذا) فجائيه و به معناى ناگهان است .
و معناى آيه اين است كه : ما به سوى قوم ثمود برادر و فاميلشان صالح را فرستاديمو اميد آن مى رفت كه بر ايمان به خدا اجتماع نموده و متفق گردند و ليكن بر خلاف انتظارو بطور ناگهانى به دو فريق از هم جدا شدند، فريقى ايمان آورد، و فريقى ديگر كفرورزيد، در باره حق با هم به نزاع و كشمكش پرداختند و هر فريقى مى گفت حق با من است.
و بعيد نيست مراد از اختصامشان با يكديگر، همان جريانى باشد كه خداى تعالى در جاىديگر از كلام مجيدش ، از آنان حكايت كرده و فرموده است :(قال الملا الذين استكبروا من قومه للذين استضعفوا لمن آمن منهم اتعلمون ان صالحامرسل من ربه ؟ قالوا انا بما ارسل به مؤ منون ،قال الذين استكبروا انا بالذى آمنتم به كافرون ).
از همينجا معلوم مى شود كه در حقيقت ، قوم صالح سه فريق شدند: فريقى از آنان ازايمان به خدا استكبار ورزيدند، فريق دوم طايفه اى از مستضعفين ، كه پيرو همان مستكبرينشدند، طايفه سوم ، يكدسته از مستضعفين كه به وى ايمان آوردند.


قال يا قوم لم تستعجلوا بالسيئة قبل الحسنة ...



معناى (استعجال به سيئه قبل از حسنه )، اين است كه :قبل از رحمت الهى كه سببش ايمان و استغفار است به درخواست عذاب مبادرت كنند.
و با اين معنا روشن مى شود كه صالح اين توبيخ را وقتى كرد كه ايشان ناقه را كشتهو به وى گفته بودند: (يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين ).
بنا بر اين ، جمله (لو لا تستغفرون اللّه لعلكم ترحمون ) تحريك و تشويق به ايمانو توبه است ، تا شايد خدا به ايشان رحم كند و عذابى كه به ايشان وعده داده بهوعدهاى كه دروغ نمى شود از آنان بر دارد.


قالوا اطيرنا بك و بمن معك قال طائركم عند اللّهبل انتم قوم تفتنون



مقصود از (تطيّر) و (طائر) در گفتگوى صالح عليه السّلام و قومثمود:(قالوا اطيرنابك و بمن معك ...)
كلمه : (اطيرنا) در اصل (تطيرنا) بوده ، كه صيغه متكلم مع الغير از بابتفعل است ، كه مصدرش تطير مى شود و تطير به معناىفال بد زدن به چيزى و شوم دانستن آن است ، خواهى پرسيد، ثلاثى مجرد آن (طير)است كه به معناى مرغ است ، پس چرا در بابتفعل معناى فال بد زدن را مى دهد؟ در جواب مى گوييم : چون مردم غالبا با مرغفال مى زدند و لذا شوم دانستن چيزى را تطير خواندند و همچنين به طورى كه گفته اندبهره هر كسى را از شر، طائر او ناميدند.
پس اينكه مردم به صالح خطاب كردند كه (ما به تو تطير مى زنيم و به هر كس كهبا توست ) معنايش اين است كه : تو و هم مسلكانت را شوم مى دانيم ، چون مى بينيم ازروزى كه تو قيام به دعوت خود كردى ما گرفتار محنتها و بلاها شديم ، پس هرگز بهتو ايمان نمى آوريم .
صالح در پاسخ تطير آنان فرمود: (طائرتان نزد خداست ) يعنى بهره تان از شر،و آن عذابى كه اعمال شما مستوجب آن است نزد خداست .
و به همين جهت دوباره از همين گفته خود اعراض نموده فرمود: (بلكه شما مردمى هستيدكه در حال آزمايشيد)، يعنى خداوند شما را با خير و شر مى آزمايد، تا مؤ من شما ازكافرتان و مطيع شما از عاصيتان ، متمايز و جدا گردد.
و معناى آيه اين است كه قوم صالح گفتند: ما به تو و به آنان كه با تو هستندفال بد مى زنيم ، و هرگز به تو ايمان نياورده ، و استغفار نمى كنيم . صالح فرمود:و طائرتان يعنى نصيبتان از شر نزد خدا است ، و آن نامهاعمال شما است و من و آنهايى كه با من هستند اثرى در شما نداريم ، تا اين ابتلاآت را بهسوى شما سوق دهيم ، بلكه اين خود شماييد كه در بوته آزمايش قرار گرفتهايد و بااين ابتلاآت امتحان مى شويد، تا مؤ منتان از كافرتان جدا و مطيعتان از عاصيتان متمايزگردد.
و چه بسا بعضى گفته اند كه : طائر به معناى شر نيست ، بلكه به معناى آن علتىاست كه يا به انسان خير برساند يا شر، چون قوم صالح يا همه عرب همانطور كه باطير فال بد مى زدند، با طير نيز فال خوب مى زدند، و همانطور كه بعضى مرغها رانحس مى دانستند، بعضى ديگر را نيز داراى ميمنت مى پنداشتند، پس طائر در نزد عرب بهمعناى هر چيزى است كه دنبالش يا خير بياورد يا شر، همچنان كه در قرآن كريم نامهاعمال را كه يا خير است يا شر طائر خوانده و فرموده : (وكل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيمة كتابا). و چون آنچه از خير وشر كه به انتظار آدمى است به قضاء و حكم خداى سبحان است و در نامهاى نوشته شدهاست ، ناچار طائر همان كتابى خواهد بود كه مقدرات انسان در آن محفوظ شده است .
ليكن اين حرف صحيح نيست زيرا در ذيل آيه سوره اسرى آمده كه مراد از طائر نامهاعمال است ، نه كتاب مقدرات ، همچنان كه آيه بعدش كه مى فرمايد: (اقرء كتابك كفىبنفسك اليوم عليك حسيبا) بر اين گفته ما دلالت مى كند.
بعضى گفته اند: معناى جمله (بل انتم قوم تفتنون ) اين است كه شما مردمى هستيد كهعذاب خواهيد شد، ليكن آن معنا كه ما براى جمله مذكور كرديم مناسبتر است .


و كان فى المدينة تسعة رهط...



راغب مى گويد كلمه (رهط) به معناى خويشاوندان كمتر از ده نفر است . و بعضى گفتهاند تا چهل نفر را هم شامل مى شود.
بعضى ديگر گفته اند: فرق ميان رهط و كلمه (نفر) اين است كه كلمه رهط از سه و ياهفت تا ده را شامل مى شود و كلمه نفر از سه تا نه را.
و اما اينكه مراد از رهط چيست ؟ بعضى گفته اند: يعنى اشخاص و لذا تمييز براى عدد نهواقع شده ، چون معناى جمع را مى داده ، پس ‍ معلوم مى شود آنهايى كه بر سر سوگنداختلاف داشته اند نه نفر مرد بوده اند.
هم قسم شدن مفسدان براى قتل صالح عليه السّلامواهل او، و مكر خدا و هلاك ساختن آنان


قالوا تقاسموا باللّه لنبيتنه و اهله ثم لنقولن لويه ما شهدنا مهلك اهله و انالصادقون



كلمه (تقاسم ) به معناى شركت در سوگند است . و كلمه (تبييت )، به معناى سوءقصد در شب است . و كلمه (اهل ) به معناى آن كسى است كه : يك خانه ، او ومثل او را در خود جمع مى كند و يا خويشاوندى و يا دين آنان را جمع مى نمايد، (پساهل خانه و اهل دين و اهل بيت ، به معناى كسانى است كه يك خانه و يك دين و يك دودمان آنهارا با هم جمع كند) و شايد مراد از (اهله ) در آيه مورد بحث ، همسر و فرزندان باشد،به قرينه اينكه بعد از آن مى فرمايد: (ثمنقول لوليه ما شهدنا - آنگاه به وليش مى گوييم ما ناظر نبوديم ) و جمله (و انالصادقون ) عطف است بر جمله (ما شهدنا) و در حقيقت جزومقول قول و تتمه كلام است .
و معناى آيه اين است كه : آن جمعيتى كه فساد مى كردند به خدا سوگند خوردند و گفتند:ما شبانه او و اهل او را مى كشيم ، آنگاه صاحب خون آنان را اگر به خونخواهى برخاست وما را تعقيب كرد، مى گوييم كه ما حاضر و ناظر در هلاكتاهل او نبوده ايم و ما راست مى گوييم ، و معلوم است كه اگر شاهد و ناظر هلاكتاهل او نباشند، شاهد هلاكت خود او هم نيستند، حالا يا به ملازمه و يا بهقول بعضى به اولويت .
و چه بسا بعضى گفته اند كه جمله (و انا لصادقون )حال از فاعل در (نقول ) است ، يعنى ما به وليش چنين و چنان مى گوييم ، در حالى كهدر اين گفتار راستگو باشيم ،
چون ما هلاكت خودش و اهلش هر دو را شاهد بوديم : نه هلاكت اهلش به تنهايى را.
ولى اين وجه دلپسندى نيست و بيهوده خود را به زحمت انداختن است و البته وجوه ديگرىهم هست كه در آن بيش از اين وجه ، خود را به زحمت انداخته اند، در حالى كه هيچ لزومىندارد كه جمله را حال بگيريم ، تا به زحمت بيفتيم .


و مكروا مكرا و مكرنا مكرا و هم لا يشعرون



اما (مكر قوم صالح ) اين بود كه - بنا بر شهادت سياق قبلى - بر قصد سوء وكشتن صالح و اهل او تواطى و اتفاق كنند و سوگند بخورند و اما مكر خداى تعالى اينبود كه - به شهادت سياق لا حق - هلاكت همه آنان را تقدير كند.


فانظر كيف كان عاقبة مكرهم انا دمرناهم و قومهم اجمعين



كلمه (تدمير) به معناى هلاكت كردن است و چند ضمير جمع در آيه به (رهط) بر مىگردد. و اينكه فرمود: (عاقبت مكرشان اهلاك خود و قومشان بود)، جهتش اين است كه مكرآنان استدعا و اقتضاى مكر الهى را به عنوان مجازات دارد و همين مستوجب هلاكتشان و هلاكتقومشان گرديد.


فتلك بيوتهم خاوية بما ظلموا...



كلمه (خاويه ) به معناى خالى است از ماده (خوى ) به معناى خالى بودن ، و بقيهالفاظ آيه روشن است .


و انجينا الذين آمنوا و كانوا يتقون



در اين آيه مؤ منين را بشارت به نجات مى دهد و اگر در رديف آن فرمود (و كانوا يتقون) براى اين است كه تقوا مانند سپر است براى ايمان و نمى گذارد ايمان لطمه بخورد،همچنان كه فرموده : (و العاقبة للمتقين ) و نيز فرموده : (و العاقبة للتقوى ).
سوره نمل ، آيات 54 - 58 


و لوطا اذ قال لقومه ا تاتون الفحشة و انتم تبصرون 540) ائنكم لتاتونالرجال شهوة من دون النساء بل انتم قوم تجهلون (55) فما كان جواب قومه الا ان قالوااخرجوا آل لوط من قريتكم انهم اناس يتطهرون (56) فانجينه و اهله الا امراته قدرنها منالغابرين (57) و امطرنا عليهم مطرا فساء مطر المنذرين (58)



ترجمه آيات
و لوط (را به ياد آر) هنگامى كه به قوم خود گفت : شما كه چشم داريد (و زشتى و نتايجشوم اين كار را مى بينيد) چرا اين كار زشت را مى كنيد (54).
چرا شما از روى شهوت به جاى زنان به مردان رو مى كنيد، راستى كه شما گروهىجهالت پيشهايد (55).
جواب قومش جز اين نبود كه گفتند: خاندان لوط را از دهكده خويش بيرون كنيد كه آنانمردمى هستند كه پاكيزه خويى مى كنند (56).
پس وى را با كسانش نجات داديم مگر زنش كه او را در رديف باقيماندگان به شماربرده بوديم (57).
آنگاه بارانى عجيب بر آنان بارانديم و باران بيم يافتگان چقدر بد بود
بيان آيات
اين آيات اجمال داستان لوط را بيان مى كند، در اين چند آيه نيز مانند آياتقبل جانب انذار و تهديد بر جانب بشارت و نويد غالب است .
حكايت اجمالى داستان دعوت لوط عليه السّلام و تكذيب قوم او و هلاكتشان  


و لوطا اذ قال لقومه اتاتون الفاحشة و انتم تبصرون



اين آيه بطورى كه بعضى گفته اند: عطف است برمحل جمله (ارسلنا) در داستان سابق به فعلى كه در تقدير است و تقدير آن چنين است(و لقد ارسلنا لوطا) همچنان كه در داستان قبلى فرمود: (و لقد ارسلنا الىثمود...)
ممكن هم هست بگوييم عطف است بر اصل داستان ، آن وقتفعل (اذكر) را در تقدير بگيريم ، يعنى (و به ياد آر لوط را كه ...) و كلمه(فاحشة ) به معناى خصلتى است كه بى نهايت شنيع و زشت باشد، كه در اينجا مرادعمل زشت لواط است .
(و انتم تبصرون ) يعنى اين عمل زشت را در حالى انجام مى دهيد كه مردم هم آن را مىبينند و بنا بر اين معنا، جمله مورد بحث نظير جمله (و تاتون فى ناديكم المنكر) است .بعضى هم گفته اند: مراد از آن بصيرت قلب است ، يعنى با اينكه دلتان گواه بر اينزشتى و شناعت است ، ليكن اين معنا بعيد است .


ائنكم لتاتون الرجال شهوة من دون النساءبل انتم قوم تجهلون



اين استفهام براى انكار است و اگر دو تا از ادوات تاءكيد - ان و لام - را بر سر جملهاستفهاميه آورده ، براى اين است كه دلالت كند بر اينكه مضمون جمله در تعجب و استبعادبه حدى است كه احدى آن را نمى پذيرد و تصديق نمى كند. و جمله مزبور به هرحال به منزله تفسيرى است براى فحشاء.
(بل انتم قوم تجهلون ) - يعنى اين توبيخ ما فايدهاى ندارد، چون شما مردمى هستيدكه مى خواهيد هميشه جاهل بمانيد و با اين توبيخ و انكار و استبعاد ما متنبه نمى شويد واگر نفرمود: (بلكه شما از مردمى هستيد كهجهل مى ورزند) و به جاى آن فرمود: (بلكه شما مردمى هستيد كهجهل مى ورزيد) اين در حقيقت از باب به كار بردن مسبب در جاى سبب
است .


فما كان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوا آل لوط من قريتكم انهم اناس يتطهرون



يعنى قوم لوط جوابى نداشتند جز اينكه گفتند: خاندان لوط را از شهر خود بيرون كنيد،چون آنان مردمى هستند كه مى خواهند از اين عمل منزه باشند، البته معلوم است كه اين كهگفتند: (مى خواهند منزه باشند) به عنوان مسخره گفتند و گر نهعمل خود را زشت نمى دانستند، تا دورى از آن نزاهت باشد.


فانجيناه و اهله الا امراته قدرناها من الغابرين



مراد از كلمه (اهله ) اهل بيت لوط است ، چون در سوره ذاريات فرموده : (فما وجدنا فيهاغير بيت من المسلمين ) پس قهرا اهل لوط منحصر در هماناهل خانهاش مى شود و اينكه درباره همسر او فرمود: (قدرناها من الغابرين ) معنايش ايناست كه : ما او را از جمله باقى ماندگان در عذاب قرار داديم .


و امطرنا عليهم مطرا فساء مطر المنذرين



مراد از (مطر) در اينجا سنگريزهاى از سجيل است ، زيرا در جاى ديگر فرموده : (وامطرنا عليهم حجارة من سجيل ) و اگر كلمه (مطرا) - بارانى ، را نكرده آورد كهنوعيت را مى رساند، براى اين است كه بفهماند بارانى بر آنان بارانديم كه داستانىعظيم داشت .
سوره نمل ، آيات 59 - 81  


قل الحمد لله و سلم على عباده الذين اصطفى ءاللّه خير اما يشركون (59) امن خلقالسموات و الارض و انزل لكم من السماء ماء فانبتنا به حدائق ذات بهجة ما كان لكم انتنبتوا شجرها اله مع اللّه بل هم قوم يعدلون (60) امنجعل الارض قرارا و جعل خللها انهرا و جعل لها روسى وجعل بين البحرين حاجزا اله مع اللّه بل اكثرهم لا يعلمون (61) امن يجيب المضطر اذا دعاه ويكشف السوء و يجعلكم خلفاء الا رض اله مع اللّه قليلا ما تذكرون (62) امن يهديكم فىظلمت البر و البحر و من يرسل الريح بشرا بين يدى رحمته اله مع اللّه تعلى اللّه عمايشركون (63) امن يبدوا الخلق ثم يعيده و من يرزقكم من السماء و الارض اله مع اللّهقل هاتوا برهنكم ان كنتم صادقين (64) قل لا يعلم من فى السموات و الارض الغيب الا اللّهو ما يشعرون ايان يبعثون (65) بل ادرك علمهم فى الاخرةبل هم فى شك منها بل هم منها عمون (66) و قال الذين كفروا اذا كنا ترابا و اباونا ائنالمخرجون (67) لقد وعدنا هذا نحن و ءاباونا منقبل ان هذا الا اطير لاولين (68) قل سيروا فى الارض فانظروا كيف كان عقبة المجرمين (69)و لا تحزن عليهم و لا تكن فى ضيق مما يمكرون (67) و يقولون متى هذا الوعد ان كنتمصادقين (71) قل عسى ان يكون ردف لكم بعض الذى تستعجلون (2) و ان ربك لذوفضل على الناس و لكن اكثرهم لا يشكرون (3) و ان ربك ليعلم ما تكن صدورهم و مايعلنون (74) و ما من غائبة فى السماء و الا رض الا فى كتاب مبين (75) ان هذا القرانيقص على بنى اسرائيل اكثر الذى هم فيه يختلفون (76) و انه لهدى و رحمة للمؤ منين(77) ان ربك يقضى بينهم بحكمه و هو العزيز العليم (78)فتوكل على اللّه انك على الحق المبين (79) انك لا تسمع الموتى و لا تسمع الصم الدعاءاذا ولوا مدبرين (80) و ما انت بهدى العمى عن ضلالتهم ان تسمع الا من يومن بآياتنافهم مسلمون (81)



ترجمه آيات
بگو ستايش مخصوص خداى يكتا است و درود بر بندگان برگزيده اش ، آيا خدا بهتراست يا آن چيزهايى كه به جاى وى مى پرستند و شريك او مى گيرند؟ (59).
(آيا بتها) بهترند يا كسى كه آسمانها و زمين را آفريده ؟ و براى شما از آسمان آبىفرود آورده و با آن بوستانهاى خرم رويانيديم كه رويانيدن درخت آن كار شما نبودچگونه با اين خدا خدايى هست ؟ (نه ) بلكه آنان گروهى هستند كه انحراف پيدا كرده اند(60).
يا آنكه زمين را آرامگاه ساخت و در آن جويها پديد آورد و براى زمين كوههاى ثابت و پا برجا ايجاد كرد و ميان دو دريا مانعى قرار داد، چگونه با اين خدا خدايى هست ؟ (61).
يا آن كه درمانده ، وقتى كه او را بخواند اجابتش كند و محنت از او بر دارد و شما راجانشينان اين سر زمين كند، چگونه با اين خدا خدايى هست ؟ چه كم است اندرز گيرى شما(62) .
يا آنكه در ظلمتهاى خشكى و دريا هدايتتان مى كند و آنكه بادها را پيشاپيش رحمت خود نويدفرستد، چگونه با اين خدا خدايى هست ؟ خداى يكتا از آنچه با او شريك مى كنيد والاتراست (63).
يا آنكه خلق را پديد كند و آن را باز آورد و آنكه از آسمان و زمين روزيتان دهد، چگونه بااين خدا خدايى هست ؟ بگو اگر راست مى گوييد برهان خويش را بياوريد (64).
بگو در آسمانها و زمين جز خداى يكتا كسى غيب نداند و ندانند كه چه وقت زنده مى شوند(65).
مگر علم ايشان در باره آخرت كامل است ؟ (نه ) بلكه در مورد آن شك دارند بلكه (از اين همبدترند و) در باره آخرت اصلا كورند (66).
سانى كه كافرند گويند چگونه وقتى ما و پدرانمان خاك شديم دوباره از گور بيرونشدنى
باشيم (67).
پيش از اين نيز به ما و به پدرانمان اين وعده ها را داده بودند، اين جز همان داستانهاىخرافى گذشتگان نيست (68).
بگو در اين سرزمين بگرديد و بنگريد، سرانجام بزه كاران چسان بود (69).
غم آنان مخور و از آن نيرنگها كه مى كنند تنگدل مباش (70).
گويند اگر شما راست مى گوييد اين وعده چه وقت مى رسد (71).
بگو شايد شمهاى از آن عذاب كه به وقوع آن شتاب مى كنيد هم اكنون در پى شما است(72).
پروردگارت نسبت به اين مردم صاحب كرم است ، ولى بيشترشان سپاس نمى دارند (73).
پروردگارت آنچه را در سينه هايشان نهان است و آنچه آشكار كنند مى داند (74).
هيچ نهفته اى در آسمانها و زمين نيست مگر در نامهاى آشكار است (75).
اين قرآن براى بنى اسرائيل بيشتر چيزها را كه در باره آن اختلاف دارند حكايت مى كند(76).
و همين قرآن براى مؤ منان هدايت و رحمتى است (77).
پروردگارت به رأ ى خويش ميان ايشان داورى مى كند كه او نيرومند و دانا است (78).
توكل به خدا كن كه تو پيرو حق آشكارى (79).
تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى و نمى توانى كران را هنگامى كهروى بر مى گردانند و پشت مى كنند صدا كنى (80).
تو نمى توانى كوران را از ضلالتشان هدايت كنى تو فقط مى توانى سخنت را بهگوش آن كسانى كه به آيه هاى ما ايمان دارند و مسلمانند برسانى (81).
بيان آيات
در اين آيات از داستانهايى كه خداى سبحان به منظور ارائه نمونه اى از سنت جارى ورايج خود در نوع بشر از نظر هدايت (قبلا) ذكر كرده بود كه : چگونه راه سعادت را بهايشان نشان مى داده و راه يافتگان از ايشان به سوى صراط مستقيم را با رساندن بهمقام اصطفاء و با نعمتهايى عظيم ، گرامى مى داشته و آنان را كه به وى شرك مىورزيدند و از ياد او اعراض مى كردند به عذاب انقراض و بلاهايى الم انگيز مبتلا مىكرده است منتقل شده به حمد و سلام بر بندگان مصطفايش ، آن بندگان كه به مقاماصطفاء رسيدند، منتقل است به بيان اين نكته كه : تنها ذات اقدس او مستحق عبوديت است ،نه غير او از خدايانى كه شريكش كردند،
آنگاه دنباله كلام را به مساءله توحيد و اثبات معاد و آنچه مناسب آن از معارف حقهگوناگون است كشانده . پس مى توان گفت : سياق آيات اين سوره ، شبيه به سياقآيات سوره مريم است ، كه بيانش در همانجا گذشت .


قل الحمد لله و سلام على عباده الذين اصطفى ءاللّه خير ام ما يشركون



انتقال از داستانهاى انبياء و اقوامشان به زمان خاتم الانبياء و احتجاج با كفار زماناوصلى اللّه عليه و آله وسلم
گفتيم كه در آيات قبل ، داستانهايى از انبياى گذشته و امتهايشان آورد و در ضمن آنها بهسنت جارى خود در همه امتها اشاره كرد كه : با مؤ منين ايشان چه رفتارى كرد، انبياى آنانرا به مقام اصطفاء رسانيد سايرين را هم به مزيد احسان اختصاص داد، و با كفار ايشانچه كرد؟ آنان را به عذاب استيصال و انقراض دچار ساخت ، - و آنچه كرده همه خير وجميل بود و سنتش هم بر وفق حكمت بالغه اش ‍ جريان يافت - اينك از آن بيانمنتقل مى شود به وضع پيغمبر خاتمش (صلى اللّه عليه و آله ) و دستورش مى دهد كهخداى را حمد و ثناگوى و بر بندگان برگزيده شده اش سلام و تحيت بفرست و در آخرتقرير مى كند كه تنها او متعين براى عبادت است و غير او كسى و چيزى نيست كهشايستگى پرستش داشته باشد.
پس بنا بر اين در حقيقت بيان اين آيات از بابانتقال است ، نه نتيجه گيرى ، انتقال از داستانهاى گذشته به حمد و ثنا و تسليم وتوحيد، هر چند كه اين انتقال در حكم نتيجه گيرى نيز هست ، و ليكن نتيجه نيست ، چوناگر نتيجه داستانهاى قبل بود، جا داشت بفرمايد:(فقل الحمد لله ...) و يا بگويد: (فاللّه خير)، ولى چنين نفرمود.
پس ، جمله (قل الحمد لله ) امر به حمد خدا گفتن است ، به اينكه همه حمدهاى ديگر رانيز به حمد خداى تعالى ارجاع دهد، چون در آيات سابق بيان فرمود كه مرجع تمامىخلقها و تدبيرها به سوى خداست و او است كه هر چيزى را بر طبق حكمتش افاضه نموده ،هر جميلى را به مقتضاى قدرتش انجام مى دهد.
(و سلام على عباده الذين اصطفى ) - اين جمله عطف است بر ماقبل ، يعنى بر مقول (قل - بگو) و در اين كه ، دستور مى دهد به اين بندگانبرگزيده شده سلام كن ، اين معنا خوابيده كه نفس خود را از هر چه كه با اين تسليم ،ضديت دارد و مانع آن مى شود خالى كن ، چرا؟ براى اينكه نزد آن بندگان ، غير از هدايتالهى و آثار جميل آن چيزى نيست ، (تا نفس آن را بهانه قرار داده و از سلام بر آنان دريغبورزد) چون معناى سلام ، مقتضى تسليم شدن است .
پس ، در حقيقت امر به سلام ، امر ضمنى نيز هست به اينكه نفس را آمادهقبول آن هدايت كه نزد ايشان است و نيز آثار حسنه آن بكن ، بنا بر اين ، آيه شريفه بهوجهى در معناى آيه
(اولئك الذين هدى اللّه فبهديهم اقتده ) خواهد بود، دقت بفرماييد.
جمله (ءاللّه خير اما يشركون ) تتمه خطاب بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است و استفهام در آن براى تقرير است و مى فهماندكه خدا بهتر است و حاصل مقصود اين است كه : وقتى ثناء همه اش براى خدا است و اوستكه بندگان برگزيده شده اش را اصطفاء كرده . پس او بهتر است از آلهه اى كه ايشانمى پرستند، با اينكه نه خالقند و نه مدبر، مع ذلك آنها را حمد مى گويند وحال آنكه هيچ خيرى از دست آنها به ايشان افاضه نشده است .


امن خلق السموات و الا رض و انزل لكم من السماء ماء...



كلمه (حدائق ) جمع حديقه است ، كه به معناى بستان محدودى است كه آن را ديوارمحاصره كرده باشد و كلمه (ذات بهجة ) صفت حدائق است ، در مجمع البيان گفته :(ذات بهجه )، يعنى چيزى كه داراى منظرهاى نيكو است كه هر كس آن را ببيند مبتهج وخوشحال مى گردد و اگر به صورت جمع نفرمود: (ذوات بهجه )، به عنايت اين استكه در حدائق جماعت مراد است و جماعت هم مفرد مونث است .
كلمه (ام ) در آيه شريفه منقطعه است ، كه معناى (بلكه ) را مى دهد و كلمه (من )مبتدايى است كه خبرش حذف شده ، همچنان كه شق ديگر ترديد نيز حذف شده است . واستفهام در آيه تقريرى است كه شنونده را وادار مى كند كه به حق اقرار كند و تقديرآيه بطورى كه سياق بر آن دلالت دارد اين است كه :(بل امن خلق السموات و الارض ... خير اما يشركون ). و در چهار آيه بعد هم مطلب ازاين قرار است .
معناى آيه اين است كه : (بلكه آيا كسى كه آسمانها و زمين را خلق كرده ، و براى شما،يعنى به نفع شما از آسمان - بالاى زمين - آبى - بارانى - فرستاد و در نتيجهبا آن آب بستانهاى داراى بهجت و خرمى رويانديم كه در قدرت خود شما نبود، كه درختانآن را برويانيد. آيا با اين حال معبود ديگرى با خداى سبحان مى گيريد؟ و اين استفهام درحقيقت انكار و توبيخ است ).
در اين آيه - بطورى كه در سابقش ديديد - التفاتى از غيبت (آيا كسى كه آسمانها وزمين را خلق كرده ) به خطاب (رويانديم ) به كار رفته و روى سخن در (مى گيريد)،به مشركين شده است و نكته اين التفات ، تشديد توبيخ است ، چون توبيخ حضورىشديدتر از غيابى است . آرى مقام آيات قبل مقام تكلم بود، تكلم از كسى كه فردى ازخواص خود را در
حضور بندگان متمرد و معرض از عبوديتش مخاطب قرار مى داد و به او شكايت مى كرد و اوهم شكايت وى را به گوش بندگانش ‍ مى رسانيد، تا وقتى حجت تمام شد و اقامه بينهتكميل گرديد، آنچنان كه در جمله (ءاللّه خير اما يشركون ) ناگهان تاءسف وتاءثرش ‍ به هيجان آمده ، خطاب را از آن شخص به سوى همه بندگان گردانيده ، تاايشان را كه تاكنون اعراض داشتند، وادار بر اقرار به حق كند و براى همين منظور يكىپس از ديگرى آيات خود را به رخ آنان مى كشد و شركشان را انكار و توبيخ مى كند،كه شما از من به غير من عدول كرديد و شما بيشترتان نمى دانيد. و بسيار كم توجهيد،با اينكه مى دانيد كه من منزه از داشتن شريكم و شما هم هيچ برهانى بر ادعاى خودنداريد.
(بل هم قوم يعدلون ) - يعنى بلكه آنان مردمى هستند كه از حق به سوىباطل و از خداى سبحان به سوى غير او عدول مى كنند.
بعضى از مفسرين گفته اند: يعنى غير خدا را معادل و مساوى خدا مى دانند.
در اين جمله نيز، التفاتى از خطاب مشركين به غيبت به كار رفته ، چونقبل از اين جمله فرمود: (شما نمى توانيد درختش را برويانيد) و در اين جمله مى فرمايد(آنان مردمى هستند كه عدول مى كنند) كه در اين جمله روى سخن باز متوجه بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شده ، و دراول آن كلمه (بل ) را كه براى اعراض است آورده ، تا بفهماند: اىرسول من ! دنبال اينان را گرفتن و به حق وادار كردنشان هيچ فايده ندارد، چون از حقعدول خواهند كرد.


امن جعل الارض قرارا...



كلمه (قرار) مصدر و به معناى اسم فاعل ، يعنى قار و مستقر بين دو چيز است و كلمه(رواسى ) جمع راسيه است ، كه به معناى ثابت و ريشه دار است و مراد از رواسىكوهها است كه در زمين ريشه دارند و پاى بر جايند و كلمه (حاجز) به معناى مانعىاست كه بين دو چيز جاى داشته باشد.
معناى آيه اين است كه : بلكه ، آيا كسى كه زمين را پا بر جا كرد، تا شما را نلغزاند ودر شكافها كه در جوف آن است نهرها قرار داد و براى آن كوههاى ثابت و پابرجا درستكرد و بين دو دريا مانع نهاد تا آبهاى آن دو
بهم مخلوط نگردند، بهتر است يا آن شريك ها كه مى پرستيد؟! و آن گفتارى كه در آيهقبلى گذرانديم عينا در اين آيه نيز مى آيد.


امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الارض ءاله مع اللّه قليلا ماتذكرون



توضيح اينكه دعاى مضطر چون صادقانه است قطعا اجابت مى شود (امن يجيبالمضطراذا دعاه و يكشف السوء)
مراد (از اجابت مضطر وقتى كه او را بخواند) اين است كه خدا دعاى دعا كنندگان رامستجاب و حوائجشان را بر مى آورد، و اگر قيد اضطرار را در بين آورد براى اين است كهدر حال اضطرار ، دعاى داعى از حقيقت برخوردار است و ديگر گزاف و بيهوده نيست ، چونتا آدمى بيچاره و درمانده نشود، دعاهايش آن واقعيت و حقيقت را كه درحال اضطرار واجد است ندارد، و اين خيلى روشن است .
قيد ديگرى براى دعا آورده و آن اين است كه فرموده : (اذا دعاه - وقتى او را بخواند)،و اين براى آن است كه بفهماند خدا وقتى دعا را مستجاب مى كند كه داعى ، به راستى اورا بخواند، نه اينكه در دعا رو به خدا كند ودل به اسباب ظاهرى داشته باشد و اين وقتى صورت مى گيرد كه اميد داعى از همهاسباب ظاهرى قطع شده باشد، يعنى بداند كه ديگر هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند گرهاز كارش بگشايد، آن وقت است كه دست و دلش با هم متوجه خدا مى شود و در غير اينصورت همانطور كه گفتيم غير خدا را مى خواند.
پس ، اگر دعا صادق بود، يعنى خوانده شده فقط خدا بود و بس ، در چنين صورتى خدااجابتش مى كند و گرفتاريش را كه او را مضطر كرده بر طرف مى سازد، همچنان كه درجاى ديگر فرموده : (ادعونى استجب لكم ) كه در اين آيه بطورى كه ملاحظه مىفرماييد هيچ قيدى براى دعا نياورده جز اينكه فرموده در دعا مرا بخوانيد. باز در جاىديگر فرموده : (و اذا سئلك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان ) بطورىكه مى بينيد تنها اين شرط را آورده كه در دعا او را بخوانند، و ما در جلد دوم اين كتاب درذيل همين آيه بحثى پيرامون دعا گذرانديم .
بيان فساد گفتار برخى مفسرين در ارتباط با آيه شريفه  
از بيانى كه گذشت فساد گفتار بعضى از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند: لام در(المضطر) لام جنس است ، نه لام استغراق ، براى اينكه چه بسيار دعاها كه مى بينيماجابت نمى شود. پس ، مراد از اين آيه اين است كه اجابت دعاى مضطر هر جا كه اجابت شوداز ما است ، نه اينكه هر دعايى كه شود ما اجابت مى كنيم .
وجه فساد آن اين است كه تعبير در مثل (ادعونى استجب لكم )، و در (فانى قريب اجيبدعوة الداع اذا دعان )، تعبيرى است كه با تخلف دعا از استجابت نمى سازد. و اما اينكهگفت : (چه بسيار دعاها كه مى بينيم اجابت نمى شود) به هيچ وجه قبولش نداريم وآنچه از دعاهاى غير مستجاب كه در نظر وى است ، در حقيقت دعا نيست ، چون داعى در آنها خدارا به صدق نمى خواند، كه بيانش ‍ گذشت .
علاوه بر اين در اين ميان آيات بسيارى ديگر نيز هست كه دلالت مى كند بر اينكه انسانهنگامى كه مضطر شد، مثلا، در كشتى سوار شد و خود را در معرض خطر ديد، در آنجا خداىرا مى خواند و خدا هم اجابتش مى كند مانند آيه (و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه اوقاعدا او قائما) و نيز آيه (حتى اذا كنتم فى الفلك ... و ظنوا انهم احيط بهم دعوا اللّهمخلصين له الدين ).
و چطور ممكن است نفس آدمى به توجه غريزى و فطريش به امرى متوجه شود كه اطمينانبه آن ندارد. پس ، حكم فطرت در اين مساءله عينا نظير حكم اوست در وقتى كه حاجت خود رانزد كسى مى بيند و مى داند كه او آن را ايجاد و تدبير مى كند و يقين دارد كه او كسىاست كه حاجتش را برمى آورد، همانطور كه در اين صورت فطرتش حكم مى كند به اينكهحاجتش را از او بخواهد در مساءله مورد بحث نيز فطرت ، آدمى را به دعا و خواندن خدا وعرض حاجت به پيشگاه او وا مى دارد، چون در فرض مساءله انسان دريافت مى كند كهتمامى اسبابهاى ظاهرى از كار افتادهاند.
حال اگر بگويى : بسيارى از اوقات ، ما در حوائج خودمتوسل به اسباب ظاهرى مى شويم ، در حالى كه يقين نداريم كه در رفع حاجت ما تاءثيردارد، فقط و فقط به اميد تاءثير، متوسل مى شويم ، پس چنان نيست كه گفتيد ممكن نيستنفس به چيزى دل ببندد كه اطمينانى بدان ندارد.
در جواب مى گوييم آنچه ما گفتيم ، توجه و تعلق غريزى قلب بود و آنچه شما مىگوييد توجه فكرى است ، كه منشاش طمع و اميد است و اين با آن فرق دارد، بله ، البتهدر ضمن توجه و توسل فكرى توجه غريزى فطرى نيز هست ، ولى نه به خصوص آنسببى كه فكر
متوجه آن است ، بلكه مطلق سبب ، و مطلق سبب هم هرگز تخلف نمى پذيرد (مثلا بيمارىكه براى نجات از بيمارى اش متوسل به دارو و درمان مى شود، فطرت او، او را به چنينكارى واداشته ، يعنى به او فهمانده كه شفا دهنده اى هست ، ولى فكر او به اين طمعافتاده كه شايد آن شفا دهنده اين دارو بوده باشد، پس اگر دارو، درمان نكرد آن حكمفطرى نقض نشده است ).
و نيز از بيان ما، فساد گفتار آن مفسر ديگر روشن مى شود كه گفته است : (مراد ازمضطر وقتى كه او را بخواند، گنهكارى است كه استغفار كند، چون خدا او را مى آمرزد وهمين آمرزش اجابت او است ).
وجه فساد گفتارش اين است كه - گفتيم - لام در (المضطر) استغراق را مى رساند واينطور نيست كه هر استغفارى مغفرت را به دنبال داشته باشد و خدا هر استغفار كننده اىرا بيامرزد، علاوه بر اين كه هيچ دليلى بر اين تقييد نداريم ، آيه شريفه در باره مطلقمضطر است ، و شما نمى توانيد بدون دليل ، مختص به گنه كارش كنيد.
مقيد بودن اجابت به مشيت خدا منافاتى با استغراق ندارد  
بعضى از صاحبان اين نظريه در رفع اشكال استغراق گفته اند كه : استغراق بهحال خود باقى است ، چيزى كه هست بايد آن را مقيد به مشيت خدا كرد، زيرا خود خداىتعالى اجابت را مقيد بدان نموده ، و فرموده است : (فيكشف ما تدعون اليه ان شاء).
ولى اين جواب نيز كافى نيست ، زيرا آيه سوره انعام سياقى دارد كه نمى تواند آيهاجابت مضطر را تقييد كند و اينك تمامى آيه انعام(قل ارايتكم ان اتيكم عذاب اللّه او اتتكم الساعة اغير اللّه تدعون ان كنتم صادقينبل اياه تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان شاء - بگو به من خبر دهيد اگر راست مىگوييد در صورتى كه عذاب خدا شما را دريابد، و يا قيامتتان بپا شود، آيا باز هم غيرخدا را مى خوانيد؟ نه ، بلكه تنها و تنها او را مى خوانيد، پس اگر بخواهد حاجتتان رابرمى آورد) و مساءله قيامت قضايى است محتوم ، كه درخواست نشدن آن ممكن نيست ، همچنانكه ممكن نيست انسان بطور حقيقت آن را طلب كند. و اما آن لنگه ديگر آيه ، يعنى عذاب الهى، اگر رفع آن عذاب را از مسير واقعى آن بخواهد، يعنى توبه كند و ايمان حقيقى به خدابياورد، بطور قطع حاجت را برمى آورد، همچنان كه از قوم يونس عذاب را بر داشت ، چونرفع آن را از مسير واقعى آن خواستند، يعنى توبه كردند و ايمان حقيقى آوردند. اما اگراز اين مسير نباشد، بلكه بخواهند حيله كنند و براى نجات خود نيرنگ بزنند، قطعا
مستجاب نمى شود، چون طلب و خواستن ، خواستن حقيقى نيست ، بلكه مكر و نيرنگ است درصورت طلب ، همچنان كه نظير آن را خداى تعالى از فرعون حكايت كرده است وقتى دچارغرق شدن شد (قال آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنوااسرائيل و انا من المسلمين الان و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين ) و نيز از اقوامى ديگرحكايت كرده كه وقتى دچار عذاب خدا شدند: (قالوا يا ويلنا انا كنا ظالمين فما زالتتلك دعويهم حتى جعلناهم حصيدا خامدين ).
و كوتاه سخن اينكه ، مورد آيه سوره انعام كه قيد (ان شاء) را داشت ، موردى است كهچون هم ممكن است طلب در آن حقيقى باشد و هم غير حقيقى ، لازم بود كشف ضر و اجابت را درآن مقيد به مشيت كند، و بفرمايد: اگر خدا بخواهد حاجتشان را برمى آورد و قهرا
اين در موردى است كه درخواستشان حقيقى و با ايمان خالص باشد، نه آنجا كه درخواستاز باب نيرنگ بوده باشد، به خلاف آيه مورد بحث و ساير آيات راجع به اجابت دعا،كه در خصوص موردى است كه - همانطور كه گفتيم - نيرنگ در آن تصور ندارد و دعادر آن مورد دعاى حقيقى است ، يعنى تنها و تنها خدا خوانده مى شود.
(و يجعلكم خلفاء الا رض ) - آنچه از سياق استفاده مى شود اين است كه : مراد از(خلافت )، خلافت زمينى باشد كه خدا آن را براى انسانها قرار داده ، تا با آن خلافتدر زمين و هر چه مخلوق زمينى است به هر طورى كه خواستند تصرف كنند همچنان كهدرباره اين خلافت فرمود: (اذ قال ربك للملائكة انىجاعل فى الارض خليفة ).
خليفه بودن انسان در زمين مستلزم كشف سوء او و رفع موانع از پيش پاى اوست
توضيح اينكه تصرفاتى كه انسان در زمين و مخلوقات زمين مى كند، امورى است كه بازندگى و معاشش ارتباط دارد و گاهى ناگواريها وعوامل سوء او را از اين تصرف باز مى دارد، در نتيجه آن سوء كه وى را مضطر و بيچارهنموده و از خدا كشف آن سوء را مى خواهد، حتما چيزى است كه نمى گذارد او تصرفى راكه گفتيم بكند، يا تصرفات او را
محدود مى سازد و از بعضى از آنها جلو گيرى مى كند و درب زندگى و بقاء و همچنينساير تعلقات زندگى را به روى او مى بندد، پس ‍ اگر خداى تعالى در چنين فرضىبه دعاى آن شخص مضطر ، كشف سوء از او بكند، در حقيقت خلافتى را كه به او داده بودتكميل كرده است .

next page

fehrest page

back page