بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 4, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
 

 

 
 
00" vlink="#00" alink="#FF0000">

 

next page

fehrest page

back page

پس اين جهات و امثال آن مورد اهتمام شارع بوده و باعث شده است كه شارع اسلام حكم جوازتعدد زوجات را تشريع كند نه ترويج امر شهوترانى و ترغيب مردم به اينكه درشهوات غرق شوند و اگر اشكال كنندگان به اسلام در خصوص تشريع اين حكم انصافمى داشتند لبه تيز حملات خود را متوجه بانيان تمدن غرب مى كردند و جا داشت اينتمدن را به ترويج فحشا و ترغيب مردان به شهوترانى متهم سازند نه اسلام را كهاجتماع را بر پايه سعادت دينى قرار داده است .
بله در تجويز تعدد زوجات اين اثر هست كه شدت حرص مرد را شكسته و تسكين مى دهدچون به قول معروف : (هر آن كس كه از چيزى منع شود به آن حريص مى گردد) و چنينكسى همى جز اين ندارد كه پرده منع را پاره و ديوار حبس را بشكند و خود را به آنچه ازآن محرومش كرده اند برساند. و مردان نيز در مورد تمتع و كام گيرى از زنان چنين وضعىدارند، اگر قانون او را از غير همسر اولش منع كند حريص تر مى شود ولى اگر قانونبه او اجازه گرفتن همسر دوم و سوم را بدهد، هر چند بيش از يك همسر نداشته باشد،عطش حرصش فرو مى نشيند و با خود فكر مى كند كه براى گرفتن همسر ديگر راه بازاست و كسى نمى تواند مرا جلوگيرى كند، اگر روزى خود را در تنگنا ببينم از اين حقاستفاده مى كنم (و اگر در تنگنا نديد مساءله را سبك و سنگين نموده ، اگر ديد گرفتنزن دوم از نظر اقتصاد و از نظر اداره دو خانه صرفه دارد مى گيرد و اگر صرفهنداشت نمى گيرد (مترجم ) ).
و همين باز بودن راه بهانه او را از ارتكاب زنا و هتك ناموس محترم مردم از دستش مىگيرد.
در ميان غربى ها بعضى از نويسندگان رعايت انصاف را نموده و گفته اند: در اشاعه زناو فحشا بين ملتهاى مسيحى مذهب ، هيچ عاملى نيرومندتر از تحريم تعدد زوجات بوسيلهكليسا نبوده است .
مسترجان ديون پورت انگليسى در كتاب عذر به پيشگاه محمد (صلى اللّه عليه و آله ) وقرآن (ترجمه فاضل دانشمند آقاى سعيدى ) اين انصاف را به خرج داده است .
پاسخ اشال چهارم بر مسئله تعدد زوجات
و اما در جواب از اشكال چهارم : (كه تجويز تعدد زوجات مقام زن را در مجتمع پائين مىآورد)! بايد گفت كه هرگز چنين نيست ، همانطور كه در مباحث گذشته (يعنى در بحثعلمى كه در جلد دوم عربى اين كتاب صفحه 273 پيرامون حقوق زن در اسلام داشتيم )اثبات كرديم كه زنان در هيچ سنتى از سنتهاى دينى و يا دنيوى نه قديمش و نه جديدشهمانند اسلام مورد احترام قرار نگرفته اند و هيچ سنتى از سنن قديم و جديد حقوق آنان راهمچون اسلام مراعات ننموده است ، براى بيشتر روشن شدن اين مساءله مطالب مشروحىبيان خواهيم نمود.
جواز تعدد زوجات براى مرد در حقيقت و واقع امر توهين به زن و از بين بردن موقعيتاجتماعى و حقوق او نيست ، بلكه بخاطر مصالحى است كه بيان بعضى از آنها گذشت .
بسيارى از نويسندگان و دانشمندان غربى (اعم از دانشمندان مرد وزن ) به نيكى و حسناين قانون اسلامى اعتراف نموده و به مفاسدى كه از ناحيه تحريم تعدد زوجاتگريبانگير جامعه ها شده است اعتراف كرده اند، خواننده عزيز مى تواند به مظان ايننوشته ها مراجعه نمايد.
قويترين دليل مخالفين غربى در ردّ قانون نقد زوجات
قوى ترين و محكمترين دليلى كه مخالفين غربى به قانون تعدد زوجات گرفته و بهآن تمسك كرده اند و در نظر دانشمندان و اهل مطالعه آب و تابش داده اند، همان گرفتاريهاو مصيبتهائى است كه در خانه هاى مسلمانانى كه دو زن و يا چند زن هست مشاهده مى شود كهاين خانه ها هميشه محل داد و فرياد و حسد ورزيدن به يكديگر است . واهل آن خانه (اعم از زن و مرد) از روزى كه زن دوم ، سوم و... وارد خانه مرد مى شوند تاروزى كه وارد خانه قبر مى گردند روى سعادت و خوشى را نمى بينند، تا جائى كهخود مسلمانان اين حسد را به نام (مرض هووها) ناميده اند.
در چنين زمانى است كه تمامى عواطف و احساسات رقيق و لطيف فطرى و طبيعى زنان ، مانند:(مهر و محبت )، (نرمخوئى )، (رقت )، (راءفت )، (شفقت )، (خيرخواهى )،(حفظ غيب )، (وفا)، (مودت )، (رحمت )، (اخلاص ) و... نسبت به شوهر وفرزندانى كه شوهر از همسر قبليش داشته و نيز علاقه به خانه و همه متعلقات آن كهاز صفات غريزى زن است برگشته و جاى خود را به ضد خودش مى دهد و در نتيجه خانهرا كه بايد جاى سكونت و استراحت آدمى و محل برطرف كردن خستگى تن و تالمات روحىو جسمى انسان باشد و هر مردى در زندگى روزمره اش دچار آنها مى شود به صورتگود زورخانه و معركه قتال در مى آيد، معركه اى كه در آن نه براى جان كسى احترامىهست و نه براى عرضش و نه آبرويش و نه مالش و خلاصه هيچ كس از كس ديگر در اماننيست .
و معلوم است كه در چنين خانه اى صفاى زندگىمبدل به كدورت گشته و لذت زندگى از آنجا كوچ مى كند و جاى خود را به ضرب وشتم و فحش و ناسزا و سعايت و سخن چينى و رقابت و نيرنگ مى دهد و بچه هاى چنين خانهاى نيز با بچه هاى ديگر خانه ها فرق داشته و دائما درحال اختلاف و مشاجره هستند و چه بسا كه (كارد مرد به استخوانش رسيده و همسر خود رابه قتل برساند و يا) زن در صدد نابود كردن شوهر و بچه ها در مقام كشتن يكديگر ويا در صدد كشتن پدر بر آيند و پيوند خويشاوندى و قرابت و برادرى جاى خود را بهانتقام و خونخواهى بدهد.
و معلوم است كه (به فرموده رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كه : الحب يتوارث والبغض يتوارث ، دشمنى نسل اول خانوداه ، به نسلهاى بعدى نيزمنتقل مى گردد (مترجم ) ) خونريزى و نابودىنسل و فساد خانه در نسلهاى مردى كه داراى دو زن مى باشد ادامه يابد.
از تمام اينها كه بگذريم ، آثار سوء تعدد زوجات به بيرون از خانه يعنى به جامعهنيز راه يافته و باعث شقاوت و فساد اخلاق و قساوت و ظلم و بغى و فحشا و سلب امنيت واعتماد مى گردد. و مخصوصا كه اگر جواز طلاق را هم بر اين قانون (جواز تعدد زوجات )اضافه كنيم بخوبى روشن مى شود كه اين دو حكم (جواز تعدد زوجات و طلاق ) كارمردان جامعه را به كجا مى كشاند؛ وقتى مرد بتواند هر كه را خواست بگيرد و هر يك ازهمسرانش را خواست طلاق دهد خود بخود ذوقى و شهوت پرست بار مى آيد چنين مردى جزپيروى از شهواتش و اطفاى آتش حرصش و گرفتن اين زن و رها كردن آن زن عزت دادنبه اين و خوار ساختن آن ، هيچ كارى و هيچ همى ندارد و اين وضع جز تباه كردن و بدبختساختن نيمى از مردم جامعه (يعنى زنان ) اثر ديگرى ندارد علاوه بر اينكه با تباهى آننصف (زنان )، نصف ديگر (مردان ) نيز تباه مى شوند.
پاسخ آنها: اشكال متوجه مسلمانان است نه اسلام !
اين بود حاصل سخنان مخالفين كه به خورد جامعه داده اند، انصافا سخن درستى است و ماقبول داريم و ليكن هيچيك از آنها بر اسلام و تشريع اسلام وارد نيست بلكه همه اش متوجهمسلمانان است .
آرى ، اگر مخالفين ، عصر و دوره اى را نشان دهند كه در آن دوره مسلمانان به حقيقت احكامدين و تعاليم آن عمل كرده باشند و در آن دوره نيز اين آثار سوء بر مساءله تعدد زوجاتو جواز طلاق مترتب شده باشد آنگاه مى توانند ادعا كنند كه آثار سوء نامبرده از ناحيهجواز تعدد زوجات و طلاق است ولى با كمال تاءسف مسلمانان قرنها است كه حكومت اسلامىندارند و آنان كه سردمداران مسلمانان بودند صالح نبودند تا مسلمانان را بر طبقتربيت اسلامى و با تعاليم عاليه آن تربيت كنند بلكه خود آن سردمداران در پرده درىو نقض قوانين و ابطال حدود دين پيشگامتر از مردم بودند و واضح است كه مردم تابعمرام پادشاهان خويشند.
و اگر ما بخواهيم در اينجا به نقل قسمتى از سرگذشت فرمانروايان و جرياناتى كه دردربار آنان جارى بوده و رسوائيهائى كه پادشاهان كشورهاى اسلامى به بار آوردند ازروز مبدل شدن حكومت دينى به سلطنت و شاهنشاهى بپردازيم بايد در همين جا كتابىجداگانه در بين كتاب تفسير خود بنويسيم (و اين با وعده اختصارى كه داده ايم نمىسازد).
و كوتاه سخن آنكه اگر اشكالى هست به مسلمانان وارد است كه اجتماع خانوادگى خويش رابه گونه اى ترتيب داده اند كه تاءمين كننده سعادت زندگيشان نيست و سياستى رااتخاذ مى كنند كه نمى توانند آن را پياده سازند و در پياده كردنش از صراط مستقيممنحرف نشوند تازه گناه اين آثار سوء به گردن مردان است ، نه زنان و فرزندان ، هرچند كه هر كسى مسؤ ول گناه خويش است ولى ريشه تمام اين مفاسد و بدبختى ها وخانمان براندازيها و... روش و مرام اينگونه مردان است كه سعادت خود و همسر و اولاد خودرا و صفاى جو جامعه خويش را فداى شهوترانى و نادانى خود مى كنند.
و اما اسلام (همانطور كه در سابق بيان كرديم ) قانون تعدد زوجات را بدون قيد و بندتشريع نكرده و اصلا آن را بر همه مردان واجب و لازم ننموده بلكه به طبيعت وحال افراد توجه فرموده و همچنين عوارضى را كه ممكن است احيانا براى افرادى عارضشود در نظر گرفته و به بيانى كه گذشت صلاحيت قطعى را شرط نموده و مفاسد ومحذورهائى را كه در تعدد زوجات وجود دارد بر شمرده و در چنين موقعيتى است كه آن راجايز دانسته ، تا مصالح مجتمع اسلامى انسانها تاءمين شود. و حكم (جواز) را مقيد بهصورتى كرده است كه هيچيك از مفاسد شنيع نامبرده پيش نيايد و آن در صورتى است كهمرد از خود اطمينان داشته باشد به اينكه مى تواند بين چند همسر به عدالت رفتار كند.
پس تنها كسى كه چنين اطمينانى از خود دارد و خداى تعالى چنين توفيقى به او داده ، ازنظر دين اسلام مى تواند بيش از يك زن داشته باشد. و اما آن مردانى كه(اشكال كنندگان . وضعشان را با آب و تابنقل كرده اند كه ) هيچ عنايتى به سعادت خود و زن و فرزند خود ندارند و جز ارضاىشكم و شهوت هيچ چيزى برايشان محترم نيست و زن برايشان جز وسيله اى كه براىشهوترانى مردان خلق شده اند مفهومى ندارد آنها ارتباطى با اسلام ندارند و اسلام همبه هيچ وجه اعمالشان را امضا ننموده و از نظر اسلام اصلا زن گرفتن براى آنان باوجود اين وضعى كه دارند جايز نيست و اگر واجد شرايط باشند و زن را يك حيواننپندارند تنها يك زن مى توانند اختيار كنند.
عدم جريان صحيح يك قانون در جامعه اى ، الزاما به معناى بطلان و فساد آنقانوننيست
علاوه بر اينكه در اصل اشكال بين دو جهت كه از نظر اسلام از هم جدا نيستند يعنى جهتتشريع و جهت ولايت خلط شده است .
توضيح اينكه : در نظر دانشمندان امروز معيار در داورى اينكه چه قانونى از قوانينموضوعه و چه سنتى از سنتهاى جاريه صحيح و چه قانون و سنتى فاسد است ،
آثار و نتايج آن قانون است كه اگر بعد از پياده شدنش در جامعه آثارش مورد پسندواقع شد آن قانون را قانونى خوب مى دانند و اگر نتايج خوبى به بار نياورد مىگويند اين قانون خوب نيست خلاصه اينكه معيار خوبى و بدى قانون را پسند و عدمپسند مردم مى دانند، حال مردم در هر سطحى كه باشند و هر دركى و ميلى كه داشته باشندمهم نيست .
و من گمان نمى كنم كه اين دانشمندان غفلت ورزيده باشند از اينكه : چه بسا مى شود كهجامعه اى داراى بعضى سنن و عادات و عوارضى باشد كه با حكم مورد بحث نسازد واينكه بايد مجتمع را مجهز كرد به روشى كه منافى آن حكم يا آن سنت نباشد، تا مسيرخود را بداند و بفهمد كه كارش به كجا مى انجامد و چه اثرى از كار او بجا مى ماند خيريا شر نفع يا ضرر؟.
چيزى كه هست اين دانشمندان در قوانين ، تنها خواست و تقاضاى جامعه را معيار قرار مىدهند. يعنى تقاضائى كه از وضع حاضر و ظاهر انديشه جامعه ناشى مى شود،حال آن وضع هر چه مى خواهد باشد و آن تفكر و انديشه هر چه مى خواهد باشد و هراستدعا و تقاضا كه مى خواهد داشته باشد. در نظر اين دانشمندان قانون صحيح و صالحچنين قانونى است و بقيه قوانين غير صالح است (هر چند مطابقعقل و فطرت باشد).
به همين جهت است كه وقتى مسلمانان را مى بينند كه در وادى گمراهى سرگردان و درپرتگاه هلاكت واقعند و فساد از سراسر زندگى مادى و معنويشان مى بارد آنچه فساد مىبينند به اسلام ، يعنى دين مسلمانان نسبت مى دهند، اگر دروغ و خيانت و بددهنى وپايمال كردن حقوق يكديگر و گسترش ظلم و فساد خانواده ها واختلال و هرج و مرج در جامعه را مشاهده مى كنند، آنها را به قوانين دينى داير در بين ايشاننسبت مى دهند و مى پندارند كه جريان سنت اسلام و تاءثيرات آن مانند ساير سنتهاىاجتماعى است كه (با تبليغات و يا به اصطلاح روز (شستشو دادن مغز) و) متراكمكردن احساسات در بين مردم ، بر آنها تحميل مى شود.
در نتيجه از اين پندار خود نتيجه مى گيرند كه : (اسلام باعث به وجود آمدن مفسده هاىاجتماعى اى است كه در بين مسلمانان رواج يافته و تمامى اين ظلم ها و فسادها از اسلامسرچشمه مى گيرد! و حال آنكه بدترين ظلمها و نارواترين جنايتها در بينشان رايج بودهاست . و به قول معروف : (كل الصيد فى جوف الفراء _ همه شكارها در جوفپوستين است ) و همچنين نتيجه اين پندار غلط است كه مى گويند: اگر اسلام دين واقعىبود و اگر احكام و قوانين آن خوب و متضمن صلاح و سعادت مردم بود، در خود مردم اثرىسعادت بخش مى گذاشت نه اينكه و بال مردم بشود.
خلط دانشمندان بين طبيعت حكم (صالح ) و (مصلح ) و حكم بين (فاسد) و(مفسد)
اين سخن ، سخن درستى نيست ، چرا كه اين دانشمندان بين طبيعت حكم (صالح ) و مصلح وهمچنين حكم بين مردم فاسد و مفسد خلط كرده اند،
اسلام كه خم رنگرزى نيست اسلام مجموع معارف اعتقادى و اخلاقى است و قوانينى است عملىكه هر سه قسمت آن با يكديگر متناسب و مرتبط است و با همه تماميتش وقتى اثر مىگذارد كه مجموعش عملى شود و اما اگر كسى معارف اعتقادى و اخلاقى آن را به دست آوردهو در مرحله عمل كوتاهى كند البته اثرى نخواهد داشت نظير معجونها كه وقتى يك جزء آنفاسد مى شود همه اش را فاسد مى كند و اثرى مخالف به جاى مى گذارد و نيز وقتىاثر مطلوب را مى بخشد كه بدن بيمار براى ورود معجون وعمل كردنش ‍ آماده باشد كه اگر انسانى كه آن را مصرف مى كند شرايط مصرف را رعايتنكند اثر آن خنثى مى گردد و چه بسا نتيجه و اثرى برخلاف آنچه را كه توقع داشتمى گيرد.
گيرم كه سنت اسلامى نيروى اصلاح مردم و از بين بردن سستى ها ورذائل عمومى را به خاطر ضعف مبانى قانونيش نداشته باشد سنت دموكراتيك چرا ايننيرو را نداشته و در بلوك شرق دنيا يعنى در بلاد اسلام نشين آن اثرى را كه در بلاداروپا داشت ندارد؟ خوب بود سنت دموكراتيك بعد از ناتوانى اسلام ، بتواند ما را اصلاحكند؟ و چه شده است بر ما كه هر چه بيشتر جلو مى رويم و هر چه زيادتر براى پيشرفتتلاش مى كنيم بيشتر به عقب برمى گرديم كسى شك ندارد در اينكهاعمال زشت و اخلاق رذيله در اين عصر كه روزگار به اصطلاح تمدن ! است در ما ريشهدارتر شده با اينكه نزديك به نيم قرن است كه خود را روشنفكر پنداشته ايم در حالىكه حيوانى بى بند و بار بيش نيستيم ، نه بهره اى از عدالت اجتماعى داريم و نه حقوقبشر در بين ما زنده شده است . از معارف عالى و عمومى و بالاخره از هر سعادت اجتماعىجز الفاظى بى محتوا و دل خوش كن بهره اى نداريم ، تنها الفاظى از اين حقوق بر سرزبانهايمان رد و بدل مى شود.
و آيا مى توانيد براى اين جواب نقضى كه ما بر شما وارد كرديم پاسخى بدهيد؟ نههرگز و جز اين نمى توانيد عذر بياوريد كه در پاسخ ما بگوئيد: به اين جهت نظامدموكراتيك نتوانسته است شما را اصلاح كند كه شما به دستورات نظام دموكراتيكعمل نكرديد تا آثار خوبى در شما به جاى بگذارد و اگر اين جواب شما درست است ، چرادر مورد مكتب اسلام درست نباشد؟.
نظامهاى دموكراتيك و كمونيستى هم نتوانسته اند موجوديت خود را حفظ كنند
از اين نيز بگذريم و فرض كنيم كه (العياذ باللّه ) اسلام به خاطر سستى بنيادشنتوانسته در دلهاى مردم راه يافته و در اعماق جامعه بطوركامل نفوذ كند و در نتيجه حكومتش در جامعه دوام نيافته و نتوانسته است به حيات خود دراجتماع اسلامى ادامه دهد و موجوديت خود را حفظ كند به ناچار متروك و مهجور شده ، ولىچرا روش دموكراتيك كه قبل از جنگ جهانى دوم موردقبول و پسند همه عالم بود،
بعد از جنگ نامبرده از روسيه رانده شد و روش بلشويكى جايش رااشغال كرد؟!، و به فرض هم كه براى اين رانده شدن و منقلب شدن آن در روسيه بهروشى ديگر عذرى بتراشند؟ چرا مرام دموكراتيك در ممالك چين ، لتونى ، استونى ،ليتوانى ، رومانى ، مجارستان و يوگسلاوى و كشورهائى ديگر به كمونيستىتبديل شد؟ و نيز چرا با اينكه ساير كشورها را تهديد مى كرد و عميقا در آنها نيز ريشهكرده بود، ناگهان اينگونه از ميان رفت ؟.
و چرا همين كمونيستى نيز بعد از آنكه نزديك بهچهل سال از عمرش گذشته و تقريبا بر نيمى از جمعيت دنيا حكومت مى كرد و دائما مبلغين آنو سردمدارانش به آن افتخار مى كردند و از فضيلت آن مى گفتند و اظهار مى داشتند كه :نظام كمونيستى تنها نظامى است كه به استبداد و استثمار دموكراسى آلوده نشده وكشورهائى را كه نظام كمونيستى بر آن حاكم بود بهشت موعود معرفى مى كردند، اماناگهان همان مبلغين و سردمداران كمونيست دو سالقبل رهبر بى نظير اين رژيم يعنى استالين را به باد سرزنش و تقبيح گرفتند و اظهارنمودند كه : حكومت 30 ساله (سى سال حكومت استالين ) حكومت زور و استبداد و بردهگيرى به نام كمونيست بود. و به ناچار در اين مدت حكومت او تاءثير عظيمى در وضعقوانين و اجراى آن و ساير متعلقاتش داشت و تمامى اين انحرافات جز از اراده مستبدانه وروحيه استثمارگر و برده كشى و حكومت فردى كه بدون هيچ معيار و ملاكى هزاران نفر رامى كشت و هزاران نفر ديگر را زنده نگه مى داشت ، اقوامى را سعادتمند و اقوامى ديگر رابدبخت مى ساخت و نشاءت نمى گرفت و خدا مى داند كه بعد از سردمداران فعلى چهكسانى بر سر كار آيند و چه بر سر مردم بيچاره بياورند!.
چه بسيار سنن و آدابى كه (اعم از درست و نادرست ) در جامعه رواج داشته و سپس به جهتعوامل مختلف (كه مهمترينش خيانت سردمداران و سست اراده بودن پيروان آن مى باشد) از آنجامعه رخت بربسته است و كسى كه به كتابهاى تاريخ مراجعه كند به اين مطلببرخورد مى كند.
اى كاش مى دانستم كه (در نظر دانشمندان غربى ) چه فرقى است بين اسلام از آن جهت كهسنتى است اجتماعى و بين اين سنتها كه تغيير وتبديل يافته است و چگونه است
كه اين عذر را در سنتهاى مذكور مى پذيرند اما همان عذر را از اسلام نمى پذيرند،راستى علت اين يك بام و دو هوا چيست ؟ آرى بايد گفت كه امروز كلمه حق در ميان قدرتهول انگيز غربيان و جهالت و تقليد كوركورانه و به عبارت ديگر مرعوب شدن شرقياناز آن قدرت ، واقع شده پس نه آسمانى است كه بر او سايه افكند و نه زمينى كه او رابه پشت خويش نشاند (غربى حاضر نيست حقانيت اسلام را بپذيرد، به خاطر اينكه علم وصنعتش او را مغرور ساخته است شرقى نيز نمى تواند آن را بپذيرد به خاطر آنكه دربرابر تمدن غرب مرعوب شده (مترجم ) ).
چكيده سخن از مطالبى كه گذشت
و به هر حال آنچه را كه لازم است از بياناتمفصل قبلى ما متذكر شد، اين است كه تاءثير گذاشتن و تاءثير نگذاشتن و همچنين باقىماندن و از بين رفتن يك سنت در ميان مردم چندان ارتباطى با درستى و نادرستى آن سنتندارد تا از اين مطلب بر حقانيت يك سنت استدلال كنيم و بگوئيم كه چون اين سنت در بينمردم باقيمانده پس حق است و همچنين استدلال كنيم به اينكه چون فلان سنت در جامعه متروكو بى اثر شده است پس باطل است ، بلكه علل و اسبابى ديگر در اين باره اثر دارند.
و لذا مى بينيم هر سنتى از سنتها كه در تمامى دورانها، در بين مردم داير بوده و هست يكروز اثر خود را مى بخشد و روزى ديگر عقيم مى ماند، روزى در بين مردم باقى است وروزگارى ديگر به خاطر عواملى مختلف از ميان آن مردم كوچ مى كند، به فرموده قرآنكريم : (خداى تعالى روزگار را در بين مردم دست به دست مى گرداند، يك روز به كاممردمى و به ناكامى مردمى ديگر و روز ديگر به ناكامى دستهاول و به كام دسته دوم ميچرخاند، تا معلوم كند كه افراد با ايمان چه كسانند، تا همانهارا گواه بر سايرين قرار دهد).
و سخن كوتاه اينكه قوانين اسلامى و احكامى كه در آن هست بر حسب مبنا و مشرب با سايرقوانين اجتماعى كه در بين مردم داير است تفاوت دارد و آن تفاوت اين است كه قوانين وسنتهاى بشرى به اختلاف اعصار و دگرگونيها كه در مصالح بشر پديد مى آيد،دگرگون مى شود. و ليكن قوانين اسلامى به خاطر اينكه مبنايش مصالح و مفاسد واقعىاست اختلاف و دگرگونگى نمى پذيرد، نه واجبش و نه حرامش ، نه مستحبش و نه مكروهشو نه مباحش چيزى كه هست اينكه : كارهائى را در اجتماع يك فرد مى تواند انجام بدهد و ياترك نمايد و هر گونه تصرفى را كه مى خواهد مى تواند بكند و مى تواند نكند، برزمامدار جامعه اسلامى است كه مردم را به آن عمل _ اگر واجب است _ وا دارد _و اگر حرام است _ از آن نهى كند و...، كانه جامعه اسلامى يك تن واحد است و والى وزمامدار نيروى فكرى و اداره كننده او است .
بنابراين اگر جامعه اسلامى داراى زمامدار و والى باشد، مى تواند مردم را از ظلمهائىكه شما در جواز تعدد زوجات شمرديد نهى كند و از آن كارهاى زشتى كه در زير پوششتعدد زوجات انجام مى دهند جلوگيرى نمايد و حكم الهى به جواز تعدد زوجات بهحال خود بماند و آن فسادها هم پديد نيايد.
آرى حكم جواز تعدد زوجات يك تصميم و حكمى است دائمى كه به منظور تاءمين مصالحعمومى تشريع شده نظير تصميم يك فرد به اينكه تعدد زوجات را به خاطر مصلحتىكه براى شخص او دارد ترك كند كه اگر او به خاطر آن مصلحت چند همسر نگيرد حكم خدارا تغيير نداده و نخواسته است با اين عمل خود بگويد تعدد زوجات راقبول ندارم ، بلكه خواسته است بگويد اين حكم حكمى است مباح و من مى توانم به آنعمل نكنم .
بحث علمى ديگر (مربوط به تعددزوجاترسول الله (ص ) )
يكى ديگر از اعتراضاتى كه (از سوى كليسا) بر مساءله تعدد زوجاترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شده اين است كه (اصحاب كليسا) گفته اند: تعددزوجات جز حرص در شهوترانى و بى طاقتى در برابر طغيان شهوت هيچ انگيزهديگرى ندارد و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) براى همين جهت تعدد زوجات را براىامتش تجويز كرد و حتى خودش به آن مقدارى كه براى امت خود تجويز نموده (چهار همسر)اكتفا ننموده و عدد همسرانش را به نه نفر رسانيد.
اين مساءله به آيات متفرقه زيادى از قرآن كريم ارتباط پيدا مى كند كه اگر ما بخواهيمبحث مفصلى كه همه جهات مساءله را فرا گيرد آغاز كنيم ، على القاعده بايد اين بحث رادر تفسير يك يك آن آيات بياوريم و به همين جهت گفتگوىمفصل را به محل مناسب خود مى گذاريم و در اينجا بطوراجمال اشاره اى مى نمائيم :
ابتدا لازم است كه نظر ايراد و اشكال كننده را به اين نكته معطوف بداريم كه تعددزوجات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به اين سادگى ها كه آنانخيال كرده اند نبوده و انگيزه آن جناب از اين كار زياده روى در زن دوستى و شهوترانىنبوده است ، بلكه در طول زندگى و حياتش هر يك از زنان را كه اختيار مى كرده به طرزخاصى بوده است .
اولين ازدواج آن حضرت با خديجه كبرا عليهاالسلام بوده ، و حدود بيستسال و اندى از عمر شريفش را (كه تقريبا يك ثلث از عمر آنجناب است ) تنها با اين يكهمسر گذراند و به او اكتفا نمود، كه سيزدهسال از اين مدت بعد از نبوت و قبل از هجرتش (از مكه به مدينه ) بوده .
آنگاه _ در حالى كه _ هيچ همسرى نداشت _ از مكه به مدينه هجرت نموده وبه نشر دعوت و اعلاى كلمه دين پرداخت و آنگاه با زنانى كه بعضى از آنها باكره وبعضى بيوه و همچنين بعضى جوان و بعضى ديگر عجوز و سالخورده بودند ازدواج كردو همه اين ازدواجها در مدت نزديك به ده سال انجام شد و پس از اين چند ازدواج ، همه زنانبر آن جناب تحريم شد، مگر همان چند نفرى كه در حباله نكاحش بودند. و معلوم است كهچنين عملى با اين خصوصيات ممكن نيست با انگيره عشق به زن توجيه شود، چون نزديكىو معاشرت با اينگونه زنان آن هم در اواخر عمر و آن هم از كسى كه در اوان عمرش ولع وعطشى براى اين كار نداشته نمى تواند انگيزه آن باشد.
علاوه بر اينكه هيچ شكى نداريم در اينكه بر حسب عادت جارى ، كسانى كه زن دوست واسير دوستى آنان و خلوت با آنانند، معمولا عاشقجمال و مفتون ناز و كرشمه اند كه جمال و ناز و كرشمه در زنان جوان است كه در سنخرمى و طراوتند و سيره پيامبر اسلام از چنين حالتى حكايت نمى كند و عملا نيز ديديمكه بعد از دختر بكر، با بيوه زن و بعد از زنان جوان با پيره زن ازدواج كرد، يعنىبعد از ازدواج با عايشه و ام حبيبه جوان ، با ام سلمه سالخورده و با زينب دختر جحش ،كه در آن روز بيش از پنجاه سال از عمرشان گذشته بود ازدواج كرد.
از سوى ديگر زنان خود را مخير كرد بين بهره ورى و ادامه به زندگى با آن جناب وسراح جميل ، يعنى طلاق و در صورت ادامه زندگى با آن حضرت ، آنان را بين زهد دردنيا و ترك خود آرائى و تجمل مخير نمود _ اگر منظورشان از همسرى با آن جناب ،خدا و رسول و خانه آخرت باشد _ و اگر منظورشان از آرايش و تمتع و كام گيرىاز آن جناب دنيا باشد آيه زير شاهد بر همين داستان است : (يا ايها النّبىّقل لازواجك ان كنتن تردن الحيوه الدنيا و زينتها فتعالين امتّعكنّ و اسرحكن سراحا جميلا و انكنتن تردن اللّه و رسوله و الدّار الاخرة فان اللّه اعد للمحسنات منكن اجرا عظيما) و اينمعنا هم بطورى كه ملاحظه مى كنيد با وضع مرد زن دوست وجمال پرست و عاشق وصال زنان ، نمى سازد، (چون چنين مردى هرگز حاضر نيست زنى راكه سالها عاشقش بوده و به زحمت به وصالش رسيده ، چنين آسان از دست بدهد (مترجم) ).
پس براى يك دانشمند اهل تحقيق اگر انصاف داشته باشد راهى جز اين باقى نمى ماندكه تعدد زوجات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و زن گرفتنش دراول بعثت و اواخر عمر را با عواملى ديگر غير زن دوستى و شهوترانى توجيه كند.
ازدواجهاى پيامبر (ص ) هر كدام جهت هدف و غرض خاص انجام گرفته است
(و اينك در توجيه آن مى گوئيم ): رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با بعضى ازهمسرانش به منظور كسب نيرو و به دست آوردن اقوام بيشتر و در نتيجه به خاطر جمعآورى يار و هوادار بيشتر ازدواج كرد و با بعضى ديگر به منظور جلب نمودن و دلجوئىو در نتيجه ايمن شدن از شر خويشاوند آن همسر ازدواج فرمود و با بعضى ديگر به اينانگيزه ازدواج كرد كه هزينه زندگيش را تكفل نمايد و به ديگران بياموزد كه در حفظارامل و پير زنان از فقر و مسكنت و بى كسى كوشا باشند و مؤ منين رفتار آن جناب را دربين خود سنتى قرار دهند و با بعضى ديگر به اين منظور ازدواج كرد كه با يك سنتجاهليت مبارزه نموده و عملا آن را باطل سازد كه ازدواجش با (زينب ) دختر (جحش ) بههمين منظور بوده است ، چون او نخست همسر زيد بن حارثه (پسر خواندهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بود و زيد او را طلاق داد و از نظر رسوم جاهليتازدواج با همسر پسر خوانده ممنوع بود چون پسر خوانده در نظر عرب جاهلى حكم پسرداشت همانطور كه يك مرد نمى تواند همسر پسر صلبى خود را بگيرد، از نظر اعرابازدواج با همسر پسر خوانده نيز ممنوع بودرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با زينب ازدواج كرد تا اين رسم غلط را براندازد وآياتى از قرآن در اين باب نازل گرديد.
و ازدواجش با (سوده ) دختر (زمعه ) به اين جهت بوده كه وى بعد از بازگشت ازهجرت دوم از حبشه همسر خود را از دست داد و اقوام او همه كافر بودند و او اگر به مياناقوامش برمى گشت يا به قتلش مى رساندند و يا شكنجه اش مى كردند و يا برگرويدن به كفر مجبورش مى كردند لذا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) براى حفظاو از اين مخاطر با او ازدواج نمود.
و ازدواجش با (زينب ) دختر (خزيمه ) اين بود كه همسر وى عبداللّه بن جحش در جنگاحد كشته شد و او زنى بود كه در جاهليت به فقرا و مساكين بسيار انفاق و مهربانى مىكرد و به همين جهت يكى از بانوان آبرومند و سرشناس آن دوره بود و او را مادر مساكينناميده بودند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) خواست با ازدواج با وى آبروى او راحفظ كند (و فضيلت او را تقدير نمايد).
و انگيزه ازدواجش با (ام سلمه ) اين بود كه وى نام اصليش (هند) بود و قبلا همسرعبداللّه بن ابى سلمه پسر عمه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )
و برادر شيرى آن جناب بود و اولين كسى بود كه به حبشه هجرت كرد، زنى زاهده وفاضله و ديندار و خردمند بود، بعد از آنكه همسرش از دنيا رفترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به اين جهت با او ازدواج كرد كه زنى پير و داراىايتام بود و نمى توانست يتيمان خود را اداره كند.
و ازدواجش با (صفيه ) دختر (حى بن اخطب ) بزرگ يهوديان بنى النضير به اينعلت صورت گرفت كه پدرش ابن اخطب در جنگ بنى النضير كشته شد و شوهرش در جنگخيبر به دست مسلمانان به قتل رسيده بود و در همين جنگ در بين اسيران قرار گرفته بودرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) او را آزاد كرد و سپس به ازدواج خودش درآورد تا بهاين وسيله هم او را از ذلت اسارت حفظ كرده باشد و هم داماد يهوديان شده باشد. و يهودبه اين خاطر دست از توطئه عليه او بردارند.
و سبب ازدواجش با جويريه كه نام اصليش (بره ) و دختر (حارث ) بزرگ يهوديانبنى المصطلق بود بدين جهت بود كه در جنگ بنى المصطلق مسلمانان دويست خانوار اززنان و كودكان قبيله را اسير گرفته بوند،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با جويريه ازدواج كرد تا با همه آنان خويشاوندشود، مسلمانان چون اوضاع را چنين ديدند گفتند: همه اينها خويشاوندانرسول خدا(صلى اللّه عليه و آله ) هستند و سزاوار نيست اسير شوند ناگزير همه را آزادكردند و مردان بنى المصطلق نيز چون اين رفتار را بديدند تا آخرين نفر مسلمان شده وبه مسلمين پيوستند و در نتيجه جمعيت بسيار زيادى به نيروى اسلام اضافه شد و اينعمل رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و آن عكسالعمل قبيله بنى المصطلق اثر خوبى در دل عرب به جاى گذاشت .
و ازدواجش با (ميمونه ) كه نامش (بره ) و دختر (حارث هلاليه ) بود به اينخاطر بود كه وى بعد از مرگ شوهر دومش ‍ ابى رهم پسر عبدالعزى ، خود را بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بخشيد تا كنيز او باشد،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) _ در برابر اين اظهار محبت او را آزاد كرد و با اوازدواج نمود و اين بعد از نزول آيه اى بود كه در اين بارهنازل شد.
و سبب ازدواجش با (ام حبيبه ) (رمله ) دختر (ابى سفيان ) اين بود كه وقتى باهمسرش عبيداللّه بن جحش در دومين بار به حبشه مهاجرت نمود شوهرش در آنجا به ديننصرانيت در آمد و خود او در دين اسلام ثبات قدم به خرج داد. و اين عملى است كه بايد ازناحيه اسلام قدردانى بشود از سوى ديگر پدرش از سرسخت ترين دشمنان اسلام بود وهمواره براى جنگيدن با مسلمين لشكر جمع مى كردرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با او ازدواج كرد تا هم ازعمل نيكش قدردانى شود و هم پدر او دست از دشمنى با او بردارد و هم خود او از خطرمحفوظ بماند.
ازدواجش با (حفصه ) دختر عمر نيز بدين جهت بود كه شوهر او خنيس بن خداقه در جنگبدر كشته شد و او بيوه زن ماند. و تنها همسرى كه در دختريش با آن جناب ازدواج كردعايشه دختر ابى بكر بود.
بنابراين اگر در اين حصوصيات و در جهاتى كه از سيره آن جناب دراول و آخر عمرش در اول بحث آورديم و در زهدى كه آن جناب نسبت به دنيا و زينت دنيا داشتو حتى همسران خود را نيز بدان دعوت مى كرد دقت شود، هيج شكى باقى نمى ماند دراينكه ازدواجهاى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نظير ازدواجهاى مردم نبوده ، بهاضافه اينكه رفتار آن جناب با زنان و احياى حقوق از دست رفته آنان در قرون جاهليت وتجديد حرمت به باد رفته شان و احياى شخصيت اجتماعيشان ،دليل ديگرى است بر اينكه آن جناب زن را تنها يك وسيله براى شهوترانى مردان نمىدانسته و تمام همش اين بوده كه زنان را از ذلت و بردگى نجات داده و به مردان بفهماندكه زن نيز انسان است حتى در آخرين نفس عمرش نيز سفارش آنان را به مردان كرده وفرمود: (الصلوة الصلوة و ما ملكت ايمانكم لاتكلّفوهم ما لايطيقون ، اللّه اللّه فىالنّساء فانّهنّ عوان فى ايديكم )، (تا آخر حديث ) و سيره اى كه آن جناب در رعايتعدالت بين زنان و حسن معاشرتشان و مراقبتحال آنان داشت مختص به خود آن جناب بود كه انشاءالله در مباحث آينده كه درباره سيره آنجناب بحث خواهيم كرد، رواياتى و اشاره اى به اين جهت نيز مى آوريم و اما اينكه چرابراى آن جناب بيش از چهار زن جايز بوده ، پاسخش اين است كه اين حكم مانند روزهوصال يعنى چند روز به يك افطار روزه گرفتن ، از مختصات آن جناب است و براى احدىاز امت جايز نيست و اين مساءله براى همه امت روشن بود و به همين جهت دشمنانمجال نداشتند كه به خاطر آن و به جهت تعدد زوجات بر آن جناب خرده بگيرند، با اينكههمواره منتظر بودند از او عملى برخلاف انتظار ببينند و آن را جار بزنند.
سوره نساء، آيات 10 _ 7


للرجال نصيب ممّا ترك الولدان و الاقربون و للنساء نصيب ممّا ترك الولدان والاقربون ممّا قل منه او كثر نصيبا مفروضا(7)
و اذا حضر القسمه اولوا القربى و اليتمى و المسكين فارزقوهم منه و قولوا لهم قولامعروفا(8)
و ليخش الّذين لو تركوا من خلفهم ذريه ضعفا خافوا عليهم فليتقوا اللّه و ليقولوا قولاسديدا(9)
ان الذين ياكلون امول اليتمى ظلما انما ياكلون فى بطونهم نارا و سيصلونسعيرا(10)


ترجمه آيات .
براى فرزندان ذكور سهمى از ماترك ابوين و خويشان است و براى فرزندان اناث نيزسهمى از تركه چه مال اندك باشد و چه بسيار نصيب هر كسى از آن تركه (در كتاب حق )معين گرديده است و چون در تقسيم تركه ميت از خويشان ميت و يتيمان و فقيران اشخاصىحاضر آيند به چيزى از آن مال ، آنها را روزى دهيد و با آنان سخن نيكو و دلپسند گوئيدو بايد بندگان از مكافات عمل خود بترسند و با يتيمان مردم نيك رفتار باشند كسانىكه مى ترسند كودكان ناتوان از آنها باقى ماند و زيردست مردم شوند پس بايد از خدابترسند و سخن به اصلاح و درستى گويند و راه عدالت پويند آنان كهمال يتيمان را به ستمگرى مى خورند در حقيقت آنها در شكم خود آتش جهنم فرو مى برند وبه زودى به دوزخ در آتش فروزان خواهند افتاد.
بيان آيات
از اين آيه قانون احكام ارث آغاز مى شود و آياتقبل جنبه مقدمه براى اين تشريع را داشت و قبل از بيان تفصيلى و تك تكمسائل آن ، بيانى اجمالى و مجموعى آورد تا به منزله قاعده كلى بوده باشد و بفهماندكه بعد از ثبوت ولادت يك فرد از فردى ديگر و يا خويشاونديش با او ديگر كسىبطور ثابت و دائم از ارث محروم نيست و ديگرمثل ايام جاهليت اطفال صغير ميت و زن او از ارث محروم نيست و علاوه بر اثبات اين قاعده مردمرا تحذير هم كرد از اينكه يتيمان مردم را از ارث محروم نكنند كه بى بهره كردن يتيم ازارث مستلزم آن است كه ساير ورثه ، اموال آنان را به ظلم بخورند و در جاى ديگر ايننهى را تشديد كرده بود و با اين بيانات مساءله رزق دادن يعنى دادن سهمى ازاموال ميت به خويشاوندان و ايتام و مساكين را در صورتى كه هنگام تقسيم ارث حاضرباشند، بيان كرد و فرمود: به اينان هر چند وارث نيستند سهمى ازمال بدهيد.


للرّجال نصيب ممّا ترك الوالدان و الاقربون ...


كلمه (نصيب ) به معناى بهره و سهم است واصل آن از (نصب ) است كه به معناى بپا داشتن است و بهره و سهم را به اين مناسبتنصيب خوانده اند كه هر سهمى هنگام تقسيم از سايراموال جدا مى شود تا با آن مخلوط نگردد و كلمه (تركه ) به معناى مالى است كه بعداز مرگ يك انسان از او باقى مى ماند كانه ميت آن را ترك مى كند و سپس از دنيا كوچ مىنمايد، پس استعمال اصلى اين كلمه استعاره اى بوده و به تدريجمتداول و معمول شده و كلمه (اقربون ) به معناى خويشاوندان است كه نسبت به انسانقريب و نزديك هستند و اگر در ميان (اقربا) و (اولى القربى ) و (اقربون ) وامثال آنها در اينجا كلمه (اقربون ) را انتخاب كرد براى اين بود كه دلالت كند برملاك ارث و اينكه اگر وارث ، ارث مى برد به خاطر نزديك بودن به ميت است ، در نتيجههركس كه نزديك تر است در بردن ارث مقدم تر است كه انشاءالله بحثش در تفسير جمله(آباوكم و ابناوكم لا تدرون ايهم اقرب لكم نفعا)، مى آيد و كلمه (فرض ) بهمعناى قطع هر چيز محكم و جدا كردن بعضى از آن ، از بعضى ديگر است و به همين جهت درمعناى (وجوب ) استعمال مى شود،
براى اينكه انجام دادنش واجب و امتثال امرش قطعى و معين است و نه مردد در اينجا نيز سهمو نصيبى كه فرض شده ادايش معين و قطعى است .
تاءسيس قانون كلى ارث و زمينه سازى براى تشريع حكم وراثت
در اين آيه شريفه حكمى كلى و سنتى جديد تشريع شده كه در اذهان مكلفين غير ماءنوسو ناآشنا است چرا كه مساءله وراثت ، آنگونه كه در اسلام تشريع شده هيچ نظيرىنداشته است بلكه عادات و رسوم بر اين جارى بود كه عده اى از وراث ، محروم از ارثباشند و اين مرام آنقدر رايج بود كه گوئى يك طبيعت ثانوى براى مردم به وجود آمدهاست بطورى كه اگر خلاف آن را مى شنيدند عواطفشان تحريك مى شد (البته عواطفكاذبى كه در اين مورد داشتند).
و به همين جهت خداى تعالى قبل از تشريع حكم وراثت ، براى اينكه عواطف كاذب آنانجريحه دار نشود و زمينه پذيرش قانون ارث اسلامى در آنان به وجود آيد نخست حب فىاللّه و ايثار دينى را در بين مؤ منين تحكيم نموده و بين آنان عقد اخوت و برادرى برقراركرد و سپس توارث بين دو برادر را تشريع نمود و سرانجام بدين وسيله رسمى را كهقبلا در ارث بردن وجود داشت نسخ كرد و مؤ منين را از تعصب ريشه دار و قديمى نسبت بهآن رسوم و عادات نجات داد.
آنگاه ، بعد از آنكه استخوان بندى دين محكم شد و حكومت دين روى پاى خود ايستاد،توارث بين ارحام را تشريع كرد اسلام قانون ارث را زمانى تشريع كرد كه عده اىكافى از مؤ منين آن تشريع را با بهترين وجه لبيك گفتند.
و با اين مقدمه اى كه از نظرتان گذشت ، واضح شد كه آيه شريفه ، در مقام تصريح وبرطرف كردن هر گونه شبهه و توهم است و خواسته است با جمله :(للرجال نصيب ممّا ترك الوالدان و الاقربون ) يك قانون و قاعده كلى تاءسيس كند وبنابراين حكم اين آيه مطلق بوده و به حالى ازاحوال يا به وصفى از اوصاف و... مقيد نيست ، همچنانكه موضوع اين حكم نيز كه مردانباشند عام است و به هيچ خصوصيت متصلى تخصيص نخورده است در نتيجه مردان آيندهيعنى پسران صغير هم مانند مردان فعلى نصيب مى برند.
بعد از تاءسيس آن قاعده مى فرمايد: (و للنساء نصيب ممّا ترك الوالدان و الاقربون) اين جمله نيز مانند جمله قبلى تاءسيس قاعده است و نيز مانند آن عام است و شائبه هيچتخصيصى در آن نيست در نتيجه شامل همه زنان مى شود بدون هيچ تخصيصى و يا تقييدى.
نكته اى كه تذكرش لازم است ، اين است كه در جملهاول عبارت (ممّا ترك الوالدان و الاقربون ) را آورده بود و جا داشت در جمله دوم بهآوردن ضمير اكتفا نموده و بفرمايد: (و للنساء نصيب منه )
(براى مردان سهمى است از اموالى كه پدران و مادران و خويشاوندان بجا مى گذارند وبراى زنان نيز سهمى است از آن ) ولى اينطور نفرمود بلكه دوباره عبارت : (ممّا تركالوالدان و الاقربون ) را آورد و اين به خاطر آن بود كه حق تصريح و فاش گوئى راادا كرده باشد. و جاى هيچ ترديدى باقى نگذارد. و باز به همين منظور عبارت : (ممّاقل منه او كثر) را اضافه كرد تا بيشتر توضيح داده باشد و بفهماند: (به صرفاينكه ارث فلان مسلمان اندك است نبايد باعث شود كه در تقسيم آن مسامحه كنند).
و در آخر فرمود: (نصيبا مفروضا) و با در نظر گرفتن اينكه (نصيبا) تا آخرحال از كلمه (نصيب ) مى باشد چون هر چند كه آن كلمه به معناى سهم و قسمت است ،ولى معناى مصدرى نيز در آن نهفته است در نتيجه اينحال از نظر معنا تاءكيدى بر روى تاءكيد و زيادتى در تصريح و رفع ابهام است ،ابهام از اينكه سهام ارث مشخص شده و قطعى است ، نه اشتباهى در آن وجود دارد و نهابهامى .
دو جهت در آيه ارث مورد استدلال است : عام بودن آن ،عدمعول در فرائض
و به خاطر اين دو جهت : يعنى (عموميت حكم آيه ) و (نبودن ابهام در آن )، به اين آيهاستدلال كرده اند بر اينكه حكم ارث عموميت دارد و حتىشامل تركه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هم مى شود (اين سخن درمقابل كسانى كه به استناد حديثى جعلى گفته اند:اموال رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بعد از رحلتش صدقه است (مترجم ) ).
و نيزاستدلال كرده اند بر اينكه در فرائض يعنى سهام معين شدهعول نيست (در مقابل كسانى كه قائل به عول در فرائضند يعنى مى گويند: هر جا سهاموارثان از مال بيشتر شد، سهام را خردتر مى كنيم تا نقيصه به همه سهام وارد شود مثلااگر زنى از دنيا رفت و پدر و مادر يك دختر و شوهرش را به جاى گذاشت فرض و سهميك دختر نصف (و به عبارت ديگر شش دوازدهم ) است و سهم پدر و مادر ثلث (و يا چهاردوازدهم ) است و سهم شوهر يك چهارم (و يا سه دوازدهم ) است و در نتيجه جمع 6 و 4 و 3به عدد 13 مى رسد، در حالى كه مخرج ما دوازده است در اينجا قائلين بهعول گفته اند: از همان آغاز مخرج كسر را عدد سيزده مى گيريم ومال را به سيزده سهم تقسيم مى كنيم ليكن (اماميهعول را باطل مى دانند و نقيصه را تنها داخل در سهم پدر و خويشاوندان او و دخترانانداخته و بقيه سهام را تمام و كامل مى گيرد) زيرا معتقد است به اينكه همانطور كه ازآيه استفاده كرديم هيچ شبهه و خلطى در سهام نيست .


و اذا حضر القسمه اولوا القربى ...


از ظاهر آيه چنين بر مى آيد كه مراد از (حاضر بودن قسمت ) اين است كه خويشاوندانميت كه به خاطر وجود طبقات جلوتر ارث نمى برند اگر درحال تقسيم ارث حاضر باشند،
ورثه بايد چيزى از ارث به آنان بدهند، نه اينكه بعضى پنداشته اند كه مراد حاضربودن نزد صاحب مال در هنگام وصيتش و يا در هنگام مردنش باشد، چون عبارت آيه خيلىروشن است كه به معناى حاضر بودن در هنگام قسمت است .
و بنابراين منظور از (اولوا القربى ) خويشاوندان فقير ميت خواهد بود چون در آيهدر رديف يتامى و مساكين ذكر شده اند و لحن جمله : (فارزقوهم منه و قولوا لهم قولامعروفا) كه لحن تحريك عواطف و دعوت به رحم و ارفاق است ، نيز شاهد بر اين معنااست در نتيجه خطاب در آيه ، متوجه اولياى ميت و كسانى است كه از او ارث مى برند.
مفسرين اختلاف كرده اند در اينكه ادا كردن (رزق )، در آيه مذكور واجب است يا مستحب ؟چون اين بحث مربوط به فقه است ، متعرض آن نمى شويم ، همچنانكه دراصل آيه مورد بحث اختلاف كرده اند در اينكه آيا محكم است و يا بوسيله آياتى كه طبقاتارث را مشخص مى كند نسخ گرديده است ؟ (زيرا به حكم آيات ارث ، با بودن خويشاوندطبقه اول طبقه دوم ارث نمى برد و به حكم آيه مورد بحث به همه خويشاوندان درصورتى كه در حين تقسيم ارث وجود داشته باشند سهم داده مى شود (مترجم )).
ليكن _ هيچ انگيزه و موجبى براى نسخ در كار نيست ، زيرا تناقضى بين آن دو وجودندارد آيات ارث فريضه و سهم هر يك از وارثان را معين مى كند و اين آيه دلالت دارد براينكه غير ورثه اجمالا رزقى مى برد، اما اين معنا را كه اين ارث بردن بطور وجوب استيا مستحب و آيا اندازه آن چه مقدار است و... نمى رساند. پس هيچ دليلى وجود ندارد كهآيات ارث را ناسخ آن بدانيم مخصوصا در صورتى كه دادن رزق به غير وارث مستحبباشد همچنانكه آيه نامبرده ، تا حدى خالى از ظهور در اين معنا نيست .


و ليخش الّذين لو تركوا من خلفهم ذريه ضعافا خافوا عليهم ...


كلمه (خشيت ) به معناى تاءثر قلبى است از چيزى كه انسان از اتفاق افتادن آن ترسدارد البته تاءثرى كه همراه با اهميت باشد، يعنى آن امر در نظر انسان امرى عظيم وخطرى بزرگ جلوه كند.
و كلمه (سداد) كه مصدر كلمه (سديد) است وقتى در مورد سخناستعمال شود، به معناى سخن صواب و مستقيم است .
و بعيد نيست كه مضمون اين آيه به نحوى متعلق و مربوط به آيه :(للرجال نصيب ...) بوده باشد چرا كه دركل شامل ارث يتيمان است . پس در حقيقت اين سياق تهديدى است بر متجاوزين به ارثاطفال پدر مرده . و با در نظر داشتن اين معنا جمله : (وليقولوا قولا سديدا...)
كنايه است از اتخاذ روش صحيح عملى در مورد ايتام و ترك طريقه ناصحيح سخن سادهتر اينكه : منظور از (قول ) روش عملى است نه سخن ، مى فرمايد: بايد اين طريقه را(يعنى طريقه محروم كردن ايتام و خوردن اموال وپايمال كردن حقوق آنان را) ترك كنند و مى توانقول را كنايه از (رفتار) گرفت براى اينكه غالبا بين گفتار و رفتار ملازمه هستيعنى گاهى از (قول ) به (رفتار) تعبير مى شود همچنانكه در جاى ديگر قرآننيز اين تعبير آمده آنجا كه فرموده : (و قولوا للناس حسنا) در اين آيه (رفتار نيكبا مردم ) را تعبير كرده (به قول نيك ) و مؤ يد اينكه منظور ازقول در آيه رفتار است اين است كه آن را با كلمه (سديد) توصيف كرد با اينكه ممكنبود كلماتى امثال (معروف ) و (نرم ) (لين ) توصيف كند، چون كلمه :(قول ) اگر با صفت (سديد) توصيف شود ظاهر در اين معنا خواهد بود كه : چنينقولى قابل آن هست كه به آن معتقد شوند و بر طبقشعمل كنند و اگر با صفت (معروف ) و يا (نرم ) توصيف شود ظهور در اين خواهدداشت كه : قول معروف و قول لين قابل آن هست كه كرامت و حرمت انسانها را حفظ كند.
آنچه بر سر ايتام مى آوريد عاقبت بر سر ايتام خود خواهد آمد
به هر حال ظاهر جمله : (الّذين لو تركوا من خلفهم ذريّة ضعافا خافوا عليهم ) ايناست كه مى خواهد رحمت و راءفت بر اطفال صغار و ناتوان و بى سرپرست راتمثيل كند، اطفال بى كسى كه تحت تكفل كسى نيستند و كسى را ندارند كه امورشان رااداره نموده و منافعشان را جلب و ضررهايشان را رفع كند و ذلت و بيچارگى را از آناندور سازد. و اين را هم بايد دانست كه تخويف و تهديد مستفاد از آيه مورد بحث مخصوصبه كسانى نيست كه در حال حاضر خودشان نيز ذريه ضعاف و ناتوان دارند، چونفرموده : (لو تركوا _ اگر به جاى بگذارند) و نفرمود: (لو تركوا ذريتهمالضعاف _ اگر ذريه ضعاف خود را به جاى بگذارند) پس ‍ اين جمله تمثيلى استكه به منظور بيان حال آورده شده و مراد از آن كسانى هستند كه وضعى چنين و چنان دارنديعنى در دلهايشان رحمت انسانيت وجود دارد و نسبت به ذريه هاى ناتوان و پدر مرده راءفتو شفقت دارند و اينگونه افراد همان ناس هستند (و آنها كه چنين نيستند انسان نيستند)مخصوصا مسلمانان كه مؤ دب به ادب خدا و متخلق به اخلاق اويند در نتيجه مى توان گفتكه معنا چنين مى شود: (و ليخش النّاس و ليتقوا اللّه فى امر اليتامى فانهم كايتامانفسهم ذريه ضعاف يجب ان يخاف عليهم مردم اگر انسانيت داشته باشند _ بايددلواپس باشند و از خدا در امر ايتام پروا كنند چرا كه يتيمهاى مردم نيز مانند يتيمان خوداو ذريه اى ضعيف و شايسته ترحمند پس بايد نگرانحال آنان بود)
و به وضع آنان اعتنا ورزيد تا مورد ظلم قرار نگيرند و به حقوقشان تجاوز نشود پسزمينه گفتار آيه زمينه اين معنا است كه هركس ‍ نگران ذلت است و از خوارى مى ترسدبايد براى جلوگيرى از آن برخيزد و همه انسانها اين نگرانى را دارند.

next page

fehrest page

back page