بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب کودک از نظر وراثت و تربیت, علامه محمدتقى فلسفى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     footnt02 -
     KODA0001 -
     KODA0002 -
     KODA0003 -
     KODA0004 -
     KODA0005 -
     KODA0006 -
     KODA0007 -
     KODA0008 -
     KODA0009 -
     KODA0010 -
     KODA0011 -
     KODA0012 -
     KODA0013 -
     KODA0014 -
     KODA0015 -
     KODA0016 -
     KODA0017 -
     KODA0018 -
     KODA0019 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

درس پيمان شكنى
((فكر كنيد هنگامى كه ما موفق نمى شويم از راه عادى و طبيعى كودكى را آرام و تسليمكنيم چه قدر او را فريب مى دهيم ، به چه وعده هاى توخالى متشبث مى شويم و چه قدر اورا تهديد مى كنيم . چه قدر مادرها هنگامى كه مى خواهند ازمنزل خارج شوند براى اين كه زود داد و فرياد و گريه كودكى را كه به بيرون رفتنآن ها اعتراض دارد خاموش كنند به او وعده مى دهند كه مى خواهم بروم برايت اسباب بازىبخرم ، اما كودك پس از ساعت ها انتظار سوزان و پرهيجان آن ها را در بازگشت دست خالىمى يابد. چه بسا از مادرها هنگامى كه مى خواهند داروى تلخى را به خورد كودك بدهند،به او اطمينان مى دهند كه اين دارو شيرين است . از اين نمونه ها آن قدر زياد است كهمتاءسفانه مى توان صحايف طولانى را صرف اين بحث كرد، آن قدر ما به اين طفلك هادروغ مى گوييم كه هزاران مثال مى توان در اين باره ياد كرد.
اتومبيل آماده است ، پدرى مى خواهد از ييلاق به شهر برود. در لحظه اى كه مى خواهدسوار شود، پسر كوچولويش به سوى او مى دود و خواهش ‍ مى كند او را هم به شهرببرند. اصرار مى كند، التماس مى كند، و چون اين كودك هرگز نياموخته است كه نه رابه عنوان يك جواب منفى قطعى و تغيرناپذير تلقى كند، دست از سماجت بر نمى دارند وپدر كه احساس ‍ مى كند منصرف كردن او كار آسانى نيست به سرعت تمهيدى به كار مىبرد.
((جان من ، اين طور كه نمى توانى به شهر بيايى ، برو لباست را عوض كن و بيا.))
طفلك با اعتماد طبيعى كه به پدرش دارد مى دود تا لباس هايش را عوض ‍ كند. اما همين كهباز مى گردد در انتهاى جاده جز گرد و غبارى كهاتومبيل پشت سر گذارده چيز ديگرى نمى بيند. كودك به اين صحنه نگاه مى كند، از جادر مى رود، بى طاقت مى شود، فرياد مى زند: ((تو دروغگويى ، دروغگو.))
((او راست مى گويد. پدرش دروغگوست و خيلى شانس هست كه اين طفلك هم به نوبه خوددروغگو به بار آيد.))(36)
فريب دادن كودك
در تمام كشورهاى غربى و شرقى امروز جهان مانند ادوار گذشته ، پدران و مادرانبسيارى هستند كه به تربيت صحيح فرزندان خويش توجه ندارند. دانسته يا ندانستهآنان را به خلقيات ناپسند آلوده مى كنند. پدران و مادرانى كه دروغ مى گويند،عهدشكنى مى كنند، كودكان را فريب مى دهند، به وعده هاى خود وفا نمى كنند، بااعمال زشت خويشتن به آن ها نادرستى مى آموزند و از اين راه به فرزندان و خانواده واجتماع ستم غير قابل جبرانى مى نمايند.
مغز كودك مانند فيلم عكاسى از تمام اقوال و اعمال پدر و مادر و اطرافيان خود عكسبردارى مى كند. مشهودات و مسموعات دوران كودكى برنامه زندگانى فرداى او خواهدبود. عهدشكنى با كودك علاوه بر تمام مفاسد، داراى اثر سوء تربيت است . خلف وعدهطفل را متجرّى و پيمان شكن بار مى آورد و او را به راه دروغ و فريبكارى سوق مى دهد.به همين جهت در روايات اسلامى تاءكيد شده است به وعده اى كه به كودكان مى دهيد حتماوفا كنيد.
خاطرات دوران كودكى
مطالب پسنديده يا ناپسندى را كه كودك از پدر و مادر يا معلم فرا مى گيرد بى اندازهمهم و شايان ملاحظه است . گاهى طفل از دين يك كار درست يا نادرست و شنيدن يك سخن روايا ناروا، چنان متاءثر مى گردد و در روانش ‍ ريشه مى دواند كه تا پايان عمر فراموشنمى كند و نتايج خوب و بد آن در تمام طول حياتش به صور مختلف آشكار مى گردد وگاهى مسير زندگى وى را به كلى عوض مى كند و او را به راه مخصوصى مى كشاند.
نسبتهاى ناروا
بعضى از سياستمداران در مبارزه هاى سياسى ، در جنگ هاى سرد تبليغاتى ، براى درهمشكستن رقيب خود به حربه افترا متوسل شده و ناجوانمردانه بى گناهان را متهم كنند.بدبختانه اين روش نادرست در گذشته و حال وجود داشته و دارد و ملت اسلام نيز پس ازمرگ رسول اكرم كم و بيش به اين عمل ناپسند گرفتار شد.
معاوية بن ابى سفيان براى اين كه چند روزى كرسى خلافت اسلامى رااشغال نمايد و بر مردم فرمانروايى كند به اين گناه عظيم و نابخشودنى دست زد و بهحضرت على بن ابى طالب ، كه مثل اعلاى ايمان و انسانيت بود، نسبت هاى ناروايى داد!
معاوية بن ابى سفيان بر خلاف اصولانسانى و اسلامى ، آن حضرت را به ترك فرايض و انحراف از صراط مستقيم ديانت متهمنمود. قسمت مهمى از بيت المال مسلمين را همه ساله صرف تبليغات خائنانه خود مى كرد.تمام ماءمورين لشكرى و كشورى را موظف نمود كه در سخنرانى هاى خويش پس ‍ از حمدخداوند و درود به رسول اكرم ، آن حضرت را به بدى ياد كنند. خطبا در منابر و معلمين درمدارس و خلاصه اكثر مردم در تمام مجامع و مجالس ، سبّ آن حضرت را از وظايف خوددانسته و اين عمل نادرست سر لوحه تمام برنامه هاى ماءمورين بود!
انحراف عقيده
در سراسر كشور مردان شريف و با ايمان بسيارى بودند كه على عليه السلام را بهخوبى مى شناختند و از مكر و خيانتكارى معاويه آگاهى داشتند، ولى از ترس جان سخننمى گفتند و جراءت نداشتند راز دل را آشكار نمايند. بعضى از آنان كه در مواقع وشرايط مخصوص در كمال صراحت مراتب ارادت و ايمان خود را نسبت به آن حضرت ابرازكردند با وضع فجيع و دلخراشى به دست معاويه ياعمال جنايتكارش كشته شدند!
اين بدعت خائنانه چنان در قلوب طبقات مختلف كشور ريشه كرد كه پس از مرگ معاويه ،ساليان دراز مردم به اين انحراف عقيده گرفتار بودند و سب آن حضرت در جامعه بهصورت يك وظيفه مذهبى درآمده بود. زمانى كه عمر بن عبدالعزيز به مسند خلافت تكيهكرد و زمام امور كشور پهناور اسلام را در دست گرفت ، با عزمى ثابت وتزلزل ناپذير براى ريشه كن كردن اين ننگ بزرگ تاريخى قيام كرد. ابتدا با روشمدبرانه اى وزرا و افسران ارشد خود را با خويش موافق نمود و در اين راه زحمت بسياركشيد. سپس به كليه فرماندهان و ماءمورين عالى رتبه در سراسر كشور دستور داد كهاحدى حق ندارد على عليه السلام را به بدى ياد كند و متخلف از اين دستور بايد مجازاتشود. عمر بن عبدالعزيز با پشتكار دارى و جديت شبانه روزى سرانجام موفق شد اينلكه ننگ را از دامن كشور اسلام پاك كند و جامعه مسلمين را از پليدى اين بدعت خائنانهنجات بخشد. عمر بن عبدالعزيز در اثر اين خدمت بزرگ ، محبوبيت عظيمى در ملت خود بهدست آورد و در تمام محافل ، مردم از وى مدح و تمجيد مى كردند.
اين مبارزه مقدّس كه وضع تمام ملت اسلام را عوض كرد و ميسر سياست كشور را تغيير داد،ناشى از تصميم قاطع خليفه مسلمين ، عمربن عبد العزيز بود و او خود منشاء اين تصميمرا مربوط به دوران كودكى خويش و در اثر شنيدن يك جمله كوتاه از معلم خود دانسته است. اينك شرح جريان را از زبان خود او بشنويد.
عمربن عبدالعزيز مى گويد من در مدينه تحصيل علم مى كردم و ملازم خدمت عبيدالله بنعبدالله بن عتبة بن مسعود بودم . به او خبر رسيده بود كه من نيز مانند ساير بنى اميهسب على عليه السلام مى كنم .
اثر سخن آموزگار
(( فاتيته يوما و هو يصلى فاطال الصلوة . فقعدت انتظر فراغه . فلما فرغ منصلوته التفت الى . فقال لى : متى علمت ان الله غضب علىاهل بدر و بيعة الرضوان بعد ان رضى غنهم . قلت لم اسمع ذلك .قال . فما الذى بلغنى عنك فى عل فقلت معذرة الى اله و اليك و تركت ماكنت عليه.(37) ))
روزى به محضر او آمدم مشغول نماز بود نشستم تا نمازش تمام شود. پس از فراغت به منتوجهى كرد و فرمود: از كجا دانستى كه خداوند بر اصحاب بدر و بيعت رضوان غضبكرده است پس از آن كه از آنان راضى شده بود.)) گفتم : ((من چنين سخنى نشنيده ام .))فرمود: ((اين چيست كه از تو به من درباره حضرت على (ع ) خبر داده اند؟)) گفتم : ((ازپيشگاه خداوند بزرگ و از شما پوزش مى طلبم و از آن تاريخ سب على را ترك گفتم.))
سؤ ال و جوابى كه بين استاد و شاگرد در مدينه رد وبدل شد خيلى كوتاه بود هيچ يك از آن دو نفر تصور نمى كردند كه اين چند جمله منشاءيك انقلاب عظيمى در كشور اسلام شود ولى آن روز گفته استاد مانند سكه دردل كودك نقش بست و طفل را تحت تاءثير قرار داد. چند سالى گذشت . كودك بزرگ شد ودر رديف مردان بارز اجتماع قرار گرفت پيش آمدهاى غير منتظر و حوادث گوناگون ،تحولات عظيمى در كشور به وجود آورد و كودك آن را بر كرسى خلافت مستقر نمود و زماماداره ميليون ها مردم را به دست او داد!
گفته معلم به منزله بذرى بود كه آن روز دردل كودك پاشيده شد شرايط زمامدارى و رياست ، آن بذر را پرورش داد و سرانجام بهصورت خرمن سعادتى در آمد و ميليون ها مردم از آن بهره بردارى كردند و از بدعت ننگينسب على بن ابى طالب عليه السلام خلاص شدند.
خاطرات كودكى
از اين قضيه و قضايايى مانند آن استفاده مى شود كه واردات فكرى كودكان ، برنامهزندگى اجتماعى آنان است ، خاطرات خوب و بدى كه در كودك به وجود مى آيد محو نمىشود و آثار مطلوب و نامطلوب آن ها از دوران جوانى در اجتماع بروز مى كند افراد مردمبه همان وضعى كه در طفوليت تربيت شده اند در بزرگىعمل مى كنند
لازم است پدران و مادران به مسؤ وليت خطير خود متوجه باشند و از رفتار و گفتارناپسند در مقابل كودكان اجتناب نمايند.
اطفال را از اول پاك دل و درستكار پرورش دهند و از اين راه وظيفه مقدّس ‍ خود را انجام ، ودين خويش را به خدا و خلق ادا كنند.
لازم است آموزگاران و دبيران در كلاس هاى تدريس متوجه تماماقوال و اعمال خويش باشند و از هر ناروايى اجتناب نمايند، همان طور كه گفتار درست وبه جاى يك معلم با فضيلت توانست عمربن عبد العزيز را در كودكى تحت تاءثير قراردهد و در اثر آن پس از چند سال ميليون ها مردم را از انحراف عقديده خلاص كند، همچنين ممكناست يك جمله نادرست و گمراه كننده ، فكر طفلى را از صراط مستقيم بگرداند و سرانجامبدبختى هاى عظيم و غير قابل جبرانى براى خود و جامعه به بار آورد.
پرورش راستگويى در كودك
قال الله العظيم فى كتابة :
(( ... والله يشهد ان المنافقين لكاذبون . انخذواايمانهم جنة )) (38)
راستگويى
يكى از صفات پسنديده كه هماهنگ با سرشت آدميان است راستگويى است هر انسانىبالفطره مايل است راست بگويد و همچنين سخنانى را كه از ديگران مى شوند، راستتلقى كند دروغ گفتن انحراف از صراط مستقيم فطرت و خلقت است .
اگر كودكى در موقع بازى شيشه درب اطاق را بشكند و از اينعمل آن دچار خوف و هراس نشود، وقتى از او بپرسند: شيشه را شما شكستى ؟ دركمال آرامش و اطمينان خاطر، بودن كمترين اضطراب و نگرانى جريان رانقل مى كند و به سؤ الات پاسخ مى گويد و شرح مى دهد كه چگونه در موقع بازىشيشه شكست .
دروغ خلاف فطرت است
ولى در آن جايى كه كودك دچار ترس گردد ناچار براى اثبات بى گناهى خود بهدروغ متوسل مى شود در اين موقع وضع غير عادى كودك به خوبى مشهود است حركاتناموزون چشم ، ناراحتى اندام ، خشكيدن دهان ، ضربان شديد قلب و سخنان بريده و غيرمربوط، دليل دروغ گفتن كودك و عمل خلاف فطرت اوست .
پيامبران الهى كه يك قسمت مهم ماءموريتشان احياى فطريات بشر بوده ، مردم را بهراستگويى دعوت كرده مو آنان را از دروغ گفتن جدا برحذر داشته اند اسلام دروغ راعامل مخرب ايمان شناخته و آن را از بسيارى از گناهان كبيره بزرگ تر دانسته است .
(( عن ابى جعفر عليه اسلام قال : ان الكذب هو خراب الايمان (39) ))
امام باقر عليه السلام فرموده : دروغگويى مايه ويرانى ايمان است .
دروغ شوخى يا جدى
(( قال امير المؤ منين عليه السلام : لا يجد عبد طعم الايمان حتى يترك الكذب هزله وجده.(40) ))
على عليه السلام فرموده : هيچ كس لذت ايمان را درك نمى كند مگر وقتى كه دروغ را بهكلى ترك گويد، خواه شوخى يا جدى .
(( قال رجل له صلى الله عليه و اله : المومن يزنى ؟قال قد يكون ذلك قال : المومن يسرق ؟ قال قد يكون ذلكقال يا رسول الله : المومن يكذب ؟ قال لا قال الله تعالى : انما يفترى الكذب الذين لايؤ منون .(41) ))
مردى به رسول اكرم عرض كرد: ((مؤ من زنا مى كند؟)) فرمود: ((ممكن است .)) گفت :((مؤ من دزدى مى كند؟)) فرمود: ((ممكن است .)) گفت : ((يارسول الله مؤ من دروغ مى گويد؟)) فرمود: ((نه ، خداوند در قرآن فرموده است كسىبا دروغ افترا مى بندد كه ايمان نداشته باشد.))
(( عن ابى الحسن الرضا عليه السلام قال :سئل رسول الله : يكون المومن جبانا؟ قال نعمقيل : ويكون بخيلا؟ قال نعم قيل : و يكون كذابا؟قال لا. (42) ))
حضرت رضا عليه السلام فرموده از رسول اكرم پرسيدند: ((ممكن است مؤ من ترسوباشد؟ فرمود: ((بلى .)) گفتند: ((ممكن استبخيل باشد؟)) فرمود: ((بلى )) گفته شد: ((ممكن است كذاب باشد؟)) فرمود: ((نه.))
قبيح تر از هر قبيح
(( عن ابى عبد الله (ع ) قال قال امير المومنين : ولا سوءة اسوء من الكذب .)) (43)
على عليه السلام فرمود: هيچ عملى قبيحى به قبح دروغگويى نيست .
بدون ترديد دروغ گفتن مخالف وجدان اخلاقى فطرى و همچنين مخالف وجدان اخلاقىتربيتى است در نظر كليه ملل و اقوام جهان و در تعاليم قاطبه پيامبران الهى ، دروغعملى ناپسند و مذموم است
بدبختانه اين مرض خطرناك مخصوص بزرگسالان نيست ! بچه هاى كوچك نيز به اينناخوشى خانمان برانداز دچار مى شوند و از كودكى به دروغگويى عادت مى كنند گاهىچنان به اين خوى ناپسند انس مى گيرند كه از دروغ گفتن لذت مى برند و از اين كهدگران را به گفته هاى نادرست و غير واقعى خود گمراه نمايند مسرور مى شوند!
دروغگويى آدمى را به ساير گناهان نيز آلوده مى كند. دروغگويى به انواع معاصر دستمى زند وقتى از او مى پرسند در كمال وقاحت تكذيب مى كند و خويشتن را پاك و منزهمعرفى مى نمايد. در واقع دروغگويى و دروغ سازى را به منزله پناهگاهى براى نجاتاز جرايم خويش مى داند!
(( عن ابى محمود العسكرى (ع ) قال : الخبائث فى بيت وجعل مفتاحه الكذب .)) (44)
كليد جرائم
امام عسكرى (ع ) مى فرمود: تمام ناپاكى ها و گناهان در خانه اى جمع شده و كليد آندروغگويى است .
يعنى با دروغگويى آدمى به تمام معاصى آلوده مى شود!
((دروغ يكى از معايبى است كه آشكارا و به روشنى مذموم وقابل سرزنش ‍ و مؤ اخذ مى باشد، زيرا دروغگويى است كه بهدنبال خود همه پستى هاى ديگر را مى كشاند و درى به روى تمام معايب باز مى كند.
ناتوانى ما در پيشگيرى از بروز اين خوى وا احيانا ضعف ما در منع و دفع آن ، گناهىنابخشودنى است .))(45)
مستى و گناه
ميگسارى و مستى عامل مؤ ثرى براى ارتكاب گناهان است چه بسيار مردمى كه درحال عادى مرتكب بعضى از گناهان نمى شوند و خويشتن را بدان آلوده نمى نمايند، ولىدر موقع مستى كه پرده حيا دريده مى شود و چشمعقل تيره و تار مى گردد، با بى پروايى به هر ناروايى و گناهى دست مى زنند!
اثر تيرگى هاى دروغ در عقل و روان بشر به مراتب از ميگسارى بيشتر است ! كسى كهبه دروغ عادت كرده و بى پروا هر چه مى خواهد مى گويد، قطعا از انسان مست بىحياتر است و عملا از هيچ گناهى باك ندارد!
(( ابى جعفر عليه السلام قال : ان الله عزوجلجعل للشر اقفالا و جعل مفاتيج تلك الاقفال الشراب و الكذب شر من الشراب .))(46)
خداوند براى شرور و بدى هايى قرار داده كه مردم از خطرات آن ها بركنار باشندشراب كليد قفل هاى بسته شرور و ناپاكى است ، ولى خطر دروغ از شراب بيشتر است .
ميگسارى و دروغ
همان طور كه دروغگويى آدمى را به گناهان بسيارى آلوده مى كند، توبه حقيقى از آن وخوددارى از دروغ گفتن نيز انسان را از بسيارى از گناهان باز مى دارد.
(( اتى رسول صلى الله عليه و آله رجلفقال : انى رجل لا اصلى و انا ازنى و اكذب فمن اى شى اتوب ؟قال من الكذب فاستقبله فعهد ان لا يكذب فلما انصرف و اراد الزنافقال فى نفسه : ان قال لى رسول الله (ص ):هل زنيت بعد ما عاهدت فان قلت لا كذبت و ان قلت نعم يضربنى الحد.)) (47)
شخصى شرفياب محضر رسول اكرم شد عرض كرد: ((من مردى هستم كه نماز نمى خوانم، و زنا مى كنم ، و دروغ مى گويم از كدام يك از اين گناهان توبه كنم ؟)) حضرتفرمود: ((از دروغ .)) دستور پيغمبر را در كمال خلوص پذيرفت و با خود عهد كردهرگز دروغ نگويد ولى ترك دروغ ، ساير گناهان او را نيز ترك داد زيرا موقعى كهخواست زنا كند با خود گفت اگر رسول اكرم از من سؤال نمايد از تاريخ تعهد زنا كرده اى يا نه ؟ اگر بگويم نه ، دروغ گفته ام ، و اگراقرار كنم مجازات مى شوم و همچنين مى شوم و همچنين درباره نماز.
(( قالرجل لرسول (ص ):يا رسول الله دلنى علىعمل اتقرب به الى الله تعالى فقال لا تكذب فكان ذلك سببا لا جتنابهكل معصية لله لانه لم يقصد وجها من وجوه المعاصى الا وجد فيه كذبا او ماتدعو الىالكذب فزال عنه ذلك من وجوه المعاصى .)) (48)
مردى به رسول اكرم عرض كرد: ((مرا به عملى راهنمايى فرما كه باعث قرب من به خداشود.)) حضرت در جواب فرمود: ((دروغ نگو!)) اين دستور باعث شد كه آن مرد از تمامگناهان اجتناب نمايد، زيرا قصد هر گناهى را كه مى نمود متوجه مى شد يا در آن گناهدروغ وجود دارد، يا سرانجام او را به دروغگويى مى كشاند براى اينكه آلوده به دروغنشود تمام گناهان را ترك گفت .
پرورش راستگويى
يكى از بزرگ ترين وظايف پدر و مادر در تربيت فرزند، پرورش فطرت راستگويىكودك است پدر و مادر موظفند در محيط خانواده طورى رفتار نمايند كهاطفال به راستى و راستگويى عادت كنند و به راه دروغگويى كه انحراف از صراطمستقيم فطرت است نگرايند اين امر از پرورش بسيارى از صفات در كودكان دشوارتراست و براى رسيدن به اين نتيجه مراقبت هاى علمى و عملى بسيارى لازم است !
((به نظر مى رسد كه والدين روى دروغ ، صاحب آن قدرت و نفوذى نيستند كه در مبارزهبا نافرمانى و تنبلى و قهر دارا مى باشند خلاصه اينكه از ميان همه معايبى كه ماكوشش داريم از وجود كودكان بر طرف سازيم دروغ يكى از آن هايى است كه بيش ازساير ين سبب خشم و سردر گم شدن ما مى شود و علتش هم اين است كه انسان بهدشوارى مى تواند درباره دروغ و به ويژه راجع به دروغگو تصويرى درست و حقيقىداشته باشد.
دروغ را نبايد براى بچه ها يك عمل ساده فرض كرد، زيرا درحال عادى و دست كم نزد كودكان تندرست و طبيعى دروغ نبايد وجود داشته باشد اشتباه وخطا و ناتوانى ما در مبارزه با دروغ ، همه از آن جا سرچشمه مى گيرد كه ما اينعمل را از نظر نفس آن قضاوت مى كنيم ، بدون اين كه علت ، هدف ، و نوع دروغ و شرايطو كيفيت و وضع دروغگو را در نظر آوريم .))(49)
ريشه بيمارى دروغگويى
اولين راه مبارزه با ناخوشى دروغ ، شناختن ريشه مرض است بودن ترديد يك حالتروانى در باطن دروغگو وجود دارد كه باعث دروغ گفتن او مى شود و تا زمانى كه آن علتبر طرف نشود ناخوشى دروغ علاج خواهد شد.
ترس ، ضعف ، عجز، احساس حقارت ، عقده حقارت ، يا بعضى از حالات نفسانى نظير اين هامى توانند بشر را از راه مستقيم فطرت راستگويى منحرف كند و به دروغگويى وادارشنمايد.
احساس خوارى در نفس
(( عن النبى صلى الله عليه و آله : لا يكذب الكاذب الا من مهانة نفسه . (50)
دروغگو دروغ نمى گويد مگر به سبب حقارتى كه در نفس خود احساس ‍ مى كند.
دروغگويى يكى از اقسام ظلم است و از نظر روانى ، ظلم ناشى از ضعف ظالم است كسى كهخون مردم بى گناه را مى ريزد، كسى كه با فحاشى و هتاكى به مردم ستم مى كند،كسى كه به اموال مردم تجاوز مى نمايد، و خلاصه هر كس به هر صورت دست ستم ازآستين بيرون مى كند، بودن ترديد به علت ضعفى است كه در باطن خويش احساس مىنمايد.
حضرت سجاد عليه السلام به پيشگاه خداوند عرض مى كند.
(( و قد علمت انه ليس فى حكمك ظلم و لا فى نقمتك عجلة ، و انمايعجل من يخاف الفوت و انما يحتاج الى الظلم الضعيف و قد تعاليت يا الهى عن ذلك علواكبيرا.)) (51)
ضعف و ستمكارى
بار خدايا، مى دانم به ستم ، داورى نمى كنى و در عقاب گناهكار عجله ندارى ، زيراكسى در كار خود تعجيل مى كند كه از فوت فرصت بترسد و آن كس نياز به ستم داردكه ضعيف و ناتوان باشد پروردگارا، مقام شامخ تو خيلى بالاتر از اين است .
حقارت و دروغگويى
مديونى كه عاجز از پرداخت دين خويشتن است درمنزل مى نشيند و به فرزندش دستور دروغ مى دهد كه به طلبكار بگو پدرممنزل نيست بى سوادى كه در مجلس فضلا احساس حقارت مى كند و خود را از نظر علمىعاجز مى بيند در مباحثه وارد نمى شود و به دروغ مى گويد مريضم . كارمندى كه بدونعلت سركار خود حاضر نشده از ترس جريمه يا مجازات به دروغ ادعا مى كند برادرممرده بود و گرفتار بودم .خلاصه ، دروغگويان به علت ضعف و حقارتى كه در باطنخود احساس مى كنند به پناه دروغ مى روند تا از اين راه خود را مصون از تعرض و خطرقرار دهند.
جبران حقارت
قدرت مسلمين در مدينه به اوج اعلاى خود رسيد مؤ منين در نهايت عزت و عظمت زندگى مىكردند و فتوحات درخشانى پى در پى نصيب آنان مى شد و از تمام مزاياى قانونى ومالى بر خور دار بودند جمعى كه ايمان نداشتند منفور و مطرود جامعه شده ، مردم آن ها رابا ديده پستى و حقارت خلاص شوند قرآن شريف دروغ آن ها را آشكار كرد فرمود:
(( اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و اللهيشهد ان المنافقين لكاذبون اتخذوا ايمانهم جنة .)) (52)
موقعى كه منافقين نزد تو آمده و مى گويند ما به يقين نبوت تو را گواهى مى دهيم باورمكن خدا مى داند كه تو رسول بر حقى و خدا گواهى مى دهد كه منافقين دروغ مى گوينداينان سوگندهاى دروغ خود را سپر و پناهگاه ضعف و زبونى خود قرار داده اند.
دروغ عبارت از انعكاس و تغيير شكل عقده هاى حقارت و ترس با ساير حالات روانى است .به عبارت ديگر اين عقده هاى روانى و ضعف هاى درونى مردم است كه به صورت دروغ درشكل هاى مختلف خودنمايى مى كند.
به هر نسبتى كه فرد و خانواده و ملت بيشتر دچار ضعف و حقارت باشند بيشتر دروغ مىگويند كسى كه در امور سياسى يا اقتصادى دچار شكست شده و مردم او را با ديده پستىو حقارت مى بيند زيادتر دروغ مى گويد خانواده اى كه به علت آلودگى و انحرافاخلاقى منفور اجتماع گرديده و در باطن خويش احساس حقارت و پستى مى كند براى جبرانعيوب خود بيشتر به دروغ متوسل مى شود در كشورهايى كهعدل و آزادى نيست و با رژيم استبداد و خود سرى اداره مى شوند و مردم پيوسته در ترسو وحشت به سر مى برند دروغ زيادتر است ملت هايى كه درطول ساليان دراز اسير اين و آن بوده و از نعمتاستقلال و خود مختارى نصيبى نداشته اند، به دروغگويى آلودگى بيشترى دارندخلاصه همان ظهور كه نبى اكرم فرموده است ، دروغگويان دروغ نمى گويند مگر بهعلت حقارتى كه در نفس خود احساس مى كنند.
(( لا يكذب الكاذب الا من مهانة نفسه .))
بيمارى دروغ
دروغگويى ناخوشى خطرناكى است كه ممكن است از دوران كودكى بروز نايد و بيمار، تاپايان عمر به آن مبتلا باشد بدبختانه بعضى از خانواده ها اين ناخوشى خانمانبرانداز را كوچك و ناچيز تلقى مى كنند و اساسا در فكر پيشگيرى يا درمان آن نيستنداگر فرزند آن ها يك شب تب كند يا عطسه نابجايى نمايد سخت ناراحت مى شوند، ولىاز دروغ گفتن فرزند خويش ‍ تاءثرى ندارند خانواده هاى ديگرى هستند كه كم و بيش بهاهميت و خطر دروغگويى متوجهند و از اين كه فرزندشان دروغ مى گويد ناراحت مى شوند،ولى راه جلوگيرى و درمان آن را نمى دانند و در نتيجه دروغ مانند و با، اغلب خانواده ها راآلوده كرده و مردم مملكت همواره از عوارض شوم و زيان بخش آن ، مستقيم و غير مستقيم ، رنجمى برند.
علت پيدايش بيمارى
براى اين كه اولياى اطفال در تربيت فرزندان خويش به اين امر مهم متوجه شوند وكودكان را با فطرت راستى پرورش دهند، امروز پاره اى ازعلل دروغگويى اطفال را كه ناشى از روش هاى ناپسند پدران و مادران است به عرضشما مى رسانم اميد است مفيد و سودمند باشد.
1. (( عن ابى عبد الله عليه السلام قال قالرسول الله (ص ): رحم الله من اعان ولده على برهقال قلت كيف يعينه على بره ؟ قال يقبل ميسوره و يتجاوز عن معسوره و لا يرهقه و لا يخرقبه .)) (53)
پيشگيرى در چهار چوب دستور
رسول اكرم فرمود: خداى رحمت كند كسى را كه در نيكى و نيكوكارى به فرزند خويشكمك كند راوى حديث پرسيد: چگونه فرزند خود را در نيكى يارى نمايد؟ حضرت در جوابچهار دستور داد:
1. (( يقبل ميسوره .))
آن چه را كه كودك در قوه و قدرت داشته و انجام داده است از اوقبول كند.
2. (( و يتجاوز عن معسوره .))
آن چه انجام آن براى كودك سنگين و طاقت فرساست از او نخواهد.
3. (( و لا يرهقه .))
او را به گناه و طغيان وادار نكند.
4. (( و لا يخرق به .))
به او دروغ نگويد و در برابر او مرتكب اعمال احمقانه نشود.
يكى از علل دروغگويى فرزندان ، تكاليف سنگين بر آنهاتحميل نمودن و توقع بيش از طاقت از آنان داشتن است سختگيرى هاى اولياىاطفال و توقعات نادرستى كه فوق طاقت كودكان است آنان را به راه دروغگويى مىكشاند و اين خلق ناپسند را در وجود آنان بيدار مى كند.
توقع به قدر طاقت
((ريمودند بيچ مى گويد: دختر جوانى را مى شناسم كه اكنون يك دروغگوى درمانناپذير است او هنگامى كه هفت سال داشت هر روز به كلاس درسى مى رفت كه در آن بيستو پنج نفر از بچه ها تحصيل مى كردند.
پرستارى هر روز او را به مدرسه مى برد و در پايان درس نيز خودش عقب او مى رفتاين پرستار وظيفه داشت كه دخترك را مراقبت كند تا تكاليفش را انجام دهد و درس هايش رابياموزد، و مختصر، اين زن مسؤ ول تربيت اين كودك بود.
در آن زمان بر حسب روش مرسومى كه آموزش و پرورش امروز آن را به كلى بى مصرفو بى حاصل مى داند، شاگردان كلاس هر روز بر حسب نمره هاى امتحانات كتبى طبقهبندى مى شدند و شاگرد اول و دوم و....
معين مى شد دخترك ، هر روز همين كه كيف به دست از كلاس خارج مى شد با پرسش يكنواختو حريصانه پرستارش كه مى گفت : ((چند شدى ؟)) رو به رو مى شد. هر گاه او مىتوانست بگويد اول يا دوم ، كار درست بود اما يك بار اتفاق افتاد كه سه نوبت پى درپى اين بچه شاگرد سوم شد و بايد گفت كه رتبه سوم ميان بيست و پنج نوآموز بهراستى جاى قابل تحسينى است . اما با اين وجود پرستار او از آن كسانى نبود كه اينحقيقت را درك كند او دو نوبت اول بردبارى كرد، اما بار سوم ديگر نتوانست خوددارى كند.در حالى كه بچه از وحشت دچار بهت شده بود فرياد زد:
((پس اين شاگرد سومى تو پايان ندارد؟! فردا بايداول شوى ، مى شنوى ؟ اول ، بايد شاگرد اول شوى !))
اين امر سخت و جدى در تمام آن روز فكر دخترك را به خودمشغول كرد و بامداد فردا هم در مدرسه دچار همين غم و وحشت بود تمام دقت و توجهى را كهدر امكان داشت آن روز در انجام تكاليف و درسش به كار برد تمام تفريق هايش درست بودجواب تمام جمعهايش صحيح بود همه درس ها را به خوبى پس داد و تا نزديكى هاى ظهركه نوبت به ديكته رسيد همه كارها رضايت بخش و رو به راه بود اما در امتحان ديكته اوچهار غلط داشت و سرانجام آن روز بار ديگر شاگرد سوم شناخته شد و امروز ديگر اينمصيبت و بلاى عظيمى بود!
هنگامى كه زنگ آخر را زدند پرستار دم در كلاس در كمين اين طفلك ايستاده بود همين كهچشمش به او افتاد فرياد زد:
((چه خبر))
دخترك كه دل گفتن حقيقت را در خودش نديد پاسخ داد:
((اول شدم !))
و حب اين گونه دروغگويى او آغاز شد!
چقدر از پدرها و مادرها كه به همين گونه رفتار مى كنند و به اين ترتيب بار سنگينگناهكارى و مسؤ وليت دروغگويى فرزندان را به دوش ‍ مى گيرند!))(54)
يكى از تعاليم اسلام ميانه روى در عبادت است . علماى حديث در باب اقتصاد در عبادتروايات آن را نقل كرده اند:
(( ابى جعفر (ع ) قال قال رسول الله (ص ): ان هذاالدين متين فاوغلوا فيه برفق و لاتكرهوا عبادة الله الى عبادالله .)) (55)
ميانه روى در عبادت
امام باقر عليه السلام فرمود: اسلام آيين محكم و استوار الهى است با مدارا در آن واردشويد و بندگان خدا را در عبادت خداوند مجبور ننماييد.
(( عن ابى عبد الله (ع ): لا تكرهوا الى انفسكم العبادة .))
عبادت خدا را به زور بر خود تحميل ننماييد.
(( ان ابى عبدالله (ع ) قال : اجتهدت فى العبادة و انا شابفقال لى ابى : يا بنى دون ما اراك تصنع فان الله اذا احب عبدا الرضى عنهباليسير.)) (56)
امام صادق (ع ) فرمود: من جوان بودم و در عبادت مستحب بسيار كوشا پدرم به من فرمود:فرزندم از اين كمتر عمل كن . وقتى بنده اى محبوب خدا باشد خدا باعمل كم از او راضى مى شود.
(( قال رسول الله (ص ): يا على هذا الذين متينفاوغل فيه برفق و لا تبغض الى نفسك عباده ربك .)) (57)
رسول اكرم به على عليه السلام فرمود: اسلام دين متقن خداوند است در آن با مدارا قدمبردار كارى كن كه ذلت به عبادت خداوند بدبين نشود.
سنن و فرايض
(( عن على (ع ): ان للقلوتب اقبالا و ادبارا. فاذا اقبلت فاحملوها علىالنوافل و اذا ادبرت فاقتصروا بها على الفرائض .)) (58)
در دل ها حالات رغبت و بى رغبتى است در موقع رغبت به مستحبات اقدام كنيد و در بى رغبتىبه واجبات قانع باشيد.
بعضى از پدران و مادران نادان به گمان اين كه فرزند خود را متدين و خداپرست باربياورند بيش از طاقت عادى مستحبات را بر وىتحميل مى كنند و پيوسته او را به شب زنده دارى ونوافل و خواندن قرآن و دعا وا مى دارند مى گويند بعد از نماز صبح يك جزو قرآنفراموشت نشود! دعاى كميل را در شب هاى جمعه ترك نكنى ! دعاهاى ايام هفته را حتما بايدبخوانى ! فلان ذكر را ورزى هزار بار بايد بگويى ! وامثال اين ها پدر و مادر غافلند از اين كه نه تنها اينقبيل تحميل هاى طاقت فرسا در اسلام پسنديده نيست ، بلكه با اينعمل فرزند خود را به دين خدا بدبين مى كنند و دردل او نسبت به اسلام بغض و كينه ايجاد مى نمايند. به علاوه ، فرزند با اين وضع دربن بست مشكلى قرار مى گيرد از طرفى انجام آن همه مستحبات به طور مداوم طاقت فرساو غير قابل تحمل است ، و از طرف ديگر از كدورت پدر و مادر خائف است و نمى خواهد آنانرا رنجيده خاطر نمايد ناچار به پناه دروغ مى رود، در حالى كه شب را تا صبح در بسترخوابيده است به دروغ و بر خلاف واقع براى راضى نگاهداشتن پدر و مادر مى گويدديشب را تا صبح احيا داشتم ، چنين نماز گزاردم و چنان قرآن و دعا خواندم .
بدبينى به دين
اگر پدر و مادر به دستور رسول اكرم (ص )عمل كنند:
(( يقبل ميسوره و يتجاوز عن معسوره .))
و از فرزند توقعات سنگين و طاقت فرسا نداشته باشند، فرزند دروغگو و بدبين بهدين خدا بار نمى آيد.
علاوه بر امور علمى و دينى لازم است پدران و مادران در تمام كارها قدرت و نيروى عادىاطفال را در نظر بگيرند و چيزى كه فوق طاقت و توان آن هاست بر آنانتحميل ننمايند، زيرا طفل از رنجش پدر و مادر مى ترسد از اين كه مربى او راتنبل و نالايق بشناسد خائف است وقتى از انجام كار فوق طاقت خود عاجز ماند ناچار براىحفظ شخصيت خويش به پناه دروغ مى رود و در اثر تكرار دروغگو مى شود نتيجه اين كهيكى از علل دروغ گويى كودك ، تحميل كارهاى طاقت فرسا و توقعات غيرمعقول پدر و مادر و مربى است .
تحقير كودك
2. يكى ديگر از عوامل روانى كه باعث دروغ گفتن كودك است احساس ‍ تحقير است . بهموجب تعاليم مذهبى و علمى ، پدران و مادران موظفند به شخصيت كودكان احترام كنند و اينخود در اصول تربيتى ، يكى از مسايل بسيار مهم است . كودكانى كه مورد اعتنا نباشند واعضاى خانواده به آن ها احترام نكنند، گاهى آنان را فريب دهند يا مسخره كنند، و زمانىبى جهت به آن ها ملامت و سرزنش نمايند، و خلاصه طورى رفتار كنند كه كودك در خوداحساس حقارت كند و بفهمد كه اعضاى خانواده او را ناچيز و پست مى شمارند ناراحت مىشود. به فكر انتقام گرفتن مى افتد، رفته رفته صفات ناپسندى در او بروز مى كند وبه كارهاى ناشايستى دست مى زند.
((انحرافات اكتسابى در پى ناگوارى ها و فريب ها و كينه ها و نفرت ها، و غالبا پساز ضربه هاى عاطفى كه طفل را متشنج مى سازد به وجود مى آيد، بدون اينكهطفل نسبت به آن چه اتفاق افتاده وقوف داشته باشد. بعضى اوقات يك نوع خلق و خوىثانوى كه اكتسابى است و در مقابل منش ذاتى قرار دارد ايجاد مى شود. حتى گاهى هم برمنش و خلق اوليه فائق مى آيد.
قلب طفل در اثر وقايعى كه باعث رنجش او شده اند به قلبى مريض و شكستهمبدل مى گردد. شخص منحرف ، دانسته يا ندانسته ، بيش از هر كس ‍ خود را كوچك و ضعيفحس مى كند. طفل يا نوجوانى كه در برابر حس ‍ حقارت منقلب و عصبانى شود عادات و منشجديدى حاصل مى كند و اين عادات و رفتار واكنش و عكسالعمل همان حالت روانى است .))(59)
جبران حقارت
كودكى كه مورد تحقير و اهانت واقع شده و به شخصيتش ضربه وارد آمده است دست و پامى كند از هر راهى كه مى تواند خود را نشان بدهد. كارى مى كند كه اعضاى خانواده واحيانا كسان ديگر به وى توجه كنند، او را به حساب بياورند و به شخصيتش اعترافنمايند. از فرصت هاى گوناگون استفاده مى كند و منظور خود را عملى مى سازد.
در موقعى كه چند نفر مهمان محترم نزد پدر و مادر است و تمام توجه آنان به پذيرايىمهمان هاست و كمترين اعتنايى به كودك ندارند،طفل به كارهاى غير عادى دست مى زند. در اطاق را سخت به هم مى كوبد، ظرف ميوه را برمى گرداند و ميوه ها را به زمين مى ريزد، فرياد مى كند، مادر را مى زند، از سر و دوش اوبالا مى رود، و خلاصه كارى مى كند كه توجه پدر و مادر و مهمان ها را به خود جلبنمايد. كودك از همه اين كارها جز جلب توجه هدفى ندارد. او تشنه خودنمايى و ابرازشخصيت است . او مى خواهد بفهماند من هم هستم ، به من توجه كنيد و مرا به حساببياوريد.

در دل دوست به هر حيله رهى بايد كرد
طاعت از دست نيايد گنهى بايد كرد!
طفل علاقه دارد كه در دل ديگران راه داشته باشد و به او توجه كنند. وقتى پدر و مادربا پرورش صحيح و احترام به شخصيت كودك خواهش طبيعى او را ارضا ننمايند، كودك ازبيراهه مى آيد و به وسيله گناه و بى نظمى در قلوب ديگران وارد مى شود تا براىخويشتن ارزش و شخصيت ايجاد كند.
لذت خودنمايى
يكى از كارهاى خطرناكى كه اين قبيل كودكان به آن دست مى زنند دروغگويى است .كودكى كه در خانواده احترام نديده و به شخصيتش ‍ توجه نشده است ، كودكى كه عملامورد تحقير و بى اعتنايى بوده و روزگار خود را با محروميت گذرانده است بزرگ ترينلذّتش خودنمايى و جلب توجه ديگران است . او با راستگويى و بيان قضاياى واقعىهرگز قادر نيست افكار ديگران را به خود جلب كند و اعضاى خانواده را يك جا به خويش ‍متوجه نمايد. ناچار بايد دروغ بگويد، دروغ هاى بزرگ ، دروغ هاى وحشت زا و هيجان آور،دروغى كه تا چند دقيقه همه را به او متوجه كند و سخن او خانواده را به جوش و خروشوادارد. با وحشت ، با اضطراب ساختگى ، مى دود، فرياد مى زند: مغازه عمويم آتشگرفت ! خواهرم در ميدان نزديك منزل زير اتومبيل رفت !
موقعى كه مرد و زن خانواده با نگرانى و وحشت مى دوند كه خود را بهمحل حادثه برسانند كودك دروغگو لذّت مى برد، شادمان مى شود، لذّت مى برد از اينكه گفته او اين صحنه را به وجود آورده و منشاء اين همه هيجان و جنبش شده است . شاد استاز اين كه اعضاى خانواده را مسخره كرده و اهانت هاى گذشته آنان را، تلافى نموده است !
روش نادرست پدر و مادر، كودك را به دروغگويى و طغيان واداشته واعمال احمقانه آنان باعث اين انحراف شده است .
پدران و مادرانى كه مى خواهند فرزندان خود را به نيكى پرورش دهند و آنان را راستگوتربيت نمايند بايد از اول به طرز صحيح و عاقلانه به شخصيت آنان احترام كنند و ازتحقير و اهانت آن ها كه منشاء انحراف و طغيان است بپرهيزند. گفتهرسول اكرم را پيوسته به خاطر داشته باشند و عملا به كار بندند:
(( و لا يرهقه .))
فرزند خود را به گناه و طغيان وادار نكنند.
(( و لا يخرق به .))
به فرزند خويش دروغ نگويند و در برابر او مرتكباعمال احمقانه نشوند.
فرزندانى كه بر اثر بى اعتنايى پدر و مادر خود را كوچك و ناچيز مى شناسند و درخود احساس حقارت مى كنند، براى جبران آن ممكن است به پناه دروغ بروند و به اينناخوشى خطرناك مبتلا شوند و از اين راه ضررهاى غيرقابل جبرانى براى خود و دگران به بار آورند.
ترس از مجازات
3. يكى از علل دروغگويى اطفال ترس از مجازات است . موقعى كه به كودك بگوييم :شيشه اطاق را تو شكسته اى ؟ اگر كودك بداند كه اعتراف او، مستلزم مجازات سخن پدرو مادر خواهد شد، غريزه صيانت ذات او را وا مى دارد كه به دروغ بگويد: من شكسته ام .بچه خود را در مقابل چوب و سيلى طاقت فرساى پدر و مادر ناتوان مى بيند. براى حفظخود چاره اى ندارد جز آن كه به پناه دروغ برود و گناه خود را انكار نمايد. بديهى استهر قدر مجازات ، خشنن تر باشد، ترس زيادتر و اصرار كودك در دروغ بيشتر خواهدبود!
همان طور كه در كشورهاى استبدادى مردم از ترس مجازات هاى خشن واعمال غير انسانى زمامداران بيشتر دروغ مى گويند، در خانواده هايى كه پدران و مادراندر مجازات كودكان خشونت بيشترى دارند دروغ كودكان نيز زيادتر است .
پرورش بر اساس محبت
درمان اين قبيل دروغگويى ها ملايمت و مهربانى اولياىاطفال در تربيت فرزندان است . اگر پدران و مادران فرزندان را بااصول مهر و مودّت پرورش ‍ دهند. اگر خانواده كانون عطوفت و راءفت باشد، اگراولياى اطفال ، انصاف داشته باشند و به وظايف شرعى خود در مورد فرزندان توجهنمايند و آنان را با چوب و سيلى كه باعث ديه مى شود نزنند، بچه ها در شكستن شيشه وتخلفاتى نظير آن دروغ نمى گويند و سرانجام كذّاب نمى شوند.
طفل مى بيند گاهى پدر و مادر بر اثر غفلت شيشه در را شكسته اند و مورد مؤ اخذه واقعنشده اند. كودك مكرّر ديده است شربت خورى از دست برادر بزرگ افتاده و شكسته است واز او مؤ اخذه نكرده اند، ولى وقتى طفل شيشه در يا شربت خورى را شكسته است سخت موردمؤ اخذه واقع شده و در معرض مجازات قرار گرفته است ، او براى انتقام گرفتن ازتحقير و خلاص ‍ شدن از مجازات به دروغ متوسل مى شود.
نصيحت به كودك
اگر پدر و مادر نسبت به كودك سختگير نباشند و او را مانند خود بدانند، در موردى كه دراطاق بازى كرده و شيشه را شكسته است نصيحتش مى كنند و مى گويند: اطاق جاى بازىنيست ، مراقبت نماييد نظير اين كار تكرار نشود.طفل به قدر شرمندگى خود مجازات شده ، به علاوه دروغ نگفته است و به نظر مى رسدكه در آتيه حتى المقدور آن عمل را تكرار نخواهد كرد.
به موقع است آقايان محترم در اين جا به نكته اى توجه فرمايند و آن ، اين كه منظور ازبحث امروز اين نيست كه بگوييم مراقبت هاى صحيح تربيتى در خانواده مى تواندطفل را طورى پرورش دهد كه در تمام عمر حتى يك دروغ هم نگويد. شايد اين كار اساسادرباره بشر عادى غير ممكن باشد. هدف گفتار امروز اين است كه پدران و مادرانى كه مىخواهند فطرت راستگويى فرزندان خويش را پرورش دهند و آنان را از ناخوشىدروغگويى و دروغ سازى مصون بدارند، لازم است به وظايف شرعى و علمى خود توجهكنند و سازمان خانواده را از اول بر اساس صحيح پاكى و فضيلت استوار نمايند تا ازاين راه دين تربيتى خود را نسبت به فرزندان خويش ادا نموده و به وظيفه پدرى و مادرىقيام كرده باشند.
عادت به دروغ سازى
به عبارت روشن تر، دروغ گفتن خواه كم يا بسيار، گناه كبيره است . ولى فرق است بينكسى كه به علت لغزش يا شرايط نامساعد زندگى يك يا چند دروغ بگويد و آن كس كهبا فكر دروغ سازى تربيت شده و كذّاب بار آمده است . خطر بزرگ و بلاى عظيم براىطبقه دوم است . هدف تربيت صحيح آن است كه فرزندان دروغ ساز و كذّاب بار نيابند واين ناخوشى در مزاج جان آن ها ريشه نداوند.
اين موضوع مهم تربيتى و روانى در روايات و اخبار اسلامى آمده و دانشمندان امروز نيزبه آن توجه كامل دارند. براى مزيد اطلاع شنوندگان محترم از هر دو قسمت مختصرى بهعرض مى رسانم :
(( قال ابن مسعود قال النبى (ص ): لا يزال العبد يكذب و يتحرى الكذب حتى يكتب عندالله كذابا.)) (60)
ابن مسعود گفت كه رسول اكرم مى فرمود: آدمى دروغ مى گويد و پيوسته بهدروغگويى ادامه مى دهد و در اين راه كوشش مى كند تا كذّاب مى شود و نامش در ديواندروغگويان ثبت مى گردد.
(( عن عبدالرحمن بن الحجاج قال : قلت لابى عبدالله (ع ) الكذاب هو الذى يكذب فىالشى ؟ قال لامامن احد الا ان يكون ذلك منه و لكن المطبوع على الكذب .)) (61)
عبدالرحمن بن حجاج از امام صادق عليه السلام سؤال مى كند: ((كسى كه در موردى دروغ بگويد كذّاب است ؟)) فرمود: ((نه ، هيچ كس نيستكه دچار اين لغزش نشده باشد، مراد از كذّاب كسى است كه دروغگويى در طبيعت و سرشتاو ريشه كرده است .))
(( عن ابى بصير قال سمعت ابا عبدالله (ص )يقول : ان العبد ليكذب حتى يكتب من الكذابين .)) (62)
ابى بصير گفت از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: آدمى دروغ مى گويد. آنقدر به دروغ ادامه مى دهد و اين مرض در مزاج جان او ريشه مى كند تا نامش در رديفكذّابين ثبت گردد!
كاذب و كذّاب
از اين سه حديث به خوبى استفاده مى شود كه فرق است بين كاذب و كذّاب . كاذب كسىاست كه در اثر لغزش و پيشامدهاى گوناگونى يك يا چند دروغ بگويد. تمام مردم كم وبيش به اين امر مبتلا هستند. ولى كذّاب كسى است كه دروغ سازى در مغز او ريشه كرده واين خلق ناپسند مانند مرض مزمنى در اعماق جانش نفوذ نموده است .
دانشمندان امروز نيز همين مطلب را در كتاب هاى خود آورده اند. اينك قسمتى را كه نوشته امعينا براى شما مى خوانم .
اين يك امر خيلى ساده و طبيعى است كه كودكان بر اثر ضعف و ناتوانى خود دربرابر بزرگ ها، بدون اينكه نادرستى و شيادى و حسابى در كار باشد دروغ مىگويند. دروغ مى گويند براى اين كه در برابر حمله هاى مستقيمى كه پيش بينى مى كنندخودشان را مصون نگاه دارند. زيرا كذّابى و نادرستى مستلزم آن است كه نقشه هاى قبلىوجود داشته باشد، اراده فريب دادن در كار باشد و قصد ايجاد اشتباهى رفته باشد.كافى نيست كه در يك مورد به حكم ضرورت كسى بالبداهه دروغى بگويد و ما او را آدمنادرستى بدانيم .

next page

fehrest page

back page