بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 12, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مفيد در اختصاص به سند خود از ابى بكر بن محمد خضرمى از امام ابى جعفر (عليهالسلام ) روايت كرده كه فرمود: هيچ مخلوقى نيست مگر آنكه بين دو چشمش نوشته شده مؤمن و يا كافر، و اين نوشته از شما پنهان است ، ولى از نظر امامان ازآل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) پنهان نيست . و لذا هيچ كس بر ايشان وارد نمىشود مگر آنكه از همان برخورد اول او را مى شناسند كه مؤ من است يا كافر، و آنگاه اينآيه را تلاوت فرمود:( ان فى ذلك لايات للمتوسمين ) سپس فرمودند: مقصود ازمتوسمين همين نشاندارانند.
مؤ لف : روايات در اين معنا بسيار زياد آمده ، و معنايش اين نيست كه آيه در حق اماماناهل بيت نازل شده است .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه و ابن عساكر از ابن عمر روايت كرده اند كه گفترسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: مدين و اصحاب ايكه دو امت ند كه خداىتعالى شعيب (عليه السلام ) را بر آن دو مبعوث فرمود.
مؤ لف : رواياتى كه لازم بود، در داستان ابراهيم ، لوط، شعيب و صالحنقل نماييم در تفسير سوره هود در جلد دهم اين كتاب گذشت ، لذا در اينجا از تكرارنقل آنها خوددارى نموده خواننده را بدانجا ارجاع مى دهيم .
سوره حجر،آيات 85 - 99


و ما خلقنا السموت و الاَرض و ما بينهما اِلا بالحق و اِن الساعة لاتية فاصفح الصفحالجميل (85)
اِن ربك هو الخلق العليم (86)
و لقد آتيناك سبعا من المثانى و القرآنالعظيم (87)
لا تمدن عينيك اِلى ما متعنا به اَزوجا منهم و لا تحزن عليهم و اخفض ‍ جناحكللمؤ منين (88)
و قل اِنى اَنا النذير المبين (89)
كما اَنزلنا على المقتسمين (90)
الذينجعلوا القرآن عضين (91)
فو ربك لنسلنهم اَجمعين (92)
عما كانوا يعملون (93)
فاصدعبما تؤ مر و اَعرض عن المشركين (94)
اِنا كفينك المستهزءين (95)
الذين يجعلون مع اللهاِلها آخر فسوف يعلمون (96)
و لقد نعلم اَنك يضيق صدرك بما يقولون (97)
فسبحبحمد ربك و كن من السجدين (98)
و اعبد ربك حتى يأ تيك اليقين (99).



ترجمه آيات
ما آسمانها و زمين را با هر چه ما بين آنها هست جز به حق نيافريديم و قيامت آمدنى است پسگذشت كن ، گذشت كردنى نيكو (85).
پروردگار تو آفريدگار و داناست (86).
ديدگان خويش را به آن كه نصيب دسته هايى از ايشان كرديم ميفكن و بخاطر آنچه آنهادارند غم مخور و به مؤ منان نرمخوئى كن (88).
و بگو كه من خودم بيم رسان آشكارم (89).
(ما بر آنها عذابى مى فرستيم ) همانگونه كه بر قسمت كنان (آيات الهى ) فرستاديم(90).
كسانى كه قرآن را قسمتها پنداشتند (91).
به پروردگارت سوگند از همه آنها سؤ ال خواهيم كرد (92).
از آنچه كرده اند (93).
آنچه را دستور دارى آشكار كن و از مشركان روى بگردان (94 ).
ما شر استهزاءگران را از تو كوتاه مى كنيم (95).
كسانى كه با خداى يكتا، خداى ديگر مى انگارند به زودى خواهند دانست (96).
ما مى دانيم كه تو سينه ات از آنچه مى گويند تنگ مى شود (97).
به ستايش پروردگارت تسبيح گوى و از سجده كنان باش (98).
پروردگار خويش را عبادت كن تا برايت يقين (مرگ ) فرا رسد (99).
بيان آيات
در اين آيات غرضى كه در آيات قبلى بود خلاصه مى شود، غرض از آن آيات اين بودكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به قيام بر انجام ماموريت و رسالت خودو اعراض و گذشت از جفاهاى مشركين دعوت كند، و تسلاى خاطر دهد كه از آنچه مى گويندغمگين و تنگ حوصله نگردد، زيرا قضاى حق بر اين رانده شده كه مردم را به اعمالشاندر دنيا و آخرت و مخصوصا در روز قيامت - كه هيچ شكى در آن نيست - سزا دهد، همانروزى كه احدى را از قلم نمى اندازد، و به اندازه يك ذره هم از خير و شر كسى را بدونكيفر و پاداش نمى گذارد، و با در پيش داشتن چنين روزى ، ديگر جاى تاسف خوردن بركفر كافران باقى نمى ماند، چون خدا بدان دانا است و به زودى جزاى اعمالشان را مىدهد و نيز جاى تنگ حوصلگى و اندوه نيست ، چون به خداى سبحانمشغول گشتن مهم تر و واجب تر است .
در اينجا خداى سبحان مساله اعراض و گذشت از كفارى را كه او را مسخره مى كردند تكراركرده ، - همان كفارى كه در ابتداى سوره ذكرشان گذشت - و همچنين سفارش فرمودهبود كه به تسبيح و حمد و عبادت خداى خود بپردازد، و خبر داده بود كه خود او شر كفاررا از او مى گرداند، اينك در اين آيات هم همين را تكرار مى كند كه به كار رسالت خودمشغول باشد، و در همين جا سوره پايان مى پذيرد.
معناى آيه شريفه (و ما خلقنا...)
(و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و ان الساعة لاتية ) حرف(باء) در كلمه (بالحق )، باء مصاحبت است ، و به آيه چنين معنا مى دهد كه : (خلقتآسمانها و زمين منفك از حق نيست ، بلكه تمامى آنها ملازم با حقند، پس براى خلقت غايتىاست كه به زودى به همان غايت بازگشت مى كند، همچنانكه فرموده : (ان الى ربكالرجعى ) زيرا اگر غايتى در خلقت وجود نداشت ، لعب و بازيچه مى بود، چنانكهفرموده : (و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين ما خلقناهما الا بالحق ) و نيزدر جاى ديگر فرموده : (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا).
و يكى ديگر از ادله اينكه مراد از حق ، معنايى است كهمقابل باطل و بازيچه است اين است كه دنبال آيه شريفه مى فرمايد: (و ان الساعةلاتية ) كه دلالتش بر مدعا روشن است . حال به خوبى روشن مى شود كه كلام بعضىاز مفسرين كه گفته اند: مراد از حق ، عدالت و انصاف است ، و (باء) در آن ، باء سببيتاست و معناى آن اين است كه : (ما آنها را جز به سببعدل و انصاف در روز جزاى به اعمال ، خلق نكرده ايم )، چقدر فاسد و بى پايه است ،براى اينكه در آيه شريفه هيچ شاهدى بر آن نيست علاوه بر اين معناى مزبور بر فرضهم كه صحيح باشد با باء به معنى لام غرض و مصاحبت مناسبت دارد نه سببيت .
و همچنين كلام آن مفسر ديگر كه گفته است : حق به معناى حكمت است و جملهاول آيه يعنى (و ما خلقنا ...) ناظر به عذاب دنيوى ، و جمله دوم يعنى (و ان الساعةلاتية ) ناظر به عذاب اخروى است و معنايش اين است كه ما خلق نكرديم آسمانها و زمين وآنچه را كه ميان آن دو است مگر به حق و حكمت ، به طورى كه با استمرار فساد و شرسازگارى ندارد، و حكمت اقتضاء كرد كه اقوام گذشته را هلاك كنيم تا هم ريشهفسادشان را بزنيم و هم اقوام باقى مانده را به سوى صلاح ارشاد نمائيم ، و قيامت نيزدر پيش است و از امثال آنان انتقام گرفته مى شود.
بيان وهن استدلال هر يك از قائلين به جبر و تفويض به اين آيه شرفه براىاثباتمرام خود
دو طائفه اهل بحث كه يكى قائل به (جبر) و ديگرىقائل به (تفويض ) هستند و در اين آيه شريفه ، مشاجره دارند، هر يك خواهد آيه را بهنفع خود تفسير نموده و دليل بر نظريه خود بگيرد،
جبرى مذهبان با اين آيه استدلال كرده اند بر اينكهافعال بندگان ، مخلوق خداست ، زيرا افعال بندگان هم يكى از موجوداتى است كه ميانزمين و آسمانها قرار دارد و آنچه هم كه ما بين زمين و آسمان است مخلوق خدا است پس آنافعال بندگان نيز مخلوق خدا است .
تفويضى مسلكان هم با همين آيه استدلال كرده اند بر اينكه :افعال بندگان ، مخلوق خدا نيست بلكه تنها مستند به خود آنان است ، براى اينكه گناهانو كارهاى زشت ، جزء باطلند و اگر آنها نيز مخلوق خدا باشند لازم مى آيد كه خدا عالم رابه حق و باطل خلق كرده باشد، و حال آنكه در آيه مورد بحث فرموده عالم را تنها به حقخلق كرده است .
و ليكن حق مطلب اين است كه استدلال هر دو طائفه از باطلهاى عالم است ، زيرا جهاتزشتى كه در اعمال بندگان و گناهان ايشان هست ، جهات و حيثياتى است عدمى ، كه متعلقخلقت قرار نمى گيرد، تا بيائيم و مشاجره كنيم كه خالق آنها خداست يا خود بندگان ،زيرا اطاعت و معصيت مانند زنا و ازدواج و خوردنمال حلال و مال حرام و امثال اينها عمل خارجى آنها يكى است ، منتهى چيزى كه هست ، آنجا كهموافق امر و دستور خداست ، اطاعت ، و آنجا كه مخالف آنست معصيت شمرده مى شود، ومخالفت جهت عدمى است .
حال كه اين معنا روشن گرديد مى گوييم : فعل را اگر به خلقت خدا نسبت مى دهيم از جهتوجود است و اين مستلزم اين نيست كه از جهت زشتى و گناه بودن هم مستند به خلقت بدانيم وبگوييم گناه و كار زشت را هم خدا آفريده ، زيرا اين جهت عدمى است ، وفعل از جهت عدم نمى توانند ما بين آسمانها و زمين باشد تا آيه شريفهشامل آن بشود، و از لحاظ وجوديش هم جزء باطل نيست تا خلقت خودعمل ، خلقت باطل باشد.
علاوه بر اين مساله حكومت نظام عليت و معلوليت در عالم وجود از ضرورياتعقل است ، و عقل با بداهت حكم مى كند بر اينكه : ملاك اتصاف ، عبارتست از قيام وجودچيزى به چيز ديگر به نحوى كه بدون آن چيز موجود نگردد، و در مساله مورد بحث بابداهت هر چه تمامتر حكم مى كند بر اينكه متصف به اطاعت و معصيت خود انسان است و بس ،نه آن كسى كه انسان را خلق كرده و برايش ‍وسائل فراهم آورده كه يا اين كار را بكند و يا آن كار را، همچنانكه مى بينيم متصف بهسفيدى و سياهى جسم را همان جسم مى داند، نه آن كسى كه جسم را خلق كرده است .
و ما اين بحث را بطور مفصل ، در تفسير آيه (و مايضل به الا الفاسقين ) در جلد اول اين كتاب گذرانديم .


فاصفح الصفح الجميل ان ربك هو الخلاق العليم



معناى (صفح ) و فرق آن با (عفو) و مفاد جمله : (فاصحالصفحالجميل ...)
در مفردات گفته است (صفح هر چيزى ) پهنا و كناره آن است مانند صفحه صورت ،صفحه شمشير و صفحه سنگ ، و نيز صفح به معناى ترك مؤ اخذه است ، مانند عفو، و ليكناز عفو بليغ تر و رساتر است ، و لذا در قرآن كريم هر دو، پهلوى هم آمده و فرموده :(فاعفوا و اصفحوا حتى ياتى الله بامره )، چون گاهى مى شود كه انسان عفو مى كندولى صفح نمى كند، و اين كلمه در چند جاى قرآن آمده ، مانند: (فاصفح عنهم وقل سلام ) و (فاصفح الصفح الجميل ) و (افنضرب عنكم الذكر صفحا).
و آن معناى اضافى كه گفتيم در صفح هست ، عبارتست از: روى خوش نشان دادن ، پس معناىصفحت عنه اين است كه علاوه بر اينكه او را عفو كردم روى خوش هم به او نشان دادم ، و يااين است كه من صفحه روى او را ديدم در حالى كه به روى خود نياوردم ، و يا اين استكهآن صفحه اى كه گناه و جرم او را در آن ثبت كرده بودم ورق زده و به صفحه ديگر ردشدم و اين معنا از ورق زدن كتاب اخذ شده ، گويا كتاب خاطرات او را ورق زده است . و درجمله (ان الساعة لا تية فاصفح الصفح الجميل ) خداى تعالى به پيامبرش ‍ دستور مىدهد كه از كفر هر كس كه كفر ورزيده غمگين نشود و غم و اندوه خويش را تخفيف دهد،همچنانكه در آيه (و لا تحزن عليهم و لا تك فى ضيق مما يمكرون ) همين دستور را داده ،و كلمه مصافحه به معناى ماليدن كف دست به دست ديگرى است .
و به زودى در روايتى خواهد آمد كه امام على بن ابى طالب (عليه السلام ) صفح را بهعفو بدون عتاب تفسير فرموده اند.
جمله (فاصفح الصفح الجميل ) تفريع بر مطالب قبلى است ، و فاء تفريع چنينمعنايى به آن مى دهد: (حال كه خلقت عالم به حق است و روزى هست كه اينان در آن روزمحاسبه و مجازات مى شوند، پس ديگر به فكر تكذيب و استهزاء آنان فرو مرو و از آناندرگذر، بدون اينكه عتاب و يا مناقشه و جدالى بكنى ، براى اينكه پروردگار تو كهتو و ايشان را آفريده و از وضع تو و حال ايشان با خبر است ،دنبال سرشان روزى دارد كه در آن روز هيچ چيزى فوت نمى شود.
از همينجا روشن مى شود كه جمله (ان ربك هو الخلاق العليم )تعليل براى جمله (فاصفح الصفح الجميل ) است .
و اين آيات كه در قبل و بعد جمله (فاصدع بما تؤ مر) قرار دارد جنبه آرامش قلبرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را داشته و در مقام رضايت خاطر آن جناب استتا دستور فاصدع (بما تؤ مر) آنطور كه بايد، جاى خود را بگيرد، و اگر خوانندهعزيز به خاطر داشته باشد در اول سوره گفتيم كه : غرض اصلى از اين سوره دستوريا اعلام علنى دعوت است ، و نيز از آيات سابق - اگر دقت فرموده باشيد - اين معنا رامى فهميد كه آيات مذكور در اين مقام است كه از مطلب قبلى به نحوى بيرون آمده و مسالهتسليت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را پيش ميكشد و آن جناب را در آنچه ازقومش از آزارها و توهينها و استهزاءها ديده تسلى مى دهد و دوباره بر سر مطلب قبلى مىرود.


و لقد آتيناك سبعا من المثانى و القرآن العظيم



بيان اينكه مراد از (سبعا من المثالى ) سوره حمد است و اشاره به وجوهى كهدربارهاين تعبيرگفته است
(سبع مثانى ) بطورى كه در روايات زيادى ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد شده و به وسيله اماماناهل بيت (عليهمالسلام ) تفسير شده سوره حمد است ، و با بودن اين همه روايات ديگرنبايد اعتنائى به گفته بعضى كرد كه گفته اند مقصود از آن هفت سوره طولانى است . وآن بعضى ديگر كه گفته اند: مراد از آن ، (حم ) هاى هفتگانه است . و بعضى ديگر كهگفته اند: مقصود از آن ، هفت صحيفه ايست كه از آسمان بر انبياءنازل شده . زيرا اين اقوال نه دليلى از كتاب خدا دارد و نه از سنت .
علاوه بر اختلافى كه مفسرين در مقصود از (سبع المثانى ) كرده اند، اختلاف ديگرىدر كلمه (من ) در (من المثانى ) نموده اند، كه آيا اين (من ) براى تبعيض است يابيانيه ؟ و نيز اختلافهاى ديگرى در چگونگى اشتقاق مثانى و در وجه تسميه آن به راهانداخته اند.
و آنچه سزاوار است گفته شود - و خدا داناتر است - اين است كه حرف (من ) براىتبعيض است ، زيرا خداى سبحان در جاى ديگر، همه آيات قرآنى را به مثانى خوانده وفرموده است (كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ) و بنا بر اين، آيات سوره حمد كه بعضى از قرآن است بعضى از مثانى است ، نه همه آن .
معناى (مثانى ) و اشاره به معناهائى كه ديگران براى آن گفته اند
و ظاهرا (مثانى ) جمع (مثنيه ) - به فتح ميم - يعنى اسممفعول از ماده (ثنى ) باشد كه به معناى عطف و برگرداندن باشد، همچنانكه در جاىديگر قرآن آمده : (يثنون صدورهم ) و آيات قرآنى را از اين رو مثانى ناميده كهبعضى مفسر بعضى ديگر است و وضع آن ديگرى را روشن مى كند، و هر يك به بقيهنظر و انعطاف دارد، همچنانكه جمله (كتابا متشابها مثانى ) اشاره به اين معنا داردبراى اينكه هم آن را متشابه خوانده كه معنايش شباهت بعضى آيات آن با بعضى ديگراست ، و هم مثانى ناميده .
و در كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز آمده كه در صفت قرآن فرموده :(بعضى از آن بعضى ديگر را تصديق مى كند). و همچنين از على (عليه السلام )نقل شده كه فرموده است : (قرآن بعضى آياتش ناطق بهحال بعضى ديگر، و بعضى از آن شاهد بر بعضى ديگر است ).
ممكن هم است كلمه مذكور را جمع (مثنى ) به معنى مكرر بگيريم ، كه باز كنايه از اينمى شود كه بعضى از آياتش بعضى ديگر را بيان مى كند.
به نظر مى رسد آنچه كه در معناى كلمه مثانى گفته شد كافى باشد، و ديگر حاجتىنباشد به اينكه معناهايى كه ديگران از قبيل كشاف و حواشى آن ، مجمع البيان ، روحالمعانى و غير اينها نقل كرده اند ايراد كنيم ، ليكن اسمى از آنها مى بريم : مثلا بعضىگفته اند: از (تثنيه ) و يا از (ثنى ) گرفته شده ، كه به معناى تكرار و اعادهاست ، و از اين رو آيات قرآنى مثانى ناميده مى شود كه مطالب در آن تكرار شده است .بعضى ديگر گفته اند: اگر فاتحة الكتاب ، مثانى ناميده شده بدين جهت است كه در هرنماز دو بار بايد خوانده شود، و يا براى اين است كه در هر ركعتى با خواندن سوره اىديگر دو تا مى شود، و يا بدين جهت است كه بيشتر كلماتش مانند (رحمان ) و (رحيم) و (اياك ) و (صراط) در آن تكرار شده است ،
و يا براى اين است كه دو نوبت نازل شده يكبار در مكه ، بار ديگر در مدينه ، و يا بدينجهت است كه خداى تعالى در آن ثنا شده است ، و يا به اين خاطر است كه خدا آنرا استثناءكرده ، يعنى همانطور كه در روايت هم آمده آنرا ذخيره نموده است براى اين امت ، و بر امتهاىديگر نازل ننموده و همچنين وجوه ديگرى كه در تفاسير ذكر شده است .
و در اينكه فرمود: (سبعا من المثانى و القرآن العظيم ) تعظيمى از سوره فاتحه وهمه قرآن كرده كه بر كسى مخفى نيست ، اما تعظيم قرآن است ، براى اينكه از ناحيهساحت عظمت و كبرياى خداى عز و جل به وصف عظيم توصيف شده ، و اما تعظيم فاتحهاست براى اينكه نكره آوردن كلمه (سبع ) و بدون وصف آوردن آن خوددليل عظمت قدر و جلالت شان است ، و اين معنا براهل ادب پوشيده نيست ، علاوه بر اين ، يك سوره درقبال قرآن قرار گرفته و حال آنكه خودش سوره اى از قرآن است .
آيه مورد بحث همانطور كه روشن گرديد در مقام منت نهادن است ، و در عينحال از آنجائى كه در سياق دعوت به صفح و اعراض ‍ قرار گرفته اين معنا را هم مىرساند كه موهبت عظماى قرآن كه متضمن معارف الهى است و به اذن خدا به سوى هركمال و سعادتى هدايت مى كند كافى است كه تو را (اىرسول خدا) بر صفح جميل و اشتغال به ياد پروردگارت و سرگرمى به اطاعت او وادارسازد.


لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم ... المبين



بيان چهار دستور به رسول الله (ص ) در آيه شريفه
اين دو آيه در مقام بيان صفح جميلى است كه دستورش را داده بود، و به همين جهت كلام رابه صورت كلامى نو و غير مربوط به سابق آورده ، (چون خواننده مى داند كه مقصود ازآن ، بيان همان مطلب سابق است ) و در اين دو آيه چهار دستور آمده ، دو تا منفى و دو تا مثبت، جمله (لا تمدن عينيك ) و جمله (و لا تحزن ) منفى ، و جمله (و اخفض جناحك ) و جمله(و قل انى ) مثبتند.
و مقصود از چشم دوختن به زينت زندگى دنياى آنان اين است كه داده هاى خدا را ننگرد وچشم حسرت به آنچه ديگران دارند بدوزد، و مقصود از ازدواج ، مردان و زنان و يا اصنافمردم است ، مانند صنف بت پرستان و صنف يهود و صنف نصارى و صنف مجوس . و معناى آيهاين است كه : چشم از آنچه كه ما از نعمتهاى ظاهرى و باطنى به تو انعام كرده ايم برمگير،
و با حسرت به آنچه كه به ازواج اندك و يا اصنافى از كفار داده ايم خيره مشو.
بعضى از مفسرين جمله (لا تمدن عينيك ) را كنايه از نگاه طولانى گرفته اند. ولىخواننده خود مى داند كه على اى حال منظور، نهى از رغبت وميل و تعلق قلبى است به آنچه كه مردم از متاعهاى زندگى ازقبيل مال و جاه و آوازه و شهرت دارند، از همه اينها بطور كنايه تعبير مى شود به نگاهنكردن ، نه طولانى نكردن نگاه ، آيه اى هم كه به زودى از سوره كهفنقل مى كنيم مؤ يد اين معنا است .
( و لا تحزن عليهم ) - يعنى از جهت اصرارشان بر تكذيب و استهزاء، و لجبازيشاندر ايمان نياوردن غم مخور.
( و اخفض جناحك للمؤ منين ) - مفسرين گفته انداين جمله كنايه است از تواضع ونرمخويى و بدين جهت تواضع را (خفض ‍ جناح ) ناميده اند كه مرغ وقتى مى خواهدجوجه هايش را در آغوش بگيرد پر و بال خود را باز مى كند و بر سر جوجه ها مىگستراند، و خود را تسليم آنها مى كند. ليكن هر چند اين معنا كه مفسرين كرده اند باآياتى ديگر تاييد مى شود، چنانكه در وصفرسول خدا مى فرمايد: (فبما رحمة من الله لنت لهم ) و نيزفرمايد: (بالمؤ منين رؤ فرحيم ) الا اينكه آنچه كه در نظير اين آيه آمده ، و مى توان خفض جناح را بر آنحمل كرد عبارتست از صبر و خويشتندارى و سازگارى با مؤ منين ، و اين صبر با اين معنامناسبت دارد كه كنايه باشد از زير بال گرفتن مؤ منين ، و همه هم خود را مصروف ومنحصر در معاشرت و تربيت و تاديب ايشان به آداب الهى نمودن ، و يا كنايه باشد ازملازمت با آنان و تنها نگذاشتن و جدا نشدن از ايشان ، همچنانكه مرغ وقتى خفض جناح مىكند ديگر پرواز را تعطيل كرده از جوجه هايش جدا نمى شود، و خداى تعالى در اين بارهفرموده : (و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالعشى يريدون وجهه و لا تعد عيناكعنهم تريد زينة الحيوة الدنيا).
( و قل انى انا النذير المبين ) - يعنى من ادعايى جز اين ندارم كه نذيرى هستم تاشما را انذار كنم و از عذاب خداى سبحان بترسانم ، مبينى هستم تا آنچه را كه بدان محتاجهستيد بيان كنم ، و بيش از اين حرف و ادعايى ندارم .
پس اين چهار دستور، يعنى رغبت نكردن به متاع دنيوى كه نزد كفار است ، غصه نخوردناز كفر و استهزاى ايشان ، خفض جناح براى مؤ منين ، و روشن ساختن ماموريت خود، همانصفح جميلى است كه براى كسى مثل رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) سزاواراست ، زيرا اگر يك پيغمبرى (كه خاتم پيغمبران هم هست ) يكى از اين چهار خصوصيت رانداشته باشد امر دعوتش مختل مى گردد.
و از همين جا روشن مى شود اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: (فاصفح الصفحالجميل ) با آيه شمشير كشيدن نسخ شده . صحيح نيست ، زيرا صفحجميل آنطور كه آيه (لا تمدن عينيك ) تفسيرش كرد به اعتبار خود باقى است ، حتى بعداز نازل شدن آيه شمشير و اعلام جهاد نيز قوت خود را از دست نداده ، و هيچ دليلى نداردكه بگوئيم نسخ شده .


كما انزلنا على المقتسمين الذين جعلوا القرآن عضين



مجمع البيان گفته است : كلمه (عضين ) جمع (عضه ) است واصل عضه (عضوه ) بوده (واو) آنرا انداخته اند و به همين جهت جمع آن با نون آمده ،همچنان كه در (عزه ) گفته شده است عزون ، چوناصل عزه نيز عزوه بوده ، و (تعضيه ) به معناى تفريق است ، و از (اعضاء)گرفته شده كه هر يك از ديگرى جداست ، پس اگر بگوئيم (عضيت الشى ء) معنايشاين است كه من فلان چيز را متفرق و عضو عضو كردم ، رؤ بة (كه يكى از شعراء است دريك بيت خود) گفته است : (و ليس دين الله بالمعضى ) : دين خدا تفرقه پذير نيست)، اين بود محل حاجت ما از گفتار صاحب مجمع .
مقصود از (مقتسمين ) و وجه تسميه آنان به اين نام
( كما انزلنا على المقتسمين ) - سياق كلام بى اشاره به اين معنا نيست كه اين جملهمتعلق است به جمله مقدر كه جمله (و قل انى انا النذير المبين ) بدان اشاره دارد، پسمعناى جمله مورد بحث اين مى شود كه من ترساننده اى هستم كه شما را از آن عذابى كه قبلابر مقتسمين نازل شده بود مى ترسانم و مقصود از مقتسمين همانهايند كه خداى تعالى درجمله (الذين جعلوا القرآن عضين ) توصيفشان كرده ، و به طورى كه در روايات آمدهطائفه اى از قريش بودند كه قرآن را پاره پاره كرده عده اى گفتند سحر است ، عده اىديگر گفتند افسانه هاى گذشتگان است ،
جمعى گفتند ساختگى است ، و نيز راه ورودى به مكه را قسمت قسمت كردند، در موسم حجهر چند نفرى سر راهى را گرفتند تا نگذارند مردم نزدرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بروند، و به زودى روايات مذكور در بحثروايتى خواهد آمد ان شاء الله تعالى .
بعضى هم گفته اند: (جمله كما انزلنا على المقتسمين ) متعلق بهقبل است آنجا كه مى فرمود: (و لقد آتيناك سبعا من المثانى )، و معنايش اين است كه ماقرآن را بر تو نازل كرديم آنطور كه بر مقتسميننازل كرديم ، و بنا بر اين معنا، مقصود از مقتسمين ، يهود و نصارى هستند كه قرآن راقسمت قسمت نموده گفتند به بعض آن ايمان داريم ولى به بعضى ديگرش ايمان نداريم .
ليكن اين حرف وقتى درست است كه سوره مورد بحث در مدينهنازل شده باشد، و حال آنكه در مكه نازل شده و در آن روزرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) گرفتار مخالفتهاى يهود و نصارى نشده بود،و لذا مى بينيم آيه اى كه اين معنا را از يهود و نصارىنقل مى كند كه گفتند: (آمنوا بالذى انزل على الذين آمنوا وجه النهار و اكفروا آخره ) -و نظائر آن ، همه بعد از هجرت و در مدينه نازل شده است ، ودليل بر گفتار ما كه سوره مورد بحث در مكهنازل شده خود سياق آيات آن است .
بعضى ديگر گفته اند: وجه تسميه (مقتسمين ) به اين اسم اين است كه انبياى خداى راو همچنين كتابهاى آنان را جزء جزء كردند، به بعضى ايمان آوردند، و به بعضى ديگركفر ورزيدند. ليكن اين حرف هم صحيح نيست ، زيرا در معرفى مقتسمين فرموده : آنهايىكه قرآن را پاره پاره مى كنند، نه آنهائى كه انبياء و كتب انبياء را پاره پاره مى كنند.
پس ظاهر اين است كه دو آيه مورد بحث قومى را ياد آورى مى كنند كه دراوائل بعثت بر عليه بعثت و براى خاموشى نور قرآن قيام كرده بودند، و آن را پارهپاره كردند، تا به اين وسيله مردم را از راه خدا باز دارند، و خداوند هم عذاب را برايشان نازل كرده و هلاكشان نموده است ، آنگاه در بارهمال كار ايشان فرموده : (فو ربك لنسئلنهم اجمعين عما كانوا يعملون ).
دستور علنى كردن دعوت به پيامبر(ص ): (فاصدع بما تؤ مر)


فاصدع بما تؤ مر و اعرض عن المشركين



در مجمع البيان گفته : كلمه (صدع ) و (فرق ) و(فصل ) بيك معنا است ، و معناى (فلان صدع بالحق )، اين است كه فلانى حق رابى پرده و آشكارا گفت .
و اين آيه تفريع بر مطالب قبل است ، و حق هم همين بود كه بر آنها تفريع شود، براىاينكه غرض از سوره در حقيقت همين علنى كردن رسالت است ، بنا بر اين معناى آيه چنينمى شود: حال كه مطلب بدان قرار بود كه گفته شد، يعنىحال كه تو مامور به صفح جميل شدى و خود را به عنوان نذير از عذاب ما - آن عذابىكه بر مقتسمين نازل شد - معرفى نمودى ديگر مترس ، و كلمه حق را اظهار و دعوت خودرا علنى كن .
از اين بيان روشن مى شود كه : جمله (انا كفيناك المستهزئين ) در مقامتعليل براى جمله (فاصدع ...) است ، همچنانكه كلام هم اشعار و بلكه دلالت دارد براينكه اين (مستهزئين ) همان مقتسمين اند كه قبلا اسمشان برده شد، و معناى آيه اين استكه حال كه مطلب بدين قرار بود كه گفته شد، پس ديگر درنگ مكن ، و دعوت به حق راعلنى ساز، و از مشركين روى برتاب ، و كلمه (انا) به معناى : (لانا) است ، براىاينكه ما شر مستهزئين را از تو كفايت كرديم ، و ايشان را به عذاب خود هلاك مى سازيم ،و اين مستهزئين همانهايند كه (يجعلون مع الله الها آخر فسوف يعلمون : با خدا خدايانىديگر ميگيرند، پس به زودى خواهند فهميد).


و لقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون



در اين جمله براى بار دوم اندوه و تنگ حوصلگى آن جناب را از استهزاى آنان پيش مىكشد تا مزيد عنايت خود را نسبت به تسليت و دلخوش كردن آن جناب و تقويت روحشبرساند. و خداى سبحان در كلام خود و مخصوصا در سوره هاى مكى بسيار آن جناب راتسليت داده ، و اين به خاطر آن صدمات زيادى است كه ايشان در مكه با آن مواجه مى شده .


فسبح بحمد ربك و كن من الساجدين و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين



خداى سبحان به پيامبر گرامى خود سفارش مى فرمايد كه او را تسبيح و حمد گويد وسجده و عبادت كند و اين مراسم را ادامه دهد،
و از اينكه اين سفارش را متفرع بر تنگ حوصلگى از زخم زبانهاى كفار نموده ، معلوم مىشود كه تسبيح و حمد خدا و سجده و عبادت ، درزايل كردن اندوه و سبك كردن مصيبت ، اثر دارد.
در آيات سابق سفارش به صفح و صبر كرده بود، و اين امر به صبر، از آيه (و اعبدربك حتى ياتيك اليقين : پروردگارت را عبادت كن تا برايت يقينحاصل شود).
نيز استفاده مى شود، زيرا ظاهر آن اين است كه امر به صبر در عبوديت تا مدتى معين استكه پس از آمدن يقين تمام مى شود.
بنا بر اين ، كلام مورد بحث قريب المضمون با آيه (استعينوا بالصبر و الصلوة )مى شود، كه دستور دفع شدايد و مقاومت در برابر حوادث است .
با اين بيان اين نظريه تاييد مى شود كه مراد از ساجدين در آيه مورد بحث ،نمازگزاران است ، و دستور دستور به نماز خواندن است نه تنها سجده ، و اگر نماز راسجده ناميده به خاطر اين است كه سجده افضل اجزاى نماز است ، و مقصود از تسبيح وتحميد، تسبيح و تحميد زبانى است مانند گفتن سبحان الله و الحمد لله وامثال آن . بله اگر مراد از كلمه صلات در آيه اى كه از سوره بقرهنقل كرديم توجه به خداى سبحان باشد ممكن است مراد از تسبيح و تحميد - و يا آن دوبا سجده - معناى لغوى آنها باشد، كه در تسبيح منزه داشتن خدا و در تحميد ثناى او دربرابر نعمتهاى او، و در سجده تذلل و اظهار ذلت عبوديت است .
توضيح اينكه مراد از (يقين ) در آيه : (و اعبد ربك حتى ياءتيك اليقين )مرگاست
و اما اينكه فرمود: (و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين ) اگر مراد از آن ، امر به عبادتباشد جمله مزبور به منزله تفسير براى آيه قبلى مى شود، و اگر مقصود، اخذ بهعبوديت باشد - همچنانكه ظاهر سياق هم همين است و مخصوصا سياق آيات قبلى آن ، كهدستور به صفح و اعراض از مشركين را مى داد كه لازمه اش صبر است - در اين صورتجمله مذكور به قرينه قيد (حتى ياتيك اليقين ) دستور سلوك در منهج تسليم و اطاعت وقيام به لوازم عبوديت خواهد بود.
بنا بر اين احتمال ، مراد از آمدن يقين ، رسيدناجل مرگ است كه با فرا رسيدنش غيب ، مبدل به شهادت و خبرمبدل به عيان مى شود،
مؤ يد اين احتمال هم تفريع (فاصفح الصفحالجميل ) بر جمله قبليش ، يعنى (و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق وان الساعة لا تية ) است زيرا در حقيقت از اين جهت امر به عفو و صبر در برابر گفته هاىآنان فرموده كه براى ايشان روزى است كه در آن روز از ايشان انتقام مى گيرد، واعمال ناروايشان را كيفر مى دهد. و خلاصه معناى آيه اين مى شود كه : تو بر عبوديت خودادامه بده و همچنان بر اطاعتت و اجتنابت از معصيت صبر كن ، و نيز همچنان بر آنچه كهايشان مى گويند تحمل كن تا مرگت فرا رسد و به عالم يقينمنتقل شوى ، آن وقت مشاهده كنى كه خدا با آنان چه معامله اى مى كند.
و از اينكه فرا رسيدن مرگ را به عبارت (تا يقين برايت بيايد) تعبير كرده نيزاشعار بر اين معنا هست ، براى اينكه در اين جمله عنايت بر اين است كه مرگ دردنبال تو و طالب تو است ، و به زودى به تو مى رسد، پس بايد همچنان پروردگارترا عبادت بكنى تا او به تو برسد، و اين يقين همان عالم آخرت است كه عالم يقين عمومىماوراء حجاب است ، نه اينكه مراد از يقين آن يقينى باشد كه با تفكر، و يا رياضت وعبادت به دست مى آيد.
اين را گفتيم تا معلوم شود اينكه بعضى پنداشته اند كه : آيه شريفه دلالت دارد براينكه عبادت تا وقتى لازم است كه يقين نيامده باشدو همينكه انسان يقين پيدا كرد ديگرنماز و روزه واجب نيست . پندار و رأ ى فاسدى است ، براى اينكه اگر مقصود از يقين ، آنيقين معمولى باشد كه گفتيم از راه تفكر يا عبادت ، در نفس پديد مى آيدرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در هرحال آن يقين را داشته ، و آيه شريفه كه خطابش به شخصرسول اكرم است مى فرمايد عبادت كن تا يقين برايت بيايد، چطوررسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) يقين نداشته با اينكه آيات بسيارى از كتابخدا او را از موقنين و همواره بر بصيرت و بر بينه اى از پروردگارش ، و معصوم ومهتدى به هدايت الهى و امثال اين اوصاف دانسته است .
و ما ان شاء الله تعالى بعد از بحث روايتى زير، بحثى جداگانه از نظرعقل در پيرامون دوام تكليف عنوان خواهيم كرد و اثبات خواهيم نمود كه نظريه فوق تا چهحد مخدوش و غلط است .
بحث روايتى
روايتى در توضيح معناى (فاصفحالصفحالجميل ) و (سبع مثالى ) و مراد از مقتسمين )
در الدر المنثور است كه : ابن مردويه و ابن نجار از على بن ابيطالب روايت كرده اند كهدر ذيل جمله فاصفح الصفح الجميل فرموده : معنايش رضايت بدون عتاب است .
و در (مجمع ) از على بن ابيطالب (صلوات الله عليه ) روايت كرده كه فرموده : مراداز صفح جميل عفو بدون عتاب است .
و در (عيون ) به سند خود از على بن حسن بنفضال از پدرش از حضرت رضا (عليه السلام ) در مورد آيه مذكور روايت كرده كهفرموده : مقصود عفو بدون عتاب است .
و در تهذيب به سند خود از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام) از (سبع مثانى و قرآن عظيم ) پرسش نمودم كه آيا سبع مثانى فاتحة الكتاب است ؟فرمود: بله . عرض كردم بسم الله الرحمن الرحيم جزء عدد هفت است ؟ فرمود: بله ، آن ازهمه آيات ديگرش افضل است .
مؤ لف : اين معنا از طرق شيعه از امير المؤ منين (عليه السلام ) و از عده اى از اماماناهل بيت (عليهمالسلام ) و نيز از طرق اهل سنت از على (عليه السلام ) و عده اى از صحابهمانند عمر و عبد الله بن مسعود و ابن عباس و ابى بن كعب و ابو هريره و غير ايشان روايتشده است .
و در الدر المنثور است كه طبرانى در كتاب اوسط از ابن عباس روايت كرده كه گفت : مردىاز رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيد به من خبر ده از كلام خدا كه مىفرمايد: (كما انزلنا على المقتسمين ) فرمود: يعنى يهود و نصارى ، گفت : خبر ده ازجمله (الذين جعلوا القرآن عضين )، فرمود: آنهايى كه به بعض كتاب ايمان آورده ونسبت به بعض ديگرش كفر ورزيدند.
مؤ لف : قبلا از نظر خواننده عزيز گذشت كه گفتيم : مضمون اين روايت با مكى بودنسوره نمى سازد.
و در تفسير عياشى از زراره و حمران و محمد بن مسلم از امام باقر و امام صادق (عليهالسلام ) روايت كرده كه از جمله (الذين جعلوا القرآن عضين ) پرسيدند فرمود:قريشند.
چند روايت درباره علنى شدن دعوت پيامبر(ص ) و نيز درباره پنج تن مستهزئينآنحضرت
و در معانى الاخبار به سند خود از عبد الله بن على حلبى روايت كرده كه گفت : من از امامصادق (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )بعد از آنكه وحى الهى شروع شد سيزده سال در مكه ماند، در سهسال اولش مخفيانه دعوت مى كرد و از ترس ، اظهار نمى نمود، تا آنكه خداى عز وجل با فرستادن (فاصدع بما تؤ مر) مامورش فرمود تا علنى دعوت بفرمايد و از آنروز دعوت علنى شروع شد.
و در الدر المنثور است كه : ابن جرير از ابى عبيدهنقل كرده كه گفت : عبد الله بن مسعود گفت : دائمرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پنهانى دعوت مى نمود، تا آنكه آيه(فاصدع بما تؤ مر) نازل شد با ياران خود از مخفيگاهش بيرون گشته دعوت خود راعلنى نمود.
و در تفسير عياشى از محمد بن على حلبى از ابى عبد الله امام صادق (عليه السلام )روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مكه سالها پنهانىدعوت مى كرد، و تنها على و خديجه به او ايمان آورده بودند، آنگاه خداى سبحان مامورشكرد تا دعوت خود را علنى سازد، پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آشكارشده و در قبائل عرب خود را عرضه مى كرد و به هر قبيله كه مى رفت مى گفتند: دروغگو،از نزد ما بيرون شو، (و بر ما طمع مبند).
و در تفسير عياشى از ابان بن عثمان احمر روايت كرده كه او بدون ذكر سند گفته است :آنهايى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را استهزاء مى كردند، پنج نفر ازقريش بودند 1 - وليد بن مغيره مخزومى 2 - عاص بنوائل سهمى 3 - حارث بن حنظله (و در بعضى نسخ حارث بن طلاطله ) 4 - اسود بن عبديغوث بن وهب زهرى 5 - اسود بن مطلب بن اسد، و چون خداى عز وجل وعده داد كه : (ما مستهزئين را از تو كفايت كنيم )رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) يقين كرد كه خدا خوارشان كرده و چيزى نگذشتكه خدا همه شان را به بدترين مرگى كشت .
مؤ لف : اين روايت را صدوق نيز در كتاب معانى به سند خود از اباننقل كرده و نيز او در (معانى )، و طبرسى در (احتجاج ) از موسى بن جعفر از پدرانبزرگوارش از على (عليه لسلام ) در اين معنا روايتى طولانى ، آورده اند، كه در آن ،تفصيل هلاكت هر يك از اين پنج نفر، آمده است - خدا لعنتشان كند - و نيز در روايتى ازعلى (عليه السلام ) و ابن عباس پنج نفر را از قريش دانسته و سبب هلاكتشان را هم بيانكرده است .
و رواياتى كه از طرق اهل سنت آمده اختلاف زيادى در عدد آنان و اسامى و سبب هلاكتشاندارند، تنها روايتى كه از طرق شيعه و سنى مطابق هم آمده روايتى است كه ما از هر دوطريق نقل كرديم .
رواياتى در ذيل آيه (واعبد ربك حتى ياتيك اليقين )
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه و ديلمى از ابى الدرداء روايت كرده كه گفت : ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيدم كه مى فرمود: به من دستور نرسيده كهتاجر باشم و مال جمع كنم ، و يا به زيادىمال افتخار نمايم ، بلكه به من وحى شده كه پروردگارت را به حمد تسبيح كن ، و ازساجدان باش ، و پروردگارت را عبادت كن تا براى تو يقين آيد.
مؤ لف : در اين معنا روايتى نيز از ابن مردويه از ابن مسعود از آن جنابنقل شده است .
باز در همان كتاب است كه بخارى و ابن جرير از ام العلاءنقل كرده كه گفت : بعد از آنكه عثمان بن مظعون از دنيا رفترسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد منزلش شد، من گفتم : خدا رحمتت كند اباسائب ، من شهادت مى دهم بر اينكه خدا تو را احترام كرد،رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: از كجا برايت معلوم شد كه خدا او راگرامى داشته ؟ آگاه باش كه او به مرحله يقين رسيد و من براى او اميد خير دارم .
و در كافى به سند خود از حفص بن غياث روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام )فرمود: هر كس صبر كرد كمى صبر كرد، و هر كه هم ناشكيبائى كرد كمى كرد (يعنى هردو زودگذر است ).
آنگاه فرمود: بر تو باد كه در همه امورت خويشتن دار باشى ، زيرا خداى عز وجل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مبعوث كرد و او را امر به صبر و مدارا نمود وفرمود: (و اصبر على ما يقولون و اهجرهم هجرا جميلا و ذرنى و المكذبين اولى النعمة :صبر كن بر آنچه مى گويند و به نحو خوبى از ايشان دورى كن و مكذبين نازپرورده رابه من واگذار نما)
و نيز فرمود: (ادفع بالتى هى احسن السيئة فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولىحميم و ما يلقيها الا الذين صبروا و ما يلقيها الا ذو حظ عظيم ).رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم بر طبق دستور پروردگارش صبر كرد، تاآنجا كه شكنجه هاى سختى از دشمن بديد، و نسبتهاى ناروائى از ايشان شنيد، و در آخرديگر كاسه صبرش لبريز شد، خداى تعالى فرمود: (و لقد نعلم انك يضيق صدركبما يقولون فسبح بحمد ربك و كن من الساجدين ).
بحث فلسفى در چگونگى تكليف و دوام آن
بحثى فلسفى در چگونگى تكليف و دوام آن
در خلال بحثهاى نبوت ، و چگونگى نشو و نماى شرايع آسمانى در ميان بشر - كه مادر اين كتاب گذرانديم - اين معنا گذشت كه : هر نوعى از انواع موجودات براى خودهدف و غايتى از كمال دارد كه از بدو پيدايش بسوى آن حد ازكمال سير مى كند و با حركت وجوديش آن كمال را جستجو مى كند و لذا همه حركاتش طورىاست كه با آن كمال متناسب است ، و تا خود را به آن حد نرساند آرام نمى گيرد مگر آنكهمانعى در سر راهش در آيد و او را از سير باز بدارد وقبل از رسيدن به هدف او را از بين ببرد، مثلا درخت به خاطر آفاتى كه به آن حمله ورمى شود از رشد و نمو باز بايستد.
و نيز اين معنا گذشت كه محروميت از رسيدن به هدف ، مربوط به افراد مخصوصى از هرنوع است نه نوعيت نوع ، كه همواره محفوظ است ، و تصور ندارد كه تا آخرين فردشدچار آفت گردد.
يكى از انواع موجودات ، آدمى است كه او نيز غايتى وجودى دارد كه به آن نمى رسد مگرآنكه به طور اجتماع و مدنيت زندگى كند، دليل و شاهدش هم اين است كه به مجهز است كهبه خاطر آنها از همنوع خود بى نياز نيست ، مانند نر و مادگى ، و عواطف و احساسات ، وكثرت حوائج و تراكم آنها.
و همين اجتماع و مدنيت ، آدميان را به احكام و قوانينى محتاج مى كند كه با احترام نهادن بهآن و به كار بستن آن ، امور مختلف زندگى را منظم ساخته و اختلافات خود را كه غيرقابل اجتناب است بر طرف سازند،
و هر فردى در جائى قرار بگيرد كه سزاوار آنست ، و به همين وسيله سعادت وكمال وجودى خود را در يابد، و اين احكام و قوانين عملى در حقيقت ناشى از حوائجى است كهخصوصيت وجودى انسان و خلقت مخصوصش ، يعنى تجهيزات بدنى و روحيش آن را ايجابمى كند، همچنانكه همين خصوصيات وجودى و خلقتيش مرتبط با خصوصياتعلل و اسبابى است كه در ميان نظام عمومى عالم ،مثل او موجودى را پديد بياورد.
و اين معنا همان معناى فطرى بودن دين خداست ، زيرا دين خدا عبارتست از مجموعه احكام وقوانينى كه وجود خود انسان ، انسان را به سوى آن ارشاد مى كند، و يا به تعبير ديگر:فطرى بودن دين خدا به اين معنا است كه دين خدا مجموعه سنتهايى است كه وجود و كونعمومى عالم آن را اقتضاء مى كند بطورى كه اگر آن سنتها اقامه شود مجتمع بشر اصلاحشده و افرادبه هدف وجودى و نهايت درجه كمال خود مى رسند، باز بطورى كه اگر آنسنتها را باطل و بى اعتبار كنند، عالم بشريت رو به تباهى نهاده ، آن وقت مزاحم نظامعمومى جهان مى گردد.
و اين احكام و قوانين چه مربوط به معاملات اجتماعى باشد كهحال مجتمع را اصلاح و منظم كند، و چه مربوط به عبادات باشد كه آدمى را بهكمال معرفتش برساند و او را فردى صالح در اجتماعى صالح قرار دهد، مى بايستى ازطريق نبوت الهى و وحى آسمانى به آدمى برسد، و انسان تنها بايد به چنين قانونىتن در دهد و لا غير.
تكاليف الهى همواره ملازم آدمى بوده و بشر درهمهاخوال محتاج دين است
با اين بيان و اصولى كه گذشت معلوم مى شود كه : تكاليف الهى امورى است كه ملازمآدمى است ، و مادامى كه در اين نشاه ، يعنى در دنيا زندگى مى كند چاره اى جز پذيرفتنآن ندارد، حال چه اينكه خودش فى حد نفسه ناقص باشد و هنوز به حدكمال وجودش ‍ نرسيده باشد، و چه اينكه از حيث علم وعمل به حد كمال رسيده باشد، (خلاصه اينكه بشر تا بشر است و تا در اين عالم استمحتاج دين است چه اينكه در حال توحش باشد و چه اينكه به نهايت درجه تمدن و پيشرفترسيده باشد) اما احتياجش به دين در صورت توحش و عقب افتادگى روشن است ، و اما درصورت تمدن و كمال علم و عمل از اين نظر است كه معناى كمالش اين است كه در دو ناحيهعلم و عمل داراى ملكات فاضله اى شده است كه به خاطر داشتن آن ، كارهايى از او سر مىزند كه صالح به حال اجتماع است ، و اعمال عبادى اى از او سر مى زند كه صالح بهحال معرفت او است ، و درست مطابق با عنايت الهى نسبت به هدايت انسان به سوى سعادتشمى باشد.
و پر واضح است كه اگر قوانين الهى را مختص به افراد و اجتماعات ناقص و عقب افتادهبدانيم ، و تجويز كنيم كه انسان كامل تكليف نداشته باشد تجويز كرده ايم كه افرادمتمدن ، قوانين و احكام را بشكنند، و معاملات را فاسد انجام دهند، و مجتمع را فاسد و در همو بر هم كنند، و حال آنكه عنايت الهى چنين نخواسته . و همچنين تجويز كرده ايم كه افرادمتمدن از ملكات فاضله و احكام آن تخلف كنند، وحال آنكه همه افعال مقدماتى براى به دست آوردن ملكاتند، و وقتى ملكه پيدا شدافعال آثار غير قابل تخلف آن مى شود، و ديگر تصور نمى شود شخصى كه مثلا: ملكه(معرفة الله ) را پيدا كرده خدا را عبادت نكند، و يا كسى كه ملكه (سخاوت ) راپيدا كرده بذل و بخشش نكند.
اينجا است كه فساد گفته بعضيها روشن مى شود كه توهم كرده اند: غرض از تكاليفعملى ، تكميل انسان و رساندنش به نهايت درجهكمال او است ، و وقتى كامل شد ديگر حاجتى به تكليف نداشته بقاى تكليف در حق اومفهومى ندارد.
وجه فسادش اين است كه انسان هر قدر هم كهكامل شده باشد اگر از تكاليف الهى سرباز زند ، مثلا: احكام معاملاتى را رعايت نكند،اجتماع را دچار هرج و مرج كرده است ، و عنايت الهى را نسبت به نوع بشرباطل ساخته است ، و اگر از تكاليف مربوط به عبادات تخلف كند بر خلاف ملكاتشرفتار كرده ، و اين محال است ، چون رفتار بشر آثار ملكات او است ، و به فرض هم كهجائز باشد، باز مستلزم از بين بردن ملكه است ، و آن نيز مستلزمابطال عنايت الهى نسبت به نوع بشر است .
آرى ميان انسان كامل و غير كامل از نظر صدورافعال فرق است ، انسان كامل و داراى ملكه فاضله از مخالفت مصون است ، و ملكه راسخهدر نفسش نمى گذارد او كار خلاف بكند، ولى انسان ناقص چنين مانع و جلوگيرى در نفسندارد. خداوند همه را در به دست آوردن ملكات فاضله يارى فرمايد.
سوره نحل ،آيات 1 - 21
سوره نحل مكى است و 128 آيه دارد


بسم الله الرحمن الرحيم اَتى اَمر الله فلا تستعجلوه سبحنه و تعلى عما يشركون (1)
ينزل الملائكة بالروح من اَمره على من يشاء من عباده اَن اَنذروا اَنه لا اِله اِلا اَنا فاتقون (2)
خلق السموت و الاَرض بالحق تعلى عما يشركون (3)
خلق الانسن من نطفة فاِذا هو خصيممبين (4)
و الاَنعم خلقها لكم فيها دف ء و منفع و منها تأ كلون (5)
و لكم فيهاجمال حين تريحون و حين تسرحون (6)
و تحمل اَثقالكم اِلى بلد لم تكونوا بلغيه اِلا بشقالاَنفس اِن ربكم لرؤ ف رحيم (7)
و الخيل و البغال و الحمير لتركبوها و زينة و يخلق ما لاتعلمون (8)
و على الله قصد السبيل و منها جائر و لو شاء لهدئكم اَجمعين (9)
هو الذىاَنزل من السماء ماء لكم منه شراب و منه شجر فيه تسيمون (10)
ينبت لكم به الزرع والزيتون و النخيل و الاَعنب و من كل الثمرت اِن فى ذلك لاية لقوم يتفكرون (11)
و سخرلكم اليل و النهار و الشمس و القمر و النجوم مسخرت باَمره اِن فى ذلك لايت لقوميعقلون (12)
و ما ذراَلكم فى الاَرض ‍ مختلفا اَلونه اِن فى ذلك لاية لقوم يذكرون (13)
و هو الذى سخر البحر لتاكلوا منه لحما طريا و تستخرجوا منه حلية تلبسونها و ترىالفلك مواخر فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون (14)
و اَلقى فى الاَرض روسىاَن تميد بكم و اَنهرا و سبلا لعلكم تهتدون (15)
و علمت و بالنجم هم يهتدون (16)
اَفمنيخلق كمن لا يخلق اَفلا تذكرون (17)



و اِن تعدوا نعمة الله لا تحصوها اِن الله لغفور رحيم (18) و الله يعلم ما تسرون و ماتعلنون (19) و الذين يدعون من دون الله لا يخلقون شيا و هم يخلقون (20) أ موت غيراحياء و ما يشعرون ايان يبعثون (21).
ترجمه آيات
بنام خداوند رحمان و رحيم ، فرمان خدا آمدنى است آن را با شتاب مخواهيد، خدا منزه وبرتر است از آنچه مشركان براى او شريك قائل مى شوند (1).
فرشتگان را كه حامل وحى از فرمان اوست به هر كس از بندگان خويش بخواهدنازل مى كند كه (مردم را) انذار كنيد (و بگوئيد كه ) خدايى جز من نيست پس ، از منبترسيد (2).
آسمانها و زمين را به حق آفريده و از آنچه براى او شريكقائل مى شوند برتر است (3).
انسان را از نطفه اى آفريده و اينك ستيزه گرى آشكار است (4).
و حيوانات را نيز آفريده كه در آنها وسيله پوشش و منفعت داريد و از آنها مى خوريد (5).
و هنگامى كه آنها از چراگاه آيند و هنگامى كه به چراگاه روند شما در آنها جلوه و جمالىداريد (6).
و آنها بارهاى شما را به ديارى مى برند كه جز با مشقت نفوس بدان نتوانيد رسيد كهپروردگار تان مهربان و رحيم است (7).
و اسبها و استرها و الاغها را آفريد تا (هم ) بر آنها سوار شويد و (هم ) براى شما مايهزينت باشند، و خلق مى كند كه شما نمى دانيد (8).
راه راست به عهده خداست ، اما بعضى از راهها بيراهه است و اگر مى خواست ، همه شما راهدايت كرده بود (9).
او كسى است كه از آسمان ، آبى نازل كرده كه نوشيدنى شما است و از آن آب درختها (وگياهانى ) است كه حيوانات خود را در آن مى چرانيد (10). با آن (آب ) براى شما كشت وزيتون و نخل و انگور و همه گونه ميوه ها روياند كه در اين ، براى گروهى كه انديشهكنند عبرتها است (11).
و شب و روز را به خدمت شما گذاشت و خورشيد و ماه و ستارگان به فرمان وى در خدمتشما هستند كه در اين براى گروهى كه عقل خود را به كار برند عبرتهاست (12).
و نيز آنچه برايتان در زمين آفريده و رنگهاى آن مختلف است كه در اين ، براى گروهىكه اندرز پذيرند عبرتهاست (13).

next page

fehrest page

back page