بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 12, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و معناى (ان تميد بكم ) اين است كه : اگر خدا در روى زمين كوههائى قرار داد براىجلوگيرى از اين بود كه مبادا زمين ، شما را به چپ و راست بلغزاند، و بخاطر همين ناآرامى زمين ، نظام زندگيتان مختل گردد.
(وانهارا) - يعنى و نهرهائى جارى ساخت تا بتوانيد آن را به آسانى به زراعتها وبستانهاى خود برسانيد، و حيوانهاى اهلى خود را سيراب كنيد.
(و سبلا لعلكم تهتدون ) - اين جمله عطف است بر جمله و (انهارا)، و معنايش اين استكه خدا راههائى بسوى هدف هدايتى كه از شما اميد مى رود قرار داد، و اين راهها بعضىطبيعى است مانند مسافتهائى كه ميان دو سرزمين قرار داشته ، آن دو را بهموصل مى كند، بدون اينكه حائل و مانعى آن را قطع كرده باشد، مانند زمين هموارى كه مياندو كوه قرار دارد، و بعضى ديگر مصنوعى است ، مانند آن راهى كه در اثر رفت و آمدبسيار، خود به خود به وجود مى آيد، و يا جاده هائى كه آدمى به دست خود درست مى كند.
و از ظاهر سياق چنين بر مى آيد كه مقصود از(سبل ) عموم راههاست ، كه هر دو قسم راه راشامل مى شود، و هيچ مانعى ندارد كه آن راههائى كه مصنوع بشر است نيز به خدا نسبتداده شود، زيرا مى بينيم كه در همين آيات ، نهرها و علامتها را هم به خدا نسبت داده ، بااينكه غالبا نهر و علامت را بشر درست مى كند، همچنانكه مى بينيم بتهائى را كه دستبشر مى تراشد نسبت به خدا داده و آنها را خلق خدا ناميده و فرموده : (و الله خلقكم و ماتعملون ).
جهتش هم اين است كه همه اينها هر چه باشد آثار مجعولات خداى تعالى است ، خداست كهآنها را خلق كرده و داراى اثر قرار داده ، البتهجعل در مثالهاى مذكور جعل با واسطه است يعنى خدا خلق كرده اما با دست بشر.


و علامات و بالنجم هم يهتدون



كلمه (علامات ) جمع علامت است ، و علامت آن چيزى است كه نشانه چيز ديگرى باشد وكلمه مذكور عطف بر كلمه (انهارا) است ، يعنى و خدا علامتهائى قرار داد كه شما با آن، به چيزهائى استدلال مى كنيد كه از حستان غايب است ، و مقصود از آن علامتها، آيه ها ونشانه هاى طبيعى و يا وضعى است كه هر يك بر مدلولى دلالت مى كند، و از آن جمله ،شاخصها و واژه ها و اشاره ها و خطوط و امثال اينها است كه يا به طبيعت خود و يا بطورقراردادى دلالت بر مدلولى مى كند.
خداى سبحان سپس راه يافتن بوسيله ستارگان را ذكر مى كند و مى فرمايد: (و بالنجمهم يهتدون )، و با اينكه جا داشت بر طبق سياق قبلى صيغه مخاطب بياورد صيغه غائبآورد و فرمود: (يهتدون ) براى اين بود كه نخواسته است كلمه (تهتدون ) كه درآيه قبلى بود تكرار شود.
آيه قبلى يعنى آيه (و على الله قصد السبيل و منها جائر و لو شاء لهديكم اجمعين ) كهمتعرض هدايت معنوى است ، در وسط آيات مربوط به نعمتهاى صورى و ظاهرى ، جنبه جمله(معترضه ) به خود گرفته ، هر چند جا داشت بعد از جمله (و بالنجم هم يهتدون )كه مربوط به هدايت صورى است واقع شود (چون بعد از به ميان آمدن هدايت صورىمناسب است هدايت معنوى هم به ميان آيد) و ليكن چون باعث اشتباه مى شد، و بوئى ازتناقض به خود مى گرفت ، لذا در همين جا كه قرار گرفته هر چندشكل جمله معترضه را دارد مع ذلك در جاى بهترى قرار گرفته است .
اركان سه گانه الوهيت و ربوبيت : خالق بودن ، منعم بودن و عالم بودن به درونوبرون انسان


افمن يخلق كمن لا يخلق ... الهكم اله واحد



اين آيات ، حجت مذكور در سابق را بطور اجمال تقرير مى كند، چون در آيات سابق كهشانزده آيه بود يك دليل مفصلى براى توحيد ربوبيت اقامه شده بود، كه اين آيهاجمال آنها است و مى فرمايد: خداى سبحان ، خالق هر چيزى است پس او است كه اين نعمتهارا - كه به شمار در نمى آيد، و نظام كون بدون آنها منتظم نمى شود - ارزانى داشته، و عالم به سر و علن آنها است ، پس او است يگانه مالك هر چيز، و يگانه مدبر هر چيز،و او است پروردگار هر چيز، و هيچ يك از اين خدايان دروغين كه مشركين درست كرده اند،هيچ يك از اين صفات را ندارند، پس هيچ يك از آنها ربوبيت ندارند، و تنها معبود در عالميكى است و لا غير، و آن خداى عز اسمه است .
از همينجا فساد گفته بعضى از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند: اين آيات ، مسالهتوحيد را از دو طريق اثبات مى كنند،
يكى راه خلقت و يكى راه نعمت . بيان فسادش هم اين است كه راه خلقت ، تنها توحيد خالق وصانع را اثبات مى كند، كه بت پرستان هم آن راقبول دارند، و در زمينهاى كه روى سخن با آنان است احتياج نيست به اينكه توحيد صانعاثبات شود، زيرا آنان نه وجود خدا را انكار مى كنند و نه اينكه خدا خالق هر چيز حتىبتهاى ايشانست ، و اقرار دارند كه بتهايشان خالق هيچ چيز نيستند، بلكه از اين رو براىآنها سهمى از تدبير قائل بودند كه گفتند خدا تدبير عالم و امر شفاعت را به آنهاواگذار كرده ، و در مقابل چنين مردمى چه فائده دارد كهاصل صانع اثبات شود؟ پس در اين آيات مقصود اثبات صانع نيست ، و اگر نعمتها را هماسم برده براى تثبيت امر نعمت بوده ، چون وقتى طرف ،قبول دارد كه خدا خالق هر چيزى است بايد او را متوجه كرد كه پس آثار مخلوقات او كههمانا تنعم ما از آنها است ، نيز از خداست و او است كه اين همه نعمت را در اختيار ما گذارده ،و چون وجود اين نعمتها از آن او و ملك او است ، و ملكيت او نهباطل مى شود و نه به ديگرى منتقل مى گردد و نهتبديل قبول مى كند، پس منعم حقيقى ما نيز تنها او است ، و هيچ موجود ديگرى غير او سهمىاز منعم بودن را ندارد، حتى خود نعمت هم نعمت بودنش از خودش نيست و ولى نعمت ما نخواهدبود، چون هم خودش ‍ و هم اثرش هر دو ملك خداست .
و بهمين جهت بود كه خداى تعالى تنها به مساله خلقت و انعام اكتفاء نكرد، (چون اگرصرف اين دو باعث شود كه انسان در برابر خالق و دارنده نعمت ، خاضع شود و او رابپرستد بايد مردم ابرها را هم كه باران مى فرستند بپرستند) بلكه مساله تدبير راهم دخيل دانست و جمله (و الله يعلم ما تسرون و ما تعلنون ) را هم ضميمه فرمود و تابفهماند كه خالق و منعمى را بايد پرستيد كه عالم هم باشد تا بدينوسيله مدبر مخلوقخود بوده و هر مخلوقى را بسوى كمال مطلوبش راهنمايى كند، و راه سعادتى را كهبرايش مقدر كرده به او بنماياند و معلوم است كه عبادت وقتى عبادت و پرستش واقعىاست كه معبود، عالم به عبادت عابد خود باشد، و خضوع و خشوع او را ببيند.
پس مجموع هر دو دسته آيات ، يعنى آيات مربوط به خلقت و آيات مربوط به عظمت همهمقدمات يك دليلند، كه بر توحيد ربوبيت اقامه شده ، تا دوگانه پرستان و بتپرستان كه آن را منكر بودند دست از انكار خود بردارند. پس در اينكه فرمود: (افمنيخلق كمن لا يخلق افلا تذكرون ) صفات خدائى را با صفات غير خدا مقايسه كرده تابفهماند كه غير او نمى توانند معبود باشد، و صفات خدا با صفات غير خدا يكسان نيست ،و استفهام در آن استفهام انكارى است ، و مراد از (كسى كه خلق نمى كند) همان خداياندروغين آنان است كه مى پرستيدند.
بيان اين مطلب هم - همانگونه كه از بيان گذشته روشن شد - اين است كه خداىسبحان ، موجودات را خلق مى كند و در خلقتش ‍ هم استمرار دارد، پس چنين كسى با كسى كههيچ خلق نمى كند يكسان نيست ، زيرا خدا موجودات را خلق مى كند و مالك آنها و آثار آنهااست ، آثارى كه نظام خود آنها و نظام عام عالم به آنها بستگى دارد.
بيان نكته اى كه در تعليل (و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها) به (اللهلغفور رحيم ) وجوددارد و اينكه فرمود: (و ان تعدوا نعمة الله لاتحصوها ...)اشاره است به زيادى نعمتهاى الهى ، و كثرتى كه از حيطه شمارشبيرون است ، چون درحقيقت ، هيچ موجودى نيست مگر آنكه در مقايسه با نظام كلىعالم ، نعمت است ، هر چند كهبعضى از موجودات نسبت به بعضى ديگر، نعمتنباشد.
خداى سبحان همين بسيارى نعمت را تعليل مى كند به اينكه : (ان الله لغفور رحيم ) واين خود از لطيف ترين و دقيق ترين تعليل ها است ، چون با اين تعبير مى فهماند كهخروج نعمت از حد شمارش ، از بركات دو صفت مغفرت و رحمت اوست ، با مغفرتش كه همانپوشاندن است بدى نقص و قصور اشياء را مى پوشاند و با رحمتش كه اتمام نقص ورفع حاجت است ، خير و كمال هر چيزى را ظاهر مى سازد و به زيور جمالش مى آرايد، بنابر اين ، مغفرت و رحمت او بر تمامى موجودات گسترده است ، چون هر چيزى را كه فرضكنى وقتى براى چيز ديگرى خير و نفع شد، در نتيجه نسبت به آن نعمت حساب مى شودپس بعضى از اشياء نسبت به بعضى ديگر نعمت است ، در نهايت نعمت خدا همان سعه وعموميتى را دارد كه مغفرت و رحمتش دارد، و بهمين جهت فرمود: (ان تعدوا نعمة الله لاتحصوها) (دقت فرماييد).
اين آيه از آياتى است كه در آن مغفرت بكار رفته بدون اينكه سخنى از گناه كه درعرف متشرعه عبارت است از معصيت امر مولوى به ميان آمده باشد. جمله (و الله يعلم ماتسرون و ما تعلنون ) اشاره است به ركن سوم از اركان ربوبيت كه همان علم باشدچون (اله ) اگر متصف به علم نباشد عبادت كردن و نكردن بندگان برايش يكسان است، پس عبادت او لغو و بى اثر خواهد بود، ناگزير لازم است كه رب معبود، داراى علمباشد، البته نه هر علمى ، بلكه علم به ظاهر و باطن بنده اش ، زيرا قوام عبادت ، بهنيت است ، و عمل وقتى عبادت محسوب مى شود كه با نيت صالح انجام شده باشد، و نيت هممربوط به ضمير و باطن بنده است ، و علم به اينكه عبادت ، حقيقت معناى خود را واجد است،
پيدا نمى شود مگر با احاطه معبود به ظاهر و باطن بنده ، و خداى عز وجل عالم است به آنچه كه انسان پنهان مى دارد و آنچه كه آشكار مى سازد، همانطور كه اوخالق و منعم است ، و بخاطر خلقت و انعامش مستحق پرستش است .
از همينجا روشن مى گردد كه : چرا در آيه شريفه در بيان علم خدا، تعبير مذكور انتخابشده ، با اينكه ممكن بود بفرمايد: (عالم الغيب و الشهادة ) و يا بفرمايد: (و اللهبكل شى ء عليم )، ولى فرمود: (و الله يعلم ما تسرون و ما تعلنون )، پس جهتاينكه علم به اسرار و آشكار را علت آورد، آنهم اسرار و آشكار انسانها، براى اين بودكه سخن در باره عبادت انسانها در برابر پروردگارشان بود، و در علم به عبادت ، كهامرى است هم مربوط به بدن و اعضاى عبادت كننده و هم به قلب واحوال او لذا لازم است كه معبود، داناى به باطن و ظاهر عبادت كننده اش باشد، و به نيتدرونى و احوال و حركات بدنى او آگاه باشد.
و جمله (و الذين يدعون من دون الله لا يخلقون شيئا و هم يخلقون ) اشاره است بهفقدان ركن اول از اركان ربوبيت در بتها و معبودهاى مشركين ، و چون ركناول ربوبيت را ندارند قهرا ركن دوم را هم كه از فروعات ركناول است و عبارت است ازدادن نعمت ، ندارند.
بهمين جهت معبودهاى آنان ، آلهه و ارباب نيستند بلكه خداىمتعال رب است .
و اينكه فرمود: (اموات غير احياء و لا يشعرون ايان يبعثون ) اشاره است به فقدان ركنسوم از اركان ربوبيت در بتهاى بت پرستان ، و آن ركن عبارت است از علم به سر وآشكار ايشان ، و در اين نفى ، مبالغه كرده واصل حيات و زندگى را كه مستلزم داشتن علم است نفى كرده كه نفى آن مستلزم نداشتن مطلقعلم است تا چه رسد به نوع اكمل آن كه همان علم به ظاهر و باطن انسان است ، و فرموده :(مردگانى هستند بى جان ) اول مرگ را براى ايشان اثبات كرده ، كه هيچ وقت با دركو شعور نمى سازد، سپس همان مرگ را با بى جانى تاكيد نموده است .
و اگر از ميان همه وجوه جهل بتها خصوص علم به اينكه : (مردم چه وقت مبعوث مىشوند) را ذكر كرده به اين مناسبت است كه روز بعث ، روز پاداش انسانها است ، و بر(اله معبود) لازم است كه روز پاداش دادن به بندگانش را بداند زيرا بايد بداند كهچه روزى بندگان خود را در ازاى بندگيشان پاداش مى دهد ولى اين بتها از چنين روزىخبر ندارند، پس چگونه مى توانند (اله معبود) باشند؟
از همينجا روشن مى شود كه ضمير اول ، يعنى ضمير جمع (لا يشعرون ) به اصنام ، وضمير دوم يعنى ضمير جمع (يبعثون ) به مشركين برگردد،
و اين صحيح نيست كه هر دو ضمير را به اصنام برگردانيم ، زيرا علم به (روز بعث) مختص بارى تعالى است ، و از غير او محجوب بوده وجهل به آن مختص اصنام نيست . از اين وجه باطل ترقول بعضى است كه گفته اند: هر دو ضمير به مشركين بر مى گردد. (دقت بفرماييد ).
آيات شريفه مورد بحث هر چند ظاهر سياقش نفى ربوبيت اصنام است ليكن با كمترين دقتمعلوم مى شود كه همين بيان در نفى ربوبيت صاحبان اصنام يعنى ملائكه مقرب و جن وكملين بشر و كواكب ، و هر معبود ديگرى كه وثنى ها مى پرستند نيز جريان دارد، براىاينكه آنها نيز هيچ يك خالق و منعم و عالم بالاصاله نيستند، و اگر هم از اين صفات چيزىرا و يا همه را دارند از خداى سبحان دارند، وحال آنكه رب حقيقى آن كسى است كه اين صفات را بالاءصاله و مستقلا داشته باشد (دقتبفرماييد).
در اين دو آيه ، يعنى آيه (و الذين يدعون من دون الله ... يبعثون ) التفات از خطاببه غيبت بكار رفته و شايد نكته آن اين بوده كه در هر دو مساله معاد و روز بعث كهمشركين منكر آن بودند به ميان مى آيد، لذا خطاب از ايشان بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) متوجه شده تا بدين وسيله ، هم مطلب بيان شدهباشد و هم با اعتراض آنان مواجه نگردد.
و اينكه فرمود: (الهكم اله واحد) بيان نتيجه دليلى است كه در آيات قبلى اقامه شد، ومعنايش اين است كه وقتى ثابت شد كه خداى تعالى واجد شرايط الوهيت است و اوست كهمعبوديتش به حق است ، و غير او خدايانى كه مشركين ادعا مى كنند هيچ يك ، واجد آن شرايطنيستند، يعنى نه خالقند، نه منعم و نه عالم ، پس اين نتيجهحاصل مى شود كه الهكم اله واحد، معبودى كه شما سزاوار است بپرستيد معبود واحدى است ،و لازمه اين معنا اين است كه چنين معبودى منحصر به خداى عز اسمه باشد.
بحث روايتى
در مجمع البيان گفته است چهل آيه از اول اين سوره مكى و ما بقى ، يعنى از آيه (والذين هاجروا فى الله من بعد ما ظلموا لنبوئنهم ) تا آخر سوره مدنى است ، (بهنقل از حسن و قتاده ). و بعضى گفته اند: به استثناى سه آيه آخر كه مربوط به هنگاممراجعت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از جنگ احد است و با آيه (و ان عاقبتمفعاقبوا) شروع مى شود همه مكى است ، و آن سه آيه ما بين مكه و مدينهنازل شده است (به نقل از ابن عباس و عطاء و شعبى ) و در يكى از روايات منقوله از ابنعباس دارد كه بعضى از آيات ، مكى و بعضى ديگر مدنى است ، آيات مكى آن ازاول سوره است تا جمله (و لكم عذاب عظيم ) و مدنى آن از آيه (و لا تشتروا بعهد اللهثمنا قليلا) تا جمله (باحسن ما كانوا يعملون ) است . مؤ لف : ما قبلا هم گفتيم كهآنچه از سياق به دست مى آيد با همه اين نقلها مخالف است .
رواياتى در ذيل آيه (اتى امر الله فلا تستعجلوه )
و در تفسير عياشى از هشام بن سالم از بعضى از اصحاب ما از امام صادق (عليه السلام )روايت كرده كه گفت : از آن جناب از معناى آيه (اتى امر الله فلا تستعجلوه ) پرسيدم، فرمود: وقتى خدا از امرى به پيامبرش خبر مى دهد كه واقع خواهد شد، شما ديگر عجلهمكنيد تا وقتش فرا رسد. و فرمود: وقتى خدا از چيزى خبر ميدهد (و مى فرمايد) گويا آنرا آمده حساب مى كند، و لذا در اين آيه مى فرمايد: (امر خدا آمد در آن عجله مكنيد).
مؤ لف : گويا مى خواهد اشاره به اين كند كه تعبير به ماضى براى تحقق وقوع وحتميت آن است . و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه گفتوقتى (اتى امر الله ) نازل شد اصحابرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مضطرب شدند تا جمله (فلا تستعجلوه ) آمدآرام گشتند.
و نيز در همان كتاب است كه ابن جرير و ابن منذر از ابن جريح روايت كرده اند كه گفت :وقتى آيه (اتى امر الله فلا تستعجلوه )نازل شد مردانى از منافقين به يكديگر گفتند: اين مرد مى پندارد كه امر خدا آمد، پسپاره اى از كارها را كه مى كرديد نكنيد تا ببينيم آن امر چيست و وقتى ديدند چيزىنازل نشد و عذابى نيامد گفتند پس براى هميشه خاطرتان جمع باشد كه عذابى در كارنيست . سپس اين آيه نازل شد: (اقترب للناس حسابهم ...)، گفتند: اين مرد همان پندارقبليش را از سر گرفته و چون ديدند عذابى نيامد، گفتند ديگر مطمئن باشيد كه عذابىنخواهد آمد، آنگاه آيه (و لئن اخرنا عنهم العذاب الى امة محدودة ...)نازل شد.
مؤ لف : اين روايت دلالت مى كند بر اينكه قبل از هجرت هم در ميان مسلمانان عده اى منافقبوده اند همچنانكه روايت ديگرى نيز شاهد اين معنا است .
و در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردويه و حاكم (وى حديث راصحيح دانسته ) از عقبة ابن عامر روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:قبل از آمدن قيامت ابر سياهى از طرف مغرب مانند سپر به شما روى مى آورد و در آسمانبطور دائم بالارود تا تمامى صفحه آسمان را بپوشاند آنگاه منادى ندا مى كند: يا ايهاالناس ! مردم به يكديگر متوجه مى شوند كه من چنين صدايى شنيدم ، شما هم شنيديد؟بعضى مى گويند آرى شنيدم ، بعضى ديگر شك مى كنند تا آنكه بار ديگر منادى ندا مىكند: يا ايها الناس ! باز از يكديگر مى پرسند، آيا چنين صدايى شنيديد؟ مى گويند:آرى ، آنگاه ندا مى رسد: (ايها الناس اتى امر الله فلا تستعجلوه ).
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) اضافه كردند پس به آن خدايى كه جانم بهدست او است اين قدر مهلت نمى دهد كه دو نفر بزاز كه پارچه را باز كرده اند، تا كنند ويا مردى كه حوض را پر مى كند، از آن به كسى يا حيوانى آب دهد، و يا مردى كه شترخود را مى دوشد، از شيرش بياشامد و يا هر كس ديگر كه سرگرم كار خويش است از كاردست بكشد.
نقد استدلال برخى از علماء به روايات فوق الذكر
مؤ لف بعضى از علماء خواسته اند از اين روايات سه گانه - كه در معناى اين روايات، روايات ديگرى نيز هست - بفهمند كه مراد از (آمدن امر)، آمدن روز قيامت است ، و ليكنروايات چنين دلالتى ندارد.
اما روايت اول ، براى اينكه صرف اضطرابدليل نمى شود بر اينكه آن مردم از جمله مورد بحث آمدن قيامت را فهميده باشند، زيرا اينقدر هست كه امر خدا هر چه باشد چيزى است كه بندگان او را به انديشه وا مى دارد كهحجتى در فهمشان نيست و شبهه هم مفهوميه نيست تا مرجع در آن ، عرف كهاهل لسانندبوده باشد علاوه بر اين روايت هم خالى ازاشكال نيست ، براى اينكه خداى سبحان ، استعجال به آمدن قيامت را از صفات كفار خواندهو آنان را بر اين عمل مذمت ، و مؤ منين را از آن برى دانسته و فرموده :
( و الذين آمنوا مشفقون منها) و در بيان سابق هم اشاره اى به اين معنا شد كه خطاب درجمله (فلا تستعجلوه ) به مشركين است و معنايش نهى ازاستعجال ايشان و درخواست فرا رسيدن اجل و نزديك شدن وعده است ، نه درخواست مهلت ، ودر اين صورت معنى ندارد كه از شنيدن (فلا تستعجلوه ) آرام شوند.
و اما روايت دوم ظاهرش اين است كه از امر خدا عذاب دنيوى را فهميده بودند نه قيامت را واين خود مؤ يد بيان سابق ما است نه مؤ يد آقايان .
و اما روايت سوم ، نهايت چيزى كه به آن دلالت مى كند اين است كه آمدن قيامت از مصاديقآمدن امر خداست ، و كسى هم در اين شكى ندارد، ولى اين غير از اين است كه مقصود از امر درآيه همان قيامت باشد.
روايتى كه در آن (اتى امر الله ) به ظهور مهدى عليه السلام تطبيق شده است
و در كتاب غيبت نعمانى به سند خود از عبد الرحمن بن كثير از ابى عبد الله (عليه السلام) نقل كرده كه در ذيل جمله (اتى امر الله فلا تستعجلوه ) فرمود: اين امر خدا همان امر مااست كه نبايد در آن عجله شود و خداوند امر ما را با سه لشكر كمك مى كند: 1 - ملائكه2 - مؤ منين 3 - لشكر خودش ، و خروج او مانند خروجرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است چون در آن آيه فرمود: (كما اخرجك ربكمن بيتك بالحق ). مؤ لف : اين روايت را مفيد نيز در كتاب غيبت خود از - همان - عبدالرحمن از آن امام آورده ، و مراد از ظهور او ظهور مهدى (عليه السلام ) است كه در رواياتديگرى بدان تصريح شده است ، و اين خود از باب جرى و تطبيق كلى بر فرد و يا ازقبيل بطن قرآن است .
و در كافى به سند خود از سعد الاسكاف روايت كرده كه گفت : مردى خدمت امير المؤ منين(عليه السلام ) رسيد و از روح سؤ ال كرد كه آيا همانجبرئيل نيست ؟ فرمود: جبرئيل از ملائكه است و روح ، غيرجبرئيل است . سعد مى گويد: اين جواب ، برسائل گران آمده عرض كرد حرف بزرگى زدى كه هيچ كس نگفته ، زيرا هيچ كساحتمال نداده كه روح غير جبرئيل باشد. امير المؤ منين (عليه السلام ) فرمود: تو مردگمراهى هستى كه سخنان اهل ضلال را نقل مى كنى و گر نه خداى تعالى به پيغمبرشفرمود: (اتى امر الله فلا تستعجلوه سبحانه و تعالى عما يشركونينزل الملائكة بالروح ) و اين خود صريح است در اينكه ملائكه غير روح است .
مؤ لف : اين روايت مؤ يد رواياتى است كه ما قبلا ذكر كرديم و در يكدسته روايات آمدهكه روح مخلوقى است بزرگتر از جبرئيل .
و در تفسير قمى در ذيل جمله (فاذا هو خصيم مبين ) آمده كه امام (عليه السلام ) فرمود:خداوند انسان را از يك قطره آب بى ارزش خلق كرد، و همين قطره بى ارزش ، دشمنىآشكار برايش شد، و در دشمنى با او متكلمى بليغ گرديد.
و نيز در همان كتاب در ذيل جمله (حين تريحون و حين تسرحون )، امام (عليه السلام )فرموده : حين بازگشت از چراگاه و حين رفتن به چراگاه .
رواياتى درباره حكم شرعى بول و گوشت چهارپايان
و در تفسير عياشى از زراره از يكى از دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام ) روايت كردهكه گفت : از آن جناب از بول اسب و الاغ و قاطر پرسيدم ، فرمود: ما آن را مكروه مى داريمعرض كردم مگر گوشت آنها حلال نيست ؟ فرمود: مگر خداى تعالى برايتان بيان نكردهكه : (و الانعام خلقها لكم فيها دف ء و منافع و منها تاكلون ) كه گوشت انعام يعنىشتر و گاو و گوسفند، حلال است ولى در باره چارپايان ، يعنىخيل و بغال و حمير تنها فرموده ، (لتركبوها و زينة )، از آنها تنها خوردن گوشت و ازاينها تنها مساله سوار شدن را ذكر فرموده ، البته معناى اين دو بيان اين نيست كه گوشتچارپايان حرام است و ليكن اشاره به رفتارى است كه خود مردم در باره آنها دارند، يعنىاز خوردن گوشت آنها صرفنظر كرده اند.
مؤ لف : روايات در باب خيل و بغال و حميرمختلف است ، ولى مذهباهل بيت (عليهمالسلام ) همين است كه خوردن گوشت آنها مكروه است نه حرام .
و در تفسير قمى در ذيل جمله (و يخلق ما لا تعلمون ) آمده كه امام فرمود: مقصود عجائبىاست كه خداوند در دريا و خشكى عالم خلق مى كند.
و در الدر المنثور است كه در ذيل آيه (و على الله قصدالسبيل و منها جائر) عبد بن حميد و ابن منذر و ابن انبارى (در كتاب مصاحف ) از على (عليهالسلام ) نقل كرده كه آن جناب آيه را به صورت (فمنكم جائر) قرائت مى كرده .
و در تفسير عياشى از اسماعيل بن ابى زياد از جعفر بن محمد از پدرش از پدرانبزرگوارش از على (عليه السلام ) روايت كرده كه فرموده استرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در تفسير جمله (و بالنجم هم يهتدون )فرمود منظور از اين نجم ، ستاره جدى است ، براى اينكه تنها (جدى ) است كه بناءقبله بر آن دور نمى زند و تغيير پيدا نمى كند، واهل بر و بحر راه خود را بوسيله آن پيدا مى كنند.
مؤ لف : اين روايت از امام صادق (عليه السلام ) نيزنقل شده . و در كافى به سند خود از داوود جصاص (گچ پز ) روايت
دو روايت در تطبيق جمله : (و بالنجم هم يهتدون ) برائمهاهل بيت عليهم السلام
كرده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود: منظور از (نجم ) درجمله (و بالنجم هم يهتدون ) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )، و منظور از(علامات )، ائمه هدى (عليهمالسلام ) است .
مؤ لف : اين روايت را (كافى ) به دو طريق ديگر نيز از آن جناب و از حضرت رضا (عليهالسلام ) نقل كرده ، و عياشى و قمى نيز در تفسير خود آن را آورده اند، و شيخ در (امالى) از امام صادق (عليه السلام ) روايتش كرده ، و اين از باب تفسير نيست بلكه از باببطن است ، دليلش هم اين است كه طبرسى آن را در مجمعنقل كرده كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ما علامتها ورسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نجم است آنگاه فرمود كه :رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: خداوند نجوم را اماناهل آسمان ، و اهل بيت مرا امان اهل زمين قرار داده است .
سوره نحل ، آيات 21 - 40


اِلهكم اِله وحد فالذين لا يؤ منون بالاخرة قلوبهم منكرة و هم مستكبرون (22)
لا جرم أ ن الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون اِنه لا يحب المستكبرين (23)
و اِذا قيل لهم ما ذا اَنزل ربكم قالوا اَسطير الاَولين (24)
ليحملوا اَوزارهم كاملة يوم القيمة و من اَوزار الذين يضلونهم بغير علم اَلا ساء ما يزرون(25)
قد مكر الذين من قبلهم فاَتى الله بنينهم من القواعد فخر عليهم السقف من فوقهم و اَتئهمالعذاب من حيث لا يشعرون (26)
ثم يوم القيمة يخزيهم و يقول اَين شركائى الذين كنتم تشقون فيهمقال الذين اوتوا العلم اِن الخزى اليوم و السوء على الكفرين (27)
الذين تتوفئهم الملئكة ظالمى اَنفسهم فأ لقوا السلم ما كنانعمل من سوء بلى اِن الله عليم بما كنتم تعملون (28)
فادخلوا اَبوب جهنم خلدين فيها فلبئس مثوى المتكبرين (29)
و قيل للذين اتقوا ما ذا اَنزل ربكم قالوا خيرا للذين اَحسنوا فى هذه الدنيا حسنة و لدارالاخرة خير و لنعم دار المتقين (30)
جنت عدن يدخلونها تجرى من تحتها الاَنهر لهم فيها ما يشاؤ ن كذلك يجزى الله المتقين(31)
الذين تتوفئهم الملائكة طيبين يقولون سلم عليكم ادخلوا الجنة بما كنتم تعملون (32)
هلينظرون اِلا اَن تأ تيهم الملائكة اَو يأ تى اَمر ربك كذلكفعل الذين من قبلهم و ما ظلمهم الله و لكن كانوا اَنفسهم يظلمون (33)
فاَصابهم سيات ما عملوا و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤ ن (34)
و قال الذين اَشركوا لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شى ء نحن و لا آباؤ نا و لا حرمنا مندونه من شى ء كذلك فعل الذين من قبلهم فهل علىالرسل اِلا البلغ المبين (35)
و لقد بعثنا فى كل اُمة رسولا اَن اعبدوا الله و اجتنبوا الطغوت فمنهم من هدى الله و منهم منحقت عليه الضللة فسيروا فى الاَرض ‍ فانظروا كيف كان عقبة المكذبين (36)
اِن تحرص على هدئهم فاِن الله لا يهدى منيضل و ما لهم من نصرين (37)
و اَقسموا بالله جهد اَيمنهم لا يبعث الله من يموت بلى وعدا عليه حقا و لكن اَكثر الناس لايعلمون (38)
ليبين لهم الذى يختلفون فيه و ليعلم الذين كفروا اَنهم كانوا كذبين (39)
اِنما قولنا اذا اردناه ان نقول له كن فيكون (40)



ترجمه آيات
خداى شما خداى يكتاست ، كسانى كه به آخرت ايمان ندارند دلهايشان به انكار (حق ) خوكرده و خودشان مستكبرند (22).
قطعا خدا آنچه را نهان كنند و آنچه را عيان كنند مى داند و خدا، مستكبران را دوست ندارد(23).
و هنگامى كه به آنها گفته شود پروردگارتان چهنازل كرده مى گويند: اينها (وحى الهى نيست ) همان افسانه هاى دروغين پيشينيان است(24).
آنها بايد (در) روز قيامت بار گناهان خويش را بطوركامل و شمهاى از گناهان آن كسانى را كه از روىجهل ، گمراهشان مى كنند بردارند بدانيد كه بد بارى برمى دارند (25).
كسانى كه پيش از آنها بودند نيرنگ كردند و خدا بنيانشان را از پايه سست كرد و سقفاز فرازشان افتاد و عذاب از آنجائى كه نمى دانستند به سراغشان آمد (26).
آنگاه روز قيامت خدا رسوايشان مى كند و مى گويد شريكان من كه در مورد آنها اختلاف مىكرديد كجايند؟ كسانى كه دانش يافته اند گويند امروز رسوايى و بدى بر كافراناست (27).
همان كسانى كه در آن حال كه ستمگر بر خويشند چون فرشتگان جانشان را بگيرند،اطاعت عرضه كنند و گويند ما هيچ كار بدى نمى كرديم ، چنين نيست بلكه خدا از اعمالىكه مى كرده اند آگاه است . (28).
از درهاى جهنم درون شويد و جاودانه در آن باشيد كه جايگاه متكبران بسيار بد است (29).
و به كسانى كه پرهيزكارى مى كنند گفته شود پروردگارتان چهنازل كرده است . گويند خيرى نازل كرده است ، كسانى كه نيكوكارى كرده اند در اين دنياپاداشى نيك دارند و سراى ديگر بهتر است و سراى پرهيزگاران چه نيكوست (30).
به بهشتهاى جاويد داخل شوند كه جويها در آن روانست و در آنجا هر چه خواهند دارند، خداپرهيزكاران را چنين پاداش مى دهد (31).
همان كسان كه فرشتگان با حال پاك سيرتى ، جانشان را بگيرند و گويند سلام برشما، به پاداش اعمالى كه مى كرده ايد به بهشت درآييد. (32)
مگر جز اين انتظار دارند، كه فرشتگان سوى ايشان بيايند يا فرمان پروردگارتبيايد، كسانى كه پيش از آنها بودند نيز چنين كردند. خدا ستمشان نكرد بلكه آنها بهخود ستم مى كردند (33).
و سزاى اعمال بدشان به ايشان رسيد و عذابى كه به استهزاى آن مى پرداختند بر آنهاوقوع يافت (34).
و كسانى كه شرك مى ورزند گويند اگر خدا مى خواست نه ما و نه پدرانمان جز او هيچنمى پرستيديم و بدون فرمان وى چيزى را حرام نمى كرديم كسانى كه پيش از آنهابودند نيز چنين كردند. مگر به عهده پيغمبران جز ابلاغ آشكار چيزى هست ؟ (35).
ميان هر امتى پيغمبرى برانگيختيم كه خدا را بپرستيد و از طغيانگرى كناره گيرى كنيد.بعضشان را خدا هدايت كرد و بعض ديگرشان ضلالت برايشان مقرر گشت . در زمينبگرديد و بنگريد سرانجام تكذيب كنان چسان بود (36).
اگر به هدايت كردنشان علاقه دارى خدا كسى را كه به ضلالت محكوم كرده هدايت نمىكند و يارانى ندارند (37).
به خدا قسم خوردند، قسمهاى مؤ كد كه هر كه بميرد خدايش زنده نمى كند، چنين نيستبلكه خدا وعده اى كرده كه بر عهده اوست ولى بيشتر مردم نمى دانند. (38).
تا را كه در آن اختلاف دارند برايشان بيان كند و تا كسانى كه كافرند بدانند كهدروغگو بوده اند (39).
سخن ما به هر چيزى وقتى اراده وجود آن كنيم اينست كه بدو گوئيم باش ، وجود يابد(40).
بيان آيات
اين (آيات )، قسمت دوم از آيات صدر سوره است ، قسمت اولش متضمن بيان توحيد ربوبيتو اقامه حجت عليه مشركين و انذار آنان به آوردن عذاب و تنزيه خداى سبحان از شركايشان بود. و اين قسمت يعنى قسمت دوم ، متضمن مطالبى است كه مناسب با آن بيان است ،از قبيل بيان عيبهاى مشركين و صفات بد آنان ، كه همه ناشى از انكار توحيد است ،
و مانند سخنان باطل ، و استكبارشان در برابر خدا و استهزاء آيات او و انكار حشر، و نيزمتضمن بيان بطلان اين سخنان و تهديد ايشان است به آمدن عذاب دنيوى ، و هشدارشان ازعذاب روز مرگ و روز قيامت ، و نيز حقايقى ديگر كه پس از بحث روشن مى گردد.


الهكم اله واحد فالذين لا يؤ منون بالاخرة قلوبهم منكرة و هم مستكبرون



در تفسير جمله (الهكم اله واحد) قبلا گفتيم كه نتيجه حجتى است كه در آيات قبلى اقامهشده بود.
اعتقاد به معاد لازمه توحيد كامل است
و جمله (فالذين لا يؤ منون بالا خرة ...) تفريعى است بر همان جمله ، و افتتاحفصل جديدى است از كلام در پيرامون رفتار و گفتار كفار و اعمالى كه ناشى از ايماننداشتن به خداست ، و اگر اسمى از ايمان نداشتن به خدا نبرد بلكه مساله ايمان نداشتنبه روز قيامت را ذكر كرد، بدين جهت بود كه آن حجتى كه اقامه فرموده بود حجت برتوحيد كامل بود، و آن عبارت است از وجوب اعتقاد به معبودى عليم و قدير كه تمامىموجودات را خلق كرد، و همه نعمتها را ارزانى داشت ، اما نه به لغو وباطل ، بلكه به حق ، تا دوباره بسويش باز گردند و ايشان را بر آنچه كه كرده اندمحاسبه نموده و بر اساس اوامر و نواهى ، كه بوسيله فرستادگانش به ايشان ابلاغفرموده پاداش يا كيفر دهد.
پس توحيدى كه در آيات گذشته بدان سفارش شده عبارت است از اعتقاد به وحدانيت خداىتعالى و ايمان به آنچه فرستادگان او آورده اند و ايمان به روز حساب ، و لذا در همينآيات ، كافر را عبارت از كسى دانسته كه به روز جزا ايمان نداشته باشد، چون ايمانبه روز جزا مستلزم ايمان به وحدانيت خدا و رسالت رسولان او است .
و شما خواننده عزيز براى مزيد اطلاع و وضوح بيشتر در باره آنچه ما گفتيم به كلامىكه ما در ذيل آيات اول سوره كه مى فرمود: (ينزل الملائكة بالروح من امره على من يشاءمن عباده ان انذروا انه لا اله الا انا فاتقون خلق السموات و الارض بالحق سبحانه عمايشركون ) گذرانديم مراجعه نمائيد، زيرا آن كلام جامعى بود كه ما در بارهاصول سه گانه اعتقادات گذرانديم .
(قلوبهم منكرة ) - يعنى دلهايشان منكر حق است . (و هم مستكبرون ) يعنى از حقاستكبار مى ورزند، و استكبار - بطورى كه گفته اند - عبارت از اين است كه : كسىبخواهد با ترك پذيرفتن حق ، خود را بزرگ جلوه دهد، و خود را بزرگتر از آن بداندكه حق را بپذيرد. معناى آيه اين است كه معبود شما واحد است ، و آيات واضحه اى بر آندلالت دارد و وقتى امر به اين درجه از روشنى باشد با هيچ سترى پوشيده نمى شود وجاى شكى در آن نمى ماند،
پس اينها كه به روز جزا ايمان ندارند دلهايشان منكر حق است و نسبت به آن عناد و لجاجدارند، و مى خواهند با لجاجت در برابر حق ، خود را بزرگتر از حق جلوه دهند، و بهمين جهتبدون هيچ دليل و حجتى از انقياد در برابر حق سر بر مى تابند.


لا جرم ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون انه لا يحب المستكبرين



كلمه (لا جرم ) كلمه اى است مركب از (لا) و (جرم ) كه در همهاحوال به يك صورت استعمال مى شود، و بطورى كه(خليل ) و (سيبويه ) گفته اند معناى تحقيق را افاده مى كند، تعريفهايى هم كهديگران براى اين كلمه كرده اند، برگشتش به همين تعريفخليل و سيبويه است ، هر چند كه در اصل مركب بودنش اختلاف كرده اندخليل گفته : اين كلمه ، كلمه تحقيقى است كه جز در مورد جواب ،استعمال نمى شود، مثلا شنونده در برابر سخن گوينده اى كه گفته : (چنين و چنانكرده اند) مى گويند: (لا جرم پشيمان خواهند شد).
و معناى آيه اين است كه محققا و يا حقا خداى تعالى آنچه را كه ايشان پنهان مى دارند و ياآشكار مى سازند مى داند، و اين تعبير كنايه از تهديد به كيفرى سخت است ، يعنى خدامى داند كارهايى كه در نهان و آشكار مى كنند، و بزودى آنان را به سزاى اعمالشان مىرساند و در برابر انكار و استكبارشان مؤ اخذه مى فرمايد، زيرا او مستكبرين را دوستنمى دارد.


و اذا قيل لهم ما ذا انزل ربكم قالوا اساطير الاولين



راغب در مفردات مى گويد (سطر)، هم به فتحه سين و سكون طاء و هم به فتحه هر دواستعمال مى شود كه هم در كتابت و نوشته به رديف و هم در درختان كاشته شده به رديف، و هم در مردمى كه به رديف ايستاده باشند بكار مى رود، و جمع آن اسطر و سطور واسطار مى آيد.
اما در مورد كلمه (اساطير) در آيه مورد بحث ، مبرد گفته : جمع (اسطوره ) است ،مانند كلمه اراجيح كه جمع ارجوحه و اثافى كه جمع اثفيه و احاديث كه جمع احدوثه است ،و اساطير الاولين به معناى نوشته هائى از دروغ و خرافات است كه اهلش بهخيال خود آن را مقدس مى شمرده اند همچنانكه خداى تعالى بدان اشاره نموده و درنقل كلام كفار فرموده كه : در باره قرآن گفتند: (اساطير الاولين اكتتبها فهى تملىعليه بكرة و اصيلا) اين بود كلام مبرد، و غير او گفته اند: اساطير جمع اسطار است ،كه گفتيم (اسطار هم ) جمع سطر است ، و بنا به گفته آنان كلمه مذكور جمع الجمعخواهد بود.
و در جمله (و اذا قيل لهم ما ذا انزل ربكم ) ممكن استقائل اين پرسش بعضى از مؤ منين بوده باشند كه از كفار اين سؤال را كرده بودند، تا آنان را امتحان كنند، و نظريه آنان را در باره دعوت نبوى استفهامنمايند، و ممكن هم هست گوينده آن بعضى از مشركين بوده باشند، كه به منظور تقليد درآوردن و استهزاء مؤ منين ، اين سؤ ال را از يكديگر كرده باشند، و ممكن هم هست شخصمتحيرى كه راستى در حقانيت اين دعوت شك داشته ، اين سؤال را كرده باشد، و آيه بعدى و همچنين آيه (وقيل للذين اتقوا ما ذا انزل ربكم ) يكى از دو وجه اخير را تاييد مى كند.
( قالوا اساطير الاولين ) - يعنى اين چيزى كه از آن پرسش مى شود، اكاذيب وخرافاتى است كه گذشتگان نوشته و ثبت كرده و براى آيندگان باقى گذاشته اند،كه لازمه اين پاسخ اين است كه اين قرآن از ناحيه خداى سبحاننازل نشده باشد.
بيان اينكه گمراه كنندگان همانند بار گناهان ناشى از اضلالشان را بر دوشمىكشند


ليحملوا اوزارهم كاملة يوم القيمة ...



راغب در مفردات گفته : كلمه (وزر) - به فتحه (واو) و (زاء) - به معناى ملجاو پناهگاه كوه است ، كه در مواقع خطر بدانجا پناهنده مى شوند، همچنانكه خداى سبحانفرموده : (كلا لا وزر الى ربك يومئذ المستقر) و كلمه (وزر) - به كسره (واو)و سكون (زاء) - به معناى ثقل و بار است ، و به مناسبت سنگينى كوه ، بار را هم وزرگفته اند، و از بار سنگين هم تجاوز نموده گناهان را هم وزر خوانده اند همچنانكهثقل هم مى خوانند، و در قرآن از گناهان ، هم به وزر تعبير شده و فرموده : (ليحملوااوزارهم كاملة ) و هم به ثقل تعبير شده و فرموده : (و ليحملن اثقالهم و اثقالا معاثقالهم ).
آنگاه اضافه كرده است كه : وزر ديگران را بر دوش كشيدن در حقيقت همان معنايى است كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در حديث (من سن سنة حسنة كان له اجرها و اجرمن عمل بها من غير ان ينقص من اجره شى ء و من سن سنة سيئة كان له وزرها و وزر منعمل بها) بيان فرموده است ، و معناى حديث اين است كه (هر كس سنت خوبى را باب كندو مردم را بدان عادت دهد، هم اجر عمل خود را مى برد، و هم اجر هر كسى را كه بدانعمل كند، بدون اينكه از اجر عاملين آن ، چيزى كم شود، و هر كس سنت زشتى را بابكند)، هم وزر آن عمل را بدوش خواهد كشيد، و هم وزر هر كسى را كه به آنعمل كند البته در حديث كلمه (مثل ) در تقدير است ، و تقدير كلاممثل اجر و مثل وزر كسى است كه بدان عمل كند) مى باشد،
و اين منافات با آيه لا تزر وازرة وزر اخرى ندارد، زيرا در اين آيه كشيدن وزر بهنحوى مقصود است كه صاحب وزر از آن عارى شود، و بكلى بارش را
ديگرى بكشد.
حديثى كه وى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )نقل كرده از طرق خاصه و عامه هر دو روايت شده ، و كتاب عزيز هم آن را تاييد مى كند،مثلا مى فرمايد: (و الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم و ما آلتناهممن عملهم من شى ء كل امرى ء بما كسب رهين ) و نيز مى فرمايد: (و نكتب ما قدموا و آثارهم) و آياتى كه اين معنا را افاده كند بسيار است .
و اما اينكه در تفسير جمله (كان له وزرها و وزر منعمل بها) گفته : كلمه (مثل ) در تقدير است ، از نظر لفظ و ظاهر، حرف بدى نيست ،و عيبى ندارد كه بوسيله آن تقدير تناقضى را كه ميان اين روايات و آيات مطابق آن وميان آيه (لا تزر وازرة وزر اخرى ) و امثال آن مانند (ليوفينهم ربك اعمالهم ) بهچشم ميخورد، بر طرف نمود، زيرا اگر بگوئيم باب كننده سنت بد همه وزرهاى عاملين آنرا به گردن مى گيرد، و خود عاملين ، مسؤ ول نيستند بر خلاف آيه اولى سخن گفته ايم، و اگر بگوئيم باب كننده و عاملين ، شريك در وزر هستند بر خلاف آيه دومى سخنگفته ايم ، اما اگر بگوئيم باب كننده و دستور دهنده ،مثل وزر عامل را دارد، بر خلاف هيچ يك از اين دو آيه حرف نزده ايم .
چگونگى تعدد وزر و عذاب در ازاء عمل واحد
اين به حسب لفظ و ظاهر آيات بود، و اما بر حسب حقيقت بايد بگوييم همانطور كه يكعمل ، چه حسنه و چه سيئه باشد، يك عمل است و دو تا نمى شود،
همچنين وزر و عذاب آن نيز بايد يكى باشد و تعدد بردار نيست ، منتهى چيزى كه هستگاهى خود عمل از آنجايى كه قائم به بيش از يك نفر است - البته قيامش به آمر وفاعل ، قيامى است طولى نه عرضى تا باعثاشكال شود - قهرا وزر و عذاب آن نيز قائم به بيش ‍ از يك نفر خواهد بود، پس در حقيقتدر مساله باب كردن كار زشت هم يك وزر و عذاب بيشتر نيست ، چيزى كه هست با اين يكعذاب دو نفر معذب مى شوند، يكى عامل و يكى هم آمر.
براى اينكه تصور اين معنا آسان شود كافى است در مضمون آياتى كه به تجسماعمال بر مى گردد دقت كنيم كه در اينصورت خواهيم ديد يكعمل مثلا زشت ، در صورت تجسم به صورت واحد شخصى مجسم مى شود، و ليكن بيش ازيك نفر را معذب مى كند، و براى بيش از يكنفر مجسم مى شود يكى آمر و باعث و يكى همعامل و مباشر. بنا بر اين مى توان مساله را به وجهى بعيد به چيزىمثل زد كه دو نفر آن را تصور كنند و از تصور آن معذب شوند يا لذت برند.
در سابق هم در ذيل آيه (ليميز الله الخبيث من الطيب ...) در جلد نهم اين كتاب راجع بهاين معنا بياناتى گذشت و ان شاء الله بزودى نيز بحثمفصل آن را در جاى مناسب ايراد مى كنيم .
و بهر حال در جمله (ليحملوا اوزارهم كاملة يوم القيمة ) (لام ) براى غايت است ، وجار و مجرور متعلق به جمله (اساطير الاولين ) است ، و جمله (يضلونهم ) دلالت داردبر اينكه تحمل كردن وزرهاى ديگران جهت گمراه كردن ايشان بوده ، و نتيجهاضلال ، حمل اوزار است ، و تقدير كلام چنين است : (براى اين گفتند اساطير اولين استكه ايشان را گمراه كنند و خودشان گمراه بودند كه هم وزر گناهان خود راحمل كردند و هم وزر اينان را كه بدون علم گمراهشان كردند).
و اگر جمله (ليحملوا اوزارهم ) را با قيد (كاملة ) مقيد نمود براى اين بود كه كسىتوهم نكند كه بعضى از گناهان خود و بعضى از گناهان گمراه شدگان خود راحمل مى كنند نه همه وزرهاى خود و همه وزرهاى گمراه شدگان خود را.
( و من اوزار الذين يضلونهم ) - كلمه (من ) در اين جمله تبعيضى است ، چون گمراهكنندگان ، تمامى وزرهاى گمراه شدگان خود را بدوش نمى كشند، بلكه تنها آنوزرهايى را حمل مى كنند كه نتيجه اضلال ايشان بوده ، و خود سياق شاهد اين معنا است ،
پس آوردن من تبعيضيه براى فرق نهادن ميان گناهان و وزرهاى ناشى ازاضلال و گناهان غير ناشى از آن بوده است ، نه براى اينكه بر تبعيض دلالت كند، تامعنايش اين شود كه بعضى از وزرهاى ناشى ازاضلال را به حساب ايشان و بعضى ديگرش را به حساباضلال شدگان مى نويسند، و يا معنايش تقسيم باشد، به اين معنا كه تمامى وزرهاىاضلال را جمع نموده بعضى را به اين و قسمتى را به آن بار مى كنند، زيراامثال آيه (و من يعمل مثقال ذرة شرا يره ) منافات با آن دارد (دقت بفرماييد).
اشاره به استفاده هاى نادرستى كه از آيه (ليحملوا اوزارهم كاملة يوم القيمة )
از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه استفاده اى كه بعضى از مفسرين از آيه(ليحملوا اوزارهم كاملة يوم القيمة ) كرده اند كه : به مقتضاى آن از گناه آنان هيچ كمنمى شود، و به امثال گرفتاريهاى دنيايى و يا اطاعتهاىمقبول كه در مؤ منين ، كفاره گناهانند، كفاره پذير نيست .
استفاده صحيح و مقبولى نيست . و همچنين استفاده اى كه بعضى ديگر كرده اند كه : آيهشريفه دلالت دارد بر اينكه خداى تعالى بعضى عذابها را از مؤ منين ساقط مى كند، و درحقشان تخفيف قائل مى شود(حرف درستى نيست ) زيرا اگر ميان مؤ منين و غير مؤ منين فرقىنبود جهت نداشت كفار را اختصاص داده ، تنها گناهان ايشان را غيرقابل تخفيف بداند.
وجه نامقبولى اين دو احتمال اين است كه هر چند خوارى كفار و احترام مؤ منين مطلبى است درجاى خود محفوظ، همچنانكه آيات دلالت كننده بر خفت و خوارى كفار به عذابهاى دنيوى وحبط اعمال و نيز آيات دلالت كننده بر شفاعت بعضى از مؤ منين نيز بر آن دلالت دارد،ليكن آيه مورد بحث ناظر به اين جهت نيست ، تنها عنايت آيه در فرق ميان وزرهاى خودگمراه شدگان به دست كفار، و وزرهايى است كه كفار در آنها دخالت داشته اند، و مىخواهد بفرمايد گمراه شدگان بدست كفار خودشان وزرعمل خود را خواهند كشيد، و گمراه كنندگان ، تنها آن وزرهايى از ايشان را به دوش مىكشند كه اضلال ايشان باعث آن شده باشد.
سستترين وجه از دو وجه گذشته وجهى است كه بعضى ذكر كرده و گفته اند: كلمه (من) در (من اوزار الذين ...) زائده و يا بيانيه است . ولى خواننده خود بى وجهى آن را مىداند.
و اگر در جمله (يضلونهم ) قيد (بغير علم ) را آورد براى اين بود كه دلالت كندبر اينكه كسانى كه بدست مشركين گمراه شدند، و فريب گفته آنان را كه گفتند(اساطير الاولين ) خوردند فريب خوردنى بىدليل بوده و بدون دليل از آنان پيروى كردند، پس ‍ گويندگان اين سخن ائمهضلال بودند، و گمراهان ، مقلدين و اتباع ايشان ، و خداوند در توبيخ و تقبيح هر دوطائفه فرمود: (الا ساء ما يزرون ).


قد مكر الذين من قبلهم فاتى الله بنيانهم من القواعد ....



اتيان خداى تعالى بنيان ايشان را (از قواعد) به معناى اين است كه امر او بعد از آنكهحاضر نبوده حاضر شود، و اين تعبير در كلام عرب شايع است ، و (خرور سقف ) بهمعناى سقوط و فرو ريختن آن است .
و ظاهرا آنطور كه سياق اشعار دارد جمله (فاتى الله بنيانهم من القواعد فخر عليهمالسقف من فوقهم ) كنايه است از ابطال كيد و افساد مكر ايشان از راهى كه خود آنانانتظارش را نداشتند، مثل كسى كه مى ترسد از جلو او را بزنند، و همه حواسش جمع پيش ‍رويش است ، ناگهان دشمن از پشت سر بر او وارد مى شود خداوند هم بنيان مكر ايشان رااز پايه منهدم مى كند، در حالى كه آنان حواسشان جمع بالاى سر و ناحيه سقف است ،ناگهان بينند كه سقف بر سرشان فرو ريخت ، اما نه اينكه سقف را خراب كرده باشند،بلكه پايه را از زير سقف بكشند.
بنا بر اين ، جمله (فاتيهم العذاب من حيث لا يشعرون ) عطف تفسيرى براى جمله(فاتى الله بنيانهم ...) است و مقصود از عذاب دنيوى است . و در آيه شريفه مشركينرا كه با خدا و رسول مكر مى كرده اند تهديد نموده خاطر نشان مى سازد كه خدا با مكركنندگان قبل از ايشان چه معامله اى كرده است ، و بر سر امتهاى مستكبر گذشته چه آورده وچگونه مكر ايشان را به خود آنان برگردانيده است .


ثم يوم القيمة يخزيهم و يقول اين شركائى الذين كنتم تشاقون فيهم


كلمه (يخزيهم ) از (خزى ) است و آن بنا بر آنچه كه راغب ذكر كرده ذلت و خوارىاست كه صاحبش از دارا بودن آن شرمنده شود، و كلمه (تشاقون ) از (شاقه ) و آناز ماده شقق است كه در لغت به معناى قطع و جدا كردن مقدارى از هر چيز است ، و اصطلاحابه معناى مخاصمه و دشمنى و اختلاف كسى است كه نبايد اختلاف كند و بايد دوستى واتفاق بنمايد،
پس مشاقه مشركين در شركاءشان به معناى اختلاف آنان بااهل توحيد است با اينكه امت واحدى هستند كه خدا همگيشان را بر فطرت توحيد و دين حق خلقكرده و اين مشاقه كنندگان با مؤ منين ، مخاصمه مى كنند و خود را از ايشان جدا مى سازند.و معناى آيه اين است كه خداى سبحان بزودى در روز قيامت ايشان را به عذاب شرم آورمبتلا نموده ، از ايشان مى پرسد: پس كجايند آن شريكان من كه بر سر آنها بااهل حق دشمنى مى كرديد و در دين فطرت اختلاف مى انداختيد؟


قال الذين اوتوا العلم ان الخزى اليوم و السوء على الكافرين


بطورى كه از سياق بر مى آيد مقصود از

next page

fehrest page

back page