بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چـهـل حدیث, امام خمینی (ره) ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     FOOTNT07 -
     IStart -
     MainFehrest -
     VAADEH01 -
     VAADEH02 -
     VAADEH03 -
     VAADEH04 -
     VAADEH05 -
     VAADEH06 -
     VAADEH07 -
     VAADEH08 -
     VAADEH09 -
     VAADEH10 -
     VAADEH11 -
     VAADEH12 -
     VAADEH13 -
     VAADEH14 -
     VAADEH15 -
     VAADEH16 -
     VAADEH17 -
     VAADEH18 -
     VAADEH19 -
     VAADEH20 -
     VAADEH21 -
     VAADEH22 -
     VAADEH23 -
     VAADEH24 -
     VAADEH25 -
     VAADEH26 -
     VAADEH27 -
     VAADEH28 -
     VAADEH29 -
     VAADEH30 -
     VAADEH31 -
     VAADEH32 -
     VAADEH33 -
 

 

 
 

 

next page شرح اربعين حديث امام خميني رحمةالله عليه

back page

فرمود حضرت صادق ، عليه السلام : "به خدا قسم نخورد على بن ابى طالب ، عليهالسـلام ، هـرگز از دنيا حرامى تا از دنيا رفت ، و عرضه نشد بر او دو امرى كه رضاىخـداونـد در آنـهـا بـود مـگـر آنـكـه آنـچـه شـديـدتـر بـود بـر بـدنـش اخـتـيـار فرمود، ونـازل نشد بر رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، شدتى هرگز مگر آنكه آن بزرگوار(او) را خـوانـد بـراى اطـمـيـنـانـى كـه بـه او داشـت ، و هـيـچـكـس در ايـن امـتعـمـل رسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله ، را طـاقـت نـداشـت غـيـر از او، هـمـانـاعـمـل مـى كـرد عـمـل شـخـص تـرسناك ، گويى بين بهشت و دوزخ بود، اميد ثواب اين را وتـرس عـقـاب آن را داشـت . و هـر آيـنـه آزاد فـرمـود ازمـال (خـود) هـزار بـنـده در راه خـدا و نـجـات از آتـش ـ بـنـدگـانى كه با زحمت دست و عرقپـيـشـانـى تـحـصـيـل فرموده بود. و همانا قوت اهل بيتش را زيت و سركه و خرما قرار دادهبود، و نبود لباسش مگر كرباس ، و اگر آستين مباركش بلند مى آمد قيچى مى طلبيد و آنرا قطع مى فرمود." و هيچكس شبيه تر نبود به او در اولاد گرامش از على بن الحسين عليهالسلام ، در فقه و لباس . هر آينه وارد شد بر او حضرت باقر، عليه السلام ، پسرش. پـس ديـد او را كـه رسـيـده اسـت از عبادت به حدى كه نرسيده است احدى ديگر: رنگش ازبـيـدارى شـب زرد شـده ، و سـوخته شده بود چشمانش از گريه ، و مجروح شده بود جبههمباركش ، و پاره شده بود بينى او از سجود، و ورم كرده بود ساقها و قدمهايش از ايستادندر نـمـاز. و فـرمود حضرت باقر، عليه السلام ، نتوانستم خوددارى كنم از گريه وقتىكـه او را بـديـن حـال ديـدم ، پـس گـريـه كـردم بـراى تـرحـم بـه او، و آن حـضـرتمشغول تفكر بود. پس توجه بعضى از آن صحيفه هايى را كه عبادت على بن ابيطالب ،عـليـه السلام ، در آن است . پس دادم به او. و قرائت فرمود در آن چيز كمى . پس از آن رهاكـرد آنـرا از دسـت مـبـاركش با حال انضجار و غصه و فرمود: "كى قوت عبادت على بنابيطالب ، عليه السلام ، را دارد؟"
و عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام : كان على بن الحسين ، عليهما السلام ، يصلى فىاليـوم و الليـلة اءلف ركـعـة ، و كـانـت الريـح تـمـيـلهمثل السنبله .(841)
فـرمود حضرت باقر، عليه السلام : جناب على بن الحسين ، عليهما السلام ، در شب وروز هـزار ركـعـت نـمـاز مـى خـوانـد، و بـاد او را مـى جـنـبـانـيـدمثل خوشه .
عـزيـزم ، قـدرى تـفـكر كن در اين احاديث شريفه ، ببين حضرت باقر، عليه السلام ، اماممـعصوم ، از شدت عبادت پدر بزرگوارش و حالت عبادتش گريه كرد. و حضرت سجاد،عـليـه السـلام ، بـا آن شـدت مـواظـبـت و كمال عبادت آن حالش بود كه از صحيفه على بنابـيطالب ، عليه السلام ، چيز كمى خواند و اظهار عجز كرد! البته همه عاجزند از عبادتمـولى المـوالى ، و همه رعيت عاجزند از عبادت معصومين ، ولى نبايد انسان كه از مقام عالىباز ماند يكسره رها كند.
بايد دانست كه اين عبادت ، نعوذبالله ، عبث نبوده ، بلكه راه خطرناك و طريق باريك است. و عـقـبـات موت و قيامت مشكل است كه اين طور اهل معارف حقيقيه عجز و الحاح مى كردند. اينسـسـت انـگـارى مـا از ضـعـف ايـمـان و سـسـتـى عـقـيـده اسـت و ازجهل و نادانى است :
بـار الهـا، تـو از سـريـره بـنـدگـان آگـاهـى و قـصـور و تـقصير ما را مطلعى و ضعف ونـاتـوانـى ما را مى دانى ، تو ما را به رحمت خود غرق كردى پيش از آنكه از تو سؤ الىكـنـيـم ، نـعـمـتـهـاى تـو ابـتـدائى و تـفـضـلهـاى تـو بـى سـابـقـه سـؤال و اسـتـعـداد اسـت ، مـا اكـنـون مـعـترف به تقصير خود هستيم ، كفران نعم غير متناهيه توكـرديم و خود را مستحق عذاب اليم و دخول جحيم مى دانيم ، و پيش خود چيزى سراغ نداريمو وسـيـله اى در دسـت نـداريـم جـز آنـكـه تـو خـود را مـعـرفـى كـردى بـه لسان انبيا بهتـفـضل و ترحم و سعه جود و رحمت ، و ما تو را بدين صفت شناختيم به قدر استعداد خود،تـو بـا مـشـتـى خـاك چه مى كنى جز رحمت و تفضل ؟ اءين رحمتك الواسعة ؟ اءين اءياديكالشاملة ؟ اءين فضلك العميم ؟ اءين كرمك يا كريم ؟(842)
فصل ، در بيان آنكه تفرغ براى عبادت موجب غناى قلب شود
ببايد دانست كه غنا از اوصاف كماليه نفس است ، بلكه از صفات كماليه موجود
بـمـا اءنـه مـوجـود اسـت ، و از ايـن جـهـت غـنـا از صـفـات ذاتـيـه ذات مـقـدس حـقجل و علا است . و ثروتمندى و مالدارى موجب غناى نفسانى نيست ، بلكه توان گفت كسانىكـه غـنـاى نـفسانى ندارند، به داشتن مال و منال و ثروت حرص و آزشان افزون گردد ونـيـازمـنـدتـر گـردنـد. و چـون در غـيـر پـيـشـگـاه مـقـدس حـق ،جـل و جـلاله ، كـه غـنى بالذات مى باشد، غناى حقيقى پيدا نمى شود و ساير موجودات ازبـسـيـط خاك تا ذروه افلاك و از هيولاى اولى تا جبروت اعلى فقرا و نيازمندان اند، از اينجهت هر چه وجهه قلب به غير حق باشد و هر چه توجه باطن به تعمير ملك و عمارت دنيابـاشـد، افـتـقـار و احـتـياج روزافزون شود. اما افتقار قلبى و روحى كه پر معلوم است ،زيرا كه نفس علاقمندى و تعلق افتقار است . و اما افتقار خارجى ، كه آن نيز مؤ كد افتقارقلبى است ، نيز بيشتر باشد، زيرا كه هيچ كس به خودى خود نتواند قيام به اداره امورخويشتن كند، پس در اين امر احتياج به غير افتد. و ارباب ثروت در ظاهر گرچه بى نيازقـلمـداد شـوند، ولى با نظر دقيق معلوم شود كه به مقدار ازدياد ثروت احتياجشان افزونگـردد و نـيـازمـنـدى زيـادت شـود. پـس ، ثـروتـمـنـدان فقرايى هستند در صورت اغنيا، ونيازمندانى هستند در لباس بى نيازان . و هر چه وجهه قلب به تدبير امور و تعمير دنيابـيـشتر شد و علاقه افزون گرديد، غبار ذلت و مسكنت بر او بيشتر ريزد و ظلمت مذلت واحـتـيـاج زيـادتر آنرا فرا گيرد. و بالعكس ، اگر كسى پشت پا بر علاقمندى دنيا زد وروى دل و وجـهـه قـلب را مـتـوجـه بـه غـنـى عـلى الاطلاق كرد و ايمان آورد به فقر ذاتىموجودات و فهميد كه هيچيك از موجودات از خود چيزى ندارند و هيچ قدرت و عزت و سلطنتىنـيـسـت مـگـر در پـيـشـگـاه مـقدس حق و به گوش دل از هاتف ملكوتى و لسان غيبى شنيدكـريـمـه يـا ايها الناس اءنتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد،(843) آنوقـت مستغنى از دو عالم شود، و به طورى قلبش بى نياز شود كه ملك سليمان در نظرشبه پشيزى نيايد، اگر كليد خزائن ارض را به او تقديم كنند اعتنا نكند. چنانچه در حديثوارد اسـت كـه جـبـرئيـل كـليد خزائن ارض را براى خاتم النبيين ، صلى الله عليه و آله ،آورد از جـانـب حـق تـعـالى ، و آن حـضـرت تـواضـع فـرمـود وقـبـول نـكرد و فقر را از فخر خود دانست .(844) و جناب اميرالمؤ منين ، عليه السلام ،فـرمـايـد بـه ابـن عـبـاس كه اين دنياى شما در نظر من (پست )تر است از اين كفش پروصـله .(845) و جناب على بن الحسين ، عليهما السلام ، فرمايد: من تاءنف مىكـنـم كـه دنـيـا را از خـالق دنـيـا بـخـواهـم ، چـه رسـد كـه (از) مـخـلوقمـثـل خـودم بـخـواهـم .(846) و در سـلسـله رعـيـت ، نـجـم الدين كبرى (847) مىگـويـد، پـس از قـسـمـهـاى غـليـظ و شـديـد، كـه اگـرمـال و مـنـال دنـيا و بهشت و حور و قصور آخرت را به من بدهند و مجالست با اغنيا را منضمبـه آن كـنند، و اگر شقاوت دنيا و آخرت را به من دهند و مجالست با فقرا را منضم به آنكـنـنـد، و مـرا مـخير كنند، اختيار مجالست با فقرا مى كنم و عار مجالست با اغنيا را به خودنـمـى خـرم . و النار خير من العار.(848) آرى ، آنها دانند كه توجه به خزائندنيا و مال و منال آن و مجالست با اهل آن چه كدورت و ظلمتى در قلب ايجاد كند، و اراده را چهطـور ضـعـيـف كـنـد و نـاچـيـز نـمايد، و قلب را نيازمند و فقير نمايد و از توجه به نقطهمـركـزيـه كـامـل عـلى الاطـلاق غـافـل نـمـايـد. ولى وقـتـىدل را بـه صاحب دل و خانه را به صاحبش تسليم نمودى و خود در آن تصرفى نكردى واعراض از غير او كردى و خانه را به دست غاصب ندادى ، خود صاحب خانه در آن تجلى مىكـنـد. و البـتـه تـجـلى غـنـى مـطـلق غـنـاى مـطـلق آورد ودل را غـرق دريـاى عـزت و غـنـا نـمـايـد و قـلب مـملو از بى نيازى شود: ولله العزة ولرسـوله و للمـؤ مـنـين .(849) و اداره امور را خود صاحب خانه فرمايد و انسان رابـه امـر خـود واگـذار نـفرمايد و خود متصرف در جميع امور عبد شود، بلكه خود او سمع وبصر و دست و پاى او شود، و نتيجه قرب نوافل پيدا شود، چنانچه در حديث وارد است :
كـافـى بـاسـنـاده عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ، فـى حـديـث : و انه ليتقرب الىبـالنـافـلة حتى اءحبه ، فاذا اءحببته ، كنت سمعه الذى يسمع به ، و بصره الذى يبصرهالذى يـبـصـر بـه ، و لسـانـه الذى يـنـطـق بـه ، و يـده التـى يـبـطـش ‍ بـهـا...الحـديـث(850)
پس ، فقر و فاقه عبد بكلى سد شود و از دو عالم بى نياز گردد. و البته در اين تجلىخـوف از تـمـام موجودات از او مرتفع شود، و خوف حق تعالى جايگزين آن گردد و عظمت وحـشـمـت حـق سـراسـر قلب را فرا گيرد و از براى غير حق عظمت و حشمت و تصرف نبيند، وحقيقت لا مؤ ثر فى الوجود الا الله را به قلب دريابد.
و در ايـن حـديـث شريف اشاره به بعض اين معانى فرموده كه فرمايد: تفرغ لعبادتىاءملاء قلبك غنى ... الحديث . و اين فراغت قلب براى عبادت كم كم انسان را ممكن استمنتهى كند به اعلى مراتب حضور قلب براى عبادت .
ايـن آثـارى اسـت كـه شـمـه اى از آن ذكـر شـد. اگـردل از اشتغال به حق و فراغت براى توجه به او منصرف گرديد، اين غفلت سرمايه تمامشـقـاوتـهـا و سـرچـشـمـه تـمـام نـقـايـص و ام الاءمـراض قـلوب است ، پس كدورت و ظلمتىبواسطه اين غفلت دل را فرا گيرد و حجابهاى غليظى بين قلب و حق واقع شود كه نورهـدايـت در آن راه نـيـابـد و از تـوفـيـقـات الهـيـه مـحـروم گـردد، و يـكـسـرهدل مـتوجه دنيا و تعمير بطن و فرج شود و در حجاب انيت و انانيت فرو رود و نفس سرخودشـود و خـود بـه قـدم انانيت حركت كند، و ذُل ذاتى و فقر حقيقى آن ظاهر گردد، و در تمامحـركـات و سـكـنـات بـعـد از پـيـشـگـاه حـق پـيـدا كـنـد و يـكـسـره خـذلانشـامل حالش گردد. چنانچه در حديث شريف از بعض اين معانى تعبير فرموده كه قلبترا از اشـتـغـال به دنيا مملو مى كنم و سد فقر و فاقه آنرا نمى فرمايم و عنان امورت رابه سر خودت مى اندازم .
(نكته )
و بـبـايـد دانـست كه مقصود از اين ايكال امر به سوى عبد، نه تفويض به سوى او است ،زيـرا كـه ايـن در مـشـرب عـرفـان و مـسـلك بـرهـان و مـذهـب حـق امـرى اسـت مـمـتـنـع وبـاطـل . هـيـچ مـوجـودى از تـصرف حق و حيطه تصرف و قدرت آن ذات مقدس خارج نشود وامرش به خودش در تصرف امور موكول نگردد، لكن چون بنده منصرف از حق و متوجه بهاشـتـغال به دنيا شد، طبيعت در او حكمفرما شود و انانيت در او غالب آيد و وجهه خودبينى وخـودخـواهـى و خـودپـرسـتـى در او كـارگـر شـود، و از ايـن مـعـنـى تـعـبـيـر بـهايـكـال امـر بـه عـبـد شـود. امـا بـنده اى كه وجهه قلبش به سوى حق و ملكوت اعلى است وقـلبـش را سـراسـر نـور حـق فـرو گـرفته ، ناچار تصرفاتش حقانى ، بلكه در بعضمـراحـل و جـودش ‍ حـقـانـى شـود، چـنـانـچـه در حـديـث شـريـف كـافـى كـه شمه اى از قربنوافل را بيان فرموده اشاره به بعضى از اين مقامات فرموده . والله العالم .
الحديث الثامن و العشرون
حديث بيست و هشتم
بـالسند المتصل الى ثقه الاسلام ، محمد بن يعقوب الكلينى ، رحمه الله ، عن محمد بنيحيى ، عن اءحمد بن محمد، عن محمد بن خالد، و الحسين بن سعيد جميعا، عن القاسم بن محمد،عـن عـبـدالصـمـد بـن بـشـيـر، عـن بـعـض ‍ اءصـحـابه ، عن اءبى عبدالله ، عليه السلام ،قـال قـلت : اءصلحك الله ، من اءحب لقاء الله ، اءحب الله لقاءه ؟ و من اءبغض لقاء الله ،اءبـغـض الله لقـاءه ؟ قـال : نـعـم . قـلت : فـوالله ، انـا لنـكـره المـوت .فـقـال : ليـس ذلك حـيـث تـذهب . انما ذلك عند المعاينة : اذا راءى ما يحب ، فليس شى ء اءحباليـه مـن اءن يتقدم على الله ، و الله تعالى يحب لقاءه ، و هو يحب لقاء الله (حينئذ) و اذاراءى مـا يـكـره ، فـليـس شـى ء اءبـغـض (اليـه ) مـن لقـاء الله ، و الله يـبـغـض لقـاءه.(851)
ترجمه :
راوى گـفت : گفتم به حضرت صادق ، عليه السلام ، "اءصلحك الله ، كسى كه دوستداشـتـه باشد ديدار خداوند را، دوست دارد خداوند ديدار او را؟ و كسى كه خشمناك باشد ازديدار خدا، خشم آيد خداوند را ديدار او؟ فرمود: "آرى . "عرض كردم : "به خدا قسم همانا ماكراهت داريم از مردن . "فرمود: "چنين نيست كه تو گمان كردى . اين در وقت ديدار مرگ است: وقـتـى كـه ديـد آنـچـه را كـه دوسـت دارد، نـيست چيزى محبوبتر پيش او از ورود بر خداىتعالى ، و خداى تعالى دوست مى دارد ديدار او را، و او دوست مى دارد ديدار را در اين هنگام. و وقـتـى بـبيند چيزى را كه كراهت دارد، پس نيست چيزى مبغوضتر پيش او از ديدار خدا، وخداوند خشم دارد ديدار او را."
شـرح اءصـلحـك الله دعـاى خير است . و در دعا لازم نيست كه طرف فاقد مضمون آن باشد،بـلكـه آن مـتـعـارف است گرچه مضمون حاصل باشد. پس دعاى به حضرت صادق ، عليهالسلام ، به صلاح و سداد، خارج از ميزان تعارف نيست ، چنانچه غفر الله لك وعـفـا الله عـنك نيز نسبت به آن ذوات مقدسه صحيح است . و بعضى آيه شريفه :ليـغـفـر لك الله مـا تـقـدم مـن ذنـبـك و مـا تـاءخـر(852) رامحمول به همين نمودند و گفته اند در قوه آن است كه بفرمايد: غفر الله لك .(853) ولازم نيست حصول مضمون ملحوظ باشد. گرچه اين در آيه شريفه بعيد است . و ما در شرحيـكـى از احـاديـث سـابـقـه بـيـان آن را كـرديـم .(854) ولىاصل اين مطلب كه در اين انشائات حصول مضمون به حسب واقع غالبا ملحوظ نيست صحيحاست .
لقـاء، بـه فـتـح لام و كسر آن ، مصدر لقى بر وزن رضى مى باشد،چنانچه لقاءة و لقاقاية و لقيا و لقيانا، و لقيانة ، به كسر لام ، همه ، و لقيا و لقى ولقيانا و لقية و لقيانة به ضم ، لام ، همه ، مصدر آن هستند، و به معنى رؤ يت و ديدارند.و پس از اين بيان معنى لقاء الله مى آيد به مقدار تناسب اين اوراق .
و اءبـغـض از بـاب افـعـال اسـت . و بـغـض ـ چون كرم و نصر و فرح ـبغاضة ، فهو بغيض ، ضد حب است ، و بغضة و بغضاء شدت آن است . بالجلمه ،حـب و بـغـض از صـفـات نـفـسـانيه است متقابل با هم . و حقيقت آنها وجدانا واضح است ، چونساير وجدانيات و صفات نفسانيه كه حقايق ذاتياتشان واضحتر است از شرح مفهوم آنها. وبيان آنكه نسبت حب و بغض به ذات مقدس حق با چه اعتبار صحيح است بيايد انشاءالله .
قـوله : انـا لنـكـره الموت چون راوى موت را ملازم با لقاء الله تصور كرد، يامـقـصـودش از لقـاء الله نـفـس مـوت (بـود)، از ايـن جـهـت كراهت از موت را كراهت لقاء اللهتـصـور كـرد و ايـن سـؤ ال را كرد. و حضرت جواب داد كه مطلق كراهت ميزان نيست ، بلكهوقت مردن كه مشاهده آثار ملكوت و عوالم ديگر مى شود ميزان است .
قوله : ليس ذلك حيث تذهب اين جمله تعبير مطابق با خود در فارسى ندارد، بلكهتـعبير فارسى در اين مقام اين است كه گمانم رفت . يا گمان كردم . يا ذهنم رفت . و غيرآن و مقصود از اين تعبير عربى هم ذهاب وهم است . و در عربى اين طور تعبير بسيار است .بـلكـه تـعـبـيـر مـتعارف ذهاب و مشتقات آن ، ذهاب وهم و عقيده ، وامـثال آنست ، چنانچه مذهب نيز به همين معناست . و اين مبنى بر استعاره است ، زيراكه ماءخوذ از ذهاب عينى و خارجى است .
قوله : عند المعاينة (معاينه ) مصدر مفاعله است . و عاينت الشى عيانا، اذا راءيتهبـعـينك .(855) و وقت احتضار و مرگ را معاينه گويند، براى آنكه آثارآن عـالم را بـالعـيـان مـشـاهـده مـى كـنـد و چـشـم غـيـبـى مـلكوتى گشاده شود و شمه اى ازاحـوال مـلكـوت بـر او كـشـف شـود و مـعـايـنـه بـعـض آثـار واعمال و احوال خويش را مى كند.
و بـيـان آنـچـه در حـديـث شـريـف بـه تـنـاسـب مـحـتـاج بـه ذكـر اسـت در ضـمـن چـنـدفصل مى نماييم . و على الله التكلان .
فصل ، در لقاء الله و كيفيت آن است
بدان كه آيات و اخبار در لقاء الله چه صراحتا و چه كنايتا و چه اشارتا بسياراسـت ، و ايـن مـخـتـصر گنجايش ‍ تفصيل و ذكر آنها را ندارد، ولى مختصر اشاره به بعضآنـهـا مـى نـمـايـيم . و اگر كسى تفصيل بيشتر بخواهد به رساله لقاءالله مرحوم عارفبـالله ، حاج ميرزا جواد تبريزى ،(856) قدس سره ، رجوع كند كه اخبار در اين بابرا تا اندازه اى جمع كرده است .
بـدان كـه بـعـضـى از عـلمـا و مـفـسـريـن كـه بكلى سد طريق لقاء الله را نمودند و انكارمـشـاهـدات عـينيه و تجليات ذاتيه و اسمائيه را نمودند ـ بگمان آنكه ذات مقدس را تنزيهكنند تمام آيات و اخبار لقاء الله را حمل بر لقاء يوم آخرت و لقاء جزاء و ثواب و عقابنمودند. و اين حمل نسبت به مطلق لقاء و بعض آيات و اخبار گرچه خيلى بعيد نيست ، ولىنـسـبـت بـه بـعـض ادعيه معتبره و روايات در كتب معتبره و بعض روايات مشهوره ، كه علماىبزرگ به آنها استشهاد كردند، بسيار حمل بارد بعيدى است .
و بـبـايـد دانـسـت كـه مـقـصـود آنـان كـه راهـى بـراى لقـاء الله و مـشـاهـدهجـمـال و جـلال حـق بـاز گـذاشـتـه انـد ايـن نـيست كه اكتناه ذات مقدس جايز است ، يا در علمحضورى و مشاهده عينى روحانى احاطه بر آن ذات محيط على الاطلاق ممكن است ، بلكه امتناعاكـتـنـاه در عـلم كـلى و بـه قـدم تفكر، و احاطه در عرفان شهودى و قدم بصيرت ، از اموربـرهانيه و مورد اتفاق جميع عقلا و ارباب معارف و قلوب است . لكن آنها كه مدعى اين مقامهستند گويند پس از تقوى تام تمام و اعراض كلى قلب از جميع عوالم و رفض نشاءتين وقـدم بـر فـرق انـيـت و انـانـيـت گـذاشـتـن و تـوجـه تـام واقبال كلى به حق و اسماء و صفات آن ذات مقدس كردن و مستغرق عشق و حب ذات مقدس شدن وارتـياضات قلبيه كشيدن ، يك صفاى قلبى از براى سالك پيدا شود كه مورد تجلياتاسـمـائيـه و صـفـاتيه گردد، و حجابهاى غليظى كه بين عبد و اسماء و صفات بود خرقشـود، و فـانـى در اسـمـاء و صـفـات گـردد، و مـتـعـلق بـه عـز قـدس وجـلال شـود و تـدلى تـام ذاتـى پـيـدا كـنـد، و در ايـنحال ، بين روح مقدس سالك و حق حجابى جز اسماء و صفات نيست .
و از بـراى بـعـضـى از اربـاب سلوك ممكن است حجاب نورى اسمائى و صفاتى نيز خرقگـردد، و بـه تـجـليـات ذاتـى و غـيـبـى نايل شود و خود را متعلق و متدلى به ذات مقدسبـبـيند، و در اين مشاهده ، احاطه قيومى حق و فناى ذاتى خود را شهود كند، و بالعيان وجودخـود و جـمـيـع مـوجـودات را ظـل حـق بـبـيـنـد، و چـنـانـچـه بـرهـانـا بـيـن حـق و مـخـلوقاول ، كـه مـجـرد از جـمـيـع مواد و علايق است ، حجابى نيست ، بلكه (براى ) مجردات مطلقاحـجـاب نـيـسـت بـرهانا، همين طور اين قلبى كه در سعه و احاطه هم افق با موجودات مجردهشـده ، بـلكـه قدم بر فرق آنها گذاشته ، حجابى نخواهد داشت . چنانچه در حديث شريفكـافـى و تـوحـيـد اسـت : ان روح المـؤ مـن لاءشـد اتـصـالا بـروح الله مـناتصال شعاع الشمس ‍ بها.(857)
و در مـنـاجـات شـعـبـانـيـه ، كـه مـقـبول پيش علما و خود شهادت دهد كه از كلمات آنبـزرگـواران اسـت ، عـرض ‍ مـى كـنـد: الهـى ، هـب لىكـمـال الانـقـطـاع اليـك ، و اءنر اءبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق اءبصارالقلوب حجب النور، فتصل الى معدن العظمة ، و تصير اءرواحنا معلقة بعز قدسك . الهى ،واجـعـلنـى مـمـن نـاديـتـه فـاءجـابـك و لا حـظـتـه فـصـعـق لجـلالك فـنـا جـيـتـه سـرا وعمل لك جهرا(858)
و در كـتـاب شريف الهى ، در حكايات معراج رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، چنين مىفـرمـايـد: ثـم دنـى فـتـدلى ، فـكـان قاب قوسين اءواءدنى .(859) و اين مشاهدهحـضـوريـه فـنـائيه منافات با برهان بر عدم اكتناه و احاطه و اخبار و آيات منزهه ندارد،بلكه مؤ يد و مؤ كد آنهاست .
اكـنـون بـبـيـن آيـا اين حمل هاى بعيد بارد چه لزومى دارد؟ آيا فرمايش حضرت امير، عليهالسـلام ، را كـه مـى فـرمـايـد: فـهـبـنـى صبرت على عذابك ، فكيف اءصبر على فراقك.(860) و آن سـوز و گـدازهـاى اوليـا را مـى تـوانحـمـل كرد به حور و قصور؟! آيا كسانى كه مى فرمودند كه ما عبادت حق نمى كنيم براىخـوف از جـهـنـم و نـه بـراى شـوق بـهشت ، بلكه عبادت احرار مى كنيم و خالص براى حقعـبـادت مـى كـنـيـم .(861) بـاز نـاله هـاى فـراق آنـهـا را مـى تـوانحـمـل كـرد بـه فراق از بهشت و ماءكولات و مشتهيات آن ؟! هيهات ! كه اين حرفى است بسنـاهـنـجـار و حـمـلى اسـت بـسـيـار نـاپـسـنـد. آيـا آن تـجـليـاتجـمـال حـق كـه در شـب مـعـراج آن مـحـفـلى كـه احـدى از مـوجـودات را در آن راه نـبـود وجبرئيل امين وحى محرم آن اسرار نبود، مى توان گفت ارائه بهشت و قصرهاى مشيد آن بوده ،و آن انوار عظمت و جلال ارائه نعم حق بوده ؟ آيا آن تجلياتى كه در ادعيه معتبره وارد استبـراى انـبـيـاء، عـليـهـم السـلام ، شـده ، از قـبـيـل نـعـم وماءكول و مشروب يا باغات و قصرها بوده ؟!
افـسـوس ! كـه مـا بـيـچـاره هـاى گـرفـتـار حـجـاب ظـلمـانى طبيعت و بسته هاى زنجيرهاىآمـال و امـانـى جـز مـطـعـومـات و مـشـروبـات و مـنـكـوحـات وامثال آنها چيزى نمى فهميم ، و اگر صاحبنظرى يا صاحبدلى بخواهد پرده از اين حجب رابـردارد، جز حمل بر غلط و خطا نكنيم . و تا در چاه ظلمانى عالم ملك مسجونيم ، از معارف ومـشـاهـدات اصـحـاب آن چيزى ادراك ننماييم ،. ولى اى عزيز، اوليا را به خود قياس مكن وقلوب انبيا و اهل معارف را گمان مكن مثل قلوب ماست . دلهاى ما غبار توجه به دنيا و مشتهياتآن را دارد، و آلودگـى انـغـمـار در شهوات نمى گذارد مرات تجليات حق شود و مورد جلوهمـحـبـوب گـردد. البـته با اين خودبينى و خودخواهى و خود پرستى بايد از تجليات حقتـعـالى و جـمـال جـلال او چـيـزى نـفـهـمـيـم ، بـلكـه كـلمـات اوليـا واهل معرفت را تكذيب كنيم . و اگر در ظاهر نيز تكذيب نكنيم ، در قلوب تكذيب آنها نماييم .و اگـر راهـى بـراى تـكـذيـب نـداشـتـه بـاشـيـم . مـثـل آنـكـهقـائل بـه پـيـغـمـبـر يـا ائمـه مـعـصـومـيـن ، عـليـهـم السـلام ، بـاشـيـم ، بـابتـاءويـل و تـوجـيه را مفتوح مى كنيم ، و بالجلمه ، سد باب معرفت الله را مى كنيم . ماراءيـت شـيـئا الا و راءيـت الله مـعـه و قـلبـه و فـيـه (862) راحـمـل رؤ يـت آثـار مـى كـنـيـم . لم اءعـبـد ربا لم اءره (863) را به علم به مفاهيم كليهمـثـل عـلوم خـود حـمـل مـى نـمـايـيـم ! آيـات لقـاء الله را بـه لقـاء روز جـزامـحـمـول مـى داريـم . لى مـع الله حـالة (864) را بـه حـالت رقـت قـلب مـثـلاحـمـل مـى كـنـيـم . و ارزقـنى النظر الى وجهك الكريم .(865) و آن همه سوز وگـدازهـاى اوليـا را از درد فـراق ، بـه فـراق حـورالعـيـن و طـيـور بـهـشـتـىحمل مى كنيم ! و اين نيست جز اينكه چون ما مرد اين ميدان نيستيم و جز حظ حيوانى و جسمانىچيز ديگر نمى فهميم ، همه عارف را منكر مى شويم . و از همه بدبختيها بدتر اين انكاراسـت كـه بـاب جـمـيـع مـعـارف را بـر مـا مسند مى كند و ما را از طلب باز مى دارد و به حدحيوانيت و بهيميت قانع مى كند، از عوالم غيب و انوار الهيه ما را محروم مى كند. ما بيچاره هاكـه از مـشـاهدات و تجليات بكلى محروميم از ايمان به اين معانى هم ، كه خود يك درجه ازكـمـال نفسانى است و ممكن است ما را به جايى برساند، دوريم . از مرتبه علم ، كه شايدبـذر مـشـاهـدات شـود، نيز فرار مى كنيم ، و چشم و گوش خود را بكلى مى بنديم و پنبهغـفـلت در گـوشـها مى گذاريم كه مبادا حرف حق در آن وارد شود. اگر يكى از حقايق را ازلسـان عـارف شوريده يا سالك دلسوخته يا حكيم متاءلهى بشنويم ، چون سامعه ما تابشـنـيـدن آن نـدارد و حـب نـفـس مـانـع شـود كـه بـه قـصـور خـودحـمـل كـنـيم ، فورا او را مورد همه طور لعن و طعن و تكفير و تفسيقى قرار مى دهيم و از هيچغيبت و تهمتى نسبت به او فروگذار نمى كنيم . كتاب وقف مى كنيم و شرط استفاده از آن راقـرار مى دهيم (كه ) روزى صد مرتبه لعن به مرحوم ملا محسن فيض كنند!(866) جنابصـدرالمـتـاءلهـين را، كه سرآمد اهل توحيد است ، زنديق مى خوانيم و از هيچ گونه توهينىدرباره او دريغ نمى كنيم . از تمام كتابهاى آن بزرگوار مختصر ميلى به تصوف ظاهرنشود ـ بلكه كتاب كسر اصنام الجاهلية فى الرد على الصوفيه (867) نوشته ـ (باايـنـحـال ) او را صـوفـى بـحـت مـى خـوانـيـم . كـسـانـى كـه مـعـلومالحـال هـسـتـند و به لسان خدا و رسول ، صلى الله عليه و آله ، ملعون اند مى گذاريم ،كـسـى (را) كـه بـا صـداى رسـا داد ايـمـان بـه خـدا ورسـول و ائمـه هـدى ، عـليـهم السلام ، مى زند لعن مى كنيم ! من خود مى دانم كه اين لعن وتـوهـيـنـهـا بـه مـقامات آنها ضررى نمى زند، بلكه شايد به حسنات آنها افزايد و موجبارتـفاع درجات آنها گردد، ولى اينها براى خود ماها ضرر دارد و چه بسا باشد كه باعثسلب توفيق و خذلان ما گردد. شيخ عارف ما، روحى فداه ، مى فرمود هيچوقت لعن شخصىنـكـنـيـد، گـرچـه بـه كـافـرى كـه نـدانـيـد از ايـن عـالم (چـگـونـه )مـنـتـقـل شده مگر آنكه ولى معصومى از حال بعد از مردن او اطلاع دهد، زيرا كه ممكن است دروقـت مـردن مـؤ من شده باشد. پس لعن به عنوان كلى بكنيد. يFخـد:N.عـاميانه قدرى تنزل كند، و شايد با عنايات خاصه حق تعالى راهى به معارف پيدا كند.انه ولى النعم .
فـــصـــل ، در بـــيـــان آنـــكـــه در وقـــت مـــردن بـــعـــضـــىازاحوال غيب بر او مكشوف شود.
از ايـن حديث شريف معلوم مى شود كه در وقت معاينه بر انسان برخى از مقامات واحـوال خـودش منكشف شود. و اين مطابق ضربى از برهان و موافق مكاشفات اصحاب كشف وعـيـان و مـوافـق بـا اخـبـار و آثـار ديـگـر نـيـز هـسـت . انـسـان تـااشتغال به تعمير اين عالم دارد و وجهه قلبش به اين نشئه است و سكر طبيعت او را بيخودكـرده و مـخـدورات شـهـوت و غـضـب او را تـخـدى نـمـوده ، از صـوراعـمـال و اخلاق خود بكلى محجوب است و از آثار آنها در ملكوت قلب او مهجور است ، پس ازآنكه سكرات موت و سختيها و فشارهاى آن بر او وارد شد، انصراف از اين نشئه تا اندازهاى حـاصـل مـى كند، و اگر از اهل ايمان و يقين است و قلب او متوجه به اين عوالم بوده ، دراواخـر امـر وجـهـه قـلبـش طـبـعا متوجه به آن عالم مى شود و سائقهاى معنوى و ملائكة اللهموكل بر آن نيز او را سوق به آن عالم دهند، و پس از اين سوق و آن انصراف ، نمونه اىاز عـالم بـرزخ بـر او مـنـكـشـف شـود و روزنـه اى از عـالم غـيـب بـر او مـفـتـوح گـردد، وحال خود و مقام خود تا اندازه اى بر او مكشوف گردد. چنانچه از حضرت امير عليه السلام، مـنـقـول اسـت انـه قـال : حـرام عـلى كـل نـفـس اءن تـخـرج مـن الدنـيـا حـتى تعلم اءنه مناهـل الجـنـة هـى ، اءم من اءهل النار.(870) و در اين مقام حديث شريفى است كه با آنكهطـولانى است ولى چون بشارتى است براى اهل ولايت حضرت مولى الموالى و متمسكين بهذيـل عـنـايـت اهـل بيت عصمت ، عليهم السلام ، آن را بتامه ذكر مى كنيم . و آن حديثى است كهجـناب فيض نقل مى كند در علم اليقين . قال : و فى كتاب الحسين بن سعيد الاءهوازى ، عنعـبـاد بـن مـروان ، قـال سـمـعـت اءبـا عـبـدالله ، عـليـه السـلام ،يـقـول : مـنكم و الله يقبل : و لكم و الله يغفر، انه ليس بين احدكم و بين ان يغتبط و يرىالسـرور و قـرة العـيـن الا اءن تـبـلغ نـفـسـه هـهـنـا ـ و اءومـى بـيـده و الى حـلقـه . ثـمقـال ، عـليـه السـلام : انـه اذا كـان ذلك و احـتـضـر، حـضـرهرسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ، و عـلى و الاءئمـة وجـبـرئيـل و مـيـكـائيـل و مـلك المـوت ، عـليـهـم السـلام ، فـيـدنـومـنـهجـبـرئيـل ، عليه السلام ، فيقول لرسول الله ، صلى الله عليه و آله : ان هذا كان يحبكماءهـل البـيـت ، فـاءحـبـه . فـيـقـول رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله : يـاجـبـرئيـل ، ان هـذا كـان يـحـب الله و رسـوله و اءهـل بـيـتـه ، فـاءحـبـه .فـيـقـول جـبـرئيـل ، يـا مـلك المـوت ، ان هـذا كـان يـحـب الله و رسـوله وآل رسـول ، فـاءحـبـه و ارفـق بـه . فـيـدنـو مـنـه مـلك المـوت ، عـليـه السـلام ،فـيـقـول : يا عبدالله ، اخذت فكاك رقبتك ؟ اخذت امان براءتك ؟ تمسكت بالعصمة الكبرىفـى الحـيـاة الدنـيـا؟ فـيـوفـقـه الله ، فـيـقـول : نـعـم .فـيـقـول له : مـا ذاك ؟ فـيـقـول : ولايـة عـلى بـن اءبـيـطـالب ، عـليـه السـلام .فـيـقـول : صـدقت . اما الذى كنت تحذر، فقد آمنك الله ، و اما الذى كنت ترجو، فقد ادركته ،اءبشر بالسلف الصالح ، مرافقة رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، و على و الاءئمةمـن ولده ، عـليـهـم السـلام . ثـم يـسـل نـفـسـه سـلا رفـيـقـا، ثـميـنـزل بـكـفنه من الجنة و حنوطه حنوط كالمسك الاءذفر، فيكفن بذلك الكفن و يحنط بذالكالحـنـوط، ثـم يـكـسـى حـلة صـفـراء مـن حلل الجنة . فاذا وضع فى قبره ، فتح له باب منابـواب الجـنـة ، يـدخـل عـليـه مـن روحـهـا و ريـحـانـهـا. ثـميـقـال له : نـم نـومة العروس على فراشها، اءبشر بروح و ريحان و جنة نعيم و ربه غيرعضبان .
قال : و اذا حضر الكافر الوفاة ، حضره رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، و على والاءئمـة و جـبـرئيـل و مـيـكـائيـل و مـلك المـوت ، عـليـهـم السـلام ، فـيـد نـومـنـهجـبـرئيـل ، فـيـقـول : يـا رسـول الله ، ان هـذا كـان مـبـغـضـا لكـماءهـل البـيـت ، فـاءبـغـضـه . فـيـقـول رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله : يـاجـبـرئيـل ، ان هـذا كـان يـبـغـض الله و رسـوله و اءهـل بـيـت ، رسـوله ، فـابـغـضـه .فـيـقـول جـبـرئيـل : يـا مـلك المـوت ، ان هـذا كـان يـبـغـض الله و رسـوله واهـل بـيـتـه ، عـليـهـم السـلام ، فـابـغـضـه و اعـنـف عـليـه . فـيـدنـومـنـه مـلك المـوت ،فـيقول : يا عبدالله ، اءخذت فكاك رقبتك ؟ اءخذت براءة امانك ؟ تمسكت بالعصمة الكبرىفـى الحـيـاة الدنـيـا؟ فـيـقـول : لا. فيقول له : اءبشر يا عدو الله بسخط الله و عذابه والنـار. اءمـا الذى كـنـت تـرجـو، فـقـد فـاتـك ، و امـا الذى كـنـت تـحـذر، فـقـدنـزل بـك . ثـم يـسـل نـفـسه سلا عنيفا، ثم يوكل بروحه ثلا ثمائة شيطان يبزقون فىوجـهـه و يـتـاءذى بـريـحـه . فـاذا وضـع فـى قـبـره ، فـتـح له بـاب مـن ابـواب النـار،يدخل عليه من فيح ريحها و لهبها.(871)
راوى حـديـث گـويد: شنيدم حضرت صادق ، عليهم السلام ، مى فرمود: به خدا قسم ازشـمـا قـبـول شـود، و بـخـدا قـسم شماها آمرزيده شويد. و نيست بين شما و بين اينكه موردغـبـطـه واقـع شـويد و سرور و روشنايى چشم ببينيد چيزى مگر آنكه جان شما به حلقومرسد. پس فرمود: در وقتى كه چنين شد و حالت احتضار پيش آمد كرد، حاضر شود پيش اوپـيـغـمـبـر خـدا و عـلى و امـامـان و جـبرئيل و ميكائيل و ملك الموت ، عليهم السلام پس نزديكمـحـتـضـر آيـد جـبـرئيـل و بـه رسـول خـدا عـرض كـنـد: "ايـن شـخـص شـمـااهـل بـيـت را دوسـت مـى داشـت ، پـس شـمـا او را دوسـت داشـتـه بـاشـيـد."رسـول خـدا مـى فـرمـايـد: "اى جـبـرئيـل ، ايـن شـخـص دوسـت مـى داشـت خـداونـد ورسـول او و اهـل بـيـت او را، پـس ‍ او را دوسـت داشـتـه بـاش . " پـسجـبـرئيـل مـى گـويـد: "اى مـلك المـوت ايـن شـخـص دوسـت مـى داشـت خـداونـد ورسول او و آل رسول او را، پس دوست بدار او را و با او مدارا كن ." پس ملك الموت نزديكشود به محتضر و گويد: "اى بنده خدا، آيا گرفتى آزادى خويش و برائت و امان خود را؟و آيـا چنگ زدى به پشتيبانهاى بزرگ در زندگانى دنيا؟" پس ‍ خداوند او را موفق كند، وگـويـد: "آرى " پس از آن ملك الموت گويد: "چه چيز بود آن ؟" جواب دهد: "ولايت على بنابـيطالب ، عليه السلام ." مى گويد:"راست گفتى . اما آنچه را از آن مى ترسيدى ، امانداد خداوند تو را، و آنچه را كه آرزو داشتى رسيدى به او، بشارت باد تو را به رفاقتگذشتگان نيكو، رسول خدا و على و امامان از اولاد او، عليهم السلام ".
پـس جـان او را بـا مـدارا بـگـيـرد، و كـفـن از بـهـشـت بـراى او آورد، و حـنـوط اومثل مشك خوشبوى باشد. پس به آن كفن او را كفن كنند، و به آن حنوط حنوط نمايند، پس ازحـله هـاى زرد بـهـشـتى حله اى به او بپوشانند. و وقتى كه او را در قبر گذاشتند درى ازدرهـاى بـهـشـت بـر او باز شود كه داخل شود بر او از روح و ريحان بهشتى . پس از آن ،بـه او گـفـته شود: "بخواب همچون عروس در فراش خود، بشارت باد تو را به روح وريحان و نعمتهاى بهشت و پروردگارى كه بر تو خشمناك نيست ."
فـرمـود حـضـرت صادق ، عليه السلام : و وقتى كه در رسد كافر را مرگ ، حاضر شودپـيـش او رسـول خـدا و عـلى و امـامـان و جـبرئيل و ميكائيل و ملك الموت عليهم السلام . پس ،جـبـرئيـل نـزديـك او آيـد و گـويـد: "اى رسـول خـدا، هـمانا اين شخص بغض داشت به شمااهـل بـيـت ، پـس بـغـض داشـتـه بـاش بـه او." رسـول خـدا مـى فـرمـايـد" :اىجـبـرئيـل ، ايـن بـغـض ‍ داشـت بـه خـدا و رسـول او واهـل بـيـت رسـول او، پـس بـغـض داشـتـه بـاش (بـه ) او." پـسجـبـرئيـل گـويـد: "اى مـلك المـوت ، ايـن شـخـص بـغـض داشـت بـه خـدا ورسـول او و اهـل بـيـتش ، پس بغض داشته باش به او و سخت بگير براى او." ملك الموتنـزديك (شود) به او و مى گويد: اى بنده خدا، آزادى خود را گرفتى ؟ برائت و امان خودرا گـرفـتى ؟ به نگهبان بزرگ تمسك جستى در زندگانى دنيا؟" مى گويد: "نه " پسمى گويد ملك الموت به او: "بشارت باد تو را اى دشمن خدا به غضب خداوند و عذاب او وآتـش . امـا آنـچـه را كـه آرزو داشـتـى ، فـوت شـد از تـو، و آنـچـه را مـى تـرسـيـدى ،نـازل شـد بـه تـو." پـس از آن ، بـيـرون آورد جـانـش را بيرون آوردن سختى ، پس از آنبگمارد به روح او سيصد شيطان را كه آب دهن به روى وى افكنند و اذيت شود از بوى آن. و وقـتـى او را در قـبـر نـهـنـد، بـاز شـود بـه رويـش درى از درهـاى آتـش ،داخل شود بر او از وزش باد آن و شعله آن .
ـ انتهى .
و ببايد دانست كه عالم برزخ هر كس نمونه اى از نشئه قيامت اوست . و برزخ عالم متوسطبـيـن ايـن عـالم و عـالم قـيـامـت اسـت ، و روزنـه اى از بهشت و جهنم به سوى آن باز است .چـنـانـچـه در ذيل اين حديث شريف اشاره به آن شده ، و در حديث معروف نبوى : القبر اماروضـة مـن ريـاض الجـنـة ، اءو حفرة من حفر النيران (872) نيز اشاره به همين معنىاست .
پـس ، مـعـلوم شـد كـه انـسـان در وقـت احـتـضـار و مـعـايـنـه ، آثـار و صـوراعـمـال خـود را مـشـاهده مى كند و بشارت جنت و نار را از ملك الموت مى شنود. و چنانچه اينآثـار بـر او تـا انـدازه اى كـشـف مـى شـود، آثـارى كـه ازاعـمـال و افـعـال در قـلب حـاصـل شـده ، از نورانيت و شرح صدر و وسعت ، و اضداد اينها،مثل كدورت و ضيق صدر و ظلمت و فشار، را نيز معاينه مى كند.
پس ، در نزد معاينه برزخ قلب مستعد شود براى معاينه نفحات لطيفه ليطفه و جماليه ،و در آن ، آثـار تـجـليـات لطـف و جـمـال بـروز كـنـد، اگـر ازاهل سعادت و ايمان باشد.
پـس ، قـلب حـب لقـاء الله پـيـدا كـنـد و آتـش اشـتـيـاقجـمـال مـحـبـوب در قـلبـش افـروخـتـه گـردد، اگـر ازاهل سابقه حسنى و حب و جذبه ربوبى بوده . و جز خداوند كسى نداند كه در اين تجلى وشوق چه لذاتى و كراماتى است .
و اگـر اهـل ايـمـان و عـمـل صـالح بـوده ، از كـرامـات حـق تعالى به او به اندازه ايمان واعـمـالش عـنـايـت شـود، و آنـهـا را بـالعيان در دم احتضار ببيند. پس ، اشتياق موت و لقاءكـرامـات حـق در او حـاصـل شـود و بـا روح و راحـت و بـهـجـت و سـرور از ايـن عـالممـنـتقل شود. و لذت اين بهجت و سرور را و طاقت رؤ يت اين كرامات را چشمهاى ملكى و ذايقههاى دنيايى ندارد.
و اگـر از اهـل شـقـاوت و جـحـود و كـفـر و نـفـاق و اعـمـال قـبـيـحـه وافـعـال سـيـئه باشد، هر كس به اندازه حظ و بهره خود و آنچه در دار دنيا كسب نموده ، ازآثار غضب و قهر الهى و دار اشقيا براى او نمونه كشف شود، و چنان وحشت و انقلابى در اوپيدا شود كه هيچ چيز پيش او مبغوضتر از تجليات جلاليه و قهريه حق نباشد. و در اثرايـن بـغـض و عـداوت چـنـان سـخـتـى و فـشـار و ظـلمـت و عـذابـى بـراى اوحـاصـل شـود كـه جـز ذات مـقـدس حـق كـسـى نـمـى تـوانـد انـدازه آن را بفهمد. و اين براىاشـخـاصـى اسـت كـه در ايـن عـالم جـاحـد و منافق و دشمن خدا و اولياى او بودند. و براىاهل معاصى و كبائر به اندازه كسبى كه كردند نمونه اى از جهنم خودشان براى آنها ظاهرشـود، و در ايـن حـال هـيـچ چـيـز پـيـش آنـهـا مـبـغـوضـتـر ازانـتـقـال از ايـن عـالم نـيـسـت . پـس ، آنـهـا را بـا عـنـف و فـشـار و سـخـتـى و زحـمـتمـنـتـقـل كـنـنـد. و حـسـرتـهـايـى در دل آنـهـاسـت در ايـنحال كه به اندازه درست نيايد.
و از ايـن بيان معلوم شد كه انسان در وقت معاينه و احتضار، معاينه آنچه در خود بوده و ازآن مـطـلع نبوده مى نمايد. و بذر اين معاينه را خود در مملكت وجود خود نموده . حيات دنيايىپـرده سـاتـرى بـود بـه روى مـعـايـب مـا و حـجـابـى بـود بـراىاهـل مـعـارف ، اين پرده كه برداشته شد و اين حجاب كه خرق شد، انسان آنچه كه در خودبـود و خـود تـهـيـه كـرده بـود، نمونه اى از آن را شهود مى كند. انسان در عوالم ديگر ازعـذاب و عـقـاب جـز آنـچـه خـود در ايـن عالم تهيه كرده نخواهد ديد، و هر چه در اين عالم ازاعـمـال صـالحـه و اخلاق حسنه و عقايد صحيحه داشته ، در آن عالم صورت آن را به عيانبـبـيـنـد بـا كـرامـتـهـاى ديـگـرى كـه حـق بـه تـفـضـل خـويـش بـه او عـنـايـت فـرمـايد. درذيـل آيـه شـريـفـه فـمـن يـعـمـل مـثقال ذرة خيرا يره ...آلايه (873) در صافى از مجمعنقل مى كند كه از حضرت امير، عليه السلام ، حديث مى كند كه هى اءحكم آية فى القرآن، و كان رسول الله (صلى الله عليه و آله ) يسميها الجامعة .(874)
پـس بـايـد دانـسـت كـه اگر در اين عالم محبت به حق تعالى و اولياى او پيدا كنيم و طوقاطاعت آن ذات مقدس را بر گردن نهيم و وجهه قلب را الهى و ربانى كنيم ، در وقت معاينهعين حقيقت با صورت جميله بر ما ظاهر گردد. و به عكس ، اگر وجهه قلب دنيايى شد و ازحق منصرف شد، كم كم ممكن است تخم عداوت حق و اوليا در آن كشته شود، و در وقت معاينهاين عداوت شدت كند و آثار غريبه موحشه از آن بروز كند، چنانچه شنيدى .

next page شرح اربعين حديث امام خميني رحمةالله عليه

back page