بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 4, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
 

 

 
 
00" vlink="#00" alink="#FF0000">

 

next page

fehrest page

back page

و از شيبانى روايت كرده كه گفت امام باقر و امام صادق (عليهما السلام ) در تفسير جمله :(و لاجناح عليكم فيما تراضيتم به من بعد الفريضة )، فرموده اند: تراضى به ايناست كه مرد اجرت زن را زياد كند و زن مدت عقد را.
مؤ لف قدس سره : روايات درباره مطالب گذشته به طور تواتر وحداقل به طور استفاضه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده ، و آنچه مانقل كرديم نمونه اى از آنها بود، و اگر كسى بخواهد به همه آنها آگاه شود، بايد بهجوامع حديث - از قبيل : كافى و من لايحضره الفقيه و استبصار و تهذيب وامثال آن _ مراجعه نمايد.
اخبارى كه بر نسخ شدن حكم متعه دلالت مى كنند (ازطريقاهل سنت )
اخبارى كه مى گويد حكم متعه نسخ شده است و در الدرالمنثور است كه ابن ابى حاتم ازابن عباس روايت كرده كه گفت : متعه در اول اسلام عملى مى شد، فلان آقا به شهرى واردمى شد، در حالى كه كسى همراه نداشت كه كارهايش را انجام دهد، و اثاث زندگيش را حفظكند، با زنى ازدواج موقت مى كرد، كه تا چندى كه در آن شهر هست همسرش باشد، و اثاثو سرمايه اش را زير نظر داشته باشد، و زندگيش را اداره كند و هر وقت اين آيه را مىخواند كه : (فما استمتعتم به منهن الى اجل مسمّى ) مى گفت : اين آيه به وسيله آيه :(محصنين غير مسافحين ) نسخ شده ، و محصن بودن زن به دست مرد بود تا هر وقت مىخواست زن را نگه مى داشت ، و هر وقت نمى خواست طلاق مى داد.
و حاكم در مستدرك به سند خود از ابى نضره روايت آورده كه گفت : من آيه (فمااستمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فريضة ) را نزد ابن عباس اينطور خواندم ، (فمااستمتعتم به منهن الى اجل مسمىّ) و گفتم : ما اينطور قرائت نمى كنيم ابن عباس گفت بهخدا سوگند خدا همينطور آن را نازل كرده است .
مؤ لف قدس سره : اين روايت را سيوطى نيز از او و از عبد بن حميد و ابن جرير و ابنانبارى در كتاب مصحف نقل كرده است .
و در الدرالمنثور است كه عبد بن حميد و ابن جرير از قتاده روايت كرده اند كه گفت : درقرائت ابى بن كعب آيه شريفه اينطور است (فما استمتعتم به منهنّ الىاجل مسمّى ).
و در صحيح ترمذى از محمد بن كعب از ابن عباس روايت آورده كه گفت : متعه دراول اسلام مشروع بود شخصى كه از ديارى به شهرى وارد مى شد كه به آنجا آشنائىنداشت ، زنى مى گرفت به مدتى كه مى دانست در آن شهر مى ماند، تا متاع او را حفظنموده ، كارهايش را اصلاح كند، اين حكم همچنان بود تا آن كه آيه : (الا على ازواجهم اوما ملكت ايمانهم ) نازل شد، ابن عباس اضافه كرده كه به حكم اين آيه هر فرجى كهغير اين دو باشد حرام است .
مؤ لف قدس سره : لازمه اين روايت اين است كه آيه متعه كه سالها بعد از هجرت در مدينهنازل شده قبلا در مكه نسخ شده باشد، _ و همين شاهد است بر اينكه روايت كمتريناعتبارى ندارد _ . و حاكم در مستدرك از عبداللّه بن ابى مليكه روايت كرده كه گفت : مناز عايشه از مساءله متعه زنان پرسيدم : گفت بين من و شما كتاب خدا، مى گويد: سپس آيهزير را قرائت كرد (و الّذين هم لفروجهم حافظون الّا على ازواجهم او ما ملكت ايمانهمفانّهم غير ملومين )، و اضافه كرد: پس كسى كه از اين دو يعنى از همسرى كه خدا به اوتزويج كرده و كنيزى كه خدا به ملكش درآورده تجاوز كندمشمول آيه بعد مى شود كه فرموده : (فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون ).
و در الدرالمنثور است كه ابو داود در كتاب ناسخ خود و ابن منذر و نحاس از طريق عطا ازابن عباس روايت كرده كه : درباره آيه شريفه : (فما استمتعتم به منهنّ فاتوهنّ اجورهنّفريضة ) گفته است : اين آيه به وسيله آيه شريفه : (يا ايها النبى اذا طلقتمالنساء فطلقوهنّ لعدتهن ) و آيه : (و المطلقات يتربّصن بانفسهنّ ثلاثه قروء)، وآيه : (و اللاتى يئسن من المحيض من نساء كم ان ارتبتم فعدّتهنّ ثلاثة اشهر) نسخشده است .
و در همان كتاب است كه ابو داود در كتاب ناسخ خود و ابن منذر و نحاس و بيهقى از سعيدبن مسيب روايت كرده اند كه گفت : آيه ميراث آيه متعه را نسخ كرده .
و در همان كتاب است كه عبدالرزاق و ابن منذر و بيهقى از ابن مسعود روايت كرده اند كهگفت : حكم متعه نسخ شده ، و ناسخ آن آيه طلاق و آيه صدقه و آيه عده و آيه ميراث است.
و باز در همان كتاب آمده كه عبدالرزاق و ابن منذر از على روايت كرده اند كه گفت : حكمروزه رمضان ، هر روزه ديگر را نسخ كرد، و آيه زكات ، هر صدقه ديگر را نسخ كرد، وآيه متعه را طلاق و عده و ميراث نسخ كردند، و حكم قربانى ، هر ذبيحه ديگر را نسخكرد.
و باز در همان كتاب است كه عبدالرزاق و احمد و مسلم از سيره جهنى روايت كرده اند كهگفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) درسال فتح مكه به ما اجازه داد زنان را متعه كنيم ، من و مردى از قوم خودم در آن سفر ازمدينه خارج شديم من از رفيقم زيباتر بودم و او تقريبا زشت بود، ولى جامه اش از جامهمن نوتر بود همچنان پيش مى رفتيم ، تا به بالاى كوه هاى مكه رسيديم در آنجا كنيزىبه ما برخورد مانند دخترى باكره و خوش منظر و گردن بلند به او گفتم آيا حاضرهستى يكى از ما تو را متعه كند، و از تو كام بگيرد؟ گفت : درمقابل چه مى دهيد هر يك از ما همان جامه اى را كه داشتيم در برابرش پهن كرديم كنيزشروع كرد ما را براندازى كردن ، رفيقم گفت برد من نوتر از برد اين مرد است ، برد منتازه و زيبا است ، و برد او كهنه است ، و كنيز گفت برد اين هم عيبى ندارد، سرانجام بهمتعه من درآمد، و من از او كام گرفتم و او را با خود داشتم ، ولى از مكه بيرون نشديم مگرآن كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) متعه را تحريم كرد.
و در همان كتاب است كه مالك و عبدالرزاق و ابن ابى شيبه و بخارى و مسلم و ترمذى ونسائى و ابن ماجه از على بن ابى طالب (عليه السلام ) روايت كرده اند كه گفت ،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در جنگ خيبر از متعه كردن زنان و از خوردن گوشتالاغهاى اهلى نهى كرد.
و در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و احمد و مسلم از سلمه بن اكوع روايت كرده اند كهگفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) درسال اوطاس سه روز متعه زنان را براى ما حلال كرد، و بعد از سه روز از آن نهىفرمود.
و در شرح ج 5 ص 50 ابن العربى كه شرح صحيح ترمذى است ، ازاسماعيل از پدرش از زهرى روايت كرده كه گفت : سبره روايت كرد كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در حجة الوداع از متعه نهى كرد ابو داود بعد از آن كهاين حديث را نقل كرده ، مى گويد: اين حديث را عبدالعزيز بن عمر بن عبدالعزيز از ربيعپسر سيره از پدرش نقل كرد، و در آن گفته است : اين جريان بعد از خارج شدن از احرامدر حجة الوداع اتفاق افتاد، و تشريع متعه براى مدتى معلوم بود، ولى حسن گفته جرياندر عمره القضاء اتفاق افتاده است .
و در همان كتاب ج 5 ص 50 از زهرى روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) متعه را در جنگ تبوك جمع كرد.
مؤ لف قدس سره : روايات چنان كه ملاحظه مى فرمائيد در تشخيص تاريخ نهىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از متعه اختلاف دارند، بعضى مى گويندقبل از هجرت بوده ، و بعضى ديگر مى گويند: بعد از هجرت به وسيله آيات نكاح وطلاق و عده و ميراث نسخ شد، و يا به نهى خودرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در سال جنگ خيبر يا در زمان عمرة القضاء ياسال اوطاس يا سال فتح يا سال تبوك و يا بعد از حجة الوداع نسخ شده ، و به همين جهتبعضى ها اين روايات مختلف را حمل كرده اند به اينكه همه اش درست است ، زيرارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در همه اين سالها از متعه نهى كرده اند، و هر يك ازروايات از نهى آن جناب در يك سال خبر مى دهد، و ليكن جلالت قدر بعضى از راويانچون على (عليه السلام ) و جابر و ابن مسعود كه همواره بارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بودند و از كوچك و بزرگ سيره آن جناب با خبربودند، اجازه نمى دهد كه ما بگوئيم نامبردگان از نهى آن جناب در ساير مواقف و سايراوقات اطلاع نداشته اند.
و در الدرالمنثور است كه بيهقى از على روايت كرده كه فرمود:رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از متعه نهى كرد، آن روزى هم كه جايز بود تنهابراى كسانى جايز بود كه دسترسى به ازدواج نداشتند، ولى همين كه آيات نكاح وطلاق و عده و ميراث بين زن و شوهر نازل شد حكم متعه نسخ گرديد.
و باز در همان كتاب است كه نحاس از على بن ابيطالب روايت كرده كه به ابن عباس گفتتو مردى گيج هستى يادت نيست كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از متعه نهى كرد.
و در همان كتاب است كه بيهقى از ابى ذر روايت كرده كه گفت متعه تنها براى سه روزبراى اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )حلال شد، بعد از سه روز رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از آن نهى كرد.
و در صحيح بخارى از ابى حمزه روايت كرده كه گفت : شخصى ، از ابن عباس از متعهزنان سؤ ال كرد، ابن عباس گفت جايز است ، آنگاه غلام آزاد شده او پرسيد: آيا اين جوازبه خاطر آن است كه زن كم بوده ، و مردان در سختى قرار داشته اند، ابن عباس گفت : بله.
و در الدرالمنثور است كه بيهقى از عمر نقل كرده كه در خطبه اش گفت : چه مى شود بهمردمى كه زنان را با عقد متعه نكاح مى كنند، با اينكهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از آن نهى فرموده احدى كه مرتكب نكاح متعه شود رانزد من نياوريد مگر آنكه او را سنگسار مى كنيم .
و در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و احمد و مسلم از سيره روايت كرده اند كه گفت : منرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را ديدم كه در بين ركن كعبه و در آن ايستاده بود و مىفرمود: (يا ايها النّاس ) اين من بودم كه به شما اجازه دادم زنان را متعه كنيد، آگاهباشيد كه خداى تعالى آن را تا روز قيامت حرام كرده ، هر كس زنى متعه دارد مدتش راببخشد و رهايش كند، و از آنچه به آنان داده ايد چيزى پس نگيريد.
و در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه از حسن روايت كرده كه گفت : و اللّه متعه بيش ازسه روز نبود، كه در آن سه روز رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آنرا تجويز كرد،نه قبل از آن سه روز متعه اى بود و نه بعد از آن .
روايات دال بر جواز متعه از نظر جمعى از صحابه و تابعين
(بعضى از روايات كه دلالت دارد بر اينكه جمعى از صحابه و تابعين از مفسرين ، متعهرا جايز مى دانستند).
و در تفسير طبرى از مجاهد روايت كرده كه در تفسير آيه (فما استمتعتم به منهنّ) گفته: مقصود نكاح متعه است .
و در همان كتاب از سدى نقل كرده كه در تفسير آيه نامبرده گفته اين آيه راجع به متعهاست و آن اين است كه مردى زنى را به شرط مدتى معين نكاح كند همين كه آن مدت سر آمدديگر حقى به آن زن ندارد و آن زن نيز به وى نامحرم است و بر آن زن لازم است رحم خودرا استبرا كند _ يعنى عده نگه دارد، تا معلوم شود از آن مرد حامله نيست ، _ نه آنمرد از زن ارث مى برد و نه زن از مرد.
و در دو كتاب صحيح بخارى و صحيح مسلم اين حديث را در الدرالمنثور نيز روايت كرده- از عبدالرزاق ، و ابن ابى شيبه ، از ابن مسعود روايت كرده اند كه گفت : ما بارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در جنگ بوديم و زنان ما با ما نبودند عرضه داشتيمآيا مى توانيم خود را خصى - اخته كنيم ؟ در پاسخ ما را از اينعمل نهى فرمود و به ما اجازه داد با زنان ازدواج موقت كنيم ، در ازاء يك تكه لباس ،عبداللّه بن مسعود سپس اين آيه را قرائت كرد: (يا ايها الّذين آمنوا لاتحرموا طيبات مااحل اللّه لكم ) (اى كسانى كه ايمان آورده ايد طيباتى را كه خدا برايتانحلال كرده ، بر خود حرام نكنيد).
و در الدرالمنثور است كه ابن ابى شيبه از نافع روايت كرده كه گفت شخصى از پسرعمر از مساءله متعه پرسيد، او گفت : حرام است به او گفته شد كه ابن عباس به متعهفتوا مى دهد گفت : پس چرا در زمان عمر جرات نكرد لب باز كند.
و در الدرالمنثور است كه ابن منذر و طبرانى و بيهقى از طريق سعيد بن جبير روايت كردهاند كه گفت : من به ابن عباس گفتم اين چه كارى بود كه كردى ، سواره ها فتواى تو رابه اطراف بردند، و منتشر كردند و شعرا درباره آن شعر سرودند، پرسيد چه گفتند؟ درپاسخ اين شعر را برايش خواندم :

اقول للشيخ لما طال مجلسه

يا صاح هل لك فى فتيا ابن عباس ؟

هل لك فى رخصه الاطراف آنسة

تكون مثواك حتى مصدر النّاس ؟

من به آن مرد محترم كه مجلسش طول كشيده و شاگردانش رفته بودند گفتم ، با فتواىابن عباس چطورى ؟ ميل دارى زنى صيغه كنى تا آلت تناسليت روى آزادى ببيند، و مونسىبيابد، تا مردم و شاگردانت برمى گردند بستر گرم و نرمى داشته باشى ؟ كهالبته منظور شاعر مسخره كردن ابن عباس و فتواى او بوده .
ابن عباس گفت : (انّا للّه و انّا اليه راجعون ) نه به خدا سوگند، من اينطور فتواندادم و منظورم از آن فتوا كه دادم چنين چيزى نبود، و من متعه را جز براى كسى كه مضطرشده حلال نكرده ام ، و از متعه جز آن مقدار كه خدا گوشت مرده و خون و گوشت خوك راحلال كرده ، حلال نكرده ام .
و در همان كتاب آمده كه ابن منذر از طريق عمار غلام آزاد شده شريد روايت آورده كه گفت : مناز ابن عباس از متعه پرسيدم كه آيا اين عمل زنا است و يا نكاح ؟ گفت : نه سفاح است و نهنكاح ، گفتم : پس چيست ؟ گفت : همان متعه است ، همچنانكه خداى تعالى نامش را متعه نهاده ،گفتم آيا زن متعه ، عده دارد؟ جواب داده عده او حيض او است ، گفتم آيا با شوهرش ازيكديگر ارث مى برند؟ گفت : نه .
اگر عمر متعه را منع نمى كرد احدى زنا نمى كرد مگر شقى ترين افراد!
و در همان كتاب است كه عبدالرزاق ، و ابن منذر، از طريق عطا از ابن عباس روايت كرده كهگفت خدا به عمر رحم كند، متعه جز رحمتى از خداى تعالى نبود كه به امت محمد كرد، واگر نهى عمر از متعه نمى بود جز شقى ترين افراد كسى احتياج به زنا پيدا نمى كرد،آنگاه گفت اين متعه همان است كه در سوره نساء درباره اش فرموده : (فما استمتعتم بهمنهن ) يعنى تا مدت كذا و كذا و به مبلغ كذا و كذا، و بين چنين زن و شوهرى وراثت نيست ،و اگر دلشان خواست به رضايت يكديگر مدت را تمديد كنند مى توانند، و اگر از همجدا شدند، آن نيز كافى است و بين آن دو نكاحى نيست ، عطا در آخر خبر داد كه از ابن عباسشنيده كه امروز هم متعه را حلال مى داند با اينكه عمر از آن نهى كرده است .
و در تفسير طبرى _ الدرالمنثور اين حديث را از عبدالرزاق _ و ابى داود آن را دركتاب ناسخ خود از حكم _ روايت كرده اند، كه شخصى از وى پرسيد آيا اين آيه نسخشده يا نه ؟ گفت : نه ، و على گفت : كه اگر نهى عمر از متعه نبود احدى گرفتار زنانمى شد مگر شقى ترين افراد. و در صحيح مسلم (ج 9 ص 183) از جابر بن عبداللّهروايت كرده كه گفت : ما در زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و ابى بكر با يكمشت خرما و آرد متعه مى كرديم ، تا آنكه عمر در جريان عمرو بن حريث از آن نهى كرد.
مؤ لف قدس سره : اين حديث از جامع الاصولتاءليف ابن اثير و كتاب زادالمعاد تاءليف ابن القيم و فتح البارى تاءليف ابن حجر وكنزالعمال _
تاءليف متقى هندى نقل شده .
و در الدرالمنثور است كه مالك و عبدالرزاق از عروة بن زبير روايت كرده كه گفت : خولهدختر حكيم وارد بر عمر بن خطاب شد، و گفت ربيعه پسر اميه زنى را متعه كرده ، و آنزن از وى باردار شده ، عمر از جاى خود حركت كرد و از شدت ناراحتى رداى خود را بهزمين كشيد، در حالى كه مى گفت : اين همان متعه است ، و تو اگر زودتر به من خبر دادهبودى او را سنگسار مى كردم .
داستان مرد شامى و برخورد قاطعانه عمر با در نهى از متعه !
مؤ لف قدس سره : و اين جريان از شافعى در كتاب الام وبيهقى در سنن كبرىنقل شده . و از كنزالعمال از سليمان بن يسار از امّ عبداللّه دختر ابى خيثمهنقل كرده كه گفت : مردى از شام به مدينه آمد، و درمنزل امّ عبداللّه منزل كرد و به او گفت تجرد بر من سخت گرفته ، در صدد برآى زنىرا براى من متعه كن ، تا از او تمتع ببرم ، امّ عبداللّه مى گويد، من او را به زنىراهنمائى كردم ، مرد شامى با او قرار بست ، و چند نفرعادل را شاهد گرفت ، و مدتى كه خدا خواست با او بود، تا آنكه از مدينه خارج گشت ،بعد از رفتنش عمر از جريان خبردار شد، مرا خواست و از من پرسيد آيا اين گزارشى كهبه من رسيده حق است ؟ گفتم آرى : گفت : پس اين بار كه از شام آمد مرا خبر ده ، وقتى مردشامى آمد من به عمر اطلاع دادم ، ماءمورى فرستاد _ تا او را نزد وى بردند _ ،عمر به او گفت چه چيز تو را واداشت به اينكه چنين كارى بكنى ؟ گفت : من در بودنرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) متعه مى كردم و آن جناب تا زنده بود مرا از اين كارنهى نكرد، و بعد از درگذشت آن جناب در عهد ابى بكر نيز متعه مى كردم ، او نيز مرانهى نكرد، تا از دنيا رفت و در عهد خلافت تو نيز متعه مى كردم و تو نيز از اينعمل نهيى نكردى ، عمر گفت : آگاه باش به آن كسى كه جانم به دست او است اگر با علمبه نهى من اقدام به اين عمل كرده بودى تو را سنگسار مى كردم ، آنگاه اضافه كردروشن سازيد تا نكاح از سفاح مشخص ‍ شود يعنى نكاح دائم از سفاح _ زنا _مشخص است ، ولى متعه مشخص نيست .
و در صحيح مسلم و مسند احمد از عطا روايت شده كه گفت : جابر بن عبداللّه از سفر عمرهمى آمد،
ما به ديدنش رفتيم ، مردم هر كسى چيزى مى پرسيد تا آنكه سخن به مساءله متعه كشيدهشد، جابر گفت : ما در عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و در عهد ابى بكر و عمرمتعه مى كرديم ، و در عبارت احمد آمده ، تا آنكه اواخر خلافت عمر رسيد.
چنانچه عمر كسى را به جرم متعه ! مى گرفت سنگسار مى كرد!!
و از سنن بيهقى از نافع از عبداللّه بن عمر روايت شده كه شخصى از او از مساءله متعهزنان پرسيد، او گفت حرام است ، آگاه باش كه عمر بن خطاب اگر كسى را به اين جرممى گرفت او را باسنگ سنگسار مى كرد.
و از مرآة الزمان ابن جوزى روايت شده كه گفته است : عمر بارها مى گفت به خدا سوگنداگر مردى را بياورند كه متعه را حلال بداند او را سنگسار مى كنم .
و در كتاب بدايه المجتهد تاءليف ابن رشد از جابر بن عبداللّه روايت آمده كه گفته است :ما در عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و ابى بكر و در نيمى از مدت خلافت عمرمتعه مى كرديم بعد از آن عمر مردم را از متعه نهى كرد.
و در اصابه است كه ابن الكلبى گفته : سلمه بن امية بن خلف جمحى ، سلمى كنيز آزادشده حكيم بن اميه بن اوقص اسلمى را متعه كرد، و سلمى برايش فرزندى آورد، ولى اومنكر فرزند خود شد جريان به گوش عمر رسيد، و او ازعمل متعه نهى كرد.
و از زادالمعاد از ايوب روايت شده كه گفت : عروة به ابن عباس گفت : آيا از خدا نمىترسى ، كه حكم جواز در مورد متعه صادر مى كنى ؟ ابن عباس گفت : اى عروه كوچولو،برو از مادرت بپرس ، عروه گفت اما ابوبكر و عمر متعه نمى كردند، ابن عباس گفت : بهخدا سوگند من خيال نمى كنم دست از اين كارهايتان _ منظور خليفه تراشى وامثال آن است برداريد، تا آنكه خدا عذابتان كند، من دارم ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) براى شما حديث مى گويم ، و شما رفتار ابى بكرو عمر را عليه من دليل مى آوريد؟!!
مؤ لف قدس سره : مادر عروه اسما دختر ابى بكر بود، كه متعه زبير بن عوام شد، وعبداللّه بن زبير از اين ازدواج به دنيا آمد.
و در محاضرات راغب آمده كه عبداللّه بن زبير، عبداللّه بن عباس را ملامت مى كرد كه توچرا متعه را حلال مى دانى ، او در پاسخ مى گفت برو از مادرت بپرس ، كه ازدواج تو باپدرم چگونه بود _ چگونه مجمر عروسى تو و پدرم را دود كردند _ عبداللّهبن زبير از مادرش پرسيد او گفت من تو را جز در عقد متعه نزائيدم .
و در صحيح مسلم از مسلم القرى روايت آورده كه گفت : من از ابن عباس مساءله متعه راپرسيدم ، گفت هيچ اشكالى ندارد، و عبداللّه زبير از آن نهى مى كرد، ابن عباس براىتاءييد فتواى خود مى گفت اين مادر عبداللّه بن زبير زنده است ، و دارد شهادت مى دهد براينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) متعه را اجازه داد، برويد از او بپرسيد، مسلمالقرى مى گويد: ما به خانه او _ يعنى مادر عبداللّه زبير و دختر ابى بكر _رفتيم ، و زنى تنومند و نابينا ديديم ، در جواب ما گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عمل متعه را تجويز كرد.
مؤ لف قدس سره : شاهد اين حال و وضعى كه حكايت شده گواهى مى دهد بر اينكه سؤال مسلم القرى از متعه زنان بوده ، نه متعه حج ، روايات ديگر نيز اين روايت را همينطورتفسير كرده اند.
و در صحيح مسلم از ابى نضره روايت شده كه گفت : من نزد جابر بن عبداللّه بودم ، كهمردى ناشناس وارد شد، و گفت ابن عباس و ابن زبير بر سر مساءله متعه زنان و متعه حجاختلاف دارند، جابر گفت ما اين دو متعه را در زمانرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) انجام مى داديم ، تا آنكه عمر ما را از آن نهى كرد، وديگر انجام نمى دهيم .
روايات دال بر جواز متعه از نظر جمعى از صحابه و تابعين
مؤ لف قدس سره : به طورى كه نقل شده اين روايت را بيهقى نيز در سنن خود آورده ، واين معنا در صحيح مسلم در سه جا به الفاظ و عباراتى مختلف آمده ، در بعضى از آنها آمدهكه جابر گفت . همين كه عمر زمام خلافت را به دست گرفت ، گفت : خداى تعالى براىپيغمبرش هر چه را خواست و به هر مقدار كه خواستحلال كرد، ولى من حكم مى كنم به اينكه ديگر حج تمتع نكنيد، و بين عمره و حج از احرامدر نياييد، بلكه حج و عمره را تمام كنيد، آنطور كه خداى تعالى دستور داده ، و از نكاحاين زنان _ لابد منظورش زنانى است كه متعه مى شدند _ دست برداريد احدى ازشما را به اين جرم كه زنى را به مدت نكاح كرده نزد من نياورند، مگر آنكه سنگسارشكنم .
اين معنا را بيهقى در سنن خود، و جصاص در احكام القرآن خود، و متقى هندى در كنزالعمالش، و سيوطى در الدرالمنثور خود، و رازى در تفسيرش ، و طيالسى در مسندش روايت كردهاند.
و در تفسير قرطبى از عمر نقل كرده كه در خطبه اش گفت : (متعتان كانتا على عهدرسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) و انا انهى عنهما و اعاقب عليهما متعة الحج و متعةالنساء)، (دو متعه در زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بود، و من شما را از آن دونهى مى كنم ، و بر ارتكابش عقوبت مى كنم ، متعه حج و متعه زنان ).
مؤ لف قدس سره : و اين خطبه از منقولاتى است كه همهاهل نقل آن را قبول دارند، و آن را به طور ارسال مسلمنقل مى كنند، و در اصل صدور آن احدى از شيعه و سنى ترديد نكرده ، همچنان كه تفسيررازى ، و تفسيرالبيان و التبيين و زادالمعاد، و احكام القرآن ، و طبرى ، و ابن عساكر، وديگران به اين معنا اعتراف كرده اند.
و از كتاب مستبين تاءليف طبرى از عمر حكايت شده كه گفت : سه چيز در عهدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بود و من محرم _ حرام كننده _ آنهايم ، و برآنها عقوبت مى كنم 1- متعه حج 2_ متعه زنان 3_ گفتن حى على خيرالعمل در اذان .
و در تاريخ طبرى از عمران بن سواده روايت كرده كه گفت : من نماز صبح را با عمرخواندم هنگام قرائت سبحان الله را خواند با يك سوره آنگاه از قبله رو برگردانيد، و منبا او برخاستم به من گفت : آيا كارى دارى ؟ گفتم : بله ، حاجتى دارم گفت : پس دنبالمبيا، مى گويد: من دنبالش رفتم وقتى داخل خانه شد از درون خانه اجازه ورودم داد،داخل شدم ناگهان ديدم عمر بر سر تختى نشسته كه روپوشى بر آن نيست ، گفتم از درخيرخواهى نصيحتى به تو دارم ،
در پاسخ گفت صبح و شام مرحبا به خيرخواه ، گفتم : امت تو چهار عيب از تو مى گيرند،مى گويد وقتى اين را شنيد چانه خود را روى نوك چوب دستيش گذاشت ، و نوك ديگرچوب را روى رانش قرار داد، و سپس گفت : بگو (ببينم آن چهار عيب چيست )، گفتم مىگويند تو عمره را در ماههاى حج حرام كرده اى ، با اينكه نهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آنرا تحريم كرده بود و نه ابوبكر، و چنين عمره اىحلال است ؟ گفت چگونه حلال است با اينكه اگر در ماههاى حج عمره به جاى آوردند آنرامجزا از حج خود مى پندارند، _ و ديگر حج واجب را انجام نمى دهند، و مكه در ايام حجمانند پوست تخم مرغى كه جوجه اش درآمده باشد خالى از زوار مى شود، با اينكه حجبهائى است از بهاءاللّه و من درست فهميده ام .
گفتم و مى گويند كه تو متعه زنان را حرام كرده اى ، با اينكه خداى تعالى آن راحلال كرده بود، و ما با يك مشت _ پول و يا خرما و يا چيز ديگر _ از زنان بهرهمند مى شديم ، و بعد از چند روز هم جدا مى شديم _ خلاصه نه از نظر هزينه ازدواجدر مضيقه بوديم ، و نه از نظر پاى بندى به آن - عمر در جواب گفترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) متعه را در زمانىحلال كرد كه ضرورت در كار بود _ ، مردم دسترسى به زن دائم نداشتند _ولى امروز مردم در وسعت قرار گرفته اند، و آن روز هم كسى از مسلمانان به اين حكمعمل نكرد من كسى را سراغ ندارم كه آن روز و يا حتى اين روزها به اين حكمعمل كرده باشد، تازه امروز هم مى توانند با يك مشت _ از چه و چه _ از زنانبهره بگيرند، و بعد از سه روز هم از او جدا شوند اما با عقد دائمى و طلاق ، پس راءى مندرست است .
مى گويد: به او گفتم تو كنيز حامله مردم را به محضى كه وضعحمل كند آزاد مى سازى ، بدون اينكه صاحب كنيز آن را آزاد كند، _ با اينكه به حكم(لاعتق الا فى ملك )، تنها مالك مى تواند برده خود را آزاد كند _ ، در پاسخ گفتمن به طفيل حرمتى كه مولود دارد و آزاد است مادرش را هم حرمت دادم ، و من جز خير اراده نكردهام ، و اگر خلاف شرع باشد استغفار مى كنم .
گفتم شكايت ديگرى كه از تو دارند اين كه تو رعيت را از خود رم مى دهى و طرد مى كنى ،و با خشونت راه مى برى _ در اينجا عمران مى گويد: چوب دستى را از روى رانشبرداشت ، و دست ديگر خود را تا به آخر آن كشيد، و از در افتخار كه رسم عرب است گفتمن كسى هستم كه در جنگ قرقره الكدر در رديفرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) سوار بر شتر بودم ، پس به خدا سوگند من خلافسيره او عمل نمى كنم ، چيزى كه هست در برابر مردم قيافه مى گيرم ، كه از من حسابببرند، و گرنه چون شبانى هستم كه شتر را رها مى كنم تا خوب سير شود و كاملاسيراب گردد و منحرفشان را به راه برمى گردانم ،
و متجاوز را به جاى خود مى نشانم ، و به قدر طاقتم ادب مى كنم و به قدر طاقتم پيشمى رانم ، زياد داد و فرياد مى كنم ، ولى كمتر مى زنم ، عصايم را بلند مى كنم ولى بادست مى زنم و اگر غير اين كنم رمه را رها كرده ام ، و رعيت رامهمل گذاشته ام ، وقتى اين گفتگو به گوش معاويه رسيد گفت به خدا سوگند او داناىبه حال رعيت بود.
بررسى و نقد رواياتى كه از طريقاهل سنت درباره متعهنقل شده است
مؤ لف قدس سره : اين روايت را ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه از ابن قتيبهنقل كرده . اين بود عده اى از رواياتى كه در مساءله متعه زنان وارد شده ، واهل بحث و نظر اگر در مضامين آنها دقت كنند خواهند ديد كه همه آنها باهم معارضه دارند،در حقيقت خود روايات خود را باطل مى سازند، واهل بحث در مضامين آنها به هيچ حاصلى دست نمى يابد، تنها چيزى كه همه در آن اتفاقدارند، اين است كه عمر بن خطاب در ايام خلافتش متعه زنان را حرام كرد، و از آن نهىكرد، و انگيزه اش بر اين كار ماجرائى بود كه در داستانهاى عمرو بن حريث ، و ربيعةبن خلف جمحى ديد، و گرنه داستان نسخ شدن اين حكم خدا به آياتى كه ديديد، و ياسنت ، هيچيك دليل نيست ، و چنانچه توجه فرموديد سخن بيهوده اى بيش نبود، براى اينكهگفتيم روايات در همه مضامينش متعارض است ، و يكديگر راباطل مى سازند، تنها اين معنا را به دست مى دهند كه عمر حكم خداى را تغيير داده ، از متعهنهى كرد، و نهى خود را اجرا هم نمود، و حد سنگسار براى مرتكبش معين كرد اين اولا. وثانيا همه روايات اتفاق دارند در اينكه متعه سنتى بوده كه در عهدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و به تجويز آن جناب تا حدودى عملى مى شده ،حال يا اسلام آن را تاءسيس كرده ، و يا حداقل از سابقمعمول بوده ، و اسلام امضايش كرده ، و در بين صحابه آن جناب كسانى به اين سنتعمل مى كرده اند، كه در حقشان احتمال زنا داده نمى شود، مانند جابر بن عبداللّه ، وعبداللّه بن مسعود، و زبير بن عوام ، و اسماء دختر ابى بكر كه از طريق متعه ، عبداللّهبن زبير را زاييده است .
و ثالثا در صحابه و تابعين كسانى بودند كه آن را مباح مى دانستند، مانند ابن مسعود ،و جابر و عمرو بن حريث ، و غير ايشان ، و از تابعين مجاهد و سدى و سعيد بن جبير وديگران .
و اين اختلاف فاحشى كه در بين روايات هست ، باعث شده كه علماى اسلام علاوه براختلافى كه در اصل جواز و يا حرمت متعه كرده اند، اختلافى هم در نحوه حرمت و كيفيت منعاز آن به راه بيندازند، و اقوال عجيب و غريبى كه شايد به پانزدهقول برسد داشته باشند.
و اين مساءله از جهات متعددى مورد بحث است ، كه از ميان همه آنها تنها پرداختن به بعضىاز آن جهات براى ما مهم است ، و به فن تفسير ارتباط دارد.
توضيح اين كه در مساءله متعه يك بحث از نظر كلامى مى شود، در اينكه آيا عمر بنخطاب و يا هر كس ديگرى كه سرپرستى امت اسلام را به عهده بگيرد حق داردحلال خدا را حرام كند يا خير، و اين بحث در بين دو طايفه شيعه و سنى جريان دارد، _كه شيعه معتقد است او چنين حقى نداشته ، و سنى ها خلاف اين را معتقدند.
و يك بحثى ديگر از نظر فقه مى شود، كه اصولاعمل متعه عمل حلالى است يا عملى حرام ؟
و يك بحث ديگر از نظر تفسير مى شود، و آن اين است كه از آيه شريفه (فما استمتعتمبه منهن فاتوهن اجورهن ...)، چه استفاده مى شود، آيا مفاد آن تشريع نكاح متعه است و ياامضاى سنتى است كه از پيش بوده ، و بعد از آنكه معلوم شد در مقام تشريع است آيا اينآيه به وسيله آيات ديگر نظير آيه مؤ منون و آيات نكاح و تحريم و طلاق وعده و ميراثنسخ شده يا خير؟ باز بعد از فراغ از اين كه به وسيله هيچ يك از اين آيات نسخ نشده ،بحث مى شود در روايتى كه به وسيله سنت نبويه (يعنى كلام خودرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نسخ شده يا نه ؟ و از اينقبيل مسائلى كه ارتباط با فن تفسير دارد.
و اين قسم بحث يعنى بحث قسم سوم را ما در اين كتاب تعقيب مى كنيم ، در سابق خلاصهبحث را از نظر خواننده گذرانديم ، در اينجا براى توضيح بيشتر نظر خود را متوجهسخنانى مى سازيم كه ديگران عليه آنچه ما گفتيم درباره دلالت آيه بر مساءله نكاحمتعه و باب كردن آن دارند.
گفته هاى يكى از مخالفين در رد جواز متعه و پاسخ به او
بعضى از مخالفين ما بعد از اصرار بر اينكه آيه در مقام اين است كه بفرمايد مهريهزنان دائم را بدهيد، گفته است : ولى شيعه معتقد است كه منظور اين آيه نكاح متعه است ، ونكاح متعه عبارت از اين است كه زنى را براى مدتى معين مثلا يك روز يا يك هفته و يا يكماه به نكاح خود درآورى ، و استدلال كرده اند به قرائتى كه از ابى و ابن مسعود و ابنعباس (رض ) نقل شده ، و اين قرائت در بين ساير قرائت ها شاذ و غيرمقبول است ، و نيز استدلال كرده اند به اخبار و داستانهائى كه در متعه هست .
آنگاه گفته اما آن قرائت همانطور كه گفتيم شاذ و غيرمقبول است ، و قرآن بودنش ثابت نيست ، در سابق نيز گفتيم رواياتى كه اين معنا و اينقرائت را مى رسانند هر چند كه صحيح باشند خبر واحدند، و استفاده اى كه راويان از آيهكرده اند چيز زائدى است ،
كه از فهم خود اضافه كرده اند، نه اينكه لفظ آيه بر آن دلالت كند، و فهم هر كسىبراى خودش اعتبار دارد، صحابه هم فهمشان براى كسى حجت دينى نيست ، مخصوصا درجاهائى كه نظم و اسلوب كلام مساعد با آن معنا نباشد، نظير همين مساءله چون كسى كه باتمتع نكاح مى كند منظورش اين نيست كه از زنا فرار كند، و به احصان پناهنده شودبلكه قصد اصلى و اوليش همان زنا است ، و اگر در متعه براى مرد نوعى احصان وپاكدامنى هست ، و نمى گذارد در آن ايام مرتكب زنا شود، براى زن هيچ احصانى نيست ، اوهمان كارى را مى كند كه زن زناكار مى كند، يعنى هر چند روزى خود را اجير مردها مى كند،همچنان كه گفته اند:
(كرة حذفت بصوالجة

فتلقاها رجل رجل )

(توپى كه براى بازى كردن چوگان نمى خواهد، و مانند توپبسكتبال دست به دست مى گردد)
مؤ لف قدس سره : اما اينكه گفت : به قرائت ابن مسعود و غيرهاستدلال كرده اند، جوابش اين است كه هر كسى به كلام شيعه در اين باب مراجعه كندخواهد ديد كه شيعه به قرائت نامبرده به عنوان يكدليل معتبر و قاطع استدلال نكرده ، و چگونه چنين چيزى ممكن است ، با اينكه شيعه قرائتهاى شاذ را حجت نمى داند، حتى آن قرائت هائى را كه از امامان خود شيعهنقل شده ، آنوقت چگونه ممكن است به قرائتى تمسك كند كه نه خودش آن را حجت مى داند،و نه خصمش ، و اين سخنى است خنده آور.
بلكه تنها استدلالى كه شيعه كرده استدلال بهقول صحابه اى است ، كه آيه را چنين قرائت كرده اند، نه به قرائتشان بلكه بهقولشان ، و اينكه اين صحابه از آيه چنين معنائى را فهميده اند،حال شما مى خواهيد نام اين را قرائت اصطلاحى بگذاريد و مى خواهيد نگذاريد، بلكه آن راتفسير بناميد، و اين استدلال از دو جهت به نفع شيعه است ،اول اينكه عده اى از صحابه نظرشان همين است كه شيعه مى گويد، و به طورى كهگفته شده اين عده جمع بسيار زيادى از اصحابرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و تابعينند، و هر كس ‍ بخواهد مى تواند سخنان آنانرا در مظانش پيدا كند.
و دوم اينكه آيه شريفه دليل بر فتواى شيعه است ، به هميندليل كه صحابه نامبرده اينطور قرائت كرده اند، و حتى آنهائى هم كه متعه را فعلامشروع نمى دانند آيه را راجع به متعه مى دانند، و ليكن ادعا مى كنند كه نسخ شده ، پسدر دلالتش بر متعه حرفى ندارند، و گرنه معنا ندارد كه حكم به نسخ آن كنند، و يا دراين باب كلامى را از ديگران روايت كنند، و اين روايات بسيار زياد است ، كه عده اى ازآنها را در سابق نقل كرديم ، پس شيعه از روايات نسخ هم همان را استفاده مى كند، كه ازقرائت شاذ نامبرده استفاده مى كند،
هر چند كه قائل به حجيت قرائت شاذه نباشد، همچنان كه خودشقائل به نسخ نيز نمى باشد، و تنها از همه آن روايات اين معنا را استفاده مى كند، كهتمامى آن قاريان و اين راويان مسلم داشته اند كه آيه شريفه مربوط به نكاح متعه است .
و اما اينكه گفت : (مخصوصا در جائى كه نظم و اسلوب كلام مساعد با آن معنا نباشد نظيرهمين مساءله )، از گفتارش برمى آيد كه وى سفاح را عبارت دانسته از صرف ريختن منىدر رحم زن ، _ و خلاصه كلمه (سفاح ) را به معناى لغوى ماده آن (س _ ف _ح ) معنا كرده ، و آنگاه آنرا امرى منوط به قصد و نيت قرار داده _ مانند نماز كه بانيت ادا و قضا، و با نيت ، ظهر و عصر مى شود، آنگاه نتيجه گرفته پس اگر ازدواج موقتو ريختن منى در رحم زن صرفا به منظور قضاى شهوت باشد سفاح است نه نكاح ، وغفلت ورزيده از اينكه اصل لغت در نكاح هم همينطور است ، يعنى كلمه نكاح و يا بگو (ماده- ن - ك - ح ) در زبان عرب به معناىعمل جنسى است ، چه حلال و چه حرام ، زهرى مى گويد:(اصل نكاح در زبان عرب به معناى وطى است ) پس ‍ بنابه گفته او بايد نكاح نيزسفاح باشد، آن وقت ديگر سفاح چيزى در مقابل نكاح نخواهد بود _ در حالى كه درقرآن و احاديث اين دو كلمه مقابل همند، يكى به معناى ازدواجحلال ، و ديگرى به معناى جفت گيرى حرام است .
علاوه بر اينكه لازمه قصدى بودن اين عمل ، و اينكه اگر كسى صرفا به قصد ريختنمنى خود ازدواج موقت كند آن ازدواج زنا و سفاح مى شود، اين است كه اگر كسى به چنينقصدى ازدواج دائم نيز بكند ازدواجش زنا و سفاح خواهد بود و آيا هيچ مسلمانى حاضر هستچنين فتوائى بدهد؟.
فوائدى كه بر نكاح دائم مترتب مى شود بر موقّت آن نيز مترتب مى شود
حال اگر بگويد بين ازدواج موقت و ازدواج دائم فرق هست ، و آن اين است كه نكاح دائمطبعا براى اين درست شده كه مرد و زن ناموسشان و عفتشان را حفظ نموده ، و با همخوابگى ، نسلى از خود توليد كنند، و خانه و دودمانىتشكيل دهند، ولى در ازدواج موقت چنين اهدافى در كار نيست . در پاسخ مى گوئيم اين سخنبجز لجبازى هيچ معنائى ندارد، براى اينكه هر فائده اى كه بر نكاح دائم مترتب مىشود، بر موقت آن نيز مترتب مى شود، اگر در آن عفت و ناموس حفظ مى شود، در اين نيزمى شود، اگر به وسيله آن از زنا و اختلاط نطفه ها جلوگيرى مى شود در اين نيز مىشود، اگر در آن بستر، نسل پديد مى آيد در اين نيز مى آيد، اگر در آنتشكيل خانواده مى شود، در اين نيز مى شود، تنها تفاوتى كه در اين دو هست ، بلكهمزيتى كه در نكاح موقت هست آسانى آن است ، و تشريع آن در حقيقت تخفيفى بهحال امت است ، كسانى كه قدرت ندارند ازدواج دائم كنند، زيرا خانه ندارند، و درآمدى كهبتواند كفاف نفقه همسر را بدهد،
ندارند، و يا غريب هستند و يا موانع مختلف ديگرى در كارشان هست ، مى توانند با ازدواجموقت ، خود را از خطر زنا و ساير تبعات آن ، نجات دهند.
و همچنين هر اثرى كه بر نكاح موقت مترتب مى شود و اين دانشمند آن را ملاك سفاح بودنقرار داده بر نكاح دائم نيز مترتب مى شود، نظير قصد شهوت ، و ريختن آب منى در رحميك زن ، - و امثال آن - چون همه اينها در نكاح دائم جايز است ، و اگر كسىبگويد: نكاح دائم ، بالطبع براى اين درست شده كه وسيلهتشكيل خاندان و توليد مثل و امثال آن باشد و نكاح موقت صرفا براى آن به مضارى كهگفته شد درست شده ، - صرف نظر از اينكه مضار بودن آن آثار راقبول نداريم _ اين ادعا ادعايى است كه فسادش بر همه روشن است .
و اگر بگويد: نكاح متعه از آنجا كه سفاح هست زنا درمقابل نكاح است ، در پاسخش مى گوييم سفاح به آن معنائى كه تو تفسيرش ‍ كرده اىيعنى _ ريختن آب منى در رحم _ اعم از زنا است ، و هر ريختنى زنا نيست و اگرچنين باشد بايد نكاح دائم هم زنا باشد، آنهم نكاحى كه منظور از آن ريختن آب منىباشد _ و اتفاقا بيشتر ازدواجهاى دائم در جوانان به همين منظور انجام مى شود.
و اما اينكه گفت : (و اگر در متعه براى مرد نوعى احصان و پاكدامنى هست ، و نمى گذارددر آن ايام مرتكب زنا شود، براى زن هيچ احصانى نيست ) از آن حرفهاى عجيب و غريب است، و دل ما مى خواست اين آقا مى بود، و از او مى پرسيديم : چه تفاوتى بين مرد و زن دراين بابت هست ، كه باعث شده مرد متمتع بتواند با گرفتن متعه پاكدامنى خود را حفظنموده ، خويشتن را از خطر زنا نگه بدارد، ولى زن چنين قصدى نتواند بكند، شما را بهخدا اين سخن را جز گزافه گوئى چيز ديگرى مى توان ناميد؟.
و اما آن شعرى كه انشا كرد در پاسخش مى گوئيم : بحث ما يك بحث حقيقى و به منظورپى بردن به حقيقتى از حقايق دينى است ، كه آثار بسيار مهمى در زندگى دنيا و آخرتبشر بر آن مترتب مى شود، بحثى است كه نبايد آن را سرسرى گرفت ،حال چه اينكه نكاح متعه حرام باشد و چه حلال ، در چنين بحثى چه جاى استشهاد به شعراست ، كه پايه و اساس آن خيالبافى است ، آرى در منطق شعر،باطل شناخته شده تر از حق ، و گمراهى معروف تر از هدايت است ، حالا هم كه به شعراستشهاد كرد چرا در ذيل روايات گذشته و مخصوصا درذيل كلام عمر انشا نكرد، كه بنابه روايت طبرى كه گذشت گفت حالا هر كس مى خواهدبرود و به يك مشت (گندم و...) ازدواج كند، و بعد از سه روز هم طلاق بدهد.
و آيا منظورش از طعنه چه كسى مى تواند باشد، و آيا هدفى جز خدا و رسولش كه متعهرا يا ابتداء و يا به طور امضا تشريع كردند كس ‍ ديگرى است ؟ نه ،
چون در زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مسلمانان در مرئى و مسمع آن جناب متعهمى كردند، و در اين هيچ شكى نيست .
ضرورت و موجبات جواز متعه در آغاز، در زمان عمر و پس از او تا زمان حاضروجودداشته است
حال اگر اين شخص - به اصطلاح دانشمند - بگويدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) اگر متعه را اجازه داد به خاطر ضرورتى بوده كهبر جو آن روز حاكم بوده ، و آن تهى دستى عامه مسلمين از يكسو، و مسافرتهاى پى درپى براى جنگ از سوى ديگر بود _ در روايات هم اشاره اى به اين ضرورت بود.
در پاسخ مى گوييم اولا با فرض اينكه متعه دراول اسلام بين مردم معمول بوده ، و به نام نكاح متعه ، و يا بگو نكاح استمتاع شهرتداشته ، ديگر نمى توان از اعتراف به دلالت آيه بطور مطلق بر جو از آن طفره رفت ،از سوى ديگر هيچ يك از آيات و روايات هم دلالت بر نسخ نداشت ، و چنين صلاحيتى درآنها نبود، پس اگر با اين حال كسى بگويد حكم جو از متعه برداشته شده ، در دلالتآيه بدون دليل تاءويل كرده ، گيرم كه حكم اباحه متعه بهدليل آيه نبوده ، بلكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به خاطر مصلحتى كهضرورت آنرا به وجود آورده بود متعه را حلال كرد، مى پرسيم آيا اين ضرورت كه درزمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) باعث چنين حكمى شد، در آنروز شديدتر بوده ،يا در زمان خلفا كه اسلام رو به گسترش نهاده بود، و لشگريان در مشارق و مغارب زمينپراكنده شدند، آنهم نه يك نفر و ده نفر، بلكه در هر ناحيه اى هزاران نفر اطراق كردهبودند؟.
و چه فرقى مى تواند باشد بين اوائل خلافت عمر و اواخر آن ، كه دراوايل خلافت عمر آن ضرورت بوده ، ولى در اواخرش برطرف شده ؟ اگر فقر بوده ،اگر جنگ بوده ، اگر غربت بوده ، و اگر هرعامل ديگرى بوده در اواخر حكومتش نيز بوده ، چطور شد ضرورتى كه بهانه شما استدر عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و خلافت ابى بكر واوائل خلافت عمر و در اواخر حكومت عمر برطرف شد؟.
آيا آن ضرورت كه باعث مشروعيت متعه شد امروز در جو اسلام حاضر شديدتر و عظيم تراست ، يا در عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و ابى بكر و نيمهاول از عهد عمر؟ با اينكه فقر و فلاكت سايه شوم خود را بر همه بلاد مسلمين گسترده ، وحكومت هاى استعمارگر و مرتجعين از حكومت هاى اسلامى ، كه ايادى استعمارگران وفراعنه سرزمين هاى مسلمان نشين هستند خون مسلمانان را مكيده از منابع مالى آنان هيچ رطب ويا بسى را به جاى نگذاشته اند؟.
و از سوى ديگر _ همانها كه منابع مالى مسلمانان را به يغما مى بردند براى خوابكردن مسلمين شهوات را در همه مظاهر آن از راديو و تلويزيون و روزنامه و سينما و غيرهترويج مى كنند؟ - و در بهترين شكلى كه تصور شود آن را زينت مى دهند؟ و بارساترين دعوتها مسلمانان را به ارتكاب آن دعوت مى كنند؟ و اين بلاى خانمان سوز روزبه روز شديدتر و در بلاد و نفوس ‍ گسترده تر مى شود تا به جائى كه سواد اعظمبشرى و نفوس به درد خور اجتماع ، يعنى دانشجويان و ارتشيان و كارگران كارخانجاتكه معمولا جوانهاى جامعه اند را طعمه خود ساخته ؟.
و جاى شك براى احدى نمانده كه آن ضرورتى كه جوانان را اينطور به سوى منجلابفحشا و زنا و لواط و هر داعى شهواتى ديگر مى كشاند، عمده اش عجز از تهيه هزينهزندگى و اشتغال به كارهاى موقت است ، كه نمى گذارد درمحل كار منزل تهيه كند، تا بتواند نكاح دائم كند، يامشغول تحصيل علم در غربت است ، و يا كارمندى است كه به طور موقت در يك محلى زندگىمى كند، حال چه شده كه اين ضرورتها در صدر اسلام _ با اينكه كمتر و در مقايسهبا امروز قابل تحمل تر بوده ، _ باعث حليت نكاح متعه شد، ولى امروز كه بلاخانمانسوزتر، و فتنه عظيم تر است مجوز نباشد.
آيات سوره مؤ منون و سوره معارج قوى ترين دلالت را بر حليت متعه دارد
مفسر نامبرده سپس مى گويد متعه با آنچه در قرآن كريم مقرر شده منافات دارد، وحاصل گفتارش اين است كه آيات سوره مؤ منون كه مى فرمايد: (و الّذين هم لفروجهمحافظون ...) حليت از زنان را منحصر در همسران ساخته ، و متعه همسر و زوجه نيست ، پس‍ همين آيات مانع از حلال بودن متعه است ، اين اولا و ثانيا مانع از اين است كه جمله (فمااستمتعتم به منهن ) شامل متعه بشود، در پاسخش از او مى پرسيم بالاخره مى خواهى چهبگوئى ؟ اگر مى گوئى آيات مؤ منون متعه اى را كه قبلاحلال بوده - و در آن هيچ شكى نيست - تحريم مى كنداشكال مكى بودن آيات سوره مؤ منون را چه مى كنى ؟.
و در پاسخ از اين سؤ ال كه بعد از هجرت در مدينه نيز متعهحلال بوده و فى الجمله مورد عمل قرار مى گرفته چه جواب مى دهى ، آيارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در مدينه حلال كرده است چيزى را كه خداى تعالىقبلا در مكه تحريمش كرده بود؟ كه نمى توانى چنين پاسخى بدهى ، براى اينكه حجيتكلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) تا اين حد كه احكام قرآن را تغيير دهد مناقض باخود قرآنى است كه كلام او را حجت كرده .
و يا جواب مى دهى كه تجويز رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در مدينه ، آيات سورهمؤ منون را كه در مكه نازل شده بود نسخ كرد؟ و بعد از نسخرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )
دوباره قرآن و يا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از آن جلوگيرى نمود؟ و در نتيجهآيات سوره مؤ منون بعد از مردن و منسوخ شدن دوباره زنده شد؟ كه چنين چيزى را نهكسى گفته و نه مى توان گفت .
و همين خود بهترين شاهد است بر اينكه زن متعه نيز زوجه و همسر آدمى است ، و عقد متعه همعقد نكاح است ، و آيات مورد بحث دلالت مى كند بر اينكه متمتع نيز تزويج و زن خواهىاست ، و گرنه لازم مى آيد كه آيات سوره مؤ منون با تجويزرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نسخ شده باشد، پس آيات سوره مؤ منون نيزدليل بر جواز تمتع است ، نه دليل بر حرمت آن ، زيرا تمتع نيز نوعى تزويج و متعهنيز نوعى زوجه است .
و به بيانى ديگر آيات سوره مؤ منون و سوره معارج كه مى فرمايد: (و الّذين هملفروجهم حافظون الا على ازواجهم ...) قوى ترين دلالت را بر حليت متعه دارد، ودلالتش بر اين حليت قوى تر از ساير آيات است ، چون علماى اسلام همگى اتفاق دارندبر اينكه اين آيات محكم است ، و نسخ نشده و در مكه همنازل شده و اين به حسب نقل از ضروريات است كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) متعه را جايز دانسته ، و اگر زن متعه زوجه نبود بهطور قطع و وضوح تجويز رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، نسخ اين آيات بود، وبا علم و اتفاق علما بر اينكه اين آيات نسخ نشده نتيجه مى گيريم پس تمتع هم زوجيتمشروع است ، و وقتى دلالت آيات مؤ منون و معارج بر تشريع متعه تمام شد، هر حديثىكه ادعا شود كه اين حديث نهى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است از متعه ، آن حديثهم فاسد خواهد بود، براى اينكه مخالف با قرآن و مستلزم نسخ قرآن است ، و ما ماءموريمحديثى را كه مخالف قرآن باشد به ديوار بكوبيم ، و نسخ نشدن آيات ، مورد اتفاقعلماى اسلام است .
هم عقد متعه عقد نكاح است و هم زن در آن زوجه محسوب مى شود

next page

fehrest page

back page