بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح نهج البلاغه بخش 2, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     401 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     402 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     403 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     404 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     405 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     406 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     407 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     408 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     409 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     410 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     411 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     412 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     413 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     414 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     415 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     416 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     417 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     418 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     419 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     420 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     421 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     422 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     423 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     424 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     425 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     426 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     427 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     428 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     429 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     430 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     431 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     432 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     433 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     fehrest - فهرست مطالب
 

 

 
 

 

 

نكته

وسعت علم خداوند

مسئله علم خداوند، هم از نظر معرفتى و هم از نظر آثار اخلاقى و تربيتى از مهمترين مسائل است. مسئله اى است كه قرآن مجيد، بحث هاى مهمّى پيرامون آن دارد و گستردگى آن را با مثالهاى زيبايى بيان مى كند. از جمله مى فرمايد: «وَ لَوْ أَنَّ


1. «سترات» جمع «سُتْره» (بر وزن قربة) به معناى پرده، يا چيزهايى است كه اشياى مختلف را با آن مى پوشند.
2. «سريرات» جمع «سريره» به معناى چيزى كه انسان آن را مكتوم و مخفى مى كند. بايد توجّه داشت كه جمع «سريره» گاهى «سرائر» آمده كه جمع مكسّر است و گاه به صورت جمع صحيح با «ات» مى آيد.

[513]

مَا فِي الاَْرْضِ مِنْ شَجَرَة أَقْلاَمٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُر مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللهِ إِنَّ اللهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ; اگر همه درختان روى زمين قلم شود و دريا براى آن مركّب گردد و هفت دريا بر آن افزوده شود، همه اينها تمام مى شود، ولى كلمات (و معلومات) خدا پايان نمى گيرد! خداوند عزيز و حكيم است».(1)

اگر در عمق اين مثال دقت كنيم و معناى آن را كاملا در ذهن مجسّم سازيم، آنگاه به اين حقيقت پى مى بريم كه دامنه علم پروردگار بسيار فراتر از آن است كه ما فكر مى كنيم.

بديهى است اين علم نمى تواند علم حصولى و از طريق تصوّر و تصديق باشد; بلكه علم حضورى است. يعنى حضور خداوند در همه جا و در هر زمان و هر مكان و حضور همه اشيا در نزد ذات پاك او ايجاب مى كند كه چيزى بر او مخفى و پوشيده نباشد; چرا كه حقيقت علم، حضور معلوم نزد عالم است; منتها در علم حصولى، معلوم شخصاً نزد عالم حضور ندارد، بلكه صورتى از آن طريق تصوّر يا تصديق در ذهن عالم، حاضر مى شود; ولى در علم حضورى ذات معلوم نزد عالم حاضر است و تمام اشيا و حوادث در هر زمان و هر مكان، باطن و ظاهر آنها، همه از طريق همين علم حضورى نزد خداوند واضح و آشكار است.

به همين دليل، امام(عليه السلام) در بخش اوّل از خطبه بالا مى فرمايد: علم و دانش او اعماق پرده هاى غيب را شكافته و عقايد پيچيده و پنهان را احاطه كرده است.

ممكن است درك مفهوم علم حضورى براى بعضى مشكل باشد; ولى با يك مثال مى توان آن را روشن ساخت و آن اينكه بى شك علم ما به صورت هاى ذهنى ما و تصوّرها و تصديق هايى كه از جهان خارج در ذهن ما ترسيم شده، علم حضورى است; يعنى اين صورت هاى ذهنى نزد روح ما حاضر است و از آن جدا نيست. آرى،


1. سوره لقمان، آيه 27.

[514]

علم خداوند به تمام عالم هستى اينگونه است، نه اينكه صور ذهنى داشته باشد; بلكه وجود عينى آنها نزد او است; چرا كه مى دانيم او همه جا با ماست: «وَ هُوَ مَعَكُمْ ايْنَ مَا كُنْتُمْ»(1). و او از ما به ما نزديكتر است «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مَنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»(2).

از اينجا روشن مى شود كه توجّه به اين علم گسترده و بى پايان، چه آثار مهم تربيتى دارد. زيرا، هنگامى كه انسان، عالَم را محضر خدا بداند و علم او را محيط بر اسرار درون و مسايل برون ببيند، به يقين مراقب اعمال و حتى نيّات و افكار خويش خواهد بود.(3)

 


1. سوره حديد، آيه 4.
2. سوره ق، آيه 16.
3. براى توضيح بيشتر درباره علم خداوند به كتاب «پيام قرآن» جلد 4، مراجعه شود.

[515]

 

 

بخش دوّم

 

و منها فى ذكر النبى(صلى الله عليه وآله)

بخشى از اين خطبه، كه درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخن مى گويد

إِخْتَارَهُ مِنْ شَجَرَةِ الأَنْبِيَاءِ، وَ مِشْكَاةِ الضِّيَاءِ، وَ ذُؤَابَةِ الْعَلْيَاءِ، وَ سُرَّةِ الْبَطْحَاءِ، وَ مَصَابِيحِ الظُّلْمَةِ، وَ يَنَابِيعِ الْحِكْمَةِ.

 

ترجمه

او را از شجره پيامبران برگزيد، از محلّ روشنايى، و سرچشمه نور، از جايگاه بلند و رفيع، و از كانون بطحاء، از چراغ هاى برافروخته در تاريكى، و چشمه هاى دانش و حكمت انتخاب كرد.

 

شرح و تفسير

توصيف شايسته اى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)

امام(عليه السلام) در بخش دوم اين خطبه، بعد از حمد و ستايش الهى و بيان دلايل وجود او، به سراغ معرّفى پيامبر بزرگ اسلام(صلى الله عليه وآله) مى رود و در چند جمله كوتاه و با استفاده از شش تشبيه، فضايل بى مثال آن حضرت را مى شمرد. نخست مى فرمايد: «او را از شجره پيامبران برگزيد». (إِخْتَارَهُ مِنْ شَجَرَةِ الأَنْبِيَاءِ).

«و از محل روشنايى و سرچشمه نور». (وَ مِشْكَاةِ الضِّيَاءِ).

«و از محلّى بلند و رفيع!» (وَ ذُؤَابَةِ الْعَلْيَاءِ).

[516]

«و از كانون (سرزمين شريف) بطحاء». (وَ سُرَّةِ الْبَطْحَاءِ).

«و از چراغ هاى برافروخته در تاريكى». (وَ مَصَابِيحِ الظُّلْمَةِ).

«واز چشمه هاى دانش و حكمت». (وَ يَنَابِيعِ الْحِكْمَةِ).

اين تشبيهات و استعارات شش گانه، هر كدام اشاره به نكته اى و فضيلتى از فضايل رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است.

تشبيه اوّل - به گفته بسيارى از شارحان نهج البلاغه - اشاره به دودمان ابراهيم(عليه السلام) است كه پيامبران بزرگى از آن برخاستند و نسب والاى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نيز از طريق اسماعيل به آن پيغمبر بزرگ (ابراهيم(عليه السلام)) مى رسد.

تشبيه دوّم، اشاره به اين است كه: انوار معارف الهى در مشكاة وجود انبيا قرار دارد و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) حامل اين انوار است. توجّه داشته باشيد كه «مشكاة» يا چراغ دان، همان محفظه اى است كه در گذشته، چراغ را در آن مى گذاشتند تا وزش باد آن را خاموش نكند. بنابراين، انبيا حافظان انوار معارف الهيّه اند.

در تشبيه سوم، با توجه به اينكه «ذُؤَابَه» موهاى قسمت جلو سر است و «عَلْياء» نيز به معناى بلندى است، اشاره به اين است كه: پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نسبش به برترين خاندان هاى بشرى مى رسد كه شرف وراثت را در حدّ اعلا از آنها كسب كرده بود.

و در تشبيه چهارم، با توجّه به اينكه «بَطْحاء» اشاره به بخش خاصّى از مكه است كه قبيله قريش ساكن آن بودند و «سُرَّه» به معناى ناف و كانون است و قريش برترين قبايل عرب محسوب مى شدند، اشاره به اين است كه: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از مركز قبيله اى برخاسته كه اشرف قبايل آنجا محسوب مى شده (هر چند گروهى از آنها بر اثر دنيا پرستى دعوت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را اجابت نكردند، و به عنوان كفّار قريش معروف شدند).

پنجمين تشبيه، اشاره به اين است كه: پيامبران و انبياى الهى چراغ هاى پرنورى

[517]

هستند كه سينه ظلمت كفر و جهل را مى شكافند و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) يكى از پرفروغ ترين چراغ هاى هدايت بود.

و در آخرين تشبيه، پيامبران را به چشمه هايى تشبيه مى كند كه علم و دانش از آن مى جوشد و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) يكى از پرجوشش ترين چشمه هاى علم و دانش بود.

 

[518]

[519]

 

 

بخش سوّم

 

و منها: طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ، قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ، وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ، يَضَعُ ذلِكَ حَيْثُ الْحَاجَةُ إِلَيْهِ، مِنْ قُلُوبِ عُمْي، وَ آذَان صُمٍّ، وَ أَلْسِنَة بُكْم; مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ، وَ مَوَاطِنَ الْحَيْرَةِ; لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِأَضْوَاءِ الْحِكْمَةِ; وَ لَمْ يَقْدَحُوا بِزِنَادِ الْعُلُومِ الثَّاقِبَةِ; فَهُمْ فِي ذلِكَ كَالأَنْعَامِ السَّائِمَةِ، وَ الصُّخُورِ الْقَاسِيَةِ.

 

ترجمه

در بخش ديگرى از اين خطبه مى فرمايد: او طبيب سيّارى است كه با طبّ خويش همواره در گردش است (و در جستجوى بيماران) مرهم هايش را كاملا آماده ساخته و ابزارش را براى موارد نياز (به عنوان آخرين درمان) جهت داغ كردن محلّ زخم ها گداخته نموده، براى قلب هاى نابينا، گوش هاى ناشنوا و زبان هاى گنگ. و با داروى خود در جستجوى بيماران غافل و سرگردان است. همانها كه با فروغ حكمت، روشن نشده و با جرقّه آتش افروز دانش هاى تابناك فكر خود را شعلهور نساخته اند، آنهائى كه همچون چهارپايان صحراگرد و سنگ هاى سختِ نفوذ ناپذيرند.

 

شرح و تفسير

طبيب سيّار!

غالب «شارحان نهج البلاغه» اوصافى را كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) در اين فراز

[520]

شمرده، اشاره به وجود مقدّس خودش دانسته اند كه بعد از بيان اوصاف پيامبر(صلى الله عليه وآله)به بيان اوصاف خويش مى پردازد و خود را طبيب سيّارى مى داند كه تمام وسايل لازم را براى علاج بيماران فراهم ساخته است و گويى اجماع شارحان نهج البلاغه بر اين معناست. تنها كسى كه اين جملات را اوصاف پيامبر(صلى الله عليه وآله) دانسته و ادامه بحث هاى فراز گذشته مى شمرد، «آمُدى» در كتاب «غررالحكم» است، كه مى گويد: «إِنَّهُ فِي ذِكْرِ رَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله); اين اوصاف درباره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است»(1).

ولى ارتباط اين جمله، با جمله هاى سابق از يك سو و انطباق دقيق آن بر اوضاع و شرايط پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از سوى ديگر تأييد مى كند كه اين اوصاف درباره رسول خدا(صلى الله عليه وآله) باشد و ما تعجّب مى كنيم چگونه همه شارحان نهج البلاغه اين مطلب را - لااقل - در حدّ يك احتمال مطرح نكرده اند; در حالى كه هيچ شاهد و قرينه اى براى ادّعاى خودشان اقامه ننموده اند. درست است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) هر دو از يك شجره مباركه و هر دو شبيه روح واحدى هستند كه در دو بدن قرار گرفته است و اوصافى كه درباره يكى از اين دو بزرگوار صادق است، درباره ديگرى نيز صادق مى باشد; ولى از نظر روشن شدن واقعيّات بايد مرجع ضماير اين بخش از خطبه معلوم گردد و خوانندگان عزيز نيز به هنگام مطالعه شرح اين اوصاف، تصديق خواهند كرد كه با پيامبر(صلى الله عليه وآله) سازگارتر است.

به هر حال، مى فرمايد: «او طبيبى است سيّار كه با طبّ خويش، همواره به گردش مى پردازد، (و در جستجوى بيماران است) مرهم هايش را كاملا آماده ساخته و براى موارد نياز (و اضطرار) جهت داغ كردن محلّ زخم ها ابزارش را گداخته نموده، براى قلب هاى نابينا; گوش هاى ناشنوا، و زبان هاى گنگ آماده است و با داروى خود، در جستجوى بيماران غافل و سرگردان است». (طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ، قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ(2)، وَ


1. غرر الحكم و درر الكلم، حكمت شماره 6033 (شرح فارسى، جلد 4، صفحه 1794).
2. «مراهم» جمع «مرهم» به معناى داروهاى نرمى است كه بر زخم ها مى نهند.

[521]

أَحْمَى مَوَاسِمَهُ(1)، يَضَعُ ذلِكَ حَيْثُ الْحَاجَةُ إِلَيْهِ: مِنْ قُلُوبِ عُمْي، وَ آذَان صُمٍّ، وَ أَلْسِنَة بُكْم; مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ، وَ مَوَاطِنَ الْحَيْرَةِ).

چه تعبيرات و تشبيهات زيبايى! از يك سو، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) (يا خودش) را به عنوان طبيب معرّفى مى كند; چرا كه اطبّا به درمان بيمارهاى جسمى مى پردازند و او به درمان بيمارى هاى روحى و اخلاقى، كه به مراتب سخت تر و خطرناك تر از بيمارى هاى جسمانى است كه از آن ميان، به سه قسمت مهم در عبارت بالا اشاره شده: كسانى كه بر اثر گناه و هوا پرستى و غفلت، چشم دلهاى شان نابينا شده و گوش شنوا را براى گرفتن پيام حق از دست داده اند و زبان گويا براى ذكر حق ندارند.

از سوى ديگر او را به عنوان «دَوّار» يعنى سيّار معرفى مى كند، اشاره به اينكه مانند طبيبان جسمانى در گوشه مطب، يا بيمارستان نمى نشيند كه بيماران به سراغ او بيايند; بلكه بر مى خيزد و وسايل دارو و درمان را با خود حمل مى كند و در هر كوى و برزن و هر شهر و ديار به دنبال بيماران مى گردد; و اين سيره همه پيامبران و امامان بوده كه دانشمندان و علماى امّت نيز بايد به آنها اقتدا كنند; خود را همچون كعبه ندانند كه مردم به طواف آنها بيايند; بلكه همچون نسيم سحرگاهان به هر سو بوزند و روح تازه در كالبدهاى مرده بدمند، يا همچون صيادى كه به دنبال صيد مى گردد.

سپس اشاره به جامعيّت درمان او مى كند، كه نخست براى درمان زخم هاى جانكاه از انواع مرهم هاى شفابخش استفاده مى كند و در پايان كار، اگر هيچ مرهم و دارويى اثر نگذاشت براى نجات جان بيمار ناچار محلّ زخم را داغ مى كند. (در گذشته زخم هاى غير قابل علاج -مانند سياه زخم - را با آهن داغ مى سوزاندند.) و به اين ترتيب، وظيفه «بشارت» و «انذار» را به طور كامل انجام مى دهد و به تعبير ديگر:


1. «مواسم» جمع «مِيسم» به معناى ابزارى است كه با آن بدن انسان يا حيوانى را داغ مى نهند و «وسم» (بر وزن رسم) به آن اثرى گفته مى شود كه از داغ كردن بر بدن انسان مى ماند.

[522]

قرآن داروى شفابخش اوست، با آيات «بشارت» بر زخم هاى جانكاه قلوب، مرهم مى نهد و با آيات «انذار» زخم هاى غير قابل علاج را داغ مى كند.

توجّه به اين نكته نيز لازم است كه «مواضع غفلت» و «مواطن حيرت» را مى توان به افراد غافل و سرگردان تفسير كرد كه در بالا گفتيم و مى توان اشاره به افرادى دانست كه بيمار و فراموش شده، يا سرگردانند; ولى تفسير اوّل با جمله هاى بعد سازگارتر است.

سپس در توضيح و تفسير مواضع غفلت و مواطن حيرت، مى فرمايد: «اين غافلان سرگردان، با فروغ حكمت روشن نشده، و با جرقّه آتش افروز دانش هاى تابناك، فكر خود را شعلهور نساخته بودند، و آنها از اين نظر همچون چهارپايان صحراگرد و سنگ هاى سختِ نفوذناپذير بودند!» (لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِأَضْوَاءِ الْحِكْمَةِ; وَ لَمْ يَقْدَحُوا(1)بِزِنَادِ(2) الْعُلُومِ الثَّاقِبَةِ; فَهُمْ فِي ذلِكَ كَالأَنْعَامِ السَّائِمَةِ(3)، وَ الصُّخُورِ الْقَاسِيَةِ).

تعبير «لَمْ يَسْتَضِيئُوا» و «لَمْ يَقْدَحُوا» نشان مى دهد كه آنها قبل از قيام انبيا نيز مى توانستند بخشى ازغفلت و سرگردانى خود را با نور حكمت و علم و دليل عقل برطرف سازند، ولى هرگز به پيام هاى علم و عقل نيز اعتنا نكردند.

جمله «لَمْ يَسْتَيضِيئُوا...» و «لَمْ يَقْدَحُوا» ممكن است اشاره به دو گروه از افراد گمراه باشد: گروهى كه اگر جرقّه علم و دانش به قلب آنها مى رسيد، تبديل به مبدء نور مى شدند و راهنماى ديگران; و گروه ديگرى كه توان انجام هدايت ديگران را


1. «يقدحوا» از مادّه «قدح» (بر وزن مدح) به معناى افروختن آتش است به وسيله زَنْد (: سنگ چخماق، يا آتش زنه كه در قديم مانند كبريت جهت برافروختن آتش از آن استفاده مى شد).
2. «زِناد» جمع «زَنْد» به معناى ابزار فوقانى است كه براى آتش افروزى استفاده مى كنند; زيرا معمول عرب اين بوده كه از دو چوب مخصوصفحه براى جرقّه زدن جهت آتش افروزى استفاده مى كردند; چوب زيرين را «زَنْده» و چوب رويين را «زَنْد» مى ناميدند و آن موادّى كه به وسيله آنها آتش در آن شعلهور مى شد را «وقود» مى ناميدند.
3. «سائمه» از مادّه «سوم» (بر وزن قوم) به معناى حركت حيوان در بيابان و همچنين وزش بادهاى مستمرّ آمده است و «حيوان سائمه» به حيوانى گفته مى شود كه او را براى چرا كردن، در بيابان رها مى كنند.

[523]

نداشتند، امّا مى توانستند در پرتو انوار حكمت، حداقل راه خودشان را پيدا كنند.

تعبير به «أَنعامِ سَائِمَه» (چهارپايان بيابان گرد) و «صُخُورِ قَاسِيَه» (سنگ هاى سخت و نفوذناپذير) نيز مى تواند اشاره به دو گروه باشد: گروهى گمراهند در حدّ چهارپايان كه قابليّت تعليم و تربيت را در حدّ پايينى دارند; و گروهى كه در بدو نظر همچون سنگ، نفوذناپذير هستند.

توجّه به اين نكته نيز لازم است كه «مواضع غفلت» و «مواطن حيرت» با هم متفاوت است ; «غفلت» درجايى گفته مى شود كه انسان توجّه به چيزى ندارد و خطراتى را كه در اطراف اوست نمى بيند; يا شبيه بيمارى هايى است كه بدون داشتن درد، ناگهان بر وجود انسان مسلّط مى شود و راه بازگشت ندارد.

ولى «مواطن حيرت» جايى است كه انسان توجّه به خطرات دارد، ولى راه مقابله با آن را نمى داند.

به هر حال، اين طبيب روحانى سيّار، همه جا روى حساب و برنامه گام برمى دارد و با دم مسيحاييش، دردمندان را درمان و در كالبد مردگان، روح و حيات مى دمد.

 

[524]

[525]

 

 

بخش چهارم

 

قَدِ انْجَابَتِ السَّرائِرُ لاَِهْلِ الْبَصَائِرِ، وَ وَضَحَتْ مَحَجَّةُ الْحَقِّ لِخَابِطِهَا وَ أَسْفَرَتِ السَّاعَةُ عَنْ وَجْهِهَا، وَ ظَهَرَتِ الْعَلاَمَةُ لِمَتَوسِّمِهَا. مَا لي أَرَاكُمْ أَشْبَاحاً بِلاَ أَرْوَاح، وَ أَرْوَاحاً بِلاَ أَشْبَاح، وَ نُسَّاكاً بِلاَ صَلاَح، وَ تُجَّاراً بِلاَ أَرْبَاح، وَ أَيْقَاظاً نُوَّماً، وَ شَهُوداً غُيَّباً، وَ نَاظِرَةً عَمْيَاءَ، وَ سَامِعَةً صَمَّاءَ، وَ نَاطِقَةً بَكْمَاءَ!

 

ترجمه

و باطن آنها (منافقان) براى اهل بصيرت آشكار است، و راه حق براى پويندگان آن هويدا گشته است (قيامت نزديك است و) رستاخيز، نقاب از چهره برداشته، و نشانه هاى آن براى جستجوگران هوشيار آشكار گشته است! چرا شما را پيكرهاى بى روح، و روح هاى بى پيكر مى بينم؟ عبادت كنندگانى ناصالح، تجّارى بى سود، بيدارانى خواب آلود، حاضرانى غايب، ناظرانى نابينا، شنوندگانى كر و سخنگويانى گنگ مشاهده مى كنم؟!

 

شرح و تفسير

پيكرهاى بى روح!

امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه، اشاره به وضع منافقين و معاندين بنى اميّه مى كند. مى فرمايد: «سرائر و باطن آنها براى اهل بصيرت آشكار شده، و راه حق براى

[526]

پويندگان آن هويدا گشته است. (و به اين ترتيب، امروز حجّت بر همه كس تمام شده است)». (قَدِ انْجَابَتِ(1) السَّرَائِرُ لاَِهْلِ الْبَصَائِرِ، وَ وَضَحَتْ مَحَجَّةُ الْحَقِّ لِخَابِطِهَا).(2)

و در ادامه مى افزايد: «رستاخيز، نقاب را از چهره برداشته، و نشانه هاى آن، براى جستجو گران هوشيار آشكار گشته است». (وَ أَسْفَرَتِ(3) السَّاعَةُ عَنْ وَجْهِهَا، وَ ظَهَرَتِ الْعَلاَمَةُ لِمُتَوَسِّمِهَا).

ممكن است منظور از ظهور علامات قيامت، همان بعثت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) - كه خاتم انبيا و آخرين فرد از سلسله پيامبران خداست - و همچنين آشكار شدن فتنه ها در جهان اسلام و در صفحه روى زمين، بوده باشد و اين مطلب منافات با گذشتن هزار سال و بيشتر، از آن زمان ندارد; چرا كه در قياس با عمر دنيا، اين مقدار از زمان، مقدار كوتاهى است.

در حديثى نيز از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «بُعِثْتُ أَنَا وَ السَّاعَةُ كَهَاتَيْنِ - وَ ضَمَّ السَّبَّابَةَ وَ الْوُسْطَى-; بعثت من و قيامت همانند اين دواست - و اشاره به دو انگشت مبارك سبّابه و وسطاى خويش نمود-»(4).

بنابراين، با آشكار شدن اسرار درون و روشن شدن راه حق و نزديك شدن قيامت، جاى اين است كه همه غافلان از خواب غفلت بيدار شوند! از گناهان خود به درگاه خدا توبه كنند و راه حق را پيش گيرند; ولى با اين حال، امام(عليه السلام) از عدم


1. «إنجابت» از مادّه «جَوْب» (بر وزن قوم) و «جوبه» (بر وزن توبه) به معناى قطع كردن و بريدن است و پاسخ كلام را از اين رو «جواب» مى گويند كه سؤال را قطع مى كند و به آن پايان مى دهد و هنگامى كه اين كلمه به باب انفعال مى رود، به معناى انكشاف و آشكار شدن است و در خطبه بالا به همين معنا آمده است.
2. «خابط» از مادّه «خبط» گاه به معناى ضرب شديد آمده و گاه به معناى راه سپردن بدون هدايت، همچون كسى كه در شب بدون چراغ طىّ طريق مى كند و در خطبه بالا معناى دوم منظور است.
3. «أسفرت» از مادّه «سُفور» به معناى باز كردن پوشش و كشف حجاب است و لذا به زنان بى حجاب «سافرات» گفته مى شود. و «مسافر» را از اين جهت «مسافر» گويند كه در حال عادّى در لابه لاى خانه ها و ديوارهاى شهر ناپيداست; امّا به هنگامى كه گام به بيابان مى گذارد، آشكار مى شود.
4. بسيارى از مفسّران شيعه و اهل سنّت حديث بالا را در تفسير آيه 18 سوره محمّد (صلى الله عليه وآله) آورده اند.

[527]

عكس العمل مناسب از سوى بسيارى از مردم در برابر اين جريان تعجّب مى كند و در ادامه اين سخن مى فرمايد: «چرا شما را پيكرهاى بى روح، و روح هاى بى پيكر مى بينم؟!، عبادت كنندگانى ناصالح، تجّارى بى سود، بيدارانى در خواب، حاضرانى غائب، ناظرانى نابينا، شنوندگانى كر، و سخن گويانى گنگ، مشاهده مى كنم!» (مَا لي أَرَاكُمْ أَشْبَاحاً بِلاَ أَرْوَاح، وَ أَرْوَاحاً بِلاَ أَشْبَاح، وَ نُسَّاكاً(1) بِلاَ صَلاَح، وَ تُجَّاراً بِلاَ أَرْبَاح، وَ أَيْقَاظاً(2) نُوَّماً(3)، وَ شُهُوداً غُيَّباً، وَ نَاظِرَةً عَمْيَاءَ، وَ سَامِعَةً صَمَّاءَ، وَ نَاطِقَةً بَكْمَاءَ!).

منظور از «أشْباح بِلاَ أَرْوَاح، وَ أَرْوَاح بِلاَ أَشْبَاح» گروههايى هستند كه يا قدرت ظاهرى دارند، امّا تفكّر و تدبير ندارند و يا صاحب تفكّر و تدبيرند امّا قدرت بكارگيرى آن را ندارند! بديهى است هيچ يك از اين دو گروه، راه به جايى نمى برند; همانگونه كه جسم بى روح و روح بى جسم كارايى ندارد.

تعبير به «نُسَّاكاً بِلاَ صَلاَح» اشاره به عبادت هاى بى محتواى عابدان آن زمان است. زيرا نخستين اثر عبادت، تربيت و اصلاح انسان است; اگر عابدى ناصالح بود، دليل بر اين است كه عبادتش پوست بى مغزى بوده است.

«تُجّاراً بِلاَ أَرْوَاح» ممكن است اشاره به چيزى باشد كه در سوره «عصر» نيز آمده است كه مى فرمايد: «همه انسانها در خسرانند، مگر آنها كه ايمان و عمل صالح دارند و دعوت به حق و صبر مى كنند».

و تعبير به «أَيْقَاظاً نُوَّماً» و چهار تعبير ديگرى كه بعد از آن آمده، اشاره به افرادى است كه بر حسب ظاهر بيدارند و در صحنه حاضرند و چشم و گوش و زبان دارند، امّا چون هيچ عكس العملى در برابر حوادث نيك و بد از خود نشان نمى دهند; گويى واقعاً خوابند و از صحنه غايبند; نابينا و كر و لالند!


1. «نُسّاك» جمع «ناسك» به معناى عبادت كننده است.
2. «أيقاظ» جمع «يقظان» به معناى بيدار است.
3. «نوّم» جمع «نائم» به معناى شخص خواب است.

[528]

آرى، اسلام وجود هر چيزى را در آثار آن مى بيند; انسان زنده بى اثر، گويى در صف مردگان است و بينايان بى بصيرت، گويى كورند و همچنين شنوندگان و گويندگان بى خاصيّت، كران و لالان محسوب مى شوند. شبيه اين تعبير، كراراً در آيات قرآن آمده است كه از افراد منافق و بى ايمان به «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ»(1)و يا مانند آن، تعبير مى كند.

به اين ترتيب از مجموع كلام بالا چنين استفاده مى شود كه على(عليه السلام) ياران خود را شديداً سرزنش مى كند كه چرا بعد از آشكار شدن باطن بنى اميّه و اهداف شوم حكومت آنها، حركتى از شما ديده نمى شود و همچون افراد خواب و بى خبر، كور و كر و لال از كنار فجايع بنى اميّه مى گذريد و نمى دانيد چه آينده تاريكى براى اسلام و مسلمين در پيش است.

 

نكته

وجود بى خاصيّت، همچون عدم است

معمولا وجود و عدم اشيا را با عينيّت آنها در خارج و عدم آن محاسبه مى كنند; ولى در منطق قرآن مجيد و روايات اسلامى وجود و عدم اشيا با آثار آنها محاسبه مى شود. زندگان بى اثر، در صف مردگانند و مردگانِ زنده ياد، در صف زندگان. قرآن مجيد بارها روى اين مطلب تأكيد كرده است. گاه به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «إِنَّكَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَ لاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرينَ; به يقين تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى و نمى توانى كران را هنگامى كه روى برمى گردانند و پشت مى كنند فرا خوانى».(2)

مسلّم است كه منظور از مردگان و كران در اينجا افرادى هستند كه ظاهراً زنده و


1. سوره بقره، آيه 171.
2. سوره نمل، آيه 80.

[529]

داراى گوش شنوا مى باشند; امّا چون عكس العمل مناسبى در برابر دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) نشان نمى دهند، در زمره مردگان و كران محسوب شده اند.

و در جاى ديگر مى فرمايد: «وَ مَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَ مَا يَنْبَغي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرآنٌ مُبينٌ * لِيُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَيّاً; ما شعر به او تعليم نداديم و سزاوار او نيست. اين (كتاب آسمانى) فقط ذكر و قرآن مبين است، تا افرادى را كه زنده اند، بيم دهد».(1)

اميرمؤمنان على(عليه السلام) به كميل بن زياد فرمود: «هَلَكَ خُزَّانُ الاْمْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ، وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بِقَيَ الدَّهْرُ: أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَ أَمْثْالُهُمْ فِي الْقُلْوبِ مَوْجُودَةٌ; ثروت اندوزان مرده اند در حالى كه ظاهراً زنده اند! ولى دانشمندان، تا دنيا برقرار است، زنده مى مانند: جسم آنها از ميان مردم بيرون رفته، ولى چهره آنان در آينه دلها نقش بسته است».(2)

اگر با اين مقياس قرآنى و روايى، اشخاص و افراد و تمدّن ها و برنامه ها را بسنجيم، جهان چهره ديگرى در نظر ما خواهد داشت و بايد هم مقياس سنجش، همين باشد; چرا كه موجود زنده چيزى است كه داراى آثار حيات است; آن كس و آن چيز كه آثار حيات نداشته باشد، در واقع مرده است و اگر مردگانى بعد از حيات خود آثار وجودى نشان دهند، تا آن زمان كه آثار وجود آنها در جامعه بشرى است، در زمره زندگان محسوب مى شوند. شهيدان راه خدا چون آثارشان باقى است، زنده جاويدانند (گذشته از زندگى برزخى بهشتى).

و ظالمان بيدادگر كه جز تباهى و فساد و ويرانى و مرگ اثرى ندارند، به يقين در صف مردگان مى باشند.

اگر على(عليه السلام) گروهى از مردم كوفه و عراق را به عنوان «أَشْبَاح بِلا أَرْواح» و ناظران نابينا و شنوندگان كر، معرّفى مى كند به خاطر پيروى از همين منطق و همين فلسفه اسلامى است.


1. سوره يس، آيات 69 - 70.
2. نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 147.

[530]

[531]

 

 

بخش پنجم

 

رَايَةُ ضَلاَل قَدْ قَامَتْ عَلَى قُطْبِهَا، وَ تَفَرَّقَتْ بِشُعَبِهَا، تَكِيلُكُمْ بِصَاعِهَا، وَ تَخْبِطُكُمْ بِبَاعِهَا. قَائِدُهَا خَارِجٌ مِنْ الْمِلَّةِ، قَائِمٌ عَلَى الضِّلَّةِ; فَلاَ يَبْقَى يَوْمَئِذ مِنْكُمْ إِلاَّ ثُفَالَةٌ كَثُفَالَةِ الْقِدْرِ ، أَوْ نُفَاضَةٌ كَنُفَاضَةِ الْعِكْمِ، تَعْرُكُكُمْ عَرْكَ الأَدِيمِ، وَ تَدُوسُكُمْ دَوْسَ الْحَصِيدِ، وَ تَسْتَخْلِصُ الْمُؤْمِنَ مِنْ بَيْنِكُمُ اسْتِخْلاصَ الطَّيْرِ الْحَبَّةَ الْبَطِينَةَ مِنْ بَيْنِ هَزِيلِ الْحَبِّ.

 

ترجمه

(گويا مى بينم:) پرچم گمراهى بر جايگاه خود نصب و محكم شده، و طرفداران آن همه جا پراكنده گشته اند. شما را با پيمانه خود مى پيمايد (و با معيارهاى خود مى سنجد) و با دست هاى گشاده خويش، شاخ و برگ شما را فرو مى ريزد. رهبر اين گروه، از آيين اسلام خارج است و بر پايه گمراهى و ضلالت ايستاده; (كار به جايى مى رسد كه) در آن روز جز تعداد كمى از شما باقى نمى ماند. همانند ته مانده ديگ و يا خرده نانهائى كه در ته كيسه باقى مانده و به هنگام تكان دادن فرو مى ريزد (به اين هم قناعت نمى كنند; بلكه) شما را همچون پوست هايى كه (به هنگام دبّاغى) به هم مى پيچند، تحت فشار قرار مى دهند و همچون زراعت درو شده مى كوبند و پايمال مى كنند، افراد با ايمان (و ممتاز) را از ميان شما جدا مى سازند (و نابود مى كنند;) همان گونه كه پرندگان، دانه هاى درشت را از دانه هاى لاغر جدا مى سازند (و مى بلعند).

[532]

شرح و تفسير

جبّاران بنى اميّه همه چيز را درهم مى كوبند

جمعى از شارحان نهج البلاغه اين بخش از خطبه را جدا از بخش هاى سابق دانسته اند و معتقدند در ميان اين دو، مطالب ديگرى بوده است كه مرحوم «سيّد رضى» طبق روشى كه دارد - كه از هر خطبه قسمت هايى را كه برجستگى بيشترى، مخصوصاً از نظر فصاحت و بلاغت دارد، بر مى گزيند و بقيّه را حذف مى كند - قسمت هاى ميانى اين دو بخش را انداخته است و لذا اين دسته از شارحان اين بخش را اشاره به حوادث و فتنه هاى آخرالزّمان مى دانند.

در حالى كه بعضى ديگر، مانند «ابن ميثم بحرانى» معتقد به ارتباط ميان اين بخش و بخش هاى سابق هستند و آن را اشاره به گمراهان بنى اميّه و حكّام ظالم و جائر و بى دين آنها مى دانند و اين احتمال نزديكتر به نظر مى رسد. زيرا مرحوم «سيّد رضى» به هنگام گزينش بخش هاى مختلف يك خطبه، معمولا با كلمه «و منها» آنها را از هم جدا مى كند; همان گونه كه در قسمت هاى نخستين همين خطبه مشاهده مى كنيم كه در دو مورد بخش ها را با تعبير «و منها» جدا كرده است.

به هر حال، مى فرمايد: «(گويا مى بينم:) پرچم گمراهى بر جايگاه خود نصب و محكم شده، و طرفداران آن، همه جا پراكنده گشته اند». (رَايَةُ ضَلاَل قَدْ قَامَتْ عَلَى قُطْبِهَا، وَ تَفَرَّقَتْ بِشُعَبِهَا).

با اينكه خبر از حوادث آينده است تا مردم خود را براى آن آماده كنند و ضايعات و زيان هايش به حداقل برسد، ولى با اين حال، آن را به صورت فعل ماضى بيان فرموده; اشاره به اينكه اين برنامه حتماً واقع خواهد شد! همان طور كه در تعبير معروف اُدبا آمده است كه مضارع متحقّق الوقوع، به منزله ماضى است.

تعبير به «قَدْ قَامَتْ عَلى قُطْبِهَا» اشاره به اين است كه اين پرچم ضلالت كه از سوى

[533]

خاندان فاسد و مفسد بنى اميّه برپا مى شود، چنان محكم خواهد شد كه به اين آسانى از جا كنده نمى شود.

جمله «تَفَرَّقَتْ بِشُعَبِهَا» گر چه ظاهراً سخن از پراكندگى شاخه هاى اين پرچم است، ولى در واقع منظور پراكنده شدن طرفداران آن در تمام بلاد اسلامى است.

سپس مى افزايد: اين پرچم (اشاره به طرفداران پرچم است) «شما را با پيمانه خود مى پيمايد (و با معيارهاى خود مى سنجد) و با دست هاى گشاده خويش شاخ و برگ شما را فرو مى ريزد!» (تَكِيلُكُمْ(1) بِصَاعِهَا، وَ تَخْبِطُكُمْ بِبَاعِهَا).(2)